۱۴۰۳ مرداد ۱۹, جمعه

درباره شناخت(14)

 
درباره شناخت(14)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 باعرض پوزش از خواننده گان
در متن نام جواد طباطبایی به اشتباه صادق طباطبایی نوشته شده بود که بدین وسیله اصلاح می گردد. 6شهریور 1403
 
در بخش پیش ما مهم ترین دیدگاه های سوفیست ها و شکاکان را آوردیم. اینک به نقد آنها می پردازیم.
اشتباهات اساسی سوفیست ها و شکاکان از دیدگاه مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم
چنان که در این سخنان دیده می شود اتکای سوفیست ها و شکاکان به ذهن انسانی است و نه به عینیت به عنوان امری مستقل از ذهن و نقطه ی عزیمت شناخت انسانی. در ذهن نیز به ادراک حسی توجه دارند و یا شناخت انسانی را به آن تقلیل می دهند و شناخت عقلایی یعنی شناختی را که بر مبنای کاربرد مفاهیم و مقولات و بررسی همه جانبه ی شی یا پدیده ممکن می گردد و می تواند به ماهیت شی یا پدیده پی برد از نظر دور و ناممکن می دانند. از ابن گذشته معیار عمل انسان و نتایجی که در عمل روی شیء یا پدیده حاصل می شود برای محک زدن درستی و یا نادرستی شناخت در نظرشان جایگاهی ندارد. و بالاخره وجود مطلق در نسبی و امکان تکامل و ژرف تر شدن مداوم شناخت اجتماعی- تاریخی انسان از حقیقت مطلق از طریق حقایق نسبی را در نظر نمی گیرند.
اتکاء به ذهنیت انسان و نفی معیار عینی در شناخت
لنین می گوید:
«پایه ریزی نظریه شناخت بر اساس نسبیت گرایی به معنای محبوس کردن ناگزیر خود در شک مطلق، لاادری گری و سفسطه است و یا فرو افتادن در ذهنیت گرایی. نسبیت گرایی به مثابه نظریه شناخت، تنها این نیست که به نسبیت معلومات خود اذعان می کنیم، بلکه نفی هر معیار و مدل عینی است که مستقل از بشر وجود دارد، و بیش از پیش به محدوده شناخت ما نزدیک می شود.»( ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، بخش حقیقت نسبی و حقیقت مطلق- ص 106)
چنان که اشاره کردیم سوفیست ها از نظر هراکلیت مبنی بر این که همه چیز در حال تغییر است استفاده می کردند و به اصطلاح مبنای عینی برای نظریات خود قائل بودند،(1) اما زمانی که سوفیست می گوید«انسان مقیاس همه چیز است» درستی آنچه درست است و نادرستی آنچه درست نیست و نظریه هر کس همان قدر می تواند درست و حقیقت باشد که نظریه ی دیگری درست و حقیقت است، منظورشان این است که ذهن انسان و شناخت انسانی ملاک و معیار همه چیز است.(2) و این به این معناست که عینیت شیء یا پدیده جایگاهی در شناخت نداشته و اگر داشته باشد استقلال و هویتی مستقل از ذهن و شناخت انسانی ندارد که بتوان آن را شناخت.
از این نظر در آن واحد نظریات متضاد درباره ی شی یا پدیده واحد درست هستند:«همین این و هم آن درست است. هم این و هم آن... درست نیست»!
در یک شرایط ویژه اگر فردی هوا را گرم حس کند هوا گرم است و اگر فردی آن را سرد حس کند سرد است. برای این ذهن معین هوا با شرایط و موازین و براهینی که برای آن ذهن معتبر است سرد است و باز هم با شرایط و موازین و دلایلی ضد آن که برای این ذهن دوم معتبر است هوا گرم است. پس گرم یا سرد بودن هوا نسبی است و نه به واسطه ی موجودیت عینی و هویت مستقل از ذهن ادراک کننده و تغییرات آن، بلکه به خاطر ذهن حس کننده چنین ویژگی هایی نصیب اش شده است. یعنی سردی یا گرمی هوا متعلق به خود هوا نیست که می توانند در شرایط معین و ضرور به یکدیگر تبدیل شوند و جای یکدیگر را یگیرند بلکه متعلق به ذهن حس کننده است. این ذهن ادراک کننده است که به هوا سردی و یا گرمی می بخشد.
به عبارت دیگر هوا و خواص آن که به این یا آن گونه بر دو انسان ظاهر می شوند هویت ویژه و خصوصیاتی قابل اندازه گیری و قوانینی درونی برای تغییرو تبدل ندارند بلکه در ارتباط با من و بدان گونه که بر من نمودار می شوند وجود دارند. اگر من وجود نداشته باشم که بگویم هوا سرد است، هوایی وجود ندارد که دارای خواصی همچون سردی یا گرمی باشد. تعمیم این نظر به وجود هر انسان و یا خصوصیات هر انسان برای انسان های دیگر دشوار نیست. اگر من نباشم، نه انسان های دیگر و نه ویژگی ها و رفتارهای آنها که به این یا آن شکل بر من نمودار می شوند نیز وجود ندارند.(این نظریه ی به اصطلاح «نسبیت گرایی رادیکال» پسامدرن هاست که حتی تا آن حد پیش می روند که اگر فردی در خواب دید به شکل حیوانی است نمی داند که آیا او خود را به شکل و شمایل حیوان در خواب دیده است و یا حیوان خود را به شکل این فرد در خواب خود دیده است!؟)
به این ترتیب پایه ی نظریه ی شناخت انسان نه بر مبنای موجودیت مادی جهان خارجی، نه عینیت و نه حقیقت عینی بیرون از ذهن انسان که به یاری آزمون های علمی قابل شناسایی است بلکه ذهن انسان است. از چنین دیدگاهی روشن نیست که بالاخره در چارچوب وضعیت کلی هوا، هوا در آن شرایط ویژه گرم یا سرد است.
بنابراین دیدگاه سوفسطایی گری با معیار کردن ذهن در شناخت از اشیاء و پدیده ها و گفتن این که هر پدیده برای هر کس آن گونه است که بر او «نمودار» شده و به نظر او می رسد، نظریه ای ذهنی گرایانه از نسبیت گرایی ارائه می دهد و آن را پایه ی تعمیم خود می سازد. در این دیدگاه عینیت شی و یا پدیده و ماهیت آن که شناخت متمرکز بر آن و قوانین حرکت و تکامل آن است و حدود و درجه ی چنین شناختی همواره از نظر اجتماعی - تاریخی مشروط می شود از نظر دور داشته می شود. آشکار است که در این سطح هر کس نظری دارد و نظر او هم حقیقت است و بین این نظرات تفاوت های کیفی ملاحظه خواهد شد و بنابراین حقیقت عینی که مستقل از ذهن وجود دارد نفی خواهد شد.
اگر این را در مورد جامعه به کار بریم این گونه می شود که مثلا اگر سرمایه داری گفت سرمایه داری خوب و زیبا و دوست داشتنی و مفید به حال بشر است و در مقابل کارگری گفت سرمایه داری بد و زشت و نفرت انگیز و مضر به حال بشر است هر دو صحیح می گویند زیرا سرمایه داری بر آنها بدان گون یا بدین گون ظاهر شده است( پسامدرن های«رادیکال» که پیرو این گونه نسبیت گرایی هستند می گویند کارگر و سرمایه دار بنشینند و با یکدیگر«مکالمه» کنند و به راه حلی برسند). این ها کاربرد نسبیت گرایی به شکل ذهنی است که مانع دریافت حقیقت عینی پدیده ی مورد نظر می شود. بنا بر این نظریه ی نسبیت گرا و یا شکاکیت نمی توان نظری قطعی داد که اصلا ماهیت سرمایه داری به عنوان یک ساخت اقتصادی عینی چیست. چگونه آغاز شده، بر چه پایه ای تغییر و رشد یافته،  قوانین و تضادهای آن چیست و چگونه به سوی نابودی سوق داده می شود و عوامل این نابودی کدام اند. این که امکان چنین شناختی به وسیله ی علم اقتصاد سیاسی میسر است در ذهن نسبیت گرا و شکاک ایده آلیست جایی ندارد. در واقع ماهیت واقعی سرمایه داری و قوانین گسترش و تکامل و نابودی آن ربطی به این که سرمایه دار می گوید خوب است و کارگر می گوید بد است ندارد. تنها زمانی که این ماهیت و چگونگی کارکرد و تکامل تضادهای آن شناخته شود می توان پی برد که چرا سرمایه دار می گوید خوب و دوست داشتنی است و کارگر از روی غریزه و ادراک حسی می گوید بد و نفرت انگیز است. چرا سرمایه دار از آن دفاع و کارگر علیه آن مبارزه می کند.
نفی تحلیل مشخص از شرایط مشخص
از دیدگاه سوفسطایی های نسبی گرا اگر کسی در یک سوی جنگی معین بگوید این جنگ بد و مضر است این نظریه همان قدر درست است که کسی دیگری از همان سو بگوید این جنگ خوب و مفید است. در اینجا تحلیل مشخص عینی و تاریخی از این جنگ مشخص و طرفین جنگ به کنار گذاشته می شود. این که این جنگ عادلانه و یا ناعادلانه است، کدام سو برحق و کدام سو ناحق است از نظر دور داشته می شود.
اما آنچه یک شی یا پدیده را قائم به ذات می کند و موجب تفکیک آن از پدیده های دیگر می شود نه نمودهای بیرونی آن بلکه ماهیت آن است. اگر فردی بگوید این جنگ خوب و مفید است و فرد دیگری از همان طرف بگوید این جنگ بد و مضر است و سخن هر دو درست باشد به این معناست که ماهیت جنگ به برخی از نمودها و خواص و کیفیات ظاهری آن که به هر کدام از افراد به گونه ای متفاوت نمود پیدا می کند کاهش می یابد و ماهیت مشخص آن که این نمودها اشکال تجلی بیرونی آن به شمار می آیند نفی می گردد و به جای حقیقت عینی مشتی بازتاب های متفاوت جزیی از شی یا پدیده می نشیند. 
لنین در یادداشت های فلسفی بر علم منطق هگل و در مورد تفاوت کاربرد وحدت اضداد به شکل  سفسطه و االتقاتی( درهم کردن تضادها و ترکیب کردن التقاطی دیدگاه های و دکترین های متضاد) و یا دیالکتیکی می نویسد:   
« نافذ و هوشیارانه! هگل مفاهیمی را تحلیل می کند که غالبا به نظر می رسد مرده هستند و نشان می دهد که در آنها حرکت وجود دارد. متناهی؟ یعنی در حرکت به سوی غایت و نهایت! چیزی متعین؟ یعنی نه چیزی دیگر. وجود عام؟ یعنی عدم تعین به مثابه وجود- لاوجود. نرمش عام و کثیر الشکل مفاهیم، نرمشی که تا وحدت اضداد پیش می رود - این است عمق مطلب.
این نرمش اگر به گونه ای ذهنی اطلاق شود مساوی خواهد بود با سفسطه و التقاط،( اما اگر) به گونه ای عینی به کار برده شود، یعنی در حال بازتاب فرایند مادی در تمامی وجوه آن و در وحدت آن، عبارت خواهد بود از دیالکتیک و بازتاب درست تکامل ابدی جهان.»( یادداشت های فلسفی، برگردان جواد طباطبایی، بخش اول، کیفیت، ص 71، تاکید از لنین است).
در اینجا منظور از«به گونه ای عینی» این است که جنگ در شرایط مشخص عینی هر جامعه ی مشخص به طور همه جانبه و و بر مبنای طرف های درگیر و از نظر تاریخی مورد بررسی گیرد. در چنین صورتی دیگر گفتن این که« این جنگ هم خوب و هم بد است» چرا که کیفیات متفاوت آن به گونه ای متفاوت بر افراد نمود یافته و برخی می گویند خوب و برخی دیگر می گویند بد است، اقناعی ایجاد نکرده بلکه باید به طور عینی به آن پرداخته و از آن تحلیل مشخص به عمل آید و عادلانه بودن و برحق بودن یا ناعادلانه بودن و ناحق بودن و خوب و بد بودن آن از سوی هر کدام از طرفین درگیر مشخص گردد. 
چنان که دیده می شود از دیدگاه سوفسطایی گری همه چیز نسبی است، به این دلیل که ذهن انسان ها چیزها را متفاوت و متضاد درک می کنند و نه این که اشیاء و پدیده ها جوانب بسیار گوناگون و متضادی دارند که همه با هم در رابطه و در حال تغییر و دگرگونی هستند و در هر شرایط مشخص، جانبی رو می آید که جهت عمده را در تغییر و تکامل آنها بازی می کند.   
اتکا به ادراک حسی و نفی شناخت عقلایی
چنان که دیده شد در نسبیت گرایی به عنوان نظریه شناخت، معیار ذهن انسان است و نه عینیت و واقعیت بیرونی که تنها در ارتباطی که با شی برقرار می کنیم به وسیله ی حواس در معرض ادراک قرار می گیرد. در ماهیت امر نظریه ی نسبی گرایی سوفسطایی نفی عینیت به عنوان نقطه ی عزیمت و برگشت شناخت به آن است.
از سوی دیگر سوفسطایی ها و شک گرایان شناخت را به شناخت حسی که متکی بر ظاهر و سطح اشیاء و تجارب جزیی و پراکنده است محدود می کنند. یعنی همان گونه که گفتیم چگونگی ظاهر شدن نمودها در ذهن بدون این که شی ای خارجی مبدا این نمودها دانسته شود و یا حتی اگر شی ای دانسته می شود آن شیء غیرقابل شناخت دانسته می شود. بنابراین شناخت به ذهن فرد و چگونگی بازتاب نمودها و خصوصیات بیرونی یا نمود های آنی آن شیء محدود می گردد.
روشن است که بر این مبنا حتی اگر سرچشمه ای عینی نیز برای ادراک حسی قائل شویم نمی توان ماهیت پدیده ای را شناخت و مبنا را بر آن قرار داد( کانتیست ها و ماخیست ها و این اواخر پسامدرن ها که نظراتی مانند آن ها را بلغور می کنند چنین نظراتی دارند و کلا امکان شناخت ماهیت و قوانین شی یا پدیده را نفی می کنند). این امر موجب می شود که شناخت به شناخت تعقلی که ظواهر را می کاود و با غنای تجارب گوناگون و بررسی و تحلیل آنها به وسیله ی مقولات و مفاهیم، چندی و چونی و ژرفا و ماهیت پدیده را مشخص کرده و با تعمیم دستاوردهای شناخت، گسترش می یابد، تکامل پیدا نکند.(3) استوار کردن شناخت بر مبنای شناخت ظاهری و حسی که چرخنده و لغزان است موجب می شود که حقیقت عینی پدیده انکار شود و شناخت به کنه و ماهیت که ثبات هر شی یا پدیده بر آن تکیه دارد نرسد و در نتیجه قوانین حرکت و تغییر و تکامل آن در شناخت متجلی نگردد. 
نفی معیار پراتیک و بنابراین نتایج عملی شناخت
ملاک اساسی برای آزمودن درستی و یا نادرستی شناخت انسان عمل اجتماعی و تاریخی انسان در رابطه ی با شیء و یا پدیده است و تجاربی که با این عمل و اندیشیدن بر مبنای آن به دست می آورد و نتایجی که بر چنین عملی مترتب است.
این که فردی بر مبنای دیدگاه و موازین معینی بگوید این طرح برای پیشبرد اعتصاب کارگران و پیروزی در آن درست است و فرد دیگری با دیدگاه و موازین دیگری بگوید این طرح برای پیشبرد اعتصاب و پیروزی در آن درست نیست، مشکل درست یا نادرست بودن طرح ها را حل نمی کند. اگر قرار است که اعتصاب آغاز شود و پیروزی به دست آورد باید این طرح ها عملی شوند و نشان دهند آن گونه که طراحان آنها می گویند درست و مفید و خوب هستند و یا نادرست و مضر و بد هستند. به طور کلی اگر نتایج عملی نهایی هر کدام از دو طرح شکست و ضرر و عقب نشینی و از دست دادن موقعیت پیشین کارگران اعتصاب کننده بود می توان گفت طرحی نادرست بوده است و اگر به عکس نتایج عملی آن پیروزی و نفع و تحمیل  خواست ها به سرمایه دار بود، می توان گفت طرح و نقشه ای درست بوده و نتایج عملی بر آن صحه گذاشته است .
معیار عمل اساسی ترین معیار برای محک زدن درستی و یا نادرستی نظرات و طرح ها و نقشه هاست و این در دیدگاه نسبیت گرایان و شکاکان که اساسا به وجود معیاری برای محک زدن شناخت باور ندارند وجود ندارد.    
نفی دیالکتیک مطلق و نسبی و خصلت اجتماعی - تاریخی شناخت انسان
لنین درباره ی تفاوت دیالکتیک و نسبیت گرایی می گوید:
«دیالکتیک - همان گونه که هگل در عصر خود گفت- عنصر نسبیت گرایی، نفی، شک گرایی را در بردارد، اما تا نسبیت گرایی تنزل نمی کند. ماتریالیسم دیالکتیک مارکس و انگلس مطمئنا نسبیت گرایی را دربردارد، اما به نسبیت گرایی قابل تنزل نیست، یعنی نسبی بودن معرفت ما را می پذیرد، نه به مفهوم نفی حقیقت عینی، بلکه به این مفهوم که حدود نزدیک شدن ما به این حقیقت از نظر تاریخی مشروط است.»( ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، ص106، تاکیدها از لنین است)
نسبی گرایی مورد نظر سوفیست ها نه یک نسبی گرایی مبتنی بر عین و تغییر و تکامل تاریخی آن از یک سو و نزدیک شدن هر چه بیشتر شناخت تاریخی به این عین از سوی دیگر و کلا درجه ی نسبی شناخت تاریخی انسان از ماهیت پدیده های در حال تغییر، بلکه نسبی گرایی مبتنی بر دریافت ذهنی و فردی و جزیی است.
شناخت طبیعت و تاریخ جامعه ی بشری و ذهن انسان از هر نظر یک تکامل اجتماعی- تاریخی دارد که  متکی به سویه های ثبات و تغییر اشیاء و پدیده هاست. در مقابل شکاکیت به نفی یقین نسبی(حتی حقیقت نسبی مورد نظر سوفیست ها که می گویند هر دو نظر متضاد درست است)می انجامد که نشانگر درستی شناخت ما از ماهیت با ثبات اشیاء و پدیده ها است. به معنایی دیگر نفی ثبات و پایداری نسبی چیزها است که بر مبنای آن جهتی که جهت مسلط است تعیین می گردد. اینجا شک به صورت یک کیفیت دائمی و مطلق که هیچ گونه یقینی را بر نمی تابد در می آید. به این ترتیب به نفی ثبات نسبی یا همان اشکال وحدت اشیاء و پدیده ها می رسد.
لنین در یادداشت های فلسفی در بخش ایده می نویسد:
«نه نفی توخالی، نه نفی پوچ(یا بیهوده)، نه نفی شکاکانه، نوسان و تردید مشخصه و ذاتی دیالکتیک است، - که بدون شک شامل عنصر نفی و در واقع مهم ترین عنصر آن است- نه، اما نفی به عنوان لحظه ی اتصال( یا ارتباط)، به عنوان یک لحظه ی تکامل، مثبت را حفظ می کند، یعنی بدون هیچ گونه نوسانی، بدون هیچ گونه التقاط گرایی»( برگردان از متن انگلیسی جلد 38، ص 225. واژه های داخل پرانتز از ماست)
هر شی یا پدیده در حال تغییر و در حال تبدیل شدن به چیزی کیفیتا  تکامل یافته تر است. هر پدیده در حالی که حال کنونی خود را نفی می کند حال آینده ی خود را اثبات می کند. نفی حال کنونی در عین حال اثبات حال آینده است. این به این معناست که پدیده کنونی است که به پدیده ی آینده تغییر می یابد. در این تبدیل آنچه در پدیده مثبت است در شکل های نوینی که جایگاه تازه ای در پدیده ی آینده دارند حفظ شده و تکامل می یابند نه این که به گونه ای مطلق از بین بروند. در آینده یعنی وضع تکامل یافته تر پدیده این ها جزیی از ساز و کار نوین پدیده می شوند. به این ترتیب هر نفی ای در عین حال اثبات است و نه نفی ای بی حاصل و پوچ و نه نفی ای که منجر به نفی توامان مثبت شود.
از سوی دیگر همین انحراف در این شکل بروز می کند که همه چیز نسبی است و مطلقی و یقینی معتبر در این شناخت یافت نمی شود. این انحراف منجر به نفی عینیت حقیقت می شود.
دیالکتیک عینی مطلق و نسبی بر آن است که در نسبی مطلق است. این امری است که از سوی نسبی گرایی سوفیست ها و شک گرایان نفی می شود. سوفیست ها تنها به نسبی می چسبند و مطلق را از نظر دور می دارند، شک گرایان هر نوع حقیقت نسبی را نیز انکار و نفی می کنند و شک مطلق را جایگزین می کنند.
لنین می نویسد:
«تمایز بین ذهنی گرایی(شکاکیت، سوفسطایی گری و غیره) و دیالکتیک ضمنا این است که در دیالکتیک(عینی) اختلاف میان نسبی و مطلق خودش نسبی است. برای دیالکتیک عینی درون مطلق نسبی وجود دارد. برای ذهنی گرایی و سوفسطایی گری نسبی تنها نسبی است و مطلق را دفع می کند.»( درباره ی مساله ی دیالکتیک)
شک در مورد شناخت بشری و نفی امکان شناخت جهان عینی
سوفیست ها و دیالکتیسین های عینی هر دو می گویند حقیقت نسبی است. اما درک آنها در دو سوی متضاد می ایستد.
از نظر سوفیست ها حقیقت نسبی است زیرا از نظر هر انسانی حقیقت چیزی متفاوت از انسان  دیگر است. از سوی دیگر سوفیست ها هر نوع حقیقت مطلقی را طرد می کنند.
دیالکتیسن های عینی می گویند که حقیقت نسبی است زیرا که امکان شناختی که در آن واحد و به طور مطلق تمامی جنبه های عین را در بر بگیرد، ممکن نیست چرا که امکان شناخت انسان محدود و امکان وجود و رشد جوانب متضاد نامحدود است. به این ترتیب این شناخت از عین خارجی، نسبی و تاریخی یعنی محدود به شرایط مشخص تاریخی عینی موجود و شرایط ذهنی مشخص تاریخی شناخت انسان است. همچنین از دیدگاه دیالکتیسین ها در حقیقت نسبی، حقیقت مطلق وجود دارد و نزدیکی شناخت انسانی به این حقیقت مطلق از نظر تاریخی مشروط و بنابراین نسبی است.
 شناخت انسان که خصلت اجتماعی و تاریخی دارد از اشیاء و  پدیده ها حقایق نسبی به دست می آورد. این حقایق نسبی در خود حقیقت مطلق جهان را نهفته دارند و یا به بیان دیگر به آن نزدیک و نزدیک تر می شوند. البته امکان شناخت حقیقت مطلق به معنایی کلی برای انسان وجود ندارد به این علت که جهان بی پایان است اما درک انسان محدود و مشروط و تاریخی است. اما هر شی یا پدیده ای تجلی ای از این جهان بی پایان و مطلق است. بنابراین حقیقت مطلق در این حقایق نسبی وجود دارد. هر چه شناخت حقایق نسبی در طول تاریخ علوم بیشتر شود و اندوخته های ما از حقیقت مطلق بیشتر شود، ما به حقیقت مطلق نزدیک می شویم بی آنکه به گفته ی لنین هرگز با آن یکی شویم. اگر یک حقیقت نسبی که در سطح معینی از ماده و جامعه و انسان وجود داشت در سطح عالی تر و یا ژرف تر نفی شد و حقیقت نسبی دیگری که بیانی از اشکال عالی تر و ژرف تر است جای آن را گرفت این به این معنا نیست که آن حقایق به طور کلی نفی شده اند و این حقیقت تازه که اکنون به دست آمده در سطح عالی تر به نوبه ی خود نفی خواهد شد و بنابراین نتیجه آن است که حقیقت مطلقی در این شناخت ها بروز نکرده و در نتیجه چنین حقیقت مطلقی نیز وجود نخواهد داشت( و این نتایج این دیدگاه هاست) بلکه برعکس حقیقت تازه بیان این است که شناخت اجتماعی و تاریخی ما از قوانین طبیعت( فیزیک، شیمی، زیست شناسی) و قوانین جامعه( اقتصاد، تاریخ، جامعه شناسی و ...) و قوانین حاکم بر شناخت انسان(منطق) به سطحی تکامل یافته تر و ژرف تر رسیده و جهان عینی را کامل تر از پیش مجسم کرده است.       
مائو در نقد نسبیت گرایی و شک باوری
در بخش نخست یقین و تردید ما این سخنان مائو را آوردیم در آنجا تاکید ما روی ثبات نسبی و اطمینان نسبی بود. اکنون در این گفته ها به نقد مائو از نسبی گرایی سوفیست ها و شکاکان توجه می کنیم:
«... همان گونه که در بالا گفته شد، ما کاملا واقفیم که در جنگ هر نقشه و هر رهنمود جنگی تنها می تواند ثبات نسبی داشته باشد، زیرا که وضعیت جنگ تنها به طور نسبی قابل اطمینان است و جنگ فوق العاده سریع جریان می یابد( حرکت یا تحول)، از این رو این گونه نقشه ها و یا رهنمودها باید بر اساس تحولات اوضاع و تحرک جنگ به موقع تعویض و یا تجدید نظر شوند، چه در غیر این صورت به افراد مکانیست مبدل خواهیم گردید. با این همه نمی توان نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی را که برای یک دوران معین ثبات نسبی دارند، نفی کرد؛ نفی آن به معنای نفی همه چیز است. از جمله نفی جنگ و حتی نفی خود. از آنجا که در اوضاع جنگ و عملیات نظامی ثبات نسبی وجود دارند، ما باید نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی را که از این اوضاع و از این عملیات ناشی می شوند، نیز به طور نسبی تثبیت کنیم. مثلا از آنجا که وضع جنگ شمال چین و عملیاتی که به وسیله ی ارتش هشتم به صورت پراکنده انجام می گیرد، در مرحله ی معینی ثابت است، لذا در این مرحله کاملا ضروراست که برای این رهنمود عملیات استراتژیک ارتش هشتم، یعنی اینکه «جنگ پارتیزانی اساسی است ولی در شرایط مساعد نباید از جنگ متحرک صرف نظر کرد» ثبات نسبی قائل شد. مدت اعتبار یک رهنمود عملیات اپراتیو کوتاه تر از مدت اعتبار یک رهنمود عملیات استراتژیک است؛ و مدت اعتبار یک رهنمود تاکتیکی حتی از آن هم کوتاه تر است، لیکن هر دو آنها برای یک دوران معین ثبات دارند. انکار این حقیقت منجر به این خواهد شد که فرماندهان ندانند از چه مبدایی باید شروع حرکت کنند و در مورد مساله ی جنگ به افرادی نسبیت طلب مبدل گردند که از خود عقیده ثابتی ندارند، و اغلب می گویند: نه این صحیح است و نه آن، یا هم این صحیح است و هم آن.» ( منتخب آثار، جلد دوم، ص 256- 254، تمامی تاکیدها از ماست)
م- دامون
خرداد 1403
یادداشت ها
1-  روشن است که خود هراکلیت که دیدگاهی ماتریالیستی و دیالکتیکی داشت چنین باوری نداشت. بسیاری از نظرات مهم هراکلیت همچون«شدن» و«قانون وحدت اضداد» که نشانگر تکامل شناخت تاریخی انسان از اشیاء و پدیده هاست بازتاب حقایق عینی در شناخت انسانی هستند.( برای شرحی مفصل از نظرات هراکلیت نگاه کنید به نخستین فیلسوفان یونان، تالیف شرف الدین خراسانی، بخش هراکلیتوس)
2-    «در شرح و تفسیر این گفتار مشهور او بحث و گفتگوی قابل توجهی بوده است که باید به میان آورد. برخی نویسندگان بر این عقیده اند که منظور پروتاگوراس از«انسان» انسان فردی نیست، بلکه انسان به معنی نوعی است. اگر چنین باشد پس معنی آن قول این نخواهد بود که«آنچه به نظر تو درست آید برای تو درست است، و آنچه به نظر من درست آید برای من درست است» بلکه این است که جامعه یا گروه یا تمامی نوع انسان ملاک و مقیاس حقیقت است. همچنین بحث پیرامون این مساله جریان داشته است که آیا چیزها ( اشیاء) – خرماتا – را منحصرا باید درباره ی متعلقات ادراک حسی فهمید یا دامنه ی آن قلمرو ارزشها را نیز در بر می گیرد.»( کاپلستون ص 106، جلال الدین مینوی) این نظریه تغییر چندانی در نوع نقد از دیدگاه سوفیست ها ایجاد نمی کند. زیرا ملاک کردن انسان ها به جای انسان فردی نیز اگر در ماهیت شناخت تغییری ایجاد نکند یعنی کماکان ذهن انسان ها ملاک باشد، همان معنا را خواهد داشت.  درستی و نادرستی شناخت با افزایش کمیت انسان های باورمند به آن شناخت مشخص نمی شود بلکه با تطبیق آن با واقعیت عینی و به دست آوردن نتایج مورد انتظار در عمل مشخص می شود. شناخت این واقعیت عینی نیز به یاری علم ممکن است. تمامی مردم دنیا فکر می کردند یا به معنای دقیق تر حس می کردند که خورشید به دور زمین می چرخد و نه زمین به دور خورشید. به گفته ی سقراط افلاطون «پروتاگوراس جرئت ندارد ادعا کند که آنچه جامعه ای برای خود سودمند می داند به راستی برای آن سودمند است.» ( ته ئه تتوس، پیشین، ص 1407). پسامدرن هایی که به «نسبیت گرایی رادیکال» فرهنگی( به جای رایکال باید گذاشت نسبیت گرایی بی تفاوت به تاثیر انسان ها و جوامع بر یکدیگر و تکامل فرهنگ عمومی بشر) باور دارند تا آنجا پیش می روند که می گویند: در حال نیز آدمخوارن حق دارند که آدم بخورند زیرا من نمی توانم خود را جای آنها بگذارم و این را بفهمم که در فرهنگ عمومی باورهای آنها آدمخواری عمل خوبی است! 
3-    سقراط افلاطون در مورد شناخت حسی و در نقد نظر سوفسطائیان:«پس شناسایی از ادراک حسی حاصل نمی شود بلکه بر اثر داوری هایی که درباره ی ادراک حسی می کنیم و نتایجی که از آن داوری ها می گیریم به دست می آید. زیرا دریافتن هستی و ماهیت راستین چنان که روشن شد تنها از این راه میسر است نه از راه ادراک حسی.»( همان، ص 1328، تاکیدها از ماست)

 

 

۱۴۰۳ مرداد ۱۷, چهارشنبه

راهپیمایی کارگران واگن سازی پارس اراک در هشتمین روز اعتصاب خود


اعتراض و راهپیمایی کارگران واگن سازی پارس اراک در هشتمین روز اعتصاب خود دوشنبه 15 مرداد

 کارگران واگن سازی پارس اراک هشمین روز اعتراض صنفی خود را سپری می‌کنند.
واگن پارس اراک در حال حاضر ۱۱۷۰ کارگر دارد و قراردادهای خوبی برای ساخت واگن گرفته؛ تمام خطوط تولید آن فعال است اما به گفته‌ی کارگران، علیرغم تولید بالا، از مزایای مزدی کارگران کاسته شده و حقوق‌ها را گاهاً با تاخیر می‌پردازند 
شروع این دور از اعتراضات کارگران از پنج شنبه چهارم مرداد آغاز شد؛ در آن روز کارگران یک اعتراض مسالمت‌آمیز در محوطه کارخانه ترتیب دادند؛ نشستند و مشکلات‌شان را گفتند؛ اما شنبه که سر کار بازگشتند، چند نفر از کارگران ممنوع‌الورود شده بودند؛ همین مسئله، جرقه‌ای شد برای شروع اعتراضات در روزهای بعد. حالا کارگران واگن پارس اراک می‌گویند: ما با تبعیض و بی‌عدالتی مشکل داریم، با عملکرد مدیریت مجموعه مشکل داریم؛ باید شرایط این کارخانه و مدیریت آن تغییر کند.
 
*تعدادی از کارگران این شرکت، پیشتر در اعتراض به شرایط ساعت کار و جابجایی تعطیلی پنج‌شنبه و جمعه با شنبه و یک‌شنبه به دلیل کمبود برق، روبروی ساختمان اداری شرکت تجمع کرده و از مدیرعامل خواسته بودند از اجرای این تصمیم جلوگیری کند. اما واکنش مدیرعامل به درخواست کارگران معترض این بود که یک روز بعد، از ورود  ١٢نفر از آن‌ها به کارخانه جلوگیری کرد. در پی اقدام مدیریت کارخانه، دیگر کارگران خطاب به «ملانژاد»، مدیرعامل کارخانه، گفته بودند: “چنانچه این تصمیم لغو نشود دست به اعتصاب خواهند زد.” اما مدیرعامل در پاسخ به کارگران با استفاده از الفاظی رکیک گفته بود: “هفت هشت نفر [واژه رکیک] را بیرون انداختیم و بقیه نیز در صورت ادامه اعتراض اخراج خواهند شد.
 
خواسته‌های کارگران
یک‌ساله شدن قراردادهای شرکت برای ایجاد امنیت شغلی کارگران
 پایان کار پیمانکاران
همسان‌سازی حقوق و مزایای کارگران با دیگر کارخانجات همجوار و گروه مپنا
رسمی شدن قرارداد کارگران و دست کم یکساله‌شدن قراردادها
بازگشت به کار همکاران اخراجی
 
نظرات کارگران از زبان یکی از کارگران واگن سازی پارس:
مساله‌ مهم‌تر، تبعیضی‌ست که در این مجموعه حاکم است. مثلاً روز زن به همسران مدیران پاداش چند میلیون تومانی می‌دهند. اما کارگران را جا می‌اندازند! بالاترین حقوقی که یک کارگر بعد از ۲۰ سال کار با اضافه‌کار دریافت کرده ۲۵ میلیون تومان بوده است؛ حالا اضافه کار را کم کردند. حقوق این کارگر ۲۰ میلیون تومان شده است. اما در عوض به مدیران، حق سفر و هزینه ورزش هم می‌دهند.
حتی در آخرین مورد، قراردادی با یکی از خودروسازی‌ها بستند و ۸۰ خودرو آوردند. ۷۰ خودرو برای مدیران و ۱۰ تا برای باقی پرسنل یعنی ۱۱۷۰ کارگر.
کارگران عصبانی‌اند چرا که ملانژاد در دوره مدیریت خود حتی اقدام به از بین بردن اتاقک‌های محل استراحت کارگران کرده بود و در حال حاضر آنها مجبورند  کف سالن کارتن و مقوا بیاندازند. 



از سرگیری اعتراضات گسترده کارگران ارکان ثالث

 
شورای سازماندهی اعتراضات (ارکان ثالث(
چهارشنبه 17مرداد 1403
 
از سرگیری اعتراضات گسترده کارگران ارکان ثالث و
شرکتی، پالایشگاه پنجم، نهم، دهم و یازدهم پارس جنوبی
 سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۳
با اتحاد و همبستگی همکاران در پالایشگاه های مجتمع گاز پارس جنوبی در اعتراض به عدم پاسخگویی احمد باهوش در رأس مدیریت مجتمع گاز پارس جنوبی از امروز و بصورت هفتگی اعتراضات خود را از سر گرفته ایم.
ما کارگران پارس جنوبی، بر خلاف موارد قبل که عده ای با عنوان نمایندگان کارگری در جریان مناسبات بهمن ماه سال گذشته اعتراضات ما را به تعویق انداختند، اعلام می‌کنیم، تا تحقق کامل خواسته هایمان و پاسخگو کردن مدیران چپاول گر نفت و حذف کامل شرکتهای پیمانکاری مفتخور و افزایش مزد، دوش به دوش کارگران پروژه ای و رسمی و قراردادی در نفت ایستاده ایم و برخلاف ادعای اتحادیه دولت ساخته کانون انجمن صنفی کارگران پالایشگاه های گاز استان بوشهر، اعتراضات ما در اعتراض به فساد موجود در پارس جنوبی و زد و بند های عوامل این اتحادیه با کارفرما و پیمانکاران است و بیانیه های فرمایشی کانون انجمن صنفی هیچگونه ارتباطی با مطالبات برحق ما کارگران ندارد.
اعتراضات ما با اعتراضات تمامی کارگران و مزدبگیران و بازنشستگان پیوند خورده و اتفاقاً بر علیه سیاستی است که با آن مدیریت چپاولگر از طریق اخراج و سرکوب همکارانی همچون حجت رضایی در پارس جنوبی و یاسر احمدی نژاد در ملی حفاری و... میخواهند صدای ما بر علیه چپاولشان را خاموش کنند و از ما بصورت ارزان بردگی بکشند و نام اعتراضات ما را اقدام علیه قانون بگذارند!
شورای سازماندهی اعتراضات کارگران غیر رسمی نفت(ارکان ثالث) در انعکاس صدای همه کارگران شرکتی و ارکان ثالث، تنها راه تحقق خواسته های کارگری را اتحاد و همبستگی کارگران همه بخشهای نفت میداند و در افشای واقعیت هایی که عوامل دولت ساخته در حفاظت از منافع اقلیت چپاولگر سعی در پرده پوشی آن دارند از تمامی امکانات و قابلیت های خود استفاده نموده در سازماندهی اعتراضات کارگری همه همکاران را به این کارزار مبارزاتی دعوت می‌نماید. ما همچنین همه همکاران شرکتی و ارکان ثالث را به پیوستن به اعتراضات هفتگی و همبستگی با اعتصابات وسیع کارگران پروژه ای و رسمی فرامیخوانیم.
اهم مطالبات همکاران در پارس جنوبی،
اصلاح کامل مصوبه ناعادلانه مزدی شورای‌عالی کار، حذف کامل شرکتهای پیمانکاری، بازگشت به کار حجت رضایی کارگر رسمی اخراجی پالایشگاه ششم، اجرای توافقات قبلی در زمینه مرخصی استحقاقی و پرداخت حق کمپ، اجرای صحیح طرح طبقه‌بندی مشاغل برای همه کارگران پیمانکاری، تغییر شرایط تردد و دستمزد رانندگان استیجاری و اجرای طرح طبقه‌بندی برای رانندگان غیرمالک، اجرای بدون تبعیض تردد ۱۴ روز کار ۱۴ روز استراحت برای کارگران اداری و پشتیبانی.

20 زندانی محکوم اعدام در زندان قزل حصار برای اجرای حکم به سلول انفرادی منتقل شدند

 
سازمان حقوق بشر ایران؛ ۱۶ مرداد ۱۴۰۳
بیش از 20 زندانی محکوم  اعدام در زندان قزل حصار برای اجرای حکم به سلول انفرادی منتقل شدند 
 
براساس گزارش‌های رسیده به سازمان حقوق‌بشر ایران بیش از ۲۰ زندانی ازجمله چهار تبعه افغانستان که غالبا با اتهام «قتل عمد» و یا اتهامات مربوط به «مواد مخدر» به قصاص نفس و یا اعدام محکوم شده‌اند، در زندان قزل‌حصار کرج جهت اجرای حکم به سلول انفرادی منتقل شدند. برخی از این زندانیان از زندان مرکزی کرج (ندامتگاه) جهت اجرای حکم به زندان قزل‌حصار منتقل شده‌اند.
سازمان حقوق‌بشر ایران بار دیگر از جامعه‌جهانی می‌خواهد تا در قبال کشتار زندانیان توسط جمهوری اسلامی واکنش نشان دهند.
محمود امیری‌مقدم، مدیر این سازمان در این خصوص گفت: «مردم ایران مهمترین تهدید علیه رژیم جمهوری‌اسلامی محسوب می‌شوند. جامعه جهانی نباید اجازه دهد تا رهبران جمهوری‌اسلامی با سوء‌استفاده از توجه جامعه‌جهانی به تنش میان ایران و اسرائیل، دست به کشتار دسته‌جمعی زندانیان و تشدید فضای خفقان در داخل کشور بزنند».
بنا به اطلاع سازمان حقوق بشر ایران، طی روز گذشته و امروز (دوشنبه و سه‌شنبه ۱۵ و ۱۶ مرداد ماه) بیش از ۲۰ زندانی در زندان قزل‌حصار کرج، جهت اجرای حکم اعدام به سلول انفرادی منتقل شدند.
منابع آگاه به سازمان حقوق بشر ایران گفتند که دست‌کم ۴ تن از این زندانیان تبعه کشور افغانستان هستند. از بین این زندانیان دست‌کم ۱۲ تن با اتهام «قتل عمد» به قصاص نفس و مابقی با اتهامات مربوط به «مواد مخدر» به اعدام محکوم شده‌اند.
یکی از زندانیان این زندان به سازمان حقوق بشر ایران گفت: «درهای بندها را بسته‌اند. قرار است فردا اعدامشان کنند. تمام سوئیت‌ها پر شده، اما نمی‌دانیم دقیقا چند نفر هستند. زورشان به اسرائیل نمیرسد و می‌خواهند از زندانیان انتقام بگیرند».
اعدام زندانیان پس از پایان انتخابات ریاست جمهوری اخیر در ایران شدت کم سابقه‌ای به خود گرفته است. انتقال همزمان بیش از ۲۰ زندانی به‌صورت گروهی جهت اعدام، طی سال‌های اخیر اتفاق نیفتاده است.
 
تکمیلی ۱۶ مرداد ماه ۱۴۰۳:
پس از انتشار این گزارش، خبر انتقال ۶ زندانی دیگر به انفرادی به‌دست سازمان حقوق بشر ایران رسید. این شش زندانی با اتهام «قتل عمد» به قصاص نفس محکوم شده‌اند. احتمال می‌رود تعداد زندانیانی که قرار است طی روزهای آینده در این زندان اعدام شوند، افزایش یابد.

رضا رسایی را مخفیانه اعدام کردند- سازمان حقوق بشر ایران

 
رضا رسایی، از معترضان بازداشت شده، مخفیانه در کرمانشاه اعدام شد

«در حالی که همه توجه کشورهای جهان به جنگ احتمالی بین جمهوری‌اسلامی و اسرائیل است، جمهوری‌اسلامی به سرکوب و اعدام مهمترین تهدیدش، یعنی مردم ایران، می‌پردازد»

سازمان حقوق بشر ایران؛ ۱۶ مرداد ۱۴۰۳: حکم اعدام یکی دیگر از معترضان بازداشت شده اعتراضات ۱۴۰۱ به‌نام رضا رسایی در زندان مرکزی کرمانشاه (دیزل‌آباد) به اجرا درآمد. حکم اعدام این زندانی بدون اطلاع قبلی به خانواده و به‌صورت مخفیانه به اجرا درآمده است.
سازمان حقوق بشر ایران اعدام رضا رسایی را شدیدا محکوم می‌کند و از جامعه جهانی و عموم مردم می‌خواهد که هرچه در توان دارند برای توقف ماشین اعدام در ایران به‌کار گیرند.
محمود امیری‌مقدم، مدیر این سازمان در این خصوص گفت: «حکم اعدام رضا رسایی بر اساس اعتراف زیر شکنجه و با هدف ارعاب مردم صادر و به اجرا درآمده است. علی خامنه‌ای و مسئولان سیستم قضایی فاسد جمهوری‌اسلامی باید در قبال این قتل فراقضایی مورد پاسخگویی قرار گیرند». او در ادامه گفت: «در حالی که همه توجه کشورهای جهان به جنگ احتمالی بین جمهوری‌اسلامی و اسرائیل است، جمهوری‌اسلامی به سرکوب و اعدام مهمترین تهدیدش، یعنی مردم ایران، می‌پردازد».
بنا به اطلاع سازمان حقوق بشر ایران، صبح امروز سه‌شنبه ۱۶ مرداد ماه، حکم اعدام رضا رسایی در زندان مرکزی کرمانشاه به اجرا درآمد.
یک منبع مطلع در این خصوص به سازمان حقوق بشر ایران گفت: «به خانواده‌ رضا رسایی گفته‌اند که نمی‌توانند او را در شهر صحنه، دفن کنند و باید پیکرش در جاده‌‌‌ای دورافتاده دفن شود.»
بنا به گزارش دادبان که نخستین بار خبر اعدام رضا رسایی را منتشر کرد، این حکم صبح امروز و پس از اجرا از سوی دستگاه قضایی ایران به خانواده رضا رسایی ابلاغ شده است.
رضا (غلامرضا) رسایی، معترض کرد ۳۶ ساله و پیرو دین یارسان، در ارتباط با شرکت در مراسم یادبود سید خلیل علی‌نژاد، یکی از رهبران این آئین، در تاریخ ۳ آذر ماه ۱۴۰۱بازداشت شد. این مراسم که در آن شعار زن زندگی آزادی سر داده شده بود، با سرکوب شدید نیروهای امنیتی مواجه شد و طی آن نادر بیرامی، مأمور سپاه پاسداران، کشته شد.
رضا متهم ردیف اول در محاکمه ۱۱ تن به اتهام «مباشرت در قتل عمدی مرحوم شهید نادر بیرامی با آلت قتاله چاقو، مباشرت در ایراد جراحات عمدی غیرکشنده (غیرمنتهی به مرگ)، جراحات قفسه سینه به کیفیت مشروح در برگ کالبد شکافی، تظاهر و قدرت نمایی با چاقو و اخلال در نظم عمومی از طریق ایجاد هیاهو و جنجال» در شعبه ۲ دادگاه کیفری استان کرمانشاه بوده است. در اسناد دادگاه که نسخه‌ای از آن در اختیار سازمان حقوق بشر ایران قرار گرفته، رضا اتهام را نمی‌پذیرد اما بعد از ادامه‌یافتن «تحقیقات»، اعتراف می‌کند که آن مأمور را با چاقو زده است!
هم‌پرونده‌ای‌های وی ترغیب شدند تا علیه او شهادت دهند و به این شرط، آزاد شدند یا در مجازاتشان تخفیف داده شد. یکی از همان‌ها بعدتر گفت که هرگز ندیده بود رضا رسایی را با چاقو بزند و شهادتش «از روی ترس» بود. رضا اما علیه هیچ‌کس دیگر شهادت نداد و در مراحل بعدی تحقیقات و همچنین در دادگاه به‌وضوح گفت که برای اقرار تحت شکنجه قرار گرفته است. تمام متهمان دیگر پرونده‌ هم شهادت خود «از اقرار خود عدول کرده و بیان داشته تحت اعمال شکنجه اقرار نموده‌اند.»
دادگاه دو شهادت کارشناسی پزشکی قانونی را (از جمله آن‌که زخم ضربه‌ کشنده، با مشخصات چاقوی منتسب به رضا همخوانی نداشته) نادیده گرفت.
همچنین در دادنامه، تمامی اظهارات مربوط به شکنجه نادیده گرفته شدند و به‌رغم کافی نبودن شواهد، برای صدور رأی به «علم قاضی» استناد شده است. در نهایت رضا در ۱۵ مهر ماه ۱۴۰۲ به قصاص نفس محکوم شد و این حکم در دیوان عالی کشور به تایید رسید. از سوی دیگر، اولیای دم (خانواده بیرامی) خواستار اجرای این حکم شده‌اند.
سازمان حقوق بشر ایران پیشتر نسبت به خطر اعدام رضا رسایی و افزایش موج اعدام‌ها در ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر هشدار داده بود.

۱۴۰۳ مرداد ۱۳, شنبه

«گذار» سنتز خودخوانده ی رفرم و انقلاب(5)

 
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(5)
 
نقد نظرات مهرداد درویش پور از رفرمیست های«گذارطلب»( بخش دوم)
 
منظور از «تعادل سیاسی در جامعه» چیست؟
و بالاخره«تعادل سیاسی در جامعه»( در واقع برای طبقات خلقی ای که برای سرنگونی مبارزه می کنند) به این معنا نیست که هر طبقه ی معین درست همان موقعیت و توانایی و رادیکالیسمی را برای انتقال نظام اجتماعی کنونی به نظام اجتماعی تکامل یافته تری دارد که طبقات دیگر درون خلق دارند. این«تعادل» اساسا به توانایی آن طبقه در رهبری جنبش و انقلاب خلق بستگی دارد و این که دورنمای آن برای اینکه طبقات اصلی خلق و به ویژه زحمتکشان را به خواست هایشان برساند کدام است. چنان که طبقه ی کارگر که بهترین دورنما را دارد و پیگیرترین و رادیکال ترین طبقه است رهبری جنبش خلق را به دست آورد تعادل به نفع طبقه ی کارگر و راه و روش این طبقه برای سرنگونی و بنابراین به نفع کارگران و کشاورزان و زحمتکشان خواهد بود. چنانچه خرده بورژوازی و بورژوازی ملی رهبری جنبش خلق را به دست آورند این تعادل به نفع طبقات سرمایه داران کوچک و بزرگ خواهد بود. سرانجام نخستین می تواند پیروزی استراتژیک خلق در رسیدن به اهداف عالی انقلاب یعنی برقراری دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک کارگران و کشاورزان باشد، اما سرانجام دومین بی تردید شکست استراتژیک  طبقات خلق خواهد بود.
درویش با کاربرد واژه ی«جمهوری خواهی معتدل» که اشاره به «گذارطلبان» دارد ظاهرا بین  بورژا- کمپرادورهای جمهوری خواه مزدور امپریالیسم و جمهوری خواهی بورژوازی ملی سرگردان است اما گرایش حاکم بر وی بیشتر جمهوری خواهی وابسته به امپریالیست ها است.
«انقلاب مسالمت آمیز» درویش پور
«اشکال گذار متنوع است و امروز نمی‌دانیم گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی الزاما به‌شکل مسالمت‌آمیز خواهد بود یا جامعه به خشونت روی خواهد آورد.( توجه کنیم «جامعه به خشونت روی خواهد آورد»!؟) با این همه الگوی مورد نظر ما انقلاب‌های قهری( از خشونت جامعه رسید به «انقلاب های قهری»!؟ این نوسان بین مفاهیم نادرست و مفاهیم درست تنها نشانگر درهم و برهم بودن این رفرمیست پرمدعاست) نیست، بلکه مدل های مشابه نظیر گذار در آفریقای جنوبی، شیلی و لهستان بیشتر مورد نظر است گرچه ایران با این کشورها قابل مقایسه نیست و احتمالا مسیر متفاوتی را با توجه به استبداد جمهوری اسلامی و خشونت لجام گسیخته آن طی کند.»
به عبارت دیگر با توجه به استبداد جمهوری اسلامی و خشونت لجام گسیخته اش،«گذار مسالمت آمیز» خواب و خیالی بیش نیست!
پس اگر جامعه برای سرنگونی حکومت مرتجع و جنایتکار رو به قهرانقلابی آورد این به این سبب نیست که پیشروان انقلابی و خلق می خواهند«خشونت» به کار برند بلکه این است که حکومت ولایت فقیه مستبد است و خشونت و قهر ضدانقلابی «لجام گسیخته» دارد و پیشروان و خلق را ناچار می کند که دست به اسلحه و قهر ببرند.
البته کار از این حرف ها گذشته و قهر ضدانقلابی و لجام گسیخته ی مستبدین حاکم و سران پاسدار چهل و اندی سال است که تداوم دارد و در مقابل بسیاری از درون خلق مدت هاست که دیگر راه های مسالمت آمیز گذار را بر نمی تابند و کمابیش یا رو به قهرانقلابی آورده اند و یا در اندیشه آن اند که پاسخ سلاح را با سلاح دهند.
اما در مورد کشورهای مدل: مگر در کشورهایی مانند شیلی و یا افریقای جنوبی و یا لهستان کم خون ریخته شد؟ آیا بدون آن خون های ریخته شده امکان این گذارهای به اصطلاح مسالمت آمیز فراهم می شد؟ از سوی دیگر مگر رهبری این گذارها در دست کدام طبقات بود که باید مدل طبقه ی کارگر و خلق ایران شوند؟ حتی در مورد لهستان نیز که رهبری مبارزه در دست اتحادیه ی همبستگی کارگران بود به دلیل نداشتن یک جهان بینی انقلابی، طبقه ی حاکم پس از پیروزی جنبش همبستگی به سوی امپریالیست های غربی کشیده شد و اکنون جزوی از ناتو و بلوک امپریالیستی غرب است. همین وضعیت در افریقای جنوبی به وجود آمد و گرچه مساله ی آپارتاید به آن شکل وحشتناکی که آن جا وجود داشت تا حدودی حل شد اما طبقه ی حاکم همان سرمایه داران و این بار سرمایه داران سیاهپوست شدند. در شیلی نیز انتقال قدرت از بورژوازی کمپرادور به گروه ها و احزابی صورت گرفت که گرچه رفرم هایی ریز و درشت صورت دادند اما کم یا بیش در راه همان سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور پیشین قدم بر می دارند. کافی است نگاهی به چگونگی رابطه ی این کشورها با امپریالیست ها و در صدرشان امپریالیسم آمریکا کنیم.
 در مورد ایران وضع تا حدود زیادی متفاوت است. زیرا کشوری نفت خیز است و در منطقه خاورمیانه قرار دارد و جز مرتجعین حاکم، امپریالیست ها نیز مانع بزرگی در راه آزادی ایران و به وجود آمدن یک جمهوری دموکراتیک نوین در این کشور هستند. راه طبقه ی کارگر و خلق ایران برای به دست آوردن استقلال و آزادی از بسیاری از کشورهای دیگر سخت تر و مشکل تر است.   
 سپس درویش پور تئوری«انقلاب مسالمت آمیز» خودش را پیش می گذارد:
«به هر رو تاکید بر گذار مسالمت‌آمیز، جریان تحول‌طلبی را هم از جریان براندازی و هم از اصلاح‌طلبی  متمایز می‌کند.  اصلاح‌طلبان در بهترین حالت ممکن است بتوانند تغییرات جزیی در زندگی مردم ایجاد کنند امابه فکر عبور از نظام حاکم نیستند و با ساختار شکنی مرزبندی صریحی دارند... تحول‌خواهی اما با نگاهی جامعه محور بر مبارزه برای تغییر ساختار از طریق تقویت جامعه مدنی و توسعه جنبش مطالبه‌محوری تاکید ویژه ای دارد. پساساختارگرایی به‌جای دوگانه اصلاح یا انقلاب به آمیخته و سنتزی از هر دو نظر دارد. نظریه ای که از باور به انقلابی معجزه‌گر یا باور به امکان پذیری تغییر ساختاری یک شبه به دور است و به تغییرات ساختاری و انقلاب مسالمت آمیز همچون یک روند مینگرد.»
چنان که دیده می شود در این بند درویش واو به واو مباحث «سنتز» خودخوانده و فریبکارانه  شبه دموکرات ها را تکرارمی کند. راه ما از راه «تغییر ساختاری یک شبه به دور است و به تغییرات ساختاری و انقلاب مسالمت آمیز همچون یک روند می نگرد».
به عبارت دیگر ما هم می خواهیم «انقلاب» کنیم(البته چشم بد طینتان و حسودان دور نه از نوع « معجزه گر آن» بلکه از نوع «مسالمت آمیز» آن را!) یعنی از طریق یک سری حرکات سریع، تند و جهشی به حل و فصل قاطعانه دگرگونی سریع و قاطع با نظام حاکم دست زنیم، و هم نمی خواهیم آن را«یک شبه» یعنی طی یک دوره ی انقلابی انجام دهیم بلکه به آن هم چون یک «روند» و« آرام» و «تدریجی» و سازشکارانه با دستگاه بوروکراتیک - نظامی می نگریم که روشن نیست چه مدت به درازا انجامد! آیا این یک متضادنمای(پارادوکس) حل ناشدنی یک بندباز فریبکار میان دیدگاه متضاد و دافع یکدیگر نیست؟! آیا این تظاهر به  دموکرات بودن و هواداری دروغین از انقلاب ضمن لیبرال و رفرمیست بودن در واقعیت نیست؟      
از نظر این شبه دموکرات های دروغین قرار است همان حکایت چهل ساله و حل مساله ی«ویدیو» و«ماهواره» و از این قبیل مسائل را برای سال ها و دهه ها طی کنیم و خلق ستمدیده و رنجور این حکومت را تحمل کند اما دست از پا خطا نکند، قربانیان فراوان بدهد اما مبارزه ی مسلحانه و گذار قهرآمیز را در دستور کار قرار ندهد و نام این را روند را«انقلاب مسالمت آمیز»( به تبعیت از «انقلاب های رنگی») می گذارند!
درویش پور نیز همچون دیگر پیروان این دیدگاه به تحریف نظرات انقلابیون می پردازد:
هدف اصلی گذارطلبان رفرمیست درهم شکستن ماشین دولتی نیست!
«جمهوری خواهان در راهبرد گذار تحول‌طلبانه خود از  نوعی پساساختارگرایی حرکت می کنند که درآن هم مطالبه محوری و هم تلاش برای تغییر ساختارها به یکدیگر گره خورده است. این در حالی است که ساختارگرایان کلاسیک برآنند فتح قدرت سیاسی مقدمه هر تغییری است و هم از این رو به جنبش مطالبه‌گری یا برخورد ابزاری داشته یا نگاه تحقیرآمیز و کم اعتنا به آن دارند و در هم شکستن ماشین دولتی را هدف اصلی خود می دانند.»
انقلابیون«بدطینت» و« خشن» با جنبش«مطالبه گری»( بخوانید مبارزات اقتصادی کارگران، بخوانید مبارزات همه جانبه ی خلق های دربند بلوچ و کرد و عرب و ترک و ...  بخوانید مبارزات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی زنان و جوانان و ...) یا برخورد ابزاری دارند و یا نگاه تحقیرآمیز و کم اعتنا به آن دارند. آنها درهم شکستن ماشین دولتی را هدف اصلی خود می دانند»، اما:
ما حضرات «پساساختارگرا»، هم «گذارطلب»، هم«مطالبه محور»هستیم و هم  بر«تلاش برای تغییر ساختارها... از طریق تقویت جامعه مدنی و توسعه جنبش مطالبه‌محوری تاکید ویژه ای داریم.» ما «گذارطلبان»( آهای طبقات حاکم ولایت فقیه که دستگاه ماشین دولتی را در دست دارید توجه بفرمایید!) برخلاف ساختارگرایان کلاسیک«فتح قدرت سیاسی را مقدمه ی هر تغییری» نمی دانیم و «هدف اصلی» مان درهم شکستن ماشین دولتی(یعنی ماشین سرکوب یعنی دستگاه بوروکراتیک و نظامی ولایت فقیه) نیست! ما می خواهیم آن را حفظ کنیم.[ در واقع به دردمان می خورد یعنی به درد طبقه ای که ما به آن تعلق داریم می خورد! و برای چه؟ قطعا برای سرکوب« خشونت» خلق در آینده!]؛ پس ما که نمی خواهیم قدرت سیاسی را فتح کنیم، ما که می خواهیم این ماشین دولتی را نگه داریم از آنها که می خواهند ماشین دولتی را در هم شکنند و قدرت سیاسی را برای طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات خلق به کف آورند و این طبقات را حاکم بر سرنوشت خویش کنند متفاوت هستیم و به جنبش «مطالبه گری» برخورد ابزاری و نگاه تحقیر آمیز و کم اعتنا نداریم!
آیا جز سالوسی و فریب در این سخنان و دیدگاه چیز دیگری می توان دید؟ آیا تصرف قدرت سیاسی مقدمه ی هر تغییر اساسی و انقلابی در نظام اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه نیست؟ آیا اگر قدرت سیاسی به دست نیاید می توان با«تقویت جامعه ی مدنی» و تداوم صرف«جنبش های مطالباتی» مدنی به تغییرات ساختاری دست زد و یک نظام اقتصادی - سیاسی( در حال حاضر سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور ولایت فقیهی و استبداد دینی) را نابودکرده و نظام اقتصادی- سیاسی تکامل یافته ای یعنی یک جمهوری دموکراتیک کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی بر جای آن نشاند؟
 و آیا این نظرات همانند نظراتی نیست که دارودسته های سلطنت طلب مزدور امپریالیسم مدت هاست بیان می کنند و می گویند که ما می خواهیم ماشین دولتی یعنی سپاه پاسداران را حفظ کنیم- ارتش ضد خلقی که جای خود دارد- ؟ این ها در حالی گفته می شود که گروه هایی که درهم شکستن ماشین دولتی را هدف اصلی خود قرار می دهند برای این درهم شکستن جز به تکامل جنبش های جاری اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و قهر و جنگ توده ای به چیز دیگری نظر ندارند. توجه کنیم که درویش پور با آوردن ترم« درهم شکستن ماشین دولتی»مارکس درست مقابل مارکسیست - لنینیست ها و مائوئیست ها موضع می گیرد و نه در مقابل سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و جمهوری خواهان مزدور و البته سرمایه داران ملی. زیرا هدف چنین طبقات و جریان هایی که البته فتح قدرت سیاسی برای طبقه ی خودشان است، درست حفظ ماشین دولتی ولایت فقیه یعنی دستگاه بوروکراتیک( دستگاه های اصلی اجرایی و قضایی) و نظامی است با تغییراتی به نفع خودشان. 
یک تفاوت نظر درویش پور با برخی دیگر از هواداران این دیدگاه این است که درویش پور با استعمال واژه هایی مانند«پساساختار گرایی» و نظرات هوادار مبارزه قهرآمیز را«ساختار گرایان کلاسیک» خواندن، و همچنین به کار بردن«ساختارشکنی رادیکال» و «انقلاب مسالمت آمیز» و واژه هایی از این گونه تلاش می کند بار«نواندیشانه» و «رادیکالیسم» دروغین بیشتری به این دیدگاه رفرمیستی - لیبرالی دهد.
دموکراسی و مرکزیت
«جمهوری‌خواهان باورمند به گذار تحول‌طلبانه بر جامعه‌محوری به‌جای دولت‌محوری تاکید دارند. جامعه‌محوری به معنای تکیه بر تقویت جامعه مدنی و جنبش‌های اجتماعی در برابر اقتدار حاکم است.»
اینکه حزب یا گروهی بگویند در برابر «دولت محوری» و «اقتدارحاکم» ما تکیه به تقویب جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی می کنیم یعنی به اصطلاح «جامعه محور» و دموکرات هستیم به هیچ وجه کافی نیست؛ زیرا آنچه نیاز است نه صرفا تکیه به جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی در مقابل طبقه ی حاکم بر قدرت سیاسی بلکه چگونگی نوع نگاه به جایگاه جنبش اجتماعی و اهداف تکیه به آن و نیز چگونگی رهبری جنبش اجتماعی است که طبقه و احزاب و جریان هایی که تکیه می کنند به دنبال آن هستند. برخی از طبقات تکیه می کنند تنها برای اینکه خر خودشان از پل بگذرد و در قدرت سیاسی سهیم شوند و یا خود طبقه ی حاکم شوند. سیاست فشار از پایین اصلاح طلبان نیز به اصطلاح جامعه محور و در مقابل اقتدار حاکم بود اما عملا برای امتیاز گیری به نفع اصلاح طلبان به کار می رفت و نه برای تقویت جامعه ی مدنی و جنبش های اجتماعی.
به نظر می رسد که برخلاف آنچه«گذارطلبان» می گویند هدف شان از تکیه به جنبش های اجتماعی فشار به بالا برای عقب نشینی و تغییر و اصلاح گام به گام برخی از آزادی های اجتماعی- فرهنگی است. امری که بدون وجود این گروه ها، جنبش های اجتماعی خود نیز می توانند موجب آن گردند؛ چنانچه در مورد مثلا ویدیو و یا ماهواره و نیز تا حدودی آزادی حجاب گردیدند.
از سوی دیگر اگر چه تاکید بر«جامعه محوری» نظر گذارطلبان را از«رویکرد اصلاح طلبان حکومتی و هم از آن دسته براندازانی قهری که به‌دنبال آلترناتیوسازی در خارج از کشور یا کودتا یا حمله نظامی هستند، متمایز می‌کند.»(همانجا) اما تفاوت اساسی آن با آن دسته سرنگونی خواهان و براندازانی که راه گذارقهرآمیز را راه اصلی می دانند و هدف شان برقراری یک دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی به رهبری طبقه ی کارگر است بر جای می ماند. در حقیقت در جمهوری دموکراتیک پارلمانی که دیکتاتوری بورژوایی برقرار است(در بهترین حالت حکومتی ملی کمی بهتر از دوران نخست وزیری مصدق )مرکزیت و بوروکراسی و دیکتاتوری حاکم است و نه دموکراتیسم و«جامعه محوری»؛ از این رو این افکار و وعده ها بیشتر برای فریب است و در حد شعارهای توخالی و پوچ باقی می ماند.    
«گذارطلبان» می خواهند تضادها درون اپوزیسیون را «مدیریت» کنند!
« البته یک سیاست دمکراتیک تنها بر تحول مسالمت‌آمیز متکی بر جنبش‌های اجتماعی و بسیج هرچه بیشتر مردم و همگرایی بیشتر اپوزیسیون دموکراتیک و همپوشی جنبش‌های اجتماعی استوار نیست. در هر سیاست‌ورزی دموکراتیک توجه به اهمیت مدیریت تضادها و سازماندهی گفت‌وگوهای ملی بخشی از آن است. جمهوری‌خواهان ساختارشکن و اعتدال‌گرا از این مزیت برخوردار هستند که مناسب‌ترین بستر برای سازماندهی مدیریت اختلاف را ارائه می دهند که خود در استراتژی گذار به دموکراسی اهمیت کلیدی دارد.»
 چنان که دیده می شود در این جا از واژه ی«مدیریت» تضادها و سازماندهی گفت وگوهای ملی صحبت می شود و این در حالی است که گفت وگوهای «ملی» باید میان طبقات مردمی ای که نظر به آزادی و استقلال نظر دارند به وجود آید و نه میان طبقات خلق و دشمنان خلق. و این در حالی است که گذارطلبان می خواهند پلی بین طبقات خلق و طبقات ضد خلق یعنی سرمایه داران کمپرادور مشروطه طلب و سلطنت طلب( توجه کنیم که این «راست افراطی» که«گذارطلبان» در مقابل آن موضع می گیرند در بهترین حالت بخشی از سلطنت طلبان را در برمی گیرد و نه همه ی آنها را) بزنند و تضادها میان آنها را مدیریت کنند. به عبارت دیگر همان حکایت آشتی بین توده ها و دشمنان توده ها را فراهم کنند.
باز هم مصادره تحریمیان به نفع خویش! 
«در پایان باید اشاره کنم که تحریم ۶۰ درصدی در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری و عدم مشارکت بیش از نیمی از جامعه در دور دوم وهمچنین درصد بالای دیگر اشکال رای های اعتراضی نشان می‌دهد که صدای ساختارشکنان- چه تحریمیان و چه دیگر رای های اعتراضی- به گفتمان بزرگی در جامعه تبدیل شده است. ساختارشکنی الهام گرفته از جنبش مهسا و دیگر جنبش های ساختارشکن پیشین  که نشان از حضور پرقدرت این جریان اجتماعی است.»
منظور کدام ساختارشکنان است؟ آیا این به اصطلاح ساختارشکنان دروغین یعنی جریان های گذار طلبان رفرمیست است که در مورد ساختارشکنی بلبل زبانی می کنند اما نمی خواهند قدرت سیاسی را تصرف کنند و ماشین دولتی را در هم شکنند و نظرشان در بهترین حالت می تواند رفرم های در ساخت سیاسی و فرهنگی( در حد آزادی های فرهنگی) باشد و نه نظام اقتصادی، و یا انقلابیونی که می خواهند ماشین دولتی را درهم بکوبند و نظام اقتصادی- سیاسی و فرهنگی نوینی را برپا کنند؟  
روشن است که در اینجا« ساختارشکنان» مورد نظر درویش پور، آن «ساختارشکنانی» را که هدف شان «فتح قدرت سیاسی» است و به خرد کردن ماشین بوروکراتیک - نظامی از طریق قهر انقلابی نظر دارند در بر نمی گیرد و تنها به اصطلاح «ساختارشکنی مسالمت آمیز» یعنی همین جریان «گذارطلبان» را در بر می گیرد. این امر از عبارات زیر پیداست:
 «پررنگی جنبش تحریم به جریان ساختارشکن دموکراتیک و تحول‌خواه مجال رویش بیشتری داده است. این به رغم این واقعیت است که همزمان شاهد پیشروی خاکستری رنگ اصلاح‌طلبان شدیم. در واقع هم راست افراطی در نظام و هم راست افراطی در اپوزیسیون به عقب رانده شده اند.»
به عبارت دیگر هم راست افراطی در نظام یعنی اصول گرایان حاکم و هم راست افراطی در اپوزیسیون یعنی بخشی از سلطنت طلبان( توجه کنیم که در اینجا تحریفی صورت می گیرد و تنها بخشی از سلطنت طلبان نماینده ی براندازی و سرنگونی طلبی معرفی می شوند!)به عقب رانده شدند و تنها دو جریان«ساختارشکن دموکراتیک» یعنی حضرات«گذارطلبان» که« مجال رویش بیشتری» پیدا کردند و به همراه  آنها«اصلاح طلبان حکومتی» را که«پیشروی خاکستری رنگی» داشتند در بر می گیرد.  و اما آنها که مدت هاست اسلحه در دست گرفته با حکومت ولایت فقیه می جنگند و دسته ها و  گروه هایی از توده ها را که پس از دیدن این همه سرکوب های خونین از 88 به این سو، دیگر به «گذارمسالمت آمیز» فکر نمی کردند و در خود جنبش مهسا دست به تهاجم به نیروهای سرکوب زدند، در بر نمی گیرد.
بد نیست حضرات این چنین مصادره ی جنبش بزرگ تحریم به وسیله ی جریانی که هنوز نه سر پیاز است و نه ته پیاز!
استیصال حکومت آری، استیصال توده ها خیر! 
«این انتخابات سنتز استیصال دو جانبه مردم و نظام بوده است. از یکسو نشانگر استیصال مردمی که در خیزش‌های اجتماعی متعدد تا کنون نتوانستند حکومت را سرنگون کنند.( درویش پور به گونه ای صحبت می کند که انگار تنها راه برای مبارزه با رژیم همین تحریم کردن هاست! چون بقیه راه ها به استیصال مردم کشیده شده است!) از سوی دیگر ناشی از بن بست سیاست خالص‌سازی بود که نظام را دچار استیصال و تن دادن دوباره به انتخابات رقابتی محدود وادار کرد‌.»
اگر از واژه ی«سنتز» بگذریم که گویا به این دلیل که حضرات خود را«سنتز» کننده ی نظرات متضاد در جامعه می دانند به هر بهانه ای آن را به کار می برند! به نظر ما پذیرش پزشکیان به عنوان کاندید ریاست جمهوری که اکنون روشن شده با توافق خامنه ای بوده و احتمالا همراهی خامنه ای برای اینکه وی انتخاب شودناشی از بن بست حکومت در تداوم راه گذشته و چنان که در بیانیه ها و اعلامیه های گروه مان گفته شده یک مانور و تاکتیکی از جانب خامنه ای برای«تنفس»حکومت اش و به افت و رکود کشاندن جنبش توده ها بوده است. اما برخلاف چنین نظراتی این جنبش به این دلیل که تا کنون توانایی لازم برای سرنگونی حکومت را نداشته دچار«استیصال» نشده است بلکه با توجه به این که جنبش بیشتر خود به خودی است در حال تجربه اندوختن و پیشروی و عقب نشینی است. شکی نیست که نبود رهبری جنبش را دچار مشکلات زیادی کرده و می کند اما وضع کشور به گونه ای است که حتی اگر توده ها بخواهند مبارزه را ادامه ندهند و تسلیم وضع موجود شوند این امر برایشان امکان پذیر نیست. وضع موجود یعنی فلاکت و ویرانی زندگی ساده ی توده ها و این وضع برای طبقه ی کارگر و زحمتکشان غیر قابل تحمل است. بنابراین تحریم انتخابات و اکثریتی که تحریمیان کسب کردند را می توان تداوم مبارزات پیشین شان دانست و نه ناشی از استیصال در مبارزات پیشین. مبارزاتی که پس از تحریم نه دچار افت و رکود بلکه در اولین فرصت دوباره اوج خواهد گرفت.
درویش پور در پایان از«رقابت ها و چالش های جدی تر بین ساختار شکنان و مدافعان نظام به ویژه با مرگ خامنه ای یا حتی در همین دوره» و«گسترش جنبش های اجتماعی ساختارشکن دمکراتیک ... که خواستار تغییرات ساختاری و گذار از کلیت این نظام» هستند نام می برد.»
اما آنچه مشکل نام گذاری هایی مانند «ساختارشکنان» و «جنبش های اجتماعی ساختارشکن دموکراتیک» است این است که منظور حضرات از چنین نام ها و جنبش هایی خودشان است. گویی آنها با چنین جنبش هایی وحدت یافته و اساسا این جنبش ها به زیر رهبری این حضرات رفرمیست در آمده اند و بقیه هم از این ها تبعیت می کنند!؟
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 1403
 

۱۴۰۳ مرداد ۱۱, پنجشنبه

دولت تروریستی اسرائیل و ولایت بی در و پیکر فقیه

 
دولت تروریستی اسرائیل و ولایت بی در و پیکر فقیه
 
در ساعت دو بامداد روز چهارشنبه دهم مرداد 1403 اسماعیل هنیه رهبر دفتر سیاسی حماس به همراه یکی از محافظان اش  در تهران و در حال که در یک مکان به اصطلاح امن به سر می بردند به وسیله ی حمله ای موشکی ترور و کشته شد. 
دولت مرتجع اسرائیل
در این که این ترور به وسیله ی دولت صهیونیستی اسرائیل انجام شده کمتر تردیدی وجود دارد. در عین حال این ترور درست یک روز پس از آن است که یکی از فرماندهان ارشد نظامی حزب الله لبنان به نام فواد شکر در پی حمله ی هوایی اسرائیل در اطراف بیروت ترور شد. این حملات نخستین ترورهای اسرائیل از پس آغاز جنگ نبوده است و آخرین آنها نیز نخواهد بود. اسرائیل دنبال ایجاد شرایطی است که سازمان حماس به شدت تضیعف شده و حزب الله لبنان و نیز حکومت استبدادی ولایت فقیه در ایران که تنها دنبال منافع خویش است در قبال جنگ غزه منفعل تر و بی تحرک تر شوند.
اینکه دولت اسرائیل به خود اجازه می دهد که هر گونه ترور و هر کاری که مایل بود علیه خلق فلسطین و نماینده گان سیاسی آن انجام دهد و هیچ قانونی مانع و رادع وی نبوده (در این مورد رعایت نکردن قوانین بین المللی و حمله به کشوری که جدای از هر حکومتی که دارد، اسماعیل هنیه برای مراسم تحلیف رئیس جمهور آن دعوت شده بود) و جوابگوی هیچ بازخواستی نباشد نشان از پشتگرم بودن وی به امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپایی به ویژه انگلستان و آلمان و فرانسه است که عموما چیزی جز فعال مایشایی دولت اسرائیل را در قبال خلق فلسطین بر نمی تابند.
از سوی دیگر این حمله به فردی است که نماینده حماس در مذاکرات صلح بوده است. گرچه احتمال دارد که هدف اسرائیل این نبوده نباشد که مذاکرات صلح ادامه نیابد - زیرا که رسیدن اسرائیل به خواست هایش و پیروزی اسرائیل در مذاکرات صلح به نفع دولت حاکم ناتانیاهو است- بلکه این بوده باشد که حماس را از موضعی ضعیف تر پای مذاکرات صلح بنشاند، با این همه حذف وی ممکن است ضربه ای به تداوم این مذاکرات و فرایند صلح و یا حداقل سرعت آن زده و آن را تا حدی دور از دسترس کند.
حماس
از این سوی سازمان حماس دارای یک جهان بینی مرتجع قرون وسطایی است که به وسیله ی خود امپریالیست ها و دولت ایضا مرتجع اسرائیل برای سایه افکندن به روی گروه های سیاسی فلسطینی انقلابی و کمونیست بال و پر گرفته اما اکنون مزاحم و موی دماغ آنها گشته است. در کنار آن بسی از برنامه های نظامی( و از جمله عملیات 7 اکتبر) که به وسیله این سازمان علیه دولت صهیونیستی اسرائیل انجام شده است بر مبنای شیوه های نامعقول صورت گرفته و فاقد حداقل احترام به اصول اخلاقی و رعایت آنها بوده است. جدا از این ها چنانکه می بینیم نتیجه عملیات نظامی هفت اکتبر حماس تا کنون نزدیک به  سی و نه هزار کشته از مرد و زن و کودک فلسطینی و حدود 80 هزار زخمی و 10000 هزار مفقود و ویران شدن غزه و آواره گی صدها هزار نفر از خلق فلسطین بوده است و حماس به نوعی خلق فلسطین را ابزار ماجراجویی های خود و بی دورنمای روشن و مفید به حال خلق فلسطین کرده است. با این همه با توجه به اینکه این سازمان در حال حاضر یکی از سازمان های نماینده ی مردم فلسطین و دارای پایه ی توده ای در میان خلق فلسطین است و در عین حال نماینده ی سیاسی این سازمان در هنگام به سر بردن در کشوری دیگری ترور شده ما ترور اسماعیل هنیه رهبر دفتر سیاسی حماس را محکوم می کنیم.
حکومت استبدادی ولایت فقیه- باندهای وابسته به غرب و امنیت پوچ و دروغین
جدا از اسرائیل و حماس چون این ترور در تهران انجام شده است پای حکومت ولایت مطلقه ی فقیه خامنه و سران پاسدارش نیز به میان می آید. در اینجا مساله ی عمده این است که چگونه خامنه ای و سران سپاه اش کسانی را برای مراسم تحلیف رئیس جمهور دعوت می کنند اما علیرغم هارت و پورت در مورد وجود امنیت فوق العاده در این کشور، ناتوان از حفظ جان آنها هستند. در واقع در درون حکومت ولایت فقیه و طبقه ی حاکم باندهایی وجود دارند که وابسته به امپریالیست های غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا هستند. روشن است که این ها در دادن اطلاعات به امپریالیسم آمریکا و دولت اسرائیل نقش اصلی را دارند. از سوی دیگر فساد مانند موریانه به تمامی دم و دستگاه ها نافذ شده و سازمان های امنیتی جمهوری اسلامی و در راس شان سازمان حفاظت سپاه و سازمان اطلاعات را در برگرفته و این سازمان ها محل هایی برای نفوذ فراوان موساد و سیا شده و در مقابل حملات خارجی عملا جزمشتی سازمان بی بو و خاصیت نیستند؛ به ویژه موساد و اسرائیل هر کاری دل شان خواست انجام می دهند اما خامنه ای و سران مرتجع سپاه اش جز مشتی واژه با قافیه ی«سخت» همچون«انتقام سخت» و«تنبیه سخت» و«پاسخ سخت» و اکنون «مجازات سخت» کاری نتوانسته اند بکنند که مانع حرکات و تجاوزهای بعدی اسرائیل بشوند؛ حملات و تجاوزهایی که اکنون دیگر مثنوی هفتادمن کاغذ شده و یکی پس از دیگری حکومت خامنه ای و سران سپاه را تحقیر کرده و ذلت و خواری دم و دستگاه های امنیتی آن را نشان  داده است.
اما این حاکمان که چنین ذلیل و بدبخت و مفلوک در مقابل دولت صهیونیستی اسرائیل هستند به گفته ی توده های مردم آماده اند برای توده های ناراضی و بی دفاع کشور از کارگران و کشاورزان و دختران و زنان و جوانان و خلق های زیرستم کرد و بلوچ و عرب اسلحه بکشند و شکنجه و زندان راه اندازند و طناب دار برپا کنند و خلق را به بند و اسارت در آورند.
آینده ی تضادهای ارتجاعی دو حکومت مرتجع
تضادهای بین استبداد دینی ولایت فقیه و حکومت صهیونیستی اسرائیل تضادهایی ارتجاعی هستند که ذره ای منافع خلق های دو کشور را در برنداشته و تنها منافع ارتجاعی حاکمان این کشورها را در بردارند با این وجود به نظر نمی رسد که هیچ کدام از این دو دولت تمایلی به گسترش این تضادها و تبدیل آنها به جنگ را داشته باشند.
به طور کلی خامنه ای و سران جنایتکار سپاه به دلیل تضادهای شدید درون حاکمیت و سست بودن وضعیت باندها و جناح خود از یک سو و همچنین وضع اقتصادی و سیاسی جاری کشور و فقر و فلاکت توده ها و در کنار آن آماده گی شان برای طغیان ها و شورش های تازه، نمی خواهند وارد جنگ شوند. جنگ برای سران حاکم شرایط را به طور غیرقابل قیاسی بدتر از شرایط اواخر جنگ عراق و ایران خواهد کرد که هر دم امکان شورش های تازه تر و بیشتری می رفت. همین وضعیت در مورد اسرائیل وجود دارد که خود درگیر در منطقه و در عین حال تابع امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی و نیز محظورات دولت های مرتجع عرب در منطقه است که اینها نیز در حال حاضر هیچ کدام جنگ گسترده در منطقه را نمی خواهند.
 اما با توجه به خبرها و دستور خامنه ای برای«مجازات سخت» ممکن است همچون مورد «پاسخ سخت» کشتار کنسولگری، شاهد فرستادن پهپاد ها و موشک ها به سوی اسرائیل و یا پایگاه های آمریکا، حال یا از داخل ایران و یا از کشورهایی مانند عراق و یمن و لبنان و... باشیم. اگر خامنه ای و سران سپاه جنگ نخواهند باید واکنش شان به گونه ای باشد که اسرائیل و آمریکا را برای پاسخ متقابل برنیانگیزد. در صورتی که وضع جز این گردد و دولت اسرائیل  خود را مجبور به پاسخ گویی ببیند آن گاه آمریکا و اروپای غربی نیز به پشتیبانی اسرائیل برخاسته و وضع ممکن است به کنش و واکنش متقابل کشیده شود. وضعی که اکنون نمی توان به گونه ای روشن آینده ی آن را ترسیم کرد.
 طبقات مردمی ایران، کارگران و کشاورزان و زحمتکشان شهر و روستا و نیز طبقات میانی اکنون نیز در عذاب هستند و دنبال چاره جویی برای خلاصی از حکومت ولایت فقیه چه رسد به این که قرار باشد جنگی هم به این وضع اضافه شود. از این رو به هیچ وجه جنگ نمی خواهند و آن را تحمل نخواهند کرد. درگیر شدن خامنه ای و سران سپاه در هر جنگی که اندکی به درازا کشد جز این که سرنگونی این حکومت را پیش بیندازند نتیجه ی دیگری نخواهد داشت.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
12 مرداد 1403