۱۳۹۹ بهمن ۹, پنجشنبه

یورش هواداران ترامپ به کنگره و الم شنگه ی آواکیان و رویزیونیست های آواکیانی درباره «کودتای فاشیستی» در آمریکا(1)

 یورش هواداران ترامپ به کنگره و الم شنگه ی آواکیان و رویزیونیست های آواکیانی درباره

«کودتای فاشیستی» در آمریکا(1)

     رویدادها عبارت از چه بودند؟
در شش ژانویه 2021 جمعیتی حداکثر بالغ بر چندین هزار نفر از هواداران ترامپ در شهر واشنگتن دی سی گرد آمدند. بخشی از آنها به کنگره حمله کردند و آن را به اشغال خود در آوردند. پلیس و ماموران امنیتی به دلیل تعداد کم( امر مشکوک!؟ بعدا به آن می پردازیم) نتوانستند از ورود آنها به کنگره جلوگیری کنند. سپس با دخالت پلیس و نیروهای گارد ملی قضیه جمع شد و داستان اشغال کنگره  با یک مقدار خرابی و عکس های نمایشی حضرات مهاجمان در اتاق های کنگره و پشت میزها و نهایتا پنج کشته که یکی از آنها پلیس بوده است، پایان یافت. هواداران ترامپ با دعای خیر ترامپ که بدرقه ی راهشان بود به خانه های خود بازگشتند و گویا به همراه ترامپ قرار گذاشتند که چهار سال دیگر برگردند و قدرت را به دست آورند.
این داستان یک«کودتای فاشیستی» است که با آب و تاب غلیظی از سوی برخی ژورنالیست ها وصف می شود.
این داستان یعنی اقدام بسیار محدود و سرودم بریده و شیر بی یال و دم و اشکم «کودتای فاشیستی»هواداران ترامپ با «نسبت دادن» برنامه هایی به آن که گویا قرار بوده انجام شود و «نتوانسته بشود» از جمله  پروژه ی«کشتن نمایندگان  دموکرات کنگره و نیز نمایندگان  جمهوری خواهی که مخالف وی هستند» و«همراهی پلیس و ارتش»( پلیس ها و ارتشی های فاشیست که بعضا اعضای حزب جمهوریخواه بوده اند) و «اجرای برنامه های همانند در دیگر شهرهای آمریکا» عمدتا از سوی آواکیانیست ها( و نیز خروشچفیست های راه کارگری و تک و توکی مارکسی های ترتسکیست ها) که می خواهند آن را«کودتای فاشیستی» قالب کنند، بزرگنمایی گشته و در شیپور می شود!
آواکیانیست ها چه می گویند؟
اگر کسی بخواهد تحرک فاشیسم و قدرت گیری آن را در امپریالیسم آمریکا تبیین کند، باید نه تنها به پایه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن در این کشور بپردازد، بلکه در عین حال به اینکه چرا امپریالیسم و طبقه حاکم آمریکا در شرایط کنونی به آن نیاز دارد و نیز شرایط بین المللی بروز فاشیسم در این کشور توجه کند و آنها را توضیح دهد.
حال ببینیم آواکیانیست ها چگونه تحلیل خود را پیش می برند. توجه ما نخست به مقاله ی فاشیسم طناب های دارش را برپا کرد و سپس به مقاله ی ضرورت به رسمیت شناختن واقعیت و خدمات باب آواکیان و تغییر جهان( آتش 111) خواهد بود. این میان به برخی دیگر از نظرات نیز توجه می کنیم.
حضرات که مقاله خود را با عنایت به نظرات آواکیان پیش می برند، ضمن اشاره به نظرات وی در توضیح فاشیسم در آمریکا می نویسند:
«او در تحلیل هایش، علاوه بر توجه به عوامل اقتصادی در عرصه ی داخلی و جهانی به عنوان «عامل تعیین کننده در وهله ی نهایی»، هیچ وقت تعین های روابط اجتماعی و ارزش های سیاسی را از نظر دور نمی کند. اگر چه فاشیسم و امکانات تحقق یک برنامه ی فاشیستی نهایتا توسط عوامل اقتصادی تعیین می شود، اما تحلیل دیالکتیکی از روابط بین زیربنا و روبنا، و در نظر گرفتن فاشیسم به مثابه یک جهان بینی ما را از یک جانبه نگری و تقلیلگرایی اقتصادی، در مورد فرایند برآمدن فاشیسم، بر حذر می دارد.»
 بنابراین باید در انتظار آن باشیم که با تحلیلی همه جانبه از بروز و اوج گیری فاشیسم در آمریکا روبرو شویم.
نویسنده در آغاز مقاله ی فاشیسم طناب دار... از تقابل دموکراسی بورژوازی با دیکتاتوری فاشیستی بورژوای در آمریکا می نویسد:
«چهارشنبه ششم ژانویه، ترامپ به هواداران و پایه های توده ایش فراخوان حضور در خیابان های واشنگتن را داد. این که این فراخوان برای ششم ژانویه بود، یعنی روزی که مقرر شده بود کنگره رسما ریاست جمهوری بایدن را تایید کند، اتفاقی نبود. ترامپ رسما فرایندهای قانونی دموکراسی بورژوایی را به چالش کشید. او نه تنها پایه هایش را به پایتخت کشاند، بلکه آن ها را برای حمله به کنگره نیز برانگیخت.
آنچه در حمله به کنگره روی داد از جهات مختلف قابل تامل است. اما رژه ی هوادارن ترامپ رژه ی یک جهان بینی بود که در مقابل دموکراسی بورژوایی صف آرایی می کرد: جهان بینی فاشیستی که خود از دل دموکراسی بورژوایی در آمده بود، ظواهر آن را به چالش می کشید و خواستار شکل  دگرگونه ای از اعمال دیکتاتوری بورژوازی بود، شکل عریان اعمال دیکتاتوری طبقه ی مسلط، که به فرایندهای قانونی معمول دهن کجی می کند.» (تاکیدها از خود مقاله است).
به عبارت دیگر تقابل بین شکلی«دگرگونه ای»( حالا چرا نه شکل «دیگری»؟) از اعمال دیکتاتوری بورژوایی یعنی«شکل عریان اعمال دیکتاتوری طبقه مسلط» یا همان دیکتاتوری فاشیستی(باید نتیجه بگیریم دموکراسی بورژوایی شکل پنهان دیکتاتوری طبقه ی مسلط است) با شکل دیگری از حکومت بورژوازی یا همان دموکراسی بورژوایی یعنی تقابل فاشیسم و دموکراسی بود. در این تقابل آواکیانیست ها سمت «دموکراسی بورژوایی» را گرفتند.
سپس مقاله به «جهان بینی فاشیستی» که همچنان که خواهیم دید و علیرغم وعده و وعیدشان مرکز ثقل آواکیانیست ها برای توضیح قدرت گرفتن فاشیسم در آمریکا است می پردازد:
«جهان بینی فاشیستی در آمریکا ریشه های تنومندی در تاریخ آن دوانده است. ایالات جنوبی آمریکا که با برده داری، مردسالاری، نژادپرستی، برتری طلبی آمریکایی و سایر ارزش ها و روابط سنتی تعریف می شد، با اتحادش با شمال هیچگاه ارزش های سنتی اش را وا ننهاد.» یعنی فاشیسم که در کنار  لیبرالیسم به عنوان یک جهان بینی بورژوایی عام شناخته می شود و ظهور آن  در هر کشور امپریالیستی معین منوط به گردآمدن شرایط ویژه ای است، در آمریکا صرفا مربوط به ایالات جنوبی است. انگار که طبقه حاکم سرمایه دار و امپریالیست حاکم بر آمریکا  کماکان و به تبعیت از تاریخ قرن نوزدهم به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می شود(جالب این است که واژه ی «مردم سالاری» - که گویا باید همان دموکراسی بورژوایی باشد - برای جنوبی ها در کنار برده داری، نژاد پرستی و برتری طلبی آمده است). بخش جنوبی طبقه حاکم( به همراه فاشیست های میان مردم این ایالات) طرفدار فاشیسم و بخش شمالی آن طرفدار لیبرالیسم و دموکراسی بورژوایی است؟!
مقاله پس از اشاره به جنگ بین جنوب و شمال و رابطه ای که آواکیان بین برده داری جنوبی ها و فاشیسم کنونی می بیند، می نویسد:
«سیستم سرمایه داری که خود مدام تضادهای اجتماعی را تقویت می کند، نمی تواند به واسطه ی اصلاحات قانونی و آن هم قسمی، این تضادها را به صورت اجتماعی محو کند. اگر چه به زنان و سیاهان حقوقی اعطا شد، اما همین امر دیدگاه های فاشیستی را به تحرکی جهت انتقام واداشت. فضایی که بر جنبش های دهه ی ۶۰ حاکم بود کاملا در تقابل با جهان بینی فاشیستی بود که مدام داشت از سیستم ارتزاق می کرد و به دنبال فضایی برای بروز خود می گشت.»
 به این ترتیب تمامی تحرکات و فعالیت های نژادپرستانه و همچنین ضد زن بخشی عموما ناچیز از سفیدها( کوکلاس کلان ها و ...) علیه سیاهان و یا زنان آمریکا( این مورد ضدیت با زنان تنها شامل سفیدهای نژادپرست نمی شود)که همواره در تاریخ این کشور امپریالیستی( و به شکل های دیگری در دیگر کشورهای امپریالیستی اروپا و ژاپن) وجود داشته است و عموما بدون جای دادن آن در گروهبندی فاشیستی و یا جهان بینی فاشیستی توضیح داده شده است، اکنون جزیی از فاشیسم تاریخا و همواره موجود در آمریکا به شمار آمده و با توسل به فاشیسم توضیح داده می شود.
 روشن است که اینکه اکنون این ها می توانند جزیی از ریشه های یک جهان بینی فاشیستی به شمار روند، با اینکه اینها همیشه جزیی از جهان بینی فاشیستی همواره موجود بوده اند، دو مساله ی متمایز است. به عبارت دیگر هر فاشیستی می تواند نژاد پرست و گاه ضد زن( و مردسالار)هم باشد و یا مسیحی از نوع افراطی آن، اما هر نژادپرست  و یا ضد زنی( که در آن نژاد کمتر مطرح است) و یا مسیحی ای لزوما فاشیست نیست. این که نژادپرست می تواند به فاشیست تکامل یابد یک مساله است و اینکه نژادپرستی در کار نبوده بلکه از آغاز فاشیست ها بوده اند که نژاد پرست هم بوده اند یک بحث دیگر.
 مقاله ادامه می دهد:
«آواکیان از نیمه ی دوم دهه ی نود این جریان را ردیابی و تحلیل کرد. او با بررسی تاریخ ایالات متحده عنوان کرد که «یک خط مستقیم «کنفدراسی» (ایالت های برده دارِ جنوب آمریکا) را به فاشیست های امروز وصل می کند.»
«فاشیسم مسیحی (عنصر فاشیسم مسیحی در درون هیئت حاکمه و به طور کلی در جامعه) یک نیروی قدرتمند است و… مساوی با کلیت حزب جمهوری خواه نیست و صرفا دنباله روی برنامه های دیگر در آن حزب نخواهد بود… فاشیسم مسیحی یک نیروی واقعی است و دارای دینامیک خودش درون طبقه حاکمه و کل جامعه می باشد.»
 در مورد بخش نخست عبارات همان نکته بالای ما صدق می کند. اینکه ممکن است یک فاشیست آمریکایی یک کنفدراسی باشد یک مساله است و اینکه  فاشیسم در آمریکا صرفا از کنفدراسی های بیرون می آید چیز دیگر.
در مورد بخش دوم عبارات توجه کنیم که جریان حزب جمهوریخواه که در سالهای ریگان و بوش قدرت را در دست داشت و به ویژه جناح بازها گرایش مسیحی را قویا داشت و رواج می داد، اما نه دوران ریگان و نه  دوران بوش و جناح بازها به عنوان قدرت گیری و تسلط فاشیسم بر آمریکا معرفی نشدند.
تا اینجا به ما صرفا مسائل جهان بینی یعنی نژادپرستی، ضد زن بودن، مسیحی بودن و نیز یک مساله اجتماعی- سیاسی یعنی ضد دموکراسی بودن معرفی شد. یعنی مسائلی که عموما در آمریکا - و نه تنها در آمریکا - همواره وجود داشته است، بی آنکه افرادی و به ویژه جناح هایی از  طبقه حاکم  در دوران در دست گرفتن قدرت؛ به واسطه اینکه دارای چنین عقایدی هستند، متهم به فاشیسم شوند( باید توجه کرد که عملکرد طبقه ی حاکم امپریالیست در کشوری خودی با کشورهای زیر سلطه فرق می کند. هم دموکرات ها و هم جمهوری خواه ها می توانند در کشورهای زیر سلطه فاشیستی باشند و فاشیستی عمل کنند).
علل رشد فاشیسم در آمریکا از نظر آواکیان
مقاله در توضیح شرایطی بیرونی ای که منجر به اوج گیری فاشیسم در آمریکا شده است، نکات زیر را بر می شمارد:
«شکاف های جامعه ی آمریکا که از دهه ی هشتاد هر چه بیشتر شدید شده بود، حاد شدن تضادهای امپریالیستی بین چین و آمریکا که صدرنشینی آمریکا در روابط امپریالیستی را تهدید می کرد و در پی آن سیالیتی که بر فضای سیاست جهان حاکم شده بود، به همراه ریشه های عمیق جهان بینی فاشیستی که در تاریخ آمریکا ریشه دوانده بود، برنامه ی فاشیستی را به عنوان یک بدیل ممکن در چارچوبه های سیستم بورژوایی پیش کشید. این برنامه ی فاشیستی در سال ۲۰۱۶ دارای یک رهبر رسمی شد.»
پس آنچه به عنوان شرایط اقتصادی و سیاسی عنوان می شود عبارتند از «شکاف های جامعه آمریکا» از دهه هشتاد به این سو( یعنی متجاوز از 25 سال، مقایسه کنیم با رشد فاشیسم در آلمان، ایتالیا و اسپانیا در نیمه ی نخست قرن بیستم) « حاد شدن تضادهای امپریالیستی بین چین و آمریکا» و «سیالیت فضای سیاست جهان».
جالب است که در این دوره که شکاف های جامعه ی آمریکا تشدید شده ما دوره ای را داریم که اتفاقا آمریکا در پی سقوط امپریالیسم شوروی، جشن«نظم نوین جهانی» را گرفت، دوره ریگان را از سرگذراند و دوره ای از تسلط راست ترین جناح های حزب جمهوری خواه که بوش نماینده آنها بود و جنگ های افغانستان، عراق و ... را پیش بردند، تجربه کرد. و جالب است که اگر قرار بود فاشیسمی رشد کند، بهترین دوره همان دوره ای بود که همین امثال بوش که اکنون مخالف ترامپ هم هستند، و کلا جناح بازها آن را پیش بردند. جالب تر این است که اکثریت مردم آمریکا در پی این دوران و در دو دوره پی درپی اوباما از حزب دموکرات را انتخاب کردند. و در تمامی این دوره به ویژه دوره اوباما تمامی این شرایط شمرده شده از سوی مقاله، وجود داشت.
باید توجه کرد که روی کار آمدن فاشیسم در یک کشور باید برنامه ی بخش عمده یک طبقه باشد و نه جناحی محدود و اقلیتی از یک طبقه. خواه در آلمان، خواه در ایتالیا و نیز اسپانیا این بخش عمده ی یک طبقه بود که شکل فاشیستی حکومت را برای پیش برد مقاصد خود- خواه در تضادش با جنبش طبقه ی کارگر و توده ها عمدتا در کشور خودی خواه در تضادش با دیگر امپریالیست ها (1)بهتر دید و نه یک بخش کوچک از یک طبقه؛ حتی اگر در آغاز از سوی یک بخش و یا جناح از طبقه ی حاکم پیشنهاد شود، به عمل در آید و جناح  یا جناح های دیگر عملا در برابر موجودیت آن قرار گیرند. به عبارت دیگر اگر به عنوان یک اقلیت در یک رقابت و مبارزه ی درون طبقه ای حاکم شود، نمی تواند به عنوان اقلیت در طبقه حاکم، حکومت فاشیستی خود را ادامه دهد و باید بخش عمده ی طبقه ی حاکم را با خود همراه سازد. چنین همراه سازی ای به این معناست که بخش های دیگر طبقه ی حاکم نیز برای پیشبرد منافع کل طبقه به این شکل حکومت احساس نیاز می کنند و به آن تسلیم می شوند. هر زمان که طبقه حاکم دیگر این شکل حکومت را برای پیشبرد منافع خود به صرفه نبیند، آن را تغییر می دهد و شکل های دیگر دیکتاتوری را برمی گزیند؛ از جمله دموکراسی بورژوایی را.     
واکنش توده ها
«اما متاسفانه بخش عمده ی توده ها و همچنین اکثریت عظیم تحلیل گران به خصلت های فاشیستی گفتمان و برنامه ی ترامپ توجهی نشان نمی دادند، و صرفا او را به عنوان یک سیاستمدار «غیرمعمول» در نظر گرفتند.
این تحلیل گران زن ستیزی و مردسالاری همبسته با جهان بینی فاشیستی و پایه های توده ای فاشیست ترامپ را نادیده گرفته بودند. آنها فراموش کرده بودند که « میان زن ستیزی پدرسالارانۀ این فاشیسم (انزجار از زنان و تحقیر آنان) و برتری طلبی تهاجمی نژادپرستانۀ سفیدِ آن رابطۀ مستقیم و حلقۀ اتصال قدرتمندی وجود دارد.»
می بینیم که تمامی آنچه که نویسنده مقاله برمی شمارد تنها به جهان بینی تعلق دارند. اینها همواره در آمریکا و درون طبقه حاکم چه جمهوریخواه و چه دموکرات به نسبتی کم یا زیاد وجود داشته اند، بی آنکه این جناح ها و یا کل طبقه حاکم به واسطه وجود آنها در جهان بینی خویش، متهم به جناح فاشیستی و از آن مهم تر متهم به تلاش برای برقراری حکومت فاشیستی شده باشد.
آواکیانیست و نشانه های«کودتای فاشیستی»
مقاله در این مورد به فاکت های زیر که عموما از نوشته های آواکیان آورده شده است و خواننده می تواند در متن اصلی مراجع آنها را بیابد، اشاره می کند:
یک - «فاشیست ها در روز چهارشنبه یک دار عظیم در مقابل ساختمان کنگره برپا کردند .«این دار اشاره ای است به واقعۀ «روز طناب ها» در رمان نژادپرستانۀ «روزنگارهای ترنر» The Turner Diaries . در این واقعه، فاشیست ها، سیاهان و هر کسی را که «دشمن» می دانند، از جمله «سیاستمدارانِ» جریان اصلی را لینچ می کنند (به دار می کشند). به عبارت دیگر، برپا کردن این دار عظیم در آن روز تهدیدِ آشکار همه مخالفان فاشیست ها به خون ریزی و قتل بود.»
 «تهدید آشکار همه ی مخالفان فاشیسم به خون ریزی و قتل»!
 بهتر است به آنچه عملا این به اصطلاح کودتای فاشیستی انجام داد توجه کنیم.  چند نفر را به دار آویختند و یا کشتند؟
 دو- «بسیاری از فاشیست ها پرچم کنفدراسیون را حمل می کردند. این پرچم نماد ایالت های جنوب برده دار در جنگ داخلی در دفاع از نظام برده داری است.» برافراشتن پرچم ایالت های جنوب، در روز حمله به کنگره آمریکا، معنایی جز اهتزاز ارزش های پوسیده ی برده دارنه نخواهد داشت.»
 آنچه که یک کودتا و آن هم کودتای فاشیستی را نشان می دهد، اقدامات عملی کودتا و شکل فاشیسم گونه آن است و نه اینکه جریان های افراطی و فاشیست در جناح ترامپ چه تبلیغاتی در گردهمایی خود در کنگره برای خود می کنند.
سه- «هنگام حمله، اعضای گروه فاشیستی «پسران مغرور» صلیب عظیمی را برافراشته کردند. هستۀ اصلی جنبش فاشیستی امروز در آمریکا، فاشیسم مسیحی است… مسیحیت اینها یک تعصب مذهبی افراطی، قساوتمندانه و ضد علمی است که کاملاً هم جهت است با نژادپرستی عریان ترامپ، مردسالاری، عظمت طلبی پرخاشگرانه آمریکایی و بیگانه هراسی (نفرت از مهاجران) و می خواهند اگر لازم شد این ها را با استفاده از زور به جامعه تحمیل کنند.» و
پس اینکه طرفداران ترامپ «طناب دار... برپا کردند»، «پرچم قدیمی کنفدارسیون رو را حمل کردند» و «صلیب عظیمی برافراشتند» نشان این است که در آمریکا هواداران ترامپ یک «کودتای فاشیستی» انجام دادند!
 اما اینها هیچکدام نشانه صورت گرفتن «کودتای فاشیستی» و حتی تلاشی در اقدام به آن نیست. نشانه های یک کنش ماجراجویانه است که از همان آغاز و پیش از صورت گرفتن اش نیز مشخص بود که جز آب در هاون کوبیدن ترامپ چیز دیگری نیست و بنابراین محکوم به شکست است.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست بهمن 99
یادداشت ها
1-   زیرا عملکرد امپریالیسم در کشورهای زیر سلطه هم عموما به وسیله ی حکومت هایی پیش می رود که یا فاشیستی اند و یا تنه به تنه فاشیسم می زنند و هم هر زمان که منافع امپریالیسم در خطر قرار گیرد نخستین گزینه عموما اشکال فاشیستی حکومت و برخوردهای فاشیستی  است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر