۱۳۹۴ دی ۱۲, شنبه

جبر تاریخ و ضرورت ایستادگی نیروهای مائوئیستی (1)*

جبر تاریخ و ضرورت  ایستادگی نیروهای مائوئیستی (1)*

در دوره کنونی، مبارزه ی طبقه کارگر و نیروهای ذهنی آن در سطح جهانی در شرایطی به سر میبرد که گذاشتن نام مقاومت و ایستادگی بر آن مناسب است. این ایستادگی در مقابل تهاجم بورژوازی امپریالیستی و بورژوازی کمپرادور و نیروهای باقی مانده از دوران فئودالیسم و تمامی مرتجعین و متحجرین و نیز بورژوازی رویزیونیست صورت میگیرد. تهاجمی که تقریبا تمامی زمینه های موجود اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی را در بر گرفته است.  به همراه  این مرتجعین، تمامی عمله و اکره  و نان خورهای ریز و درشت آنان، عنان گسیخته تر از هر زمانی، چپ و راست ، از راههای گوناگون و زیر نامهای مختلف به مارکسیسم و لنینیسم و مائوئیسم حمله میکنند.  طرفداری از مارکس جوان مقابل مارکس  پیر، طرح مارکس سالهای پس از «سرمایه» مقابل مارکس «سرمایه» و «کمون پاریس» و «نقد برنامه گوتا»، از مارکس  در برابر انگلس، از مارکس و انگلس مقابل لنین، از لنین مقابل استالین و بالاخره نفی مطلق اندیشه های  مائو به عنوان اندیشه هایی «بورژوایی» و خلاصه از هر راهی که بشود  و در هر زمینه ای که ممکن گردد، منفذی در این دیوار ستبر ایجاد کرد تا نفس مارکسیسم – لنینسم- مائوئیسم که نفسی یگانه و به هم پیوسته است، نفی گردد. اینها یعنی  دارودسته های مزد بگیر امپریالیستها و سازمان های اطلاعاتی خارجی و داخلی البته کوتوله هایی فکری بیش نیستند و توان رساندن آسیب به مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم را نخواهند داشت . با این وجود، این های و هوی و فعالیتهای مخرب آنها همچنان که تا کنون از جانب ما بی پاسخ نمانده، در آینده نیز بی پاسخ نخواهد ماند.
از جانب نیروهای ذهنی طبقه کارگر یا نیروهای مائوئیستی و لنینیستی، آنچه ویژگی اساسی مبارزه را در مرحله کنونی تشکیل میدهد همانا ایستادگی در مقابل این حملات و تهاجمات ارتجاع و امپریالیسم است. 
برای آنکه  شرایط کنونی و ضرورت این مقاومت روشنتر تصویر گردد مقایسه ای میکنیم میان وضع بین المللی کنونی و مراحل  گذشته. ما کل این دوران (فرایند جایگزینی کمونیسم به جای سرمایه داری امپریالیستی ) که کماکان ادامه خواهد داشت تا زمان حاضر و از نظر افت(شکست، رکود یا دوره های حرکت آرام و تدریجی) و اوج گیری و اعتلا به چهار مرحله (سه مرحله در گذشته  به همراه مرحله کنونی) تقسیم میکنیم.
1-    افت و اعتلا در جنبش عینی و ذهنی طبقه کارگر
                                            
دوره نخست: از میانه ی قرن نوزدهم تا اواخر این قرن در اروپای غربی
شاخص این دوره، شکل گیری، جنب و جوش و حرکت  رو به اوج طبقه کارگر، خواه از نظر عملی  و خواه از نظر تئوریک  در اروپای غربی است .  از نظر عملی، این جنبش به ویژه در انگلستان ، فرانسه و آلمان حرکت متدوام و مواجی را دنبال میکند. درزمینه  تئوریک  آثار مارکس و انگلس  بیانگر پایه های اساسی ضرورت حرکت و تداوم این جنبش هستند و نقطه اوج این فرایند تئوریکی  تدوین کتاب سرمایه به وسیله مارکس میباشد. این کتاب سترگ، جامعه ی موجود را  با نهانی ترین قانون مندی های آن  و نیز ضرورت تکوین و جبر تبدیل آن به نظام کمونیستی را پیش چشم بشریت آشکار میکند. در عرصه ی جنبش پیشرو طبقه کارگر، تشکیل بین المالل اول کمونیستی و نیز پس از آن حزب سوسیال دمکرات برجسته ترین لحظه های سازمانیابی طبقه کارگر به شمار میروند. در میدان نبرد سیاسی و گرفتن قدرت از بورژوازی که با تمامی نیروی خود به آن چسبیده است، تسخیر قدرت بوسیله  قهر و زور و ایجاد کمون پاریس که نخستین حکومت طبقه کارگر و اولین شکل دیکتاتوری پرولتاریا است، عالی ترین مرحله دراین فراشد به شمار میرود.  
گر چه در میان این مراحل، ما با دوره های افت نسبی  کلی جنبش طبقه کارگر در زمینه های مختلف و نیز کمابیش با فراز و فرودهایی در مهمترین کشورهای سرمایه داری یعنی انگستان، آلمان، فرانسه و ایتالیا  روبروییم، اما فراز و فرود ها و نیز افت های کلی در سطح اروپا (مثلا پس از شکست انقلاب 1951-1948 فرانسه) جهت غیر عمده روند کلی رو به پیش و فوران جنبش طبقه کارگر در اروپا را تشکیل میدهد. بیهوده نیست که این دوره طولانی کم و بیش شصت - هفتاد ساله را  دوره ی انقلابات در اروپا نام نهاده اند. و البته عده ای نیز میکوشند ثابت کنند که نظریات مارکس و انگلس محصول آن دوره بود و با پایان آن دوره «فاتحه ی» آن نظریات نیز خوانده شد.
 در این دوران مبارزه طبقه کارگر سه مرکز ثقل متوالی داشت. نخست انگلستان در نیمه نخست قرن نوزدهم ، سپس فرانسه  از تقریبا دهه ی چهل قرن نوزدهم  تا پس از کمون پاریس و در پایان آلمان در سالهای هفتاد به بعد مراکز اصلی این ثقل بوده اند. روشن است که  افت های کلی نسبی و نیز رکودهای جزیی تاثیراتی بر جریان رو به رشد جنبش طبقه کارگر گذاشت، اما نتوانست مانع حرکت روبه رشد و رو به جلوی آن شود.
در پایان این دوره ما با  افت عمیقی در این کشورها  و بطور کلی  در اروپای غربی روبرو هستیم. این تلاقی میکند با انتقال مرکز ثقل انقلاب از غرب اروپا به شرق اروپا و (همان طور که لنین به نقل از کائوتسکی میگوید به میان اسلاوها- نگاه کنید،به چه باید کرد، فصل نخست). این که مکانیزم این انتقال چیست را باید نخست در تکامل سرمایه داری به امپریالیسم، رشد اپورتونیسم  و رویزیونیسم در اروپا و سپس در ویژگی های ساخت اقتصادی روسیه  و نیز روساخت  سیاسی- فرهنگی این کشور عقب مانده ی اروپایی و نیز فعالیت خستگی ناپذیر نیروهای انقلابی و مترقی این کشور در بیش از صد سال جستجو کرد. برای اشاره باید بگوییم در میان روسها و از زمان جنبش دکابریستها، فعالیتهای  فرهنگی (علمی، فلسفی و هنری )ادامه داری، خواه مستقل و خودرو  و خواه  وابسته به جنبشهای علمی، فلسفی و ادبی اروپا آغاز شد که نخستین نقطه اوج آنرا در عرصه علمی، جامعه شناختی و فلسفی سوسیال دمکراتهای دهه پنجاه و شصت تشکیل میدادند. این جنبش به جنبش سیاسی نادودنیک ها پا داد و سپس در پی آنها و به مثابه میوه و ثمره ی تمامی مبارزات زحمتکشان و روشنفکران انقلابی روسیه، حزب بلشویک پا به میدان گذاشت. در زمینه اقتصادی نیز عقب افتادگی های  روسیه تزاری و کلا اروپای شرقی نسبت به اروپای غربی و تبدیل شدن این کشورها به حلقه ضعیف سیستم امپریالیستی در این انتقال نقش اساسی داشت.             

دوره دوم: از اواخر قرن نوزدهم تا میانه قرن بیستم در روسیه و شوروی
دوره دوم حرکت و رشد و تکامل جنبش طبقه کارگر بویژه در روسیه  صورت میگیرد. در اینجا ما از آغاز دهه هفتاد قرن نوزدهم با جریان مبارزه و تشکل یابی خود جوش طبقه کارگر روس روبرو هستیم. اتحادیه های عظیم کارگری در شمال و جنوب  در پی این مبارزه پدید میآیند و این جنب و جوش و تحرک از سالهای پایانی قرن نوزدهم و دو دهه اول  قرن بیستم وارد حرکت توفنده ای میشوند که نقطه اوج آن را دو انقلاب بزرگ 1905 و 1917 تشکیل میدهند.
همراه با این مبارزات و در کنار آن، ما با فعالیتها تئوریک و سیاسی دامنه داری روبرو هستیم که نقطه های برجسته  آن را فعالیت های تئوریک – ترویجی گروه آزادی کار و کتاب نظریه مونیستی در تاریخ پلخانف و نقطه اوج  آن را فعالیت عملی حزب بلشویک و آثار تئوریک برجسته ای همچون امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری و دولت و انقلاب لنین تشکیل می دهند.
چنانچه ما به این دوره دقت کنیم در این دوره ی تقریبا پنجاه ساله (اگر آغاز آن را جنبش های طبقه کارگر در دهه  هفتاد در نظر گیریم) جهت عمده همانا حرکت ادامه دار و رو به اوج جنبش طبقه کارگر است. البته در میانه های این دوره ی طولانی، بین حرکتهای خود جوش طبقه کارگر و اوج گیری اعتصابات، دوره های تعلل و خاموشی های نسبی و فواصل کوتاه رکود مشاهده میشود. برای مثال، در فاصله بین 1907 و 1912  فاصله ای پنج ساله مشاهده میشود که جنبش طبقه کارگر در افت نسبی بسر میبرد. و یا با شکست انقلاب 1905 و عقب نشینی نیروهای عینی و ذهنی انقلاب یک افت و بی علاقگی نسبت به مبارزه سیاسی ایجاد میگرد د و گرایش های اپورتونیستی و رویزیونیستی در زمینه های مختلف رشد میکنند. اما اینها تنها افت ها کوتاه مدت (مثلا پنج ساله) بر بستر یک حرکت خروشان و رو به اوج است. (برای کشور شوروی این حرکت تا زمان مرگ استالین ادامه می یابد یعنی چیزی نزدیک به یک صد سال جوش و خروش طبقه کارگر در زمینه های مختلف در یک کشور) این فواصل رکود، نسبت به حرکت پویا و رو به فراز، و غرشی که به سوی اوج میرود، جهت غیر عمده را تشکیل میدهد . در حقیقت، جهت عمده، حرکتی است که میروبد و شستشو میکند و بسوی تصرف قدرت سیاسی بوسیله ی قهر پیش میرود. حکومت شوراها اوج نوینی در فرایند قدرت گیری طبقه کارگر در دوران تاریخی مذکور و مرحله ی دوم این دوران است.

دوره سوم: از دهه های نخستین قرن بیستم تا سال 1976 زمان مرگ مائو تسه دون و کودتای رویزیونیستها در چین
دوره ی سوم با انتقال مبارزه و انقلاب از کشورهای اروپایی به کشورهای تحت سلطه مشخص میشود. در این دوره طوفانی از مبارزات که نخست انقلاب مشروطه و سپس انقلابها در کشور ترکیه و چین(1911) آغازگران آنند، پیش می آید و به مرور از این کشور به آن کشور و از این منطقه به آن منطقه و از این قاره به آن قاره، تمامی کشورهای تحت سلطه را در بر میگیرد. از این پس جهانی آرام را در این کشورها مشاهده نمی کنیم.
از دهه ی سوم قرن بیستم مرکز ثقل این انقلابات، به کشورهای شرق آسیا بویژه به  کشور چین منتقل میگردد.  در این کشور ما با حرکت و اوج گیری مبارزات طبقه کارگر از اوائل قرن بیستم روبرو هستیم . نقطه های اوج این جنبش نخست دوره ای است که به ایجاد سندیکاها و اتحادیه های کارگری چین میانجامد و سپس این مبارزه در دو جهت تکامل می یابد . نخست در مناطقی که بوسیله ی طبقه کارگر ومتحدش دهقانان، آزاد شده است. در اینجا  شکل اصلی سازمانی طبقه کارگر، ارتش سرخ است که در گیر نبردی مسلحانه با نیروهای بورژوازی کمپردادور و فئودالها است. این مبارزه  از مراحل مختلفی میگذرد تا در نهایت به تصرف قدرت سرتاسری می انجامد. جهت دیگر، مبارزه در مناطق سفید است که تحت سیطره ی بورژوازی وابسته و فئودالها است. در اینجا نیز اعتصابات و شورش ها و قیامها کماکان ادامه دارد. در تصرف موردی و نهایی قدرت بوسیله طبقه کارگر، این دو جریان به یکدیگر می پیوندند.
در اینجا مبارزه ی حزب کمونیست  در مناطق آزاد شده یعنی مبارزه ی طبقه کارگر. ما، در چین، در مناطق جنگ بین ارتش سرخ و کومین تانگ یا ارتش ژاپن، آن فاصله ای را که  گاه بین حزب پیشرو و توده ها در کشورهای اروپایی و نیز روسیه  پدید می یاید را مشاهده نمیکنیم. در اینجا حزب  درون طبقه کارگر و ارتش است و و طبقه کارگر درون حزب و ارتش . بدینسان مبارزه ای طولانی بوجود میآید که دیگر در آن دوره ی افتی، حتی کوتاه مدت، نظیر دوره های رکود در اروپا و روسیه مشاهده نمیشود.
در انقلاب چین (در بخشهایی که ارتش سرخ کارگری- دهقانی در نبرد است) افت به آن مفهومی  که درانقلابات اروپا و روسیه (پیش از انقلاب 1917) وجود داشت وجود ندارد و چنانچه چیزی بتواند وجود داشته باشد که به مفهوم افت یا رکود نزدیک باشد یا باید از آرامش های میان دو نبرد صحبت کرد و فواصل میان یک نبرد با نبرد بعدی و نیز افت و یا پایان نبرد در منطقه ای و اوج گیری و یا آغاز  آن در منطقه ای دیگر. اینها البته مربوط به اوج و فرود مبارزه طبقه کارگر با دشمن است. و یا باید از افت و فرودهای خود حزب و یا ارتش و یا شکست ها صحبت کرد که کار بوسیله مبارزات درون حزبی دنبال گردیده است. مثلا در پی خیانت بورژوازی و شکست لشکر کشی به شمال در سال 1927 وجانباختن بسیاری از کمونیستها ، جنبش میابد با افتی طولانی مواجه میشد. ولی برخلاف این شکست ما شاهد  مبارزات درون حزبی، طرد رهبری راست، حرکت بسوی روستاها، قیامهای دهقانان و برقراری حکومت سرخ در برخی نواحی روبرو هستیم. و یا شکست های  حدود سالهای 30 و از کف رفتن بسیاری از سرزمینهای آزاد شده، تنها موجب اوج گیری مبارزات درون حزبی گشته و باعث تغییر در رهبری حزب میگردد. اما این افت ها بر روند رو به اوج مبارزه تاثیر آنچنانی نمیگذارد.
در اینجا نیز به موازات جنبش طبقه کارگر مبارزات تئوریک  صورت میگیرد که در زمینه های مختلف نقطه های اوج متفاوتی دارد(برای مثال آثارفلسفی، نظامی و یا سیاسی مائو) اما تردیدی نیست که کتاب دمکراسی نوین که نخستین بیان چگونگی حکومت طبقه کارگر در کشورهای تحت سلطه است، نقطه اوج مارکسیسم - لنینیسم در دوران پیش از تصرف قدرت است.
تصرف قدرت سیاسی در 1949 و بوجود آمدن دیکتاتوری طبقه کارگر در چین در واقع  آغاز فعالیتهای انقلابی پیوسته و همه جانبه ای است که تا سال 1976  یعنی  زمان مرگ مائو بطول میانجامد. اینجا مبارزات طبقه کارگر و نزدیک ترین متحدش طبقه دهقان در زمینه های مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و گاه نظامی (جنگ کره) ادامه میابد و ما با نقطه ی اوج تازه ای در فرایند تداوم دیکتاتوری پرولتاریا و پیش روی به سوی کمونیسم روبرو هستیم که انقلاب فرهنگی نام دارد. این مبارزه از یکسو بر تضادهای داخلی استوار است که در دوران دیکتاتوری پرولتاریا پدید میآید و ضرورت انقلابات توده ای  و به همراه آن تراز بندی های نوین تئوریک از چگونگی پپش روی به سوی کمونیسم را ثابت میکند که تحت این دیکتاتوری و برای حفظ  و یا باز به کف آوردن آن که تصرف همه جانبه آن از سوی بورژوازی نوخاسته ی تشکل یافته درون حزب  تهدید میشود، باید صورت گیرند. از سوی دیگر بر تضادهای خارجی بویژه شکست انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی در پی مرگ استالین و نیز فرو ریختن نظام های سوسیالیستی در اروپای شرقی و ضرورت مبارزه با رویزیونیسم در عرصه ببن المللی .
اکنون چنانچه همه ی این دوران تاریخی را فشرده کنیم آنچه مشاهده میکنیم یک مبارزه انقلابی و جوش و خروش طولانی 170 ساله برای کسب قدرت از سوی طبقه کارگر، برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، ادامه انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا با انقلابهایی نظیر انقلاب فرهنگی و پیش روی به سوی کمونیسم است.
این دوره با مرگ مائو تسه تونگ و تصرف قدرت از سوی بورژوازی نوخاسته در چین پایان میابد.
باید به این نکته توجه داشت که  تاریخچه ای که در بالا به آن اشاره شد به گونه ای درهم آمیزی فراشد ها در مناطق و در کشورهای مختلف را نشان میدهد. یعنی در زمانی که مرکز ثقل هنوز در اروپا است روسیه نخستین حرکتهای خود را آغاز میکند و یا زمانی که مرکز ثقل انقلاب هنوز روسیه است حرکت ها و جنبشها در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم آغاز گشته و از میان آنها، تضادها بویژه در چین گره میخورد. برآیند و اوج این مجموعه فواصل سالهای 1949  یعنی سال تاسیس دیکتاتوری پرولتاریا در چین تا 1953 یعنی سال مرگ استالین و سقوط حکومت طبقه کارگر در شوروی است که  سوسیالیسم در بخش عظیمی از کشورها حاکم میگردد و نیمی از زمین را در بر میگیرد. در کل مبارزه طبقاتی و ملی نوین  به مرور در همه جا گسترده و تمامی ابعاد را کسب میکند. 

دوره چهارم: افت نسبی
وضع اکنون از چه قرار است و آینده چه خواهد شد؟
چنانچه از نقطه مبارزات عملی طبقه کارگر (و نیز توده های زحمتکش شهری و روستایی) بنگریم اینها کماکان ادامه یافته است؛ خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه درکشورهای تحت سلطه. گرچه مضمون و حدود خواستها  در این دو دسته از کشورها عجالتا متفاوت است و خواستهای انقلابی  بطورعمده در کشورهای تحت سلطه بروز میکند.
 این مبارزات اشکال متفاوت اقتصادی وسیاسی  داشته و نیز دوره های  اوج و فرود دیده است. بدینسان گرچه در هر زمانی ممکن بوده و هست که درکشوری و یا در منطقه ای افت را تجربه کند، اما تعطیل شدنی است و در کشوری و منطقه ای دیگر سر برمیافرازد.  مهمترین نقطه های اوج این جنبشها در طی این دوران چهل ساله، در آغاز این دوره انقلابهای ایران و نیکاراگوا،  و نیز در این اواخر جنبشهای عظیم و انقلابات در کشورهای شمال افریقا و خاورمیانه است. از این نظرگاه معین، جهان کماکان نا آرام و نیز ناآرامتر گشته و توده های عظیم طبقه کارگر و زحمتکشان در پی ایجاد شرایط و جهانی بهتر هستند. نخست درون همین سیستم و با مبارزات اقتصادی در پی شرایط بهتر زندگی معمولی میباشند؛ و سپس در ابعاد وسیعتر با انقلابات سیاسی توده ای و به امید برجای نشاندن سیستمی بهتر به فرو ریختن این نظامهای ارتجاعی همت میگمارند.
 پایه و اساس عینی شرکت  طبقه کارگر و زحمتکشان در این انقلابات در کشورهای امپریالیستی همان تضاد میان اجتماعی شدن تولید و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است و در کشورهای تحت سلطه همانا تضاد میان نیروهای مولد نوین در این کشورها و تمامی ساختارهای قبیله ای، عشیره ای، فئودالی، نیمه فئودالی، روابط سرمایه داری کمپرادوری و نیز تمامی امپریالیستهای پشتیبانان این نوع روابط تولیدی و سیاست متاثر از آن است. در مجموع و در دوران امپریالیسم تضاد نخست یعنی تضاد میان اجتماعی شدن تولید و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، تضاد اساسی نظام در سطح جهانی است و نیروی اساسی تحقق جبری کمونیسم در سطح جهانی به شمار میرود. کارکرد عام همین تضاد در سطح جهان است که جنبشهای دموکراتیک  و انقلابی در کشورهای تحت سلطه را به جنبشهای طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی متصل میکند. شرکت طبقه کارگر و زحمتکشان تحت استثمار و ستم  در این جنبشها، گرچه نهایتا خود انگیخته  میباشد اما بطور غریزی و در نهانی ترین و ژرفترین خواستهای خود تحقق آرزوی ایجاد یک سیستم نوین اقتصادی- سیاسی را دنبال میکند. در تحلیل نهایی اکثریت باتقاق بشریت بدنبال تحقق برابری و آزادی است  و این را از هر زاویه که بنگریم آشکار و روشن است.
اما چنانچه از نقطه نظر سیاسی و فرهنگی به مسئله نگاه کنیم وضع کیفیتا فرق میکند. در اینجا پس از سقوط دیکتاتو ری پرولتاریا در چین ما با یک افت طولانی در جنبش مائوئیستی یعنی نیروهای ذهنی انقلاب روبروییم. این افت طولانی در تمامی کشورها و علیرغم چند مورد استثنایی (پرو و نپال که هر دو به شکست انجامیدند یا به شکست کشانده شدند) مشاهده میشود. چنین رکودی در تاریخ جنبش چپ از زمان نخستین طلایه های آن تا زمان شکست طبقه کارگر در چین بی سابقه است. علامت اساسی این رکود همان پیش رفتن تا نزدیک به ضعف مفرط جنبش مائوئیستی در بسیاری کشورهاست.
چنین افت بی سابقه ای است که موجب دو واکنش و از دو سو گشته است. نخست از سوی نیروهای ارتجاعی و عمله و اکره فکری آنان  که همانطور که در بالا به آن اشاره شد موجب هار شدن هر چه بیشتر آنان و مثل مور و ملخ ریختن به سر مارکسیسم و تهی کردن آن از هر معنای انقلابی انجامیده است. وظیفه ما در مقابل این نیروها همانا دفاع و حفاظت از تمامی آموزشها و محتوی انقلابی مارکسیسم است.
از سوی دیگر این افت به برخی دلسردی ها در صفوف نیروهای انقلابی و نیز گسستگی فکری بخشهایی از نسل نوین از گذشته انجامیده است و اغلب آینده از سوی این نیروها به گونه ای تیره و تار تصویر میگردد. و این به نوبه خود به گونه ای سیاست گریزی نامعقول انجامیده است. مرور برخی آموزشهای اساسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم به ما یاری خواهد کرد تا ما از ورای این دوران تار و کدر، آینده روشن را دریافت کنیم.
مائو در یکی از دوره های افت که پس از شکست انقلاب 1927 رخ مینماید چنین اوضاع را تحلیل میکند:
«نیروهای ذهنی انقلاب از شکست انقلاب 1927 باینطرف واقعا خیلی ضعیف شده اند. اگر قضاوت فقط بر اساس برخی پدیده ها مبتنی گردد، تعداد ناچیز نیروهای باقیمانده طبعا میتواند در رفقا (آنهایی که با مسئله این طور برخورد میکنند) تولید بدبینی نماید. اما اگر به ماهیت مسئله بنگریم مطلب بکلی عوض میشود. در اینجا این ضرب المثل قدیمی چین «از یک جرقه حریق برمیخیزد» کاملا مصداق میابد. بعبارت دیگر نیروهای ما اگر چه اکنون ناچیزند، ولی بسرعت رشد و تکامل خواهند یافت. رشد این نیروها در شرایط فعلی چین نه تنها امکان پذیر است، بلکه حتی جبریست. این حقیقت در جنبش سی مه سال 1925 و انقلاب بزرگی که بدنبال ان بوقوع پیوست کاملا به اثبات رسیده است. در برخورد به اشیا و پدیده ها ما باید به ماهیت آنها نظر بیفکنیم و ظاهر خارجی آنها را فقط به مثابه رهنمایی تلقی کنیم که راه به مدخل را نشان میدهند و ما به محض اینکه از این مدخل عبور کردیم باید به ماهیت مسئله دست یابیم . این یگانه اسلوب مطمئن و علمی است.» (مائو، از یک جرقه حریق بر میخیزد، منتخب آثار، جلد یک، ص 179)
وظیفه ما در دوره کنونی نیز حرکت از ظاهر این دوران که خود را بشکل شکست و افت نشان میدهد بدرون آن و رسیدن به ماهیت مسئله است.
مارکس و انگلس ، لنین و استالین و مائو در دورانی بسر میبردند که جنبش در مقایسه با دوران کنونی ، با وجود همه ی افت ها، یک حرکت رو به اعتلا  و رو به  اوج  را دنبال میکرد. در این حرکت رو به اعتلا و با سه نقطه اوج کسب قدرت، قانونمندی های تکامل  نیروهای نو بروشنی از سوی اینان مشاهده و تصویر گردیده است. ما که در دوره شکست و افت نیروهای انقلاب یا عقب ماندگی نیروهای ذهنی انقلاب بسر میبریم باید با دقت به این مشاهدات و تصاویر بنگریم و آموزشهای آنان را تحلیل کنیم:
                                                                                           
                                                                                             پایان بخش نخست
                                                                                  
                                                                                           هرمز دامان- آذر 94

*این مقاله در سه بخش تهیه شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر