۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

در فقدان و یادبود یک رفیق کمونیست


                                       در فقدان و یادبود یک رفیق کمونیست

با کمال تاسف، از خبر درگذشت رفیق حفیظ  عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست افغانستان (مائوئیست) اطلاع یافتیم. رفیق حفیظ  یک کمونیست انقلابی بود که تمامی زندگی خویش را وقف مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر و زحمتکشان کرد و از هیچ تلاشی در این را فرو گذاری نکرد. ما نیز دردمندانه خود را در غم و اندوه  رفقای رهبری، اعضا و هواداران حزب کمونیست افغانستان و تمامی مائوئیست های افغانستان و نیز دیگر کشورها سهیم و شریک میدانیم و فقدان این مبارز انقلابی را به آنها تسلیت میگوییم. امیدواریم هر رفیقی که از میان ما میرود رفیقی دیگر پرچم افتاده وی را بلند کند و راه وی را تا کسب پیروزی نهایی ادامه دهد. باشد تا بیاری یکدیگر دنیای نوینی بر پا کنیم.

در زیر متن معرفی شخصیت و مبارزات این رفیق کمونیست که بوسیله حزب کمونیست افغانستان(مائوئیست)انتشار یافته، در دسترس خوانندگان قرار میگیرد.

                        

                                                     جمعی از مائوئیست های ایران

                                                               9 مهر 1391

                                      

 

 

 

اطــــلاعــــیـــه
بــه مــنــاســبــت درگذشت رفیق حفیظ عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان

کمیته مرکزی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، با غم و اندوه عمیق و فراوان، درگذشت رفیق حفیظ، عضو کمیته مرکزی حزب را به اطلاع تمامی اعضا و هواداران حزب، سائر مائوئیست های افغانستان، احزاب و سازمان های مائوئیست سائر کشور های جهان و کل مشمولین جنبش بین المللی کمونیستی می رساند.

رفیق حفیظ ، یکی از سابقه داران جنبش دموکراتیک نوین در افغانستان بود. رفیق، فعالیت سیاسی انقلابی اش را از سال های دهه چهل و در حالی که هنوز متعلم مکتب بود، به مثابه یکی از فعالین جریان شعله جاوید آغاز کرده بود. او پس از فروپاشی جریان شعله جاوید کماکان به خط و اهداف جریان متعهد باقیماند و بعد از کودتای ننگین هفت ثور 1357 و تجاوز عریان نیروهای سوسیال امپریالیست بر افغانستان در 6 جدی 1358 و اشغال کشور توسط آنها، به فعالیت های ملی – دموکراتیک و انقلابی اش در خارج از کشور ادامه داد.

رفیق حفیظ در اواخر سال 1364 با تاثیر پذیری از تشکیل جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و خط آن جنبش، کمیته تبلیغ و ترویج مارکسیزم - لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون را، که توانست جریده " شعله " را به دست نشر بسپارد، در همراهی با چند رفیق دیگر بنیانگذاری نمود. جریده " شعله " به مثابه یک جریده مبلغ و مروج مارکسیزم – لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون در طول دوران انتشار خود توانست نقش تبلیغی و ترویجی خود را بخوبی اجرا نماید.

زمانی که در اواخر دهه 60 خورشیدی، " کمیته انسجام و وحدت ... " میان " هسته انقلابی کمونیست های افغانستان " و " کمیته تبلیغ و ترویج مارکسیزم – لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون " تشکیل گردید، رفیق حفیظ به عنوان نماینده جناح تحت رهبری اش درین کمیته فعال گردید. " کمیته انسجام و وحدت ... " پس از مدتی فعالیت، گسترش یافت و نمایندگان" املا – بخش مائوتسه دون اندیشه " و " سازمان پیکار برای نجات افغانستان " نیز در ان شامل گردیدند.

رفیق حفیظ، چند ماه بعد از تدویر کنگره حزب کمونیست افغانستان در سال 1370، به عنوان نماینده کمیته تبلیغ و ترویج مارکسیزم – لنینیزم – اندیشه مائوتسه دون، مذاکرات برای پیوستن آن کمیته به حزب کمونیست افغانستان را با نمایندگان حزب موفقانه به پیش برد و پس از آن به عضویت کمیته مرکزی حزب در آمد. رفیق در طی چند سال، مسئولیت یکی از واحد های منطقه یی هواداران حزب کمونیست در خارج از کشور را موفقانه پیش برد. او در دومین نشست گسترده کمیته جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در سال 1993 که سند " زنده باد مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم " را تصویب نمود، عضو هیئت شرکت کننده حزب کمونیست افغانستان در آن نشست بود و نقش انقلابی شایسته ای در آن نشست ایفا نمود.

رفیق حفیظ یکی از نمایندگان حزب کمونیست افغانستان در کنگره وحدت جنبش کمونیستی ( م ل م ) بود و در کنگره مذکور بحیث عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست (مائوئیست ) افغانستان انتخاب گردید. رفیق به عنوان مسئول یکی از واحد های هواداران حزب در خارج از کشور مدت چند سال خدمات مهمی برای انقلاب و حزب انجام داد. او در طی چند سال، در پیشبرد فعالیت های بین المللی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، چه در رابطه با فعالیت های جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و کمیته آن و چه به مثابه رابط حزب با احزاب مائوئیست مشخصی از سائر کشور ها، سهم گرفت. او مدت چند سال در فعالیت های تبلیغی و ترویجی " جاا " از قبیل انتشار مجله بین المللی جهانی برای فتح و اسناد درونی جنبش به زبان دری ( فارسی ) فعالانه دخیل بود.
کمیته مرکزی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، ضایعه بزرگ در گذشت این رفیق سابقه دار را به تمامی اعضا و هوادارن حزب و سائر مائوئیست های افغانستان و جهان تسلیت می گوید. ما به ویژه مراتب تسلیت خود را به اعضای خانواده رفیق تقدیم نموده و غم شریکی عمیق خود با آنها را اعلام می نماییم.

تمامی واحد های حزبی در داخل کشور و واحد های هواداران حزب در خارج از کشور مکلف اند تا اواخر ماه جاری خورشیدی یا میلادی، طبق شرایط مشخص شان، از رفیق یادبود به عمل آورند. پیام های تسلیت در داخل کشور از طریق روابط مستقیم و در خارج از کشور از طریق کانال های ارتباطی و یا آدرس الکترونیکی شعله جاوید قابل دریافت است.

۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

« تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی (4) انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب ضد دیکتاتوری


« تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی  (4)
  انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب ضد دیکتاتوری

12-  اکونومیسم کارگری  

تقوایی می نویسد:

« الان تحولات مصر و تونس و دیگر کشورهای منطقه به مساله لاینحل بورژوازی جهانی و به نقطه امید توده مردم دنیا - حتی در آمریکا و اسپانیا و فرانسه و یونان- تبدیل شده است. در قاهره بعد از سقوط مبارک وقتی خبرنگار تلویزیونی از یک فعال میدان تحریر پرسید شما که دموکراسی میخواهید چرا به دولت تنطاوی مهلت نمیدهید انتخابات را برگزار کند، جواب شنید که دموکراسی تنها انتخابات و پارلمان نیست. ما کار میخواهیم و تامین اجتماعی میخواهیم و حرمت میخواهیم و محاکمه مبارک و دار و دسته اش را میخواهیم و غیر»

این هم «کمونیسم» و البته از نوع «کارگری» تقوایی! در مصر و تونس مردم دموکراسی میخواهند. اما «دمکراسی تنها انتخابات و پارلمان نیست؛ آنها کار میخواهند، تامین اجتماعی میخواهند، حرمت میخواهند و محاکمه مبارک و دارودسته اش را و غیر» چنانچه این چیزها را به مردم مصر دهید، شما کمونیسم برقرار کرده اید!

همانطور که میبینم این ترتسکیست که سابقا طرفدار انقلاب سوسیالیستی بود و هنوز که هنوز است به همراه دیگر ترتسکیستهای رنگارنگ، نوشته های سطحی و ضد مارکسیستی حکمت هوچی و  تحریف گر، مانند«انقلاب ایران و نقش پرولتاریا- خطوط عمده» و «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» را به عنوان  نوشته های «ضد پوپولیستی» - حداقل در ظاهر- تایید میکند، تمامی تقاضاهای این جوش و خروش ها، این شورشها و انقلابات را «دموکراسی» میداند؛ و دموکراسی از نظر تقوایی چیست؟ انتخابات(تقوایی حتی لزومی نمیبیند که بگوید انتخابات آزاد و نه مثل آمریکا و یا جمهوری اسلامی  طرح ریزی شده از بالا) باضافه پارلمان (میبینیم که این طرفدار کمونیسم صد درصد خالص خیابانی، که جنبش  و کمونیسم طبقات دیگر نبوده، بلکه  جنبش و «کمونیسم کارگری» است، چگونه یکی از اجزاء دمکراسی- و نه شکل بورژوایی آن را- پارلمان میداند) و البته  نه تنها آنها، بلکه به همراه آنها، کار، تامین اجتماعی و حرمت. چنین است تقاضاهای اصلی این حرکت و تاکتیک کمونیستی تصرف میدانها!

از دو حال خارج نیست: یا باید آنچه تقوایی میگوید را خواستهای سطح فعلی جنبش ها در نظر گیریم، که در آن صورت این تقاضاها، در عالی ترین شکل خود، نشانگر تسلط خواستهای بورژوای ملی لیبرال، یعنی همان «اسطوره» کذایی حکمت در کشورهای  تحت سلطه مذکور است و حتی با تقاضاها و برنامه حداقل طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک، یعنی جمهوری دموکراتیک خلق، خواه از لحاظ اقتصادی، خواه از لحاظ سیاسی و نوع سازمان دولت و چه از نظر فرهنگی، تفاوتهای کیفی اساسی دارد و نسبت به آن بسیار محدود و سرو دم بریده است؛  و تقوایی که این خواستها را تکرار میکند، از بورژوازی ملی و لیبرال این کشورها پا را فراترننهاده است؛ و یا باید اینها را نقطه نهایی این حرکت و تاکتیک کمونیستی مزبور دانست، که در آن صورت میتوان نهایت این کمونیسم کارگری را  نوعی رژیم سرمایه داری دانست که انتخابات و پارلمان دارد؛ بیکاری مثلا نسبت به کشورهای تحت سلطه درصد پایین تری است، تامین اجتماعی وجود دارد و رئیس جمهورشان کسانی همچون  حسنی مبارک نیست! چنین نظام هایی کمابیش در بخشی از کشورهای مرفه تر سرمایه داری و امپریالیستی  وجود داشته است.(1)

 از این رو، در بهترین حالت، خواست تقوایی یک رژیم سرمایه داری دمکراسی بورژوایی است. اما البته نه واقعا! زیرا این ظاهر قضیه است و ماهیت واقعی نظرات او و امثال او  نیست.  ماهیت واقعی نظرات ترتسکیستی همانگونه که در مقاله «امپریالیستها، جمهوری اسلامی و مردم ایران»(بخش چهارم) نشان دادیم  گرایش و خدمت به بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم است! آنان نه حتی سخنگوی بورژوازی ملی، بلکه عموما سخنگویان بورژوازی کمپرادور هستند. هم از از این روست که تقوایی حتی نه به حمایت از بورژوازی ملی، بلکه به حمایت و هواداری سلطنت طلبان و امپریالیستها بر میخیزد، تا بجای رژیمهای کنونی رژیمهای مستبد امپریالیستی دیگری قرار دهد!

تقوایی سپس تاکید میکند:

«در چارچوب موج انقلابات برای نان و آزادی و کرامت و نه چارچوب ناسیونالیسم عربی و یا آمریکائی ستیزی و یهودی ستیزی نوع اسلامی»

این نقادی به هیچ وجه همراهی با خواستهای واقعی این انقلاب ها نیست و نه تنها نشان نمیدهد که تقوایی بدنبال انقلابات برای « نان و آزادی و کرامت» است، بلکه برعکس روشنگر همراهی موضع و خواستهای  تقوایی با موضع  و خواستهای سلطنت طلبان و امپریالیسم امریکا و غرب است.  یعنی این مطلب که تقوایی با مواضع ناسیونالیستی و ضد آمریکایی (2) این مبارزات مخالف است، به این معنی نیست که او مثلا از موضع انقلاب سوسیالیستی  و ضد تفاوتهای قومی و نژادی و مثلا از دیدگاه طبقه کارگری که  همین الان  و بلا استثنا در همه جهان به انقلاب سوسیالیستی علیه سرمایه داری مشغول است! با این چیزها مخالف است؛ خیر! از این دیدگاهها نیست! زیرا هرچند که دیدگاههایی که مخالف مبارزات ملی علیه امپریالیسم در کشورهای تحت سلطه هستند، و تنها تضاد جامعه را تضاد کار و سرمایه و راه حل آن را انقلاب سوسیالیستی میدانند، به هیچوجه درست نیستند، اما اگر او حقیقتا به این دیدگاهها اعتقاد داشت و در راه آنها مبارزه واقعی سیاسی میکرد، ما شاید بتوانستیم او را یک  خرده بورژوای ذهنی گرای«چپ» و آنارشیست بخوانیم.(3) اما او نه از چنین دیدگاههایی که ظاهرا خود را پشت آنها پنهان میکند، بلکه دقیقا از موضع امپریالیسم آمریکا و صهیونیستهای اسرائیلی با جنبه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی این انقلابات مخالف است.

 چنانچه بخواهیم جایگاه طبقاتی تقوایی و کلا خطی که حزب کمونیست کارگری و دیگر حکمتی ها و کلا ترتسکیستها دنبال میکنند، روشن کنیم باید بگوییم اینان، در بهترین حالت معرف گرایش های روشنفکری تکامل یافته اقشاری از خرده بورژوازی میانه و مرفه ایران هستند که در پی تحولات کشور و در پی بی اعتقادی به توده ها، روی به اتکا به سلطنت طلبان و  قدرت های امپریالیستی و دریافت کمک از آنها نهادند. در حال حاضر او و همراهان و هم مسلکی هایش( و کمابیش اکثر ترتسکیستها) بیشتر به روشنفکران روزی ستان بورژوازی کمپرادور تبدیل شده اند، که اکنون بر سبیل همراهی با خواستهای دمکراسی خواهانه مبارزات در کشورهای عرب همراهی نشان میدهد و پس از اینکه آب ها از آسیاب افتاد، دوباره به سر موضع سابق خود باز میگردد.(4)

13- انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب ضد دیکتاتوری؟

 میدانیم که تبیین ساخت اقتصادی، تشریح تضادهای درون هر جامعه، تعیین مرحله انقلاب و بر این مبنا تعیین صف خلق و ضد خلق و دوست و دشمن، اساسی ترین وظیفه هر حزب کمونیست واقعی طبقه کارگر است. در نخستین بخش این مقاله ما از تقوایی این منادی سابق تضاد کار و سرمایه و انقلاب سوسیالیستی پرسیدیم « ... این انقلابات  که نشان از یک « نقطه عطف» دارند، چه ماهیتی داشته و کدام نیروها و طبقات را مورد حمله و هدف خود قرار داده اند. همچنین او(تقوایی) تشریح مارکس از ماتریالیسم تاریخی را میآورد. برای ما مهم است که بدانیم کدام  نیروهای مولد و با کدام مناسبات تولیدی در این انقلابات در «تناقض» افتادند.» اینک ببینیم این ترتسکیست چگونه به این پرسش پاسخ میدهد:

   «در کشورهای دیکتاتوری عریان شبیه مصر اولین مانع بر سر گسترش مبارزه و رشد اعتراضات و انقلاب علیه وضع موجود خود دیکتاتوری است - و فلسفه و ضرورت وجودی دیکتاتوری هم اساسا همین است. »

برای ما روشن نیست که تقوایی و حزب کمونیست کارگری اش چه موقع به چنین دریافتی از وجود «مانع  دیکتاتوری» بر سر گسترش مبارزه و رشد اعتراضات( البته نه انقلاب) و سرانجام  مرحله «انقلاب علیه دیکتاتوری»  نائل آمده است(5) اما  یقین داریم که تقوایی- و حکمت نیز- بدون توجه به اینکه چه نوع حکومتی، خواه «دیکتاتوری عریان» و خواه دیکتاتوری پنهان (مانند کشورهای سرمایه داری امپریالیستی) بر سر کار باشد، بر مبنای باصطلاح تحلیل اقتصادی با درهم کردن مسائل، اغتشاش آفرینی و تحریف نظریه های مخالف، توجه نوع حکمتی به استثمار و تضاد کار و سرمایه، مرحله انقلاب را سوسیالیستی ارزیابی میکردند! حال چه تغییری در این بخش از جهان اتفاق افتاده که یکباره تقوایی تغییر موضع 180 درجه ای داده و «دیکتاتوری عریان» را نخستین مانع  بر سر «گسترش مبارزه و رشد اعتراضات» میبیند؟!

 بر چنین مبنایی، وی دو مرحله برای تکامل انقلاب قائل میشود: مرحله ضد دیکتاتوری و مرحله « گسترش مبارزه و رشد اعتراضات»! لابد منظور تقوایی از « گسترش مبارزه و رشد اعتراضات» برای  سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی است! نمیدانیم که تقوایی از چه کسانی حساب میبرد، که این عبارات را اضافه نمیکند!؟ 

آنگاه ادامه میدهد:

«باید دیکتاتور برود و یک نوع آزادیهای دو فاکتو و فضای باز سیاسی بوجود بیاید تا ما کمونیستهائی که همیشه زیر زمینی فعالیت میکردیم بتوانیم سرمان را بلند کنیم و کارمان را بکنیم. در مصر این اتفاق افتاد. و اگر یک حزب رهبری کننده انقلاب وجود میداشت اولین قدمش میباید کنار زدن مبارک میبود.»

پس هدف انقلاب علیه دیکتاتوری این است که «آزادی های دو فاکتو» ایجاد شود و «فضای باز سیاسی» پدید آید. و بهترین شکل این  آزادیها و فضای باز سیاسی، دموکراسی بورژوایی است. گویا تقوایی به این نتیجه رسیده است که نخست باید برای چیزی شبیه دمکراسی بورژوایی مبارزه کند و سپس کمونیستهایی شبیه او که همیشه زیر زمینی کار کرده اند(6) از این فضای سیاسی استفاده کنند و«کارشان» را یعنی همان «گسترش مبارزه و اعتراضات» کذایی را انجام دهند!؟(7)  

   میبینیم که تقوایی پیشنهاد میکند که در کشورهای «دیکتاتوری عریان»، نخست دمکراسی بورژوایی یعنی دیکتاتوری پنهان بورژوازی ایجاد شود و سپس در این دیکتاتوری، به وی و همراهان وی اجازه داده شود که از زیر زمین بدر آیند و «کارشان» را به پیش برند. همانطور که این حضرات «انترناسیونالیست» در این سی سال گذشته توانستند در « روی زمین» و در دیکتاتوری های «غیر عریان» کشورهای امپریالیستی، کارشان را انجام دهند ونیروهای فراوان جذب کنند!؟ البته منظور تقوایی از «کارشان» و «گسترش مبارزه و رشد اعتراضات» به احتمال صفر درصد، انجام انقلاب سوسیالیستی است!؟

«اگر حزب کمونیست کارگری مصر وجود میداشت و این حرکت را رهبری میکرد برای ساقط کردن مبارک کار چندان متفاوتی از آنچه شد نمیتوانست انجام بدهد. انقلاب باید در قدم اول مبارک را میانداخت و عملا این امر در مدت بسیار کوتاهی متحقق شد.»

تقوایی در اینجا موضع خود را نسبتا روشن تر ترسیم میکند: «قدم اول» نه مبارزه علیه استثمار و نه انقلاب سوسیالیستی، بلکه مبارزه علیه دیکتاتوری است. این قدم اول را میتوان مرحله اول نیز خواند، هرچند که شاید بتوان تصدیق کرد که «قدم» ممکن است نسبت به «مرحله»، زمانی کوتاه تر را شامل شود.

البته مبارز افراد، گروه ها و سازمانها برای ساقط کردن مبارک، لزوما نشان نمیدهد که آنها طرفدار دموکراسی بورژوایی هستند. چرا که میتوان با مبارک مخالف بود اما به هیچوجه خواهان دموکراسی بورژوایی نبود، بلکه تنها خواهان تغییر شخص یا یک دیکتاتور با دیکتاتور دیگر و حفظ همان نظام استبدادی بود و مجموعه نظام را در همه ابعاد آن و رابطه اش با امپریالیستها را حفظ کرد.   

اما چنانچه مرحله یا قدم اول مبارزه علیه دیکتاتوری و برای دموکراسی بورژوایی و مشخصه های اقتصادی آن باشد، آنگاه نام درست آن مبارزه دموکراتیک( و ضد امپریالیستی) یا انقلاب دموکراتیک است، گرچه از تقوایی ترتسکیست نمیتوان انتظار داشت که به آن معتقد باشد و برای آن چنین نامی را بکار برد. اما انقلاب دموکراتیک اگر از نوع نوین یعنی تحت رهبری طبقه کارگر و برای حل تضادهای موجود میان طبقه کارگر، لایه های مختلف خرده بورژوازی شهری و زحمتکشان روستایی( دهقانان تهیدست، خرده مالکین، کشاورزان) و علیه بورژوازی بورکرات و کمپرادور و امپریالیستهای حامی آنها و زمینه سازی و آماده کردن شرایط اقتصادی و بویژه سیاسی و فرهنگی برای انقلاب سوسیالیستی باشد، محدود به مبارزه بر ضد دیکتاتوری شخص و بویژه برای دموکراسی بورژوایی نیست، بلکه خواهان جمهوری دموکراتیک خلق است. اما اگر از نوع «کهن» یعنی با رهبری های غیر پرولتری باشد، آنگاه تقریبا محدود به چنین خواستهایی است. و تقوایی که قدم اول را به رفع چنین موانعی محدود میکند، نشان میدهد که اتفاقا او- و البته در حرف - طرفدار نوع «کهن» آن است.

  باز میبینیم، کسانی که سالهاست بخشهایی از جنبش چپ را اسیر داد و هوارهای خود در مورد انقلاب سوسیالیستی کرده اند و انقلاب های دموکراتیک نوین در کشورهایی همچون چین را  همچون هوچیان و شیادان، انقلابهای ملی بورژوایی از نوع کهن میخواندند، اینک خود همان نوع «کهن» آن را تصدیق میکنند و قدم اول مبارزه میدانند.      

  میگوییم البته در حرف؛ زیرا با توجه به اینکه این حزب دنباله رو سلطنت طلبان و امپریالیستها است، در مورد همین برداشتن همین قدم اول نیز باید مشکوک بود، چه برسد به قدم دوم!(8) این شک از آنجا بر میخیزد که وی در مورد دو نکته اساسی یا صحبتی نمیکند و یا در مخالفت با آن صحبت میکند.

نکته اول اینکه، وی دیکتاتوری یک طبقه را محدود به شخص- و نه حتی باند یا جناح حاکم آن طبقه - میکند. به همین دلیل از نظر او «ساقط کردن مبارک» قدم اول است. در حالیکه طبقه حاکم  و بوِیژه پشتیبانان امپریالیست آن نیز خیلی در بند «ساقط نکردن مبارک» نیستند و در صورتی که لازم باشد، این قبیل نوکران را حتی قربانی نیز میکنند. پس یک فرد میرود و فرد دیگری از همان طبقه جانشین وی میشود. مدتی آزادی هایی که در نتیجه مبارزه مردم و عقب نشینی ارتجاع  بوجود آمده، تداوم میابد و سپس به محض اینکه به هر دلیل جنبش توده ها افت کرد، ارتجاع پیشروی را آغاز می کند و تمامی دستاوردها را پس میگیرد.

نکته دوم: وی در مورد نقش امپریالیسم در ایجاد و حمایت از چنین دیکتاتوری های عریانی یا سکوت می کند و یا چنان درهم و تاریک و با استغاثه( گویا برای اینکه امپریالیستها بجای «اسلام سیاسی» روی حزب کمونیست کارگری «مدرن» حساب کنند) سخن میگوید که نقش امپریالیستها در ایجاد این قبیل دیکتاتوری ها و سپردنشان  به دست نوکران و سگان زنجیری ای همچون حسنی مبارک  در لابلای حرافی های ولنگارانه  وعبارت های کج و معوج وی گم میشود.(9) در قاموس این حزب در مبارزه علیه دیکتاتوری، نیازی نیست که علیه امپریالیسم آمریکا مبارزه کنیم و همانطور که در بخش های بالاتر دیدیم تقوایی سفسطه گر بر علیه ناسیونالیسم درست و اصولی کشورهای تحت سلطه، موضع میگیرد.

توجه داشته باشیم که مثلا در ایران، اولین قدم یا شعارهای تاکتیکی یک حزب کمونیست انقلابی واقعی  که مبارزه سیاسی اش توام با اعتقاد به، و کاربرد قهرانقلابی است، چنانچه رهبری مبارزات دموکراتیک و ضد امپریالیستی و انقلاباتی از نوع مصر و یا تونس را نداشته باشد، در شرایطی مشابه آن وضعیتی که تقوایی درباره اش حرف میزند، بر کناری مثلا خامنه ای نبوده، بلکه برکناری کل حکومت حاکم  و تشکیل یک دولت موقت ملی است که آزادیها و شرایط را برای انتخابات آزاد مهیا میکند. اما چنانچه این حزب و طبقه کارگر رهبری این مبارزات را داشته باشند، آنگاه نخستین قدم چنین حزبی در شرایطی مشابه، نه برکناری اشخاصی همچون خامنه ای، بلکه تلاش در راه  برقراری جمهوری دموکراتیک خلق است. ضمنا این نکته باید مد نظر قرار گیرد که پروسه ایجاد جمهوری دموکراتیک خلق و کلا هر مرحله ای خود به قدم هایی کوچکتر تقسیم میشود. اما تقوایی اکونومیست و دنباله رو، نه درباره قدم های متفاوت در پروسه برقراری جمهوری دموکراتیک، بلکه در مورد خود چنین جمهوری صحبت میکند: مبارک نباشد، دیکتاتوری بورژوازی نیست و دموکراسی است و تقوایی و حزبش میتوانند مشغول کار شوند!     

پرسشی دیگر نیز مطرح است که در بالا به گونه ای به آن اشاره داشتیم : حال که حزب کمونیست کارگری ای در مصر وجود ندارد و  رهبری این مبارزه ضد دیکتاتوری و برای دمکراسی بورژوایی در دست آنها نیست، رهبری مبارزه در دست چه کسانی است؟ علی القاعده بورژوازی یا خرده بورژوازی. اما اگر بورژوازی باشد، این بورژوازی احتمالا نمیتواند بورژوازی کمپرادور باشد- زیرا این بورژوازی در پیش از این انقلاب، قدرت را در دست داشت و رهبری آن در دست حسنی مبارک بود( مگر اینکه رهبری انقلاب را در دست باندهایی دیگر از بورژوازی کمپرادور که با باند حاکم به رهبری حسنی مبارک اختلاف داشتند، تصور کنیم که چنین نیست). اما اگر در دست بورژوازی کمپرادور نباشد یا  باید دست بورژوازی دیگری باشد که کمپرادور نیست، یعنی ملی است و یا بورژوازی تجاری متحجر(مثلا اخوان المسلمین) که دیکتاتوری عریان دیگری درست میکنند و یا بالاخره در دست لایه هایی از خرده بورژوازی!

بنابراین میتوان، انقلابات کنونی در کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا را، اشکالی از انقلابهای دموکراتیک خواند. انقلاباتی که بواسطه رهبری های بورژوایی و خرده بورژوایی یا به پیروزی نمیرسند و یا چنانچه پیروز شوند، اجازه نمیدهند که پیروزی های انقلاب دامنه و عمق پیدا کند؛ دیر زمانی بر سر کار نمی مانند و عموما به وسیله امپریالیستها سرنگون میشوند و یا چنانچه بر سر کارماندند، پس از مدتی همان ساخت اقتصادی کمپرادوری  و همان دیکتاتوری عریان را تولید میکنند.

خلاصه کنیم: تقوایی همانطور که (به تبعیت از حکمت در سخنرانی «حزب و قدرت سیاسی») طبقه کارگرش را کنار گذاشت و پوپولیست شد، انقلاب سوسیالیستی اش را کنار میگذارد و تبدیل به «مبارز» راه دموکراسی بورژوایی میشود! آنچه او ظاهرا میخواهد این است که جنبشها و انقلابات کنونی به رهبری بورژوازی و یا خرده بورژوازی منجر به برکناری دیکتاتورها و برپایی حکومت بورژوازی شود تا یک فضای آزاد برای فعالیت های قانونی و مسالمت آمیز حزب تقوایی فراهم شود و این حضرات بتوانند به گسترش «مبارزه و رشد اعتراضات» برای «نان و آزادی و کرامت» یعنی مبارزات اکونومیستی اقتصادی و سیاسی در چارچوب حکومت بورژوازی بپردازند و «کارشان» را کنند. «کاری» که تمامی احزاب باصطلاح چپ  و در واقع احزاب رویزیونیست در کشورهای امپریالیست غربی انجام میدهند.

اما آنچه باطنا میخواهد اینست که حال که جنبش های توده ای به برکناری موقت دیکتاتورهایی همچون حسنی مبارک گردید و نیمچه فضای سیاسی باز شد، او در همیاری با مرتجعین و امپریالیستها، نخست  زیر نام  مبارزه با «ناسیونالیسم عرب»  و «ضد یهودی» بودن آنها به مبارزه با جنبه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی جنبش های  موجود ملتهای عرب برخیزد و سپس سوی انقلابی مبارزه آنها را در جهت تعمیق خواستهای انقلابی در حال حاضر دموکراتیک خود منحرف کرده و در مبارزات  قانونی و مسالمت آمیز درانتخاباتها و پارلمانها تا زمانی که موجودند، کانالیزه کند. دیر نیست که این مواضع تقوایی در مبارزه ملی و طبقاتی در ایران نیز خود را نشان دهد.  

                                                                        ادامه دارد.

                                                                                        مرداد 91

                                                                                       هرمز دامان

یادداشتها 

 1- نمونه های برجسته تر آن کشورهایی مانند سوئد و نروژ هستند. گفتی است که ما شرایط کشورهای امپریالیستی را بطور کلی مد نظر داریم. اینکه این کشورها اکنون دچار بحران اقتصادی و سیاسی هستند، مانع از آن نیست که ما اقتصاد این کشورهای ثروتمند را، قوی تر از کشورهای تحت سلطه و شرایط زندگی مردم و رفاه آنها و همچنین  دموکراسی بورژوایی( شکل دیکتاتوری بورژوازی در این )  موجود در این کشورها را غیر قابل مقایسه با شرایط اقتصادی و سیاسی مردم در کشورهای چپاول شده که فقر و مسکنت بیداد میکند و استبداد سیاسی مانع ابراز هر گونه اعتراضی است، بدانیم.                            2- تقوایی خود خوب میداند که مردم کشورهای عربی و یا کلا کشورهای تحت سلطه مخالف آمریکا به معنای مردم یا کشوری به نام آمریکا نیستند.آنها مخالف نظام حاکم بر این کشور، یعنی امپریالیسم بودن این کشور و کشورهای مشابه هستند. ضمنا  تقوایی به نوع «اسلامی»آمریکائی ستیزی و یهودی ستیزی اشاره میکند، تو گویی او با انواع دیگر آمریکایی ستیزی و صهیونیسم ستیزی( تقوایی بجای آن از یهودی ستیزی استفاده میکند) موافق است. در حالیکه تقوایی مخالف هر گونه ستیزه با امپریالیستهای آمریکایی و کلا امپریالیسم و صهیونیستها است؛ خواه از طرف مسلمانان و درپوشش ایدئولوژیک اسلام باشد و خواه از سوی دیگر نیروهای ضد امپریالیسم. 

  3- دیدگاهی که تضاد جامعه را کار و سرمایه میبیند و به انقلاب سوسیالیستی باور دارد در انقلاب 1905 روسیه نیز میان چپ ها وجود داشت و لنین این گونه به این دیدگاهها برخورد میکند:« بالأخره متذکر ميشويم که وقتى قطعنامه، حکومت انقلابى موقت را موظف به عملى ساختن برنامه حداقل مينمايد، بدين طريق افکار بيمعنى نيمه آنارشيستى را درباره اجراى بيدرنگ برنامه حداکثر و بدست آوردن قدرت براى انجام انقلاب سوسياليستى بدور مياندازد.  ... فقط خوش‌بينان کاملا ساده ‌لوح ممکن است اين موضوع را فراموش کنند که درجه اطلاع توده کارگر از هدفهاى سوسياليسم و شيوه‌هاى اجراى آن هنوز تا چه اندازه کم است. ولى ما همه يقين داريم که آزادى کارگران فقط بدست خود کارگران ميتواند انجام گيرد؛ بدون آگاهى و تشکل توده‌ها، بدون آماده نمودن و پرورش آنها از راه مبارزه طبقاتى آشکار بر ضد تمام بورژوازى، کوچکترين سخنى درباره انقلاب سوسياليستى نميتواند در ميان باشد. و در پاسخ اعتراضات آنارشيستى مبنى بر اينکه گويا ما انقلاب سوسياليستى را بتعويق مياندازيم خواهيم گفت: ما آن را به تعويق نمياندازيم بلکه با يگانه وسيله ممکن و از يگانه راه صحيح، يعنى از همان راه جمهورى دمکراتيک، نخستين گام را بسوى آن برميداريم... اگر کارگرانى در موقع خود از ما بپرسند: چرا ما نبايد برنامه حداکثر را اجرا نماييم ما در پاسخ، متذکر خواهيم شد: توده‌هاى مردم، که داراى تمايلات دمکراتيک هستند، هنوز از سوسياليسم خيلى دورند، هنوز تضادهاى طبقاتى نضج نگرفته است و هنوز پرولتاريا متشکل نشده است. صدها هزار کارگر را در تمام روسيه متشکل کنيد ببينيم، حُسن نظر نسبت به برنامه[ سوسیالیستی] خود را در بين ميليونها کارگر تعميم دهيد ببينيم! سعى کنيد اين کار را انجام دهيد و تنها به جملات پُر سر و صدا ولى توخالى آنارشيستى اکتفا نورزيد، آنوقت فورا خواهيد ديد که عملى کردن اين تشکل و بسط اين فرهنگ سوسياليستى منوط است به اجراى هر چه کاملتر اصلاحات دمکراتيک.»( لنین،«دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک»، ترجمه محمد پورهرمزان، منتخب آثار یک جلدی، ص 246، واژه درون کروشه از ماست). درباره این نکات و برخی نکات دیگر در تفاوتهای شرایط روسیه با وضعیت کنونی در کشورهایی مانند مصر و همچنین ایران و نیز برخی پیچیدگی ها در مبارزه طبقاتی و ملی در کشورهای تحت سلطه، در ادامه همین مقالات جداگانه صحبت میکنیم.

4- این نکته در مورد سازمان مجاهدین خلق نیز صادق است. خط و مشی  این سازمان از یک خط و مشی که لایه های میانی خرده بورژوازی نیمه سنتی- نیمه مدرن را نمایندگی میکرد، به یک خط و مشی بورژوا- امپریالیستی تبدیل شده است. مقایسه دوره های مختلف این سازمان تقریبا چهار دوره را نشان میدهد: دوره اولیه که صادق ترین وشریف ترین مجاهدان در آن حضور داشتند و خط و مشی آن مبارزه مسلحانه انفرادی بود. دوره دوم از سالهای 57 که این سازمان خود را به جریانهای بورژوازی ملی و بویژه بنی صدر نزدیک و از تاکتیکهای سیاسی آنها دنباله روی کرد تا سالهای شورای مقاومت و مدتی پس از آن را شامل میشود؛ دوره سوم یک دوره انتقالی است که این سازمان بجای اتکا به مردم کشور خویش و سعی و تلاش در بسیج و آگاه کردن پایه اجتماعی خود، به  حکومت عراق  و سپس به قدرتهای امپریالیستی اتکا  کرد؛ و دوره چهارم که به دنباله روی مطلق از سیاستهای امپریالیستی پرداخت و موقعیتی سیاسی همچون بورژوا - کمپرادورها یافت. از این تجارب دو درس اساسی باید فرا گرفت. درس اول: سیاست مقدم بر هرچیز است. خط و مشی سیاسی، در مبارزه طبقاتی و ملی در ایران تعیین کننده مواضع و جایگاه طبقاتی هر گروه و سازمان و حزب است. بین طبقات، بین دوست و دشمن، بین انقلاب و ارتجاع دیوار چین نیست؛ دوست، دشمن و دشمن میتواند دوست شود. نماینده محرومترین و انقلابی ترین توده های زحمتکش، چنانچه مواضع سیاسی درستی اتخاذ نکند، به مرور میتواند به نماینده ثروتمندترین و ارتجاعی ترین طبقات تبدیل شود؛ و برخی روشنفکران طبقات بالا در صورتی که  مواضع سیاسی، شرایط عینی زندگی  و کلا جهان بینی خود را تغییر دهند، میتوانند به نماینده سیاسی محرومترین طبقات تبدیل شوند. درس دوم اینکه در مبارزه با حکومت داخلی باید به مردم کشور خود اتکا کرد و نه به قدرتهای بیگانه. یعنی تلاش برای استفاده از تضادهای میان جریانها و حکومت های ارتجاعی، هرگز نباید به معنی اتکا به این کشورها، بجای تکیه به توده های مردم کشور خویش باشد.

  5-   نظرات تقوایی و حکمت پیش از کمونیسم کارگرشان و در سالهای انقلاب 57: «1- نفى کامل ديکتاتورى حاکم در ايران و برقرارى حقوق دمکراتيک در جامعه ضرورت حياتى بسيج طبقه کارگر ايران براى انقلاب سوسياليستى است. از نقطه نظر منافع آنى و آتى طبقه کارگر، عمق، دامنه و محتواى عملى دموکراسى بايد چنان باشد که بسيج مستقل و وسيع طبقه کارگر براى سوسياليسم عملا امکان پذير گردد. 2- نفى کامل ديکتاتورى و برقرارى دموکراسى مورد نياز طبقه کارگر مستلزم نابودى کامل سلطه امپرياليسم در ايران است» و « به اين نحو است که از يک سو در کشور تحت سلطه ديکتاتورى خشن و عريان، سرکوبى و نفى کليه حقوق دمکراتيک شرط لازم و گريزناپذير استثمار کار ميگردد، و از سوى ديگر در کشور متروپل "دموکراسى بورژوايى" بدليل ايجاد شرايط عينى مشخص توسط امپرياليسم (رشد اشرافيت کارگرى بهره مند از فوق سودهاى امپرياليستى) و شرايط ذهنى ناشى از آن (نفوذ شديد ايدئولوژى بورژوائى در طبقه کارگر و سازمانهاى سياسى آن) به حيات خود ادامه ميدهد.» و«... با توجه به آنچه گفته شد واضح است که تا زمانيکه قدرت سياسى در ايران در دست بورژوازى (هر "بخشى" از آن) باقى بماند سلطه امپرياليسم بر کشور ما نفى نشده و لذا دموکراسى لازم براى بسيج طبقه کارگر بسوى سوسياليسم (تنها معنائى که پيروزى انقلاب ميتواند براى طبقه کارگر داشته باشد) بدست نمى آيد.» وبالاخره « بايد تاکيد کنيم که شعار برقرارى جمهورى دموکراتيک خلق که با قاطعترين و جامعترين شکل شرايط لازم براى حفظ و دفاع از دستاوردهاى انقلاب را در بر ميگيرد، شعار مبارزاتى در مرحله کنونى است.»( حمید تقوایی و منصور حکمت، انقلاب ایران و نقش پرولتاریا- خطوط عمده، محفل مارکسیستی آزادی کارگر ، آذرماه 1357). این نظرات تقوایی( و حکمت) را تنها از جهت مقایسه نظرات اولیه و نظرات کمونیسم کارگری و نظرات کنونی وی آوردیم و گرنه نظرات ارائه شده در همین مقالات و نوشته های اولیه یعنی دوره «مارکسیسم انقلابی» شان نیز درهم، سطحی و ضد لنینستی یا در حقیقت ترتسکیستی است.

6- و چقدر تقوایی و حزب کمونیست ترتسکیستی اش زیر زمینی مبارزه کرده است!؟ گویا وی فراموش کرده است که رهبران و کادرهای  این سازمان، با اسامی شناسنامه ای و عکس خویش مطلب مینویسند و میگویند که «مخفی کاری خوب نیست و علنی کاری خوب است، زیرا باعث میشود که همه در جریان نظریات افراد و تغییرات آنها باشند»؛ دربهای کنگره یشان باز است و ورود برای عموم ( مانند سلطنت طلبان و رضا پهلوی که دعوتشان هم میکنند) از جمله وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی  آزاد است!؟  البته اگر اینها، این حزب را به چیزی بگیرند و بخواهند از این پیکر«عریان» و رهبران و کادرهای «اسم و رسم دارش» چیزی بیشتر بدانند و بر اطلاعاتشان بیفزایند!

7- با این تفاصیل روشن نیست که چرا وی انقلابات منطقه را را «نقد اجتماعی دموکراسی» میداند و نماینده سیاسی آن را خود و حزبش؛ و مینویسد: «نماینده این حرکت ما کمونیستها هستیم.» احتمالا منظور تقوایی از «نقد اجتماعی دموکراسی» بوسیله کمونیستها باید اضافه کردن« کار»، «تامین اجتماعی» و «حرمت» است و نیز« محاکمه مبارک و دار و دسته اش»!؟.  
  8- ما یقین داریم که تقوایی به مرحله دومی اعتقاد ندارد که بخواهیم در مورد آن صحبتی کنیم. او سر و ته  انقلاب سوسیالیستی اش را با عبارت لوده و بی معنای « بتوانیم کارمان را کنیم» به هم میآورد.

  9- و به «تاچر و ریگان گفتند رفرمیست»، «به ارتجاع گفتند انقلاب و به عقبگرد گفتند رفرم! همه چیز مثل جامعه دیوها برعکس شد! به دیکتاتوری گفتند دموکراسی، آنهم نه تنها در کشورهای جهان سومی و "دموکراسی" هائی که مردم مصر و تونس آنها را برانداختند، بلکه در خود آمریکا و کشورهای غربی محدود کردن و زیر پا له کردن حقوق مدنی مردم نام دموکراسی بخود گرفت با این توجیه که داریم با تروریسم اسلامی میجنگیم. و از آنطرف جلو ارتجاع و خرافات تعظیم کردند تحت عنوان گفتگوی تمدنها و لیبرالیسم فرهنگی و نسبیت فرهنگی» و« با ثبات ترین مدلهای دموکراسی کمپ غرب در خاورمیانه دود شد و به هوا رفت.» و « آیا مردم مصر انقلاب کردند که تنطاوی بیاید؟ به نظر شما تعیین سرنوشت مردم مصر یعنی تنطاوی؟ اینها چنان از مردم و حق مردم صحبت میکنند که گویا همین امروز از جنایات دیکتاتورهای دست نشانده خودشان با خبر شده اند! این دیکتاتورهای سرنگون شده مظهر رژیمهای با ثبات کمپ دموکراسی غربی در منطقه بودند و این را همه میدانستند. هم همه دولتهای دنیا این را میدانستند و هم مردم دنیا. آنچه تغییر کرده اینست که این حقیت امروز به یمن قدرت مردم انقلابی زیر آفتاب قرار گرفته و بر همه روشن شده است که شاخه خاورمیانه ای کمپ دموکراسی غرب چه جانیانی بوده اند.» این ها باضافه کمی درباره کنسرواتیوها بحث کردن، همه ی نقد تقوایی از امپریالیستها است. برای بررسی بیشتر در مورد نقش امپریالیسم در نظر تقوایی نگاه کنید به همین مقاله، قسمت دوم، شماره 8


۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی (3) پوپولیسم کمونیسم کارگری


تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی  (3)

پوپولیسم کمونیسم کارگری

10- طبقه کارگر یا«مردم»؟

همانطور که گفتیم حکمتی های ترتسکیست، تضاد کشورهای تحت سلطه را نه میان آحاد طبقات خلقی و امپریالیسم، بلکه میان طبقه کارگر و سرمایه داران و علیه روابط سرمایه داری، «استثمار» و «کار مزدی» میدانند. اگر چه، حتی در این موارد نیز به هیچوجه صادق، جدی و پیگیر  و از این رو قابل قیاس با «چپ روهای» واقعی نیستند و هدفشان تنها ایجاد اغتشاش و انحراف در میان چپ انقلابی بوده است.

اگر بر مبنای تحلیل های پیشین این ترتسکیستها بخواهیم قضاوت کنیم، علی الاصول این  انقلابات و اعتراضات باید بوسیله طبقه کارگر این کشورها و علیه روابط سرمایه داری  که در نظریه اینان، همه جا گیر شده، صورت گرفته و انقلاباتی سوسیالیستی باشند. اما محال است که بتوانیم چنین چیزهایی را در نوشته تقوایی در مورد آنچه خود و حکمت ترتسکیست به عنوان مبارزه علیه «پوپولیسم» مدت زیادی بخورد جنبش چپ ایران دادند، بیابیم. یعنی نه آنچنان که باید و شاید از طبقه کارگر این ترتسکیستها نشانی خواهیم یافت و نه از انقلاب سوسیالیستی شان. بجای طبقه کارگرعموما مفهوم «توده مردم» نشسته است و بجای انقلاب سوسیالیستی انقلاب «ضد دیکتاتوری» و گویا برای دمکراسی بورژوایی! در این بخش به این نکات میپردازیم.

«منصور حکمت در دنیا بعد از یازده سپتامبر گفت باید مردم متمدن دنیا علیه جنگ توحش میلیتاریسم غربی و اسلام سیاسی بمیدان بیایند اما کسی تصور نمیکرد این حرکت از تونس شروع بشود و توده های مردم متمدن در قاهره و بنغازی و درعا بساط توحش نظم نوین جهانی را درهم بریزند. همین عامل قدرت مردم است که کسی مثل کیسنیجر را وادار به اعتراف میکند که دیوار برلینش فروریخته است.»

«چه چیزی میتوانست این وضعیت و این تصویر و تبیین سیاه از تاریخ رادرهم بشکند؟ ما در اوج این افسارگسیختگی، در "دنیا بعد از یازده سپتامبر" گفتیم دنیا دست اینها نیست. درست است اینها دارند میتازند ولی نیروی دیگری در جهان هست که تعیین کننده است. بشریت محکوم و مجبور نیست که ملعبه دست این نیروهای سیاه باشد.»

«اما کارگران و توده های مردم در این تحولات نقشی ندارند، قربانی آنند. این دوره ای است که ما آنرا دوره توحش و دوره جنگ تروریستها نامیدیم. دوره ای که منصور حکمت با نوشته "طلوع خونین نظم نوین جهانی" تبیین و معرفی اش کرد. دوره ای که تاریخ به سراشیبی افتاده بود. دوره ای که بورژوازی جهانی به خود جرات داد آنرا پایان تاریخ بنامد. دوره ای که نه مقولاتش را ما - منظورم از ما کارگران دنیا و مردم شریف دنیا است- فبول داشتیم و نه در تحولاتش نقشی داشتیم. اگر دنیا دست ما بود هیچیک از این اتفاقات نمی افتاد، نباید می افتاد.»(حمید تقوایی، « غول خفته بیدار میشود!  بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا» تمامی تاکیدها از ماست).

  پس تقوایی در تحولات پس از 11 سپتامبر و باصطلاح حکمت« جنگ تروریستها»،  کارگران و «توده های مردم»، را دارای نقش نمیداند، بلکه قربانی آن دوره میداند. بنابراین میتوان متوقع بود که این کارگران و «مردم شریف دنیا» باشند که در دوره اخیر که جنبشها، شورشها و انقلابات در منطقه خاورمیانه و شمال افریقا پدید آمد، نقش داشته اند.

 راستش، ما از واژه«مردم» در قاموس ترتسکیستها چیزی نمی فهمیم. زیرا به هر حال هر جامعه ای به طبقات تقسیم میشود و هر طبقه ای ویژگیهایی متمایز از طبقه دیگر دارد. «مردم» این حضرات نیز یا باید یک طبقه جدید باشد و یا خود به طبقات تقسیم شود! در صورتی که«مردم» یا «بشریت محکوم» را یک طبقه بدانیم، لازم است، بدانیم خصوصیات این طبقه در تولید چیست؟ اما در صورتی که ، خود مردم به  طبقات تقسیم شوند، میتوان پرسید که چه طبقاتی درون مردم وجود دارند؟

زمانیکه که یک مائوئیست از مردم (خلق، توده ها) در انقلاب دموکراتیک حرف بزند، منظورش طبقات کارگر، خرده بورژوازی، دهقانان یا مزدوران کشاورزی و خرده مالکین روستا و نیز برخی زمانها بورژوازی ملی است.  و چنانکه از مردم در انقلاب سوسیالیستی حرف بزند منظورش طبقه کارگر و خرده بورژوازی یا خرده مالکین فقیر است. اما چون ترتسکیستها روابط تولیدی در همه کشورهای جهان را روابط سرمایه داری ، طبقات موجود در هر کشور را طبقه کارگر و سرمایه دار و انقلاب را سوسیالیستی ارزیابی میکنند، تنها چیزی که در مرام آنها، میتوان از مفهوم مردم برداشت کرد، باید همان طبقه کارگر باشد. بنابراین روشن نیست که چرا تقوایی، مفهوم «مردم» را در مقاله اش، بیشتر اوقات به تنهایی و گاه در کنار طبقه کارگر، به میزانی از حد برون  بکار میبرد!

« و امروز به این نقطه رسیده ایم. موج جاری انقلابات و اعتراضات نقطه پایان این دوره سیاه است. به این انقلابات توده مردمی شکل دادند که تا دیروز قربانیان نظم نوین جهانی بودند. این توده بمیدان آمده است. ما آنانرا نمیشناسیم و نمیدانیم حتی رهبرانشان چه کسانی هستند. نمیدانیم چه احزاب و نیروهائی دست اندرکار بوده اند.»(همانجا)

تقوایی در اینجا به تشریح انقلاباتی می پردازد که در کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا پدیدآمد. از نظر تقوایی به این انقلابات «توده مردمی»  شکل دادند که تا دیروز قربانیان «نظم نوین جهانی» بودند. تقوایی این «توده» را نمیشناسد!؟ و نمیداند چه احزاب و نیروهایی دست اندرکارند و یا حتی رهبرانشان چه کسانی هستند. او تنها میداند که «نیروهای محرک این حرکات، نه احزاب پارلمانی بوده اند و نه نیروهای چریکی و نه موتور کوچکی که میخواست موتور بزرگ را راه بیاندازد. این خود موتور بزرگ است که بحرکت در آمده است.»

گرچه الزامی نیست که تقوایی همه ی نکات مزبور را بداند (1)اما برای کسی که- به همراه حکمت- بیش از سه دهه است که علیه «پوپولیسم» و تضاد «توده های مردم  و ارتجاع داخلی» و «خلق و امپریالیسم» داد سخن داده و در این مورد که بر  تمامی کشورهای دنیا بلا استثناء، روابط تولیدی سرمایه داری حکمفرماست، قلمفرسایی کرده است، نشناختن «توده مردم» که نباید بجز کارگران، طبقه ای دیگر باشند، عجیب است و نقض غرض بشمار میرود. در واقع، از کسی که در آغاز متن خود از «تناقض» بین نیروهای مولد و روابط تولید صحبت میکند، انتظار میرود که آن را  در تونس، مصر، لیبی، سوریه، بحرین و یمن نشان دهد و ثابت کند که «تناقض» مورد بحث بین نیروی های مولد نوین یعنی کارگران و روابط سرمایه داری است. برای نشان دادن و اثبات این قضیه، خیلی مهم نیست بداند که این «توده» یعنی کارگران را، «احزاب پارلمانی» راه انداخته اند و یا «نیروهای چریکی» و یا «موتور های کوچک». تنها کافی بود که تقوایی به حافظه ضعیف خود رجوع میکرد و میدید که او «تناقض» موجود در جهان را بین کارگران و سرمایه داران ارزیابی کرده و بر طبق  این تحلیل ها «توده» مزبور باید کارگران باشند. (2)

اما حافظه وی، سر بزنگاه، ضعیف تر از پیش شده و او تمامی نظریات پر های و هوی  گذشته خویش را علیه «پوپولیسم» فراموش کرده و اکنون آنها را بجا نمیآورد! گویی که همه ی آن تحلیل ها، باد هوا بوده است!؟  اینک او ترجیح میدهد که دست به دامن «مردم» شده و بگوید که به این انقلابات «توده مردمی» ( و نه طبقه کارگر) شکل دادند که تا دیروز قربانیان «نظم نوین جهانی» بودند.

بطور کلی  تقوایی آنقدرکلمه مردم را به تنهایی و بندرت نیز در کنار طبقه کارگر بکار میبرد تا مقدماتی برای فراموش کردن طبقه کارگر در ادبیات سیاسی خود فراهم کند. این ضد پوپولیست قلابی که( به همراه دودوزه بازی همچون حکمت و دیگر ترتسکیستهای کمونیسم کارگری) دیر زمانی بود که به طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی  ضد استثمار چسبیده بود تا همه طبقات خلقی  را از قلم اندازد، اینک به مفهوم مردم(یا خلق) چسبیده است، تا مفری برای فراموشی طبقه کارگر و رهبری وی بر مبارزه طبقاتی و ملی فراهم سازد! دیر نیست که تقوایی انقلابات خاورمیانه را انقلابات دموکراتیک، البته به رهبری نیروهای امپریالیستی بداند!(3)

افزون بر این نکات، توجه کنیم که در اینجا تقوایی با ژست یک «خط سه ای» در مقابل دو راه «پارلمانی» و «چریکی» ظاهر میشود. در اینکه تقوایی ترتسکیست با مبارزه چریکی، نه از این رو که مبارزه ای جدا از توده است- زیرا ترتسکیستها اصلا و ابدا  به توده ها، خواه کارگر و خواه غیر کارگر، اعتقادی ندارند- بلکه به این دلیل که به کاربرد سلاح و قهر در مبارزه سیاسی متکی است، مخالف باشد، جای هیچ شک و شبهه ای نیست. اما، آنچه جای شگفتی است، مخالفت ظاهری وی با مبارزه پارلمانی است.

میدانیم که در مباحث مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی اتکا صرف به مبارزه پارلمانی از این رو نادرست است که پیروان این نوع مبارزه، تنها مبارزه در چارچوب قانونی و مسالمت آمیز را قبول دارند و به مبارزه قهر آمیز و تصرف قدرت از راه مبارزه مسلحانه توده ای اعتقادی ندارند، نه از این رو که مثلا مبارزه پارلمانی، مبارزه ای جدا از توده هاست! چرا که در مبارزه پارلمانی باید رای داشت! و برای رای آوردن باید توده ها را به پای میز رای گیری کشاند(4) اما تقوایی در حالی این ژست ها را میگیرد و گویا پیرو راه سوم، یعنی راه غیر « حزب توده ای- پارلمانی» و چریکی یا «مبارزه مسلحانه جدا از توده» میشود که خود او و حکمت، نه به مبارزه توده ای اعتقادی داشتند و نه به مبارزه مسلحانه!

11- تعیین ماهیت مبارزه  بوسیله اشکال مبارزه!

«امروز این جهان متمدن در یک مقیاس میلیونی بمیدان آمده است. تنها نیروی عظیم توده مردم معترض در خیابانها میتوانست این دوره را ختم کند و دقیقا همین اتفاق افتاد. یادتان هست منصور حکمت در یک اطلاعیه بمناسبت اول مه نوشت خیابانها مال ما است؟ الان مردم اسپانیا در میدان سل میگویند ثروت جامعه در دست شما است اما خیابانها مال ما است. اینکه میدانها را تصرف کنیم و تحت کنترل بگیریم به گفتمان مردم معترض و به یک شیوه اعتراض تبدیل شده است. از التحریر قاهره تا میدان آزادی سلیمانیه و تا میدان سل مادرید و میدان باستیل پاریس. در اعتصاب کارگران ویسکانسین آمریکا هم، کارگران و مردم میدان یک شهر را گرفتند و آنرا به التحریر تغییر نام دادند. این پدیده یعنی چی؟ این تاکتیک کی بود؟ در تئوری کی بود؟ این یک تاکتیک و حرکت کمونیستی است اما نه از نوع آن چپ سنتی که در سطح جهانی بعنوان کمونیست شناخته میشدند.»(5)

پس از دید تقوایی تصرف میدانها، نه فقط شکلی از مبارزه یا بقول خودش«شیوه ای از اعتراض»، که میتواند بوسیله طبقات انقلابی، مترقی، رفرمیست، ضد انقلابی و حتی ارتجاعی مورد استفاده قرار گیرد، بلکه یک تاکتیک و حرکت کمونیستی است! این مهم نیست که شما چه کسی، چه طبقه ای و با چه طرز تفکر و برنامه ای هستی که رهبری این تصرف میدان  را در دست داری و چگونه شیوه های مبارزه که تصرف میدان ها تنها یکی از اشکال آن(گیرم یک شکل خوب و نه لزوما عالی آن) است را هدایت میکنی و آنها را به طرف چه هدفی میرانی؛ خیر این ها مهم نیست؛ تنها این مهم است که شما میدان را تصرف میکنی! چنانچه شما طبقه ای ارتجاعی باشی،اما میدان تصرف کنی، شما حرکت کمونیستی کرده اید! و«گفتمان» و تاکتیک کمونیستی بکار بسته اید! مردم اسپانیا( تقوایی را!؟ او که از خیر تمامی مردم را در کشور تحت سلطه، طبقه کارگر دانستن، نمیگذشت، اینک توده های یک کشور سرمایه داری امپریالیستی را که عمدتا پرولتاریا هستند،«مردم» میخواند) میدان تصرف کردند، پس تئوری و تاکتیک کمونیستی مصروف داشته اند؛ مردم مصر میدان القاهره گرفته اند، پس حرکت کمونیستی کرده اند؛ کارگران و مردم آمریکا میدان به تصرف در آورده اند، پس حرکت و تاکتیک کمونیستی کردند!

میبینیم که این هوادارسلطنت طلبان و امپریالیستها که چنان بر سر رهبر بودن طبقه کارگر داد و هوار راه میانداخت و مزورانه  انقلابات دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر و احزاب کمونیست را در کشورهای تحت سلطه، انقلابات بورژوایی دانسته و کمونیستها را نمایندگان بورژوازی ملی میخواند( و میخواند) اینک چنین بی پرنسیپ از آب در آمده و نفس تصرف میدانها را تاکتیک و حرکت «کمونیستی» میخواند. او چنین میکند تا بر ماهیت واقعی این انقلابات خلقی، که انقلابات بورژوایی بوده و متاسفانه تماما، نه حتی زیر رهبری طبقات دموکرات خرده بورژوا، بلکه تحت رهبری طبقات رفرمیست، ضد انقلابی و حتی بعضا ارتجاعی و وابسته به امپریالیستها در آمده، سرپوش گذارد.

 خواننده همچنین میتواند اکونومیسم بی پایان تقوایی و کمونیسم قلابی و ضد کارگری اش را در بند بالا دنبال کند. «ثروت جامعه دست شماست، خیابانها مال ماست.» و لابد همین کافی است!

 البته حدس میزنیم (هر چند شک داریم) که منظور تقوایی( و حکمت نیز) این نیست که« ثروت جامعه مال شما ولی خیابانها مال ما»!؟ قطعا تقوایی میداند که اگر چنین منظوری داشته باشد، اجازه چنین بذل و بخشش هایی نه تنها از جانب طبقه کارگر، بلکه از جانب  هیچ طبقه تحت ستمی به وی داده نشده و نخواهد شد! از سوی دیگر نیز، بورژوازی و طبقات ارتجاعی، در تصرف داشتن میدانها بوسیله توده ها را،  حتی برای مدتی کوتاه نیز تحمل نخواهند کرد. اما اگر منظور وی آن نباشد که گفتیم، خواننده میتواند بپرسد، خوب پس از آن چی؟ گیرم گفتید «ثروت جامعه دست شما است، ولی خیابانها دست ماست»، خیابان و میدان که قدرت سیاسی نیست! و بدون تصرف قدرت سیاسی بوسیله  طبقه کارگر نیز از کمونیسم نمی تواند سخنی در میان باشد! طبقه کارگر و توده های زحمتکش و نیز طبقات میانی جامعه نیز، بدون رهبری یک حزب کمونیست انقلابی که مسلح به تئوری انقلابی مارکسیسم- لنینسم- مائوئیسم باشد، نمیتوانند شکل تصرف میدانها را  به اشکال عالی تر یعنی جنگ و قیام مسلحانه تبدیل کنند و قدرت  سیاسی را از آن خود سازند.

 تقوایی ترتسکیست، بسیار بی مایه است و میخواهد مشتی عبارات دهن پرکن همچون «میدان مال ما» که تنها نادانان  را میتوان با آنها فریفت، را جای تجزیه و تحلیل مارکسیستی مبارزات در خاورمیانه و شمال افریقا و نیز کشورهای سرمایه داری امپریالیستی و چگونگی نیاز آنها به یک رهبری کمونیستی واقعی که بتواند مبارزات آنها را از تصرف میدان ها بسوی کسب قدرت سیاسی هدایت کند، قرار دهد!                                             

                                                                                   ادامه دارد      

                                                                                 هرمز دامان

                                                                                   مرداد 91

یادداشتها

1-  ضمنا این نکات برای ما ایرانیان که انقلاب 57 را داشته ایم، به هیچوجه تازه نیست؛ زیرا انقلاب ایران را نه چریکها راه انداختند و نه احزاب پارلمانی!

2-  قطعا تقوایی فکر نمیکند که برای اینکه توده مردم را بشناسد، باید با تک تک آنها آشنایی شخصی داشته باشد! پس این توقع که تقوایی، این «مبارز» ضد پوپولیسم، بر مبنای گفته های پیشین خود نشان دهد که طبقه کارگر در کشورهای تونس و مصر و لیبی و بحرین و اردن که دارای روابط سرمایه داری هستند و تضادشان کار و سرمایه است، علیه استثمار بپا  خاسته و در حال انجام  انقلاب سوسیالیستی است، توقعی بجا است.

3-     برای پی بردن به زمینه های نتیجه گیری بالا، به کاربرد کلمه «مردم» در دو بند زیر توجه کنیم:

« یک مفسر سیاسی که در همان اوائل انقلاب مصر با رادیو کانادا مصاحبه میکرد مساله را این طور توضیح میداد: تا امروز نیروهای اسلامی ادعا میکردند حرف مردم جهان عرب را میزنند و میدانند مردم جوامع اسلامی چه میخواهند، مدتی نیروهای ملی و ناسیونالیسم عرب مدعی نمایندگی مردم کشورهای عربی بودند، عبدالناصر و الفتح میگفتند مردم جهان عرب چه میخواهند، بورژوازی غرب، بوش و اتحادیه اروپا میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، اسرائیل میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، همه نماینده مردم جهان عرب شدند، اسلامیون و ناسیونالیستها و آکادمیستهای غربی، دولتها و شرق شناسان و عرب شناسان و غیره. اما وقتی خود مردم "جهان عرب" بخیابانها ریختند معلوم شد هیچیک از اینها نماینده شان نیستند. وقتی خود مردم حرف زدند معلوم شد هیچیک از این نیروهای مدعی را قبول ندارند. این نظر واقعیت مهمی را بیان میکند. این واقعیت که تحولات اخیر تماما در برابر و علیرغم خواست دولتهای موجود و نیروها و احزاب ملی- مذهبی تا امروز فعال در صحنه خاورمیانه شکل گرفته است. بهمین دلیل هم طرح رژیم چنج و یا راه حل های ملی- اسلامی جواب نداد. نیرو و یا شخصیت سیاسی ای نداشتند بمیدان بفرستند. البرادعی را راهی خیابانهای قاهره کردند که کاری از دستش بر نمی آمد و هنوز هم معلوم نیست کجاست! من وقتی این مصاحبه را شنیدیم هم خوشحال شدم و هم تاسف خوردم. خوشحال از اینکه بالاخره معلوم شد نیروهای سیاسی که در این دوره بخصوص خاورمیانه عرصه یکه تازیشان بود هیچکاره اند و ربطی به مردم ندارند و متاسف از اینکه آن نیروئی که حرف دل مردم را میزد، حزب ما، به آن اندازه شناخته شده نیست که کسی نتواند بگوید هیچکس نماینده مردم نیست. که یکی تلفن بزند به رادیو مربوطه و بگوید این نظر امروز شما در مورد بیربطی دولتها و نیروهای ملی - اسلامی به خواستها و حرف دل مردم در "جوامع اسلامی" نظر و موضع همیشگی حزب کمونیست کارگری بوده است. حزبی که از همان مقطع جنگ خلیج نماینده خیابان، نماینده میدان تحریرها بوده است، حرف دل توده مردم را زده است.»(همان مقاله، بخش انقلابات جاری و کمونیسم کارگری، تاکیدها از ماست)                                                     همانطور که مشاهده میشود تنها در این دو بند چهارده بار کلمه مردم بکار رفته (ضمنا در بخش اول این بند، تقوایی نقل قول مستقیم نمیآورد، بلکه نظر مفسر سیاسی را از زبان خودش توضیح میدهد و در بند دوم نیز همان نظرات خود را تکرار میکند) در حالیکه طبقه کارگر مطلقا بکار نرفته است! و حزب کمونیست کارگری نه نماینده طبقه کارگر بلکه «نماینده مردم» قلمداد گشته است. و جالب اینکه این عنوان این بخش« انقلابات جاری و کمونیسم کارگری» است و این دو بند نقد نیروها و احزاب ملی- مذهبی« تاامروز فعال در صحنه خاور میانه» یعنی عموما بورژوازی ملی است!

4-  روشن است که در مباحث مارکسیستی استفاده از پارلمان یا بقول مارکس «آغل بورژوازی» در شرایطی که امکان این استفاده وجود داشته باشد، مجاز است. البته به این شرط که نخست بتوان از تریبون پارلمان یا مجلس افشاگری  کرد و سطح آگاهی توده ها را بالا برد؛ دوم اینکه  مبارزه پارلمانی هرگز جای مبارزه طبقاتی بیرون را نگیرد و نخواهد آن را در چارچوب مبارزات پارلمانی به خدمت خود در آورد، بلکه برعکس خود این مبارزه، در خدمت رشد و تعالی هر چه بیشتر مبارزه طبقاتی بیرونی باشد، و سوم و مهمتراز همه اینکه  تبدیل به استراتژی کسب قدرت از راه بدست آوردن اکثریت در پارلمان، بجای استراتژی  تصرف قدرت از راه  قهر آمیز نشود.

5-  میبینم که باز هم « جهان متمدن» و «توده های مردم» و... که طبقه کارگر را نیز میتوان تنها بخشی از آنها خواند، به خیابانها آمدند! از این پس دیگر تاکیدی بروی این نکات نمیکنیم. خواننده خود میتواند، آنچه را ما در این مورد توضیح دادیم، در تمامی این متن دنبال کند!

پیوست:

و این هم از ایمان و اعتقاد حکمت و کمونیسم کارگری اش به کارگران و «غول خفته»:

« اگر پنج نفر ناسيوناليست جمع شوند و يک حزب جديد تشکيل بدهند، فورا از گرفتن قدرت سياسى حرف ميزنند و هيچ کس هم به آنها ايرادى نميگيرد، هيچکس!»( حزب و قدرت سیاسی) .منظور حکمت این است که چرا ما هم اینکار را نکنیم و مثلا با پنج نفر(یا سه درصد) سراغ کسب قدرت سیاسی نرویم!

«  من ميخواهم اينجا يک سئوال کفرآلود ديگر (منظور حکمت از کفر بی اعتقاد بودنش به نقش توده ها در تاریخ است) مطرح بکنم: اگر اين پروسه بيش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنيم به سازماندهى در ميان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و اينها را سازماندهى کنيم. در اين صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال يک عده از آنها بچه‌دار ميشوند، تعدادى مريض ميشوند و يک عده از آنها از کار سياسى کنار ميکشند. در آخر ميبينيم که بعد از اين سالها ما ظاهرا از يک طرف آدمها را کمونيست ميکنيم و از طرف ديگر آنها بازنشسته ميشوند و از کار سياسى کناره‌گيرى ميکنند.

 مگر آموزش سوسياليستى، کمونيسم، سازمانيابى طبقه و رابطه حزب و طبقه، از نسلى به نسل ديگر منتقل ميشود؟ که ما مثلا بيائيم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ايران کار و فعاليت بکنيم و اميدوار باشيم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ايران به قدرت برسيم؟                                                                                          ميشود در طى ٥٠ سال يک حزب کمونيستى در ميان کارگران کار کند و بعد از ٥٠ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان يک عابر بى‌گناه در جامعه چنين انتظارى ممکن نيست، به خاطر اينکه اين ميراث تشکيلاتى، اين تعهد ايدئولوژيکى، اين آگاهى طبقاتى و اين رابطه حزب و طبقه به همين سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل نميشود. ما داريم اين را ميبينيم! شما فعاليت ميکنيد و براى مثال ٢٠ درصد نفوذ در ميان کارگران پيدا ميکنيد و اينها بعد از مدتى حوصله‌شان سر ميرود. مگر چه قدر ميشود آمد و رفت؟ ما در زندگى سياسى خودمان باقى ميمانيم، در حالى که آن کارگرانى را که با آنها کار و فعاليت کرده‌ايم، ميروند. و ما اين را در تجربه زندگى سياسى خودمان ميبينيم.»

 و« ... الان از خودمان ميپرسيم و ديگران از ما ميپرسند که پس چه شد آن نفوذى که ما داشتيم؟ جالب اين است که ما آن نفوذ کارگرى و ارتباطها را در دل و پس از سرکوبهاى خونين ٣٠ خرداد ٦٠ پيدا کرديم، بافت و پايه کارگرى داشتيم و الان نداريم. چه شدند؟ معلوم است، حوصله همه سر رفت، همه که منتظر نميشوند تا انقلاب بيايد و آنها را با خودش ببرد. بعد از مدتى تصميم ديگرى در زندگيشان ميگيرند و کار ديگرى ميکنند و يا اصلا ميگويند اين کار نتيجه و فايده اى ندارد.» و«... اگر انتخابات برنامه ما و راه به قدرت رسيدن ما نيست، ما هم ميگوئيم انقلاب ميکنيم و بعد ببينيم که کارگران از ما حمايت ميکنند يا نه؟ ما هم دقيقا اين پروسه اجتماعى را جلو ميگذاريم. (حکمت، حزب و قدرت سیاسی، بخش اول) چرندیاتی که حکمت در این سخنرانی سر هم کرد، سر و صدای هواداران  او را هم در آورد. نویسندگان(یا نویسنده) نشریه آلترناتیو که خود ترتسکیست البته با رنگ و لعاب تازه  بوده وهوادار حکمت هستند، در مقاله ای با نام« تشیع جنازه بی پایان» به نقد این نظرات حکمت میپردازند و چنین می نویسند:

« البته همان‌طور که در فصول بعدی خواهیم دید، حکمت شش سال پس از تشکیل ح.ک.ک و به خاطر پوچ بودن توهماتی که بر مبنای آن این حزب را بنیان گذاشته بود، راه یک سره متفاوتی برگزید و با اعلام ”خسته شدن“ و ”به دنبال کار خود رفتن“ کارگرانی که ظاهرا با اتکاء به آنان تئوری و حزب خود را پایه گذاشته بود، به تئوری ”اقلیت فعال“ و ”کسب قدرت با چند هزار نفر ”روی آورد.» و « شش سال پس از اعلام این‌که جنبش کمونیستی کارگری دویست سال است که به شکل عینی و خودبه خودی در طبقه کارگر وجود داشته است و در حال پیشروی بوده است و این چپ رادیکال و انقلابی بوده که سد راه آنان شده است، حکمت به تئوری ”کسب قدرت توسط بسیج 3 درصد جامعه“  روی آورد و اعلام کرد که برای او ”مهم نیست چند نفر از این سه درصد کارگر هستند و چند نفر نوازنده ویولون“(!)» در آینده نزدیک به این مقاله آلتر ناتیو و نیز آلترناتیوی ها، ترتسکیست بودن آنها و ایز گم کردنهایشان خواهیم پرداخت.