۱۴۰۳ اسفند ۱۵, چهارشنبه

درباره برخی مسائل هنر(28)

 

هنر و مخاطب

طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
نفرین - ناصر تقوایی - بخش دوم
لایه ی دوم
لایه ی دوم که ما توجه خود را بیشتر متوجه آن خواهیم کرد، اجتماعی و سیاسی و طبقاتی و  تاریخی است. در این جا یک هسته ی مرکزی در فیلم وجود دارد که این مضامین را بروز می دهد. چهار شخصیت نیز محورهای این هسته مرکزی هستند. مساله ای که باید در نظر داشت سانسور است که هنرمند را مجبور می کند آنچه می خواهد در اثرش جای دهد به گونه ای جای دهد که تن به تفسیر سرراست ندهد.
اشاره به شغل کارگر جوان
کارگر جوان استادکار نقاش ساختمان است و کارش تا حدود زیادی حالت انفرادی دارد. این گونه کارگران به هنگامی که کار را به قیمت بازار بر می دارند( کنترات می کنند) استثمار نمی شوند. در این صورت کارفرما نیز سرمایه دار نیست. در صورتی که گروهی برای پیمانکاری کار کنند به وسیله ی پیمانکار استثمار می شوند و پیمانکار سرمایه دار خرد می شود. در صورتی که پیمانکار کار را نه از شخصی که می خواهد خانه یا محلی را برای خودش نقاشی کند، بلکه از شرکت بزرگ تری بگیرد، کارگران به وسیله ی شرکت بزرگ تر نیز استثمار می شوند و بالاخره استادکاران نیز به سهم خود در صورتی که کارگر کمکی بگیرند آنها را استثمار می کنند. انتخاب کارگر نقاش منفرد که صاحبکار خویش است تا حدودی برخلاف داستان های تابستان همان سال است که کارگران آن کارگران صنعتی استثمار شده به وسیله ی سرمایه دار هستند. بنابراین ما در اینجا با رابطه ای به نام «کارگر و سرمایه دار» به مفهوم اقتصادی آن روبرو نیستیم.
 با این حال  مرد جوان به طبقه ی کارگر تعلق دارد و نقشی که وی در هسته ی مورد اشاره اجرا می کند از جهات معینی همان نقش تاریخی طبقه ی کارگر در تغییر و تحول اقتصادی- سیاسی جامعه است.
 کارگر یکی از چهار شخصیت داستان و در واقع از یک دیدگاه مرکز ثقل و قهرمان اصلی آن است. وی از آبادان می آید. کنار ساحل و کشتی ها نخستین جایی است که وی دیده می شود. به وسیله «کارفرمایی» شخصی برای کار در خانه ای در جزیره ای استخدام می شود و به وسیله ی فلاحی(زارع یا دهقان) سالخورده به جزیره برده می شود.
کشوری زیرسلطه و امپریالیست ها
نخستین نماهای فیلم از بلم کوچکی است که این دو نفر در آن نشسته اند. ازهمان آغاز این بلم از کنار کشتی های غول پیکری که نام های خارجی دارند( جومانا لندن، مالدیو و ...) می گذرد و یک تضاد مشخص بین دو وضع  قایق و قایق های کوچک و حقیر و کشتی های نفت کش غول پیکر .... شکل می گیرد. امری که می تواند نشانگر کشور و«صنعتی» زیرسلطه و عقب مانده و غول های صنعتی امپریالیست باشد. درست از آنی که دنباله ی یک کشتی را پشت سر می گذاریم و کشتی بزرگی می خواهد وارد صحنه شود موسیقی زنگ دار و هشداردهنده ی فیلم که عمدتا همراه صحنه های هراس انگیز و دردناک فیلم است، آغاز می شود. 
وحدت  کارگر و دهقان در آغاز فیلم
آنچه در این تصاویر ابتدایی که کارگر و دهقان( فلاح) با هم هستند می بینیم تصویر بزرگ کارگراست که اندیشمندانه گویی به گذشته و آینده ی خویش فکر می کند و کاری که در پیش دارد. دهقان در پس زمینه و کوچک تر از کارگر حضور دارد. از همین جا دوستی و وحدت «کارگر جوان» ما با «دهقان پیر» که هنوز هم ترکه ای و فرز و چالاک است و ذهنی فعال و تقریبا روشن دارد آغاز می شود. پایه ی اساسی این اتحاد فعالیت و کار تولیدی(یا خدماتی)است.
سرزمین نفرین شده - مردان، زنان و بچه ها و سوگواری و حمل تابوت
در ادامه ی راه با مردم بومی و محلی که عازم آن هستیم( جزیره مینو) آشنا می شویم. این آشنایی خواه از طریق بلم های کوچک همانندی است که از کنار بلم ما می گذرند و خواه از خلال عکس هایی است که دوربین به روی آنها مکث کرده و زوم می کند. در اینجا پیش زمینه ای از زندگی و لباس مردم عرب و فرهنگ جزیره ای که قرار است به آنجا برویم می بینیم. این عکس ها سپس در طول فیلم تبدیل به تصاویری از زندگی اهالی روستا می شود و هنگام پیچ و خم های داستان ما با کار و زندگی و فرهنگ اهالی عرب بیشتر آشنا می شویم؛ زراعت، دامداری، خرماکاری، مسافرکشی با بلم و سوگواری ...
آنچه که در این عکس ها بیشتر بارز و هشدار دهنده است زن و بچه و سیاه پوشی و به دوش گرفتن تابوت و سوگواری است. در این تصاویر مردان جدا و زنان با بچه ها جدا از مردان ظاهر می شوند. امری که به ساده گی روابط اجتماعی میان مردان و زنان عرب را در منطقه بازگویی می کند و ما با نمونه ای از آن در زندگی شیخ داستان و همسرش روبرو می شویم. در عین حال تاکید روی به دوش کشی تابوت ها از یک سو بر زندگی سیاه اهالی گواه می دهد و از سوی دیگر آنچه که قرار است در فیلم( یعنی مرگ - نفرین) با آن روبرو شویم. پیش از کشتار پایانی و آنجا که قرار است در اوج خوشی و شادمانی کارگر و زن از یگانگی شان و در پیش بودن زندگی نوین، اتفاقی شوم بیفتد و مرگ رقم بخورد همین تابوت بردن ها و عزداری به شکل تصاویر می آید و هشدار می دهد که چه در پیش است: آیا اینجا سرزمینی نفرین شده است و قرار است نفرین شده باقی بماند؟
خانه ی کهنه شده ای که نیاز به تغییر دارد- آغاز مبارزه ی نو با کهنه
خانه ای که قرار است نقاشی شود، رنگ و رویش را از دست داده و رنگ دیوارهایش کهنه شده است و سوراخ و سمبه های زیادی پیدا کرده که نیاز به گچ کاری و نونوار کردن دارد. خانه یکی از مهم  ترین وجوه در فیلم است که بر بستر سرزمینی که از یک سو آب و امکان سرسبز شدن دارد و از سوی دیگر خشک است روییده است. خانه در اینجا نماد جامعه است. خانه ی کهنه زندان است همان گونه که جامعه ی کهنه و روابط اجتماعی کهنه زندان است و نیروی زندگی را سلب کرده و می خشکاند. جامعه نیاز به تغییر و تحول و نو شدن دارد.
مرد خانه کارگر را نمی خواهد زیرا نیازی به تعمیر و نوسازی خانه نمی بیند و روابط موجود در آن را آن گونه که هست می خواهد. اما زن خانه که خود را ارباب اصلی خانه می نامد نیاز به نوسازی خانه را حس کرده و اوست که کارگر را استخدام کرده است.
زن به کارگر می گوید:
«تعمیر خانه نیاز به کارگر دارد کارگری که کار کند..»
این عبارتی است کلیدی در هسته ی مرکزی مورد بحث و واژه های «خانه» و «کارگر» و «کار» نه تنها یک وجه تولیدی بلکه یک بار «سیاسی» دارند. کارگر باید کار کند و وضع خانه را تغییر دهد.
خانه- جامعه - زندان
نخستین  لحظه ای که کارگر وارد اتاقی می شود که قرار است در آنجا تا پایان کار به سر برد، تصویر وی را از بیرون و از پشت میله های پنجره می بینیم. انگار بازداشت شده و به سلول اش فرستاده اند. در عین حال نخستین نماها از کارگر که از پشت میله های پنجره به بیرون نگاه می کند و صدای کشتی ها گوش می دهد انگار از پشت میله های زندان است. کارگر وارد رابطه ای می شود که برای وی همچون زندان است و او به گونه ی اسیر می شود. خودش در بخشی از فیلم و هنگامی که از رفتاری که با او شده رنجیده و می خواهد جزیره را ترک کند، می گوید:«پس ما تو این جزیره حبس شدیم». مساله ی اساسی از این پس رهایی از این زندان است. امری که با کار و فعالیت تولیدی و مبارزه ی طبقاتی یعنی تغییر خانه از اسارت گاه به آزادگاه ممکن می شود.
خانه در عین حال زندگی محزون و اندوهبار زن است که نیازمند است از غم زده گی و دلمرده گی بیرون آید. در طول فیلم و به موازات نونوار شدن و جاری شدن خون زندگی در رگ های خانه، لباس های زن تغییر می کند و از لباسی با رنگ سیاه با گردی های کوچک سفید(احتمالا به نشانه ی امید در تاریکی دلمرده گی)، نخست به سفید راه راه( به نشانه ی بینابینی و گذار) و به هنگام  نو شدن خانه و در عین حال یگانگی او با کارگر، به لباس های شاد سفید و گلدار( گل به نشانه ی شکوفایی طبیعت و زندگی و نتیجه- میوه) می انجامد.
کارگر- نماد کار و تولید و فعالیت و زندگی
کارگر تقریبا شخصیت یک دست و موزون و متعادلی دارد. او جوان و تندرست، ساده و صمیمی  و پر از احساس و عاطفه ی مردمان زحمتکش  و نماد کار و تولید و معنویت و انسانیت و مبارزه برای تغییر کهنه به نو است.
 تضادها و تردیدهایی که به جان کارگر می افتد در دو بخش است. رابطه ی طبقاتی او با ارباب بیکاره( در یک صحنه ارباب پول های وی یعنی ثمره ی کار وی را می دزدد یا تصاحب می کند) و این پرسش که این کشاکش چه سان پیش خواهد رفت و رابطه ی وی با زن.
اوج نخستین جنگ است و این چنان که اشاره خواهیم کرد به برخاستن و ایستادن در مقابل ارباب در صحنه ای پیش از آخرین مرحله ی نونوار شدن خانه می انجامد و نیز رها کردن زن از دست همسر تجاوزگر در صبح پس از یگانگی جسمانی با زن و کتک زدن ارباب.
البته یک نگاه تحقیر آمیز هم از جانب کارگر به ارباب وجود دارد که به شکل های گوناگون و در موقعیت های مختلف بروز می کند. یکی هنگامی که کارگرزن را در حال هیزم شکستن می بیند از این که ارباب بیکاره گوشه ای خفته واهمیتی برای وی قائل نیست، و همسرش مشغول کارهایی چنین سنگین است، ناراحت و عصبانی می شود و می گوید که« مگر شما مرد ندارید» و«تو دنیا بعضی آدم ها هستند که قیافه شان با کری که می خوانند جور در نمیاد.»که در بخش نخست به آن اشاره کردیم؛ دیگری در بی اهمیتی به ارباب و بی ارج دانستن او( خواه به سبب موقعیت اش و خواه به سبب آگاهی به بی عقلی اش و یا حتی شاید به سبب نوعی حسادت به او که چنین زنی دارد) در صحبت با او هنگامی که در ارباب خیالباف در مورد نقشه های خود صحبت می کند.
در کنار این ها یک دلسوزی نسبت به ارباب در وی وجود دارد. هنگامی که ارباب درباره ی کاشت سبزی و گوجه در مزرعه صحبت می کند وی که تلاش می کند صحبت ارباب را قطع کند و مسائل دیگری را پیش بکشد( رادیو، درب قفل شده) و درست هنگامی که برای نخستین بار اتاق زن خانه را می بیند و عواطف اش رقیق می شود با کمی خشم و بی حوصله گی و با تلاشی که می خواهد آنچنان هم به ارباب بی اهمیت نباشد و لحن اش حاوی نیمچه عاطفه و صمیمیتی باشد به صحبت های ارباب واکنش نشان می دهد و می گوید:« زمین؟ ولی تو باید برای این نقشه هات دو ماه زودتر زمین را شخم می زدی، کرت می بستی، کود می دادی».
 دومی به خدمت و عشق و یگانگی می انجامد. تردیدی که در رابطه با زن دچار آن است جدا از احساس خودش نسبت به زن، رابطه ی عاطفی میان زن با همسرش است. او نمی داند که آیا این عاطفه ی زن به همسرش را چگونه تفسیر کند. این امر تا زمانی که زن داستان تیمارستان همسر را برای وی نگفته بود، و سپس بستر خود را در بیرون از خانه ترک می کند و به اتاق وی می آید کمابیش وجود دارد و از آن پس تا حدود زیادی برطرف می شود و با زن به یگانگی می رسد.
در رابطه ی کارگر با دهقان که استوار بر وحدت است نیز برخی تضادها بروز می کند.  وی برعکس دهقان که به نفرین شده گی باور دارد و می گوید از زمانی که این ارباب آمده این جا نفرین شده است به این امر باوری ندارد. کارگر از وی می پرسد که«از کجا می دانی؟» دهقان می گوید:«عمویم می گفت!» و کارگر واکنشی ناباوارانه از خود نشان می دهد.( در مورد معنای« نفرین» در بخش های بعدی صحبت خواهیم کرد).
کارگر کار می کند، نقاشی می کند؛ هیزم می شکند زن را از غرق شدن نجات می دهد و نخل بزرگی را که با باز شدن سد ممکن است آسیب به روستا وارد کند با یاری دهقان قطع می کند.  در پایان رنگ خانه را کامل کرده و از تاریکی و زندان گونگی اش بیرون می آورد؛ سیاهی ها را می زداید و سفیدی و پاکی و جلایش می بخشد و به روشنایی و آزادخانه ای تبدیل اش می کند. خانه پس از نوسازی آماده ی پذیرش زندگی نو می شود.
کارگر زنده ترین و فعال ترین عنصر فبلم است. و این کار و تولید و زندگی و فعالیت و محبت و عشق ورزی است که کارگر نقاش را نمادی از طبقه ی کارگر و نقش تاریخی آن می کند. زن که به نوعی نماد سرزمین است تنها برای خودش نیست که کارگر را می خواهد. در مقابل سماجت دهقان پیر که وقوع فاجعه را پیشگویی می کند و از زن می خواهد که کارگر را«پابند» نکند، می گوید «اگر کارگر بماند اینجا آباد می شود». کار و فعالیت و نوسازی و آباد کردن توام با عشق و عاطفه، تغییر بنای کهنه به نو، این هاست آنچه کارگر ما نماینده ی آن است.
زن
زن زاده ی شهر و درس خوانده است. وی خود را اکنون برتر از همسرش  و ارباب خانه می داند. در واقع خانه به وسیله ی وی می چرخد. وی زنی است که جدا از غذاپختن و نان پختن انجام دیگر امورات خانه، کار می کند؛ هنگامی که باد می وزد و گرد و غبار هست تبر می زند وهیزم  می شکند( در همان هنگام همسرش در بستر غنوده است) و بذر می پاشد. او از یک زن تحصیل کرده ی شهری به یک زن فعال و کاری در روستا تبدیل می شود.  
دهقان در مورد او که عجم است(زن عجم است. پدر مرد شیخ روستا بود و مادرش عجم بود. به نظر می رسد تاکید بر این ها برای حل مساله ی رابطه بین کارگر و زن شوهردار در فیلم باشد) می گوید:
«وقتی اومد اینجا بلد نبود، نمی دونست تنور چنه، گوساله چنه! لاکن الان از زنان عرب هم کاری تره...».
او تحصیل کرده ای یک پا کارگر شده است. نه تنها به عنوان زن و همچون دگر مرد با مردهمچون دگر زن در پیوند قرار می گیرد، بلکه همچون زنی کارگر و زحمتکش نیز وحدتی بین او و فرد کارگر به وجود می آید و این سه فرد، کارگر و دهقان و زنی شهری و تحصیل کرده که کاری شده است در یک قطب و مقابل بیکاره گی و تن آسایی ارباب قرار می گیرند.
تفاوت این سه این است که دهقان از ارباب اش متنفر است و او را هر گاه فرصت بیابد تحقیر می کند. در نخستین برخورد در خانه در مورد استخدام کارگر نقاش، در دومین برخورد و هنگامی که با کارگر در بلم و از میان نخل ها می گذرند و در سومین هنگامی که ارباب پول های خرماهای فروخته شده را می دزدد و خرج تریاک کشی می کند...
کارگر در عین تقابل با وی در خانه در عین حال به خاطر عواطف زن نسبت به وی، با وی تا پیش از صحنه های پایانی مدارا می کند و کنار می آید.
اما زن در دوگانه به سر می برد: از یک سو او همچون همسر بخشی از تاریخ زندگی گذشته و اکنون وی است و از سوی دیگر او را ناتوان و ناکارا و نابودکننده ی زندگی اش می بیند و بر بیهوده گی وابستگی اش به او واقف است. یکی وی را وابسته به همسر و دیگری گسسته از او می کند. در کل با توجه به اینکه در جبهه ی متحد کارگر- دهقان است اما توان آن را ندارد ازهمسر ببُرد. 
احساس و عاطفه ی زن به حال همسر که اینک به حسی برآمده از یادهای گذشته و شاید همچون دلسوزی و ترحم تبدیل شده است، همواره باقی می ماند. این را ما هم در طول فیلم حتی زمانی که بسیار به کارگر نزدیک شده است می بینیم. یکی در صحنه ی پس از دزدیدن پول خرماها به وسیله ی همسر؛ در اینجا زن نگران پول ها که با زحمت به دست آمده اند نیست بلکه نگران همسر است. او به کارگر و دهقان که می خواهند برای برگرداندن او به روستا بروند، می گوید:«می ترسم بلایی سر خودش بیاره.»؛ و دیگری پیش از سکانس پایانی یعنی جایی که همسر می خواهد به زور زن را تصاحب کند و کارگر از راه می رسد و همسر را کتک می زند و زن که با کارگر یکی شده است فریاد می زند: «نزن!»؛ و همچنین در نمای پایانی فیلم که سر همسرش را که خود کشته است در میان دستان گرفته و فریاد سر می دهد که چرا این حجم از بلا باید بر سر وی نازل شود!
اگر از اینکه زن نیاز به پشتیبان در مقابل ارباب - همسر دارد بگذریم تا خود را باز یابد و این را کارگر برای وی به ارمغان می آورد، شخصیت زن در عین اینکه هویت زنانه اش حفظ شده در عین حال قوی ترسیم شده است. به ویژه این که این زن است که در پایان ارباب را می کشد و این را علیرغم اینکه همسرش است، از وی مراقبت کرده و پیوندها و دلبستگی هایی به او حتی با حفظ خشم و کینه و نفرت نسبت به او، دارد انجام می دهد.(یا توجه به پایان موجود فیلم – چنان که در بخش نخست اشاره کردیم مرگ کارگر قرار بود پایان فیلم باشد.اما این پایان تغییر کرده و مرگ ارباب و مویه زن بر جسد هر دو، پایان فیلم شده است). زن نه تنها زن است بلکه نماد امور گوناگون است: سرزمین، زندگی، رهبر، فعالیت و کمال معنوی و صمیمیت و محبت و عشق. و نیز نفرت آنجا که لازم است و در مقابل آنها که کشنده ی شور و نشاط و زندگی ستان هستند. در مقابل پرسش کارگراز دهقان که می گوید:
«چرا ولش نمی کنه بره؟
دهقان به جای زن می گوید: شوهرشه! ولش کنه! بعد از دوازده سال! کجا بره!
کارگر می گوید: همدیگر را خیلی دوست دارند؟
دهقان پاسخ می دهد:
عموم ... می گفت : نخ نفرت از طناب محبت محکم تره»
م- دامون
بهمن 1403
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر