۱۳۹۹ مرداد ۱۶, پنجشنبه

بازهم درباره حقیقت طبقاتی با تجدید نظر و برخی افزوده ها(19مرداد 99)



بازهم درباره حقیقت طبقاتی

با تجدید نظر و برخی افزوده ها(19مرداد 99)


مائو تسه دون: یک طبقه ممکنست چیزی را گیاه سمی بداند در حالی که طبقه دیگر مطمئن است که گلی خوشبو است


در مقاله ای که با نام مشی توده ای مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و تجدید نظرطلبی آواکیانیست ها مدتی پیش در وبلاگ ما قرار گرفت، به بخشی از مقاله ی معرفت شناسی پوپولیستی در مغایرت با کمونیسم( آتش شماره 95)  که در نفی مشی توده ای بود، پرداختیم. در اینجا می خواهیم  به بخش دیگری از این مقاله که به نفی حقیقت طبقاتی می پردازد، توجه کنیم.
پیش از آن بد نیست اشاره کنیم که این آواکیانیست ها دارای انرژی رویزیونیستی فراوانی هستند و دست دیگر گروه های رویزیونیستی از حزب توده تا ترتسکیست های حکمتی و به ویژه دست جمهوری اسلامی را در تبلیغ و ترویج از پشت بسته اند. منظورمان ادامه دادن و تکرار مداوم یک امر به شکلی بی منطق و بیمارگونه است برای پیش بردن مقصود و هدف. حضرات بارها و بارها و به مدت بیش از 10 سال است که حکایت مضحک و رویزیونیستی«حقیقت طبقاتی نیست» را در مقالات جورواجور تکرار می کنند و این به راستی خسته کننده و کسالت آور است.
  در نقد مفصلی که به وسیله نگارنده با نام  بضاعت حقیرانه بر رویزیونیسم آواکیان نوشته شد، در بخش حقیقت طبقاتی این مسآله به گونه ای گسترده بررسی گردید. در اینجا تلاش ما این است که مساله مزبور را ساده تر تشریح نماییم؛ باشد تا پاسخی باشد به وارجی های بی پایان کننده آواکیانیست ها در مورد این مسأله.
در مقاله ی ذکر شده، پس از اشاره به آنچه آواکیانیست ها«جسمیت بخشیدن به پرولتاریا» می نامند، نظر آواکیان نقل می شود:
« این نگرش با نظریه بسیار خطرناک دیگر همراه است که در جنبش کمونیستی رواج داشته است و آن این است که حقیقت، خصلتی طبقاتی دارد. به این معنا که یک حقیقت بورژوایی داریم و یک حقیقت پرولتری...»
و سپس نویسنده مقاله می نویسد:
« نظریه« حقیقت طبقاتی» کاملا با معرفت شناسی و روش علمی در تضاد است. زیرا حقیقت یعنی بازیافتن واقعیت مادی خارج از ذهن و بیان تئوریک آن، و هرگز نمی تواند « حقیقت من» و «حقیقت تو» باشد. همان طور که در فیزیک نمی توانیم صحب از « حقیقت گرانشی من» و « حقیقت گرانشی تو» کنیم در علوم اجتماعی نیز همین طور است.»( آتش شماره 95، ص 8)
 برای  اینکه ببینم نظریه مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی حقیقت طبقاتی چه می گوید از مثال های ساده آغاز می کنیم:
مثال نخست:
تورم است، گرانی است و  فقر و فلاکت بیداد می کند. کارگران کارخانه ها برای افزایش دستمزد خویش اعتصاب می کنند.  پاسداران حکومت بورژوا- کمپرادورها به کارگران حمله می کنند. اعتصاب به خاک و خون کشیده می شود. تعدادی از کارگران کشته می شوند و تعدادی بازداشت.
می خواهیم حقیقت درون این رویداد و اعتصاب را درک و بازتاب کنیم.
مثال دوم:
نیروهای نظامی جمهوری اسلامی به کردستان و خوزستان لشکرکشی می کنند و توده زحمتکش و خلق  کرد و عرب را سرکوب می کنند. رویدادها و واقعیاتی شکل می گیرند.
می خواهیم حقیقت این رویدادها و لشکر کشی ها را درک کنیم.
فرض می کنیم که هر دو طرف قضیه یعنی در مثال نخست، بورژوا- کمپرادورها و پاسداران شان  از یک سو و کارگران از سوی دیگر، و در مثال دوم سران حکومت و نیروهای نظامی آن( بورژوا- کمپرادورها و پاسداران شان) از یک سو و نمایندگان خلق کرد و عرب از سوی دیگر، مو به موی رویدادها و وقایعی خونینی که صورت گرفته را با همان نظم و ترتیب، بدون کوچک ترین پس و پیش و با بیان آمارهای دقیق از تعداد نیروهای نظامی حمله کننده، محل های درگیری، تعداد کشته ها و زخمی ها و بازداشت شده ها، خسارات و غیره، بدون کوچک ترین تمایزی در بیان آنچه که به وقوع پیوسته، شرح می دهند( گرچه این فرض عموما درست نیست و طبقات استثمارکننده و ستمگر سطح ظاهری واقعیات را نیز درست شرح نمی دهند و هزار دروغ می گویند). در اینجا هر دو طبقه یا طبقات درگیر در شرح واقعیت یکسان عمل کرده و کوچک ترین تفاوتی میان شان نیست. وحدت در شرح  واقعیت رویدادها( فاکت ها) میان دو طبقه و یا طبقات متخاصم موجود است و میان شرح شان آنها از وقایع مو نمی زند.
اینک زمان تجزیه و تحلیل و تفسیر این واقعیات آشکار است. یعنی تشریح ماهیت درونی آن ها.  خصلت و معنای آن ها. چرا این رویدادها به وقوع پیوسته است؟ چرا کارگران اعتصاب کردند؟ چرا خلق کرد و عرب به شورش برخاستند؟ چرا نیروهای سرکوب وارد عمل شدند؟ چرا کشتار کردند؟
 در مورد مثال نخست:
  دو طبقه متخاصم، یک سو سرمایه دار کمپرادور استثمار کننده و سوی دیگر کارگر استثمار شده، و دو نیروی حاکم و محکوم یعنی طبقه ستمگر حاکم و خلق ستمدیده محکوم که در شرح واقعیت وحدت  داشتند و عین واقعیات را بی کم و کاست بیان می کردند، اینک در بیان ماهیت واقعیت یعنی حقیقت درون آن یا همان حقیقت عینی مندرج در آن، تفاسیر و بازتاب هایی ارائه می دهندکه به کلی در نقطه مقابل یکدیگر و در تضاد 180 درجه ای با یکدیگر قرار دارند.
در سخنی ساده و خلاصه از دیدگاه  کارگران علت اساسی اعتصاب، تورم و گرانی بوده است. به عبارت دیگر حقیقت عینی درون این واقعیات این است که دستمزد اسمی این طبقه از قیمت واقعی نیروی کار یعنی قیمت وسائل معیشت یا دستمزد واقعی آن که باید قیمت همین وسائل معیشت( وسائل معیشت در یک سطح معقول با توجه به وضع کلی طبقه کارگر و نیازهای گوناگون وی در یک شرایط اجتماعی - تاریخی معین) در بازار باشد،عقب مانده و با آن در تضاد قرار گرفته است و طبقه کارگر به فقر و فلاکت افتاده است. این طبقه برای این اعتصاب کرده است که بین دستمزد اسمی با دستمزد واقعی تعادل برقرار کند و نیروی کارش را به قیمت مناسب بفروشد. سرمایه داران جمهوری اسلامی حاضر نیستند که دستمزد اسمی را به دستمزد واقعی ارتقاء دهند. آنها خود مسبب تورم، گرانی و فقر و فلاکت طبقه کارگر هستند. اکنون نیز که طبقه کارگر دست به مبارزه زده، آنها به مبارزه با آن برخاسته و آن را سرکوب می کنند. با ژرفشی بیشتر کارگران بروز چنین رویدادهایی را در بحران های اقتصادی- سیاسی و ماهیت نظام استثمارگر سرمایه داری می بینند و خواهان برچیدن این نظام و برقراری نظام سوسیالیستی هستند.
 طبقه کارگر حقیقت عینی درون این رویدادها را این گونه می فهمد. به این گفته می شود حقیقت از نظر طبقه کارگر یا «حقیقت طبقه کارگر».
 اما طبقه سرمایه دار حاکم بر جمهوری اسلامی و پاسداران اش این وقایع عینی را به گونه ای دیگر تفسیر می کند و بازتاب می دهند. آنها پس از ذکر دلایلی همچون محاصره اقتصادی و این که طبقه حاکم مسبب تورم و گرانی نیست می گویند که کارگران باید با فقر و فلاکت کنار بیایند. آنها  می گویند که برای این به اعتصاب کارگران لشکر کشی کرده اند و آن را به خون کشیده اند  که چنین اعتصاباتی را  به واسطه شعارهای آن در راستای خواست کمونیسم و سرنگونی حکومت خود می بینند. همچنین ممکن است آنها اعتصاب را به نفوذ گروه های کمونیستی و یا به کشورهای خارجی نسبت دهند.
به این می گویند حقیقت از نظر طبقه بورژوا- کمپرادور حاکم یا «حقیقت بورژوا- کمپرادورها».
 کدام یک حقیقت عینی را درست فهمیده و بیان کرده است؟
 در مورد مثال دوم و به طور خلاصه:
 از دیدگاه توده های زحمتکش خلق کرد و عرب، این سرکوب خواست های به حق آن هاست. یعنی حقیقت این رویدادها یا آن حقیقت عینی که درون این رویدادها و اتفاقات و حوادث ظاهری پنهان است این است که هیئت حاکمه نمی خواهد حقوق این خلق ها را به رسمیت بشناسد و در مقابل مبارزات آن می ایستد و با لشکرکشی و کشتار آنها را سرکوب و وادار به تمکین به ستم می کند ؛ این حقیقت از نظر خلق کرد و عرب است یعنی حقیقت طبقات زیر ستم کرد و عرب است.
 از دید حکام مرتجع جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران اش، حقیقت این است که این سرکوب نیست، بلکه «مقابله» با نیروهایی وابسته به کشورهای بیگانه است که می خواهند کردستان و خوزستان را تجزیه بکنند. این حقیقت از نظر طبقات حاکم بر جمهوری اسلامی است. یعنی حقیقت بورژوا- کمپرادورها و پاسداران شان است.
کدام سمت حقیقت عینی را درست می فهمد؟ یا به بیانی دیگر کدام  دسته حقیقت درون واقعیت را درست بازتاب می دهد؟
 حقیقت عینی درون این واقعیات، بازتابی مشخص دارد. نمی توان گفت هر دو طرف درست می گویند( گر چه ممکن است در مورد مثال هایی دیگر در شرح حقیقت عینی، وحدتی میان افراد یک گروه و یا گروه ها و طبقات اجتماعی پدید آید) و یا هردو طرف اشتباه می کنند( گر چه در مورد مثال هایی دیگر ممکن است این وضع پیش بیاید که دو طرف حقیقت عینی را درست بازتاب نکنند).( 1)
 روشن است که حقیقت عینی را کارگران و خلق کرد و عرب بیان می کنند و نه بورژوا- کمپرداورها یعنی حاکمان جمهوری اسلامی وپاسداران شان.
از دیدگاه طبقه کارگر اعتصاب خوب و مفید است. از دیدگاه سرمایه داران مزبور و پاسداران اعتصاب بد و مضر است. از دیدگاه خلق کرد و عرب شورش خوب و مفید است، از دیدگاه سران جمهوری اسلامی شورش و خواست حقوق از جانب این خلق ها  بد و مضراست. از دیدگاه طبقه کارگر، خلق کرد و خلق عرب، جانباخته گان آنها در این حوادث، قهرمانان شان به شمار می آیند، از دیدگاه سران جمهوری اسلامی آنها مشتی خائن و یا فریب خورده هستند که حق شان بود کشته شوند. از دیدگاه طبقه حاکم پاسداران منادیان امنیت هستند. از دیدگاه طبقه کارگر و خلق های کرد و عرب پاسداران مزدوران سرمایه داران استثمارگر هستند
 کدام یک ماهیت واقعیت یعنی حقیقت عینی آن را درست بازتاب می دهد؟ به عبارت دیگر، شناخت مفهومی (2) کدام یک از واقعیت درست است؟
به این ترتیب، دو حقیقت، دو بازتاب حقیقت، دو بیان از حقیقت عینی مندرج در واقعیت شکل می گیرد. حقیقت نخست به کارگران و خلق کرد و عرب تعلق دارد و حقیقت از نظر آنها یا حقیقت آنهاست. حقیقت دوم به حکام جمهوری اسلامی و پاسداران تعلق دارد و حقیقت بورژوازی حاکم است. این دو حقیقت، از دیدگاه این طبقات متخاصم، بیان ماهیت درونی واقعیت یا همان حقیقت عینی این رویدادها هستند.
یکی از این دو حقیقت عینی را درست بازتاب کرده  است دیگری نادرست. یکی از آنها حقیقت را می گوید، یعنی بازتاب حقیقت به وسیله عقل با حقیقت عینی مندرج در واقعیت وحدت دارد. آن دیگری کذب است. یعنی آنچه که در نزد آنان بیان حقیقت عینی است با واقعیت آن انطباق ندارد.
 اما این هر دو، اگر مساله را از دیدگاه طبقاتی بسنجیم، راست می گویند.  آنها هر کدام واقعیت و آنچه درون آن مندرج است را آن گونه که ذهن شان شکل گرفته ارزیابی و تفسیر می کنند. و این ذهن اساسا بر مبنای موقعیت و منافع طبقاتی شکل گرفته است. بر مبنای جایگاه مشخص آنها در تولید اجتماعی و به عنوان طبقات استثمارکننده و استثمار شده، به عنوان طبقه حاکم ستمگر و خلق محروم زیر ستم.
پس هر کدام حقیقت خود را  آن گونه که با منافعشان تطبیق کند، بیان می کنند.
اینجا  دو حقیقت در مقابل یکدیگر قرار می گیرند. حقیقت بورژوازی و حقیقت طبقه کارگر.  «حقیقت من» و «حقیقت تو». آیا بورژوازی از دیدگاه منافع خود، راست نمی گوید و آنچه از نظر وی و در قاموس وی«حقیقت» است را بازگو نمی کند؟ آیا طبقه کارگر از دیدگاه خود حقیقت را بازگو نمی کند؟ «حقیقت من» و «حقیقت تو» تنها به این معناست. این که کدام یک حقیقت عینی را به درستی بازتاب می کند، مساله دیگری است.
مائو در این خصوص به روشنی می گوید:
«شنیده بودم که مردم، بسیاری از شخصیت های تاریخی مثل عیسی، گالیله، کوپرنیک، مارتین لوتر، سون یاتسن و احزاب کمونیست را گیاهان سمی به شمار می آوردند. یک طبقه ممکنست چیزی را گیاه سمی بداند در حالی که طبقه دیگر مطمئن است که گلی خوشبو است. جان فاستر والس برای مثال برای بورژوازی آمریکا یک گل خوشبو است اما مردم سراسر جهان به او بعنوان یک گیاه سمی می نگرند. چانکایچک چطور؟ زمانی او خوشبو بود. در دوران انقلاب بزرگ خوشبو بود. طی جنگ مقاومت مردم فریاد می زدند: زنده باد چیانکایچک. ارتشبد چانک دوست قدیمی من بود، همه اینها وحدت اضداد، مبارزه اضداد است. فقط وقتی که مقایسه صورت گیرد می توان یک خط تمایز ترسیم کرد و تکامل را عملی ساخت.( اندیشه های مجرد، شماره 11، تاکید از ماست)(3)
بنابراین آنچه از دیدگاه طبقه کارگر گلی خوشبو است، از دید بورژوازی گیاهی سمی است و بر عکس آنچه از دیدگاه طبقه بورژوازی گلی خوشبو است از دید طبقه کارگر گیاهی سمی است. این ُلب حقیقت طبقاتی است.
منظور از حقیقت طبقاتی این نیست که هر دو طبقه حقیقت عینی واحدی را درست بازتاب می کنند و بنابراین  واقعا دو حقیقت عینی وجود دارد( این چیز چرتی است و تحریف نظریه مارکسیستی حقیقت طبقاتی به شمار می آید) و یا بازتاب های 180 درجه مخالف یکدیگر از حقیقت عینی واحدی، درست است و بنابراین به معنایی واقعی و عملا، در امر واحدی، دو حقیقت عینی، یعنی حقیقت بورژوازی و حقیقت پرولتاریایی وجود دارد؛ منظور این است که هر کدام منطبق با منافع خود حقیقت را بیان می کنند و راست می گویند( اینجا کاری نداریم به این که حالا ممکن است زمانی یک طبقه دروغ بگوید و یا حتی از دیدگاه منافع طبقه خودش نیز آنچه را حقیقت می پندارد بیان نکند).
این به این معنا نیست که هر دو طبقه از دیدگاهی واحد راست می گویند، یا هر دو حقیقت عینی واحدی را بیان می کنند، بلکه این است که واقعیت عینی مشخصی از دو دیدگاه متخاصم بازتاب می شود و تا جایی که از دیدگاه منافع هر کدام از این دو دیدگاه متخاصم و منافع آنها به واقعیت نگریسته شود، هر دو راست می گویند.
 این که ما بگوییم که آنچه طبقه استثمار گر و حاکم در این موارد می گوید کذب محض است نظر ماست؛ نظری که بدون شک درست است. اما این نظر ماست، نه نظر آنها و آن گونه که واقعیت را می بینند.
این که آنها می گویند نظر کارگران و کمونیست ها کذب است، نظر آنهاست. نظری که بدون شک غلط است. اما این نظر آنهاست.
البته تاریخ  با مبارزه طبقات و استثمار گر و استثمار شده ستمگر و ستمدیده پیش می رود، و شناخت ها محک پراتیک مبارزه طبقاتی را می خورند. روشن خواهد شد که حق به جانب کدام طبقه بوده است.
 اما این تغییری در این حقیقت نمی دهد، که حقیقت از دیدگاه طبقات مختلف و متضاد، متضاد است.
 نویسنده مقاله برای درستی حکم خود به قوانین علوم طبیعی توسل می جوید:
«همان طور که در فیزیک نمی توانیم صحبت از « حقیقت گرانشی من» و « حقیقت گرانشی تو» کنیم در علوم اجتماعی نیز همین طور است.»
نخست این که اشاره کردیم که دو حقیقت عینی در واقعیت واحدی وجود ندارد. در مثال های یاد شده دو حقیقت عینی وجود ندارد، بلکه حقایق از دیدگاه طبقات متخاصم، متضاد است. هم چنان که اشاره شد این تحریف آواکیانیستی حقیقت طبقاتی است.از این دیدگاه این گونه به نظر می رسد که اگر مارکسیسم گفت سرمایه داران ارزش اضافی ایجاد شده به وسیله طبقه کارگر را به جیب می زنند و سرمایه داران گفتند خیر ما ارزش اضافی ای به جیب نمی زنیم، هر دو حقیقت عینی را بازگو می کنند.
 دوم این که میان گروه های و طبقات اجتماعی در مورد برخی حقایق و «فاکت» ها، وحدت  به وجود می آید و بنابراین در این گونه مسائل، طبقات حقیقت واحدی را یک سان می پذیرند. مثلا همه این حقیقت را قبول دارند که آفتاب از مشرق طلوع می کند و یا زمین به گرد خورشید می چرخد.(4) ناصرالدین شاه در فلان تاریخ مرد و یا جنگ جهانی نخست در فلان تاریخ آغاز شد.
 اما مثال های این یگانگی ها را از علوم طبیعی انتخاب کردن که در دوران کنونی خیلی مجادلاتی طبقاتی بر سر آنها نیست و نیز جا زدن آنجایی که وحدت نظر در مورد مسائل وجود دارد، برای مثال در علوم طبیعی و یا حتی علوم اجتماعی نیز، در آنجایی که وحدت نظر وجود ندارد و طبقات متخاصم دیدگاه هایی کاملا رودرو دارند، یعنی به ویژه علوم اجتماعی، یک شگرد آواکیانیست در این مباحث پیرامون حقیقت عینی یعنی شگرد تحریف کردن و درهم کردن مسائل است.
 چنان که شرح دادیم«حقیقت عینی من» و «حقیقت عینی تو» به آن معنا که هر دو حقیقت عینی واقعا موجود را بیان کنند، وجود ندارد. آنچه وجود دارد و نام «حقیقت طبقاتی» به خود می گیرد، حقیقت از نظر این طبقه و حقیقت از نظر آن طبقه است. این نظرات در پراتیک محک می خورد و عیار درستی شان سنجیده می شود و به این ترتیب روشن و ثابت می شود که حق به جانب کدام طبقه بوده است. نظری که بدین سان ثابت شود درست بوده است شایسته نام حقیقت و آن نظری که نادرستی آن به اثبات می رسد شایسته نام کذب است.
 خلاصه کنیم:
 «وابسته دیدن حقیقت به طبقات اجتماعی، نه نفی حقیقت عینی، بل که این است که اساسا حقیقت عینی از دیدگاه طبقات متخاصم  چیست و چه طبقه ای می تواند آنچه را که حقیقت عینی است، بازگو کند. در واقع بحث حقیقت طبقاتی که به وسیله مارکسیسم بیان شده است، به هیچ وجه نفی حقیقت عینی نیست، بل که این است که در حالی که حقیقت، عینی است و وجود و عدم وجودش ربطی به هیچ طبقه ای ندارد، اما شناخت انسان از حقیقت عینی، اجتماعی – تاریخی و در جوامع طبقاتی، طبقاتی است و در این جوامع شناخت طبقات مختلف از حقایق عینی، مختلف و گاه در قطب های کاملا مخالف و متضاد یکدیگر است.»( بضاعت حقیرانه، با اندکی تغییر، ص 178-177)
 از این دیدگاه آنچه از دیدگاه  طبقه کارگر حقیقت(عینی) به شمار می آید از دیدگاه طبقه بورژوازی تحریف واقعیت است و برعکس آنچه از دیدگاه بورژوازی حقیقت عینی به شمار می آید، از دیدگاه طبقه کارگر تحریف واقعیت به شمار می آید.
نویسنده در ادامه چنین می نویسد:
«برخاستن تمایزات طبقاتی بر اساس روابط تولیدی حاکم و برخاستن روابط اجتماعی ستمگرانه بر اساس این روابط تولیدی و تولید افکارو ایدئولوژی و فرهنگ و اخلاق منطبق با این ها یک حقیقت است که مارکسیسم کشف و بیان کرده است. بورژوازی و مشاطه گران آن این حقیقت را انکار می کنند. اما انکار آنان ذره ای از صحت آن نمی کاهد. موقعیت و منافع بورژواها مانع از آن می شود که ریشه معضلات جامعه بشری و راه حل آن را ببینند و درک کنند.»
 خوب از این چه عاید می شود؟ این که مارکسیسم حقایق عینی را در مورد  علل تمایزات، تضادها و تخاصمات طبقاتی آشکار کرده است، اما «موقعیت و منافع بورژواها مانع از این می شود که ریشه معضلات جامعه بشری و راه حل آن را ببینند و درک کنند». به عبارت دیگر، این موقعیت و منافع طبقات است که موجب می شود که نگاهشان به واقعیت و تفسیر آن متفاوت گردد و حقیقت از نظر آنان متفاوت و متضاد گردد.
مارکس و انگلس دو دانشمند پرولتاریا بودند و حقایق عینی را بیان کردند. «عقلای» بورژوا نمی توانستند حقایق عینی را ببینند و بیان کنند، زیرا موقعیت  و منافع طبقاتی آنان به آنها چنین اجازه ای نمی داد. آنها جور دیگری مسائل را می دیدند، آن گونه که موقعیت و منافع شان ایجاب می کرد. آنان نیز به آنچه بیان می کردند نام حقیقت می دادند و از دیدگاه موقعیت و منافع خود نیز حق داشتند. بنابراین و به این معنا، حقایق از نظر طبقه کارگر و حقایق از نظر بورژواها در مورد نظام سرمایه داری پدید آمد.(5) 
و بالاخره این همه جار وجنجال بر سر نادرست بودن حقیقت طبقاتی و شوهای تبلیغاتی به راه انداختن بر سر اینکه «حقیقت، حقیقت است، مهم نیست از طرف چه کسی بیان شود» از سوی آواکیانیست ها برای این است که شناخت حقیقت عینی را که در نظام تولیدی سرمایه داری اساساً به وسیله طبقه کارگر و نمایندگان سیاسی آن مارکسیست - لنینیست- مائوئیست ها صورت می گیرد، نفی کرده و به نفع سرمایه داران و شناخت حقایق از جانب آنها وارد میدان شوند. آنچه آنها می گویند به یک معنا نفی حقیقت طبقاتی نیست، بلکه نفی جایگاه انقلابی طبقه کارگر در شناخت درست جهان است؛ زیرا به جای این که گفته شود وظیفه شناخت و تغییر جهان در دوران کنونی اساسا به عهده طبقه کارگر است، از طرف آواکیان و حضرات مجیز گویان وی گفته می شود که نه تنها طبقه کارگر بل که طبقه بورژوازی نیز وظیفه شناخت وتغییر( لابد انقلابی!) جهان را به عهده دارد!
عجالتا برای ما می ماند که به نادرستی نظراتی بپردازیم که در خصوص حقیقت طبقاتی در کتابچه ای با نام آجیت: تصویری از پس مانده گذشته( اسحاق باران و کی جی آ، انتشارات حزب کمونیست ایران( م ل م) ) دسامبر1914)بیان شده است. این کار در نخستین فرصت انجام خواهد شد.
 هرمز دامان
نیمه دوم مرداد99
یادداشت ها
1-    برای شرحی در مورد این موارد نگاه کنید به بخش حقیقت طبقاتی در کتاب بضاحت حقیرانه.
2-    یا شناخت منطقی که همان بیان حقیقت عینی است در شناخت ذهنی، یا تبدیل حقیقت عینی به حقیقت ذهنی و انطباق شناخت عقلانی با حقیقت عینی، یعنی به طور کلی بازتاب درست ماده در شعور انسان.
3-    واژه «مردم» در اینجا می تواند به معنای داوری های نادرست برخی مردم- و گاه حتی بیشتر مردم - پیرو آداب و سنن کهنه، به ویژه در زمان شروع فعالیت این رهبران و دانشمندان و جریان ها و برخی نظرات ضد باورهای عمومی از جانب آنها بوده باشد. با توجه به ادامه عبارات به نظر می رسد که این واژه همچنین می تواند«طبقات حاکم» باشد. یادداشت های مائو در کتاب اندیشه های مجرد از طریق بنگاه های غربی جمع آوری و انتشار یافته است و بنابراین می توان برخی واژه ها و نکات آن را مورد تأمل و بازنگری قرار داد.
4-    می دانیم که در این مورد اخیر نیز مقابله ای تا پای جان میان دانشمندان و مذهبیون حاکم در قرون وسطی در میان بود و حضرات انگیزاسیونی ها هم می گفتند که حقیقت نزد آنهاست و نه نزد برونو و گالیله. همچنین نگاه کنید به نظرات مارکس در مورد مبارزه طبقاد در علم اقتصاد سیاسی در سرمایه جلد یک، دیپاچه چاپ نخست.
5-    برای نمونه نگاه کنید به مثال ارزش اضافی در کتاب بضاعت حقیرانه، بخش حقیقت طبقاتی، ص 184-183


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر