۱۴۰۳ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

سندیکای کارگران شرکت واحد - پشتیبانی از اعتصابات و اعتراضات پرستاران و کادر درمانی

دوشنبه 29 مرداد

سندیکای کارگران شرکت واحد: از اعتراضات پرستاران و‌ کادر درمان حمایت کنیم!

طبق آخرین اخبار، اعتراضات و اعتصابات پرستاران، در بیش از ۲۰ شهر در سراسر کشور در جریان است. مطالبات اصلی معترضین ارتقا و بهبود شرایط معیشت شغلی پرستاران و کادر درمان است که سالیان سال با عدم توجه و رسیدگی لازم از طرف مقامات و‌ مسئولین مربوطه، از جمله سازمان نطام پرستاری و وزارت بهداشت، مواجه بوده اند.
از جمله شعارهای طرح شده در تجمعات پرستارات میتوان به موارد زیر اشاره کرد
یه اختلاس کم بشه حق ما داده میشه
تنهاترین دسته‌ایم از وعده‌ها خسته‌ایم
فکر نکنید یه ر وزه وعده ما هر روزه
حقمونو نگیریم شیفتامونو نمیریم
وعده زیاد شنیدیم ،جوابی هم ندیدیم
ما که نماد صبریم، صبرمون به سر رسیده!

خواست ها
  – اصلاح تعرفه‌گذاری و ثبت خدمات پرستاری به نام پرستاران
حذف اضافه‌کار اجباری و تصحیح حق‌الزحمه‌ی مربوط به اضافه‌کاری
نه به اضافه کاری اجباری

دیگر شعارها
»وعده وعید کافیه سفره ما خالیه«
تعرفه ما کجاست توی جیب شماهاست
پرستار میمیرد ذلت نمی پذیرد
با کرونا جنگیدیم حمایتی ندیدیم
پرستار داد بزن حقتو فریاد بزن
اضافه کار ۱۵۲۰ تومان است، نمیخواهیم پرستاریم معترضیم
از اعتصابات و اعتراضات پرستاران و‌ کادر درمان در سراسر کشور حمایت کنیم!

۱۴۰۳ مرداد ۲۷, شنبه

«گذار» سنتز خودخوانده ی رفرم و انقلاب(7)

 
 
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(7)
 
نقد نظرات لیبرال- رفرمیستی احمد هاشمی( بخش دوم)
 
«انقلاب»های رنگی آرزو و آمال«گذارطلبان» سوسیال لیبرال و رفرمیست است!
 
ادامه پاره ی سوم با نام رفرم، انقلاب و انقلاب دموکراتیک (رنگی):
درباره ی نسل چهارم«انقلاب» ها( «انقلاب» های به اصطلاح دموکراتیک رنگی)
اینک هاشمی به «انقلاب»  هایی با نام انقلاب دموکراتیک( رنگی) می پردازد:
«انقلاب های دموکراتیک (رنگی) گونه جدیدی از دگرگونی های اجتماعی هستند که با برداشت های سنتی از انقلاب متفاوت بوده و یکی از شاخص های اساسی آن فقدان عنصر خشونت است.»
روشن نیست که منظور هاشمی از«دموکراتیک» در اینجا چیست؟ گویا منظور گذر از دولت های دیکتاتوری حزبی و یا استبداد سیاسی به نوعی شبه دموکراسی بورژوایی است. اما این انقلاب دموکراتیک نیست. انقلاب دموکراتیک یعنی تغییر اساسی در ساختار اقتصادی - سیاسی و فرهنگی. اگر این انقلاب به رهبری بورژوازی باشد همان انقلاب دموکراتیک بورژوایی نوع کهن می شود که علیه فئودالیسم در ساخت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بود. اگر به رهبری طبقه ی کارگر باشد( که  منظورهاشمی «برداشت سنتی از انقلاب» بیشتر این گونه انقلاب ها می باشند)انقلابی با ماهیت بورژوایی علیه بقایای فئودالیسم و سرمایه داری بوروکرات کمپرادور است. در اینجا دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و کشاورزان به رهبری طبقه ی کارگر تنها برای گذار به سوسیالیسم است. اما در این نوع به اصطلاح انقلاب ها هیچ کدام از این دو فرایند صورت نمی گیرد. بلکه به وسیله ی رفرم تنها وضع سیاسی و اقتصادی حکومت از شکلی از دیکتاتوری سرمایه  داری به شکل دیگری از دیکتاتوری سرمایه داری تغییر می یابد. به این ترتیب این« انقلاب» های«غیر سنتی» گرچه تغییراتی در نظام حکومتی پدید می آورند اما انقلاب دموکراتیک نیستند.( پایین تر به این مساله برمی گردیم).
در مورد شاخص اساسی«فقدان عنصر خشونت» منظور هاشمی در اینجا همان شیوه ی«غیرمعمول» یعنی شیوه ی گذار غیر قهرآمیز یا در واقع شیوه ی گذار مسالمت آمیز است که این جنبش ها پیش می گیرند. از نظر هاشمی تنها تفاوت مهم این به اصطلاح انقلاب های رنگی که نسل چهارم هستند با انقلاب های نسل اول یعنی« انقلاب های کلاسیک» و نسل دوم یعنی «انقلاب های دهه های 70- 40» همین«فقدان عنصر خشونت» است. گرچه این تنها تفاوت مهم این «انقلاب ها» با انقلاب های واقعی پیشین نیست اما حتی چنین تفاوتی«انقلاب های رنگی» را از حوزه ی انقلاب بیرون آورده و در حوزه ی رفرم در دستگاه سیاسی جای می دهد. بنابراین نام واقعی این اعتراض ها«رفرم های رنگی» است.  
و اینک نمونه های ی این انقلاب های رنگی از نظر هاشمی:
«در دهه هشتاد ما شاهد ظهورانقلاب های دموکراتیک بوده ایم: انقلاب زرد در فلیپین، انقلاب بنفش در چکسلواکی، انقلاب نارنجی در اوکراین، انقلاب صورتی در گرجستان، انقلاب سدری در لبنان، انقلاب گل لاله در قرقیزستان. تفاوت مهم این انقلابات با نسل های قبلی جایگزین شدن قهر با شیوه های مسالمت آمیز و انتقال نسبتا آرام و دموکراتیک قدرت بود.»( تاکید ازماست)
«انقلاب» های رنگی که به طور عمده در کشورهای بلوک شرق و جمهوری های سوسیال امپریالیسم شوروی روی داد هیچ کدام نه به معنی واقعی انقلاب بوده اند و نه دموکراتیک به معنای دقیق این مفهوم. نتیجه ی انقلاب های دموکراتیک بورژوایی نوع کهن به رهبری بورژوازی تغییر نظام فئودالی به نظام سرمایه داری و تغییر استبداد فئودالی به دموکراسی بورژوایی بوده است. این انقلاب ها طبقه ی فئودال را سرنگون کرده و طبقه ی بورژوازی را روی آورد. انقلاب های دموکراتیک بورژوایی تراز نوین به رهبری طبقه ی کارگر نظام نیمه فئودال - نیمه مستعمره را از بین برد و دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک کارگران و کشاورزان به رهبری طبقه ی کارگر و سپس سوسیالیسم را برقرار کرد. گرچه این انقلاب های اخیر در نهایت شکست خوردند اما این در ماهیت آنچه روی داد تغییری ایجاد نمی کند.
اما این به اصطلاح انقلاب ها که به رهبری بورژوازی عموما غیرحاکم و مایل به غرب بودند، نه نظام اقتصادی حاکم را تغییر اساسی دادند، زیرا در تمامی این کشورها یا سرمایه داری دولتی برقرار بود و یا سرمایه بوروکراتیک به همراه فئودالیسم، و نه نظام سیاسی حاکم به یک دموکراسی بورژوایی تغییر یافت. تنها تغییراتی که صورت گرفت یا جایگزینی سرمایه داری خصوصی به جای سرمایه داری دولتی و نیز تغییراتی محدود در دیکتاتوری تک حزبی بورژوایی به نفع دیکتاتوری چند حزبی بورژوایی( با ملاط شبه دموکراسی بورژوایی و سرو دم بریده تر از دموکراسی بورژوایی غربی) و چرخش به اصطلاح نخبگان بورژوا، یا صرفا تغییراتی در عرصه ی سیاسی در سرمایه داری بوروکراتیک و کمپرادور به نفع باز شدن محدود فضای سیاسی بود. در یک کلام نه ماهیت نظام سرمایه داری به عنوان سرمایه داری تغییر کرد و نه حاکمیت سیاسی طبقه ی بورژوازی.
آن چه روی داد چنین بود که جناحی از طبقه ای که حاکم بود یعنی بورژوازی بخش دولتی با کمی مقاومت و نوسان و عقب نشینی تغییر موضع  داده جای خود را به جناحی از همان طبقه که حاکم نبود یعنی بورژوازی بخش خصوصی داد. و به این ترتیب از یک سو نماینده گان جناح های غیرحاکم به روی کار آمدند و از سوی دیگر خود جناح حاکم با تغییر رویه به نماینده  گان بخش خصوصی تبدیل شدند و در کنار جناح روی کار آمده قرار گرفتند. کل طبقه چیزی را از دست نداد بلکه جناح هایی از طبقه موقعیت سیاسی خود را در یک شکل بروز از دست داد و با شکل بروز دیگری آن را به دست آورد. در کل و در بهترین حالت جناح هایی از بورژوازی با دیدگاه هایی مانند بورژوازی امپریالیست غرب جای بورژوازی امپریالیست نوع سوسیال امپریالیست شوروی را گرفتند. این تغییر بسیار بیشتر به این مساله ارتباط داشت تا به این نظر هاشمی که مثلا:
« در چند دهه اخیر پدیده جهانی شدن و گسترش فناوری های اطلاعاتی و ارتباطی و وجود شفافیت قابل ملاحظه درفضاهای داخلی و بین المللی منجر به این شده است، که تا عملکرد های دولت های اقتدارگرا بیشتر زیر نظر افکار عمومی جهان باشد و این تغییر موجب شده است که دولت های اقتدارگرا تا حدی برای سرکوب معترضان دچار محدویت شوند.»
تغییرات در نوع دیکتاتوری بورژوازی در شکل تک حزبی به دیکتاتوری بورژوایی چند حزبی با چاشنی نیمچه دموکراسی بورژوایی به مسائل زیادی بر می گردد که یکی از آنها می تواند جهانی شدن و گسترش فناوری های اطلاعاتی و کوچک شدن جهان باشد. مسائل دیگر عبارتند از بحران اقتصادی- سیاسی و فرهنگی در شوروی و کشورهای اروپای شرقی، دگرگونی در برخی از سیاست های امپریالیست ها در قبال انقلاب ها نخست پس از انقلاب 1357 ایران و همچنین در سه دهه بعد پس از تجاوز به افغانستان و عراق و لیبی و نیز سرکوب انقلاب در سوریه، تغییرات در سیاست های اقتصادی امپریالیست ها، تغییرات در بافت کشورهای زیرسلطه به نفع سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور بخش خصوصی و نیز ضعف های تئوریک - سیاسی نیروهای طبقه ی کارگر در عرصه ی بین المللی و عدم توانایی آنها در کسب قدرت سیاسی و...    
اما می رسیم به شاخص خشونت: در این مورد شکی نیست که این جنبش ها نیاز به قهر انقلابی نداشتند.(1) زیرا هدف آنها تغییر نظامی اقتصادی- سیاسی سرمایه داری به چیزی جز آن نبود. صحبت در این اعتراض ها نه بر سر امتیازات طبقه ی فئودال بود که در انقلاب های دموکراتیک بورژوایی نوع کهن باید نفی می شد و طبقه ی فئودال از امتیازات خود دفاع می کرد و بنابراین کار در انقلاب ها به قهر انقلابی کشیده می شد، و نه بر سر امتیازات بورژوازی امپریالیست و یا بورژوازی بوروکرات - کمپرادور وابسته به امپریالیسم غرب که به ناچار باید این طبقات از منافع خود دفاع می کردند و با کشیده شدن پای امپریالیست ها و دفاع نیروهای مسلح وابسته به این طبقات کار به قهرانقلابی طبقه ی کارگر و توده ها می انجامید. صحبت صرفا بر سر دو نوع از یک نظام واحد سرمایه داری و صحبت بر سر جناح هایی از درون طبقه ی حاکم بود(مثلا گورباچف یا یلتسین نماینده ی بخشی از طبقه ی حاکم بودند) که علیه جناح های دیگر به تقابل پرداخته و بخش هایی از خرده بورژوازی و طبقه ی کارگر را به دنبال خود کشیدند.
بهترین نمونه ی این به اصطللاح انقلاب ها همانی بود که در لهستان رخ داد و اتحادیه ی همبستگی که مهم ترین و با نفوذ ترین تشکل طبقه ی کارگر لهستان بود رهبری آن را به عهده داشت. اما طبقه ی کارگر با شکلی از جهان بینی بورژوازی علیه شکل دیگری از جهان بینی بورژوایی که حاکم بود( رویزیونیسم) مبارزه کرد و بنابراین نتیجه آن تغییر نظام سرمایه داری دولتی - امپریالیستی لهستان به نظام سرمایه داری خصوصی - امپریالیستی لهستان و جابجایی این کشور از عضوی از بلوک شرق به عضوی از بلوک غرب شد. 
در این کشورها نه طبقه ی کارگر با جهان بینی انقلابی خودش یعنی مارکسیسم- لنینیسسم- مائوئیسم روی کار آمد و نه خرده بورژوازی دمکرات و انقلابی و نه حتی لایه های بالا و مرفه خرده بورژوازی.(2)
البته طبقه ی کارگر و لایه های تهیدست خرده بورژوازی در این جنبش ها حضور داشتند که علیه دیکتاتوری حزبی و جهان بینی حاکم که رویزیونیستی بود مبارزه می کردند اما نه از دیدگاهی پیشرو و انقلابی و با خواست های مستقل خود و به وسیله ی حزبی از آن خود بلکه در زیر چتر لایه هایی از بورژوازی حاکم و یا بورژوازی بخش خصوصی که پرچم مبارزه علیه این دیکتاتوری های حزبی را در دست گرفته بودند. جز این، بخش هایی از کارگران بین مبارزه با رویزیونیسم و مارکسیسم اختلاط به عمل آوردند و در مبارزه با رویزیونیسم حاکم، علیه جهان بینی انقلابی مارکسیستی -  لنینیستی - مائوئیستی موضع گرفتند. نگاهی به گرایش های مذهبی در بین کارگران اتحادیه همبستگی نشانگر رفتن کارگران به طرف جهان بینی های ارتجاعی است که اگر بدتر از جهان بینی حاکم رویزیونیستی که سراپا شارلاتینسم، ریاکاری و فریب و دروغ و کثافتکاری و حقه بازی و زورگویی است نباشند بهتر نیز نیستند. به طور کلی اگر قرار بود انقلابی واقعی در بلوک شرق صورت گیرد به این دلیل که این کشورها سرمایه داری بودند، چنین انقلابی می باید سوسیالیستی می بود و نه دموکراتیک.در کل این جنبش ها و تا آنجا که توده در آنها بود اگر چه در مبارزه علیه جهان بینی رویزیونیستی – بورژوایی و تسلط بورژوازی دولتی رویزیونیستی مثبت بودند، اما به دلیل رهبری های رفرمیستی و ضدانقلابی و ارتجاعی شان در بهترین حالت موجب حرکتی در عرض شدند نه در طول و رو به پیش.
«از سوی دیگر در چند دهه گذشته دموکراسی خواهی نیزبه خواست و هنجاری اساسی درمیان شهروندان در دولت های اقتدارگرا برآمد نموده است.»
بله دموکراسی خواهی در کشورهایی با«دولت های اقتدارگرا». یعنی دولت های اروپای شرقی و یا برخی دولت هایی که نظام سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور دارند. این در بهترین حالت نشستن دموکراسی سرودم بریده تر از گذشته ی بورژوایی به جای نوعی دیکتاتوری بورژوایی تک حزبی و یا استبداد سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور( در اشکال سلطنتی، دینی، نظامی و جمهوری ناقص و شبه پارلمانی که در آن یک رئیس جمهور به یاری دستگاه هایی که در دست دارد با تقلب و شیوه های دیگر برای مدت ها در قدرت می ماند)است.
چنان که می بینیم صحبت بر سر تغییر اساسی نظام اقتصادی و اجتماعی و حتی نظام سیاسی طبقه ی حاکم نیست بلکه صرفا دو شکل از حکومت یک طبقه است یعنی شکلی از دیکتاتوری بورژوایی( یا به گفته ی حضرات دیکتاتوری«دولت های اقتدار گرا») جای خود را به شکل دیگری از دیکتاتوری بورژوایی( یعنی شبه دموکراسی بورژوایی یا نیمه استبداد، نیمه دموکراسی بورژوایی) بدهد که اکنون حتی در خود کشورهای مادر به شکل شیر بی یال و دم و اشکم در آمده و تبدیل به دموکراسی امپریالیستی شده است. آرزوی گذارطلبان همین دموکراسی است که البته آنها به گونه ای از آن صحبت می کنند که انگار«دموکراسی خالص» و«غیرطبقاتی» است.( جالب این که این حضرات که بیشترشان  رویزیونیست های سابق اند که می گفتند در اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی سوسیالیسم برقرار است، امروز شده اند دموکرات و از«انقلاب های دموکراتیک رنگی» در این کشورها نام می برند!)
هاشمی در ادامه ی همین پاره  می نویسد: 
«جک گلدستون در مقاله “باز اندیشی در مورد انقلاب ها: ترکیب سر چشمه  ها، فرآیند ها و برآیند ها” می نویسد: "آنچه  این انقلاب های رنگی را ازانقلاب های انفجار آمیز خشونت بارتر و خودگامگی آورتر متمایز می کند، نباید تفاوتی بنیادین در علت ها باشد، بلکه چیزی مهم در فرآیندهایی که این انقلاب ها از طریق آن به منصه ظهور می رسند و شرایط و کنش هایی وجود دارد که برآیندهای متمایز آن ها به شکل ظهور دولت های ضغیف لیبرال باعث می شود.»(تاکید از ماست)
اگر منظور از «علت ها» مثلا وضع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی طبقه ی کارگر و توده های تهیدست و میانی و بحران اقتصادی در این کشورها باشد علت ها تفاوت های بنیادین با انقلاب های پیشین ندارند. بالاخره طبقات زیراستثمار و ستم باید از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی از حکومت ناراضی باشند تا به جنبش برخیزند. و اما مساله این است که در این «انقلاب» ها بیشترطبقات میانی و مرفه تحرک دارند که در بدترین حالت دنباله روی جناح هایی دیگر از طبقه ی حاکم و در بهترین حالت دنباله روی لایه های از بورژوازی لیبرال درون این جوامع  می شوند. در واقع در این به اصطلاح انقلاب ها یا دقیق تر اعتراض های رفرمیستی تغییر اساسی در محتوی نظام اقتصادی - اجتماعی مطرح نیست که موجب مشکلات اساسی اقتصادی- سیاسی در جامعه شده بلکه تغییر شکلی آن مطرح است. در بهترین حالت از دیکتاتوری دولتی به دیکتاتوری بخش خصوصی و نیمچه دموکراسی های بورژوایی برای خالی کردن فشار جامعه. حتی این گونه دولت ها در نهایت و بیشتر موارد به همین«دولت های ضعیف لیبرالی» نیز منجر نمی شوند بلکه به دولت های فاشیستی می انجامند. برای نمونه می توان پرسید که کجای دولت حاکم بر اوکراین لیبرالی حتی از نوع ضعیف آن است!؟
این البته نشانگر تکاملی مشخص در روندهای متضاد جاری در جهان نیز هست. جهان به مرور از یک سو به سوی ارتجاعی فاشیستی و هولناک تر در بخشی از کشورهای امپریالیستی پیش می رود و از سوی دیگر گرایشی شدید به حذف استبداد و دیکتاتوری های نظامی و دولتی بورژوایی و فئودالی در هر کشوری که شرایط مبارزه امکان تغییرات  را دارد پدید آمده است. در این مورد اخیر عقب نشینی از جانب امپریالیست ها و جناح هایی از بورژوازی بوروکرات حاکم و روی کار آمدن دولت های سوپاپ اطمینانی رفرمیست در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی شاهدی بر مدعاست. 
درباره ی رفلوسیون
«تجربه های تاریخی حاکی از آن است که در یک بررسی عمیق، پدیده های اجتماعی را نمی توان  به راحتی به دوطیف متضاد و یا سیاه و سفید تقسیم بندی نمود. پدیده انقلاب دموکراتیک، نمونه مشخصی است که در آن ترکیبی از هر دو روش انقلابی و رفرمیستی به کار رفته است و به این دلیل است که به “رفلوسیون” یعنی (انقلاب- اصلاح) معروف شده است.
از این بحث، این نتیجه حاصل می شود که رهیافت نظری گذار به دموکراسی از یک سو در دور باطل رفرم و انقلاب در جا نمی زند و از سوی دیگر همانطور که چک گلدستون می گوید “فرآیندهایی که این انقلاب ها از طریق آن به منصه ظهور می رسند” را توضیح می دهد.»(تاکید از ماست)
چنانکه می بینیم در این گفته ها که ظاهرا به انقلاب دموکراتیک توجه می کنند نشانی از تغییر نظام اقتصادی- اجتماعی نیست بلکه تغییر «دولت های اقتدارگرا» و « گذار به دموکراسی» که از نظر حضرات سوسیال لیبرال هاغیرطبقاتی است و صرفا تغییر شکل سیاسی حکومت است به میان می آید و نام آن «نسل چهارم انقلاب ها» و«انقلاب های رنگی» و «انقلاب دموکراتیک رنگی» گذاشته می شود. در واقع تضاد میان رفرم و انقلاب که حتی در عرصه ی سیاسی صرف هم فراتر از گذار از استبداد سیاسی به دموکراسی بورژوایی یعنی شکل سیاسی دیکتاتوری  بورژوایی کاربرد دارند، به این گذار محدود گردیده و یا تقلیل می یابد.
اما در مورد«رفلوسیون»: از نقطه نظر اجتماعی - سیاسی صفت مشخصه ی دوران کنونی این است که طبقه ای که می تواند نظام اقتصادی و اجتماعی حاضر را به نظام اقتصادی - اجتماعی تکامل یافته تری تبدیل کند یعنی طبقه ی کارگر، در عرصه ی بین المللی به رغم افزایش کمی از نظر سیاسی بسیار ضعیف شده است. این هم به شکست طبقه ی کارگر در چین در سال 1976 بر می گردد که آخرین دژ تصرف شده ی پرولتاریا بود و هم به ضعیف شدن جنبش های مستقل این طبقه در بیشتر کشورهای جهان و هم تضعیف سازمان و احزاب این طبقه. نبود طبقه ی کارگر به عنوان یک نیروی مستقل در عرصه ی جنبش های اجتماعی به بروز اعتراض ها و جنبش های لایه های سنتی و مدرن خرده بورژوازی به ویژه لایه های مرفه و میانی آن ها علیه نظام حاکم انجامیده است(جنبش سبز در ایران نمونه ای از این جنبش هاست که جزیی از یک فراشد بزرگ تر انقلاب دموکراتیک در ایران هست اما به خودش نمی توان نام انقلاب نهاد و مثلا گفت«انقلاب سبز»). این جنبش ها نه تنها خواست دگرگونی بینادی نظام اقتصادی - اجتماعی را ندارند بلکه حتی از خود دارای رهبری مستقل نیستند و نظرا و عملا دنبال روی سیاست های جناح هایی از طبقه ی حاکم و یا  بورژوازی لیبرال و نیمه لیبرال می گردند. از این رو در این به اصطلاح «انقلاب » های رنگی از یک سو با جنبش های عمومی اجتماعی دموکراتیک روبروییم که نمی توان نام انقلاب بر آنها نهاد زیرا به دلیل بافت طبقاتی خواست آنها تغییر بنیادی نظام اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری نیست و از سوی دیگر با جهان بینی بورژوا- رفرمیستی که عملا لایه های خرده بورژوازی مرفه و میانی  تابع آن هستند و این جنبش ها را زیر هدایت خود در می آورند. این است که در این گونه کشورها در بهترین حالت بورژوازی لیبرال - رفرمیست رهبری این جنبش های در شکل شبه انقلابی اما عملا و در محتوی رفرمیستی را به دست می آورد و آنها را به تغییرات شکلی در نظام اجتماعی مثلا تضعیف نسبی دیکتاتوری تک حزبی بورژوایی و جایگزینی آن با دموکراسی های سرودم بریده می کند. در هیچ کدام از این کشورها نه نظام اقتصادی- اجتماعی تغییرات اساسی کرده است و نه نظام سیاسی مثلا به یک دموکراسی بورژوایی رقابت آزاد یعنی دورانی که جمهوری دموکراتیک بورژوایی برقرار بود تغییر یافته است. وضع طبقه ی کارگر نیز در این کشورها نسبت به گذشته تغییر کیفی نکرده است. البته اگر از مردم این کشورها پرسیده شود که وضع کنونی بهتر است یا وضع گذشته، وضع کنونی را بهتر می دانند اما نه به دلیل تغییر وضع اقتصادی شان( حتی پس از اصلاحات اقتصادی بخش های زیادی از کارگران و زحمتکشان این کشورها برای به دست آوردن کار بهتر و رفاه به کشورهای غربی مهاجرت کردند) بلکه به دلیل فشارهای همه جانبه ای که رویزیونیسم حاکم به آنها وارد می کرد و هر گونه فضای تنفس آنها را می بست و حتی در خصوصی ترین مسائل آنها نیز مداخله داشت.
این هم از «رفلوسیون» هاشمی که به بهترین و شسته رفته ترین شکل برنامه گذارطلبان را بیان می کند:
« محتمل ترین و بی خطرترین راه تغییر قدرت در ایران در لحظه کنونی، چشم انداز پراگماتیستی تحمیل تعییرات ساختاری همراه با فشار مدام از پایین و مذاکره در بالا است.
پایه های استدلالی این راهبرد بر این نکته استوار است که اعتراضات و مبارزات خیابانی مردم در ایران، به خودی خود تغییردهنده  قدرت سیاسی نیستند( وقتی می گوییم حضرات حتی دموکرات هم نیستند برای این است!)، لذا در مرحله کنونی از یک سو تنها با ائتلافی رهبری کننده می توان اعتراضات پراکنده را به جنبش جمعی سازماندهی شده تبدیل کرد و از سوی دیگر به میانجیانی مصالحه جو در پیرامون رژیم نیاز است، که با اهرم خواست های معترضان و حداکثر فشار از پایین، تندرو ها را مجبور به عقب نشینی و پذیرش فضای سیاسی باز نمایند.( یعنی همان که در انقلاب های رنگی رخ داده است،)
در این فرآیند است که برگزاری انتخابات آزاد، به عنوان مکانیزمی برای تعیین سهم قدرت سیاسی، با شرط وجود فضای سیاسی آزاد ممکن می شود. تضمین سلامت این انتخابات باید با نظارت سازمان ملل متحد باشد.
اولویت بعدی تشکیل دولت موقت با مشروعیت قانونی یعنی از طریق انتخابات آزاد است. این دولت در کنار وظایف عملی و اجرائی عاجلی مانند: تامین امنیت، رساندن خدمات اساسی به مردم، وظیفه تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید را به عهده دارد. با تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، مرحله دموکراتیک سازی آغاز می شود.»(بازگویه از مقاله ی“روایت استراتژیک ملی”، حلقه مفقود جمهوریخواهان ایران، پیشین، تمام تاکیدها از ماست)
و نام این فرایند که اصلاح طلبان در دهه ی هفتاد نیز آشکار و پنهان طرح کرده بودند،«انقلاب» و« «رادیکالیسم ساختارشکن» گذاشته می شود!
هرمز دامان
مرداد 1403
یادداشت ها
1-    در برخی از این کشورها مانند قرقیزستان که فقر شدیدتر و گرایش های قومی شدیدتر بود مبارزه به قهرشدید دولتی و قهر ضد دولتی کشیده شد و نیز در این کشور در انقلاب رنگی گل لاله 2005 جناحی هودار امپریالیست های غربی رو آمد و سپس در سال 2010  دوباره جناحی هوادار امپریالیسم روسیه جای آن را گرفت.
2-     ممکن است در گیرودار این جابجایی بخش هایی از خرده بورژوازی مرفه و میانی به مقام هایی از دولت جدید دست می یافتند اما این امر تغییری در ماهیت این جنبش ها که اساسا جنبش هایی شبه دموکراتیک به رهبری بورژوازی هوادار بخش خصوصی و بازار آزاد بر ضد بورژوازی حاکم رویزیونیست بود نداشت.
 
پیوست 1
انقلاب های سقط شده و مولودهای نارس و بدلی و قلابی 
لنین
«به موجب قانون مکانيک، کُنِش مساوى است با واکنش. در تاريخ هم شدت نيروى مخرب انقلاب تا درجه زيادى مربوط به اين است که تا چه اندازه سرکوبى تمايلات آزادى‌طلبى شديد و مداوم و تا چه اندازه تضاد بين «روبناى» عهد عتيق و نيروهاى فعال زمان معيّن عميق بوده است. و اما موقعيت سياسى بين‌المللى از بسيارى لحاظ صورتى به خود مي گيرد که براى انقلاب روسيه ديگر مساعدتر از اين ممکن نيست. قيام کارگران و دهقانان، هم اکنون آغاز شده است، اين قيام پراکنده و خودبه خودى و ضعيف است، ولى وجود نيروهايى را که قادر به مبارزه قطعى هستند و به سوى پيروزى قطعى می روند به گونه ای قطعى و مسلّم ثابت می کند.
اگر اين نيروها کفايت نکرد، در اين صورت تزاريسم موفق به بند و بست خواهد شد؛ بند و بستى که هم حضرات بوليگين‌ها و هم حضرات استرووه‌ها از دو طرف زمينه آن را آماده می سازند. در چنين صورتى کار به مشروطه ناقص و سر و دُم بريده و يا حتى - در بدترين حالات - به مسخره مشروطه ختم خواهد شد. اين نيز انقلاب بورژوايى خواهد بود؛ منتها يک انقلاب سِقط شده و يک مولود نارس و جعلی و قلابی. سوسيال دمکراسى تخيلات واهى نمی کند. از طبيعت خيانتکار بورژوازى آگاه است. روحيه خود را از دست نمی دهد و از ثبات قدم، شکيبايى و متانت خود در کار پرورش طبقاتى پرولتاريا حتى در عادى‌ترين و يکنواخت‌ترين روزهاى رونق و رفاه «شيپف‌مآبانه» مشروطيت بوروژوازى دست برنخواهد داشت. چنين نتيجه‌اى کم و بيش شبيه به نتيجه تقريبا تمام انقلاب هاى دمکراتيک اروپا در قرن نوزدهم خواهد بود و در اين صورت تکامل حزب ما از راهى دشوار، صَعب، طولانى ولى آشنا و کوبيده شده انجام خواهد گرفت.»( دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، مجموعه آثار یک جلدی، برگردان محمد پورهرمزان، ص 257)
«مطلب در اين است که آيا انقلاب ما به پيروزى عظيم واقعى منجر خواهد شد يا اينکه فقطه به معامله ناچيزى ختم می گردد، آيا اين انقلاب به ديکتاتورى انقلابى و دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان منجر خواهد شد يا اينکه بر سر مشروطيت شيپف ‌مآبانه ليبرالى «زورش ته خواهد کشيد»!»( همان، ص 255)

۱۴۰۳ مرداد ۲۶, جمعه

گزارشی از آخرین وضعیت آرزو بدری، زن جوان قربانی تحمیل حجاب اجباری

 

هه‌نگاو؛ پنج‌شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۳
آرزو بدری، زن جوانی که در ارتباط با "حجاب اجباری" هدف شلیک مستقیم نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته بود، در بیمارستان ولیعصر تهران دومین عمل جراحی را پشت سر گذاشت. وضعیت سلامت او وخیم‌تر شده و خانواده‌اش تحت فشار هستند.
بر اساس گزارش هه‌نگاو، آرزو بدری، روز چهارشنبه ۲۴ مردادماه ١٤٠٣، به دلیل آب آوردن ریه‌ برای بار دوم، این بار در بیمارستان ولیعصر تهران تحت عمل جراحی قرار گرفته است. او پیشتر در بیمارستان ساری یک بار تحت عمل جراحی قرار گرفته بود.
گفته می شود در عمل جراحی نخست او که به دلیل اصابت گلوله به کمرش انجام گرفت، توان حرکتی از کمر به پایین را از دست داده و امکان بازیابی سلامتش بسیار دور از انتظار به نظر می‌رسد.
خانواده این زن قربانی سیاست حجاب اجباری حکومت ایران در حال حاضر تحت فشار نهادهای امنیتی برای بازگویی روایت‌های دیکته‌شده در مقابل دوربین قرار دارند. هدفی که ممکن است در روزهای آینده با توسل به فشار بیشتر محقق شود.
طبق آخرین گزارش‌ها، خودروی آرزو بدری به دلیل آنچه "عدم رعایت حجاب" عنوان شده، در فهرست خودروهای توقیفی قرار داشته و به همین دلیل، نیز هدف تیراندازی ماموران قرار گرفته است.
رسانه‌های وابسته به حکومت، بدون اشاره به جزئیات، مدعی شدند که دلیل تیراندازی به خودروی این زن جوان "مظنون شدن پلیس" و "عدم توجه به فرمان ایست" بوده است.
روز سه‌شنبه ٢ مردادماه ١٤٠٣ (٢٣ جولای ٢٠٢٤) آرزو بدری، حدودا ٣١ ساله و مادر دو فرزند حین رانندگی در شهر نور استان مازندران با شلیک مستقیم نیروهای انتظامی از ناحیه پشت زخمی شد.
آرزو بدری پس از اصابت گلوله به بیمارستانی در شهرستان نور و سپس به بیمارستان خمینی شهرستان ساری منتقل شد. وی در نهایت به دلیل وخامت حال به بیمارستان ولیعصر تهران منتقل و تحت مراقبت نهادهای امنیتی بستری است.

۱۴۰۳ مرداد ۲۲, دوشنبه

معرفی کابینه ی خامنه ای به وسیله ی پزشکیان!

 
 
معرفی کابینه ی خامنه ای به وسیله ی پزشکیان!
 و ریاکاری و شیادی ضدانقلابیون اصلاح طلب حکومتی
 
دولت خامنه ای و اطلاعاتی ها و سران پاسدارش
در روز یکشنبه 21 مرداد پزشکیان لیست وزرای کابینه ی خود را به مجلس برد. قرار است مجلس از روز شنبه 27 مرداد وزرای پیشنهادی را برای رای اعتماد مورد بررسی قرار دهد.
سه وزیر از دولت رئیسی (اسماعیل خطیب به عنوان وزیر اطلاعات، امین حسین رحیمی به عنوان وزیر دادگستری و عباس علی آبادی که در دولت رئیسی وزیر صمت بود به عنوان وزیر نیرو) و پنج  وزیر از دولت روحانی( عباس صالحی وزیر ارشاد، عبدالناصر همتی وزیر اقتصاد،عباس عراقچی وزیر برای وزارت امور خارجه، سید رضا صالحی امیری برای میراٍث فرهنگی و حسین سیمایی صراف برای وزارت علوم، تحقیقات و فناوری) در لیست هستند. وزیر پیشنهادی برای وزارت کشور اسکندر مومنی است که از پاسداران با سابقه و جلادان خامنه ای است. یک زن در لیست وزرا هست و یک وزیر سنی که پیش از این بود اما در لیست نهایی حذف شده است.
تقسیم «گوشت قربانی»
چنان که گفته شده است انتخاب وزرا به گونه ای صورت گرفته که تقسیم پست بین جناح ها باشد و هر جناحی سهم خود را بگیرد:
«ظفرقندی به عنوان سهم اصلاح طلبان پیشرو، نوری قزلجه و همتی سهم کارگزاران، میدری، ستار هاشمی، پاک نژاد و فرزانه صادق سهمیه ی بهبودخواهان، عباس صالحی، صالحی امیری، عراقچی و سیمایی سهمیه ی دولت روحانی، اسکندر مومنی، دنیامالی و علی آبادی سهم اصول گرایان، خطیب و نصیرزاده و رحیمی به عنوان وزرای توافقی و اتابک سهم بخش خصوصی» است.( نقل از سایت فرارو، 22 مرداد 1403)
تغییر دولت جوان حزب اللهی به دولت پیر حزب اللهی
میانگین سنی وزرا نیز با توجه به این که جوان ترین وزیر 48 سال و پیرترین وزیر67 سال سن دارد حدود 59/7 می باشد. به این ترتیب دولت جوان حزب اللهی خامنه ای که رئیسی آن را تشکیل داده بود جای خود را به «دولت پیر حزب اللهی» خامنه ای داده است که رئیس جمهور پزشکیان که شعار«جوانگرایی» داده بود! مسئول «تدارک» و تشکیل آن گردیده بود.
دولت اطلاعاتی ها و پاسداران
نگاهی به لیست پیشنهادی نشان می دهد که اکثر افراد آن از پاسداران و اطلاعاتی های سابق هستند که با نظر خامنه ای و دفترش و وزارت اطلاعات و سازمان حفاظت اطلاعات سپاه انتخاب شده اند و بنابراین باید آن را دولتی که ادامه دولت نظامی رئیسی است دانست. امری که خامنه ای آن را در همان آغاز خواسته بود.
انتخابات ریاست جمهوری و چرخش در تاکتیک خامنه ای
انتخابات ریاست جمهوری که به دنبال قتل ابراهیم رئیسی روی داد نشان از چرخشی کوچک در سیاست های خامنه ای داشت. خامنه ای روند یکدست کردن حکومت را که با دولت رئیسی به کمال خود رسانده بود قطع کرد و با انتخاب پزشکیان کابینه ای غیریکدست را بر سرکار آورد. هدف اصلی خامنه ای تغییر فضای رویارویی توده ها، کارگران و کشاورزان، فرهنگیان و طبقات میانی، جوانان و زنان و جنبش های خلق های زیرستم در بلوچستان و کردستان و در کنار و پیشاپیش این همه زندانیان سیاسی از زن و مرد با حکومت بود و ایجاد شکاف و افت و رکود در این جنبش ها که خواه در خیزش ژینا و خواه در مبارزات اقتصادی پس از آن به گونه ای مداوم در حال گسترش و رشد بودند.
تداوم مبارزات توده ها و ایستاده گی آنها در مقابل حکومت
توده ها و به ویژه زنان پس از سرکوب خیزش«زن، زندگی، آزادی» نشان دادند که پا پس نکشیده اند و آماده گی خود برای تداوم مبارزه را حفظ کرده اند. جنگ در خیابان با زنان نه تنها پیروزی استراتژیک حکومت بر زنان را نشان نمی داد، بلکه به سبب مقاومت جانانه دختران و زنان وضعیتی به وجود آورد که سنگر آزادی حجاب و پوشش را روز به روز بیشتر از دست حکومت درآورده و در اختیار زنان قرار می داد. اکنون این حکومتیان بودند که می گفتند باید سنگر حجاب را پس بگیرند! امری که بیش از گذشته ناممکن شده و حکومت خواه آشکارا و خواه ناآشکار مجبور به تمکین به آن گردیده است. 
از سوی دیگر و جدا از بازنشسته گان و فرهنگیان که با وجود سرکوب های پی در پی و به زندان انداختن پیشروان به مبارزات شان ادامه می دادند، کارگران در صنایع نفت دست به اعتصابی گسترده و پیگیر و طولانی زده و به پیگیری خواست های صنفی خود پرداختند. امری که نشان می داد مشکلات اقتصادی هر روز بیش از روز پیش کارگران صنعتی را که دستمزدشان بیش از دیگر کارگران است، در بر می گیرد.
انتخابات مجلس
در کنار مبارزات جاری و همه روزه، توده ها انتخابات مجلس را تحریم کرده و وضعیتی به وجود آوردند که هراس حکومت را بیش از پیش کرد. دره ای بزرگ بین توده ها و حکومت به وجود آمده بود و با توجه به وضعیت وخیم و هولناک اقتصادی که به گونه ای روزمره ادامه یافته و روز به روز بدتر شده و می شود، بیم و ترس از جنبش ها و خیزش های بعدی تمامی وجود حکومتیان را که گمان می کردند با سرکوب خونین جنبش مهسا کار را به پایان رسانده اند در برگرفته بود.  نگاهی به تاریخ این جنبش ها از 88 به این سو نشان می داد که تازه این ها مقدمات جنبش های بزرگ تر آینده بوده و با تداوم این وضع توفان بزرگ و بنیان برانداز در پیش است.
جشن و شادی هراس انگیز توده ها در مرگ رئیسی
مرگ رئیسی و جشن شگفت انگیز و هراس آوری- هراس آور برای حکومت - که توده ها برگزار کردند و شادی و خنده ی از ته دل آنها و روی خشمناکی که در پس این خنده و شادی به حکومت نشان دادند به سان تو دهنی محکم و قوی تری بود که به خامنه ای و سران جنایتکار پاسدار زدند و زهری بود که در کام آنها ریختند. 
توده هایی که سراپای وجودشان را پس از سرکوب خونین خیزش«زن، زندگی، آزادی» کینه و خشم و نفرت از حکومتیان جانی فراگرفته بود، در حالی که قلب هاشان از جانباختن و آسیب های فراوان فرزندان جوان و مبارزشان و اجازه ندادن به برپایی سوگ برای عزیزان شان و نیز تخریب سنگ قبرها و همچنین اعدام های پس از آن، پر از خون و درد و رنج و محنت بود، دق دل شان رابا این جشن و سرور حیرت انگیز و هول آور تاریخی در مرگ یک جلاد، بر سر خامنه ای و آخوندهای صاحب منصب و سران شیاد و جنایتکار سپاه خالی کردند. آنها نشان دادند دره ی میان آنها و حکومت بسیار عمیق تر از پیش شده است.
گزارش سازمان های اطلاعاتی و تغییر تاکتیک خامنه ای و باندش
بر چنین مبنایی بود که پیش بینی های سازمان های اطلاعاتی حکومت در مورد آینده ی این جنبش ها توفان های بزرگ تر توده ها بود و نه تسلیم آنها و کرنش شان به سرنوشتی که این ریاکاران و جانیان برای آنها در نظر گرفته اند. این مبنای اساسی تغییر تاکتیک خامنه ای در انتخابات رئیس جمهوری بود.
تغییر تاکتیک، آوردن پزشکیان به ظاهر اصلاح طلب اما در واقع اصول گرا به درون انتخابات و تایید صلاحیت او و تقلب نکردن(نه به این معنا که آمار بسیار بالا و چندین برابر اعلام نشود بلکه به این معنا که نام شخص دیگری به جای وی از صندوق بیرون کشیده نشود) و بیرون کشیدن نام وی از صندوق بود.
هدف اصلی این تاکتیک این بود که فضای جامعه از آن حال دو قطبی شدن هر چه بیشتر بیرون آید و بخش هایی از توده ها امید به تغییر بندند و منتظر نتایج انتخاب خود شوند و بنابراین از آن اتحاد و حال جنبشی و تعرضی بودن بیرون آیند. خامنه ای می خواست آب سردی به روی خشم  توده ها بپاشد.
دیگر دلایل این تغییر تاکتیک می تواند شکست دولت رئیسی در برنامه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، بالاگرفتن تضادها میان باندهای گوناگون اصول گرایان در دولت و مجلس و دستگاه قضایی و در میان موسسات اداری و نظامی و جنگ بر سر غنائم و افشاکردن دزدی ها و اختلاس های یکدیگر که مجموع اصولگرایان را مشغول درگیری درون خود و به شدت تضعیف می کرد و بالاخره ترس و وحشت از روی کار آمدن ترامپ در آمریکا بود.
شکست تاکتیک در کل و پیروزی نسبی آن در برخی جزییات
این تاکتیک نه آنچنان که تصور می کردند( زیرا طبق همین آمار دروغین حکومت، 60 درصد در دور نخست و50 درصد در دور دوم انتخابات را تحریم کردند) اما تا حدودی موفق شد. بخش هایی از توده ها به هر حال به نماینده ی اصلاح طلبان که چپ و راست وعده می داد( مساله ی حجاب و زنان، اینترنت و رفع تحریم ها و... ) رای دادند و شکافی اما نه چندان بزرگ و دیرپا در میان توده ها به وجود آمد و فضای جامعه تا حدودی باز هم نه چندان زیاد تغییر کرد. خامنه ای این موجود خود بزرگ بین و جاه طلب و پست و حقیر عجالتا توانست نفسی چاق کند!
نقش ریاکارانه و کثیف اصلاح طلبان ضدانقلابی حکومتی
اصلاح طلبان حکومتی شریک و همکاران خامنه ای و ابزار و آلت دست او در این تاکتیک فریب بودند. ابزاری که با میل و رغبت به ابزار بودن خود تن داده بود. تاکتیکی که قرار بود فضای جامعه را تغییر دهد و برای حکومت فضای تنفس ایجاد کند بلکه شاید ریل حرکت توده ها تغییر کند.
هدف اصلی اصلاح طلبان حکومتی
هدف نخستین و اساسی تئوریسین های اصلاح طلب حکومتی یعنی ضدانقلابیونی همچون عباس عبدی، بهزاد نبوی و احمد زیدآبادی و بقیه ... این نبود که بخواهند کارها را روبراه و درست کنند، بلکه همین بود که خامنه ای و حکومت را از این باتلاقی که در آن افتاده بیرون آورند و خیزش های ادامه دار توده ها را به بن بست و رکود و افت کشانده، بقای حکومت مستبد ولایت فقیه را تامین کنند. اینک آنها مشاوران و نوچه های خامنه ای شده بودند و دست ها را برای کمک کردن به وی بالا زده بودند.
اهداف دیگر اصلاح طلبان حکومتی
از سوی دیگر حال که آنها می توانستند خدمتی به خامنه و دم و دستگاه حاکم بکنند برایشان بد نبود که پس از این خوشخدمتی به خامنه ای و اصول گرایان حاکم، از این خوان یغما به آنها هم نعمتی و یا حداقل استخوانی برسد تا به نیش کشند. و بالاخره اگر سهم شان از دولت به اندازه ای گردید که بتوانند برخی تغییرات را به نفع مانده گاری بیشتر جمهوری اسلامی به وجود آورند این تغییرات را ایجاد کنند.
 این بخش آخر روی هوا بود. زیرا اصلاح طلبان ضد انقلابی پس از 27 سال تجربه ی اصلاحات به خوبی می دانستند و قطعا به آنها هم گفته شده بود که از این خوش خدمتی سهم اندکی به آنها خواهد رسید. هوارهای پزشکیان که من برای گرم کردن انتخابات آمده ام، من ذوب در ولایت و پیرو اوامر خامنه ای هستم و من آمده ام که مجری برنامه ی وی باشم تماما در راستای این فکر بود که اصلاح طلبان می دانستند سهم شان از دولت ناچیز خواهد بود و بنابراین کار چندانی هم برای بهبود اوضاع نمی توانند بکنند. 
این، نتیجه ی یک «انتقاد از خود» در مورد«نامنعطف» بودن و برخوردهای«زمخت» تاکتیکی با خامنه ای و اصول گرایان در گذشته و بنابراین در پیش گرفتن تاکتیک سازش با خامنه ای برای«پیشروی منعطف و نرم» در مقابل باند خامنه ای و جناح اصول گرایان( و از جمله قالیباف و جبهه ی پایداری) در آینده نبود. جدا از اینکه چنین تاکتیکی و بر چنین مبنایی مضحک و مسخره است( زیرا اصلاح طلبان خود می دانند چنین نبوده اند)، خامنه ای و باند وی و جناح اصول گرایان در این دام ها نمی افتند. این سازش با خامنه ای برای پیوست بیشتر به باند وی و خوش خدمتی به جناح اصول گرایان برای سرکوب خاموش جنبش خلق و به کجراه بردن آن بود! چینش کابینه ی پزشکیان تجلی این پیوست و برقراری توازن در انتخاب وزرا بود:«ما زیاد نمی خواهیم. ما را همین هم بس است»!؟ پزشکیان در مقابل انتقادات از افراد دولت خود دفاع کرده است و گفته ملاک تخصص و مهارت در رشته مورد نظر بوده و همه متخصص و با تجربه هستند.
توهین به شعور اصلاح طلبان نکنیم!؟
اگر جز این فکر کنیم یعنی این گونه فکر کنیم که آنها آمده بودند که از خشم و نفرت توده ها و  تضعیف باند خامنه ای و جناح اصول گرایان استفاده کرده دولت دیگری از اصلاح طلبان بر پا کنند( و یا دولتی که حداکثر پست های کلیدی آن در دست اصلاح طلبان حکومتی باشد) و ریل حرکت جمهوری اسلامی را تغییر داده و به نفع مثلا اصلاح برخی مسائل توده ها همچون مساله ی زنان و یا اینترنت و یا رفع تحریم ها و بهبود اقتصاد کشور و از این قبیل مسائل، برنامه هایی را پیش برند به کلی اشتباه است(خامنه ای خودش بلد بود این کارها را انجام دهد). این «توهین»ی ناروا و ناحق به اصلاح طلبان ضد انقلابی حکومتی است!؟ توهین به عقل و شعورشان است و به این معناست که عقلای اصلاح طلب حکومتی پس از 27 سال تجربه نتوانسته بودند پی برند و بفهمند که در این حکومت اصلاحات جزیی هم با بن بست مواجه شد چه برسد به اصلاحات کلی و نه تنها به سبب موانعی که خامنه ای و حکومتیان ایجاد کرده و خواهند کرد بلکه به سبب بزدلی و ترس خودشان از جنبش توده ها. در واقع این حکومت نه به سوی انعطاف و اصلاح بلکه همواره به سوی برعکس آن یعنی خشک مغزی و تعصب و تحجر به نفع دیدگاه های مرتجعانه خامنه ای و برپا داشتن جامعه ی متحجری متعلق به هزارو پانصد سال پیش، گام برداشته است.  
از این رو این تصور که اصلاح طلبان حکومتی برای اصلاح امور آمده بودند تصور بی معنایی است. اصلاح طلبان برای شکست جنبش ها و خیزش های توده ای آمده بودند.
نمایش دروغین ضدانقلابیون اصلاح طلب حکومتی در نقد گزینش کابینه پزشکیان
اما حال که این کابینه انتخاب شده حضرات ضدانقلابیون اصلاح طلب گله و شکایت می کنند! گله و شکایتی ریاکارانه و بنایراین دروغین! دزدانی که می گویند دزد را بگیرید! محال است که آنها در خفا در پی این سازش نبوده اند! محال است که آنها با قالیباف بند و بست نکرده باشند! محال است که با خامنه ای توافقی دراز مدت نکرده باشند! همه این ها نمایش هایی دروغین و بازی ای برای فریب توده هاست که از عهده ی ضدانقلابیون و ریاکاران ضدمردمی مانند عباس عبدی و بهزاد نبوی و احمد زیدآبادی و ... بر می آید. کسانی که ترس و وحشت شان از اوج گیری خیزش های توده ای هزاران بار بیشتر از ترس از تحجر و تعصبات خامنه ای و اصول گرایان شده است.    
آینده دولت کنونی
این دولت سازش و کنار آمدن موقتی جناح ها و باندهایی در واقع ناسازگار با یکدیگر برای گذراندن بحران کنونی در داخل و خارج است. ناسازگاری هایی که حتی اکنون که اعضای دولت انتخاب شده است، بروز کرده است. بدون شک درون این دولت دیر یا زود درگیری ها آغاز خواهد شد. درگیری هایی که تجلی جناح ها و باندهای اصول گرا از یک سو و باندهای اصول گرا و اصلاح طلب حکومتی از سوی دیگر خواهد بود. آنکه«یکدست» بود به چنان روزی افتاد وای به روز این که از همان آغاز یکدست نیست و دولت«چندپاره» ای به شمار می آید! پزشکیان می خواست دولت «فراجناحی» تشکیل دهد دولت «همه جناحی» تشکیل داد. 
وضع رای دهنده گان به پزشکیان و آنها که امید به وی بسته بودند!
از همین اکنون که پزشکیان دولت خود را معرفی کرده است در بخش هایی از رای دهنده گان علائم پشیمانی آشکار شده است. درست مانند وضعی که پس از انتخاب دوم روحانی پیش آمد. بخشی دیگر هنوز دنبال داستان های خیالبافانه و دروغین اصلاح طلبان هستند آنها می گویند یا در واقع بهشان خط داده می شود: ما کاری به افراد کابینه نداریم. برای ما خود پزشکیان مهم است. ما وی را انتخاب کردیم نه افراد کابینه اش. شاید بتواند با این کابینه کاری کند. این به خودش مربوط است. ما منتظر می مانیم و به وی فرصت می دهیم!
اعتصاب کارگران و پرستاران طلایه ی اوج گیری ها نوین جنبش توده ها
اما تحریمی ها که در واقع بیش از 80 درصد هستند به راه شان ادامه می دهند. جنبش های اجتماعی روز به روز گسترده تر از پیش می شود. اعتصاب بزرگ کارگران واگن سازی پارس در اراک این شهر صنعتی و اعتصاب خیز به تازه گی رخ داده است که کار به راهپیمایی کارگران در شهر کشیده شده است. اعتصاب بزرگ پرستاران همین روزها آغاز شده و حکومت را دچار وحشت کرده است. مبارزات کارگران نفت هم ادامه دارد. بخش های دیگر نیز دیر یا زود جنبش ها و اعتصاب ها و مبارزات خویش گسترده تر خویش را یا پیش می برند و یا آغاز می کنند. مبارزات توده ها تا سرنگونی حکومت مستبد ولایت فقیه ادامه خواهد یافت. ناامیدان از پزشکیان و ضدانقلابیون اصلاح طلب حکومتی، دیر یا زود جای واقعی خود را دوباره کسب خواهند کرد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
22 مرداد 1403
          
 


۱۴۰۳ مرداد ۲۰, شنبه

«گذار» سنتز خودخوانده ی رفرم و انقلاب(6)

  
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(6)
 
نقد نظرات لیبرال- رفرمیستی احمد هاشمی( بخش نخست)
 
گذارطلبان لیبرال - رفرمیست و مساله ی«انقلاب غیرخشونت آمیز یا خشونت پرهیز»
در این بخش مقاله ی گذار دموکراتیک در ایران، اهداف، برنامه، راهکار و دور باطل رفرم یا انقلاب چپ تاریخی از احمد هاشمی را مورد بررسی قرار می دهیم.(1)
این مقاله دو بخش دارد. در بخش نخست نظرات هاشمی درباره ی دو راه رفرم و انقلاب آمده و در بخش دوم از تاریخ مبارزه ی دو خط رفرمیستی و انقلابی در جنبش کمونیستی صحبت شده که نشان می دهد این حضرات سابقا«شبه چپ» و اکنون «شبه دموکرات» و در واقع سوسیال لیبرال حتی حاضر نیستند که گزارشی تا حدودی درست درباره ی این تاریخ دهند.
در پاره ی نخست با نام انقلاب قهرآمیز و انقلاب هاشمی می نویسد:
«این نوشته متمرکز براین اصل است که میان دو کلمه “انقلاب قهرآمیز” و “انقلاب” تفاوت اساسی وجود دارد. در دوران کنونی انقلاب قهرآمیز مقطعی و مربوط به جغرافیای خاص است، اما انقلاب از ابتدای زندگی انسانها در این کره خاکی، بدون توجه به مرز جقرافیایی، قومی و نژادی وجود داشته و خواهد داشت.»
این نوع تقسیم نادرست و حاوی سفسطه است. نخست ضد انقلاب، رفرم است( کما اینکه پایین تر هاشمی  دو ضد رفرم و انقلاب را روبروی هم قرار می دهد)، اما اگر بخواهیم انقلاب را تجزیه کنیم، دو مفهوم گذارمسالمت آمیز انقلاب و گذار قهر آمیز انقلاب به دست می آید.  گذار قهرآمیز نه مقطعی و نه مربوط به یک جفرافیای خاص بلکه قاعده کسب قدرت سیاسی و تبدیل یک نظام اقتصادی - سیاسی به نظام اقتصادی - سیاسی تکامل یافته تر است. هر نوع درکی از«انقلاب» اگر به همراه گذار قهرآمیز نباشد انقلاب نیست بلکه رفرم است. منظور هاشمی از«انقلاب» همان «گذارمسالمت آمیز»  به مفهوم استراتژی و راه رفرمیستی است. پایین تر نیز هاشمی تقریبا عکس آنچه در این جا گفته است می گوید:« انقلاب ها معمولا با شیوه قهرآمیز برای تخریب و تسخیر یک نظام سیاسی صورت می پذیرند.»( تاکید از ماست) شیوه قهرآمیز همانا انقلابی است که از طریق گذار قهرآمیز پیش می رود و هدف اش کسب قدرت سیاسی است. واژه ی «معمولا» درست است، زیرا قاعده گذارقهرآمیز است اما غیر معمول یا استثناء این است که در شرایط استثنایی ممکن است حزبی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی که به گذار قهرآمیز انقلاب باوردارد امکان گذارمسالمت آمیز را ببیند و آن را در دستور روز قرار دهد.
«دیدگاه ناظر در این مقاله  بین دو کلمه “غیرخشونت (قهر)آمیز” و “خشونت پرهیز” تفاوت قائل است. غیرخشونت آمیز به معنی دوری از هرگونه خشونت نیست، در حالی که خشونت پرهیزی به معنی دوری از هرگونه خشونت است.»
با این تفاصیل لابد حضرات«خشونت پرهیز» نیستند! و غیرقهرآمیز یا به اصطلاح«غیرخشونت آمیز» هستند و اما این در بهترین حالت یعنی اتخاذ استراتژی گذار مسالمت آمیز و رفرمیسم.(2) در واقع اگر هم در اینجا قهر یا به اصطلاح خشونت وجود دارد به این معنا نیست که توده ها می توانند به گونه ای تهاجمی قهرانقلابی به کار برند و قدرت سیاسی را به وسیله ی آن به دست آورند بلکه به این معناست که در بهترین حالت در مقابل قهر حکومت از خود دفاع می کنند. روشن است که این جز تئوریزه کردن بخشی از آن چه وجود دارد نیست.
هاشمی سپس ادامه می دهد:
ورونیکا دودو درتعریف انقلاب غیرخشونت آمیز می نویسد:
مقاومت مدنی یک استراتژی منازعه برانگیز سازمانی است، که درآن جنبش های مردمی سازمان یافته از تاکتیک های عدم خشونت، مانند اعتصاب، بایکوت، راهپیمایی، عدم همکاری، خود گردانی و مقاومت سازنده برای مبارزه با بی عدالتی شایع، بدون تهدید یا استفاده از خشونت استفاده می کنند.”
 در این شکل های مبارزه که به وسیله ی نویسنده مزبور نام برده می شود«تاکتیک ها عدم خشونت... بدون تهدید و یا استفاده از خشونت» به معنای «پرهیز از به کاربرد قهر» حتی در حد مقاومت و دفاع و پاسخ دهی تاکتیکی است و این در بهترین حالت یعنی جنبش هایی که مشی مبارزه ی مسالمت آمیز را در دستور کار دارند. این جنبش ها ماهیتا رفرمیستی هستند زیرا کسب قدرت سیاسی از چنین راهی به وسیله ی این جنبش ها اگر جنبش طبقه ی کارگر و زحمتکشان و حتی لایه های انقلابی خرده بورژوازی باشند و جهان بینی انقلابی کمونیستی و یا جهان بینی دموکرات های انقلابی بر آنها حاکم باشد، ممکن نیست.
جالب این که اشکالی از این گونه مبارزات در جنبش های گذشته نیز وجود داشته و شیوه های تازه ای نیستند. آنچه در این جنبش «تازه» است یا بهتر بگوییم بیش از گذشته تئوریزه می شود فقدان قهر انقلابی و به اصطلاح « غیر قهرآمیز»است. دلیل این امر اساسا به فقدان طبقه ی دارای جهان بینی و آرمان انقلابی و سازمان ها و احزاب انقلابی پیشرو و مبارز از کمونیست تا دموکرات های انقلابی بر می گردد که در دوران کنونی مانع بزرگی در راه پیشروی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش خلقی گشته است. زمانی که طبقه ی کارگر فاقد جهان بینی انقلابی کمونیستی و سازمان و حزب انقلابی اش باشد( و یا کشاورزان و خرده بورژوازی تهیدست شهری فاقد جهان بینی دموکراتیسم  و احزاب انقلابی بوده و در نتیجه دنباله رو جریان های لیبرالی گردند) و بنابراین توانایی کسب قدرت سیاسی نداشته باشد کاربرد قهر برای کسب قدرت سیاسی ضرورتی آنچنانی نمی یابد. در حقیقت این گونه نظرات «تازه» نیست بلکه شکل هایی از همان نظرات کهنه ای است که به تفسیر وضع موجود قناعت می کردند و به  دگرگون کردن انقلابی وضع گرایشی نداشتند. نیروی پیشروی  طبقه و توده ها باید در پیشاپیش طبقه و  توده ها حرکت کند و نه به دنبال آنها.
«نکته مهم دیگر این است که انقلاب ها رخ می دهند و یا به بیان دیگر می آیند، برعکس انقلاب ها، هیچ وقت ساخته و تدارک دیده نمی شوند.»
در اینجا یک خلط صورت می گیرد. انقلاب ها رخ می دهند اما می توان از پیش برای آنها آماده بود،  برای آنها برنامه ریزی و سازماندهی منظم و پایدار کرد و لحظه ی آغاز آنها را فهمید و در انطباق با آنها دست به عمل زد و به این ترتیب آنها را رهبری کرد. از دیدگاه ما این بستگی به وجود سازمان و حزب طبقه ی کارگر دارد که باید در راس انقلاب قرار گیرد. انقلاب اکتبر با قیام آگاهانه ی کارگران به رهبری حزب کمونیست روسیه (بلشویک) به وجود آمد. لنین سازماندهنده ی انقلاب اکتبر بود. قیام اکتبر آگاهانه تدارک دیده شده و سازماندهی شده بود. تدارک و سازماندهی منظم از پیش برای قیام و انقلاب و آماده گی برای آن با تشخیص لحظه ی قیام و انجام آن گره خورده بود. لحظه ی انجام قیام مرتبط با داشتن نبض توده ها و فهم دقیق شرایط واقعی ذهنی آنها به وسیله ی حزب پیشاهنگ است که بدون کار مداوم و نفوذ حزب انقلابی در توده ها ممکن نیست. بدون شرایط عینی لازم و تمایل ذهنی توده ها برای انقلاب و با برنامه ریزی و تدارک و سازماندهی صرف نمی توان انقلاب کرد. بدون تدارک و سازماندهی حزب انقلابی برای قیام هر گونه تمایل ذهنی و انجام عملی انقلاب به وسیله ی توده ها و کلا هر انقلاب توده ای محکوم به شکست استراتژیک است.
از سوی دیگر انقلاب تنها شکل قیام مسلحانه را ندارد بلکه جنگ خلق نیز شکلی از انقلاب قهر آمیز است. جنگ خلق تدارک دیده شده، سازماندهی شده و آگاهانه است اما در هر نقطه ای و بنا به میل پیشاهنگ در هر لحظه ای نمی توان به آن دست زد. بلکه در اینجا وضع جنبش خودبه خودی توده ها و آماده گی آنها برای تداوم جنبش بسیار مهم است. طبعا فرایند جنگ خلق که دراز مدت است از قیام مسلحانه که آنی است تفاوت دارد. انقلاب چین یک انقلاب آنی نبود بلکه انقلابی دراز مدت بود که به مدت نزدیک به 22 سال از زمان لشکر کشی به شمال( 1927) ادامه داشت. انقلاباتی که با جنگ های آزادیبخش ملی گره خورده بودند به ویژه در آسیا و افریقا از همین زمره بودند.
پاره ی دوم چهار نسل انقلاب نام دارد. نویسنده در آغاز آن می نویسد:
«تعریف و مفهوم سازی انقلاب در گذر زمان و با وقوع اتفاقات گوناگون در جهان تغییر کرده است. گفته می شود که هم اکنون در دهه دوم قرن بیست و یکم، در آستانه نسل چهارم انقلابات بسر می بریم. از انقلاب های کلاسیک به عنوان نسل اول نامبرده می شود. انقلاباتی که در سال های ۱۹۷۵ -۱۹۴۰ رخ داده اند، در چارچوب نسل دوم ارزیابی می شوند. ازاواسط  دهه ۱۹۷۰، نسل سوم انقلابات شکل گرفت. مشکل تحلیل انقلابات دموکراتیک (رنگی) با نظریه های نسل سوم، راه را برای نظریه های نسل چهارم انقلاب باز نمود.»
«انقلابات کلاسیک»
اینجا نیز خلط های زیادی صورت می گیرد و تجارب و رویدادها و مباحث درهم می شوند. روشن نیست منظور از انقلابات کلاسیک کدام انقلاب ها هستند! هر دو انقلاب های دموکراتیک بورژوایی و انقلاب های سوسیالیستی و یا تنها انقلاب های سوسیالیستی؟ در صورتی که تنها منظور انقلاب های سوسیالیستی باشد آن گاه روشن نیست که چرا این ها «کلاسیک» خوانده شده اند. بدون تردید جامعه به پیش می رود و وضع اقتصادی، تکنولوژِی، بافت طبقاتی جمعیت، به همراه وضع سیاسی و فرهنگی تغییر می کند اما تغییراتی در اشکال اساسی مبارزه پدید نمی آید. برای نمونه اعتصاب، بایکوت انتخابات، تحصن، تحریم نوعی از کالاها یا شرکت های تولید کننده و یا عرضه کننده، راهپیمایی و گردهمایی، عدم همکاری با ارگان های حاکم، خودگردانی بخش هایی که به وسیله ی توده ها آزاد می شود، حمله به فروشگاه های مواد غذایی، شورش، قیام، نبرد مسلحانه و جنگ انقلابی همه ی اینها از همان زمان انقلاب های کلاسیک تا کنون و از جمله در کشور ما ایران به ویژه از زمان انقلاب مشروطیت وجود داشته و تنها برخی از جزییات و حواشی آنها تغییر کرده است.    
«انقلابات نسل دوم»
در مورد نسل دوم که از نظر نویسنده در دهه های 1970- 1940 رخ داده که به نظر بیشتر به نبردهای مسلحانه علیه اشغال فاشیست ها و انقلاب های کشورهای اروپای شرقی در دوران جنگ جهانی دوم و پس از آن انقلاب های کشورهای زیرسلطه توجه دارد که به ویژه در آسیا و افریقا و آمریکای لاتین عموما درگیر جنگ های انقلابی داخلی و آزادیبخش ملی بودند، باید گفت از این گونه انقلاب ها در همان دوره ی کلاسیک و پیش از انقلاب فوریه و اکتبر روسیه رخ داده بود. سه انقلاب مشروطیت، انقلاب 1911 چین و انقلاب ترک های جوان ترکیه همه پیش از انقلاب فوریه و اکتبر بودند و روشن نیست چرا این ها«نسل دوم» خوانده می شوند. زیرا انقلاب های کشورهای زیرسلطه در دهه های 1970- 1940 واقع ادامه همه ی این انقلاب ها بودند. توجه کنیم که در انقلاب های دموکراتیک فوریه روسیه، مشروطیت ایران و1911 چین و ترکیه، بورژوازی(در چین بورژوازی انقلابی به رهبری سون یات سن و در ایران بورژوازی لیبرال و سازشکار) رهبری انقلاب را در دست داشت، اما در انقلاب اکتبر و انقلاب های بعدی در کشورهای زیرسلطه، عموما رهبری به دست احزاب کمونیست و نیروهای طبقه ی کارگر افتاد، اما ماهیت اساسی انقلاب ها در کشورهای صنعتی که انقلاب سوسیالیستی بود و همچنین کشورهای زیرسلطه که انقلاب دموکراتیک بورژوایی بود تغییر نکرد.
«انقلابات نسل سوم»
منظور از«انقلابات نسل سوم» که از اواسط دهه ی هفتاد آغاز شده است گویا بیشتر دور نخست جنبش ها و خیزش های کشورهای اروپای شرقی علیه احزاب رویزیونیستی و دولت های مرتجع سرمایه داری دولتی است که به ویژه از اواسط دهه ی هشتاد رونق گرفت؛(3) به اصطلاح انقلاب هایی که تنها شکل حکومت و بلوکی که به آن تعلق داشتند تغییر دادند. یعنی بخش هایی از طبقه ی حاکم کنار رفتند و بخش هایی دیگر رو آمده و تغییراتی در نظام سیاسی و اقتصادی به وجود آوردند و وابسته به بلوک غرب شدند. اما نظام سرمایه داری بر جای خویش ماند و تنها از شکل مسلط دولتی به شکل به اصطلاح خصوصی و بازارآزاد تبدیل شد.
انقلاب ها و جنبش هایی که از اواسط دهه ی هفتاد به بعد در کشورهای آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی سپس در دهه ی نخست سده ی حاضر در خاورمیانه و شمال افریقا رخ داد چون اساسا انقلاب های به اصطلاح رنگی نبودند و همه شکست خوردند در چارچوب همان انقلاب هایی قرار می گیرند که بین 1940 و 1970 به وجود آمدند با دو تفاوت مهم: یکم،  در آن زمان ها حداقل در کشورهای زیر سلطه بافت دهقانی - روستایی و قبیله ای مسلط بود در حالی که در این انقلاب ها بافت کارگری - خرده بورژوایی بیشتر غالب گشته بود. دوم، در آن انقلاب ها یکی از خصال مهم انقلاب جنگ آزادیبخش ملی علیه حضور نظامی امپریالیسم بود، در حالی که در بیشتر این انقلاب ها( انقلاب سوریه و مبارزات در عراق و افغانستان و لیبی تجزیه و تحلیل خاص خود را می طلبد) مبارزه علیه حکومت استبدادی در اشکال گوناگون جمهوری و سلطنتی و نظامی که نوکر و نماینده ی امپریالیسم بودند وجه غالب بود و در واقع کار به لشکر کشی و تجاوز نظامی امپریالیست ها کشیده نشد.(4)  
منظور از نسل چهارم جنبش هایی است که حضرات تئوریسین های بورژوازی نام آنها را«انقلاب های رنگی» گزارده اند. در بخش دوم به این انقلاب های رنگی می پردازیم.
پاره ی سوم نام رفرم، انقلاب و انقلاب دموکراتیک (رنگی) را دارد. در آغاز این بخش هاشمی می نویسد:
    «دو مقوله رفرم و انقلاب در ادبیات سیاسی، در برخورد با حکومت و نظام سیاسی مطرح هستند. به طور کلی رفرم در مقابل انقلاب قرار دارد. انقلاب ها عموما دگرگونی های بنیادین و چند وجهی هستند که درفرم بسیج توده ای و کمترسازمان یافته ظاهر می شوند. انقلاب ها معمولا با شیوه قهرآمیز برای تخریب و تسخیر یک نظام سیاسی صورت می پذیرند. برعکس مفهوم رفرم، تغییرات جزئی در نظام سیاسی – اجتماعی است و بسیج توده ای، الزاما در آن نقش چندانی بازی نمی کند.»
      البته انقلاب و رفرم تنها در برخورد با حکومت و نظام سیاسی مطرح نیستند بلکه در برخورد با نظام اقتصادی و فرهنگی نیز مطرح هستند. انقلاب های بورژوایی بخشا به شکل انقلاب و بخشا به شکل  رفرم صورت گرفت اما انقلاب های دموکراتیک نوین و سوسیالیستی تماما از طریق قهرانقلابی یعنی یا قیام مسلحانه و یا نبردهای پارتیزانی و جنگ های توده ای صورت گرفته است. این البته به این معنا نیست که گذارمسالمت آمیز در هیچ شرایطی و مطلقا در دستور کار قرار نمی گیرد. دیالکتیک مارکسیستی یعنی راه رفتن روی دو پا و گذار قهرآمیز و گذار مسالمت آمیز دو پایی هستند که گذار قهرآمیز  قاعده و گذار مسالمت آمیز استثناء است و یک مارکسیست- لنینیست - مائوئیست واقعی باید شرایط گزینش و امکان تحقق هر کدام را تشخیص دهد و راه رفتن روی ریل هر دوی آنها را بلد باشد.    
هرمز دامان
مرداد 1403
یادداشت ها
1-    این مقاله در سایت اخبار روز که بیشتر نوشته های رویزیونیست های توده ای- اکثریتی - راه کارگری را نشر می دهد در روز شنبه 23 دی ماه 1402 درج شده است.
2-    هاشمی در مقاله ی دیگری با نام “روایت استراتژیک ملی”، حلقه مفقود جمهوریخواهان ایران که پس از این مقاله نگاشته شده می نویسد:«موضوع مرکزی روایت استراتژیک ملی، تغییر قدرت سیاسی و تحول دموکراتیک و سوسیال – اکولوژیک است. بینش کلیدی این تغییر قدرت مبتنی بر مبارزه خشونت پرهیز است، بر این مبنا روایت استراتژیک ملی بر سه پایه استوار است.»( پنجشنبه 17 فروردین 1403، سایت اخبار روز، تاکید از ماست) بالاخره ما متوجه نشدیم حضرات «غیرخشونت آمیز»اند یا «خشونت پرهیز»؟! گرچه هر دو کمابیش یکی هستند! این نوع مفهوم سازی ها که یا عاریتی است و از جامعه شناسان لیبرال دست چندم غربی گرفته شده و یا از انبان سوسیال رفرمیست های بی خاصیت درآمده است قرار است ماهیت واقعی حضرات را که رفرمیسم است پرده پوشی کند.
3-     در مقاله روشن نیست که انقلاب 1979 ایران و انقلاب نیکاراگوئه و دیگر جنبش ها وانقلاب ها در آسیا و افریقا و آمریکای جنوبی و مرکزی در این دوره تا دوره ی انقلاب در کشورهای عرب«بهار عربی» در زمره ی انقلاب های نسل سوم قرار می گیرد یا انقلاب های نسل دوم!
 در مورد تغییرات در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی نگاه کنید به دو اعلامیه ما به مناسبت اول ماه مه سال 1403