۱۳۹۴ دی ۲۸, دوشنبه

جبر تاریخ و ضرورت ایستادگی نیروهای مائوئیستی(2)

جبر تاریخ و ضرورت  ایستادگی نیروهای مائوئیستی(2)

حال ببینیم که رهبران مارکسیسم در مورد سیر تحولات تاریخ عموما و تاریخ سرمایه داری و امپریالیسم خصوصا، بر کدام قوانین تاکید کرده اند:

مارکس –  دیالکتیک  و جبر تاریخ
«بنظر بورژوازی و بلندگویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک در صورت عقلانی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آنچه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست. زیرا دیالکتیک، هر شکل بوجودآمده ای را در حال حرکت و بنابراین از جنبه قابلیت درگذشت آن نیز مورد توجه قرار میدهد...»(مارکس، سرمایه ، ترجمه ا، اسکندری، پی گفتار به چاپ دوم،ص 71، تاکیدها از ماست)
در اینجا مارکس بتاکید بروی جنبه ی بیرون از اختیار طبقات حاکم، تحول و تکامل( ساخت اقتصادی سرمایه داری در نتیجه ی رشد تضادهای این نظام اقتصادی- سیاسی) تاکید میکند. هر چیز که وجود دارد نباید تنها از جنبه ی ثبات موجودیت آن و نقش پیش برنده ی آن در تاریخ نگریسته شود بلکه باید از جنبه ی نقش مانع بودن آن در راه تکامل بشر، درگذشت و نفی و نابودی آن نیز نگریسته شود. در جهان، هر چیزی که زندگی و هستی می یابد، شایسته ی مرگ و نابودشدن است و ضرورتا نابود خواهد شد و جای خود را به چیزی نوین و بالنده  خواهد داد. این، قانون مطلق و جهانشمول هستی است و هیچ شیء و پدید ه ای و نیز شکلی از جامعه یا سیاست و فرهنگ وجود ندارد که از دایره ی تاثیر آن بر کنار باشد. جامعه بورژوایی و نظام سرمایه داری نیز یکی از این اشکال هستی جامعه است و برای دورانی نقشی مثبت در تاریخ جامعه اجرا کرد اما همچون هر چیز در حال حرکت و گذری به اتمام  و دوران مرگ خود رسیده و بوی تعفن و گندیدگی آن مشام بشریت را آزرده میکند.
بر مبنای تحلیل تضادهای درونی نظام سرمایه داری، ناتوانی بورژوازی در حل این تضادها و بیرون از اختیار وی بودن تکوین آنها، مارکس مینویسد:
«این سلب مالکیت (از راه عملکرد خود قوانین ذاتی سرمایه داری) از راه تمرکز سرمایه ها انجام پذیر میشود. هر سرمایه دار، بسیاری از سرمایه دارهای دیگر را نابود میکند. همراه با این تمرکز یا به عبارت دیگر با سلب مالکیت بسیاری سرمایه داران بوسیله عده ی کمی از آنها، شکل همکاری پروسه کار همواره به مقیاس وسیعتری گسترش میابد و استفاده آگاهانه از دانش در امور فنی، بهره برداری منظم از زمین، تبدیل وسایل کار به وسایلی که تنها بصورت جمعی بکار میروند، صرفه جویی در مورد کلیه وسایل تولید از طریق استفاده از آنها به مثابه وسایل کار بهم بسته اجتماعی بهم پیوستگی همه ملت ها در شبکه ی بازار جهانی و لذا خصلت بین المللی رژیم سرمایه داری تکامل پیدا میکند.
با کاهش پیوسته تعداد سرمایه داران کلان یعنی آنهاکه تمام فوائد این روند تحولی را غصب کرده به انخصارخود در میآورند، حجم فقر، فشار، رقیت، فساد و استثمار افزایش میابد. ولی در عین حال عصیان طبقه کارگر پیوسته شدیدتر میگردد و مکانیسم پروسه تولید سرمایه داری خود آنها را به متحد شدن و سازمان یافتن میکشاند. انحصار سرمایه برای شیوه تولیدی که خود با آن و تحت تاثیر آن شکوفندگی یافته است، بصورت مانعی در میآید. تمرکز وسائل تولید و اجتماعی گشتن کار به نقطه ای میرسد که دیگر با پوسته ی سرمایه داری خود سازگار نیست. این پوسته میترکد. ساعت مرگ مالکیت خصوصی سرمایه داری فرا میرسد، از سلب مالکیت کنندگان سلب مالکیت میشود.»(همانجا ص 866- 865 )(1)
لنین - بیرون جهیدن کمونیسم از تمامی منافذ جامعه
«کمونیسم بتمام معنی از درون کلیه جوانب زندگی اجتماعی «برون میروید» و جوانه های آن مطلقا در همه جا وجود دارد و این«بیماری مسری»... بنحوی استوار در تمامی بدن رسوخ کرده و سراپای آن را کاملا فرا گرفته است. اگر یکی از مجاری نفوذ با نهایت دقت «مسدود» گردد این «بیماری مسری» مجرای دیگری برای نفوذ پیدا میکند که گاهی بکلی غیر منتظره است. زندگی کار خود را خواهد کرد. بگذار بورژوازی بخود بپیچد، از شدت خشم بسر حد جنون برسد، شورش را در آورد، حماقت کند، پیش از وقت از بلشویکها انتقام بگیرد. و بکوشد تا صدها و هزارها و صدها هزار تن از بلشویکهای دیروزی یا بلشویکهای فردا را زیادتر بکشد. (در هندوستان، مجارستان، آلمان و غیره) بورژوازی با این رفتار خود همان کاری را میکند که تمامی طبقات در تاریخ به مرگ محکوم شده میکرده اند. کمونیستها باید بدانند که به هرحال آینده از آن آنهاست.»( لنین، بیماری «چپ روی» کودکانه در کمونیسم، ترجمه م، پور هرمزان، مجموعه آثار چهار جلدی، جلد چهارم، ص518  تاکیدها از ماست)
کمونیسم گرچه نه به عنوان یک رابطه ی تولیدی حاضر درون مناسبات سرمایه داری، اما به عنوان امکانات و شرایطی عینی و ذهنی که درون تمامی اجزاء تولید سرمایه داری امپریالیستی موجود است، یعنی انحصارات و موسسات تولیدی و خدماتی غول آسا و جهانی که نظام تولید و کار در آنها سادگی و روانی بدست آورده است و سرمایه داران تنها همچون انگلی بر آنها هستند، به عنوان اجتماعی شدن حیرت انگیز تولید و کار که اکنون روشنی چشمگیری یافته و تمامی کشورها و تمامی طبقه کارگر را در جهان به یکدیگر پیوند داده، به عنوان کمیت عظیمی از طبقه کارگر و توده های محروم و ستمکش، که رشد و توسعه کمی آنها، کم شدن و کوچک شدن هر چه بیشتر بورژوازی است، در بینش کارگرانی که از وضعیتی که در آن باید به استثمار دیگران در آیند بدرد میآیند و آرزوی نظامی که در آن افراد با یک دیگر در تساوی بسر برند، سینه شان را به جوش میاورده، در تصور تمامی طبقات زحمتکشی که بحرانهای متناوب اقتصادی کمرشان را میشکند و آنها را دچار آوارگی و سرگردانی میکند، در تفکر آنها که از جنگ و خرابی که همواره زندگیشان را تهدید میکند، خسته شده اند و در آرزوی صلح پایدار سر میبرند، و به عنوان امری ضروری در درون هر نظام و جامعه سرمایه داری امپریالیستی و نظام های سرمایه داری و ترکیبی تحت سلطه وجود دارد و در تمامی زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی  شروع به حرکت کرده، جوانه میزند، میروید و رشد میکند  و شرایط تحقق و برون جهی خود را فراهم میکند.
  اگر در بخش اقتصاد با انجام رفرم ها و اقدامات لازم همه ی روزنه ها را برای ایجاد شورش و انقلاب ببندند، در بخش سیاست رو میآید. اگر در بخش سیاست همه ی روزنه ها را ببندند و باصطلاح خفقان مطلق ایجاد کنند، در زمینه ی فرهنگی نمو میکند. اگر همه ی زمینه  ها را در کشوری معین مسدود کنند، و یا همه چیز را بدانگونه انجام دهند که انقلاب مدتی بتاخیر بیفتد،  در کشوری دیگر منافذی پیدا میکند و رو میاید. اگر در منطقه ای و در سلسله ای از کشورها همه چیز بر وفق مرادشان گردد، در منطقه و در سلسله دیگری از کشورها شروع به جریان یابی و رشد میکند. به همراه اشکال پیش بینی پذیر تحول و تکامل، غیر منتظره، خلاف انتظار و خلاف سیر عادی امور بودن، نیز یکی از شکلهای تغییر و تحول در تکامل طبیعت و جامعه و نیز شناخت بشر است که در مورد تغییر و تحول این نظام نیز راست در میآید. بسیاری حوادث در تاریخ این نظام  در حالیکه از نظر کلی و در تئوری و سیاست قابل پیش بینی بوده اند، اما در جزء و از نظر زمان و مکان غیر قابل پیش بینی بوده اند. بواقع از میان رویدادهای بیست- سی سال اخیر چه کسی تصور مبارزه در پرو و نپال و رشد و گسترش سریع آنها را میکرد؟ چه کسی سقوط کشورهای آسیای شرقی موسوم به «ببرهای آسیا» را پیش بینی  میکرد؟ چه کسی تصور مبارزه ای با این گستره وعمق در کشورهای عربی را میکرد؟ گر چه اینها شکست خوردند، اما هم چنان که اینان بطور غیر منتظره سر برآوردند، بار دیگر اینجا و آنجا، مانند آنها سر بر خواهند آورد و به مرور بر نواقص، کمبودها و اشتباهات خویش چیره خواهند شد. سرمایه داری امپریالیستی و نظام های تحت سلطه آن سدهایی هستند کهنه و فرسوده برابر سوسیالیسم وکمونیسم و پدیدار گشتن متناوب محلهای سست و ضعیف در آن مشکل نیست.(2)
مائو
«ما اغلب میگوییم:«نو برجای کهنه مینشیند». این قانون عام و الی الابد تخطی ناپذیر عالم است...در درون هر شیء و پدیده بین جهات نو و کهنه تضادی موجود است که منجر به یک سلسله منازعات پر فراز و نشیب میشود. جهت نو در نتیجه این مبارزات از خرد به کلان رشد میکند و بالاخره موضع مسلط میابد، در حالیکه جهت کهنه از کلان به خرد بدل میشود و بتدریج زایل میگردد. و به محض اینکه جهت نو بر جهت کهنه چیره گشت، پدیده کهنه  از نظر کیفی به پدید نو بدل میشود»(مائو ، درباره تضاد، منتخب آثار ، جلد یک، ص505 )
 این سخنان که بر مبنای واقع نگری علمی - تاریخی استوار است و متکی به تمای دستاوردهای علمی، فلسفی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی  تاریخ  طبیعت و جامعه بشر میباشد، طبیعت، جامعه و شناخت انسان را در بر میگیرد. در خصوص جامعه و نیروهای پیشرو، در همه ی دورانهای تحول تاریخی، جنبش طبقه نو گاه به پس از پیروزیهای چشمگیر به فراز رفته و گاه نیز شکست خورده، افت چشمگیری داشته و یا دورهای رکود از سر گذرانده است. نگاهی میکنیم به نکات مائو در مورد فرا روییدن نو از کهن، و تلاش میکنیم آنرا نه در مورد مسیر مبارزه در یک کشور خاص بلکه برمبنای هدف این مقاله، در مورد کل جنبش تعمیم دهیم.
منازعات پر فراز و نشیب بین نو و کهنه 
نبرد طبقه کارگر با بورژوازی(امپریالیستی و کمپرادور) و تمامی نیروهای عقب مانده و کهنه پرست، نبردی است طولانی و پر فراز و نشیب. در دوره تاریخی مذکور(نگاه کنید به بخش 1) و در درون هر یک از مراکز ثقل انقلاب، فراز و نشیبها و پیروزی و شکستهایی موجود بود. از نظر کمی  و زمانی و از نظر نتایج، در کل دوره ی مزبور، پیروزی و فراز جهت عمده و شکست و نشیب جهت غیرعمده بود.
 اما اگر ما دوره مزبور را در مجموع  و در کل به عنوان یک دوره ی پیروزی و فراز تصور کنیم - که واقعا چنین است زیرا در مجموع یک سیر صعودی داشتیم - آنگاه میتوانیم دوران کنونی را نیز یک دوره ی شکست، نشیب و یک سیر نزولی بحساب آوریم. دوره ای که یقینا همانطور که در دوره های نشیب و رکود مزبور، نسبت به  سیر عمومی رو به فراز جنبش کوتاه بود، اینجا نیز نسبت به دوره کلی فراز پیشین، کوتاه خواهد بود. زیرا مبارزات همچنان ادامه دارد و نیروهای جامعه نوین موجود ند و امکان گسترش و رشد آنها اینجا و آنجا وجود دارد.
بدین ترتیب دو دوره ی تاریخی تصویر میگردد:  یک دوره اعتلا و فراز و صعود که دوران 170 ساله را(از زمان جنبش چارتیستها در انگلستان تا شکست انقلاب در چین در سال 1976) در بر میگیرد و دوم دوران نشیب و نزول کنونی که علیرغم فرازهایش، دوره ای چهل ساله را(از 1976 تا کنون) پشت سر گذاشته است.
 بطور کلی، پیروزی، رونق مبارزه و صعود بخش از مبارزه و شکست، رکود و نزول بخشی دیگر از مبارزه است. چنانچه ما شکست و رکود را به عنوان بخش جنبه ای و ضروری پیروزی نهایی نپذیریم، چیزی، نه از نبرد طبقه کارگر دستگیرمان خواهد شد و نه از هر مبارزه و نبردی در جهت تکامل بطور کلی.
رشد جهت نو از خرد به کلان
در هر مبارزه ای میان نو و کهنه، جهت نو هرگز بصورت عددی و در یک حرکت رو به پیش مطلق، تکامل نخواهد یافت. این مبارزه ای بین دو قطب نو و کهنه است که  زنده و جاندارند و در حال تقابل دائم. یکی از این دو نیرو نمی ایستد تا دیگری آن را از قدرت ساقط کند و خود مسلط گردد. هر دو در حال مبارزه اند و مانع و رادع یکدیگر و در عین حال به هم وابسته و درهم نافذ و جاری هستند. (3)
 شکل گیری و بالیدن عنصر یا جامعه نو، از درون این مبارزه  صورت میگیرد. به مرور تغییراتی که کمی- کیفی و پنهانند به شکل گیری و تکمیل  کیفی - کمی و آشکار تبدیل میشوند و به تدریج شکل و شمایل درونی و بیرونی کل را تغییر میدهند.
  این شکل و شمایل ممکن است در همان اوانی که مبارزه بین دو قطب صورت میگیرد و با واسطه یورشهای جهت نو ظاهر گردد. اما چنین پدیدار شدنی در نخستین مراحل این مبارزه طولانی، پایدار نخواهد بود. زیرا نیروی لازم جهت پایدار شدن به حد کافی وجود ندارد. این نوع برآمدها و ظهور اشکال نوین که نماینده ی تحول آتی و آینده هستند، بدفعات تکرار میشود و هر بار گستره، عمق و غنای بیشتری یافته، دیرپاتر میگردند. ولی معهذا تا زمانی که مجموعه ای که این جهات نو در آن حرکت میکنند، شرایط مناسب پیدا نکنند، این اشکال نوین موجودیت خود را از دست میدهند. از این رو دوباره باید برخیزند تا تا بار دیگر آن را بدست آورند.
 مسیر پر پیچ و خم تاریخ
« صفت مشخصه یا خصلت خاص این دو حالت تضاد (تبدیل جهات عمده و غیر عمده به یکدیگر و در بحث ما تبدیل افت و اعتلا به یکدیگر) نمودار ناموزونی نیروهای متضاد است. هیچ چیزی در جهان مطلقاً موزون رشد و تکامل نمی یابد ، از این رو ما باید با تئوری رشد و تکامل موزون یا با تئوری تعادل مبارزه کنیم. به علاوه درست همین حالت مشخص تضاد و تبدیل جهات عمده و غیرعمده تضاد در پروسه تکامل به یکدیگر است که نمودار نشستن نیروی نو برجای کهنه می باشد. تحقیق و پژوهش در حالات مختلف ناموزونی تضادها و همچنین تحقیق در تضادهای عمده و غیرعمده و در جهات عمده و غیرعمده تضاد اسلوب مهمی است که بدان وسیله یک حزب انقلابی استراتژی و تاکتیک سیاسی و نظامی خود را بطور صحیح تعیین می کند؛ همه کمونیستها باید به این کار تحقیقی توجه کافی مبذول دارند.»(درباره تضاد، منتخب آثار جلد اول، ص 510،جملات داخل پرانتز و تاکید از ماست)
در مبارزه طبقه کارگر، کمون پاریس نخستین تجلی دنیای نو یعنی جامعه کمونیستی در جامعه ی کهن بود. کمون شکل جامعه ی نو را بر زمینه ی کشور، منطقه و جهانی نشان داد که بخش بزرگی از اجزاء آن نه آمادگی پذیرش این شکل نو را داشت و نه آن را پشتیبانی میکرد. روشن است که برد این مبارزه حتی درون کشور فرانسه بحد کافی نبود. این تجلی علیرغم بروز، دیر پا نبوده و پس از 70 روز قدرت و برآمد خود را از دست داد.
 بروز انقلاب روسیه و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی بار دیگر شکل جامعه کمونیستی نوین را با گستره و عمق بیشتر نشان داد. این بار دیرپاتر از کمون و نیز با قدرت توسعه یافتن در عرصه جهانی. این گسترش و رشد تا بروز انقلاب در چین ادامه یافت.
 پس از انقلاب چین و تصرف قدرت بوسیله طبقه کارگر در این کشور، انقلاب در سطح جهان برای مدتی  شکل کاملتری یافت (چین به همراه شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی). اما این گسترش مدت زمان زیادی نینجامید. چیزی حدود هفت - هشت سال پس از ظهور دیکتاتوری پرولتاریا در چین، دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی و نیز کشورهای اروپای شرقی سقوط کرد.
اینکه آنچه تا آن زمان و حتی پس از آن بجای سرمایه داری ایجاد شده، کمونیسم در مراحل پختگی آن نبوده وسوسیالیسمی جوان بوده است از آنچه لنین، استالین و مائو درباره روسیه و چین میاندیشیدند روشن است. رهبران مارکسیسم همواره بدلیل وجود شرایط عینی و ذهنی، امکان از کف رفتن قدرت و برگشتها و تبدیل دوباره به سرمایه داری را پیش بینی کرده بودند.
باری، در حالیکه همه چیز علی الظاهر داشت بطرف گسترش بیشتر میرفت، بیکباره توقف صورت گرفت و در بخشهایی تبدیل به عقب گرد شد و سیری رو به قهقرا یافت.  این امری است که پس از آن در مورد انقلاب چین و دیکتاتوری پرولتاریا در چین علیرغم اوج گیری نوین آن در انقلاب فرهنگی- پرولتاریایی نیز رخ داد. با از دست رفتن این دیکتاتوری ما روندی نزولی در پیش گرفتیم و علی الظاهر به عقب برگشتیم. ولی آیا بواقع چنین بود؟
هم بلی و هم خیر. از یک جهت بسیاری از پیروزیها و آن گسترش و رشد از دست رفت و باصطلاح ما به نقطه ای برگشتیم که هیچ کشور سوسیالیستی موجود نبود. اما این عقب گرد در بخش ساخت آگاهانه کمونیسم، تنها جهت مجموع حرکت این کل نبود. گرچه در این بخش نیز دستاوردهای این شکست ها زیاد بود.
 نکته این است که نیروهای نوین طبقه کارگر نه تنها در مکانها و زمانهایی که قدرت را در دست دارند و جهت مسلط و تعیین کننده تکامل تضاد میباشند رشد میکنند، بلکه در زمانها و مکانهایی که قدرت را در دست ندارند و جهت تحت تسلط و تعیین شده تضاد میباشند نیز رشد میکنند و رشد آنها در شکل نخست یعنی بدست آوردن قدرت سیاسی، وابسته به رشد آنها در شکل دوم یعنی رشد در هنگامیکه بورژوازی و طبقات مرتجع سرکارند، میباشد. از طریق این دو شکل و مبارزه  آنها است که سیمای اجزاء و نیز کل جهان تغییر میکند. سرمایه داری و امپریالیسم در درجه نخست، بدلیل میل به کسب سود یعنی آنچه محرک اساسی درونی این نظام است و در درجه دوم در نتیجه تاثیر نبردهای جهت مخالف با خود یعنی طبقه کارگر، تغییر میکنند و در این تغییرات خواه ناخواه جهت مخالف خود را نیزبه اشکال مختلف رشد میدهد.(4) این یک همگونی عینی بین اضداد سرمایه داری و کمونیسم است.
اگر ما مقایسه ای میان تمامی آن دوران 170  ساله و نیز دوران کنونی بکنیم میبینیم طبقه کارگر هرچند که از جهت در دست داشتن قدرت سیاسی و ابتکار عمل در ساخت سوسیالیسم در سلسله ای از کشورها و یا حتی در یک کشورمعین، به عقب رفت و باصطلاح مجبور است همه چیز را از صفر یا نزدیک به صفر شروع کند، اما از دیدگاه کلی رشد جهت نو در سطح جهانی، بیش از گذشته حتی نسبت به چهل سال پیش، یعنی سال از کف رفتن قدرت در چین، تغییر کرده و تکامل  یافته است. کافی است نگاه ی به رشد اقتصاد سرمایه داری و نیز کمیت و کیفیت  طبقه کارگر یعنی نیروی تحقق بخش کمونیسم در سطح جهان بکنیم.
در زمانی که جنبش چارتیستها در انگلستان شکل گرفت، در اروپا، سرمایه داری یگانه اقتصاد موجود و به همراه آن طبقه کارگر نیز  یگانه طبقه ی گسترده نبود و بسیاری از جوامع اروپایی هنوز نه تنها با یک سرمایه داری توسعه نیافته و عقب مانده، بلکه  با روابط عقب مانده فئودالی و نیمه  فئودالی روبرو بودند. تا پیش از کمون پاریس عموما جنبشها در اروپا خصلتی بورژوا- دمکراتیک و نه کمونیستی  داشت و طبقه کارگر از نظر کمی، هنوز نه چندان زیاد و همچنین زیر رهبری طبقه بورژوازی در انقلاب بود.
اینهاست آنچه بیش از یکصد و چهل سال پیش مارکس در پیشگفتار چاپ نخست  سرمایه (ژوئیه 1867) در مورد آلمان آن زمان مینویسد:
« این سرگذشت خود توست که نقل میکنم. به خودی خود سخن از درجه عالی یا دانی تکامل تضادهای اجتماعی که از قوانین طبیعی تولید سرمایه داری ناشی میشود نیست. سخن بر سر خود این قوانین و بر سر خود این تمایلات است که با ضرورتی پولادین تاثیر میکنند و چیره میشوند. ... در کشور ما (آلمان) آنجا که تولید سرمایه داری حق آب و گل پیدا کرده ، مثلا در کارخانه جات به معنای واقعی آن اوضاع بدتر از انگلستان است. زیرا پارسنگ قوانین کارخانه وجود ندارد. ما در هر یک از از رشته های دیگر مثل همه ی کشورهای قاره ی اروپا، نه تنها از توسعه تولید سرمایه داری، بلکه از غیر کافی بودن رشد آن رنج میبریم. در جوار مصایب جدید، یک سلسله از عیوب ارثی که زاییده درجا زدن دائمی ما در شیوه های تولیدی باستانی و سپری شده است با کلیه عواقبی که نابهنگام در زمینه ی مناسبات اجتماعی از آنها ناشی میشود، ما را تحت فشار قرار میدهد.ما تنها از زندگان رنج نمیبریم بلکه مردگان نیز ما را عذاب میدهند... »
اما اکنون در اروپا و آمریکای شمالی که جای خود دارد در تمامی کره زمین، سرمایه داری توسعه یافته است و در عقب مانده ترین کشورها (عموما افریقایی و نیز بخشهایی از آسیا و امریکای جنوبی )که هنوز ما با روابط قبیله ای، عشیره ای، فئودالی و نیمه فئودالی روبروییم، شکلهایی از روابط سرمایه داری را نیز شاهدیم. به همراه این روابط، طبقه کارگر در تمامی کشورها با درجات متفاوت، توسعه و رشد کمی و کیفی پدید آمده و در معادلات مبارزه ی طبقاتی جایگاهی یافته است.
از نظر فرهنگی، رشد آموزش و سواد نیز نه تنها با زمان جنبش چارتیستها، بلکه با چهل سال پیش نیز تفاوتهای زیادی کرده است. در ایران چهل سال پیش از این بخش بسیار مهمی از کارگران کارخانه ها سواد خواندن و نوشتن نداشتند، اما اکنون بخش مهمی از این طبقه دارای سواد و آموزش است.
از نظر سیاسی، بواسطه ارتباطات گسترده اقتصادی و رشد شهرها، هر زمان و در هر کشوری وضع بر میگردد شرکت طبقه کارگر و توده های وسیع زحمتکشان شهری و روستایی در انقلاب به سرعت افزایش میابند و انقلاب سریعا تمامی مناطق کشور را در بر میگیرد. رویدادهای دهه اخیر و مبارزات طبقه کارگر در اروپا و آمریکا در پی بحران اقتصادی و نیز مبارزه و شورشها در کشورهای عربی و شمال افریقا نشانگر این نکته است. این امر در مورد جنبش های بین المللی نیز راست در میاید. شرکت مردم کشورهای مختلف جهان در تظاهرات ضد جنگ افغانستان و عراق در تاریخ این چنین جنبشها بی نظیر بود و در آینده در مواردی مشابه، خواه از جهت گسترش، خواه از جهت شدت و عمق شدیدتر خواهد شد.
همچنین است تجاوز امپریالیستها که در یک قرن پیش و حتی تا جنگ ویتنام هر جا لشکر کشی میکردند برای ده های متوالی در آنجا میماندند. اما اکنون گرچه باز تجاوز میکنند و خواهند کرد اما بعلت رشد مبارزات مردم کشورهای مورد تجاوز و تحمیل شدن تلفات جانی و مالی بر  آنها از سویی ، و نیز مخالفت مردم کشورهای امپریالیستی از سویی دیگر، هزینه های تجاوزات برایشان بمراتب گرانتر تمام خواهد شد و فروپاشی و سقوط آنها را تسریع خواهد کرد.
اینها تنها اشاراتی است به تفاوتهای دوران کنونی با حتی چهل - پنجاه سال پیش.
بنا به گفته مائو آنچه نمودار نشستن نیروهای نو بجای کهنه است تبدیل جهات عمده و غیر عمده به یکدیگر است. به بیان دیگر در خلال این پیشروی و عقب نشینی  و بدست آوردن و از دست دادن قدرت است که به مرور نیروهای نوین رشد کرده و به تسلط نهایی دست میابند. این همان ناموزونی رشد و تکامل است.
پس نقطه کنونی، اگر حتی آنرا حرکتی از صفر بدانیم بهر حال با نقطه های صفر پیشین بسیار تفاوت دارد. این تغییرات به نفع کمونیسم است و در صورت گرفتن قدرت بوسیله طبقه کارگر کارها را برای ساختن جمهوری دموکراتیک نوین، سوسیالیسم و کمونیسم ساده تر خواهد کرد و بقای آنرا ضمانت ببیشتری خواهد بخشید.
مائو اشکال حرکت امپریالیستها  و مرتجعین و نیز در مقابل آنها طبقه کارگر و زحمتکشان را چنین تصویر میکند:
« فتنه‌گری، شکست، باز هم فتنه‌گری ، باز هم شکست... و سرانجام نابودی ـ چنین است منطق امپریالیستها و تمام مرتجعین جهان نسبت به امر خلق؛ آنها هرگز خلاف این منطق عمل نخواهند کرد  و این قانونی است مارکسیستی. وقتی‌که ما می‌گوییم « امپریالیسم وحشی و درنده‌خوست» ، منظورمان اینستکه سرشت امپریالیسم هرگز تغییر نخواهد کرد. امپریالیستها حتی تا دم مرگ هم ساطور قصابی خود را به زمین نمی‌گذارند و هیچگاه به بوداییان نیک صفت تبدیل نمی‌شوند. مبارزه، شکست، باز هم مبارزه، باز هم شکست، باز هم مبارزه ... و سرانجام پیروزی ـ چنین است منطق خلق؛ و خلق هرگز خلاف این منطق عمل نخواهد کرد. این نیز قانونی است مارکسیستی. انقلاب خلق روسیه از این قانون پیروی کرد و انقلاب خلق چین نیز پیرو این قانون است.»( تصورات واهی ره به دور افکنید، و خود را برای مبارزه آماده کنید 14اوت 1949 آثار منتخب جلد4)
با توجه به تجارب تاریخی ای که پشت سر گذاشته ایم میتوانیم بگوییم که زمانی که طبقه کارگر قدرت را در کشور یا کشورهایی معین بدست میآورد، یک تغییر کیفی اساسی در آن کشور یا کشورها ایجاد میکند. اما این تغییراتی اساسی در خود آن کشور یا کشورهاست. لذا از دیدگاه کمونیسم بین المللی گرچه ضرورند اما به مثابه تغییری بخشی و نه نهایی به شمار میآیند. در چنین تغییراتی تا جایی که شرایط و امکان برگشت وجود داشته باشد، و طبقه کارگر نتواند آنرا سد کند و مانع آن شود و نیروی طبقه ای که خواهان برگشت است قوی تر گردد، پس از مدتی رشد و تکامل، نیروهای طبقه کارگر آغاز به ضعیف شدن و تحلیل رفتن میکند (5) و در مقابل نیروهای طبقاتی مخالف یعنی بورژوازی و سخنگویان آن رشد میکنند. و درست در زمانی که نیروهای طبقه کارگر به ضعیفترین وضعیت خود دچار شده اند، حرکت دوباره از صفر شروع میشود و شروع به قوی شدن و توسعه یافتن میکنند. در پی و در درون این دو حالت و فرایند اوج گرفتن و فرود آمدن است که در مجموع نیروهای انقلابی نوین توسعه ای کمی- کیفی میابند و در کل امکانهای برگشت ها را ضعیفتر و ضعیف تر میکنند تا جایی که دیگر برگشتن و ایجاد شرایط گذشته مطلقا ناممکن گردد.
مارکس این فرایند را چنین شرح میدهد:
«انقلابهاى پرولتاريايى برعکس، مانند انقلابهاى قرن نوزدهم، همواره در حال انتقاد کردن از خويش‌اند، لحظه به لحظه از حرکت باز مي ايستند تا به چيزى که بنظر ميرسد انجام يافته، دوباره بپردازند و تلاش را از سر گيرند، به نخستين دودلى‌ها و ناتوانيها و ناکاميها در نخستين کوششهاى خويش بى‌رحمانه ميخندند، رقيب را به زمين نميزنند مگر براى فرصت دادن به وى تا نيرويى تازه از خاک برگيرد و به صورتى دهشتناک‌تر از پيش روياروى‌شان قد عَلَم کند، در برابر عظمت و بيکرانىِ نامتعين هدفهاى خويش بارها و بارها عقب مينشينند تا آن لحظه‌اى که کار به جايى رسد که ديگر هرگونه عقب نشينى را ناممکن سازد و خودِ اوضاع و احوال فرياد برآورند که "رودُس همينجاست، همينجا است که بايد جهيد! گل همينجاست، همينجاست که بايد رقصيد." »(هجدهم برومر لوئی بناپارت، بخش اول، تاکید از مارکس است)
همه میدانیم که کمونیسم امری است بین المللی و پیروزی آن در این کشور یا آن کشور گر چه گامی است به سوی پیروزی در تمامی کشورها، اما  خود به منزله پیروزی نهایی نخواهد بود. پیروزی نهایی طبقه کارگر زمانی بدست میاید که تمامی یا تمامی کشورهای اصلی جهان در اختیار این طبقه باشد. در چنین صورتی باید تمامی حرکات کوچک و بزرگ و بدست آوردنهای قدرت بوسیله طبقه کارگر و از دست دادن های آن را از نقطه نظر پیروزی بین المللی کمونیسم فشرده کنیم و
از دید یک جهان کمونیستی که پیروزی نهایی در آن بدست آمده به روند مورد ذکر مارکس و ناموزونی در مبارزه، که وی بروشنی ترسیم میکند، نگاه کنیم.
پس اگر ما در دوره کنونی قدرت را از دست داده ایم چه باک! و اگر بورژوازی به هارترین شکل خود و در تمامی زمینه ها به تهاجم دست میزند چه باک!  ما میدانیم که این فرایندهای متضاد فراز و نشیب، رونق و رکود و پیروزی و شکست  تا جایی ادامه خواهد یافت که دیگر نه تنها مجموع شرایط اقتصادی- اجتماعی  موجود امکان هر گونه برگشتی را به نظام گذشته سلب کند بلکه چنان نفرتی از نظام سرمایه داری درون مردم ایجاد شود که هیچ کس حتی میلی ناچیز به بازگشت به آن نظام نداشته باشد.
                                                                                                 ادامه دارد.
                                                                                              هرمز دامان
                                                                                                آذر ماه 94
یادداشتها
1-    این عبارات را مارکس در شرایطی نوشته که مارکس و انگلس وقوع انقلاب کمونیستی را در یک سلسله کشورهای اروپایی که سرمایه داری در آنها پیشرفت کرده و تکامل یافته بود پیش بینی میکردند. با تکامل سرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم وضع فرق کرد. آنچه مارکس نوشت در کشورهایی که حلقه ضعیف امپریالیسم گردیدند، اجرا شد. در کشورهای تحت سلطه انتقال به سوسیالیسم، در پی انقلابات دموکراتیک و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق صورت گرفت. روشن است که آنچه مارکس نوشت جدای از شکل، مکان و زمان اجرا، خصوصیت اصلی تغییر مالکیت در تمامی انقلابات سوسیالیستی بوده و هست. 
2-     مبارزه ی طبقه کارگر در عرصه جهانی و بویژه در دوران بحرانهای اقتصادی، شکل عمومی ترف گسترده تر و مهاجم تری پیدا کرده و میکند. در کشورهای تحت سلطه، طبقه کارگر در مبارزات دموکراتیک و در کنار طبقات دیگر شرکت کرده و میکند. و گرچه اکنون از نیروی رهبری کننده خویش یعنی یک حزب کمونیست (مائوئیست) محروم است، و از این رو به زیر رهبری طبقات دیگر میرود، اما بی تردید در آینده چنین احزابی در این کشورها تشکیل شده و رشد و توسعه خواهند یافت و طبقه کارگر میتواند به یاری حزبش رهبری انقلابهای  دموکراتیک را در دست گرفته و بسوی جمهوری دموکراتیک خلق و سپس سوسیالیسم و کمونیسم هدایت کند.
3-      طبقه ی کارگر نه تنها با بورژوازی بیرون از خود، بلکه در عین حال باید با نفوذ آن درون خویش مبارزه کند. مبارزه ای که اگر مشکلتر و سخت تر از مبارزه با بورژوازی بیرونی نباشد از آن نیز آسانتر و ساده تر نیست. و اساسا بدون پیروزی در آن، پیروزی در مبارزه نهایی بیرونی ممکن نیست.
4-     برای مثال، انقلابات در کشورهای جنوب شرقی آسیا بخصوص انقلاب چین تاثیر زیادی روی امپریالیستها برای اجرای انقلابات رنگی ارضی در کشورهای مختلف تحت سلطه گذاشت.  تغییر در ساخت اقتصادی این کشورها هم میتوانست این ساختارها را برای اشکال نوین صدور سرمایه و سود آوری بیشتر کارا کند و هم موقتا با تغییراتی در تبدیل دهقانان به کارگر( گر چه سرودم بریده) امکان انقلاب را در این کشورها به تاخیر اندازد. همین تاثیر را  شورش ها و انقلابات در کشورهای عربی و شمال افریقا میتواند بروی برخی سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی.امپریالیستها در قبال این کشورها در آینده بگذارد.
5-     البته بررسی و نقد سیاستهای گوناگون طبقه کارگر در قدرت، و تحلیل اشتباهات جای خود دارد ولی خیلی مضحک است که بگوییم کمون پاریس اگر اشتباه نمیکرد، تا کنون پا برجا بود. سوای اشتباهات، مسئله مجموعه شرایط درونی و بیرونی و توانایی نیروهای دو سوی مبارزه دارای اهمیت بسیار است.










هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر