۱۳۹۹ مرداد ۲۵, شنبه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(9)



نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(9)

تکامل تحلیل سرمایه - وحدت تولید و گردش
نکاتی که در پایان بخش پیش آوردیم، در نخستین فصل جلد سوم سرمایه بیان شده است. مارکس هنگام گذار از تحلیل سرمایه به گونه ای مجرد به تحلیل سرمایه به طور مشخص یعنی زمانی که سرمایه وارد مراوده و مبادله با سرمایه های دیگر می شود و آنچه در این عرصه ی واقعی و در توزیع ارزش اضافی روی می دهد، عبارات زیر را می نویسد:
« در کتاب اول پدیده هایی مورد بررسی قرار گرفت که روند تولید سرمایه داری را به خودی خود و به مثابه روند تولید بلاواسطه عرضه می دارند. در آن بررسی از تأثیرات کلیه عوامل فرعی ای که نسبت به این روند بیگانه هستند چشم پوشی شد. ولی این روند بلاواسطه، جریان زندگی سرمایه را تماماً در بر نمی گیرد. جریان زندگی سرمایه در جهان واقعی به وسیله روند دوران، که موضوع بررسی های کتاب دوم بود تکمیل می گردد. در بخش سوم کتاب دوم، به ویژه آنجا که روند دوران به مثابه واسط روند تولید اجتماعی مورد توجه قرار گرفت این نکته نمایان گردید که روند تولید سرمایه داری چنانچه در مجموع خود ملاحظه گردد، عبارت از وحدت روند تولید و روند دوران است. آنچه در این کتاب سوم مطرح می شود نمی تواند مبین اندیشه های کلی درباره وحدت مزبورباشد. سخن به ویژه بر سر آن است که اشکال مشخصی جستجو و توصیف گردند که از روند حرکت سرمایه به مثابه یک کل ناشی می گردند. سرمایه ها در حرکت واقعی خود با چنین اشکال مشخصی در برابر هم قرار می گیرند، به نحوی که برای آنها سیمای سرمایه در روند بلاواسطه تولید و نیز چهره آن در روند دوران، فقط به منزله مراحل ویژه ای از آن اشکال نمودار می گردند. بنابراین آن چهربندی هایی از سرمایه که ما در این کتاب مطرح می کنیم تدریجا به همان شکلی نزدیک می شوند که در سطح جامعه، در عمل متقابل سرمایه های مختلف، در رقابت و در ضمیر عادی خود عاملین تولید ظاهر می گردند.»(سرمایه، ترجمه ا. اسکندری، جلد سوم، ص25 ،تمامی بازگویه های ما از این کتاب است.)
 در جلد نخست سرمایه مارکس به تولید می پردازد و سرمایه ی منفرد(همچون نمونه ای از تمامی سرمایه ها) را صرفا در تولید مورد بررسی قرار می دهد. اینجا وحدت اضداد درون سرمایه ی منفرد و میان جنبه های گوناگون آن دیده می شود. وحدت اضداد میان ارزش مبادله و ارزش مصرف، کالا و پول، سرمایه ثابت و متغیر، بازتولید ساده و بازتولید گسترده(انباشت). ... تمامی این تضادها به وسیله مارکس در یک شرایط مجرد و ایده آل مورد بررسی قرار می گیرند و تا حدودی که تحلیل اجازه می دهد، تاریخ تکامل کالا، پول و سرمایه و نیز تئوری های که در مورد تضادهای آن پرداخت شده است، بررسی و مرور می گردند.
در جلد دوم سرمایه مارکس به گردش می پردازد و تضادهایی را که در سرمایه ی منفرد در گردش به وجود می آید مورد بررسی قرار می دهد. در این جلد روند پول- کالا- پولَ( پول بیشتر) تحلیل می شود و وظایف هر کدام از سرمایه ها، سرمایه پولی، سرمایه مولد، سرمایه کالایی ( این همه در همان تک سرمایه یا سرمایه نمونه ملاحظه می گردد) با بررسی گردش ویژه هر کدام( برای نمونه پول - کالا- پول و یا کالا- پول - کالا) تحلیل می شود. اینجا نیز مارکس از شرایط واقعی و مشخص بخش تبدیل سرمایه پولی به سرمایه کالایی و در پایان دوباره تبدیل سرمایه کالایی به پولی، یعنی دو فرایندی که سرمایه ها را در وحدت و تضاد با یکدیگر قرار می دهد، چشم پوشی می کند و فرایند را در سطح مجرد و ناب آن مورد بررسی قرار می دهد. در ادامه و در همین جلد در بخش دوم تضاد میان سرمایه استوار و سرمایه گردان و نیز در بخش سوم بازتولید سرمایه اجتماعی در سطح ایده آل تحلیل می شوند.  چنان که مارکس در عبارات بالا اشاره می کند در بخش سوم که صحبت بر سر بازتولید ساده و گسترده است، وحدت تولید و گردش و وابستگی این دو به یکدیگر طرح می شود.  
به این ترتیب در جلدهای نخست و دوم کتاب سرمایه، مارکس به طور کلی از درون سرمایه منفرد بیرون نمی آید. در بخش سوم جلد دوم نیز که تحرک مجموع سرمایه اجتماعی پای سرمایه های گوناگون و بده و بستان و مساله فروش کالاها و تحقق ارزش اضافی و از سر گرفتن دوباره تولید را به میان می کشد، این روابط و بده و بستان ها در سطح ایده آل و کلی تحلیل می شوند.
 اکنون و در جلد سوم این وحدت دو روند تولید و گردش است که برجسته می شود. یعنی چگونگی تبدیل پول به کالا و کالا به پول یا به بیان دقیق تر چگونگی تبدیل ارزش اضافی به دست آمده در تولید به سرمایه پولی و تحقق بازتولید گسترده یا انباشت. این روند در شرایط واقعی با شرایط مجرد تضادهایی بسیار مهم دارد و مشخص کننده چگونگی تبدیل ذات سرمایه به آنچه در ظاهر آن و وجود و حرکت واقعی آن مشاهده می گردد، می باشد.   
دو روند تولید و گردش روندهایی هستند که با یکدیگر وحدت و تضاد دارند. آنچه که در تولید به ثمر رسیده یا سرمایه کالایی که ارزش اضافی درون آن جای گرفته است نمی تواند تحقق یابد و انباشت صورت گیرد مگر از طریق گردش. زمانی که این دو فرایند در وحدت شان و همچون یک کل مورد بررسی قرار گیرند، دیده می شود که آن ارزش اضافی که در تولید به  دست آمده، تغییر شکل می دهد و به «سود» سرمایه تبدیل می شود. پس ارزش اضافی در تولید، ارزش اضافی که نتیجه ی سرمایه متغیر است و سود که افزوده ای بر و یا نتیجه و زاییده ی کل سرمایه( یعنی وحدت سرمایه متغیر و ثابت) و ناشی از روند گردش انگاشته می شود، دو شکل پدیده ای واحد هستند که زمانی که وحدت تولید و گردش به عنوان یک کل بررسی شوند، مشاهده می گردد. آنچه موجب تبدیل شکل نخست به شکل دوم می شود، همانا ملاحظه ی سرمایه به عنوان یک کل و نه این بخش یا آن بخش آن، حرکت مداوم سرمایه، بده و بستان میان سرمایه های متعدد و رقابت میان سرمایه داران است. 
گذار از سرمایه منفرد به سرمایه های متعدد و روابط میان آنها
مارکس در مورد رابطه دو روند تولید و گردش چنین می نویسد:
 «... این هر دو روند، روند بلاواسطه تولید و روند دوران، پیوسته درهم می دوند، درهم می آمیزند و از این طریق پیوسته وجوه تمایز یکدیگر را قلب می کنند. ... تولید اضافه ارزش، مانند ارزش به طور کلی، در روند دوران تعینات تازه ای به دست می آورد. سرمایه دور دگرسانی های خود را می پیماید و سرانجام از به اصطلاح زندگی درونی ارگانیک خود بیرون آمده و وارد مناسبات خارجی می شود یعنی مناسباتی که در آن سرمایه و کار در مقابل هم قرار ندارند، ( این عبارات از دیدگاه بررسی و تحلیل ما بسیار مهم هستند- دامان) بلکه از سویی سرمایه و از سوی دیگر افراد هستند که دوباره مانند خریداران و فروشندگان ساده در برابر یکدیگر واقع می شوند. زمان دوران و زمان کار در مسیر خود با یکدیگر تلاقی می کنند و آن گاه چنین نمود می کند که گویی هردوی آن به طور یکسان تعیین کننده اضافه ارزش هستند. شکل بدوی که در آن سرمایه و کار مزدور در برابر هم قرار می گیرند، به وسیله مداخلاتی که به ظاهر مستقل از آن هستند تلبیس می گردد، خود اضافه ارزش دیگر به مثابه حاصل تصاحب زمان کار به نظر نمی آید بلکه مانند فزونی قیمت فروش کالاها بر قیمت تمام شده آنها جلوه گر می شود و از این روست که قیمت تمام شده به آسانی به سان ارزش حقیقی آنها ( ارزش ذاتی) نمود پیدا می کند، به نحوی که سود هم به منزله مازاد قیمت فروش کالاها بر ارزش جوهری آنها تلقی می شود.»( ص 44- 43 )
در بخشی از عبارات بالا، مارکس به روشنی چگونگی بررسی و تحلیل خود را بازگو می کند: نخست زندگی درونی ارگانیک سرمایه یعنی وحدت اضداد درون سرمایه منفرد به عنوان نمونه ای از تمامی سرمایه ها و سپس مناسبات خارجی یعنی وحدت و تضاد سرمایه ها با یک دیگر؛
از سوی دیگر همچنان که مارکس اشاره می کند اینجا و در مناسبات بیرونی میان سرمایه ها، کار و سرمایه مقابل یکدیگر قرار ندارند بل که سرمایه ها هستند که در مقابل یکدیگر قرار دارند. بنابراین مناسبات سرمایه و کار و رویارویی آن دو با یکدیگر به زندگی ارگانیک درونی سرمایه، به نفس سرمایه تعلق دارد، در حالی که بر عکس، رویارویی سرمایه ها با یکدیگر به مناسبات بیرونی سرمایه مربوط است.
البته چنان که خواهیم دید سرمایه ها در مناسبات میان خود و در نقطه های معینی به عنوان یک کل در مقابل  طبقه کارگران به عنوان یک کل قرار می گیرند؛ و نیزاستثمار هر چه بیشتر هر تک سرمایه دار و یا سرمایه داران یک رشته از کارگران، به نفع سرمایه داران دیگر و یا سرمایه داران دیگر رشته هاست. بنابراین چنانچه از دیدگاه کل فرایند به مساله نگریسته شود مناسبات خارجی در مناسبات درونی سرمایه نفوذ و بر آن تأثیر می گذارد و برعکس. آنچه باید روشن شود اهمیت نقش هر کدام از این دو و عمده بودن و غیر عمده بودن کلی شان است.    
ارزش اضافی و سود
 نخستین تغییراتی که اینجا صورت می گیرد تبدیل شدن ارزش واقعی کالا به قیمت تمام شده برای سرمایه دار، تبدیل ارزش اضافی به سود و نرخ ارزش اضافی به نرخ سود است. پایه اساسی، ارزش اضافی و نرخ آن است. در مورد اخیر مارکس می نویسد:
«مبدل شدن نرخ اضافه ارزش به نرخ سود را باید از تبدیل اضافه ارزش به سود انتزاع کرد و نه برعکس. ولی در واقع نرخ سود است که از لحاظ تاریخ نقطه عزیمت قرار گرفته است. اضافه ارزش و نرخ اضافه ارزش عبارت از مفاهیم نسبتا نامریی هستند که تحقیق درباره آنها جنبه جوهری دارد، در حالی که نرخ سود، و لذا شکل اضافه ارزش به مثابه سود، در سطح پدیده ها نمایان می گردند.»( ص 43-42)
قیمت تمام شده پایه رقابت است
مارکس می نویسد:
« ... در آن محیط های مختلف که برای تولید محصولات شان سرمایه های هم مقدار پیش ریز شده اند، قیمت تمام شده، صرف نظر از هر اختلافی که ممکن است در ترکیب آلی سرمایه های مزبور وجود داشته باشد، یکسان است. در قیمت تمام شده برای سرمایه دار اختلاف میان سرمایه متغیر و ثابت از بین می رود... قیمت های تمام شده همواره برای سرمایه گذاری های هم مقدار در محیط های مختلف همانندند، هر قدر هم که ارزش ها و اضافه ارزش های تولید شده متفاوت بوده باشند. این برابری در قیمت های تمام شده پایه رقابت در سرمایه گذاری هاست که از آنجا سود متوسط به وجود می آید.»( ص 166- 165)(1)
 قانون اساسی رقابت
اکنون می رسیم به رقابت. ما در بخش پیشین و در عباراتی که از مبانی نقد اقتصادی سیاسی( گروندریسه) مارکس آوردیم نظر وی را درباره قانون بنیادی رقابت بیان کردیم. اکنون نظر وی را در جلد سوم سرمایه در مورد این مساله مرور می کنیم.
مارکس می نویسد:
« با آنچه گفته شد تنها پدیده های روزمره رقابت، همچون برخی موارد نازل فروشی، سطح پایین غیرعادی قیمت های کالا در برخی از رشته های صنعتی و غیره روشن نمی گردد... قانون اساسی رقابت سرمایه داری، که تا کنون برای اقتصاد سیاسی مفهوم نبوده  است و منظم کننده نرخ عمومی سود و آن به اصطلاح قیمت های تولید است که ملزوم این نرخ هستند، بر پایه همین تفاوت میان ارزش کالا و قیمت تمام شده آن قرار گرفته و لذا بر اساس امکان ناشی از آن استوار است که به موجب آن می توان کالا را به پایین تر از ارزشش فروخت و سود برد.»(ص 36)
بنابراین پایین تر فروختن کالا از ارزش واقعی آن کانون اصلی رقابت در سرمایه داری است که بر پایه قیمت تمام شده استوار است.
رقابت
رقابت میان سرمایه داران در دو عرصه صورت می گیرد. در عرصه ی یک رشته واحد و نیز میان رشته های مختلف.
 رقابت در یک رشته واحد موجب پدید آمدن نرخ سود فوق العاده می شود. رقابت میان رشته های گوناگون موجب شکل گرفتن نرخ سود متوسط می شود.
رقابت در یک رشته
 افزایش سود از طریق افزایش بارآوری کار صورت می گیرد.همچنان که در بخش هفتم همین مقاله اشاره کردیم «نیروی بارآور کار به وسیله اقدامانی همچون بالا بردن سطح علمی و تکنیکی کارخانه با به کار گیری دانش پیشرفته تر و جایگزینی وسائل تولیدی نو و تکامل یافته تر، به کار گرفتن مدیریتی مستبد و برقراری نظم و سازماندهی دقیق تر و آمرانه تر، تبدیل کارخانه به یک پادگان و محیط نظامی و چنان که مارکس می گوید با فرماندهان و گروهبان ها، عدم اجازه به اتلاف و ِپرت شدن دقیقه ای برای بالا بردن سرعت و شدت کار، بالابردن سطح مهارت، تقسیم کار دقیق تر، پیچیده تر و گسترده تر از یک سو، و بالا بردن درجه پیوست و همکاری کارگران با یکدیگر از سوی دیگر صورت می گیرد». به این ترتیب زمان کار انفرادی تولید کالا در یک کارخانه از زمان کار اجتماعا لازم برای آن پایین تر می آید و همین موجب می شود که در حالی که سرمایه دار کالا را پایین تر از ارزش اجتماعا لازم آن تولید کرده است، آن را به همان ارزش بفروشد( البته وی جای مانور و بازی با قیمت را نیز دارد) و به این ترتیب ارزش اضافی بیشتر از حد معمولی تصرف کند.
این بار اما مارکس مساله را از چشم انداز رقابت سرمایه ها با یکدیگر می نگرد. همان فرایند موجب پیش افتادن یک سرمایه دار از سرمایه داران دیگر می گردد و همین امر موجب انگیزش آنها برای تصاحب سود فوق العاده می گردد. همه تلاش می کنند که با وسائل گوناگون به ویژه بهبود تکنیک، ارزش انفرادی قیمت تمام شده تولید کالای خود را نسبت به ارزش بازار پایین بیاورند و سود فوق العاده را به جیب زنند. به مرور بهبود در شیوه های افزایش بارآوری کار( تکنیک و ...) تبدیل به استاندارد های تازه شده و چون شرایط تولید کارخانه ها مانند یکدیگر می گردد، سود فوق العاده از بین می رود.
مارکس درباره سود فوق العاده
سود فوق العاده شکل تغییر یافته ارزش اضافی فوق العاده است که در بخش هفتم به آن اشاره کردیم. مارکس در این خصوص می نویسد:
«  علاوه بر این باید همواره میان ارزش بازار... و ارزش انفرادی تک کالاها که به وسیله تولید کنندگان مختلف تولید می شود، فرق گذاشت. ارزش انفرادی برخی کالاهای مزبور پایین تر از ارزش بازار قرار دارد( یعنی برای تولید آنها زمان کاری کمتر از آنچه ارزش بازار مبین آن است لازم بوده است) و از آن برخی دیگر بالاتر از آن. ارزش بازار را باید از سویی به مثابه ارزش متوسط کالاهایی مورد توجه قرار داد که در محیط واحدی تولید می شوند و از سوی دیگر آن را به مثابه قیمت انفرادی کالاهایی، که تحت شرایط متوسط محیط، تولید می شوند و توده بزرگ محصولات آن محیط را تشکیل می دهند، ملحوظ داشت. فقط در صورت مقارنات فوق العاده است که کالاهای تولید شده در بدترین یا در بهترین شرایط، ارزش بازار را در اختیار می گیرند، ارزشی که به به نوبه خود مرکز نوساناتی را برای قیمت های بازار به وجود می آورند- در حالی که قیمت های بازار خود برای کالاهای هم جنس یکسانند. هر گاه عرضه کالاها بر حسب ارزش متوسط ، و لذا طبق ارزش میانه مقادیری که بین دو قطب مقابل قرار گرفته اند، تقاضای عادی را برآورده سازند، آن گاه کالاهایی که ارزش انفرادی آنها پایین تر از ارزش بازار واقع است اضافه ارزشی فوق العاده یا اضافه سودی را به سامان می رسانند، در حالی که آن کالاهایی که ارزش انفرادی شان بالاتر از ارزش بازار قرار دارد نمی توانند به جزیی از ارزش نهفته در کالاهای خود سامان بخشند.»( ص191، تاکید از مارکس است)
و باز:
« در نتیجه آنچه بیان شد روشن گردید چگونه ارزش بازار،( که تمام آنچه درآن باره گفته شد در مورد قیمت تولید نیز، با محدودیت های لازم مربوط به آن، صادق است)، متضمن یک سود اضافی برای آنهایی است که در هر محیط خاص تولید تحت بهترین شرایط تولید می نمایند. چنانچه موارد بحران ها و اضافه تولید را مستثنی کنیم، این حکم درباره همه قیمت های بازار، هر قدر هم آنها از ارزش های بازار یا از قیمت های تولید بازار انحراف داشته باشند، صادق است. قیمت بازار در واقع متضمن آن است که همه کالاهای از یک نوع به قیمت واحد پرداخته شوند، هر چند کالاهای مزبور تحت شرایط انفرادی بسیار متفاوتی تولید شده و لذا دارای قیمت های تمام شده به کلی متفاوتی باشند.» ( ص 213- 212 )
 رقابت بین رشته ها گوناگون
 در مورد بین رشته های گوناگون وضع اما به گونه ی دیگری است. اینجا  به دلیل وجود سرمایه هایی با ترکیب  های آلی متفاوت، نرخ های نابرابر سود وجود دارد. منظور از ترکیب آلی( یا ارگانیک) سرمایه، نسبت سرمایه ثابت و سرمایه متغیر به یکدیگر است. با توجه به این که ارزش اضافی به وسیله سرمایه متغیر به کار انداخته شده، یعنی سرمایه ای که مصرف خرید نیروی کار می شود، صورت می گیرد، هر چه نسبت این سرمایه نسبت به سرمایه ثابت بیشتر باشد ارزش اضافی ایجاد شده بیشتر و هر چه نسبت آن کمتر و در نتیجه سرمایه ثابت به کار انداخته شده یعنی سرمایه ای که صرف خرید وسائل تولید می شود، بیشتر باشد، ارزش اضافی تولید شده کمتر خواهد بود.
 مارکس می نویسد:
«پس بدین سان نشان داده ایم که در رشته های مختلف صنعت، برحسب ترکیب آلی متفاوت سرمایه ها، و نیز در درون مرزهای مشخص، بنا بر زمان های واگرد مختلف آنها، نرخ های نابرابر سود حکومت می کنند. و نیز از آنجا نتیجه می شود که با یکسان بودن نرخ اضافه ارزش، فقط در مورد سرمایه هایی که دارای ترکیب آلی برابر هستند- با مفروض داشتن برابری در مورد زمان های واگرد- قانونی( در گرایش عمومی آن) صدق می کند که طبق آن نسبت سود ها به یکدیگر مانند نسبت سرمایه ها به یکدیگر است و بنابراین سرمایه های هم مقدار در مدت های زمان های برابر سودهای یکسان به بار می آورند. اعتبار آنچه بیان شد بر پایه ای قرار دارد که به طور کلی تا کنون گفته های ما بر مبنای آن استوار بود. و آن عبارت از این است که کالاها بنا به ارزش خود فروخته شوند.» ( ص 165)
بنابراین سود در رشته هایی که سرمایه متغیر بیشتر از سرمایه ثابت باشد بیشتر از رشته هایی است که سرمایه ثابت بیشتر از سرمایه متغیر است. به همین دلیل سرمایه ها برای کسب سود بیشتر مداوما از رشته کمتر سود آور به سوی رشته بیشتر سود آور در حرکت اند و همین امر در تناوب و توالی خود به برابری نرخ های سود، شکل گیری سود متوسط و قیمت تولید می انجامد. در اینجا ما با شکل های دگردیسی شده ارزش اضافی و ارزش کالا ها طرف می شویم.
قیمت تولید و سود متوسط
مارکس می نویسد:
« در نتیجه اختلاف در ترکیب آلی سرمایه هایی که در رشته های مختلف تولید گذاشته شده است، و لذا در نتیجه این امر که در هر سرمایه کل با مقدار معین، بنا بر درصد مختلفی که جزء متغیر آن داراست کمیت های متفاوتی از کار به وسیله سرمایه های هم مقدار به حرکت در می آیند، مقادیر بسیار متفاوتی نیز اضافه کار به وسیله سرمایه های مزبور تصاحب می شود، یا به دیگر سخن مقادیر مختلفی اضافه ارزش به وسیله آنها تولید می گردد. به همین سبب نرخ های سودی که در رشته های مختلف حکمفرما هستند در ابتدا با یکدیگر بسیار متفاوتند. این نرخ های گوناگون سود در نتیجه رقابت به صورت یک نرخ عمومی سود، که میانگین هم این نرخ های مختلف سود است، یکسان می گردند. آن سودی که طبق این نرخ عمومی سود، نصیب  سرمایه معین،  صرف نظر از ترکیب آلی آن، می گردد، نرخ متوسط سود خوانده می شود. قیمت تولید یک کالا عبارت از آن بهایی است که برابر است با قیمت تمام شده آن، به اضافه حصه ای که از سود متوسط سالانه، که به نسبت شرایط واگردهای کالای مزبور نصیب سرمایه به کار رفته در تولید آن( نه فقط آن قسمتی که در تولید کالا مصرف شده است )می گردد.(ص 171- 170)
 و نیز:
« ولی هر گاه کالاها بنا به ارزش خود فروخته شوند، آن گاه چنان که گفتیم، در محیط های گوناگون تولید برحسب ترکیب آلی متفاوت حجم سرمایه هایی که در آنها گذاشته شده است، نرخ های سود بسیار مختلفی به وجود می آید. اما سرمایه از محیطی که نرخ سود پایین تری را دارد بیرون کشیده می شود و به محیط دیگری روی می آورد که سود بیشتری دهد. از طریق این رفت و آمد دائمی و در یک کلمه به وسیله تقسیم سرمایه میان محیط های مختلف بر حسب آنکه در جایی نرخ سود تنزل  می کند و جای دیگر ترقی می نماید، سرمایه موجب چنان رابطه ای میان عرضه و تقاضا می گردد که سود متوسط در محیط های مختلف تولید یک سان می شود و بنابراین ارزش ها به قیمت های تولید مبدل می گردند. موفقیت بیش و کم سرمایه در نیل به این هم ترازی بسته به درجه تکامل سرمایه داری در جامعه ملی مشخص است، یعنی بر حسب آن است که شرایط کشور مزبور بیشتر با شیوه تولید سرمایه داری تطبیق یافته باشد. با پیشرفت تولید سرمایه داری شرایط آن نیز گسترش پیدا می کنند و تولید مزبور تمام آن مبانی اجتماعی ای که در درون آن روند تولید انجام می گیرد، خصلت ویژه تولید و قوانین ذاتی آن را تحت استیلای خود در می آورد.» (ص 210- 209)(2)
 به این ترتیب وضع به گونه ای در می آید که سرمایه ای با مقدار مشخص که بخش متغیر آن نسبت به بخش ثابت اش بیشتر است و در نتیجه نیروی کار بیشتری در اختیار گرفته و ارزش اضافی بیشتری آفریده است، به همان میزان سود می برد که سرمایه ای به همان مقدار، اما با سرمایه ثابت بیشتر نسبت به سرمایه متغیر، سود می برد. به عبارت دیگر سرمایه هایی که هم مقدارند صرف نظر از ترکیب آلی آنها و در نتیجه صرف نظر از این که کدام یک در محیط تولید ارزش اضافی بیشتری تولید کرده اند، سودهای هم مقدار می برند. و به همین دلیل یک سرمایه کمتر از ارزش اضافی تولید شده به وسیله خود، سود گیرش می آید و سرمایه دیگر بیشتر از ارزش اضافی تولید شده در محیط اش. یا به گونه ای دیگر قیمت تولید کالای یک سرمایه دار کمتر از ارزش کالاهایش می باشد و قیمت تولید دیگری بیشتر و تنها سرمایه هایی با ترکیب آلی متوسط است که قیمت تولید کالاهای شان با ارزش آنها برابر است.(3)
نرخ متوسط سود امری مستقل از ارزش کالا نیست. مارکس به این مساله چنین اشاره می کند:
« این نرخ های ویژه سود در محیط تولید...و همچنان که در بخش نخست این کتاب عمل کرده ایم، باید از ارزش کالاها انتزاع گردند. بدون چنین انتزاعی، نرخ عمومی سود( و در نتیجه قیمت تولید کالا) به صورت تصوری خالی از معنا و بی مفهوم باقی می ماند»( ص 170)
مجموع سودها با مجموع اضافه ارزش تولید شده برابر است
همچنان که بالاتر اشاره کردیم، آنچه در مناسبات خارجی سرمایه تجلی می کند، وجوه اساسی مناسبات درونی سرمایه است. آنچه زیر نام «سود متوسط» تصرف می شود همان ارزش اضافی است. «قیمت تولید» شکل تغییر یافته ارزش کالا است. اما برخلاف این تفاوت ها در ارزش اضافی و ارزش کالا ها و اشکال بروز آنها و نیز تفاوت ها میان قیمت تولید کالاهای یک سرمایه دار و ارزش کالاهای ایجاد شده به وسیله وی، مجموع قیمت های تولید در کل جامعه و مجموع ارزش های آفریده شده در تولید از یک سو و نیز سودهای تصرف شده به وسیله کل سرمایه های موجود با مجموع ارزش اضافی تولید شده به وسیله کل آنها از سوی دیگر، تطابق دارد.
 مارکس این نکات کلیدی را چنین توضیح می دهد:
« رقابت، سرمایه اجتماعی را به نحوی میان محیط های مختلفه تولید توزیع می کند که قیمت های تولید در هر یک از محیط ها بنا بر الگوی قیمت های تولید محیط هایی که دارای ترکیب میانه هستند تنظیم می گردد. ...ولی این نرخ متوسط سود به غیر از محاسبه سود بر حسب درصد، در آن محیطی که دارای ترکیب میانه است و لذا در آنجا سود با اضافه ارزش انطباق پیدا می کند، چیز دیگری نیست. بنابراین نرخ سود در همه محیط های تولید یکی است، زیرا با نرخ سود این محیط های میانه، که در آنها ترکیب متوسط سرمایه حکمفرماست، برابری یافته است. پس چنین نتیجه می شود که مجموع سودهای همه محیط های مختلفه تولید باید برابر با مجموع اضافه ارزش ها باشند و مجموع قیمت های تولید محصول کل اجتماعی نیز مساوی با ارزش های آن باشند.»(ص 185)
همچنین:
« بدیهی است که سود متوسط نمی تواند جز حجم کل ارزش ها تقسیم بر حجم سرمایه های هر یک از محیط های تولید به نسبت بزرگی آنها چیز دیگری باشد. آنچه نصیب سرمایه داران می شود عبارت از تمام کار بی اجرت انجام یافته ای است که به سامان رسیده است، و این مجموع کار بی اجرت عینا مانند کار پرداخت شده، اعم از کار مرده یا زنده در توده کل کالاها و پول انعکاس پیدا می کند.»(ص 186)
 و بنابراین:
« از آنجا که ارزش کل کالاها تعیین کننده اضافه ارزش کل است و اضافه ارزش کل، سطح سود متوسط و در نتیجه نرخ عمومی سود را - به مثابه قانون عام یا قانونی که حاکم بر نوسانات است- تنظیم می کند، بنابراین انتظام دهنده قیمت های تولید همانا قانون ارزش است.» ( ص 193)
 به این ترتیب علیرغم تضاد شدید میان جنبه های ذاتی با اشکال ظاهری، میان تولید و گردش، اما این دو وحدت خود را در مقدار کل ارزش های ایجاد شده در تولید و مجموع قیمت های تولید محصول کل اجتماعی در سطح جامعه و همچنین مجموع ارزش اضافی تولید شده در تولید و مقدار کل سود تقسیم شده در گردش میان سرمایه داران نشان می دهند.
سرمایه به عنوان یک نیروی اجتماعی
 تا اینجا ما نظر مارکس را در مورد رقابت میان سرمایه داران مرور کردیم. اما سرمایه داران تنها به عنوان سرمایه داران منفرد در مقابل یکدیگر قرار نمی گیرند، بلکه در عین حال به عنوان یک کل در مقابل طبقه کارگر قرار می گیرند. شرح این مساله در تداوم این نکته است که سرمایه ها باید به نسبت مقدار سرمایه به کار برده خویش و در نتیجه به نسبت سهمی که بنا به  مارکس در شرکت سهامی سرمایه داران دارند، سود برند.
 مارکس می نویسد:
« در تولید سرمایه داری مساله تنها بدین قرار نیست که در ازاء مقدار ارزشی ای که به شکل کالا در دوران ریخته شده است مقدار ارزشی برابری در شکل دیگر- خواه به صورت پول یا در شکل کالای دیگر - از دوران بیرون کشیده شود، بلکه سخن بر سر این است که در مقابل سرمایه پیش ریخته در تولید یا به نسبت بزرگی آن، همان مقدار اضافه ارزش یا سود از دوران بیرون کشیده شود که هر سرمایه دیگر هم مقدار، صرف نظر از هر رشته تولید که در آن به کار رفته است، به دست می آورد. پس سخن دست کم بر سر این است که کالاها لاقل به قیمت هایی فروخته شوند که سود متوسط تحویل دهند، یعنی بنا بر قیمت های تولید به فروش روند. سرمایه در این شکل، خود را به مثابه یک نیروی اجتماعی باز می شناسد، نیرویی که در آن هر سرمایه دار به نسبت سهمی که در کل سرمایه اجتماعی دارد شرکت می کند.»( ص 209، تاکید از مارکس است)
وحدت سرمایه داران در مقابل طبقه کارگر
بر چنین مبنایی از دیدگاه کل سرمایه داران هر چه بیشتر ارزش اضافی تولید شود به نفع تمام طبقه می گردد.
مارکس در این خصوص می نویسد:
« از آنچه گفته شد چنین نتیجه می شود که هر تک سرمایه دار، مانند مجموعه تمام سرمایه دارات هر محیط تولیدی ویژه، در استثمار مجموع طبقه کارگر به وسیله سرمایه کل و در درجه بهره کشی آن شرکت دارد، و این شرکت نه تنها از لحاظ داستانی کلی طبقاتی است بلکه مستقیما جنبه اقتصادی دارد زیرا با مفروض بودن وجود تمام شرایط دیگر، از جمله ارزش سرمایه ثابت پیش ریخته، نرخ متوسط سود به درجه بهره کشی از کار کل  به وسیله سرمایه کل بستگی دارد.» (ص 211)
اینجا دیگر صحبت بر سر رقابت بر سر توزیع ارزش اضافی نیست، بلکه در مورد سرمایه به عنوان یک کل در مورد تولید ارزش اضافی است. این امر نشان می دهد که در حالی که سرمایه داران با یکدیگر رقابتی سهمگین دارند، اما در مقابل طبقه کارگر و استثمار وی یک کل یگانه شده و متحدند وهر سرمایه معین از استثمار دیگر سرمایه ها از طبقه کارگر و تولید ارزش اضافی بیشتر پشتیبانی کرده و نفع می برد. به عبارت دیگر، علیرغم تضادهای شدیدی که در مناسبات سرمایه ها با یکدیگر بروز می کند، اما این سرمایه های انفرادی رقیب در مقابل طبقه کارگر به عنوان یک کل، به عنوان یک نیروی واحد اجتماعی شکل می گیرند و تضاد سرمایه هاشان با یکدیگر در مقابل تضادشان با کار رنگ می بازد.
مارکس  در این خصوص توضیحات مفصل زیر را می نویسد:
« در واقع علاقه ویژه یک سرمایه دار یا سرمایه یک محیط مشخص در مورد بهره کشی از کارگرانی که مستقیما به وسیله او به کار واداشته شده اند به این محدود می شود که بتواند خواه از راه اضافه کاراستثنایی خواه به وسیله پایین آوردن دستمزد به زیر حد متوسط و یا از طریق بارآوری استثنایی کار مورد استفاده یک سود غیر عادی بالاتر از سود متوسط به دست آورد. گذشته از این، سرمایه داری که در محیط تولیدی خویش هیچ سرمایه متغیر و لذا هیچ کارگری را مورد استفاده قرار نداده باشد( امری که در واقع فرض مبالغه آمیزی است)، به همان اندازه در استثمار کارگر به وسیله سرمایه [ دیگر]علاقه مند است و کاملا همان طور سود خود را از کار بی اجرت بیرون می آورد، که آن دیگر سرمایه داری که فقط سرمایه متغیر به کار برده و لذا تمام سرمایه خود را در دستمزد نهاده باشد( فرضی که باز مبالغه آمیز است). ولی درجه بهره کشی از کار، با روشن بودن روزانه کار، به شدت متوسط  آهنگ کار بستگی دارد و با روشن بودن شدت، منوط به طول روزانه کار است. میزان نرخ اضافه ارزش وابسته به درجه بهره کشی از کار است، و لذا با معلوم بودن حجم کل سرمایه متغیر، مقدار اضافه ارزش و بنابراین نرخ سود به آن بستگی دارد.همان علاقه ویژه ای که سرمایه یک محیط، به خلاف سرمایه کل، در بهره کشی از کارگران مشخصی دارد که خود به کار گمارده است نزد تک سرمایه دار با این تفاوت وجود دارد که وی بر خلاف محیط تولیدی خود به بهره کشی کارگرانی علاقه مند است که شخصا مورد استثمار قرار می دهد.
 از سوی دیگر، هر محیط ویژه سرمایه و هر تک سرمایه دار نسبت به بارآوری کار اجتماعی ای که به وسیله سرمایه کل مورد استفاده قرار می گیرد علاقه یکسانی دارد. زیرا دو چیز به آن وابسته است: نخست حجم ارزش های مصرف که سود متوسط در آنها بیان می گردد، و این خود از دو لحاظ اهمیت دارد، هم از لحاظ این که سود متوسط مزبور به مثابه انباشت - مایه برای سرمایه نو به کار می رود و هم از این جهت که همچون در آمد- مایه به منظور مصرف مورد مورد استفاده قرار می گیرد. دوم میزان ارزش کل سرمایه پیش ریخته( سرمایه ثابت و متغیر)، که با روشن بود مقدار اضافه ارزش یا سود مجموع طبقه سرمایه دار، تعیین کننده نرخ سود یا سودی است که نصیب کمیت مشخصی از سرمایه می شود. بارآوری ویژه کار در یک محیط خاص تولید یا تنها در یک شعبه ویژه این محیط، تنها تا آنجا مورد علاقه سرمایه دارانی است که مستقیما در آن شرکت دارند که بار آوری مزبور به آن محیط مشخص اجازه دهد نسبت به کل سرمایه و به آن سرمایه امکان دهد که نسبت به محیط خود، سود فوق العاده به دست آورد.
 بنابراین در اینجا با دقتی ریاضی نموده می شود که چرا سرمایه داران هر قدر هم در میدان رقابت رفتار بسیار نابرادرانه نسبت به هم داشته باشند، در برابر مجموع طبقه کارگر یک اتحاد فراماسونی را تشکیل می دهند.» ص 212 - 211)
 اتحاد فراماسونی طبقه سرمایه دار مقابل طبقه کارگر. این اشاره به وحدت طبقه سرمایه دار در مقابل طبقه کارگر درست در مقطعی صورت می گیرد که مارکس در حال تحلیل رقابت سرمایه داران با یکدیگر است. رقابت نمی تواند آن قدر توسعه یابد که مانع وحدت طبقه سرمایه دار به عنوان یک کل در مقابل طبقه کارگر شود؛ امر مزبور خواه در اقتصاد و خواه در سیاست صدق می کند.
وارونه شدن قوانین در رقابت
 رقابت به اشکال ظاهری بروز قوانین ذاتی سرمایه تعلق دارد. در گروند ریسه چنین بود و در جلد سوم سرمایه چنین است. رقابت همه چیز را وارونه نشان می دهد. همچون ظاهر شی یا پدیده ای که وارونه ی محتوی و یا باطن آن است.
 مارکس به این مساله چنین اشاره می کند:
«ولی آنچه را که رقابت نشان نمی دهد عبارت از ارزش گذاری حاکم بر حرکت تولید یعنی ارزش هایی است که پشت سر قیمت های تولید قرار گرفته اند و در آخرین تحلیل تعیین کننده آنها هستند. ولی به عکس آنچه که رقابت نشان می دهد از این قرار است1- سودهای متوسط که مستقل از ترکیب آلی سرمایه در محیط های مختلفه تولید و لذا نیز مستقل از انبوهه کار زنده ای هستند که یک سرمایه مشخص در محیط بهره کشی معینی تصاحب می کند. 2- ترقی و تتزل قیمت های تولید که از تغییر در میزان دستمزد ناشی می شود- پدیده ای که در نظر اول به کلی با رابطه ارزشی کالاها مباینت دارد. 3- نوسانات قیمت های بازار که موجب می شوند در دوره مشخصی قیمت متوسط بازار کالاها به قیمتی تحویل گردد که ارزش بازار نیست بلکه قیمت تولید بازار است، یعنی قیمتی است که از ارزش بازار انحراف یافته و با آن تفاوت بسیار دارد.همه ی این پدیده ها چنین نمود می کنند که گویا با تعیین ارزش به وسیله زمان کار و همچنین با اضافه ارزش که ذاتا مبتنی بر اضافه کار اجرت نیافته است، مباینت دارد. بنابراین در رقابت همه چیز وارونه جلوه می کند. سیمای حاضر و آماده مناسبات اقتصادی، آن چنان که در سطح دیده می شود، در وجود محسوس خود و لذا در تصوراتی نیز که بر اساس آن حاملین یا عاملین این مناسبات می کوشند روابط مذکور را درک نمایند، در مقابل سیمای درونی و اصلی آن مناسبات نهانی و مفهومی که با آن انطباق دارد قرار گرفته و سخت با آن تفاوت دارد و در واقع وارونه آن به شمار می آید... پایه تصور را در این مورد خود سود متوسط  به وجود می آورد، یعنی این تصور که سرمایه های هم مقدار در طول زمان  واحد سودهای یکسانی ببار آورند و این تصور به نوبه خود بر این اساس قرار دارد که سرمایه هریک از محیط های تولید باید به تناسب مقدار خود در مجموع اضافه ارزشی که کل سرمایه اجتماعی از کارگران بیرون کشیده سهیم باشد. یا به دیگر سخن هر سرمایه مشخص باید فقط به مثابه جزیی از سرمایه کل به شمار آید و در واقع هر سرمایه دار باید به منزله سهام دار بنگاه کلی تلقی شود که بر حسب بزرگی سهم سرمایه خویش در مجموع شرکت دارد.»(ص 223  تاکید از مارکس است)
در اینجا،  در جلد سوم سرمایه، مارکس به سیمای مناسبات اقتصادی آن چنان که در سطح و بنابراین در واقعیت حی و حاضر دیده می شود اشاره می کند و این که این سیمای ظاهری در مقابل و در تضاد با آن سیمای درونی قرار می گیرد که ما در جلد های نخست و دوم سرمایه مشاهده کردیم. سیمای دوم یعنی سیمای ظاهری در رقابت میان سرمایه ها دیده می شود و بنابراین رقابت آنچه را که در ذات سرمایه مشاهده می شود، به شکل وارونه و متضاد با آنچه به واقع هست، نشان می دهد.
 مارکس اشاره خود را مؤکد می سازد:
«...هر اوضاع و احوالی که سرمایه گذاری معینی را کمتر و دیگری را بیشتر سود آور می سازد- و در درون مرزهای معلومی همه سرمایه گذاری ها به طور یکسان لازم شمرده می شوند- یک بار برای همیشه به مثابه دلیل معتبر موازنه در محاسبه وارد می شود، بی آنکه هر بار برای توجیه این علل یا تشخیص درستی حساب مداخله رقابت ضرور گردد. فقط سرمایه فراموش می کند، و یا بهتر بگوییم نمی بیند - زیر رقابت این امر را برای او نمایان نمی سازد- که همه این دلایل موازنه ای که سرمایه داران به وسیله محاسبات متقابل قیمت کالاها در رشته های مختلف تولید در برابر یکدیگر توجیه نموده اند در کمال سادگی به این امر مربوط می شود که همه آنها به نسبت سرمایه خود بر این خوان یغمای مشترک یعنی اضافه ارزش کل، ادعا  دارند. چون سود به جیب زده آنها با اضافه ارزشی که بیرون کشیده اند متفاوت است در نظر آنها این طور جلوه می کند که علل موازنه آنها نیست که شرکت شان را در اضافه ارزش کل هم تراز می نماید بلکه جهات مزبور خود سود را می آفرینند، زیر به نظر آنها سود به طور ساده و اعم از هر علتی که داشته باشد، از افزوده ای بر قیمت تمام شده کالاها ناشی می گردد.»( ص224)
نتایج 
اکنون روشن است که آنچه در رقابت بروز می کند وبه ظاهر نقش تعیین کننده می یابد، وقتی که حرکت سرمایه به عنوان یک کل مشاهده گردد، چیزی نیست که از خود رقابت برخیزد، بلکه همان قوانین درونی سرمایه است که شکل وارونه به خود گرفته است. به بیان دیگر آنچه سرمایه ها در رقابت بایکدیگر و همچون فشار یا جبری وارد شده از جانب سرمایه های دیگر به خود مشاهده می کنند، چیزی نیست مگر شکل تغییر یافته قوانین درونی و ذاتی سرمایه. یعنی این قوانین ذاتی سرمایه است که در مناسبات خارجی سرمایه شکلی دگردیسی یافته و به ظاهر مستقل  و بیگانه با قوانین درونی به خود گرفته است.
از سوی دیگر روشن است که تضاد کار و سرمایه به زندگی ارگانیک سرمایه، به ذات سرمایه تعلق دارد و از آن بر می خیزد، حال آنکه رقابت به مناسبات خارجی سرمایه تعلق دارد. اما اینجا در مناسبات خارجی سرمایه، در مجموع و در کل، این تضاد کار و سرمایه نیست که تحت الشعاع تضاد میان سرمایه داران و رقابت میان آنها قرار می گیرد، بل که برعکس، این رقابت و تضاد میان سرمایه داران است که در کل تحت الشعاع تضاد کار و سرمایه قرار می گیرد. همچنان که مارکس تحلیل کرد، سرمایه داران در اوج رقابت بر سر تقسیم و توزیع ارزش اضافی، آنجا که همچون سگ های هار و گرگ های درنده ای بر سر تقسیم ارزش اضافی به جان یکدیگر افتاده اند، یادشان نمی رود که در مقابل طبقه کارگر کل واحدی هستند، الفتی دوستانه دارند و باید از یکدیگر و از مَکش هر چه بیشتر کار اضافی از طبقه و استثمار هر چه بیشتر وی پشتیبانی کنند و یا یکدیگر را در در این کار هر چه بیشتر ترغیب نمایند و با انگیزه تر کنند. زیرا استثمار هر چه بیشتر کارگران به وسیله هر تک سرمایه دار، به مجموع ارزش اضافی تولید شده در کل جامعه می افزاید و بنابراین سهم مشخص هر سرمایه دار معین  را از ارزش اضافی نسبت به سرمایه اش، افزایش می دهد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد99
یادداشت ها
1-    اگر ارزش اضافی را از ارزش کالای تولید شده کم کنیم قیمت تمام شده به دست می آید. قیمت تمام شده قیمتی است که کالای تولید شده برای سرمایه دار تمام می شود. مارکس می نویسد:« ...این جزء ارزشی کالا، که جایگزین بهای وسائل تولید مصرف شده و بهای نیروی کار مورد استفاده است، تنها جانشین مبلغی است که کالای مزبور برای سرمایه دار تمام شده است و بنابراین برای وی قیمت تمام شده کالا را تشکیل می دهد.» و« البته آنچه کالا برای سرمایه دار هزینه بر می دارد و آنچه تولید خود کالا می ارزد دو مقدار متفاوت هستند. آن جزء ارزش- کالا که از اضافه ارزش تشکیل شده درست به این دلیل که کارگر در برابر آن مزدی دریافت نکرده، برای سرمایه هیچ خرجی بر نداشته است. اما نظر به این که بر اساس تولید سرمایه داری، کارگر پس از ورودش به روند تولید، خود جزیی از ترکیب سرمایه بارآوری می گردد که در جریان عمل است و به سرمایه دار تعلق دارد و لذا سرمایه دار تولید کننده حقیقی کالاست، ضرورتا چنین جلوه می کند که آنچه برای سرمایه دار قیمت تمام شده کالا به شمار می آید قیمت واقعی خود کالاست.»( ص 26) 
2-    در پاره ای دیگر نیز مارکس چنین می نویسد:«گفته شد که رقابت، نرخ سود محیط های مختلف تولید را به صورت نرخ متوسط سود هم تراز می کند و درست از همین راه ارزش های محصولات این محیط های گوناگون را به قیمت های تولید مبدل می سازد. و این به وسیله انتقال دائمی سرمایه از محیطی به محیط دیگر که در آنجا در لحظه معین سود بالاتر از متوسط است، انجام می گیرد. با این وجود در این مورد باید نوسان های سود را که با تناوب سال های فربه و لاغر بستگی دارند و در رشته معینی از صنعت در دوران معلومی در پی یکدیگر پدید می شوند، در نظر داشت. این رفت و آمد پیوسته سرمایه، که میان محیط های گوناگون تولید روی می دهد، موجب حرکت افزاینده یا کاهنده نرخ های سود می گردد، نرخ هایی که کمابیش یکدیگر را جبران می کنند و لذا گرایش دارند که نرخ سود را در همه جا به سطح مشترک و عمومی یکسانی برسانند.
     این حرکت سرمایه ها در مرحله اول همواره از وضع قیمت های بازار ناشی می شود که در جایی سودها را به بالاتر از سطح متوسط ترقی می دهد و در جای دیگر آنها را از سطح متوسط پایین تر می آورد.»( ص 222)
3-    مارکس درباره قیمت تولید می نویسد:
«قیمت هایی که از طریق میانگین گیری نرخ های گوناگون سود در محیط های مختلف تولید و اضافه کردن این میانگین به قیمت های تمام شده محیط های تولیدی متفاوت به دست می آیند، عبارت از قیمت های تولید هستند. شرط مقدم این قیمت ها وجود یک نرخ عمومی سود است و این نرخ عمومی نیز به نوبه خود مستلزم آن است که نرخ های سود در هر یک از محیط های ویژه تولید به نرخ های متوسط مربوط به خود جداگانه تحویل شده باشند.»(ص 170  تاکید از مارکس) و
« بنابراین  قیمت تولید کالا برابر است با قیمت تمام شده آن به اضافه درصد سودی که طبق نرخ عمومی سود حساب شده و به آن ضمیمه می شود یا به دیگر سخن برابر است با قیمت تمام شده کالا به اضافه سود متوسط»( ص 170)
مارکس در مورد چگونگی نمودار شدن قیمت تولید بر ذهن اقتصاددانان عامی عبارت روشنگر زیر را می نویسد: « این نکته نیز مفهوم است که چرا اقتصاددانانی که برایشان تعیین ارزش کالاها به وسیله زمان کار، به وسیله مقدار کاری که در آنها قرار دارد، چندش آور است، همواره از قیمت های تولید به مثابه مرکزی سخن می رانند که قیمت های بازار در حول آنها نوسان می کنند. اینان از آن جهت می توانند چنین اجازه ای به خود دهند که قیمت تولید دیگر در شکل کاملا بیگانه شده و به ظاهر خالی از مفهومی از ارزش کالا در آمده است، همان شکلی را یافته که در رقابت بروز می کند و لذا در شعور سرمایه دار عامی پدید می شود و از آنجا نیز در ذهن اقتصاددان عامی می نشیند.( ص 212)


















هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر