۱۳۹۹ بهمن ۱, چهارشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(28) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

  

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(28)

بخش دوم

تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

نقد برنامه گوتا

پس از مورد انگلس، هال دریپر به سراغ یکی دیگر از آثار مارکس می رود. برعکس مقاله ی انگلس که مستقیما با بلانکیست ها مجادله می کند( و ما سفسطه ها و تحریفات دریپر را در مورد آن در بخش گذشته بررسی کردیم) نوشته ی مارکس، نه تنها شامل هیچ مجادله ای با بلانکیست ها یعنی مثلا« افراطیون چپ»ی که می خواهند دیکتاتوری فردی برقرار کنند نیست، بلکه اتفاقا با کسانی است که جریان سازشکار و اپورتونیست راست حزب سوسیال دموکرات آلمان آن زمان را تشکیل می دادند. افرادی که کمابیش همچون دریپر و ترتسکیست های مزدور و خروشچفیست های راه کارگری، تصورشان از دولت ایده آل، دولتی«آزاد» بود که«دموکراسی» را به طور «مطلق» اجرا می کرد. اما دریپر زیر نام«دوره ی دوم» که آن را از آغاز سال های هفتاد قرن گذشته تا سال 1875 می داند، با آن چنان روبرو می شود که گویی این هم در همان چارچوب مورد ادعایش یعنی داستان تقابل با بلانکیست ها جا می گیرد. ببینیم که دریپر شیاد چگونه پشتک و وارو می زند تا تحریفات خود را پیش ببرد.
وی می نویسد:
«مورد نهم: همان گونه که مشاهده کردیم تقابل با بلانکیست ها فرصت هائی برای طرح "دیکتاتوری پرولتاریا " در نیمه اول دهه 1875 به وجود آورد. این اصطلاح مجددا نیز ظاهر شد آن هم به خاطر آن که مارکس‏ آن را در یک سند مهم در 1875 به کار برده بود.» ( مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، ص 17، متن های بازگو شده از دریپر از همین نوشته ص 18-17 است)
پس از نظر دریپر این باید تداوم مبارزه با بلانکیست ها باشد که  فرصت طرح مساله ی دیکتاتوری پرولتاریا را در سند مورد اشاره یعنی نقد برنامه گوتا فراهم کرده باشد، زیرا این « سند مهم» در سال 1975 نگارش یافته است. با این وصف این جا هم درپیر دنبال این خواهد بود که  اشاره به این موضوع در متن را دنباله ی همان تقابل عموما مضحک دریپر ساخته، یعنی مخالفت مارکس با بلانکیست ها در مورد دیکتاتوری پرولتاریا معرفی کند و نه با جریان  اپورتونیست راستی که در برنامه آن نه ذکری از دیکتاتوری پرولتاریا وجود داشت و نه از چگونگی سازمان سیاسی در جامعه کمونیستی.
وی ادامه می دهد:
«همزمان با تدارک اتحاد دو حزب سوسیالیست آلمان - به اصطلاح "ایزناخیست ها" به رهبری ببل و لاسالی ها - در کنگره گوتا پیش‏ نویسی برای برنامه تهیه شد که آکنده از امتیاز به لاسالی ها بود. مارکس‏ که از این مسئله به خشم آمده بود در نامه ای به رهبران ایزناخیست برنامه مزبور را مورد تحلیل انتقادی قرار داده و به فرمولبندی ها و اندیشه های لاسالی ها حمله کرد.»
احتمالا این «فرمول بندی ها و اندیشه ها» را لاسال از بلانکیست ها به ارث برده بود!؟ راستی آنها یعنی آن اندیشه ها و فرمول بندی های لاسالی چه بودند؟
دریپر ادامه می دهد:
«این"نقد برنامه گوتا" نه یک نامه شخصی بود و نه یک مقاله برای عموم بلکه جزوه ای با انتشار محدود در ارتباط با مباحثات سیاسی بود.»
حالا از این که این «نه نامه شخصی بود و نه یک مقاله برای عموم» و صرفا« جزوه ای با انتشار محدود در ارتباط با مباحثات سیاسی بود» چه استنتاجی باید کرد؟ اینکه نقد برنامه گوتای مارکس نمی تواند اهمیت آنچنانی داشته باشد.( لابد برای اینکه دریپر راضی شود می بایست مارکس در ارائه چکیده ی نظرات اش یک کتاب کامل برای عموم می نوشت!؟)
می بینیم که  دریپر مزورانه بر آن است که یکی از مهم ترین اسناد مارکسیستی که در آن مارکس فشرده ی نظرات خود را درباره ی دولت دموکراتیک بورژوایی، دیکتاتوری پرولتاریا در دوره بین سرمایه داری و کمونیسم ، فاز پایینی دوره ی گذاربه کمونیسم( یا همان مرحله سوسیالیستی) و فاز بالایی آن یعنی کمونیسم طرح می کند کم اهمیت به شمار آورد.
وی پیش می رود:
« عبارتی که در آن مارکس‏ به "دیکتاتوری پرولتاریا" استناد می کند از مواردی است که بیش‏ از همه نقل قول شده و در عین حال یکی از صریح ترین موارد است.»
پس عبارتی که در متنی که «برای عموم نبوده» و « جزوه ای محدود در ارتباط با مباحثات سیاسی» بوده است یکی از« صریح ترین »(   barest واژه ای که در متن انگلیسی به کار برده شده است- می توان آن را «بی پرده ترین»،«روشن ترین» و یا «سرراست ترین» نیز به فارسی برگرداند - اما به راستی منظور دریپر از «صریح ترین» چه می تواند باشد؟) موارد اشاره به دیکتاتوری پرولتاریا است و جالب اینکه از آن بیش از همه موارد «نقل قول» شده است.
 بد نیست اشاره کنیم که گرچه نظری که مارکس در نقد برنامه گوتا ارائه می دهد یکی از روشن ترین بیانات وی در این مورد می باشد و چنانکه لنین می نویسد فرمولبندی نوینی از آموزه ی دیکتاتوری پرولتاریا و جایگاه آن در ساخت سیاسی گذار از سرمایه داری به کمونیسم است(1) اما بیانی که مارکس از این آموزه در کتاب مبارزه طبقاتی در فرانسه می کند( مشهور به چهار کلیت) و ما آن را در بخش های پیشین نقل کردیم، از جهت  گستره ی این دیکتاتوری و وظایفی که مقابل پای طبقه کارگر می گذارد، حاوی نکات معین ریزتر و صریح تری است( به نظر می رسد که در انقلاب فرهنگی چین تمرکز روی عبارات مارکس مشهور به «چهار کلیت» که باید نابود شوند، در آن کتاب بیش از دیگر نظرات وی بوده است).(2)
دریپر ادامه می دهد:
«کاربرد واژه در بخشی آمده که مارکس‏ اولین بار به فرمول لاسالی "دولت آزاد" حمله می کند. مارکس‏ می نویسد که ما نمی خواهیم دولت را آزاد کنیم بلکه می خواهیم آن را تحت کنترل دموکراتیک قرار دهیم.»
سپس نظر مارکس را چنین بازگو می کند:
 «آزادی در دگرگونی دولتی که بر فراز جامعه قرار دارد و تبدیل آن به ارگانی که کاملاً تابع جامعه است به دست خواهد آمد و امروزه دولت ها تا آن درجه آزاد و یا کمتر آزاد هستند که "آزادی دولت" را محدود سازند.»(3)
نخست توجه کنیم که مارکس در این عبارات نقل شده از این چنین ترمی یعنی «دولت» ی که قرار است«زیر کنترل دموکراتیک» قرار گیرد استفاده نمی کند( این مفهوم در چاپ 1987 مقاله دریپر به کار رفته و دریپر در متن 1962 خود از این مفهوم استفاده نکرده است و مستقیما به بازگویی نظر مارکس  پرداخته است). این مفهومی دریپر ساخته و تحریف گرانه است.
از دیدگاه مارکس چنانچه دولت از ارگانی که برفراز جامعه و مسلط بر جامعه است به ارگانی که کاملا زیر تسلط جامعه است تبدیل شود، دیگر نفس دولت بودن خود را از دست می دهد و بنابراین در جامعه ی کمونیستی دیگر دولتی وجود ندارد که بخواهند آن را«زیر کنترل دموکراتیک» قرار دهند. آنچه وجود دارد سازمانی( یا کمون) ی است که یک سلسله رتق و فتق امور را در جامعه انجام می دهد. برای چنان کمونی نیاز نیست که مفهوم« کنترل دموکراتیک دولت» به کار برده شود، زیرا از یک سو وظایف دولت به سادگی می گراید و در نتیجه از  عهده ی افراد جامعه ای که بر این ارگان مسلط است بر می آید و از سوی دیگر اداره ی دموکراتیک امور یا همان« دموکراسی» که ماهیتا شکلی از دولت است، تبدیل به عادت می شود.
مفهوم«کنترل دموکراتیک» دولت زمانی به کار می رود که هنوز دولت( خواه به معنای متعارف آن یعنی دولت دیکتاتوری بورژوایی و خواه به معنای دولت دیکتاتوری پرولتاریا که دیگر دولت به معنای متعارف نیست) وجود دارد. در صورت تبدیل دولت به ارگانیسمی ساده چنین مفاهیمی دیگر در مورد آن صدق نمی کند.
 مروری بر نظرات مارکس، انگلس و لنین در این زمینه روشنگر مساله خواهد بود.
 مارکس در مورد کمون پاریس می نویسد:
« از این رو [کمون] انقلابی بر علیه این یا آن شکل «مشروع»، «قانونی»، «جمهوری» و یا «سلطنتی» قدرت دولتی نبود. بلکه انقلابی بود علیه نفس دولت، این سقط جنین ماوراء طبیعی جامعه؛ انقلابی بود که مردم برای باز پس گرفتن کنترل زندگی اجتماعی خودشان برپا داشتند، این دیگر انقلابی نبود که قدرت متشکل حکومتی را از یک جناح طبقات حاکمه به جناحی دیگر منتقل کند، بلکه انقلابی برای درهم شکستن خود این ماشین منفور سلطه طبقاتی بود.»( خصلت کمون، پیش نویس اول جنگ داخلی در فرانسه، برگردان فرهاد نیکو)
لنین نیز پس از بیان نظرات مارکس در جنگ داخلی در فرانسه در مورد دولت می نویسد:
« نابودى قدرت دولتى» که «قرحه انگل» بود، «از بين بردن» آن، تخريب» آن، «قدرت دولتى اکنون ديگر زائد مي گردد» - اين است آن اصطلاحاتى که مارکس ضمن صحبت از دولت و ضمن ارزيابى و تحليل تجربه کمون، به کار می برد.»( منتخب آثار یک جلدی، دولت و انقلاب، ص 536 برای درک درستی از نظرات مارکس در مورد  دولت و سازمان کمون نگاه کنید به لنین، دولت و انقلاب، فصل سوم، بخش پنجم،«نابود ساختن دولت»، منتخب آثار یک جلدی، ص 536 به بعد؛ همچنین برای نقد لنین از به اصطلاح «دولتی بودن» مارکس در کمونیسم و «دولتی نبودن» انگلس در این خصوص نگاه کنید به همان، ص 548 به بعد)
انگلس در نامه به ببل( لندن 18 تا 28 مارس 1858) و پس از شرح مفصل نظرات خود در مورد مفهوم« دولت آزاد خلقی» می نویسد: 
« به این دلیل ما پیشنهاد می کنیم که در برنامه همه جا به جای مفهوم دولت از واژه Gemeinwesen  استفاده شود، چرا که از این واژه به خوبی می توان همان مفهوم فرانسوی کمون را مستفاد کرد.»( نقد برنامه گوتا، پیشگفتار و یازده نامه از انگلس و یادداشت های لنین، بخش دوم، ص 6)
 وی همچنین می نویسد:
« هنگامی که  دولت در مورد مهم ترین بخش وظایف خود کارش به یک چنین حساب و کنترلی از طرف خود کارگران منحصر گردد، آنگاه دیگر چنین دولتی « دولت سیاسی» نخواهد بود و وظایف اجتماعی جنبه سیاسی خود از دست داده به وظایف اداری ساده بدل می شوند.( مناظره انگلس با آنارشیست ها، به نقل از لنین، دولت و انقلاب، مجموعه آثار، پیشین، ص 553، زیر نویس)
 و این هم نظرات لنین در دولت و انقلاب:
« دمکراسى که با چنان شکل کامل و پيگير عملى شده بود که اصولا قابل تصور است، از دمکراسى بورژوايى به دمکراسى پرولترى و از تبدیل دولت (- نيروى خاص براى سرکوب طبقه معين) به چيزى که ديگر دولت به معناى خاص آن نيست.»(همانجا، ص 532)
همچنین لنین در یادداشت های خود بر نقد برنامه گوتا می نویسد:
« و نیز« معمولا مفاهیم« آزادی» و « دموکراسی» برابر قلمداد شده و به عنوان مترادف به کار گرفته می شوند. معمولا مارکسیست های مبتذل ( و در راس آنها کائوتسکی و پلخانف و شرکا) چنین برداشتی از این دو مفهوم دارند. دیالکتیک تکامل چنین است: از استبداد به دمکراسی بورژوایی؛(4) از دموکراسی بورژوایی به پرولتاریایی؛ از پرولتاریایی به هیچ»( نقد برنامه گوتا- پیشگفتار و یازده نامه از انگلس و یادداشت های لنین، بخش دوم، ص 28).
 و باید توجه داشت که «دموکراسی شکل دولت و یکی از انواع آن است»( مجموعه آثار تک جلدی، پیشین، ص 553).
 آنجا که دموکراسی به کامل ترین شکل خود تکامل یابد، دیگر این دموکراسی، دولت نیست. بنا به گفته لنین:
«دمکراسى براى اکثريت عظيم مردم و سرکوب قهرى يعنى مستثنی داشتن استثمارگران و ستمگران مردم از دمکراسى، اين است آن تغيير شکل دمکراسى به هنگام گذار از سرمايه‌دارى به کمونيسم. تنها در جامعه کمونيستى هنگامى که مقاومت سرمايه‌داران ديگر قطعا در هم شکسته است، سرمايه‌داران از بين رفته‌اند و طبقات وجود ندارند (يعنى بين افراد جامعه، از لحاظ مناسبات آنان با وسائل اجتماعى توليد، فرقى نيست) تنها در آن هنگام «دولت ناپديد می گردد و از وجود آزادى مي توان سخن گفت». تنها در آن هنگام دمکراسى واقعا کامل و واقعا عارى از استثناء ممکن بوده و عملى خواهد شد. و تنها در آن هنگام دمکراسى راه زوال در پيش خواهد گرفت و علت آن اين کيفيت ساده است که افرادى که از قيد بردگى سرمايه‌دارى و از دهشت هاى بي شمار، وحشيگری ها، نابخردی ها و پليدی هاى استثمار سرمايه‌دارى رسته‌اند رفته رفته عادت خواهند کرد قواعد بدوى زندگى اجتماعى را که قرن هاست شناخته شده و طى هزاران سال در نوشته‌هاى گوناگون تکرار گرديده است بدون اِعمال قهر، بدون اجبار، بدون تبعيت و بدون دستگاه ويژه براى اجبار که نامش دولت است مراعات نمايد.»( همانجا، ص 548، تمامی تاکیدها از لنین است )
و اما آزادی را نباید با «دموکراسی» که شکلی از دولت است درهم کرد:
« فقط حالا است که ما می توانیم به صحت کامل سخنان انگلس که نابخردانه بودن ترکیب دو کلمه «آزادی» و « دولت» را بیرحمانه مورد استهزا قرار می داد پی بریم. زمانی که دولت وجود دارد آزادی برای همه وجود ندارد و هنگامی که آزادی برای همه وجود دارد، دولت وجود نخواهد داشت.»(همانجا، ص 551).
و اما عباراتی که دریپر از مارکس نقل می کند:
در اینجا مارکس علیه آزادی ادعایی دولت های دموکراتیک بورژوایی موضع گرفته است. مارکس می نویسد این ها به درجه ای آزادند که «آزادی دولت» را محدود سازند. منظور مارکس از آن آزادی دولت که دولت های کنونی آن را محدود می سازند درست همان نکته ای است که در بخش نخست عبارت می گوید یعنی «ارگانی که کاملا تابع جامعه باشد». بنابراین دولت ها تا درجه ای آزادند که این آزادی را هر چه بیشتر یا کمتر محدود سازند،( سخنان انگلس در مورد آزادی سرکوب به وسیله دولت های استبدادی در نامه مورد بحث لنین) یعنی دولت را هر چه بیشتر از ارگانی تابع جامعه به ارگانی مسلط بر جامعه و تحمیلی به آن تبدیل کنند.
دریپر پس از نقل این عبارت می نویسد:
«این ضربه ای بود علیه "اعتقاد چاکرمنشانه فرقه لاسال به دولت"».
 این تنها ضربه ای نبود «علیه اعتقاد چاکر منشانه فرقه لاسال به دولت» بلکه در واقع ضربه ای بود به اعتقاد چاکرمنشانه فرقه لاسال به «دولت آزاد بورژوایی» و یا بهتر بگوییم «دولت دموکراتیک بورژوایی».
ادامه دارد.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم دی ماه 98

یادداشت ها

1-    لنین در دولت و انقلاب درباره عبارات مارکس در مورد دیکتاتوری پرولتاریا می نویسد: «در گذشته مسأله اين گونه طرح مي شد: پرولتاريا براى اينکه به رهايى خود نايل آيد بايد بورژوازى را سرنگون سازد، قدرت سياسى را به کف آورد و ديکتاتورى انقلابى خود را به پا دارد. اکنون مسأله اندکى  به گونه ای ديگر طرح مي شود: گذار از جامعه سرمايه‌دارى، که به سوى کمونيسم تکامل مي يابد، به جامعه ی کمونيستى بدون يک «دوران گذار سياسى» ممکن نيست و دولت اين دوران فقط مي تواند ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا باشد.»( منتخب آثار یک جلدی، پیشین، ص 547).
و اما عبارات مشهور مارکس در نقد برنامه گوتا که ما در بخش بعدی به نظر هال دریپر درباره آن خواهیم پرداخت:« بين جامعه سرمايه‌دارى و کمونيستى دورانى وجود دارد که دوران تبديل انقلابى اولى به دومى است. مطابق با اين دوران يک دوران گذار سياسى نيز وجود دارد و دولت در اين دوران چيزى نمي تواند باشد جز ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا»( به نقل از لنین، منتخب آثار یک جلدی، پیشین، ص 547)
2-   در این مورد نگاه کنید به بخش 17 همین مقاله.
3-   برگردان دیگری از عبارات مارکس:« آزادی واقعی به این معناست که دولت را از ارگانی مسلط (superimposed سوار شده) بر جامعه به ارگانی زیر تسلط کامل جامعه تبدیل کنیم.»
4-    باید توجه کرد که می توان از حکومت استبدادی به جمهوری دموکراتیک خلق که دموکراسی بورژوایی نیست نیز گذر کرد؛ یعنی برای کشورهای نیمه مستعمره و زیر سلطه امپریالیست ها لزومی به طی کردن مرحله دموکراسی بورژوایی یا دیکتاتوری بورژوازی ملی نیست. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر