۱۳۹۹ آبان ۳۰, جمعه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(12)

 
 نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(12)

با تجدید نظر در 10 آذر 99
 
علل پیشرفت فنی در سرمایه داری
لوتا در ادامه استدلال های خود در مورد نقش رقابت  می نویسد:
«سرمایه دار در معرض «قوانین مستبدانه ی رقابت» قرار دارد. سرمایه دار مجبور است که هزینه های خود را ارزان کند و ابزارش پیشرفت فنی است.»
پس این رقابت میان سرمایه داران و«قوانین مستبدانه» آن است که انگیزه ارزان کردن تر کالاها را به وجود می آورد و موجب پیشرفت فنی می گردد.
  به این ترتیب، بر خلاف نظر مارکس که پیشرفت نیروهای مولد را در سه فصل«همکاری»، « تقسیم کار و مانوفاکتور» و«ماشینیسم و صنعت بزرگ» در جلد نخست سرمایه شرح می دهد و بنیاد و اساس این تغییرات  به ویژه تغییرات فنی و تکامل ابزار تولید را در جهت تبدیل ارزش اضافی مطلق به ارزش اضافی نسبی و تکامل آن می بیند،( فصول سه گانه درست در بخش چهارم یعنی «تولید ارزش اضافی نسبی» آمده اند تا چگونگی تکامل تولید ارزش اضافی نسبی را بازگو کنند) پایه و اساس پیشرفت فنی، هدف سرمایه دار برای تولید ارزش اضافی نسبی نیست، بلکه تنها و یا عمدتا  رقابت و قوانین مستبدانه آن است.
ما در بخش 6 همین مقالات، نظر مارکس را در مورد افزایش بارآوری کار و این که علت اساسی پیشرفت های فنی در تولید سرمایه داری، تلاش برای ارزان کردن ارزش نیروی کار است، بازگو کردیم. در همان جا، خواه در مورد ارزش اضافی نسبی و خواه درمورد ارزش اضافی فوق العاده، اشاره ی مارکس را به نقش غیر اساسی اما مؤثر رقابت آوردیم. اکنون تنها تآکید کنیم که از نظر مارکس پایه و اساس ارزان شدن کالاها و پیشرفت فنی در تحرک سرمایه برای ارزش افزایی است. و این اساسا مبنی بر تولید است و نه مبادله.
روشن است که رقابت نیز به سهم خود بر این پایه ی اساسی تاثیر می گذارد و آن را تشدید می کند. یعنی آنچه را که هر سرمایه دار و تمامی سرمایه داران برای کشیدن بیشتر ارزش اضافی از گُرده ی کارگران انجام می دهند، با توجه به رقابت با سرمایه داران دیگر نیز مجبورند انجام دهند. اینجا نیز هدف عمده ی سرمایه داران ارزان کردن ارزش نیروی کار و به چنگ آوردن ارزش اضافی بیشتر است. اگر یک سرمایه دار رقیب بتواند در یک روز کار به جای 10 دست لباس 20 دست تولید کند و قیمت لباس را از صد تومان به پنجاه تومان کاهش دهد و ارزش اضافی بیشتری نصیب خود کند، و اگر سرمایه دار ما کماکان بخواهد تولید لباس اش در وضع پیشین ادامه یابد، آن گاه او در بازار شکست خواهد خورد و کالای اش روی دست اش خواهد ماند. پس وی نیز چاره ای ندارد( چاره ای که برای او «خیر» است. زیرا به این وسیله سودش افزایش می یابد!؟) که تمامی ابزار تولید و سازماندهی تولید را پیشرفت دهد و در رقابت با سرمایه دار دیگر کالای اش را با ارزش پایین تری تولید کند.
آنچه در این امر به چشم می خورد، تلاقی، امتزاج و همگونی این دو رابطه به عنوان یک وحدت اضداد است. رابطه ای درونی و در تولید برای کشیدن بیشترین مقدار ارزش اضافی از کارگر و در نتیجه ضرورتا پیشرفت دادن ابزار تولید، و رابطه ای بیرونی یعنی رقابت در عرصه ی مبادله با سرمایه دار دیگر، که هر تک سرمایه دار را مجبورمی کند که این امر را انجام دهد. در میان این دو رابطه، آنچه اساسی است، آنچه که ضرورت درونی، نقطه عزیمت و بازگشت است و پایه و اساس رشد ابزار تولید، نیروهای مولد و روابط تولید را تشکیل می دهد، همان تبدیل تولید ارزش اضافی مطلق به تولید ارزش اضافی نسبی و تکامل آن، و در نتیجه نخستین ملزوم آن یعنی رشد ابزار تولید است. در مجموع همین ضرورت درونی است که چنانچه مارکس اشاره می کند در رابطه بیرونی همچون جبری و فشاری نمایان می گردد که در رقابت و از جانب سرمایه دار دیگر بر هر سرمایه دار مفروضی وارد می شود.
 در حالی که توجه به یکی از دو وجه و رابطه، بدون توجه به وجه دیگر اشتباه است، در عین حال این نیز اشتباه بزرگی است که جایگاه آنچه که ماهوی و درونی است و مشخصه ی تولید سرمایه داری است، مخدوش شود و به جای آن روابطی قرار گیرد که در آن ماهوی نبوده و وجه بیرونی دارند و پایه و اساس تکامل تولید سرمایه داری و تعیین کننده خصال ویژه آن نیستند.   
پویش سرمایه داری
لوتا ادامه می دهد:
«پویش سرمایه داری این نیست که سرمایه دار طبق علاقه ی خودش به کسب سود، تلاش می کند کار اضافه را به حداکثر برساند.»
آنچه ملاک بحث ماست نه سرمایه دار، بلکه خود سرمایه و قوانین حرکت آن است. لوتا با پنهان شدن پشت این عبارت مارکس که« سرمایه دار صرفا سرمایه شخصیت یافته است» مسأله را مخدوش می کند. وی وانمود می کند که مخالفین نظرات وی صرفا از «علاقه سرمایه دار به کسب سود»حرکت می کنند و نه از قوانین حرکت سرمایه.
اما سرمایه زمانی«سرمایه» است که ارزش افزا باشد، و سرمایه دار زمانی سرمایه دار است که سرمایه اش را برای چنین هدفی به کار گرفته باشد و تحقق بخش این ارزش افزایی و دنبال ارزش اضافی باشد. ارزش افزایی سرمایه جز در رابطه با نیروی کار امکان ندارد و سرمایه دار نمی تواند ارزش سرمایه اش را افزون کند، مگر آنکه ارزش اضافی از نیروی کار بیرون بکشد و یا «کار اضافه را به حداکثر برساند». زمانی که مارکس می گوید« تولید ارزش اضافی، قانون مطلق تولید سرمایه داری است»، قانون اساسی و مرکز پویش سرمایه داری را در تولید ارزش اضافی قرار می دهد.
اما از دیدگاه لوتا این تولید ارزش اضافی نیست که بنیان پویش سرمایه، اساس تحرک و افزایش آن و قانون اساسی سرمایه داری را تشکیل می دهد، بلکه این رقابت در عرصه ی گردش  است که نقش عمده را در این پویش دارد.از این دیدگاه، پویش و تحرک «سرمایه» از تضادهای درون خودش بر نمی خیزد، بلکه صرفا از روابط بیرونی آن با سرمایه های دیگر و از فشاری که از جانب سرمایه دیگر در رقابت به وی وارد می شود، بر می خیزد.
اما آنچه که در تولید سرمایه داری رقابت بر سر آن صورت می گیرد، چیست؟ آن نیز جز تحقق همین ارزش اضافی و بالابردن نرخ آن و به «حداکثر» رساندن آن نیست. یعنی در واقع جنگ بر سر تصاحب همین  کاراضافی بیشتر است.
 بنابراین خواه ما سرمایه را در تولید در نظر بگیریم و خواه در مبادله و در رقابت با سرمایه های دیگر، ماهیت آن چه که تولید می شود و بر سر آن رقابت در می گیرد، و نیز رقابت به آن شدت می بخشد، تغییری نمی کند.  
و باز می نویسد:
«پویش سرمایه داری این نیست که سرمایه دار آزاد است که سرمایه گذاری بکند یا نکند و تنها محدودیتش مقاومت کارگر است.»
شکی نیست که در سطح معینی یعنی در سطح تولید، این رابطه کار و سرمایه و تقابل مداوم آنها( یعنی مبارزه طبقاتی بین کار و سرمایه) است که محدودیت برای حرکت سرمایه به وجود می آورد و در عین حال هم سرمایه و هم کار را در این تقابل رشد می دهد. و این سطحی است که بنیانی و تعیین کننده سطوح دیگر است.
اما چنانچه ما بگوییم که تنها محدودیت سرمایه برای تحرک، گسترش و افزایش، مقاومت نیروی کار و تنها در تولید است، نظری نادرست ارائه داده ایم،(1) اما اگر بگوییم که این محدودیت های تحرک، تنها و یا عمدتا در مبادله و از فشار دیگر سرمایه ها و رقابت یک سرمایه با سرمایه های دیگر ناشی می شود، اشتباهی بزرگ تر را مرتکب شده ایم.
لوتا به این که محدودیت تحرک را تنها مقاومت کارگر ندانیم اشاره می کند( وی ظاهرا نقش مقاومت کارگر را در تحرک سرمایه می پذیرد) اما هنگامی که وی رقابت را دارای نقش مطلقا عمده در تحرک سرمایه و تکامل روابط تولید می کند، وی نقش مقاومت کارگر و مبارزه طبقاتی را در ایجاد مرز و یا محدودیت در حرکت سرمایه یا به کلی نفی می کند و یا ثانوی و کم اهمیت به شمار می آورد.   
وحدت و تضاد سرمایه داران
وی ادامه می دهد:
« اگر این طور بود، حرکت «منطقی» سرمایه این می بود که سرمایه ها به یک دیگر بپیوندند، در زمینه ی سرمایه گذاری و سطوح تولید به توافق برسند، نرخ های سود را عادی کنند، امتیاز بدهند و به صلح اجتماعی دست یابند. اما این اتفاق نمی افتد زیرا اجباری برای سرمایه گذاری، بسط یافتن، کسب سهام بازار  و … وجود دارد که بی جواب گذاشتن آن مترادف نابودی است.»
اولا در این مباحث این گونه وانمود می شود که گویا میان سرمایه داران تنها رقابت مطلق وجود دارد و همبستگی نسبی موجود نیست. در حالی که رقابت میان سرمایه داران بر بستر وابستگی آنها به یکدیگر در نظام تولیدی ای که در آن به صورت یک طبقه متحد حاکم هستند، به وجود می آید. در تمامی عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نظامی نه تنها رقابت، دفع کردن یکدیگر، مبارزه و جنگ وجود دارد، بلکه درعین حال همبستگی، جذب شدن به یکدیگر، اتحاد و صلح نیز وجود دارد.
 اتحاد آنها از نظر اقتصادی در وابستگی های آنها، در بده و بستان ها و روابط پیچ در پیچی که در عرصه های تولید و مبادله با یکدیگر برقرار می کنند، در پیوستن گروه های سرمایه دار به یکدیگر و تمرکز سرمایه، در تشکیل شرکت های سهامی، و در دوران امپریالیسم با شکل گیری انحصارها، تقسیم بازارها، تعیین سهم برای هر کدام و تعیین قیمت های انحصاری صورت می گیرد. این ها روندهایی است که در کنار و متضاد با روندهای رقابتی و از گردونه بیرون کردن یکدیگر پیش می رود.
اتحاد سرمایه داران از نظر سیاسی با واسطه تشکیل سازمان متحد کننده سرمایه دارها و نماینده دیکتاتوری آنها بر طبقات دیگر یعنی دولت و همچنین نقشی که دولت به ویژه در سرمایه داری دولتی به عهده می گیرد، به وجود می آید. در سطحی گسترده تر اتحاد دولت های معینی در مقابل دولت های دیگر شکل می گیرد. این ها همه وحدت و همبستگی سرمایه داران به عنوان یک طبقه به یکدیگر است.   
 و مهم تر از همه این وحدت ها، سرمایه داران بارها و بارها و علیرغم اختلافات در شیوه های رویارویی با جنبش طبقه کارگر، وحدت کلی خود را خواه درمورد خریدن بخش هایی از این طبقه ( مثلا سرمایه داران انگلستان در قرن نوزدهم و نیز  در دوران امپریالیسم، تمامی یا بیشتر کشورهای امپریالیستی ثروتمند) و تبدیل آنها به اشرافیت کارگری و زائده بورژوازی کردن آنها، رشد اپورتونیسم و رویزیونیسم در جنبش طبقه کارگر و از این راه تلاش در راه تقلیل دادن تضادهای طبقاتی، و خواه در قبال سرکوب مبارزات و جنبش های صنفی و سیاسی و شورش ها و انقلابات این طبقه نشان داده اند.
 روشن است که بدون این وابستگی ها و یگانگی های گوناگون امر تولید سرمایه داری نمی توانست پیش رود و به تلاشی مطلق می انجامید.
دوما از این مباحث این نتیجه می شود که بنیان پویش و تحرک سرمایه در تولید نیست، بلکه صرفا در گردش است. در معنایی گسترده تر این تولید نیست که نقش تعیین کننده را از نظر تحرک بخشی دیگر وجوه اقتصاد به عهده دارد، بلکه این گردش سرمایه ها، روبرویی آنها با یکدیگر و نیز جدال آنها بر سر بازار و کسب  سهم و سود بیشتر است که پویش سرمایه داری را تشکیل می دهد. و این همه در حالی است که ما با مرور یک به یک وجوه نظر مارکس به این امر آگاهیم که  در رابطه بین تولید و مبادله، این تولید است که نقطه آغاز و نقطه پایان و دارای نقش عمده و  تعیین کننده است. (2)
تولید کالایی و سرمایه داری
و بالاخره چنانچه بخواهیم از زاویه رقابت صرف به این مساله بپردازیم، علت این که در کل سرمایه دارها منطق سرشان نمی شود، به یک دیگر نمی پیوندند و یک شرکت واحد تشکیل نمی دهند، در زمینه سرمایه گذاری و سطوح تولید به توافق نمی رسند و ... از آن برمی خیزد که در تولید سرمایه داری تولید کالایی گسترش یافته است. مالکیت خصوصی بر ابزار تولید وجود دارد، محصولات به شکل کالا تولید می شوند و هر سرمایه داری در چار دیواری خودش برای این که چه کالایی تولید کند، چقدر و به چه کیفیتی تولید کند، آزاد است و بالاخره قانون ارزش بر بازار حکمفرما است. همین ها مالکین خصوصی صاحب سرمایه را ناچار از رقابت می کند.
مشکل پذیرش نقش  و جایگاه  این امور یعنی وجود مالکیت خصوصی، تسلط قانون ارزش بر بازار و رقابت نیست؛ مشکل آن است که ما نقش آنها را در تولید سرمایه داری چنان برجسته کنیم که تفاوت اساسی میان تولید کالایی ساده و تولید کالایی سرمایه داری کمرنگ شود.
آنچه در دیدگاه لوتا، خصلت تعیین کننده تولید سرمایه داری می شود، کالا بودن محصول، تولید برای فروش، موجودیت بازار و تسلط قانون ارزش در این شیوه تولید است. یعنی آنچه تولید کالایی سرمایه داری با آن در تولید کالایی ساده که در آن فروش نیروی کار عمومی نشده بود، هنوز اساسا طبقه کارگری شکل نگرفته بود، و به چنگ آوردن ارزش اضافی نیروی محرک تولید نبود، مشترک است.(3) این میان تنها تفاوت این می شود که در نظر لوتا طبقه کارگری هم وجود دارد و رقابت میان سرمایه داران بر استثمار کارگران تاثیر می گذارد و آن را تشدید می کند.
لوتا ادامه می دهد: 
به نکته ی مهم باب آواکیان که در بالا نقل کردیم بازگردیم: «تولیدکنندگان کالایی سرمایه دار از یک دیگر جدا هستند، اما با عمل کرد قانون ارزش به یک دیگر متصل اند. اگر چنین نبود با همان جبری که برای استثمار پرولتاریا مواجه اند روبرو نبودند و تضاد طبقاتی تخفیف می یافت.»
به عبارت دیگر اگر سرمایه داری تولید کالایی نبود، اگر سرمایه داران کالا تولید می کردند اما مجبور نبودند آن را به بازار بیاورند و بفروشند و بنابراین دیگر قانون ارزش بر کالاهای آن ها اعمال نمی شد، آن گاه این سرمایه داران دیگر با جبر بیرونی برای استثمار پرولتاریا روبرو نبودند و بنابراین خواه انفراداُ و خواه اجتماعاُ تضاد طبقاتی آنها با پرولتاریا کاهش می یافت.
حال چون چنین نیست، نه خود تولید ارزش اضافی، نه خود استثمار، بلکه آنچه که نقش تشدید کننده آن را دارد، دارای نقش تعیین کننده و عمده است.  
می بینیم که چه جفنگیاتی بافته می شود تاهسته ی انقلابی یک تئوری مخدوش شود.
 در بالا اشاره کردیم که تولید سرمایه داری تولید کالایی رشد یافته است. قوانین تولید کالایی نیز در تولید کالایی سرمایه داری وجود دارند، اما با توجه به خصلت ویژه سرمایه داری یعنی تبدیل شدن نیروی کار به کالا و تسلط قانون ارزش اضافی بر تولید و نتایجی که این امر در تمامی جهات به وجود می آورد، این نظام تولیدی زیر تأثیر قوانینی که خاص خود آن است، قراردارد.
به بیان دیگر، در تولید کالایی هم، مالکیت خصوصی وجود داشت، تولید کنندگان از یکدیگر جدا بودند و با قانون ارزش به یکدیگر متصل می شدند و قوانین رقابت بر مبادله ی آنها حاکم بود. اما مضمون و شکل عملکرد این قوانین در تولید کالایی که بنیان آن بر کار شخصی تولید کننده در تولید استوار بود و تولید کالا به قصد مبادله صورت می گرفت، با تولید کالایی سرمایه داری که بر مبنای تسلط بر کار غیر یعنی کارگر استوار است و تولید با هدف کسب ارزش اضافی صورت می گیرد و در آن استثمار طبقه کارگر و بنابراین تضاد کار و سرمایه وجود دارد، متفاوت است. در سرمایه داری در کنار قوانین تولید کالایی، قوانین عالی تری وجود دارند که مختصات و شکل حرکت و تکامل این نظام تولیدی را متفاوت از تکامل تولید کالایی می کنند.
 نیروی محرک عمده ی سرمایه داری
و بالاخره به عباراتی از مارکس که به نظر می رسد استدلال لوتا بر آن ها مبتنی باشد، می رسیم:
« مارکس توضیح می دهد: رقابت٬ قوانین درونی تولید سرمایه داری را برای هر سرمایه دار به صورت قوانین خارجی قهری ملموس می کند. سرمایه دار را مجبور می کند که دائما سرمایه اش را بسط دهد تا آن را حفظ کند اما بسط دادن سرمایه ممکن نیست مگر با انباشت فزاینده.» و
«رقابت به طور عام، این نیروی محرکه ی حیاتی اقتصاد بورژوایی، قوانین خود را وضع نمی کند، بلکه مجری آن ها است.»(دو عبارت اخیر از کتاب گروند ریسه مارکس است)
 به بخش نخست صحبت های لوتا مکرر پرداخته ایم. این تنها نشانگر تأثیر رقابت میان سرمایه داران بر انباشت، حرکت موازی آن در جوار انگیزه ها و محرک های درونی انباشت و عمده شدن گاه گاهی آن است و نه نشانگر عمده بودن دائمی و مطلق آن. سرمایه فی نفسه و در خود دارای گرایش به انباشت است. این امر از تضاد میان بازتولید ساده و بازتولید گسترده که وحدت اضداد درون حرکت باز تولید خود سرمایه هستند، بر می خیزد. چنانچه سرمایه دار به بازتولید ساده بسنده کند، تنها می تواند خرج زندگی خود و خانواده خود را از گرده ی طبقه کارگر بیرون کشد و بسیار بهتر از طبقه کارگر زندگی کند و نیز روابط طبقاتی موجود را بازتولید نماید.
 اما سرمایه دار چنین نمی کند و با آن ارضاء نمی شود زیرا میل به خود افزایی و خودگستری سرمایه همچون میل و حرص و آز به انباشت سرمایه در وی جلوه کرده و وی را وا می دارد که به بازتولید گسترده روی آورد.   
 اما در مورد عبارت پایانی از مارکس یعنی « رقابت به طور عام، این نیروی محرکه حیاتی سرمایه داری» که بحث درباره آن مهم است.
در بخش گذشته اشاره کردیم که تضادهای زیادی در تولید سرمایه داری وجود دارند. این تضادها هر کدام به شکلی، کم یا زیاد، مؤثر یا غیر مؤثر در کل فرایند، نقش نیروی محرکه ی سرمایه داری را دارند. از میان آنها آنچه که اساسی و حیاتی است، تضاد میان کار و سرمایه است که خود مهم ترین تبلور و جلوه ی تضاد اساسی این جامعه است؛ یعنی تضاد میان اجتماعی شدن وسائل تولید و تصاحب خصوصی آنها.
همان گونه که پیش از این اشاره کردیم از دو شکلی که انگلس برای بروز تضاد اساسی بر می شمارد، آن که عمده تر است، تضاد کار و سرمایه است؛ زیرا در این تضاد است که عامل نوی تغییر و تحول مناسبات تولیدی از سرمایه داری به کمونیسم، یعنی طبقه کارگر موجود و فعال است.
رقابت میان سرمایه داران یکی از تضادهایی است که در سرمایه داری موجود است. این تضاد در حالی که به نوبه خود نقش نیروی محرکه را در مناسبات سرمایه داری دارد و در تکامل سرمایه داری مؤثر است( و البته با توجه  آنچه که ما در بخش گذشته در مورد نقش مخرب آن گفتیم) اما نه این تضاد، تبلور کل تضاد اساسی است ( این تضاد تبلور یکی از دو جهت تضاد اساسی یعنی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است در حالی که تضاد کار و سرمایه تبلور مستقیم تضاد اساسی است، یعنی اجتماعی شدن وسائل تولید و تصاحب خصوصی آنها) و نه یگانه و یا عمده ترین نیروی محرک این نظام.
 از سوی دیگر در همین بیان مارکس و در دو عبارت پایانی به روشنی آمده است که «رقابت قوانین خود را وضع نمی کند(پس این قوانین از جای دیگری یعنی از همان ماهیت این روابط بر می خیزند) بلکه مجری آنهاست( یعنی رقابت مجری قوانینی است که از خودش بر نمی خیزند)» بنابراین  نقش نیروی محرک حیاتی رقابت را باید در روابط بیرونی، در سطح  و در رابطه میان خود سرمایه داران مشاهده کرد تا در روابط درونی، در عمق و به عنوان نیروی محرکه کل این مناسبات تولیدی. 
از نظر ما چنانچه این عبارت مارکس را این گونه معنا کنیم که منظور مارکس این است که رقابت، «تنها» یا «عمده ترین» نیروی محرکه ی حیاتی این جامعه است، نادرست است. و حتی اگرفرض کنیم که مارکس چنین منظوری داشته(که ندارد)، نظرش با آنچه خواه در همین گروند ریسه و خواه در سرمایه می نویسد، در تضاد قرار می گیرد. روشن است که امری که مجری قوانین ماهوی است نمی تواند «تنها» و یا «مهم ترین» نیروی محرکه ی یک جامعه باشد.
اما  اگر با کمی اغماض، خواه بر مبنای دو عبارت پایانی که در پی آن آمده است و خواه به وسیله تمامی شرح ما از نظر مارکس،  نخست آن را در چارچوب روابط میان خود سرمایه داران و بر این مبنا در تکامل کل مناسبات تولیدی مؤثر بدانیم، این عبارت می تواند درست باشد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آبان 99
یادداشت ها
1- مارکس می نویسد:«سرمایه، به مثابه ارزشی که بارور می شود، تنها متضمن روابط طبقاتی نیست، یعنی تنها متضمن خصلت اجتماعی مشخصی، که بر پایه ی وجود کار به مثابه کار مزدور قرار دارد نیست. سرمایه عبارت از حرکت است، عبارت از یک فرایند دورپیمایی با مراحل مختلف است، که خود به نویه خویش متضمن سه شکل دورپیمایی است. بنابراین سرمایه را تنها می توان به مثابه حرکت، نه مانند چیزی در حال سکون درک کرد.»( سرمایه، جلد دوم، ترجمه ی اسکندری، 99- 98)
2- مارکس در جلد دوم سرمایه و درتحقیق خود در مورد گردش بارها به این نکته اشاره می کند و نظر اقتصاددانانی که نقش تعیین کننده را در تعیین خصلت نظام سرمایه داری به مبادله می دهند و تولید را تابع آن می دانند، نفی می کند. در اینجا خوب است که به استدلال مارکس دربرخورد به کسانی که اقتصاد پولی( یعنی آنچه در مبادله میان فروشندگان و خریداران با واسطه پول روی می دهد) را خصلت اقتصادی اساسی تولید سرمایه داری می دانسته اند، توجه کنیم: 
«در واقع تولید سرمایه داری عبارت از تولید کالایی به منزله شکل عمومی تولید است، ولی تنها از آن جهت چنین است و از آن رو پیوسته در سیر تحولی خود چنین می شود که در این تولید کار، خود مانند کالا بروز می کند و کارگر کار خویش، یعنی عملکرد نیروی کارش را می فروشد و آن را نیز، چنان که ما فرض می کنیم مطابق با ارزشش که از طریق مخارج تجدید تولید آن تعیین می گردد، می فروشد. به همان تدریج که کار جنبه مزدوری پیدا می کند، تولید کننده نیز سرمایه دار صنعتی می گردد. به همین جهت است که تولید سرمایه داری( و لذا تولید کالایی نیز) هنگامی وسعت خود را به دست می آورد که تولید کننده ی مستقیم روستایی نیز کارگر مزدور گردد. در مناسبات میان  سرمایه دار و کارگر مزدور، رابطه پولی، یعنی مناسبات فروشنده و خریدار، جنیه ی رابطه ای که ملازم با تولید است، پیدا می کند. ولی این رابطه از لحاظ اساسی مبتنی بر خصلت اجتماعی تولید است نه بر شیوه ی مبادله، که خود به عکس ناشی از آن است.
باری این نگرش با محیط بورژوایی ، که فکر انجام سوداهای نقلی سرتاپای آن را فرا گرفته است، تطبیق می کند و موجب می شود به جای آنکه خصلت شیوه تولید را پایه طرز مبادله ی منطبق با آن تلقی نمایند، عکس آن را می پذیرند.»( همان، ص 107- 106)
 از نظر لوتا، سرمایه داران، انگیزه ی اساسی خود را برای ارزان کردن کالاها و در نتیجه پیشرفت فنی ملازم با آن را از رقابت با دیگر سرمایه داران و در نتیجه از مبادله می گیرند و از آن به تولید می برند. در این دیدگاه این مبادله است که موجبات اساسی پیشرفت های فنی در تولید را فراهم می سازد. بنابراین آواکیان و لوتا تمایل دارند که در قبال تولید که مارکس همواره بر نقش تعیین کننده آن تاکید کرده است، مبادله را دارای نقش تعیین کننده بدانند. در نتیجه از نظر آنها آنچه که خصلت نمای تولید سرمایه داری است، نه تبدیل نیروی کار به کالا و ارزش اضافی از نیروی کار بیرون کشیدن، بلکه رقابت سرمایه ها با هم است.
3- مارکس سرمایه داری را چنین وصف می کند:
«سرمایه  فقط در جایی بروز می کند که دارنده وسائل تولید و معیشت، کارگر آزاد را به مثابه دارنده ی نیروی کار خویش، در بازار بیابد و در چنین شرطی تاریخی، تاریخی از جهان نهفته است. بنابراین سرمایه از آغاز خود اعلام کننده  دورانی از پروسه تولید اجتماعی است.»( سرمایه، پیشین، جلد نخست، ص230- 229)

 

 

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر