۱۳۹۹ شهریور ۳, دوشنبه

نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (10) حکمت و مسئله امپریالیسم



نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (10)
حکمت و مسئله امپریالیسم

در بخش هفتم مقاله آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران با نام «چرا منصور حکمت نظام سرمایهداری حاکم بر جهان ما را نفهمیده است؟» نویسنده می خواهد «با تشریح زاویۀ دیگری از کمبود و اشکال اساسی درک و نگاه حکمت از نظام سرمایهداری در زمانۀ ما یعنی سرمایهداری امپریالیستی» نقد خود را پیش برد.
وی می نویسد:
«منصور حکمت در دورۀ پایان کار فکری و سیاسیاش اساسا به مقولۀ امپریالیسم باور نداشت.»( آتش 102، ص7، تمامی بازگویه ها از همین بخش ص 7 و 8 است)
 در واقع از همان اولش هم باور نداشت و برخی از جریان های چپ و امثال این نویسنده را «سر کار» گذاشته بود( اگر فرض را بر این بگذاریم که این نویسنده آنچه را که واقعا گمان می کند، می نویسد).
حکمت و دارودسته اش از همان آغاز علیه جریان های مبارز چپ و نظرات اساسی تئوریک - سیاسی آنها بودند و به پدیده ای به نام امپریالیسم هم به هیچ عنوان باوری نداشتند. آنها اساسا برای این آمده بودند که امثال این مفاهیم و بورژوازی کمپرادور را از ادبیات چپ حذف کنندو جای پایی برای امپریالیست های غربی و نوکران بورژوا- کمپرادورشان در جنبش چپ باز کنند و این جنبش را به قهقرا ببرند؛ نظرات و عمل آنها جز این چیز دیگری نبوده است.
 نویسنده ادامه می دهد:
« در سند«یک دنیای بهتر»(برنامه حزب کمونیست کارگری) فقط در دو جا از کلمۀ امپریالیسم استفاده کرد.»
 این نوع استفاده ها را از ایده هایی که قبول نداشت همه جا داشت؛ مثلا انقلاب قهری و یا حتی دیکتاتوری پرولتاریا. اما به هیچ کدام از این ها نه تنها مطلقا باوری نداشت، بلکه کاملا برعکس، او و دارودسته مزدورش می خواستند که بنیان این نظرات را در چپ ایران بزنند و مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم از بین ببرند.
و:
 «یک بار در نقد چیزی که آن را «کمونیسم جهان سومی» مینامید و از زبان آنها گفت: «خروج از سلطۀ سیاسی علنی قدرتهای امپریالیستی...»
 به راستی که چه کشف نابی این آواکیانیست  در مرقومات جناب حکمت نموده است!
«و بار دیگر در بخش مربوط به روابط بینالمللی که خواستار «تلاش برای لغو همۀ نهادها و پیمانهای مراجع بین المللی امپریالیستی» شده است...»
واقعا که دست مریزاد! آواکیانیست ما چه عرقی ریخته و چه جستجویی کرده تا «قدرت های امپریالیستی» و «مراجع بین المللی امپریالیستی» را در نوشته های حکمت یافته است.
وی ادامه ادامه می دهد:
 «بهعبارت دیگر امپریالیسم را بهعنوان یک سیاست و شکلی از روابط بینالمللی دیده است نه آنچنان که لنین از واقعیتِ حرکت و تغییرات کیفی سرمایهداریِ عصر ما یعنی سرمایهداری امپریالیستی تحلیل کرد.»
 راستی راستی که آواکیانیست ما یا زود باور است و یا خود را به زود باوری زده است! حکمت اصلا و ابدا و مطلقا امپریالیسم را قبول نداشت، حتی «به عنوان سیاست و شکلی از روابط بین المللی». او یکی از دست پروده گان و فرستاده گان امپریالیسم  به درون جنبش چپ ایران بود که قرار بود در شرابطی که جنبش چپ می رفت، رشد کند، از یک سو مانع از شکل گیری یک خط انقلابی صحیح مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی شود و از طرف دیگر نقطه مقابل حزب توده را پر کند و چپ را به طرف غرب بکشد.
 گفتنی است که در آن زمان با این که حزب توده نفوذ زیادی در روشنفکران انقلابی و طبقه ی کارگر نداشت و به اصطلاح امتحان خود را پس داده بود، با این همه، گرایش در جریان های مبارز به طرف شوروی و پذیرش این کشور به عنوان یک کشور سوسیالیستی هنوز نیرومند بود، و حتی با وجود اعلام موضع در مقابل حزب توده از سوی جریان های چپ، دایره ی نفوذ و تأثیر نسبی آن در برخی از آنها، به ویژه جریان چریک های فدایی خلق و راه کارگر کم نبود.
 به این دلیل از سوی امپریالیست های غربی بیم آن می رفت که بر بستر رویدادهای انقلاب، در جریان های چپ، گرایش های انقلابی لنینیستی و به ویژه مائوئیستی نیرومند شوند. از این رو، از جانب این امپریالیست ها این گونه تصور می شد که اگر روی جریان های ترتسکیستی در ایران که البته ریشه های عمیقی نداشتند، کار شود و اینها تقویت شوند و رو بیایند، مشکل از دو سو حل خواهد شد:
 از یک سو، گرایش به سوی شوروی و در نهایت حزب توده تضعیف خواهد شد و در نتیجه از روی کار آمدن این ها جلوگیری خواهد شد و در نتیجه ایران به کشوری متمایل به بلوک شرق تبدیل نخواهد شود، و از سوی دیگر گرایش های لنینیستی و مائوئیستی ناتوان شده و امکان ایجاد یک جمهوری انقلابی دموکراتیک خلق از بین خواهد رفت.
توجه کنیم که از این جور فرستاده گان و دست پروده گان دانشگاه های اروپایی و آمریکایی همین الان هم تو «شبه چپ» ها زیادند. هر کدام از این ها دور یکی دو تا از پروفسورهای بی مایه  تاریک اندیش و تولید کنندگان سموم فکری در غرب می چرخند. پروفسورهایی که در غرب جایگاه و اهمیت آن چنانی ندارند، اما به وسیله این روشنفکران ضعیف النفس و واداده مقابل غرب تبدیل به امام زاده شده و برای دانشجویان و جوانان جویای حقیقت در ایران علم می شوند.
 سپس نویسنده به دنبال شرح مسئله امپریالیسم  در ادبیات مارکسیستی می رود و می نویسد:
«بدون در نظر گرفتن قانونمندیها و ویژگیهای حرکت سرمایه و علمکرد جهانی آن در عصر امپریالیسم، نمیتوان نظام سرمایهداری را بهطور همهجانبه فهمید و تحلیل کرد. درنتیجه، امکان ارائۀ یک بدیل و راه حل واقعی برای گسست از این نظام و حرکت بهسمت یک نظام تولیدی-اجتماعی بنیادا متفاوت هم وجود نخواهد داشت. و این دقیقا کاری است که تفکر منصور حکمت، برنامۀ سیاسی مورد نظر او و جامعۀ «سوسیالیستی» که مدعی آن هستند، انجام میدهد. آنها قادر به شناخت صحیح و همهجانبۀ سرمایهداری، سرمایهداریِ عصر ما (امپریالیسم) نیستند و در نتیجه از ترسیم آلترناتیو واقعی رها شدن از سرمایهداری هم عاجزند.»
 یا این حضرات آواکیانیست دچار اوهام و خیالات شده است و یا خود را به اوهام زدگی و خیالاتی بودن زده است.
گوش کن آواکیانیست! این حکمت تو، اصلا دنبال این چیزها نبود. برای او نه انقلاب مهم بود نه امپریالیسم مهم بود و نه سرمایه داری. او یک ضد انقلابی و شیفته و عاشق امپریالیسم و سرمایه داری بود. او دنبال آلترناتیو دادن برای انقلاب نبود. آلترناتیو او رژیم شاه سابق بود. آلترناتیو او آلترناتیوی بود که امپریالیست های غربی برای ایران در نظر گرفته بودند. این ها زیر عباراتی که حتی شبه مارکسیستی هم نبودند، به گونه ای روشن تجلی می کرد. این که یک عده روشنفکر پر مدعا «فریب» این شخص را خوردند - البته تا جایی که بشود نامش را «فریب خوردن» گذاشت و گرنه همان گونه که در مقالاتی دیگر صحبت کرده ایم، این روشنفکران آنچه را حکمت می گفت در راستای بیان خواست انفعال خود دیدند- نشان از زرنگی های وی نداشت، یا نشان از ساده لوحی این روشنفکران داشت- اگر فریب خورده بودند- و یا نشان از زیرکی های شان که وادادن و انفعال خود را با پناه گرفتن پشت نظرات حکمت، پنهان کردند.
آواکیانیست ادامه می دهد:
«حکمت در دهۀ 60 و پیش از انحلال کامل مفاهیم تئوریک و سیاسی مارکسیستی...»
 این آواکیانیست حسابی ما را مچل کرده است:
اصلا مفاهیم تئوریک و سیاسی مارکسیستی ای در کار نبود که بخواهد انحلال پیدا کند. همش نمایش و فریب و کشک بود. و این نماینده دروغ و نیرنگ شد نماینده سیاسی چارتا چپی که عقل شان توی چشم شان بود البته تا جایی که این ها چپ ها واقعا فریب خورده بودند.
 «و بدل شدن به یک سوسیال دمکرات متعارف...»
حکمت تنها در کلام برخی از عبارات مارکسیستی را به کار می برد که تازه پس از مدتی همین عبارات مارکسیستی را نیز رها کرد. او از ابتدا یک ترتسکیست مزدور بود. هدف اساسی او و امثال او که همچنان که گفتیم همین الان هم وجود دارند، مبارزه با مائوئیسم و هر گونه انقلابیگری مارکسیستی - لنینیستی بوده و هست.
« در برخی از آثار و نوشتههای اولیهاش میکوشید به بحث امپریالیسم لنین، سرمایهداری امپریالیستی و کارکرد و عملکرد آن در نظام تولیدی و اجتماعی ایران بپردازد. چیزی که آن را باعنوان «سرمایهداری وابسته» تعریف میکرد و از آغاز دهۀ هفتاد به کل از بحثهای او حذف شد.»
 برخی از افراد ساده دل بودند که آن حرف ها را باور می کردند. حکمت یک مشت تیله وسط انداخت تا جریان های خط سه متزلزل مانند پیکار و رزمندگان و ...را بفریبد.
 حکمت حتی با« سرمایه داری وابسته» یعنی آن تحلیل هایی که در آن زمان در چپ بین المللی رایج بود، نیز میانه ای نداشت. در حقیقت حکمت می خواست سرمایه داری ایران وابسته باشد. وابسته به  امپریالیست های غربی.(1)
  نویسنده سپس می نویسد:
«اما عناصر غلط در مورد امپریالیسم در همان بحثهای دهۀ شصت حکمت هم موجود بودند.
ناتوانی منصور حکمت در فهم سرمایهداری امپریالیستی به مبانی غیر مارکسیستی تفکر او، بهویژه فهم غلطش از جوهر و چیستی نظام سرمایهداری برمیگردد. او تضاد اساسی سرمایهداری (تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی) و قوۀ محرکۀ این نظام (تضاد بین سازمانیافتگی (ارگانیزاسیون) در تولید و هرج و مرج (آنارشی) در بازار) را ندیده و سرمایهداری را به تضادِ کار و سرمایه تقلیل میدهد.»
آمدیم سر اصل مطلب!
 این آواکیانیست ما چنان که از همان آغاز نشان داده است نمی خواهد از یک دیدگاه مائوئیستی با ترتسکیسم حکمت بستیزد. برعکس، او به حکمت امتیاز می دهد. گویی حکمت انقلابی و مبارز بود و واقعا به تضاد کار و سرمایه باور داشت. وی حکمت را بهانه می کند تا با مارکسیسم بستیزد- و این یکی از دلایل نگارش مقالات ماست - و بر مبنای درک آواکیانیستی خویش تضاد کار و سرمایه را یا بی اهمیت و یا محو کند.  
اولا، حکمت به تضاد کار و سرمایه مطلقا باور نداشت، بلکه به انحلال آن باور داشت. وی برای گول زنک، چند تایی مطلب در مواردی مانند کار و سرمایه نوشت، در حالی که هدف اصلی وی نه بالا بردن اهمیت تضاد کار و سرمایه در عمل و مبارزه انقلابی، بلکه تقابل با خط مارکسیست - لنینیست ها و زدن تضادهای دیگر به ویژه بی اهمیت کردن و از درجه اعتبار ساقط کردن تضاد طبقه کارگر و کشاورزان و توده های خلق با سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و امپریالیسم  بود.
حال اگر این آواکیانیست می آید و این نظراتی را که حکمت داده گونه ای نشان می دهد که انگار واقعا به آنها باور داشته، آن هم بعد از این همه تجربه، این دیگرنشان می دهد که  وی خود را به کوچه علی چپ زده و ریگی به کفش دارد.
دوما، ما مخالف نقد کردن آنچه حکمت گفته نیستیم، اما نه این که فرض را بر این قرار دهیم که آنچه گفته عین باورها و اعتقادات وی بوده است. در واقع اینجا باید هم تضاد میان ظاهر و ماهیت حکمت را دید و هم آن آنچه را که در ظاهر می گوید، نقد کرد.
آنچه در مورد بی اهمیت کردن تضاد بین طبقه کارگر و کشاورزان و توده های خلق گفتیم در همین متن آواکیانیست ما در بندی با نام «امپریالیسم و کشورهای تحت سلطه» به این شکل آمده است: 
«در برنامۀ حزب کمونیست کارگری و اندیشۀ منصور حکمت چیزی به نام استقلال سیاسی و اقتصادی از نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی مطرح نشده است. گویی میتوان اقتصاد سوسیالیستی را بدون گسستِ کامل از بندهای وابستگی اقتصادی به نظام سرمایهداری جهانی بنا کرد.»
البته اگر فرض را بر این قرار دهیم که حکمت و دارودسته تروتسکیست اش می خواستند اقتصاد سوسیالیستی بنا کنند که فرض اساسا غلطی است. آنها اصلا و ابدا در چنین فکرهایی نبودند.
و:
« عدم وجود چنین فاکتوری در برنامۀ کمونیسم کارگری، صرفا یک کمبود سیاسی نیست. بلکه بیانگر محدودیتها و اشکالات نگاه حکمت و کمونیسم کارگری به دو مقولۀ سرمایهداری در عصر ما و بدیل آن یعنی سوسیالیسم است... در تفکر متأخر منصور حکمت چیزی به نام ستم ملی در ابعاد جهانی میان ملل امپریالیست و ملل تحت ستم وجود ندارد و سرمایه در همهجا تبارزات و ویژگیهای یگانهای دارد. پس لازم نیست وقت طبقۀ کارگر را با «دغدغههای بورژوازی ناسیونالیست جهان سومی» و مفاهیمی چون «مبارزه ضد امپریالیستی» یا «اقتصاد مستقل از سرمایۀ جهانی» بگیریم!»
 این ها دلیل اصلی برجسته کردن تضاد کار و سرمایه به گونه ای صوری و در عبارت پردازی های حکمت بود.
 اما در مقابل حکمت، خود این آواکیانیست، نه تضاد کار و سرمایه را دارای اهمیت می داند و نه بر مبنای جایگاه طبقه کارگر اهمیتی برای تضاد خلق و امپریالیسم  و در نتیجه مبارزه برای رفع ستم ملی و استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی از امپریالیسم قائل است.
در مورد نخست ما درباره ی دیدگاه های وی در مورد اهمیت این تضاد، اهمیت طبقه کارگر و نقش وی در انقلاب، در بخش های گذشته همین مقاله و نیز در مقاله ی نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک سرمایه داری صحبت کرده ایم( این مقاله ادامه دارد) و در اینجا تنها اشاره ای به فشرده ای از نظرات وی می کنیم:
« حکمت تلاش دارد امپریالیسم را چه در سطح جهانی و چه در کشورهای تحت سلطه از همین زاویه یعنی «چپاول کارگران» و تقابل کار و سرمایه توضیح بدهد.»
از نظر حکمت: «توليد فوق سود امپرياليستى بر مبناى استثمار کار ارزان و بازتوليد شرايط اقتصادى و سياسى لازم آن است. اين جوهر عملکرد امپرياليسم در کشور تحت سلطه است»
 اما از نظر این آواکیانیست:
«... تلاش برای کسب فوق سود امپریالیستی از طریق صدور سرمایه، معلول پدیدۀ دیگری یعنی انحصار است که در روند حرکت سرمایه بهسمت تمرکز و در اثر فشارهای ناشی از تضاد آنارشی ارگانیزاسیون و رقابت ایجاد میشوند... نیروی محرکه، تضاد کار و سرمایه و «میل سیریناپذیر بورژوازی به استثمار کار مزدی» نیست. بلکه فشار ناشی از تضاد آنارشی و ارگانیزاسیون است که در کل پیکر شیوۀ تولید سرمایهداری در هیئت قانون «گسترش بیاب یا بمیر» خود را فشرده میکند.
همین جبر و فشار ناشی از آن است که قدرتهای امپریالیستی و بلوکهای سرمایهداری را ابتدا به تقسیم تمام جهان به مناطق تحت نفوذ و سلطه و سرمایهگذاریشان وامیدارد. ..امپریالیسم یعنی جنگ و لنین جزوۀ تاریخیاش را در تشریح علل و ریشههای بروز جنگ جهانی اول نوشت و آن را توضیح داد...اما شما در تحریفات ضد لنینی منصور حکمت از امپریالیسم، هیچ توضیح روشنگری درباره رقابت میان قدرتهای امپریالیستی و تأثیر آن بر اوضاع جهان و جنگهای امپریالیستی و فشاری که از دل ضرورتهای سرمایهداری امپریالیستی برآمده و این جنگها را محتمل میکنند، نمیبینید!
 می بینیم که تضاد کار و سرمایه نسبت به تضاد خلق با امپریالیسم غیر عمده نشده (حکمت تضاد کار و سرمایه را مطلق می کند) بلکه نسبت به رقابت و تضاد میان امپریالیست ها غیر عمده شده است.
 در مورد دوم یعنی تضادخلق و امپریالیسم نیز وی این تضاد را هم با ادامه پرگویی درباره تضاد و رقابت میان امپریالیست ها بی ارج و اعتبار می کند.
 پس از آنچه در بالا از وی در نقد حکمت در مورد بی اهمیت کردن مبارزه برای رفع ستم ملی( یعنی تضاد خلق و امپریالیسم) نقل کردیم، خود  وی نیز با پنهان شدن زیر این مسئله که نظر حکمت درباره«جوهر امپریالیسم» صرفا بر مبنای«توليد فوق سود امپرياليستى، استثمار کار ارزان و بازتوليد شرايط اقتصادى و سياسى لازم آن» استوار است و این ها از نظر وی کافی نیست، به آنجا می رود که دوباره بر سر رقابت میان امپریالیست ها جولان می دهد: 
«در اقتصاد سیاسی حکمتیستی، رقابت میان بلوکهای انحصاری سرمایه و قدرتهای امپریالیستی و ریشهیابی دلایل اقتصادی و زیربنایی نظامیگری امپریالیستها جایی ندارد. گویی در جهانی بدون دو جنگ جهانی با هفتاد میلیون کشته و دهها جنگ و مناقشۀ گرم و سرد امپریالیستی زندگی میکنیم.»
 و پس از بیان پنج اصلی که لنین برای امپریالیسم بر می شمارد:  
«سرمایۀ امپریالیستی تضادها و بحرانهای سرمایهداری عصر رقابت آزاد را در ابعاد بیمانند و کیفیتا شدیدتر و حادتری بازتولید کرده و به جنگ و نظامیگری امپریالیستی منتهی میشود.»
 می بینیم که جناب آواکیانیست  از دو جنگ جهانی چنان صحبت می کند، انگار که تنها رویدادهای جهان آنها بوده اند. وی بیش از یک صد و پنجاه سال مبارزه توده های مردم( طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی و نیز بورژوازی ملی) در آسیا، افریقا و آمریکای لاتین را در سایه این دو جنگ قرار می دهد.
 به این ترتیب، خود نویسنده نیز طبق درک های آواکیانیستی خود که تضاد و رقابت بین امپریالیست های را همواره عمده می بیند، چندان به تضاد خلق و امپریالیسم اهمیتی نمی دهد.  ظاهرا و طبق درک های این حضرات ما باید به جای تضاد طبقه کارگر و کشاورزان و توده های خلق با سرمایه داری بوروکرات کمپرادور و امپریالیسم منتظر رشد تضادهای امپریالیست ها و وقوع جنگ جهانی دیگری بنشینیم.
هرمز دامان
 نیمه نخست شهریور99
یادداشت ها
1-    نگارنده از همان بخش نخست مقاله نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران به دروغین بودن ادعاهای مارکسیستی ترتسکیست ها اشاره کرده ام.
این ها دو بند از همان بخش نخست این مقاله است:
«این بسی حیرت انگیز اما حقیقتی است که بخشی از شبه چپ ایران تلاشی  فراوان کرده و می کند که با نقض، ضدیت و مقابله با تئوری های اساسی مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی که او نمی خواهد آنها را راهنمای پراتیک قرار دهد، واقعیت را بر مبنای یک تئوری از پیش تعیین شده (گویا همان مارکسیسم) تبیین کند. جالب این که که این حضرات «مارکسیست ها» یا «مارکسی های» دروغین چنان از پراتیک حرف میزنند، گویی در همه نظرات خود تابع واقعیت های عینی هستند که به وسیله پراتیک در معرض دریافت احساس و تعقل انسان قرار می گیرد.» و
«یک بار، در زمان های قدیم، شخصی که ترتسکیست بود و درس «اسطور شناسی» را در دانشگاه های انگلستان خوانده بود، به مملکت ما آمد و طبقات را زیر «میکروسکپ» ترتسکیسم خود که او آن را «مارکسیسم انقلابی» اسم گذاری کرده بود، گذاشت و«اسطوره بورژوازی ملی» را کشف کرد. او شاد و و به وجد آمده از اینکه  نه به عنوان یک ترتسکیست، بلکه به عنوان یک اسطوره شناس متبحر شناخته شد، شروع کرد دیگران را دعوت به اسطوره شناسی کردن!»



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر