۱۴۰۰ خرداد ۲۱, جمعه

علل اساسی دیرپایی حکومت مرتجع کنونی

 

علل اساسی دیرپایی حکومت مرتجع کنونی

    خامنه ای در سخنرانی اخیرش به «ماندگاری» حکومت اشاره کرد. او گفت که« راز پرشکوه و افتخاربخش ماندگاری این نظام این دو کلمه است: جمهوری و اسلامی؛ مردم و اسلام؛ جمهوری یعنی مردم و اسلام یعنی مردم سالاری دینی». و همچنین  گفت که کار بزرگ خمینی این بود که « این فکر و نظریه جمهوری اسلامی را خلق کرد و آن را وارد میدان نظریه های سیاسی گوناگون کرد. بعد به آن تحقق و عینیت بخشید».( سخنرانی 14 خرداد 400)
                                      
  استفاده از دین برای حکومت 
در مورد دروغین بودن جمهوریت این نظام یعنی مردم سالاری یا اتکا حکومت به مردم تردیدی نیست. این به اصطلاح جمهوریت تنها و یا عمدتا در انتخاب رئیس جمهوری هیچکاره ای خلاصه شده است. از این گذشته، تمامی رئیس جمهورهای انتخاب شده از بیست و پنج سال پیش تا کنون نه تنها کاره ای نبوده اند بلکه از نظر خامنه ای و شرکا دزد و جنایتکارش، مسبب حال و روز کنونی کشور و بنابراین انتخاب هایی برآمده از اشتباه مردم و ناصواب بوده اند. اکنون نیز این جمهوریت  به وسیله ی متحجرین این گونه تعریف می شود که مردم در انتخابات با فقیه مستبد و خودرای بیعت می کنند و بر آنچه وی انتخاب کرده است صحه می گذارند!
اما در مورد اسلامی بودن حکومت: این را خامنه ای راست می گوید. مسلط کردن دین و مذهب بر ارکان حکومت، از تعلقات دینی و مذهبی مردم تا آنجا که ممکن است سوء استفاده کردن، در زیر لوای دین رفتاری و کرداری پلید و ریاکارانه انجام دادن، دزدی و اختلاس کردن، مال اندوزی و بهشت ساختن در این دنیا برای خویش و بی مهابا و به فجیع ترین اشکال جنایت کردن و فرزندان مردم را کشتن، آری اینها بی گمان یکی از وجوه اساسی دیرپایی این حکومت بوده است.  
این وجه اما تنها یکی از دلایل و به اصطلاح رازهای«ماندگاری» این حکومت بوده است. امر مزبور دلایل دیگری نیز داشته است و برماست که آنها را توضیح دهیم.
حقیقت این است که بسیاری از ما کمونیست ها گمان نمی کردیم که این حکومت دیری بپاید و بیشتر زمان ها و به ویژه به هنگام خیزش های توده ای و یا جدال های در میان جناح های متخاصم حکومت، کمابیش بر این باور بودیم که رویدادهای جاری به زودی بساط آن را جمع می کند. این تا حدودی به کم تجربه بودن ما و اشتباه بودن ارزیابی ها ما برمی گشت و تا حدودی نیز به شرایطی که در اختیار ما نبود و یکی پس از دیگری خود را ظاهر می کرد.
 از زمان پس از انقلاب این اندیشه که این حکومت نمی تواند تداوم یابد، همواره وجود داشته است. از زمان مبارزات طبقه ی کارگر و گردهمایی و راهپیمایی نخستین11 اردیبهشت در نخستین سال پس از انقلاب تا زمانی که مبارزات طبقاتی داخلی در تمامی مناطق ایران به ویژه کردستان اشکال شدید و مسلحانه پیدا کرد و پس از آن نیز جنگ با عراق و رویدادهای مهم دهه های بعدی.
اما چه شد که این حکومت تداوم یافت و علل اساسی آن کدام اند؟ در زیر اشاره وار به علل این امر جز آنچه در بالا اشاره شد یعنی تسلط مذهب و نقش حکومتی که دین را وسیله حکمروایی خویش قرار می دهد می پردازیم.
 
سرکوب مداوم، خشن و مسلحانه جنبش خلق به وسیله ی ارتش، سپاه و نیروهای اطلاعاتی
نخستین علت این دیرپایی همانا سرکوب شدید جنبش های خلق و سازمان های مبارز و پیشرو است. از بازداشت و شکنجه و زندان و کشتن مبارزین خلق در زندان گرفته تا سرکوب های خونین جنبش طبقه ی کارگر و دهقانان و به همراه آن جنبش خلق ترکمن صحرا، خلق عرب خوزستان، جنبش بزرگ خلق کرد و ترک و مردم محروم بلوچستان.
 این سرکوب های خشن و مداوم خلق تماما به وسیله ی سلاح صورت گرفته است. از سلاح های ابتدایی تا توپ و تانک و هواپیما؛ و نه تنها هرگز نه تنها کوچک ترین افتی آنچنانی نداشت بلکه همواره با اشکال تازه و شدیدتری توام شد. از اعدام زندانیان دربند در سال 67 که قرار بود نقشی کیفی در تثبیت اوضاع به نفع حکومت اسلامی داشته باشد و خیال آنها را راحت کند گرفته تا قتل های زنجیره ای مبارزان، روشنفکران دموکرات و رهبران طبقات مردمی به وسیله ی وزارت اطلاعات حکومت، و از اینها گرفته تا اشکال وحشیانه سرکوب دانشجویان در تیرماه 78، به تیر و تیربار بستن مردم در راهپیمای های مسالمت آمیز 88 ، دی ماه 96 و آبان 98، این حکومت تمامی اشکال ممکنه ی سرکوب را به وسیله ارتش، سپاه، بسیج، نیروهای اطلاعاتی و دستگاه قضایی خود به کار بسته و می بندد. این روندی است که خود حکومت یعنی خامنه ای و دیگر جنایتکاران حاکم، نام آن را «النصربالرعب» گذاشته اند، اما در سخنرانی های این چنینی خود که می خواهند «راز ماندگاری» را توضیح دهند، به آن اشاره نمی کنند. این نخستین دلیل و اساسی ترین دلیل دیرپایی این حکومت است.
البته هیچ حکومتی در تاریخ نتوانسته صرفا با کشت و کشتار خود را تثبیت کند و تداوم بخشد. پس جمهوری اسلامی نیز نخواهد توانست به این وسیله بقا خود را تضمین کند.
 
پشتیبانی امپریالیسم غرب و شرق از جنایت های حکومت و کمک کردن به پاگیری آن
    دومین دلیل دیرپایی حکومت، پشتیبانی سیاسی، امنیتی، نظامی و اقتصادی امپریالیست های غرب یا شرق از این حکومت بوده است.
واقعیت این است که امپریالیست های غربی از همان پیش از پیروزی موقتی انقلاب در بهمن 57 و سرنگونی حکومت مستبد، مزدور و جنایتکار سلطنتی، در حال نقشه ریختن برای توقف و شکست انقلاب بودند. از حمله ی ارتش به کردستان گرفته که در حوزه ی نظامی مستقیما به وسیله ی فرماندهان دست پرورده ی امپریالیسم آمریکا و غرب صورت گرفت تا آمدن مک فارلین به ایران با انجیل و سلاح، و از این آمدن و دست صلح و دوستی دادن با حکومت اسلامی تا سکوت کریه تمامی آنها در مقابل اعدام ها به ویژه اعدام های سال 67. در این امر نباید تردید کرد که حتی اعدام های 67 بنا به توصیه های سران سازمان های امنیتی نظام های امپریالیستی غرب (و شرق نیز) و برای تثبیت نسبی حکومت و ایجاد اوضاع مساعد برای عادی سازی رابطه با غرب و ایمن کردن سرمایه گذاری امپریالیست ها در ایران بوده است.
 امپریالیست ها نه تنها از نظر امنیتی و نظامی بلکه از نظر اقتصادی نیز به حکومت کنونی در استقرار خود یاری رساندند. آنها همه و هرگونه رابطه ی اقتصادی با آن برقرار کردند و تلاش کردند که آن را به خصوص پس از جنگ و به کمک پروژه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و به قیمت به فلاکت کشیدن کارگران و کشاورزان و تمامی طبقات زحمتکش سرپا نگهدارند.
روشن است که چنین پشتیبانی هایی به معنای وحدت در تمامی مسائل با این حکومت نبود. آنها تضادهای ویژه ی خودشان را با حکومت اسلامی داشتند و نه تنها نگران جنبش های مداوم خلق در ایران بلکه ایجاد بلبشو در منطقه به وسیله ی این حکومت بودند که خودش را به وسیله دین و مذهب معرفی می کرد و بر همین مبنا و برای محکم کردن جای پای خویش دست به ماجراجویی در منطقه می زد.
این تضادها اما هرگز مانع نشد که امپریالیست ها تا آنجا که این حکومت دست به سرکوب و قتل عام خلق می زند از آن پشتیبانی و یا در مقابل آن سکوت نکنند. این را که در دوره ی ترامپ تا حدودی تضادهای امپریالیسم آمریکا با جناح خامنه ای حاد شد و حکومت آمریکا دست به تحریم ها و یا دیگر موانع در مقابل این جناح زد و یا تبلیغاتی علیه حکومت خامنه ای در رسانه های خود به عمل آورد هرگز به این معنا نبوده است که ترامپ و جمهوری خواهان و کلا سران امپریالیسم آمریکا حاضر به پشتیبانی از جنبش و مبارزات توده ای بوده اند. اگر هم گاهی با این جنبش  ور رفته و تبلیغاتی صرفا کلامی در رسانه ها در موردش کرده اند به این دلیل بوده که آنها سلطنت طلبان مرتجع و شاه پرستان مزدور را که بیشترشان همواره با سران حکومت اسلامی در امور اقتصادی سروسری داشته اند، در آستین داشته تا به زور به جنبش خلق ایران تحمیل کنند. 
به اینها باید اضافه کرد که در حالی که در دوره های پیشین، تضادهای بین قدرت های امپریالیستی غرب و شرق شدید بود و جنبش های خلق های زیرسلطه می توانستند از این تضادها به نفع خود استفاده کنند( گرچه در مواردی به این پایان می یافت که به زیر تسلط یک قدرت های امپریالیستی دیگر بروند) اما در زمان جنبش خلق ایران چنین امکانی وجود نداشت. و این به آن دلیل بود که بحرانی همه جانبه در سوسیال امپریالیسم شوروی شکل گرفت و آنچه زیر نام شوروی وجود داشت از هم پاشید. روند مزبور منجر به این شد که روسیه که اینک جای شوروی را گرفته بود از نظر اقتصادی و اجتماعی به گونه ای از مدل سرمایه داری امپریالیستی غربی روی بیاورد. از سوی دیگر این کشور حداقل برای مدتی آنچنان ضعیف شد که حتی توان پشتیبانی از حکومت های نیمه مستعمره ی خویش مانند لیبی و عراق را از دست داد و در نتیجه این کشورها از زیر تسلط اش بیرون آمدند.
 در واقع شوروی سابق به جز در مدتی که به حزب توده و دنباله رو آن فدائیان اکثریت امید بسته بود که شاید بتواند از طریق آنها کودتایی در ایران صورت دهد و قدرت را به دست گیرد، توان جدال با امپریالیسم غرب را در ایران از دست داد. امری که در خلال سرکوب انقلاب خلق سوریه تغییر کرد.
به این ترتیب جنبش خلق ایران موردی نمی یافت که حتی بتواند از تضادهای میان امپریالیست ها به نفع خود استفاده کند. این در حالی است که حکومت کنونی از همان آغاز و نخست با شوروی امپریالیستی مشغول مغازله شد و سپس در میانه ی سرکوب انقلاب در سوریه چرخشی را به سوی روسیه کنونی آغاز نمود و به دل دادن و دل گرفتن از آن روی آورد و به این شکل احتمال روی آوری و وابستگی نهایی خود را به امپریالیسم روس و درکنارش چین رویزیونیستی فراهم کرد.(1)

ضعف مفرط احزاب و سازمان های دموکرات و چپ در دوران انقلاب و
و تبدیل بیشتر آنها به رویزیونیست و ترتسکیست پس از سال های 60
سومین دلیل دیرپایی، فقدان احزاب و سازمان های سیاسی مبارز طبقات خلقی در راس طبقاتی است که نمایندگی آن را به عهده داشته اند و از این رو تقریبا خالی بودن عرصه برای یکه تازی حکام بوده است.
 زمانی که احزاب و سازمان های چپ پا به انقلاب 57- 56 گذاشتند کوچک ترین تدارکی برای آن ندیده بودند. در واقع حتی یک سازمان که توانسته باشد در سال های پس از کودتای 32 خود را سرپا نگه داشته باشد و کار ادامه داری را در میان طبقه کارگر، دهقانان و لایه های خرده بورژوازی شهری به ویژه تهیدست و میانی سازمان داده باشد وجود نداشت(2). این امر جدا از استبداد سلطنتی و سرکوب و خفقان موجود، از وضع تئوریک و سیاسی خود این گروه ها نیز سرچشمه می گرفت.
بدین ترتیب، چپ ها صرفا با تعدادی محفل، گروه و سازمان های کوچک پا به انقلاب بدان بزرگی گذاشتند(3) و در خلال سه سال 60- 57 نه تنها نتوانستند (و نمی توانستند) از پس سیاست های پرپیچ و خم و سرکوب های نظامی ارتجاع حاکم شده و امپریالیست های پشتیبان آن برآیند بلکه حتی نتوانستند شالوده های یک مبارزه و نبرد پایدار و درازمدت را بریزند. این سازمان ها همچنان که در مقالات دیگر اشاره کرده ایم به دلایل درونی و بیرونی، از نظر تئوریک، سیاسی و سازمانی عموما دچار آشفتگی و بهم ریختگی بودند.(4)
جدا از وضع آشفته ی تئوریک، سیاسی، سازمانی و پراکندگی عملی سازمان های انقلابی چپ و دموکرات، باید به شرایط خاصی که برای این سازمان ها پس از سرکوب های سال 60 به وجود آمد، اشاره کرد. از سال های پس از 60، کمی بیشتر از آن پس از افت مبارزه در کردستان ایران و به ویژه از آغاز دهه ی هفتاد که زندانیان سیاسی باقی مانده از زندان های جمهوری اسلامی بیرون آمدند، بیشتر سران و کادرها و اعضا این سازمان ها به کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی رفتند. بسیاری تن به تبعیدی ناخواسته داده بودند، بسی به میل خود و بسی به دلایلی دیگر سکونت در این کشورها را برگزیدند.
سال ها اقامت در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غربی بیشتر این افراد را در شکل و شیوه  و سبک زندگی، غربی کرد. از آنجا که بسیاری از آنها یا متعلق به خانواده های مرفه بودند و یا دارای تحصیلات دانشگاهی و دانستن فوت و فنی، توانستند در این کشورها موقعیت مناسبی از نظر شغل و موقعیت اداری و یا تجاری برای خود دست و پا کنند.
به این ترتیب افراد و عناصری که بیشترشان یا در زندان های زمان شاه به سر برده بودند و یا در زندان های جمهوری اسلامی و یا به هر حال زندگی شان در مبارزه گذشته بود، اکنون دارای ثبات نسبی زندگی و موقعیت های خوب و یا نسبتا خوب اجتماعی و وضع مرفه اقتصادی شده بودند. به همراه  آن و تا حدودی زیادی در ارتباط با آن، اینها از نظر سیاسی و تئوریک نیز از کمونیست و چپ و غیره به رویزیونیست، ترتسکیست، سوسیال دموکرات، چپ نویی، مارکسی و مارکسیسم غربی تبدیل شدند.(5)
روشن است که از چنین گروه ها و افرادی که 180 درجه با چپ های 57 فرق داشتند و بسیاری شان بیشتر فسیل هایی متحرک و تُربچه هایی صورتی هستند، انتظار این که بتوانند نقشی ولو کوچک در مبارزه و انقلاب علیه جمهوری اسلامی داشته باشند، نادرست بود. به راستی که اینها با وجود این همه های و هوی در مورد طبقه ی کارگر حتی در سندیکای کارگران واحد و هفت تپه نیز نفوذی ندارند، چه برسد به طبقه ی کارگر ایران.    

اوضاع نامساعد بین المللی انقلاب( ضعف نسبی جبهه ی انقلاب و قدرت نسبی جبهه ی ضد انقلاب)
چهارمین دلیل دیر پایی این حکومت، فقدان اوضاع مساعد جهانی برای پیشرفت انقلاب بوده است. این در حالی است که در مجموع اوضاع نسبتا مساعدی برای تداوم این حکومت وجود داشته است.
در دوران چهل ساله اخیر که تب و تابی در جامعه ایران وجود داشت، نه تنها قدرت انقلابی کمونیستی در جهان وجود نداشت که به مردم ایران یاری دهد- و از این نظر بخصوص این دوران در صد سال اخیر یکی از بدترین دوران های تاریخی بوده است - بلکه حتی یک بلوک از جنبش های انقلابی خلقی در کشورهای که در آنها جنبشی شکل گرفت به وجود نیامد؛ بلوکی که میان شان از طریق سران آنها اتحادی وجود داشته باشد. تمامی این جنبش ها شکست خوردند. از انقلاب در نیکارگوئه تا جنبش های و انقلابات در جنوب شرقی آسیا و بالاخره جنبش های انقلابی- دموکراتیک در کشورهای عربی.
در کنار این شکست ها و فقدان تداوم و اتحاد میان جنبش های پیشرو و انقلابی، حداقل در بخشی از کشورهای خاورمیانه جریان های واپسگرا و ارتجاعی مذهبی در بخش هایی از طبقات خلقی نافذ شدند و توانستند به مثابه یک جریان سیاسی جایگزین جریان های چپ و دموکرات پیشین شوند( فلسطین یکی از نمونه هاست).
 از سوی دیگر، در زمانی که شوروی امپریالیستی دچار ضعف شده بود، امپریالیست های غربی نیز در اوج قدرت خود نبودند. اما در چنین اوضاعی جنبش طبقه ی کارگر و خلق نیز قدرتی نداشت. البته آمریکا پس از فروپاشی شوروی و زیر نام« نظم نوین جهانی» برای مدتی کوتاه توانست یکه تازی کند. اما با درگیر شدن در جنگ های درازمدتی مانند افغانستان و عراق دچار ضعف بیشتری شد؛ ضعفی که در سیاست های بین المللی ترامپ تجلی یافت. با این وجود و در مقایسه با جنبش های کارگری و مردمی در مناطقی که بدان ها اشاره شد، امپریالیست ها در مجموع موقعیت برتری داشتند.
 به این ترتیب اوضاع بین المللی نامساعد خواه از نظر نبود یک کشور سوسیالیستی، خواه از نظر نا متحد بودن جنبش های خلق و خواه از نظر موقعیت امپریالیسم نسبت به جنبش طبقه ی کارگر و خلق که به نسبت برتر بود، شرایطی مساعد که به نفع جنبش طبقه کارگر و توده های مردم باشد و بتوان از آن استفاده کرد به وجود نیامد.

خلاصه
پنهان شدن پشت دین و مذهب و استفاده از آن برای حکومت کردن، سرکوب خونین جنبش های خلق و پیشروان این جنبش ها، برخورداری از رهنمودها و پشتیبانی امپریالیست ها در سرکوب جنبش های طبقات انقلابی و مترقی داخلی و نیز یاری آنها به ثبات اقتصادی حکومت مرتجع،  تسلط رویزیونیسم و ترتسکیسم منحط و انواع و اقسام سوسیال دموکراسی سازشکار بر جنبشی که زمانی چپ بود و وضع منفعل و اسفبارجریان هایی که زمانی نام چپ داشتند، اوضاع نامساعد جهانی برای پیشرفت انقلابات به رهبری طبقه ی کارگر که در شکست حکومت های طبقه ی کارگر و افت شدید جنبش های پیشرو در سطح جهان تجلی می یافت، اینها هستند دلایل اساسی دیرپایی حکومت مستبد کنونی.
 تمامی عوامل مورد ذکر یا در حال تغییرند و یا به مرور تغییر خواهند کرد.
 آنچه نخستین تغییر است خود این جریان حاکم اسلامی( و «نظریه ی جمهوری اسلامی»)است که نسبت به زمان آغازین خود شعارهایش یکی پس از دیگری توخالی و پوچ در می آید و تحجر و پوسیدگی ذاتی خود را بیش از پیش بروز می دهد و به نمایش می گذارد.
دومین تغییر بزرگ، جنبش طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران است که ما تصمیم، عزم جزم، اتحاد، اراده ی بزرگ و جسارت و شهامت آنها را در تحریم انتخابات کنونی و بیان آشکار آن رو درروی حکام مستبد می بینیم. تحریمی که خامنه ای و تمامی مومیایی های دوروبرش را به کریه ترین استفاده ها از مذهب و تکلیف دینی کردن شرکت در انتخابات سوق داده است. آنچه آنها از آن می ترسند نه صرفا این تحریم(آنها از پیش گفتند که تعداد شرکت رای دهندگان تغییری در مشروعیت انتخابات و نتایج آن ندارد)، بلکه آزمایش یگانگی، عزم جزم و تصمیم و اراده ی مردمی به جان آمده و عاصی و جِری است. عزم جزمی که در پس آن خواست سرنگونی این حکومت کریه و ننگین نهفته است.     
 هرمز دامان
نیمه دوم خرداد 400 
یادداشت ها
1-   بنا به اشارات برخی کاندیداهای ظاهرا مخالف خامنه ای، جناح اصول گرای او در پی نمونه قرار دادن چین و یا کره شمالی است. چین رویزیونیستی نمونه ی کشوری است که اقتصادی به اصطلاح باز و عمیقا وابسته به امپریالیست های غربی( آمریکایی، اروپایی و ژاپن) دارد و از نظر ساخت اقتصادی عمدتا غربی است، اما در سیاست حکومتی مستبد و بسته دارد و در کنار روسیه امپریالیستی ایستاده است و بنابراین از نظر ساخت سیاسی شرقی است. مورد کره شمالی که احتمال بیشتری به نمونه شدن آن داده می شود، حتی این «اقتصاد باز» و رابطه با غربی ها را ندارد. حکومتی مستبد و به کل وابسته به روسیه و چین است. در مورد تفاوت های مهم این حکومت با این دو نمونه کمابیش در مقالات خود صحبت کرده ایم.
2-   مجاهدین خلق نیز خیلی بهتر از گروه های چپ نبود و اگر این سازمان توانسته بود پایه ی توده ای بهتری نسبت به گروه های چپ بیابد به سبب دینی بودن اش بود که به شکل خودبخودی لایه های پایین و میانی خرده بورژوایی را متمایل به آن می کرد.
3-   (چریک های فدایی خلق با وجود اینکه نتوانسته بود کار توده ای متداومی را سازمان دهد اما تنها سازمانی بود که توانسته بود تا حدودی در قیام بهمن نقش داشته باشد). 
4-   برای شرح بیشتری در این مورد نگاه کنید به مقاله ی مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیآمدهای آن.
5-   در اینجا از شرح تحولات تئوریک در عرصه ی فلسفی و سیاسی در غرب که به نوبه خود بر این گروه ها تاثیر گذاشت و آنها عموما نظرات به اصطلاح تازه خود را متاثر از این تحولات بودند، چشم پوشی می کنیم.

         

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر