۱۳۹۴ دی ۱۳, یکشنبه

دیالکتیک ماتریالیستی و ماتریالیسم پراتیک(12) بخش دوم- نظریه بازتاب

دیالکتیک ماتریالیستی و ماتریالیسم پراتیک(12)

بخش دوم- نظریه بازتاب

ث- مسأله ی بازتاب
گر چه هیج  گروه و یا فرد یا رهبر انقلابی ای بدون اشتباه نیست، اما نقد- بوبژه نوع زورکی و یا سفارشی آن- گروه ها و یا رهبران انقلابی مارکسیست که اتکاء به پیشروترین نظریاتی داشته اند که تا زمان خودشان موجود بوده است، کاری است نه چندان ساده و آسان. چرا که اینان هر قدم خویش را در مبارزه ی نظری یا عملی با دقت و با وارسی ها ده ها و صدها باره و بگفته لنین با «صد بار گز کردن و یکبار بریدن» و در صورت نیاز با تکامل این نظریات که از ضرورت تطبیق آنها با شرایط خاص ناشی میگردید، انجام می داده اند. در صورت بروز اشتباهات نیز همواره  دست به انتقاد از خود زده اند و در نهایت درستی این نظرات را با نتایج پیروزمندی که بدست آورده اند به اثبات رسانده اند.
سازمانها و یا رهبران مارکسیستی اصیلی که در صورت نیاز برای تطبیق با شرایط ویژه تاریخی و ضرورت تکامل تئوری دست به این نقادی ها زده اند، اغلب  دو نکته را در نظر داشته اند: یکی نقد یا نفی کامل آنچه در این نظرات و یا اعمال، خاص کشوری معین بوده که تئوری در آنجا تدوین و یا در آخرین مرحله ی خود، متکامل گشته است. که این ناشی از شرایط ویژه تاریخی تدوین  و تکامل آنها بوده و با شرایط  ویژه ای که این سازمان ها و یا رهبران درگیر تغییر آن بوده اند خوانایی نداشته است و نکته دوم اینکه  شرایط تاریخی که این نظرات از آن برخاسته اند، کهنه شده و تکرار شدنی نباشد.
مشهورترین این نقادی ها نقد نظرات خاص مارکس وانگلس در مورد انقلاب  در تعدادی از کشورهای پیشرو و صنعتی  اروپا میباشد که بوسیله لنین و در تحلیل وی از دوران امپریالیسم صورت گرفت. دو دیگر انتقال مرکز ثقل انقلاب از کشورهای صنعتی پیشرفته به کشورهای عقب مانده که این نیز نخست بوسیله لنین (در تزهای وی درمورد مسئله ملی و مستعمراتی و نیز در مقالاتی نظیر آسیای پیشرو و اروپای عقب مانده )صورت گرفت و سپس با مائو ادامه یافت . و سوم نقد تجربه ی سوسیالیسم شوروی بوسیله مائو تسه دون در فرایندی که به انقلاب فرهنگی- پرولتاریایی تکامل یافت.  
 نقد کردن لنین هم از این گونه هاست، بویژه هنگامی که قرار باشد به وی ایراداتی  وارد کنیم که از آن کاملا مبراست. ایراداتی از این گونه که لنین پراتیک (یا پراکسیس ) را در نظریه مارکس بطور کامل درک نکرد و یا شناخت بشر را به یک رونوشت ساده از واقعیت، به یک «عکس برداری» صرفا مکانیکی و نهایتا به شناخت حسی تقلیل داده و اینها را برای شناخت کافی میدانسته و درک درستی از فرایند شناخت از حسی به تعقلی نداشت.
همینکه این اشخاص تلاش میکنند چنین آت و آشغالهایی را سرهم کنند نشان از تهی بودن چنته شان از انتقاد اصولی از مارکسیسم و در عین حال نشان از استحکام این اندیشه دارد.
 در صورتی که ناقد چنین اتهاماتی وارد کند آنگاه به یقین خویشتن را مجبود به آسمان و ریسمان بافتن غریب و خنده دار و دچار تضادهایی حل ناشدنی کرده که نجات از آن کار ساده ای نخواهد بود .
این بلایی است که بر سر جناب محمود بیگی آمده است. وی به عنوان یک اکونومیست - رویزیونیست مزد بگیر، خود را مجبور و موظف به نقد آراء لنین می بیند و شروع به کندوکاو میکند که چگونه این کار را انجام دهد. شرح حکایت این فرد قرو قاطی که سوادی ندارد اما وانمود میکند یا بخود قبولانده که بسیار میداند، خالی از لطف نیست.
وی پس از بازگویی جمله ای از «آیا سخنران قبول دارد که اساس تئوری شناخت ماتریالیسم دیالکتیک پذیرفتن جهان خارج و انعکاس آن در مغز بشر میباشد.» چنین ادامه میدهد:
« یکی از اشکالات اصولی در نظریات فلسفی لنین پافشاری او بروی تئوری انعکاس بود.» (محمود بیگی، تئوری انعکاس و انعکاس آن در نزد لنین، جزوه ای در 25صفحه، ص3 )(1)
انگار قرار بوده در مقابل ایده آلیستها و در مورد اینکه احساس ها و ایده های ما از کجا میآیند، نه بروی اینکه اینها بازتاب واقعیت هستند، بلکه بروی چیز دیگری پافشاری کند!؟
 سپس با آوردن یکی از تزهای مارکس در مورد فوئر باخ((«بالاترین فرازی که ماتریالیسم نگرورز- یعنی ماتریالیسمی که حسیت انسانی را به مثابه فعالیت پراتیکی درک نمیکند- بدان دست میابد،عبارت است از نگرش افراد منفرد و نگرش «جامعه بورژوایی»)) مینویسد:
«با اتکاء به نظریه مارکس میتوان درباره انعکاس ساده که بشناخت حسی انسان(حس، ادراک، تصور) منجر میگردد بیان نمود که انسان بواسطه پراتیک قادراست بتوصیف جهان خارج دست یازد، یعنی این توانایی را بدست آورد بین اعیان موجود تمایز قائل شده تا آنها را از یکدیگرتفکیک نماید.» و سپس اظهار فضل  میفرمایند:«در این حالت میتوان اظهار نمود که فرایند کارکردهایی که سرانجام میباید بآگاهی منتهی شوند، شعور مینامیم.»
پس انسان بواسطه پراتیک میتواند به توصیف جهان خارج دست یازد و لابد لنین گمان میکرده انسان نه بواسطه پراتیک بلکه بواسطه چیز دیگری که تنها جناب بیگی میداند چیست میتواند به توصیف جهان خارج دست یازد!
ببینیم بالاخره این بیگی چه گونه بازتابی را به لنین نسبت میدهد:
«شعور در شکل ساده آگاهی ابتدا قادر میشود جسم را از روان تفکیک کند. اما آگاهی باید به معنای واقعی کلمه ایجاد شود و چون بحالت عادی، یعنی از طریق بازتاب ساده (منظور از  بازتاب ساده، بازتاب حسی صرف است.ظاهرا اینجا بیگی گمان کرده بازتاب ساده محصول پراتیک نیست)حاصل نمیاید، بایستی آگاهی را بروشهای دیگر یعنی به یاری پراتیکهای انسانی، متحقق ساخت. بعنوان مثال انعکاس ساده، بشر این توانایی را کسب نمیکند که باین معضل پاسخ گوید که چرا برگ برخی درختان در پاییز میریزند؟ انسان از آنجائیکه دیگر قادر نیست این مشکل را به کمک انعکاس ساده جواب گوید و آگاهی لازم را نمیتواند از طریق آن کسب نماید (که ظاهرا محصول پراتیک نیست) وادار میشود برای حل معضلش بتفحص، تحقیق، آزمایش، جمع آوری فاکتها و... همت گمارد و دائما رابطه مابین عین و ذهن را بیاری پراتیکهای گوناگون انسانی بشیوه ای برقرار سازد تا بحل مشکل نائل شود. برونگشت آدمی از این معضل، نه تنها بیانگر این مهم میگردد که آگاهی انسان از سطح ساده بسطح پیچیده تری رشد یافته که توسط آن انسان این قدرت را بدست میاورد محتوی و کیفیت موضوع را تبیین نماید تا بدان وسیله بر پیچیدگی مشکلش غلبه کند...» و
« در تبیین محتوا و کیفیت آدمی این توانش را در درونش کشف میکند که قادر است به کمک تفکر عمقی بانتزاع مسائل دست یازد...در این روش انسان با یاری جستن از تفکر عمقی این توانایی را بدست میآورد که مفاهیم را قالبسازی گرداند و در موقعیتی واقع میشود که با توسل باحکام و استنتاجات به نظریه پردازی اقدام ورزد. این عملکرد آدمی که تعقل نام دارد، خود بیانگر تکامل شناخت حسی انسان بمرحله ای رفیعتر بوده که فقط از طریق پراتیکهای مختلف بشری قابل انکشاف و درک است.»
و «...همانطور که ملاحظه شد آگاهی آدمی، حتی در شکل ساده بازتاب ساده اش نیز اساسا منتج از پراتیک انسانی بوده که این شکل از آگاهی را بایستی بار دیگر محصولی از پراتیک بشری بشمار آورد.» (همانجا ص 4 و5 اینجا بیگی نظر مغشوش خود را تصحیح میکند)(2)
بسیار گوی هیچ گوی!؟ این قطعه بلند بالا نشان میدهد این رویزیونیست دو آتشه هیچ چیزی ندارد که مستقیما علیه نظریه انعکاس لنین بیان کند.
از خلال این مطالب که هیچ چیز تازه ای در آن نیست و تنها ارائه مغلوط و گیج کننده ای از نظریه بازتاب است، چیزی از ایراد لنین دستگیر خواننده نمیشود. نظریه ی بازتاب که بویژه بوسیله مائو تسه دون در مقاله درباره پراتیک به ساده ترین شکل ممکن شرح داده شده است از این قرار است:
انسان در فعالیتهای گوناگون اجتماعی( مبارزه تولیدی، مبارزه طبقاتی، آزمونهای علمی ) با اشیاء و پدیده های گوناگون تماس حاصل میکند. در آغاز فرایند، عمل روی اشیاء و پدیده ها برای تغییر آنها، با واسطه حواس پنجگانه، در مغز انسان بازتاب میابد. این بازتاب که بازتاب یا آگاهی حسی است تصوری ظاهری، سطحی، متکی به جوانب شی جدا از یکدیگر و نیز روابط خارجی وبیرونی شیء و پدیده را پدید میآورد. با واسطه تدوام و تکرار فعالیت روی شیء و پدیده به مرور یک انباشت کمی – کیفی از احساس ها و تصورات گوناگون و متضاد در مغز انسان بوجود میآید و سپس با جهش از احساس به تعقل، مفاهیم، ایده ها و اندیشه ها شکل میگیرند  و شناخت عقلایی یا منطقی حاصل میآید که دیگر ظواهر و جنبه های جداگانه و روابط خارجی شی یا پدیده را دربر نگرفته بلکه ماهیت آنها را شناسایی میکند و به کشف روابط درونی نائل میآید و پدیده را به مثابه یک کل درک میکند. اینجا تئوری ها ونقشه ها شکل میگیرند و سپس دوباره اینها  به پراتیک جهش میکنند و به مبارزات اجتماعی برمیگردند، مورد آزمایش قرار گرفته و در عمل اصلاح و یا کاملتر میگردند ودر پایان به تغییر واقعیت خارجی نائل میگردند. این است فشرده ی تئوری بازتاب ماتریالیستی- دیالکتیکی.
اما کجای این تئوری بازتاب را که این جناب با آب و تابی متفرعانه شرح میدهد لنین در نظر نگرفته است؟ چون بیگی خود نمیداند ایرادش را متوجه چه نکته ای در لنین متوجه سازد ما مجبوریم حدس بزنیم:
یکم اینکه لنین به بازتاب اولیه یعنی احساس ها و تصورات ساده قناعت کرده و گمان میکرده هر آنچه در مغز انسان و به عنوان اندیشه پدیدمیآید صرفا بازتاب منفعل (عکس گرفتن، کپی کردن) و بطورکلی رونوشتی ساده از واقعیت است. به بیان دیگر تفکر او منحصر به مشاهده ی انفعالی واقعیت خارجی بوده است؛ یعنی انسان یک طرف و واقعیت مادی یا عینی طرف دیگر. و انسان را بی ارتباط با عینیت و تنها ناظر به انعکاس ساده و منفعل و یا عکسبردار منفعل واقعیت پیرامون میدیده است. لذا در نهایت تئوری بازتاب وی تنها دربردارنده شناخت حسی و نه شناخت تعقلی است که نه مستقیما بلکه با واسطه حاصل  میگردد. او این شناخت حسی را برای شناخت واقعیت کافی دانسته و تمامی اعمال و رفتار سیاسی وی، که طی سی سال رهبر یکی از بزرگترین و انقلابی ترین احزاب تا کنون موجود بشریت بوده است، و نیز کل رهبری این حزب و تمامی کارگران و روشنفکرانی که عضو آن بوده اند متکی به همین شناخت های حسی بوده است. لنین شناخت حسی را به شناخت منطقی تکامل نداده و نمیدانسته که شناخت حسی کافی نیست و باید در مورد اشیاء و پدیده ها به تفکر یا به گفته بیگی «تفکر عمقی» روی آورد و به تئوری پردازی و نقشه کشی پرداخت و نمیدانسته بدون تئوری و نقشه نمیتوان جنبش را دگرگون کرد. و یا بطور کلی به تئوری اعتقاد نداشته است.
انتقاد او به اکونومیستها  که تنها ناظر به شناخت منفعلانه جنبش کارگری بودند و هیچ نقشی برای تئوری و سازمان انقلابی مارکسیستی  قائل نبودند نیز احتمالا از آن نوع انتقاداتی بوده که بیگی و حضرات پراکسیسی ها اصلا و ابدا با آن موافق نیستند. زیرا در نظر این افراد، جریان درست و پراتیسین – تئوریسین های واقعی در روسیه همان اکونومیستها بودند که مخالف آوردن تفکر و تئوری انقلابی از بیرون به درون طبقه کارگر بودند. یعنی کسانی که کاری جز پیروی از آخرین نوع تئوری رویزیونیستی اروپا یعنی رویزیونیسم برنشتین نمیکرده و در روسیه نیز بنا به گفته لنین لنگ لنگان دنبال طبقه کارگر میرفتند.
بگذریم از اینکه کسانی که عموما به شناخت حسی بسنده میکنند اگر دستی در عمل داشته باشند به نام تجربه گرا و پراتیسین «عامی» خوانده میشوند یعنی کسانی که تنها پراتیک را درست میدانند و ارزشی برای تئوری قائل نیستند. و البته اشخاصی نظیر بیگی و تمامی حضرات پراکسیسی ها و پراتیک پرستان ضد تئوری، تنها کاریکاتورهای بی عمل آنها هستند؛ یعنی کسانی که فقط در حرف، و بشکلی دروغین پراتیک پراتیک میکنند.(3)
  و دوم اینکه لنین درک کاملی از پراتیک نداشته و آن را صرفا به «عمل» که از نظر اینان بخشی از پراتیک است محدود کرده (4)لذا متوجه نبوده که«عینیت ویژه ی» وجود دارد که مادی نیست، بلکه عینی است.
چنانچه بیگی به این نظرات متضاد باور داشته باشد آنگاه باید به وی گفت البته نقد وی تازه نیست و تنها رونویسی است از نقدهای متضاد و هچل هفت رویزینیستهای غربی  در مورد لنین. که «گاهی به نعل میکوبند و گاهی به میخ».  
بر مبنای چنین آشفته گویی هاست که ما نمیدانیم لنین را نقد کنیم بواسطه اینکه چه باید کرد (و پیش از آن کتاب تئوریک توسعه سرمایه داری در روسیه) را نوشته و در آنجا این جمله مشهور را ذکر کرده که «بدون تئوری انقلابی(که قاعدتا محصول شناختی عقلایی است) جنبش انقلابی غیر ممکن است» و در لزوم نقشه ها و از جمله روزنامه سرتاسری، سازمانی از انقلابیون  حرفه ای ...و نیز اراده ی نیروی پیشرو بسی سخن ها گفته و لذا از دید این حضرات ندانسته پراتیک و پراکسیس چیست!
و یا اینکه  وی را نقد کنیم بواسطه اینکه ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم را نوشته، و در آنجا فصولی را به تفسیر تزهای مارکس در نقد فوئرباخ اختصاص داده وبر مبنای همین تزها و نقش پراتیک در نظریه ی شناخت این نظر مشهور را درج کرده که « نظرگاه زندگی وعمل باید نقطه نظر مقدمترین و اساسی ترین نظرگاه تئوری شناخت باشد و این نقطه نظر ناگزیر به ماتریالیسم میرسد». « و یا پراتیک بالاتر از شناخت« تئوری» است. زیرا نه فقط دارای ارزش عام بلکه ارزش واقعیت بلاواسطه را دارد.» (دفترهای فلسفی) و یا به نقل از فاوست گوته میگوید: «دوست من  تئوری تیره فام است در حالیکه درخت زندگی سبز است»(چگونه باید مسابقه را سازمان داد، منتخب آثار چهار جلدی، جلد 3،ص434)
باری، از نظرات متصاد این اشخاص برمیآید که لنین اصلا نمیدانسته که سرچشمه ی احساس ها و تصورات ما از کجاست؛ و نمیدانسته که حتی  شناخت حسی نیز از پراتیک میآید؛ درکی از «تفکر عمقی» نداشته؛ پراتیک را بطور کامل نمیفهمیده  و نهایتا آن را به بخش عمل(4) محدود کرده است.
 بر این مبنا و بطور خلاصه ما دو لنین خواهیم داشت: یکی لنینی که شناخت را به شناخت حسی  یا عکس صرف واقعیت محدود کرده وفرایند دوم شناخت یعنی فرایند تبدیل شناخت حسی به منطقی را متوجه نبوده و دیگر لنینی که درک کاملی از پراتیک نداشته و پراتیک  را به چیزی از نوع صرفا عملی آن محدود کرده است .
 پیش ازآن که به این مباحث بپردازیم، نخست باید به فرقی که «فیلسوف» ما بین «مادی» و «عینی» میگذارد توجه کنیم که از نوع شاهکارهای فلسفی است و باید مایه قدرانی ویژه واقع گردد!؟
                                                                                                  
                                                                                                       ادامه دارد.
                                                                                            
                                                                                             م- دامون
                                                                                               آبان 94


یادداشتها

1-     منظور از تئوری انعکاس یا بازتاب این نظریه است که ایده ها و افکار ما بازتاب واقعیت خارجی است.
2-     ما بناچار این قطعات بلند بالا را ادامه خواهیم داد زیرا از یک سو مطمئن نیستیم که خواننده متن را در اختیار دارد و از سوی دیگر تصورکاملتری از این نظرات ارائه خواهیم  داد.
3-    زیرا این توهین بزرگی به پراتیسین ها و تجربه گرا های اصیل است که دارای صداقت هستند و نیز واقعا درگیر عمل، که «پراکسیسی ها» عموما ترتسکیست ایرانی  را پراتیسین بخوانیم . زیرا این جنایان بیگی ها و خسروی ها و بقیه دارودسته ی پراکسیسی ها اصلا و ابدا پراتیکی هم نیستند. تنها پراتیکی که اینها واقعا درگیر آنند پراتیک هوچی گری، تخریب و رد مارکسیسم، لنینسم و مائوئیسم است.

4-    روشن نیست که وقتی ما واژه ی «پراتیک» غربی ها را بفارسی باواژه هایی از گونه ی «عمل»، «کردار»، «کار عملی»،«کاربست» «اجرا یا کار اجرایی» معنی کنیم چه چیزی را در آن از قلم انداخته ایم!؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر