۱۳۹۵ تیر ۲۶, شنبه

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(2) (با تجدید نظر) بررسی مجموعه مقالات منتشره بوسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(2)
(با تجدید نظر)
بررسی مجموعه مقالات منتشره بوسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

 درباره دیدگاه ماتریالیستی لنین و نظریه وی درباره بازتاب
نخستین نکاتی که ما باید تکلیف خود را با آنها مشخص کنیم این است که آیا لنین در کتاب یادداشت های فلسفی خود درباره کتاب علم منطق هگل،  دیدگاه ماتریالیستی خود و نظریه ماتریالیستی بازتاب را کنار گذاشته است و یا خیر. و آیا در صورتی که کنار نگذاشته چه تغییراتی در این نظریات داده و یا بروی کدام بخش ها تمرکز، تاکید و یا ژرفش بیشتری کرده است. در این بخش به نخستین قسمت این پرسش می پردازیم.
دراین خصوص، بیشتر نویسندگانی که درباره کتاب یادداشتهای فلسفی لنین مقاله ای نوشته اند(منظورمان ترتسکیستها، مارکسیستهای غربی و چپ نویی ها است) بر این نکته تاکید کرده اند که در کتاب لنین بنام ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم لنین نظریه ای ارائه میدهد که اشتباه است و آنها این نظریه را شکلی از «ماتریالیسم عامیانه» مینامند. برای مثال کوین آندرسون مینویسد: 
 «حداکثر رشد نیافتگی ماتریالیسم لنین در این پیش فرض او دیده میشود که نظریه چیزی جز بازتاب مستقیم واقعیت عینی نیست.» و از لنین نقل میکند که:
 «بازشناسی نظریه به عنوان رونویسی، کپی ، یک بدل تقریبی از واقعیت عینی همان ماتریالیسم است. » و« ماتریالیسم ، حس، ادراک، ایده و ذهن را عموما تصویری از دنیای عینی میداند.»
و سپس ادامه میدهد: «این همان چیزی است که غالبا نظریه فتوکپی یا انعکاس معرفت لنین نامیده میشود.» و باز به نقل از لنین مینویسد:
«هر نظری جز این به ورطه ی عرفان و اصالت روح در میآید.»(تمام نقل ها از اهمیت  گسست لنین از ماتریالیسم عامیانه برای بازسازی چپ، مقاله نخست، کوین آندرسون، ترجمه حسن مرتضوی ص 11- 10 )
 و باز میگوید: « اول از ماتریالیسم خام اندیش و عامیانه دوری جست و به درک و پذیرش انتقادی دیالکتیک اید ه آلیستی هگل نزدیک شد. لنین همانند انگلس به سیالیت و انعطاف پذیری اندیشه هگلی احساس نزدیکی میکرد» و به نقل از لنین میپردازد:
: «هگل مفاهیمی را تحلیل میکند که معمولا مرده به نظر میرسند، و نشان میدهد که در آنها حرکت هست» و سپس ادامه میدهد:
«اما چیزی نمیگذرد که فراتر از تقسیم انگلسی فلسفه به «دو اردوگاه بزرگ» ایده آلیسم و ماتریالیسم، میرود.»  و به نقل از لنین میگوید:
«اندیشه دگرگونی امر ایده ای به امر واقعی ژرف است و برای تاریخ اهمیت زیادی دارد. اما روشن است که حتی در زندگی خصوصی انسان نیز حقیقت زیادی در آن علیه ماتریالیسم خام اندیش نهفته است. توجه شود: تفاوت امر ایده ای از امر مادی الزاما نامشروط و بی حدو مرز نیست.» (کوین آندرسون ، بازیابی  و پایداری دیالکتیک در فلسفه و سیاست های جهانی، ترجمه حسن مرتضوی، در ترجمه وی از کتاب لنین با نام  دفترهای فلسفی( دفترهای هگلی )، ص25)
مشابه همین نظر کمابیش در نویسندگان دیگر مشاهده میگردد. مثلا لشک کولاکوفسکی ضمن مقایسه نظرات لنین در این کتاب با نظرات انگلس مینویسد:
« برای او دیالکتیک صرفا در این حکم خلاصه نمیشود که «همه چیز در حال تغییر است» بلکه تلاشی است برای آن که شناخت انسانی به عنوان رابطه متقابل همیشگی  بین ذهن و عین  تفسیر شود و در آن تفسیر مسئله «تقدم مطلق » یکی از این  دو حدت و شدت خود را از دست میدهد.»  (لشک کولاکوفسکی ، جریانهای اصلی  در مارکسیسم، ترجمه عباس میلانی، انتشارات آگاه ، چاپ اول، 1384،  جلد دوم، ص 515 ،همچنین نگاه کنید به کوین آندرسون ، بازیابی  و پایداری ...ص28).
خواننده میتواند نظراتی همانند را در نوشته ی رایا دونایفسکایا به نام فلسفه انقلاب (با ترجمه حسن مرتضوی) در فصلی که به لنین میپردازد، بیابد.
 به این ترتیب حضرات ترتسکیستها، مارکسیستهای غربی و چپ نویی ادعا میکنند که لنین نظریه ماتریالیستی خویش در مورد تقدم ماده بر ذهن و این دیدگاه که  ذهن، یعنی احساسات و اندیشه ها، بازتاب ماده هستند را در کتاب یادداشتهای خویش در مورد هگل کنار گذاشته، و یا مثلا (آن گونه که لشگ کولاکوفسکی میگوید)«تقدم مطلق»(روشن نیست که پروفسوراین «تقدم مطلق» را، که معنایی فراتر از اینکه ماده بر ذهن مقدم است، دارد، از کجا آورده است! اما عجالتا ما در مورد عبارات مغشوش آنها و فقدان ارائه درست نظرات لنین در کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم مکث نمیکنیم و صحبت در مورد آنها را به ادامه این مقالات میسپاریم) ماده بر ذهن، حدت و شدت خود را در دیدگاه وی از دست داده است.
نخست تکلیف خود را با دیدگاه ماتریالیستی  روشن میکنیم. برای اینکار سیری بروی برخی از مهمترین فرازهای یادداشتهای لنین در مورد اندیشه های هگل خواهیم  داشت.
لنین ضمن آوردن جمله ای از هگل « حرکت آگاهی « همچون تکامل تمامی زندگی طبیعی و معنوی» برپایه ی «سرشت ذاتیات محضی است که محتوی منطق  را میسازند»، که دیدگاه اساسی ایده آلیستی  وی را تشکیل میدهد، بر مبنای تز واژگون کردن فلسفه ی هگل به عنوان ماتریالیسمی که روی سر ایستاده است، چنین مینویسد:« آن را به حالت سر راست برگردانید: منطق و نظریه شناخت باید برآمد «تکامل تمامی زندگی طبیعی و معنوی » باشد.»(لنین، جلد 38 مجموعه آثار، برگردان از ترجمه انگلیسی، ص 88) (1)
چنانچه میبینیم در اینجا لنین دیدگاه ماتریالیستی تقدم ماده  را در مقابل دیدگاه ایده آلیستی تقدم ذهن میگذارد.
«عینیت انگاری: مقولات اندیشه، ابزارهای کمکی انسان نیستند، بلکه بیانی از قوانین هر دو، خواه طبیعت و خواه انسان هستند...» (همانجا،91)  
«منطق، نه دانش شکلهای بیرونی اندیشه، بلکه دانش قوانین تکامل«تمامی چیزهای مادی، طبیعی و معنوی» است. یعنی دانش قوانین تکامل کل محتوی مشخص جهان و شناخت آن؛ یعنی نتیجه و خلاصه کلی تاریخ شناخت جهان.»(همانجا ص، 92 و 93، تمامی تاکیدها از لنین است. در صورتی که تاکیدی از سوی ما صورت گیرد، حتما اشاره خواهد شد).
و
«بسیار مهم!! به نظر من، این معنای آن است:
1-    پیوستگی ضروری، پیوستگی عینی تمامی جنبه ها، نیروها، گرایشها و غیره، در پهنه ی معینی از پدیده ها؛
2-    آشکار[و روشن]شدن فرق های[یا اختلافهای] درونی(2)،- منطق عینی درونی تحول و مبارزه ی[برسر] اختلافها، قطبی شدن.(همانجا، ص 97، کلمات داخل کروشه از ماست)  باید توجه داشت که نقطه نظرهگل درباره پیوستگی مفاهیم و تضادهای درونی مفاهیم و کلا ذهن و اندیشه است.(نگاه کنید  به همان ص پیش از عبارات لنین . عبارات داخل کروشه از ماست. هرجا از متن باشد اشاره خواهیم کرد).

« هیچ چیزی (تاکید از هگل) در آسمان، طبیعت، روح، یا جایی دیگر، وجود ندارد که به همان اندازه که شامل بی واسطگی است شامل باواسطگی نباشد...»  و لنین مینویسد:
1-    آسمان- طبیعت - روح. آسمان را کنار بگذارید؛ماتریالیسم.
2-    همه چیز با واسطه است. پیوسته به یکدیگر، پیوسته بوسیله گذارها.آسمان را کنار بگذارید- پیوستگی قانونمند تمامی(فرایند های) جهان.»(همانجا ،ص103 )
و باز پس از آوردن این عبارت از هگل« هستی و ذات لحظات[یا آنات] شدن آن (= مفهوم) هستند.» مینویسد: «باید وارونه شود؛مفاهیم عالیترین محصول مغز هستند، عالیترین محصول ماده.»
(همانجا، ص 167)

«مهملاتی درباره مطلق(69-68) بطورکلی من تلاش میکنم که هگل را بگونه ای ماتریالیستی بخوانم. (بنا بگفته انگلس...) هگل ماتریالیستی است که روی سرش ایستاده است. میخواهم بگویم، من بیشترین بخش خدا، مطلق، ایده ی محض و غیره را به کنار میاندازم.»(همانجا، ص 104)
 سراسر کتاب از آغاز تا پایان  پر است از چنین اشاراتی از جانب لنین به دیدگاههای خودش در مقابل هگل. یعنی تدوین خط  و دیدگاه ماتریالیستی در مقابل خط و دیدگاه ایده آلیستی در مورد تمامی مسائل مورد بحث و مشاجره و در مرکز آنها نظریه ی دیالکتیک.
تا اینجا روشن است که لنین از یک دیدگاه ماتریالیستی به مطالعه ی هگل میپردازد. این از یکسو به این معنی است که  ماده، مقدم بر ذهن است و نه ذهن بر ماده،. از این رو، از دیدگاه وی حرکت و یا نقطه آغاز هر گونه تحلیل و شناخت، واقعیت عینی خارج از ماست. دوم، همانطور که در بالا نقل کردیم خدا، مطلق، ایده ناب و غیره را دور بیندازد؛ و سوم، تحلیل های دیالکتیکی هگل از تضاد در مفاهیم، چگونگی حرکت آنها و چگونگی گذار و یا تبدیل آنها به یکدیگر به مثابه بازتاب حرکت طبیعی و تاریخی به حساب آورد.
اکنون به دومین نکته ای که در مطالعه یادداشتهای لنین برای ما حائز اهمیت است یعنی نوع نگرش لنین به مسئله بازتاب  میپیردازیم.  جدای آنچه در بالا آوریم که به هرحال نشانگر بازتاب هم است، ما به عباراتی از لنین توجه میکنیم که با روشنی هر چه تمامتر به مسئله بازتاب جهان مادی در اندیشه انسانی اشاره کرده است. باید توجه داشت که دیدگاه بازتاب ماتریالیستی، جزیی از دیدگاه ماتریالیستی است و از آن جدایی ناپذیر است. یعنی بطور خلاصه، یک ماتریالیست ذهن را بازتاب ماده میداند. بحث تفاوت بین ماتریالیست ها در مورد دیالکتیکی بودن و یا مکانیکی بودن این بازتاب، بحثی ثانوی است.
«ضرورتا هگل بطور کلی در مقابل کانت درست است. جریان یابی[یا روند] اندیشه از مشخص به مجرد- در صورتی که به شکلی درست انجام شود-(توجه شود)(و کانت، همچون تمامی فلاسفه، از اندیشه ی درست سخن میگوید) - از حقیقت دور نمیشود، بلکه به آن نزدیکتر میشود. انتزاع ماده، قانون طبیعت، انتزاع ارزش، و غیره، بطور خلاصه تمامی انتزاعات علمی(درست،جدی، نه بی معنی و پوچ) طبیعت را ژرفتر، حقیقی ترو کاملتر بازتاب میدهند. از مشاهده زنده تا اندیشه ی انتزاعی، و از این به عمل- چنین است مسیر شناخت دیالکتیکی حقیقت، شناخت واقعیت عینی. کانت دانش را بی قدر و اعتبار میکند تا راهی برای ایمان بسازد. هگل دانش را کمال میبخشد، با اصرار [به اینکه] دانش، دانش از خدا است. ماتریالیست دانش از ماده و طبیعت را کمال میبخشد، و خدا و [آن] چرندیات فلسفی که از خدا دفاع  میکنند، را به توده ی زباله ها میاندازد.»(همانجا، ص 173)
و« شکل گیری مفاهیم (مجرد) و کار با آنها از پیش شامل فکر،اعتقاد و آگاهی به حاکم بودن قانون[یا سرشت قانونمند] بر پیوستگی عینی جهان است. جدا کردن علیت از این پیوند احمقانه است. انکار عینیت مفاهیم، عینیت کل  در جزء و در خاص غیر ممکن است. در نتیجه، هگل  هنگامی که بازتاب حرکت جهان عینی را در حرکت مفاهیم بررسی میکند، از کانت و دیگران بسیارعمیق تر است. هم چنانکه شکل ساده ارزش، عمل فردی مبادله ی یک کالای معین با کالایی دیگر، از پیش، شامل شکلهای تکامل نیافته  [یا جنینی] تمامی تضادهای اساسی سرمایه داری است، همچنین  ساده ترین تعمیمها، نخستین و ساده ترین شکل گیری مفاهیم(احکام، قیاسها و غیره) از پیش نشاندهنده شناخت هر چه ژرفتر انسانی از پیوستگی عینی جهان است. اینجا، همانجایی است که باید معنای حقیقی، اهمیت و نقش منطق هگل را جستجو کرد. به این توجه شود.»
و باز
«خیلی ژرف و هوشمندانه! قوانین منطق بازتابی از [امور]عینی در آگاهی ذهنی انسان هستند.»(همانجا، ص 183)
« دیالکتیک ماتریالیستی
قوانین جهان بیرونی، طبیعت، که به [قوانین]مکانیکی و شیمیایی تقسیم میشوند( و این بسیار مهم است) پایه های فعالیت هایهدفمند انسان هستند.
انسان در فعالیت عملی خویش، با جهان عینی ای روبروست که به آن وابسته است، و فعالیتهای عملی وی به وسیله آن تعیین میشود.
 از این جنبه، از جنبه ی فعالیت(هدفمند) عملی انسان،علیت مکانیکی (و شیمیایی) جهان(طبیعت) همچون چیزهایی بیرونی، ثانوی، همچون چیزهایی پنهانی نمودار میگردند.
دو شکل فرایند عینی: طبیعت(مکانیکی و شیمیایی) و فعالیت هدفمند انسان. پیوند دو جانبه این شکل ها. در آغاز هدف های انسان نسبت به طبیعت [به عنوان اموری] بیرونی(«دگر») ظاهر میشوند. آگاهی انسان، دانش،(« صورت مفهومی »)، بازتاب ماهیت، جوهر طبیعت است. اما در همان حال، این آگاهی چیزی بیرونی در ارتباط با طبیعت است(انطباق با آن، نه بی واسطه،[و] نه ساده [است] ).
فنون مکانیکی و شیمیایی به هدف های انسان خدمت میکند، تنها به این دلیل که سرشت(ماهیت)[این هدفها] بوسیله شرایط بیرونی تعیین میشود([یعنی بوسیله] قوانین طبیعت).»( همانجا، ص 188)
« شناخت، نزدیک شدن پیوسته و بی پایان اندیشه به عین است. بازتاب طبیعت در شناخت انسانی را باید نه بگونه ای «خالی از زندگی»، «نه انتزاعی»، نه بدون جنبش، نه بدون تضادها، بلکه در فرایند پیوسته جنبش، پدید آمدن تضادها و حل آنها، فهمید.»(همانجا، ص 195)
« کلیت همه ی جنبه های پدیده، واقعیت و روابط (متقابلشان)= این چیزی است که حقیقت از آن تشکیل  میشود. روابط ( = گذارها = تضادها) مفاهیم= محتوی اصلی منطق، و این مفاهیم( و روابط ، گذارها و تضادهایشان) همچون نمایش دهنده ی بازتاب جهان عینی هستند . دیالکتیک چیزها دیالکتیک اندیشه ها را بوجود میآورد و نه برعکس. (همانجا، ص 196)
به همین عبارات آخر توجه کنیم:
«دیالکتیک چیزها دیالکتیک اندیشه ها را بوجود میآورد و نه برعکس»(3)
 آیا این شسته رفته ترین دیدگاه ماتریالیستی در مورد تقدم ماده بر ذهن نیست؟ آیا بوجود آمدن دیالکتیک اندیشه ها بر مبنا و پایه ای به نام چیزها، همان بازتاب چیزها در اندیشه ها نیست؟
میبینیم که لنین نه تنها بر نظریه خویش به عنوان بازتاب اصرار میورزد بلکه  آنرا بسیار دقیقتر و ظریفتر از پیش مینماید  و در مورد مقولات اندیشه ومنطق تعمیم میدهد.
                                                                                                                       ادامه دارد.
م- دامون
خرداد 95
یادداشتها
1-    واژه انگلیسی derived  را به معنی «مشتق شدن» نیز میتوان معنی کرد.
2-    در متن ترجمه شده بوسیله مرتضوی(لنین، دفترهای فلسفی(دفترهای هگل) انتشارات روزبهان،1394) این عبارت به «ظهور درون ماندگار تمایزات»(ص 78) برگردانده شده است. در حالیکه در ترجمه جواد طباطبایی به «تکوین درونی اختلافات» برگردانده شده که بهتر است. باید اشاره کرد که بین آشکار شدن فرق ها،اختلافات و دقیقتر تضادها، که هرگز «درون ماندگار» نخواهند بود زیرا بناچار باید حل شوند و «آشکار شدن تمایزات درون ماندگار» فرق زیادی هست. خواننده میتواند به پیوست های همین متن که ترجمه دو متن از لنین است و ما در یادداشتهای آنها به برخی نکات در ترجمه مرتضوی اشاره کرده ایم، مراجعه کند.
3-    برخی از این نویسندگان به یگانگی  دیدگاه ماتریالیستی لنین در دو کتاب مورد بحث اشاره کرده اند. برای نمونه جان ریز در کتاب خود به نام جبر انقلاب در بخشی که به نظرات فلسفی لنین میپردازد چنین مینویسد:« ... این برداشت مقتضی آن است که لنین تا حد بسیار، گو که نه به تمامی، از آراء و اندیشه هایی که در ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم  طرح شده بگسلد؛ نخست بیایید به آنچه تغییر نکرده است نگاهی بیافکنیم. لنین البته همچنان ماتریالیست میماند؛ همچنان بر این نکته پا میفشارد که واقعیت مادی مستقل از اندیشه ی انسان وجود دارد، و در واقع، این که صرف توانایی بشر به اندیشیدن همانا فرآورده ی تکامل طبیعی است... مهم این است که لنین هرگز این تعهد به ماتریالیسم را رها نکرد.
 این نکته به ویژه اهمیت دارد چرا که برخی از تحلیل هایی که از دفترهای فلسفی به عمل آمده و از جهات دیگر ارزشمند است و تازه ترینش لنین، هگل و مارکسیسم غربی نوشته کوین اندرسون است ، گرایش به آن دارد که این این عنصر پیوسته و مستمر را در اندیشه ی لنین دست کم بگیرد.»(جان ریز، جبر انقلاب، ترجمه اکبر معصوم بیگی، نشر دیگر،1380،ص 303 تاکید از متن است).  همین جان ریز در ادامه همان عبارات در مورد مسئله بازتاب مینویسد که: « زبان «رونوشت ها» و «عکس ها» از دفترهای فلسفی یکسره غایب و ناپدید است. لنین هنوز گاه از آگاهی که واقعیت را به معنای کلی منعکس میسازد گفت و گو میکند، اما این اصطلاح به ندرت بدون قید و شرط های اساسی بکار میرود.»(همانجا، ص 304-303، تاکید از ماست). نقل قول هایی چند که ما از  لنین در مورد مسئله بازتاب  آوردیم - و اینها تازه بخشی از گفته های وی در مورد مسئله بازتاب است- نشان میدهد که لنین «گاه» از بازتاب  صحبت نمیکند، بلکه این خط اصلی و جزء جدایی ناپذیر دیدگاه ماتریالیستی وی است. لنین نخست یک ماتریالیست است و یک ماتریالیست  اندیشه را بازتاب واقعیت میداند. این که این بازتاب بنوبه خود چه نقشی در واقعیت دارد، مسئله ای ثانوی است. لنین همچنین یک ماتریالیست  دیالکتیسین است و روشن است رابطه اندیشه و واقعیت را یک طرفه، خشک و مرده تصور نکند . بلکه  دو طرفه، پویا، زنده و درحال تبدیل به یکدیگر بداند. لازم به ذکر است که مفهوم بازتاب یا منعکس کردن، از دیدگاه فلسفی با مفاهیمی از گونه ی تصویر، عکس برداری و یا کپی کردن تفاوت ماهوی ندارد. روشن است که هیچ تصویر، عکس یا کپی ای بگونه ای مطلق مانند اصل نیست، بلکه به آن بطور نسبی نزدیک است، و این، حتی از همان جملات بالا که حضرات کاشفین نوین لنین به نقل از کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم آورده اند، روشن است. ما در این باره در ادامه همین مقالات بیشتر صحبت خواهیم کرد.                                                                                                              


  پیوست نخست
دومتن زیر از ترجمه انگلیسی کتاب کلیات آثار لنین، جلد 38، یادداشتهای فلسفی، خلاصه علم منطق هگل به ترتیب از (صفحات222- 220) و (318- 316 )  انتشارات پروگرس مسکو، چاپ 1976 به فارسی برگردانده شده است. لازم است اشاره شود که نگارنده خود را مترجم نمیداند و صرفا از روی نیازی که احساس کرده است دست به این ترجمه زده است. چنان چه فرصتی ایجاد گردد، و عجالتا بنا به نیاز این مقالات، به ترجمه بخش های دیگری از کتاب یادداشتهای فلسفی لنین دست زده خواهد شد.


متن نخست
1
عناصر دیالکتیک*

1.     تعیین مفهوم از خودش[خود چیز باید در روابط و تکاملش بررسی شود]؛
2.     سرشت متضاد (1)خود چیز(دیگر خودش)، نیروها و گرایش های متضاد در هر پدیده؛
3.     یگانگی تحلیل و ترکیب.
     چنین هستند ظاهراعناصر دیالکتیک.
شاید بتوان این عناصر را با جزئیات بیشتری که در پی میاید، شرح داد:
1-    عینیت بررسی(نه نمونه ها، نه انشعابات، بلکه چیز- در- خودش).
2-    مجموع کل پیوندهای چند جانبه این چیز با چیزهای دیگر.
3-    تکامل این چیز(پدیده، به ترتیب)، در حرکتش، در زندگیش.
4-    گرایشهای متضاد درونی (و جوانب) در این چیز.
5-    چیز(پدیده و غیره)به مثابه کل# و وحدت اضداد.
6-    مبارزه ی اضداد، به ترتیبی که بازو آشکار میشود،کوشندگی (striving)(2) متقابل اضداد، و غیره.
7-    یگانگی تحلیل و ترکیب - شکافتن جنبه های جداگانه و کل، جمعبندی از این جنبه ها.
8-    پیوند های هر چیز(پدیده، و غیره) تنها چند جانبه نیستند، بلکه  کلی و جهانی هستند. هر چیز
(پدیده، و غیره) با هر چیز دیگر در پیوند است.
9-    نه تنها وحدت اضداد، بلکه گذار هر تعین، کیفیت، ویژگی، جنبه، خاصیت به هر دیگر آن[به ضد خودش]
10  - فرایند بی پایان کشف جنبه ها و پیوندهای نو، و غیره.
11  - فرایند بی پایان ژرفتر شدن دانش انسانی از چیزها، پدیده ها، فرآیندها، و غیره، از ظواهر به ماهیت و از ماهیتی کمتر ژرف به ماهیتی ژرفتر دست یافتن.
12  - از وجود با هم به علیت و از شکلی از پیوند و وابستگی متقابل به دیگر اشکال آن، ژرفتر و عام تر.
13  - تکرار ویژگیهای خاص، خصوصیات و غیره ی مراحل پایین تر در مراحل بالاتر و
14  - بازگشت ظاهری به کهنه (نفی در نفی).
15  - مبارزه مضمون با شکل و برعکس. بیرون انداختن شکل، دگرگون کردن مضمون.
16  - تبدیل کمیت به کیفیت وبرعکس.((15 و 16 نمونه هایی برای 9 هستند))

بطور خلاصه، دیالکتیک میتواند به عنوان آموزش وحدت اضداد تعریف شود. این امرهسته دیالکتیک را در بر دارد، اما این نیازمند توضیحات و تکامل است.


یادادشتها
1-  طبق معمول بیشتر ترتسکیستها که گویا از واژه «تناقض» خوششان میاید و آن را همواره به کلمه تضاد که چندان دل خوشی ندارند، ترجیح میدهند،مرتضوی تقریبا در همه جا واژه انگلیسی contradictory  را به تناقض برگرداند است.
2- این واژه در انگلیسی به معنی بالاترین درجه کوشش در راه رسیدن به هدف میباشد. در ترجمه مرتضوی به «آرزوهای متناقض» ترجمه شده است.(همانجا، همان ص)


متن دوم
2*
طرح دیالکتیک هگل ( جلد 38، ص 318- 316)
محتوی منطق کوچک(دانشنامه)
I.                  آموزه وجود

1-    کیفیت
الف)  وجود
ب) وجود متعین
پ) وجود برای خود

2- کمیت
الف) کمیت محض
ب) مقدار
پ) درجه

2-    اندازه

II.آموزه ماهیت

1-    ماهیت همچون زمینه وجود
    الف) هویت- اختلاف- اساس
    ب) وجود
پ) چیز

2-    ظاهر
    الف) جهان ظاهر
   ب)  شکل و محتوی
   پ) رابطه

3-    فعلیت
             الف) روابط جوهری
              ب) رابطه علیت
           پ) کنش متقابل

III.آموزه مفهوم

1-    مفهوم ذهنی
الف) مفهوم
ب) حکم
پ)قیاس

2-    عینیت
الف)مکانیسم
ب)شیمیسم
پ) غایت

3 – ایده
الف) ایده
ب) زندگی
پ) شناخت
ت) ایده مطلق

«صورت مفهومی (شناخت) در وجود ( در نمودهای بی واسطه) به روشن کردن ماهیت( قانون علیت، هویت، اختلاف(1) و غیره)  نائل میآید. چنین است واقعا مسیر عام تمامی شناخت انسانی ( و تمامی  دانش) بطور کلی. و نیز بر همین روال است، مسیردانش های طبیعی، اقتصاد سیاسی و تاریخ. در این مرتبه و حدود، دیالکتیک هگل عبارتست از تعمیم  تاریخ اندیشه. به نظر میرسد که دنبال کردن این مسیر بگونه ای مشخص تر و با جزئیات بیشتردر تاریخ جداگانه دانشهای خاص کوشش  فوق العاده سودمندی باشد. در منطق، تاریخ اندیشه باید رویهم رفته با قوانین اندیشه منطبق باشد.»

این کاملا آشکار است که هگل گاهی از انتزاع به مشخص( هستی (انتزاعی) - موجود (مشخص) (وجود برای خود)- گذار میکند و گاه از راه دیگر ی دور را انجام میدهد(مفهوم ذهنی - عینیت- حقیقت(ایده مطلق). آیا این یکی از نااستواری های ایده آلیست نیست؟ (آنچه مارکس عرفان ایده در هگل نامید)؟ یا اینکه اینجا دلایل ژرف تری وجود دارد؟ (برای نمونه، هستی= نیستی- ایده شدن، تکامل).
«هستی» انتزاعی تنها همچون یک آن در جریان یابی همه چیز

نخست احساسات بروز میکند، سپس چیزهایی پدیدار میگردد. پس از آن مفاهیم کیفیت #( تعین چیز یا پدیده) و کمیت شکل میگیرند. آنگاه بررسی و تفکر، اندیشه را به شناخت هویت- اختلاف- اساس- ماهیت  در مقابل پدیدار- علیت، و غیره هدایت میکند.  تمامی این آنات(  گامها، مراحل، فرایندها) شناخت که در مسیر ذهن به عین، صورت میگیرد، بوسیله عمل مورد آزمون قرار میگیرد و در این آزمون  به حقیقت = (ایده مطلق) دست مییابد.
# فوئرباخ میگوید کیفیت و احساس یکی و همانند هستند. نخستین و نزدیکترین چیز به ما احساس است و درآن بگونه ای ناگزیر کیفیت وجود دارد.

اگر مارکس «منطق» از خود باقی نگذاشت(با کتاب سرمایه)، او منطق سرمایه را از خود باقی گذاشت، و باید از آن تا آنجا که میشود در مورد این مسائل بهره برداری شود. مارکس در سرمایه، در یک علم خاص، منطق، دیالکتیک، تئوری شناخت ماتریالیسم ( به سه واژه نیاز نیست: هر سه یکی و همانندهستند) را بکار برده است، و هر آنچه در هگل با ارزش بوده گرفته و تکامل بیشتری بخشیده است.
پول- کالا- سرمایه
تولید (ارزش اضافی) مطلق
تولید (ارزش اضافی) نسبی
تاریخ  سرمایه داری و تحلیل مفاهیمی که آن تاریخ را خلاصه میکند.
درآغاز- ساده ترین، عادی ترین، انبوه ترین، بی واسطه ترین «وجود»: یک کالای تک («وجود» در اقتصاد سیاسی). تحلیل ان به مانند رابطه ای اجتماعی، تحلیل دوگانه، استقرایی و قیاسی، منطقی و تاریخی(شکلهای ارزش)
آزمودن آن بوسیله واقعیتها و یا عمل به گونه ای مرتب، در هر گام از تحلیل یافت میشود.
  مقایسه شود با مسئله ماهیت در مقابل نمود
-         قیمت و ارزش
-         عرضه و تقاضا در مقابل ارزش( کار تبلور یافته)
-         دستمزدها و قیمت نیروی کار

یادداشتها
1-    این خیلی جالب است که مرتضوی واژه انگلیسیdifference  را عموما به تمایز برگردانده است. در حالیکه این واژه در بسیاری جاها حتی لازم است به تضاد ترجمه گردد. مثلا در همین عبارات بالا و همچنین در بند سوم. آنچه ما در ماهیت، مورد شناسایی قرار میدهیم تضادهای ماهیت است. در واقع از دیدگاه هگل (و مارکس و لنین نیز) تضاد یا دقیقتر تضاد ذاتی و اساسی( به همراه دیگر تضادهای ماهوی)هر شیء یا پدیده  در مراتب و مراحلی  ژرفتر از تحقیق و تفکر یعنی در سطح رسوخ به ذات شیء یا پدیده شناخته میشود.   



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر