۱۳۹۹ بهمن ۶, دوشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(30) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

 

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(30)

بخش دوم

تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

      نقد برنامه گوتا( ادامه)
اکنون و پس از مرور نظرات مارکس و تمایزی که ما میان آنچه در برنامه گوتا آمده و آنچه مارکس در نقد آن می نویسد، به دریپر بر می گردیم.
دریپر نظر خود را درباره عباراتی که مارکس در آن به دیکتاتوری پرولتاریا اشاره می کند(«بین جامعه سرمایه داری و سوسیالیستی دوران تبدیل انقلابی اولی به دومی است. متناسب با این دوره یک دوران انتقال سیاسی نیز وجود دارد که چیزی نمی تواند باشدجز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا»)این چنین می نویسد:
«این بیان کوتاه یک چیز را روشن می کند و آن اینکه مارکس‏ دولت کارگری را در دوران انتقالی با کم و زیاد بودن دیکتاتوری نمی سنجد.»
«در قرن بیستم به ویژه برخورد به این ادعا امری معمولی است که مارکس‏ دولت کارگری را بر حسب شدت دیکتاتوری، "دیکتاتوری پرولتاریا " بنامد.»( مارکس درباره دیکتاتوری پرولتاریا، ص 18)
 به این ترتیب مغلطه و تحریف مزورانه دریپر شکل می گیرد: مارکس از «دولت کارگری» صحبت می کند و دولت کارگری را نیز با« کم و زیاد بودن دیکتاتوری» نمی سنجد! (ظاهرا تا اینجا مشکل خود دیکتاتوری بود حالا شده «کم و زیاد بودن آن»!)
 اولا این جا نه از دولت کارگری به بیان دریپر بلکه از دیکتاتوری طبقه کارگر که نوعی از دولت در مقابل خواه حکومت های استبدادی و خواه دیکتاتوری های بورژوایی (یا جمهوری دموکراتیک بورژوایی)است صحبت می کند. تفاوت این ها در نفس دولت بودن این است که دولت بورژوایی، دولت و دیکتاتوری اقلیت است و دولت پرولتاریا، دولت و دیکتاتوری اکثریت.
دوما در این جا از موجودیت دو نوع سازمان سیاسی صحبت می شود؛ یکی دوره ی انتقال از سرمایه داری به کمونیسم (1)که دولت دارد یعنی فاز پایینی یا مرحله ی نخستین که به «مرحله سوسیالیستی» معروف شده است و دولت آن دیکتاتوری پرولتاریا است و دیگری مرحله ی بالایی که جامعه کمونیستی  است که سازمان سیاسی آن دیگر دیکتاتوری پرولتاریا نیست و اساسا«دولت» در آن وجود ندارد. 
توجه کنیم که مارکس اشاره به دیکتاتوری پرولتاریا را درست در بخشی لازم می بیند که برنامه در مورد خواست «دولت آزاد» و«مبارزه» برای ایجاد آن صحبت می کند. یعنی مارکس این بار برنامه طبقه کارگر را در مورد قدرت سیاسی و دولت در مقابل جریانی می گذارد که جریان اپورتونیست راست است و در برنامه اش، نه اشاره ای به جامعه کمونیستی و نه به چگونگی گذار به آن وجود ندارد(مارکس، همانجا، ص 34). به این ترتیب این دوران گذار به کمونیسم و شکل سیاسی آن یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را که مارکس به روی آن تاکید هم می کند( برنامه طبقه کارگر دیکتاتوری پرولتاریا است و نه «دولت آزاد» و «اوراد دموکراتیک» درباره آن که در جمهوری های دموکراتیک بورژوایی کنونی تحقق یافته است- همانجا، ص 35- 34) را درست در مقابل آن قصه های سرگرم کننده ی لاسالیست های آلمانی درباره «دولت آزاد» می گذارد؛ یعنی دولتی که دیکتاتوری نبوده بلکه «آزاد» تام است و در آن «دموکراسی کامل» وجود دارد( آن چه که راه کارگری ها نیز به تبعیت از لیدرشان خروشچف دنبال آن هستند). مارکس به روشنی می گوید که این «دولت آزاد» شما چیزی شبیه همین جمهوری های دموکراتیک بورژوایی است که در آمریکا و سویس وجود دارد. این ها نیز چنانکه در بخش نخست سخنان خود می گوید آزاد نیستند بلکه جدا شده از جامعه و سوار بر جامعه اند و بر آن سروری می کنند. چنین دولت هایی که مسلط بر جامعه اند را نمی توان «آزاد» نامید.
سوما ما نمی دانیم کدام مارکسیست، لنینیست و یا مائوئیستی یعنی کسانی که از دیکتاتوری پرولتاریا دفاع می کنند، از این سخن مارکس «کم یا زیاد بودن» و یا «شدت و ملایمت» دیکتاتوری را برداشت کرده باشد. اساس و نفس قضیه وجود دیکتاتوری پرولتاریا است و وجود این دیکتاتوری هم درست برای درهم کوبیدن مقاومت بورژوازی در برابر تحول سوسیالیستی و تلاش وی برای برگرداندن جامعه به راه سرمایه داری است و روشن است که چنانچه این تلاش ها و مقاومت ها شدید باشد، درهم کوفتن آنها شدت می گیرد و چنانچه شدید نباشد، از شدت دیکتاتوری یا اعمال زور کاسته می شود. 
جالب است که لنین یعنی مارکسیستی که در مقابل انواع اپورتونیست های راست از پلخانف گرفته تا کائوتسکی به دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا پرداخت، تفسیری یک سر متفاوت با آنچه دریپر می گوید، تفسیری اساسا استوار به وجوه گوناگون کیفی( در تقابل با بورژوازی استثمارگر و در غلبه بر تولید کوچک) و نه مثلا از زیادی و کمی قهر از دیکتاتوری پرولتاریا به دست می دهد:
 وی  در بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم (1920)نوشت که:
«دیكتاتوری پرولتاریا عبارت است از یك مبارزه ی سرسخت، خونین و بی‌خون، قهری و صلح‌آمیز، جنگی و اقتصادی، تربیتی و اداری بر ضد نیروها و سنن جامعه كهنه. نیروی عادت میلیون‌ها و ده‌ها میلیون نفر- دهشتناك‌ترین نیروهاست. بدون حزب آهنینی كه در مبارزه آبدیده شده باشد، بدون حزبی كه از اعتماد تمام عناصر پاكدامن طبقه خود برخودار باشد، بدون حزبی كه بتواند همواره مراقب روحیات توده باشد و درآن تاثیر نماید، انجام موفقیت آمیز چنین مبارزه‌ای محال است. غلبه بر بورژوازی بزرگ متمركز هزاربار آسان تر از« غلبه » بر میلیون‌ها خرده مالك و صاحبكار كوچك است، اینها با عملیات روزمره، معمولی، نامشهود، نامحسوس و متلاشی كننده خودهمان نتایجی را حاصل می‌آورند كه بورژوازی بدان نیازمند است و بورژوازی را احیا مي نماید. هر كس ولو اندكی انضباط آهنین حزب پرولتاریا را تضعیف نماید(به ویژه در دوران دیكتاتوری پرولتاریا) عملاً علیه پرولتاریا به بورژوازی كمك می‌كند.»( منتخب آثار، پیشین، ص 744)
بنابراین بحث بر سر شدت و ضعف نیست زیرا این اساسا به اوضاع هر کشور و شرایط خاص هر مرحله مبارزه طبقاتی پرولتاریا با بورژوازی در آن کشور خاص و نیز بورژوازی بین المللی مرتبط است. اما نفس و ماهیت این حکومت و علیرغم شدت و ضعف زور و اجبار برای تسلط بر مقاومت استثمارگران این است که این دولت پرولتاریا، دیکتاتوری پرولتاریا یعنی فقدان آزادی و مانور برای اقلیت استثمار گر و طبقه ای است که تلاش می کند که سرمایه داری را احیاء کند و می کوشد که این طبقه استثمار گر را در حالت انفعال و تسلیم نگاه دارد. از سوی دیگر این دیکتاتوری باید با دقت و مراقبت هر چه تمام تر پیگیر شرایط تولید خرد باشد و آن را به سوی تغییر در جهت سوسیالیستی هدایت کند.
دریپر ادامه می دهد:
 «اما نگاهی به سخنان مارکس‏ این تفسیر را منتفی می کند: از نظر مارکس‏ دولت کارگری چیزی نمی تواند باشد مگر "دیکتاتوری پرولتاریا"؛ به بیان دیگر، این دو اصطلاح با هم مترادف اند.»(همانجا)
اما این جا مارکس از چیزی به نام «دولت طبقه کارگر» به عنوان یک مفهوم مستقل از دیکتاتوری طبقه کارگر، صحبتی نمی کند؛ بلکه می گوید دولت این دوره گذار سیاسی«چیزی نمی تواند باشد مگر دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا».
دریپر می گوید«چه علی خواجه و چه خواجه علی». چه بگوییم «دولت طبقه کارگر» و چه بگوییم «دیکتاتوری طبقه کارگر». این هر دو در یک عرض اند.
اما در واقع این جا به جایی یک سویه است. یعنی از نظر دریپر ما باید به جای دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر بگوییم «دولت طبقه کارگر». زیرا اولی همان دومی است و چون به دومی رسیدیم دیگر اولی از دور بیرون می رود و برای ما می ماند همان «دولت کارگری» که به گفته مترجم خروشچفیست « دموکراسی کامل» است.(2) و منظور از «دولت کارگری» چیست؟ دولتی که «دیکتاتوری طبقه کارگر» نباشد. باری دریپر هم دنبال همان برنامه اپورتونیست های راست یعنی لاسالیست ها است که مارکس اپورتونیسم آنها را در به کار بردن واژه های « مردم» و «دولت» در هزار ترکیب گوناگون به سخره گرفت و آموزه ی علمی خود را در برابر آنها نهاد.
فرق «دولت» با «ماشین حکومت»
سپس دریپر برای این که دولت کارگری را از نفس دیکتاتوری( خواه با شدت زیاد و خواه کم) تهی کند، تحریف خود را پیش می برد. وی می نویسد:
« در این ارتباط، شایسته است یاد آوری شود که پس‏ از نقل این عبارت، مارکس‏ درباره اختلاط معنای "دولت" با "ماشین حکومتی" هشدار می دهد. این را باید به گفته قبلی تسری داد که در آن مارکس‏ می گوید که دولت دوران انتقال، دیکتاتوری پرولتاریا خواهد بود. برای مارکس‏ این اظهار نظری است درباره محتوای اجتماعی دولت و خصلت طبقاتی قدرت سیاسی، نه بیان اشکال ماشین حکومتی و یا سایر جنبه های ساختاری حکومت و یا سیاست های آن...»
اکنون باید بپردازیم به تفاوتی که از نظر دریپر در متن مارکس بین «دولت» و «ماشین حکومتی» وجود دارد. دریپر آن را این گونه تحریف می کند که اگر بگوییم دیکتاتوری و منظورمان اعمال زور باشد سازمان مان می شود«ماشین حکومتی» و «جنبه ی ساختاری حکومت و  سیاست های آن»؛ اما  اگر بگوییم دیکتاتوری و منظورمان همان دولت کارگری باشد و نه دیکتاتوری طبقه کارگر، آن گاه منظورمان می شود محتوای طبقاتی«دولت» به معنای درست کلمه.
 ولی تفاوت این دو مفهوم یعنی« دولت»( state)و «ماشین حکومتی» (government  mashin ) در نظر مارکس کدام اند؟
 مارکس می نویسد:
 «تنها از این جمله که«حزب کارگران آلمان به عنوان بنیاد دولت خواستار یک نظام مالیات بر درآمد تصاعدی است» می توان دریافت که منظور از«دولت» همان «ماشین حکومت» است یا دولت همچون ارگانیسم خاصی است که به لحاظ تقسیم کار از جامعه جدا گشته.»( نقد برنامه گوتا، پیشین، ص 37- 36)
پس  آیا منظور برنامه گوتا و لاسالیست ها از دولت، دولت همچون ارگانیسم خاصی است که از نظر تقسیم کار از جامعه جدا گشته است و بر فراز و بیرون از کنترل جامعه  قرار گرفته است،(3) یا ماشین حکومتی یعنی ماشین بوروکراتیکی است که به وسیله دولت به حرکت در می آید؟
مارکس از طریق بررسی خواست برنامه گوتا به این که این برنامه چه چیز را نشانه گرفته است، ادامه می دهد:
 «مالیات تنها بنیاد اقتصادی ماشین حکومت را  تشکیل می دهد. در جامعه آینده، که ظاهرا تبلور آن را در سویس می توان یافت، این خواست برنامه عمدتا تحقق یافته. پیش فرض مالیات بر درآمد، منابع گوناگون درآمد برای طبقات اجتماعی گوناگون و وجود یک جامعه سرمایه داری است و از این رو جای تعجب نیست که مصلحین مالی شهر لیورپول نیز به رهبری برادر بورژوا صفت گلاستون، دقیقا همان خواست های این برنامه را مطرح کرده باشند.»( همان جا، ص 37، تاکید از متن است)
 به این ترتیب منظور برنامه گوتا از«دولت» همان ماشین حکومتی یا دستگاه بوروکراتیک دولت است و نه خود دولت.
دولت امری عام است. دولت امور خود را از طریق دستگاه بوروکراتیک- نظامی که شکل خاص موجودیت دولت هستند و یا به بیانی دیگر دولت ذات و جوهر آنهاست، پیش می برد؛ یعنی دو ماشین بوروکراسی( دستگاه قانون گذاری یا پارلمان، دستگاه اجرایی و وزارت خانه های وابسته و دستگاه قضایی) و نظامی( ارتش، پلیس، سازمان های اطلاعاتی و نیروهای شبه نظامی). دولت دیکتاتوری طبقاتی اعمال می کند. این دیکتاتوری جزء جدایی ناپذیر و ماهیت دولت است که از طریق این دو ماشین یا دو دستگاه صورت می گیرد. تغییرات اصلاحی ممکن است در دستگاه ها به وجود آید؛ حال با تمایلات و خواست خود طبقه حاکم و برای راست و ریست کردن بهتر آن در همراهی با تغییرات اقتصادی، اجتماعی و یا سیاسی و خواه با فشار از پایین و از سوی اجتماع برای تخفیف فشار و یا امکان فضای تنفس را بیشتر کردن. اما هر تغییر اصلاحی در این دو ماشین خاص، خصلت عام یا ماهیت دولت یعنی خصوصت دیکتاتوری آن را تغییر نمی دهد( دموکراسی برای طبقه ای که دولت وی را نمایندگی می کند و دیکتاتوری علیه طبقه یا طبقاتی که از نظر طبقه ی حاکم دشمن طبقاتی آن به شمار می آیند).
 وقتی که مارکس می گوید که «مالیات تنها بنیاد  اقتصادی ماشین حکومت را تشکیل می دهد» و بنابراین تغییرات در مالیات بر درآمد نمی تواند وجود آن را که نشانگر «منابع گوناگون درآمد برای طبقات اجتماعی گوناگون و وجود یک جامعه سرمایه داری است» تغییر دهد، درست همین نگاه نادرست به دولت و «منظور» لاسالیست ها از دولت را نقد می کند. مارکس می گوید که شما می خواهید مالیات تصاعدی برقرار گردد. این اصلاح در ماشین حکومتی است و نه تغییر و تبدیلی انقلابی در دولت. از نظر مارکس، خواست برنامه برای «جامعه ی آینده» اکنون در سویس تحقق یافته است. و نیز این خواست ها همان هاست که گلادستون بورژوا صفت در لیورپول طرح کرده است. این خواست ها هر تغییری به وجود آورد اما نمی تواند نفس دولت یعنی دولت سرمایه داران، دولت استثمار گران، دیکتاتوری استثمارگران بر استثمارشدگان را تغییر دهد.
اما مارکس نظر خود را در مقابل این درک نادرست و اپورتونیستی از دولت پیش می گذارد.
یعنی منظور مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا نه «ماشین حکومتی» بلکه درست خود دولت به عنوان یک امر عام و ماهوی است.
هر دولتی، دیکتاتوری است. این جوهر قضیه است. دولت پرولتاریا، دیکتاتوری پرولتاریا است. دولتی به عنوان «دولت آزاد»که هیچ قید و محدودیتی برای دشمنان طبقاتی خود نمی گذارد(و« دموکراسی کامل» و مطلق برقرار می کند) وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. آنچه برنامه زیر نام «دولت آزاد» و « اوراد دموکراتیک شناخته شده کهنه» پنهان می کند، تغییراتی در اشکال موجودیت دیکتاتوری بورژوازی یعنی ماشین حکومتی است. این ها اکنون در همه ی جمهوری های دموکراتیک بورژوایی وجود دارد.   
می بینیم که دریپر با تحریف سخنان مارکس و سفسطه کردن، دیکتاتوری را که ماهیت و نفس دولت در گذار سیاسی به جامعه کمونیستی است به جای ماشین حکومتی یعنی اشکال یا ماشین هایی که دیکتاتوری را تحقق می بخشند( به طور عمده دستگاه بوروکراتیک) جا می زند. وی به این وسیله می گوید اگر بگویید دیکتاتوری و منظورتان اعمال زورباشد، آن گاه شما به جای «دولت» سراغ «ماشین حکومتی» یا« جنبه های ساختاری حکومت» و یا« سیاست های آن» رفته اید. حال آنکه از نظر دریپر منظور مارکس« محتوای اجتماعی»( یعنی مثلا« این دولت طبقه کارگر است») و یا «خصلت طبقاتی قدرت سیاسی»( یعنی قدرت سیاسی دست طبقه کارگراست) می باشد.
از دیدگاه دریپر دولت طبقه کارگر نمی تواند دیکتاتوری باشد، بلکه باید دولت دموکراسی و آزادی تام و کامل باشد تا دیکتاتوری نباشد. یعنی ماهیتا همان «دولت آزاد» ی که مارکس آن را نقد کرد و آموزه ی علمی« دیکتاتوری پرولتاریا» ی خود را در مقابل آن قرار داد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم دی ماه 99
یادداشت ها
1-   مترجم خروشچفیست راه کارگر(روبن مارکاریان) که کاسه ای داغ تر از آش و رویزیونیستی دوآتشه تر و راست تر از دریپر است حتی به متن دریپر معلم خودش نیز وفادار نمانده و واژه ی «کمونیستی» را که در متن مارکس است و دریپر هم به تبعیت از اصل متن مارکس به کار برده است،«سوسیالیستی» ترجمه کرده است!؟ این جالب است که در متن خود «برنامه گوتا» نیز که مورد انتقاد قرار مارکس قرار گرفته، نیز چنین نوشته شده است:« بر پایه ی این اصول اساسی، حزب کارگران آلمان با توسل به تمامی شیوه های قانونی، برای دولت آزاد و جامعه سوسیالیستی...مبارزه می کند.»( نقد برنامه گوتا، پیشین، ص 27) و مارکس پس از نگارش عبارات مشهور خود، چنین می نویسد:« این برنامه نه به این دوران، و نه به نظام آتی کمونیستی اشاره ای نمی کند.»( نقد برنامه گوتا، پیشین، ص 34) ضمنا این فرد در مقام«مترجم» حتی به خود زحمت نداده که به متن مارکس وفادار بماند و تاکیدی که مارکس روی این مفهوم می کند را قید کند. در تمامی نسخه هایی که نگارنده مرور کرد، چنین تاکیدی وجود ندارد.( مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، هال دریپر، ترجمه م- مهدیزاده، همین نسخه در کارگاه اندیشه و پیکار کارگری، و نیز مندرج در مارکسیسم و دیکتاتوری پرولتاریا، مونتی جانسون و هال دریپر و با ترجمه ی سوسن روستا، ح، ریاحی و م- مهدی زاده.
2-   نگاه کنید به مقدمه ی روبن مارکاریان بر مقاله ی دریپر.   
3-   می توان این «جدا شدن» را با آن عبارات مارکس در بالا مقایسه کرد که دولت را «ارگانی بر فراز جامعه» می دید و خواست خود را«دولتی در کنترل مطلق جامعه» بیان کرد.

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر