۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

عیاران قلابی و نفی مارکسیسم


عیاران قلابی و نفی مارکسیسم

                      
 وضعیت کنونی چپ ایران بسیار اسفناک است. این همه گروه و سازمان که بیشترشان از صدر تا ذیل از رهبری تا هواداران در خارج کشورند؛ به مدتی بین بیست تا سی سال؛ مانده به همان شکل پیشین و در همان گروهای کوچک چند نفره و تک نفره، که نه تنها حتی یکی دو تاشان که به هم نزدیکتر بودند با یکدیگر یکی نشده اند، بلکه هر گروه و سازمان انشعابات تازه ای را تجربه کرده و گروه های جدیدی از آن بیرون آمده اند، گروهایی که بیشتر تمایلات خود پرستانه تر افراد جدا شده را تامین کرده اند، تا جایی که این امر به مضحکه ای تبدیل شده و حتی لطیفه های  بسیار در میان خود همین چپ ها ساخته شده است، این همه تمایزهای ریز و درشت خطی که عموما نه بر سر مسائل اصولی مارکسیسم، بلکه بر سر اینکه  فلان نظریه پرداز اپورتونیست و رویزیونیست غربی چه تفاوتی با دیگر نظریه پرداز ایضا اپورتونیست و رویزیونیست غربی دارد، این همه خط و خطوط عجیب و غریب که به حد تهوع آوری  توجه هاشان معطوف این است که  چگونه میتوان اپورتونیست و رویزیونیست بهتری بود و «شجاعانه» گوی سبقت را در دور انداختن اصول و ضوابط مارکسیسم و تبدیل شدن به اپوتونیستی بهتر از دیگری ربود! و... درهیچ کجای دنیا و در هیچ زمانی چنین بلبشوی غریبی در میان چپ دیده نشده است. هیچ چپی در دنیا همچون این سی سال چپ ایران نبوده است!
چپ ایران پس از سالهای شصت
در حقیقت، پس از شکست سنگین جنبش چپ انقلابی ایران در سال شصت و جانباختن بسیاری از انقلابیون کمونیست نسل  گذشته( یا همان چپ های با ابهت پنجاه هفتی) که بر آمد و نقطه اوج چپ پیش از سالهای 60 (60- 42) بودند، وضع چپ ایران با سالهای پیش از انقلاب و طی انقلاب تا حدود زیادی فرق کرد و تقریبا از بیشتر جهات، خصوصیاتی کاملا متضاد با آن دوره از خود بروز داد. پس از شکست طبقه کارگر و انقلاب در آن سال، وضع چپ ها از این قرار بوده است:
برخی پس از دوران زندان، از نیروی مبارزه تهی گشته و خانه نشین شدند.  اینان تلاش کردند خوب بمانند. عده ای از اینها به یکباره متوجه شدند که مارکسیسم توقع انسان بودن را از کمونیستها داشته است. از این رو این افراد بی آنکه بخواهند به تئوریزه کردن نظریه ای به نام مارکسیسم انسان گرا درمقابل مارکسیسم – لنینسم و یا مائوئیسم بپردازند، فکر کردند که  بهتر است از سیاست خود را کنار کشند و حال اگر نمیتوانند مبارزه انقلابی کنند، اما میتوانند انسان باشند. سالم زندگی کنند. به یک زندگی ساده قناعت کنند و سر کسی کلاه نگذارند و دنبال راههای کثیف برای  پول در آوردن و بهتر زندگی کردن نباشند و اگر کمکی از دستشان برآمد برای دیگران انجام دهند. پس انسان بودن و انسانی زندگی کردن مرام این عده شد.
عده ای  دنبال پول و رفاه افتادند و چهار نعل به طرف رفع کردن سالهای «پر اشتباه»  و «عقب ماندگی» زندگیشان همت گماردند. این قبیل چپ ها برای توجیه و تبرئه خود شروع کردند به بد و بیراه گفتن به «چپ سنتی» و اینکه این چپ « بیمار» میرفته داخل کارگران و فکر میکرده که با  کار و زندگی در کنار کارگران میتوانسته انقلابی شود و خلاصه «مرتاض» بازی  در آورده و رنج و مرارت بیهوده  بر خود هموار نموده و خود را از این همه «شیرینی» های زندگی محروم  و گمان کرده که مارکسیسم از ما خواسته که زندگیمان ساده باشد و به کار سخت و مداوم دست زنیم و همواره خود را از هر چیز لذیذ، راحت، خوش و زیبا محروم کنیم!    
 اینان  که بندرت میانشان از آن قبیل چپ های «مرتاض»  یافت میشد شروع کردند به  تمسخر این گونه ارزش ها و رفتارهای انقلابی و به هر کاری دست زدند که آن محرومیتها را جبران کنند. یکدفعه متوجه شدند که مارکسیسم میخواسته در راه رفاه طبقه کارگر مبارزه کند، پس چرا آنها نباید برای رفاه خود مبارزه کنند. چرا نباید  خانه هایی گران قیمت داشته باشند که مجهز به انواع وسائل رفاه باشد. چرا نباید ماشین های خوب و عالی داشته باشند و چرا نباید مسافرتهای همه ساله به کشورهای گوناگون داشته باشند. و بالاخره چرا نباید دنبال لذایذ زندگی که همواره عده ای «عقب مانده» و «سنتی» و «دیوانه» خود را نسبت به آنها منع کرده بودند، باشند.
برخی دیگر خواستند هم  دنیا را داشته باشند و هم آخرت را!  هم رفاه و  همه چیز داری و هم پز روشنفکری! این است که هم دنبال زندگی مرفه ای افتادند  و همه تلاش کردند که  کار فرهنگی کنند. هم از چیزهای دنیا برا ی خود کم نگذاشتند و خلاصه  همه چیز را برای خود فراهم کردند تا از این لحاظ کم و کسری نداشته باشند و هم دور بر خود را از عده ای «فرهنگ دان» و «دانشمند» و « هنرمند» همچون خود، و البته حراف، بیکاره و وراج پر کردند تا  از حیث آن پز روشنفکری  هم کم نیاورند و عده ای به به و چه چه گو هم دوبرشان داشته باشند و خلاصه همه چیز خود را ارضاء کنند. حال اینکه بدنبال کارهای نادرست تر بروند یا نروند و بالاخص با اخلاق باشند یا نباشند، دیگر امری بود که به شخصیت این جور آدمها برمیگشت.
عده ای دیگر از همین  چپ ها و یا بعضا زندانیان سابق، به تیپ هایی نیمچه سیاسی صادق  اما بی عمل و پرگویی تبدیل شدند که خصلت ویژه شان«عشق کلام» بودنشان است. اینان گمان میکنند که هر چه آدم بیشتر درباره مسائل یک ریز حرف بزند، بیشتر مفید و ثمر بخش است. این است که  دنبال «گوش های مفت و ملی» میگردند تا ساعتها یک ریز حرف بزنند، بی آنکه فکر کنند، آیا طرف مقابلشان گوش میدهد و یا اصلا توانایی گوش دادن دارد یا نه!(1)
و بالاخره  سوای توده ای- اکثریتی ها که تقریبا  و کمابیش همچون زمان سالهای انقلاب و شصت باقی ماندند، عده ای دیگر نیز که عمدتا پشت و پسله ی حکمت که خود از سلاله بابک خان زهرایی  و بین الملل چهارم بود و خلاصه مدت زمان کوتاهی به سبک حضرات ترتسکیستها، خود را لنینیست و مارکسیست هم جا زده (و چه بهتر از این برای نفوذ کردن میان لنینیستها) دارودسته ی حکمتی ها را تشکیل دادند. بیشتر اینها نیز به  فسیل های سیاسی پر مدعا و گزاف گویی تبدیل شدند و چونان لاشه هایی گندیده بوی آزارنده خود را در فضای چپ پراکندند. کاری نمانده که اینان نکرده باشند و کسی باشد که نشنیده باشد. سخت است و انسان دچار شرم میشود که  بخواهد چیزهایی را نقل کند که برخی از افرادی که بنحوی با این دارودسته پر مدعای  پر جار و جنجال نزدیک بوده اند  و یا برخی افراد خودشان در مورد اعتقادات، رفتار و اعمال رهبران و کادرها و اعضایشان گفته اند. بندرت و تک و توک، افرادی سالم یافت میشوند که این رفتارو اعمال اینان را دیده باشند و هنوز با آنها باقی مانده باشند.
البته در این میان جریانها و افراد سالمی هم بودند( در داخل و خارج)  که تلاش کردند که نه تنها خود را سالم نگاه دارند، بلکه به مبارزه در اشکال مختلف آن ادامه دهند. اما اینان اقلیتی ناچیز بودند. بخشی ازجریانهایی که بین سالهای 60 تا 70 دست به مبارزه زدند پس از سالهای 70 و با انتقال هر چه بیشتر نیروها و سیل مهاجرت به اروپا و آمریکا به مرور در همان وضعیتهای نیروهای پیش گفته قرار گرفته و کمابیش دنبال راه  و مرام آنها افتادند. برخی که اقلیتی بسیار کوچکتر بودند نیز تلاش کردند که بروی مواضع مارکسیسم باقی بمانند. گرچه صدای این عده بسیار نارسا بود و اگر در یک نمای عمومی در نظر گیریم انگار که از ته چاه بگوش میرسید.
  مد شدن نفی مارکسیسم و عیاران قلابی
اغتشاش و آشفتگی تئوریک، در هم نگری و نبود تفکر مستقل،  به هم ریختگی و هر کی به هرکی بودن در روابط سازمانی، فراکسیون بازی  و پست و مقام های بی ارزش تقسیم کردن، بی تفاوتی، بی مسئولیتی، بی عملی و انفعال در قبال طبقه کارگر و زحمتکشان ایران، های و هوی و عبارت پردازی، چپ در حرف و شمشیر کلام از رو بستن و شعارهای قلابی دادن، فقط و فقط در حرف، اما بی عملی، انفعال  و خارجه نشینی، و نیز دنباله روی از حرکت های خودبخودی کارگری در داخل در عمل، چنین هستند خصال ویژه بسیاری ازاحزاب چپ کنونی ایران.
بیشتر اینها، تقصیر را بگردن مارکسیسم، لنینیزم یا مائوئیسم میاندازند و در دورانی که نقد یا دقیقتر بگوییم نفی مارکسیسم مد شده است هر کس، که گاه حتی کوچکترین دانش و یا اطلاع  بدرد بخوری از این تئوری ندارد، گردن افراشته، باد در غبغب، چنان شجاعت و در عین حال سفاهتی را در  نقد مارکس و انگلس، لنین، استالین و مائو، و کلا در دور ریختن تئوری های انقلابی مارکسیستی، لنینستی و مائوئیستی از خود بروز میدهد که انسان در شگفت میشود.(2) در واقع چپ ایران ، که برخی افراد دارودسته حکمتی ها عنوان مضحک «بهترین چپ خاورمیانه»( و منظورشان بهترین چپ خاورمیانه  از لحاظ رد مارکسیسم و ملیجک شدن در دربار سلطنت طلبان و امپریالیستها است!) را به آن منتسب میکنند، چنان از این لحاظ در جهان «پیشرو» شده، چنان گرد و خاکی براه انداخته و چنان در مقام پیشوایی انواع اپورتونیسم و رویزیونیسم  ظاهر شده که در واقع تمامی اپورتونیستها و رویزیونیستهای جهان باید از برخی گروه های شبه چپ ایرانی یاد بگیرند.(3)
 نکند اینها آن چپ هایی نیستند که بسیاری شان حتی یک نظریه مارکسیستی را بخوبی، همه جانبه و عمیق مطالعه نکرده اند؟ و بیشترشان تنها مشتی اطلاعات سطحی از مارکسیسم دارند ؟  نکند اینها آن چپ هایی نیستند که سالهاست به سمت مهم خارجه نشینی های  واصل آمده اند و بجز در جهت ارضاء نیازهای وراجی کردن های خویش در بحث های  بی حاصل جمع های پر مدعا، کار در خوری در زمینه تئوری انقلابی انجام نداده اند؟ نکند اینها آن گروهای مریدی نیستند که آخرین کلام اپورتونیستی و رویزیونیستی را از دهان  روشنفکران غربی همیشه «خلاق» و همیشه «پیشرو» گرفته و بعنوان جدیدترین تئوری ها بخورد نیروهای پیشرو جامعه ما میدهند؟
در حقیقت امروزه بیشتر تیپ های شبه روشنفکری (خواه در داخل و خواه در خارج ایران) که همه یک پا «دانشور» و «انقلابی» هستند در حال زیرو رو کردن و درب و داغان کردن تئوری های مارکسیسم اند. چیزی از این تئوری نمیفهمند، اما بجان آن میافتند و فقر خویش را به گردن اشکالات آن میاندازند. نمیتوانند آنرا بکار برند اما آن را ابزاری ناقص و عقب مانده ارزیابی میکنند. و البته با انجام چنین کارهایی هم وجدان خود را آسوده میکنند که به عنوان یک فرد «امروزی» از مارکسیسم «سنتی»،«کهنه» و «جهان سومی» گسسته اند و هم برای خود «کلاس» میگذارند و «احترام» قائل میشوند که چه  گنده آدم هایی هستند که توانسته اند از مارکسیسم زیر بگیرند و آن را نقش بر زمین کنند. پس  به وجد آمده و سرور و خوش خیالی کاذبی در این نمونه روشنفکران قلابی ایجاد میشود. خویشتن را به  یکباره مرکز عالم پنداشته، از همه  داناتر تصور میکنند و گمان میکنند از مارکس با آن همه دانش و تجربه و خلاصه از همه  رهبران انقلابی مارکسیسم فراتر رفته و اینک بر آسمان هفتم خیمه زده اند! (4)
اما واقعیت این است که بسیاری از این حضرات بخوبی میدانند مشغول انجام چه کارهایی هستند!(5)
 آلودگی چپ ایران به انواع رویزیونیسم
انواع گوناگون رویزیونیسم از نوع توده ای - اکثریتی آن گرفته تا ترتسکیستی و نوع مارکسیسم غربی  یعنی در واقع همه  گونه های اپورتونیسم و رویزیونیسم، در ایران نماینده پیدا کرده و ایران از این لحاظ نه تنها خود کفا شده است بلکه اکنون به دیگر کشورها هم رویزیونیسم، ترتسکیسم و مارکسیسم  انسان گرای غربی صادر میکند. این اپورتونیسم و رویزیونیسم چون بختک و هیولایی مهیب بر جنبش چپ ایران چنبره زده و ذره ذره نیرویهای حیاتی این جنبش را در خود فروکشیده و میکشد.
زمانی لنین از رزا لوکزامبورگ  نقل کرد که او حزب سوسیال دمکرات آلمان را (پس از سال 1914) «لاشه گندیده» نام نهاده بود. اکنون باید عین سخنان  رزا را درمورد چپ ایران بکار بریم. در حقیقت بخش عمده چپ کنونی ایران لاشه گندیده است!
 اما اگر چپ آلمان تبدیل یک حزب سوسیال دمکرات، متکی به تئوری های مارکسیستی و پر نفوذ در میان طبقه کارگر، به یک حزب فاسد بود، شبه چپ ایران تبدیل ده ها سازمان کمونیستی که کمابیش و تا حدودی متکی به تئوری های مارکسیستی بودند به ایضا ده ها سازمان غیر کمونیستی خارجه نشین شد.
چپ  خارجه نشین وغرب زده ایران
 اگر بگوییم این اقامت طولانی درکشورهای غربی هم سهم زیادی در ایجاد این گندیدگی در چپ داشته و دارد، سخن نادرستی نگفته ایم. در واقع این خارجه نشینی موجب آن گشته  که شبه چپ ایران بویژه شاخه های کمونیسم کارگری  آن حسابی «آوانگارد» و «متمدن» بشود. هم غربی یعنی وابسته به متمدن ترین کشورها و هم فوق العاده پیشرو! این چپ  به عنوان یک  «انترناسیونالیست» واقعی که دلش برای آزادی تمامی طبقه کارگر تمامی کشورهای سرمایه داری تمامی کشورهای دنیا میسوزد، اصلا دلش نمی خواهد چیزی شبیه کمونیزم  کشورهای ایضا «سرمایه داری» شرقی باشد. اصلا دلش نمیخواهد  چیزی شبیه « شرقی ها ی عقب مانده» داشته باشد.  یک سو سری خمیده و سجده کردن و بوسیدن آستان غرب و هر ایدئولوگی که از آن بیرون میآید و از سوی دیگر گردن فراز  و متفرعن مقابل تمامی کشورهای شرقی که گویی هیچ چیز بدرد بخوری را نه توانسته اند و نه نمیتوانند به فرهنگ بشر اضافه نمایند.
بیشتر اینها توانسته اند از یکسو ازمارکسیست های کشورهای شرقی که اصلا کمونیسم را نمی فهمند!  فاصله بگیرند و به مارکسیستهای غربی  بویژه نوع غیر دگماتیک آن نزدیک شوند. و از سوی دیگر  بر تفکرات « سنتی و کهنه ای» که بر سراسر احزاب کمونیست در تمامی کشورها سایه افکنده بود، فائق بیایند!  آنان توانستند که مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو را  چنان حسابی  کنار بگذارند  که عقل هیچ ضد مارکسیست و عقل هیچ امپریالیستی به آن نرسیده بود؛ و خود مشغول  چنان تئوری پردازی هایی شدند که در هیچ کجای دنیا جز در نزد همان تئوریسین های  رویزیونیست و ترتسکیست غربی نمیتوانست یافت شود. مهمترین چیزی که این قبیل چپ ها  با آن تسویه حساب کردند مارکسیسم به عنوان مارکسیسم است. بجای آن هم  اپورتونیسم، رویزیونیسم، حکمتیسم، مارکسیسم غربی، مارکسی و خلاصه هر چیزی که اتفاقا اصلا صدای بورژوا ها و دشمنان مارکسیسم را نمیآورد، قرار دادند .(6)
  در واقع  عیب اصلی چپ ایران سوای خارجه نشینی و تا حدودی منتج از همین خارجه نشینی، این است که بافت این گروهها (که گاه از انگشتان یک دست تجاوز نمیکنند) روشنفکری است و عموما روابط گسترده، همه جانبه و عمیقی(  حتی ابتدایی ترین روابط را) با کارگران و زحمتکشان ندارند. و این در حالیست که بیشتر این گروهها چنان از چپ کارگری حرف میزنند و کارگر کارگری میکنند و چنان بر علیه پوپولیسم و زحمتکشان و خلقی موضع میگیرند و سینه چاک میدهند که انسان در حیرت میشود که  مگر شما که سی سال و اندی سال است و داد و هوار ضد پوپولیسم  سر میدهید، نفوذی هر چند اندک و ناچیز در میان طبقه کارگر دارید؟ (7)
 «رها کنید این بحث های قدیمی را!»
بخشی از اینان تبدیل به  فسیل های سیاسی شده اند: پرمدعاهایی توخالی و حقیر، متفرعنانی بی مقدار، خودبین هایی ضعیف النفس و فاسدهایی که بوی گند تباهی و منجلاب را خوش میدارند. و اینها کسانی هستند که یا  به عنوان لیدر در«سازمانهایی» بخصوص «کمونیستی» و «کارگری» و بی رنگ و بو خاصیت، درون پیله هایی که دور خود تنیده اند، تصور رهبری کارگران را با خود حمل میکنند، یا روزی بنویس هایی هستند که در قبال دریافت مزد از بنگاههای امپریالیستی، روز و شب به شغل مورد علاقه شان یعنی فحاشی نویسی، توام با نمایش علم و دانششان مشغولند. و یا بلاخره منفردانی هستند که هرکدام خود رهبرند و همه چیز دان و همه کاره. سوای دلزدگی از سازمان های سیاسی که تا حدود زیادی عمومی شده است، بخشی از این دسته های اخیر چون  خود شیفته اند و نمیتوانند نظم و دیسیپلین را در هیچ تشکیلاتی بپذیرند، عموما به هیچ سازمان سیاسی تعلق ندارند و نمیتوانند داشته باشند.
«مارکسیسم همان چیز کهنه! رها کنید آنرا و ایده های «تازه» را بپذیرید!» چنین است لب توصیه این فسیل های سیاسی.
«جوانان از مارکسیسم گریزانند! آن را دور بریزید تا آنها را جذب کنید!»
برای ما استدلال میآورند. زمانی که شما به این چیزهای «کهنه» میچسبید و حاضر نیستید که مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم را تغییر دهید، باعث میشوید که « جوانان از مارکسیسم گریزان شوند.»
میگویند مارکسیسم را تغییر دهید و البته منظورشان به هیچوجه این نیست که مثلا تلاش کنید که ضمن کاربرد تئوری های آن در پراتیک انقلاب ایران، آن را کیفیتا ارتقاء داده و غنا ببخشید، بلکه منظورشان این است که همه آنرا دور بریزید و تزهایی شبیه به مثلا نظریات  ترتسکیستی حکمت و یا چیزهایی از قبیل  سنتز رویزیونیستی آواکیان را بجای آن قرار دهید. به ما وعده میدهند که چنانچه ترتسکیسم و یا رویزیونیسم را اتخاذ کنید این نوع نظریات میتوانند جوانان را جذب کنند!
آیا چنین خیالاتی باطل نیست؟
مارکسیسم هرگز از موضع اینکه باب طبع کسی قرار گیرد و یا  برای اقشار و طبقاتی جذاب باشد و یا کشش بسوی خود را ایجاد نماید، خود را تغییر نمیدهد. زمانی که رهبران مارکسیسم شروع به تحقیقات خود کردند نقطه عزیمت خود را آفرینش چیزی که برای جوانها جذاب و پر کشش باشد، قرار ندادند، بلکه آنان نقطه عزیمت خود را واقعیت های زنده و جاری  و رسوخ در ژرفای آنها، قرار دادند. مارکسیسم علم  و جستجوگر است. از این رو به بررسی واقعیات و یافتن حقایق از درون آنها توجه دارد. قدرت و نیروی  مارکسیسم در اتکا به عالیترین دست آوردهای علمی بشریت، مبارزه تولیدی و مبارزه  طبقاتی از پایین ترین تا عالیترین سطوح آن  برای بدست آوردن شناخت و کشف حقیقت است. چنانچه مارکسیسم درست فهمیده شود و بدرستی بکار بسته شود و از آن  در پراتیک تغییر جهان استفاده گردد، آنگاه نه لزوما باب طبع همه اقشار و طبقات و یا همه جوانان، بلکه باب طبع اقشار و طبقات و جوانانی خواهد بود که در هر مرحله معین تاریخی می توانند در تغییر جامعه نقش پیشرو داشته باشند.
جوانان نیز جزو بخش جستجوگر و نوجوی جامعه هستند. توجه جوان ها عموما به نظریاتی است که حقیقت را بهتر بازنما میکند. در تمامی سیر مارکسیسم از آغاز تاکنون جوانان نه به این دلیل که تئوری های مارکس خود را منطبق با میل آنها در میآورد، بلکه به این دلیل که در تئوری های مارکس  حقایق و نیز نیروی کشف بهتر و دقیق تر حقایق را میدیدند به آن جذب میشدند و آنرا راهنمای مبارزه انقلابی خود میکردند. در گذشته چنین بود، حال چنین است و در آینده نیز همین گونه خواهد بود.
اگر چنانچه نسل جوان بخواهد که ما مارکسیسم را آنچنان که حکمت به آنها عرضه کرد و یا آواکیانیست ها عرضه میکنند، عرضه کنیم، هرگز چنین کاری نخواهیم کرد. اما  گمان میکنیم که آنقدر که مشکل در ما  و در فهم و کاربرد مارکسیسم وجود دارد، در خود مارکسیسم وجود ندارد. این ما هستیم که نه مارکسیسم را خوب خوانده و فهمیده ایم، نه آن را بدرستی در شناخت پدیده ها به کار میگیریم و در پراتیک خود بکار می بندیم و نه نشان میدهیم که قادریم آنرا غنا بخشیم. چنانچه ما این امور را در مورد مارکسیسم انجام دهیم، مارکسیسم برای جستجوگران جوان همچون گذشته که به آن روی میاوردند، میآموختند و تبدیل به سلاحی برای تغییر جهان میکردند، جذاب و پر کشش خواهد شد.
 تفاوت نقل قول از کتابها و نقد نقل قولها
مارکسیستها بطور کلی خیلی موافق از بر کردن صرف عبارات مارکسیستی و آوردن نقل قول برای قدرت بخشیدن به نظر خود نیستند؛ بویژه زمانی که پای بررسی و تحقیق یک واقعیت خاص و زنده در میان باشد؛ و یا زمانی که قرارباشد بجای  دانشی که میخواهیم از چیزی عرضه کنیم، عبارات کتابهای مارکسیستی را عرضه کنیم و  دانش واقعی را با آوردن نقل قولها قاطی کنیم. مارکسیسم همواره از ما خواسته است که عمق و ژرفای آن را بیاموزیم نه اینکه آن را سطحی و در حد حفظ کردن عبارات یاد بگیریم. یاد گرفتن مارکسیسم یعنی یاد گرفتن دیدگاه و اسلوبی که مارکس و انگلس و دیگر رهبران مارکسیسم بکار میبردند و نظریات و مواضع اساسی آنها در زمینه های فلسفه، اقتصاد ، سیاست و فرهنگ.
  اما برخی مواقع لازم است و هیچ اشکالی هم ندارد که ما نقل قول هم بیاوریم. و این زمانی است که در آموزشهای رهبران مارکسیسم تجدید نظر کرده و یا  مهمترین بیانات آنها را به فراموشی سپرده و رویزیونیسم را بجای آن مینشانند. زمانی که لنین  «دولت و انقلاب» را نوشت هیچ چاره ای نداشت مگر آنکه بسیاری از گفته های مارکس و انگلس را نقل کند. زیرا اولا او داشت درباره آموزش مارکسیسم درباره دولت صحبت میکرد و بناچار میباید بسیاری از گفته های مارکس و انگلس را در این خصوص نقل کند و مورد بررسی و تفسیر قرار دهد. دوما رویزیونیستها در حالیکه سالها بود که از این نوع گفته ها یادی نمیکردند و آنها را بفراموشی سپرده بودند، چپ و راست مشغول تجدید نظر طلبی و خدمتگزاری بورژوازی بودند. سوما این جماعت، برخی از گفته های مارکس و انگلس را بنادرست تفسیر کرده و برداشت های خود را به کارگران منتقل میکردند؛ و بالاخره لنین میخواست این مباحث را با  توجه به تجارب انقلاب روس به پیش برده و گسترش دهد. تقریبا همین نکات را میتوان در مورد کتابهایی همچون «ماتریالیسم وامپریوکریتیسیسم» و یا مثلا درباره برخی آثار استالین و مائو گفت.(8)
 شبه چپ ها داد و هوارشان به آسمان میرود اگر کسی بخواهد نقل قولی از رهبران مارکسیسم درتایید گفته های خود بیاورد و یا بخواهد گفته ای از آنان را تفسیر کند،. البته چنانچه شما بخواهید مارکسیسم را رد کنید، اگر هزار نقل قول هم بیاورید، به شما اشکالی نمیگیرند. لابد چون شما میخواهید چیزی را رد کنید، لازم است که حتما اصل گفته را بیاورید. اما اگر شما بخواهید به آموزشهای رهبران اتکا کنید و چیزی را قید کنید، شما حرف آنها را زده اید. زود سازشان کوک میشود: «این حرف آنهاست؛ شما چه میگویی؟»
هدف واقعی این افراد به هیچوجه این نیست که بخواهند جلوی دگماتیسم و یا تکرار چیزهای عام را بگیرند. هدفشان این است که مانع  هر گونه اتکایی به اندیشه های انقلابی مارکسیسم شوند و همه چیزهای انقلابی مارکسیسم را بفراموشی بسپارند.
اگر میخواهید مارکسیسم را اثبات کنید، یا از آن دفاع کنید،هیچ نقل قولی نیاورید. اما اگر میخواهید مارکسیسم  یا لنینسم و یا مائوئیسم را رد کنید، هرچه دلتان میخواهد نقل قول بیاورید! چنین است لب کلام حضرات اپورتونیستها و رویزیونیستها!  
 مسئله دگماتیسم و انتخاب نام کمونیسم علمی  بجای مارکسیسم
عده ای دیگر که  گویا خیلی از دگماتیسم بیزارند و خود را حسابی کمونیست های همراه زمان میدانند فکر بکر دیگری کرده اند. آنان مارکسیسم  و لنینیسم و مائوئیسم و خلاصه همه نام ها را کنار گذاشته و «کمونیسم علمی» را انتخاب کرده اند. این نوع جریانات اینقدر که از دگماتیسم میترسند، از رویزیونیسم نمیترسند.« دگماتیسم نباشیم، اگر رویزیونیسم شدیم، چه باک!»
« اولا، اين واژه که برای تاکيد بر بدنه‌ی تا کنون تکامل يافته ی علم مارکسيسم بود، در شرايطی که اين علم بايد تکامل يابد،  تبديل به واژه ای ايستا می شود. ثانيا، پسوند «ايسم» گرايش به نهائی ديدن يک فرآيند تکاملی را بازتوليد می کند و به اين معنا خصلت عميقاً پوينده‌ی علم کمونيسم را بازتاب نمی دهد»(  پلنوم ششم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م- ل- م) به نقل از حقیقت شماره 51، بازبینی انتقادی برنامه حزب کمونیست ایرام(م- ل- م)
حال اگر میخواهید خصلت عمیقا پوینده ( به واژه «عمیقا» جدا توجه داشته باشید و مبادا آنرا فراموش کنید) مارکسیسم را بازتاب دهید آن را از هر آنچه ایسم است، آزاد کنید. چنانچه مارکسیسم، لنینیسم و یا مائوئیسم نبودید و کمونیسم علمی را انتخاب کردید، شما از دگماتیسم فاصله گرفته و قطعا قادر خواهید بود خصلت عمیقا پوینده علم کمونیسم را بازتاب دهید! اما ای کاش  که نجات از دگماتیسم به این سادگی بود که این عیاران ضد دگماتیسم و در واقع ضد مارکسیسم بیان میکنند!
نخست اینکه خود «کمونیسم علمی» که برای عنوان کردن نوعی رادیکالیسم و یا افقی دورتر جای «سوسیالیسم علمی» را گرفته هم محدودیت های خود را دارد و هم در صورتی که همه زیر نام آن گرد آیند، تمایزها را نشان نمیدهد.
 از سوی دیگر، سوسیالیسم علمی اشاره به کشف مارکس در مقابل سوسیالیسم غیر علمی و یا تخیلی پیشینیان وی داشت. آیا کمونیسم علمی نشانگر آن است که سوسیالیسمی که تا کنون علمی خوانده میشد، علمی نبوده و کمونیسم علمی جای آن را گرفته است؟ یعنی آیا اتخاذ این نام، نشان از کمونیسم کیفیتا متفاوت و متکاملتری را نسبت به کمونیسمی که در سوسیالیسم علمی مستتر بود، نشان میدهد؟( زیرا به یک معنا منظور از سوسیالیسم علمی همان کمونیسم علمی بود- برای مثال نگاه کنید به پیشنهاد لنین در مورد تغییر نام حزب از سوسیال دمکرات به کمونیست در «وظایف پرولتاریا در انقلاب ما» منتخب چهار جلدی، جلد سوم). آیا میتوان تصور کرد که اندیشه های مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو در مورد کمونیسم علمی نبوده و کمونیسم علمی این حضرات قرار است جای خالی علم را در اندیشه های اینان پر کند؟  
 و نیز آیا در صورتی که کمونیسم علمی نه در مقابل سوسیالیسم علمی، بلکه در مقابل مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم که از نظر ایشان القا گر گونه ای دگماتیسم بوده است، انتخاب شده، نشان از نوعی تکامل مارکسیسم بوسیله این جریانها دارد؛ که در این صورت این اینان باید نشان دهند که این تکاملی که چنین تغییر نامی را الزام آور کرده است، در چه زمینه و موردی بوده است؟ آیا باید تصور کرد که حضرات از مائو گذر کرده و به کمونیسم علمی که مرحله ای متکامل تر از مائوئیسم در مارکسیسم است، دست یافته اند؟ (امیدواریم که سنتز نوین آواکیان مثال آورده نشود!)
اگر چنانچه غیر از این باشد، یعنی تنها به این دلیل صورت گرفته باشد که پسوند «ایسم» به نام رهبران، القا گر ایستایی و دگماتیسم  بوده، این بسیار بی منطق و بی مسما خواهد بود.  زیرا  واقعیت محرک این تغییر نام  نبوده و آنرا ضروری نساخته، بلکه این امر دلبخواهی و معلوم نیست در مقابل کدام دگماتیسم ادعایی، صورت گرفته است!
گفتیم دلبخواهی! اما این دلبخواهی، آنچنان هم بی انگیزه و ضرورت نبوده، بلکه در پشت این تغییر نام، امیال واقعی این جریانها نهفته است که نه برای مقابله با دگماتیسم، بلکه برای راه باز کردن برای رویزیونیسم، این چنین تغییراتی را صورت میدهند. در واقع منظور این ها از بهتر بازتاب کردن خصلت «عمیقا پوینده» کمونیسم علمی، کج کردن راه آن اتفاقا  نه بسوی کمونیسم، بلکه در حقیقت بسوی  لیبرالیسم است که دیگر نیازی به عنوان علمی و غیر علمی ندارد.
بگذارید ببینیم دگماتیسم از کجا سرچشمه میگیرد. دگماتیسم سرچشمه های ذهنی، عینی و طبقاتی دارد. سرچشمه ذهنی آن به نداشتن درک درست و ژرف از دیالکتیک مارکس  باز میگردد و تبدیل حقایق عام به حقایقی خشک و منجمد. چنانچه دیالکتیک خوب فرا گرفته نشود، دگماتیسم (و البته رویزیونیسم نیز) پدید میآید. اما اگر چه دگماتیسم، تبدیل حقایق عام به چیزهای خشک و منجمد است، دیالکتیک نفی حقایق عام مارکسیسم و کلا علم نیست، بلکه توانایی کاربرد این حقایق عام در شرایط خاص، خواه در اندیشه و خواه در عمل است. در واقع بسنده کردن به حقایق عام، تبدیل آنها به عبارت های خشک و بی تحرک و تکرار طوطی وار آنها در بررسی واقعیات عینی و مشخص جاری است که دگماتیک ایجاد میکند. در حالیکه چنانچه ما حقایق عام را که نقش یک تلسکوپ و میکروسکپ را دارد، در شرایط خاص بکار بندیم، نه تنها قادریم به یاری آنها واقعیت خاص را مورد بررسی و تحقیق قرار دهیم، بلکه  شناخت این واقعیت خاص و کوشش برای تغییر عملی آن به ما  نیرو میدهد تا بتوانیم همان حقیقت عام را غنا ببخشیم و از انجماد و درجا زدن آن پیشگیری کنیم. حال چنانچه تلاشهای ذهنی این حضرات «کمونیسم علمی» را مرور کنیم ما کوچکترین بسط مارکسیسم و یا خلاقیتی در آفرینش چیزهایی نویی در آنها مشاهده نمیکنیم( برای مثال حزب کمونیست ایران م- ل- م و یا حزب رنجبران که این مفهوم را جایگزین مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم کرده اند) بلکه بجای این حقیقت عام، رویزیونیسم و یا ناحقیقت عام لیبرالیسم را مشاهده میکنیم که  اندکی بزک دوزک شده و رنگ ولعاب گرفته است.  
دومین سرچشمه دگماتیسم به تجربه گرایی بر میگردد. بسیاری از انقلابیون هستند که سطح فکرشان از تجارب محدودی که داشته اند، فراتر نمیرود. اگر در این تجارب موفقیتی حاصل کرده اند و یا شکستی نصیبشان شده باشد، گمان میکنند که دیگر دنیا در همه جا در همان اشکال تجربه آنها عمل میکند و باصطلاح « در همیشه بر یک پاشنه میچرخد.». این قبیل افراد همه چیز را بر مبنای تجربه محدود خود مورد سنجش قرار میدهند و نمیتوانند به دقت از تجارب دیگران استفاده کنند و مجموع  آنها را در یک کل مورد بررسی قرار داده و ضمن یاری گرفتن از تئوری عام، از آن مجموعه تجارب تئوری های نوینی بیرون بکشند. بدینصورت به  محدودیت فکر، تنگ نظری، خشک مغزی  و دگماتیسم دچار میشوند و نمیتوانند گامی درپیشرفت تئوری به پیش بردارند. اگر در سرچشمه های ذهنی، دگماتیسم تبدیل حقایق عام به مشتی عبارات بی تحرک و منجمد بود، در سرچشمه های عینی دگماتیسم، این تجارب خاص یک فرد یا گروهی از افراد است که تبدیل به تفکراتی محدود، بسته و بی تحرک یا گونه ای عامیت دگماتیک میشود.
 اینها سرچشمه های اصلی دگماتیسم  است. اما دگماتیسم در پایه و اساس خود، طبقاتی است.  ریشه های طبقاتی آن به اقشار مختلف خرده بورژوازی  در نظام سرمایه داری بر میگردد. این طبقات و اقشار به سبب دایره تنگ تولید کوچک  دارای افق دید محدود و بسته اند و میان دو نیروی اصلی  جامعه یعنی طبقه سرمایه دار و کارگر قرار گرفته اند. اینها پیرامون طبقه کارگر را گرفته اند و در آن داخل شده و نفوذ میکنند. در تمامی احزاب کمونیست طبقات و اقشار خرده بورژوای شهری و روستایی حضور داشته و دارند. تنگ نظری و خشک مغزی از یک سو و بی پرنسیپی و بی نظمی در تفکر از سوی دیگر. اینهاست خصال اصلی خرده بورژوازی در تمامی کشورهای جهان و اینهاست ریشه های طبقاتی دگماتیسم و رویزیونیسم نیز.
حال می توان اندکی بهتر داوری کرد که آیا این جریاناتی که برای دچار نشدن به دگماتیسم راه چاره را تغییر نام ها دانسته اند، راه درستی را انتخاب کرده اند؟ در واقع خیر! تغییر نام چنانچه از سر دلبخواهی و نه بر مبنای تغییر در واقعیات و ملهم از آن،  نیاز به تغییر در اندیشه ها، اتخاذ شده باشد، کوچکترین تاثیری در جلوگیری از پدید آمدن دگماتیسم ندارد. زیرا بجای بررسی علل طبقاتی، عینی و ذهنی دگماتیسم، بصورت بسیار فرمالیستی به آن برخورد شده است.   
 زمانی که لنین در تجارب عملی طبقه کارگر روسیه مارکسیسم را پیاده کرد و در عین حال آن را غنا بخشید، نام مارکسیسم دیگر برای این اندیشه کفایت نمیکرد. زیرا مارکسیسم صرف بودن و عدم پذیرش نوآوری های لنین و تغییراتی که او با واسطه انقلاب روس در این اندیشه ایجاد کرد، نوعی محدودیت و دگماتیسم را ایجاد میکرد. از این رو لازم بود عنوان مارکسیسم- لنینیسم را اتخاذ کرد. و یا زمانی که مائو با اعتقاد عمیق به حقیقت عام  مارکسیسم- لنینسم،  این تئوری ها را در شرایط ویژه چین بکار بست و آنها را در تمامی زمینه های به پیش برد و غنا بخشید، دیگر استفاده صرف از مارکسیسم- لنینسم کافی نبود و میباید مائوئیسم به آن اضافه میگردید و یا برای جلوگیری از طولانی بودن عبارت همان مائوئیسم بکار برده میشد.  اما هیچیک از رهبران مارکسیسم هرگز فکر نکردند که حال که میخواهند از دگماتیسم پیشگیری کنند، بهتر است نامهایی را با پسوند «ایسم» برای معرفی نظرات خود انتخاب نکنند. آنان با اینکه  خود را  ملزم به این تغییر نام ها برای رفع دگماتیسم نمیدیدند، یعنی خود را مارکسیست یا مارکسیست – لنینست مینامیدند، اما هرگز دگماتیست نیز نبودند.
اما این جریان ها برای رفع دگماتیسم، تغییر نام را انتخاب کرده اند. درواقع این تغییر نام ها بخصوص همانطور که در مورد حزب م- ل- م بررسی کردیم نه بخاطر رفع دگماتیسم، بلکه برای  باز کردن درها برای ورود رویزیونیسم صورت گرفته و میگیرد.
          
                                                                  هرمز دامان
                                                                   تیرماه 91
یاداشتها
1-     راستش نگارنده افرادی را دیده ام که چنان در تداوم صحبت استادند و چنان ته یک کلام را به سر کلام بعدی گره میزنند که گویی  اگر  دو ساعت یکریز صحبت کرده اند، همه آنچه گفته اند به هم ربط داشته است. چیز غریبی که مشاهده میشود این است که در مورد بیشتر این اشخاص این مثل یک بیماری مزمن در میآید و چنانچه اگر بخواهی رشته کلام را از دست آنها بگیری بگونه ای غریب عصبانی میشوند و بزور آن را برای خود نگه میدارند و رندانه به گونه ای وانمود میکنند که صحبتشان را داشتی قطع میکرده ای! جالب اینکه این پدیده در جلسات گروه ها و احزاب در خارج نیز به چشم میخورد و در حالیکه به سخنران مهلت معینی میدهند مثلا 5 دقیقه یا ده دقیقه ، بندرت میتوان سخنرانی مبادی آداب یافت که این امر را رعایت کند. بزور هم که شده صحبت را ادامه میدهند و مسئولین جلسه را وادار میکنند که با هزار ایما و اشاره و کاغذ نویسی و ... سخنران  را از میز سخنرانی جدا کنند.
2-     نگاه کنید به نوشته های عیاران قلابی نظیرسعید صالحی نیا، پایدار و ...  که چپ و راست سالهاست به نقد و فحاشی به لنین مشغولند. لنین را بزنید و خیال خود را از بابت «کمونیسم جهان سومی» راحت کنید!
3-     بطور کلی این شبه چپ در بهترین دنباله رو تئوریسین های خرده بورژوا و بورژوا لیبرال و در بدترین حالت تئوریسینهای امپریالیستی غربی است.( برای مثال نگاه کنید به کتبی که بویژه پس از سالهای 70 در ایران ترجمه و چاپ شد.بیشتر این کتب یا درباره مارکسیسم غربی است و یا در رد مارکسیسم  و لنینیسم) اما اگر کسی نداند گمان میکند که این همه خلاقیت در نابود کردن مارکسیسم،  لنینیسم و مائوئیسم از خود این چپ سرچشمه گرفته و یا میگیرد.
4-     و غریب اینکه نه پس از 28 مرداد و زمانی که توده ای ها شکست خوردند به چنین اعمالی دست زدند و نه در چنبش چپ پس از رویزیونیست شدن شوروی و تبدیل آن به یک کشور سوسیال امپریالیست  و یا شکست طبقه کارگر در چین، چنین وضعیتی پدید آمد و نه حتی در اروپا و با پدیدآمدن «مارکسیسم غربی» که با تئوری های انقلابی مارکسیسم وداع کرده بود، نام مارکسیسم را کنار گذاشتند. آیا این امر که بویژه از جانب چپ خارجه نشین وبویژه حکمتی - ترتسکیستی و حضرات ترتسکیستهایی داخلی غیر حکمتی (و گاه بدتر از حکمتی) و کسانی که دور بر اینها جمع هستند صورت میگیرد، بودار نیست!؟ آیا میتوان همه چیز را به بحران مارکسیسم نسبت داد و خیال خود را راحت کرد و یا نه ...؟ آیا نمیتوان شک کرد و پرسید که پای قدرتهای خارجی، سلطنت طلبان( و جمهوری اسلامی نیز) و ساپورت های مالی شان و جیره گیران روشنفکر مآب در میان نیست؟ در واقع توجه کنیم که کشور ایران از هر لحاظ برای امپریالیستها اهمیت داشته و دارد و بخصوص در دوران کنونی؛ و طبیعی است که آنها در مورد چپ ایران حساس باشند و تا آنجا که میتوانند به مدد ترتسکیستها و رویزیونیستها از شکل گیری چپ انقلابی در آن جلوگیری بعمل آورند.
5-     البته اینها جز این چیزی نمیخواهند: هر چه پر سر صداتر و پر زرق و برق تر، فریبنده تر! هرچه قلابی بودن خود را با مشتی عبارت باسمه ای و کلمات تو خالی رنگ و لعاب دادن، بهتر. اینها سیاست گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر را که میگفت «در دروغ اغراق کن»، که این سالها به عالی ترین درجه بوسیله جمهوری اسلامی بکار رفت، بگوش جان خریده اند: اگر کلامی بی هیچ محتوی و معنایی میگویی، بگو منطقی حرف میزنم! اگر در همه جا به اتحاد چپ آسیب زدی و آن را از هم پاشیدی، بگو در حال متحد کردن طبقه کارگر بودی! اگر با علنی گرایی مطلق خود میخواهی راست ترین سیاست ممکن را پیش ببری و بخواهی خود را در نزد جمهوری اسلامی و امپریالیستها بسادگی عیان کنی و به آنها خدمت کنی، که آنها جز این چیزی نمیخواهند، بگو میخواستی توده ها رهبران «کمونیست» خود را خوب بشناسند و هر گونه تغییر مواضع آنها را ببینند!  اگر با این علنی گرایی در خارج که سهل، در ایران نیز جمهوری اسلامی کاری به کار افراد تو نداشت و حتی سیلی به گونه آنها نمی نوازد، بگو افرادت  بطورعلنی و با شجاعت هر چه تمامتر در حال مبارزه بودند! اگر سر در آستان سلطنت طلبان گذاشتتی و به سیاست امپریالیستها رنگ و لعاب زدی، بگو جنبش کارگران را به انقلابی ترین شکل سازمان دادم و به پیش بردم. اگر سی سال است که به هر چیز لجن  و کثافت میپاشی، بگو گرد طلا پاشیدم! اگر نه تنها شکست خورده ای بلکه جز شکست خوردن طبقه و چپ چیزی نمیخواستی که پیروزی و موفقیت تو همان شکست خوردن تو و از هم پاشیدن چپ است، بگو که شکست نخورده ای و هرگز شکست نخواهی خورد!
6-     « ... کمونیزم منصور حکمت از تحلیل واقعیت شروع شد، به مصاف کمونیزم عقب افتاده جهان سومی رفت. تصویه حساب کرد با کمونیزم «اردوگاهی» و در این مصاف تئوریک بود که نهایتا شالوده استراتژی جنبش کمونیزم کارگری و حزبش را پایه ریخت. اینها خیلی خلاصه، بخشی از واقعیتی است که برای همیشه بنام منصور حکمت گره خورده و با هر زاویه از مخالفت که به او برگردند، نمی شود انکارش کرد.» (سعید صالحی نیا،« منصور حکمت در دهمین سالگردش بیشتر از همیشه زنده است»، سایت روزنه) این آقای صالحی نیای ضد «کمونیزم جهان سومی» و ضد«اردوگاهی» (و البته نه ضد خروشچفی) بخوبی میداند که حکمت در هیچ زمانی مبارزه ای علیه انواع مارکسیسم غربی، چپ نو، انسانگرایی قلابی ترتسکیستی و کلا ایدئولوژی هایی  که بوسیله ایدئولوگ های لیبرال - رفرمیست غربی فرموله شده، نداشته است. برای همین هم جای چنین مبارزاتی در «کمونیزم منصور حکمت» شان خالی است. « جنبش کمونیزم کارگری» چیزی جز کاریکاتور مضحکی از مارکسیسم انسانگرای غربی و در حقیقت یک اکونومیسم غربی امپریالیستی نبوده و نیست! بنگریم به افاضات صالحی نیا در باره «انسانیت» ادعایی در همین مقاله: « منصور حکمت ، بطور واقعی پاسخ انسانیت را به دنیای تیره آنروز فرمول بندی کرد...» و «بطور واقعی او چنان کرد که در آینده هم هر کس بخواهد از او صحبت کند، تمامی تلاشهای این چندین دهه و شاید این قرن در همه جای دنیا برای انسانی کردن زندگی، آزاد کردن انسان از زنجیرها و برابری در ذهنش تداعی می شود و این بسیار افتخار بزرگی است برای یک انسان
7-     به اشاره  و خیلی خام بگوییم که روشنفکری ایران یکی از ناهمگون ترین و پر تضادترین روشنفکری های دنیا است. و این البته از جامعه ای با یک ساختار سرمایه داری عقب مانده و رشد نیافته، حکومت های مستبد مداوم که منجر به بروز ناهنجاریهای مداوم میگردند و فرهنگی که میان سنت و مدرنیسم دست و پا میزند، چیز غریبی نیست. تاریخچه این روشنفکری از مشروطیت بدین سو دو گرایش غرب گرا و شرق گرا را، که تا حدود معینی به تحصیل کردگان خارج و تحصیل کردگان داخل بر میگردد، به ما نشان میدهد. گرایش غرب گرا خواهان پیروی مطلق از هر آنچه غرب میگوید و یا تولید میکند، میباشد و عموما گرایش آن به جنبه های منفی فرهنگ غرب بسیار بیشتر از جنبه های مثبت آن است. گرایش شرق گرا نیز بالعکس خواهان پیروی مطلق از هر آنچه شرق تولید کرده است، میباشد. این دسته اخیر بویژه سنت گرایان متحجری را شامل میشد که از شرق گرایی تنها اتکا به دین و آیین های مذهبی شرق را لازم میدانستند. گرایش سومی نیز وجود داشت که همواره خواهان دریافت ارزشها و جنبه های مثبت علم و فرهنگ غرب با توجه به اتکا به عالی ترین مولفه های فرهنگی شرق  یا ممزوج کردن پیشرفته ترین ارزشهای فرهنگ غرب  با فرهنگ ایران بود. عمده طبقاتی که گرایش غرب گرایی مطلق را نمایندگی میکردند سرمایه داران وابسته به قدرتهای استعماری و امپریالیستی و گاه بخش هایی از میان بورژوازی ملی و خرده بورژوازی بودند. عمده طبقاتی که گرایش شرق گرای مطلق را نمایندگی میکردند فئودالها، بورژوازی تجاری و ربایی و خرده بورژوازی سنتی بودند. عمده طبقاتی که اتکا به فرهنگ شرق و فرهنگ ملی  با نگاه به جنبه های مثبت فرهنگ غرب را نمایندگی میکردند، طبقات بورژوازی ملی، خرده بورژوازی و طبقه کارگر بودند. گرچه میان این سه طبقه اخیر در شکل و مضمون فرهنگ شرق و ایران و دریافت ها از غرب تفاوتهایی کیفی وجود داشت. و درحالیکه طبقات بورژوازی ملی و خرده بورژوازی در حد  فرهنگ لیبرالی یا دمکراتیک بورژوایی باقی میماندند، طبقه کارگر خواهان آماده کردن شرایط برای ساخت یک فرهنگ سوسیالیستی بود. دردوران کنونی که روشنفکری چپ  ایران به دو بخش داخل و خارج تقسیم شده است هم گرایشهای غرب گرای مطلق که امثال دارودسته های حکمتی نماینده آنند، مشاهده میشود( گرچه این حضرات گمان میکنند چیز تازه ای میگویند وغافلند از اینکه ریشه های تاریخی شان در روشنفکری قاجار است) و هم گرایشهای شرق گرای مطلق که دارو دسته حاکمان جمهوری اسلامی و ایدئولوگ های آن، نماینده آنند. همچنین در زمان شاه، دو بخش اساسی در این روشنفکری موجود بود. بخشی که به مبارزه فرهنگی و یا سیاسی(نظامی) دست میزد و دانشوران، هنرمندان،  انقلابیون و مبارزین از جان گذشته بسیاری تقدیم جنبش طبقه کارگر و ملت ایران کرد. و بخشی که در باتلاق و گنداب تریاک و پورنو (و گاه عزلت عرفان مسخ کننده) میلولید و درون کافه ها به «حرف زدن» مشغول بود. در حال حاضر نیز کماکان همان دو دسته پیش گفته در چپ داخل و بویژه خارج  ایران وجود دارد، با این تفاوت که عجالتا از بخش مبارز و انقلابی آن کاسته شده و به بخش وراج و... افزوده  گردیده است.
8-      در مورد مائو، بویژه در منتخب آثار وی، ما بجز مواردی معدود مثل «درباره پراتیک» و یا «درباره تضادها» خیلی نقل  قول نمی بینیم . علت این است که  در چین، رویزیونیسم مثل دوران 1905 که کتاب «ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم» نوشته شد و یا مثل سال 1917 که لنین «دولت و انقلاب» را نوشت، رواج نیافت. حزب کمونیست چین جزو کمینترن بود و در دوران کمینترن نیز رویزیونیسمی مانند دوران انترناسیونال دوم و یا دورانی که خروشچف سر کار آمد، نمیبینیم. بیشترتمرکز حزب کمونیست چین  بر سر مسائل نظامی بود و در این زمینه مارکسیسم، بجز معدودی آثار انگلس و نیز مباحثی از روسیه در مورد جنگ های داخلی، چیز زیادی برای آنها بیادگار نگذاشته بود.اما اگر به کتبی که زیر نام «نه تفسیر» که بوسیله حزب کمونیست چین و در حضور مائو نگاشته شد، بنگریم، نقل قول فراوان میابیم. علت این است که چندی پس مرگ استالین، حزب کمونیست شوروی بوسیله رویزیونیستها و در راسشان خروشچف غصب شد و اینان شروع کردند به تجدید نظر در مباحث اساسی مارکسیسم. از این رو لازم آمد که حزب کمونیست چین به درج کتبی مباردرت ورزد که مارکسیسم- لنینیسم را بدرستی آموزش دهد. از این رو نقل قول از آثار مختلف م- ل ضروری گردید. انگار هر از چند ده سال یکبار اینگونه کارها برای مارکسیستها الزامی میگردد.

۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران ( بخش پایانی) نکاتی درباره اوضاع کنونی

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران ( بخش پایانی)

نکاتی درباره اوضاع کنونی


25-  نفی تضادهای درون خلق و جبهه متحد

اگر در بخش پیشین ما نقد خود را متوجه جریانهایی نمودیم که عموما به نفی تضاد میان مردم ایران و امپریالیستها میپردازند و تلاش وافر دارند تا آن را از خاطر و تفکر طبقه کارگر و توده های زحمتکش ایران پاک کنند، اینک باید نقد خود را متوجه جریانهایی نماییم که تضاد میان خلق و امپریالیسم را در صورت بروز جنگ از جانب امپریالیستها، بدرستی به عنوان تضاد عمده ایران، طرح میکنند اما آگاهانه یا نا آگاهانه به چشم پوشی و یا کم اهمیت قلمداد کردن تضادها در صفوف طبقات خلق، جریانها و کسانی که با امپریالیستهای غربی و در راسشان امپریالیسم آمریکا مبارزه میکنند(یا وانمود میکنند که مبارزه میکنند) بر میخیزند و بدینسان تفاوت و اختلاف طبقه کارگر با دیگر طبقات و جریانهای مردمی و یا غیر مردمی و هویت مستقل وی را نسبت به دیگر طبقات یا بکلی نادیده میگیرند و یا مخدوش میکنند.

اما اگر ما در بخش پیشین درباره گروه هایی بحث کردیم که به بهانه مبارزه با «اسلام سیاسی» آگاهانه خود را با امپریالیستها که تمامی برنامه های تحریم اقتصادی و تهدیدهای جنگی از سوی آنها صورت میگیرد، همسو و هم ردیف نشان میدهند(1) در مقابل و این سو ما با نیروهایی روبرو هستیم که در حالیکه موضع درست در مقابل امپریالیسم مهاجم اتخاذ میکنند، اما مبارزه با حکومتگران جمهوری اسلامی را کم رنگ کرده و وظایف نیروهای انقلابی و دموکرات را در مقابل جمهوری اسلامی یعنی تضادهای طبقه کارگر و طبقات محروم و تحت ستم و نیز طبقات میانی جامعه را با حکومت مرتجع، بی اهمیت و یا کم اهمیت کرده و تلاش نمیکنند که موضع درست و روشنی در این خصوص اتخاذ کنند.

توجه کنیم که این درست است که در صورتی که امپریالیستها به جنگ با ایران دست زنند و قصد اشغال آن را داشته باشند، خواه ناخواه تضاد آنتاگونیستی با حکومتگران جمهوری اسلامی به رده دوم خواهد رفت و نقش تبعی بخود خواهد گرفت، اما از سوی دیگر ما با جمهوری اسلامی طرف هستیم، حکومتی که بگونه ای همه جانبه مستبد و خود رای است. این حکومت تا آنجا که تا کنون نشان داده به هیچ روی اجازه فعالیت مستقل به هیچ طبقه و نیروی مردمی نخواهد داد تا پرچمی را بلند کند. از این رو خود این حکومت به مانع اصلی مبارزه تمامی خلق با امپریالیسم تبدیل گردیده و موجب این خواهد گشت که کشور ایران به زیر چکمه امپریالیستها در آید. و گرچه اکنون ممکن و مقدور نیست که ما بگوییم که در چنان شرایطی، مبارزه  با آنها (که تابع مبارزه عمومی با امپریالیستها خواهد بود) چه اشکالی بخود خواهد گرفت، و نیز تذکر این نکته  که تا آنجا که ممکن است میباید از مبارزه ی نظامی با آنها احتراز نمود، اما مبارزه در زمینه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی همه جانبه ای را شامل خواهد شد. طبقه کارگر در صورت تجاوز امپریالیستها، تا آنجا میتواند اهمیتی درجه دوم برای این مبارزه قائل شود، که جمهوری اسلامی مانع مبارزه  وی و طبقات خلقی با امپریالیسم نگردد. در صورتی که خود جمهوری اسلامی مانع اصلی چنین مبارزه ای گردد و یا در حالیکه ناتوان از بسیج خلق در چنین مبارزه ای است و باصطلاح خلق به حرفش گوش نمی دهد،  سدی مقابل تلاش و مبارزه تمامی طبقات مردمی و میهن دوستان در چنین مبارزه ای شود، آنگاه  خواه ناخواه مبارزه تمامی طبقات خلقی را علیه خود جهت خواهد داد؛ همچنانکه ما در دو یا سه ماه پس از جنگ ایران و عراق شاهد چنین پدیده ای بودیم؛ یعنی در آن زمان  این امر که مردم آماده  بودند که  به حرفهای بنی صدر در مورد مسئله انحصار طلبان گوش دهند و در متینگ هایی که به وسیله وی برگزار میشد حضور داشته باشند، روی مسئله شرکت در جبهه های جنگ سایه انداخته بود. از این رو، همچنانکه باید برای جنگ با امپریالیستها آماده بود، باید آماده مبارزه با جمهوری اسلامی نیز بود.

بطور کلی در انقلاب دموکراتیک نوین ایران، دو جهت دموکراتیک و ضد امپریالیستی وحدت دارند، هر چند که گاه  جنبه دموکراتیک و گاه جنبه ضد امپریالیستی آن عمده خواهد شد. این بدان معناست که حرکت هر کدام از این دو جهت زمانیکه عمده شود و نقش رهبری کننده را ایفا نماید، خواه ناخواه حرکت جهت دیگر را  موجب و محرک  خواهد شد. در این انقلاب، مطلقا امکان ندارد که یکی از دو جهت پیش رود، بی آنکه جهت دیگر پیش رفته و تکامل یابد و چنانچه نیرویی (آگاهانه و یا نا آگاهانه) بخواهد یک جهت را بطور مطلق بر آن حاکم گرداند و جهت دیگر را مورد توجه کافی قرار ندهد و یا به فراموشی بسپارد، بی تردید آن نیرو شکست خواهد خورد.



26- شرایط بغرنج کنونی و اوضاع چپ

ما درباره وضع کنونی چپ ایران که دنباله بحث های ما درباره این چپ در مقاله طبقه کارگر و چنبش دموکراتیک (2)است جداگانه در مقاله مستقلی صحبت خواهیم کرد، اما در حال حاضر، ترسیم  برخی از خطوط کلی در مورد این چپ و تصور شرایط بر مبنای چنین وضعیتی، میتواند تا حدودی بغرنجی اوضاعی را که ممکن است پیش آید، نشان دهد.

بطور کلی جریان چپ ایران علیرغم وجود دهها سازمان و گروه و ده ها سایت و نشریه، درون جامعه ایران و بویژه ( حتی) در میان طبقه کارگر ایران نفوذی ندارد. این امر علل متفاوتی دارد که مهمترین آنها خلاصه میشود در نخست، وجود حکومت استبدادی در ایران و عدم امکان فضایی برای فعالیت های سیاسی، فرهنگی و سازمانی و حتی سازمان دادن تشکلات صنفی طبقه همچون سندیکا و اتحادیه. از سوی دیگر بر میگردد به وضع چپی که حتی زمانی که از یک انقلاب عظیم و فضا و موقعیتی که این انقلاب ایجاد کرد و حداقل برای مدت سه سال ادامه یافت، نتوانست از آن اوضاع به نفع سازماندهی طبقه و توده ها بهره برداری کند و باصطلاح ریشه بدواند. از سوی سوم بر میگردد به  جریانهای رویزیونیستی و ترتسکیستی منحوسی که به جان این جنبش -  که خود حامل و دربردارنده ضعف های بیشمار بود- و طبقه افتادند و چونان موریانه آن را از درون خوردند. چهارم  بحران کلی در جنبش بین المللی  و سقوط حکومتهای طبقه کارگر نخست در شوروی و سپس در چین و بالاخره  پنجم بر میگردد به این که چپ ایران سالهاست خارجه نشین شده و ارتباط  فعال و بدرد بخوری با داخل نداشته است.

بر مبنای چنین وضعیتی ما با دهها گروه و سازمان  ضعیف و نحیف طرف هستیم که همه داعیه چپ و بعضا مارکسیسم را دارند اما  توان جمع و جور کردن  چهار تا کادر و هوادار خودشان را نیز بزحمت دارند چه برسد به داشتن نقش و فعالیت  انقلابی در خوری در مبارزه طبقاتی داخلی.

حال اگر وضع چپ را نسبت به دو نیروی مهم درگیر در سیاست ایران و منطقه یعنی جمهوری اسلامی و امپریالیستها بنگریم، این چپ حداقل با وضعیت کنونی اش نه میتواند جزو معادلات و محاسبات سیاسی قرار گیرد و نه نیرویی آن را در این معادلات قرار میدهد. چپ در سره ترین و انقلابی ترین شکل خود، که در شرایط ویژه ایران عمدتا جریانهای مارکسیست- لنینستی و مائوئیستی را در بر خواهد گرفت، بیشتر به عنوان تفکری به همراه نیرویی محدود مطرح است که میتواند چنانچه شرایط مساعد باشد، در میان طبقه پایه بگیرد و رشد کند.  اما اگر بخواهیم آن را قابل محاسبه فرض کنیم، این محاسبه بدین شکل خواهد بود که  بخشی از آن در نیروهای امپریالیستی مستحیل گشته و نقش چپ امپریالیستی را بازی خواهد کرد. نتیجتا این بخش چپ  به عنوان اشکال نفوذ امپریالیسم در جنبش طبقه و توده ها خواه ناخواه  در چنان اوضاعی نقش مخربتری را به طور علنی عهده خواهد گرفت. (3)  بخشی دیگری از آن در صورتیکه بخواهد بدون شرط اساسی حفظ استقلال خویش، در جبهه متحد با جمهوری اسلامی شرکت کند (4) خواه به آن آگاه باشد و خواه بدان پی نبرده باشد، نقش بلند گوی چپ جمهوری اسلامی را بازی خواهد کرد و وظیفه مند که کارگران را بسیج کند که گوشت دم توپ قدرت گیری و تداوم بازهم بیشتر حکومتگران کنونی شوند. در نتیجه، در چنان اوضاعی بجای اینکه خودشان رشد کنند و یا حداقل چنانچه اوضاع به نفع و بر وفق مراد جمهوری اسلامی بچرخد، آنها نیز با هویت ویژه خویش رشد کنند، یا گوشت دم توپ پاسداران و نیروهای مدافع حکومت کنونی خواهند شد، و یا نهایتا پس از استفاده های لازمه سیاسی، حضرات حکومتگران «حق شناس» جمهوری اسلامی سرشان را زیر آب خواهند کرد.  این امر اخیر، بویژه  زمانی بیشتر امکان وقوع دارد که جمهوری اسلامی در جنگ احتمالی  بتواند مدتی مقاومت کند و فضای استبدادی کنونی ادامه یابد.(5) در چنین شرایط و گیرودارهایی و بدون برخاستن مردم، مشکل که چپ بتواند نقش بدرد بخوری را ایفا نماید.

 در واقع صحنه مبارزه طبقاتی و ملی بگونه ای خواهد بود که جمهوری اسلامی تنها به مدد نیروهای وفادار به خود و یا بزور مجبور کردن توده ها به جنگ، بتواند جنگ را تا مدتی ادامه دهد و نیروهای چپ نیز طی این مدت، نه بتوانند علیه امپریالیستها نقش فعالی داشته باشند و نه علیه جمهوری اسلامی؛  و در حالی که در سایت ها و نشریات خود در واقع  و در حد کلام و نوشتار با هر دو در جنگ خواهند بود، از نقطه نظر عملی موضعی تقریبا منفعل اتخاذ خواهند کرد. 

 بهر صورت، آنچه که میخواستیم درباره آن صحبت کنیم این نکته بود که قرار دادن جهت مبارزه علیه امپریالیسم، نه حتی در لحظه کنونی بلکه در صورتیکه امپریالیستها به تجاوز دست زنند، نباید مانع توجه به تضاد غیر عمده  در آن زمان، یعنی ارتجاع جمهوری اسلامی شود. پیش از اینکه به بحث بیشتری در این خصوص بپردازیم، ذکر نکاتی چند درباره مفهوم و معنای اتحاد و ائتلاف میتواند یاری دهنده بحث ما باشد.



27- مفهوم اتحاد و ائتلاف از نظر طبقه کارگر

 توضیحا بگوییم هر گونه اتحاد یا ائتلافی از سوی طبقه کارگر با هر نیروی خلقی و یا حتی ارتجاعی، خواه طبقه کارگر نقش رهبری طبقات زحمتکش را داشته باشد و خواه هنوز به چنان موقعیتی ارتقاء نیافته باشد، باید متوجه این نکته باشد که در حالیکه چنین اتحاد و ائتلافی، ضمن منفرد کردن و تضعیف دشمن عمده در آن مرحله و متمرکز کردن تمامی نیروهایی که ممکن و مقدوراست علیه وی بسیج کرد، نیروهای طرف های دیگر آن اتحاد را رشد میدهد، باید متقابلا نیروهای این طرف اتحاد، یعنی نیروهای طبقه کارگر را نیز رشد دهد. این بدان معنی است که چنانچه نیروهای این طبقه  تحت رهبری حزب کمونیست هنوز به رهبری کل طبقات زحکمتکش و طبقات خلقی ارتقاء نیافته باشند، باید چنان اتحادهایی به وی کمک نمایند تا به چنین مقصودی دست یابد. و در صورتیکه طبقه کارگر و حزب کمونیست او، موقعیت رهبری بر جنبش را دارند، باید چنان اتحادهایی به وی کمک نمایند تا نیروهای تحت رهبری خود را باز هم بیشتر گسترش داده و امکانات نوینی برای تهاجم نهایی وی برای کسب قدرت سیاسی و برقراری جمهوری دمکراتیک خلق، سوسیالیسم و کمونیسم ایجاد نماید.

بنابراین، چنین اتحادها و ائتلاف هایی هر چند هم که  تنها نیروهای ما را متوجه  دشمن عمده بکند، اما چنانچه تنها به رشد طرف مقابل متحد و یا موتلف ما منجر شده و به رشد نیروهای طبقه کارگر بواسطه نداشتن استقلال و تمایز از دیگر نیروها پا ندهد، آنگاه به هیچ درد طبقه کارگر نخواهند خورد. زیرا در حالیکه دشمن عمده تضعیف شده و یا نابود میگردد، اما این امر با رشد نیروهای طبقه کارگر توام نبوده و پس از پیروزی، نیروهای متحد عموما به طبقه کارگر پشت و یا خیانت کرده و در بهترین حالت چیزی به طبقه کارگر نخواهد رسید و در بدترین حالت این طبقه را در شرایط نا هشیار و نا آماده بودن، زیر شدیدترین ضربات خود خواهند گرفت.

به عبارت دیگر، هر گونه اتحاد و ائتلافی را باید شامل دو نیرو دانست که به هر حال تا پیش از آن اتحاد تضادهای معینی داشته اند و پس از آن اتحاد و در صورت گسسته شدن آن، تضادهای میان آنها، دوباره رشد نوینی را طی خواهند نمود. یعنی اتحاد، در نفس خود به معنی وحدت یا به هم پیوستن دو چیز یا پدیده است که با یکدیگر تضاد دارند. در غیر این صورت سخنی از اتحاد در میان نمی بود و ما تنها در مورد یک چیز واحد صحبت میکردیم. هدف از اتحاد نیز عبارت است از به هم پیوستن دو نیرو با منافع مشترک در مورد امری واحد، برای تمرکز بروی دشمن مشترک و تضعیف آن، برای آنکه پیروزی بر آن ساده تر ممکن گردد. در صورتیکه دشمن مشترک دو نیرو که به هم پیوسته اند، تضعیف شود و یا از بین برود، این باید به رشد متقابل دو نیروی متحد بیانجامد. چنانچه تنها یک نیرو بخواهد از ثمرات این اتحاد به نفع خود استفاده کند، رشد کند و به نیروی دیگر اجازه استفاده از ثمرات اتحاد و رشد را ندهد، بلکه بر عکس بخواهد آن نیرو را زیر ضرب خود بگیرد، آن اتحاد بدان شکل به هیچوجه به درد  نیروی دوم نخواهد خورد.

ممکن است کسی بگوید که « خوب حالا عجالتا ما دشمن عمده تر را منفرد  و نابود میکنیم و پس از آن که تضادها با متحد کنونی حاد شد، به نبرد با متحد کنونی بر میخیزیم.» در پاسخ باید گفت که چنین امری  زمانی که به شما اجازه استقلال و رشد خود رو ندهند، هرگز ممکن نخواهد شد. زیرا شما در چنین اتحادی رشد نمیکنید، بلکه تنها واسطه رشد طرف متحد خود خواهید شد. رشد طرف متحد و عدم رشد شما، شرایط را برای او مساعد مینماید و نه شما را نسبت به او. در حالیکه در حرکات آگاهانه اتحاد، چنانچه شما واسطه رشد او میشوید او نیز باید واسطه رشد شما شود. در صورتی که چنین امری رخ ندهد و طرف متحد یا موئتلف، به هر طریق مانع هر گونه بالندگی از جانب شما گردد، شرایط برای وی مساعد و برای شما نامساعد میگردد و چنین متحدی بسادگی شما  را در تنگنا قرار داده و نابود خواهد کرد. متحدین قابل اعتماد را نیز نمیتوان در چنین مواردی به حال خود  رها کرد چه برسد به متحدین غیر قابل اعتماد که  مبارزه طبقاتی از ما مطلبد که همواره نسبت به آنها دقت و هوشیاری فوق العاده ای داشته باشیم. تجارب اتحادهای نادرست و بدون حفظ استقلال طبقه کارگر تماما صحت چنین امری را گواه میدهند. در کشور ما شرکت در جنگ با عراق از طرف نیروها، به هیچوجه به نیروهای کمونیستی کمک نکرد تا رشد کنند. زیرا آنها به هیچوچه حق نداشتند با پرچم خود در این مبارزه حضور داشته باشند. در این مبارزه بخشی از متحجرترین نیروهای جمهوری اسلامی با رشد خود توانستند یک سال پس از جنگ به حذف نیروهای مخالف خود دست زنند.   



28- حزب توده و اکثریتی ها

   جریانهای حزب توده و اکثریت  همان گونه که در طی تمامی مراحل ریز و درشت تکامل مبارزه در ایران نشان داده اند، به هیچ وجه هویتی مستقل ندارند. اینان عموما همواره دنبال یافتن نیرو و نقطه اتکا در طبقات حاکم و یا امپریالیستهای خارجی بوده و هستند. در دوران کنونی این دو گروه در مجموع منتظر برخورد از جانب جریانهایی اصلاح طلب داخلی هستند و عجالتا با اینها بیشتر عقد اتحاد بسته اند تا با حکومتگران جمهوری اسلامی. در نتیجه در حالیکه عموما از یک سو علیه امپریالیستهای آمریکا و متحدین آن موضع میگیرند، اما از سوی دیگر لزوما به دفاع از حکومت کنونی جمهوری اسلامی بر نمیخیزند،( بطور کلی جمهوری اسلامی چنان بی آبرو است که هیچ نیرویی آشکارا از آن حمایت نمیکند) بلکه در نهایت مواضع خود را هماننند اصلاح طلبان منفعل قرار میدهند و به امید موقعیتی و شرایطی که اصلاح طلبان بتوانند مبارزه لیبرالی خود را علیه حکومت ولایی را سامان دهند و حضرات توده ای ها و اکثریتی ها در رکاب آنها در راه ایجاد حکومتشان آماده به خدمت بایستند. (6) همچنین در صورتی که بین امپریالیستها، بویژه میان قطب در حال شکل گیری به رهبری روسیه  که کشوری همچون چین را نیز میتواند در بلوک خود جای دهد، شکاف افتد، آنگاه این احتمال وجود دارد که این دو گروه  به دنبال اتکا خارجی نیز بگردند و نقش بلندگوی امپریالیسم روسیه و برخی از کشورهای اروپای غربی را مقابل آمریکا و انگلستان و دیگر کشورهای انگلوساکسون بازی کنند. 



29- حزب کار ایران ( سازمان مارکسیستی – لنینستی طوفان)

 از طرف دیگر برخی از جریانها در حالیکه به مواضع م- ل اعتقاد دارند گاه در تنظیم  درست و اصولی مواضع خود در مقابل حکومتگران جمهوری اسلامی دچار تردید و اشکال میشوند و گمان میکنند که حال که قرار است( در صورت حمله آمریکا و متحدین وی به ایران) با امپریالیسم آمریکا به عنوان دشمن عمده مبارزه شود، پس باید مراقب بود، تا مبادا موضعی گرفت که به نفع امپریالیستها تمام شود. این امر باعث میشود که  گاه این رفقا چنان تصویری از اوضاع ترسیم کنند تو گویی درون جامعه ایران میان مردم و حکومت اتحاد کاملی بر قرار است و حکومتگران جمهوری اسلامی نماینده مردم ایران و قهرمانان مبارزه جانانه ای با امپریالیستها هستند. برای مثال به قطعه زیر توجه کنیم:

«در ماه آوریل 2012 مذاکراتی در مسئله حق مسلم ایران در غنی سازی اورانیوم، در استانبول صورت گرفته است، که ادامه آن در بغداد است. ایران توانست محل برگذاری این نشست را، از استانبول در ترکیه به بغداد در عراق منتقل کند. این اقدام ایران تودهنی محکمی به دولت ارتجاعی ترکیه بود، که به بلندگوی امپریالیستها و صهیونیستها و عربستان سعودی در منطقه بدل شده است و نقش بسیار خرابکارانه ای در برهم زدن ثبات منطقه ایفاء می کند. ترکیه نه تنها به عنوان کشوری متجاوز قبرس را در اشغال خود دارد، در اوضاع داخلی سوریه دخالت نموده و مزدور به آنجا اعزام کرده و بر ضد ایران در خدمت منافع امپریالیست آمریکا، پایگاههای ضد موشک در کشورش مستقر می سازد».(7)

چنانچه به این عبارات دقت کنیم میبینیم که در تمامی موارد نه از طبقه یا طبقات ارتجاعی حاکم بر ایران و یا دولت یا حکومت جمهوری اسلامی ایران و یا حتی جمهوری اسلامی ایران بلکه از واژه ایران استفاده شده است. خواننده این نوشته گمان میکند که ایران کشوری است که تمامی طبقات آن با دولت ارتجاعی حاکم چنان اتحادی دارند که دیگر تصور کوچکترین تضادی میان آنها ناممکن است. در حالیکه کاربرد «ایران»  در چنین مواقعی حتی در مورد زمانهایی که  حکومتهایی ملی نظیر دولت مصدق  سر کارند، جایز نیست، چه برسد به حکومتی نظیر جمهوری اسلامی که یک حکومت استبداد مذهبی کامل و نظیر حکومتهای قرون وسطایی است. حداقل انتظاری که از یک جریان م- ل میرود این است که در چنین مواردی اشاره ای به وضعیت دولت حاکم  از نظر طبقاتی و حتی ملی برای طبقه کارگر و توده های زحمتکش داشته باشد.

از سوی دیگر، انتخاب چنین مفاهیمی، گونه ای  برخورد به حکومتگران جمهوری اسلامی را نیز با خود حمل میکند. بدین معنا که  گویا تضاد این مرتجعین با امپریالیستها تضادی از موضع منافع ملی است. در حالیکه چنین چیزی به هیچوجه صحت ندارد و تجارب 30 سال حکومت ایران نشان میدهد که نه تنها اختلاف اینها با امپریالیستها از جنس ملی نبوده و نیست بلکه حتی از جنس حکومتهای مرتجعی که برای حفظ تمامیت ارضی و استقلال مملکت خود و البته بطور واقعی علیه امپریالیستها جنگیده اند، نیز نیست. نقل است که  هنگام جنگ عراق علیه ایران  و رشد مبارزه دموکراتیک، بهشتی چیزی شبیه این مضمون گفته بود که ما حاضریم خوزستان از دستمان برود اما کسانی همچون بنی صدر بر سر کار باقی نمانند!؟

از سوی سوم، در نوشته بالا حکومتگران ایران همچون قهرمانان مبارزه ضد امپریالیستی در نظر گرفته میشوند که در حال «تو دهنی زدن» به امپریالیستها و دولت های دست نشانده آنها  میباشند. تصویری که بنادرست برخی از مردم در برخی از کشورهای جهان  و از جمله برخی کشورهای اروپایی در مورد جمهوری اسلامی و بویژه شخص احمدی نژاد دارند. (8) چنین تمجیدها و ستایش هایی به هیچ عنوان درست نیست و با واقعیت تطبیق نمیکند. حقیقت این است که دولت های امپریالیستی برخی امتیازها در مورد تعیین کشور و روز مذاکره به  جمهوری اسلامی میدهند تا بتواند اندکی برای مردم کشورش پز قهرمان در تعیین محل و یا  فلان  روز ویژه را  بدهد و طبق معمول چرندیاتی از این گونه که  از موضع قدرت  فلان و بهمان را به امپریالیستها تحمیل کرده و یا مجبورشان کرد به درخواستهای ایران گردن گذارند.

آنچه مورد تامل قرار دادیم، نوشته ای رسمی بود. در نوشته های غیر رسمی نیز برخی از رفقای هوادار این جریان، جبهه متحد با حکومتگران کنونی را توصیه میکنند، اما نه  شرط و شروط لازم را به صراحت تنظیم میکنند و نه تداوم تضادهای غیر عمده  و چگونگی تبعیت آنها از تضاد عمده  را بروشنی ترسیم مینمایند. مثلا یکی از این رفقا در مقاله خود چنین مینویسد:

 « آیا اگر جمهوری اسلامی و ارگانهای دفاعی آن حاضر به همکاری مشترک با مردم و نیروهای انقلابی برای مقابله با تجاوز و یا حتی در مخالفت با ایجاد جبهه مشترک حاضر به آتش‌بس و عدم مقابله با نیروهای انقلابی در جنگ با تجاوزگران گردید، موضع نیروهای انقلابی چه باید باشد؟»

نخست اینکه بحث «آتش بس»  در بهترین حالت میتواند معنایی سیاسی داشته باشد و نه معنای نظامی. زیرا در حال حاضر هیچ نیروی انقلابی بطور جدی بعنوان یک « نیرو» حتی در عرصه سیاسی مقابل جمهوری اسلامی مطرح نیست، چه برسد به اینکه از لحاظ نظامی باشد و بخواهد پیشنهاد آتش بس به جمهوری اسلامی برای نبرد با امپریالیستها بدهد. بنابراین بر سبیل مسامحه ما میتوانیم این آتش بس را اینگونه تعبیر کنیم که مثلا جمهوری اسلامی از بگیر و ببند نیروهای انقلابی دست بردارد. دوم اینکه معنای «همکاری مشترک» فراتر از صرفا «آتش بس» و بگیر و ببند نیروهای انقلابی است. همکاری مشترک به معنای به رسمیت شناختن حقوق و شرایط متقابل است. سوم اینکه باید معنای «مخالفت  جمهوری اسلامی با ایجاد جبهه مشترک»  ولی در عین حال پذیرفتن «آتش بس و عدم مقابله با نیروهای انقلابی» را توضیح داد. در واقع  نکته فوق به این معنا است که «اگر شما نیرویی هستید بفرمایید با امپریالیستها بجنگید! ما کاری به کار شما نداریم. یعنی میان ما و شما آتش بس است و ما با شما مقابله نخواهیم کرد.» ولی شما کجا میخواهید با امپریالیستها بجنگید؟ قطعا نه به تنهایی و یا با عده ای معدود در بیابانها و کوههایی که اثری از مردم در آنها نباشد. بلکه در کنار مردم و هر جا که مردم باشند. اما جمهوری اسلامی همه جای ایران هست و در هیچ کجا به شما اجازه نخواهد داد تا تبلیغ و ترویج خود را میان طبقه کارگر و توده ها پیش برید. در حقیقت، چنانچه ما مواضع خود را درباره تضادهای غیر عمده که تنها با آتش بس صرف حل و فصل نخواهند شد، بروشنی و صراحت طرح نکنیم، آنگاه چنین مباحثی، جا را برای درکهایی از این دست باز میگذارد که گویا طبقه کارگر باید بدون هیچ قید و شرطی و در زیر رهبری ارتش جمهوری اسلامی و پاسداران به جنگ با امپریالیستها بر خیزد. و آنگاه که این مبارزه تمام شد به تضاد غیر عمده ای که تا کنون توجه نکرده و اکنون که عمده شده میتواند برخیزد! و بالاخره  باید توضیح داده میشد که در صورتی که شرط مقاله  از سوی  جمهوری اسلامی پذیرفته نشود یعنی جمهوری اسلامی نه تنها به «همکاری مشترک با مردم و نیروهای انقلابی برای مقابله با تجاوز» نگردد بلکه بالعکس دست به حملات وحشیانه تر به نیروهای انقلابی و مردمی زند، تکلیف چیست!



 لازم به ذکر است که  در شرایط ویژه ایران، خود جمهوری اسلامی یک مانع جدی در راه مقابله با امپریالیستها بوده و خواهد بود و باید در نظر داشت که در صورت حمله امپریالیستها و تشدید تضاد با امپریالیسم،  تضاد مردم با جمهوری اسلامی و برای کسب آزادیهای دموکراتیک نیز رشد خواهد کرد و اشکال گوناگونی بخود خواهد گرفت. (9)

در کل، این درست است که یا باید سمت آمریکا و متحدین آن ایستاد و یا این سوی تضاد و بر علیه آنان. و بدون تردید خطی میانه وجود ندارد. ولی نخست اینکه این سوی تضاد طبقات مختلف مردمند و خیلی نمیتوان مطمئن بود که جمهوری اسلامی بتواند به مدت زیادی دوام آورد و دوما بودن در این سوی تضاد، مطلقا به معنی فراموش کردن تضادها با متحدینی نزدیک تر همچون خرده بورژوازی نیست، چه به برسد به متحدین ارتجاعی که از غیر قابل اعتماد ترین متحدین نیزغیر قابل اعتماد تر هستند. در صورت تجاوز امپریالیستها، ما میتوانیم و باید جهت عمده حرکت و جهت گیری سیاسی و فرهنگی و نیز نظامی مان( البته در صورت توان برای  دست زدن مستقل به آن) مبارزه با امپریالیستهای مهاجم و تجاوزگر باشد، اما ما میتوانیم و باید این را با تلاش در جهت پیشبرد متناسب تضادهای غیر عمده با تمامی نیروهای طبقات مردمی بطور مسالمت آمیز ادامه دهیم، و بویژه این مبارزه را با حکومتگران جمهوری اسلامی و برای تحقق خواستهای دموکراتیک انقلاب، توام کنیم. یعنی در حالیکه  تا جایی که ممکن است از ایجاد جبهه جدید نظامی علیه جمهوری اسلامی خودداری کنیم اما نه بدین گونه که اگر اینها جهت مبارزه را علیه طبقه کارگر گرداندند، ما بایستیم و تماشا کنیم. وظیفه ما دو جهت دارد. این دو جهت عبارت است از بطور عمده  مبارزه با امپریالیسم در ابعاد سیاسی، فرهنگی و نظامی  و نیز از سوی دیگر و بطور غیر عمده  مبارزه سیاسی و فرهنگی با جمهوری اسلامی برای گسترش آزادیهای دموکراتیک و کلا  دموکراسی در کشور.



30 - مسئله جبهه سوم

 جبهه سوم اساسا معنایی طبقاتی، نسبی و  تاریخی دارد و  به معنای جبهه ای است از تمامی طبقات مردمی؛ خواه رهبری این طبقات در دست طبقه کارگر باشد و خواه در دست دیگر طبقات خلقی. چنین جبهه ای معمولا در مقابل دو جبهه ارتجاعی دیگر که در حال مبارزه هستند طرح میگردد. افزون بر این، چون خلق از نظر طبقاتی- تاریخی متغیر است، جبهه های سوم نیزعموما مواج هستند، یعنی نسبت به شرایط تاریخی و زمان و مکان از لحاظ بافت طبقاتی تغییر میکنند. از این رو در کشورهای تحت سلطه گاه این جبهه ها بورژوازی ملی را در بر میگیرند و گاه اساسا محدود به طبقه کارگر و خرده بورژوازی شهری و روستایی میشوند.

اما تایید درستی موجودیت یا تلاش برای برپایی جبهه ای به نام جبهه سوم به معنای این نیست که درهر مرحله از انقلاب خود این جبهه سوم با دو جبهه دیگر در آن واحد درگیر است یا باید درگیر باشد. جبهه سوم ایجاد آلترناتیو مترقی یا انقلابی در مقابل آلترناتیوهای دو گانه موجود است که یا هر دو ارتجاعی یا ضدانقلابی هستند و نه وجود دو جبهه توامان نبرد برای این جبهه سوم.

 مثلا در شرایط کنونی ایران، جبهه سوم، جبهه ای است در مقابل دو جبهه ارتجاع جمهوری اسلامی و جبهه امپریالیستها. این جبهه میتواند تمامی طبقات واقشاری را که نه مایلند با امپریالیستها باشند و نه با جمهوری اسلامی در بر میگیرد. اما چنین جبهه سومی نمیتواند در آن واحد با دو جبهه فوق وارد مبارزه ی سیاسی و فرهنگی و نظامی شود؛ یعنی در هر مرحله از انقلاب تنها دو جبهه اصلی وجود دارد که جبهه سوم خود نیز در یکی از این دو جبهه  و علیه جبهه دیگر مبارزه میکند و میجنگد.

به این ترتیب، جبهه سوم را میتوان به عنوان یک بحث تاکتیکی یعنی نبرد توامان با دو جبهه ارتجاع  نیز موردبحث قرار داد. جبهه سوم از این نظر یعنی آنگونه که بوسیله برخی گروه ها مطرح میشود، نظرگاهی در مقابل مباحث مارکسیستی  تاکتیک سیاسی است. مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو تسه تونگ بر این نکته تاکید کرده اند که در هر مرحله از تکامل هر شیء یا پدیده تنها یک تضاد عمده وجود دارد و نه دو و یا سه و یا بیشتر. همه این رهبران تاکید کرده اند که باید تضاد عمده بدرستی تشخیص داده شود و زمانی که تشخیص داده شد، میباید تمامی نیروهایی را  که میتوان علیه نیرویی که  باید آماج حمله قرار گیرد، بسیج کرد، متحد کرد و آن نیرو را در اقلیت هر چه کوچکتر قرار داده، منزوی و ضعیف  کرد تا بتوان بر آن پیروز شد.

اما جبهه سوم بحثی به نام عمده و غیر عمده  و تقدم و تاخر در زدن دشمنان را نفی میکند و بجای آن مبارزه در همه زمینه ها و در آن واحد را مینشاند. از نظر گاه جبهه سوم چیزی به نام تضاد عمده وجود ندارد. همه تضادها مساوی هستند و ما باید در آن واحد و به یکسان در همه زمینه ها مبارزه کنیم. این نظریه به جای تئوری تضاد، تساوی عمل اضداد یا تئوری تعادل را مینشاند و بدینسان به متافیزیک در میغلطد. تعادل از نقطه نظر فلسفی امری نسبی است نه مطلق. هر تعادلی به معنای تساوی عمل اضداد است. اما تساوی عمل یا وحدت اضداد(این همانی، همگونی) نسبی، مشروط و از این رو گذرا است، در حالیکه مبارزه اضداد دافع یکدیگر مطلق است. چنانچه نه مبارزه اضداد و بالا و پایین شدن و عمده و غیر عمده شدن آنها بلکه تساوی یا وحدت اضداد مطلق میشد، آنگاه هیچ شی و یا پدیده ای نمی توانست حرکت کند. درحقیقت، در چنان صورتی (گرچه تصورآن ناممکن است) هر بحثی از تضاد بی معنی بوده و ما نه با چیزهای گوناگون بلکه تنها با یک چیز و یا دقیقتر بگوییم با «هیچ» روبرو بودیم. جهان  همچون یک «هیچ» یا خلاء محض بجای خود می ایستاد و هر گونه حرکتی از آن سلب میشد. این ها بدین معناست که در پدیده های مرکب، مبارزه اضداد دافع یکدیگر، امکان تساوی دائمی را از آنها سلب نموده و خواه ناخواه یک جهت را بر دیگری مسلط گردانده و تبدیل به جهت عمده آن تضاد میکند و یا با عمده کردن یک تضاد، همه تضادهای دیگر را غیر عمده میکند.

این بحث ساده را  تمامی رهبران مارکسیسم بروشنی توضیح داده اند. اما برخی از چپ ها یا متوجه آن نشده اند و یا با دنباله روی از برخی تجدیدنظر طلبان غربی و نقادی های  بی پایه و بنیان آنها از این اصل (با توجه به ارزیابی نادرست از برخی تجارب) در حالیکه ماهیتا راست هستند، تلاش میکنند، شکل یک چپ رادیکال را به خود بگیرند. (10) این نیروها متوجه نیستند که میان دو مبارزه دموکراتیک و مبارزه ضد امپریالیستی نمیتواند تساوی مطلق وجود داشته باشد، بلکه وحدت و تضاد حکمفرماست. یعنی گاه مبارزه دموکراتیک و گاه مبارزه ضد امپریالیستی عمده میشود و هر زمان یکی عمده شد، دیگری  تابع  وتحت رهبری آن در میآید. در مبارزه دموکراتیک یک سلسله مسائل طرح  و تناسبی معین از لحاظ درجه اهمیت میانشان برقرار میگردد و در مبارزه ضد امپریالیستی مسائلی دیگر و تناسبی دیگر. این دو سلسله مسائل در هم تنیده، نافذ و متداخلند. هر هنگام که یکی عمده شود و پیش رود، هم در نفس خود دیگری را مستتر دارد و هم به رشد آن دیگری پا میدهد. در حال حاضر مبارزه دمکراتیک عمده است و نیروهای انقلابی باید با جمهوری اسلامی ستیزه کنند. در صورت تجاوز امپریالیستها وضع برعکس شده و تضاد با امپریالیستها عمده خواهد شد. اما در هیچ کدام از این دو حال نباید آن دیگری یا آن روی پنهان در نظرگرفته نشود و یا به فراموشی مطلق سپرده گردد.

و درپایان، میتوان جبهه سوم را از این منظر که آیا عملی است و یا خیر مورد بررسی قرار داد. پس از مباحث نسبتا مفصلی که تا کنون داشته ایم این نکته میباید روشن باشد که چپ ایران بسیار ناتوان تر و ضعیف تر از آن است که بتواند تمامی طبقات خلق را درون جبهه ای واحد متحد کند، گرچه هر گونه تلاش و کوششی در این سمت و سو صورت گیرد قابل ستایش است. از سوی دیگر این چپ در حال حاضر نمیتواند (حداقل تا زمانی که تا حدودی توانست درون طبقه کارگر پایه بگیرد) علیه حتی  یک ارتجاع ، جبهه ای بگشاید، چه برسد به اینکه در آن واحد بخواهد با دو ارتجاع مبارزه کند. این نوع تزها از جانب جریانهایی مطرح میگردد که کوچکترین مسئولیتی برای توضیح  چگونگی چنین امری برای خود قائل نیستند. حرفی را میزنند برای آنکه بگویند رادیکال ترین موضع را گرفته اند. ظاهرا چپ اما ماهیتا راستند. این نوع جریانها زمانی که از گشودن حتی یک جبهه هم عاجز شدند، انفعال محض پیشه میکنند.



31- اشاره ای به رابطه مبارزه طبقاتی و ملی

وقتی ما به دو مبارزه دموکراتیک و ضد امپریالیستی انقلاب دموکراتیک نوین ایران اشاره میکنیم، در واقع ما در حال صحبت از دو جنبه این انقلاب یعنی جنبه های مبارزه طبقاتی و ملی آن هستیم. همچنانکه دو جهت فوق  با یکدیگر رابطه  و وابستگی متقابل داشتند، مبارزه طبقاتی  و ملی نیز در عین حفظ هویتی جداگانه، در عین حال با یکدیگر در مناسبات و روابط متقابلند. مبارزه طبقاتی را از دو سو میتوان مورد ارزیابی قرار داد. از یکسو این مبارزه بر هویت تضاد میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار در کلیت خود و برای رفع استثمار اشاره دارد یعنی تضاد کار و سرمایه که راه حل آن انقلاب سوسیالیستی است. از سوی دیگر بر جنبه طبقاتی مبارزه دیگر طبقات زحمتکش و تمامی اقشار خرده بورژوازی با حکومتگران مرتجع  و نیز اتحادهای استراتژیک  طبقه کارگر با آنها در انقلاب دموکراتیک اشاره دارد که دشمن عمده حال حاضرشان حکومتگران جمهوری اسلامی یعنی  بورژوازی بورکراتیک(تجاری و ربایی) است که دولت را در دست خود دارد.

از سوی دیگر مبارزه ملی عبارت از مبارزه آحاد طبقات خلقی یک ملت علیه امپریالیستها و برای دفاع از استقلال است. در اینجا طبقات به هم پیوسته در اتحادهای تاکتیکی و استراتژیک به یک کل واحد در مقابل امپریالیستهای خارجی تبدیل میشوند و مبارزه طبقاتی داخلی تحت الشعاع مبارزه ملی خارجی قرار می گیرد.

اما امپریالیستها یک کل بی هویت نیستند، بلکه دولتهای امپریالیستی هستند که خود نماینده تمامی جناح های بورژوازی انحصاری کشور امپریالیستی میباشند. پس مبارزه ملی تبدیل میشود به یک مبارزه طبقاتی که  طبقات مختلف مردمی را متحدا در مقابل طبقه سرمایه دار یک امپریالیست یا چند امپریالیست قرار میدهد. یعنی در اینجا نیز مبارزه ملی حاوی و در بردارنده مبارزه طبقاتی است. اما امپریالیستها دارای عوامل داخلی خود هستند. عواملی که هر چند ممکن است در برخی شرایط از لحاظ سیاسی، استقلالی نسبی داشته باشند اما عموما از لحاظ اقتصادی وابسته اند. پس مبارزه طبقاتی داخلی علیه بورژوازی بورکراتیک و جناح های مختلف آن یعنی بورژوازی تجاری و ربایی و برای آزادی و دموکراتیزه کردن اقتصاد، سیاست و فرهنگ در عین حال مبارزه ای برای قطع دخالت امپریالیستی و از این رو مبارزه ای ملی است. بدین ترتیب مبارزه طبقاتی و ملی تحت شرایط خاص ایران علیرغم هویت متمایز، وحدت دارند و به یکدیگر گذر کرده تبدیل میشوند.

همچنین در این مبارزات طبقاتی و ملی دموکراتیک و ضدا امپریالیستی تمامی طبقات خلقی خواستهای یکسانی ندارند. بلکه خواستهایی در حدود و اندازه های متفاوت دارند. بر مبنای حدود و خواستهای متفاوت و مختلف درجه رادیکالیسم این طبقات در انقلاب متفاوت است. برخی مترقی یعنی  خواهان رشد نیروهای مولد و روابط تولید فراتر از اقتصاد و سیاست حکومتگران ارتجاعی و امپریالیستها هستند و برخی دیگر انقلابی اما ناپیگیر و برخی دیگر انقلابی و پیگیرند. طبقه کارگر انقلابی ترین و پیگیرترین  طبقه موجود در میان طبقات خلق است و پیشرفته ترین خواستها را در زمینه تغییر روابط تولیدی دارد. از این رو رهبری این طبقه بر انقلاب دموکراتیک میتواند این انقلاب را از درون رشد تضاد طبقه کارگر و بورژوازی به مرحله سوسیالیستی که مرحله متکاملتر مبارزه طبقاتی نسبت به انقلاب دموکراتیک است سوق دهد. به همین دلیل این طبقه باید ضمن تلاش برای تحقق خواستهای طبقات خلقی در مرحله انقلاب دموکراتیک در عین حال در تلاش برای تکامل بخشیدن به تضادها و رساندن شرایط به مرحله انقلاب سوسیالیستی یعنی کیفیتی نوین در مبارزه طبقاتی باشد.      



32- مسئله درباره استفاده از تضادها

در اینجا ما باید اشاره ای نیز به  مسئله استفاده از تضادها کنیم که اخیرا و بویژه از سوی برخی از شبه چپ هایی که سابقا ضد استفاده از تضادها میان دشمنان بودند(حکمت، تقوایی و...)  به نادرست مطرح میشود. استفاده از تضادها به معنای این است که طبقه کارگر و طبقات خلقی باید از تضادهای گوناگون ( از کوچک تا بزرگ و از ضعیف تا شدید) میان دشمنان و یا میان برخی متحدین موقتی و دشمنان دیگر استفاده کند تا خود و طبقات خلقی را رشد دهند و برای کسب قدرت و یا نگهداری قدرت استفاده کند. استفاده از تضادها میان دشمنان به این معنی است که عمده ترین دشمنان را در هر مرحله در اقلیت قرار داده و اکثریت را پیرامون هدفهای آن مرحله گرد آورد تا اینکه آن دشمن  تضعیف شود و از پا درآوردن آن ممکن گردد. همچنین استفاده از تضادها میتواند به این معنا تلقی شود که از هر گونه تضادی در درون هر طبقه و قشر، حزب و گروه و دسته، و حتی افراد و شخصیتهای ارتجاعی، ضد انقلابی، مترقی و یا انقلابی استفاده شود. یعنی تا آنجا که با دشمن عمده مبارزه میکند، مورد حمایت قرار گیرد و آنجا که سستی میکند و یا شمشیر خود را علیه خلق میگرداند مبارزه گردد.(گرچنین استفاده هایی تنها به این نکته محدود نمیشود و ابعاد بسیار وسیعتری را در برمیگیرد).   

اما حکمتی های ترتسکیست که از نخستین مباحث خود مخالف استفاده از تضادها بوده اند و اساسا هرگز معنای استفاده را تضادها را نفهمیده اند اینک چپ و راست از استفاده از تضادها صحبت میکنند. آنان از اینکه «دشمنی غرب با جمهوری اسلامی بهتر از دوستی شان است» صحبت میکنند و منظورشان این است که به امپریالیسم آمریکا و متحدینش بپیوندند تا جمهوری اسلامی را از پا در آورند. اما طبقه کارگر باید از تضادها میان دشمنان استفاده کند تا خود را رشد دهد و نه اینکه به یک دشمن بپیوندند برای اینکه آن دشمن را در مبارزه با دشمن دیگر رشد دهد. حتی ائتلافهای موقتی  و مشروط با نیروهای وابسته به یک امپریالیسم علیه امپریالیسم دیگر در درجه اول به این نیت صورت گرفته تا یکی از این دو که در آن مرحله دشمن عمده بوده در اقلیت قرار داده شود و در درجه دوم از تضاد این دو امپریالیست به نفع رشد جنبش انقلابی استفاده گردد.



  33- چگونه میتوان از یک نیروی ضعیف به نیرویی قوی تبدیل شد؟

  ما هم در این مقاله و هم در دیگر مقالات  به بررسی وضعیت چپ ایران پرداخته ایم و در آینده نزدیک نیز به آن توجه خواهیم کرد. با توجه به مجموع اوضاع این چپ و انحرافات و اشتباهات گوناگونی که وجود دارد، ما نخستین وظیفه مارکسیست ها را مبارزه  برای برقراری یک نظم ایدئولوژیک- سیاسی ارزیابی میکنیم. در جنبش چپ از این لحاظ بلبشویی حکمفرماست.  ترتسکیسم و رویزیونیسم در اشکال مختلف بیداد میکند. سلاح تئوریک مارکسیسم تحت عنوان «مارکسیسم مکتبی»  بوسیله این جریانها تحت شدیدترین حملاتی که تا کنون در جنبش چپ ایران سابقه داشته، قرار گرفته است. انحرافات  و نوآوری های کاذب و در واقع تجدید نظر طلبی هایی که همان مباحث کهنه رویزیونیستها را در پوسته های جدید می پیچاند و تحویل مردم میدهد، از طرف مدعیان دروغین نیز مداوما صورت میگیرد. شلوغ بازاری عجیب که در کمتر کشوری  خواه در گذشته و خواه اکنون میتوان یافت. به همین دلایل، دفاع از حقیقت عام مارکسیسم، لنینیسم و مائوئیسم  و دفاع از اصول، قواعد و نفس این مکتب، نخستین وظیفه هر کمونیست وفادار به طبقه کارگر است. ما نخست  تمامی نیروی خود را از این تفکر یعنی مارکسیسم - لنینسم - مائوئیسم  به عنوان یک حقیقت عام میگیریم. جنبش ما نمیتواند پیش رود مگر آنکه این سلاح تئوریک خود را از دست ندهد و در عین حال به آن بطور دقیقتر و کاملتری مسلط شود.

 از طرف دیگر  ما باید این مکتب را با شرایط خاص مبارزه طبقاتی در ایران تطبیق دهیم تا همچون  موجود زنده ای انکشاف یابد و پیش رود و در هر گام درک ما را از وضعیت واقعی مبارزه طبقاتی عمیقتر کند. اجازه ندهیم در حد یک حقیقت عام خشک شود و درجا زند، بلکه بر عکس همچون  روح زنده ای در وجود ما بحرکت آمده و بطن هر حرکت و جنبشی را با ولعی هر چه بیشتر کاوش کند. بدون یاری گرفتن از مارکسیسم- لنینسم مائوئیسم و کاربرد آن در مورد شرایط خاص ایران، ما هرگز نخواهیم توانست چیزی عمیقی در باره ایران بفهمیم.

  بنابراین و از نظر ما بدون یک مبارزه ایدئولوژیک جدی، سخت و پیگیر، بر مبنای شکل خاص انحرافات و اشتباهات در ایران و نیز آبشخورهای غربی آن، برقراری یک نظم ایدئولوژیک- سیاسی و بوجود آمدن گروهی متحد از مارکسیستهای معتقد، غیر ممکن است که بتوان قدم از قدم برداشت. برای ما جمع آوری نیرو بگرد یک تفکر مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی حرف اول را میزند و در صدر وظایف ما قرار دارد.

در درجه دوم، با توجه به اینکه  ما مارکسیستها در حال حاضر نیرویی بسیار کوچک و ضعیف هستیم باید هر اندازه نیرو داریم آن را تنها و تنها درون طبقه کارگر متمرکز کنیم.

تخطی از این وظیفه اولیه و حیاتی به هیچ وجه جایز نیست. جنبش کمونیستی تا زمانی که درون طبقه پایه ای حداقل نگرفته، نباید به میان طبقات دیگر رود. اگر بخواهیم در میان زنان کار کنیم، زنان کارگر در اولویتند. اگر بخواهیم در میان جوانان کار کنیم، جوانان کارگر در اولویتند. و اگر رفقای دانشجویی داشته باشیم، از آنها خواهیم خواست که حتما و به هر نحو خود را درون کارخانه ها جای دهند. تنها کسانی که نمیتوانند درون طبقه و یا در خدمت کارهای درون طبقه باشند، میتوانند در جنبشهای دیگر فعالیت کنند.

 کار ما درون طبقه از دو بعد مخفی و علنی برخوردار است. در شرایط کنونی استبداد جمهوری اسلامی، کار مخفی جهت عمده و کار علنی جهت غیر عمده  کار ما را تشکیل میدهد. کارخانه های بزرگ و اصلی برای ما از همه مهمتر است. وظیفه اساسی ما تشکیل هسته یا کمیته های کارخانه خواهد بود. ضمنا ما تا جایی که بتوانیم باید در جهت تشکلات صنفی کارگری فعال باشیم. ما باید هم به خواستهای اقتصادی کارگران بها بدهیم و هم به خواستهای سیاسی آنها. تلاش اصلی ما در جهت تبدیل اشکال مبارزه اقتصادی به سیاسی خواهد بود. ما باید تلاش کنیم که هر کجا که کارگران هستند، باشیم و اشکال کار مخفی را به کار علنی در سازمانهای موجود قانونی که گاه کارگران در آنها هستند، گره بزنیم. در صورتی که ما بتوانیم نیروی حداقلی را درون طبقه تشکیل دهیم و ریشه بدوانیم، بی تردید میتوانیم شروع به اجرای طرح های دیگری کنیم. 

مبارزه در ایران نمیتواند تنها در اشکال سیاسی و فرهنگی و اقتصادی پیش رود و باید دست به اشکال نظامی مبارزه نیز زد. ولی برای انجام چنین کاری نیرو لازم است. نیرویی که بتوان در اولین شکست از هم نپاشد. برای  جنبش کمونیستی  ادامه کاری باید حرف اول را بزند. نباید، نیامده رفت. باید وقتی آمد، بتوان ماند.

ما باید همواره و بیرحمانه حقایق را در مورد وضع کنونی نیروهای خود، نقاط قوت و ضعفهای خود بازگو کنیم. حقیقت  گاه تلخ است و آزارنده  و بیان آن نیز گاه تلخ تر است و آزارنده تر. اما ما باید تلاش کنیم که همچنانکه لنین همواره تاکید می کرد رو در روی در چهره حقیقت نگاه کنیم و خود را فریب ندهیم.





                                                                             هرمز دامان

                                                                           خرداد - تیر 91



یادداشتها



1-    این طیف هم جریانهایی را  که آگاهانه و با اطلاع دقیق و کامل از نظریات خود و عواقب آن، چنین موضع گیری میکنند، در بر میگیرد و هم جریانهایی که غیر آگاهانه چنین مواضعی را اتخاذ میکنند. گرچه در جنبش کنونی ایران، بواسطه وجود بخش اصلی و عمده  آن در خارج کشور و امکاناتی  که برای ارتباطات سازمان یافته و از کانالهایی عمومی و مردم پسند با امپریالیستها وجود دارد، مجری مقاصد آنان شدن و نیز تکیه مالی به آنها کار چندان دشواری نیست؛ و مشکل بتوان جریانهایی را یافت که موضعی را علیه جمهوری اسلامی در اشکالی اتخاذ کنند که یا به نفی مواضع در قبال امپریالیستها منجر گردد و یا آنها را در سایه قرار دهد و در مورد همسوی اشان با نیروهای امپریالیستی آگاه نباشند. در دوران کنونی این قبیل نیروها بسیار بیشترند، از نیروهایی که متوجه همسویی شان با امپریالیستها نیستند.

2-     برای دست یابی به این مقاله نگاه کنید به وبلاگ جمعی از مائوئیستهای ایران، مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک.

3-     در واقع و بویژه از اوائل این قرن، همه طبقات بورژوازی ارتجاعی، امپریالیستها و استعمارگران یک بخش «چپ» یا بهتر است بگوییم شبه چپ  نیز داشته اند که هم نقش نفوذی را در جنبش بازی میکرده و هم نقش توضیح دهنده و توجیه کننده برنامه و سیاست نیروهایی را که خود مجری آگاه اوامرشان بود.

4-    البته اگر نیروی بدرد بخوری باشد که بتوان روی آن حساب کرد و البته در این مورد خیلی نمیتوان مطمئن بود که چنین نیروهایی در چپ ایران وجود دارد. حتی حزب توده و اکثریتی ها نیز در چنین جنگی شرکت نخواهند کرد زیرا اینان دنبال اصلاح طلبانند که در زمینه  مبارزه برای آزادی های سیاسی تا حدودی فعالند، اما در مورد مبارزه با امپریالیسم در مجموع بی انگیزه و منفعل هستند واین البته ارتباط دارد با تحلیل اینان از شرایط کنونی ایران و جهان و اقشاری که نمایندگی میکنند.  

5-    در مورد شکلهای تکامل اوضاع در چنین شرایطی حدس و گمانه های متفاوتی میتوان زد. مثلا اینکه  با رفتن سریع این حکومت، حکومتی شبیه شاه ایجاد شود و امپریالیستها بتوانند ارتش را باز سازی کنند و خود تلاش کنند که مدت زمان زیادی در ایران نمانند؛ و یا اینکه جمهوری اسلامی با سرعتی کم و بیش شبیه صدام برود و حکومتی در داخل و نیز در کردستان و یا بلوچستان به مدد نیروهای وابسته به امپریالیستها تشکیل شود. و یا اینکه امپریالیستها مجبور شوند مدت زمان طولانی تری در ایران بمانند و...  . اکنون بهتر است که ما وارد چنین گمانه زنی هایی نشویم و تنها خود را به روی آنچه بیشتر محتمل است، متمرکز کنیم.    

6-    برای نمونه نگاه کنید به مقاله « کار زار برای حفظ «حاکمیت ملی و صلح» و مبارزه با دیکتاتوری حاکم» نامه مردم شماره 897،  بیست و نه خرداد 1391 همه چیز در این مقاله میتوان یافت الی مواضع صریح و روشن. این مسئله حتی در لحن مقاله نسبت به  «دیکتاتوری حاکم» نیز یافتنی است.

7-     مقاله «افسانه بمب اتمی ایران و ریاکاری امپریالیسم ، صهیونیسم و اپوزیسیون خود فروخته ایران» خردادماه 1391

8-    و این نشان میدهد که اپوزیسیون خارج از کشور حتی با وجود آزادی  تقریبا کامل در تبلیغ و ترویج، چقدر در کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز ضعیف بوده است. این همه جار و جنجال و بزرگ نمایی، و ناتوان حتی از جا انداختن نظری درست درباره احمدی نژاد و کلا دولت ایران!؟   

9-    اختلافات ما با این رفقا  به این نکات محدود نشده و مباحث گوناگون دیگری  ازجمله درباره سوسیالیسم مائو و نیز درباره سوسیال امپریالیسم شوروی را  در بر میگیرد که باید در آینده و در حد لزوم به آنها پرداخته شود.

10-                      نگارنده در مورد نظرات رهبران مارکسیسم در مورد تضاد عمده در کتاب « مارکسیسم و نقادی آن از جانب چپ - نقدی بر نظرات باب آواکیان»، فصول دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم به تفصیل صحبت کرده ام. برای اطلاع بیشتر، خواننده میتواند به این کتاب مراجعه کند



پیوست

درباره وابستگی اقتصادی جمهوری اسلامی به امپریالیستها

در پاسخ به این پرسش که بوسیله یکی از رفقا طرح شده بود من قسمتی از بخش هفتم مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک را  در زیر میآورم:



نکات اساسی ساخت اقتصادی ایران

« ...بی تردید روابط حاکم برساخت اقتصاد ایران یک روابط سرمایه داری است اما این سرمایه داری یک سرمایه داری بشدت عقب مانده ( یا به عبارتی تا حدودی دقیق تر و رایج تردر ادبیات مخالفین امپریالیسم، عقب نگه داشته شده) و سرو دم بریده و آغشته به انواع روابط عقب مانده تولیدی است. یعنی هم خود این سرمایه داری عقب مانده است و وهم در پیرامون آن و زیرسلطه آن روابط عقب مانده بسیار، خواه درروستا و خواه در شهرها وجود دارد. از طرف دیگر شکل، درجه گسترش و نیز نقش آن در اقتصاد جهانی با سرمایه داری کشورهای امپریالیستی فرق دارد

از سوی دیگر سرمایه داری ایران تحت سلطه امپریالیستها است واقتصاد آن تک محصولی و متکی به در آمد نفت خام است. چنانچه در آمد نفت نباشد، چیزی ازاقتصاد ایران باقی نمی ماند. صنایع آن مونتاژی است. تولیدات صنعتی- مونتاژ و غیر مونتاژ- صادرات در خور اعتنایی ندارد. بلکه عمدتا تولید برای مصرف داخلی است. تولیدی که بخش عمده مواد خامش و نیز بسیاری از کالاهای ساخته شده اش، از بیرون میآید. همچنین سرمایه داری ایران در بخشهای مختلف صنایع، تجارت، خدمات و مالی عمدتا وابسته به امپریالیستهاست. این اقتصاد در عرصه مالی بدهکارهمیشگی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی است.

از سوی سوم، سرمایه های کوچک و متوسط درزمینه های گوناگون تولیدی وتجاری وخدماتی درایران فراوانند. این سرمایه ها از یک طرف تحت فشارامپریالیستها هستند و از سوی دیگر تحت فشارگروه سرمایه داران کمپرادو و انحصار طلبان داخلی؛ و به هیچوجه قادر به کوچکترین رقابتی با آنها نیستند. این سرمایه ها بندرت میتوانند رشد و توسعه یابند.

هیئت حاکمه ایران نماینده سرمایه داران کمپرادور است اما سرمایه داری اینها عقب مانده ترین نوع سرمایه داری کمپرادوری است، یعنی سرمایه داری تجاری و ربایی. همچنین درآمد  صادرات نفت ایران با  تخصیص یاقتن به دستجاتی از هیئت حاکمه، عملا به انحصار کامل قدرت در دست باندهای مشخصی انجامیده و رانت خواران را به بخش های معینی محدود کرده است...

اگر حکومتی به رهبری طبقه کارگر در ایران تشکیل شود و از سوی امپریالیستها از جهات گوناگون مورد تحریم اقتصادی قرار گیرد، نه از درآمد نفت چیز دندان گیری بدست میآید، نه مواد خامی از خارج خواهد آمد، نه خط تولید کارخانه هایی که مونتاژند میتواند بسادگی ادامه یابد و نه کشاورزی قادر است به شکل کنونی خود تداوم یابد. اینها تازه در صورتی است که طبقه کارگر نخواهد به یکباره از وزن صادرات نفت بکاهد، تکیه همه جانبه به صنایع مونتاژ را متوقف نماید،اجازه به حداقل ورود سرمایه از خارج از کشور دهد و نیز ورود مواد خام را به میزان کنونی متوقف سازد.اقتصاد ایران را باید با حداقل صادران نفت و با فقدان یا وجود حداقل صنایع مونتاژ تصور کرد تا تصوری روشنتر از واقعیت آن بدست آورد.

جامعه ایران بیش از آنکه از تسلط سرمایه داری براقتصاد خود رنج بیرد از عقب ماندگی این سرمایه داری - از تک محصولی بودن و اتکا به درآمد نفت، از صنایع مونتاژ، از واردات مواد اولیه خام، از واردات بی رویه کالاهای مصرفی، از وامهای خارجی، از کشاورزی خرد و ازروابط عقب مانده ای که به هزار و یک شکل آن را احاطه کرده و نیز از تسلط مطلق امپریالیستها براین سرمایه داری، رنج میبرد. ..» برای اطلاعات آماری در مورد نکاتی  که در این مقاله  به آنها اشاره شده، نگاه کنید به ابراهیم رزاقی، الگویی برای توسعه اقتصادی ایران، فصل سوم، تصویری از اقتصاد کنونی ایران. چاپ دوم، نشر توسعه. هرچند آمارهای این کتاب مربوط به سال 1367 است اما این آمارها از لحاظ مضامین مورد بحث تغییری نکرده است.

بطورکلی، اقتصاد کشورهای تحت سلطه، برخی کشورهای پرجمعیت و بزرگ  همچون هند و چین  و یا کشورهایی همچون کره جنوبی، برزیل  و افریقای جنوبی و ونزوئلا  نیز زیر سیطره سرمایه انحصاری و کمپانی های عظیم است. تولید این کشورها و وارادت و صادرات آنها در خدمت یک اقتصاد خود کفا نیست، بلکه با توجه به نیازهای اقتصادی، سیاسی و...امپریالیسم صورت گرفته و میگیرد.