۱۴۰۲ آبان ۱۶, سه‌شنبه

اطلاعیه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان: در حمایت از جنبش مقاومت فلسطین و همدردی با زلزله زدگان ولایت هرات افغانستان

 
اطلاعیه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان:

در حمایت از جنبش مقاومت فلسطین و همدردی با زلزله زدگان ولایت هرات افغانستان 
5 عقرب 1402 خورشیدی
27 اکتبر 2023
 
 

بیست روز از جنایات ددمنشانه ارتش اشغالگر اسرائیل به نوار غزه می‌گذرد و درین زمان حدود ۷ هزار کشته و بیش از ۱۵ هزار زخمی به جای مانده است. حملات سبعانه هوائی ارتش غاصب اسرائیل به نوار غزه که توسط امپریالیست‌ها حمایت می‌شود همچنان ادامه دارد. اخیرا کشورهای امپریالیستی امریکا، بریتانیا، کانادا، فرانسه، آلمان و ایتالیا در فراخوانی مشترک بر حمایت از « حق اسرائیل برای دفاع از خود در برابر تروریسم» تاکید کرده اند که خود نشانه اوج توحش و بربریت نظام فرسوده امپریالیستی حاکم بر جهان است.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان سرکوب و کشتار مداوم خلق فلسطین را توسط ارتش صهیونیستی اسرائیل که توسط امپریالیست‌ها و سر سپردگان‌شان حمایت می‌شوند محکوم می نماید. این سرکوب تبارز چشم گیر دیگری از خصلت کهن امپریالیسم است که سلطه و استثمار بی امانی را بر خلق‌ها و ملل تحت ستم اعمال می‌دارد.
تشدید روز افزون بحران سیستم امپریالیستی حاکم بر جهان باعث می‌گردد تا کلیه تضادهای این سیستم حدت یابد. تضاد میان رقبای امپریالیستی (امپریالیسم روسیه و سوسیال امپریالیسم چین(در مقابل امپریالیسم لجام گسیخته امریکا از یک طرف و اوج گیری حملات وحشیانه‌شان بر خلق‌ها و ملل تحت ستم جهت حفظ امپراتوری‌های‌شان که باعث تشدید و افزایش مقاومت و مبارزه خلق‌های تحت ستم می‌گردد، از سوی دیگر نشان‌دهندۀ همین تشدید روز افزون بحران سیستم فرسوده امپریالیستی حاکم بر جهان است. از همین رو، حملات افسارگسیخته هوائی بالای نوار غزه نهایت عجز و درماندگی امپریالیست‌ها را از رویاروی با مبارزات رهائی‌بخش ملی و اجتماعی خلق فلسطین نشان می‌دهد.
فلسطین و بطور کل خاورمیانه (عربستان سعودی، عراق، ایران، سوریه، امارات متحده عربی، ترکیه، عمان، کویت، اردن، مصر، قبرس، بحرین، قطر، یمن، لیبی، لبنان) مناطقی هستند که مبارزه بی امان و قهرمانانه خلق تحت ستم برای رهایی و سرکوب وحشیانه و تخریب و مانورهای امپریالیست‌ها در آنجا به نحو چشم‌گیری جریان داشته و دارد؛ اما: تمامی تجارب مبارزات رهائی بخش خلق فلسطین و به ویژه تجارب اخیر نشان می‌دهد که رهایی واقعی از چنگال خون آشام امپریالیسم و ارتجاع فقط و فقط از طریق هدایت و رهنمود پیشاهنگ پرولتاریا و در یک کلام حزب کمونیست مسلح به مارکسیسم – لنینیسم – مائوئیسم حاصل خواهد شد و بس. ایجاد چنین پیشاهنگی، در شرایط حاد کنونی که ضرورتش به شدت احساس می‌شود، وظیفه حیاتی و تعیین کننده برای پیروزی مردم فلسطین در مبارزه علیه امپریالیسم، صهیونیسم و ارتجاع الزامی است.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان دوشادوش پرولتاریای بین‌المللی از مبارزات برحق مردم فلسطین حمایت می نماید و حملات ددمنشانه ارتش اسرائیل را به شدت تقبیح و محکوم می‌دارد.
 
ما همچنان اظهار همدردی عمیق خویش را با زلزله زدگان اخیر ولایت هرات که بیست روز از آن نیز می‌گذرد و تلفات جانی و مالی فراوانی را برجای گذاشته و کماکان بازماندگانِ قربانیان و مردمان آن سراسیمه و پریشان خاطر از خانه و کاشانه شان به بیرون و بدون سرپناه به سر می‌برند، ابراز می‌داریم.
به یقین می‌توان گفت که مسبب ویرانی‌های اخیر افغانستان اشغالگران سفاک و خون آشام شان و در راس امپریالیسم لجام گسیخته امریکاست که طی بیست سال اشغالگری ( ۷ اکتبر ۲۰۰۱ – ۲۰۲۱ ) از هیچ‌گونه ددمنشی و استفاده سلاح های کیمیاوی درین کشور دریغ نکردند و افغانستان را به کانون لابراتوار سلاح‌های مخرب و ویران کننده شان بدل نمودند که ابعاد فاجعه را تا سالیان متمادی باید شاهد باشیم، استفاده عظیم سلاح‌های کشتارشان درین کشور محیط زیست در افغانستان را به شدت لطمه زده که ما شاهد فاجعه های طبیعی ویران کننده همچون سیلاب های مدهش، لغزش کوه ها و زلرله فاجعه بار اخیر هرات ، بادغیس و فراه بوده ایم. همچنان باعث ویرانی هزاران روستا و کشتار خلق بی گناه این سرزمین نیز گردیدند، و پس از سقوط شگفت انگیز رژیم پوشالی شان و روی کار آوردن امارت اسلامی افغانستان اینک شاهد ناتوانی گروه متحجر امارت اسلامی هستیم که در فرستادن تیم های نجات به محلات و عدم رسیدگی درست به آسیب دیدگان، عدم توانائی شان در اطلاع رسانی درست، عدم توانائی شان در پیش گیری فاجعه قبل از وقوع، عدم توانائی‌های علمی و سطح درک شان در تشخیص خطوط زلزله و احتمالات وقوع حادثه، کمبود دوا و کمک‌های اولیه، غذا، آب ، خیمه، سرپناه و نبود تیم‌های منظم نجات و امداد همه و همه باعث گردیده تا ابعاد فاجعه زلزله هرات افزایش یابد.
امارت اسلامی که به زور اربابان امپریالیستی اش به تاریخ ۱۵ آگست ۲۰۲۱ دوباره بر اریکه قدرت تکیه زد، در کمک رسانی به قربانیان زلزله نیز همچنان با اتکای باداران امپریالیستی‌شان حرکت کرده و ناتوانی شان به صورت مطلق به نمایش گذاشته شد.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان برون رفت ازین برهه را در وحدت و یکپارچگی کل جنبش مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی افغانستان علیه امپریالیسم و ارتجاع در هماهنگی با نیروهای ملی دموکراتیک در بسیج توده های کشور می‌داند و یکبار دیگر اعلام می‌کند که بخاطر منافع عمومی جنبش مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی کشور علیه امپریالیسم و ارتجاع به مبارزه برخیزیم و در مسیر وحدت و یکپارچگی کل جنبش متحدانه حرکت نمائیم.
با در نظرداشت اوضاع و شرایط کنونی تامین وحدت اصولی تمامی مائوئیست های کشور اجتناب ناپذیر است !
پس با تعهد هرچه بیشتر و با درنظرداشت منافع علیای کشور و مردمان کشور با تمام توش و توان به پیش !
به پیش در راه تامین وحدت سراسری میان نیروها و شخصیت های مائوئیست افغانستان!
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان


۱۴۰۲ آبان ۱۳, شنبه

داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(2)

 
داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(2)
 
 این مقاله بر مبنای برداشت کلی از آثار مهرجویی نوشته شده و طبعا جز در مواردی که از جهت موضوع مقاله اهمیت دارد به جزییات توجه نمی کند. از سوی دیگر طبعا در پی جویی نکات اصلی مورد بحث به فیلم هایی که شاخص روند هستند و به ویژه به فیلم های پس از انقلاب اشاره می کند.
و نکته دیگر این که در مقاله ی درباره ی برخی از مسائل هنر نگارنده اشاراتی کوتاه به کارهای مهرجویی کرده بود؛ آنچه در زیر می آید تا حدودی بسط و گسترش همان نکات به گونه ای مشخص تر است.   
گرایش های متضاد در کار مهرجویی
تحلیل ایدئولوژیک - طبقاتی یک هنرمند برجسته کار دشواری است. و از آنجا که صرف نظر از داوری ما و اختلافات اساسی ما با بخشی از دیدگاه های ایدئولوژیک - سیاسی و هنری مهرجویی و همچنین گرایش ها و روندهای متضاد در کار هنری اش، مهرجویی یک فیلمساز و هنرمند تاثیرگذار در حوزه ی کار خویش بود، تحلیل وی دشواری هایی دارد.
این دشواری ها در کل از دو سو بر می آید: نخست این که مهرجویی دو دوره ی اساسی تا حدودی متمایز دارد و دوم این که در آثارش به ویژه در دوره ی دوم که مجبور به کش و قوس های فراوان با ارتجاع مذهبی حاکم است گاه سخن خود را در لایه های زیرین و پنهان اثر و به گونه ای چند پهلو و به گونه ای برابر پذیرنده ی تفاسیر متضاد جای می دهد و در نتیجه فهم روشن گرایش های حاکم بر اثرش را مشکل می کند( در این جا سخن ما به ویژه متوجه فیلم هایی مانند هامون و پری و لیلا است). 
دو دوره ی اساسی
کار مهرجویی به دو دوره اساسی تقسیم می شود. دوره ی پیش از انقلاب 57 و کار در استبداد سلطنتی و دوره ی پس از انقلاب 57 و کار در حکومت استبداد مذهبی.
وجه برجسته در کارهای دوره ی پیش از انقلاب 57 توجه به توده های زحمتکش روستایی و شهری است و مهرجویی جهت گیری به سوی زحمتکشان دارد. قهرمانان اصلی فیلم های مهرجویی گاو، آقای هالو و پستچی و دایره مینا از لایه های دهقانی و کارگری و یا محروم و عقب مانده ی شهری هستند. فیلم ها به محیط اجتماعی این طبقات و شرایط زندگی اقتصادی و اجتماعی و وضع فرهنگی و روانی آنها از یک سو و طبقات استثمارگر و ستمگر از سوی دیگرمی پردازند(پستچی از این نظر بارز است) و حاوی نقدی اجتماعی از شرایط زندگی زحمتکشان و محرومان و قربانیان نظام اجتماعی در دوران سیاه استبداد سلطنتی است. دو فیلم شاخص این دوران که در عین حال جزو برجسته ترین فیلم های کل دوران کار هنری مهرجویی هستند، یعنی گاو و دایره مینا تمامی وجوه اساسی مضمونی و شکلی فیلم های اجتماعی مهرجویی و نقد اجتماعی وی را از نظام اقتصادی- سیاسی و فرهنگی استبداد سلطنتی دارند.( چنان که مهرجویی در مصاحبه ای گفته است در این دوره از سینمای نئورئالیست ایتالیا و فیلمسازانی همچون روسلینی تاثیر پذیرفته است).
در دوره ی دوم دو گرایش متضاد در کارهنری مهرجویی به چشم می خورد: گرایش نخست ادامه ی همان گرایش دهه ی پیش از انقلاب است که در فیلم های مدرسه ای که می رفتیم، شیرک، بمانی، مهمان مامان و... ملاحظه می شود. گرایش دوم که گرایش تازه ای در مهرجویی است در فیلم هایی مانند هامون، بانو، پری و لیلا و درخت گلابی رو می آید. در گرایش تازه ی مهرجویی سه تغییر مهم به چشم می خورد که عبارتند از انتقال از طبقات زحمتکش پایینی به طبقه ی خرده بورژوازی و مرکز ثقل کردن این طبقه، انتقال از دیدگاه عینی به دیدگاه ذهنی و از محتوی به شکل.
 این میان فیلم هایی مانند اجاره نشین ها و سارا وجود دارند که از جهات معینی تا حدودی در میانه ی این دو گرایش قرار می گیرند. مرکز ثقل این دو اثر توجه به طبقات میانی است اما در عینی دیدن مسائل و شکل های بیان در چارچوب واقع گرایی دوره ی نخست قرار می گیرند.
انتقال از طبقات زحمتکش پایینی به طبقه ی خرده بورژوازی
در گرایش تازه ی مهرجویی مرکز ثقل از طبقه ی دهقان و کارگر شهری و کلا زحمتکشان و محرومان به لایه های خرده بورژوازی میانی و مرفه انتقال می یابد.
مهرجویی در پاسخ به این پرسش که چرا چنین شده است به شوخی و جدی می گوید که به این دلیل که طبقه ی مستضعف خودش حاکم شده است و بنابراین دیگر نیازی نبوده که به این دسته  پرداخته شود بلکه می بایست به طبقه ی آپارتمان نشین و یا زنان زیرستم (مستضعفان تازه) پرداخته شود.
این نظر را باید همچون به سخره گرفتن حکومتی که با دزدیدن دستآوردهای انقلاب به روی کار آمد و خود را«حکومت مستضعفان» نامید در نظر گرفت و نه نظری جدی؛ و این را نه تنها وضع قهرمانان فیلم هایی مانند شیرک و بمانی و مهمان مامان و ... به خوبی نشان می دهند، بلکه حتی در همان فیلم هایی  که درمورد طبقات میانی و بالا است همچون بانو نیز عناصری وجود دارد که نفی کننده ی این دیدگاه است.
از سوی دیگر مهرجویی در پس این نظر، گرایشی را که در کارش به وجود آمده است برجسته می کند. او اکنون بیشتر به لایه های طبقه ی خرده بورژوازی( اجاره نشین ها، سارا، پری و لیلا) و روشنفکران آن( هامون، پری) و همچنین زنان این طبقه می پردازد( سارا و پری و لیلا) و تجزیه و تحلیل مسائل آن را پیش می برد.
در کنار این گرایش که تا حدودی بر برخی از کارهای مهرجویی غالب می شود پرداختن به طبقات زحمتکش که در دوره ی نخست غالب است حفظ شده و نه تنها در برخی از همین فیلم هایی که به طبقات میانی می پردازد وجود پیدا می کند(در اجاره نشین ها، کارگران ساختمانی بخشی مهمی از فیلم هستند و در بانو نیز بخش مهمی از شخصیت های فیلم را زحمتکشان تشکیل می دهند) بلکه در فیلم های دیگری که می سازد دوباره در محور قرار می گیرد( شیرک، بمانی و مهمان مامان و...)
جای دادن طبقات در جای خود
یکی از ویژگی های مهم فیلم های مهرجویی تحلیل طبقاتی جامعه و معرفی افراد و گروه ها همچون نماینده گان طبقات و تشخص دادن به جایگاه طبقاتی هر فرد و هر گروه است. از بورژوای صنعتی کمپرادور تا بورژوا - دلال تا خرده بورژوازی مرفه و میانی و تهیدست سنتی و مدرن و نیز تا حدودی لایه هایی از طبقه ی کارگر. جدا از فیلم هایی دوره ی پیش از انقلاب وی این امر به ویژه در فیلم هایی مانند اجاره نشین ها و هامون و لیلا روشنی زیادی به خود می گیرد.
به طور کلی این مساله که یک هنرمند کدام طبقه را محور توجه و تحلیل خود قرار می دهد ملاک درست بودن و یا نادرست بودن کار و مواضع وی نیست و گرچه در مجموع مرکز ثقل قرار دادن طبقاتی که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند یعنی کارگران و دهقانان و کلا زحمتکشان بهتر است از مرکز ثقل قرار دادن لایه ها و طبقاتی که اقلیت را تشکیل می دهند اما این گونه نیست که اگر هنرمندی به طبقات زحمتکش پرداخت این ملاکی برای درست بودن مواضع وی باشد و برعکس اگر به خرده بورژوازی و بورژوازی پرداخت ملاکی برای نادرست بودن وی. اساس نوع دیدگاه و چگونگی بررسی و تحلیل جایگاه آن طبقه در تحولات اجتماعی و روان و روحیات و خلق و خوی و عواطف آن طبقه در گیرودار موقعیت های گوناگون اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و همراهی و یا تقابل اش با دیگر طبقات است. به بیان دیگر چگونگی موضع در تحلیل طبقاتی و جایگاه آن طبقه در مبارزه ی طبقاتی است که نشانگر درستی و نادرستی کار هنرمند می شود. از این دیدگاه پرداختن به لایه های خرده بورژوازی به خودی خود نادرست نیست هر چند معرفی آنها همچون نمایندگان عمده ی جامعه ی ایران و تحولات اجتماعی - سیاسی آن نادرست است.
طبقه ی خرده بورژوازی
این طبقه در نوسان و مردد میان طبقه ی کارگر و سرمایه دار و دارای گرایش های متضاد است. لایه های پایینی آن گرایش های انقلابی دارند و لایه های مرفه آن دارای گرایش های اصلاح طلبانه می باشند. لایه های میانی آن نیز بسته به شرایط جامعه به یکی از دو سو متمایل می شوند. در دوران انقلاب دموکراتیک این طبقه در کل انقلابی و خواهان تحول حکومت استبدادی به حکومتی دموکراتیک است.
در تحلیل لایه های خرده بورژوازی در فیلم های گوناگونی که این طبقه مرکز ثقل رویدادها است مهرجویی در مجموع از دیدگاه جامعه شناسانه ی یگانه ای تبعیت نمی کند. گاه لایه های گوناگون این طبقه از تهیدست تا مرفه به دلیل حرص و ولع شان و جنگ و دعوای پوچ شان به باد انتقاد گرفته می شوند و همه با یک چوب رانده می شوند(اجاره نشین ها)(1)؛ و گاه به دلیل تغییرات و تحولات مثبت شان در مسیر سختی ها و ناکامی ها تمجید می شوند( سارا و گشتاسب در فیلم سارا که یکی با گذشت از توفان سختی ها و رنج ها به خودآگاهی در مورد روابط اش با همسر و نظام مردسالارانه می رسد و از وی جدا می گردد و دیگری بازگشت یک عشق دیرین ناکام موجب تغییر صد وهشتاد درجه ای روحیات و رفتارهای وی می گردد و با برقراری پیوندی تازه کانون گرمی به یاری این عشق بازیافته برپا می کند)؛ گاه نیز تردیدها و تزلزل ها و درمانده گی های افراد این طبقه، تجلی روان و انتخاب های آنها می گردد؛ همچون هامون که به عنوان نماینده ی برخی از جریان های ایدئولوژیک خرده بورژوا بین گونه های فکری مختلف( از عرفانی تا ماتریالیستی و از شک گرایی مطلق و نفی کننده ی هر حقیقتی تا پذیرش ایقان نسبی و حقیقت نسبی) و نیز موقعیت های متضاد اجتماعی( از کارمند تا دلال) نوسان می کند. و یا همچون لیلا و همسرش در فیلم لیلا که متعلق به لایه های مرفه بخش هایی از خرده بورژوازی هستند که بین سنتی و مدرن نوسان می کنند و ویژگی آنها را دورویی و نااستواری و نوسان های شدیدشان بین گرایش های متضاد تشکیل می دهد.  
 در مورد فیلم سارا می توان نکات زیر را افزود. در این فیلم حسام پاک دست، نماینده ی منفی این طبقه است و گشتاسب کج دست نماینده ی مثبت آن. حسام یک فرد مرد سالار سنتی تمام عیار در خانه و یک جاه طلب در محل کار خویش است و درست برعکس وی گشتاسب فردی است که با اعتماد کامل به اوامر زنی که زمانی محبوب وی بوده گوش می دهد و آنها را بی چون چرا اجرا می کند و در محل کار نیز دست از کج دستی برداشته است. در آخرین سطح حسام با آن چهره ی به ظاهر پاک وعارفانه و پوشش سفیدی که تابلوهای چهره ها و پوشش های مقدس مذهبی را به یاد می آورد نماینده ی نظام ریاکار مستبد مذهبی حاکم و بلندگوی آن است در حالی که گشتاسب چنین موقعیتی ندارد و صاف و ساده تر و سالم تر از آن است که دیده می شود.
جایگاه کارگران و زحمتکشان در برخی از آثار دوره ی دوم
در فیلم هامون جدا از اشاره به نظرات چپ هامون، رابطه ی هامون با کارگران و زحمتکشان در همان سکانس های آغازین فیلم از طریق رابطه با یک کارگر پاکبان نشان داده می شود. فرد کارگر که پیر و تکیده است نمی تواند کیسه ی پاره شده ی آشغال ها را حمل کند و در پاسخ اعتراض وی که چرا چنین شده است، مهشید که با وجود ازدواج با فردی از طبقه ی خرده بورژوا، کماکان متعلق به طبقه ی بورژوا و حامل خصال و روحیات این طبقه است با بی اعتنایی و بی تفاوتی و بی اهمیتی و در حالی که مشغول کارهای خانه ی تازه است می گوید «نمی فهمد» که این فرد چه می گوید و از هامون می خواهد ببیند که او چه می گوید. هامون نخست از بالا به حرف های فرد پاکبان که در پایین ایستاده است گوش می دهد( مرد می گوید «ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن- رحمی به من خسته دل بی سروپا کن») و هامون پس از شنیدن حرف های وی از بالا پایین آمده و با گشاده رویی و با محبت و حوصله به جمع کردن آشغال ها و گذاشتن در کیسه می پردازد. این حرکت با همآمیزی هامون و پاکبان و یاری آن ها به یکدیگر و با دقت و حوصله ی بسیارهامون توام است. کل حرکت می خواهد بر یگانگی نسبی هامون به عنوان یک تحصیل کرده ی طبقات میانی عموما متمایل به پایین، با زحمتکشان از یک سو و جدایی مهشید به عنوان یک فرد متعلق به طبقه ی بورژوا که برای وی«روشنفکری» یک نوع مد است و جویای وحدت با زحمتکشان نیست از سوی دیگر تاکید کند.
در فیلم بانو نگاه مهرجویی به زحمتکشان نگاهی متضاد است. کرمعلی باغبان فردی است اسیر فرهنگ سنتی و در عین حال مردسالار. کرمعلی را تنها فشار زندگی و فقر و تخریب خانه اش(در مقابل یورش اوباش بساز و بفروش از خانه اش دفاع می کند) و در عین حال وضعیت بیمار همسرش، وبال گردن بانو می کند. او در بیشتر زمان فیلم در حال کار کردن و رتق و فتق امور باغ بزرگ است. هاجر همسر باغبان نیز همچنین. وی با وجود تمامی ایرادهایش دارای عزت نفس است و فهم و شعور بالایی دارد. در سکانس های پایانی فیلم، مهم ترین عنصر این شعور و آگاهی که نشانه ی درک وی از وضعیت واقعی زندگی اش می باشد و همچنین عزت نفس  خود را در مقابل مریم بانو نشان می دهد. این امر در مورد شیرین زن تحصیل کرده نیز راست در می آید. تنها قربان سالار شخصیتی در میان آنها هست که دست به دزدی می زند و گرایش های لمپنی دارد و هنگام رو شدن دزدی هایش«ننه من ذلیل ام» بازی و خود را به«موش مرده گی» زدن در می آورد و زن باره است و دیگر افراد خانواده نیز نظر خوبی در مورد وی ندارند. اما حتی این شخصیت نیز با وجود ظاهر ترسناک و تمامی معایب اش نکات مثبت زیادی دارد. او یک آشپز فوق ماهر است. ذوق آواز خوانی و نواختن موسیقی دارد و مجلس گرم کن است و می تواند غم و اندوه را از فضا بزداید و شادی و سبکی خاطر را به همه تسری دهد...
 تنها شمسی خانم کلفت بانو است که تا حدودی از این جمع جداست. او از چارچوب رابطه ی ارباب و برده خارج نمی شود. برده ی ازلی و ابدی طبقات بالاست و به هم طبقه ای های خود پشت کرده و آنها را با بدتری عناوین تحقیر می کند. هاجر دانا که در نقش فرمانده ی تازه ی خانه ی بزرگ ظاهر می شود وی را با عنوان «کلفت» و« نوکر» تحقیر می کند. اما حتی او نیز متضاد است و در چارجوب های معینی به عزت نفس هم طبقه ای های خود احترام می گذارد. در پایان فیلم ستایش وی نثار شیرین است که بر خلاف کرمعلی پول پیشنهادی را نپذیرفته است.
در این فیلم دو جریان همنوا وجود دارد. نخست دو طبقه در مقابل هم صف آرایی می کنند. طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار و این یکی از دو مضمون اصلی فیلم است. نکته ی اساسی در مورد این مضمون در پایان فیلم از زبان هاجر و خطاب به بانو( بانو در اینجا نماینده ی طبقه ی اشراف و سرمایه دار است) بیرون می آید و وی به بانو که می گوید مال و منال دنیا برای وی ارزش ندارد پاسخ می دهد:«اگر مال دنیا برای شما ارزشی ندارد و نسبت به آن بی اهمیت هستید چرا این قدر جمع کرده اید؟ چرا ما نمی توانیم جمع کنیم؟»
 در حقیقت این خانه متعلق به باغبان و هاجر و دختر و دو بچه و نیز فرد آشپز است. در این مقام اگر هم سرآشپز«نفرت انگیز» چیزی می دزدد در حقیقت آنچه را که متعلق به خودش است می دزدد.(2) در پایان فیلم تمامی افرادی که خانه را تصرف کرده بودند بیرون رانده می شوند و به موقعیت و وضع پیشین خود بر می گردند. از این دیدگاه فیلم می تواند بیان تلاش توده ها برای تصرف قدرت در انقلاب 57 باشد که با شکست روبرو می شود.
سطح دیگر این فیلم تقابل بین مریم بانو(یک قدیسه؟) به عنوان یک زن تنها و محروم از محبت است که همچون استثنائات در میان طبقه سرمایه دار بروز می کند. او با محبت و نیکوکار است و بدون چشم داشتی و تنها می خواهد خلاء عمیق زندگی اش و جستجویش را برای یک زندگی کمال یافته با دوستان تازه ای پر کند.(3) در این سطح تا حدودی معایب افراد طبقه ی زحمتکش رو می آید. این افراد به دلیل بی فرهنگی و فقر شدید، اسیر مادیات و بهره بردن از فرصت کنونی هستند و بنابراین نمی توانند نیکی و احسان صمیمانه ی وی را درک کنند.  
 صرف نظر از این دو وجه، شخصیت مریم بانو و گرایش های عرفانی اش، او را شخصیتی می کند که پیش از آن در مهشید در هامون دیده ایم(هر چند بین آگاهی و عاطفه ی مهشید و بانو تضادهای شدیدی وجود دارد و در حالی که مهشید کماکان نماینده ی طبقه ی بورژوا باقی می ماند بانو از طبقه ی خویش جدا می شود) وسپس در پری و تا حدودی لیلا از یک سو و از آن سو پیش از آن در حمید هامون در فیلم هامون دیده ایم  و سپس به شکل های دیگری در صفا و داداشی در فیلم پری می بینیم. این خطی است که بر افراد تحصیل کرده ی و به اصطلاح روشنفکر فیلم های مهرجویی غالب می شود. برای مهرجویی در این گونه فیلم هایش تحصیل کرده ی پیرو عرفان می شود نماینده ی فرد مرکزی(پیشرو؟) جامعه ی خویش!(4)   
     جدا از فیلم هایی  که در مورد زحمتکشان و کارگران است یکی از فیلم هایی که کارگران در آن نقش دارند فیلم اجاره نشین ها است. با این حال اینجا کارگران شرکت کننده بیشتر بخش های عقب مانده ی طبقه ی کارگر در حوزه ی ساختمان هستند تا لایه های پیشرو آن حتی در همین بخش. این که چرا این بخش پیشرو در میان آثار مهرجویی غایب است- در مقابل پیشروترین عناصر طبقه ی میانی البته از نظر مهرجویی - و نماینده ی کارگران در فیلم های مهرجویی می شوند عقب مانده ترین لایه های طبقه( در هامون یک پاکبان و در مهمان مامان نیز یک کارگرعشق فیلم نیمه لمپن) خود پرسشی است.  
خوبی و بدی و زیبایی و زشتی میان طبقات
مهرجویی در مورد گرایش تازه ی خود می گوید که خواسته است گرایش خوب و بد دیدن مطلق را- پایینی ها خوب، بالایی ها بد- طرد کند و نشان دهد که همه ی افراد طبقات بالا بد نیستند و در میان آنها هم آدم خوب پیدا می شود. این البته توجیه کننده ی گرایشی که مرکز ثقل خود را از روی طبقات پایینی به روی طبقات میانی قرار می دهد و آن را مرکز تحولات جامعه می بیند نیست.
یا این حال نکته ای که در اینجا لازم است روی آن تاکید شود مساله ی خوب و بد در میان طبقات است. کارگر خوب در میان طبقه ی کارگر استثناء نیست، اما سرمایه دار خوب در میان طبقه ی سرمایه دار استثناء است. نکته ی دیگر این که در میان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش نواقص اخلاقی و زشتی ها ناشی از فقر و سطح پایین فرهنگ است نه از استثمار دیگران و یا ستم به دیگران. اما در میان طبقات بالا اخلاق پست ناشی از دارایی و موقعیت استثمارگر و ستمگر بودن است.
این که گفته شود سیاه و سفید نبینیم و در میان همه ی طبقات خوب و بد پیدا می شود و یا اگر به خوبی های فردی پرداختیم بدی هاش را نیز بگوییم و برعکس اگر به بدی های کسی پرداختیم خوبی هاش را نیز بگوییم، یک نوع تساوی و توازن میان افراد و طبقات برقرار می کند. این نظریه به کلی این را که جامعه به دو طبقه ی استثمارگر و ستمگر و استثمارشده و ستمدیده تقسیم می شود از نظر می اندازد. این نظریه نمی تواند ببیند که جنبه های تاریک طبقه ی کارگر جنبه ی عمده ی شخصیت طبقاتی کلی وی را تشکیل نمی دهند و جنبه های روشن در طبقه ی بورژوا اگر که یافت شود جنبه ی عمده ی شخصیت اخلاقی بورژوا را تشکیل نمی دهند. افزون بر این ها اخلاق و رفتار بد در میان طبقات ستمدیده نیز تا حدود زیادی ناشی از تسری آن از جانب طبقات حاکم استثمارگر و ستمگر و نظام اجتماعی مستقر است که آنها از آن دفاع می کنند. باید توجه داشت که تحلیل عینی و دیالکتیکی یعنی همه جانبه و عمیق دیدن یک فرد و یا طبقه یک چیز است، تقسیم مساوی سیاه و سفید بین افراد و طبقات چیزی دیگر.  
تاکید بخشی از منتقدین خرده بورژوا روی این که مسائل را خوب و بد و سیاه و سفید نبینیم و به ویژه این که طبقات ستمدیده نیز اشکالات خاص خودشان را دارند، موجب شده است که در برخی از فیلم هایی که خود را«روشنفکرانه» می دانند افراد طبقات ستمدیده تا حدود زیادی بد معرفی شوند. برای نمونه افراد زحمتکش در فیلم های جدایی نادر از سیمین و یا فروشنده از ساخته های اصغر فرهادی. این شخص که به گفته ی خودش علاقمند به پرداختن به طبقه ی متوسط (خرده بورژوازی) است به ویژه در فیلم فروشنده تا آنجا پیش می رود که یک راننده ی زحمتکش را همچون یک تیپ از میان زحمتکشان، موجود فاسدی معرفی می کند و سیلی ای به گوش وی می کوبد. همین امر در مورد برادران لیلا وجود دارد. یک کارگر که سی و اندی سال است کار می کند دارای خصائلی زشت و پلید معرفی می شود. این یک خط فکری است و نه تنها ایدئولوگ های منتقد خرده بورژوا در عرصه ی هنر در آن نقش داشته اند بلکه ایدئولوگ های حکومت کنونی نیز که همه جا و از جمله در مجلات هنری لولیده اند نیز در آن نقش داشته اند.
 م- دامون
آبان 1401
یادداشت ها
1-    در اینجا توجه ما به این تفسیر نیست که این لایه ها می توانند نماینده جریان های سیاسی درون مردم در انقلاب 57 باشند که با هم در یگانگی نبودند و هر کدام حرص و ولع راه خودش را می زد و برای همین خانه بر سر همه خراب شد و انقلاب شکست خورد و یا تفاسیر متضاد دیگر نیست و تنها متوجه وضعیت واقعی و عینی این طبقه در جامعه ی کنونی است.
2-    روشن است که ما درباره ی افراد در یک اثر هنری صحبت می کنیم و نه درباره زمانی که طبقه ی کارگر به عنوان یک طبقه وسایل تولید را به نفع طبقه ی خود مصادره می کند. در مورد دوم ما با طبقه ای طرف هستیم که آگاه ترین و شریف ترین و فداکارترین عناصر طبقه آن را رهبری می کنند.
3-     از میان هنرمندان و نویسندگان زن زمان انقلاب و پس از آن برخی چنین بودند. غزاله علیزاده از آن زمره بود.
4- در مورد درخت گلابی که فیلمی ضد فعالیت و مبارزه ی سیاسی و ضدکمونیستی است در بخش بعدی صحبت می کنیم.

۱۴۰۲ آبان ۳, چهارشنبه

داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(1)

 
 
 
 داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(1)
 
قاتلینی که دنبال قاتل می گردند!
نمایش های مسخره ای که سران جمهوری اسلامی در مورد پیگیری قتل به راه انداخته اند جز با هدف ناچیز کردن دو هنرمند آزادیخواه مهرجویی و وحیده ی محمدی فر و مبارزان فرهنگ و هنر به ویژه هنرمندان پیشرو در سینما و در کل «سرکار گذاشتن» مردم هدف دیگری نداشته و ندارد. تمامی کسانی که اکنون مسئول پیگیری قتل هستند و ادا و اطفار بازداشت کردن عده ای را به راه انداخته و هر روز چیزی می گویند خود به خوبی می دانند که قاتلین چه کسانی هستند.(1)
همان شیوه ای که باند خامنه ای و سران سپاه در مورد خیزش بزرگ در پیش گرفتند و تلاش کردند به هر شکل ممکن آن را ناچیز شمرده و تحقیر کنند( «کشته سازی»، «کور نمایی» و ...)اکنون در مورد هنرمندانی در پیش گرفته اند که در عرصه ی هنر و فرهنگ ضد استبداد و آزادیخواه بوده اند؛ به ویژه مهرجویی که نقش پیشتاز در جهت بنیانگذاری یک سینمای نو داشت و مدت نزدیک به پنجاه سال فعالیت هنری کرده بود.
در خصوص این رویه ی کثیف حکومت می توان به دو دلیل بارز و مهم اشاره کرد:
یکم این که آن تحقیری که اینان تلاش می کنند در مورد خیزش انقلابی و تمامی عناصر پیشرو و مبارز آن از زنان و کارگران و دانشجویان و فرهنگیان و هنرمندان و استادان دانشگاه و وکلا و خلق های مبارز بلوچ و کرد و ... روا دارند از حقارتی بر می خیزد که در عمق وجود خود در مقابل جنبش خلق و تمامی پیشروان آن احساس می کنند. در واقع آن متحجر و مرتجع بودن شان و آن پذیرفته نشده شان در جامعه و آن تحقیر و ناچیز شمردنی که جامعه به درستی در حق اینان روا داشته و به اشکال گوناگون در مبارزه با آنان نشان می دهد، اینانی که خود را آخوند و ملا و روحانی و و ارث امر پیامبر خدا و خدا و صاحب قدرت و صاحب جامعه می دانند، سخت به درون اینان نافذ و داغی سوزان و ژرف بر دل اینان گذاشته و تبدیل به تحقیر خودشان به وسیله ی خودشان شده است. این است که تلاش می کنند این تحقیر درونی را وارونه کنند و از جانب خویش به جامعه و به تمامی تجلی های جنبش و به ویژه پیشروان مبارز روا دارند:
«نه جنبش و نه خیزش و نه این دختران و زنان مبارز و نه این هنرمندانی که مخالف ما هستند هیچ نیستند»!
دوم: نقدی که اینان بر مبنای نیازهای استبداد مذهبی خویش برای بقا بر شیوه ی حکومت استبداد سلطنتی شاه دارند این است که شاه به اندازه ی کافی مجراهای مخالفت با خود را سد نکرد. رهبران و کادرها و اعضا و هواداران سازمان های چپ و دموکرات انقلابی را آن گونه که باید اعدام نکرد. احزاب لیبرال را منحل نکرد و چهره های سرشناس آن را نکشت و یا آواره ی کشورهای دیگر نکرد. جنبش دانشجویی و استادان دانشگاه و فرهنگیان را آن جور که اینان در نظر دارند سر نبُرید وهنر و هنرمندان را آن گونه که مثلا در کشورهایی مانند کره شمالی سرکوب می کنند سرکوب نکرد و به ویژه درمقابله با جنبش و انقلاب آن گونه که باید سرکوب نکرد. اگر چنین کرده بود مانده بود. ما اشتباهات شاه را تکرار نمی کنیم برای این که می خواهیم برای قرن ها بمانیم!  
به این ترتیب سیاست اصلی باند خامنه ای حذف هر گونه چهره ای در هر عرصه ای از سیاست گرفته تا هنر و ورزش است. آنها از سایه ی خویش نیز می ترسند و برای همین هم برنامه ی آنها به وجود آوردن وضعیتی در سیاست و فرهنگ و ورزش و دیگر امور است که چهره ی برجسته و محبوب توده ها در آن وجود نداشته باشد و آنها هم که وجود دارند مشتی بی خاصیت و نان خور های حکومت باشند. اینان در تقابل گسترده شان با خیزش انقلابی پس از حذف دانشجویان و استادان و آموزگاران و کارگران و زنان پیشرو دوباره سراغ هنرمندان رفته اند. گویی حذف هنرمندانی همچوت بکتاش آبتین و عباس کیارستمی و کیومرث پوراحمد اینان را کفایت نکرده است. از دیدگاه آنها باید آن قدر کشت تا جامعه به حکومت و ستم اینان تن دهد.
 انتخاب مهرجویی نیز که جزو چند چهره ی مشهور و مانده ی موج نوی سینمای ایران و هنرمندی دموکرات و آزادیخواه بود بی دلیل نبوده است. مهرجویی همان گونه که مخالف استبداد سلطنتی بود مخالف حکومت مذهبی استبدادی و مخالف شرایط اقتصادی طبقات زحمتکش و سیاست و فرهنگ استبدادی بود و به شکل های گوناگون با آن مبارزه می کرد، اما با توجه به این که هنرمند بود و اگر در مورد حکومت استبدادی حرفی می زد عموما از طریق سینمای خود و هنر خود حرف می زد این مخالفت و مبارزه در شکل ویژه ی تصویر هنری و کلا از طریق هنرش ابراز می شد.

مساله ی پیشروان سینما، هنر، فرهنگ
با این همه هنوز برنامه ی نهایی حکومت در عرصه ی هنر و فرهنگ روشن نیست. برنامه های گذشته حکایت از این داشت که هدف حکومت مطیع کردن هنرمندان به ویژه هنر در زمینه هایی است که بیشترین ارتباط را با توده ها دارد یعنی سینما و تئاتر و نویسندگی( شعر و داستان) و موسیقی. این هدف بیشتر از طریق سانسور و رد و توقیف آثار و یا ندادن پروانه نمایش برای فیلم ها و دیگر شکل های پیشگیری از هنر انتقادی و اجتماعی و یا به هر حال تاثیرگذار در اجتماع دنبال می شد.
پس از برقراری حکومت به اصطلاح یکدست و حدس و گمان ها مبنی بر روی کار آمدن مجتبی خامنه ای به عنوان جانشین خامنه ای و برقراری یک حکومت از آخوندها و نظامیان متحجر بسیار بدتر از آن چه که تاکنون شاهدش بوده ایم، این مساله که برنامه سران حکومت در عرصه ی فرهنگی چیست در پرده ی ابهام قرار گرفت. آنچه که روشن است این است که مدل اصلی پیشاروی این حکومت در درجه ی نخست و بیش از همه حکومت استبدادی شبه سلطنتی کره شمالی و در درجه ی بعدی حکومت های نظامی آمریکای جنوبی در دوران دیکتاتوری های نظامی است.
چنانچه به حکومت کره شمالی نگاه کنیم می بینیم که این حکومت در عرصه ی فرهنگی چیزی ندارد. نه هنر برجسته ای و نه چهره ی برجسته ی هنری ای. یک هنر کاملا دولتی و چهره هایی که بی شکل هستند و اثری از خود ندارند. این حکومت ظاهرا حتی هنرمند مخالف آشکاری در داخل و حتی در خارج ندارد. جزیره ی یا بهتر گورستان فرهنگ و گورستان هر گونه مخالفتی با حکومت در زمینه ی هنر( سیاست که جای خود دارد)است. وضع کوبا گرچه با کره شمالی تفاوت هایی دارد اما در اساس با آن یکسان است؛ یعنی اثری از تلاش و جنب و جوش فرهنگی در این کشور به چشم نمی خورد. از شواهد پیداست که این حکومت ها غلیان و شور و شوق نیروی جوان موجود در کشور برای بالندگی را بیشتر به زمینه ی ورزش منتقل کرده اند.

پس زمینه ی فرهنگی ایران و مساله ی اهمیت هنر در ساخت فرهنگی ایران
در ایران ما کار هنری و فرهنگی یکی از ارکان مهم فعالیت فکری و اجتماعی بوده است و شاید تنها مکمل و یا رقیب مهم سیاست ورزی به شمار می رفته است. از زمان باستان تا زمان مشروطیت این ارکان در حالی که حرکت هایی سرشار از اوج و فرود داشته و برخی از این فرودها نیز نتیجه ی حملات کشورهای دیگر به ایران و نیست و نابود کردن فرهنگ و هنر بوده، با این حال نقش خود را به عنوان یک رکن اساسی در اجتماع حفظ کرده است. در دو دوران تسلط استبداد رضاخانی و محمدرضایی هنر با مانورهای بسیار و با طی پیچ و خم های فراوان توانست تا حدودی ببالد و هنرمندان بزرگی در زمینه های شعر، موسیقی، داستان نویسی و سینما ببالاند. در دوران چهل و اندی ساله ی استبداد مذهبی نیز با وجود این که  به دلیل تسلط مذهب بر عرصه ی ساخت ایدئولوژیک - فرهنگی کشور، هنر و فرهنگ پیشرو و مبارز به مشکلات فراوان برخورد اما توانست کج دار و مریز ادامه و تکامل یابد. این امر نشان می دهد که از بین بردن نقش هنر و فرهنگ از عرصه ی کشور و تبدیل آن به زائده ی مذهب به عنوان وجه مسلط روساخت فرهنگی آن هم در زمانه ی کنونی کاری است خلاف حرکت تاریخ و محال.
 م- دامون
مهر 1402
 
یادداشت
1-    این بخش از مقاله پیش از نمایش مضحک معرفی قاتل مهرجویی و محمدی فر نگاشته شده است.  

۱۴۰۲ مهر ۲۹, شنبه

یورش کفتاران خامنه ای به توده های مبارز بلوچ

 
یورش کفتاران خامنه ای به توده های مبارز بلوچ

به نظر می رسد که خامنه ای و دارودسته ی آدمکشان به گونه ای پلید و کثیف و مزورانه و بزدلانه و حقیرانه از فرصتی که جنگ غزه پیش آورده و رویدادهای ایران را در سایه ی خود قرار داده در حال استفاده کردن هستند.
از اطلاع رسانی در وضع آرمیتا به نحو کامل جلوگیری کرده و می کنند تا فضا تب آلود نشود و جنبش و خیزش اوج نگیرد.
داریوش مهرجویی و وحیده ی محمدی فر را در خفا و با ترس و لرز کشتند تا مبارزات هنرمندان را«جمع کنند» و دیگر کسی اعتراض نکند و از جنبش ها و خیزش های توده ای پشتیبانی نکند و یا به آن نپیوندد.
جز این و جدا از اعدام بلوچ ها در شهرهای جداگانه برای ترساندن مردم شهرها و بلوچ ها که همواره تداوم داشته، فرصتی که ظاهرا پس از سالگرد جمعه ی خونین زاهدان دنبال آن می گشتند تا به گردهمایی مردم بلوچ پس ازبیرون آمدن از مسجد مکی حمله  کنند ایجاد شد و کفتاران با بسیج نیروها به مردم حمله کردند و بیش از 500 نفررا بازداشت کردند تا مبارزه در بلوچستان را به سردی کشند و خاموش کنند. غافل از اینکه چنین سرکوب هایی این مبارزات را بیشتر رشد خواهد داد وعمیق تر و رادیکال تر خواهد کرد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
28 مهر 1402
 
  ضمیمه
اخبار بلوچستان از سایت حال وش
 امروز ۲۸ مهرماه ۱۴۰۲، بدنبال تجمع اعتراضی مردم زاهدان مامورین نظامی و لباس شخصی به سمت مردم در حوالی مسجدمکی یورش برده و بیش از ۵۰۰ تن از جمله کودکان زیر هیجده سال را با خشونت و ضرب و شتم بازداشت کرده اند که ده ها نفر از مجروحین در بین بازداشت شدگان قرار دارند.
گفتنی است که شهروندان پس از بازداشت با اتوبوس هایی که از پیش آماده بودند به داخل ورزشگاه مجاور مصلی منتقل شده و از آنجا بوسیله خودروهای ون به بازداشتگاه های نهادهای امنیتی برده شده اند.
شعارهای سرداده شده در گردهمایی
«نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران،
از زاهدان تا غزه کل دنیا می لرزه»
 
اعدام کردن زندانیان بلوچ در شهرهای مختلف
به گزارش حال وش/ امروز شنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۲، حکم اعدام دست کم دو زندانی بلوچ از بابت اتهام مرتبط با مواد مخدر که پیشتر به اعدام محکوم شده بود در زندان مرکزی زاهدان اجرا شد.
هویت یکی از دو زندانی اعدام شده « ظاهر نارویی(شیرزهی)» ۳۲ ساله فرزند کریم، متاهل و دارای سه فرزند اهل زاهدان احراز شده است.
به گفته منابع حال وش:« ظاهر در سال ۱۳۹۹ از بابت اتهام مرتبط با مواد مخدر با یورش نیروهای نظامی به منزل وی در زاهدان بازداشت و از دادگاه انقلاب زاهدان حکم اعدام وی صادر و روز پنج‌شنبه ۲۷ مهرماه، به همراه دستکم یک زندانی بلوچ دیگر از بند عمومی زندان مرکزی زاهدان به سلول انفرادی جهت اجرا منتقل شده بودند که سحرگاه امروز شنبه حکم اعدام آنها به اجرا در امده است.»
گفتنی است شامگاه روز گذشته ظاهر آخرین دیدار با خانواده انجام داده و ظهر امروز پس از اجرای حکم جسد وی به خانواده و بستگان وی تحویل داده شده است.
از هویت دیگر زندانی بلوچ که ذیل اتهام مواد مخدر اعدام شده است تا لحظه تنظیم خبر اطلاعی در دسترس نیست.
قابل ذکر از تاریخ ۹ اردیبهشت۱۴۰۲ تا امروز شنبه ۲۹ مهر ماه ۱۴۰۲, دستکم ۱۰۳ زندانی بلوچ از جمله چهار زندانی زن اعدام شده اند، و از ۲۹ مرداد ماه ۱۴۰۱ تا روز امروز ۲۹ مهرماه ۱۴۰۲ دست کم ۲۰۴ شهروند بلوچ در زندانهای مختلف کشور اعدام شده اند، که این آمار تعداد افراد احراز هویت شده است.
جمعه 29 مهر
به گزارش حال وش/ امروز جمعه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۲، حکم اعدام یک زندانی بلوچ از بابت اتهام مرتبط با مواد مخدر که پیشتر به اعدام محکوم شده بود در زندان اصفهان اجرا شد.
هویت این زندانی بلوچ « داوود جلالی » حدودا ۳۷ ساله فرزند عیدمحمد متاهل دارای سه فرزند، اهل و ساکن شهر صالح‌آباد از توابع شهرستان سرخس توسط حال وش احراز شده است.
به گفته منابع حال وش:« داوود در سال ۱۳۹۸ از بابت اتهام مرتبط با مواد مخدر در اصفهان بازداشت و از دادگاه انقلاب برای وی حکم اعدام صادر و روز پنج‌شنبه ۲۷ مهرماه از بند عمومی زندان اصفهان به سلول انفرادی این زندان جهت اجرا منتقل شده بود که سحرگاه امروز شنبه حکم اعدام وی به اجرا در امد.»
قابل ذکر از تاریخ ۹ اردیبهشت۱۴۰۲ تا امروز شنبه ۲۹ مهر ماه ۱۴۰۲, دستکم ۱۰۱ زندانی بلوچ از جمله چهار زندانی زن اعدام شده اند، و از ۲۹ مرداد ماه ۱۴۰۱ تا روز امروز ۲۹ مهرماه ۱۴۰۲ دست کم ۲۰۲ شهروند بلوچ در زندانهای مختلف کشور اعدام شده اند، که این آمار تعداد افراد احراز هویت شده است.

۱۴۰۲ مهر ۲۶, چهارشنبه

نگاهی به برخورد فرج سرکوهی به قطب های جنگ بین فلسطینی ها با اشغالگران صهیونیست

 
نگاهی به برخورد فرج سرکوهی به قطب های جنگ بین فلسطینی ها با اشغالگران صهیونیست 
در نوشته اش با نام «راهی برای شکستنِ این بن‌بست هست؟»
 
فرج سرکوهی مدت هاست شده یارغار بی بی سی فارسی و صدای آمریکا و تلویزیون اینترناشنال و حضرات روزی نامه نگار اینترناشنالی و اصلا یکی از آنها و وظیفه ی آوردن نظرات این بنگاه های امپریالیستی را به درون جنبش دموکراتیک و چپ ایران به عهده گرفته است.
سرکوهی می داند که هر کس سن اش بالاتر رود لزوما خردمندتر نمی شود! و احتمالا باید بداند که در داستان پیری آدمی دو گونه پیر پیدا می شود که یکی از آن دو پیری است که هر چه بر سن و سال اش افزوده می شود ذهن اش بسته تر و خودش محافظه کارتر(و اینها نرم ترین واژه ها در زبان وادبیات ماهستند!) و دنیایش کوچک تر و تنگ تر می گردد.
از سوی دیگر سرکوهی نمی خواهد بداند که احساس و خرد و آرمان طبقاتی است و اگر در جوانی آرمانی و خردی و شور شری به نفع طبقات زحمتکش داشت که احتمالا داشت اکنون وضع برعکس شده و دیگر نه آرمانی دارد و نه شور وشری و نه خردی در خدمت توده های زحمتکش؛ و اگر هم اخیرا عقلی در خودش رویت کرده که لابد کرده این عقلی است همسوی استثماگران و ستمگران و مرتجعین و امپریالیست ها و برای آنها می تپد و می اندیشد؛ عقلی فرصت طلب و معاش اندیش که نتیجه ی تغییرات درونی نظری سرکوهی و همنشینی اش با دارودسته های سلطنت طلب و مزدور امپریالیست ها است.
برای این که به آنچه گفتیم اندکی جان بخشیم نگاهی می اندازیم به موضع گیری سرکوهی در مورد مساله جنگ خلق فلسطین و دولت صهیونیست اسرائیل در نوشته اش با نام راهی برای شکستنِ این بن‌بست هست؟
 این نوشته که نمایشی پر آه و درد و ناله سردادن برای مردم فلسطین دارد اما از درون بی خاصیت و پوچ است نشان می دهد که موضع سرکوهی به نفع صهیونیست ها و امپریالیست هاست و با مواضع سلطنت طلبان در مورد مردم فلسطین و دولت اسرائیل تفاوت اساسی ندارد.
در اینجا دو نیرو مقابل هم صف آرایی کرده اند. یک سو فلسطینی هایی که سرزمین شان غصب شده و زندگی شان به یغما رفته است و دیگری صهیونیست ها که سرزمین ملتی را به یاری امپریالیسم انگلیس و دیگر امپریالیست ها غصب کردند. نزدیک به 75 سال است این نبرد برای باز پس گیری سرزمین ادامه دارد و مشکل تا به هم خوردن توازن در مبارزه ی طبقاتی در سطح منطقه ای و جهانی به نفع طبقه ی کارگر بتواند به این زودی ها پایانی داشته باشد.
حال ببینیم که موضع سرکوهی در مورد این دو صف در نوشته اش چگونه است.
موضع سرکوهی در مورد حماس
 یک - «گروه تروریستی و بنیادگرای حماس، که ساکنانِ غزه را به گروگان گرفته‌ و سدِ انتخاباتِ آزاد در غزه است، جنایت می‌کند...»
دو - «تا سازمان‌های تروریستی چون حماس و سازمان‌های دلال‌صفت چون فتح، آزادی و سرنوشتِ مردمِ فلسطین را به گروگان گرفته‌اند...»
سه - «بازیگرانِ موثرِ موقعیتِ کنونی... سازمان‌های بنیادگرا... و جنگ‌طلب و تروریستی هستند نه مردم.»
چهار- «سازمان‌های تروریستی چون حماس و سازمان‌های دلال‌صفت چون فتح، آزادی و سرنوشتِ مردمِ فلسطین را به گروگان گرفته‌اند...»
پنج - «اگر مردمِ فلسطین... گردنِ خود از طنابِ دارِ تروریست‌ها... ، بنیادگرایان، جنگ‌طلبان و سودجویان رها کنند...»
به این ترتیب نخست گروه حماس «تروریستی» نامیده می شود و در یک نوشته کوتاه پنج بار این واژه  و در کنار آن واژه ی «جنگ طلبان» تکرار می گردد. و این در حالی است که سازمان حماس و جنگجویان آن جزیی از مبارزات خلق فلسطین می باشند و در مردم فلسطین به درجه ای صاحب نفوذ و اقدامات نظامی آنها در چارچوب مبارزه ی خلق فلسطین با صهیونیست های قرار می گیرد و نه جدا از آن. و این علیرغم دیدگاه ما در مورد ارتجاعی بودن نظرات این سازمان است.  
حماس در میدان عمل علیه اسرائیل مبارزه ی مسلحانه می کند. و این امری است که از نظر امثال سرکوهی و به همراه وی وراجان «شبه چپ قرن بیست و یکمی» ایران، « تروریستی» و«جنگ طلبی» نامیده می شود و مضموم است و دهه ها هم هست که این «شبه چپ» لیبرال و یا در بهترین حالت سوسیال دموکرات با آن در نظر و عمل وداع کرده و در همه جا خواهان مبارزه ی «غیر جنگ طلبانه» یعنی «مبارزه ی مسالمت آمیز» پارلمانی شده است.(1)
چند نکته درباره ی حماس
حماس از نظر جهانبینی ارتجاعی است و چنین جریان ارتجاعی ای طبعا در اعمال نظامی و سیاسی دارای موازین انقلابی اخلاقی و متانت و حد نگه داری نیست و تر و خشک را با هم می سوزاند و از جمله در همین عملیات اخیرشان که شواهد نشان می دهد که به زنان و کودکان و افراد غیرنظامی نیز آسیب زدند. این امر گرچه «کاه» نبود اما به طور قطع آن گونه که اسرائیل و امپریالیست های غربی در بوق و کرنا کردند«کوه» هم نبود.
روشن است که شکل و شیوه ی مبارزه ی طبقه ی کارگر و کمونیست ها و جریان های دموکرات انقلابی و مترقی با امپریالیست ها و مرتجعین و از جمله صهیونیست های مرتجع اسرائیلی با مبارزه ی جریان هایی که جهان بینی ارتجاعی دارند تفاوت اساسی دارد و مقایسه ای بین مبارزات گروه های چپ فلسطینی در گذشته با صهیونیست های اسرائیلی با مبارزات حماس این را به خوبی نشان می دهد.( برای نمونه ای دیگر والبته زیاده روانه نگاه کنید به حمله سازمان چپگرای توپاک آمارو به محل اقامت سفیر ژاپن در لیمای پرو در سال 1996 و گروگان گیری 450 نفر به وسیله ی آنها. چریک ها آن قدر خوی انسانی نسبت به دشمنانی که در حال حفر کانال به درون سفارت بودند از خود نشان دادند که همه گی فدا شدند!).  
حماس همسو با حکومت ارتجاعی ایران اما سیاست هایش مستقل از آن است و اساسا به وسیله ی خود وی تعیین می شوند. در این تعیین سیاست مواردی بوده که یا راه اش از حکومت ارتجاعی ایران جدا شده و یا در مقابل آن قرار گرفته است. 
میان مبارزه با جمهوری اسلامی و مبارزه با حماس نبایدعلامت تساوی گذاشت. دستگاه خامنه ای و جمهوری اسلامی دشمن عمده ی کنونی خلق ایران است اما حماس دشمن عمده در چارچوب مبارزات خلق فلسطین و دولت صهیونیستی اسرائیل و پشتیبانان امپریالیست اش نیست.
     با حماس باید در جنبش خلق فلسطین مبارزه کرد و آن را از نقش داشتن در رهبری این خلق انداخت و به جای آن یک جبهه ی متحد از مبارزان آزادیخواهان فلسطینی از نیروهای کمونیست تا دموکرات انقلابی وجریان های مترقی تشکیل داد. راه پیشبرد این کار اما نفی مطلق مبارزه ی حماس و ضربات آن به دولت صهیونیستی اسرائیل و به ویژه نفی مبارزه ی مسلحانه به وسیله ی خلق فلسطین و گروه های انقلابی آن نیست.
     باید درعمل نشان داد و با پذیرش مبارزه ی مسلحانه و دست زدن عملی به آن، همپای حماس قرار گرفت و در برنامه های سیاسی و فرهنگی و نظامی نظرات نادرست و اعمال ارتجاعی حماس و نتایج بد آنها را برای خلق فلسطین آشکار کرد و نشان داد که حماس تنها نماینده ی بخشی ناچیز از خلق فلسطین است و بنابراین نمی تواند نماینده ی واقعی و رهبر تمامی خلق فلسطین و یا حتی بخشی مهم از آن باشد. این یک فرایند آگاه سازی و مبارزه ی عملی است و تا زمانی که طی آن، توازن نیروها در درون خلق فلسطین و در منطقه تغییر نکند امکان حصول نتایج آن یعنی تغییر موقعیت و جایگاه کنونی حماس در جنبش فلسطین وجود ندارد.
سرکوهی علل به وجود آمدن این وضع را چنین بیان می کند:   
«اغلبِ سازمان‌های سکولارِ فلسطینی سال‌ها است که به خاطره‌ای از گذشته‌های دور تبعید و سازمانِ فتح به نهادی دلال‌صفت و فاسد بدل شده‌است.»
 اما سرکوهی اشاره ای به این نکته نمی کند که بخش مهمی از این «سازمان های سکولار فلسطینی» سازمان های انقلابی مسلح فلسطینی بودند که با صهیونیست ها در نبرد نظامی بودند. با این اوصاف، از نظر سرکوهی تنها مساله و مشکل سکولار بودن و سکولار نبودن سازمان های فلسطینی است و نه چیزی دیگر. از نظر سرکوهی کافی است سازمان های فلسطینی سکولار باشند و دست به مبارزه مسلحانه و جنگ هم نزنند و به عبارت دیگر لیبرال باشند تا مردم فلسطین آزادی خود را به دست آورند!
باری فردی که حماس را«تروریستی» می نامد باید صدها بار بیشتر از آن دولت اسرائیل را تروریستی بنامد!
موضع سرکوهی در مورد دولت صهیونیستی اسرائیل
یک - «حزب‌های راستِ افراطی و بنیادگرا، بر بسترِ تغییرِ ترکیبِ جمعیتی اسرائیل پس از مهاجرت‌های بعد از فروپاشی بلوکِ شرقِ سابق و…، زمامِ سیاست را در اسرائیل در انحصار گرفته‌اند...»
دو- «تا گرایشِ راستِ و بنیادگرای افراطی، که با صلحِ پایدار و عادلانه و «دو کشور، دو دولت» مخالف است، در اسرائیل در قدرت است...»
 سه - «اگر مردمِ ...اسرائیل گردنِ خود از طنابِ دارِ... راست‌های افراطی، بنیادگرایان، جنگ‌طلبان و سودجویان رها کنند،»
چنان که می بینیم به اسرائیل که رسیدیم آن غلاظ و شداد بودن در مورد حماس آب رفت و شل شد!
به این ترتیب مشکل دولت اسرائیل این نیست که تروریست است، که 75 سال است سرزمین فلسطینی ها را غصب کرده و آنها را و پیشروان مبارز فلسطین را می کشد. خیر! جنس دولت اسرائیل از جنس گروه «تروریستی» حماس نیست. اصلا دولت صهیونیستی اسرائیل تروریست نیست. حتی ارتجاعی هم نیست.  مشکل این دولت تنها این است که در دست «راست افراطی» قرار گرفته است. راست افراطی پس از آن روی کار آمد که «حزب‌های چپ و لیبرالِ اسرائیلی، که پیمانِ صلح بر اساسِ «دو کشور، دو دولت» را امضا کردند، از صحنه سیاسی اسرائیل حذف شد...»ند؛ و اگر در دست راست افراطی قرار نگرفته و در دست احزاب «چپ»( منظور حزب رویزیونیست اسرائیل است) و یا  احزاب لیبرال( اینجا دیگر سرکوهی راه آینده را تصویر می کند!) قرار گرفته بود این وضع پیش نمی آمد و احتمال  نورعلا نور می شد.
چنان که دیده می شود سرکوهی که شمشیر تیز و بُران خود را برای حماس دور سر چرخانده و فریاد وا تروریست سر داده بود اینک آن را در غلاف گذاشته و زبان تند و تیز در کام کشیده و مشکل دولت اسرائیل را تنها حضور یک «راست افراطی» در قدرت و نبودن لیبرال ها می داند. از این نرم تر و شل تر و بی خاصیت تر نمی شد به صهیونیست ها برخورد کرد و یک جوری مسئله ی موضع در مورد صهیونیسم اسرائیل را از سر وا کرد!  
چند نکته در مورد اسرائیل
اسرائیل یک کشور کاملا مستقل و برای خود صرف نیست بلکه با حدودی داشتن استقلال، نماینده ی قدرت های امپریالیستی و حافظ منافع آنها در منطقه ی خاورمیانه است. بخش مهمی از وظیفه ی دولت صهیونیستی اسرائیل حفظ امنیت خاورمیانه برای قدرت های امپریالیستی غربی و در صدرشان امپریالیسم آمریکا است. در این راستا است که می بینیم که تمامی امپریالیست های غربی و در صدر آنها آمریکا به پشتیبانی از اسرائیل مقابل خلق فلسطین برخاسته اند. این ها به این معنا نیست که اسرائیل مثلا لابی در کشورهای امپریالیستی ندارد و یا مطلقا استقلال ندارد.
و اما فردی که حماس را«تروریستی» می نامد باید هزار بار بیشتر از آن امپریالیست ها را تروریست بنامد.
موضع سرکوهی در مورد امپریالیست ها
یک - «و قدرت‌های جهانی که بر آتش فاجعه می‌دمد، در بازارِ خون و اشک و دردِ مردمِ فلسطین و اسرائیل سودِ خود می‌جویند و می‌برند.»
دو- «تا ...قدرت‌های جهانی، مستقیم یا با بهره‌گیری از بازوهای فلسطینی و اسرائیلی خود، به زیانِ مردمِ فلسطین و اسرائیل و علیه صلحِ عادلانه و  پایدار، تنها سودِ خود می‌جویند، تا مولفه‌های اصلی موقعیتِ کنونی برجا است و در بر همینِ پاشنه بچرخد که می‌چرخد، راه حلی در چشم‌انداز دیده نمی‌شود.»
چنان که می بینیم اینجا دیگر حتی شمشیر کندی هم در کار نیست و زبانی که چنان تند و تیز به  حماس می تاخت و «تروریست» و «جنگ طلب» خطابش می کرد به امپریالیست ها که می رسد چندان تفاوتی با  زبان خود امپریالیست ها ندارد. امپریالیست ها اینجا صرفا می شوند«قدرت های جهانی»! این «قدرت های جهانی» نه تروریست هستند و نه جنگ طلب و نه حتی مرتجع! بلکه تنها «قدرت جهانی» هستند که دنبال سود خود می باشند. و اما سرکوهی از این که این «سود» کذایی چیست و مثلا این «قدرت های جهانی» با چگونه برنامه ها و اعمالی این «سود» را دنبال می کنند هیچ سخنی به میان نمی آورد.
القصه شمشیر سرکوهی که غیب شد به کنار، حتی برای زبان اش هم که همه ی انرژی خود را وقف حماس کرده بود دیگر نیرویی نمانده که علیه امپریالیست ها به کار برد و بنابراین از تب و تاب می افتد!؟
سرکوهی امپریالیست ها را دوست دارد و خوش ندارد که آنها را تروریست و جنگ طلب و مرتجع بنامد.
موضع در مورد دولت های منطقه
یک - «و ... دولت‌های منطقه، از جمله جمهوری اسلامی که بر آتش فاجعه می‌دمد، در بازارِ خون و اشک و دردِ مردمِ فلسطین و اسرائیل سودِ خود می‌جویند و می‌برند.»
دو - «دولت‌های منطقه نیز هر یک سودِ خود می‌جویند و انگار سودِ هیچ‌ یک از اینان در حلِ مساله نیست.»
سه - «تا دولت‌های منطقه و قدرت‌های جهانی، مستقیم یا با بهره‌گیری از بازوهای فلسطینی و اسرائیلی خود، به زیانِ مردمِ فلسطین و اسرائیل و علیه صلحِ عادلانه و  پایدار، تنها سودِ خود می‌جویند، تا مولفه‌های اصلی موقعیتِ کنونی برجا است و در بر همینِ پاشنه بچرخد که می‌چرخد، راه حلی در چشم‌انداز دیده نمی‌شود.»
 اینجا دولت های منطقه از عربستان و مصر و اردن و سوریه و امارات و ... نیز ارتجاعی و تروریست نیستند. آنها هم تنها دنبال «سود» خود هستند! جالب این که حتی از ارتجاعی و یا تروریست نامیدن جمهوری اسلامی هم پرهیز شده است. مشکل جمهوری اسلامی این است که «تنها بر آتش فاجعه می دمد»!
موضع در مورد مردم
«بازیگرانِ موثرِ موقعیتِ کنونی قدرت‌ها و دولت‌های حاکم و سازمان‌های بنیادگرا، راستِ افراطی و جنگ‌طلب و تروریستی هستند نه مردم. مردم در موقعیتِ کنونی قربانی هستند نه برسازنده موقعیت.»
«اگر مردمِ فلسطین و اسرائیل گردنِ خود از طنابِ دارِ تروریست‌ها، راست‌های افراطی، بنیادگرایان، جنگ‌طلبان و سودجویان رها کنند، اگر مردمِ منطقه از شرِ دولت‌های کنونی خود رها و دولت‌هایی دموکرات، سکولار و صلح‌طلب برسازند، به ویژه اگر مردمِ ایران با گذر از جمهوری اسلامی کشوری دموکراتیک، سکولار و صلح‌طلب برپا کند، مولفه‌های مهم در موقعیتِ کنونی دگرگون خواهد شد…  »
زمانی که کسی مواضع اش در مورد دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها چنان باشد که در بالا آمد آن گاه این فرد و یا جریان نمی تواند داعیه ی چندانی در دفاع از مردم داشته باشد. در بهترین حالت خواست وی این است که از راه مبارزه مسالمت آمیز پارلمانی( البته اگر امکان و فرصت اش را یافت و یا به وی دادند!) در اسرائیل و فلسطین یک دولت لیبرال و یا سوسیال دموکرات و یا «شبه چپ» از قماش توده ای- اکثریتی و دیگر دارودسته های همانند سرکار آید و مشکلات پایان پذیرد!
 برآمد نظرات سرکوهی
نگاهی به مواضع سرکوهی نشان می دهد که وی در انتقاد از حماس درست در کنار نیروهای امپریالیستی قرار می گیرد و موضعی را می گیرد که آن دولت ها می گیرند؛ یعنی حماس را «تروریست» و« جنگ طلب» می نامد؛
 اما برعکس در انتقاد از دولت صهیونیستی و مرتجع اسرائیل و به ویژه دولت های امپریالیستی که او آنها را«قدرت های جهانی»می نامد به هیچ وجه در کنار توده های فلسطینی قرار نمی گیرد. توده هایی که نفرت و کینه ی صهیونیست های اسرائیلی و امپریالیسم آمریکا و کشورهای اروپای غربی که پشتیبانان اصلی صهیونیست ها هستند را در دل دارند و خواهان مبارزه با آنها تا رسیدن به خواست های خود هستند.
 در نگاه کلی نقد سرکوهی از حماس نقدی همسو با دیدگاه امپریالیست هاست که حماس را «تروریست» می نامند اما در نقد صهیونیست ها با اشاره به قرار گرفتن دولت در دست«راست افراطی» و در نقد امپریالیست ها با خواندن آنها با نام«قدرت های جهانی» رویه ای را دنبال می کند که در بهترین حالت لیبرال ها در مورد صهیونیست ها و امپریالیست ها در پیش می گیرند.
گرایش سرکوهی به امپریالیست ها و مخالفت اش با کاربرد مفهوم امپریالیسم در مورد آنها و نیز هوار کشیدن در مورد«جهان چند قطبی» نشانگر گرایش او به  امپریالیست های غربی و سلطنت طلبان و برنامه ها و طرح های آنها برای چپ است.
پی نوشت
شاید سرکوهی بدش نیاید و دنبال فرصتی می گردد که آشکارا بابت مخالفت اش با شاه و قبول انقلاب 57 هم از سلطنت طلبان عذرخواهی کند!
 م- دامون
مهر 1402
یادداشت ها
1-    سرکوهی این اواخر علاقه ی سوسیال - لیبرالی خود را به احزاب پارلمانتاریستی در کشورهای آمریکای جنوبی بیان کرده و از «شبه چپ» کذایی خواسته بود دست مثلا از شیوه های انقلابی مبارزه بردارد و شیوه های لیبرالی سندیکاها و احزاب آمریکای جنوبی را فرا راه خود قرار دهد. برای نمونه نگاه کنید به دو ویدیوی «چپ سنتی ناتوان از پوست اندازی» و «چند نکته درباره ی چپ- خطاب به چپ» در یوتیوب. نگارنده در بخش هایی از مقاله ی خود با نام چند نکته درباره ی«روشنفکران» و برج نشینان«شبه چپ»ایران و خطاب به«شبه چپ» های سوسیال دموکرات و فریبکاران تحریف گر به دیدگاه های فرج سرکوهی اشاره کرده است.