۱۳۹۴ اسفند ۱۲, چهارشنبه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(9) تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)


تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(9) 

تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)
جوانان

اساسی ترین مسئله ی در ایران کنونی رکود و بحران اقتصادی است که تمامی تارو پود جامعه را فرا گرفته و موجب تورم و بیکاری گسترده ای شده است. این بیکاری همچون خوره ای است که به جان این جامعه افتاده و انبوهی از جوانان و بویژه فرزندان کارگران و زحمتکشان را در شهر ها و روستاها دچار سرگردانی کرده است. و اما حکام مال پرست و فاسد کنونی راه چاره را در این یافته اند که بجای حل مشکل اقتصاد و بیکاری که توان آن را ندارند و خود با گرایش دادن اقتصاد به تقلب، دزدی و فساد یکی از مسببان اصلی گسترش و عمق یافتن آن هستند،با دستاویز قرار دادن مسائل مختلف به سرکوب جوانانی بپردازند که یکی از دلایلی که موجب عصیان و اعتراض آنها به این نظام میگردد، همین بیکاری است.

بجز مسئله بیکاری، رفتار حکومت اسلامی در محدود کردن تمامی آزادی های اجتماعی و فرهنگی نیز شکل دیگری از فشار و زورگویی این حکومت و محدود کردن جوانان است. توقعات بیجای حکومت از جوانان، که  در چارچوب  برنامه های اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و مذهبی (همانند نمازهای جمعه) رژیم فعالیت و رفتار نمیکنند، مزید بر علت است. این برنامه ها از فرط تکرار کلیشه وار مشتی افکار، آداب و سنن متعلق به قرون گذشته، که خود حضرات حاکم و آقا زاده ها و نورچشمی هاشان در خفا و آشکارا آنها را رعایت نمیکنند، حالت زدگی و نفرت در جوانان که اکنون سطح تحصیلات در میان آنها بالا رفته است، ایجاد کرده است. کار بجایی رسیده که جوانان ترجیح میدهند به هرگونه فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی، هنری( بخشا غیر قانونی و زیر زمینی) و ورزشی بپردازند، جز آنها که رژیم با بوق و کرنایش در گوش آنها میکند.

اعتراف آشکار بیشتر صاحبان قدرت بر اینکه جوانان و مردم، تلویزیون و برنامه های آن را نگاه نمیکنند و ترجیح میدهند به برنامه هایی که از ماهواره پخش میشود نگاه کنند و یا برنامه های مورد علاقه خود را از طریق اینترنت و در سایت های غیر مجاز بیابند، خود اثبات این مدعا است که حکومت در کشاندن جوانان به پای برنامه های خود شکست کامل خورده است.(1)

محدود کردن آزدایها و یا نبود مطلق آنها در جامعه، در مورد سیاست، به اوج خود میرسد. در این مورد هیچ جوانی حق جنب و جوش  و تحرک ندارد مگر در چارچوب گروه های حاکم بسیجی و حزب الهی. از این رو، از یک سو، آزادی بی قید و شرط این دارو دسته ها و حتی آزادی های فراتر از قانون یا در حقیقت بی قانونی آنها را میبینیم، و از سوی دیگر نبود امکان کوچکترین فعالیت سیاسی در چارچوب قانون و با داشتن مجوز وزارت کشور برای عموم جوانان. حتی در انتخابات هایی که جمهوری اسلامی برگزار میکند، می بینیم به  جوانانی که در ستادهای جناح اصلاح طلبان فعالیت میکنند، به اشکال گوناگون حمله کرده و آنان را به کتک میگیرند.

آنان نیز که به اشکال گوناگون دست به ابراز نظرات سیاسی خود در سایت ها و وبلاگ های خصوصی میزنند به شیوه های مختلف تحت فشار قرار میگیرند: ، خانه هاشان شبانه مورد تهاجم ماموران اطلاعات و سپاه قرار میگیرد، بازداشت میشوند، مورد شکنجه قرار میگیرند و به زندان محکوم میشوند و گاه حتی زیر شکنجه و چنانچه مخالفتی نشان دهند و اعتراضی کنند، عامدانه به قتل میرسند. 

به این ترتیب بحران اقتصادی و عدم فعالیت بسیاری از کارخانه ها و موسسات، جوانان را به بیکاری کشانده و رویه های استبدادی رژیم در زمینه های سیاست و فرهنگ، جوانان را در شرایط بسیار خفقانی نگه داشته است و آنها را از یکسو به نیروی فعال سیاسی و از سوی دیگر به سردرگمی، یاس، گوشه گیری و درخود فرورفتن کشانده است.

 

مبارزه جوانان با رژیم ولایت فقیه

با توجه به این که پس از انقلاب، حکام جمهوری اسلامی، از کودکستان تا مدرسه و از مدرسه تا دبیرستان و از دبیرستان تا دانشگاه، و غیر از محیط آموزشی، تمامی محیط های تربیتی و پرورشی را در اختیار خود داشته اند، انتظار میرفت که یک نسل اسلامی شده تمام و کمال  را از درون کارگاه مخروبه و عتیقه ی انسان سازی مذهبی- اسلامی  خود بیرون دهند و بنابراین خود را برای مدت طولانی بیمه نماید. اما همه چیز بر خلاف انتظار این مفلوکین روی داد. از سالهای چهارم و پنجم جنگ گرفته، که نسل قبلی، آرام آرام شروع کرد به نرفتن زیر بار جنگ، و حضور در جبهه ها و جنگیدن برای این چنین رژیمی را، دون شخصیت و شأن خود دانست، تا سالهای هفتاد و شش به بعد که نسل نوین بعد از انقلاب پا به عرصه اجتماع، کار، سیاست و فرهنگ گذاشت، ما با یک سلسله مبارزات در اشکال قانونی و غیر قانونی روبرو بوده ایم. در حقیقت و در این مورد بخصوص، حکومت خون ریز اسلامی اکنون با دست پروده هایی روبروست که به سهم خود، بلای جانش شده اند.

 

مبارزه قانونی  

شکل قانونی مبارزه ی جوانان(همچون جنبش کارگری و زنان)عموما از طریق شرکت در انتخابات های رسمی(و یا تحریم انتخابات ها) و در درجه نخست رای ندادن به هر آنچه باندهای حاکم این رژیم میخواهند، صورت میگیرد. این البته لزوما مثبت نیست. اما گویی راه چاره دیگری حداقل تا کنون نیافته اند(و یا در حقیقت نشانشان نداده اند)(2). سوی دیگر این شرکت، امید های جوانان به جناح های بیرون از قدرت حاکمیت، همچون اصلاح طلبان است که رای منفی آنها، عموما با انتخاب نمایندگان این جناح ها برای ریاست جمهوری و یا مجلس صورت میگیرد. امید به اینکه با آمدن این ها گشایشی آغاز گردد و تغییراتی حتی کوچک در زمینه های مختلف صورت گیرد و جوانان از زیر بار این همه فشار رها گردند.

 این نوع امید به تغییر، در سال 88، موجب تبدیل مبارزه قانونی برای انتخاب ریاست جمهوری   به جوش و خروش عملی - و علی الظاهر غیر قانونی - برای تغییرات بزرگتر گشت. مبارزه، در پی تقلب بزرگ انتخاباتی جناح خامنه ای، وارد اشکال نوینی شد که در سالهای پس از انقلاب بی نظیر بود. یعنی تظاهراتهای گسترده خیابانی، متینگ ها، شورش و زد و خورد خیابانی با پاسداران که از ترس، در لباس غیر رسمی(لباس شخصی ها) با مردم روبرو میشدند و ...

بی تردید رهبری جناح موسوی- کروبی بر این جنبش، که سازشکارانه آن را بطرف راست هدایت کردند، علل شکست آن را فراهم کرد. اما نباید علل شکست را صرفا به علت رهبری سازشکار دانست. در حقیقت جوانان بدون روشن بودن خواست های واقعی، بدون وحدت لازم و آمادگی نسبی تشکیلاتی و با دست خالی وارد اشکالی از مبارزه شدند که باید در مورد آنها از پیش کار شده باشد. و اینها اموری است که در اساس به فقدان تشکیلات انقلابی طبقه کارگر و رهبری این طبقه بر انقلاب، و نبود کار های ایدئولوژیک - فرهنگی انقلابی در میان جوانان و نیز سازماندهی اصولی جوانان و آماده کردن همه جانبه آنها برای چنین نبردهایی بر میگردد.

 

مبارزه غیر قانونی

در این خصوص ما عموما شاهد مبارزه منفی جوانان با تمام ارزش های حکام کنونی هستیم. این مبارزه همچون مبارزه زنان در زمینه های امور اجتماعی و فرهنگ (آداب و سنن )، بویژه بشکل یک سلسله گسست ها از گذشته که برخی از آنها مثبت و برخی دیگر منفی هستند، صورت میگیرد.

اساسی ترین گسست جوانان کنونی از گذشته، همانا گسست از «آرمان ها» و «ارزش های» انقلاب «اسلامی» و از مذهب و اخلاقیات حاکم ( گرایش به مذاهب دیگر و یا لامذهبی کامل) است. از سوی بخشی از جوانان، این گسست از مذهب و فرهنگ گذشته، عموما بگونه ای نتیجه مثبت، یعنی خلق یا گرویدن به فرهنگ نوی انقلابی و مترقی نینجامیده ،بلکه با روی آوری به عقب مانده ترین وجوه فرهنگ غرب توام گشته است. وجوهی که عموما بوسیله فرهنگ سازان لوس آنجلسی، که عموما قشون فرهنگی نظام سلطنتی محمدرضا شاهی بوده و هستند، باز سازی شده و بخورد این دسته از جوانان داده میشود. بخشهایی از جوانان آخرین تحولات تکنیکی(عموما در زمینه ارتباطی) و فرهنگی (نوع لباس، رفتار و غیره) را دنبال کرده و آنها را تبدیل به ویژگیها، تعلقات، رفتار و فرهنگ خود میکنند. و اینها گونه ای از تضادها را در سطح جامعه دامن زده و اشکالی از دو قطب  جوانان حزب الهی، پاسدار، بسیجی( و همچنین مومن و مذهبی اما نه در جناح حاکم)  از یک سو، و از سوی دیگر جوانانی عصیانگر را پدید آورده است که از گذشته و عموما هر تعلقی منسوب به آن گسسته اند و هیچ امری از آن  را بر نمیتابند.

این نوع گسست، بویژه در مورد بخشهایی از دختران جوان به اوج خود رسیده  است. رژیمی که محیط خانه و جامعه را به زندان زنان تبدیل کرده، زنان را در کار خانگی و بچه داری و چادر و چاقچور حبس کرده و با مشتی کلمات و جملات مضحک، فریب دهنده و مرد سالارانه که قافیه بیشتر آنها وعده ی «به اوج رفتن» و به «بهشت» رفتن زنان است، از آنها میخواهد به فرهنگ مذهبی خود وفادار بمانند، با دختران جوانی روبروست که به تمامی این اخلاقیات پشت میکنند و آنرا با گفتار و رفتار و اعمال خود به سخره میگیرند.

برای مثال نگاه کنیم به تفاوتی که در این خصوص بین گذشته و حال موجود است. در زمان گذشته، دختران و زنان به نوازندگی ، آواز، رقص و اموری از این قبیل، هم در اشکالی منفی و تابع فرهنگ حاکم محمدرضا شاهی، و هم مثبت و تابع فرهنگ مترقی و انقلابی که غیر عمده بود(3)، روی میآوردند. اما اکنون، با توجه با استبدادی که حکام اسلامی اعمال میکنند و محدودیت های غیر قابل وصفی که ایجاد کرده اند و با توجه به نسبت جمعیت در دوران کنونی که دو برابر جمعیت گذشته است، گسترش علاقه به این امور، باید در بدترین حالت، مثلا دو برابر گذشته شده باشد.  اما این نسبت از حد دوبرابر که سهل است، به چندین برابر گذشته کشیده شده است. بسیاری جوانان دختر و زنان، نوازنده آلات موسیقی و خواننده گشته اند. و اگر این را مقایسه کنیم با زمان رژیم گذشته که کسی مانع فعالیت جوانان در این امور نمیشد، ولی اکنون این همه مانع وجود دارد و رژیم بطور رسمی و علنی مخالف آنهاست و این همه مجازات برای آنها درنظر گرفته و آنها را به اجرا گذاشته است، آنگاه متوجه ابعاد حیرت انگیز این مبارزه خواهیم شد. و این یکی از شکستهای حکامی است که برنامه های فرهنگی و مذهبی آنان همواره به عکس آنچه خواسته اند تبدیل شده است.(4)

 

کینه و نفرت جوانان نسبت به رژیم

حکومت اسلامی و پاسداران و بسیجیانش هم که طبق آداب و سنن تنگ نظرانه، متعصبانه و حقیرشان، هیچگونه مخالفتی از هر نوع باشد را بر نمی تابند، از اینکه جوانان این چنین از دستشان «در رفته اند» و در مقابل آنها(مستقیم و غیر مستقیم) ایستاده اند، بخشم در آمده اند. و چون هیچ راه حلی جز سرکوب کردن از عهدشان ساخته نیست، به گسیل نیروهای انتظامی و پاسدار خود به خیابانها و به درب منازل، و هجوم وحشی وار به جوانانی که هنجارهای آنها را نمی پذیرند و با آن مقابله میکنند، دست زده و خواهند زد. رفتارهای توهین آمیز و تحقیر کننده با جوانان در خیابانها - مثلا با گرداندن آنها در ماشین ها و غیره - کتک زدن و شلاق زدن در جلوی مردم، بازداشت، زندان و نیز در بسیاری موارد اعدام آنها، اینها اشکالی از مبارزه باند حاکم خامنه ای با جوانان است. این رفتارها، چنان نفرت و کینه ای  را از این رژیم در دل جوانان  ایجاد کرده که تصور اینکه میتوان آن را با سیاست های زورگویانه کنونی فرو نشاند امری ساده لوحانه است.

 

اعدام جوانان

هجوم به جوانان در خیابانها و منازل تنها شکل سرکوب جوانان و وادار کردن به تمکین آنها در مقابل حکومت نیست. جوانان سرشار از نیرو و انرژی، نوآوری و خلاقیت هستند و بدنه اصلی مبارزه برای تحقق خواستهای دموکراتیک، از سالهای 1376 به بعد و بویژه در خیزشها و شورش های سال 88 و در جریان تقلبات گسترده در انتخابات ریاست جمهوری بوده اند. از این رو، یکی از برنامه های رژیم برای زهر چشم گرفتن از آنها، اعدام هر از چندگاه چند جوان به جرمهای اجتماعی (و نیز سیاسی) بوده است. اعدامهای مجرمان عادی به دلایل مختلفی از جمله درگیر بودن در توزیع و یا حمل مواد، سرقتهای کوچک و بزرگ، قتل، روابط نامشروع و غیره و در مناطق و شهرهای مختلف صورت میگیرد، اما هدف اساسی بیشتر آنها ترساندن و وحشت زده کردن جوانان، ایجاد یاس و سرخوردگی در آنها، به سکوت و تمکین کشاندن جوانان و وادار کردن آنها به گردن نهادن به خواستهای حکومتگران و اینکه بچه های خوبی باشند و به هر آنچه آنها میگویند، گوش دهند، بوده است. اموری که همواره نتیجه معکوس داشته و در آینده نیز خواهد داشت.

     

گسست های منفی

البته گسست های بخش مهمی از جوانان از گذشته و فرهنگ مذهبی تنها محدود به گسست عکس العمل وار در مقابل حکومت اسلامی و تنها گسست جوانان از گذشته نبوده و نیست. این گسست خوب و بد را یکباره در آتش سوزانده و در مورد بخشهای قابل توجهی از جوانان به یک گسست منفی و نادرست از تمامی ارزشهای مثبت فرهنگ و آداب و سنن نیک و ارزشمند گذشته کشیده شده است. امری که  ریشه های هویت تاریخی این دسته از جوانان را از بین میبرد و آنها را به موجوداتی لرزان و بی هویت تبدیل میکند.

این گسست دلایل گوناگونی دارد. نخستین دلیل آن رشد تکنولوژیک و ابزار های نوین ارتباطات همچون اینترنت است که جوانان را چنان سرگرم کرده که اغلب فرصت فکر کردن در موارد دیگر را پیدا نمیکنند. همچنین، مطالعه ی مطالب اینترنتی گوناگون کوتاه و مختصر و در هر رشته و موردی، که بسیاری از آنها سطح نازلی از اطلاعات و دانش را در آن زمینه  ارائه میدهند و عدم مطالعه منظم مسائل مختلف و پیگیری آنها، موجب بوجود آمدن دسته ای از افراد گشته که سواد چندانی ندارند، اما گمان میکنند همه چیز را میدانند. سوی دیگر رشد ابزارهای ارتباطی، بوجود آمدن روابط میان پسران و دختران در ایران (و نه تنها در ایران) است که در گذشته به این گستردگی و با این درجه از سنت شکنی، امکان آن نبود، و سرگرم شدن آنها به هم دیگر، بدان درجه که فرصتی برای کار دیگری برای آنها باقی نمیگذارد.

 دلیل دیگر آن، گرایشی است که علیه سیاست در میان این بخش از جوانان رشد کرده است. این امر البته خاص ایران نیست بلکه در بسیاری کشورها غربی و تحت سلطه بوجود آمده است. اما این امر در ایران که مردم آن مسائل سیاست را همواره دنبال کرده و میکنند، بیشتر به چشم میآید. در واقع بخشی از جوانان نسل کنونی، غیر سیاسی هستند. و این غیر سیاسی بودن تا حدود زیادی مانع شکل گیری گرایشات سیاسی انقلابی و مترقی درون آنها شده و میشود. البته این امر، در پی یک دوران طولانی برتری سیاست در میان بسیاری از نسل های ایران، از مشروطیت بدین سو و به عنوان یک واکنشی در مقابل آن همه علائق سیاسی، چندان غریب بنظر نمیرسد و این نوع غیر سیاسی و یا ضد سیاست بودن ها در کشورهایی مانند کشور ما که مسائل آن همه را بطرف سیاست میراند، دیری نخواهد پایید.

یکی دیگر از دلایل این امر را حداقل در ایران، میتوان تا حدودی واکنشی در مقابل نسل گذشته دانست که این بخش از جوانان، تمامی گرفتاری و رنجهای کنونی خود را به گردن آنها میانداختند و میاندازند که گویا با انقلاب 57  و روی کار آوردن حکومت اسلامی، مایه ی تیره روزی کنونی آنها شده اند. این اوضاع، بسیاری از جوانان را، هم به گونه ای عدم علاقه به رابطه و احترام به نسل پیشین و هم  روی آوردن به تحقیر و بی احترامی به آنها کشانده است.

زمانی که شما به گذشته فکر نکنی، به آینده نیز فکر نخواهی کرد و یا حداقل درست فکر نخواهی کرد. از این رو  جنبه دیگر این گسست نامعقول این  گروه از جوانان  از گذشته،(5) بی تفاوتی نسبت به آینده است. بخشی از جوانان دختر و پسر از آینده ی نیامده نیز، گسست کرده اند و یا در حقیقت اصلا به آن فکر نمیکنند. این است که از یکسو به همه چیز زندگی را«لحظه حاضر» دانستن و«دم را غنیمت شمردن» و«خوش بودن» و استفاده تمام و کمال و «لذت جویی» محض روی آورده اند و زندگی بخشی از آنها را میتوان با دو کلمه «سلفون» و «راحت طلبی و لذت جویی» توصیف کرد، و از سوی دیگر همین امر موجب مغموم و اندوه گین بودن وانزوا طلبی و گوشه گیری و دچار انواع بیماری های عصبی شدن  نسبی دسته هایی مهمی از آنها شده است. و البته این دو دسته روحیات عموما با هم میایند.

یکی از دلایل مهم این امور فقدان آزادی های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است. این امر موجب گشته که بسیاری از نیروها از هر گونه فرهنگ سازی مثبت برای جوانان محروم باشند. نه فعالیت های فرهنگی مثبت و فرا گیری وجود دارد و نه تشکلاتی برای سازمان دادن جوانان.

 از سوی دیگر بیشتر نیروهایی که در حال حاضر زیر عنوان چپ فعالیت میکنند بویژه جریانهای ترتسکیت به این وضع  می دمند و هیزم آن را بیشتر میکنند. البته گروههای نسبتا سالمی هم وجود دارند که در این اوضاع در میان جوانان فعالیت میکنند و تنها نقطه های مثبت اوضاع کنونی را ترسیم میکنند.

 

جنبش دانشجویی    

هر آنچه در مورد جوانان و فشارهایی که حکومت استبدادی مذهبی به آنها وارد میکند، گفتیم، کمابیش در مورد جنبش دانشجویی که جنبشی دموکراتیک و خواستهای آن در پیوند با خواستهای اکثریت ملت است نیز راست در میآید. و ما اینجا تنها به نکاتی چند اشاره میکنیم.

یکم اینکه همان فضای پلیسی که بر جامعه حاکم کرده اند بدرجات بیشتر بر دانشگاهها حاکم کرده اند. در اینجا گروه های دانشجویی بسیجی هستند که فعال مایشاء هستند و هر گونه تحرک سیاسی، و فرهنگی، را از دیگر دانشجویان- و حتی گروه هایی نظیر تحکیم وحدت - زیر نام های مختلف گرفته اند.

 نکته دیگر اینکه دانشجویان حساسترین بخش جامعه از نظر سیاسی هستند. از این رو افکار و باورهای تمامی طبقات خلقی و ضد خلقی درون جامعه و لایه های ریز و درشت آنها را بازتاب میدهند. گرچه حکومت مستبد حاکم با انواع و اقسام شیوه های پلیسی از ابراز آشکار گرایش های ایدئولوژیک  طبقات خلقی(طبقه کارگر، خرده بورژوازی شهری و روستایی، سنتی و مدرن و نیز بورژوازی ملی) درون دانشجویان جلوگیری کرده است، اما این امر به این معنا نیست که این گرایشات وجود ندارد. این گرایشات همیشه وجود داشته و تا زمانیکه طبقات وجود داشته باشند، موجود خواهند بود؛ تنها در حکومت های استبدادی پنهان گشته و حضور خود را آشکار و به مثابه گروه های ایدئولوژیک و سازمانی ابراز نمیکنند. گرچه همین امر نیز موجب آن نمیگردد که بطور غیر منسجم و از طریق شکلهایی که تکنیک های کنونی در ارتباطات و بویژه اینترنت به آنها امکان میدهد، خود را اینجا و آنجا نشان ندهند.

و بالاخره، اگر اکثریت جوانان کنونی را فرزندان کارگران و زحمتکشان شهری و روستایی تشکیل میدهند، در مورد جنبش دانشجویی، اقلیت کمی هستند که افکار و باورهای ایدئولوژیک - سیاسی طبقه کارگرو زحمتکشان را نمایندگی میکنند و بیشتر دانشجویان افکار و باورهای طبقات میانی و بورژوازی ملی را بازتاب میدهند.

ادامه دارد.

هرمز دامان

بهمن ماه 94

  

 

 

یادداشتها

  1. اینکه رژیم مخالف گرایش بطرف برنامه های سرگرم کننده و فرهنگ سازی های لوس آنجلسی ها باشد یک چیز است و اینکه این گرایش را به گرایش جوانان و مردم بسوی فرهنگ انقلابی و مترقی ترجیح دهد، چیز دیگری.  دور از ذهن نیست که بین این حکومت و برخی شبکه های ماهواره ای تلویزیونی سازش هایی صورت گرفته باشد و آنها حتی بوسیله این رژیم مورد پشتیبانی قرار گرفته و بگیرند. مثلا آنها از تبلیغات سیاسی علیه حکومت اسلامی خود داری کنند و رژیم نیز به گونه های مختلف از آنها پشتیبانی کند. شایعه هایی در این خصوص در میان مردم وجود داشته و دارد. 
  2. خلاء احزاب و سازمان های انقلابی در عرصه سیاست ایران  و نقش آنان در پیشبرد خواستهای مردم کاملا بچشم میخورد. جدای از استبداد حاکم، مشکل دیگر همانا دست و پا زدن بخش عمده احزاب و سازمان های سیاسی از یک سو در رفرمیسم و دنبالچه اصلاح طلبان داخلی شدن است؛ و این در مورد توده ای – اکثریتی ها و دارودسته های پیروی آنان راست در میاید ؛ و از سوی دیگر در شبه آنارشیسم دروغین  غوطه ور گشتن که روی کاغذ نقش رادیکالها را بازی میکنند اما جز عاملین سیاست امپریالیستهای غرب و دارو دسته سلطنت طلبان چیز دیگری نیستند؛ و این در مورد ترتسکیست های کمونیسم امپریالیستی تقوایی و دارودسته های حکمتی درست در میاید.
  3. باید اشاره کرد که ما همواره دو فرهنگ داریم یک فرهنگ حاکم که  بوسیله حکام مسلط ترویج و تبلیغ شده و در جامعه رواج داده میشود و از آن بوسیله تمامی دستگاههای رسمی پشتیبانی میگردد، و دوم فرهنگ غیر حاکم انقلابی و مترقی که بوسیله طبقات خلقی(بویژه طبقه کارگر و خرده بورژوازی و برخی زمانها بورژوازی ملی)  آفریده شده و بشکلهای قانونی(پنهان در اشکال پیچیده رسمی) ارائه میشود و غیر قانونی به زندگی خود ادامه میدهد. ما در زمان سلسله پهلوی و از آغاز این دو نوع فرهنگ را میبینیم.  فرهنگ حاکم که کپی برداری کلیشه وار از جنبه های منفی فرهنگ غرب و نیز تمامی آل و آشغال های کشورهای وابسته به غرب و یا شرق  است و در تمامی زمینه های فرهنگی و هنری موجودیت رسمی و مسلط دارد، در حالیکه فرهنگ محکوم اغلب با محدودیت ها و سانسور روبروست . این دو نوع فرهنگ را در زمان حکومت اسلامی نیز میبینیم. با این تفاوت که فرهنگ سازان فرهنگ محکوم از سوی حکومت اسلامی به دگر اندیشان تعبیر شده و تمامی نیروی این حکومت در مقابله با آنها و تا حد ترور و کشتن کسانی که در خلق این فرهنگ فعالند، کشیده میشود.
  4. همچنین میتوان از تبدیل غیر قابل کنترل برخی جنبه های زندگی خصوصی به زندگی اجتماعی سخن گفت. در گذشته اگر عکس و فیلمی از مراسم و جشن هایی که مردم در حریم خانواده، فامیل و دوستان برگزار میکردند، تهیه میشد، درون خانواده و دوستان باقی میماند. ولی حکام اسلامی که همواره حتی مانع برگزاری چنین جشنهایی در حریمهای خصوصی میشدند، کاری کردند که بسیاری از مردم، اکنون این عکس ها و فیلم ها را در اینترنت قرار میدهند و بنوعی این مراسم و جشنهای خصوصی را به مراسم و جشنهایی اجتماعی و همگانی  تبدیل کرده اند.
  5.  ظاهر به عکس این حکم، پاره ای از جوانان وجود دارند که مشمول چنین شکلهایی از  گسست از گذشته نشده اند. مثلا دسته ای از جوانان برای ابراز دلبستگی به گذشته و بوسیله آن ابراز غرور کردن بسراغ برخی رفتارهای کوروش پادشاه هخامنشی و بویژه آزاد کردن یهودیان بابلی از جانب وی میروند. ولی این نوع دلبستگی و یا تکیه به گذشته، تکیه به گذشته به مثابه پایه و اساس هویت اجتماعی- فرهنگی نیست بلکه شکلی است از مبارزه با حکام اسلامی که بویژه گذشته پیش از اسلام مردم ایران را بکلی نافی اند و به هر بهانه ای با آن مبارزه کرده و اثرات آن را از بین میبرند.
     
     
     
     

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر