۱۴۰۳ اسفند ۱۳, دوشنبه

شبیخون خامنه ای به دولت پزشکیان


 
استیضاح همتی وزیر اقتصاد پزشکیان و استعفای ظریف
 
شبیخون خامنه ای به دولت پزشکیان
استیضاح همتی
در روز یکشنبه  12 اسفند 1403 نماینده گان دست نشانده ی خامنه ای، عبدالناصر همتی وزیر اقتصاد دولت مطیع پزشکیان را استیضاح و با 182 رای موافق در مقابل 89 رای مخالف وی را برکنار کردند. پروژه ی این استیضاح از مدتی پیش کلید خورده بود و بالاخره در آستانه ی سال جدید عملی و اجرا گردید.
در کنار آن ظریف نیز که معاون راهبردی رئیس جمهور بود استعفای خود را به پزشکیان داد. وی با انتشار نوشته ای در شبکه های اجتماعی در مورد دلایل استعفای خود صحبت کرد و نوشت که محسنی اژه ای رئیس دستگاه قضایی خامنه ای از وی خواسته است که استعفا دهد و وی نیز بی چون و چرا پذیرفته است.( گویا این استعفا هنوز از سوی پزشکیان پذیرفته نشده است.)
به این ترتیب دو تن از مهم ترین اعضای دولت پزشکیان که نام و حرفه شان با دو مساله ی اقتصاد و سیاست خارجی گره خورده بود از دور خارج شده و اکنون دولت پزشکیان مانده است و یکی دو وزیر اصلاح طلب حکومتی دیگر و تلی از وزرا که یا از پایداری ها و دولت رئیسی هستند و یا از باند قالیباف.
در این که این شبیخون به دولت پزشکیان به دستور شخص خامنه ای و دفتر رهبری و بنا به دلایلی معین تدوین و اجرا شده است هیچ گونه تردیدی نیست؛ چرا که اگر خامنه ای ذره ای مخالف بود می توانست نماینده گان مجلس را از این کار باز دارد. 
وزیر برکنار شده وزیر اقتصاد است و یکی از چند وزیر اصلاح طلب حکومتی دولت پزشکیان. وزیر اقتصاد برای قربانی شدن جدا از هر دلیل دیگری از آن رو انتخاب شده که دارودسته ی مجلسیان( دارودسته ی جلیلی و قالیباف و دیگر مجلسیان مزدور خامنه ای) از یک سو خشم و نفرت توده ها را که پس از نظر خامنه ای که «با آمریکا مذاکره نمی کنیم» شدت و اوجی بی سابقه علیه وی یافته بود خاموش کرده و علیه وزیر اقتصاد دولت پزشکیان جهت دهند و از سوی دیگر بتوانند به اصطلاح به گونه ای با مردم که در آستانه ی سال نو در فقر و تنگدستی اسیر و برای لقمه ای دست و پا می زنند همدردی کنند.
مجلسیان مزدور و مرید خامنه ای و ادعای جانبداری مردم
دلایلی که استیضاح کننده گان بیان می کنند اساسا گرد بالا رفتن تورم و نرخ دلار در مقابل ریال و گرانی است و فشارهایی که این امر به مردم وارد می کند. کثیف ترین و ریاکارترین نماینده گان که بسیاری شان با آرایی بسیار اندک مثلا 5 درصد به مجلس راه یافته اند، شده اند سخنگوی مردم و چنان برای مردم دلسوزی می کنند و آه وناله سر می دهند که اگر کسی سابقه ی آنها را نداند گمان می کند اگر کار دست آنها بود الان دلار مثلا همان 57 هزار تومان بود و به 95هزار تومان نمی رسید.
این شارلاتان های سیاسی به پیروی از رهبر گندزده شان خامنه ای در آستانه سال نو خواسته اند مثلا به مردم «هدیه» ای بدهند و آبی به روی آتش خشم و کینه ی توده ها بپاشند:
اینهاست پیام این استیضاح اوباشان خامنه ای حداقل برای مردم:
«همه ی مشکلات اقتصادی شما مردم زیر سر این وزیر دیو صفت اقتصاد همتی اصلاح طلب است که قیمت ارز را در مدت کمی از 57 هزار تومان به 90 هزار تومان رساند و کالاهای مورد نیاز شما را گران کرد. ببینید ما نماینده گان مجلس که غصه خور وضع شما هستیم چگونه وی را به خاطر شما از سر راه برداشتیم!» و لابد:
«ما با استیضاح و برکناری وی کارها را روی روال می آوریم. اجازه ی بالا رفتن نرخ ارز را نمی دهیم. ارزش ریال را بالا می بریم و تورم و گرانی را پایین می آوریم.»
راستی که توده های زحمتکش و آگاه ایران فریب این های و هوی ها را نمی خورند و پشیزی برای این اشک تمساح ریختن های مشتی ریاکار دزد قائل نیستند.   
نقش همتی و پزشکیان در بالا رفتن قیمت ارز
این روشن است که سیاست های پزشکیان و همتی و کادر اقتصادی وی که تا کنون بهترین خدمات را به حکومت ولایت فقیه کرده اند، در بالا رفتن نرخ دلار و گرانی کنونی نقش داشته است. حذف ارز ترجیحی و بالا رفتن برق آسای قیمت ارز( بخشا با بازی همتی و دولت با عرضه و تقاضا دلار و برخی تمهیدات دیگر) به روی بسیاری اجناس از خوراکی گرفته تا بهداشت، پوشاک، اجاره خانه و دیگر نیازهای جاری مردم اثر گذاشت و ناتوانی قدرت خرید و فقر و فلاکت موجود توده ها را شدیدتر کرد.
این امر بیشتر به این دلیل صورت گرفت که مرکز ثقل درآمد مورد نیاز دولت برای تامین بودجه، بخشا از سوخت و بنزین به ارز و ارز ترجیحی و گران کردن آب و برق و گاز و... منتقل شد. کار گران کردن سوخت و بنزین با توجه به تجارب گذشته ریسکی بود و بیشتر به همین دلیل آن کاری را که دولت پزشکیان نتوانست و یاحداقل تا کنون نتوانسته با قیمت سوخت بکند با قیمت دلار کرد.
ولی این نیز روشن است که این افزایش قیمت ارز چنان که پزشکیان گفت با توافق سران قوا و تایید خامنه ای صورت گرفته است. به عبارت دیگر سهم خامنه ای و جناح های اصول گرا در ایجاد این وضعیت فلاکت بار برای توده ها اصلی است.
اما اکنون این عاملین اصلی این تورم و گرانی ها شده اند غمخوار و پشتیبان مردم!
«وفاق» مسخره ی پزشکیان با دیگر جناح های حکومتی
با توجه به این که وزیر برکنار شده وزیر اقتصاد است به نظر می رسد که مثل گذشته تضادهایی در این خصوص بین دیگر جناح های حکومتی با بخش اصلاح طلبان دولت وجود داشته و دارد. تضادهایی که مرکز ثقل آن اقتصاد و سیاست های اقتصادی است. مجلسیان دزد و دستگاه های دزدتر می خواهند پزشکیان وزیری پیشنهاد کند که نزدیک به آنها باشد و سیاست های اقتصادی دولت را با توجه به سیاست های مورد نیاز آنها تنظیم کند.
به هر حال با این استیضاح «وفاق» مضحک پزشکیان با دیگر جناح های حکومتی یعنی خود خامنه ای و پایداری ها و قالیباف شکاف بزرگی برداشت و چنانچه سیاست کنونی خامنه ای ادامه یابد که به نظر می رسد ادامه خواهد یافت، به احتمال دیر یا زود به پایان خواهد رسید و چنانچه پزشکیان استعفا ندهد(و یا اگر بدهد و با آن موافقت نشود)مانند موجود بی رنگ و بو و خاصیتی بر سر دولت پایداری ها و قالیبافی ها خواهد شد.  
افشای اختلافات پزشکیان با خامنه ای
سخنان پزشکیان در این مورد که «من خواهان مذاکره با آمریکا بودم اما رهبر گفت مذاکره نمی کنیم و من نیز پذیرفتم و تمام شد»، بیانگر این شکاف بزرگ است که بروز کرده است. در واقع برای پزشکیان روشن است که پشت این استیضاح و این خواهان استعفا شدن ها، خود خامنه ای است. این ها حمله ی مجلسی ها به دولت پزشکیان نیست، بلکه حمله ی خامنه ای به این دولت به وسیله ی آنها و همچنین اژه ای بخشا برای به در بردن خویش است. تمامی سخنان همتی و پزشکیان در صحن مجلس پرده برداری از اختلافاتی است که به تازه گی شدت گرفته است. پیش از این در مورد این تضادها پنهانکاری هایی می شد اما اکنون پرده کنار رفته و بخش هایی از آنها آشکار شده است. هم پزشکیان و هم همتی مطالبی در این خصوص بیان کردند. مرکز ثقل این بیانات این بود که وضعیت کنونی که بسیار بدتر از آن چیزی است که نشان داده می شود، نتیجه ی سیاست های تحریمی آمریکا و نیز ترامپ است و خامنه ای با مخالفت با مذاکره با ترامپ به تداوم این وضعیت و بدتر شدن آن دامن می زند.
در هر حال به نظر می رسد که پزشکیان و دارودسته اش که ذلیلانه جهت اجرای اوامر خامنه ای وارد میدان شدند با توجه به تغییرات در سیاست های خامنه ای و سران پاسدار دیگر به درد بخور نیستند و باید شامل تغییراتی گردند.
این که آیا این سیاست و برنامه با همین برکناری ها و محدود کردن دولت پزشکیان به خودش و یکی دو وزیر اصلاح طلب دیگر همچون ظفرقندی پایان می یابد و یا دنبال اهداف دیگری است هنوز روشن نیست.   
دلایل انتخاب پزشکیان برای ریاست جمهوری
چنان که در مقالات مربوط به انتخابات ریاست جمهوری 1403 نگاشتیم انتخاب پزشکیان برنامه ای از جانب خامنه ای و بیت رهبری و سران سپاه بود تا بتوانند در کنار مسائل ریز و درشتی که وجود داشت سه مساله ی بسیار بزرگی را که در مقابل حکومت ولایت فقیه بود حل کنند.
مساله ی نخست جنبش دموکراتیک توده ها بود که نقطه ی اوجی تازه یعنی خیزش 1401«زن زندگی آزادی» را پشت سر گذاشته بود و به شکل های گوناگونی ادامه یافته بود؛ مساله ی دوم حل بحران اقتصادی و تورم و بیکاری بود که با توجه به تحریم ها شدت بیشتری یافته بود؛ و مساله ی سوم سرو سامان دادن به روابط خارجی با امپریالیست های غربی به ویژه آمریکا بود که پس از خروج ترامپ از برجام وضعی بحرانی پیدا کرده بود.
اکنون دیده می شود که نه تنها هیچ کدام از این مسائل حل نشده اند، بلکه تمامی آن ها وخیم تر هم شده اند. در مورد مساله ی روابط خارجی با امپریالیسم آمریکا، خامنه ای پس از یک سری عقب نشینی به ویژه در مورد «نیروهای نیابتی»  و«هسته ای شدن» با خواست های بیشتری از جانب ترامپ مواجه شد و چرخشی در مواضع خود داد و صحبت مذاکره با آمریکا را فعلا کنار گذاشت. در مساله ی سروسامان دادن به اقتصاد( که البته بدون حل و فصل روابط خارجی با امپریالیست های غربی ممکن نیست) هم اینک با استیضاح و برکناری وزیر اقتصاد دولت خامنه ای ساخته ی پزشکیان راه هایی را که برای حل این مساله به وسیله ی اصلاح طلبان مطیع اش پیشنهاد می شد، بست. می ماند جنبش توده ها که راندن اصلاح طلبان حکومتی که کمر همت به خدمتگزاری اش بسته و جوینده ی راهکارهایی برای ریختن آب سرد بر جنبش توده ها و تامین بقای جمهوری اسلامی بودند، قطعا موجب می شود که رای دهنده گان اندک پزشکیان نیز اندک تر از آنی شوند که پس از هفت هشت ماه اخیر شده اند. از این بخش جز بوی شدت گرفتن تضادها و اوجگیری  جنبش توده ها با حکومت چیزی به مشام نمی رسد.
با توجه به این نکات سه تضاد شدیدتر از آنی که تا کنون بوده اند می شوند. یکی تضاد درون جناح های حکومتی به ویژه میان اصلاح طلبان بنده صفت و جناح ارباب خامنه ای است( گر چه این دسته از اصلاح طلبان نشان داده اند زوری ندارند) و دیگری تضاد میان جنبش توده ها با حکومت و سومی تضاد میان امپریالیسم آمریکا به رهبری ترامپ با حکومت خامنه ای است.
وضع حقیر اصلاح طلبان حکومتی که به کمک خامنه ای آمدند!
اصلاح طلبان حکومتی زمین و زمان را به هم دوختند که اگر ما دنبال حذف خامنه ای و جناح های اصول گرا نباشیم و با این جناح ها و خامنه ای تا آنجا که آنها انتظار دارند و می خواهند «مدارا» کنیم و به ساز آنها برقصیم، می توانیم «روزنه گشایی» کنیم و راه هایی برای پیشرفت هایی کوچک باز کنیم. نظر خامنه ای در مورد مذاکره نکردن با آمریکا و اکنون استیضاح یکی از مهم ترین و کلیدی ترین وزرای کابینه پزشکیان نشان داد که «روزنه» هایی که اصلاح طلبان حکومتی امید آن را داشتند که با گذر از آنها برخی از تغییرات را صورت دهند بسته شده است و چشم اندازی هم از اینکه در آینده بازگشایی شوند وجود ندارد.
سه چرخش مهم در سیاست های خامنه ای
خامنه ای طی سال های اخیر سه چرخش مهم در تاکتیک های خود داشته است که دو چرخش آن آن در همین سال اخیر و در پی مرگ مشکوک رئیسی رخ داده است:
چرخش نخست تدوین سیاست برقراری دولت جوان و یکدست حزب اللهی یا «دولت نظامی» به جای دولت هایی بود که به هر حال با زور مردم و شرکت گسترده شان در انتخابات به روی کار می آمدند. این امر پس از پایان دوران ریاست جمهوری روحانی و در مرداد 1400 روی داد.
چرخش دوم تغییر تاکتیک دولت یکدست و جوان و حزب اللهی به دولت چند جناحی( به گفته ی پزشکیان دولت «وفاق») و غیر حزب اللهی بود. این چرخش به دلایل معینی اتخاذ شد که در مقالات ما پس از مرگ رئیسی دلایل آن به طور گسترده تری بررسی گردید و در بالا به برخی دلایل مهم آن به اختصار اشاره کردیم.
چرخش سوم که علائم آن پس از تغییر نظر خامنه ای در مورد«مذاکره کردن با آمریکا» به «مذاکره نکردن با آمریکا» آشکار شد تغییر تاکتیک از دولت چند جناحی به دولت تک جناحی و یا محدود به جناح های حکومتی است.   
این که دلایل این چرخش اخیر چیست و چه دورنمایی را خامنه ای پس از شکست های اخیرش در دستور کار قرار داده نیاز به بررسی مستقلی دارد.   
جنبش توده ها و آینده آن
جنبش توده ها در حال حاضر گسترده تر از پیش ادامه دارد. مبارزات اقتصادی کارگران به ویژه کارگران پیمانی نفت مدت هاست که نه تنها قطع نشده است بلکه گسترده از پیش هم شده است. مبارزات بازنشسته گان نیز همواره  ادامه یافته است و در برخی گردهمایی ها و راهپیمایی ها شعارها شدیدتر از پیش شده است. در کنار این ها مبارزات فرهنگیان و پرستاران و دیگر لایه های زحمتکش همچنان ادامه یافته است. مبارزات زنان نیز به شکل های گوناگون وجود داشته که آخرین آن مقابله با اجرایی شدن قانون عفاف و حجاب بوده است. مبارزات دانشجویان نیز با کشته شدن یک دانشجو به وسیله زور گیران و مقصر شناخت دستگاه حاکم در مرگ او، اوجی تازه را یافت و نشان داد که با این همه فشاری که تحمل می کند از گود بیرون نرفته است.  
در کنار امواج ریز و درشتی که این طبقات و گروه ها همواره به راه انداخته و می اندازند، دیگر گروه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به ویژه زندانیان سیاسی و هنرمندان در حال مبارزه بوده و هستند. بیشتر این گروه ها به خودسازماندهی پرداخته و تا حدودی این کار را پیش برده اند.   
اوضاع کنونی نه تنها این جنبش های عموما خود به خودی و بدون رهبری احزاب و سازمان های سیاسی را تداوم می بخشد بلکه گسترده تر می کند. نگاهی به سال ها و چند دهه ی گذشته نشان می دهد که این جنبش ها از یک سو اوج می گیرند، گسترده می شوند و پیشروی می کنند و از سوی دیگر دچار افت، توقف نسبی و عقب نشینی می شوند. مقایسه ی این حالت های متضاد و اوضاعی که آنها را به وجود می آورد، نشانگر این است که شرایطی که بتواند این جنبش ها را دچار رکود و افت طولانی و عقب نشینی همه جانبه و تمام عیار کند وجود نداشته است و با توجه به تداوم وضعیت کنونی به وجود نخواهد آمد. از این رو این احتمال همواره وجود داشته است که آنها اوج بگیرند، گسترده تر شوند و پیشروهای تازه ای را آغاز کنند.
دور نیست که این تداوم موجب پا گیری و شکل گرفتن و رشد احزاب و سازمان های انقلابی ی نوینی (به ویژه حزب انقلابی کمونیست طبقه ی کارگر) شود که از دل پیشروان با فرهنگ و انقلابی و مترقی و پیشروترین کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان  برخواهند خاست و خلاء بزرگ کنونی را پر خواهند کرد.       
هرمز دامان
13 اسفند 1403
 

از گذشته(4)

https://masiresorkh.blogspot.com/ 

متن زیرنامه ی رفقای سازمان کارگران مارکسیست - لنینیست - مائوئیست  افغانستان به جریان مائوئیست های افغانستان( شورش) است که پیش از این آمد. آنها نظر خود را درباره ی انتقاد رفقای مائوئیست اقغانستان از مقاله ی ما نوشته اند. عبارت درون قلاب گاه برای ساده تر کردن نظر افزوده شده است.

درباره برخی مسائل هنر(27)

 
هنر و مخاطب
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه

نفرین - ناصر تقوایی - بخش نخست
در ایران فیلم هایی که زندگی طبقه ی کارگر و کارگران صنعتی در آن تصویر شده باشد خیلی کم به چشم می خورد. این از یک سو به دلیل دستگاه نظارت و سانسور بوده است و از سوی دیگر به گرایش های ایدئولوژیک - سیاسی هنرمندانی که به زندگی طبقات زحمتکش می پرداختند. درسال های پیش از انقلاب برخی از زندگی ها و چهره های تصویر شده در فیلم های آن دوره تا حدودی نزدیک به زندگی طبقات زحمتکش و کارگران بودند اما این گونه فیلم ها به ندرت داعیه ای بر اینکه قهرمان فیلم شان یک کارگر است داشتند. خشت و آیینه (1342-  شخصیت اصلی یک راننده ی تاکسی)، رگبار(1350- شخصیت اصلی یک معلم)، پستچی(1351- شخصیت اصلی یک پستچی) از این گونه فیلم ها هستند. در میان فیلم های پیش ازانقلاب فیلم نفرین( 1352) اثر ناصر تقوایی که یکی از شخصیت های اصلی آن و از دیدگاهی حتی قهرمان اصلی آن یک کارگر است شاید یک استثناء باشد.
در دهه های اخیر فیلم های بیشتری به طبقه ی کارگر( و به ویژه کارگران کارخانه های صنعتی)پرداخته اند. فیلم هایی رخشان بنی اعتماد( نرگس 1370، زیرپوست شهر1379 و قصه ها 1397) از این زمره اند. در برخی از این گونه فیلم ها تلاش شده است که نه تنها مصائب و مشکلات طبقه و نابسامانی های روانی کارگران نشان داده شود بلکه روحیه ی مبارزه جویی در کارگران( زن یا مرد) را نیز و حتی گاه برجسته تر از دیگر امور نشان دهند.
ناصر تقوایی خواه در داستان تابستان همان سال (1348) و خواه در در برخی از فیلم های خود به ویژه دو فیلم نفرین و ای ایران( 1367) به شکل هایی به طبقه ی کارگر پرداخته است. در فیلم ای ایران که درباره ی انقلاب 1357 است یک کارگر رهبر مبارزات عملی در انقلاب 57 است و رادیکال ترین عنصر در میان عناصر  انقلابی و مترقی موجود در داستان فیلم است. در فیلم های دیگرش مانند صادق کرده و یا ناخدا خورشید شخصیت های اصلی نیز به گونه ای(همچون مواردی که در بالا اشاره کردیم) به طبقه ی کارگر و زحمتکشان نزدیک اند.
در این مقاله ما به فیلم نفرین می پردازیم که چنان که اشاره کردیم یکی از شخصیت های اصلی آن یک کارگر است. 
این فیلم دو لایه دارد. لایه نخست بیشتر اجتماعی - روانشناسی است و لایه ی دوم طبقاتی، سیاسی و تاریخی. در این بخش به لایه ی نخست می پردازیم و در دو بخش بعدی به لایه ی دوم.(1) 
لایه ی نخست
زنی تازه پا به سن گذاشته، کارگری جوان را برای نقاشی خانه اش در جزیره ای استخدام می کند و این کارگر به وسیله ی پیرمردی فلاح که خدمتگزار خانواده همسر زن است به جزیره برده می شود. در آنجا با زن آشنا می شود که امور خانه و مزرعه را اداره می کند.
زن که عجم است پیش از این شهری بوده و سپس با مردی آشنا می شود و با وی ازدواج می کند. مرد فرزند یک شیخ ثروتمند روستایی است که او را به شهر فرستاده تا تحصیل کند و در شرکت نفت استخدام شود. او فردی ناتوان عقل و سست عنصر و منفعل و لاابالی از آب در می آید. زن از دیوانه بازی های وی خوشش می آید و نمی داند که این ها نشانه های نابسامانی روانی و بیمار بودن وی است:
«یکسال تو تیمارستان خوابیده بود. دکترها می گفتند  خوب می شه اما خوب نشد. گفتند اگه یه مدت تو ده زندگی کنه بهتر می شه. اوردمش اینجا بدتر شد. مرض اش سابقه داشت اما هیچکس چیزی به من گفت...آن وقت ها خیلی جوان بودم عاشق اش شدم...»
در روستا شیخ زاده که به مرور پا به سن می گذارد، تمامی ثروت پدر را خرج عرق و تریاک و خوشگذرانی های دیگر می کند. کارش تنها خوردن و خوابیدن و خواندن مجلات مد روز، زدن عکس های زنان برهنه بر دیوارهای اتاق و پرسه زدن در روستا است. رابطه وی با همسرش در تمام زمینه ها خنثی است و تنها سایه ای از شریک زندگی و یک عنصر فعال است. زن از رابطه ی با وی گسست می کند و هر دو تنها اسما زن و شوهر می مانند. با این حال زن به وی دلبستگی از روی یاد عشق پیشین خودبه او و عادت به او و نیز آداب و سننی داردکه زن را به مرد- شوهر- سرور میخکوب می کند.
در مقابل کارگر جوان که از فحاشی همسر وی در نخستین برخورد ناراحت است و می گوید:
«او یارو چرا به من فحش داد؟» آمرانه می گوید:
«او یارو شوهر منه و از این به بعد هم باید بهش بگی آقا».
همچنین می خواهد رازهای زندگی اش را در روستا که کوچک است پنهان نگه دارد. این پنهان کاری به نوعی پنهان کردن وضعیت شوهر- سرور- ارباب و در عین حال گریز از نوعی تحقیر خویشتن- زن است. به کارگر جوان می گوید:
«هیچ خبری از این خانه نباید به بیرون درز کند!»
و در کنار این ها اگر بخواهیم داوری پیرمرد را در مورد اینکه چرا زن از همسرش گسست نمی کند درست بدانیم از روی نفرت. پیرمرد از زبان عموی اش که دانای پیر است می گوید:
«عموم می گفت نخ نفرت از طناب محبت قوی تر است!»
نفرت شاید به این سبب که نخواست و نگذاشت ونتوانست زندگی ساده ای را باهم بسازند و مانعی است که دست یابی به حداقل آمال و آرزوها و زندگی وی را نابود کرده است. پس اینک باید زن - برده انتقام بگیرد و مرد را از هر نظر در کامیابی های خویش از زن ناکام بگذارد. نه احترامی، نه عشقی و نه وصلتی: بمان و زجر بکش و تاوان بده!
 با این وجود وی به دلیل وجود عواطفی که زن را «زن» و «مادر» می کند( در یک صحنه که ارباب بچه حال ما پول فروش خرماها را می دزدد وخرج تریاک کشی می کند زن نگران پول های دزدیده شده که به هدر می روند نیست بلکه نگران جان ارباب است می گوید:« می ترسم که بلایی سرخودش بیاورد!») و همچنین آداب و سنن ناتوان است و نمی تواند از وی گسست کند.
در اینجا کارگر وارد می شود که متضاد آن مرد- شوهر- سرور و مرد- دوستدار- همدم است. او جوان، فعال و سخت کوش است. او نماد جسمیت و فعالیت و زندگی و زداینده ی رخوت و سستی و کهنگی است. او سرور نیست و نمی خواهد سرور باشد. در ابراز عواطف و عشق اش بی پیرایه است و در مقابل خدمت زن  به وی( سرویس هایی که می دهد- غذا، مرتب کردن رختخواب، شستن لباس ها یا به نوعی خدمات سنتی زن به شوهر) آماده ی هر گونه خدمت بی پیرایه است. وی در فرایند فعالیت جسمانی اش در نو نوار کردن خانه و کارهای خانه و مزرعه و نیز یاری به زن در امورات دیگر خود را نشان می دهد. نخستین تماس وی با زن دست دادن برای قرار کار است. سپس او به زن دل می بندد و رقیب مرد که اینک سال هایی به وی خورده است می گردد و خواهان آن می شود که زن را از دست مرد نجات دهد. او همکاری قابل اعتماد و اتکاء است و می تواند برخی از مشکلات زن را که در آرزوی به راه اندختن و آباد کردن و  نو کردن جزیره می سوزد، حل کند.
پس از شکستن هیزم ها که زن با مشقت زیاد مشغول شان بود، به زن می گوید که «برخی از کارها مال مردهاست» و «آیا شما مرد ندارید؟» سپس به طعنه می گوید: «تو دنیا بعضی آدم ها هستند که قیافه شان با کری که می خوانند جور در نمیاد.»( در اشاره به داد وقال نخستین ارباب با وی.)
این سان بنیان های رابطه ای تازه بین زن و مرد جوان شکل می گیرد. زن مردد بین دو مرد است اما به مرور و با پیشرفت نونوار شدن خانه و جاری شدن خون در رگ های زندگی خانه، از زندگی کسالت بار گذشته ی خویش با همسر دل می کند و به مرد جوان و مرد جوان به وی دل می بندد. گرچه باز هم خود را موظف می بیند که از مرد ناتوان عقل اش پشتیبانی کند.
تنش درونی ای که بیشتر روی آن کار می شود دو مساله است. نخستین عشق مرد جوان- فعال به زنی شوهر دار( شوهر زن عرب است و داستان در روستایی کوچک می گذرد) است و دومین تردید جانکاه زن بین دو مرد است.
در فرایند داستان این دو تنش و تردید جان می بازند وجای آن ها را یقین( یقین مرد جوان به اینکه عاشق زن است و نباید زن را در مقابل این مرد متجاوز و زورگو تنها بگذارد) و یقین زن به این که باید از کهنه ها گسست کند و نو جویی اش را در نوکردن خانه به زندگی اش تعمیم دهد.  
در این لایه دو رابطه نقش محوری دارند: یکم رابطه ی زن با همسری که عقل اش پاره سنگ بر می دارد و زندگی بر باد ده و متجاوز است و دوم رابطه ی زن با مردجوان فعال و کارا که سرشار از فعالیت و عطوفت و یگانگی روانی است. روابط دیگر مانند مرد مسن ناتوان و مرد جوان فعال و نیز رابطه ی مرد پیر با هر یک از این سه نفر نقش مکمل دارند.
محور و شخصیت اصلی داستان در این لایه، زن همچون زن - همسر و زن همچون زنی دانا و ژرف اندیش، آگاه به مجموع شرایط زندگی خود، فعال  و صاحب اختیار خویش یا«زن آزاد» است. فیلم تاریخ ستم بر زنی است که اجتماع و روابط اجتماعی - فرهنگی به وی اجازه ی داشتن یک زندگی معمولی و منطبق با امیال اش را نمی دهد و آنگاه که وی این روابط و سنت های اجتماعی- تاریخی را می شکند و نوجویی می کند«بلا» نازل می شود و «نفرین» شده گی  نقش خود را اجرا می کند.
همسر وی نه مرد است و نه حتی توان و قدرت یک شیخ - ارباب را دارد. سایه ای است از مرد همچون مکمل زن. زن در گسست از مرد نخست و پیوند با مرد دوم زندگی اش را می بازد. قرار گرفتن زن در راستای برآورده شدن نیازهای نخستین زندگی اش- داشتن دگری که بتواند وی را کامل کند- مساوی با باختن و از دست دادن است.
یکی از مهم ترین سکانس های فیلم از این دیدگاه پایان آن روزی است که همسر پول های خرماهای فروخته شده را دزدیده و خرج تریاک کشی کرده است. شب هنگام زن و مرد جوان کنار ساحل نشسته اند و برای نخستین بار زن برای مرد جوان درد دل می کند و رازهای زندگی اش و از جمله چگونگی دل بستن اش را به همسرش به وی می گوید( در بالا به گفته های زن در مورد بیماری همسرش اشاره کردیم) و مرد جوان به وی می گوید:
« آدم وقتی عاشق می شود از همان اول می فهمد؟»
 زن که بردل بستن مرد جوان بر خود آگاه است بر تردید خود فائق می آید و آزادانه به مرد جوان می پیوندد.
 در پایان مرد که توانایی دیدن عشق همسرش را به مردی جوان و غریب که خصال اش ضد وی است ندارد، با تفنگ خانوادگی و اجدادی او را می کشد.
 او سپس شادمان و با چهره ای پیروزمند که به خود می گیرد و فکر می کند زن اش را از شر مزاحمی نجات داده و زن اینک قدر این محبت وی را خواهد دانست، به وسیله ی زن و با همان تفنگ کشته می شود.(2)
زن و تنهایی اش می ماند و جسدهای دو مردی که وی در زندگی اش به آنها دلبسته بود با خانه ای نو نوار شده. خانه ای که با ورود مرد جوان و فعال تا حدودی سیاهی و اندوه و رخوت از آن رخت بر بسته و سفیدی و زندگی و نور به آن بازگشته بود، اما اینک مانده است با زنی تنها و افسرده حال و باری گران بر دوش برای ادامه ی زندگی. انگار همه چیز نو شده جز آنچه باید نو شود یعنی روابط اجتماعی دست و پاگیر و سنتی. این روابط نقش و تاثیر مخرب خود را گذاشته است.
در این لایه، «نفرین» شده در درجه نخست زندگی زن است که اسیر روابط ناهنجار اجتماعی است. روابط اجتماعی ای که در او به عنوان یک زن، نافذ گردیده و او را اسیر و مجبور به پایبندی به همسر- مردی می کند که آنچه او تصور می کرد نیست و یا از آب در نمی یاید. این وابستگی و ماندن و عادت کردن اسیر بودن و گسست نکردن، سرنوشت شوم زن و تنهایی دردآور و غمبار وی را رقم می زند.
«نفرین» در درجه ی دوم شامل کارگر جوان و فعال و زندگی بخش می شود که به زن دل می بندد و تعصبات کور همسر زن گریبان وی را می گیرد و زندگی اش را از دست می دهد. انگار که سنت و تعصب دشمن سرزندگی و فعالیت و نوخواهی و نوجویی است.
 در درجه ی سوم نفرین شامل همسر وی می گردد که چوب نظام اجتماعی ای را می خورد که وی را ناتوان و لاابالی و چند زیستانی( سنتی - مدرن) و از یک سو خیالباف و از سوی دیگر ناتوان از فعالیت و کار عملی بار آورده است.
 به طور کلی این لایه بیشتر متوجه نابسامانی های فرهنگی زندگی های خانوادگی و نبرد بین سنت ها و نوجویی ها و عمدتا وضع اسارتبار زنان در این زندگی هاست که پس از ازدواج و چنان که رابطه ی معنوی اقناع شان هم نکند اسیر سنت ها هستند و نمی توانند چرخشی در زندگی خود دهند و زندگی تازه ای را آغاز کنند.
در بخش بعدی به لایه های دوم می پردازیم که در عین اینکه لایه ای مستقل است اما می تواند ریشه های این نابسامانی ها را توضیح دهد.    
م- دامون
نیمه ی نخست بهمن 1403
یادداشت
1-   فیلم نفرین اقتباسی از داستانی به نام باتلاق است که نویسنده ی آن میکا والتاری است. توجه ما تنها به فیلم است.
2-   گویا قرار بوده پایان فیلم همان جان باختن کارگر باشد. ما در مورد نسخه ی فعلی صحبت می کنیم.

 

۱۴۰۳ اسفند ۹, پنجشنبه

زینب جلالیان: با تمام رنج‌ها و دلتنگی‌ها، هفده سال گذشت


 پنجشنبه 9 اسفند 1403

 سایت حقوق بشر کردستان
زینب جلالیان متولد ۱۳۶۱ در روستای «دیم قشلاق» ماکو، قدیمی‌ترین و تنها زن زندانی سیاسی با حکم حبس ابد در ایران است. او از ۷ اسفند ۱۳۸۶ در زندان به سر می‌برد و تاکنون از حق مرخصی و در بیشتر این سال‌ها از حق ملاقات با خانواده محروم بوده است. با وجود ابتلا به بیماری‌های متعدد در دوران حبس، بارها به‌طور غیرقانونی و خشونت‌آمیز بین زندان‌های مختلف جابه‌جا شده است.
زینب جلالیان در سال ۱۳۸۷ به اتهام «محاربه» به اعدام محکوم شد. این حکم در سال ۱۳۹۰ به حبس ابد کاهش یافت. او در دوران بازداشت و حبس تحت شکنجه‌های شدید قرار گرفت و پس از ۱۷ سال همچنان تحت فشار نهادهای امنیتی است و موافقت با هرگونه دسترسی او به خدمات درمانی و اعزام به مرخصی استعلاجی، منوط به ابراز ندامت شده است. وکیل او، امیرسالار داودی، بارها تأکید کرده که ادامه حبس موکلش بر اساس قانون مجازات اسلامی جدید غیرقانونی است و باید آزاد شود.
گروه‌کاری بازداشت‌های خودسرانه سازمان ملل در سال ۱۳۹۵ از جمهوری اسلامی ایران خواست، زینب جلالیان را فوراً آزاد کند و تمام اقدامات لازم برای جبران خسارات تحمیل‌شده بر او را بدون تأخیر و براساس ضوابط بین‌الملل انجام دهد.
زینب جلالیان در سالروز بازداشت خود، در نامه‌ای از زندان یزد که برای انتشار در اختیار شبکه حقوق بشر کردستان قرار گرفته، تنها بخشی از رنج‌های هفده سال اسارت خود را به تصویر کشیده است. او در پایان این نامه خطاب به مردم ایران خواهان اتحاد و هم‌صدایی آنها در برابر اعدام، زندان، فقر و… شده است.


 نامه:زینب جلالیان 
«دستم بوی گل می‌داد، مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند. اما هیچ‌کس فکر نکرد که شاید من یک گل کاشته باشم.»*
ستم، زخمی عمیق بر دلم نهاد که تا ابد از یاد نخواهد رفت. من قاصدکی کوچک بودم، حامل پیامی بزرگ از آزادی و آزادگی. در تاریخ ۷ اسفند ۱۳۸۶، سفرم را به شهر زیبای کرمانشاه آغاز کردم، اما گماشتگان ستم، مرا در راه ربودند و به مکانی بیگانه و غریب بردند.
مأموران سیاه‌پوش، رسم و رسومی عجیب داشتند. در آن مکان خوفناک، هیچ‌کس نباید دیگری را می‌دید. چشمانم را با چشم‌بندی سیاه بسته بودند و می‌پرسیدند: «اسمت چیست؟» می‌گفتم: «اسم من زینب است.» مرا می‌زدند و دوباره می‌پرسیدند: «اسمت چیست؟» باز می‌گفتم: «اسم من زینب است». باز هم می‌زدند، شکنجه می‌کردند و باز می‌پرسیدند: «اسمت چیست؟»
بارها و بارها، سؤالی را تکرار می‌کردند. چه پاسخ می‌دادم و چه سکوت، فرقی نمی‌کرد؛ شکنجه‌ها ادامه داشتند. ذهن بیمارشان را درک نمی‌کردم. در آن مکان تاریک، هیچ روزنه‌ای به سوی روشنایی نبود، زیرا مأموران ستم، چون خفاشان از نور هراس داشتند.
چند ماه بعد، مرا به زندان منتقل کردند. زندان‌بانان زن بودند، اما رفتارشان از آن مردان بی‌نام و نشان هم بدتر بود، و این برایم بسیار دردناک بود.
پس از ماه‌ها انتظار و بلاتکلیفی رنج‌آور و طاقت‌فرسا، روزی نامم را از بلندگوی زندان با لحنی پر از کینه و نفرت صدا زدند. زنجیر بر دست و پایم بستند و مرا به دادگاهی فرمایشی بردند. سه دقیقه درباره‌ زبان مادری‌ام با قاضی بحث کردم. او مرا نمی‌شناخت، حتی به سخنانم گوش نداد. پس به چه چیزی استناد کرد و به من حکم اعدام داد؟ نمی‌دانم!
بعدها مرا به تهران تبعید کردند. شش ماه در سلول‌های اطلاعات، زیر فشارهای طاقت‌فرسا برای اعتراف و مصاحبه اجباری بودم. پس از سال‌ها، مأموران، مادرم را با تهدید به تهران آوردند. ناله‌های مادرم، فراتر از درک و غیرقابل‌ توصیف بود. تحمل درد فراق فرزند و حکم مرگ برای رووله‌اش، برای او بسیار دشوار بود و هست. رنج مادرم از صبوری‌اش بیشتر بود، اما در برابر ستم و ستمکاران سر خم نکرد. مادرم، تجلی غمی بزرگ بود؛ بی‌شک کلمات من از توصیفش عاجزند.
پس از شش ماه، مرا به کرمانشاه بازگرداندند. بارها و بارها تقاضای انتقال به استان خود را دادم، اما هفت سال در زندان کرمانشاه محبوس ماندم. پس از آن، به زندان خوی تبعید شدم و چهار سال در آنجا، زیر فشارهای روحی و روانی گذراندم.
شبی که خاموشی داده بودند و زندان در سکوتی مرگبار فرو رفته بود، مأموران ستم باز آمدند، زنجیر بر من بستند و مرا به زندان قرچک تبعید کردند. در بند موقت نگه‌ام داشتند و آنجا به ویروس کرونا مبتلا شدم. هیچ مراقبت پزشکی دریافت نکردم، ریه‌هایم به‌ شدت آسیب دید. بارها تقاضای انتقال دادم، اما جوابی نیامد. ناچار به اعتصاب غذا دست زدم.
پس از روزها انتظار، نیمه‌شبی که زندانیان در خواب بودند و تنها صدای سرفه‌هایم سکوت را می‌شکست، مأموران ستم باز آمدند. مرا با دستبند و پابند، با زور، به کرمان تبعید کردند. نه چشمی بود که تقاضای من را بخواند، نه گوشی که حرف‌هایم را بشنود، نه دلی که همدلی و همدردی کند.
پس از ماه‌ها تنهایی و انزوا، محرومیت از تلفن، ملاقات و حتی نداشتن کارت خرید، در یک غروب غم‌انگیز و غبارگرفته کرمان، ماموران زندان با قسم دروغ و با توسل به زور، مرا دوباره به کرمانشاه تبعید کردند.
با این وجود، پس از این همه دربدری اجباری با تنی خسته و بیمار، چشم‌هایم را بستم تا دمی بیاسایم، اما صدای نگهبانان برزخ مجال آرمیدن را از من گرفت. دست و پایم را بستند، چشمانم را پوشاندند و مرا به یزد تبعید کردند. سال‌ها در این ظلمات، با همه ناملایمات و ناراحتی‌ها، بدون تلفن و ملاقات، گذشته است. اکنون، چهار سال و چهار ماه است که در زندان یزد محبوسم.
در این ظلمات زندان، دیده بر هم می‌نهم. طرحی محو از زندگی بیرون زندان در خیالم مانده است. دلم برای آغوش گرم مادرم، نگاه پرمهر پدرم، خنده‌های خواهرم و حتی اخم‌های برادرم تنگ شده است. دلم برای مردمان خونگرم و مهمان‌نواز کردستان و آهنگ‌های کُردی تنگ شده است. دلم برای بوی خاک، لاله‌های واژگون، درختان بلوط و سنجاب‌های بلوط‌خورش تنگ شده است. دلم برای چشمه‌های زلال، رودهای جاری، کوه‌های سر به فلک کشیده و شب‌های پرستاره تنگ شده است.
با تمام رنج‌ها و دلتنگی‌ها، هفده سال گذشت… هفده سال!
مردم شریف ایران!
مسئولان این رژیم دارند سرزمین‌ مادری‌مان را به نابودی می‌کشانند. جوانان‌مان را می‌کشند، اعدام می‌کنند یا به زندان می‌فرستند. ذخایر و منابع طبیعی‌مان را به تاراج برده‌اند. اقتصاد کشور را ویران کرده‌اند. فقر و گرسنگی بیداد می‌کند.
شما، تا کی می‌خواهید در برابر این نابودگران بی‌رحم سکوت کنید؟!
تا کی می‌خواهید با فقر و گرسنگی دست‌ و پنجه نرم کنید؟!
تا کی می‌خواهید نظاره‌گر نابودی کشور و آینده‌ فرزندان‌تان باشید و دم نزنید؟!
آیا حق ما، این زندگی ذلت‌بار است؟!
مردم نازنین این سرزمین!
بیایید با هم متحد شویم و یک‌صدا فریاد بزنیم:
نه به آدمکشی، نه به اعدام، نه به زندان، نه به فقر، نه به گرسنگی
«اگر تو از دیدن هر بی‌عدالتی، از خشم تکان بخوری، همرزم من هستی.»*
* چگوارا
زینب جلالیان
زندانی یزد – ۷ اسفند۱۴۰۳

۱۴۰۳ اسفند ۷, سه‌شنبه

گلرخ ایرایی - در ضرورت مبارزه مردم برای لغو اعدام

 


یک سال پیش پدر و مادر محمد قبادلو در نیمه‌شبی سرد پشت درهای بسته‌ی زندان قزل‌حصار، کمی آن‌سوتر از جایگاهِ اعدامِ فرزندشان، که تنها یک دیوار با آن‌ها فاصله داشت، طولانی‌ترین شبِ زندگی خود را به تنهایی سپری کردند. چند روز بعد چهار زندانی کورد را به همین شکل و در تلخیِ بی‌یاوریِ خانواده‌هاشان بر دار کردند. دریغ از حضوری حتی انگشت‌شمار در کنار خانواده‌ها که جز هم‌دردی، نشان از اعتراض به احکام مرگ و تلاش برای لغو مجازات اعدام داشته باشد.
سالانه صدها نفر با اتهامات مختلف سیاسی و غیرسیاسی به دار کشیده می‌شوند؛ اما نه‌تنها هنوز اعدام‌ها و افزایش آمار آن به دغدغه‌ی ما بدل نشد بلکه دستان خانواده‌های محکومان به مرگ که گاهی به‌سوی ما بلند شده نیز همواره در خلاء بی‌مهری و بی‌تفاوتی رها شده است. جمهوری اسلامی با استناد به فقه و روایات و احادیث از ابتدای قبضه‌ی قدرت تا کنون صدها هزار جان عزیز را گرفته است و تمایلی بر عقب نشستن از موضع خود بر سر مجازات اعدام نشان نمی‌دهد. بعضا مخالفت‌ها با مجازات اعدام را نادیده می‌گیرد و وانمود می‌کند صدای بلند اعتراض به قتل‌های حکومتی را نمی‌شنود. تجمعات خیابانی علیه اعدام را سرکوب می‌کند و در زندان‌ها نیز با معترضان به اعدام، برخوردی مجرمانه دارد. بازداشت گسترده‌ی مردم کردستان بعد از اعتصاب سراسری که در مخالفت با اعدام انجام شد و محکومیت و محرومیت زندانیانی که به اجرای حکم رضا رسائی در زندان اعتراض کرده بودند، نمونه‌هایی از برخورد قهرآمیز سیستم با مخالفان اعدام است.
همه‌ی این‌ها درحالی‌ست که طی یک‌سال اخیر جمهوری اسلامی رکورد خود در اعدام را شکسته و هر بار با ایجاد کج‌فهمی از مخالفت با اعدام، افکار عمومی را به سویی سوق می‌دهد که تاییدی بر صدور و اجرای احکام مرگ بگیرد. از عواطف و احساسات مردم در زمان وقوع حوادثی تلخ و رعب‌آور بهره می‌برد و هر بار با تلاش در سناریوسازی و تحریک افکار و عواطف عمومی لزومِ اجرای احکام مرگ را توجیه می‌کند.
حکومت همواره در تلاش است برای مشروعیت‌بخشی به مجازات اعدام. در پرونده‌هایی هم‌چون پرونده‌ی آرمان کودک-مجرمی که در آذر ۱۴۰۰ اعدام شد، با برگزاری شوی تلویزیونی در صددِ اقناع مردم برای مشروعیت‌بخشی به حکم اعدامی دیگر برآمد.
در خصوص حکم مجاهد کورکور در جریان قتل حکومتیِ کیان پیرفلک نیز قصد تحریک افکار و عواطف عمومی علیه محکوم به اعدام را داشت که با هوشمندی خانواده‌ی کیان مواجه شد.
در قتل دلخراش نیان کودکِ بوکانی و اخیرا قتل دردناک امیرمحمد خالقی، دانشجوی دانشگاه تهران پیش از پیگیریِ چراییِ وقوع فجایع، با تحریک افکار عمومی سعی در ادامه‌ی روند قتل‌های حکومتی و تهی نمودنِ بنیه‌ی مخالفانِ اعدام دارند.
برخلاف گذشته موفقیت رژیم در پیش‌بردنِ برخی سناریوها بدون همراهی افکار عمومی میسر نیست. پس با اجرای شوهای رسانه‌ای و تبلیغاتی در تلاش هستند تا پذیرشِ اعدام را برای اذهان عمومی توجیه‌پذیر یا عادی‌سازی کند. پس در تقابل با این هدفِ رژیم که گرفتن جان‌های عزیز را در پی دارد، باید افکار عمومی را متوجه هولناکیِ آن‌چه در حال وقوع است کنیم. ما مسیر زندان‌ها را می‌شناسیم. برای ملاقات عزیزان‌مان و گاهی استقبال از عزیزان آزاد شده در تجمعاتی که هزینه‌ای را بر ما تحمیل نمی‌کنند، حاضر می‌شویم؛ اما برای همراهی با خانواده‌های محکومان به مرگ و حتا در آخرین شب زندگی فرزندشان که خانواده‌های‌شان دست یاری‌مان را طلب می‌کنند، حاضر به همراهی با آنان نیستیم.
در خصوص حکم مجاهد کورکور در جریان قتل حکومتیِ کیان پیرفلک نیز قصد تحریک افکار و عواطف عمومی علیه محکوم به اعدام را داشت که با هوشمندی خانواده‌ی کیان مواجه شد.
در قتل دلخراش نیان کودکِ بوکانی و اخیرا قتل دردناک امیرمحمد خالقی، دانشجوی دانشگاه تهران پیش از پیگیریِ چراییِ وقوع فجایع، با تحریک افکار عمومی سعی در ادامه‌ی روند قتل‌های حکومتی و تهی نمودنِ بنیه‌ی مخالفانِ اعدام دارند.
برخلاف گذشته موفقیت رژیم در پیش‌بردنِ برخی سناریوها بدون همراهی افکار عمومی میسر نیست. پس با اجرای شوهای رسانه‌ای و تبلیغاتی در تلاش هستند تا پذیرشِ اعدام را برای اذهان عمومی توجیه‌پذیر یا عادی‌سازی کند. پس در تقابل با این هدفِ رژیم که گرفتن جان‌های عزیز را در پی دارد، باید افکار عمومی را متوجه هولناکیِ آن‌چه در حال وقوع است کنیم. ما مسیر زندان‌ها را می‌شناسیم. برای ملاقات عزیزان‌مان و گاهی استقبال از عزیزان آزاد شده در تجمعاتی که هزینه‌ای را بر ما تحمیل نمی‌کنند، حاضر می‌شویم؛ اما برای همراهی با خانواده‌های محکومان به مرگ و حتا در آخرین شب زندگی فرزندشان که خانواده‌های‌شان دست یاری‌مان را طلب می‌کنند، حاضر به همراهی با آنان نیستیم.
برای ایجاد تغییرات بنیادین و در هم شکستنِ قوانینی که نقطه‌ی اتکای سیستم برای سلطه، سرکوب و ارعاب است، باید قائل به پرداخت هزینه بود.
گلرخ ایرایی - اسفند ۱۴۰۳ - زندان اوین

۱۴۰۳ اسفند ۲, پنجشنبه

درباره ی شعار « دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست»

 

از نظر استراتژی انقلاب دموکراتیک،

مبارزه ی ضدامپریالیستی اهمیت مبارزه ی دموکراتیک برای آزادی و دموکراسی توده ای را دارد! 

درباره ی شعار

« دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست.»

 
مبارزه ی دموکراتیک برای آزادی و دموکراسی خلق به رهبری طبقه ی کارگر است. مبارزه ی ضدامپریالیستی برای استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. این ها دو جانب انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی کنونی هستند.  
پیکان حمله ی مبارزه ی دموکراتیک متوجه حکومت های مرتجع داخلی از استبداد سلطنتی تا استبداد دینی و در حال حاضر حکومت ولایت مطلقه ی فقیه است و هدف مبارزه ی ضدامپریالیستی، مبارزه با سلطه ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی امپریالیست ها و نوکران شان بر کشور ما و برای استقلال همه جانبه ی ملت ماست.
حمله ی نخستین به سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور است که نوکر امپریالیست ها هستند. حمله ی دومی به سرمایه داران جهانخوار امپریالیست است که پشتیبان نوکران خویش می باشند. 
این دو در یکدیگر نافذند و حمله به یکی حمله به دیگری را به عنوان وجهی غیرعمده در خود دارد. برعکس هر گونه محدود کردن یکی به خودش یعنی مبارزه ی دموکراتیک به مبارزه ی صرفا دموکراتیک و یا مبارزه ی ضد امپریالیستی به مبارزه ی صرفا ضدامپریالیستی و حذف یا مخدوش کردن دیگری موجب سازش با ارتجاع مستبد داخلی و یا برعکس امپریالیست ها می شود.  
نکاتی درباره ی شعار« دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست.»
این شعار دو بخش دارد: یکی این است که «دشمن ما همین جاست». در این که دشمن ما عجالتا و به طور عمده همین جا و جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه است تردیدی نیست.
اما این که دشمن ما به طور عمده حکومت ولایت فقیه است نباید موجب این گردد که دشمن دیگری که همین جا هم هست به طور مطلق حذف شود.
طرفه آنکه جمهوری اسلامی از زمان برقرار شدن و در طی چهل سال اخیر بدون پشتیبانی امپریالیست های غربی و شرقی نه می توانست خود را برقرار و مستحکم کند و نه تداوم بخشد. فراموشی این نکته در این شعار به معنای سایه انداختن به روی وابستگی اقتصادی و سیاسی این حکومت( در این مورد بیشتر تابع روسیه بوده است) به امپریالیست ها است. نگاهی به سیاست های نئولیبرالی که این حکومت به پیروی از صندوق بین المللی پول و بانک جهانی که هر دو وابسته به امپریالیست های غربی هستند، در اواخر دهه ی شصت در پیش گرفت و تا کنون ادامه داده است، خود معرف حضور دشمنان امپریالیست خلق ایران در اینجا یعنی در اقتصاد و در سیاست است. بخش هایی از فلاکت طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان نتیجه پیاده کردن این سیاست های امپریالیستی بوده و می باشد.
بخش دوم آن می گوید« دروغ می گند آمریکاست». در اینجا لبه ی تیز حمله ی شعار متوجه دروغ گویی سران حکومت است که تبلیغ می کنند که تمامی مشکلات کشور زیر سر آمریکاست و فریبکارانه شعار«مرگ بر آمریکا» می دهند.
از نظر توده ها مسبب تمامی فلاکت چهل سال همین حکومت بوده که تمامی ارکان زندگی از اقتصاد تا سیاست و فرهنگ و حتی زندگی مردم را در دست داشته است.
از نظر توده ها حکومت اسلامی اولا با این نظر که همه بدبختی ها زیر سر آمریکاست نقش کثیف خود را لاپوشی می کند؛ نقشی که توده ها با افشاگری های فراوان در مورد دزدی ها و اختلاس ها، فرار با میلیون ها دلار پول و زندگی های آنچنانی برای خود و خانواده و بسته گان در کشورهای امپریالیستی و نیز جنایت های فراوانی که مرتکب شده و می شوند متوجه آن شده اند. دوما علیرغم شعارهاشان علیه آمریکا همواره رابطه ی پنهانی با آمریکا داشته اند. بنابراین شعار علیه دروغ گویی های سران جمهوری اسلامی است.
 با این حال و اگر چه سران جمهوری اسلامی دروغ می گویند اما نیروهای سیاسی دیگری هستند که به نقش کثیف امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی به ویژه انگلستان و آلمان و فرانسه و دخالت هایشان در امور ایران در 45 سال اخیر اشاره کرده و آن را به کرات و در زمینه های اقتصادی و سیاسی افشا کرده اند.
از این رو نباید این گرایش در شعار را که گویا «آمریکا دشمن  طبقه ی کارگر و خلق ایران نیست»، درست دانست. نه تنها جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه دشمن تمامی طبقات مردمی است، دولت امپریالیستی آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی و همچنین امپریالیسم روسیه و نیز دولت سرمایه داری چین هم دشمنان خلق ما هستند.
مساله بر سر این نیست که اینها دشمن نیستند، بلکه بر سر این است که اکنون لبه ی تیز حمله ی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و ستمدیده ی ایران باید متوجه کدام باشد: متوجه جمهوری اسلامی و یا متوجه آمریکا.
هرگونه غفلت در مورد این دشمنان دیگر به معنای از چاله به چاه افتادن است.
از جمله کسانی که پشت این شعار پنهان می شوند سلطنت طلبان مزدور آمریکا و ایدئولوگ های آن ها هستند که به وسیله امپریالیسم آمریکا در آب نمک خوابانده شوند تا در روز مبادا دوباره بر سر کارشان آوردند و حکومتی وابسته به امپریالیست غربی در ایران برقرار سازند.  
 جز این ها نیروهای سیاسی ای هستند که نام خود را«چپ کارگری» می گذارند( آنها «نیم چپ» هم نیستند بلکه چپ دروغین یا «شبه چپ» از قماش ترتسکیستی یا مارکسیسم غربی و... هستند و در عمل پیروی طبقات سرمایه دارند) و این شعار باب دل شان است و تقدیس اش می کنند. این ها نیز تا اسم امپریالیسم و مبارزه ی علیه امپریالیسم می آید دچار تب و لرز و سرگیجه می شوند. آنها خواهان«مبارزه ضد سرمایه داری»هستند و اساسا نه مارکسیسم و نه نیرویی به نام امپریالیسم را قبول ندارند. این ها نیز گرچه نیرویی ندارند اما پر جنجال و هیاهو و تخریب گر هستند و کارشان و نقش شان شکاف انداختن در میان جنبش کارگری و نیروهای کمونیست وفادار به طبقه ی کارگر و نیز دیگر طبقات خلقی است. در این که اینها نیز آگاهانه و یا ناآگاهانه به مرتجعین و امپریالیست ها خدمت می کنند شک و تردیدی نیست.

 هرمز دامان

26  بهمن 1403

جایگاه «مذاکره با آمریکا» و «رفع تحریم ها» در جنبش دموکراتیک توده ها (2 بخش پایانی)


 
یازده
مساله ی رابطه اقتصادی- سیاسی و فرهنگی خلق ایران با کشورهای امپریالیستی یکی از مسائل انقلاب ایران و در صورت برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی مساله ی مهمی برای این حکومت است.
دوازده
 از دیدگاه ما تصمیم در مورد چگونگی رابطه ی اقتصادی - سیاسی با امپریالیست ها به عهده ی حکومت انقلابی- دموکراتیک برآمده از توده ها و به رهبری طبقه ی کارگرست.
 حکومت مرتجع و مستبد ولایت فقیه در روابط اقتصادی - سیاسی خود با کشورهای امپریالیستی وابسته به آنهاست.
سیزده
حکومت انقلابی - دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر خواهان یک رابطه ی برابر اقتصادی و بر مبنای منافع اقتصادی طبقه ی کارگر و کشاورزان و تمامی طبقات خلقی ایران با کشورهای دیگر و از جمله کشورهای امپریالیستی غرب خواهد بود. رابطه ای که به هیچ وجه  استقلال کشور ما را زیرپا نگذارد و یا مانعی در مقابل آن و استراتژی اقتصادی ملی طبقه ی کارگر ما و برنامه های خلق ما را برای صنعتی شدن به وجود نیاورد.
همچنین است در سیاست که  چنین حکومتی اجازه ی دخالت هیچ کشوری را در امور داخلی خود را نخواهد داد و یک سیاست مستقل انقلابی دموکراتیک و ملی و یک فرهنگ مستقل انقلابی- دموکراتیک و ملی به رهبری طبقه ی کارگر را دنبال خواهد کرد. 
چهارده
 بر این مبنا باید برای طبقه ی کارگر و کشاورزان و زحمتکشان و تهیدستان طبقات میانی آشکار کرد که تنها «مذاکره» و «رفع تحریم ها» تا زمانی که حکومت مرتجع جمهوری اسلامی با خامنه ای و یا بی خامنه ای بر سرکار است و یا در صورتی هم که دارودسته های سلطنت طلب بر سرکار بیایند به هیچ وجه به معنای پایان یافتن مصائب آنها نیست و مشکلات اقتصادی آنها را به طور استراتژیک حل نخواهد کرد.
در جهان پر آشوب کنونی و جنگ هایی که امپریالیست های جهانخوار به پا کرده و می کنند و چشمه هایی از آن را در این دهه در جنگ های درون قاره ی افریقا، روسیه و اوکراین و اسرائیل و فلسطین و با خاک یکسان کردن غزه و نابودی آن می بینیم مشکل که ملتی بتواند نفس راحتی بکشد.
پانزده
بسیاری از کشورهای زیرسلطه در آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی در حالی که نه تحریم اقتصادی هستند و نه حکومت استبداد دینی و همچون ولایت فقیه دارند اما توده هاشان در زیر شدیدترین فشارهای اقتصادی و در فقر و گرسنگی و بی خانمانی به سر می برند. علت فلاکت بیشتر مردم این کشورها تحریم نیست، بلکه وابستگی اقتصادی به امپریالیست های غربی و در دوران اخیربه ویژه سیاست های نئولیبرالی است.
شانزده
در میان کشورهای زیرسلطه تنها تعداد بسیار اندکی هستند که امپریالیست ها در همان چارچوب وابسته گی، به اقتصاد آنها اجازه ی رشد داده اند و آنها توانسته اند تا حدودی سطح زندگی کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان را نسبت به سطح زندگی دیگر کشورهای زیرسلطه بالا ببرند. کره جنوبی یکی از نمونه وارترین آنهاست. با این حال استانداردهای حداقل سطح زندگی کارگران در کره جنوبی بسیار پایین تر از کشورهای امپریالیستی غرب است. در آسیا تنها امپریالیسم ژاپن است که استانداردهای حداقل زندگی کارگران اش با سطح حداقل در کشورهای امپریالیستی غرب برابری می کند.
هفده
ایران نمی تواند کره جنوبی بشود که تازه کشوری وابسته به امپریالیست های غربی است. چرا که کره جنوبی کشوری نفت خیز مانند ایران نبوده و نیز در کنار ایران، کره شمالی ای( و در گذشته چین کمونیست و انقلابی) نیست که آمریکا و امپریالیست های غربی بخواهند اقتصادش را در مقابل آن نظام ها تقویت کنند.
هجده
 از نظر امپریالیست ها ایران کشور نفتخیز است و در تقسیم کار جهانی امپریالیستی تحمیل شده، باید نفت تولید کند و نفت بفروشد و در ازای آن کالاهای صنعتی بخرد. در عین حال ایران می تواند نه صنایعی از آن خود بلکه صنایع مونتاژ داشته باشد؛ مواد خام صنعتی برای بیشتر کارخانه ها و کشاورزی اش را از امپریالیست ها بخرد و از آنها وام بگیرد و...
(توجه کنیم که بخش هایی از توده ها در حالی که بر سر خاک کشور و یا قراردادهای اسارتبار با کشورهای امپریالیستی حساس و آگاه هستند، اما بر سر تقسیم کار تحمیل شده ی امپریالیستی و دیگر شکل های تسلط بر کشورهای زیرسلطه که استقلال اقتصادی و سیاسی این کشورها را زیرپا می گذارد و آنها را وابسته و زائده ی کشورهای امپریالیستی می کند، به قدر کافی حساس و آگاه نیستند.)
نوزده
می توان پرسید که مگر آمریکا و اروپای غربی دولت حسنی مبارک را که نوکر حلقه به گوش شان بود تحریم کرده بودند که طبقه ی کارگر و دهقانان و دیگر زحمتکشان و طبقات ترقی خواه مصر و زنان و جوانان و ...علیه وی و حکومت اش انقلاب کردند و سرنگون اش گرداندند؟
مگر دولت بن علی در تونس محاصره ی اقتصادی و تحریم شده بود که در این کشور انقلاب شد؟
مگر دولت های اردن و بحرین تحریم اقتصادی شده بودند که توده های کارگر و زحمتکش آنها جنبشی به راه انداختند؟
چرا در این کشورها انقلاب شد و از «بهار عربی» سخن رفت؟
بیست
در شرایط کنونی تحریم ها علیه مردم ایران است و به زندگی آنها سختی و رنج فراوان وارد می کند. توده ها در مخالفت و ضدیت با خامنه ای و حکام جمهوری اسلامی، شعارهایی مانند «مرگ بر آمریکا» که در انقلاب 57 شعاری استراتژیک به شمار می آمد - به این دلیل که امپریالیسم آمریکا پشتیبان اصلی شاه مزدور و مستبد و نظام وابسته ی استبداد سلطنتی بود - برنمی تابند.( صحبت بر سر غیرعمده بودن تاکتیکی شعارهای ضدامپریالیستی نیست).
 در حال حاضر آمریکا و کشورهای اروپای غربی به دلایلی با حکومت ولایت فقیه تضاد دارند. اما این تضادها ماهیت مترقی ندارند بلکه ماهیت ارتجاعی دارند.   
بیست و یک
از این رو صحبت کردن از امپریالیسم و استقلال اقتصادی- سیاسی و فرهنگی، صحبت کردن از اتکا به نیرو و توان خود و تسلیم نشدن به امپریالیست های غربی در دوران کنونی و هنگام ایجاد رابطه با این کشورها، در شرایطی که نفرت از حکومت کنونی به اعلا درجه بالا رفته و گاه بر مبارزه با امپریالیست ها سایه تاریکی افکنده می شود، خلاف جریان آب شنا کردن است.
بیست و دو
ما در شرایط کنونی توانایی کنترل سیر رویدادها را نداریم، اما می توانیم به مقابله با اندیشه های نادرست رایج در میان توده ها دست زنیم و آنها را بزداییم و به مرور توان تاثیر بر رویدادها را هم کسب کنیم. 
هرمز دامان
بیست وهفت بهمن 1403