۱۳۹۹ دی ۱۴, یکشنبه

درباره مائوئیسم (11) مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش دوم)

 

درباره مائوئیسم (11) 

مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش دوم)

با تجدید نظر در 18 بهمن 99

«نئی رسته بر بالای دیوار: گران سر، ناتوان ساقه و نازک ریشه؛

نهال خیزرانی بر کوهسار: نوک تیز، ستبر پوست و میان تهی»

مارکس درباره تعادل:
دیالکتیک تضاد و تعادل( یا وحدت اضداد) و موزونی و ناموزونی تکامل، اساسی ترین مبحث در دیالکتیک ماتریالیستی است. مارکس در بخش های گوناگون سرمایه تحلیل هایی از اشکال خاص تضاد و تعادل در زمینه اقتصادی دارد - و همچنان که خواهیم دید چنین تحلیل هایی مد نظر لنین برای استنتاج دیالتیک از کتاب سرمایه است - و ضمن همین اشکال مشخص برخی نکات عام را در مورد تعادل و تضاد بیان می کند. رابطه ی میان عرضه و تقاضا در نظام سرمایه داری یکی از آن ها است و مساله ی تعادل بین این دو اهمیت ویژه ای در اقتصاد دارد. یکی از جاهایی که مارکس در مورد این رابطه و تعادل میان آنها صحبت می کند، فصل دهم جلد سوم سرمایه است. ما در زیر بخشی از این متن را که در آن برخی از مهم ترین نکات فلسفی از جانب مارکس بیان می شود می آوریم ( در جلد یک سرمایه نیز در بخش دستمزد، درباره تقاضا و عرضه اشاراتی شده است اما در آنجا نکات فلسفی ای بیان نمی شود).
ناگفته نماند که مارکس در این بخش به این مساله توجه دارد که ارزش به وسیله عرضه و تقاضا تعیین نمی شود و نمی تواند به وسیله ی آن توضیح داده شود، اما این مساله از دید آنچه مورد بحث ماست، اهمیت ندارد. در ضمن واژه «انطباق» که بارها در قطعه ای که ما آن را به طور کامل می آوریم به کار رفته است، مترادف «برابری» و «تعادل» است( واژه های انگلیسی که در این مورد تقریبا در ردیف یکدیگر به کار می روند عبارت از equation ,coincide, equals, balance, می باشند).
 مارکس می نویسد:
«هیچ چیز آسان تر از درک نابرابری های میان تقاضا و عرضه و نتیجه ی ناشی از آن، یعنی انحراف قیمت های بازار از ارزش های بازار نیست. دشواری واقعی عبارت از روشن ساختن این مساله است که مقصود از آنچه تحت عنوان انطباق یابی تقاضا و عرضه گفته می شود، چیست.
تقاضا و عرضه آن گاه با یکدیگر انطباق پیدا می کنند که رابطه میان آنها به نحوی باشد که توده کالاهای رشته مشخصی از تولید بتواند بنا بر ارزش بازار خود، نه بالاتر و نه پایین تر از آن، فروخته شود. این نخستین چیزی است که در این باره به ما گفته می شود.
دوم آن است این است که اگر کالاها بنا بر ارزش بازار خود فروش پذیر باشند آن گاه تقاضا و عرضه با یکدیگر منطبق می گردد.
اگر تقاضا و عرضه با هم انطباق پیدا کنند آن گاه تاثیر آنها پایان می یابد و درست به همین جهت است کالاها بنا بر ارزش بازار خود به فروش می روند. چنانچه دو نیرو در دو جهت مقابل متساویا عمل کنند یکدیگر را خنثی می نمایند و بر خارج از خود هیچ تاثیری اعمال نمی کنند، و پدیده هایی که تحت این شرایط روی می دهند ضرورتا باید به نحو دیگری غیر از مداخله این دو نیرو ایضاح گردند. هر گاه عرضه و تقاضا متقابلا یکدیگر را خنثی می نمایند، آنگاه دیگر چیزی را توضیح نمی دهند، تاثیری روی ارزش بازار اعمال نمی کنند و ما را درباره این مسآله که چرا ارزش بازار دقیقا در این مبلغ پول و نه در مبلغ دیگری بیان می شود همچنان در تاریکی نگاه می دارند. بدیهی است که قوانین درونی واقعی سرمایه داری نمی توانند بنا بر تاثیر متقابل تقاضا و عرضه توضیح یابند( با قطع نظر کامل از این که درباره این دو نیروی محرکه اجتماعی هنوز تحلیل عمیق تری انجام نشده است)، زیرا این قوانین تنها آن گاه در صورت تحقق یافته خالص خود ظاهر می شوند که تاثیر عرضه و تقاضا پایان یافته باشد، یعنی هنگامی که این دو با هم انطباق یافته باشند. در واقع عرضه و تقاضا هرگز با هم تطبیق نمی کنند و اگر هم یکبار چنین انطباقی حاصل شود تصادفی است و لذا باید از لحاظ علمی آن را برابر با صفر و به منزله چیزی که روی نداده است تلقی نمود. ولی در اقتصاد سیاسی فرض می شود که آنها با هم انطباق پیدا می کنند. چرا؟ برای اینکه بتواند پدیده ها را در شکل قانونمند آنها، به صورتی که با مفهوم آنها تطبیق داشته باشد بررسی نمود، یعنی آنها را مستقل از صورت ظاهری که در نتیجه حرکت عرضه و تقاضا پیدا می کنند مورد مطالعه قرار داد، و از سوی دیگر برای اینکه بتوان به گرایش واقعی حرکت تقاضا و عرضه پی برد و آن را آگاهانه استوار ساخت. چون نابرابری ها جنبه تقابل دارند و نظر به اینکه پیوسته یکدیگر را دنبال می کنند، در نتیجه جهت های متقابلی که دارند از راه تضادی که میان آنها هست یکدیگر را جبران می نمایند. بنابراین با این که عرضه و تقاضا در هیچ حالت جداگانه ی مشخصی انطباق ندارند، نابرابری های آنها چنان در پی هم می آیند- و این نتیجه آن است که هر انحراف در یکی از جهات انحراف دیگری را در جهت متقابل بر می انگیزد- که اگر یک دوره کمابیش طولانی در نظر گرفته شد، عرضه و تقاضا همواره یکدیگر را می پوشانند. ولی این انطباق یابی آنها تنها ناشی از میانگین نوسانات گذشته است و تنها در نتیجه حرکت دائمی تضاد آنها به وجود می آید. بدین سان است که اگر معدل انحرافات قیمت بازار از ارزش بازار را در نظر گیریم دیده می شود که قیمت های بازار یکدیگر را جبران کرده و در حالی که انحرافات آنها نسبت به ارزش بازار به صورت اضافه و منها در می شوند، قیمت های مزبور با ارزش بازار انطباق پیدا می کنند. این معدل به هیچ وجه تنها دارای اهمیت تئوریک نیست بلکه از لحاظ عملی برای سرمایه مهم است زیرا سرمایه گذاری بر پایه نوسانات و برابری های دوره معین کمابیش درازی محاسبه می شود.
بنابراین رابطه میان تقاضا و عرضه از سویی تنها انحرافات قیمت های بازار را از ارزش های بازار روشن می کند و از سوی دیگر نمایانگر گرایش در جهت از میان برداشتن این انحرافات، یعنی  در جهت محو تاثیر رابطه میان تقاضا و عرضه است... تقاضا و عرضه می توانند تاثیری را که به وسیله  نابرابری آنها به وجود آمده است. به اشکال مختلف برطرف سازند، مثلا چنانچه تقاضا و لذا قیمت بازار تنزل نماید ممکن است نتیجه به اینجا انجامد که سرمایه بیرون کشیده شود و بدین سان عرضه تقلیل یابد. ولی در این مورد باز امکان دارد در نتیجه اختراعاتی که زمان کار لازم را کوتاه می کنند ارزش بازار خود تنزل نماید و از آن راه با قیمت بازار هم سطح گردد. هر گاه به عکس تقاضا ترقی نماید و با آن قیمت بازار بر ارزش بازار برتری یابد آن گاه ممکن است به اینجا انجامد که سرمایه بسیار زیادی به سوی آن رشته تولید روی آورد و تولید به گونه ای بالا رود که قیمت بازار خود پایین تر از ارزش بازار قرار گیرد، و یا از سوی دیگر امکان دارد که این امر به ترقی قیمت بکشد و خود تقاضا را به عقب راند. باز ممکن است در این یا آن رشته تولید وضع به جایی برسد که ارزش بازار خود برای دوره های کم و بیش درازی بالا رود، در حالی که لازم باشد قسمتی از محصولات مورد تقاضا در طول این مدت تحت شرایط بدتری تولید گردند. »( جلد سوم- ص 204- 202)
از دید مبحث ما مهم ترین نکات در قطعه ی بالا عبارتند از:
یک - انطباق، برابری و یا تعادل میان عرضه و تقاضا به این معناست که عرضه پاسخ تقاضا را بدهد یا تقاضا در سطحی باشد که عرضه وجود دارد. به عبارت دیگر هیچ کدام از دیگری بالاتر یا پایین تر، بیشتر یا کمتر نباشند. می دانیم که چنانچه تقاضا بیش از عرضه باشد، قیمت کالاها بالا می رود و چنانچه کمتر از عرضه باشد قیمت کالاها پایین می آید. این جا صحبت از برابری حرکت اضداد است.
دو - در واقعیت عرضه و تقاضا هرگز با هم تطبیق نمی کنند و اگر هم یک بار چنین انطباقی حاصل شود تصادفی است( توجه کنیم که در این جا مارکس در باره سرمایه داری صحبت می کند که اقتصادی بر مبنای مالکیت سرمایه دارانه و بدون برنامه است). این نشانگر این است که برابری میان دو سر تضاد یک امر مطلق  نیست.
سه - ولی در اقتصاد سیاسی فرض می شود که آنها با هم انطباق پیدا می کنند. چرا؟ برای این که بتوان پدیده ها را در شکل قانونمند آنها، به صورتی که با مفهوم آنها تطبیق داشته باشد بررسی نمود، یعنی آنها را مستقل از صورت ظاهری که در نتیجه حرکت عرضه و تقاضا پیدا می کنند مورد مطالعه قرار داد، و از سوی دیگر برای این که بتوان به گرایش واقعی حرکت تقاضا و عرضه پی برد و آن را آگاهانه استوار ساخت.
 این نکته بیان این است که با شناخت قوانین اقتصادی می توان از آنها در راه استقرار تعادل میان تقاضا و عرضه بهره برداری کرد. به بیانی دیگر، انسان می تواند با شناخت ژرف خود از حرکت امور متضاد و با  واسطه دخالت آگاهانه خود، از قانون وحدت اضداد برای برقراری تعادل نسبی میان اضداد استفاده کند و آن را در مسیر حرکت، تغییر، تحول و تکامل امور به کار گیرد. بدیهی است که این مساله در یک اقتصاد سوسیالیستی با برنامه که بر مبنای نیازهای توده ها عمل می کند دارای اهمیت ویژه است
چهار - «چون نابرابری ها جنبه تقابل دارند و نظر به اینکه پیوسته یکدیگر را دنبال می کنند، در نتیجه جهت های متقابلی که دارند از راه تضادی که میان آنها هست یکدیگر را جبران می نمایند. بنابراین با این که عرضه و تقاضا در هیچ حالت جداگانه ی مشخصی انطباق ندارند، نابرابری های آنها چنان در پی هم می آیند - و این نتیجه آن است که هر انحراف در یکی از جهات انحراف دیگری را در جهت متقابل بر می انگیزد - که اگر یک دوره کمابیش طولانی در نظر گرفته شد، عرضه و تقاضا همواره یکدیگر را می پوشانند. ولی این انطباق یابی آنها تنها ناشی از میانگین نوسانات گذشته است و تنها در نتیجه حرکت دائمی تضاد آنها به وجود می آید.»
 به این ترتیب آنچه در سرمایه داری به عنوان تعادل میان عرضه و تقاضا برقرار می شود، از طریق تضاد میان آنها است. یعنی یا تقاضا بیشتر یا کمتر از عرضه است و یا برعکس عرضه بیشتر یا کمتر از تقاضا است. چنان در این نظام اقتصادی در دوره ای طولانی این دو پدیده مورد بررسی قرار گیرند، مشاهده می شود که تعادلی میان آنها برقرار گشته است. این تعادل، نه از طریق حرکت برابر آنها، بلکه از طریق حرکت متضاد و رشد ناموزون آنها صورت گرفته است. یعنی موزونی یا تعادل در دوره ای درازمدت از طریق ناموزونی یا عدم تعادل های مداوم در زمان های معین برقرار گشته است.  
لنین درباره تعادل
لنین با اشاره به این نکته که مارکس اثری فلسفی در مورد دیالکتیک از خود به یادگار نگذاشت گفت که می توان از سرمایه، دیالکتیک مارکس را بیرون کشید. وی در مقاله کوتاه درباره مساله دیالکتیک نکات اساسی زیرین را در مورد مساله ی تضاد و تعادل می نویسد
هویت اضداد (شاید بیشتر درست باشد که بگوییم «وحدت» - اگر چه اختلاف بین اصطلاحات هویت و وحدت اینجا اهمیت ویژه ای ندارد. و هر دو به معنای معینی درست هستند)عبارت است از تشخیص(کشف) گرایش های متضاد، متقابلا دافع و معکوس در تمامی پدیده ه ها و فرایندهای طبیعت ( از جمله ذهن و جامعه) است.»
«وحدت (تطابق، همگونی، برابری عمل) اضداد مشروط ، موقتی، گذرا و نسبی است. مبارزه اضداد متقابلا دافع یکدیگر مطلق است،  درست همان گونه که تکامل و حرکت مطلق هستند.»
این چکیده مباحثی است که به گونه ای روشن در بخش بالا دیدیم. از نظر لنین تعادل میان اضداد مشروط، موقتی، گذرا و نسبی است.
و نیز در اشاره لنین به«مبارزه اضداد با یکدیگر مطلق است» ما همان بخشی را می بینیم که  در اشاره ی مارکس به «حرکت تضاد دائمی آنها به وجود می آید» موجود است.
در مورد ناموزونی تکامل، لنین در همین مقاله قطعه زیر را می نویسد:
« شناخت انسانی خط سرراست نیست.( یا خط سر راستی را دنبال نمی کند) بلکه یک منحنی است که به گونه ای بی پایان به یک سلسله دوایر، مارپیچ، نزدیک می شود. هرقطعه، هر پاره، هر بخشی از این منحنی می تواند (تبدیلی یک سویه) به یک خط  مستقل، کامل، و سرراست  تبدیل شود،  و این سپس اندیشه را (اگر کسی نتواند جنگل را پشت درختان ببیند) به درون باتلاق، به درون تاریک اندیشی کلیسای( که در آنجا به دلیل منافع طبقاتی طبقه ی حاکم ثابت خواهد شد )هدایت می کند. حرکت در خط  سر راست  و یک سویه بودن، خشکی و سنگوارگی، ذهنی گرایی و کور ذهنی، این هاست ریشه های شناختی ایده آلیسم؛ و تاریک اندیشی کلیسایی( = ایده آلیسم فلسفی) البته، ریشه های شناختی دارد و بی بستر نیست؛ بدون شک این گلی است سترون، اما این گل سترونی است که بر درخت زنده ی شناخت زنده، پربار، اصیل، قدرتمند، توانمند، عینی و مطلق انسانی می روید.»( نگاه کنید به پیوست مقاله وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟ بخش 5 تمامی تاکیدها از لنین است)
می دانیم که منظور لنین از «خط سر راست» همان تکامل موزون یا متعادل است.
ادامه دارد.
م- دامون
دی ماه 99

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر