۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(13) (بخش پایانی) مضحکه ای به نام حکومت «اسلامی»

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(13)
(بخش پایانی)

مضحکه ای به نام حکومت «اسلامی»

حکومتی کهنه در دورانی نو
ماشین فرسوده ای  را در نظر آورید که میخواهید بخشی از آن را اصلاح کنید و هنوز اصلاح نکرده بخشی دیگر از آن دچار مشکل میشود و  به محض اصلاح این بخش، بخش دیگری صدایش در میآید و خلاصه این شما را مجبورمیکند که به این سوی و آن سوی ماشین بدوید و بخواهید بسرعت موارد فرسوده و خراب را درست کنید. اما یکباره شاهد آن میشوید که کل ماشین خراب میشود و فرو میریزد( در فیلمی از چارلی چاپلین این وضعیت نشان داده میشود).
جمهوری اسلامی حکایت این چنین ماشینی است و دارندگان آن میخواهند به هر قیمت که شده این ماشین کهنه و فرسوده را حفظ کنند. ماشینی که نه حتی طی فرایندی معقول کهنه شده باشد، بلکه ماشینی پوسیده که تکه پاره های آن از زیر خروراها خاک بیرون کشیده شده و به هم وصل شده اند. ماشینی که از گذشته به حال آورده شده است. اینست که مدام مجبورند از این طرف به آن طرف بروند و  یک طرف ماشین و یا بخشی از آن را که صدایش درآمده و به شورش و طغیان برخاسته است، درست و مرعوب خواست خویش سازند، اما هنوز صباحی بیش نگذشته که بخش دیگری صدایش در میآید و با شدت بیشتر!
 این حکومت دو مشکل اساسی برای  تداوم خود دارد:
نخست اینکه بطورکلی حکومت های استبدادی در کشورهای تحت سلطه، حتی در پیشرفته ترین شکلهای خود(کشورهایی نظیر برزیل و آرژانتین در آمریکای لاتین، کره جنوبی، مالزی و سنگاپور در آسیا و آفریقای جنوبی در آفریقا) دچار بحرانهای متناوب و مشکلات فراوان، سیاسی و فرهنگی هستند و مشکلات آنها نیز قطع شدنی نیست.
 درحقیقت، بخش اصلی بار اقتصادی و سیاسی دنیا بوسیله طبقات زحمتکش  این کشورها بدوش کشیده میشود، بی انکه این مردم بهره ای ارزشمند از زندگی نصیبشان گردد. در این کشورها اکثریت باتفاق طبقه کارگر و دهقان و توده های زحمتکش خرده بورژوازی در فقر، رنج ، تحقیر و بی فرهنگی دست و پا میزنند و هیچ فضای آزادی نیز موجود نیست که بخواهند اعتراضی کنند. و چنانچه به اعتراض برخیزند، ساده ترین اعتراضات آنها به گلوله بسته میشود. به این ترتیب و با این چنین فشارهایی هیچ عجیب نیست که این کشورها کانون های بی ثبات جهان شده اند. تمامی تلاشهای حکومتها برای ایجاد ثبات در این کشورها آب در هاون کوبیدن است و تنها میتواند مدت زمان آشکار شدن تضادهای عمیق آنها را تا حدودی بتاخیر اندازد.
 البته، در کشورهای امپریالیستی نیز بحران بوجود میآید، اما این کشورها عجالتا جای سفت ایستاده اند و بسادگی زیر پایشان خالی نمیشود. آنها به این دلیل که از هر گوشه و کنار جهان خون مردمان کشورهای تحت سلطه و حتی کشورهای درجه سه و دو امپریالیستی (مانند یونان،  پرتغال، اسپانیا...) را بدرون خود فرو میکشند، حسابی فربه هستند؛  افزون بر این، آنها بحرانها و مشکلات خود را نیز بدرون  کشورهای تحت سلطه  سرریز میکنند.
اما حساب کشورهای تحت سلطه جداست و اصلاحات، رفرمها و مانورهای سیاسی  امپریالیستی در این کشورها نیز پاسخگوی مسائل و مشکلات استراتژیک آنها نیست(حکومت ها ی «کارگری» برزیل و برخی دیگر از کشورهای امریکای لاتین شماری از این مانورهای سیاسی امپریالیستی به شمار میروند). این است که هر از چند سالی، بخشی از زحمتکشان  این کشورها به اتفاق طبقات میانی به طغیان و قیام بر میخیزند وبرای احقاق حقوق خود، سلاح بر کف میگیرند و جنگ های داخلی درازمدت آغاز میگردد. به این ترتیب، بحران، شورش و انقلاب و فروریزی نظام های استبدادی و یا نیمه استبدادی، همواره حکومتهای این کشورها را تهدید میکند.
البته، در دوران کنونی یعنی زمانی که طبقه کارگر در اکثریت باتفاق این کشورها، از لحاظ سیاسی یک رکود موقتی  را طی میکند، امپریالیستها تلاش میکنند این بحرانهای اقتصادی و سیاسی را کنترل کنند و آنها را به مجراهایی بیندازند که نیرو و انرژی موجود در آنها به هرز رفته و توده های انقلابی از انقلاب کردن خود پشیمان شده و دوباره آنچه را که پیش از انقلاب موجود بود، آرزو کنند. بلایی که در دوره کنونی به سر کشورهای عربی بویژه مصر و سوریه آمد، درست نشانگر چنین آزمونهایی است.
 این البته چرخه و تناوب جدیدی است که بویژه پس از نزول قدرت شوروی امپریالیستی و یکه تاز شدن امپریالیستهای غربی و در راسشان آمریکا میان امپریالیستها و طبقات خلق در کشورهای تحت سلطه پدیدآمده است. یعنی توده ها انقلاب میکنند و امپریالیستها انقلاب آنها را ناکام میکنند. تناوبی که بناچار جایی باید قطع گردیده و با رشد بیشتر یکی از این دو نیرو، و به هم خوردن تعادل در چرخه ی موجود،  تناوب های نوینی آغاز گردد.
 و اما مشکل دوم: حال که کشورهای تحت سلطه ای که ساختار سیاسی- اقتصادی و فرهنگی آنها تا حدودی با هم در تطابق نسبی است، دچار چنین مشکلات مداوم و حل ناشدنی هستند، چه میتوان در مورد حکومتی در کشوری تحت سلطه گفت که ساختار سیاسی- فرهنگی خود را از قرون گذشته به عاریه گرفته است و از این لحاظ قرنها به عقب بازگشت کرده است. یعنی حکومتی که میخواهد گذشته را حال کند، قرون وسطی را به اکنون آورد و اشکال حکومتی و فرهنگی برده داری، فئودالی و عشیره ای را در کشوری برقرار سازد که حتی عقب مانده ترین و خرافی ترین مردمان آن براحتی چنین چیزهایی را پذیرا نیستند و به تحقیر و تمسخر آن میپردازند.(هنوز چیزی از حکومت خمینی نگذشته بود که مردم از وی فاصله گرفتند).
در اینجا دیگر تضادها در ژرف ترین، گسترده ترین و شدیدترین اشکال خود ظاهر میشوند. هیچ چیز با چیز دیگر نمیخواند؛ اقتصاد با حداقل مبانی و مولفه های اقتصاد در کشورهای تحت سلطه نمیخواند؛ بخشهای اقتصاد با یکدیگر نمیخوانند؛ اقتصاد، نه با سیاست و نه با فرهنگ نمیخواند. سیاست و فرهنگ با هم تطابق ندارند و فرهنگ نیز معجون غریبی از تضادهای عجیب گشته است. خانخانی و حکومت ملوک الطوایفی که اینک در اشکال مذهبی برقرار گشته، بیداد میکند. حکومت، هر کی به هرکی است. هر آخوندی در سرزمینی محدود و کوچک خانی است اقتصادی، سیاسی و نیز فرهنگی برای خود! هر بخشی در انبوهی از تضادهای عجیب و غریب بسر میبرد که از حداقل توازن و موزونی بی بهره اند. و حکومتگران مصرانه میخواهند این معجون غریب را به هر قیمتی و هر سیاستی و البته در صدر آن به کار گیری زور و سلاح و به گلوله بستن طبقات خلق، حفظ کنند.
البته چنین برگشت هایی از نظر تاریخی، بویژه زمانی که در پی یک انقلاب بزرگ پیش بیایند که نظامی را از هم فروپاشانده، و باز بویژه زمانی که چنین حکومتهایی داعیه مذهب  و استفاده از باورهای مذهبی را داشته باشند، ممکن است برای مدتی، حتی نسبت به حکومتهای نسبتا متوازن در کشورهای تحت سلطه، از گونه ای نیرو برای تداوم برخوردار باشد. نیرویی که از انقلاب و لایه هایی از طبقاتی که دست به انقلاب زده اند، ریشه گرفته است. حکومتی که  باصطلاح در پی خواستهای مردم و توده ها بر سرکار آمده، و توده ها تا حدود زیادی بر آورده شدن آرزوهای خود را در آن می دیده اند.
اما این مدت زمان معینی، که بهر حال چندان دراز نخواهد بود، دوام میآورد و بزودی تضادهای میان مردم و حکومت در شرایط تازه ای بیرون میآید و سر برمیکشد و وضعیتی را رقم میزند که شرایط آن بسی عمیق تر و وحشتناک تر از شرایط دیگر حکومتهایی است که ذکرشان گذشت. یعنی حکومتها و نظام هایی که در مجموع بخش های مختلف آنها  با یکدیگر، علیرغم همه ی ناخوانی ها، تا حدودی  خوانایی دارند و همین خوانایی ها و هماهنگی های نسبی، این حکومت ها را تا  بطور نسبی با ثبات کرده و تا حدودی سرپا نگه میدارد.(1)
حال این حکومت که وضع را چنین میبیند و میخواهد خود را به رغم حرکت رو به پیش تاریخ، به هر شکل ممکن حفظ کند، به دو شکل در نظرها ظاهر میشود:
 یکی شکل ترسناک. و این شکلی است که حکومت اسلامی تلاش میکند از خود نشان دهد و به این وسیله طبقات خلق را مرعوب خود کند. کارکرد این شکل، البته وضعیت رنج آور و دردباری را تا کنون برای مردم ایران و بویژه طبقات زحمتکش آن رقم زده است.
دوم شکل مضحک. و این شکلی است که این حکومت با افکار و رفتار و اعمال خود از خود نشان میدهد و عموما به نظر مردم نیز میاید و یا به گفته ای دیگر، مردم این وجه آنرا برجسته میکنند و سخت به سخره میگیرند. ترسناک بودن و مضحک بودن! این است دو شکل اساسی حکومتی که چنین معجونی را به نام حکومت مذهب بر مردم ایران برقرار کرده است.   
بدون آنکه بخواهیم تمامی مبلغین و مروجین مذهبی  را یک کاسه کنیم (2)باید بگوییم تاریخ چنین درجه ای از روحانیون، که به یاری آموزش هایی که 90 درصد آنها را دروسی دربر میگیرد که کوچکترین ارزشی برای زندگی اقتصادی- سیاسی و فرهنگی مردم در روزگار نو ندارد، برای مردم ادای معلمین را و آن هم در زمینه ای در آورند و- حتی زمینه هایی که آنها چیزی از انها سر در نمی آورند-  و چنین درجه ای از چرندیات و اراجیف سرهم کنند، به چنین درجه ای موعظه هایی برای بی ارزشی مال و منال و لذات دنیای موجود کنند و بخواهند مردم را به بهشت هدایت کنند(البته بازور) و به چنین درجه ای، خود جز به خوردن و خوابیدن و مال اندوزی و شهوت ورزی نیاندیشند و از تمامی این لحاظ ها خود را مضحکه عام و خاص کنند، کمتر دیده است. و اینها البته ویژگی منحصر بفرد بخش مهمی از حکام فعلی ایران نیست.
باری، صوفی گری و عرفانی که در ایران شکل گرفت و برای دهه ها و قرنها ادامه یافت، بخشا علیه چنین روحانیون بی سواد، متقلب، مال اندوز، شهوتران، دورو و ظاهر پرستی شکل گرفت. صوفی ها و عرفای راستین، لذت های دنیوی را ترک کردند، بخشا بدین دلیل که موجوداتی حریص با نام روحانی، آخوند و ملا  چهار دست و پا به لذات دنیوی چسبیده و در آن غوطه ور بودند.
کتبی که متفکرین وطنز نویسان برجسته ای همچون عبید زاکانی در نقد طبقه حاکم و مذهب حاکم  نوشتند علیه قدرت پرستان، مال پرستان، دورویان و  ظاهر پرستانی این چنین بود.
کتابهایی که مشروطه خواهان ادیب و آگاه ایران نوشتند بخشا علیه این کسان بود. آنان به تمسخر لایه های پس مانده از قرون و اعصار این قشر پرداختند.
 نویسندگانی نظیر صادق هدایت که یکی از ناقدان برجسته فرهنگ عقب مانده و خرافی حاکم بر ایران بود، علیه چنین جریانهایی کتابها نوشت. و و و...
 در اینجا و در این ملک، هرکس و در هر گوشه ای و در هر مقامی و یا بی مقامی، درباره تمامی مسائل از ریز و درشت نظر میدهد، بی آنکه مسئولیتی برای سخنان خود، متوجه وی باشد. از خود ولی فقیه گرفته که در تمامی مسائل از درشت تا ریز نظر میدهد، تا فلان و بهمان روحانی در کوچکترین و بی اهمیت ترین ارگانها، بی آنکه مسئولیت حتی یکی از نظرهاشان را از نظر اجرایی داشته باشد.
 تازه، همین ولی فقیه  باد در غبغب انداخته، افاده میکند که ما گفتیم که چنین و چنان کنید! اما نکردند و یا بی اهمیتی کردند! کافی است که نظر وی در مورد احمدی نژاد و اینکه نظرات احمدی نژاد به او نزدیکتر است را بیاد بیآوریم، و اینکه پس از این که گند دزدی ها و دیگر کارهای این احمدی نژاد در آمد، شخص «فقیه عالیقدر» خم ابرویی بروی مبارکش نیاورد و کوچکترین ارزیابی از نظر سابقش نکرد.
باری در هر قوه ای و در هر سازمانی دهها نفر بی مسئولیت هستند که در مورد تمامی مسائل روی زمین از مذهبی گرفته تا اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و علمی اظهار نظر میکنند، بی آنکه در مورد 90 درصد آنها کوچکترین اطلاعی داشته باشند.
بخش مهمی از سخنرانی ها که اغلب  قاطعانه، با آب و تاب و عربده کشان بیان میشوند، از ابتدایی ترین اصول و ضوابط منطق بی بهره و در حقیقت کلیشه های رایج در حکومت اسلامی هستند. هر کس در هر مقام و منزلتی شروع میکند مشتی فحش و ناسزا به امریکا و اسرائیل دادن؛ و این میشود تدوین سیاستهای خارجی. و پس از آن نیز مشتی عبارات در مذمت رعایت نشدن حجاب اسلامی از جانب زنان و یا تهاجم فرهنگی دشمن؛ و این میشود سیاست داخلی. مشتی عبارات هم در مورد انقلاب نکردن مردم برای «شکم» و خورد و خوراکشان و ارزش فراوان اصول و فروع دین نسبت به این گونه مسائل دنیوی غرغره میکنند و این میشود سخنرانی هایی در مذمت اقتصاد پرستی و یا موعظه هایی در مدح پرهیزکاری دنیوی؛ یعنی آنچه خودشان از هزار نفر، هر هزارنفرشان،  انجام نمیدهند.
با وجود برنامه ریزی های قبلی در مورد اظهار نظرها و سخنرانی ها و مراسم ها، و باصطلاح سازمان دادن آنها در مراکز اصلی تصمیم گیری که اساسا وعموما بیت رهبری است، اینها اغلب نظرات و اعمال  یکدیگر را رد میکنند. و کار از کار که میگذرد، رفو گران حرفه ای با توپ ها پر و طلبکار وارد گود شده و به دوخت و دوز کردن اظهار نظرها، سخنرانی ها، رفتار ها و اعمال می پردازند، و بدینسان نمونه هایی برای مضحکه شدن بوسیله مردم می آفرینند. این آخری ها جریانهای اسید پاشی و حمله حضرات به سفارت عربستان مضحکه خاص و عام شد. حضرات از بهتان زدن به «نیروهای اصیل حزب الهی» پاک عصبانی  و مدعی بودند که کار نیروهای خودی سپاه و بسیج نبوده، بلکه کارعده ای اجیر شده از جانب آمریکا و انگلستان بوده است و اینها میخواهند نیروهای حزب الهی را «بدنام» کنند.
ادعاهای پاسداران، که داعیه مبارزه با امپریالیستها را دارند، درحالیکه تمامی پیوندهای اقتصادی و رگ و بندهاشان به امپریالیستها وصل شده، نیز در مورد قدرت خودشان و توانایی نابودی آمریکا و اسرائیل در چند دقیقه و یا چند ساعت، از فرط غیر واقعی بودن به مسخره شدن بوسیله مردم کشیده شده است. اینان دستگیری چند ملوان آمریکایی را- که البته خودشان تسلیم شدند- چنان در بوق و کرنا کردند که انسان گمان میکرد ارتشی را دستگیر کرده و دست بسته به ایران آورده اند. و چه نیازی غریبی دارند اینها به این گونه ادعاها! نیرو هر چه تهی تر، تقلاهایش بیشتر! ترس هر چه بیشتر از فروپاشی  و فروریزی، بیشتر، نشان دادن دروغین قدرت و استحکام، بیشتر!    
تاریخ نیروهای مذهبی زیادی را بیاد دارد که به قدرت رسیده اند. حکومتها در تمامی قرون میانه ملک طلق دم و دستگاههای مذهبی بود. تاریخ ایران در گذشته نیز برای قرنها از این حکومتها بخود دیده است. اما تاکنون حکومتی نبوده که به این درجه خود را بیرحم، خونخوار، عقب مانده و  وحشی نشان دهد و بدین درجه سخنها و عبارات مضحک بزبان آورد و رفتار و اعمالی از آن مضحکتر از خود نمایش دهد.   
این است که بازارلطیفه گویی و طنز نویسی در میان طبقات مختلف مردمی و هنرمندان مترقی حسابی گرم است. مردم از یکسو فشار زیادی را تحمل میکنند و سختی ها و رنج های فراوان بدوش میکشند که چندین نسل گذشته کمتر آنرا بخاطر دارند، و از سوی دیگر و در این اوج رنج و محنت، به تمسخر و ریشخند رژیم و بویژه معمم های تهی مغز و مال پرست حکومت مشغولند.(3)معمم هایی که خود نیز گویا جدای از اینکه سعی میکنند مردم را بوحشت اندازند، انگار که بدشان نمیآید که مورد تمسخر و مضحکه هم قرار گیرند. (4)این است که رفتار و اعمال خود را بطور مداوم تکرار میکنند.    
 به ریشخند گرفتن و لطیفه ساختن مردم در مورد این حکومت، تقریبا تمامی افکار و اعمال اینها را در مورد مسائل مختلف را دربر میگیرد. قول های خمینی در مورد آب و برق مجانی در اوائل انقلاب، برخی افکار در مورد شرایط «محرم بودن» مردان و زنان به یکدیگر، ازدواج و یا پاکیزه گی که در برخی کتاب ها مثل «توضیح المسائل» خود خمینی آمده، ادعاها و سخنان روحانیونی نظیر حسنی، گیلانی، قرائتی، ... که تقریبا ورد زبان بیشتر مردم شده است، اغلب تبدیل به لطیفه شده است. به سخره گرفتن درست کردن امامزاده ها که گویا قرار است در هر کوچه و برزنی یکی از آنها وجود داشته باشد، به ریشخند گرفتن خرافاتی که دستگاه تبلیغات رژیم مداوما تولید کرده و رواح داده و بویژه در دوران هشت ساله احمدی نژاد به گسترده ترین اشکال خود در آمده، جوک کردن خرافات«چاه جماران» و داستانهای دیدن امام زمان در اشکال مختلف که  گویی کسی در این حکومت باقی نمانده که به شکلی امام زمان بر او ظاهر نشده باشد!(5) داستان های خنده دار ساختن در مورد رفتارهای آخوندها در مورد مسائل مختلف پولی،  خواب و خور، صیغه زنان وغیره...  و این ها  همه  گسترشی عجیب یافته است.   در بسیاری موارد، این گونه تمسخرها گاه حتی از شکل طنز و تمسخر صرف خارج شده و به یک باره و به گونه ای که خشم در آن موج میزند، تبدیل به بد و بیراه و ناسزاهای غیر معقول  کشیده شده است. و اینها همه بعد از انقلاب آغاز شد و تا کنون به عنوان رگه ای قوی در میان تمامی طبقات مردم ادامه یافته است.
این لطیفه ها شاید باندازه تمامی لطیفه هایی باشد که در تمامی تاریخ گذشته ایران در مورد حکومتها ساخته شده باشد. و اینها البته جدای از ریشخند مداوم و روزمره نظرات و اعمال افراد و نیروها حکومتی در تمامی ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی (اخلاقی، مذهبی ) و نظامی است که در این اوج رنجها و محنت ها، تا حدودی دل مردم را خنک میکند.
 این مضحکه کردن حکومتی که داعیه مذهب  و «تقدس» را بدوش میکشد، بار دیگری نیز دارد: آنها از نظر ذهنی و در محدوده های معینی ، مردم را از موقعیت ضعیف به موقعیت قوی تبدیل میکنند. مردم در این لطیفه ها دشمن طبقاتی و کهنه پرست خویش را بباد سخره میگیرند، حماقت های آن را آشکار و آن را به بدترین اشکال ممکن تحقیر میکنند. این موجب میشود که مردم عجالتا و تا حدودی در عرصه فکر و خیال، نه تنها از زیر فشار رنج ها و تحقیرها بیرون بیایند، بلکه با تحقیر دشمن طبقاتی خویش، خود را از او بالاتر حس نمایند.
 و این البته نه تنها تقدس را از چهره کسانی که سعی میکنند خود را در لفافه های تقدسی دروغین بپیچانند، بر میگیرد، و آنان را حتی از شکل موجودات و انسانهایی با شعوری معمولی  بیرون میآورد و به موجوداتی بی شعور و احمق تبدیل میکند، بلکه از جوانب ذهنی  معینی شرایط را برای اموری جدی همچون پایین کشیدن آنها  از حاکمیت، که آنها در آن جا خوش کرده اند، آماده میکند.   
هرمز دامان
اردیبهشت 95
    یادداشتها
1-    برای نمونه در نظر گیریم که رژیم شاه  حدود بیست سالی ثبات نسبی داشت اما با توفان انقلاب فرو ریخت. و یا در نظر بگیریم کشورهای عربی را که استبدادهای سنتی در وحشیانه ترین اشکال خود، و آمیزه ای از فرهنگها، بین شبه مدرن غرب گرا و فرهنگ های عتیقه ای که از قرون و اعصار گذشته برجای مانده بود، بر آنها سلطه داشت؛ اما آیا این کشورها نبودند که پس از بیست سی سال ثبات نسبی، یکی پس از دیگری فرو ریختند؟
2-    بسیاری از طلاب و روحانیون نظریه پردازان طبقات بورژوازی ملی و لایه های مختلف خرده بورژوازی هستند و بوسیله حکومت تحت شدیدترین فشارها قرار دارند. بسیاری از آنها در راه اهداف خود بازداشت شدند و به زندانهای طولانی محکوم گردیدند و یا بوسیله حکومت اسلامی و دادگاه روحانیتش به اعدام محکوم شدند. هم اینک مدارس مذهبی و حوزه های علمیه بشدت بوسیله سازمان های اطلاعاتی رژیم که یکی و دوتا هم نیستند، کنترل میشوند و خامنه ای و اعوان و انصارش تمامی مسائل ریز و درشت این مدارس را«رصد» میکنند تا مبادا از این مکانها جریانها و جنبش هایی بر علیه جریانهای حاکم بیرون زند. با این همه بسیاری از  اعتراض ها در جامعه بازتاب خود را در این مدارس گذاشته و بخشهایی از طلاب و روحانیون همواره به جنبش های دموکراتیک و ضد امپریالیستی مردم پیوسته اند.
3-    به سخره گرفتن حکومتهای دیکتاتوری و استبدادی و جوک کردن آنها تقریبا در میان تمامی ملتهای جهان وجود دارد. و در دورانی که توده نیرو و زور کافی برای پایین کشیدن این حکومت ها ندارند این نوع لطیفه ها به توده ها کمک میکند که تا حدودی بار فشارها را کمتر کنند و خود را برتر از حکومت موجود حس کنند.
4-    شاید هم حریصانه دنیا را برای خود نگه میدارند و تمسخر خود را، که گویی از نظرشان واجد اهمیت مالی و «قدرتی» نیست، به مردم هدیه میکنند. گویی میخواهند بگویند اگر این سبکبال و آرامتان میکند،هر چه دلتان میخواهد به ما بخندید! کافی است برخی از فیلم هایی را بیاد بیاوریم که برخی از هنرمندان وابسته به خودشان و با بودجه های خودشان در مورد آخوندها ساختند و مردم در سالن های سینما تا توانستند به آنها خندیدند.  و آنهم از موضعی که خود میخواستند و نه فیلم ها، مثلا با فرق گذاشتن میان آخوند ظاهر پرست مال دوست  حریص، و روحانی مومن و تارک دنیا به آن ها میگفتند؛ زیرا از نظر مردم این طیف دومی در این حکومت جایی ندارند و خود تحت فشار این حکومت هستند.

5-    بدون تردید افکار عقب مانده و خرافات جورواجور در میان طبقات مختلف، از طبقات فقیر و بی چیز گرفته تا طبقات حتی ثروتمند و تحصیل کرده و در شهر و روستا وجود دارد؛ و از این لحاظ، جنبه های فرهنگی ما شدیدا متضاد است و باصطلاح بین سنت و مدرنیته، بین خرافه و علم  دست و پا میزنیم. و همین خوراکی برای حکومت اسلامی و روحانیون ریاکار و متقلب حاکم بر آن فراهم کرده که به تنور این افکار عقب مانده مردم بدمند. بخشی از خرافات و داستان ها عجیب و غریب مذهبی که بویژه در دوران احمدی نژاد بوسیله حکومت رواج یافت، بر مبنای این زمینه مناسب در میان طبقات مختلف مردم صورت گرفت، و قصد آن این بود که نیرو و توان این افکار خرافی را تا آنجا که میتواند، گسترش و رشد دهد.       

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر