۱۳۹۹ بهمن ۳, جمعه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(29) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

 

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(29)

بخش دوم

تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا 

      نقد برنامه گوتا( ادامه)
 سپس دریپر این عبارات  را می نویسد:
«مارکس‏ بعداً با درآمیختن معنای "دولت امروزی" و "جامعه امروزی" به مخالفت برمی خیزد. دومی جامعه سرمایه داری است، و دولت های مختلف امروزی بر بنیاد اجتماعی جامعه سرمایه داری بنا شده اند.»( مارکس در باره دیکتاتوری پرولتاریا، پیشین، ص 18)
پس مارکس برای برخورد به «دولت امروزی» لازم می بیند در مورد «جامعه امروزی» صحبت کند و بنابراین در برخورد به «دولت آینده» در مورد «جامعه آینده».
 دریپر نیازی نمی بیند که اشارات مارکس را در مورد این «دولت های امروزی» که بر بنیاد اجتماعی جامعه سرمایه داری بنا شده اند بیاورد. اما برای ما مهم است که ببینم از نظر مارکس این دولت های مختلف کدام دولت ها بودند. ضمنا توجه به این نظرات مارکس می تواند زمینه ای برای گسترش بیشتر بحث کذایی «دولت آزاد» نیز باشد که در بخش پیشین به آن اشاره شد.
جامعه ی سرمایه داری و دولت های بورژوایی
 مارکس در آغاز این بخش می نویسد:
 « بنا بر بند دوم برنامه، حزب کارگران آلمان برای یک « دولت آزاد» مبارزه می کند. ولی دولت آزاد کدام است؟»( نقد برنامه گوتا، برگردان ع- م، بازنوشت سهراب. ن، ص 33، تمامی بازگویه های ما از همین متن است، تمامی تاکیدها از خود مارکس است)
سپس اشاره می کند که:
«بی شک برای کارگران که از سلطه ی روحیه ی کوته فکرانه ی زیردستانی حقیر رهایی یافته اند، آزاد ساختن دولت هدف نیست. دولت امپراطوری آلمان کم و بیش مانند دولت روسیه «آزاد »است.»(همان جا)
و پس از عبارتی که ما در بخش پیش آن را مورد بررسی قرار دادیم یعنی«آزادی واقعی به این معناست که دولت را از ارگانی مسلط بر جامعه به ارگانی زیر تسلط مطلق جامعه تبدیل کنیم»  در نقد«دولت آزاد» برنامه می نویسد:
« حزب کارگران آلمان، حداقل با پذیرفتن این برنامه، سطحی بودن عقاید سوسیالیستی خود را نشان داده، چرا که به جای بررسی جامعه موجود به عنوان بنیاد دولت موجود (و جوامع آتی به عنوان بنیاد دولت های آینده) را پدیده ای مستقل و متکی بر بنیادهای فکری، اخلاقی و آزادمنشانه خاص خود به شمار می آورد.»( همان جا)
 پس چرا از نظر مارکس عقاید سوسیالیستی حزب کارگران آلمان سطحی است؟ زیرا مبارزه برای «دولتی که آزاد باشد»، در بردارنده این تصور است که گویا دولت «پدیده ای مستقل» است که «متکی بر بنیادهای فکری، اخلاقی و آزادمنشانه خاص خود» می باشد. و نه پدیده ای متعلق به روساخت سیاسی که بر مبنای یک جامعه با ساخت اقتصادی معین می تواند موجودیت یابد.
آنگاه مارکس ادامه می دهد:
«جامعه کنونی» یک جامعه سرمایه داری است که در تمام کشورهای متمدن  وجود دارد. این جامعه کمابیش از رسوبات قرون وسطایی مبری است و به تناسب شرایط تاریخی هر کشور، کم و بیش تغییر یافته است.» (ص 34)
بنابراین مارکس ساخت اقتصادی جامعه ی زمان خود را سرمایه داری می داند. ساختی که به تناسب شرایط تاریخی هر کشور، کمابیش خلوص سرمایه داری بیشتری یافته و عناصر ساخت های اقتصادی قرون وسطایی خود را بیشتر تصفیه کرده است. بین این ساخت ها تفاوت اساسی وجود ندارد.
 اینک مارکس به دولت های موجود بر این بنیاد اقتصادی می پردازد:
«از طرف دیگر « دولت کنونی» در محدوده هر کشوری شکل خاص دارد و میان دولت امپراطوری آلمان پروس و دولت سویس و آمریکا و انگلستان تفاوت هایی است. پس می بینیم که [مفهوم] «دولت کنونی» [ مفهومی] ساختگی و تخیلی است.»( ص 34- 33)
در اینجا مارکس مفهوم «دولت کنونی» را ساختگی می داند. زیرا دولت های بر پایه سرمایه داری متفاوت اند. این دولت ها از دولت های مستبد(همچون امپراطوری آلمان و یا روسیه) تا جمهوری های دموکراتیک بورژوایی همچون سویس، انگلستان و آمریکا را  شامل می شوند.
تاکید بر این تمایز بسیار مهم است. ساخت اقتصادی موجود جوامع کنونی کمابیش همانند، اما ساخت سیاسی دولت کنونی دارای تفاوت های گاه کیفی است. یعنی از استبداد سیاسی تا جمهوری دموکراتیک بورژوایی را شامل می شود.
« ولی به رغم تفاوت های موجود در شکل دولت های جوامع مختلف، وجه اشتراکی نیز میان آنان وجود دارد و آن وجه مشترک این است که همگی بر بنیاد جوامع بورژوایی جدیدی استوارند که البته در یکی سرمایه بیشتر و در دیگری کمتر رشد یافته است. به این خاطر، این دولت ها در برخی از ویژگی های عمده خود مشترک اند. فقط در این مفهوم می توان از« دولت کنونی » سخن گفت و آن را با دولتی در آینده مقایسه کرد که در آن ریشه های فعلی دولت، یعنی جامعه بورژوایی، خشک باشد.»
به عبارت دیگر از دیدگاه مارکس نمی توان از «دولت آینده» سخن گفت، مگر اینکه ریشه های اقتصادی و اجتماعی دولت که بنیاد جوامع کنونی را تشکیل می دهند، تغییر یافته باشد. یعنی ساخت اقتصادی و نظام اجتماعی سرمایه دارانه آنها به ساخت اقتصادی و نظام اجتماعی کمونیستی( فاز یا مرحله اول) تغییر یافته باشد.
 بدون این تبدیل انقلابی (که مارکس در ارائه نظرات خود در مقابل نظریه ی لاسالیستی«ارتقاء» در همین متن نقد برنامه گوتا به آن اشاره کرده بود)(1) هر گونه صحبتی از«دولت آینده» یا«دولت آزاد»می تواند فعالیت در ساخت های سرمایه دارانه و عموما فعالیت مسالمت آمیز و پارلمانی را در جمهوری های دموکراتیک بورژوایی در نظر داشته باشد. یعنی درست قلب نظریه ی لاسال.
پس تا این جا ما با دو اشاره ی توامان از جانب مارکس روبروییم. یکی اشاره وی به ساخت اقتصادی جوامع کنونی و دو دیگر اشاره وی به ساخت سیاسی یا دولت های این جوامع. این هر دو ساخت باید تغییر انقلابی کنند و به جامعه ای با ساخت اقتصادی و سیاسی دیگری تبدیل شوند.
دریپر ادامه می دهد:
« او بعداً به مسئله دولت آینده در فراسوی جامعه بورژوائی می پردازد:
"آنگاه این مسئله مطرح می شود: در جامعه کمونیستی دولت مشمول چه تغییراتی خواهد شد؟ به سخن دیگر، کدام کارکردهای اجتماعی که شبیه کارکردهای دولت کنونی است برای آن باقی خواهند ماند؟"»
جواب او به طور تأسف آوری خلاصه است:
«بین جامعه سرمایه داری و سوسیالیستی (این واژه در متن مارکس کمونیستی است و نه سوسیالیستی!) دوران تبدیل انقلابی اولی به دومی است. متناسب با این دوره یک دوران انتقال سیاسی نیز وجود دارد که چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا»(همانجا،اشاره داخل پرانتز از ماست)
نظرات دریپر را پایین تر پی می گیریم پیش از آن نخست به آنچه که مارکس گفته توجه می کنیم.
همچنان که می بینیم مارکس در پی ارائه نظرات خود در مورد ساخت اقتصادی«جوامع کنونی» و نیز خصوصیات متفاوت « دولت های کنونی» جامعه و دولت انقلابی خود را در مقابل آنها قرار می دهد.
بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی  دوران تبدیل انقلابی اولی به دومی است. یعنی دوران تبدیل انقلابی که «جامعه کنونی» را به جامعه ی آینده تبدیل می کند.
متناسب با این دوران یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری پرولتاریا. یعنی  دوران گذار سیاسی یا دوران تبدیل «دولت های کنونی» به بی دولتی آینده( دولتی که جامعه بر آن تسلط مطلق دارد و این دیگر «دولت» نیست- نگاه کنید به بخش 28) چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری پرولتاریا.
 به این ترتیب مارکس نقد خود را فشرده می کند. نه ما می خواهیم در این جامعه صرفا برای«ارتقاء» آن تلاش کنیم بلکه می خواهیم با مبارزه طبقاتی و انقلاب آن را به جامعه کمونیستی تبدیل کنیم، و نه می توانیم مستقیما  از جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی و بدون طی دورانی از تبدیل انقلابی اولی به دومی گذار کنیم. این دوران تبدیل انقلابی یک ساختار اقتصادی انتقالی دارد و یک ساختار سیاسی انتقالی. ساختار سیاسی آن چیزی مانند «دولت آزاد» و از این گونه چرندیات بورژوایی نیست، بلکه دیکتاتوری است، دیکتاتوری پرولتاریا.
 اکنون و پیش از اینکه به نظرات دریپر درمورد این عبارات بپردازیم به آنچه که مارکس پس از آوردن این بخش می نویسد، توجه می کنیم. کنه نقد مارکس در این بخش نهفته است. 
نظرات مارکس در مورد جمهوری دموکراتیک بورژوایی
مارکس در پی این عبارات مهم چنین می نویسد:
«این برنامه نه به این دوران و نه به نظام دولتی آتی جامعه ی کمونیستی اشاره ای نمی کند.»( همان، ص 34)
پس این اشاره ها به «ارتقاء» و«دولت آزاد» و این گونه چیزها به چه معناست؟ مارکس می نویسد:
«خواست های سیاسی این برنامه حاوی چیزی سوای اوراد دموکراتیک شناخته شده ی کهنه ای چون حق رای همگانی، قانون گذاری مستقیم مردم، حقوق عمومی و ارتش مردمی نیست که در واقع همان طنین مجدد خواست های حزب مردم و اتحاد برای صلح و آزادی بورژواها است. اگر در تشریح این خواست ها، اغراق های ناروا نگردد، آنگاه باید اذعان کرد که همه ی آنها امروزه تحقق یافته اند. ولی دولت مطلوب برنامه را در حال حاضر نمی توان، فعلا در محدوده امپراطوری آلمان یافت و برای یافتن آن باید به سویس و آمریکا رفت. این نوع « جامعه آینده» ، در واقع« همان جامعه کنونی» است که در حال حاضر آنسوی « چارچوب» امپراطوری آلمان صورت تحقق پذیرفته است.»( همان، ص 35-34)
پس آنچه خواست های سیاسی این برنامه را تشکیل می دهند، خواست های دموکراتیک بورژوایی است که احزاب بورژوایی هم آن ها را پیش گذاشته اند و این همه امروزه تحقق یافته اند. آن دولتی هم که این برنامه پیش می گذارد یعنی همان «دولت آزاد»گرچه در حال حاضر نمی توان در محدوده امپراطوری آلمان یافت، اما اگر به سویس و آمریکا برویم در آنجا آن را خواهیم یافت.
مارکس ادامه می دهد:
 «ولی در این میان یک نکته از قلم افتاده است، از آنجا که حزب کارگر آلمان اعلام کرده که تنها « در چارچوب دولت ملی موجود» یعنی در چارچوب دولت امپراطوری آلمان پروس، عمل می کند- البته در غیر این صورت، خواست های حزب پوچ و بی معنی می شد، چرا که تنها می توان چیزی را خواست که در دست نیست- در ( برنامه حزب) این نکته اصلی نمی باید فراموش می شد که تمام این الفاظ پوچ و زیبا فقط در جوامعی مصداق می یابد که حاکمیت مردم در آن به رسمیت شناخته شده است. به دیگر سخن، این خواست ها تنها با شرایط یک جمهوری دموکراتیک سازگار است.»( ص 36- 35 )
به این ترتیب از نظر مارکس آن خواست هایی که جریان لاسال به عنوان «جامعه آینده» و « دولت آینده» پیش می گذارد گرچه اکنون در آلمان وجود ندارد، اما در کشورهایی که جمهوری دموکراتیک بورژوایی حاکم است یعنی امثال سویس و آمریکا وجود دارد یعنی «در واقع «همان جامعه کنونی» و «دولت کنونی» است ی که نه در امپراطوری آلمان، بلکه «در آنسوی آن صورت تحقق یافته است».
مارکس ادامه می دهد:
« از آنجا که به اقتضای شرایط موجود و به حکم عقل، نمی توان جرات کرد که در حال حاضر، مانند برنامه های احزاب کارگری در دوران لویی فیلیپ و لویی ناپلئون، خواست یک جمهوری دموکراتیک را مطرح ساخت، پس نباید به طفره های « صادقانه» و یا « شرافتمندانه» توسل جست و از یک دولت پلیسی مستبد نظامی که استخوانبندی بوروکراتیک پیدا کرده و لعابی از اشکال حکومت پارلمانی را در کنار بقایای فئودالیسم همراه دارد، و در عین حال تا حدی هم زیر نفوذ بورژوازی است، خواست هایی را طلب کرد که تنها می تواند در یک جمهوری دموکراتیک بار دهد و معنی بیابد، و آنگاه فرض کرد که چنین دولتی را می توان به مذاکره خواند و از طریق « ابزار قانونی» خواست های مطلوب را بر آن تحمیل کرد.
حتی دموکراسی مبتذلی که حیات جمهوری دموکراتیک را همان هزاره موعود می پندارد و باور ندارد که دقیقا در همین آخرین شکل جامعه بورژوایی است که مبارزه ی طبقاتی به نتیجه ای قطعی  خواهد رسید، حتی [ این دموکراسی مبتذل] نیز بر دموکراتیسمی که نه به حکم منطق که به حکم اقتضای آنچه که پلیس مجاز دانسته عمل می کند، ارجحیت دارد.»( همان جا، ص 36)
بنابراین از نظر مارکس خواست برنامه گوتا در بهترین حالت خواست جمهوری دموکراتیک بورژوایی یعنی «آخرین شکل جامعه بورژوایی» است. از نظر مارکس تفاوت این آخرین شکل حکومت بورژوازی یعنی جمهوری دموکراتیک بورژوایی با دیگر اشکال آن و از جمله حکومت های استبدادی آن است که در اینجا مبارزه طبقاتی به نتیجه ای قطعی خواهد رسید.(2)
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم دی ماه 99
یادداشت ها
1-   بند سوم این برنامه چنین است:« برای رهایی کار، می بایست ابزار کار به مالکیت اشتراکی جامعه تعالی یابد...»( در برگردان فارسی می توان به جای «تعالی» واژه ی«ارتقاء» را گذاشت). مارکس در نقد این بند در همان آغاز می نویسد:« ذکر این نکته ضروری است که به جای« ابزار کار به مالکیت اشتراکی جامعه تعالی یابد» باید گفته می شد که« ابزار کار به مالکیت اشتراکی جامعه تبدیل گردد.»( همانجا، ص 13) این اشاره مارکس به «تبدیل» به جای واژه ی«ارتقاء» تفاوت بین دو خواست و مبارزه انقلابی و رفرمیستی است. تبدیل انقلابی با مبارزه ی قهر آمیز و «ارتقاء» با مبارزه در چارچوب همان جامعه ی سرمایه داری که صرفا اصلاح طلبانه خواهد بود. این کاربرد را می توان در جای به جای متن دید. مارکس از« به جای مبارزه ی طبقاتی، عباراتی ژورنالیستی چون «مساله اجتماعی» نشسته که برای « حل» آن راه باید «همواره گردد»..» و« مبارزه انقلابی برای تغییر جامعه»( ص 31) و یا« انقلابی کردن شرایط فعلی تولید»( ص 34) و از« بین جامعه سرمایه داری و جامعه کمونیستی دوران تبدیل (یا دگرگونی ( transformation  انقلابی اولی به دومی قرار دارد.»( ص 34) صحبت می کند.
2-    اکنون باید تفسیر و تحلیلی مطابق با دوران امپریالیسم و شرایطی که ایجاد کرده است از این عبارات کرد؛ خواه شرایط در خود کشورهای امپریالیستی یعنی کشورهایی که جمهوری دموکراتیک بورژوایی بودند و مبارزه طبقاتی در این کشورها و پیشرفت ها و پسگردهای آن و خواه مبارزه طبقاتی در کشورهای زیر سلطه. در کشورهای زیر سلطه امپریالیسم( مستعمره و یا نیمه مستعمره) چنین جمهوری های دموکراتیک بورژوایی وجود نداشت با این حال در برخی از آنها مبارزات طبقاتی به گسترده ترین و شدیدترین اشکال خود و نیز نتایج قطعی خود یعنی برقراری دیکتاتوری های دموکراتیک خلق و دیکتاتوری پرولتاریا تکامل یافت. نظرات لنین در تزهای آوریل(1917) که نیاز به گذار از یک دوران جمهوری دموکراتیک بورژوایی در روسیه را برای طبقه کارگر روسیه نمی بیند و همچنین کتاب  دموکراسی نوین (ژانویه 1940)مائو که شرح و تبیین مبارزه طبقاتی در کشورهای زیر سلطه در این دوران و چگونگی تبدیل انقلابی این جوامع به جوامع کمونیستی است، از جمله ی چنین تحلیل هایی است. در ضمن شکست نظام های سوسیالیستی را در این کشورها نمی توان بر مبنای اینکه چنین جوامعی( روسیه و چین و...) از نظر اقتصادی عقب مانده تر از کشورهای سرمایه داری غربی بودند، و مثلا از یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی عبور نکرده بودند، تبیین کرد. 

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر