۱۳۹۹ آذر ۵, چهارشنبه

درباره برخی مسائل هنر(16) بخش دوم هنر و مخاطب

 

درباره برخی مسائل هنر(16) 

بخش دوم
  هنر و مخاطب  

با بازنگری درفروردین 400 
هنرمند و مسائل مخاطبان
هنرمندی که به خلق اثری هنری دست می زند از طریق آن با مخاطبان  خود رابطه برقرار می کند. بنابراین  در اثر هنری اش باید مسائلی را طرح کند که یا مستقیما مسائل مخاطبانش باشد و یا بتواند به واسطه ی تشخیص درست هنرمند از ضرورت ها و نیازها، مسائل این مخاطبان بشود. بدیهی است که ما در مورد هنرمندی صحبت می کنیم که مخاطبان وی طبقه کارگر، کشاورزان و خرده بورژوازی تهیدست می باشند، یعنی طبقاتی که جمعیت عمده ایران هستند.
 از سوی دیگر همان گونه که در بخش های پیشین به آن اشاره کردیم چنانچه زندگی هنرمند در اثر وی طرح می شود، باید این زندگی و مسائل آن بتواند نمونه ای از زندگی خود مخاطبان وی به شمار آید و آن ها را با وی شریک گرداند و یا این که آگاهی، احساس و تجارب آنها را در مورد آنچه در باره آن نمی دانند و یا کم می دانند، ارتقاء دهد.
 نکته ی نخست بر این دلالت دارد که هر اثر هنری نسبت به مخاطبان خود مسئول است و بازتاب دهنده ی اندیشه ها، احساسات، روحیات، آداب، رسوم و سنن، روابط درونی و وابستگی های آنها با یکدیگر و با دیگر طبقات است و تقابل های موجود میان آنها و نیز با طبقات متضاد و متخاصم  و موقعیت ها و مسائلی را که با آن درگیر هستند، طرح می کند. حال می تواند این بازتاب و طرح کردن، بر سبیل تأیید و تشویق و رونق دادن وجوه مثبت  زیبا و مبارزه جویانه ای باشد که در این امور وجود دارد و یا بر سبیل نقد و نفی وجوه منفی، تاریک، زشت و عقب مانده، ستم پذیری و پذیرش وضع موجود و غیره باشد.
 دامنه ی امور و مسائلی که در این خصوص می تواند مورد توجه هنرمند طبقه کارگر قرار گیرد بسیار گوناگون و گسترده است. از زندگی خود طبقه ی مخاطب، دهقانان و خرده بورژوازی تهیدست گرفته تا روشنفکران طبقه ای که هنرمند برای آن می نویسد.
نکته ی دوم زمانی است که هنرمند پیشرو مسائلی را طرح می کند که نخست برای توده ها غریب است، اما به واسطه ی تشخیص هنرمند پیشرو در مورد ضروت آنها، طرح شده و توده ها به واسطه این که به مرور تشخیص می دهند که این ها باید مساله آنها نیز باشد، با آن آشنا می شوند.
این مسائل می تواند اندیشه ها و راه های نوینی در چگونگی غلبه بر ضعف ها، کمبودها و اشتباهات و چگونگی تکامل زندگی و مبارزات آنها باشد، می تواند معرفی وضع فکری و اخلاقی طبقات مرفه جامعه و به ویژه طبقات استثمارگر و ستمگر که توده ها از نزدیک با زندگی درونی و روحیات و روان آنها و زندگی خانوادگی آنها آشنا نیستند، و مناسبات مخاطبان زحمتکش با این طبقات باشد، و یا  امور دیگری ( مسائل خلق های زیر ستم، مسائل زنان و اقلیت های مذهبی که زیرستم مذهب حاکم هستند، مسائل امپریالیسم و...) را در برگیرد که ممکن است آن طبقه یا در موردشان شناخت نداشته باشد و یا به اندازه کافی در مورد آن حساس نباشد.
به این ترتیب  در داستان، رمان، نمایشنامه، نقاشی، فیلم هایی که مخاطبان آنها طبقه کارگر و توده های زحمتکش و روشنفکران آنها هستند، ما یا با مسائل زندگی و درگیری ها و مبارزات خود آنها روبرو هستیم و یا با آنها که در مقابل این طبقات هستند، یعنی استثمار گران و ستمکاران سرمایه دار و مالکین فئودال( درهر جا که این مالکین وجود داشته و  دارند) و یا با طیف گوناگونی از مسائلی که در جامعه وجود دارد و طبقه کارگر به اتفاق کشاورران و دیگر زحمتکشان باید به حل و فصل آنها اقدام کنند.
در بازتاب این وجوه، پیشرو بودن، نوآوری و انقلابی بودن هنرمند به معنای این است که وی صرفا به بازتاب صرف واقعیت و آنچه که در حال حاضر موجود است، بسنده نکند، بلکه با شناخت ضعف ها، کمبودها، علل عقب ماندگی ها و نیز ضرورت ها و نیازها، راه های نوینی را برای ارتقاء سطح اندیشه و احساس طبقه ای که برای آن اثر هنری خود را به وجود می آورد، جستجو و طرح نماید، و به این وسیله موجب روشنایی بخشیدن به امور و بر انگیختن احساس و تفکر، افزایش انرژی و تحرک مخاطبان خود در دگرگونی جهان موجود و برپایی جهانی نو و تازه شود. 
سطوح متفاوت در آثار هنری
به طور کلی هر هنرمند و بنابراین اثر هنری ای که وی می آفریند و مربوط به یک طبقه مشخص است، با دو نوع اساسی از مخاطبین روبرو است. یکی توده های عادی آن طبقه و دیگری پیشروان و روشنفکران آن طبقه.
توده های عادی هر طبقه از لایه های گوناگون تشکیل می شوند و پیشروان و روشنفکران هر طبقه نیز درجات متفاوتی از سطح دانش و تجربه را دارند.
 همه این لایه ها و گروه ها نیاز به هنر دارند و  شکی نیست که هنر نیز باید به تمامی این لایه ها توجه کند و تلاش کند که سطح آگاهی و احساسات آنان را ارتقاء و پرورش دهد.
به این ترتیب مشکلی که پدید می آید، تنظیم سطح اثر هنری است. این سطح یا از همان آغاز مخاطبین معینی را در نظر دارد، مثلا توده های یک طبقه و یا پیشروان و روشنفکران آن طبقه. و یا این که تلاش می کند که تمامی این سطوح را در نظر داشته باشد و اثری هنری اش بتواند با تمامی این سطوح رابطه برقرار کند.
سطح فراگیر و توده ای در اثر هنری
هنرمندی که توده های عادی یک طبقه را در نظر دارد، مضامین و اشکال هنری خود را به گونه ای بر می گزیند و می آفریند که برای این لایه ها ملموس و قابل درک باشد. در هنر داستان و نمایشنامه نویسی و فیلم( و به گونه های دیگر شعر و نقاشی) شخصیت هایی از این طبقه را به تصویر می کشد و مسائل مشخص آنها، خوشی و شادی ها، غم و رنج های آنها را بازتاب می دهد. به موقعیت هایی نمونه ای و درگیری هایی که پیش می آید، و همبستگی ها و تقابل های آنها در این موقعیت ها و نیز روابط آنها با طبقات نزدیک به خودشان می پردازد. مناسبات و مبارزات آنها را با طبقات استثمارگر و ستمگر و دولت آنها برای تغییر شرایط و نظام اجتماعی موجود برجسته می کند و امیدها و آرزوهای آنها را برای یک زندگی بهتر نشان می دهد.(1)
هنرمند این مصالح بیرونی را دستمایه ی و نقطه تحرک و پرتاب خود می کند و نقش پیشرو خود را با ارائه ی اندیشه ها و احساساتی والاتر با تصاویر، زبان و اشکال هنری ای که برای توده های گسترده قابل درک باشد، انجام می دهد.
این جا بازتاب واقعیت نه به شکل یک بازتاب ساده و بی کم و کاست واقعیت موجود بیرونی، نه یک رونویسی و یا عکس برداری، بلکه با گذشتن از لایه های پیچ درپیچ و صافی ذهن هنرمند پیشرو و موجودیت یافتن همچون اثری هنری و حاوی مضامین بکر و نو بروز می کند. به عبارت دیگر تصویر هنری، تصویر مکانیکی واقعیت و مبارزه برای جامعه ی آرمانی نیست و نباید باشد- زیرا در این صورت تفاوتی میان اثر هنری و یک گزارش یا مقاله تبلیغی نیست- بلکه تصویری است که به وسیله ابداع واقعیت و جهان هنری و به یاری زبان و تصاویر صورت می گیرد.(2)
از سوی دیگر باید توجه داشت که این اشکال هنری برای توده های گسترده و عادی طبقه زحمتکش خلق می شود. بنابراین نباید در شکل هنری( که منظور از آن کاربرد عناصر بیانی در هر نوع از هنر و نوع به کارگیری، آمیزش و ساخت آنها است) برای این مخاطبان آن چنان اغراق شود که مضمون اثر برای آنها غیر قابل دریافت گردد.
هنر «سطحی» و «شعاری» یا هنر ابتدایی
 در اینجا باید به یک بدفهمی و انحراف اشاره کرد. برخی از آثاری که برای توده ی کارگران و دهقانان آفریده می شوند ممکن است که ساده به نظر برسند و برای ارضای ذائقه ی هنری یک روشنفکر(و گاه حتی برای کارگران آگاه و پیشرو) کفایت نکنند. به نظر ما اگر چنین آثاری با سادگی خود بتوانند با توده های بیشتری ارتباط یابند و نخستین پله های حرکت آنها به سوی هنر ( مدرن و غیر فولکلور) و فهم و درک آن باشند، به خودی خود لازم و مفید هستند، حتی اگر متهم به این شوند که اصلا این آثار، هنر نیستند و مثلا هنری «سطحی» یا «شعاری» هستند. 
 در طی سال های 40 تا 57 به مرور آثاری در شعر و ادبیات نمایشی و داستانی به وجود آمد(3)که از جانب روشنفکران بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه به آنها چنین نسبت هایی داده می شد. مثلا در شعر، آثار خسرو گلسرخی و سعید سلطان پور، در نمایشنامه نویسی برخی آثار ساعدی و محسن یلفانی، در عرصه ی داستان نویسی آثار علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی و ... متهم به این شدند که ساده گرایانه و سطحی بوده و اساسا هنر نیستند، بلکه مشتی گزارش و شعار هستند که صورت شعر و داستان به آنها داده شده است.
 به نظر ما چنین دیدگاهی در مورد این آثار درست نیست و عموما مغرضانه است. ممکن است برخی از آثار خلق شده در این دوران، ساده و در سطح ابتدایی باشند و آن چنان بار هنری غنی ای نداشته باشند( در قیاس با آثار والاتر در همین زمینه ها) اما برای توده هایی که نخستین گام ها را برای مطالعه و دیدن آثار هنری بر می دارند، ضروری می باشند. در مورد اتهام شعاری بودن نیز باید گفت که این درست است که نباید جای هنر واقعی را شعار بگیرد، اما این درست نیست که هنر واقعی نمی تواند و نباید گاه شعار هم بدهد.
سطح  پیشروان طبقه و روشنفکران( نخبه، مخاطب خاص) در اثر هنری
  در مقابل آثاری که مخاطبان خود را توده های زحمتکش قرار می دهند آثاری هستند که برای پیشروان طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و نیز روشنفکران این طبقات خلق می شوند. هنرمندی که مخاطبان خود را پیشروان و یا روشنفکران یک طبقه قرار می دهد خواه ناخواه اثر خود را از نظر مضمون،  شکل، زبان، تصاویر هنری، اشارات و کاربرد صنایع لفظی به گونه سامان می دهد که نیازهای آنها را بتواند پاسخ دهد و نیز آنها را به سطح نو و تازه ای بکشاند.
 مائو در خصوص نیاز کادرها(کارگران و دهقانان پیشرو و روشنفکران انقلابی) به سطح بالاتری از  آثار هنری می نویسد:
« علاوه بر بالا بردن سطح آثاری که به طور مستقیم نیازمندی های توده ها را برآورده می سازد، نوع دیگری از بالا بردن سطح هم هست که به طور غیر مستقیم نیازمندی های آنها را بر طرف می سازد؛ آن نوع از بالا بردن سطح که مورد نیاز کادرهاست. کادرها عناصر پیشرو توده ها هستند و به طور کلی از توده ها آموزش بیشتری دیده اند؛ برای آنها ادبیات و هنری در سطح بالاتر کاملا لازم است. نادیده گرفتن این احتیاج اشتباه است. آنچه شما برای کادرها انجام می دهید تماما برای توده هاست، زیرا توده ها را جز به وسیله کادرها نمی توان آموزش داد و هدایت کرد. اگر ما از این هدف رو برگردانیم، اگر آنچه ما به کادرها می دهیم، نتواند به آنان در آموزش و هدایت توده ها کمک کند، کوشش ما در بالا بردن سطح ادبیات و هنر مانند تیراندازی بدون هدف خواهد شد و از اصل اساسی خدمت به توده های مردم جدا خواهد شد.» ( سخنرانی در محفل ادبی و هنری ینان، منتخب آثار، جلد سوم، ص 124- 123)  
تا آنجا که ما درباره طبقه کارگر و توده های زحمتکش که بار تولید و خدمات به دوش آنان است، صحبت می کنیم، لازم است که برای پیشروان و روشنفکران آنها هنری که بتواند نیازهای آنها را برآورده سازد، خلق شود. عموما سطح این هنر بالاتر از سطحی است که برای توده های آن طبقه آفریده می شود و بنابراین روشن است که چنان آثاری، گاه برای توده های عادی آن طبقه قابل درک و یا به سادگی قابل درک نباشد و خواه از نظر مضمون  و خواه از نظر شکل، نیاز به سطح بالاتری از سواد و دانش و تجربه داشته باشد.
هنر سطح بالا و «هنر ناب»
در عین حال  چنین هنر سطح بالایی به کلی متفاوت است از هنری که به اصطلاح« ناب» خوانده می شود.«هنر ناب» عموما به هنری گفته می شود که یا کاری به محتوی ندارد و اسیر شکل است و یا آن چنان در شکل غوطه می خورد که محتوا در آن گم می شود و با حفاری هم نمی توان آن را یافت. در بهترین حالت در این هنر، جنبه ی شکلی آن بر جنبه ی محتوایی آن کاملا می چربد. بنیان چنین هنری این دیدگاه نادرست است که شکل در هنر نقش اساسی و تعیین کننده دارد و یا خلاصه تر «هنر، شکل است». اما هنر سطح بالا عموما برخوردار از محتوایی با سطح بالاتر و نیز شکلی با کلاس بالاتر است.
 سطح بالای محتوی و شکل به این معنا نیست که مثلا  توده های عادی به کلی ناتوان از درک چنین محتوایی هستند، بلکه به این معناست که چند لایه تر، دارای ارتباطات درونی پیچیده تر و غنا و ژرفایی بیشتر است و برای فهم آن به دانش و معلومات عمومی بیشتری نیاز است و بنابراین لایه هایی که اثر هنری برای آنها آفریده می شود باید ذهنشان تا حدودی در موضوع مورد بحث و به طور کلی در موضوعات هنری پرورده شده باشد و دوره های مقدماتی را طی کرده باشند.(4)
از سوی دیگر باید به این امر اشاره کنیم که هنر سطح بالا به این واسطه که برای دسته ها و لایه های سطح بالای یک طبقه آفریده می شود، سطح بالا نمی شود. هنرمند به این سبب که برای این گروه ها می نویسد اثرش را به گونه ای تصنعی با ترکیبات بیشتر و پیچیده تر نمی کند، بلکه هنر وی در جستجوی کمال(خواه از نظر مضمون و خواه شکلی) بیشتری در زمینه هنری است که هنرمند در آن، در حال کار و آفرینش است. این جا گونه ای توازن به وجود می آید بین هنرمندی که راه  اعتلا و کمال را می پیماید و به قله های هنری می رسد و مخاطبانی که پا به پای وی می روند و از آثار هنری اش یاد می گیرند و لذت می برند.
 به این ترتیب به وجود آمدن آثاری برای پیشروان و روشنفکران یک طبقه، از وجوه دوگانه ای سر چشمه می گیرد که با یکدیگر انطباق یافته و ترکیب می شوند. از یک سو هنرمند به سبب رشد ذوق و قریحه هنری خویش و به مرور گسترده شدن دانش عمومی و هنری و نیز گسترش تخیل و  ژرفا یافتن احساسات اش آثاری می آفریند که بر بلندایی از هنر کشور خویش و گاه در سطح جهان دست می یابد، و از سوی دیگر این هنر به سبب ویژگی های خاص خود می تواند در معرض دریافت مخاطبانی قرار گیرد که دارای سطح بالای دانش عمومی و هنری و تجارب غنی ای از زندگی و مبارزه هستند و هنر را در سطح بالای آن دنبال کرده و می کنند. 
 مثلا برخی از اشعار نیما و یا شاملو که تصویرها و زبان آن ها مشکل به نظر می رسد و به سرعت در معرض دریافت قرار نمی گیرند، به این سبب این گونه خلق نشده اند که نیازهای مخاطبان معینی را پاسخ دهند، بلکه این خود هنرمند- شاعر است که با آگاهی و تجارب هنری خویش و بر بستر یک تاریخ و فرهنگ هنری و نیز یک هنر ویژه یعنی شعر، هنر خود را می آفریند و خواه ناخواه هر چه این بارهای فرهنگی گسترده تر و قوی تر باشد و هنرمند نیز به سهم خود نیاز به ارتقائ بیشتر آنها ببیند، قطعا اثرش حامل بارهای ژرف تر، غنی تر و پیچیده تری خواهد بود که گاه برای فهم و دریافت آن دانش و معلوماتی در سطح بالا نیاز است. بخشی از ماندگاری و دیرپایی این آثار، نتیجه همین ژرفا وغنای فرهنگی آنها و امتزاج شکل و محتوی در سطوح بالا در آنهاست. (5)
شاملو در سخنرانی خود در برکلی در پاسخ به این پرسش که چرا نباید برخی از روشنفکران با یک  یا دو و یا حتی چندبار خواندن برخی از شعرهای وی، آن ها را بفهمند، بر این پافشاری می کند که در چنین رابطه و تضادی، این هنرمند نیست که باید سطح خود را پایین بیاورد، بلکه برعکس باید سطح ادراک مخاطبان بالا رود. وی زمینه ی حل این تضاد و ایجاد رابطه بین هنر  سطح بالا و مخاطبان را رشد نقد ادبی و منتقدان هنری می داند.
 می دانیم که وظیفه نقد هنری دوگانه است: از یک سو باید مخاطبان را با مضامین کم تر قابل دریافت (مرکب تر، پیچیده تر) اثر هنری و نیز اشکالی که این مضامین در آنها عرضه می شود، آشنا کند و از سوی دیگر باید خود هنرمند را با بررسی و تعمق در آثارش و روشن کردن ویژگی های اثر هنری اش، محاسن و کمبودهایش پیش براند و موجب ارتقاء وکمال بیشتر وی شود.  
به این نکته هم اشاره کنیم که درک ما از غنای اثر هنری نباید به این به این معنا باشد که هرچه اثر هنری از مسائل ملموس زندگی جاری یا شرایط خاص تاریخی که در آن آفریده می شود، فاصله بگیرد و به مسائل کلی تر و عام تر بشری بپردازد، دارای غنای بیشتری است. این نظر می تواند به سوی نظریه فلسفی انسان گرایانه لیبرالی کشیده شود. یعنی هنرمند به جای اینکه مسائل انسانی را در شرایطی که آن مسائل عام و کلی در آن تجلی می کنند و همچنین  از دیدگاه یک طبقه معین انقلابی طرح کند، به سوی طرح مسائل عام بدون رابطه با شرایط خاص و از یک دیدگاه کلی انسانی غیر طبقاتی که به دیدگاه انسان گرایانه لیبرالی پهلو می زند و یا منجر می شود، کشیده شود.
ادامه دارد.
م- دامون
آبان99
یادداشت ها

1-   مائوتسه دون از این ادبیات به عنوان ادبیات ابتدایی نام می برد و وجود آن را برای توده ها لازم می شمارد:« سخن کوتاه، مصالح خام ادبیات و هنر که از زندگی مردم گرفته می شود در اثر کار آفریننده نویسندگان و هنرمندان انقلابی به صورت ادبیات و هنر در می آید که به مثابه شکل های ایدئولوژیک در خدمت توده های مردم قرار می گیرد. این از یک سو ادبیات و هنر بسیار پیشرو را در بر می گیرد که بر پایه ادبیات و هنری ابتدایی تکامل یافته و برای بخشی از توده ها که سطح شان بالاست و یا به ویژه برای کادرهایی که در بین توده ها کار می کنند، ضرور است، و از سوی دیگرشامل هنر و ادبیات ابتدایی می گردد که از طرف هنر و ادبیات پیشرو هدایت می شود و به طور کلی اکنون مورد نیاز اکثریت قاطع توده هاست.»( سخنرانی در محفل ادبی و هنری ینان، منتخب آثار، جلد سوم، ص 124)

2-   مائو ضمن بحثی درباره ی دو ملاک سیاسی و هنری و وحدت و تضاد میان آنهامی گوید که« آنچه ما خواستار آن هستیم، وحدت سیاست و هنر، وحدت مضمون و شکل، وحدت مضمون سیاسی انقلابی و شکل هنری هر چه کامل تر است. آثاری که فاقد ارزش هنری هستند، هر قدر هم از لحاظ سیاسی مترقی باشند، بی اثر خواهند ماند. از این جهت ما در عین حال هم مخالف آن آثار هنری هستیم که بیان کننده نظرات غلط سیاسی هستند و هم مخالف این گرایش که آثاری با « سبک شعار و اعلان » به وجود آید که نظرات سیاسی آنها درست است ولی فاقد نیروی بیان هنری هستند. ما باید در ادبیات و هنر در دو جبهه مبارزه کنیم.»( مائو، پیشین، ص 134)

3-   در سینما عموما به وجود نیامد، گرچه به بخش هایی از برخی فیلم های موج نوی سینمای ایران این اتهامات وارد می شد و «سطحی» و یا «شعاری» خوانده می شدند.

4-   به طور کلی مصرف کننده این آثار، باید دانش عمومی در زمینه های اقتصاد، جامعه شناسی، تاریخ و ... داشته باشد، با وجوه گوناگون فرهنگ ( فلسفه، هنر، روان شناسی، حقوق، مذهب، اسطوره ها و نیز آداب و سنن گذشته و حال) آشنا باشد تا بتواند تمامی وجوه گوناگون چنین آثار هنری ای را درک کند و به ژرفای آنها پی ببرد.

5-    عموما هنرمند پیشرو و متعهد مرزها و حدودی را برای جولان تخیل خویش و اشکال هنری اش قائل است و به این نیز فکر می کند که به گونه ای در این امور پیش نرود که به کلی از جامعه خود جدا شده و غیر قابل فهم گردد.

 

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر