۱۴۰۰ مهر ۲۸, چهارشنبه

درباره ی بنی صدر

 

درباره ی بنی صدر

     ابوالحسن بنی صدر، فردی که عنوان نخستین رئیس جمهور ایران را داشت در سن 88 سالگی درگذشت. دوره ی زندگی سیاسی وی از سال های 1340 تا زمان انقلاب، دوره ی انقلاب یعنی سال های 60-57 و دوره ی پس از انقلاب تا زمان درگذشت اش را در بر می گیرد. با وجود فعالیت طولانی، شاخص زندگی و فعالیت وی به ویژه همان دوران ریاست جمهوری کوتاه اش بود و داوری در مورد وی بیش از هر دوره ی دیگر روی همین مرحله ی تعیین کننده در زندگی سیاسی وی متمرکز است.
بنی صدر یک فرد نیست، بلکه نماینده ی لایه هایی درون بورژوازی ملی ایران است. این لایه ها از نظر وجوه ملی و مذهبی ( و نه لزوما از نظر راست و میانه و چپ) سه بخش اساسی را در بر می گیرند: لایه هایی که وجه ملی شان بر وجه مذهبی شان می چربد و عموما بخش مصدقی این جریان را تشکیل می دهند مانند سنجابی و جهانگیر فروهر؛ لایه هایی که تلاش می کنند که بین این دو وجه تعادل ایجاد کنند مانند بازرگان و بالاخره لایه هایی که وجه مذهبی آنها بر وجه ملی شان مسلط است مانند امثال یزدی، قطب زاده و البته خود بنی صدر. وی با در نظر گرفتن مهم ترین  فرازهای زندگی سیاسی اش به ویژه در دوران سه ساله ی انقلاب 60- 57 بیشتر نماینده ی لایه های شد که وجه مذهبی آنان بر وجه ملی شان سنگینی می کند.
بنی صدر در دوران طولانی فعالیت خود التقاط ها، نوسان ها و چرخش هایی داشت که بخشی از آن به پیش از انقلاب برمی گردد و بخشی از آن به دوران انقلاب و پس از انقلاب.
 مهم ترین چرخش وی در پیش از انقلاب تا حدودی ضعیف شدن مصدقی بودن و پیوندهایش با جبهه ملی و گرایش یافتن و پیوستن اش به انجمن های اسلامی و تقویت نظری و عملی آنها به ویژه در مقابل جریان ها و سازمان های دموکراتیک  و مارکسیستی - لنینیستی بود. این چرخش به پر رنگ شدن نقش مذهب و گرایش های عمیقا ضددموکراتیک در دیدگاه بنی صدر منجر شد و همین امر وی را به جریان مرتجع خمینی نزدیک تر کرد و موجب شد که وی و همراهانش این جریان را در فریب مردم و به قدرت رسیدن یاری کنند.
نزدیکی و درهم آمیختن بیش از پیش وی وی با جریان خمینی سبب شد که پس از برقراری جمهوری اسلامی و به ویژه پس از انتخاب به عنوان رئیس جمهور و فرمانده کل قوا، در برخی از مهم ترین اقدامات ضد مردمی و ارتجاعی خمینی و جریان منسوب به وی، به ویژه تخریب تشکلات شورایی طبقه ی کارگر، حمله به کردستان و سرکوب خلق کرد، پشتیبانی از حجاب اجباری و سرکوب زنان و حمله به دانشگاه ها و سرکوب دانشجویان مبارز و آزادیخواه و کمونیست زیر نام «انقلاب فرهنگی» نقشی رهبری کننده و یا همراهی کننده ایفا کند. افزون بر اینها بنی صدر سازش های بسیار دیگری با خمینی و حزب جمهوری اسلامی کرد که یکی از مهم ترین آنها پذیرش  قانونی کردن «ولایت فقیه» خمینی است. وی برخلاف جریان های مصدقی و حتی نیمه مذهبی که پنهان آشکار- گرچه نیم بند- با آن مخالفت کردند( بازرگان از آغاز گفت«جمهوری دموکراتیک اسلامی» و خمینی با آوردن واژه ی دموکراتیک مخالفت کرد) با آن مبارزه ای به عمل نمی آورد. بدین سان بنی صدر در دوره ای از انقلاب در مقابل طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایستاد و نماینده ی ضد انقلاب و همراهی کننده ی ارتجاع مذهبی شد. 
 در نهایت در همین دوران ریاست جمهوری است که  نوسان و چرخش دیگری از جانب وی سر می زند. این بار به عکس دورانی که از جبهه ملی به سوی جریان ضد انقلابی و ضد دموکراسی بورژوایی گرایش یافت، به مقابله با خمینی، بهشتی و حزب جمهوری اسلامی که سران بعدی جمهوری اسلامی در آن متمرکز بودند، برخاست و به تقویت گرایش آزادیخواهانه و هوادار دموکراسی در مقابل رشد استبداد طلبی دینی در جامعه پرداخت. این دوران کمی پس از آغاز جنگ ایران و عراق تا مقطع برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری و کودتای خرداد 60 را در بر می گیرد.      
با توجه به حضور وی در خارج از کشور و به طور کلی تحلیل رفتن نقش سیاسی جبهه ی ملی ایران پس از کنار گذاشتن بورژوازی ملی و لیبرال از قدرت بنی صدر نیز همچون دیگر جریان های سیاسی( از جمله  جریان های چپ که ضربات سنگینی را متحمل شدند) آن نقشی را که در تحولات سیاسی سال های 60- 57 داشت دیگر نتوانست تکرار کند. در این دوره چهل ساله شاخص ترین وجه ی فعالیت اش افشاگری های وی درباره سیاست های خمینی، رفسنجانی، خامنه ای، پاسداران و کلا جمهوری اسلامی و نیز شرکت در دادگاه میکونوس بود.
اکنون به برخورد نیروی های سیاسی گوناگون به بنی صدر و داوری آنها در مورد وی و در واقع جریان سیاسی وی می پردازیم.
بورژوازی ملی
 گروه های متفاوت در این جریان گرچه عموما از فاصله گرفتن بنی صدر از جریان مصدقی جبهه ی ملی و نزدیک شدن به  انجمن های اسلامی و جریان خمینی انتقاد به عمل می آورند اما در مورد دیگر اعمال وی مواضع متضادی اتخاذ می کنند.
برخی از آنها چون هیات رهبری- اجرائی جبهه ملی ایران همراه با برخی انتقادات از مواضع متغیر بنی صدر، در کل مواضعی را می گیرند که بنی صدر گرفت. اینها نقش بنی صدر را در مقام فرماندهی قوا در جنگ با عراق و نیز جدال اش با حزب جمهوری را پر رنگ کرده و در مورد نقش وی در سرکوب طبقه ی کارگر، خلق کرد و سرکوب دانشجویان در سال 1358 سکوت می کنند. روشن است که اینها با بیشتر مواضع  و اعمال بنی صدر توافق دارند و نقد اساسی ای جز همین دور شدن از جبهه ملی و نزدیک شدن به جریان مذهبی خمینی از جانب وی ندارند. 
برخی دیگر که متمایل به بختیار یعنی راست ترین بخش بورژوازی ملی هستند زیر عنوان سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا بیشتر همان مواضعی را می گیرند که سلطنت طلبان می گیرند. این دسته ها عموما  به دور شدن بنی صدر از مواضع جبهه ی ملی و نزدیک شدن وی به خمینی و یاری دادن وی در رسیدن به قدرت- به جای کنار آمدن با بختیار- انتقاد می کنند و جدال وی با خمینی ، بهشتی و حزب جمهوری اسلامی را عموما در چارچوب جاه طلبی ها و بلند پروازی های شخصی همیشگی وی - و نه همچون فرایندهایی اجتماعی- سیاسی و طبقاتی که انگیزه های شخصی افراد بر بستر یک جایگاه طبقاتی و مبارزه ی طبقاتی در اجتماع تجلی می کند - تحلیل می کنند. اینها نیز هرگز از سرکوب طبقه ی کارگر، خلق کرد، زنان و یا سرکوب دانشجویان دموکرات و چپ در دانشگاه ها نقدی به عمل نمی آورند.
کمابیش چنین برخوردهایی به بنی صدر با تفاوت هایی از جانب اصلاح طلبان حکومتی سابق که به جبهه ی ارتجاع امپریالیستی نپیوسته اند، نیز صورت می گیرد. 
بورژوا- کمپرادور های مذهبی حاکم
جریان حاکم بر جمهوری اسلامی یعنی خامنه ای و شرکای پاسدار و دولت حزب اللهی اش که سرمایه داران کمپرادور مذهبی ایران را تشکیل می دهند کمابیش همان موضعی را می گیرند که در دورانی که تضاد بین جریان بنی صدر و خمینی و بهشتی و حزب جمهوری اسلامی شدت یافته بود، می گرفتند. آنها از اقدامات ضد انقلابی بنی صدر یعنی مقابله با شوراهای کارگری، حمله به کردستان، پشتیبانی از حجاب اجباری و سرکوب زنان آزاده و نیز حمله به دانشگاه ها انتقادی به عمل نمی آورند، چرا که خود در کنار بنی صدر عاملین اصلی همین اقدامات بوده اند، بلکه تنها به وجه مقابله ی وی با بهشتی و خمینی و دور شدن اش از برقراری حکومت روحانیون و استبداد دینی و نزدیک شدن اش به مجاهدین خلق می پردازند.
باید توجه داشت که مقابله ی مزبور صرفا تضاد بین شخص بنی صدر از یک طرف و خمینی و حزب جمهوری اسلامی از سوی دیگر نبود( گرچه انگیزه های شخصی در مبارزه ی طبقاتی دخیل است)، بلکه تضاد میان اکثریت طبقات انقلابی و مترقی ایران که هر کدام به نسبت جایگاه و وضع خود خواسته های اساسی انقلاب یعنی استقلال و آزادی و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی و یا مترقی را دنبال می کردند از یک سو و جریان خمینی و حزب جمهوری اسلامی که به سوی برقراری یک حکومت ارتجاعی استبداد دینی گام بر می داشتند از سوی دیگر بود. یعنی جریان هایی که با استفاده از فرصت جنگ با عراق، برنامه داشتند مضمون استقلال و آزادی انقلاب ایران را مسخ کرده و یک حکومت مذهبی را به جای یک حکومت دموکراتیک به خورد مردم دهند. در واقع بنی صدر بر مبنای تمایلات و گرایش های متضاد درونی خود که از منافع طبقه ای که از آن دفاع می کرد برمی خاست و بر بستر همین جریان دموکراسی خواه در سطح جامعه، تغییر موضع داد و به نوبه ی خود به این جریان دمید و در دوران معینی در ارتقاء سطح و گسترش آن نقش داشت. مهم ترین رویدادی که در این فرایند به وجود آمد همان گردهمایی 14 اسفند 59 در دانشگاه تهران بود. در این گردهمایی بزرگ، لبه تیز پیکان حمله متوجه حزب جمهوری اسلامی و در کنار آن بهشتی و خمینی و برقراری حکومت مذهبی شد.
به جز خامنه ای و شرکا در میان اصول گرایان حاکم جریان هایی هم هستند که به دلیل اختلافات با خامنه ای و سپاه پاسداران تا حدودی گرایش به برخی برخوردهای تا حدودی تغییر یافته نسبت به بنی صدر دارند، اما در حال حاضر این جریان ها نقش مهم و جهت دهنده ای در میان آنها ندارند.   
 بورژا- کمپرادورهای سلطنت طلب سقط شده ی سابق
این جریان بورژوازی ارتجاعی و مزدور امپریالیسم غرب بر مبنای وضعیتی که جمهوری اسلامی برای توده ها به وجود آورده است، همواره به تبلیغ و ترویج علیه انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی 60- 57 می پردازد و به رواج این اندیشه که مردم اشتباه کردند که دست به انقلاب زدند و حکومت استبداد سلطنتی شاه سابق بهترین حکومت ایران بوده است و... دست می زند. این ها بخش مهمی از تبلیغات خود را علیه جریان های چپ، دموکراتیک و ملی انجام می دهند. از نظر این جریان، این احزاب و سازمان های چپ  و ملی مسبب اصلی روی کار آمدن خمینی و حکومت جمهوری اسلامی هستند و نه خودشان که شدیدترین سرکوب ها را به وسیله ی ساواک شان علیه نیروهای انقلابی کمونیست و دموکرات و لیبرال اعمال کردند، اما برای جریان های مذهبی امکانات بسیار برای تبلیغ و ترویج  گشودند با این انگیزه که به کمک آنها بیشتر بتوانند نیروهای انقلابی و مترقی را به حاشیه رانند و منفعل گردانند و نیز از مذهب به بهترین شکل برای مسخ توده ها استفاده کنند. اینها یادشان رفته که شاه هم مدینه و مکه رفته و «حاجی» شده بود، هم با ملکه کربلا رفته و «کربلایی» شده بود و هم- باز هم با یکی دیگر از ملکه ها- برای زیارت به مشهد رفته و «مشهدی» و لابد «کمر بسته ی امام رضا» شده بود و ماشالله هزار ماشالله کم و کسری از زیارت اماکن مذهبی وتقویت مذهب و روحانیون نگذاشته بود و راستی که آخوندها و مستبدین مذهبی کنونی حداقل از این جنبه ها باید حق شناس وی باشند و مراسمی در تکریم وی برگزار کنند! روشن است که اینها در همان زمان که بر سر کار بودند یعنی کل دوران 32 تا 57 برخوردی بهتر از این به نمایندگان سیاسی بورژوازی ملی نمی کردند: زیر رهبری دولت های آمریکا و انگلیس علیه حکومت مصدق کودتا کردند، در سال های39- 42، تداوم جنبش دموکراتیک  و جبهه ی ملی دوم را درهم کوبیدند و در سال های منتهی به انقلاب بسیاری از سران بورژوازی ملی را به زندان افکندند.
 اکنون برای آنها این بسیار مهم است که علیه هر نوع جایگزین دموکراتیک  به جای جمهوری اسلامی به جدال برخیزند تا خود یگانه جایگزین جمهوری اسلامی شوند. همان گونه که خمینی و روحانیت سوار انقلاب توده ها شد این ها نیز می خواهند سوار جنبش کنونی شوند و خود بر سرکار آیند. به این ترتیب نقد بنی صدر از جانب اینان نقد جریان های ملی، دموکرات و چپ و اساسا انقلاب 57 است و نه صرفا نقد شخص بنی صدر و نقش وی در روی کار آمدن خمینی.
نکته ی جالب وحدت دیدگاه سلطنت طلبان با جریان خامنه ای در مورد بنی صدر است. این هر دو نیرو که نماینده گان سرمایه داران کمپرادور سقط شده و سرمایه داران کمپرادور مسلط بر قدرت هستند، بنی صدر را طرد می کنند. یکی به این سبب که به خمینی پا داده است و دیگری به این سبب که  علیه خمینی و برقراری حکومت استبداد مذهبی برخاسته است.        
«شبه چپ» ایران
 «شبه چپ» ایران را باید دارای دو جریان اصلی توده ای- اکثریتی( و البته در کنار این ها راه کارگری ها) از یک سو و دارودسته های رنگارنگ ترتسکیست های حکمتی مزدور امپریالیسم از سوی دیگر دانست. این دو جریان دو برخورد متضاد با جریان بنی صدر و کلا بورژوازی ملی داشته اند:
 جریان نخست با توجه به مقابله بنی صدر با بهشتی و حزب جمهوری و نیز  برپایی شورای ملی مقاومت، ضمن نام بردن از برخی اقدامات ضد انقلابی بنی صدر و گاه برای خالی نبودن عریضه انتقادات آبکی از آنها، عموما از آن پشتیبانی کرده اند( جریان حزب چپ یا فدائیان خلق نیز از نوه و نتیجه های همین سازمان هاست که بیانیه ای در رسا و ستایش بنی صدر داده است).
جریان دوم که بخش مهم آنها را ترتسکیست های گوناگون تشکیل می دهند( و در اینجا صرفا شیوه ی برخورد آنها مهم است و نه صداقت و سلامت فکری ای که ندارند زیرا بیشتر آنها کوردل و دورقاب چین سلطنت طلبان و مزدور امپریالیسم غرب هستند) با توجه به نقش بنی صدر در یاری به خمینی در قدرت گرفتن، سرکوب طبقه ی کارگر و خلق کرد و نیز حمله به آزادی زنان و نیز  دانشگاه ها به نفی مطلق وی پرداخته اند.
به طور کلی یکی از این دو جریان، وجه ضدانقلایی و ضد خلقی آن را ندیده و نمی بیند و یا ماست مالی می کند و دیگری وجه ضد ارتجاع مذهبی و گرایش های وی به آزادی های بورژوایی و دموکراسی بورژوایی را.(1)
برخورد طبقه کارگر
دیالکتیک چنانکه لنین گفت در نفس خود یعنی دو گانه کردن یک واحد کل و برخورد به اجزاء متضاد آن.
برخورد دوگانه نسبت به هر پدیده از یک سو ماهیت، مضمون و کیفیتی متفاوت با برخورد دوگانه به پدیده ی دیگر دارد( و از اینجاست که برخورد دوگانه ی طبقه ی کارگر به لایه های پایینی دهقانان با برخورد دوگانه ی وی با لایه های میانی و مرفه آن متفاوت است و همچنین برخورد دوگانه به خرده بورژوازی با همین برخورد به بورژوازی ملی تفاوت دارد) و از سوی دیگر مضمون و کیفیت برخورد به هر وجه، در عین موجودیت وحدت بین دو بخش، تفاوتی ماهوی و کیفی با وجه دیگر دارد. و اما آنچه این جریان ها از خود نشان داده اند فقر عمیق و حیرت انگیز از یک برخورد درست دیالکتیکی و مارکسیستی در مبارزه ی طبقاتی به رویدادها و طبقات و از جمله به جریان بورژوازی ملی و بنی صدر بوده است.
 تحلیل فعالیت سیاسی بنی صدر به عنوان شاخه ای از بورژوازی ملی ایران، در کل نشان گر هر دو وجه است:
 نخست رشد گرایش های ضد دموکراتیک و ضد خلقی وی: این گرایش ها در نخستین نوسان آن از یک جریان مصدقی به جریانی عمدتا مذهبی و با گرایش به خمینی شدت بیشتری یافت و در تحرکات ضد خلقی در حمله به شوراهای کارگری، حمله به کردستان و کشتار خلق کرد و نیز در تایید و همراهی کردن با قانونی کردن حجاب اجباری و حمله به دانشجویان چپ و آزادیخواه خود را نشان داد. امری که به برقراری حکومت ولایت فقیه و استبداد دینی خمینی یاری بسیار کرد. در این اعمال ما وجه ضدانقلابی بورژوازی ملی را به روشنی مشاهده می کنیم و همچنان که در بالا اشاره شد جبهه ملی نیز به این اعمال بنی صدر انتقادی ندارد.
و دوم: سمت گیری وی به سوی آزادی و دموکراسی بورژوازی است و اینجا بنی صدر سمت گیری به سوی طبقات و جریان های دموکراسی خواه کرد و با ارتجاع خمینی و بهشتی و حزب جمهوری اسلامی در افتاد. در این اعمال ما وجه مبارزه ی بورژوازی ملی علیه استبداد سیاسی و برای دموکراسی بورژوایی را می بینیم.  مروری بر مبارزه ی بنی صدر و نیز امثال بازرگان و در کل جبهه ملی با استبداد سلطنتی و استبداد دینی و همچنین امپریالیسم، نشانگر سستی، اهمال، ناپیگیری و سازشکاری بورژوازی در این مبارزه است.  
زندگی سیاسی بنی صدر در مجموع  نوسان بین این دو وجه بوده است: یک سو تمایلات ضد دموکراتیک و ضد انقلابی و سوی دیگر تمایلاتی در جهت دموکراسی بورژوایی و استقلال طلبی( که این امر به ویژه در جنگ ایران و عراق و نیز جدایی از مجاهدین خلق به دلیل گرفتن جانب عراق در جنگ با ایران و برنامه برای تاسیس پایگاه در عراق خود را نشان داد). تمایل نخست وی را به جریان های انجمن های اسلامی و خمینی نزدیک کرد و گرایش دوم وی را به گسست از آنها کشاند و به سوی جریان های ملی و نیز مجاهدین خلق که در آن زمان جریانی در مجموع مبارز و مترقی بود، سمت و سو داد. 
 این البته حکایت ویژه ی بنی صدربر مبنای سیر تطور فکر و عمل سیاسی وی است. در مورد دیگر جریان های درون جبهه ملی و کلا بورژوازی ملی ایران( سنجابی، فروهر، بازرگان، سامی، سحابی و پیمان و...) همین امر با تفاوت هایی در رگه های غیر مذهبی و یا مذهبی، درجات دموکراسی خواهی و یا ضد دموکراتیک بودن و گرایش به ارتجاع یافتن، استقلال طلبی و یا سازشکار بودن با امپریالیسم در مقابل جنبش طبقات خلقی، تکرار شده است و تکرار خواهد شد.
 از دیدگاه مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم در انقلاب دموکراتیک نوین ایران، بورژوازی ملی با بورژوازی کمپرادور تفاوت کیفی دارد و در شرایط معینی در صف خلق( مانند زمانی که بنی صدر با بهشتی و خمینی و حزب جمهوری اسلامی به مقابله برخاست و یا مبارزه ی امثال فروهر و سحابی با خامنه ای و استبداد دینی) و در شرایط دیگری می تواند درون صف ضد خلق( حمله به کردستان، پشتیبانی از حجاب اجباری و حمله به دانشجویان مبارز و آزدایخواه و...) باشد. به واسطه ی نوسانات و چرخش های این طبقه خواه در مقابله با ارتجاع و خواه در مقابله با امپریالیسم( به ویژه در مقابله با امپریالیسم که سستی و سازش های آن بیشتر می شود) متحدی است که به درجه و تا حدودی درمبارزه برای استقلال و آزادی شرکت می کند و هر گونه اتحادی با وی در صورت وقوع، مشروط است.
به طور کلی طبقه ی کارگر ایران باید به بورژوازی ملی ایران و نمایندگان سیاسی آن برخوردی دوگانه داشته باشد: با تمایلات و گرایش ها و اعمال ضد انقلابی و ضد دموکراتیک و با تقابل اش با طبقات خلقی، با سستی ها و اهمال کاری کاری ها و سازشکاری های وی با ارتجاع نوع مذهبی و یا سکولار سلطنت طلب و امپریالیسم بستیزد و در مقابل  ستم به وی از جانب استبداد و امپریالیسم موضع بگیرد و گرایش های دموکراسی خواه و استقلال طلبانه ی وی  را به درجه ای که موجود است تقویت کرده و از آنها پشتیبانی کند.(2)
در مقطع کنونی که  تضاد عمده با ارتجاع داخلی و حکومت استبداد دینی خامنه ای، سپاه پاسداران و رئیسی است و مبارزه ی آزادیخواهانه و دموکراتیک وجه عمده ی مبارزه است، خلق از طبقه ی کارگر، دهقانان، لایه های خرده بورژوازی و بورژوازی ملی تشکیل می شود. از نظر طبقه ی کارگر برخورد به تمامی این طبقات دوگانه است. اما دهقانان و کشاورزان  و لایه های پایینی و تهیدست خرده بورژوازی متحدین اصلی و مطمئن طبقه ی کارگر هستند. لایه میانی و بالایی خرده بورژوازی پس از آن می آیند و بورژوازی ملی آخرین متحد در این جبهه است. در مرحله ی کنونی برخوردهای دوگانه در درون طبقات خلقی به نسبت درجه و عمق اتحاد طبقه ی کارگر با آنها در انقلاب دموکراتیک، باید به  کار بسته شده و شامل بورژوازی ملی نیز بشود.
 هرمز دامان
نیمه دوم مهر 1400
یادداشت ها  
1-    برای اطلاعات بیشتر خواننده این نوشته می تواند به مقاله ی نگارنده به نام طبقه ی کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش بورژوازی ملی رجوع کند.
2-    کمونیستی که در مقابل ستمی که از جانب استبداد و امپریالیسم به دیگر طبقات خلقی می شود، سکوت کند، به مقابله و مبارزه با آنها بر نخیزد و از مبارزه ی دیگران علیه استبداد و امپریالیسم پشتیبانی نکند، چیزی از کمونیسم نفهمیده و اساسا کمونیست نیست. کاظم سامی، جهانگیر و فرزانه فروهر و سحابی را به واسطه مبارزه شان علیه استبداد دینی حاکم می کشند و ترتسکیست (و متاسفانه برخی از جریان های سالم) سر بد و بیراه را به سوی آنها می کشند که آنها در گذشته چه و چه کرده اند. مشابه همین شکل ستم و  ترور نسبت به برخی دیگر از افراد در مقطعی که در مقابل جریان های استبداد دینی می ایستند اعمال می شود و ترتسکیست ها ( و باز هم متاسفانه برخی جریان های سالم و یا به نسبه سالم) تنها به یادشان می آید که آنها در گذشته در مقابل طبقه ی کارگر چه موضعی داشته اند. به این ترتیب نوع موضع در قبال افراد و جریان های سیاسی و در واقع طبقاتی که طبقه و نیروی حاکم نیستند و با آن در تضاد هستند، صرفا بر مبنای برخوردشان به طبقه ی کارگر تعیین می شود و بس. این در حالی است که نوع موضع نسبت به طبقه ی کارگر و کمونیسم تنها یکی از وجوه طبقاتی نیروهای ضد کارگری است که جزو قدرت حاکم نیستند و با آن مخالف و در تقابل اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر