۱۳۹۴ دی ۱۷, پنجشنبه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(5)* تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی

  

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(5)*

تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی

در بخشهای پیشین (شماره های یک، دو و سه و چهار) از تضاد میان باندها و جریانهای درون و بیرون جمهوری اسلامی و تضاد امپریالیستها با این حکومت سخن گفتیم. اکنون زمان آن فرا رسیده که به  تضاد اصلی جامعه ی ایران یعنی تضاد حکام مرتجع جمهوری اسلامی با مردم رنجدیده ایران، سرکوب  سی و اندی ساله تمامی طبقات و مبارزه جانانه  توده ها با این رژیم هیولایی بپردازیم. اما به واسطه فاصله زمانی پیش از این قسمت و بخش های پیشین، اشاره ای میکنیم به چند و چون جایگاههای باندها و گروه های حاکم و نیز اشکال تقابل آنها با یکدیگر و نیز با طبقات زحمتکش. 
تضاد میان دو جناح و شیوه های اصلی مبارزه آنها با هم  
 اکنون و پس از مدت نزدیک به دو سال و اندی که از انتخابات ریاست جمهوری میگذرد همچنان مبارزه ی اصلی میان دو جناحی است که تقریبا تمامی مراکز اصلی قدرت سیاسی و موقعیت های اقتصادی را در دست دارند. جناح خامنه ای و کلا راست های متحجر یا باصطلاح محافظه کار و جریان رفسنجانی- روحانی یا جناح ظاهرا مدرن و اصلاح طلبانی که دنباله رو اینان شده و سیاستهای آنها را پشتیبانی میکنند.
در گیری های پرسرو صدای آشکار، مبارزات پنهانی و سازش های پشت پرده میان این دو جریان از یکسو و تهاجم مداوم جناح خامنه ای- مصباح و پاسدارانش به طبقات خلقی از سوی دیگر، اساس حرکات این مدت در عرصه ی مبارزه طبقاتی در ایران بوده است. 
مضمون اصلی مبارزه ی میان دو جناح حاکم بر سر درجات معینی از آزادی اقتصادی و اجتماعی و نیز تا حدودی سیاسی است و البته  در حدی که جناح های حاکم را در بر بگیرد. جناح رفسنجانی – روحانی در مقابله با انحصار طلبی مطلق جناح خامنه ای ( و دفتر و دس تکش، که لانه ی کثیف ترین و جانی ترین عناصر این رژیم است) و سران اصلی و باند حاکم بر سپاه قرار دارند که اکنون تبدیل به کمپرادورهای تمام عیار و وابسته به امپریالیسم غرب و حتی تا حدودی امپریالیسم روسیه شده اند، که در مورد این یکی تا حد تبدیل به سرباز های پیاده آن در سوریه  پیش رفته اند. اینان تمامی امور اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  ایران را در کنترل خود گرفته و هیچ ساز مخالفی را بر نمی تابند. هدف اساسی این جناح همانا بازگشت فرهنگی- سیاسی به گذشته و تبدیل ایران (حداقل از لحاظ سیاسی - فرهنگی) به چیزی بین عربستان هزار و چهارصد سال پیش و ایران دوره ی قاجار است.  
بر بستر این مضمون،  شکلهای مبارزه میان این دوجناح به این صورت در آمده است:
مبارزه  جناح روحانی- رفسنجانی برای تسلط بر اقتصاد
 جناح روحانی دست خود را بطور عمده بروی اقتصاد گذاشته و به افشاگری های بی امان دست زده است که تا حدودی در تاریخ یک صد ساله اخیر دولت های حاکم بر ایران بی سابقه است. این افشاگری ها، دزدیهای شخص احمدی نژاد، وزرا، معاونان، فرمانداران و کلا دوران هشت ساله دولت وی را نشانه گرفته است.(1) بدینسان مرکز اصلی مشکلات کنونی ایران را در دزدیهای کلان بخشهایی از جناح محافظه کاران می بیند که حامیان اصلی احمدی نژاد بوده، وی  را در کودتای انتخاباتی 88  بروی کار آورده و همانا دست در دستان او از مزایای دولت این جوجه شیاد سیاست باز و کلاهبردار به نحو احسن استفاده کرده اند.
 این افشارگری ها، البته همه ی زمینه ها ی دزدی ها ی کلان و نیزهمه ی باندهای جناح های حاکم  (مثلا دارودسته لاریجانی ها ) را در بر نمیگیرد و همچنین  تا کنون بطور مستقیم،  کاری به کار ولی فقیه و دزدی های او و دفتردارانش نداشته است. گرچه این تمایل  در میان جناح رفسنجانی - روحانی و اصلاح طلبان وجود دارد که از ضعف، خلاء و فرصت پدید آمده استفاده کرده و ضرباتی را مستقیما به ولی فقیه وارد کنند.(2)
افشاگرهای دنباله دار اقتصادی که وجه اصلی مبارزه جناح رفسنحانی - روحانی است (3)اهداف چندگانه ی زیر را دنبال کرده و میکند:
زدن باند احمدی نژاد و دارو دسته ی مصباح و جریان آنها
 یعنی دارودسته ای که پس از گرفتن قدرت در سال84  و بویژه پس از سالهای شکرآب شدن میان آنها و خامنه ای (و همچنین جناح لاریجانی ها ) یعنی زمانی که دیدند هوا پس است و ممکن است که جایگاه کنونی دیگر بسادگی بدست نیاید، و باید که اگر قرار است بیایی، با جامه نو بیایی، حسابی اندوختند و خوردند و بردند.
 گفتنی است که باند بازی در ولایت فقیه شکل عمده ی سازمان یافتن امور حکومت و دولت است. باندها هستند که مملکت را اداره میکنند. هنگامی که احمدی نژاد در قدرت بود باند وی از نظر تعداد، وسیع شد و او نیز همین را میخواست و بویژه تلاش کرد نیروهای جوانی را بدرون باند خود بکشد. ولی چون هیچ قدرتی و هیچ باندی در این حکومت فقاهتی ایمن نیست و همه از این میترسند که مبادا کلاه سرشان برود لذا هر کس سعی میکند به چند  باند ملحق گردد و باصطلاح به یک بازی میان دستجات مختلف دست زند تا اگر باندی از قدرت ساقط شد سر وی بی کلاه نماند. لذا باید بین بدنه اصلی باندها و عناصری که در میان باندها سرگردانند فرق گذاشت. پس از اینکه احمدی نژاد از قدرت افتاد بسیاری از عناصر باند وی خود را بزیر حمایت باندهای دیگر کشاندند. بویژه آن عناصر سپاه پاسداران که از سپاه بسوی موقعیت های نان و آبدار دولتی و مجلسی روانه شدند. اینها هم حمایت سپاه را داشتند و هم خود را به شاخه های باندها جدید درون دولت روحانی که بویژه از سوی خامنه ای به دولت تحمیل شد چسباندند. هم اینک دولت روحانی با بسیاری از عناصری کار میکند که باصطلاح از بازماندگان دولت پیشین هستند و همین ها هم که عموما در استانداری ها و فرمانداریها کارمیکنند، نقش مهمی  را در مقابله با برخی برنامه های سیاسی و اقتصادی دولت وی بازی میکنند.
در مورد مصباح نیز، در ماههای نخستین دولت، حملات شدیدی به وی شد اما نیروی مصباح از احمدی نژاد قوی تر است.  و دولت  گرچه به دزدیهای اقتصادی احمدی نژاد و باندش دست زد و حتی برخی از معاونان وی را با پرونده های قطور، دادگاهی کرد، اما نتوانست مبارزه با مصباح را که حامیان گردن کلفتی در درون دستگاههای قضایی، اطلاعاتی، سپاه و بیت رهبری دارد، به میزان احمدی نژاد پیش ببرد. لذا این مبارزه عمدتا گرد مسائل سیاسی و ایدئولوژیک  گشته و گر چه تا حدودی به تضعیف وی انجامیده اما نتوانسته که باند وی را همچون باند احمدی نژاد  تضعیف کند. 
تضعیف هرچه بیشتر خامنه ای و دارودسته بیت رهبری بطور غیر مستقیم 
 چرا که خامنه ای و بیشتر راستها، حامی و حامیان اصلی احمدی نژاد بوده و از صدقه سر دولت وی توانستند تمامی امور را در اختیار خود بگیرند. اموری که تا پیش از آن دولت، هنوز در دست جناح های مختلف و پراکنده بود. از این راه اینان و تمامی دم و دستگاه ههای زیر دستشان کلی مال و منال به جیب زدند.
 مبارزه با خامنه ای گاه شکل مستقیم نیز پیدا میکند. در دوره اخیر رفسنجانی با انداختن «تیله» هایی وسط میدان، مانند «شورایی شدن رهبری» و یا نظارت مجلس خبرگان رهبری بر دفتر رهبر و سازمانهای زیر کنترل وی شکلی تقریبا مستقیم یافته است. خامنه ای نیز در مقابل این تیله ها فعلا ساکت است و تمامی پیاده نظام خود یعنی حضرات پیشوایان نماز جمعه، و برخی نمایندگان خود در نهادهای مختلف را پیش انداخته تا رفسنجانی را بچزانند. 
تضعبف  رهبران سپاه پاسداران
که  تمامی مهمترین ممرها ی اقتصادی را در دست خود گرفته اند و به مثابه مالکین عمده مملکت، به همراه پیادگانشان یعنی بسیج، نقش اصلی را در«مهندسی» انتخابات 88 و نیز سرکوب مبارزات دموکراتیک  توده ها در آن سال و سالهای پس از آن ایفا کرده و میکنند. 
البته تیغ این دولت به سپاه نمیرسد و یا حداقل نمیتواند آنطور که باید و شاید ضربه ای کاری به 
آن وارد کند. سپاه نه تنها اکنون یک از عمدده ترین مالکین اقتصاد ایران است، و این ریشه در تمامی امتیازاتی دارد که از زمان دولت رفسنجانی، و نه تنها از سوی وی بلکه مهمتر  از سوی خامنه ای نیز،  به سپاه در کارهای اقتصادی داده شد تا باصطلاح سپاه را «داشته» باشند. اما دولتهایی که میخواستند سپاه را داشته باشند اکنون کارشان به جایی رسیده که مجبورند برای به اصطلاح آزادی سازی اقتصاد و بیرون آوردن آن از انحصار سپاه، با حرص بی پایان پاسداران  در امور اقتصادی و سیاسی مبارزه کنند. تنها کسی یا باندی که عموما غصه ی سپاه را نداشته و ندارد، باند خامنه ای است که به سپاه به عنوان بازوی نظامی خود در تحولات داخلی و نیز خارجی مینگرد و بسیار به آن احتیاج دارد.  
برداشتن فشار مردم از روی دوش دولت روحانی
 و اینکه مشکلات کنونی ریشه در دوره احمدی نژاد و دزدیها و غارتگری آنها دارد و حل آنها زمان می طلبد و در نتیجه آرام کردن مردم که با امید بسیار به وی رای دادند. 
بی تردید، در یکی دو ساله اخیر، این نوع افشاگری ها به همراه معاهده  با امپریالیستها بر سر مسئله اتمی، کمک زیادی به دولت روحانی برای  خارج کردن آن از زیر ضرب مردم کرده است. زیرا روحانی بجز حل مسئله اتمی، یا در واقع تسلیم شدن کامل کل هیئت حاکمه به مقاصد امپریالیستها در مورد این مسئله، نتوانسته کار خاصی در عرصه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی انجام دهد. بخشی را نخواسته (4)و بخشی را هم نیروهای فشار بیت رهبری به وی اجازه نداده اند. از این جمله اند، مجوز برای احزاب، روزنامه ها و مجلات، برنامه های فرهنگی و مجوز کتاب و فیلم و غیره. حد و حدود واقعی این نوع آزادیها در جمهوری اسلامی، تا بیت رهبری و لاشخورهای سپاه و دستگاههای اطلاعاتی آنها وجود دارد مشکل که بتواند جناح های حاکم را در بر بگیرد. آنچه که این دارودسته ها میخواهند همان چیزی است که به سکوت گورستانی مشهور شده است. رمه ای و یکی و دو چوپان. ممکلت،  دینی و اسلامی است و این آنها هستند که «سر قفلی» دین و اسلام را دارند و لذا کشور مال آنهاست و هر کاری را بخواهند میتوانند انجام دهند!؟ 
 صاف کردن جاده های مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی برای ارتباط با امپریالیستها  و جای و وظیفه گرفتن در چارچوب اردو و سیاست های امپریالیستها 
برای تداوم حکومت اسلامی رابطه با امپریالیستها و پذیرش تسلط بی چون و چرای آنها بر اقتصاد و سیاست یک مسئله اساسی است. ساختار اقتصادی و نظامی ایران عموما ساختاری غربی است. چرخش ایران بسوی امپریالیسم شرق عموما ممکن نیست و حتی اگر باشد بسیار مشکل است. چنانچه روس ها بخواهند در مورد ایران پا را از گلیم خود درازتر کنند، کار ممکن است به جنگ بین امپریالیستها بکشد. ضمنا میان خود حکام این حکومت از هر نوعش که بنگریم بندرت با گرایش جدی بسوی امپریالیسم شرق روبرو میشویم. ایران برای امپریالیسم غرب یک کشور کلیدی در منطقه است و هرگز حاضر نخواهد بود بسادگی آنرا از دست بدهد. امپریالیسم شرق بیشتر از آن رو بدرد بخور است که از سوی سیاستمداران جمهوری اسلامی و فقیه آن برای مانور و برای اینکه غربی ها مجبور به امتیاز دادن شوند بکار برده شود.  
اما بدون این وابستگی تمام عیار به غرب، پذیرش تسلط بی چون چرای آن و تبدیل شدن ولی فقیه و سپاه پاسدارنش به یک دسته  نوکران و حرف گوش کن های حسابی، کار این ولایت فقیه پیش نخواهد رفت. هرچه که بین حکومت در کلیت آن و مردم شکاف بیشتری بوجود آید، میل حکومت برای حل و فصل نهایی اختلافات با امپریالیستها غربی بیشتر میشود. آنان نه تنها برای مورد پشتیبانی قرار گرفتن حکومتشان از سوی امپریالیسم غرب، به  این وابستگی نیازمندند، بلکه اقتصاد این مملکت بدون پذیرش تسلط آنها، تبدیل مملکت به محیط امن برای سرمایه های امپریالیستی و سرازیر شدن کامل این سرمایه ها بسوی ایران و باصطلاح فعال کردن اقتصاد و رونق یافتن کسب و کار، نخواهد گشت؛ مداوما  از چاله ای درآمده و به چاهی خواهد افتاد و همواره شورش و انقلاب توده های تحت ستم آنان را تهدید خواهد کرد. لذا وابسته شدن بطور کامل، یک مرحله مهم از سوی سردمداران جمهوری اسلامی قلمداد میگردد. 
جناح خامنه ای و مبارزه برای حفظ تسلط بر سیاست و فرهنگ 
 از آن سو جناح خامنه ای، سپاه پاسداران و دارودسته ی مصباح و بقیه ی فرصت طلبان و نان به نرخ روز خورها، که اقتصاد مملکت را در اختیار دارند و ظاهرا علاقه ای به بحث های اقتصادی از خود نشان نمیدهند، نیروی اصلی خویش را بر مسائل سیاسی و  ایدئولوژیک- فرهنگی قرار داده و دائما از اینکه باید به فکر «نفوذ» دشمن و اصول و فروع دین بود، های و هوی براه میاندازد تا مبادا گسترش آزدایهای سیاسی و فرهنگی باعث تضعیفشان شود. اینان «دلواپسان» معرکه گیری هستند که بیش از آنکه دلواپس از بین  رفتن اسلام عزیز و «غرور» دینی شان در رابطه با امپریالیست ها باشند،«دلواپس» جیب های گل و گشاد خود هستند و اینکه اگر قرار باشد کسی وارد رابطه با امپریالیستها شود، آنکس چه کسی باید باشد. فرستادن«دلواپسان» خامنه ای به خیابانها شکل ظاهرا متمدنانه فرستادن چماق بدستان حزب الهی به خیابان است. این دلواپسان و خود سرها در حقیقت بیشتر پروژه های سیاسی و فرهنگی دولت روحانی را نقش بر آب میکنند و باصطلاح حدو حدود حرکت این دولت را در چارچوبی که خود آن را رسم میکنند، نگاه داشته به آن اجازه تحرک نمیدهند تا انتخابات بعدی فرا برسد و آن را بطور کامل از قدرت ساقط کنند. چنیند تمامی حملات این گروه ها به گرد همایی احزاب سیاسی، سخنرانی های قانونی، برنامه های فرهنگی ( کتاب، فیلم، موسیقی و...) و این اواخر حمله به سفارت عربستان.  
این جناح در عین حال تمامی قوه های اصلی سرکوب(سپاه و بسیج، ارتش، قوه قضاییه ) و نیز تقریبا حجم عظیمی از تریبون های مذهبی (نمازهای جمعه و هیئت ها ومساجد) و دستگاههای تبلیغاتی همچون رادیو و تلویزیون،  نشریات و سایت ها و... را در اختیار دارد و از آنها  به اشکال زیراستفاده میکند:
تبلیغ  یا در حقیقت جارو و جنجال و هیاهو و هوچی گری راه انداختن برسر خط و مرام خود
در این بخش تمامی دم و دستگاهها از جمله رادیو و تلویزیون، مطبوعات، سایت های اینترنتی، تریبون های نماز جمعه و... در دستشان است و اینها عموما و کمابیش یکدست، یک سلسله هجوم به مواضع  طرف مقابل و یا اشخاص معینی از طرف مقابل را آغاز کرده و آن را به شکلی اغراق آمیز به پیش میبرند. شکل و یا اشکالی که بیش از آنکه در تبلیغ و در اقناع مردم موثر باشد( که بیشتر مردم شیوه های آنها را تقریبا فوت آب شده اند)  تنها میتواند موجب گرد آلود شدن فضا گشته و به ایجاد موقعیت برای پیشبرد عملی مواضع تبلیعی ارائه شده و البته بدست خودشان، انجامد. باری، همه چیز دست خودشان است. خود میبرند و خود میدوزند. 
خود خامنه ای هم (که  بازی «کی بود، کی بود» راه انداخته و موذیانه  نقش خود را در قرارداد با امپریالیستها لاپوشانی کرده و میکند) هر از چندگاهی وسط گود میاید و اگر روحانی یا رفسنجانی یا ظریف و یا دیگر سرمداران دولت و مخالفین چیزی گفته باشند که قدرت وی و یا ارگانهای وابسته به وی و یا ارگان های نظامی بویژ سپاه یا نیروهای انتظامی را مثلا تضعیف کرده باشد، او چیزی خلاف آن گفته و باصطلاح حجت تازه ای برای طرفداران خود فراهم کند تا هم سر تیتر مطبوعاتشان به تحفه ی«قدیسی» ایشان که از «عالم غیب» میآید، آراسته گردد و باصطلاح کم نیاورند و هم بتوانند بی مهابا به جناح مقابل حمله کرده و نه تنها مواضع خود را از دست ندهند بلکه مواضع تازه ای نیز بدست آورند. این اواخر این تحفه همان «نفوذ» بود و حالا همه ی این جماعت دنبال «نفوذی» ها میگردند.
سرکوب نیروهای جناح های دیگر و جنبش طبقات زحمتکش به هر شکل ممکن
در این خصوص نخست بویژه سازمان های اطلاعاتی سپاه و سپس وزارت اطلاعات و بقیه سازمان های اطلاعاتی قوه های مختلف و البته بی پایان رژیم فعالند. اینها و بویژه نیروهای پاسدارآماده اند جدای از شکل قانونی خودشان، به هر شکل ممکن دیگر(لباس شخصیها، حزب الهی ها، نیروهای مومن به انقلاب و رهبری، هواداران ولایت فقیه، بخشهایی از مردم!؟ مطیع اوامر رهبری) در آیند. آنها البته این  اشکال را عموما به شکل قانونی حضور خویش ترجیح میدهند؛ زیرا امکان هر نوع مانور را برای آنها فراهم میکند. هم خود را از مورد تنفر توده ها قرار گرفتن در می برند و باصطلاح «پرستیژ» (و مجبوبیت نداشته شان) را در نزد مردم و نیروهای پایین خود حفظ میکنند و هم هر گند و کثافت و جنایتی که بخواهند با چهره ای بجز چهره ی اصلی شان انجام میدهند و دست آخر هم  باصطلاح توپ را به زمین طرف مقابل شوت کرده و خود بدنبال دزد و جانی میگردند!
یکی از نمونه های بارز این سیاست در اسید پاشی به زنان در اصفهان و برخی شهرهای دیگر رخ داد. روشن است این اقدام جنایتکارانه، کار اطلاعات سپاه پاسداران بود و از مرکز فرماندهی میشد(5)بدون اقدام و یا اجازه اینان چنین اقداماتی عموما شدنی نبوده و نیست. اینها برنامه های گسترده تر ی داشتند. اما درجه ی فوق جنایتکارانه و وحشتناک این اقدام که در راستای«امر به معروف و نهی از منکر» حضرات مرتجعین ولایت فقیهی صورت میگرفت و واکنش مردم در اصفهان و در سراسر ایران و نیز بیرون از کشور، همه این دارودسته های جانی را وادار به عقب نشینی کرد. ترسو های بزدل، جسارت پذیرفتن آنچه انجام دادند را نداشتند. یکباره، نیروهای انتظامی و سپاه و اطلاعات شروع کردن دنبال اسید پاشان گشتن، و از دیدگاه پیش نمازان جمعه، کار، کار آمریکا و اسرائیل شد. و اینها شروع کردند به بد و بیراه گفتن به دشمنان خیالی شان. که ای مردم!  اینها میخواهند «امر به معروف و نهی از منکر» ما را لوث کنند. و در پی آن  در چند شهر نیز در چند اقدام مضحک دست به آب پاشیدن به  صورت زنان کردند و باصطلاح خواستند قضیه را لوث کنند.
 از سوی دیگر همین واقعه نشان داد که چگونه بین دولت روحانی و این دارودسته خامنه ای در پس پرده سازش هایی صورت میگیرد. دولت روحانی- و گروه تحقیقش - با آنکه میداند چه ارگان هایی و چه کسانی دست در این کار داشته اند، اما از بیرونی کردن این اطلاعات خود داری میکند. حال، یا آسی است پنهان در دست، و زمانی بیرون خواهد آمد و ضربه ای خواهد زد به طرف مقابل، و یا اینکه بده بدستانی صورت میگیرد- اینجا سکوت میکنم، آنجا سکوت کن و امتیاز بده، و خلاصه قضیه پایان یافته تلقی میگردد.
اما اکنون و نه تنها اکنون بلکه از مدتها پیش  که بواسطه افشاگری های مداوم، پته ی سپاه رو افتاده، سپاه و نیز تمامی ارگانهای سرکوب گر رژیم هیچ ابایی ندارند از اینکه مجبور شوند با نام و نشانی خود  این تهاجمات را انجام دهند.  فعال شدن وزارات اطلاعات سپاه و دستگیری مستقل کارگران و معلمان بوسیله اینها،  شکلهایی از این تهاجم در لباسی ظاهر رسمی هستند. 
ابراز علنی قدرت قضایی و نظامی 
بطور عام این یک سیاست کلی است که نیروهای ارتجاعی تا آنجا که ممکن است تلاش کنند شکلهای مختلف سرکوب  در زمینه های مختلف سیاسی و فرهنگی و یا حتی اقتصادی را به شکل قانونی و یا در پناه نیروهایی  وابسته به خودشان اما غیر رسمی (مثلا لباس شخصی، باندهای خودسر، دلواپسان و... در مضحک ترین حالت بگردن نیروهای نفوذی دشمن انداختن –  این آخری مثل جریان اسید پاشی اصفهان)(6) پیش برند و باصطلاح بار مسئولیت را از سر خود بردارند و روز مبادا بگویند کار ما نبوده است. 
اما هر چه که ارتجاع دستش از راههای قانونی برای سرکوب طبقات مختلف مردم کوتاه شود بسوی   ابراز علنی سرکوب بوسیله خود رانده شده و خود نیز از ابراز آن حداقل در پیش مردم واهمه ای نخواهد داشت و عموما تلاش میکند که ظاهر وقیح و بی هراس بخود بگیرد. در حقیقت، نیروی کمی و کیفی طبقات مختلف نه بوسیله قانون (قانون اساسی، قوانین جانبی حقوقی و صنفی و غیره، و روی کاغذ بلکه بوسیله آنچه که واقعا  در عمل هستند تعیین  شده و حساب میشود. و اکنون در واقع تمامی نیروهای اصلی سرکوب در دست باند خامنه ای متمرکز گشته است.(7) 
 گفتیم واهمه ای ندارند و باید اشاره کنیم که از پس از سالهای 76 که جریان خاتمی ودوم خردادی ها دست به افشاگری هایی در مورد قتل های زنجیره ای زدند که بوسیله وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی انجام شد و دست یک عده ای هم در این افشاگری ها رو شد، به مرور این نوع ابراز علنی قدرت و باصطلاح  کراهت و بی شرمی در خط و نشان کشیدن برای سرکوب مردم تبدیل به شیوه ی رایج شد. از فلاحیان، یکی از منفورترین های عناصر جمهوری اسلامی گرفته، که با وقاحت هر چه تمامتر و در حالی که میدانست رای نمیآورد با ناز و غمزه  خود را کاندید ریاست جمهوری و انتخابات مجلس میکرد و میکند- گویا میخواست از درجه نخواستنی بودن خود مطلع گردد- تا کسانی همچون محسنی اژه ای که کنار عبداله نوری که در سوگ برادرش شرکت کرده بود راه رفته و باصطلاح وی را همراهی میکرد- و این اژه ای یعنی یکی دیگر از منفورین چهره های این جمهوری، کسی بود که خود یکی از نقشهای اصلی را در دستگیری و به زندان انداختن عبداله نوری ایفا کرده بود- تا ترور علنی حجاریان و بعدهم فرد و افرادی که در ترور دست داشتن، راست راست راه رفتن، و خلاصه تا وضع کنونی که وزارت اطلاعات سپاه، علنا و مستقل از قوای دیگر دست به دستگیری نمایندگان معلمان و فعالین صنفی کارگری زده است، و بالاخره تا آشکارا شاخ و شانه کشیدن برای مردم که ما چنین و چنان میکنیم  و هر روز یک مانور  برای سرکوب  شورش های شهری بپا کردن، و تا نشان دادن ماشین  های مدرن سرکوب (پخش کننده صداهایی کر کننده و یا...) و آلات و ادوات جنگی شان.
 و البته نه تنها اینها، بلکه عموم افراد وابسته به باند خامنه ای، از جمله روسای قوه قضاییه و دادگاههای جورواجورشان، از نمایندگان مجلس، آنهایی که وابسته به باند خامنه ای هستند، امام جمعه ها، نمایندگان خامنه ای در ارگان های مختلف که شمارش آنها را هیچکس نمیتواند انجام دهد، زیرا در واقع بی انتها هستند گرفته، تا رهبران و معاونان نیروهای نظامی و انتظامی و خلاصه همه و همه از ابراز علنی قدرت و آماده بودن برای سرکوب مردم ابایی ندارند. ما اینیم و قدرت دست ماست و همه یا خفه خون بگیرند و یا چماق ما بر سرشان میآید. 
مشکل اینجاست که این ابراز علنی قدرت که بناچار این دارو دسته ها بسوی آن رانده شده اند به اغراق فراوان کشیده شده و باصطلاح با دروغهای شاخدار توام گشته است. به عبارت دیگر مایلند خود را بیش از آنچه هستند نشان دهند و در ضمن به مردم بقبولانند که آنها از جنس کسانی هستند که کشته اند و میکشند و خواهند کشت و خلاصه هر کس به قدرت آنها دست درازی کند خونش را خواهند ریخت و بخواهند مردم را برای به خیابان آمدن تا آنجا که میشود مردد کنند. اما  در حالی که بهر حال اینها نیروهایی سرکوبگر دارند که در حال حاضر قابل مقایسه با نیروهای دیگر جناح ها ی قدرت نیست، اما در عین حال بشدت ترسو هستند و هراسی وصف ناپذیر دارند از اینکه جنبش مردم زمانی که آغاز شد، اندکی به درازا کشد. بدرازا کشیدن جنبش مردم، همان، و عقبه اینان خالی شدن و متلاشی شدن اینها، همان.
 براستی که این سالها هیچ شباهتی به سالهای پس از شصت ندارد که در حالیکه نیروهای مخالفین چپ و دموکرات این حکومت زیاد بود، اما اینها نیز بشدت متحد بودند. در دوران کنونی جنبش مردم  بجان آمده گر چه نه از رو و آشکارا، بلکه از زیر و تا حدودی پنهانی، بسیار قوی تر از اینهاست و این است که اینها توان سرکوب برآمدهای آن در زمینه های کارگری ، معلمان ، گروه های فرهنگی  و حتی نیروهایی که از خودشان باصطلاح ریزش کرده اند را، ندارند. وگرنه این دارو دسته ها کجا و اینکه کسی بتواند از سندیکا صحبت کند و یا حقوق صنفی، اجتماعی و یا سیاسی خود سخنی براند، کجا! اینست که مجبورند تحمل کنند. برای اینها، دادگاه تشکیل دادن و به زندان فرستادن و باصطلاح هزینه مبارزه برای حقوق صنفی و سیاسی را بالا بردن چیز چندان بچسبی نیست و میل و عطش شان و انحصار طلبی و خود پرستی مذهبیشان را فرو نخواهد نشاند. در آن سالها میگرفتند و  زندان میکردند و میکشتند و از کشتن نیز خسته نمی شدند، اما اکنون بناچار برای آنکه مردم را بترسانند هر روز دسته ای قاچاقچی، موادی و یا افرادی که به جرم های اجتماعی دستگیر شده اند را میگیرند و میکشند. بساط دار بپا میکنند و از نوجوان و جوان و مسن و پیر و زن و مرد را میکشند تا فقط به مردم بگویند نیایید بیرون و همانجا که هستید بایستید. آری! گرچه مجبورند بصورت آشکارا زورشان را نشان دهند، اما زور اینها که سهل است، زور از اینها بزرگترش نیز به مردم و انقلابات مردمی نمیرسد و نخواهد رسید. چنانچه مردم آشکار بپا خیزند و طبقه ای انقلابی رهبری آنها را داشته باشند، هیچ نیروهایی جلو دارشان نخواهد بود.(8)          
 برجسته شدن و تشخص یافتن تمامی عملکرد ارگانهای سرکوب در جمهوری اسلامی  
در تاریخ جوامع طبقاتی وظیفه ی اصلی تمامی قوای حاکمه، سرکوب و یا کنترل و محدود کردن کنش طبقات تحت استثمار و ستم است. دستگاههای نظامی به نوعی و دستگاه بوروکراسی دولتی بنوعی دیگر این سرکوب و کنترل را انجام میدهند. در این خصوص، جمهوری اسلامی یکی از کاملترین و شسته رفته ترین حکومتها بوده و هست. بدین معنی که از یک سو ارگانهای سرکوب بیشمار درست کرده، و از سوی دیگر تمامی ارگانها را به کاملترین درجه اشکال فعالیتشان در سرکوب  طبقات و نیروهای غیر از خود، که بر نمی تابدشان، رسانده است. 
در حقیقت ما حداقل در تاریخ یک صد ساله خود، نه با چنین دستگاه عریض و طویل سرکوبی روبرو بوده ایم و نه در عین حال به مدت چیزی حدود 30 سال بطور روزمره در حال سرکوب طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و مردمی، ملیتها و پیروان مذاهب دیگر و حتی از سالهای 65 به بعد نیروهای درون خود بودن. این همه دستگاههای حکومتی موازی یکدیگر و این درجه از فعالیت در سرکوب نیروهای مخالف، در این صد سال بی سابقه است. از رهبری گرفته تا شورای تشخیص مصلحت و شورای امنیت و دولت، و ازمجالس اسلامی و خبرگان گرفته تا شورای نگهبان و قوه قضاییه و دادگاههای موازی و دیوانهای جورواجور زیر دستشان و سازمانهای بر گزار کننده نماز جمعه، و از نیروهای انتظامی و ارتش و سپاه و بسیج گرفته تا زیر مجموعه های اینها و قرارگاههای بی پایانشان و این همه نماینده ولی فقیه در ارگانهای مختلف. اینها همه از صبح تا شب مشغول فعالیتند و فعالیت اصلیشان جدای از مال اندوزی، سرکوب مردم است. نیروهایی که بخش عمده بودجه این مملکت را میبلعند و کارایی شان عموما دفاع از موجودیت این حکام است. بیخود نیست که ملتی به چنین درجه ای از بدبختی و فلاکت میافتد. 
 اما در این سالها و بویژه در سالهای پس از خرداد 76 که شکافها در میان حکام وسیعتر شد، طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و کلا مردمان محروم وتحت ستم این امکان را یافتند تا با عملکرد واقعی این دستگاهها، به شسته و رفته ترین شکل آن پی ببرند. امری که در 50 سال حکومت پهلوی ها ممکن نشد. 
 در واقع حکومت پهلوی ها، عموما دو طریق قانونی و غیر قانونی را در سرکوب  جنبش مردم، خواه در سالهای 20 تا 32، خواه در سالهای 39 تا 42  و خواه در انقلاب بکار بست. اما  در سالهای میان این سالها، تا حدودی  ونه عموما، از طرق قانونی برای سرکوب استفاده میکردند. گرچه این قانونها هم ، قانونهایی خود نوشته و در خدمت منافع خودشان بود. اما در شکل ظاهر دادگاهی( که البته در سرکوب نیروهای کمونیست عموما ازطرق غیر قانونی دادگاههای نظامی استفاده میشد) بود و حکمی صادر میشد و خلاصه ظاهر قضایا را نگاه میداشتند. مردم ما، در دوران آن حکومت، نه تنها با این همه دفتر و دستک و ارگان و سازمان نظامی و غیرنظامی روبرو نبودند، بلکه با این همه نیروهای غیر مجاز در خیابانها نیز روبرو نبودند. لذا برای بسیاری از مردم، عملکرد واقعی دستگاه دولت و مجلس و قوه قضاییه و ارگانهای نظامی آنچنان که باید و شاید روشن نبود. در واقع جز در مواردی چند همچون دادگاه گروه گلسرخی- دانشیان، عموما این قوا در سایه عمل میکردند و خیلی جایگاه وعملکرد خود را بروز نمیدادند. 
 اما حکومت اسلامی همه این نیروها را از سایه بدر آورد و عملکردشان را مثل روز برای بسیاری از این طبقات روشن کرد. اکنون بسیاری از مردم عملکردهای دفتر رهبری، شورای نگهبان، مجلسها ، قوه قضاییه و نیروهای نظامی را میشناسند.   
اینکه چرا پهلوی به چنان شیوه ای و حکومت اسلامی به چنین شیوه ای روی آورده اند، تماما بر میگردد به اینکه حکومت پهلوی ها در دو دوره نسبتا طولانی یعنی سالهای 1300 تا 1320 و سالهای 32 تا 56(بجز 39 تا 42)  از پشتیبانی تمام عیار امپریالیسم غرب، از یک  وحدت درونی در هیئت حاکمه با تسلط باند های شاهی، و یک ثبات نسبی در اقتصاد و سیاست و فرهنگ برخوردار بود و ضمنا بخورها نیز به اندازه این دوره نبود، و علی الظاهر نیازی به این همه دم دستگاه عجیب و غریب که همچون اختاپوسی  بر جان و مال مردم افتاده، نداشتند. 
اما برعکس حکومت فقیه، که از سر تا پایش حرص مال و منال میزنند و میخواهند از این نظر از یکدیگر عقب نیفتند، نه طی این سی سال ثباتی نسبی همچون آن دوره ها داشته، نه وحدت درونی و نه پشتیبانی امپریالیسم غرب، و افزون بر اینها،  چنان گستره مخالفین خود را به نهایی ترین حدود خود رسانده است که در تاریخ کم نظیر است.   
                                                                                          ادامه  دارد.
                                                                                                                  هرمز دامان   
                                                                                         آذر و دی 94   

یادداشتها
*بخش اصلی این قسمت ماه های پیش نوشته شده است. اما شکل نهایی آن مربوط به زمان کنونی و آذر ماه 94 است. 
 برخی از این استانداران و فرمانداران  پاسدارانی بودند که  دربدر دنبال  نان و نوای آبدار موقعیت های دولتی میگشتند که حسابی دهانشان را آب انداخته بود و میخواستند نردبان ترقی را از فرمانداری و استانداری و مانند آنها آغاز کنند. بطور کلی چنان حرصی برای ثروت اندوزی گرفته بودشان که دیگر موقعیتهای دولتی ونماینده شدن در مجلس بسشان نبود، یا دقیقتر برای عده زیادشان کافی نبود؛ این بود که هرجایی که میشد و بشود آنجا را محلی برای نون دونی کرد و پول کلان به جیب زد، سرک کشیدند. این است که طی ده ساله اخیر در این مملکت جایی نمانده که این هواداران دروغین مستضعفان و ایضا دشمنان دروغین مستکبران آنجا را قرق خویش و محلی برای پر کردن جیب های گل و گشاد خود نکرده باشند، و حتی اگر شده از آب هم کره نگرفته باشند.
در همین هفته های اخیر، صحبت های رفسنجانی در مورد مجلس خبرگان و لزوم نظارت بر دستگاهها و بنیادهای زیر نظر رهبری، تا حدودی این تفکر را رواج داده  که با توجه به رواج بی درو پیکر فساد در دولت احمدی نژاد، این امکان که در این دستگاهها  که با این دولت نزدیکی و بده - بستان بسیار داشته اند، فساد وجود داشته باشد بسیار زیاد است. ولی با وجود موانع فراوان برای نگه داشتن «هاله قدس» نداشته بدور رهبری و نیروی فراوان این یکی ها، مشکل که این مسئله فعلا از حد طرح آن فراتر رود. ممکن است رفسنجانی هم با دانستن این نکته تنها خواسته طرح آنرا کرده باشد و در حال حاضر، با طرح آن، او را در حالت آچمز نگاه دارد و فضا را برای تضعیف وی فراهم کند.
 و این جالب است که یکی از رهبران این جریان رفسنجانی است که خود و فرزندانش در سالهای پیش و پس از سالهای 80 و بویژه درانتخابات ریاست جمهوری سال 84 از نظر مال و اموال و ثروت نحومی اش مورد افشاگری- از جمله همین احمدی نژاد - قرار گرفته بود:«زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!»
بدیهی است که نهایت آزادی خواهی دولت روحانی- رفسنجانی در آزادی های اجتماعی خلاصه میشود و حتی آزادی سیاسی گروهای غیر، اما وابسته به خودشان را در بر نمیگیرد. منظورمان آزادی هایی است که شامل احزابی همچون حزب توده و یا اکثریت شود. برخی از این جناح ها  از پس از دوم خرداد تمایل داشته اند این گونه احزاب مطیع و برده را، تبدیل به عقبه ی خود کنند( حزب مشارکت، موسوی، روحانی). هم ادعای آزادی خواهی کرده اند و این گروه ها را با خود همراه کرده اند، و هم در چنین اوضاع و احوال غیر قابل محاسبه ای، جلوی رادیکال شدن جنبش های طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و روستایی را، بوسیله میدان دادن به این گروه ها و جولان دادن این احزاب و گروه ها در آن، گرفته و آنها را کنترل و به زیر رهبری خویش در آورده اند. اما در کشوری تحت سلطه همچون ایران که ویژگیهای خاصی از نظر سیاسی دارد، آزاد بودن این گروه ها در حکومتی که در دست اینان باشد، شعاری است که تنها بدرد همین دوره ها میخورد و به محض اینکه اینها حاکم شوند مشکل که حتی به این گروه ها بطور دائمی آزادی دهند. در مورد آزادی اقتصادی نیز، در کشور تحت سلطه وابسته به امپریالیسم، آزادی اقتصادی وجود ندارد. تنها نمایندگان انحصارات صاحب قدرت امپریالیستهای مسلط هستند که قدرت اصلی را دارند. 
بطور مشخص دفتر رهبری و یا دقیقتر دفتر و یا کمیته ای که  از جانب اینان برای مقابله با دیگر جناح ها – بویژه اصلاح طلبان و جناح رفسنجانی و کارگزاران – از یک سو، و مقابله با جنبش های طبقات خلقی از سوی دیگر بوجود  آمده است. در این کمیته، جانی ترین افراد این نظام به همراه  مسئولین اصلی قوه قضاییه، رهبران سازمان های اطلاعات، سپاه پاسداران، بسیج، ارتش، نیروهای انتطامی و نمایندگان نیروهای تبلیغی چون رادیو و تلویزیون و روزنامه هایی همچون کیهان حضور دارند. رهبری تمامی شکلهای تقلب در انتخابات ها، تخریب پروژه های جناح مقابل و نیز شکلهای مختلف سرکوب توده ها در دست این کمیته است.
 و اینک حمله به سفارت عربستان، که یکباره سپاه بیانیه میدهد که «این اقدام سازمان شده بوده است». و لابد کار کار «نفوذی» هاست!؟  و لابد از آن سوی مرزها (به احتمال فراوان از خود عربستان سعودی!؟ و یا شاید هم از اسرائیل و آمریکا) آمده بودند تا جمهوری اسلامی و فقیه آن را بدنام کنند!؟
یکی از موارد بی قانونی یعنی در واقع، قانونی ای که قانونی نیست یا بی قانونی ای که قانون است، همین ممنوع الخروج کردن خاتمی و نیز ممنوع التصویر و بیان کردن وی میباشد . علی الظاهر این امر قانونی است. اما هر جا که میگردند تا حکم قانونی را بیابند که چنین امری در آن نوشته شده باشد و از راههای قانونی به تصویب رسیده باشد، کمتر مییابند. روشن است که این امری است که از سوی  دفتر رهبری یعنی لانه ی همه ی کفتاران جمهوری اسلامی صورت گرفته و عامدانه شکلی مبهم یافته است تا این دفتر از زیر بار اینکه خود مسئولیت آنرا دارد شانه خالی کند. علت آنست که نمیخواسته اند بطور علنی و با زور قوانین رسمی آنرا انجام دهند و یا زورشان نمیرسیده. لذا بشکلی شبه قانونی و در واقع غیر قانونی آنرا اعمال کرده و بصورت قانونی آنرا تعقیب میکنند. قوه قضاییه و معاون اعظم آن یعنی اژه ای منفورالعام، این نا قانون را بصورت قانونی تعقیب کرده و هر روزنامه و مجله و ارگانی که آنرا زیر پا بگذارد، تحت پیگرد قرار میدهند. این اواخر دعایی که خدمتگزار بی چون چرای همه ی قدرت های موجود بوده است صبرش بدر رفت و خود این ناقانون را زیر پا گذاشت و این طرف و آن طرف دوید تا ثابت کند این امر قانونی نیست. آخرین حربه او نامه به خامنه ای بود. و جوابی که گرفت باز هم یک «چیستان» بود. «من هم مثل شما فکر میکنم اما نه به نرمی شما» یا چیزی شبیه به این. نتیجه اینکه دعایی نیز آب در هاون کوبید. گندابی ببار آورده اند که برخی از اینان مانده اند که چگونه آنرا جمع کنند.  
البته ممکن است عده ای بگویند که آن زمان چپ ها قوی بودند، مبارزه تا حد مسلحانه پیش رفته بود و گرفتن ها و کشتن ها نیز بر مبنای خصلت نیروهای مخالف و اشکال مبارزه تعیین میشد. لذا طبیعی است که اکنون که نیروی مخالف چپ ها و دموکرات های انقلابی و ... نیستند و اشکال مبارزه نیز از سوی این نیروها مسالمت آمیز است، اینان نتوانند و یا نخواهند دست بچنان کشتارهایی زنند. این البته تا حدودی درست است، اما ما با حکومتی طرف هستیم که تا آنجا که توانسته و تیغش میبریده حتی در حق افراد مخالف نیمه لیبرالی که از دل خودش هم در میآمدند از هیچ لحاظی، کوچکترین رحمی نکرده و حتی کار را به ترور و کشتن نیز کشانده است. از این رو، نمیتوان گفت که اگر باند خامنه ای و اعوان و انصارش میتوانستند سرو ته هم این جنبش را هم، با کشتاری مانند کشتار سال 67 به هم بیاورند و خیال خود را راحت کنند، چنین اقداماتی نمیکردند.      


  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر