۱۳۹۹ مرداد ۱۲, یکشنبه

درباره برخی مسائل هنر(14)






درباره برخی مسائل هنر(14)

بخش دوم
هنر و مخاطب
عوامل گسترش مخاطبان هنر
نقش شرایط عینی، تحصیلات و سواد و روی آوری توده ها به هنر
یکی از دلایل مهمی که در گرایش توده های استثمار شده و ستمدیده به هنر نقش داشت، رشد مدارس و دانشگاه ها، باسواد شدن مردم و بالا رفتن تحصیل کرده ها بود. این امر موجب شد که از یک سو تعداد روشنفکرانی بیشتر شود که به هنر اشتغال داشتند و تمایل  داشتند که هنری که بتواند با توده ها رابطه بر قرارکند، بیافرینند، و از سوی دیگر، به مرور میان مردم زحمتکش به ویژه کارگران و دهقانان، افرادی که توانایی خواندن و نوشتن پیدا کنند، بیشتر و بیشتر گردد(در سال های 20 تا 32 بخشی از دهقانانی که از روستا به شهر برای پیدا کردن کار  و کارگر شدن می رفتند، چند کلاس سواد داشتند و خواندن و نوشتن بلد بودند) و در نتیجه تا آنجا که این امر می توانست در روی آوری آنها به هنرها به ویژه هنرهای نوشتاری موثر باشد، نقش بازی کند.
 این روند از مشروطیت آغاز شد. اما با توجه به تغییراتی که در ساخت اقتصادی و سیاسی- فرهنگی ایران در سال های پس از مشروطه و در زمان رضا شاه ( نَکره، قُلدر و مستبدی که خود را شاه خواند و بیست سالی ایران را تبدیل به گورستان کرد) با تسلط و رهبری امپریالیسم انگلیس شکل گرفت، نیاز به نیروهای کاری ای به وجود آمد که در پروژه های صنعتی همچون شرکت نفت و نیز کارخانه های نوساخته کار کنند.
 بدین سان طبقه کارگر ایران و این بار در داخل کشور- برخلاف گذشته که در منطقه قفقاز و آذربایجان و ارمنستان شکل گرفته بود - به مرور در جنوب و شمال( شیلات که به وسیله ی روس ها ایجاد شد) و نیز در تهران( کارگران چاپ خانه ها) و نیز در دخانیات، قند و شکر و راه آهن شکل گرفت(1). دهقانان به سوی شهرها و مناطق صنعتی مهاجرت کردند و از درون چارچوب های محدود زندگی روستایی بیرون آمدند. در این مناطق بخش هایی از آنها  که لایه های ماهر طبقه کارگر ایران را به وجود می آوردند، برخی کلاس های ابتدایی آشنایی با مسائل کاری را طی می کردند و با کادرهای تحصیل کرده بیشتری آشنا می شدند و این همه برای انگیخته شدن دیدگاه های نوین در آنها موثر بود.
 در کنار این روند نیاز به کادرهای تحصیل کرده برای مراکز دولتی و آموزش و بهداشت بیشتر شد و به این ترتیب، لایه های میانی و تهیدست خرده بورژوازی مدرن ایران یعنی کارمندان اداره های دولتی و خصوصی، آموزگاران مدارس و کارکنان عادی مراکز درمانی شکل گرفت. پیشروان این لایه ها، بخشی از هنرمندان نخستین و توده ی این لایه ها بخشی از مهم ترین مخاطبین هنر و ادبیات و موسیقی از میان توده های زحمتکش مردم را در سال های پس از مشروطه شکل دادند. 
 نقش نیروهای سیاسی پیشرو
از آن سوی، به دلیل تبلیغ و ترویج نیروهای نوین کمونیست که از زمان مشروطه و در میان کارگران باکو و نیز در ایران در میان نخستین کارگران به کار سیاسی پرداخته بودند، سطح سواد، آگاهی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی طبقه کارگر بالا رفت. امری که در سال های 1320 - 1300  ادامه یافت و پس از سال های 20 با تشکیل حزب توده که بخش بزرگ طبقه کارگر، بخش های گسترده ای از خرده بورژوازی تهیدست و میانی و نیز تا حدودی مرفه شهری( مردان، زنان و جوانان) را متشکل کرده بود و ورود این حزب به صحنه سیاسی کشور، گستره ای باز هم بیشتر یافت.
در پایان این دوره و در آغاز سال های 1320 ما در شهرها، طبقه کارگری با کمیت بیشتر و کیفیت بهتری داشتیم که سطح سواد و آگاهی وی به مراتب از دوران مشروطیت  بالاتر بود. در روستاها به ویژه روستاهای شمالی( گیلان و آذربایجان) نیز با دهقانان پیشرویی روبرو بودیم که به واسطه ی ارتباط سنتی با مراکزی در ترکیه و آذربایجان شوروی و نیز طی شدن جنبش های بزرگ توده ای اجتماعی- سیاسی در آن خطه از آگاهی به مراتب بهتری نسبت به دوران مشروطیت برخوردار بودند. در همان سال های نخستین دهه بیست در آذربایجان جنبش بزرگی به رهبری حزب دموکرات آذربایجان، یکی از بزرگ ترین احزاب مردمی ایران که مبارزی همچون جعفر پیشه وری در راس آن قرار داشت، صورت گرفت. شکی نیست که این جنبش بدون پشتوانه مبارزات این خطه در دوران مشروطیت، فعالیت های نخستین کمونیست ها و دموکرات های انقلابی همچون ستارخان در منطقه و نیز فعالیت های حزب کمونیست ایران در دهه نخستین پس از مشروطیت به وقوع نمی پیوست.
به این ترتیب و با توجه به بالا رفتن سواد و تحصیلات و نیز تبلیغ و ترویج نیروهای سیاسی پیشرو، زمینه ی لازم برای توجه و علاقه بخش های پیشرو توده های طبقه کارگر و دهقان نه تنها به سیاست، بل که به هنر نو، متعهد و پیشرو جلب شد و به مرور تغییر ذائقه از هنر و شعر سنتی به ادبیات، موسیقی و هنر مدرن شکل گرفت.
موانع رشد
البته این میان عوامل معینی نقش بازدارنده و منفی را بازی کرده و می کنند. بخشی از این عوامل به وسیله ارتجاع رضا شاهی و مستبدین بعدی، بخش دیگر به وسیله شرایط توده ها و بخشی نیز به وسیله خود عواملی که درگیر رشد و ارتقاء هنر توده ای بودند و یا تمایل داشتند با مردم ایجاد ارتباط کنند، ایجاد شده و می شود. به این ترتیب، موانع رشد هم بیرونی بوده است و هم درونی. نخست نگاهی می اندازیم به عوامل برونی که مانع رشد گردیده اند و سپس عوامل درونی را بررسی می کنیم.
موانع بیرونی 
1-    نقش ارتجاع، استبداد، اختناق و سانسور
آنچه که در راه به وجود آوردن و استقرار هنر مردمی(2) نقش مانع بیرونی رابازی کرده است، در درجه نخست و بیش از همه ارتجاع و استبداد بوده است. سه دوره دیکتاتوری 1320- 1300 و 1356- 1332 و نیز چهل سال اخیر یعنی از 1399- 1360 یعنی بیشتر از 80 سال نیروی ارتجاع-  استبداد سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور( و برای دورانی مالکین بزرگ و فئودال ها)، خواه نوع سلطنتی و خواه نوع دینی کنونی آن، مانع اساسی رشد و گسترش یک هنر متعهد، اصیل، مردمی و پیشرو برای مخاطبان کارگر و دهقان بوده است. این استبداد با ایجاد اختناق سیاسی و سانسور، مانع از آفرینش آثار هنری و ادبی پیشرو گردیده است. در سال های  استبداد و اختناق و سانسور، هنرمندان متعلق به طبقه کارگر و زحمتکش و یا لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی، زیر شدیدترین فشارها قرار داشتند. یکی از علل گرایش به نمادگرایی، تمثیل و  استعاره و در کنار آن درگیر شدن برخی از هنرمندان در دنیاهایی فردی، همین مسآله بوده است.
2-    تبلیغ فرهنگ ارتجاع، هنر مبتذل رژیم و تخدیر ذهنی توده ها
مانع دیگری که در مقابل رشد هنر مردمی قرار می گرفت، هنری بود که از سوی طبقات حاکم مرتجع یعنی فئودال ها و بورژوازی بوروکرات - کمپرادور رواج داده می شد. این هنر تقریبا بیشتر عرصه های روزنامه ها و مجله ها، موسیقی، شعر و رمان های بازاری، بیشتر سریال ها و نمایش های تلویزیونی و نیز اکثریت به اتفاق نمایشنامه های اجرا شده( عموما در لاله زار تهران و تا حدودی در برخی شهرستان ها مانند اصفهان) و فیلم های سینما را اشغال می کرد. روشن است که وجه اساسی این هنر ابتذال بوده و هست. ابتذالی که گاه در صوری بسیار جدی عرضه می شود و خود را منطقی و محق جلوه می دهد. وظیفه اساسی این هنر که «هنر مردم پسند»هم خوانده می شود، نه تنها سرگرم کردن توده ها، بل که مسموم کردن و تخدیر ذهن آنان بوده است. نگاهی به اشعار و داستان های مندرج در روزنامه ها و مجلات هفتگی، داستان  و رمان های بازاری و همچنین موسیقی رایج که هیچ چیز باارزشی ندارد و تنها تبلیغ ابتذال است و نیز فیلم هایی که به ویژه به «فیلم فارسی» مشهور شدند، نشانگر هنر مبتذل رواج یافته از سوی طبقات حاکم است.
 هنر ارتجاعی که عموما در اشکالی «مردم پسند» ارائه می شود تلاش می کند که خود را گاه بی طرف و گاه صرفا سرگرم کننده و بی قصد و نیت نشان دهد، اما برعکس ادعای این هنر، مضمون آنچه تبلیغ و ترویج می کند، کاملا سیاسی و در خدمت تسلط  و ماندگار شدن طبقات حاکم بورژوا- کمپرادور( همچنین در گذشته هنر ملاکین و فئودال ها) بوده است. آنچه این هنر به توده ها می قبولاند، پذیرش تفاوت های طبقاتی موجود به ویژه بین توده ها و طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم و نیز سازش و کنار آمدن طبقات با یکدیگر در عین حفظ مرزهای میان طبقات، ستایش استعمارگران و امپریالیست ها، رواج ضعیف النفسی و تحقیر خود در مقابل آنها،  تمکین به آنچه دارند و به طور کلی وضع موجود، رواج بی فکری و خوش بودن های دروغین و چیزهایی از این گونه است.
3-    هنر «مردم پسند» غیر حکومتی
 هنر مبتذل و ارتجاعی که باید نام آن را هنر« تحمیق کننده» و یا «خرفت کننده» نهاد،(3)به طور اساسی و عمده و با برنامه  های طرح ریزی شده و حساب شده به وسیله طبقات مسلط تولید و پخش می گردد. وظیفه  اساسی این هنر، تخدیر احساسات و عواطف و نیروی روحی و تحمیق فکری مخاطبین یعنی توده های بزرگ مردم و در راس آنها طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان است.
 اما این هنر صرفا محدود به برنامه ریزی حکومتی (در بخش های سیاسی - امنیتی و از آن جا به بخش فرهنگ و هنر) نیست و تمامی هنرمندانی که به سوی این هنر و تبلیغ مضامین مورد پذیرش آن می روند، افرادی نیستند که لزوما جزو دستگاه حاکم باشند، مستقمیا بلندگوهای آن باشند، حتما سرو سری با آن داشته باشند و یا با اشغال جایگاه و موقعیت طبقاتی معینی در نظام موجود،  آگاهانه مبلغ و مروج این هنر شوند.
 در واقع، در جهتی متمایز با این روند به طور کلی  کنترل شده از بالا، هنرمندانی هستند که با نظام حاکم نیستند، ظاهرا بیرون  از برنامه آن و گاه حتی در مقابل برخی وجوه فرهنگی آن عمل می کنند؛ برخی از این هنرمندان به طور کلی از تعلقات عاطفی و طبقاتی خرده بورژوازی میانی و مرفه تبعیت می کنند. این ها  در دوره های معینی متاثر از اوضاع اجتماعی جاری آثاری«مردم پسند» پدید می آورند که گرچه لزوما طبق برنامه های فرهنگی تنظیم شده حاکم به وجود نیامده اند، اما به گونه ای ناآگاهانه در مجموع آن احساسات و عواطف و افکاری را تبلیغ و ترویج می کنند که در همان چارچوب استراتژی برنامه فرهنگی طبقات حاکم( و یا به طور کلی طبقات استثمار کننده و ستمگر) قرار می گیرد و نقشی را بازی می کنند که این طبقات و ارگان های برنامه ریز آن ها می خواهند. برای همین هم هست که بخشی از آن آزادی که نصیب این هنرمندان می شود که به راحتی آثار خود را منتشر کنند و به چاپ ها متعدد و با تیراژ بالا برسانند، کاملا کنترل شده و حساب شده از سوی نظام حاکم می گردد؛ نظامی که دستگاه سانسورش مشهور خاص و عام است. به عبارت دیگر، ارتجاع حاکم بدش نمی آید که در کنار هنر حاکم و متعلق به خودش، این هنر را نیز رواج دهد. چه بهتر که اگر لایه هایی از مردم با هنر ارتجاعی کنار نمی آیند با این گونه هنر کنار آیند.
برای نمونه می توان رمان بامداد خمار( نوشته فتانه سید جوادی) را در نظر گرفت. در حالی که فرهنگ مسلط  ارتجاعی زمان شاه سابق، ازدواج پسر فقیر و دختر پولدار را تبدیل به مضمونی رایج و فریبنده برای توده ها زیر استثمار و ستم در ادبیات و فیلم و نمایش کرده بود، مضمون این کتاب درست عکس این رویه را و البته به نوبه خود منفی بازتاب می دهد. یعنی چنین ازدواج هایی را بی سرانجام و نابودکننده ( در این داستان نابود کننده زن) نشان می دهد. این که بخشی از مضمون این داستان که به وسیله یک زن نوشته شده است و قهرمان اصلی آن نیز یک زن است، در مقابله با ستم حاکم بر زنان و پدر سالاری و مرد سالاری، هم در طبقه ی اشراف و هم در طبقات زحمتکش و تهیدست است، تنها یک سر قضیه است؛ سر دیگر آن که وجه مهمی از داستان را تشکیل می دهد، برجسته کردن خصال منفی و عقب مانده در توده ها و تحقیر توده های زن و مرد زحمتکش  و کم سواد است. در واقع، به جای تلاش در ارتقای فرهنگ توده های مردم، آنچه موجود است، یعنی اختلافات طبقاتی و به ویژه فرهنگی میان طبقات بالا و پایین، بین تحصیل کرده ها و توده ی بی سواد( در اینجا زن و مرد)همیشگی جلوه داده شده و تقدیس می گردد. وجهی از این رمان، در حالی که به طور ضمنی علیه تبلیغات حکام مرتجع تازه و نظرات( البته دروغین شان) در مورد احترام به «مستضعف» و «بسیجی بی چیز» و غیره است، در عین حال، و شاید نه چندان کم، علیه گرایشی است که با بروز و گسترش نیرو و فرهنگ چپ در سال های 60- 57 بروز کرد؛ یعنی ارج و اهمیت طبقه کارگر و توده های زحمتکش .
 همچنین نمی توان منکر شد که نوشته های از این گونه، در گرایش جوانان دختر و پسر لایه های میانی و مرفه به رفاه جویی و تلاش برای جستجوی موقعیت های بهتر اجتماعی از طریق ازدواج با افرادی از لایه ها و طبقات بالاتر پا داده است.(4)      
بنابراین، آن اختناق و سانسوری که صحبت آن رفت به این گونه نیست که مطلق باشد و در عرصه های گوناگون و به طور یکسان اعمال شود. این سانسور اساسا آن مضامینی را در بر می گیرد که به اصطلاح «خط قرمز» های آن نظام هستند. خط قرمز نظام های ارتجاعی نیز در حالی که با یکدیگر وجود اشتراک اساسی دارند، اما در عین حال تضادهای زیادی نیز میان شان موجود است. مقایسه ای سردستی بین خط قرمزهای رژیم مستبد دینی جمهوری اسلامی و رژیم مستبد سلطنتی شاه سابق نشان می دهد که گاه در عرصه فرهنگی چقدر این خط قرمز ها با یکدیگر تفاوت دارند، چندان که در برخی امور به نقطه مقابل یکدیگر می رسند. در حقیقت، ابتذال می تواند بسته به نوع ارتجاع حاکم و به ویژه علائق فرهنگی آن در شکل های متفاوت و متضادی ظاهر شود. بر این مبنا در کنار هنر مبتذل و به نوبه خود «مردم پسند» حکومتی هنر« مردم پسند غیر حکومتی نیز پدید می آید که نقش موثری در تخریب ذهنی توده های طبقات پایین بازی می کند.
نکته  دیگری را نیز در خصوص دامنه ی این خط قرمزها باید بیان کرد. عرصه هنر و فرهنگ برای طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم، عرصه ای است که به دلیل خطرات کمتر آن نسبت به عرصه سیاسی می توان درون آن مانور داد. خود را نظامی نشان داد که به آزادی و حقوق فردی و نشر فرهنگ احترام می گذارد و چیزهایی از این گونه. برای همین درون همین هنر حاکم، یا هنری که آزادنه و با پشتیبانی طبقه یا طبقات حاکم مجاز به نشر است، گاه هنری پدید می آید که نه در خور نام هنر« مبتذل» و ارتجاعی یعنی هنر مخدر و تحمیق کننده است و نه در خور نام هنری که غیر مستقیم در چارچوب تبلیغ فرهنگ حاکم قرار می گیرد و نه در چارچوب هنر توده ای مبارز و انقلابی. بخشی از آثار هنری( شعر، داستان، موسیقی، فیلم و غیره) که در زمان شاه سابق پدید آمد، از زمره همین هنر و حاوی گرایش های مثبت بود. می توانیم از اشعار، داستان ها، موسیقی، تصنیف ها، فیلم ها و نمایشنامه هایی نام ببریم که در حالی که هنر متعهد  و مبارز و انقلابی نبودند، اما در عین حال به آن هنر تحمیق کننده و مبتذل حاکم نیز تعلق نداشتند و یا حتی به طور ناآگاهانه در چارچوب آن نیز قرار نمی گرفتند. نمونه ای از این گونه آثار هنری، رمان دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد است.
و اما در مورد تفاوت هنر انقلابی مردمی با انواع هنر«مردم پسند» که به وسیله برخی شبه روشنفکران خرده بورژوای مرفه در ایران( و نیز در کشورهای دیگر) درهم شده و می شود، چندان که این دو عامدانه و مزورانه یکی قلمداد می شوند، در ادامه این مقالات صحبت خواهیم کرد.
ادامه دارد.
م- دامون
 تیرماه 99
یادداشت ها
1-    جنبش کارگری ایران، تاریخچه و بررسی مختصر، سازمان انقلابیون کمونیست، آبان ماه 1350، ص 5- 3 )
2-   هنرکارگری یا پرولتاریایی، هنر دهقانی، هنر فولکلوریک و مفاهیمی از این دست در نزد ما دایره گسترده و مواجی را در بر می گیرد. هنر مردمی می تواند هم از نظر آنچه به آن می پردازد، همچون کار و زندگی توده ها، احساسات، علائق و تمایلات آنها، درگیری های آنها در زندگی خانوادگی و اجتماعی و شرایط و موقعیت های متفاوتی که با آنها روبرو می شوند و غیره را در بر گیرد، و هم افکار نوین و انقلابی ای که آنان می توانند دنبال کنند و بر مبنای آن جامعه را تغییر دهند. این هنر می تواند به طبقات زحمتکش روستا( عمدتا دهقانان تهیدست و نیمه پرولتارها) و شهری( به ویژه زندگی کارگران) توجه کند. می تواند صرفا شرح دهنده و نشان دهنده وضعیت ها و شرایط واقعی زندگی توده ها و اسارت آنهاباشد و هم می تواند حاوی نوجویی های و مبارزات آنها برای تغییر جهان موجود باشد. از نظر ما چنان چه هنری توده ای صرفا نشان دهنده ی واقعیت ها باشد، از ارزش آن چیزی کم نمی شود و نفس مردمی بودن آن را زیر سئوال نمی برد.
3-    مفاهیمی مانند «هنر مبتذل» و یا «هنربازاری» بهتر از «هنر مردم پسند» است، زیرا هنر اخیر می تواند شامل طیف گوناگونی  شود و نه تنها  هنر ارتجاعی بلکه هنر انقلابی- پرولتاریایی و یا مردمی را نیز در بر گیرد. زیرا هنر انقلابی نیز عموما تلاش کرده و می کندتا با توده های بیشتری، و البته نه به قیمت تمکین به تمایلات عقب مانده توده ها و حذف پیشرو بودن، در ارتباط قرار گیرد و هنری «مردم پسند» باشد.
4-    با این وجود باید بین این گونه هنر«مردم پسند» که از سوی لایه هایی از روشنفکران خرده بورژوازی میانی و مرفه ارائه می شود و هنری با وجه ترقی خواهانه مثبت که از سوی همین لایه ها به وجود می آید، فرق گذاشت. طبقات میانی و مرفه خرده بورژوازی  گاه هنری ارائه می دهند که در چارچوب نظم و ایدئولوژی ارتجاع حاکم و برنامه های فرهنگی آن قرار نمی گیرد. این هنر به طور نسبی گرایش های دموکراتیک و پیشرو دارد( البته ما اینجا از یکی دیگر از گرایش های هنری این طبقه که در حالی که ممکن است علیه ارتجاع حاکم موضع داشته باشد، در عین حال بدبینانه  و انزوا جو و منفعل است، صحبت نمی کنیم). به عبارت دیگر، گرچه آنچه این هنر مروج و مبلغ آن است، انقلابی نیست و توانایی تبلیغ و ترویج اندیشه هایی مبارز و انقلابی و گذشتن از چارچوب های نظم اقتصادی - سیاسی سرمایه داری را ندارد، اما در عین حال در چارچوب خواست های حکومت های مستبد و ارتجاعی موجود نیز قرار نمی گیرد و با آن به درجاتی به مخالفت و ستیز بر می خیزد.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر