۱۳۹۴ اسفند ۱۲, چهارشنبه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(9) تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)


تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(9) 

تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)
جوانان

اساسی ترین مسئله ی در ایران کنونی رکود و بحران اقتصادی است که تمامی تارو پود جامعه را فرا گرفته و موجب تورم و بیکاری گسترده ای شده است. این بیکاری همچون خوره ای است که به جان این جامعه افتاده و انبوهی از جوانان و بویژه فرزندان کارگران و زحمتکشان را در شهر ها و روستاها دچار سرگردانی کرده است. و اما حکام مال پرست و فاسد کنونی راه چاره را در این یافته اند که بجای حل مشکل اقتصاد و بیکاری که توان آن را ندارند و خود با گرایش دادن اقتصاد به تقلب، دزدی و فساد یکی از مسببان اصلی گسترش و عمق یافتن آن هستند،با دستاویز قرار دادن مسائل مختلف به سرکوب جوانانی بپردازند که یکی از دلایلی که موجب عصیان و اعتراض آنها به این نظام میگردد، همین بیکاری است.

بجز مسئله بیکاری، رفتار حکومت اسلامی در محدود کردن تمامی آزادی های اجتماعی و فرهنگی نیز شکل دیگری از فشار و زورگویی این حکومت و محدود کردن جوانان است. توقعات بیجای حکومت از جوانان، که  در چارچوب  برنامه های اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و مذهبی (همانند نمازهای جمعه) رژیم فعالیت و رفتار نمیکنند، مزید بر علت است. این برنامه ها از فرط تکرار کلیشه وار مشتی افکار، آداب و سنن متعلق به قرون گذشته، که خود حضرات حاکم و آقا زاده ها و نورچشمی هاشان در خفا و آشکارا آنها را رعایت نمیکنند، حالت زدگی و نفرت در جوانان که اکنون سطح تحصیلات در میان آنها بالا رفته است، ایجاد کرده است. کار بجایی رسیده که جوانان ترجیح میدهند به هرگونه فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی، هنری( بخشا غیر قانونی و زیر زمینی) و ورزشی بپردازند، جز آنها که رژیم با بوق و کرنایش در گوش آنها میکند.

اعتراف آشکار بیشتر صاحبان قدرت بر اینکه جوانان و مردم، تلویزیون و برنامه های آن را نگاه نمیکنند و ترجیح میدهند به برنامه هایی که از ماهواره پخش میشود نگاه کنند و یا برنامه های مورد علاقه خود را از طریق اینترنت و در سایت های غیر مجاز بیابند، خود اثبات این مدعا است که حکومت در کشاندن جوانان به پای برنامه های خود شکست کامل خورده است.(1)

محدود کردن آزدایها و یا نبود مطلق آنها در جامعه، در مورد سیاست، به اوج خود میرسد. در این مورد هیچ جوانی حق جنب و جوش  و تحرک ندارد مگر در چارچوب گروه های حاکم بسیجی و حزب الهی. از این رو، از یک سو، آزادی بی قید و شرط این دارو دسته ها و حتی آزادی های فراتر از قانون یا در حقیقت بی قانونی آنها را میبینیم، و از سوی دیگر نبود امکان کوچکترین فعالیت سیاسی در چارچوب قانون و با داشتن مجوز وزارت کشور برای عموم جوانان. حتی در انتخابات هایی که جمهوری اسلامی برگزار میکند، می بینیم به  جوانانی که در ستادهای جناح اصلاح طلبان فعالیت میکنند، به اشکال گوناگون حمله کرده و آنان را به کتک میگیرند.

آنان نیز که به اشکال گوناگون دست به ابراز نظرات سیاسی خود در سایت ها و وبلاگ های خصوصی میزنند به شیوه های مختلف تحت فشار قرار میگیرند: ، خانه هاشان شبانه مورد تهاجم ماموران اطلاعات و سپاه قرار میگیرد، بازداشت میشوند، مورد شکنجه قرار میگیرند و به زندان محکوم میشوند و گاه حتی زیر شکنجه و چنانچه مخالفتی نشان دهند و اعتراضی کنند، عامدانه به قتل میرسند. 

به این ترتیب بحران اقتصادی و عدم فعالیت بسیاری از کارخانه ها و موسسات، جوانان را به بیکاری کشانده و رویه های استبدادی رژیم در زمینه های سیاست و فرهنگ، جوانان را در شرایط بسیار خفقانی نگه داشته است و آنها را از یکسو به نیروی فعال سیاسی و از سوی دیگر به سردرگمی، یاس، گوشه گیری و درخود فرورفتن کشانده است.

 

مبارزه جوانان با رژیم ولایت فقیه

با توجه به این که پس از انقلاب، حکام جمهوری اسلامی، از کودکستان تا مدرسه و از مدرسه تا دبیرستان و از دبیرستان تا دانشگاه، و غیر از محیط آموزشی، تمامی محیط های تربیتی و پرورشی را در اختیار خود داشته اند، انتظار میرفت که یک نسل اسلامی شده تمام و کمال  را از درون کارگاه مخروبه و عتیقه ی انسان سازی مذهبی- اسلامی  خود بیرون دهند و بنابراین خود را برای مدت طولانی بیمه نماید. اما همه چیز بر خلاف انتظار این مفلوکین روی داد. از سالهای چهارم و پنجم جنگ گرفته، که نسل قبلی، آرام آرام شروع کرد به نرفتن زیر بار جنگ، و حضور در جبهه ها و جنگیدن برای این چنین رژیمی را، دون شخصیت و شأن خود دانست، تا سالهای هفتاد و شش به بعد که نسل نوین بعد از انقلاب پا به عرصه اجتماع، کار، سیاست و فرهنگ گذاشت، ما با یک سلسله مبارزات در اشکال قانونی و غیر قانونی روبرو بوده ایم. در حقیقت و در این مورد بخصوص، حکومت خون ریز اسلامی اکنون با دست پروده هایی روبروست که به سهم خود، بلای جانش شده اند.

 

مبارزه قانونی  

شکل قانونی مبارزه ی جوانان(همچون جنبش کارگری و زنان)عموما از طریق شرکت در انتخابات های رسمی(و یا تحریم انتخابات ها) و در درجه نخست رای ندادن به هر آنچه باندهای حاکم این رژیم میخواهند، صورت میگیرد. این البته لزوما مثبت نیست. اما گویی راه چاره دیگری حداقل تا کنون نیافته اند(و یا در حقیقت نشانشان نداده اند)(2). سوی دیگر این شرکت، امید های جوانان به جناح های بیرون از قدرت حاکمیت، همچون اصلاح طلبان است که رای منفی آنها، عموما با انتخاب نمایندگان این جناح ها برای ریاست جمهوری و یا مجلس صورت میگیرد. امید به اینکه با آمدن این ها گشایشی آغاز گردد و تغییراتی حتی کوچک در زمینه های مختلف صورت گیرد و جوانان از زیر بار این همه فشار رها گردند.

 این نوع امید به تغییر، در سال 88، موجب تبدیل مبارزه قانونی برای انتخاب ریاست جمهوری   به جوش و خروش عملی - و علی الظاهر غیر قانونی - برای تغییرات بزرگتر گشت. مبارزه، در پی تقلب بزرگ انتخاباتی جناح خامنه ای، وارد اشکال نوینی شد که در سالهای پس از انقلاب بی نظیر بود. یعنی تظاهراتهای گسترده خیابانی، متینگ ها، شورش و زد و خورد خیابانی با پاسداران که از ترس، در لباس غیر رسمی(لباس شخصی ها) با مردم روبرو میشدند و ...

بی تردید رهبری جناح موسوی- کروبی بر این جنبش، که سازشکارانه آن را بطرف راست هدایت کردند، علل شکست آن را فراهم کرد. اما نباید علل شکست را صرفا به علت رهبری سازشکار دانست. در حقیقت جوانان بدون روشن بودن خواست های واقعی، بدون وحدت لازم و آمادگی نسبی تشکیلاتی و با دست خالی وارد اشکالی از مبارزه شدند که باید در مورد آنها از پیش کار شده باشد. و اینها اموری است که در اساس به فقدان تشکیلات انقلابی طبقه کارگر و رهبری این طبقه بر انقلاب، و نبود کار های ایدئولوژیک - فرهنگی انقلابی در میان جوانان و نیز سازماندهی اصولی جوانان و آماده کردن همه جانبه آنها برای چنین نبردهایی بر میگردد.

 

مبارزه غیر قانونی

در این خصوص ما عموما شاهد مبارزه منفی جوانان با تمام ارزش های حکام کنونی هستیم. این مبارزه همچون مبارزه زنان در زمینه های امور اجتماعی و فرهنگ (آداب و سنن )، بویژه بشکل یک سلسله گسست ها از گذشته که برخی از آنها مثبت و برخی دیگر منفی هستند، صورت میگیرد.

اساسی ترین گسست جوانان کنونی از گذشته، همانا گسست از «آرمان ها» و «ارزش های» انقلاب «اسلامی» و از مذهب و اخلاقیات حاکم ( گرایش به مذاهب دیگر و یا لامذهبی کامل) است. از سوی بخشی از جوانان، این گسست از مذهب و فرهنگ گذشته، عموما بگونه ای نتیجه مثبت، یعنی خلق یا گرویدن به فرهنگ نوی انقلابی و مترقی نینجامیده ،بلکه با روی آوری به عقب مانده ترین وجوه فرهنگ غرب توام گشته است. وجوهی که عموما بوسیله فرهنگ سازان لوس آنجلسی، که عموما قشون فرهنگی نظام سلطنتی محمدرضا شاهی بوده و هستند، باز سازی شده و بخورد این دسته از جوانان داده میشود. بخشهایی از جوانان آخرین تحولات تکنیکی(عموما در زمینه ارتباطی) و فرهنگی (نوع لباس، رفتار و غیره) را دنبال کرده و آنها را تبدیل به ویژگیها، تعلقات، رفتار و فرهنگ خود میکنند. و اینها گونه ای از تضادها را در سطح جامعه دامن زده و اشکالی از دو قطب  جوانان حزب الهی، پاسدار، بسیجی( و همچنین مومن و مذهبی اما نه در جناح حاکم)  از یک سو، و از سوی دیگر جوانانی عصیانگر را پدید آورده است که از گذشته و عموما هر تعلقی منسوب به آن گسسته اند و هیچ امری از آن  را بر نمیتابند.

این نوع گسست، بویژه در مورد بخشهایی از دختران جوان به اوج خود رسیده  است. رژیمی که محیط خانه و جامعه را به زندان زنان تبدیل کرده، زنان را در کار خانگی و بچه داری و چادر و چاقچور حبس کرده و با مشتی کلمات و جملات مضحک، فریب دهنده و مرد سالارانه که قافیه بیشتر آنها وعده ی «به اوج رفتن» و به «بهشت» رفتن زنان است، از آنها میخواهد به فرهنگ مذهبی خود وفادار بمانند، با دختران جوانی روبروست که به تمامی این اخلاقیات پشت میکنند و آنرا با گفتار و رفتار و اعمال خود به سخره میگیرند.

برای مثال نگاه کنیم به تفاوتی که در این خصوص بین گذشته و حال موجود است. در زمان گذشته، دختران و زنان به نوازندگی ، آواز، رقص و اموری از این قبیل، هم در اشکالی منفی و تابع فرهنگ حاکم محمدرضا شاهی، و هم مثبت و تابع فرهنگ مترقی و انقلابی که غیر عمده بود(3)، روی میآوردند. اما اکنون، با توجه با استبدادی که حکام اسلامی اعمال میکنند و محدودیت های غیر قابل وصفی که ایجاد کرده اند و با توجه به نسبت جمعیت در دوران کنونی که دو برابر جمعیت گذشته است، گسترش علاقه به این امور، باید در بدترین حالت، مثلا دو برابر گذشته شده باشد.  اما این نسبت از حد دوبرابر که سهل است، به چندین برابر گذشته کشیده شده است. بسیاری جوانان دختر و زنان، نوازنده آلات موسیقی و خواننده گشته اند. و اگر این را مقایسه کنیم با زمان رژیم گذشته که کسی مانع فعالیت جوانان در این امور نمیشد، ولی اکنون این همه مانع وجود دارد و رژیم بطور رسمی و علنی مخالف آنهاست و این همه مجازات برای آنها درنظر گرفته و آنها را به اجرا گذاشته است، آنگاه متوجه ابعاد حیرت انگیز این مبارزه خواهیم شد. و این یکی از شکستهای حکامی است که برنامه های فرهنگی و مذهبی آنان همواره به عکس آنچه خواسته اند تبدیل شده است.(4)

 

کینه و نفرت جوانان نسبت به رژیم

حکومت اسلامی و پاسداران و بسیجیانش هم که طبق آداب و سنن تنگ نظرانه، متعصبانه و حقیرشان، هیچگونه مخالفتی از هر نوع باشد را بر نمی تابند، از اینکه جوانان این چنین از دستشان «در رفته اند» و در مقابل آنها(مستقیم و غیر مستقیم) ایستاده اند، بخشم در آمده اند. و چون هیچ راه حلی جز سرکوب کردن از عهدشان ساخته نیست، به گسیل نیروهای انتظامی و پاسدار خود به خیابانها و به درب منازل، و هجوم وحشی وار به جوانانی که هنجارهای آنها را نمی پذیرند و با آن مقابله میکنند، دست زده و خواهند زد. رفتارهای توهین آمیز و تحقیر کننده با جوانان در خیابانها - مثلا با گرداندن آنها در ماشین ها و غیره - کتک زدن و شلاق زدن در جلوی مردم، بازداشت، زندان و نیز در بسیاری موارد اعدام آنها، اینها اشکالی از مبارزه باند حاکم خامنه ای با جوانان است. این رفتارها، چنان نفرت و کینه ای  را از این رژیم در دل جوانان  ایجاد کرده که تصور اینکه میتوان آن را با سیاست های زورگویانه کنونی فرو نشاند امری ساده لوحانه است.

 

اعدام جوانان

هجوم به جوانان در خیابانها و منازل تنها شکل سرکوب جوانان و وادار کردن به تمکین آنها در مقابل حکومت نیست. جوانان سرشار از نیرو و انرژی، نوآوری و خلاقیت هستند و بدنه اصلی مبارزه برای تحقق خواستهای دموکراتیک، از سالهای 1376 به بعد و بویژه در خیزشها و شورش های سال 88 و در جریان تقلبات گسترده در انتخابات ریاست جمهوری بوده اند. از این رو، یکی از برنامه های رژیم برای زهر چشم گرفتن از آنها، اعدام هر از چندگاه چند جوان به جرمهای اجتماعی (و نیز سیاسی) بوده است. اعدامهای مجرمان عادی به دلایل مختلفی از جمله درگیر بودن در توزیع و یا حمل مواد، سرقتهای کوچک و بزرگ، قتل، روابط نامشروع و غیره و در مناطق و شهرهای مختلف صورت میگیرد، اما هدف اساسی بیشتر آنها ترساندن و وحشت زده کردن جوانان، ایجاد یاس و سرخوردگی در آنها، به سکوت و تمکین کشاندن جوانان و وادار کردن آنها به گردن نهادن به خواستهای حکومتگران و اینکه بچه های خوبی باشند و به هر آنچه آنها میگویند، گوش دهند، بوده است. اموری که همواره نتیجه معکوس داشته و در آینده نیز خواهد داشت.

     

گسست های منفی

البته گسست های بخش مهمی از جوانان از گذشته و فرهنگ مذهبی تنها محدود به گسست عکس العمل وار در مقابل حکومت اسلامی و تنها گسست جوانان از گذشته نبوده و نیست. این گسست خوب و بد را یکباره در آتش سوزانده و در مورد بخشهای قابل توجهی از جوانان به یک گسست منفی و نادرست از تمامی ارزشهای مثبت فرهنگ و آداب و سنن نیک و ارزشمند گذشته کشیده شده است. امری که  ریشه های هویت تاریخی این دسته از جوانان را از بین میبرد و آنها را به موجوداتی لرزان و بی هویت تبدیل میکند.

این گسست دلایل گوناگونی دارد. نخستین دلیل آن رشد تکنولوژیک و ابزار های نوین ارتباطات همچون اینترنت است که جوانان را چنان سرگرم کرده که اغلب فرصت فکر کردن در موارد دیگر را پیدا نمیکنند. همچنین، مطالعه ی مطالب اینترنتی گوناگون کوتاه و مختصر و در هر رشته و موردی، که بسیاری از آنها سطح نازلی از اطلاعات و دانش را در آن زمینه  ارائه میدهند و عدم مطالعه منظم مسائل مختلف و پیگیری آنها، موجب بوجود آمدن دسته ای از افراد گشته که سواد چندانی ندارند، اما گمان میکنند همه چیز را میدانند. سوی دیگر رشد ابزارهای ارتباطی، بوجود آمدن روابط میان پسران و دختران در ایران (و نه تنها در ایران) است که در گذشته به این گستردگی و با این درجه از سنت شکنی، امکان آن نبود، و سرگرم شدن آنها به هم دیگر، بدان درجه که فرصتی برای کار دیگری برای آنها باقی نمیگذارد.

 دلیل دیگر آن، گرایشی است که علیه سیاست در میان این بخش از جوانان رشد کرده است. این امر البته خاص ایران نیست بلکه در بسیاری کشورها غربی و تحت سلطه بوجود آمده است. اما این امر در ایران که مردم آن مسائل سیاست را همواره دنبال کرده و میکنند، بیشتر به چشم میآید. در واقع بخشی از جوانان نسل کنونی، غیر سیاسی هستند. و این غیر سیاسی بودن تا حدود زیادی مانع شکل گیری گرایشات سیاسی انقلابی و مترقی درون آنها شده و میشود. البته این امر، در پی یک دوران طولانی برتری سیاست در میان بسیاری از نسل های ایران، از مشروطیت بدین سو و به عنوان یک واکنشی در مقابل آن همه علائق سیاسی، چندان غریب بنظر نمیرسد و این نوع غیر سیاسی و یا ضد سیاست بودن ها در کشورهایی مانند کشور ما که مسائل آن همه را بطرف سیاست میراند، دیری نخواهد پایید.

یکی دیگر از دلایل این امر را حداقل در ایران، میتوان تا حدودی واکنشی در مقابل نسل گذشته دانست که این بخش از جوانان، تمامی گرفتاری و رنجهای کنونی خود را به گردن آنها میانداختند و میاندازند که گویا با انقلاب 57  و روی کار آوردن حکومت اسلامی، مایه ی تیره روزی کنونی آنها شده اند. این اوضاع، بسیاری از جوانان را، هم به گونه ای عدم علاقه به رابطه و احترام به نسل پیشین و هم  روی آوردن به تحقیر و بی احترامی به آنها کشانده است.

زمانی که شما به گذشته فکر نکنی، به آینده نیز فکر نخواهی کرد و یا حداقل درست فکر نخواهی کرد. از این رو  جنبه دیگر این گسست نامعقول این  گروه از جوانان  از گذشته،(5) بی تفاوتی نسبت به آینده است. بخشی از جوانان دختر و پسر از آینده ی نیامده نیز، گسست کرده اند و یا در حقیقت اصلا به آن فکر نمیکنند. این است که از یکسو به همه چیز زندگی را«لحظه حاضر» دانستن و«دم را غنیمت شمردن» و«خوش بودن» و استفاده تمام و کمال و «لذت جویی» محض روی آورده اند و زندگی بخشی از آنها را میتوان با دو کلمه «سلفون» و «راحت طلبی و لذت جویی» توصیف کرد، و از سوی دیگر همین امر موجب مغموم و اندوه گین بودن وانزوا طلبی و گوشه گیری و دچار انواع بیماری های عصبی شدن  نسبی دسته هایی مهمی از آنها شده است. و البته این دو دسته روحیات عموما با هم میایند.

یکی از دلایل مهم این امور فقدان آزادی های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است. این امر موجب گشته که بسیاری از نیروها از هر گونه فرهنگ سازی مثبت برای جوانان محروم باشند. نه فعالیت های فرهنگی مثبت و فرا گیری وجود دارد و نه تشکلاتی برای سازمان دادن جوانان.

 از سوی دیگر بیشتر نیروهایی که در حال حاضر زیر عنوان چپ فعالیت میکنند بویژه جریانهای ترتسکیت به این وضع  می دمند و هیزم آن را بیشتر میکنند. البته گروههای نسبتا سالمی هم وجود دارند که در این اوضاع در میان جوانان فعالیت میکنند و تنها نقطه های مثبت اوضاع کنونی را ترسیم میکنند.

 

جنبش دانشجویی    

هر آنچه در مورد جوانان و فشارهایی که حکومت استبدادی مذهبی به آنها وارد میکند، گفتیم، کمابیش در مورد جنبش دانشجویی که جنبشی دموکراتیک و خواستهای آن در پیوند با خواستهای اکثریت ملت است نیز راست در میآید. و ما اینجا تنها به نکاتی چند اشاره میکنیم.

یکم اینکه همان فضای پلیسی که بر جامعه حاکم کرده اند بدرجات بیشتر بر دانشگاهها حاکم کرده اند. در اینجا گروه های دانشجویی بسیجی هستند که فعال مایشاء هستند و هر گونه تحرک سیاسی، و فرهنگی، را از دیگر دانشجویان- و حتی گروه هایی نظیر تحکیم وحدت - زیر نام های مختلف گرفته اند.

 نکته دیگر اینکه دانشجویان حساسترین بخش جامعه از نظر سیاسی هستند. از این رو افکار و باورهای تمامی طبقات خلقی و ضد خلقی درون جامعه و لایه های ریز و درشت آنها را بازتاب میدهند. گرچه حکومت مستبد حاکم با انواع و اقسام شیوه های پلیسی از ابراز آشکار گرایش های ایدئولوژیک  طبقات خلقی(طبقه کارگر، خرده بورژوازی شهری و روستایی، سنتی و مدرن و نیز بورژوازی ملی) درون دانشجویان جلوگیری کرده است، اما این امر به این معنا نیست که این گرایشات وجود ندارد. این گرایشات همیشه وجود داشته و تا زمانیکه طبقات وجود داشته باشند، موجود خواهند بود؛ تنها در حکومت های استبدادی پنهان گشته و حضور خود را آشکار و به مثابه گروه های ایدئولوژیک و سازمانی ابراز نمیکنند. گرچه همین امر نیز موجب آن نمیگردد که بطور غیر منسجم و از طریق شکلهایی که تکنیک های کنونی در ارتباطات و بویژه اینترنت به آنها امکان میدهد، خود را اینجا و آنجا نشان ندهند.

و بالاخره، اگر اکثریت جوانان کنونی را فرزندان کارگران و زحمتکشان شهری و روستایی تشکیل میدهند، در مورد جنبش دانشجویی، اقلیت کمی هستند که افکار و باورهای ایدئولوژیک - سیاسی طبقه کارگرو زحمتکشان را نمایندگی میکنند و بیشتر دانشجویان افکار و باورهای طبقات میانی و بورژوازی ملی را بازتاب میدهند.

ادامه دارد.

هرمز دامان

بهمن ماه 94

  

 

 

یادداشتها

  1. اینکه رژیم مخالف گرایش بطرف برنامه های سرگرم کننده و فرهنگ سازی های لوس آنجلسی ها باشد یک چیز است و اینکه این گرایش را به گرایش جوانان و مردم بسوی فرهنگ انقلابی و مترقی ترجیح دهد، چیز دیگری.  دور از ذهن نیست که بین این حکومت و برخی شبکه های ماهواره ای تلویزیونی سازش هایی صورت گرفته باشد و آنها حتی بوسیله این رژیم مورد پشتیبانی قرار گرفته و بگیرند. مثلا آنها از تبلیغات سیاسی علیه حکومت اسلامی خود داری کنند و رژیم نیز به گونه های مختلف از آنها پشتیبانی کند. شایعه هایی در این خصوص در میان مردم وجود داشته و دارد. 
  2. خلاء احزاب و سازمان های انقلابی در عرصه سیاست ایران  و نقش آنان در پیشبرد خواستهای مردم کاملا بچشم میخورد. جدای از استبداد حاکم، مشکل دیگر همانا دست و پا زدن بخش عمده احزاب و سازمان های سیاسی از یک سو در رفرمیسم و دنبالچه اصلاح طلبان داخلی شدن است؛ و این در مورد توده ای – اکثریتی ها و دارودسته های پیروی آنان راست در میاید ؛ و از سوی دیگر در شبه آنارشیسم دروغین  غوطه ور گشتن که روی کاغذ نقش رادیکالها را بازی میکنند اما جز عاملین سیاست امپریالیستهای غرب و دارو دسته سلطنت طلبان چیز دیگری نیستند؛ و این در مورد ترتسکیست های کمونیسم امپریالیستی تقوایی و دارودسته های حکمتی درست در میاید.
  3. باید اشاره کرد که ما همواره دو فرهنگ داریم یک فرهنگ حاکم که  بوسیله حکام مسلط ترویج و تبلیغ شده و در جامعه رواج داده میشود و از آن بوسیله تمامی دستگاههای رسمی پشتیبانی میگردد، و دوم فرهنگ غیر حاکم انقلابی و مترقی که بوسیله طبقات خلقی(بویژه طبقه کارگر و خرده بورژوازی و برخی زمانها بورژوازی ملی)  آفریده شده و بشکلهای قانونی(پنهان در اشکال پیچیده رسمی) ارائه میشود و غیر قانونی به زندگی خود ادامه میدهد. ما در زمان سلسله پهلوی و از آغاز این دو نوع فرهنگ را میبینیم.  فرهنگ حاکم که کپی برداری کلیشه وار از جنبه های منفی فرهنگ غرب و نیز تمامی آل و آشغال های کشورهای وابسته به غرب و یا شرق  است و در تمامی زمینه های فرهنگی و هنری موجودیت رسمی و مسلط دارد، در حالیکه فرهنگ محکوم اغلب با محدودیت ها و سانسور روبروست . این دو نوع فرهنگ را در زمان حکومت اسلامی نیز میبینیم. با این تفاوت که فرهنگ سازان فرهنگ محکوم از سوی حکومت اسلامی به دگر اندیشان تعبیر شده و تمامی نیروی این حکومت در مقابله با آنها و تا حد ترور و کشتن کسانی که در خلق این فرهنگ فعالند، کشیده میشود.
  4. همچنین میتوان از تبدیل غیر قابل کنترل برخی جنبه های زندگی خصوصی به زندگی اجتماعی سخن گفت. در گذشته اگر عکس و فیلمی از مراسم و جشن هایی که مردم در حریم خانواده، فامیل و دوستان برگزار میکردند، تهیه میشد، درون خانواده و دوستان باقی میماند. ولی حکام اسلامی که همواره حتی مانع برگزاری چنین جشنهایی در حریمهای خصوصی میشدند، کاری کردند که بسیاری از مردم، اکنون این عکس ها و فیلم ها را در اینترنت قرار میدهند و بنوعی این مراسم و جشنهای خصوصی را به مراسم و جشنهایی اجتماعی و همگانی  تبدیل کرده اند.
  5.  ظاهر به عکس این حکم، پاره ای از جوانان وجود دارند که مشمول چنین شکلهایی از  گسست از گذشته نشده اند. مثلا دسته ای از جوانان برای ابراز دلبستگی به گذشته و بوسیله آن ابراز غرور کردن بسراغ برخی رفتارهای کوروش پادشاه هخامنشی و بویژه آزاد کردن یهودیان بابلی از جانب وی میروند. ولی این نوع دلبستگی و یا تکیه به گذشته، تکیه به گذشته به مثابه پایه و اساس هویت اجتماعی- فرهنگی نیست بلکه شکلی است از مبارزه با حکام اسلامی که بویژه گذشته پیش از اسلام مردم ایران را بکلی نافی اند و به هر بهانه ای با آن مبارزه کرده و اثرات آن را از بین میبرند.
     
     
     
     

۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

و در آینده، «خامنه ای» به جای خامنه ای انتخاب خواهد شد!؟



و در آینده، «خامنه ای» به جای خامنه ای انتخاب خواهد شد!؟ 


1


انتخابات مجلس و یا ریاست جمهوری  در ایران، در هیچ دوره ای و هیچ زمانی از آزادی تام وتمام برخوردار نبوده و این نا آزادی در انتخاب،  در حکومت اسلامی به اوج خود رسیده است. جدای از هر چیز دیگری، استبداد موجود در انتخابات بویژه خود را در این امر نشان میدهد که مشتی افراد قدرت خواه و مال پرست، در جایگاهی علی الظاهر قانونی قرار گرفته و از سیر تا پیاز انتخابات را رصد میکنند.


در دوران انقلاب مشروطیت،  شیخ مرتجع  فضل اله نوری، این نظریه را ارائه داد که شورایی از فقها شامل پنج  فقیه باید بالای سر مجلس باشند و قوانین ارائه شده از جانب مجلس را با فقه اسلامی (شیعه) مقایسه کنند و در صورت عدم خوانایی، آنها را به مجلس رد کنند و از آن بخواهند تا آنها را اصلاح کند، بطوری که با قوانین فقه خوانایی داشته و مخالف آنها نباشد. نظریه ای که با مخالفت روحانیون مشروطه خواه آنزمان روبرو شد.


اما پس از انقلاب، حکومت اسلامی این نظریه را که بخودی خود ارتجاعی بود، ارتجاعی تر کرد و نه تنها پنج فقیه را تبدیل به دم و دستگاهی کرد به نام «شورای نگهبان قانون اساسی» با بودجه ای  سرسام آور که  گوشه ای بنشینند و مفت و مجانی مال مردم را بالا بکشند،  بلکه کلی وظیفه به عهده این ارگان گذاشت که یکی از آنها «نظارت استصوابی» بود.


به این ترتیب  و در انتخاباتها گوناگون، این حضرات، طبق نظرات جناحی که حاکم بوده است، جز افرادی که خود قبول داشته و دارند و با آنها هم پیاله هستند، بقیه افراد را میباید رد صلاحیت کرده و مردم را که همیشه وقت کم دارند!، و چه بهتر، زیرا این نشان میدهد که همه درگیر کارند و مملکت مشغول است!،  از زیر بار چنین مسئولیتی در آورده  و کار ایشان را« اقتصادی و به صرفه» کنند. دیگر مطالعه مردم روی افراد کاندید شده، ضرورتی نداشت. زیرا چه بهتر از این فقهای «عالی مقام» که برای مردم و بجای مردم انتخاب کنند.


البته این میان، یک چند تایی کاندیدای«ناشناخته» که ممکن بود قبول نداشته باشند و باصطلاح از جناح آنها نباشد، برای آنها که زیادی «نق» میزنند و میگویند«این که همش شد از یک جناح»، زیر سبیلی در کنند که اگر هم  انتخاب شدند «وز وز» ایشان در مجلس، مخل آسایش و مال خوری های ایشان نشود. البته روشن است که آن کاندیداهای «ناشناخته» برای شورای نگهبان که تمامی اطلاعات را برای تایید یا رد افراد، از وزارت اطلاعات و سازمان های اطلاعاتی سپاه  و غیره میگیرد، چندان هم ناشناخته نبودند. زیرا کسی که از زیر «نظارت استصوابی» در میرود، باید گذشته اش معلوم باشد و خدمات «شایسته ای» به این حکومت جنایت و ننگ و نکبت کرده باشد و باصطلاح تعهد خود را بطور کامل نشان داده باشد.   


باری، حضرات  شورای نگهبان  عرق ریزان، کاندیداهای منتخب خود را برای منتخب شدن بوسیله مردم بسراغ مردم میفرستند و این پیام بسیار مهم را به آنها میدهند  که ما وظیفه ای که شما مردم بر دوش ما گذاشتنید به نحو احسن انجام دادیم و چون میدانستیم که شما دنبال«اصلح ترین» افراد میگردید ما نیز اصلح ترین کاندیداها را برای شما انتخاب کردیم. اکنون کار شما بسیار ساده و آسان گشته است. روز موعود بپای صندوق رای بیایید و به این کاندیدها رای دهید. البته هوش و حواستان را جمع کنید. زیرا ممکن است یک چند تایی  نااصلح  در میان این کاندیدها باشند که سازمان های اطلاعاتی ما درست نشناختنشان و از زیر تیغ ما رد شده اند. اینها در لیست مخالف لیست ما قرار میگیرند. به آنها رای ندهید. زیرا آنها ممکن است «انگلیسی» و یا «ضد ولایت فقیه» باشند!


 البته ایشان فراموش نمیکنند که این نکته را اضافه نکنند  و خطاب به مردم نگویند که ای مردم!  اگر کار داشتید و نتوانستید در انتخابات شرکت کنید، نگران نباشید! برادران پاسدار و بسیجی شما  که میدانند شما چقدر گرفتارید، جورتان را میکشند و چون حقیقتا میدانند رای شما چیست، هویتهای آن دنیایی شما را ملاک گرفته و بر طبق «مکاشفه» و« شهود» شناسنامه های شما را که بر سینه  فلک رسم است، بازیاب  کرده بجای شما، و بطور قانونی رای شما را به صندوق خواهند انداخت!


چنین است حکایت مضحکه گون  و نامطول انتخابات کنونی  در ایران!  با این وضع شرکت کردن در بیشتراین انتخاباتها، جز آنکه  دستاویزی باشد در دست این رژیم  برای قر قره کردن اینکه چقدر مردم قبولشان دارند، هیچ نتیجه ی بدرد بخوری عاید مردم نخواهد کرد. 


 


2


تکامل جریان رسمی اصلاح طلبان از 76 به این سو، دو سیر متفاوت را نشان میدهد:


حرکت به طرف نفی مبانی استبدادی رژیم ( ولایت فقیه، شورای نگهبان و...) و تمامی افرادی که از این مبانی دفاع میکنند از جمله رفسنجانی، و حتی گذر از خاتمی که برخی اصلاح طلبان در آن دوره، وی را راست میدانستند. این روندی است که تا انتخابات مجلس ششم ادامه دارد و در این انتخابات به اوج خود میرسد.


حرکت بطرف تایید نسبی تا مطلق تمامی مبانی استبدادی رژیم و از جمله ولایت فقیه، شورای نگهبان و مجلس خبرگان. این حرکتی است که ایشان پس از ترور حجاریان تا کنون و بویژه پس از سرکوب اعتراضات و خیزشهای سال 88 دنبال کرده اند. البته ما در مورد جریان رسمی اصلاح طلبی صحبت میکنیم که اکنون در صدر لیست مجلسش عارف قرار دارد. روشن است که اصلاح طلبان دچار تجزیه  ها و و «ریزش» های  گوناگونی شده اند و اکنون به جریان های مختلف و متفاوت تقسیم میشوند. اما سیر این تجزیه ها اینجا مورد بحث ما نیست.


در دوره های اخیر اصلاح طلبان خوار و ذلیل شده خواسته اند نشان دهند که این اتهامات به آنها نمی چسبد که  برانداز هستند و یا ولایت مطلقه فقیه و یا شورای نگهبان و مجلس خبرگان را قبول ندارند و نیز فعالیت در چارچوب قوانین کنونی کشور را برسمیت میشناسند و میخواهند ( گویا  با باز کردن بیشتر دست امپریالیستها در اقتصاد ایران) با فعالیت سیاسی در چارچوب قانون و استفاده از فرصتها، بتدریج امر دموکراسی را در ایران نهادینه کنند. البته، نا گفته نماند که  عده ای روشنفکر تدریج گرا که از انقلابات بشری خیری ندیده اند! و همچنین حضرات توده ای و اکثریتی و شرکا نیز که رهبری این اصلاح طلبان را بر خود پذیرفته اند- چشم حسود کور!- با دهانهای کف کرده بدنبال اینان و سیاستهای اینان روانند.


پس اصلاح طلبان که میخواهند به هر قیمتی در صحنه سیاسی و در قدرت باقی بمانند،  دست بدامن جناح لاریجانی و بخش هایی از جناح های حاکم شده اند و بسیاری از این حضرات  و مال دزدها را در لیست خود جای داده اند. این جنابان میخواهند نشان دهند که باصطلاح قواعد مبارزه انتخاباتی را بخوبی از دمکراسی های سرمایه داری امپریالیستی غربی یاد گرفته و در تاکتیکهای کنونی خود در استبداد ولایت فقیه بکار گرفته اند.   


اوج این تاکتیک «فوق العاده» که  دنباله انتخاب نورمحمدی برای وزارت دادگستری بوسیله روحانی است و براستی  چشم عالم را کور کرده، در انتخاب اشخاصی نظیر  محمدی ری شهری، فلاحیان و  دری نجف آبادی برای مجلس خبرگان  است. اصلاح طلبان که اکنون باید آنها را بر مبنای نام گذاری های  جناح های کنونی در سیاست ایران ، نه اصلاح طلب بلکه  در مقابل  جناحهایی که آنها «اصول گرایان  تندرو»  و «اصول گرایان  میانه رو» میخوانند «اصول گرایان راست» یا «رفوگر» خواند، از مردم میخواهند به آنها رای دهند تا اشخاصی نظیر یزدی و جنتی و مصباح به مجلس خبرگان نروند!  


گویا وجود مجلسی بنام «خبرگان» خودش بقدر کفایت تحقیر کننده ی رای دهندگان  نیست که این جریانها از مردم میخواهند بجای یک عده افراد بدنام و جانی از یک جناح ، افراد دیگری را که در بدنامی و جانی بودن دست کمی از دسته اخیر ندارند، بجای آنها به مجلس بفرستند!


 


3


تاکتیکی وجود دارد به نام انتخاب بین بد و بدتر! این تاکتیک در زمینه های مختلف و در مواقعی مشخص میتواند کاربرد داشته باشد. از این رو برخلاف هوچیان شبه چپ و شبه چپ های «کاغذی» که جاروجنجال راه میاندازند و این تاکتیک را مطلقا نادرست میدانند، ما باور داریم که این تاکتیک بخودی خود تاکتیک نادرستی نیست و در صورتی که درست و به موقع بکار برده شود میتواند نتایجی مثبتی داشته باشد. مثلا وضع را بسوی بدتر شدن شرایط برای نیروهای انقلابی تغییر ندهد، و ضمن ایجاد تنفس، شرایط  و وزن نیروها را به مرور به نفع نیروهای انقلابی و مترقی برگرداند. بر خلاف این هوچیان و کاغذی ها که بگونه زمختی با طناب دار اعدام شدن و در آتش سوختن را برای مثال انتخاب میکنند و آنها را یکسان قلمداد میکنند، از دیدگاه طبقه کارگر این اهمیت دارد  که او را قیمه قیمه یا سنگسارکنند، در آتش بسوزانند یا با گیوتین سرش را قطع کنند و بالاخره به گلوله  ببندند، با صندلی الکتریکی و یا با مقداری دارو اعدام کنند. بدون تردید اینها همه اعدام هستند و نتیجه آنهاجانباختن  است . اما این انواع تفاوت اعدام ها، نشان از انواع ساخت های اقتصادی واجتماعی و نیز طبقات گوناگون در سطوح مختلف تکامل  دارد. از این رو طبقه کارگر ترجیح میدهد که در برخی شرایط بین بد و بدتر، بد را انتخاب کند. 


 


4


به گفته لنین «هر حقیقتی اگر در آن افراط شود به اراجیف تبدیل خواهد شد». هر سیاست و تاکتیکی  حد و مرزی دارد، و اگر از مرزهایی که درون آن درست دانسته شده و کاربرد آن صحیح باشد، بیرون برود، آنگاه دیگر این سیاست و تاکتیک به اراجیف و لاطاعلات تبدیل خواهد شد. یکسوی آن تراژدی های دردبار است و سوی دیگر آن مضحکه.


این حکایتی است که در ایران بر سر این انتخاب بین بد و بدتر آمده است. این سیاست که میتواند در شرایطی درست تلقی شود، اکنون بوسیله اصلاح طلبان، بواقع به مشتی اراجیف تبدیل شده است. یعنی تبدیل شده به عکس آن از جانب حکام مرتجع ولایت فقیه که : «به مرگ میگیرمت تا به تب راضی شوی». اصلاح طلبان را طی این تقریبا بیست سال همواره به «مرگ» گرفته اند تا آنها به «تب» راضی شوند. و عجبا و اسفا که آنها همواره و بیش از پیش  به تب، «تبی» که در دوره پیشین «مرگ» بوده، راضی شده و تلاش کرده اند که  هر زمان مردم را نیز از مرگ ترسانده و به تب راضی کنند. شاید این حضرات در «تب»ی  که ارمغان  این حکام جانی است، امکان بهبودی بیمار را ملاحظه میکنند!


این مورد اخیر را ما نمیدانیم چه نام دهیم. اما حتی اگر قرار باشد یکی از این سه تن بجای خامنه ای و یا هر سه در شورایی به جای خامنه ای به عنوان ولی فقیه انتخاب شوند، تعویض آنها با اشخاصی نظیر دری نجف آبادی و یا محمدی ری شهری چه تفاوتی را موجب میگردد؟ آیا موجب این میشود که این جانیان با یافتن جاه و مکانهایی، نسبت به اصلاح طلبان  رفتار بهتری داشته باشند و یا شاید این حضرات اصلاح طلبان از جانب این اشخاص اخیر،  قول امتیازهایی را گرفته اند!؟


 چنانچه اصلاح طلبان موفق شوند مردم را برای رای  ندادن به این افراد به میدان کشند و در این مورد پیروز شوند، آیا این پیروزی نشانگر قوت اینان خواهد بود و مزه شیرین انتقام، دل  آنها راخنک خواهد شد؟


 خیر! مشکل که چنین  پیروزی هایی بتوان بادی به غبغب آنان اندازد و چیز دندان گیری نیز بدست مردم دهد.     


 


5


 آیا «اصلاح طلبان» مطمئن هستند که در آینده و زمانی که جناح حاکم آنها را به گوشه ای پرتاب کرده باشد، و برای مجلس یا ریاست جمهوری کاندیدایی برای آنها باقی نگذاشته باشد، و باصطلاح به مرگ گرفته تا به «مرگ» راضی باشند، «نوچه های خامنه ای» را بجای نوچه های خامنه ای انتخاب و «مرگ» را با مرگ تعویض نخواهند کرد!؟


هرمز دامان


اسفند 94


                                



 


 

۱۳۹۴ اسفند ۳, دوشنبه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(8) تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)


      


 
تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(8)
 

تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)

زنان

در کشور ما، در کوران انقلاب مشروطیت و پس از آن، زنان به تدریج از وضع سنتی  اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خود فاصله گرفته و به مرور به تمامی زمینه های تولید و خدمات ، فرهنگ و سیاست وارد شدند. رژیم های رضا خان و شاه سابق به رواج انواع و اقسام اشکال شبه مدرن آزادی زنان دست زدند که اساسا با شرکت زنان در تولید اجتماعی رقم میخورد. و این البته نسبت به زمان پیش، که زنان از هر گونه کاری بیرون از خانوار فردی محروم بودند و شرکتشان در تولید عمدتا قالی بافی، کشاورزی و دامداری خانوادگی بود، گامی به پیش بود. این اشکال شبه مدرن عموما نسخه و کلیشه های نتراشیده ای بود از اشکال آزادی زنان از قیود فئودالی و بوجود آمدن اشکال نوین ستم بر زنان در جوامع سرمایه داری امپریالیستی غربی. این کلیشه ها، با حفظ انواع و اقسام شیوه های روابط پدر سالارانه و مرد سالارانه و تسلط  و ستم بر زنان در جوامع عشیره ای، قبیله ای و فئودالی تلفیق شده، و قوانین حقوقی ارتجاعی مذهبی در مورد زنان  برآنها سنگینی و چفت و بست آنها را محکم میکرد. و این همه  به این دلیل بود که گسست در اقتصاد، سیاست و فرهنگ، تنها از جهات معین و محدودی و در جهت مقاصد امپریالیسم و ارتجاع نوین کمپرادوری صورت گرفته و روابط اقتصادی کهن و قوانین و آداب برگرفته از آنها، یا به همان شکل سابق و یا با تغییرات محدودی در شهر و روستا کمابیش به حضور خود ادامه میداد.

باری، درون چنین اوضاعی، ما با رشد یک آزادی و گشایش نسبی در وضع زنان که ناشی از رشد جنبه های اقتصاد و سیاست و فرهنگ مسلط وابسته به امپریالیسم، و نیز غیر مسلط مستقل مترقی و انقلابی بود، روبروییم. شرکت و نقش فعالانه زنان در مشاغل فنی و خدماتی و در کارخانه ها و ادارات، دانشگاهها، بیمارستانها ( مهندسی، مدیریت، پزشکی، تدریس در عالی ترین سطوح دانشگاهی)همینطور شرکت فعالانه و خلاق در عرصه فرهنگ و هنر(شاعری، نویسندگی، موسیقی، نقاشی، و...) و سیاست و سازماندهی (شرکت در عالی ترین سطوح احزاب سیاسی مترقی و انقلابی و سازمان های زنان) و بجان خریدن  انواع فشار، شکنجه، زندان و جان باختن در راه اهداف انقلابی و مترقی بویژه پس از سالهای بیست و باز شدن نسبی فضای سیاسی، فرهنگی، ابعاد گسترده ای مییابد. و اینها  تماما نشان از پیشرو بودن زنان ایران در کسب آزادی و استقلال و برابری حقوقی با مردان نه تنها در ایران، بلکه در منطقه خاورمیانه و بخش های مهمی از آسیای تحت سلطه  داشت .

اما حکومت مرتجع اسلامی که ایران را با کشورهای عقب مانده ای که هنوز با قوانین هزاروچهارصد سال پیش زندگی میکردند، عوضی گرفته بود، این چنین زنانی را که میخواستند سر به آسمان بسایند، چنان به اسارت و تحقیر گرفت و و چنان به محنت و درد  دچار کرد  که داستان وضع زنان در این حکومت خود غمنامه ای است از زندگی سراسر رنج  و جانفرسای آنان؛ و حکایتی است از انزوا و سر در گریبانی و خود از دست دادگی زنان؛ و همین که از وضع  زنان و قوانین حقوقی ایران در مورد زنان و رفتار با زنان در جمهوری اسلامی سخن به میان میآید، ژرفنای ارتجاعی بودن و کراهت نفرت انگیز این نظام خود را به وجه هر چه بارزتری نشان میدهد.

در این نظام نه تنها تمامی آن حقوق نابرابری که در گذشته موجود بود حفظ شد و بدرجات هم افزایش یافت، بلکه تمامی قوانین حقوقی درمورد زنان نیز بر مبنای قوانین چهارده قرن پیش تدوین شد. وجود دستمزد نابرابر با مردان برای کار مشابه و درنتیجه  استثمار زنان کارگر بدرجات بیشتر از مردان کارگر و انواع  ستم های غیر اقتصادی، محدودیت ها و فشارها ی فرهنگی، اجتماعی و شخصی در کار به آنها برای حفظ کار، قوانین حقوقی نابرابری که در نتیجه رسوخ و یا تحت تاثیر قوانین و آداب و سنن دینی و مذهبی، دچار کاهش، حتی نسبت به دوره های پیش از انقلاب شده است، انواع و اقسام ستم های فرهنگی و سیاسی تا جایی که حق زنان برای فعالیت های فرهنگی یا مطلقا وجود ندارد، یا به حداقل خود رسیده است و تنها در چارچوب های قوانین مذهبی امکان پذیر است، نفی حقوق زنان برای تشکلات مستقل اجتماعی و سیاسی و مبارزه برای برابری حقوقی در همه ی جوانب با مردان، سرکوب هر نوع حرکت و جنبش آنان و نیز انواع و اقسام مجازات های قرون وسطایی تحقیرکننده، مشمئز کننده و نفرت انگیزهمچون سنگسار کردن و شلاق زدن برای زنانی که  مثلا قوانین این حکومت را زیر پا میگذارند؛ اینها شمه ای از شرایط موجود حکومت اسلامی و حکام خونخوار آن را برای زنان تشکیل میدهد.

اشکال مبارزه زنان

با توجه به اینکه حکومت اسلامی هیچگونه امکان حرکت مستقل اعتراضی و یا سازمانهای مستقل زنان را نداده، عمده فعالیت و جنبش زنان داخل کشور در مبارزه با این رژیم، از دو راه مبارزه قانونی و غیر قانونی جریان یافته و تمامی دستاورهای کنونی آنان از درون این دو مبارزه بوجود آمده است.

مبارزه قانونی، که ماهیتا رفرمیستی است، عموما در چارچوب سازمان های و جریانهای مخالف جناح حاکم درون جمهوری اسلامی(اصلاح طلبان، کارگزاران و جریانهای منسوب به اینان) صورت گرفته و میگیرد. این مبارزه  در اشکالی همچون شرکت در متینگ ها، تظاهراتها و نیز انتخابات ها، جریان یافته و می یابد. جدای از زنانی که واقعا به این احزاب باور دارند و باصطلاح پایه های طبقاتی این احزاب هستند، بیشتر زنانی که به این دسته ها باور عمیقی ندارند، تنها به این امید به پای صندوقهای رای میروند که وضع کنونی شان اندکی تغییر کند و به اصطلاح به آن چیزی رای میدهند که شرایط  ستمگرانه و حقارت بار اکنونشان در آن  نباشد.

مبارزه غیر قانونی، که عموما و بیشتر گونه هایی از مبارزه منفی است، شکل دیگر مبارزه زنان علیه نظم ارتجاعی موجود است . اشکال اخیر عمدتا در مبارزات فرهنگی(مبارزه علیه فرمانها و یا خواستهای دین و مذهب و نیز آداب و سنن مذهبی) و بویژه در نحوه ی پوشش زنان خود را نشان داده است. گرایش به این نوع مبارزه که در ایران سابقه کهن دارد و عموما زمانی که شرایط برای مبارزه مثبت ضعیف است و یا نیروی لازم برای آن وجود ندارد، عمده میشود تا جایی پیش رفته و با وضع کنونی پیش خواهد رفت که جهت عمده مبارزه زنان را بسازد.

 سوای این دو شکل که در عرصه اجتماع  جریان دارد، ما با اشکال نوین مبارزه علیه پدر سالاری و مرد سالاری در چارچوب خانواده و فامیل و اقوام نیز روبروییم که در دوره حکومت اسلامی، که به تمامی قوانین ستمگرانه سرمایه دارانه را، با قوانین کهنه جوامع فئودالی و عشیره ای درهم و پشتیبانی میکند، گسترش و عمق روزافزونی یافته است. زنانی که عموما تحصیل کرده ( و نه تنها تحصیل کرده ها)هستند و به هیچوجه تن به تسلط مطلق همسر و آداب و سنن مرد سالارانه جاری و ستم بر خود را نمیدهند و طلاق را بر زندگی مشترک ترجیح میدهند؛ و این باعث شده که ما با سنت شکنی، و آمار مداوما بالا رونده طلاق نه تنها در شهرهای بزرگ، بلکه حتی در شهرهای کوچک و روستاها نیز، روبرو باشیم؛ یعنی محیط هایی که طلاق در آنها تابو بشمار میآمد و زن مطلقه همواره با نگاههای سرزنش کننده و تحقیر آمیزی مواجه میشد. همینطور فرار دختران جوان از محیط  های بسته خانواده و پدر سالاری مسلط بر آنها ، شکل دیگری از مبارزه  زنان است برای ترک موقعیت پیشین در خانواده و جستجوی موقعیتی بهتر برای خود. اگرچه بواسطه ی شرایط نامطلوب اقتصادی و رواج انواع بی بندباری های اجتماعی و دزدی و فساد، بسیاری از زنان محروم نیز دچار سرگردانی شده و برای کسب درآمد به راه های نظیر تن فروشی و کارهایی که مطلوبشان نیست، و نهایتا اعتیاد کشیده میشوند. آمار کنونی حکایت از افزایش شدید این قبیل کارها، خواه از نظر تعداد و خواه از نظر سن (13 سالگی) و محیطی که زنان و دختران به آن دست میزنند، در حکومت اسلامی یعنی «حکومت دین و قران» حضرات حاکم  دارد.

به این ترتیب، جنبش زنان، خواه متشکل و عموما از طریق سازمان ها و جریانهای قانونی موجود، خواه غیر متشکل و بسان واکنشی خودبخودی و غریزی از جانب آنها بر علیه قوانین نابرابر حقوقی و رسوم و آداب و سنتهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، در دوران حکومت مذهبی تداوم یافته و تداوم خواهد یافت.

 طبقه کارگر و جنبش زنان

در جامعه کنونی در کنار تضاد اساسی، یعنی تضاد تمامی طبقات خلقی با ارتجاع و امپریالیسم و برای بر قراری جامعه ای دموکراتیک و مستقل، که ماهیت این پدیده و مرکز ثقل اساسی تغییر و تحول  آن را تشکیل میدهد، تضادهای گوناگونی وجود دارد که یکی از آنها تضاد زنان با قوانین موجود علیه آنها و برای رفع ستم های کهنه ی فئودالی و سرمایه دارانه، و کسب حقوق برابر با مردان است. این تضاد گرچه تضاد اساسی انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی نبوده و نخواهد بود، اما در کنار تضاد اساسی در تمامی مراحل انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی( که تضاد اساسی آن متفاوت خواهد بود) موجود بوده و از هرگونه تغییر و پیشرفت تضاد اساسی تاثیر گرفته، و نیز، خواه زمانی که تضاد عمده نیست و خواه زمانی و مراحلی که تبدیل به تضاد عمده میگردد، و هر گونه پیشرفتی در مبارزه از طریق و کانال آن حاصل میگردد، متقابلا بر تغییر و پیشرفت آن تضاد اساسی اثر خواهد گذاشت.

این تضاد، ماهیتا تضادی میان صفوف خلق و ضد خلق است و در رابطه میان آنها بروز میابد. تمامی امپریالیستها و ارتجاعیون از هر نوع و با تفاوتهایی، حامی تداوم حقوق نابرابر زنان با مردان، حفظ روابط مرد سالارانه، و ستم های فئودالی و سرمایه دارنه هستند؛ درحالیکه طبقه کارگر و خلق، خواهان رفع تمامی اشکال ستم بر زنان،  نابودی قوانین و روابط مرد سالارانه، و برقراری برابری واقعی، حقیقی و عملی میان زنان با مردان است. بر خلاف ضد خلق که حامی و پشتیبان روابط ستمگرانه است، طبقه کارگر خواهان از بین رفتن آنهاست. بدین ترتیب پشتیبانی و طرح خواستهای زنان و هدایت مبارزه آنها برای رفع ستم بر زنان و کسب حقوق برابر با مردان، بخشی بسیار مهم از برنامه و مبارزه دموکراتیک و سوسیالیستی طبقه کارگر است و در نهایت باید بوسیله جنبش و انقلابی که طبقه کارگر باید رهبری آنرا داشته باشد، حل گردد.

برخورد طبقه کارگر به وابستگی های طبقاتی درون زنان، تابع امر کلی تحلیل طبقاتی مشخص هر مرحله از انقلاب و تقسیم آن بدو صف خلق و ضد خلق است.  در صف خلق نیز برخورد به هر لایه و قشری در زنان، تابع امر کلی برخورد به طبقه ای است که آن زنان به آن وابستگی دارند و جایگاه آن طبقه در آن مرحله از انقلاب. از دیدگاه طبقه کارگر، زنان کارگران، زحمتکشان و زارعین و دهقانان فقیر که خواه خودشان کارگر و زارعند و یا همسران آنها هستند، اکثریت باتفاق زنان  محروم و تحت ستم دوگانه را تشکیل میدهند و هم اینانند که باتفاق مردان باید سوسیالیسم و کمونیسم را بسازند. از این رو طرح خواستهای این اکثریت نخستین اولویت طبقه کارگر است. طرح خواستهای دموکراتیک زنان که بدرجات مختلف خواستهای زنان دیگر طبقات گوناگون خلق را در بر بگیرد، نیز بر مبنای هر مرحله از انقلاب تدوین میشود.   

از سوی دیگر، حرکت و جنبش زنان(که البته منحصر به زنان نیست و تمامی مردان پیشرو باید در امر آگاهی یافتن به آنها کمک و در مبارزه آنها راهمراهی کنند) برای نابود کردن تمامی روابط نابرابر فئودالی و سرمایه داری، دارای استقلال و ویژگیهای معین است؛ زیرا نه تنها علیه این نظام ها که وی را به اسارت گرفته اند، مبارزه میکند، بلکه امر سنگین و ریشه دار در قرون و اعصار، یعنی رفع تضاد و نابرابری بین زن و مرد را تعقیب میکند. از دیدگاه طبقه کارگر و از دیدگاه مارکسیسم - لنینسم - مائوئیسم این جنبش از یک سو در حرکت های عمومی، تابع امر عمده مبارزه خلق با ضد خلق یعنی ارتجاع و امپریالیسم و تابع تضاد عمده معینی است که در هر مرحله عمده میشود و باید از خلال این تضادها، بسوی دمکراسی و سوسیالیسم و نیز نهایتا کمونیسم به پیش برده شود، و از سوی دیگر این جنبش دارای حرکت خاص خود بوده، در مراحل معینی و در چنین انقلاباتی عمده شده و از این رو باید مراحلی از تغییر، تحول و تکامل را طی کند.

غیر عمده بودن یا شدن خواستهای این جنبش در مراحلی از تکامل انقلاب، به این معنی است که  این جنبش، حرکت خاص خود را در آمیختگی و وحدت با، و نیز تبعیت از تضاد عمده در هر مرحله دنبال میکند و خواستهای آن در آن مقطع، بطور نسبی و بخشی، و در چارچوب آن وجهی از مبارزه که عمده شده است، عمده میشود و یا عمده تر است، طرح میگردد و در آن چارچوب به پیش میرود. به عبارت دیگر، در جهت اتحاد و وحدت طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی و نیز جنبشهای توده ای موجود، در هر برهه ای از مبارزه با ضد خلق، و در چارچوب تضادعمده است که خواستها و امیال آن باید به پیش برده شود. تابع عمده بودن این جنبش از یکسو به این معنا است که این جنبش نمیتواند بطور مطلق و انتزاعی طرح و همه چیز گرد خواستهای آن بچرخد، و تقاضاهای آن نیز نمیتواند همیشه بطور جامع  و تمام و کمال پیش گذاشته شود، و خواسته شود که همه ی آنها یکجا و در همان زمان تحقق یابد؛ و از سوی دیگر، به این معنی نیست که این جنبش  از طرح آن خواستهایی که در چارچوب تضاد عمده باید از جانب آن طرح شود، خوداری کند و یا بکلی متوقف و تعطیل شده و جایگاه خود را در مجموع تضادها  فراموش کند.

عمده شدن این تضاد یعنی عمده شدن تضاد زنان و جنبش آنها با تمامی روابط  سرمایه دارانه و فئودالی و باستانی به این معنی است که تمامی تضادهای دیگر انقلاب، در آن مرحله معین،  درون آن مستتر و تابع آن گشته و از طریق تغییر و تحول آن به پیش برده خواهند شد. این مبارزه،  در دوران انقلاب دموکراتیک از جانب تمامی طبقات خلقی، بر علیه ضد خلق یعنی ارتجاع و امپریالیسم به پیش برده خواهد شد؛ و در دوره سوسیالیسم، از جانب طبقه کارگر و متحدین وی در روستا، در تلاش برای نابودی تمامی شرایط مادی موجود از گذشته که شرایط عینی ستم بر زنان را میسازند و مبارزه با افکار و سنن و آداب ضد زنی که از سرمایه داری و نظام های گذشته باقی مانده اند، خود رانشان خواهد داد؛ و علیه تمامی محافظه کارانی که نمیخواهند به پیش روند  و نیز بورژوازی باز تولید شده درون جامعه و حزب که میخواهد جامعه را به عقب باز گرداند، صورت خواهد گرفت. در چنین مراحلی، ویژگیهای این تضاد، که تنها مشمول خلق و ضد خلق نشده و بدرون خلق و تضادهای درون خلق نیز کشیده میشود، خود را به نحو بارزتری نشان خواهد داد.

ضروری است که طبقه کارگر نه تنها برای تغییر و تحول تضاد عمده، با صف ضد خلق ارتجاع و امپریالیسم (و در سوسیالیسم با بورژوازی بازتولید شده درون اجتماع و حزب) بجنگد، بلکه درون خود نیز به مبارزات همه جانبه و جانانه ای در برخورد به این تضاد دست زند؛ یعنی  جنبش های معینی برای تغییر انقلابی افکار مردان و(زنان نیز) در مورد مسئله رفع ستم بر زنان و برابری میان زنان با مردان ایجاد کند و تغییرات معینی را در افکار، رفتار و کردار و نیز تنظیم های نوین و نوین تر روابط حقوقی بین زن و مرد را  درون جنبش خود و خلق دنبال کند و در عمل با توجه به شرایط عینی موجود در هر کشور معین، آنها را مستقر نماید. به عبارت دیگر، هم مبارزه برای دموکراسی سوسیالیسم و کمونیسم را پشتیبانی کند و هم حل گام به گام  این تضاد را درون جنبش جاری خود تعقیب نماید.

از نکات اخیر چنین بر میآید که گر چه رفع واقعی ستم بر زنان و کسب برابری واقعی و در عمل میان زنان و مردان، نهایتا در جامعه کمونیستی ممکن خواهد بود، اما این امر به این معنی نیست که این تضاد هیچگونه تغییرات کمی - کیفی را تا آن زمان از سر نگذرانده باشد.

تاملی بیشتر نشان خواهد داد که با توجه به اینکه صفوف خلق و ضد خلق مطلق نبوده و نسبی است، تداخلهای  معینی در میان صفوف خلق و ضد خلق همواره جریان  خواهد یافت. یکی از این تداخلها، رسوخ درجاتی گوناگون از اندیشه های کهنه و ارتجاعی از هرنوع  در میان صفوف خلق است.  لذا در حالیکه طبقه کارگر برای از میان برداشتن شرایط مادی، سیاسی و فرهنگی  ای که موقعیت نابرابر مردان با زنان و انواع افکار، قوانین حقوقی و جزایی را نهادینه کرده و از آن پشتیبانی میکند، مبارزه میکند، در عین حال موظف است و باید با بازتاب یا نفوذ تمامی اشکال چنین افکار و روابطی درون خود و صفوف خلق نیز مبارزه نماید. تلاش در حل این تضاد به همراه تضادهای درونی دیگر امری است که به جنبش طبقه کارگر جان داده و آن را متکاملتر میکند.

باید اعتراف کرد که بیشتر ما کمونیستها، بویژه در کشورهای تحت سلطه خاورمیانه و بویژه در کشورهایی که مذهب بخش عمده و یا مهمی از روساخت فرهنگی است و آداب و سنن کهن بر اذهان ما سنگینی میکند، در برخورد به این تضاد و کوشش در تکامل و پیشبرد آن و نیز حل نسبی آن درون صفوف خود کوتاهی کرده ایم. در بسیاری از ما وجوه عقب مانده  که بشدت جان سخت هم هستند، در برخورد به زنان یافت میشود. باید همواره و در هر مرحله ای، تمامی وجوه این تضاد و تمامی اشکال فکری، رفتاری و فرهنگی موجود عقب مانده که از شکلهای کهنه ستم عشیره ای، قبیله ای، طایفه ای، خرده مالکی، فئودالی و سرمایه داری در ما موجود یا باقی مانده اند، مورد تجزیه و تحلیل های دقیق قرار گرفته و برای گسست از آنها مبارزه گردد. از سوی دیگر باید تمامی اشکال ممکنه نوین چگونگی برابر حقوقی زنان با مردان مورد بررسی قرار گرفته و در عمل برای استقرار آنها در محدوده های احزاب و جنبش های عمومی مبارزه کرد و  و تا جایی که میتوانیم آنها را مستقر کنیم.  این مبارزه ای است که همواره ادامه یافته و باید ادامه یابد. تردیدی نیست که جنبش طبقه کارگر اکنون و در برخورد به این تضاد، با جنبش طبقه کارگر صد سال پیش و یا بیست سی سال پیش تفاوت کرده باشد و بیست سال دیگر نیز باید با اکنون متفاوت و متکاملتر گشته باشد. طبقه کارگر باید بطور روشن به این امر پی ببرد که «هیچکس آزاد نخواهد بود اگر حتی یک زن در جهان یافت شود که آزاد نبوده و تحت ستم باشد.»(نقل به معنی از مائو)

نکته دیگر اینکه جنبش زنان میتواند و باید در چارچوب تبلیغی و تا حدود معینی از لحاظ عملی ، از مرزهای طبقات درون خلق بیرون برود و زنان نیروهای دشمن را نیز در بر گرفته و در این زمینه حتی بدرون صفوف نیروهای طبقات ضد خلق نفوذ نماید، و یا زنانی از این طبقات را درون جنبش خود جای دهد. زیرا اشکال گوناگون ستم بر زنان محدود به زنان طبقات خلقی نشده و درون صفوف طبقات ضد خلق نیز وجود دارد؛ چنانچه در شرایط ویژه کشور ما، اینکه بخشی از زنان طبقات حاکم و مسلط از ستم مردان خود و قوانین کهنه ارتجاعی مذهبی رنج میبرند، امری روشن  است. و ما حتی در میان برخی زنان این طبقات جنب و جوشی را ملاحظه میکنیم که پیشتر مشاهده نمیکردیم. گرچه ثروت و قدرت مسحور کننده است و بهشت این دنیایی را برای تمامی افراد نیروهای ضد خلق میسازد، اما مشکل بتوان پذیرفت که ثروت و قدرت، تمامی زنان  این طبقات را که عموما تحت تسلط قوانین مرد سالارانه مذهبی و تحقیر شدن در محیط های مردانه هستند، راضی نگاه دارد و بخشی از آنها خواهان حقوق برابر با مردان نباشند و یا ارجی برای آن قائل نشوند.

 طبقه کارگر باید در صفوف و نیروهای  دشمن خویش نفوذ کند و اتحاد آنها را مختل نماید . بخشی از این نفوذ و اختلال در صفوف دشمن، میتواند و باید از طریق تبلیغ جنبش برابری خواهانه زنان برای تساوی با مردان  و گسترش آن به زنان  طبقات دارا صورت گیرد.

 برخوردهای نادرست

برخی اشتباهات تئوریک - سیاسی، کمبودها و ضعف های جنبش چپ در ایران در برخورد به مسائل و جنبش زنان، موجب برخی واکنشهای افراطی و زمخت از سوی دیگر قضیه  شده است. چنانکه برخی فرصت طلبان و نیز ابن الوقت ها، به یکباره خواهان تعطیل کردن مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع  بوسیله طبقه کارگر میگردند و از این طبقه میخواهند که اول مسئله زنان را درون صفوف خود حل و فصل نماید؛ یعنی بطور مطلق، هیچ اشتباهی در برخورد به زن، درون این طبقه و یا حداقل درون پیشروان این طبقه وجود نداشته باشد، آنگاه این طبقه به مبارزه علیه ارتجاع و امپریالیسم و انقلاب  دست زند. امری که نه از نظر تئوریک - سیاسی صحیح است و نه از نظر عملی ممکن. زیرا نه تضاد اساسی و دیگر تضادها منتظر می مانند تا طبقه کارگر مشکلش را با مسئله ستم بر زنان حل کند، نه چنین امری که خواهان تحولات مطلق فکری پیش از هر گونه عمل است، امری ممکن و مقدور است. زیرا طبقه کارگر تنها  در ضمن تغییر دادن جهان، میتواند خود را تغییر دهد.

همچنبن، برخی از کسانی که ادعای تفکرات چپ دارند به یکباره جنبش کارگری را  که پایه و  اساس جنبش انقلابی است و وظیفه کمونیستها است که  این جنبش را به یک جنبش انقلابی که برای کمونیسم مبارزه میکند، تبدیل کنند، به یکباره متهم به ناتوانی در تحقق سوسیالیسم و کمونیسم میکنند و از کمونیستها میخواهند هم خود را مصروف این جنبش نکرده بلکه صرف جنبشهای زنان و یا دانشجویان کنند که از نظر آنها هم انقلابی ترند و هم فعالتر.

 از چنین دیدگاهی خطرناک تر نمیتوان چیزی پیدا کرد. درست است که در برخی مقاطع جنبش های زنان و یا دانشجویان موقعیت های پیشروتری را نسبت به جنبش کارگری اشغال میکنند -  و این نه تنها در دوره کنونی که جنبش کارگری دچار اکونومیسم است، بلکه حتی در دوره هایی که جنبش کارگری  زیر رهبری یک حزب انقلابی کمونیستی قرار گیرد و به گونه ای انقلابی برای کمونیسم بجنگد، نیز اتفاق میافتد -  ولی در مورد وضع کنونی جنبش کارگری، مشکل واقعی آنجاست که کمونیستها کار متمرکز و مداوم  انقلابی ای را در میان این طبقه دنبال نکرده اند (سوای استبداد و و موانعی که استبداد ایجادکرده و میکند)، و بیشتر فعالیت هایی که در دوران اخیر صورت گرفته، بدلیل تفکرات رویزیونیستی و ترتسکیستی مسلط بر آنها، هرگز امر انقلاب و کمونیسم را دنبال نکرده اند. باید به جنبش های پیشرو زنان، دانشجویان و جوانان توجه کرد. این درست! اما هرگز نباید مرکز ثقل و پایه و اساس تغییر انقلابی را که طبقه کارگر و جنبش این طبقه است و جز این طبقه و جنبش این طبقه، هیچ  طبقه، بخش و جنبش دیگری نمیتواند جایگاه آن را بگیرد، فراموش کرد.    

شکل دیگری از این برخوردهای نادرست، مثلا در دیدگاههایی مانند این که «انقلاب آینده ایران زنانه خواهد بود»، بازتاب میابد.  اگر منظور این است که در انقلاب آینده ایران، زنان نیمی یا شاید بیشتر از نیمی  از جمعیت مبارز هستند که برای حل تضاد اساسی مبارزه  میکنند، این به هیچوجه نام «انقلاب زنانه» به آن انقلاب نخواهد داد. حتی اگر انقلابی علیه ارتجاع حکومت اسلامی و قوانین کهنه باشد و اینها مثلا طی یک دگردیسی از بالا و یا از خارج تغییر نکرده باشند. اگر منظور این است که تضاد زنان با روابط مرد سالاری و تمامی حقوقی که ازاین روابط ناشی میشود، بخش مهمی از مبارزه دموکراتیک و سوسیالیستی را تشکیل میدهد، این نیز  نام آن انقلاب را که ماهیتا  دموکراتیک و سپس سوسیالیستی خواهد بود، تغییر نخواهد داد. اما اگر منظور این است که انقلاب آینده ایران بر مبنای تضاد اساسی یعنی تضاد خلق و ارتجاع و امپریالیسم نبوده و صرفا انقلابی برای حل مسئله پدر سالاری و مرد سالاری است، انگاه چنین سخنانی، جز سخن یاوه نخواهد بود.

 نکته دیگر از این برخوردهای افراطی، مخدوش کردن خط و مرزها بین صفوف مارکسیستها و فمینیستها است. تلاش هایی که بوسیله فمینیست ها صورت گرفته در خور احترام است و طبقه کارگر و جنبش انقلابی زنان برای دمکراسی، سوسیالیسم و کمونیسم باید از دست آوردهای آنها در این خصوص بیاموزد. اما مخلوط کردن جنبش زنان که در نفس خود پیشرو و انقلابی است، با جنبش های فمینیستی صرف، که ماهیتا و یا در نهایت لیبرالی و بورژوایی هستند، و یا پایین آوردن و یا محدود کردن امر مبارزه  طبقه کارگر تا سطح و یا در چارچوب های فمینیستی، و به به کردن برای فمینیستها، تنها از عهده تنگ نظران و محدود فکرانی بر میاید که هیچگونه علقی و باوری به اهداف والای طبقه کارگر نداشته و تنها کوشش میکنند رفرمیسم خود را بجای مارکسیسم، لنینیسم یا مائوئیسم جا بزنند. اشخاص و یا سازمانهایی که چنین افکاری را دنبال میکنند اگر نام خود و یا سازمان متبوع خود را بجای مارکسیست یا لنینست و یا مائوئیست، مثلا «فمینیست» و یا «مدافع حقوق زنان» و یا «سازمان زنان» میگذاشتند، ممکن بود واقعیت بیشتری را در مورد خود بیان کنند و شاید مفید فایده بیشتری میشدند.

ادامه دارد.

هرمز دامان

بهمن 94          

  

 

 

۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(7) تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)

  
تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(7)

تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)


لایه های  پایین خرده بورژوازی
فشاری که رژیم به طبقه کارگر وارد میکند کمابیش به تمامی لایه های پایینی طبقه خرده بورژوازی شهری و روستایی وارد میکند. در میان لایه های پایین تر این طبقه، معلمان (عموما دوره ابتدایی) که کمیت قابل ملاحظه ای دارند و از نظر حقوق و مزایا در پایین تر سطح هستند، بیش از دیگر لایه های خرده بورژوازی تحت فشار هستند. این در درجه نخست به علت ویژگی شغلی و در آمد پایین آنهاست که به هیچوجه با تورم و گرانی ای که کشور را بلعیده است جور در نمیآید.


اگر ما در دوره ی ثبات نظام شاه سابق، بندرت با اعتراضی از جانب معلمان روبرو بودیم، در عوض در دوره ثبات جمهوری اسلامی با اعتراض و اعتصاب گسترده معلمان روبروییم. این میزان اعتصاب و دست از کار کشیدن و دنبال کردن حقوق صنفی خود از جانب معلمان، در دوره های ثبات رژیمهای تاریخ یکصد ساله ایران بی نظیر است. و این نشان از فشار طاقت فرسای شرایط اقتصادی دارد که امان این لایه ها را بریده است. مرکزی ترین خواست معلمان، بالارفتن حقوق و مزایا همراه با تورم و گرانی است که همواره سطح موجود زندگی آنها را تهدید کرده و آنها را به وضعی فقیرانه تر میاندازد.


اعتراضات معلمان در اشکال متفاوت مبارزه (درخواست نویسی برای مسئولین، تجمع و متینگ و تظاهرات، اعتصاب های جسته و گریخته، جمع شدن در جلوی ارگانهای مسئول) جریان یافته و معلمان تشکلاتی به نسبه منسجم تر، فراگیرتر و متحدتر از کارگران درست کرده اند. این قشر نیز با وجود انواع تهدیدها، قهرمانانه مبارزه خود را در این شرایط دنبال کرده، و گردهمایی های آنها با ضرب و کتک خوردن بوسیله پلیس روبرو شده، نمایندگان و عناصر پیشرو آن تحت فشارهای مختلف قرار گرفته، ، بازداشتها و زندانی های درازمدت برای آنها بریده شده است.


مقایسه ای میان مبارزه معلمان و کارگران جدای از ماهیت آنها، در شرایط کنونی و در حدودی که این مبارزات جریان یافته، نشان از دو تفاوت اساسی دارد: یکی از نظر کمیت و دیگری از نظر کیفیت. از نظر کمیت و در تمامی وجوه آن، مبارزه معلمان قابل مقایسه با کارگران نیست؛ زیرا تعداد اعتراضات کارگری و شرکت کنندگان در آنها به مراتب بیش از معلمان است. اما از نظر کیفیت، اعتراضات معلمان، از نظر خواستها، سازمان و تشکل، و همچنین اتحاد و پشتیبان یکدیگر بودن در سطح کشوری، وضع بهتری نسبت به اعتراضات کارگری دارد. و این از یک سو بر میگردد به اینکه عموم معلمان در استخدام یک وزارت خانه هستند، و از سوی دیگر از نظر آگاهی عمومی، سوای پیشروان این قشر، عموما در رده های نزدیک به هم قرار دارند و اتحاد بیشتری را از خود بروز میدهند.


اما اعتراض ها و اعتصاب های معلمان و کارگران  در این ویژگی مشترک بوده و در آن پافشاری میکنند که بطور مطلق خواستها و اعتراضات خود را از سیاست مبرا بدارند، واز این رو هیچ «انگ» سیاسی را از جانب باندهای ارتجاعی حاکم و سازمان اطلاعات و سپاه پاسداران نپذیرند.(1) و این نشان از این دارد که این دو جنبش اعتراضی، با اشکال تقریبا یکسان فشارها و تهدیدها مواجه اند و میدانند که رژیم تنها به خاطر پس راندن آنها از خواستها، و تبدیل جنبش اعتراضی آنها به سکوت و تحمل هر آنچه بر آنها میاید، این نوع «انگ ها»، بویژه وابستگی به گروه های چپ را (که عجالتا  نه عددی در معادلات جاری مبارزه طبقاتی هستند و نه واقعا این اعتراضات و اعتصابات منسوب به چپ است) به آنها وارد میکند؛ و از سوی دیگر نشان از ضعف ویژه ی این جنبشها و اعتراضات در مقابله با رژیم در اوضاع کنونی، و بسندگی به حداقل خواستهای ممکن دارد، و خواست اساسی آنها را نشان میدهد که عبارت است از مقابله با وضعیت اقتصادی و شغلی و تلاش برای دور شدن از موقعیت هراسناک و فقر دهشتناکی که با آن روبرو هستند و یا ممکن است با بدتر از آن روبرو شوند.       


شیوه ای که سازمان های امنیتی و سپاه  پاسداران رژیم اسلامی در برخورد به معلمان(همچون کارگران) دنبال میکنند، یعنی محدود کردن حرکات اعتراضی آنها، تهاجم به گردهمآیی ها و ضرب و شتم آنها، بازداشت کردن و به زندان های دراز مدت محکوم کردن نمایندگان آنها و در صورت امکان، به شکلهای مختلف سربه نیست کردن چند معلم اینجا و آنجا( بویژه در مناطق محروم مانند کردستان و بلوچستان که گویی رژیم دیواری کوتاهتر از آنها پیدا نکرده است و البته میخواهد با یک تیر دو نشان بزند!) همگی نشان از ترس و واهمه ی آنان از اعتراض معلمان و بویژه ترس از سرایت کردن اعتراض ها و اعتصابهای معلمان به دیگر اقشار و طبقاتی دارد که تا کنون حرکتهای اعتراضی همچون کارگران یا معلمان نداشته اند، مانند لایه ی کارمندان جزء در ادارات دولتی.(2)


 این، در حقیقت، کابوس اصلی این رژیم و بویژه جناح خامنه ای و پاسداران و قمه کشانش است . کابوسی که همواره در روز و شب آنها را تعقیب میکند و خوب خوش و راحت را از آنها ربوده و عجالتا تا حل نسبی مسائل خواهد ربود: کابوس آغاز چیزی شبیه به انقلاب!


 در حقیقت هم، مضمون و محتوی خواستهای معلمان و کارگران، که اساسا اقتصادی و آنهم حداقل خواستهای اقتصادی است، گاه حتی از نظر گاه ارتجاعی ترین رژیم ها خیلی اهمیت ندارد و چه بسیا چنین رژیم هایی، در دوره ثبات خود، گاه با شیوه های ساده تری بتوانند با آنها کنار بیایند، اما مشکل اینجاست که جدای از اینکه این رژیم دست ارتجاعی ترین و کهنه پرست رژیم های تقریبا صد ساله اخیر در ایران( و در کشورهای تحت سلطه مشابه ) را از پشت بسته، و حکام کنونی آن طاقت شنیدن هیچ ساز مخالفی را در حکومت خود را ندارند، و نیز عقب مانده ترین و متحجرترین شیوه های استبداد را اعمال میکنند، اینها بشدت از فرا گیر شدن این اعتراضات و تبدیل شدن آنها به نقطه های آغاز یک جنبش وسیع اعتراضی و در صورت متکاملتر، یک انقلاب میترسند. آنها بخوبی میدانند که در ایران همواره حرکات بزرگ اعتراضی بر بستر همین حرکات کوچک صورت گرفته است. آنان نمونه های انقلابات مشروطیت و 57 را در پیش رو دارند. میدانند که انقلاب بزرگ 57، از اعتراضاتی در خارج از محدوده تهران آغاز شد و به مدت نه چندان درازی به سرعت گسترش یافت و تمامی اقشار و طبقات خلق را در بر گرفت. این است که آنها که با شرایط کنونی بحران اقتصادی و اختلافات با امپریالیستها که با آن تا کنون درگیربوده و در آینده نیز درگیر خواهند بود، حل مشکلات را ساده  نمی بینند، و حرص و ولع پایان نیافتنی تک تک آنها، که قشر و لایه های ضخیمی را تشکیل میدهند، و در هر شهر و روستایی میتوان از آنها نشانی بدست آورد، به اندوختن ثروت و مال و منال، جایی و میلی را برای نگاه به مردمی که در فقر و محنت دست و پا میزنند و زیر پا له میشوند، برای آنها نگذاشته است، راه چاره را صرفا در آن میبینند که به هرنحوی به سرکوب خلق دست زنند و مانع رشد این اعتراضات و سرایت آن بدیگر لایه ها و طبقات و شکل گیری انقلاب شوند.     


 


لایه ها  میانی و بالای خرده بورژوازی


دیگر اقشار و لایه های مختلف خرده بورژوازی نیز در شهر وروستا، به اشکال گوناگون تحت فشارها و ستم  اقتصادی و سیاسی هستند. در ایران و در حکومتی که این خون آشامان به مدت بیش از سی سال در ایران براه انداخته اند، بواسطه سیاستهای اقتصادی وهمچنین سیاسی و فرهنگی عمیقا ارتجاعی، هیچ طبقه و قشری که غیر از باند حاکم باشد، در ایمن نیست. تمامی ستم هایی که تمامی لایه های طبقاتی که از رفاه نسبی برخوردارند و مشکل اساسی آنها نان نیست، به جنبش عمومی و انقلاب دموکراتیک 57-56 کشاند، در وضعیتی صدها بار به مراتب بدتر، اکنون وجود دارد. انحصار بخش های سودمند اقتصاد در اختیار باند حاکم (بنیاد مستضعفان، سپاه پاسداران و...)، رانت های ویژه، دزدیهایی نجومی و فراتر از حدس و گمان از جانب باندهای شیاد و متقلب، سیاستهای اقتصادی مملکت بر باد ده  در عرصه واردات و صادرات، رشد بورژوازی تجاری به ضرر بخش صنعت، رواج شیوه های انگلی و مال خوری های آسان(کافی است  زد و بندی داشته باشی تا یکشبه ره صد ساله پیمایی و ثروتمند شوی)، سیاست های پولی و ارزی و نیز اعتبارات بانکی بر مبنای نیاز و منافع باندهای حاکم، بده و بستان های غیر قانونی و«خلاف» میان آنها در این زمینه و بالاخره نوسان مداوم عموم سیاستها، هر گونه ثبات نسبی را از بخش های خرده بورژوازی میانی و مرفه  گرفته است. این وضعیت، موقعیت این قشرها را متزلزل و آنان را که همواره برای رسیدن به موقعیت لایه های بالاتر تلاش میکنند، خود را همواره با  سقوط به لایه های پایین تر روبرو می بینند. به این گونه فشارهای روزافزون اقتصادی، باید شکلهای کهنه و ارتجاعی ستم های سیاسی و فرهنگی که ویژه حکومت مذهبی و بویژه باند مسلط خامنه ای است، نیز افزوده گردد تا واقعیت اوضاعی را که این لایه های با آن طرف هستند، بهتر فهمید. بازداشت، زندان و کشتن در شکلهای مختلف و بویژه ترور کردن نمایندگان سیاسی و فرهنگی آنها که به طرق مختلف درگیر سیاست و فرهنگ میشوند، امری است که همواره در انتظار این اقشار و طبقات بوده و خواهد بود و بسیاری از نمایندگان سیاسی این دستجات نیز به همین شکلها از بین رفته و از بین خواهند رفت.      


اعتراض این اقشار، که عموما و در شرایطی که طبقه کارگر از نظر سیاسی ضعیف است دنباله رو بورژوازی ملی میشوند، از سوی تشکلات سیاسی طبقه اخیر ابراز میشود که ایضا هیچگونه آزادی قانونی ندارد. البته در شرایط دمکراسی های نسبی، این لایه ها نمایندگان سیاسی(با ایدئولوژی های مذهبی و غیر مذهبی) و سازمان های  نسبتا مستقل خود را بوجود میآورند، اما در شرایط استبداد، این نوع تشکلات که معمولا ضعیف هستند، بشدت  تحت پیگرد و سرکوبی قرار میگیرند و مشکل که خیلی دوام داشته باشند. سازمان های این لایه ها عموما از طبقه شان جدا نیستند و از سوی افراد این طبقه مورد  پشتیبانی قرار میگیرند.(تشکلاتی نظیرگروه پیمان و سامی بیشترنماینده سیاسی این لایه ها بودند)


همان دلایلی که موجب سرکوب هر گونه حرکت اعتراضی و جنبش در میان کارگران و معلمان از سوی حکومت خامنه ای میشود، نسبت به هر گونه  تحرک و جنبش از جانب این اقشار نیز اعمال میشود. اعتصاب بازاریان، که بخش هایی از این لایه ها در آن قرار دارند، در سال 92 نمونه ای از نارضایتی این لایه هاست که بشدت از جانب نیروهای امنیتی و پاسداران رژیم سرکوب شد.


 


بورژوازی ملی ایران


 این طبقه نیز کماکان زیر ستم مشترک نیروهای ارتجاعی حاکم و امپریالیستهاست و مدت بیش از سی سالی که جمهوری اسلامی بر سر کار بوده و مداوما بجانب تسلط کهنه پرست ترین و ارتجاعی ترین جناح ها و باندهایش چرخش کرده و تمامی دیگر جریانهای درون خود را کم یا زیاد حذف کرده است، نسبت به دوره های مشابه، تحت بیشترین فشارهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی قرار گرفته است.  بورژوازی ملی  طبقه ای است گاه مترقی و گاه ضد انقلابی و این دو خصوصیت را یکجا در خود دارد. از این رو، اغلب بین صف خلق (طبقه کارگر، تمامی زارعین بی زمین و دهقانان کم زمین و دهقانانا میانه حال و مرفه، لایه های مختلف خرده بورژوازی) و ضد خلق (بورژوازی کمپرادور وابسته به امپریالیسم و تمامی لایه و اقشاری که اشکال ایدئوژلویک کهنه و ارتجاعی را نمایندگی میکنند) نوسان میکند. در ایران این طبقه در بیش از صد سال که از انقلاب مشروطیت میگذرد گاه در صف خلق و گاه در صف ضد خلق، و از این رو درهر دو وضع قرار گرفته است؛ حتی در برخی زمانها در حالیکه از لحاظ معینی و در منطقه ای و از دیدگاهی در صف خلق بوده، در منطقه ای دیگر و از دیدگاهی دیگر در صف ضد خلق قرار گرفته است. نمونه های برجسته قرار گرفتن این نیرو در صف خلق در دوران های نزدیک تر به ما، مبارزه برای ملی شدن نفت به رهبری مصدق، و مبارزه برای دموکراسی در دوران بنی صدر در دوران ریاست جمهوری اش در سالهای 60- 59 میباشد.  نمونه های قرار گرفتن در صف ضد خلق، حمله مصدق و ارتش به آذربایجان و سرکوب خلق ترک و نیز برخوردهای ضد انقلابی به خواستهای کارگران و طبقات زحمتکش و نیز مشابه آن برخورد ضد انقلابی دولت های بازرگان به خواستهای کارگران و طبقات زحمتکش شهری و روستایی و حمله به کردستان و سرکوب خلق کرد و سازمانهای آزادیخواه این سرزمین بوسیله بنی صدر وارتشبد آن زمانش ظهیر نژاد میباشد.


در دوره کنونی نیز که مبارزه برای جنبه دموکراتیک انقلاب عمده شده و این طبقه در تقابل با ارتجاع حاکم قرار گرفته، در صف خلق است. بطور کلی این طبقه، بویژه لایه های بالایی یا جناح راست آن، به این دلیل که آمادگی آن را دارد که با  هر نوع ارتجاع ( از نوع شبه مدرن گرفته تا کهنه پرست ترین جناح ها) و امپریالیسم، در اوضاع واحوالی که امتیاز های خود را گرفته و یا در زمانی که مبارزه طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی عمق و گسترش میابد، به سازش دست زند و یا به ضد انقلاب و ارتجاع بگرود، قابل اعتماد نیست.(3) بطور خلاصه این طبقه، مدام میان انقلاب و ضد انقلاب و میان خلق و ضد خلق، نوسان میکند؛ لذا باید در هر اوضاعی و بویژه در شرایط اتحادها و ائتلافها، بشدت مراقب آن بود و بهیچوجه صفوف طبقات خلقی را با آن درهم نکرد و استقلال سیاسی و سازمانی  طبقه کارگر و نیز طبقات انقلابی خلق را از آن، همواره نگاه داشت. ولی در عین حال با تاکتیک ها منعطف، سنجیده و درست  با تمامی اشکال ستمی که امپریالیستها و بورژوازی کمپرادور ونیروهای کهنه پرست وارتجاعی کنونی به وی روا میدارند مبارزه کرد و  از هر گونه  مبارزه وی، ضمن ذکر تمامی جنبه های سازشکارانه بورژوا - لیبرالی، بطور مشروط پشتیبانی نمود .


هزارها خروار کاغذ سیاه کردن که این طبقه در اقتصاد و سیاست و فرهنگ ایران وجود ندارد، از یک سو، در نظر نگرفتن و دهن کجی به  مباحث تئوریک مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم بویژه مسئله امپریالیسم و طبقه حاکم بر کشورهای تحت سلطه یعنی بورژوازی بوروکرات - کمپرادور و نیروهای ارتجاعی متحد وی در این قبیل کشورها، که عموما فئودالها و یا نیروهای وابسته به اشکال کهنه قبیله ای و طایفه ای هستند، و از سوی دیگر انبوه واقعیات جامعه ایران  است.


در مورد نخست، این ها متوجه نیستند که اقتصاد کشورهای تحت سلطه امپریالیسم، این طبقه را بازتولید میکند. در حقیقت هم تا امپریالیسم و بورژوازی کمپرادور در اقتصاد این گونه کشورها حاکم هستند، بورژوازی ملی را نیز بازتولید میکنند و حیات این طبقه در ضدیت نسبی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی با آنها شکل میگیرد. لذا همانگونه که مائو گفت «بدون ستم ملی امپریالیستی مستعمره و نیمه مستعمره نیست؛ بدون مستعمره و نیمه مستعمره، ستم ملی امپریالیستی نیست.» (4)همینطورهم بدون بورژوازی کمپرادور، بورژوازی ملی در کار نخواهد بود و بدون بورژوازی ملی، بورژوازی کمپرادوری در کار نخواهد بود.


 در مورد واقعیات جامعه ایران نیز وجود دهها و صد ها کارگاه و کارخانه کوچک ومتوسط و موسسات تجاری که در بازارهای ایران مدرن و سنتی ایران، در اختیار این طبقه است و همینطور مبارزه این طبقه با ارتجاع حاکم در زمینه های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی که با توجه به  منافع و خواستهای وی و فقط و فقط در چارچوب آنها (و نه در چارچوب منافع دیگر طبقات خلقی و یا منافع طبقه کارگر) صورت میگیرد، نمونه هایی از آن است.


ترتسکیستها حسابشان روشن و جداست. زیرا تا آنجا که ما در مورد سازمان های ورشکسته شان(حزب کمونیسم امپریالیستی و شیادانی نظیر حکمت و تقوایی، و شرکا ایشان آذرین و مقدم، و دارودسته های وحدت کمونیستی، مدرسی ها و مابقی ترتسکیستها و پراکسیسی ها که چپ و راست سایت – و فقط سایت- براه میاندازند ) صحبت میکنیم، اینها یا مستقیما عوامل امپریالیسم غرب و سلطنت طلبان هستند و به مغازله با آنها مشغول، و جز برای پیشبرد منافع آنها کاری  نمیکنند؛ و یا نوکران بی جیره و مواجب این نیروها میباشند. بر همین سیاق، اینها خدمتگزار  و یعضا نوچه های سازمان های اطلاعاتی  و امنیتی جمهوری اسلامی این رژیم نیز هستند و به همراه توده ای و اکثریتی ها بواقع بهترین خدمات را به این رژیم در ضربه به چپ ایران انجام دادند و باز هم انجام خواهند داد. هدف اساسی اینان از نفی این طبقه، نه صرفا نفی این طبقه، بلکه نفی  تمامی طبقات میانی خلقی، نفی امپریالیسم و بورژوازی کمپرادور، نفی نفس انقلاب(و نه تنها نفی مرحله دموکراتیک انقلاب، بلکه نفی انقلاب سوسیالیستی نیز) و نهایتا درهم شکستن اتحاد خلق در مبارزه با ارتجاع و امپریالیسم است.(5)


 اما جریانهایی که تا حدودی جوهره انقلابی خود را حفظ کرده اند، در این مورد، یا تحت تاثیر توده ای ها و یا زیر نفوذ افکار ترتسکیستها هستند؛ و بواسطه تسلط مفاهیم تئوریک این جریانها بر جریانهای چپ،در عرصه تجزیه و تحلیل اقتصاد ایران، قادر نیستند بطور مستقل و با مفاهیم تئوریک لنینی و مائوئی  در باره امپریالیسم و مستعمرات و نیمه مستعمرات، و نیز درباره اشکال سلطه اقتصادی امپریالیسم بر کشورهای تحت سلطه و چگونگی صف بندی طبقاتی در این گونه کشورها، قضاوتی از خود ارائه دهند. این است که با بررسی سطحی تغییرات این کشورها و اینکه مثلا در پاره ای از این کشورها مسئله ارضی حل شده و یا حدت سابق خود را از دست داده و جمعیت روستایی نسبت به جمعیت شهری کاهش یافته، و خلاصه طبقه کارگر(که آنها برای خالی نبودن چنته شان، آن را تا لایه های پایینی و میانی و حتی بالایی طبقه خرده بورژوازی  گسترش میدهند) رشد کرده است، به یکباره مسائل دموکراتیک انقلاب را حل شده و یا نیمه حل شده می پندارند، و نخست به انقلاب سوسیالیستی باور، و سپس  اسب خود را برای انقلاب سوسیالیستی زین میکنند. اما هر بار که مسائل دموکراتیک انقلاب، با حدت هر چه تمامتر، در عرصه مبارزه طبقاتی خود را نشان میدهد، مجبورند آسمان و ریسمان ببافند تا بتوانند حوادث و مسائل را تجزیه و تحلیل کنند و خود را بدر ببرند.


در حقیقت، مشکل آنها بورژوازی ملی و یا طبقات میانی و مرفه خرده بورژوازی نیست؛ مشکل آنها این است که  حوصله ی طولانی بودن پروسه انقلاب و بویژه گذر از انقلاب دموکراتیک و مسائل تاکتیکی و استراتژیک آن را ندارند، و کپی برداری از انقلاب روسیه و «کار را یکسره کردن» را به تجزیه و تحلیل واقعیات مشخص جامعه خود ترجیح میدهد. چرا که چنین تحلیل مشخصی، ممکن است وضع انقلاب در این جامعه را به انقلاب در جوامع تحت سلطه نزدیک تر بنمایاند تا انقلاب روسیه؛ و این چیزی است که آنها به هیچوجه دوست ندارند. باضافه اینکه خود را حسابی دارای مواضع رادیکال رادیکال در هر زمینه ای  میدانند، و حاضر نیستند این «ژست فوق العاده» و بیمانند را با چیز دیگری عوض کنند. افزون براین، اصلا و ابدا، حال و حوصله و تحمل  «انگ راست خوردن» را ندارند؛ از این رو نخست به انقلاب سوسیالیستی باور میآورند و سپس به تجزیه و تحلیل اقتصاد کشور تحت سلطه امپریالیسم و طبقات بر مبنای چنین پیشداوری ای  دست میزنند.


بطور خلاصه بگوییم حل نصف و نیمه و یا حتی کامل مسئله ارضی در کشو رهای تحت سلطه امپریالیسم، بخودی خود انقلاب دموکراتیک را به انقلاب سوسیالیستی تبدیل نمیکند. مهمترین نکته این است که این مسئله در غرب با وقوع انقلابات دموکراتیک بورژوایی به نفع یک اقتصاد  سرمایه داری خودکفا و ملی  که در نهایت به امپریالیسم تکامل یافت، حل و فصل شد؛ در حالیکه در کشورهای تحت سلطه، حل نصف و نیمه و یا حتی کامل این مسئله، به نفع یک اقتصاد  سرمایه داری خودکفا و ملی نبوده، و چنین تغییرات و«حل هایی»نه تنها و هرگز این قبیل کشورها را به کشورهای صنعتی (و امپریالیستی!)، و تواناشدن در تولید، حتی در حد نیازهای ابتدایی و ضروری خود، تبدیل نکرده است، بلکه چنین تغییراتی،اساسا در جهت حل و فصل نیازهای امپریالیستها و بورژوازی بوروکرات - کمپرادور صورت گرفته است. در نتیجه، اقتصاد این کشورها به هیچوجه، ویژگی های اقتصاد سرمایه داری بخود استوار و سر پا را از خود بروز نمیدهد. این مسئله حتی در کشوری مانند کره جنوبی که تا کنون، بدلایل اقتصادی و سیاسی، چپ و راست، از سوی امپریالیستها مورد انواع و اقسام حمایتها قرار گرفت و میگیرد، نیز صدق میکند، چه برسد به کشور ما که قادر نیست حتی ابتدایی ترین نیازهای خود را در زمینه ی اقتصادی برآورده سازد و 90 درصد از صادرات آن را ماده خام نفت تشکیل میدهد. در این کشور نه کشاورزی صنعتی وجود دارد و نه تولید و صادرات صنعتی؛ و اگر چنانچه صادراتی در این زمینه ها صورت بگیرد، این به هیچوجه در اقتصاد ایران نقش ندارد. به همین دلیل هم با تحریم های اخیر، و پایین آمدن قیمت نفت و کاهش تولید آن، این اقتصاد «سرمایه داری» لابد صنعتی!؟ کله پا میشود و واقعیت و ناتوانی و عقب ماندگی خود را به وجه  تام و تمام نشان میدهد.


ادامه دارد.


هرمز دامان


بهمن 94


 


یادداشتها


  1. گر چه ما بخوبی میدانیم این ظاهر قضایا است و اکثریت توده ی وسیع کارگران و معلمان و عموم طبقات خلقی هیچ دل خوشی از این حکومت ندارند. اما اعتراضات و مخالفت های  سیاسی بیشتر طبقات و لایه های خلقی با جناح مسلط خامنه ای و شرکا، عمدتا از طریق دنباله روی از سیاستهای اصلاح طلبان و جریانهای مخالف جناح حاکم و از طریق شرکت در انتخابات های گوناگون، و رای دادن به نماینده های برگزیده آنها صورت میگیرد. و این بواسطه فقدان نمایندگان سیاسی واقعی آنها و یا عدم پیوند بین احزاب سیاسی و طبقه ای که نمایندگی میکنند، صورت میگیرد.
  2. این لایه ها در بخش های خصوصی و بویژه در کارخانه ها، کارگاه ها و موسسساتی که کارگران آنها به اعتراض و اعتصاب دست میزنند، همراه کارگران هستند.
  3. بختیار نمونه شبه مدرن و بارز چنین گرایشی در این طبقه بود که در کوران انقلاب از حزب خود کنده شده و با ارتجاع و امپریالیسم دست به سازش زد. از نوع مذهبی آن نیز میتوان اشخاصی مانند ابراهیم یزدی را مثال زد که گرچه در احزاب بورژوازی ملی هستند اما وصلت آنها با راست ترین  و مرتجعترین جریانهای مذهبی حاکم بیشتر است.
  4. مائو تسه دون، منتخب آثار، جلد یک، درباره تضاد، بخش همگونی و مبارزه اضداد، ص512
  5. در مورد نظرات ترتسکیستی و کمونیسم امپریالیستی حکمت در مورد بورژوازی ملی، نگاه کنید به مقاله ی نگارنده به نام نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران. بخشهایی از این مقاله در وبلاگ ما قرار داده شد. بخشهای دیگر آن نیز بزودی در وبلاگ قرار خواهد گرفت.
     
    .