هنر و مخاطب
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) -
ادامه
نفرین - ناصر تقوایی - بخش سوم
دهقان
در کنار کارگر آخربن کشاورز ارباب قرار دارد که برای
ارباب همیشه کار کرده است. در
پاسخ کارگر که می پرسد:
«خیلی وقته که پهلوی اینا کار می کنی؟»
می گوید:
«هزار سال! با
این نخل ها با هم پیر شدیم. چهل سال آب شان دادیم. الان دارند خشک می شند». او
مخالف ارباب پیزوری و نابود کننده ی روستا شده است و او را مسبب وضع مرده وار
جزیره می داند.
می گوید:« از وقتی این مردک صاحب این ملک شد دیگر این
نخل ها ثمر نداد». از دیدگاه دهقان ارباب اش نیستی و مرگ را به جزیره، به خانه و
ملک، به زمین آورده است.
تضادهای
شخصیت دهقان بر خلاف کارگر بهتر تصویر شده و زنده تر به نظر می رسد. در رابطه اش
با کارگر، زن و ارباب گونه ای از وحدت و تضاد با ماهیت های متفاوت دیده می شود.
رابطه اش با کارگر یک رابطه ی صمیمانه و بر مبنای کار و تولید ونیز یک رابطه ی
تاریخی است. به زن نزدیک است و نقش همکار
و در عین حال همدم و رازدار او را بازی می کند. در تضاد شدید با ارباب قرار دارد.
در برخی موقعیت ها وی اصلا بر ارباب مسلط است و انگار او صاحب واقعی همه چیز و
ارباب است. عمویش آموزگار و راهنمای همیشگی اوست. اوست که پیش بینی فاجعه را می
کند. کارگر در مورد ارباب به دهقان می گوید:
«به
زن اش شک داره!»
دهقان
که احساس نیک کارگر را به زن حس کرده است، پاسخ می دهد:
«اگر
همچین فکری به کله ات زده زودتر کار و و
تموم کن و از اینجا برو! از مو بشنو!»
او
از زن نیز می خواهد که کارگر را رها کند زیرا در غیر این صورت فاجعه ای رخ می دهد.
اتکای دهقان به عموی همه چیز دان اش است. عموی دهقان- و
به نوعی خود دهقان - تاریخ و آگاهی سرزمین و جامعه است.
«این ملک نفرین شده ، عموم می گفت.
از کجا فهمیده بود؟
خوب عموم بود دیگه او می فهمید دیگه!
خوب از کجا؟
از غیب، از هوا، از باد که تو شب تو برگ نخل خش خش می
کنه...»
کارگر می خندد.
در مورد دهقان باید گفت که وی اکنون در استخدام زن و
همراه و همدل و یاور زن است و نه دهقان ارباب یا شیخ. از سوی دیگر کسی نمانده که
برای ارباب کار کند زیرا بسیاری از اهل ده و جوانان روستا را ترک کرده اند. ارباب
هم اموال را فروخته و جز خانه و چند نخل چیزی برایش نمانده است. از این رو درآمدی
نیست که صحبت استثمار دهقان ما مطرح باشد. تازه دهقان بر ارباب مسلط است. بر سر
ارباب فریاد می کشد و برخی مواقع وی را کتک هم می زند.( در واقع به جز کارگر و
دهقان، لات ها هم ارباب را کتک می زنند و دست می اندازند و مچل می کنند) از این
دیدگاه دهقان ضمیمه ی خانه و جزیی از زندگی و تاریخ خانه است.
از دیدگاهی دیگر دهقان همچون نماینده حال یک طبقه ی
استثمار شده است که جد اندر جد برای شیخ و اجدادش کار کرده اند.
از سوی سوم او برای ارباب پیشین که آبادی به روستا آورده
احترام قایل است و برعکس ارباب تنه لش کنونی را تحقیر می کند. از این دیدگاه در
فیلم«ارباب پیشین» نماینده ی آباد بودن پیشین سرزمین است و نه نماینده ارباب ها همچون طبقه ی استثمار کننده ی دهقانان.(
درمورد این گونه مسائل و تضادها در بخش چهارم این نوشته صحبت می کنیم).
از سوی چهارم دهقان سخنگو است. سخنگوی عمویش. و عمویش
نیز چنان که گفتیم نماد تاریخ است و نه مثلا نماد آگاهی کج ومعوج و یا خرافات.
ارباب
اربابی فرزند شیخ (مالک - فئودال)است و در خیال خود می
خواهد سرمایه دار شود. این آینده ی بسیاری ارباب ها پس از اصلاحات ارضی بوده است،
اما ارباب همچون آنها نیست. او به ظاهر شیخی سنتی و متعصب است اما می خواهد چاه
نفت حفر کند و یا کشاورزی صنعتی برپا کند و مدرن باشد. او هم روستایی وهم شهری
است. در بین سنت و مدرنیسم به عقب مانده ترین به مضحک ترین و بی دست و پاترین شکل
آن گرفتار است. او نه «روشنفکر» است، نه «مرد» و نه «ارباب». او سایه ی نحیفی از
این هاست.
یک روز کت و شلوار سفید به تن می کند و می خواهد اربابی
فکل کرواتی و مدرن باشداما تنها می تواند ادای راه رفتن ارباب ها را در بیاورد.
این سان مضحک می شود زیرا درون اش موجود لش و مفت خور و خوار و ذلیل و حقیر و
بدبختی منزل دارد. در این صحنه موسیقی ای که گویا وضع را به تمسخر می گیرد ارباب
را که راه رفتن اش هم خل و چل گونه و مضحک است و نمی داند کجا می خواهد برود
همراهی می کند.
روز دیگر دشداشه و عبا به تن وعمامه به سر می کند و شیخ می
شود و نماد سنت و تعصب و غیرت و تفنگ به
دست گرفتن و کشتار کردن می گردد.
زن می گوید«او کار می کند اما نامرتب».
روزنامه می خواند و روشن نیست که چه می خواند. در کنار
آن عکس های زنان برهنه را جمع می کند و به دیوارهای اتاق اش می زند. آرزوی هایی
دارد اما روحیه ی«ابلوموفی» و توان جسمی و روان بیمارش ناتوان از برآوردن آنهاست.
هنگامی که امید دارد زن اش با وی هم بستر شود همسرش عکس بزرگی از زنی برهنه را از
روی دیوار اتاق اش بر می دارد به وی می
دهد. کار بسیار مهم او این است که در پس ظاهرا مجله خواندن، زاغ سیاه روابط بین
زن، کارگر و دهقان را چوب بزند. و در این کاربسی باهوش تر از هر سه، زن و کارگر و
دهقان است.
ارباب پیر شده و بیکار و بیعار و با لباس خواب در خانه و
رختخواب( اولین نما از ارباب وی را با لباس خواب در حال خواندن مجلات اش نشان می
دهد و در سکانس بعدی وی را می بینیم که در
رختخواب خوابیده است)، الکلی و معتاد و ضعیف النفس و مفلوک و کم عقل(دیوانه) بر
خلاف ظاهری است که گاه در لباس مدرن و گاه در لباس سنتی که به خود می گیرد. اما این اربابی که حاضر نیست حتی برای زنده
کردن رادیو اش به پشت بام رفته و آنتن آن را درست کند، زیرا از نظر وی این کار
زحمت دارد. برای کارگر لاف می آید که اقتصاد می فهمد ومی خواهد طرح ها و آرزوهای
بزرگی را تحقق بخشد. به کارگر می گوید:
«من خیلی وقته که منتظر آمدن مردی مثل تو بودم.»
ارباب خیالباف است و لاف و گزاف زیاد می زند. او به
کارگر جوان پیشنهاد می دهد که زمین را برای نفت حفاری کنند. او می گوید که از
حفاری و فروش نفت سررشته دارد و
«مته، لوله، کشتی،
اسکله، دلار، کارتل» را می شناسد. زمانی
که کارگر می گوید او از حفاری سررشته ندارد به سراغ سبزی کاری می رود و می گوید:
«حالا که نمی خوای چاه بزنیم چطوره تو آن زمین سبزی
بکاریم.» و زمانی که کارگر می گوید از زراعت سررشته ندارد بی توجه به کارگر ادامه
ی سخن را به کاشتن گوجه فرنگی می کشد:
« پنجاه تا بته ی گوجه فرنگی می شه پنجاه هزار تومان
محصول می دهه. من نقشه ی همه چیز را کشیدم... فاصله مزرعه تا بازار، رقابت، ساخت و
پاخت با میدان دارا... »
ارباب گرچه خود ناتوان است اما به امیال و روابط فاسد و
حساب و کتاب های واقعی ای اشاره می کند که در همان زمان در طبقه ی حاکم به شاهی
محمدرضا پهلوی و دلالان سرمایه و پول وجود داشت.
اربابی که حقیر و ناچیز است، برای رفع نیاز خود به یک
بطر عرق حتی به پای مشتی لات و لمپن هرزه می افتد و به دلیل دست و پاچلفتی بودن اش مورد تمسخر آنها
قرار می گیرد و یا پول های فروش خرما را که نتیجه زحمت زن و دهقان است می دزدد و
با عده ای مشغول تریاک کشی می شود.
از دیدگاه سیاسی ارباب نماینده شاه و نیروهای طبقه ی
حاکم در دوران پس از 1341 است..شاهی که بین سنت و مدرنیته دست و پا زده، و عاطل و
باطل تمامی ثروت مملکت را به یغما داده و در عوض برای مردم اش بدبختی و فلاکت(
زندگی مردم بومی جزیره - کار و زحمت و خانه هایی فقیرانه همچون خانه ی پیرمرد
فلاح) و سوگواری«هدیه» آورده است.
شاخک های حساس طبقاتی ارباب
چنان که اشاره شد بخشی مهم از شخصیت ارباب این است که
هنگامی که به کارگر و همسرش و جزئیات روابط می رسد برخلاف ظاهر بی توجهی که به خود
می گیرد( با حربه ی خواندن مجلاتی که همه عکس زنان به روی جلدشان است و نشانگر
آمال و آرزوهایی است که او ناتوان از تحقق بخشیدن به آنهاست) ذهن اش بسیار خوب کار
می کند و بسیار ریز و دقیق آنها را می پاید و در مواردی مانند حضور رقیب، پول و
تفنگ و... باهوش و حیله گر می شود و نقش
یک مامور اطلاعاتی ساواک را خوب بازی می کند. او خطری را که منافع طبقاتی و شخصی
او را تهدید می کند کاملا حس می کند. او از همان آغاز ورود کارگر شش دونگ است و در
سیمای کارگر، سیمای برهم زننده ی زندگی رخوت بار و زداینده ی کهنه ای را که او به
آن خو گرفته است می بیند.
نه کارگر و نه زن گویا این جنبه ی وی را متوجه نیستند و
او را بیماری ناتوان و تا حدودی پرت تصور می کنند. از کارگر دزدی می کند و از زن
هم دزدی می کند. زن با اینکه دل اش شور می زند و تفنگ را پنهان می کند، اما بازهم
نه در هنگامی که پول های خرماهای فروخته شده را مخفی می کند متوجه پاییدن وی است و
نه در زمانی که می رود تا تفنگ را در خانه ی دهقان پنهان کند متوجه می شود که وی
او را تعقیب می کند. تنها کسی که تا حدودی متوجه وقوع فاجعه است دهقان است، گرچه
او نیز تنها از زن می خواهد کارگر را رها سازد که برود تا فاجعه ای به وقوع
نپیوندد. به این ترتیب هیچ کس نمی تواند
جلوی وی را بگیرد که فاجعه را رقم نزند. او با تعقیب زن مکان پنهان کردن تفنگ را
می یابد و بالاخره با همین تفنگ کارگر را می کشد.
گاوها
در صحنه ای در همان اوائل فیلم، ارباب در حالی که کت و
شلوار سفیدش را پوشیده و در عبور از گذری در روستا گاو هایی را می بیند که همچون
مانعی راه او را سد کرده اند. گویی آنها نیز از این که این فرد روستا را به نابودی
کشیده است عصبانی هستند. گذشته از این در
این جا رفتار گاوها بیشتر به رفتار آمیزاد شباهت دارد تا گاو. او وحشت زده می شود
و به آنها خیره می نگرد و با ترس و لرز و سنگ انداختن از گاوها می خواهد که از سر
راه او کنار روند. نشخوار کردن گاوها گویی همچون حرف زدن آدمیزاد جلوه می کند.
انگار تمامی درون او را می شناسند و از
این روست که او را مزاحم می بینند. پس از سنگ انداختن ارباب، گاوها واکنش نشان می
دهند و با خشم و عصبیت نگاه اش می کنند و مو می کشند. این میان نمایی که از پشت سر
گاوها و از میان شاخ های قدر قدرت و تیزشان گرفته می شود نشانگر تهدید کننده بودن
آنهاست برای زندگی ارباب. گاوها جدا از طبیعت و زمین و باروری و زندگی به گونه ای
در پیوند با کارگر هستند. آنچه مستقیما در مورد تهدید کننده بودن کارگر برای ارباب
گفته نمی شود از زبان چشمان گاوها و شاخ گاوها و نشخوار کردن شان گفته می شود.
لمپن ها و تن فروش ها
بخشی از فیلم به
معرفی جسته و گریخته ی لمپن ها و معشوقه های آنها می پردازد. این ها نماد نیروهایی
هستند که معمولا مرتجعین حاکم به آنها تکیه می کنند. حضور آنها در فیلم و تصاویری
که از ادا و اطفار و لوده گی های شان گرفته می شود( فیلمبرداری و حرکات دوربین و
نماهای این سکانس با بقیه ی سکانس ها تفاوت کیفی دارد. گویی موقعیت و حرکات دوربین
هم دچار لوده گی می شود) با وضع سیاسی حاکم در استبداد سلطنتی ایران در ارتباط
است. در عین حال احتمالا تا حدودی هم با نقش این گونه افراد در فیلم فارسی های آن
زمان که به ویژه پس از فیلم قیصر راه افتادند ارتباط دارد. در هر صورت این
ها نیز ارباب را دست می اندازند و مچل می کنند.
تقابل
کارگر و ارباب
محور اصلی داستان تضاد بین کارگر و ارباب( فئودال) است
که دو قطب اصلی طبقاتی داستان را تشکیل می دهند. قطب های دو گانه ی دیگر دهقان و
ارباب و زن و ارباب هستند ضمن آنکه کارگر
و دهقان و زن در یک اتحاد، یک قطب را در مقابل ارباب تشکیل می دهند. از این قطب
تنها زن است که کماکان و تا حدودی وابسته به ارباب است.
در یکی صحنه ی بسیار کلیدی و مهم فیلم که ارباب سر می
رسد و نگاه کنجکاو و خشم آلود خود را به کارگر و زن که اکنون عشقی تازه را بارور
کرده اند می دوزد کارگر بلند می شود و همچون رقیب و نیز پشتیبان زن در مقابل ارباب
می ایستد. در این صحنه قد و قواره ی کارگر جوان که از پشت و رو به ارباب گرفته می
شود بیشتر از بدن ارباب صحنه را اشغال می کند در حالی که ارباب کوچک و ضعیف جلوه
می کند و با رفتارش که نشان ترس از کارگر دارد این حقارت و ضعف را نشان می دهد. یک
موسیقی به نسبت رزمی نیز همراه صحنه می شود و درگیری آتی این دو را پیشاپیش خبر می
دهد. اما ارباب مکار است. لبخند موذیانه و مکارانه ای که بر لبان اش نقش می بندد
حکایتی دوگانه دارد:
باشد من اکنون تسلیم ام و رودرو با تو در نمی افتم. اما
به وقت خود زهرم را به تو خواهم ریخت!
به این ترتیب آنچه که در فیلم نفرین تقوایی( یکی
از نخستین آثار سینمایی که یک کارگر، قهرمان اصلی فیلم است و این البته فیلمی است
که در گیشه موفق نبود ومورد استقبال توده ای واقع نشد) می بینیم چیزی جز سیاست
نیست که به شکلی غیرمستقیم و گاه حتی کج و معوج و معکوس( در بخش پایانی در این
مورد صحبت می کنیم) بروز یافته است. آنچه کارگر نقاش انجام می دهد، جز نقش وی و
مبارزه وی در مناسبات اجتماعی - طبقاتی جاری در جامعه نیست. او نماد یک طبقه ی نو
است؛ طبقه ای با مسائل ویژه خود. زمانی که او پا به جامعه ای می گذارد که بوی
کهنگی و ُمرده گی و سستی و رخوت از آن به مشام می رسد، نقش پیشرو خود را در تخریب
کهنه و بنیان گذاری امر نو نشان می دهد. مبارزه بین کهنه و نو، بین مرده گی و زنده گی، بین کارگر و شیخ که نماد
ثروت و قدرت و در عین حال کاهلی و ایستایی و عقب ماندگی و عقیم بودن است، پیش می
رود؛ مبارزه ای که اساسا بر سر نو کردن آن جامعه در ابعاد گوناگون ( از جمله نو
کردن روابطه کهنه و منسوخ شده ی آن زن و
شوی مرتجع اش و ایجاد رابطه و زندگی ای نوین) است و به فدا شدن وی می انجامد.
پیش از سکانس پایانی فیلم و در زمانی که کارگر تنها خانه
نقاشی نمی کند بلکه درخت نخل نیز می شکند... دوبار صحنه ی دنباله ی صحنه ی سوگواری
ای را در روستا می بینیم که در صحنه ای که زن تفنگ اجدادی را می برد و در خانه ی
کشاورز در قالی ای پنهان می کند آغاز شده بود. این سوگواری پیشاپیش گواهی بر آنچه
در پیش است می دهد. در همین صحنه ارباب تصادفا وی را می بیند و دنبال می کند و
تفنگ را می یابد.
نقش تفنگ آبا و اجدادی و تاریخی
تفنگ نماد زور و قهر تاریخی اربابان علیه زارعین و
دهقانان است. زن تفنگ را به خانه ی دهقان می برد و در آنجا در قالی لوله شده ای
پنهان می کند. ارباب که هشیار و تیز است و در این مواقع ذهن اش خوب کار می کند زن
را تعقیب می کند و تفنگ را می یابد.
کارگر و زن
سوی دیگر رابطه احساسی
کارگر با زن داستان است. کارگر با عشق پاک و بی آلایش خود زنی به نسبه بی
روح و نیمه افسرده را که به واسطه اسیر بودن در دست ارباب- سرمایه دار غم تمامی
وجودش را در هم می فشارد به نیروی عشقی سالم و گرم، جانی دوباره می بخشد.
زن تنها زن نیست. او نماد زمین و سرزمین هم هست یا شاید
بهتر باشد بگوییم او بیشتر نماد سرزمین است تا زن:«نخل آب می خواد، زمین شخم می
خواد».
اگر
چنانچه زن را همچون نماد باروری و زایندگی بگیریم این اما در فیلم به این معنا
نیست که زن باید صرفا بچه بزاید و رخت بشوید و غذا آماده کند. گرچه برخی از اجزای
این نقش سنتی خود را( به جز بچه که نشانگر ناتوان بودن ارباب است) در فیلم دارد و
برای شوهر و کارگر هم انجام می دهد. زن در فیلم به شدت فعالیت عینی و ذهنی دارد. یک
پا رئیس و همه کاره و دارای سطح آگاهی بالا و مملو از محبت و عشق و عاطفه است. به
گونه ای خاموش، فرمانده است و ارباب مطیع وی است و گرچه زن همچون زنی با آرزوهایی
سرکوب شده و پذیرنده ی وضعیت خود و تسلیم شده به سرنوشت آسیب ها را با خود حمل می
کند اما این مانع جستجو و بالنده گی وی و تلاشش برای کار و فعالیت و نو کردن
سرزمین نیست. چندانکه با ورود کارگر او بخش از دست رفته و یا خاموش خود را باز می
یابد و به کمال معنوی می رسد و تلاش می
کند تا سرزمین– طبیعت را نیز به کمال مادی
و شکوفایی خود برساند.
در
عین حال زن یکی از دو قهرمان اصلی فیلم است که نماد سرزمین است. سرزمینی که جنگ بر
سر آن است. اما سرزمینی که منفعل و صرفا پذیرا نیست.
«تفنگ بردم خونه ی تو.. از دیشب تا حالا دلم شور
می زنه...
کاری
نکن پابند بشه. نذار اینجا موندگار بشه.
اگر
بمونه اینجا آباد می شه. زمین زن است. مرد
می خواهد.»
به
این ترتیب رابطه تنها با زن و مرد پایان نمی یابد. زمین نیز مرد یا زن فعال یا
دقیق تر انسان فعال را می خواهد. مرد در اینجا مفهوم جاری خود یعنی «مرد» را
ندارد، بلکه نماد فعالیت انسان در قبال طبیعت و جامعه است. طبیعت برای بارور شدن
نیاز به کار انسان دارد همچنان که جامعه برای اینکه تحول یابد نیاز به طبقه ای
مبارز دارد که وضع را تغییر دهد و تغییر وضع همانا تغییر وضعیت خودش به شمار آید.
انسان فعال و نوجو و کاری می تواند طبیعت و جامعه را دگرگون کند.
بخش پایانی فیلم
پایان فیلم نفربن کشتن کارگر به وسیله ارباب است. در پی
جان باختن وی اما از وی خانه ای نو در آن دهکده برپا و ماندگار می شود.
پیش از صحنه ی پایانی فیلم، کارگر با وضعی که نشان از
پایان کار و آمدن وی بیرون از کار دارد(سراپا رنگی شده همچون کارگر معدنی که از
معدن با سر روی ذغالی بیرون می آید) به نزد زن که در حال بذر پاشی است می آید. در یکی
از کلیدی ترین نماهای فیلم در نمایی باز ما از پشت سر کارگر را می بینیم که صحنه
را تا حدودی اشغال کرده است و در پس زمینه روبروی کارگر با فاصله زن را که در حال
بذر پاشیدن در مزرعه است. کارگر رو به زن و در سکوت و تنها با کشیدن دست راست اش
به راست به سمت خانه اشاره می کند. سپس کارگر بی آنکه چیزی بگوید برای شستن خود در
آب می رود. زن اینک دست از پا نشناخته و پرشور و سرحال دوان دوان به سوی خانه می
دود و از میان کوچه و پس کوچه ها می گذرد تا زودتر به خانه ی نو برسد. در یک کادر
بزرگ و برای نخستین بار خانه ی کامل شده از بیرون دیده می شود. رنگ آمیزی خانه به
پایان رسیده و خانه نونوار شده است. در پایان فیلم نیز در حالی که بدن بی جان
کارگر به روی شن و ماسه ها افتاده است، تصاویر ممتدی از نتیجه ی کارش یعنی خانه
مشاهده می شود. خانه ای نونوار شده که محصول کار و مبارزه ی کارگر است و باقی می
ماند.
م- دامون
بهمن 1403
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر