۱۴۰۳ آذر ۱۶, جمعه

درباره ی تغییرات در سیاست خارجی خامنه ای و شرکای پاسدارش(3 بخش پایانی)


رویدادهایی که در بخش های گذشته به آنها اشاره شد نه تنها کماکان وضع پیشین خود را حفظ کرده اند بلکه از نظر نظامی شرایط برای جمهوری اسلامی به ویژه در سوریه بدتر شده است؛ نیروهای تحریرالشام و دیگر نیروهای همراه با آنها شهر حماة را تصرف کرده و چنانچه رویدادها به همین سان پیش روند این احتمال وجود دارد که شهر حمص هم به زودی به تصرف آنها در آید. سران این نیروها هم اهداف خود را مشخص تر کرده از این صحبت می کنند که هدف شان تصرف دمشق و سرنگون کردن دولت بشار اسد است. با وجود این تغییرات هنوز روشن نشده که در صورت سرنگونی نهایی اسد( که گفته شده از سوریه خارج شده است)، سوریه چه وضعی خواهد یافت و هدف نهایی امپریالیست های غربی چیست. به ویژه این که نتانیاهو پیش از این گفته بود که می خواهند نقشه ی خاورمیانه را تغییر دهند و چنین سخنی را ترامپ  نیز تکرار کرده و گفته که اگر تا روز روی کارآمدن اش حماس گروگان ها را آزاد نکند با خاورمیانه چنین و چنان خواهد کرد و نقشه خاورمیانه را تغییر خواهد داد.
از مجموع آنچه در دو بخش پیشین گفته شد این بر می آید که جمهوری اسلامی خواه در عرصه ی عملی و خواه در عرصه ی دیپلماتیک در حال عقب نشینی است. ضد آن یعنی پیشروی و تهاجم در عرصه ی عملی بسیار ضعیف شده است و به نظر می رسد که مثلا آوردن دویست نفر از گروه های نیابتی اش در عراق برای کمک به ارتش سوریه دردی از دردهای ارتش سوریه و عقب نشینی های جاری آن دوا نکند. از سوی دیگر با توجه به تحولات در لبنان و سوریه مشکل است که خامنه ای و شرکا بتوانند دوباره این نیروهای نیابتی خود را بازسازی کرده و پس از تجدید قوا حملات تازه ای را آغاز کنند.
 اما در عرصه ی دپیلماتیک که شامل تهدیدها برای رفتن به سراغ تولید سلاح اتمی و نیز موشک های دوربرد و غیره است گرچه امکان عمل کردن آن منتفی نیست اما در حال حاضر با توجه به نیازهای خامنه ای و شرکا به برداشتن تحریم ها بیشتر نوعی ابزار فشار به نظر می رسد که بخشی از آن تصنعی و برای مصرف داخلی و نیروهای نیابتی ضربه خورده اش و بخشی نیز صرفا برای امتیاز گیری و داشتن برگی در دست هنگام نشستن پشت مذاکره است. در واقع  جمهوری اسلامی پس از ضربات وارده به حزب الله در لبنان و حماس در غزه و نیز به نیروهای خودش در سوریه برگ های زیادی برای بازی کردن ندارد و به نظر می رسد که ناچار از تسلیم باشد؛ البته اگر هنوز برگه ی نهایی را امضا نکرده باشد!
دلایل اساسی عقب نشینی 
تحولات در سوریه و به ویژه عقب نشینی سریع نیروهای سوریه و جمهوری اسلامی از مواضع پیشین وضعی را به وجود آورده که اکنون بیش از پیش می توان از وجود دو دلیل برای این عقب نشینی ها صحبت کرد.
دلیل نخست عقب نشینی همین ضربات وارد شده در لبنان و غزه و خود سوریه پیش از تهاجم اخیر نیروهای ضد بشار اسد است که در بخش های گذشته و بالا به آن اشاره شد. باید توجه کرد که خامنه ای و سران پاسدار در یک سال اخیر به دلیل ضربات روزمره اسرائیل و حملات آن به نیروهای سپاه قدس در سوریه ترجیح دادند بخش مهمی از نیروهای خود را از سوریه بیرون بیاورند و بنابراین به نظر نمی رسد که اکنون نیروی زیادی در آنجا داشته باشند.
اما نکته این است که این عقب نشینی در نتیجه ضربات وارد شده با یک عقب نشینی آگاهانه و با برنامه همراه گردیده است به شکلی که گاه (مثلا در لبنان) جدا کردن این دو از یکدیگر مشکل است. این عقب نشینی از زمان ضربات وارده به حکومت در نتیجه جنبش دموکراتیک - انقلابی ژینا و نیز انتخابات مجلس شکل سریع تری به خود گرفت. از کشتن رئیسی و روی کار آوردن پزشکیان گرفته تا سرعت بخشیدن به مذاکرات با نماینده گان امپریالیسم آمریکا و دولت بایدن که مدت ها بود آغاز شده بود. این گونه عقب نشینی ها تاثیری هم روی عقب نشینی های عملی که در نتیجه ضربات وارده است گذاشته و به آنها نیز سرعت بخشیده است.
در واقع به نظر می رسد که عقب نشینی در سوریه حداقل تا کنون و در صورتی که وضع تغییر اساسی نکند صرفا به دلیل ضربات وارده و نداشتن نیرو نبوده، بلکه به دلیل توافقات و مذاکرات پنهانی و پشت پرده با امپریالیست های غربی هم بوده است.
به بیان دیگر گرایشی در حال رشد در میان خامنه ای و سران پاسدار است که یا بین رابطه با امپریالیسم روسیه و رابطه با امپریالیسم غرب تعادل بیشتری برقرار کنند و یا این که به طرف امپریالیسم غرب بچرخند. بعید نیست که خامنه ای و شرکای پاسدار در پس پرده سازش های بیشتر و بزرگ تری با امپریالیست ها غربی کرده باشند. سازش هایی که هم به دلیل ضربات وارده در غزه و لبنان و نیز  ضربات شدید ناشی از حملات دولت اسرائیل به جمهوری اسلامی به سوی آن رانده شده اند و هم به دلیل وضع اقتصادی داخلی و وجود جنبشی انقلابی - دموکراتیک که روز به روز گسترده تر می شود و همچنین رشد تضادهای درونی حاکمیت و بروز تجزیه های بیشتر در آن، ناچار از اتخاذ آن گردیده اند.
همچنین بعید نیست که بخشی از این سازش شامل کنار کشیدن خامنه ای و شرکا از نقشه های جاه طلبانه شان و بنابراین دست کشیدن از پشتیبانی از نیروهای نیابتی در کشورهای منطقه باشد. گرایش هایی این چنین علیرغم این است که جمهوری اسلامی مبلغی معادل 77 میلیون دلار برای حزب اللهی های ساکن لبنان که خانه و کاشانه ی خود را از دست داده اند خرج کرده است. اینها نشانگر این است که داستان پیش رفته اما هنوز تمام نشده است.
عقب نشینی تاکتیکی یا استراتژیک
در مورد این عقب نشینی ها تا جایی که اکنون بتوان به گمانه زنی پرداخت باید گفت که مشکل که بتوانند صرفا تاکتیکی باشند و مثلا جمهوری اسلامی پس از تجدید نیرو دوباره حملات خود را در منطقه از سر گیرد. اگر در نظر گیریم که سیاست جمهوری خواهان به رهبری ترامپ با سیاست دموکرات هابه رهبری بایدن فرق می کند باید در نظر بگیریم که به هر حال جمهوری خواهان و ترامپ چهارسال آینده دولت را در دست خواهند داشت و بنابراین مشکل که آنها به جمهوری اسلامی امکان مانور و تجدید نیرو برای حملات تازه و به وجود آوردن دردسرهای تازه را بدهند.
به طور کلی می توان این چنین گفت که خامنه ای و شرکای پاسدارش پس از جنبش دموکراتیک - انقلابی «زن، زندگی، آزادی» دست به یک عقب نشینی از برنامه های پیشین خود به ویژه حاکمیت یکدست و دولت جوان حزب اللهی زدند و با اصلاح طلبان حکومتی سازشی عمدتا به نفع خودشان را صورت دادند که وجه اساسی آن آماده گی اصلاح طلبان حکومتی برای پیش بردن برنامه های اقتصادی حکومت همچون افزایش قیمت ها به ویژه بنزین و فرهنگی(مانند همین قانون عفاف و حجاب) و سرکوب جنبش توده ای به یاری سیاست های ریاکارانه تر و شیادانه تر بود. با وجود این پذیرفتن اصلاح طلبان حکومتی و به کار گرفتن مهره هایی مانند پزشکیان و یا در مواردی لاریجانی درست همان وضعی را ایجاد نمی کند که دولت رئیسی ایجاد می کرد و به هر حال برخی سهم خواهی ها و کشاکش های درونی را حادتر می کند.
همراه با این تغییر سیاست در داخل خامنه ای و شرکا ناچار شدند که تغییر سیاستی نیز در خارج صورت دهند. این تغییر سیاست که عمدتا بر سازش و عقب نشینی استوار بود هم از پیش و در مذاکرات با امپریالیسم آمریکا و دولت بایدن شکل گرفته بود و هم در نتیجه ضربات وارد شده بیشتر به آنها و نیز تعمیق بحران داخلی باید کامل تر می شد.          
«تغییر نقشه خاورمیانه»
در مورد ترامپ نخست باید گفت که یک عده وی را همچون اسکلت مرگ دزدان دریایی و لولو سرخرمن تصویر می کنند و برای ترساندن توده ها چنان ترامپ ترامپ راه می اندازند که انگار طرف از کره ی دیگری آمده است ونه اینکه یک تاجر امپریالیسم آمریکاست. این برده گان سرمایه فراموش می کنند که جناح بازها و جنگ طلبانی که جنگ های افغانستان و عراق و لیبی را به راه انداختند یعنی بوش ها و دارو دسته شان اگر صد پله بیشتر از ترامپ و اعضا دولت اش مرگ آور نبودند کمتر از اینها نیز نبودند و با این همه نتیجه کارشان این شده که در افغانستان و عراق می بینیم! آنچه این میان جالب است این است که خود ترامپ هم باورش شده که لولو است و باید این را بلند بلند بگوید تا مردم را بیشتر بترساند! امری که نشان می دهد امپریالیست ها بیشتر توخالی شده اند و مجبورند خود را چندین برابر باد کنند تا ترسناک به نظر برسند.
به هر حال نتانیاهو و ترامپ گفته اند که نقشه ی خاورمیانه را تغییر خواهند داد. چنانچه ما این صحبت ها را جدی بگیریم باید بگوییم که این تغییر- پس از جنگ غزه - در بهترین حالت می تواند شامل دو کشوری شود که در حال حاضر امپریالیسم روسیه در آن ها نفوذ دارد؛ یعنی سوریه که نفوذ آن بیشتر و ایران که نفوذ آن نسبت به سوریه کمتر است. قطعا این تغییر نقشه شامل کشورهای حاشیه ی خلیج فارس و نیز کشورهایی مانند عربستان سعودی و اردن و عراق و مصر و لبنان نخواهد شد. در مورد سوریه نیز هنوز- هنگام نگارش این مقاله - روشن نیست که آیا برنامه ی سرنگونی قطعی بشار اسد و تشکیل دولت تازه ای نرم تر از دولت طالبان در افغانستان در پیش است و یا کنار آمدن با وی و تنها مجبور کردن اش به بیرون کردن جمهوری اسلامی از سوریه. در صورت کنار گذاشتن بشار اسد نیز روشن نیست که آیا یکپارچگی نسبی سوریه حفظ خواهد شد و یا تغییراتی در آن پدید خواهد آمد. حتی این نیز در حال حاضر روشن نیست که آیا قرار است «ارتش آزاد سوریه» که ترکیه به نماینده گی از جانب امپریالیست های غرب سازمانده و پشتیبان اصلی آن است می خواهد دست به قتل عام کردها در مناطق خودگردان بزند و یا تنها قرار است محدودیت هایی برای گسترش دامنه نفوذشان در استان های همجوار ایجاد کند.
در مورد ایران اما مساله به کلی فرق می کند. خامنه ای و شرکا در قید و بند هیچ نیستند جز اوجب واجبات بودن حفظ حکومت شان. این ها در صورت احساس خطر که به هر حال به نظر می رسد چنین احساس خطری را کرده اند، آماده ی هر گونه سازش هستند. در این صورت چرا باید ترامپ و نوچه اش دولت صهیونیستی اسرائیل باید در پی تغییر آنها باشند آن هم زمانی که با طالبان کنار آمده اند؟
افزون بر این ایران سوریه نیست. در ایران شاید بتوانند روی نیروی نظامی مجاهدین حساب کنند اما به نظر نمی رسد مجاهدین آن قدر نیرو داشته باشند که از پس حمله ای که باید به سرنگونی جمهوری اسلامی بینجامد بر آیند. همچنین در حال حاضر سازمان های نیرومند مسلح وابسته به امپریالیسم کرد، عرب و بلوچی که آماده ی اطاعت دستورهای امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی باشند وجود ندارند. از سوی دیگر به نظر نمی رسد که ترامپ و دولت اش با این همه مشکلاتی که در داخل دارند و وعده هایی که به مردم آمریکا داده اند بخواهند خود را درگیر جنگی کنند که خیلی عاقبت اش روشن نیست و قطعا هزینه هایی همچون جنگ اوکراین به گردن شان خواهد گذاشت و آنها نیز باید آن را روی توده های کارگر و ستمدیده ی کشور خود سرازیر کنند که تحمل شان اکنون هم طاق شده است و به امید رفع مشکلات شان به ترامپ رای داده اند.
 البته اگر جمهوری اسلامی بخواهد چموش بازی هایش را ادامه دهد و دنباله برنامه های خود در داخل را بگیرد ( رفتن به سوی تولید انرژی اتمی، ساخت موشک های دوربرد و نیز فرستادن پول و اسلحه برای نیابتی ها و رهبری آنها برای پیشبرد مداخلات در منطقه) به احتمال زیاد امپریالیست ها نیز به سوی برنامه ی سرنگونی رانده می شوند.
برای امپریالیست ها اهمیتی ندارد که خامنه ای و شرکای پاسدارش بر سر مردم چه می آورند. آنها که با طالبان و اکنون با جریان هیئت تحریرالشام کنار می آیند با جمهوری اسلامی هم می توانند کنار بیایند به شرط آنکه تبدیل به مزدور و نوکری مطیع گردد و در چارچوب سیاست ها و برنامه ها و خواست های امپریالیست های غربی عمل کند.    
روی کار آمدن ولی فقیه تازه
 صحبت از گمانه ی عقب نشینی استراتژیک که در بالا از آن صحبت شد زمانی جدی تر می شود که بحث جانشینی خامنه ای نیز به میان آید. چنانچه ولی فقیه بعدی قرار باشد مجتبی باشد به هر حال وی برای این که بتواند جای پایی میان پایه های این حکومت و نیز تا حدودی گسترش آن پیدا کند چاره ای ندارد که با وارد کردن یک شوک و وعده ی یک سلسله تغییرات و عملی کردن بخش هایی از آنها به میدان بیاید( همان ها که اخیر عباس پالیزدار در مصاحبه ی خود به آنها اشاره کرده بود) تا بتواند نفرت از خامنه ای را کمی پایین بیاورد و خود را جا بیندازد. آنگاه این فرد به ناچار باید به روابط با امپریالیست های غربی نیز سروسامان دهد و یا به بیان درست تر برای ایجاد ثبات در اقتصاد و سیاست بیشتر به آنها متکی شده و حرف گوش کن تمام عیاری گردد.
هرمز دامان
15 آذر 1403
 
 

 

140 روزنامه‌نگارعلیه قانون حجاب و عفاف

علیه قانون حجاب و عفاف

متن بیانیه
ما، روزنامه‌نگاران امضاکننده این بیانیه، با استناد به اصول حقوقی و موازین قانونی، هشدار می‌دهیم که اجرای مصوبه مجلس موسوم به «قانون حجاب» منجر به نقض گسترده حقوق بنیادین شهروندان، ازجمله حقوق اجتماعی، حریم خصوصی و آزادی‌های اساسی خواهد شد. این قانون، به‌ویژه در بخش‌های مربوط به تعیین مجازات‌ها و محدودیت‌های اعمال‌شده، با اصول حقوقی نظیر تناسب جرم و مجازات، اصل برائت، اصل کرامت انسانی و اصل منع تبعیض در تعارض آشکار است؛ مضافاً بر اینکه در این قانون مستقیماً روزنامه‌نگاران را تهدید به سانسور و جرم‌انگاری درخصوص پیگیری مباحث مربوط به حجاب کرده است که خود در تضاد با اصل ۲۴ قانون اساسی است.
این قانون، به‌طور خاص، حقوق زنان و کودکان را هدف قرار داده و محدودیت‌هایی را بر آنان تحمیل می‌کند که با اصول منع تبعیض و حمایت از حقوق گروه‌های آسیب‌پذیر در تعارض است. براساس اصل ۲۱ قانون اساسی و همچنین تعهدات بین‌المللی ایران نظیر کنوانسیون حقوق کودک، دولت موظف به حمایت از حقوق زنان و کودکان و تضمین آزادی‌های اساسی آنان است. با این حال، مفاد این قانون، به‌جای حمایت به نقض این حقوق منجر شده و زمینه‌ساز تبعیض جنسیتی و آسیب به کرامت انسانی زنان و کودکان می‌شود.
ازاین‌رو، ما روزنامه‌نگاران با تأکید بر انجام وظیفه خود در اطلاع‌رسانی، ضمن تأکید بر غیرانسانی بودن این قانون، مخالفت قاطع خود را با اجرای آن اعلام می‌کنیم.
جامعه تحمل فشار بیشتری را ندارد. بسیاری از زنان ایرانی نشان داده‌اند که بر مطالبه برحق انتخاب پوشش خود مصر هستند؛ اجرای چنین قوانینی نه تنها به حل مسائل اجتماعی منجر نخواهد شد، بلکه وضع قانون نامتناسب، پاک کردن صورت مسئله است و نتیجه‌ای جز بیشتر شدن بحران‌های اجتماعی ندارد.

۱۴۰۳ آذر ۱۳, سه‌شنبه

درباره ی تغییرات در سیاست خارجی خامنه ای و شرکای پاسدارش(2)


 
در بخش نخست این نوشته درباره ی توافقنامه ی آتش بس لبنان و مذاکرات ژنو صحبت کردیم و در این بخش به سوریه می پردازیم.
جنگ در سوریه
مساله سومی که پیش آمده و تغییر سیاست های خامنه ای و شرکای پاسدارش را شکل داده، جنگ در سوریه است. آنچه در چند روز گذشته رخ داده عقب نشینی نیروهای قدس به همراه ارتش سوریه در مقابل تهاجم نظامی هیئت تحریرالشام و دیگر سازمان های مخالف بشار اسد در سوریه بوده است.
روشن است که اقدام فوری نیروهای مخالف بشار اسد که در پی توافقنامه آتش بس در لبنان رخ داده بر مبنای این تحلیل بوده که حزب الله ضربات شدیدی خورده و در حال حاضر نمی تواند نقشی همچون گذشته در جنگ اجرا کند؛ روسیه درگیر در جنگ اوکراین است و جمهوری اسلامی پس از ضرباتی که در لبنان و غزه از اسرائیل خورده( جدا از حملات مداوم اسرائیل به این نیروها در سوریه طی سال های پیش از جنگ غزه) ناتوان از درگیر شدن در یک جنگ تازه در این منطقه است، آن هم در حالی که دولت اسرائیل آماده و به دنبال ضربه زدن های بیشتر به نیروهای آن است.
پیشرفت سریع نیروهای تحریرالشام و تصرف حلب و در کنار آن عقب نشینی نیروهای ارتش سوریه و نیز سپاه قدس و نبود درگیری های جدی بین این نیروها با گروه های مخالف بشار اسد می تواند به دلایل زیر صورت گرفته باشد: ضعف ارتش سوریه و نبود میلی برای مقاومت در مقابل این تهاجم( و یا وجود نفوذهایی از جانب امپریالیست های غربی در ارتش سوریه و اقداماتی از جانب برخی فرماندهان در راستای خواست امپریالیست های غربی)، ضعف ویژه نیروهای سپاه قدس که ضرباتی شدید از دولت اسرائیل طی دو سال اخیر خورده اند و نیز  حداقل تا کنون نبود تمایلی در امپریالیسم روسیه برای درگیر شدن در جنگی دیگر.
در کنار این ها، هنوز این مساله روشن نیست که آیا نیروهای مخالف دولت بشار اسد، چنان که دولت ترکیه می گوید خواهان به رسمیت شناخته شدن و سهم در حکومت بشار هستند،  آیا آنها بخش هایی از سوریه را خواهان اند و قصد تجزیه ی این بخش ها را دارند یا برنامه تصرف دمشق و سرنگونی بشار اسد در سرشان است. تحقق هر کدام از این اهداف وابسته به توازن نیروهای امپریالیست های غربی و امپریالیسم روسیه برای تجدید تقسیم است. اگر بین امپریالیست های غربی و امپریالیسم روسیه سازش و توافقی پنهانی بر سر عقب نشینی امپریالیست های غربی از اوکراین( پایان جنگ و پذیرفتن حفظ زمین هایی که روسیه از اوکراین گرفته است) و به جای آن عقب نشینی روسیه از سوریه صورت گرفته باشد آنگاه آنچه رخ خواهد داد( سهم در حکومت، تجزیه کشور به مناطق نفوذ و یا سرنگون کردن حکومت بشار اسد) بر مبنای این توافق خواهد بود.
روشن است که در صورت وجود سازش بین امپریالیست های غربی و امپریالیسم روسیه جمهوری اسلامی نیز تا حدودی و در حال حاضر در چارچوب معینی فروخته خواهد شد. عقب نشینی نیروهای سپاه قدس و پرهیز از درگیری می تواند به این علت نیز باشد که آنها جدا از ضعف های خاص خودشان که در بالا به آن اشاره شد در چارچوب عقب نشینی روسیه دیگر نمی توانند کار زیادی صورت دهند.
تفاوت شرایط کنونی با شرایط «بهار عربی»
آنچه که تفاوت مهم شرایط کنونی را با شرایط «بهار عربی» در سوریه به وجود می آورد این است که در آن دوره ی تضاد امپریالیست ها بیش از آنکه با یکدیگر باشد با انقلاب دموکراتیک سوریه و با طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی سوریه بود که در حال شکل دادن یک جبهه ی دموکراتیک خلق بودند و انقلاب و مبارزه ی نظامی شان در حال گسترش و عمق یافتن بود. اما اکنون انقلابی به آن شکل در کار نیست که قرار باشد سرکوب و درهم شکسته شود. در آن زمان امپریالیست های غربی و دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل مانعی در برابر خامنه ای و سلیمانی و سپاه قدس و بشار اسد برای سرکوب خونین انقلاب سوریه نبودند و برعکس دست آنها را بسیار باز می گذاشتند اما اکنون وضع کیفیتا فرق کرده و جای تضاد میان خلق سوریه و حکومت ارتجاعی بشار اسد و امپریالیسم روسیه را تضادهای میان امپریالیست ها و مستشاران آنها در منطقه گرفته است. یعنی روسیه و  بشاراسد و جمهوری اسلامی در یک سو و امپریالیست ها غربی و ترکیه و اسرائیل و گروه هایی از قماش هیئت تحریرالشام در سوی دیگر.    
در مورد تضادهای سوریه
در سوریه بحران ها و تضادهای گوناگونی وجود دارند که پس از شکل گیری انقلاب سوریه در چارچوب بهار عربی بیشتر رو آمدند. تضاد میان خلق سوریه با حکومت بورژوا- کمپرادور بشار اسد و امپریالیسم روسیه، تضاد میان امپریالیست های غربی و امپریالیسم روسیه با انقلاب سوریه و همچنین با یکدیگر، تضاد میان ترکیه با انقلاب سوریه از یک سو و با جنبش دموکراتیک کردهای شمال سوریه به عنوان بخشی از این انقلاب از سوی دیگر، تضاد میان جمهوری اسلامی که پشتیبان حافظ اسد بود با جبهه ی انقلاب دموکراتیک سوریه، تضاد میان اسرائیل با انقلاب سوریه از یک سو و تضاد این کشور با جمهوری اسلامی از سوی دیگر و تضاد گروه های دست ساز امپریالیسم همچون داعش با انقلابیون سوری از یک سو و با حکومت بشار اسد و روسیه از سوی دیگر.
از میان این تضادها برخی ضعیف شده اند از جمله تضاد میان خلق سوریه با طبقه ی حاکم به رهبری بشار اسد. برخی شدت گرفته اند از این میان به ویژه تضاد امپریالیست ها با یکدیگر و تضاد اسرائیل با جمهوری اسلامی.
نوچه های امپریالیست های غربی در جنگ سوریه که به نوعی آشکار و پنهان جنگ را پیش می برند، دولت های ارتجاعی اسرائیل و ترکیه هستند.
اسرائیل و جمهوری اسلامی
تضادهای دولت اسرائیل با جمهوری اسلامی جدا از ویژگی های خاص آن اساسا در چارچوب تضاد میان پشتیبانان آنها یعنی امپریالیست ها قرار می گیرد و بنابراین تضادهای ویژه ی این دو دولت به عنوان دو دولت مرتجع و مزدورامپریالیست ها و مواضع و اشکال خاص نبردشان در زمینه های نظامی، سیاسی و فرهنگی و مذهبی گرچه مهم است و باید جای خود در نظر گرفته و تحلیل شوند چرا که شکل بروز تضادهاست، اما نباید در خود مانده بلکه باید در چارچوب تضادهای بزرگتری قرار گیرند که این ها اشکال خاص بروز آنها هستند و از این رو باید در آن چارچوب بررسی و تفسیر شوند. 
به همین ترتیب در مورد حکومت بشار اسد می توان گفت که ممکن است خود این حکومت به عنوان همسایه برای اسرائیل مشکل آفرین نباشد اما اگر قرار باشد که سوریه به امپریالیست های غربی تعلق گیرد- امری که البته هنوز روشن نیست - یا بشار اسد در چارچوب تضاد میان امپریالیست ها حذف خواهد گردید و یا به مهره ی امپریالیست های غربی تبدیل خواهد شد.
تضاد ترکیه با مناطق خودگردان کرد و حکومت بشار اسد
همین گونه است تضادهای دولت مرتجع ترکیه با نیروهای دموکراتیک کرد خواه در مناطق خود گردان و خواه در مناطق دیگر. این تضاد شکلی خاص از تضاد عام میان امپریالیست ها از یک سو و خلق های زیرسلطه از سوی دیگر است. باید توجه داشت که اگر هدف تهاجم اخیر صرفا مناطق کردنشین و خودگردان کرد در شمال و شمال شرقی سوریه باشد آن گاه دولت های سوریه و جمهوری اسلامی با آن مشکل اساسی نداشته و بنابراین تهاجم نیروهای مورد پشتیبانی ترکیه نیز می باید صرفا به آن محدود گردد. 
در مورد ترکیه باید در نظر داشت که ترکیه یک کشور زیرسلطه ی امپریالیست های غربی و عضو ناتو است و سیاست های کلی آن تابع سیاست های ناتو و امپریالیست های غربی است. با در نظر گرفتن وضعیت واقعی اقتصاد و سیاست در ترکیه می توان گفت «پان ترکیسم» و افکار جاه طلبانه«امپراطوری عثمانی» و غیره تنها برای خام کردن طبقه ی کارگر و توده های ترک است و گرنه دولت اردوغان که یک مزدور امپریالیست های غربی است نمی تواند اقدامی صرفا بر مبنای خواست جاه طلبانه ی خودش و طبقه ی سرمایه داران کمپرادور ترکیه انجام دهد بلکه تنها می تواند در چارچوب ابزاری برای اهداف امپریالیست های غرب بودن منافع خاص خود را در صورتی که در چارچوب این اهداف بگنجد و یا از آن خیلی منحرف نگردد و به عنوان سهم نوکری اش پیش برد. این گونه نظرات که امپریالیست ها ضعیف شده اند و دولت هایی مانند ترکیه و عربستان  ... مستقل اند و صرفا بر مبنای منافع خود تصمیم می گیرند و عمل می کنند نفی تسلط امپریالیسم بر جهان است و جفنگیاتی بیش نیستند.
بر این مبنا دولت ارتجاعی ترکیه نمی تواند مستقل از اجازه ی امپریالیست ها تضاد های خود را با جنبش مستقل دموکراتیک کردها و مناطق خودسامانده کرد در سوریه حل و فصل کند. این تضاد تنها می تواند در چارچوب برنامه  ی امپریالیست های غربی و اجازه ی آنها و به آن شکل که آنها خواهان آن اند( و البته در صورتی که بتوانند!) حل و فصل شود. نوسان و یا گریز دولت مرتجع و پرمدعای اردوغان از قاعده ی این حل و فصل محدود و جزیی است، اما عمل به آن اساسی و کلی است.
 به همین ترتیب است مساله ی اشغال مناطقی از خاک سوریه و یا عراق و الحاق آنها به خاک خود و یا تضادهای دولت ترکیه با دولت بشار اسد و اینکه اگر بشاراسد چنین و چنان کند دولت ترکیه هم با آن راه خواهد آمد. این کشورها هیچ یک مستقل نیستند( استقلال آنها در حوزه ی بسیار محدودی است) و بنابراین نمی توانند مسائل خود را در چارچوب تضادهای خود حل و فصل کنند. تضادهای خاص اینها در چارچوب تضادهای بزرگتر و عام تر یعنی تضاد بین خود امپریالیست ها قرار می گیرد.  تضاد دولت مرتجع اردوغان با دولت بشار اسد در چارچوب تضاد میان امپریالیسم غرب با امپریالیسم روسیه است و در این چارچوب می تواند حل و فصل شود.
کدام تضاد در سوریه عمده است؟
آنچه به نظر می رسد در حال حاضر تضاد عمده در سوریه باشد همین تضاد است. یعنی تضاد میان امپریالیست های غربی با امپریالیسم روسیه. شکل مشخصی که این تضاد خود را در آن نشان می دهد جنگ بین نیروهای تحریر الشام با نیروهای بشار اسد است. این تضاد در عین حال می تواند در تضاد میان دولت صهیونیستی اسرائیل با جمهوری اسلامی و دولت ترکیه با بشار اسد و جمهوری اسلامی هر دو بروز کرده خود را نشان دهد.
بیرون کردن جمهوری اسلامی از سوریه به عنوان پشتیبان بشار اسد یکی از اهداف مهم و اساسی این برنامه است که در چارچوب برنامه ی امپریالیستی تضعیف جمهوری اسلامی و مجبور کردن آن به گردن گذاشتن برنامه های امپریالیسم غرب قرار می گیرد. شرایطی که جمهوری اسلامی با آن درگیر است و ما به آن اشاره کردیم خامنه ای و شرکای پاسدارو سپاه قدس شان را ناتوان از آن واکنشی کرده است که در سال های انقلاب سوریه از خود نشان داده بودند.
 ادامه دارد.
هرمز دامان
13 آذر 1403

۱۴۰۳ آذر ۱۱, یکشنبه

درباره ی تغییرات در سیاست خارجی خامنه ای و شرکای پاسدارش(1)


 
طی دو هفته ی اخیر رویدادها و مسائلی پدید آمده که مرور آنها و موضع جمهوری اسلامی در موردشان می تواند به شناخت توانایی های خامنه ای و شرکای پاسدارش( و البته در کنارشان بنده گان اصلاح طلب حکومتی اش یعنی دارودسته ی پزشکیان و شرکا) در پیشبرد برنامه ها و سیاست های پیشین خود و یا تغییر جزیی و یا کلان در این برنامه ها و سیاست ها و عقب نشینی از آنها یاری رساند. از میان آنها سه مساله مهم تراند که عبارتند از: آتش بس لبنان در 21 نوامبر 2024، گفتگوهای ژنو بین نماینده گان جمهوری اسلامی با نماینده گان سه امپریالیست آلمان و فرانسه و انگلستان و حملات تازه ی نیروهای ضد حکومت بشار اسد در شمال سوریه و تصرف شهر حلب و پیشروی های آنها تا کنون. در این رویدادها شاهد تغییراتی در سیاست خامنه ای و شرکا و بخشا عقب نشینی شان از مواضع پیشین هستیم. اینکه آیا اینجا و آنجا و یا در مجموع در سیاست خارجی جمهوری اسلامی، یک عقب نشینی موضعی و تاکتیکی صورت گرفته و جمهوری اسلامی پس از تجدید نیرو دست به ادامه و پیشبرد برنامه های خود خواهد زد و یا اینکه خیر در سیاست های جمهوری اسلامی عقب نشینی تمام عیار و استراتژیک صورت خواهد گرفت و سیاست خارجی حکومت ولایت فقیه تغییر خواهد کرد طی هفته ها و ماه های آینده مشخص خواهد شد.
عقب نشینی در لبنان
توافق آتش بس بین دولت صهیونیستی اسرائیل و دولت لبنان( در واقع مربوط به سازمان حزب الله مهم ترین عامل خامنه ای و سران پاسدار در خاورمیانه) در راستای اجرای قطعنامه 1701 شورای امنیت سازمان ملل است. تاریخ برقراری این آتش بس از ساعت ۴ بامداد ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴ بوده است.
این نخستین تحول مهم پس از آغاز جنگ در غزه و لبنان پس از حملات پی درپی دولت جنایتکار اسرائیل به غزه و لبنان و کشتار نزدیک به 45 هزار نفر و ترور سران دو سازمان  حزب الله لبنان و حماس می باشد. متن انتشار یافته ی این توافق نامه که بین اسرائیل و دولت لبنان صورت گرفته نشان می دهد که حزب الله ( و به معنای مستقیم خامنه ای و سران پاسدار) از مواضع پیشین خود عقب نشینی کرده است. دولت های امپریالیستی آمریکا و فرانسه از عاملین اصلی پیشبرد این توافقنامه هستند.
نشانه های روشن عقب نشینی در توافق نامه عبارتند از:
توقف کامل حملات حزب الله به اسرائیل؛
و در کنار آن این که تنها ارتش لبنان حق حمل سلاح را دارد؛ و در ادامه:
«نیروهای نظامی و امنیتی رسمی لبنان، زیرساخت‌ها و تسلیحات آن تنها گروه‌های مسلح، تسلیحات و تجهیزات مرتبطی خواهند بود که در منطقه جنوبی لیتانی، مطابق با طرح استقرار ارتش لبنان... مستقر می‌شوند.»؛
«برای جلوگیری از بازسازی و مسلح‌سازی مجدد گروه‌های مسلح غیردولتی در لبنان» تمامی امور مربوط به« فروش یا تأمین تسلیحات و تجهیزات مرتبط به داخل لبنان تحت نظارت و کنترل دولت لبنان خواهد بود. همچنین، تمام تولید تسلیحات و تجهیزات مرتبط در داخل لبنان نیز باید تحت نظارت و کنترل دولت لبنان باشد.»؛
« نظارت و جلوگیری از ورود غیرمجاز تسلیحات و تجهیزات مرتبط به لبنان و سراسر این کشور، از جمله از طریق گذرگاه‌های مرزی به وسیله ی دولت لبنان»؛
«از بین بردن تمام تأسیسات غیرمجاز تولید تسلیحات و تجهیزات مرتبط در منطقه جنوبی لیتانی و جلوگیری از ایجاد چنین تأسیساتی در آینده»؛
«برچیدن زیرساخت‌ها و مواضع نظامی غیرمجاز در منطقه جنوبی لیتانی و مصادره تمام تسلیحات غیرمجاز.»؛
«ایالات متحده و فرانسه قصد دارند از طریق کمیته فنی نظامی لبنان (MTC4L) زمینه استقرار ۱۰ هزار سرباز ارتش لبنان در جنوب این کشور را هرچه سریع‌تر فراهم کنند. آن‌ها همچنین قصد دارند با جامعه بین‌المللی برای حمایت از ارتش لبنان و افزایش سطح استقرار و توانمندی‌های آن همکاری کنند.»
«با آغاز آتش‌بس، اسرائیل و لبنان در هماهنگی با یونیفل سازوکار سه‌جانبه‌ای را اصلاح و تقویت خواهند کرد. این سازوکار به میزبانی یونیفل و ریاست ایالات متحده و با حضور فرانسه، نظارت و اجرای تعهدات را تضمین خواهد کرد.»؛
«لبنان نیروهای نظامی و امنیتی رسمی خود را در تمام مرزها و گذرگاه‌های هوایی، دریایی و زمینی مستقر خواهد کرد.»
تمامی این مفاد و مفاد دیگر نشانگرعقب نشینی حزب الله از مواضع پیشین خود خواهد بود که به معنای عقب نشینی خامنه ای و شرکا از برنامه ها و اهداف تعیین شده و هارت و پورت هایشان است؛ به ویژه از نوع شریعتمداری آن که مسئول تفسیر رویدادها به نفع جمهوری اسلامی و تلمبه زدن«اسلامیت» و انرژی دادن به «ارزشی ها»ی روحیه باخته در روزنامه ی کیهان است.
شکی نیست که در این توافق تنها پای حزب الله در میان نبوده بلکه جمهوری اسلامی مستقیما و پشت پرده به این توافقنامه آری گفته است. تحمیل این عقب نشینی به حزب الله و جمهوری اسلامی در ارتباط است از یک سو با شکست های پی درپی حزب الله در جنوب لبنان و ضرباتی که به رهبری و کادرهای این سازمان(و همچنین سازمان حماس) وارد شد، از سوی دیگر مربوط است به شکل تکامل درگیری بین اسرائیل و جمهوری اسلامی و حملاتی که می توانست به جنگی بینجامد که خامنه ای و شرکای پاسدارش به احتمال از ناتوانی خود در پیشبرد آن آگاه بودند، از سوی سوم بر می گردد به وضع داخلی دربه داغان اقتصادی و نیز وجود یک جنبش انقلابی دموکراتیک توده ای در مقابل خامنه ای و شرکا و از سوی چهارم به وضعیت دولت امپریالیستی روسیه که نمی خواهد و نمی تواند آنچنان که خامنه ای و سران پاسدار انتظار دارند آنها را پشتیبانی کند.   
ما عملکرد این عوامل و به ویژه ناتوانی خامنه ای و شرکای پاسدارش را در تحقق جاه طلبی های خود در منطقه و نیز شکنندگی حکومت شان در داخل را در دیگر رویدادها نیز می بینیم.
مذاکرات ژنو
مساله ی دوم دیدار و گفتگو های نماینده گان جمهوری اسلامی به سرپرستی مجید تخت روانچی معاون سیاسی وزارت امور خارجه با نماینده گان سه امپریالیست اروپایی انگلستان، آلمان و فرانسه( E3 ) در 9 آذر ماه 1403 در ژنو است. این سه کشور گرچه تاکید می کنند که برای جمهوری اسلامی بهتر است که پیش از سرکار آمدن ترامپ و بدتر نشدن وضع با آمدن این «لولو» با کشورهای مورد اشاره به توافق برسد، در عین حال می توانند نماینده خواست های امپریالیسم آمریکا و دولت آینده اش یعنی دولت ترامپ باشند که از 20 ژانویه 2025 زمامدار امور در آمریکا خواهد شد.
از جانب جمهوری اسلامی مساله ی مهم بازگشت احتمالی تحریم‌های سازمان ملل متحد پس از تصویب قطعنامه ای به وسیله ی پارلمان اروپا است که در آن از همکاری نکردن جمهوری اسلامی با آژانس به شدت انتقاد می کند.
 این امر به دنبال آن اهمیت بیشتری یافت که در پی درخواست سه کشور مزبور از آژانس و برای نخستین گام در برنامه ی درخواست بازگرداندن تحریم ها، آژانس در 21 نوامبر در گزارشی تایید کرد برنامه ی جمهوری اسلامی این است که  حدود ۶۰۰۰ سانتریفیوژ جدید برای غنی‌سازی اورانیوم نصب کند. سطحی که بالاتر از ۳.۶۷ درصدی توافق ۲۰۱۵ است.( به نقل از اخبار روزنامه ها و سایت ها)
در مقابل و از سوی طرف های اروپایی مساله محدودیت هایی است که باید بر برنامه ی هسته ای جمهوری اسلامی اعمال شود و در این راستا اینکه همکاری با آژانس بین المللی انرژی اتمی از جانب جمهوری اسلامی تداوم یابد. در کنار آن دو مساله ی کمک های جمهوری اسلامی به روسیه در جنگ اوکراین از جمله به گفته ی اروپایی ها ارسال موشک های بالستیک به روسیه و نیز دخالت های آن در کشورهای منطقه دارای اهمیت بالا است.
پیشنهاد جمهوری اسلامی محدود کردن برنامه غنی‌سازی اورانیوم به ۶۰ درصد و بازگشت بازرسان باتجربه آژانس به کشور بوده است که ظاهرا از جانب اروپایی ها رد شده است.
در این درگیری ادامه دار سلاح جمهوری اسلامی این تهدید است که اگر تحریم ها برگردند آنگاه نظرش در مورد صلح آمیز بودن تولید انرژی اتمی و نبود اهداف نظامی در آن تغییر خواهد کرد و به سوی تولید تسلیحات هسته ای خواهد رفت و نیز برد موشک های خود را افزایش خواهد داد.
نگاهی به دو سوی معادله نشان می دهد که ابزارهای امپریالیست های غربی برای مجبور کردن جمهوری اسلامی به گردن گذاشتن به خواست هاشان بسیار قوی تر از تهدیدهای خامنه ای و شرکای پاسدارش در مورد رفتن به سوی تولید تسلیحات اتمی است. طرفه آنکه مساله تولید تسلیحات اتمی نه تنها مشکلی از اقتصاد دچار بحران و خرد و خمیر شده را که اکنون نخستین مشکل اساسی جمهوری اسلامی است حل نخواهد کرد بلکه به ویژه زمانی که تحریم ها برگردند این مشکل چندین برابر افزایش خواهد یافت. افزایش بار این مشکل به خودی خود به معنای افزایش بار دومین مشکل اساسی جمهوری اسلامی یعنی مساله ی سیاسی بود و نبود حکومت ولایت فقیه خواهد بود. مشکلی که یک سر آن در داخل، وجود یک جنبش گسترده ی سراسری تمامی طبقات خلقی است که در تمامی اشکال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ادامه داشته و دارد و سوی دیگر آن در خارج تهدیدهای امپریالیست ها برای جمع کردن بساط جمهوری اسلامی است که از نظر آنها یک غده ی بدخیم در منطقه در ایجاد تنش با دولت های منطقه و نیز یک بمب انفجاری جنبش سیاسی انقلابی- دموکراتیک در میان خلق های منطقه و جهان است و چنانکه تسلیم درخواست امپریالیست ها نشود همان بهتر که سرنگون شود.
به نظر ما آنچه دستاویز خامنه ای و شرکای پاسدارش است یعنی دست یافتن به تسلیحات اتمی( و البته به همراه آن مانور در گرایش بیشتر به امپریالیسم روسیه که همواره آماده ی معامله با امپریالیست های غربی است) کارت برنده ای نبوده و نیست. آنان در وضعی بسیار بهتر از آنی که اکنون دارند( ضربات شدید به محور مقاومت به ویژه حزب الله در منطقه، ناتوانی در تداوم درگیری با دولت اسرائیل، وضع آشفته ی اقتصادی و سیاسی درونی نسبت به ده سال پیش و نیز وضعیت کنونی امپریالیسم روسیه که خود نیازمند فرستادن سلاح از جانب جمهوری اسلامی و فرستادن نیرو از جانب کره شمالی شده است) نیز به پای برجام رفتند و جام زهر نوشیدند، اکنون در وضعی بسیار بدتر از آن زمان چاره ای جز عقب نشینی و پذیرش خواست های امپریالیست های اروپایی و آمریکا ندارند و از شکل پیشرفت رویدادها بیشتر این بر می آید که در این جهت حرکت می کنند و های و هوی شان توخالی و برای مصرف داخلی و نیروهای نیابتی ضربه خورده شان است.
 ادامه دارد.
 هرمز دامان
11 آذر 1403

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (9)

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (9)
تبلیغ دموکراسی بورژوایی در شکل«دموکراسی شورایی»( بخش سوم)
 
 نظرات لنین در مورد تشکیلات حزبی و توده ی طبقه ی کارگر  
در بخش های پیشین اشاره کردیم که اندیشه های خروشچفیست های راه کارگری جدا از تکیه به مباحث «چپ نو» و «مارکسیسم غربی»، سابقه ی بسیار قدیمی داشته و به دوران آغاز سده ی بیستم و همچنین پیش و پس از انقلاب اکتبر بر می گردد. چنانکه اشاره کردیم دیدگاه هایی همانند نظرات راه کارگری ها را می توان در نقد رزا لوکزامبورگ از نظرات لنین در یک گام به پیش و یک گام به پس( 1904) دید. نظراتی که نادرست بوده و بعدها خود رزا نیز در موردشان تجدید نظر کرد. رزا لوکزامبورگ یک مارکسیست وفادار به اصول مارکسیسم، یک رهبر انقلابی بزرگ بود( و این حضراتی که گویا رزا را قبول دارند، نه به اصول مارکسیسم وفاداراند و نه انقلابی اند!) و از بیخ و بن با حضرات رویزیونیست ها و ترتسکیست ها و چپ نویی های سوسیال دموکرات و لیبرالی که برخی نظرات نادرست وی را دستاویز خود قرار داده لنینیست ها را در زمینه ی مسائلی مانند تشکیلات حزبی و یا نقش آگاهی در مقابل جنبش خود به خودی به مبارزه می طلبند، تفاوت داشت.
پس از انقلاب اکتبر نظراتی این چنین را که به نوعی ریشه در همان نظرات رزا داشت، به گونه ای کمونیست های«چپ» در آلمان و هلند طرح کردند. ماهیت کمونیست های«چپ» نیز کاملا با ماهیت راه کارگری متفاوت بود. آنها در دوره ی طرح نظرات شان، انقلابی بودند و راه کارگری ها رویزیونیست و سوسیال دموکرات هستند. آنها خود را«مارکسیست» می خواندند( هنوز لنینیسم تکاملی در مارکسیسم به شمار نیامده بود) این ها بر خودشان هر نامی می گذارند از «مارکسیست» گرفته تا «مارکسی» و«سوسیالیست»، اما به هیچ وجه نظرات و دیدگاه های اساسی انقلابی مارکسیسم را قبول ندارند. در این زمینه، آنها به اصول قهر انقلابی و به ویژه دیکتاتوری پرولتاریا برجسته ترین دکترین مارکس و انگلس برای گذار به کمونیسم باور داشتند راه کارگری ها از همان آغاز اعلام تشکل خود این گونه اصول را دور انداخته بودند و ...
باری، یکی از مسائل کمونیست های«چپ» همین وجود رهبری حزب کمونیست یعنی حزب طبقه ی کارگر در دیکتاتوری پرولتاریا بر تمامی امور اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک بود و این ها همان نظراتی است که ریشه های کهنه ی دیدگاه های خروشچفیست های راه کارگری را می توان در آنها  یافت.
توجه کنیم دیکتاتوری پرولتاریا در عین حال دموکراسی پرولتاریا است که انقلابی ترین دموکراسی یعنی دموکراسی توده ای و گسترده ترین شکل دموکراسی در تاریخ است. بنابراین  دیکتاتوری بر امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی تنها برای مبارزه با بورژوازی و راه بورژوایی برای پیشگیری از بازگشت آن به قدرت و برقراری سرمایه داری است و پس از دو تجربه ی بزرگ در شوروی لنینی و استالینی و چین مائوئی باید بگوییم بسیار پیچیده تر از آن چیزی است که تصور و پیش بینی می شد. حالا راه کارگری ها که از دیکتاتوری پرولتاریا بیزارند می خواهند«حکومت شورایی» برپا کنند. روشن است که هنگامی که این حکومت به شکلی واقعی دیکتاتوری پرولتاریا نباشد، دیکتاتوری بورژوازی خواهد بود و نام «شورا» تنها نامی بی خاصیت و فریبنده برای دیکتاتوری بورژوازی به شمار خواهد آمد.
در زیر به مهم ترین مباحث لنین در مورد نظرات«کمونیست های چپ» در مورد این دو مقوله ی«حزب» و «طبقه» و شکل حکومتی ای که در دوران دیکتاتوری پرولتاریا پدید آمد می پردازیم. باید در نظر داشت که نظرات کمونیست های «چپ» چهار مساله ی مهم، «رابطه ی پیشوایان و حزب و طبقه و توده» و «صلح و مصالحه با دشمنان»، «کار در اتحادیه ها و سندیکاهای زرد» و «شرکت در پارلمان های بورژوایی» را در بر می گرفت و اساسا در تقابل با جریان های سوسیال دموکرات انترناسیونال دوم یعنی رویزیونیسم کائوتسکیستی بود. گرچه راه کارگری ها در مورد بیشتر این مباحث در کنار این «چپ ها» قرار نگرفته بلکه در کنار راست ها یعنی اپورتونیست ها و رویزیونیست ها قرار می گیرند اما اشکال تا حدودی همانند به نظریه ی« پیشوایان و حزب و طبقه و توده» و نظرات لنین در مورد آن می تواند روشنگر ماهیت منحط خروشچفیسم و« سوسیالیسم مارکسی» راه کارگری ها باشد.
 در این جا نخست به رابطه ی رهبران، حزب و طبقه و توده توجه می کنیم و سپس به شکل سازماندهی دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی یا دولت به طور کلی می پردازیم. 
لنین در بخش پنجم  کتاب بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم با نام« کمونیسم «چپ» در آلمان، پیشوایان - حزب - طبقه - توده»  به شرح نظرات کمونیست های «چپ» آلمان می پردازند. ما از این شرح تنها آنچه را که مربوط به رابطه های بالاست می آوریم.
شرح نظرات کمونیست های «چپ» آلمان در مورد رابطه ی پیشوایان- حزب- طبقه - توده: 
«کمونيست های آلمان که ما اکنون بايد از آن ها سخن گوئيم خود را«چپ» نمی نامند بلکه اگر اشتباه نکنم خود را«اپوزيسيون اصولی « می نامند ولی از شرح بعدی ديده می شود که علائم »بیماری کودکی در مورد چپ روی» کاملا در مورد آنها صدق می کند.
رساله ی تحت عنوان«انشعاب حزب کمونيست آلمان )اتحاد اسپارتاکيست ها)» منتشر گرديده که در آن از نظریه ی این اپوزیسیون دفاع می شود و به وسیله ی » گروه محلی فرانکفورت کنار ماين « منتشر گردیده با نهایت برجستگی، دقت، روشنی و به اختصار ماهيت نظريات اين اپوزيسيون را تشريح می نمايد . نقل چند قسمت از آن برای آشنا ساختن خوانندگان با ماهيت اين نظريات کافيست:
»... حزب کمونيست حزب قاطع ترين مبارزه ی طبقاتيست) «البته راه کارگری ها نه حزب را قبول دارند و نه مبارزه طبقاتی  در دوران سوسیالیسم و نه قاطعیت در مبارزه ی طبقاتی را!)
« ...از لحاظ سياسی اين دوران انتقالی ...« دوران ديکتاتوری « (بين سرمايه داری و سوسياليزم) « دوران دیکتاتوری پرولتارياست.»  ( چنان که می دانیم دیکتاتوری پرولتاریا را که اصلا و ابدا خروشچفیست های قبول ندارند!)
حال اين سؤال پيش می آيد کهچه کسی بايد اجراکننده ی ديکتاتوری باشد: حزب کمونيست يا طبقه ی پرولتر؟.. آيا از نظر اصولی بايد برای ديکتاتوری حزب کمونيست کوشيد يا ديکتاتوری طبقه ی پرولتر؟... (
تکيه روی کلمات همه جا مطابق با نسخه ی اصليست - لنین.(
( البته راه کارگری ها دیکتاتوری طبقه را نفی می کنند. آنها «دموکراسی» قورت داده اند و این تمامی معده و امعاء و احشاء شان را پر کرده است.) 
رساله سپس چنین ادامه می دهد:
«اپوزیسیون راه دیگری برگزیده است. وی بر این عقیده است که مساله ی سلطه ی حزب کمونیست و دیکتاتوری حزب فقط مساله ی تاکتیکی است. به هر حال سلطه ی حزب کمونیست شکل نهایی هر نوع سلطه ی حزب است. از نظر اصولی باید در راه دیکتاتوری طبقه ی پرولتری کوشید( راه کارگری ها البته دیکتاتوری طبقه را به کلی کنار گذاشته اند و تنها «سوسیالیسم دموکراتیک» را بلغور می کنند آن ها همچنین بر آن اند که باید در راه«دموکراسی خالص» و«آزادی بی قید و شرط» دشمنان طبقه ی کارگر کوشید). و همه ی اقدامات حزب، سازمان های آن، شکل مبارزه ی آن، استراتژی و تاکتیک آن را باید با این موضوع وفق داد... روی اسلوب های اختصاصا پرولتری مبارزه انقلابی باید شدیدا تکیه نمود. و اما برای جلب وسیع ترین محافل و قشرهای پرولتری، که باید زیر رهبری حزب کمونیست به مبارزه ی انقلابی برخیزند باید شکل های سازمانی نوینی بر پایه ای بس وسیع و در حدودی بس پر دامنه ایجاد گردد. این محل تجمع تمام عناصر انقلابی- اتحادیه کارگری است(راه کارگری ها می گویند پس از برقراری  سوسیالیسم کذایی شان باید برای  برقراری شوراهایی که همه طبقات و از جمله سرمایه داران استثمارگر را نیز در برگیرد کوشید) ...در اینجاست که پرولتاریای مبارز وسیع ترین صفوف پیکارجوی خود را تشکیل می دهد. قبول مبارزه ی طبقاتی و سیستم شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا برای ورود کافی است. تمام تربیت سیاسی بعدی توده های مبارز و سمت یابی سیاسی در مبارزه وظیفه ی حزب کمونیست است که در خارج از اتحادیه قرار دارد...»
« بنابراین اکنون دو حزب کمونیست در مقابل یکدیگر ایستاده اند:
یکی حزب پیشوایان که می کوشد مبارزه ی انقلابی را متشکل سازد و آن را از بالا اداره نماید و به مصالحه و پارلمانتاریسم تن در می دهد تا اوضاع و احوال ی به وجود آورد که به پیشوایان امکان دهد در یک دولت ائتلافی که دیکتاتوری در دست وی باشد داخل گردد. (صحبت ما قاعدتا بر سر دوران سرمایه داری نیست بلکه بر سر دوران«سوسیالیسم راه کارگری» است.)
دیگری حزب توده ای که در انتظار اعتلای مبارزه ی انقلابی از پایین است و برای این مبارزه فقط اسلوب واحدی را، که به طور روشن ما را به سوی هدف می برد می شناسد و به کار می بندد. این اسلوب منحصر به فرد عبارتست از اسلوب سرنگون ساختن بی چون و چرای بورژوازی و تاسپس دیکتاتوری طبقاتی پرولتری برای عملی ساختن سوسیالیسم...»( روشن است که تمامی گروه های رویزیونیست، ترتسکیست و چپ نویی و همچنین راه کارگری که ریشه ی نظرات شان در مورد جایگاه حزب در این دیدگاه های«چپ» های پس از جنگ جهانی نخست است تنها به «طبقه» به جای «حزب» می چسبند و اصلا و ابدا به دیکتاتوری طبقه ی پرولتاریا فکر نمی کنند چه برسد به تاسیس آن برای عملی ساختن سوسیالیسم!)
« ... آنجا «دیکتاتوری پیشوایان - اینجا« دیکتاتوری توده ها! چنین است شعار ما».
( راه کارگری ها می گویند آنجا«دیکتاتوری پیشوایان و کمیته مرکزی و حزب» و اینجا «دموکراسی خالص» کارگران و بقیه ی مردم که در شوراها متشکل شده اند!)
لنین ادامه می دهد:
«این هاست مهم ترین تزهایی که نظریات اپوزیسیون حزب کمونیست آلمان را توصیف می نماید.
هر بلشویکی که آگاهانه از سال 1903 در جریان تکامل بلشویسم شرکت داشته و یا از نزدیک ناظر آن بوده است پس از خواندن این استدلالات بلافاصله خواهد گفت: «چه اباطیل کهنه شده ای که از مدت ها پیش به گوش ما آشناست! چه کودکی«چپی»!». ( و ما می گوییم چه اباطیل کهنه ای! چه جریان راست و فسیل شده ای!)
لنین سپس به نقد استدلات «چپ» ها می پردازد:
حال استدلالات مذکور را از نزدیک مورد بررسی قرار دهیم.
تنها همین طرح مساله:« دیکتاتوری حزب یا دیکتاتوری طبقه؟ دیکتاتوری(حزب) پیشوایان یا دیکتاتوری حزب توده ها؟» گواهی است بر یک آشفته فکری بسیار عجیب و علاج ناپذیر. افراد بیهوده می کوشند چیز کاملا ویژه ای از خود اختراع کنند ( و البته راه کارگری ها از زمره جریان هایی هستند که از خود چیز کاملا ویژه ای را اختراع نمی کنند بلکه می کوشند به تکرار و چرندیات «چپ نو» و«سوسیالیست های مارکسی» که آنها از خود چیزهای کاملا ویژه ای - گر چه نه به سبک و سیاق «کمونیست های چپ های آلمان» - اختراع می کنند می پردازند!)و از فرط تلاش در فضل فروشی وضع مضحکی پیدا می کنند. همه می دانند که توده ها به طبقات تقسیم می شوند؛ - که توده ها و طبقات را تنها وقتی می توان در نقطه مقابل یکدیگر قرار داد که به طور کلی اکثربت عظیمی را، بدون اینکه بر حسب مقام در نظام اجتماعی تولید قطعه قطعه شده باشد، در مقابل کاتگوری هایی قرار دهیم که مقام مخصوصی را در نظام اجتماعی تولید احراز می کنند. ؛- که طبقات را معمولا و در اکثر موارد، لااقل در کشورهای متمدن معاصر احزاب سیاسی رهبری می کنند؛- که احزاب سیاسی طبق معمول به وسیله ی گروه های کم و بیش ثابتی از با اتوریته ترین، متنفذترین و مجرب ترین افرادی که برای پر مسئولیت ترین مقامات انتخاب می گردند و پیشوا نامیده می شوند، اداره می گردند. همه اینها الفبا است. همه این ها ساده و روشن است. به جای این مطلب ساده چه احتیاجی به یک چنین قلنبه و مغلق گویی بود؟ ...»
و پس از شرح خیانت قشر اشراف منش اتحادیه های کارگری پیشوایان انترناسیونال دوم می نویسد:
«در این مورد رساندن سخن به اینجا که دیکتاتوری توده ها و دیکتاتوری پیشوایان به طور کلی در نقطه ی مقابل یکدیگر قرار دارند نابخردی و سفاهت خنده آوری است...به ویژه مضحک است که در عمل به جای پیشوایان سابق، که نظرات شان درباره ی مسائل ساده مورد پذیرش هر انسانیست، پیشوایان جدیدی( درلفافه ی شعار مرده باد پیشوایان) به میان می کشند که ترهات و لاطائلات مافوق الطبیعه ای را بر زبان می رانند...
نفی حزبيت و انضباط حزبی- نتيجه ایست که برای اپوزيسيون حاصل آمد. و اين موضوع برابر است با خلع سلاح کامل پرولتاريا به نفع بورژوازی. اين برابر است با همان پراکندگی، ناپايداری و ناتوانی خرده بورژوائی در نشان دادن متانت و اتحاد و عمليات موزون که هر آينه نسبت به آن سهل انگاری شود حتما موجب فنای هرگونه جنبش انقلابی پرولتری می گردد. نفی حزبيت از نقطه ی نظر کمونيزم به معنای آنست که از آستان ورشکستگی سرمايه داری (در آلمان) يکباره نه به مرحله ی نخستين و نه به مرحله ی میانی بلکه به مرحله ی عالی کمونيزم بجهيم.»( تمامی تاکیدها از لنین است.)
(و این درست همان خطی است که راه کارگری ها دنبال کرده اند. نفی حزبیت و انضباط حزبی. خلع سلاح کامل کارگران به نفع سرمایه داران کمپرادور و ملی! اگر خرده بورژاهای آلمانی از روی «چپ روی» به نفی نقش حزب و انضباط حزبی می پرداختند خرده بورژواهای ایرانی از موضع رویزیونیسم و راست روی به نفی نقش حزب و انضباط حزبی می پردازند.)
در بخش ششم با نام « آیا انقلابیون باید در اتحادیه های ارتجاعی فعالیت کنند؟» لنین هنگام پرداختن به رابطه ی حزب با اتحادیه ها چگونگی سازمان دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی و رابطه ی حزب و دولت را شرح می دهد:
« روابط بین پیشوایان – حزب – طبقه – توده و در عین حال روش دیکتاتوری پرولتاریا و حزب آن نسبت به اتحادیه ها اکنون در کشور ما به طور مشخص از این قرار است: دیکتاتوری به وسیله ی پرولتاریا که در شوراها متشکل است عملی می گردد. خود پرولتاریا زیر رهبری حزب کمونیست (بلشویک) است که مطابق آمار کنگره ی حزبی اخیر (آوریل 1920)611 هزار عضو دارد. عده اشخاص حزب، خواه پیش  از انقلاب اکتبر و خواه پس از آن بسیار متغیر بوده و سابقا حتی در سال های 1918 و 1919 بسی کمتر بوده از این بوده است. ما از گسترش بیش از حد حزب بیم داریم، زیرا جاه طلبان و شیادانی که تنها مستحق تیرباران اند جدا تلاش می کنندتا خود را به حزب دولتی بچسبانند... حزب که کنگره آن همه ساله تشکیل می گردد( در کنگره ی اخیر از هر هزار عضو یک نماینده شرکت داشت) به وسیله ی یک کمیته ی مرکزی مرکب از 19 نفر رهبری می شود. ضمنا کارهای جاری در مسکو به وسیله هیئت های از این هم محدودتر یعنی به وسیله ی به اصطلاح«ارگ بورو»(بوروی سازمانی) و« پولیت بورو» ( بوروی سیاسی) انجام می گیرد که هر یک مرکب از 5 عضو کمیته مرکزی هستند و در جلسه ی عمومی کمیته ی مرکزی انتخاب می گردند. لذا چنین نتیجه می شود که یک «الیگارشی» کاملا حسابی وجود دارد. هیچ یک از موسسات دولتی ما هیچ مساله ی مهم سیاسی را یا سازمانی را بدون رهنمود کمیته ی مرکزی حل و فصل نمی کند.»
« حزب در کار خود مستقیما به اتحادیه ها تکیه دارد، که اکنون  طبق آمار کنگره ی اخیر (آوریل 1920) بیش از 4 میلیون عضو دارند و رسما غیر حزبی هستند. عملا تمام ارگان های رهبری اکثریت عظیم اتحادیه ها و البته در نوبت اول مرکز یا بوروی کل اتحادیه های سراسری روسیه ( شورای مرکزی اتحادیه های سراسر روسیه) از کمونیست ها تشکیل شده است و تمام رهنمود های حزب را به موقع اجرا می گذارد. در نتیجه در مجموع یک دستگاه پرولتری رسما غیر کمونیستی و نرمش دار و نسبتا پردامنه و بسیار نیرومند حاصل می آید که حزب به وسیله ی آن به طور محکمی با طبقه و توده مربوط است و دیکتاتوری طبقه به وسیله ی آن  زیر رهبری حزب عملی می گردد. بدون ارتباط محکم با اتحادیه ها، بدون پشتیبانی پرحرارت آنها، بدون فعالیت بس فداکارانه ای که آنها نه تنها در ساختمان اقتصادی  بلکه همچنین در ساختمان نظامی ابراز داشته اند، بدیهی است که ما نه تنها دوسال و نیم بلکه دوماه و نیم هم نمی توانستیم کشور را اداره کنیم و دیکتاتوری را عملی سازیم.»...
شوراها
«سپس بدیهی است که تمام کار حزب از طریق شوراها انجام می گیرد که توده های زحمتکش را بدون توجه به تفاوت حرفه ها متحد می سازد. کنگره های ولایتی شوراها آنچنان موسسات دموکراتیکی هستند که بهترین جمهوری های دموکراتیک جهان بورژوایی نیز هنوز مانند آن را به خود ندیده اند. از طریق این کنگره ها... و نیز به وسیله ی اعزام دائمی کارگران آگاه به روستاها برای انجام مشاغل گوناگون، نقش رهبری پرولتاریا نسبت به دهقانان ایفا می گردد. و دیکتاتوری پرولتاریای شهری و مبارزه ی سیستماتیک با دهقانان ثروتمند و بورژوا و استثمارگر و محتکر و غیره عملی می گردد.
از نقطه نظر جریان اجرای دیکتاتوری چنین است مکانیسم عمومی قدرت دولتی پرولتری، هنگامیکه آن را از بالا مورد بررسی قرار می دهیم. امید است که خواننده بفهمد چرا در نظر یک بلشویک روس، که با این مکانیسم آشناست و ناظر آن بوده است که چگونه این مکانیسم طی 25 سال از درون حوزه های کوچک غیرعلنی و زیرزمینی پدید آمده است، تمام گفتگو های مربوط به «از بالا» یا« از پایین» و دیکتاتوری پیشوایان و یا دیکتاتوری توده و غیره به ناچار اباطیل خنده آور کودکانه ایست شبیه به مناقشه درباره ی اینکه آیا پای چپ برای انسان مفیدتر است یا دست راست.»
راه کارگری نیز اباطیل خنده آوری برای کارگران می گویند اما اباطیلی که نه «کودکان» می گویند و نه درباره این است که پای چپ برای انسان مفیدتر است یا دست راست!
 اینها اباطیلی است که ویژه ی رویزیونیست های فسیل شده است و در هیچ دکان عطاری ای پیدا نمی شود از این زمره که «سر خود را قطع کنید و پای چپ تان را نیز به پای راست تان گره بزنید تا بتوانید بهتر راه روید»!    
هرمز دامان
نیمه ی نخست آذر 1403