۱۴۰۲ مرداد ۲۱, شنبه

گسترش و شدت سرکوب مبارزه ی زنان و توده ها و چشم انداز خیزش های بزرگ تر

 
گسترش و شدت سرکوب مبارزه ی زنان و توده ها و آشکار شدن بیش از پیش چشم انداز خیزش های بزرگ تر
 
 تا زمانی که شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی
 که تمامی توده های شرکت کننده در جنبش ها و
خیزش های سه دهه ی اخیر علیه آن برخاسته اند
 و روز به روز این برخاستن اشکال گسترده تر و
عالی تر و ژرف تر و شدیدتری به خود گرفته است،
رفع نشده باشد، این خیزش ها ادامه یافته
و تا سرنگونی این حکومت پیش خواهد رفت.

خامنه ای و سران پاسدار و اوباشان متحجر حکومتی شمشیر را از رو برای توده ها بسته اند. آنها می خواهند نشان دهند که هارتر و وحشی تر از همیشه هستند و هیچ گونه حرکت و مبارزه ای را از جانب توده ها بر نمی تابند. آنها هر روز می گیرند و می بندند و می کشند؛ هر کجا که برسند و هر فرد و جمعی که مقابل شان بگوید و بایستد. این جانیان می خواهند نشان دهند «خطرناک» اند و از حفظ قدرت به هر راهی و وسیله ای ترس و وحشتی ندارند.
مصوبه ی حجاب اجباری قالیباف جنایتکار و شرکایش
بنا به گفته ی محسن برهانی از ناراضیان درون حکومتی در نگارش مصوبه حجاب اجباری سه نفر یعنی قالیباف و غضنفرآبادی و محبی نقش داشته اند. این متحجرین به خیال خودشان هر گونه منفذی را که ممکن است جایی برای تنفس و اعتراض زنان باز گذاشته باشد بسته اند.
مرکب مرگ را به خیابان فرستادند
اما این موجودات پلید باز از هم از این مصوبه و از مفاد آن احساس رضایت نمی کنند. باز هم گمان می کنند ممکن است راهی باز مانده باشد. می خواهند زود نتیجه بگیرند و از این «شر» وحشتناک، شری که عاقبت شان را در پیش چشمان شان مجسم کرده و خواب و خورشان را ربوده است رها شوند. این است که های و هوی راه می اندازند که مصوبه و جریمه کافی نیست و بنابراین گشت ارشاد این مرکب های مرگ شان را دوباره به خیابان ها می فرستند و برای دختران و زنان آزاده ی ایران بندها را تنگ تر و تنگ تر می کنند.
شاخ و شانه کشیدن برای توده ها و امید دادن به دارودسته های حکومتی
باز انگار که از آنچه هم نوشته و به خیابان فرستاده اند احساس رضایت نمی کنند پس یکی پس از دیگری پشت آنچه که نوشته اند و به خیابان فرستاده اند در می آیند و برای توده ها خط و نشان می کشند. رئیسی جلاد می گوید در آینده«بی حجابی جمع خواهد شد». شریعتمداری بوق مفنگی خامنه ای و از جانیان حکومت می گوید که« در آینده زنان بی حجاب را در معابر نخواهید دید». به دنبال اینان مردک مال پرست و جنایتکار مشهد که تا خرخره خورده می گوید از بی حجابی به تنگ آمده است و خلاصه هر کدام از آنها پشت این لایحه و گشت مرگ شان در می آیند.( و این میان و در لابلای این های و هوی ضد حجاب شان تا می توانند سیاست های کثیف اقتصادی خود را همچون گران کردن نان و دیگر نیازهای توده ها پیش می برند.)
هراس به جان شان افتاده و سرگیجه گرفته اند - فروپاشی خود را می بینند
آنها از هر آنچه انجام می دهند و از هر درجه سرکوب و جنایت که انجام می دهند احساس رضایت نمی کنند. احساس رضایت نمی کنند زیرا خود را بسیار قوی تر و مقتدرتر از آنچه می بینند می پنداشتند و جنبش توده ها را بسیار ضعیف و حقیر می شمردند. آنها گمان می کردند کافی است«پخی» بکنند و یا «سوتی» بزنند تا همه دنبال گوشه ای برای پنهان شدن بگردند. (آخر مگر نه اینان همان پاسدارانی بودند که کشتارها کرده و انقلاب هایی را خفه کرده بودند؟!)اما دیدند چنین نشد و این همه گلوله ی جنگی و این همه شلیک به سرها و چشم ها کشتن مبارزین و یا بینایی آنها را گرفتن، این همه بازداشتی و زندانی و شکنجه و«خودکشی» و این همه زهر و شیمیایی خورکردن و این همه تجاوز به دختران و پسران جوان و این همه مدارس نوجوانان را به گازهای شیمیایی بستن آنچه را می پنداشتند با «سوتی» انجام دهند انجام نداده است. دختران و زنان و جوانان و توده های بی سلاح همچون پتکی فولادین چنان بر سرشان فرود آمدند و چنان ضربات مرگباری بر آنها وارد کردند و چنان بلایی بر سر آنان آوردند که با آن غرور بیشعورانه ای که اشباع شان کرده بود حتی در خیال شان نمی گنجید. پتک هایی که چنین تن و پیکر و مغزهای انباشته از تعفن و کثافات آنان را به لرزه درآورده است.
آنها از خیزش دموکراتیک انقلابی زنان و توده ها در یک سال گذشته سرگیجه گرفته اند و سرشار از عناد هستند. این است که نمی توانند خشم خود را کنترل کنند. این خشم ناشی از ترس، ترس از این جنبشی که اکنون آنها، این جانیان متحجر را ناچیز شمرده و هدف گرفته است، از آنها به شکل سراسیمه و عصبی وار بیرون زده است. وضعی زاری که پیدا کرده اند نمی بینند و حال خودشان را نمی فهمند. و اما این جز این که نشانه ای از ترس و وحشت و اضمحلال درونی و از پا افتادن و فروپاشی باشد نشانه ی چیز دیگری نیست. و راستی که مشکل است که ضرباتی همانند چون ضربه ی هولناک مهسا به آنها وارد آید و از پا نیفتند.
سالگرد خیزش ژینا
حدود یک ماه به سالگرد خیزش بزرگ انقلابی- دموکراتیک ژینا نمانده است. و بیش از هر فرد و جریان از حاکمیت، این سازمان های امنیتی و سران سپاه هستند که درمانده شده و عربده کشی می کنند تا توده ها را دچار وحشت و ترس کنند. سرانی که زمانی نه چندان دور هوار می کشیدند:«در نطفه خفه خواهند کرد»!
اما وضع این «نطفه ی خفه شده» اکنون چگونه است؟
پاسدار جانی حسین سلامی ترسیده و وحشت زده مبارزات توده ای سال گذشته را این گونه می خواند:« قوی ترین، خطرناک ترین، جدی ترین، نابرابرترین و وسیع ترین پیکار جهانی ضد نظام اسلامی». او تلاش می کند نیروهای خود را به حال آماده باش در بیاورد. خطاب به آنها چنین می گوید:
«دشمن قطعا آرزو دارد که بتواند در ماه های آینده در ایام سالگرد اغتشاشات بازهم فتنه کند. ما هر وقت آماده ایم و غافلگیر نمی شویم کاملا مسلط ایم. راز، پیشگیری است. اطلاعات را گسترش بدهید! لیدرهای جریانات را شناسایی کنید! این ها را مهار کنید! قرارگاه های ما فعال باشند. نباید پشیمان شده باشیم از اینکه کاری را نکرده باشیم. نفوذ از یک روزنه ی کوچک صورت می گیرد. گاهی یک سد بزرگ با یک ترک کوچک می شکند. یک جامعه گاهی در یک نقطه ی کوچک آسیب می بیند و این آسیب وسیع می شود. روزنه ها را ببندید!»
به زبان دیگر تا می توانید بگیرید و ببندید و بکشید تا این که روزی پیش نیاید که از این که نگرفتیم و نبستیم و نکشتیم پشیمان شویم!
 این ها اما برای نیروهایی که کارشان چهل سال است در ایران و سوریه و عراق کشتن و خفه کردن مبارزه و انقلاب بوده است جز نشانه ی سراسیمگی و وحشت و هراس نیست. وحشت و هراس از ناآماده گی!
 اما ناآماده گی چرا؟
 به دو دلیل:
جنبشی بس بزرگ و نیرومند در مقابل شان ظاهر شده است
نخست این که کار دیگر از«خفه کردن نطفه» ی انقلاب علیه جمهوری اسلامی گذشته است و «نطفه» اکنون دیگر تبدیل به «فتنه» یا جنبشی دامنه دار و«اغتشاشات» یا خیزش بزرگ انقلابی برای سرنگونی این کثافات قرون شده است.
 و اما این خیزش صرفا محصول وضعی که گشت ارشاد خامنه ای برای دختران و زنان ایجاد کرد نبوده است، بل نتیجه ی چهل سال ستم و استثمار این دارو دسته ها و تسلط بر تمامی امور زندگی تمامی توده های ایران بوده است. از جوانان ترقی خواه گرفته تا خلق های زیرستم و در کنارشان همچنین اقلیت های مذهبی زیر ستم و از طبقات زحمتکش کارگر و کشاورز تا  فرهنگی و کارمند و از خرده فروش شهری تا عمده فروش بازار و از  وکیل و دکتر و مهندس و هنرمند و ورزشکار گرفته تا سرمایه دار جزء و... این جنبشی است برخاسته از فشارهایی که این دارودسته ی مال و قدرت پرست متحجر و این کشورفروشان برای تمامی طبقات خلق و تمامی توده های این مملکت درست کرده اند.
 و باز تا زمانی که شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که تمامی توده های شرکت کننده در جنبش ها و خیزش های سه دهه ی اخیر علیه آن برخاسته اند و روز به روز این برخاستن اشکال گسترده تر و عالی تر و ژرف تر و شدیدتری به خود گرفته است، رفع نشده باشد، این خیزش ها ادامه یافته و تا سرنگونی این حکومت پیش خواهد رفت.
همچنان که خیزش «زن زندگی آزادی»گسترده  ترین و ادامه دارترین جنبش تا سال گذشته بود خیزش بعدی می تواند بارها  گسترده تر از آن و شدیدتر از آن باشد. «هر یک نفر کشته شه هزار نفر پشتشه» یک شعار نیست بلکه امری است که تحقق عینی خواهد یافت هر چند که تحقق آن گاه تدریجی باشد و به مرور و در طول زمان صورت می گیرد.
حالا هم سالگرد این برآمد و این خیزش بزرگ نزدیک می شود و شرایط مورد اشاره صد بار بدتر از سال گذشته شده است. مدت هاست گرانی و تورم مرزهای تحمل عادی را سپری کرده است. فقر و فلاکت توده ها بیداد می کند و از کارگری که ندارد تا آن که دارد زیر فشار هستند. استبداد دینی در سیاست کاری کرده است که هیچ سخن مخالفی و شکایت ساده ای را برنمی تابد و اگر کسی دزدی و فساد فردی و یا دستگاهی را افشا کرد آنکه افشا شده«مظلوم» و آنکه افشا کرده «دشمن» خوانده می شود. و فرهنگ نیز هر روز بیشتر از پیش در چنبره ی خفقان و خرافات و دین گرایی دروغین حکام و برنامه های عمال فاسد فرهنگی شان غرق می شود.
پس  خیزش انقلاب ممکن است به زبان آنها به «چیزی» فراتر از«اغتشاشات» یعنی انقلابی واقعی تبدیل شود. چیزی که می تواند سد را فروپاشد و فروریزاند. پس باید لیدرها را بگیرند و ترک ها و روزنه ها را ببندند؛ چرا که آب بسیار پشت سد جمع شده و هر آن امکان شکستن سد می رود.
و دوم:
تزلزل حکومت و ریزش مداوم نیروها
حکومت از درون دچار تزلزل و و دو دسته گی و چند دسته گی و ریزش های پی درپی است و از آن یکدستی اکنون تنها هسته ای باقی مانده است. این تنها جناح های مخالف جناح خامنه ای از اصلاح طلبان تا اصول گرایانی مانند لاریجانی ها نیستند که با وی درافتاده اند و بدون شک این ها اگر آشکارا و زیاد نمی گویند از ترس این است که« استخر فرحی» شوند(خامنه ایی یک شعبه مرگ ویژه ی در دفتر رهبری و سازمان اطلاعات و اطلاعات سپاه دائر کرده است تا هر کدام مخالف وی حرف زدند دست به کار شود) بلکه تقریبا هر روز و با هر حادثه و رویدادی که رخ می دهد دسته ها و گروهای بیشتری از خود جناح خامنه ای ریزش می کنند. و دامنه ی این ریزش اکنون بیش از پیش به نیروهای بسیج و سپاه نیز رسیده است.
همچنین در ماه محرم پایگاه های سنتی حکومت همچون مساجد و حسینه ها شاهد چرخشی در برگزاری مراسم سوگ در روزهای تاسوعا و عاشورا بود. سوگواران آیین های سنتی را با مضامین نویی و گاه حتی اشکال نویی برگزار کردند( برای نمونه سوگوارانی که برای ادای احترام به غزاله چلابی به درب منزل وی آمدند به جای لباس سیاه لباس سفید پوشیده بودند).
و این جز این بود که بخش هایی از توده ها و به ویژه جوانان دین گریز شده و نیز به خوبی پی برده اند که هر فردی که در مراسم محرم حکومتی شرکت کند - عزاداری ها و غذا دادن و گرفتن ها و غیره - تبدیل به یک تفنگ در دست رژیم می شود تا با آن به جوانان شلیک کند. بنابراین در این مراسم اساسا شرکت نکردند.
این نارضایتی ها به حوزه های علمیه و طلاب جوان نیز کشیده شده است و دیر نیست که سرریز کند.
به این ترتیب می توان گفت که حکومت در وضعی به سر می برد که به زحمت توان آن را دارد خود را جمع کند. و تمامی فریادهای گوش خراش جانیانی همچون حسین سلامی درست به این دلیل است که آنچه از بیرون از طریق ظواهر و برخی اخبار قابل دیدن و شنیدن و تحلیل کردن است او از درون می بیند. آنچه او و دیگر سران جانی و پر های وهوی سپاه می بینند دقیقا همین وادادن ها و ریزش هاست.
مقابله با جنبش توده ها در سالگرد جنبش مهسا
برای حکومت دو راه در مقابله با سالگرد جنبش مهسا وجود دارد: یا حکومت نظامی( مستقیم و یا غیرمستقیم) ایجاد کند و یا با سیاست های پیشگیرانه شرایط و تنگناها و موانعی ایجاد کند که کسی نتواند به خیابان بیاید و بنابراین نیازی به حضور نیروهای زیاد در خیابان ها نباشد.
حکومت ظاهر راه دوم را انتخاب کرده است. از دو ماه ی محرم و صفر و کلا تابستان استفاده کرده و تمامی کانون های مبارزه انقلاب به ویژه دانشجویان و دانشگاه ها و فرهنگیان و مدارس و کارگران و محیط کار و نیز تمامی زنان و جوانان مبارز و نیز خلق های بلوچ و کرد را زیر ضرب گرفته تا فضای رعب و وحشت ایجاد کند و مانع از این گردد که توده ها به خیابان بیایند. 
مبارزه ی توده ها و دو امکان پیش رو
جدا از این که توده ها به خیابان بیایند و یا نیایند، واقعیات و سنت ها و آیین های توده ها نشان می دهد که مراسم سالگرد برگزار خواهد شد و به ویژه به این دلیل که بخش هایی از توده ها سوگوارعزیزان جان باخته ی خود هستند و می خواهند مراسم سال آنها را برگزار کنند و توده های بسیار و در کنار آنها تشکل های توده ای کارگران و فرهنگیان و دانشجویان و ... نیز آنان را همراهی خواهند کرد و در چنین صورتی هم این احتمال که مبارزات گسترده شوند و تداوم یابند زیاد است.
اما چنانچه اقدامات شبه حکومت نظامی و یا دیگر فشارها و تنگناهایی که حکومت ایجاد می کند و یا اساسا شرایط عینی و ذهنی خود توده ها امکان برآمد عمومی تری را در این روز ندهد و مانع آن شود که این روز به آن شکل که شاید انتظار آن می رود به ویژه در مناطق مرکزی (سقز و کردستان و بلوچستان که بیش از صد نفر را یک جا کشتند حکایت دیگری دارند) برگزار شود آنگاه نیرویی که باید در این روز و روزها بیرون زند با توجه به شرایط عمومی پیش گفته در زمانی دور یا نزدیک، در زمانی که شاید انتظار آن نرود بیرون خواهد زد و جنبش اوج خواهد گرفت.
همان گونه که حکومت برای تقابل با جنبش توده ها آماده می شود مبارزان توده نیز خود را برای هر وضعی آماده می کنند؛ خواه در سالگرد قتل ژینا و خواه پس از آن.
مرگ بر جمهوری اسلامی
زنده باد خیزش و انقلاب
برقراری باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
22مرداد 1402 
 
 

 

 

 

 

 

 

۱۴۰۲ مرداد ۱۸, چهارشنبه

در مورد شرایط وفاداری یک انقلابی به طبقه ی کارگر

 
 نکات اساسی در مورد شرایط وفاداری یک انقلابی به طبقه ی کارگر*
 
گرچه تحلیل مساله ی نوسان«روشنفکران» ایران از انقلابی به لیبرالی و از لیبرالی به ارتجاعی نیاز به مقاله ای درخور این مساله دارد با این حال و در حد این مقال کوتاه به برخی از اساسی ترین دلایل مادی و معنوی این نوسان که پایه و اساس اش طبقاتی است اشاره می کنیم. در نکاتی که در زیر می آید ما عمدتا فردی را که به مبارزه ی طبقه ی کارگر می پیوندد در نظر داریم.
ریشه ی طبقاتی - از کجا می آید
نخستین این است که از کدام طبقه می آید: از طبقات پایین، میانی و یا بالا. این امر نقش مهمی در فرایند تحول فرد مبارز و ثبات نسبی سیاسی و فرهنگی وی دارد اما به خودی خود هیچ ضمانتی برای این که تا پایان به منافع طبقه ای که به آن پیوسته وفادار بماند در بر ندارد. فرد تحصیل کرده در کوران نبردی سخت خواهد بود: آیا می خواهد به طبقه ای که به آن پیوسته تا پایان وفادار بماند و اگر می خواهد آیا شرایط عینی و ذهنی که این وفادار ماندن نیاز به ایجاد آن است برای خویش فراهم می سازد یا خیر!
در مجموع افراد تحصیل کرده با ریشه ی کارگری و یا دیگر زحمتکشان بیشتر به طبقه ی کارگر وفادار می مانند تا افرادی که از طبقه ی بورژوازی و خرده بورژوازی به طبقه ی کارگر می پیوندند.
جایگاه کنونی طبقاتی - اکنون در کجا ایستاده است
اکنون جایگاه وی کجاست: طبقه ی کارگر، خرده بورژوازی( کدام لایه ی آن) و یا بورژوازی. در این جا مساله ی اصلی این است که این فرد از نظر وضع زندگی چه وضعی دارد و دارای چه موقعیت اجتماعی با ثباتی است.
 تاریخ نشان داده است که بخشی از افرادی که از میان دانشجویان و تحصیل کرده گان دانشگاه های داخل و خارج به طبقه ی کارگر پیوسته اند یا مایل نبوده اند که موقعیت اجتماعی و شرایط زندگی خود را تغییر دهند و یا آنچنان که باید و شاید حاضر نبودند. روشن است که نمی توان در کاخ زیست و از کوخ حرف زد. نمی توان موقعیت اجتماعی مرفهی برای خود فراهم کرد و از همه ی «لذایذ» زندگی بهره ور بود و از کارگر و زحمتکش حرف زد. البته افراد می توانند دکتر و مهندس و وکیل و... باشند و به طبقه ی کارگر و زحمتکشان خدمت کنند اما دکتر و مهندس و وکیل بودن یک چیز است و دلبستگی به این موقعیت ها و از آنها استفاده کردن نه برای خدمت به طبقه ی کارگر و زحمتکشان بلکه برای داشتن سری در میان سرها و ایجاد رفاه بیشتر برای خویش چیزی دیگر.
پیوند با توده های کارگر و زحمتکش
فرد انقلابی از این رو انقلابی است که می خواهد تحول اساسی در جامعه و در زندگی توده های کشور خود ایجاد کند. این نیازمند پیوند عمیق با توده ها و آمیختن عملی با آنهاست.
مائو کلید انقلابی بودن را علاقه و شور و شوق بی پایان در پیوند با توده های مردم و تلاش عملی برای آگاهی بخشی انقلابی به آنها و شرکت عملی در مبارزات شان دانسته است. اگر این نباشد از انقلابی بودن اثری باقی نمی ماند.
وی چنین می نویسد:
« در تحلیل نهایی خط فاصل بین روشنفکران انقلابی با غیرانقلابی و یا ضدانقلابی این است که آیا آنها مایل اند با توده های کارگران و دهقانان درآمیزند و آیا بدان عمل می کنند یا نه.» و
«دراینجا من معیاری را مطرح کرده ‏ام که گمان می کنم یگانه معیارمعتبر باشد...چنانچه او مایل به درآمیختن با توده های وسیع کارگران و دهقانان باشد و بدان عمل کند، ‏فردی انقلابی است، ‏درغیراین صورت غیرانقلابی یا ضد انقلابی است. اگر او امروز با توده ‏های کارگران و دهقانان درآمیزد، ‏او را امروز می توان فردی انقلابی نامید؟ ولی چنانچه او فردا از آنان ببرد ...‏آن گاه ‏فردی غیرانقلابی یا ضدانقلابی خواهد شد.» و
« برخی از جوانان راجع به اعتقاد خود نسبت به ...مارکسیسم داد سخن سرمی دهند ولی این دلیل هیچ چیزنمی شود.»(سمت جنبش جوانان، منتخب آثار، جلد دوم، ص 362- 363)
پویش نظری سیاسی و فرهنگی - به کجا می رود
این بسیار مهم است که فرد انقلابی چگونه اسلوب و رویکردی به مسائل جامعه دارد و چگونه مواضعی در قبال رویدادهای جاری جامعه ی خود می گیرد و افق و چشم انداز وی چیست. در این آنچه مهم است تکامل نظری و فرهنگی و ایدئولوژیک فرد مبارز در ارتباط با تکامل رویدادهای جامعه و مبارزه ی طبقاتی است. چنانچه مبارزه ی طبقاتی پیش برود اما فرد در افکار پیشین خود بماند و به هر نحوی از مردم و طبقه ی خویش جدا شود، به گرایش های راست یا «چپ» دچار شده و این امکان که بتواند جایگاه طبقاتی کنونی خود را حفظ کند کاهش می یابد. بخشی از اپورتونیست های راست ها یا «چپ» که از طبقه ی کارگر جدا شده و به جریان های خرده بورژوایی یا بورژوایی پیوستند تغییر مسیر خود را از همین اشتباهات نظری و ایدئولوژیک آغاز کردند.
تاثیر گرفتن از افت یا شکست جنبش های مبارز و انقلابی
فرد تحصیل کرده در حالی که پرشور برای خدمت به توده ها به مبارزه و انقلاب و یا سازمانی متعلق به کارگر می پیوندند اگر تحمل شکست جنبش کشور خود و تلخی آن را نداشته باشد به اندوه و افسرده گی و دلشکستگی می گراید و راه گریز را در مکاتب بورژوایی و عرفانی و یا افیون و مسکن هایی از این گونه می جوید. برخی در این گونه موارد به کلی ضد توده شده و در صدد می شوند که نظریات خود در قالب نظریات مرتجعانه  ی تازه ای بپوشانند. 
تاثیر افت و شکست جنبش های مبارز و انقلابی در جهان
این نیز به سهم خود می تواند تاثیر چشمگیری در انفعال و یاس و افسرده گی مبارزین و به ویژه آنها که سست عنصر هستند و رویگردان شدن آنها به سوی نظرات لیبرالی و ارتجاعی و امپریالیستی داشته باشد.
برده ی فرهنگی کشورهای امپریالیستی- مبارزه برای عزت نفس ملی و به ارزش های تاریخی و کنونی خلق خود بالیدن
از نگاه موضوع این مقاله، وابستگی و برده گی فرهنگی بسیار مهم است و جزیی از کلیدهای تغییر به سوی ضد انقلاب است.
امپریالیست ها بیش از صد سال تلاش کرده اند ما را درون تهی و از خود بیزار کرده و بی ریشه و هویت و بی تاریخ و فرهنگ کنند. آنها هرگز اجازه ندادند که ما تولید صنعتی ملی داشته باشیم و ما را محدود به تولید مواد خام کردند. آنها مواد خام ما را گرفتند و کالاهای صنعتی به ما تحویل دادند و ما را به آنجا رساندند که به به و چه چه برای کالاهایشان کنیم. در سیاست مشتی مزدور بی فرهنگ( از رضا خان و پسرش گرفته تا این تفاله های قرون وسطی) بر ما گماردند تا از منافع آنها پاسداری کنند. در فرهنگ نیز تا توانستند به وسیله ی برده گان فرهنگی خود(مولفین و مترجمین وهنرمندان خود فروخته و یا شیفته ی تولیدات بنگاه های فرهنگی امپریالیست های غربی) آل و آشغال در فلسفه و جامعه شناسی و هنر( داستان و فیلم و سریال و موسیقی و...) به ما خوراندند. ما را به جایی رساندند که آنها را ستایش و خود را تحقیر کنیم. این ناتوان شدن در تولید و مداوما نگاه کردن به آنها و این مملو کردن ما از کالاهای بی ارزش فرهنگی شان، ما را مطیع و منقاد و برده ی فرهنگی آنها می کند. کار را و فرهنگ ما را به جایی می رساند که همه ی ارزش ها و توانایی ها را در کشورهای امپریالیستی و دولت های آنها ببینیم. این موجب می شود که فرد تحصیل کرده دچار خودکم بینی شده و نگاهش به ملت خود همچون ملتی عقب مانده و بی فرهنگ و ناتوان و برده گردد و بدبینی به خلق کشورش و شک نسبت به توانایی های او تمام وجودش را بگیرد و از سوی دیگر همه ی توانایی ها را در کشورهای امپریالیستی و ملت های آنها ببیند. یا برده ی امپریالیسم غرب و یا نوکر و مطیع امپریالیسم شرقی شود.  بازتاب این امر در خود وی موجب می شود عزت نفس ملی خود از دست بدهد خود را کم یا هیچ پندارد و از درون تهی و پوچ گردد. افرادی که تن به این وضع می دهند نمی توانند در مبارزه به طبقه ی کارگر و خلق خود وفادار بمانند. اینان یا منفعل شده و یا مزدور فرهنگی و یا سیاسی امپریالیسم و نیروهای وابسته به آن می شوند. 
مبارزین طبقه ی کارگر
باید به این حقیقت تلخ اعتراف کرد که تاثیر دارودسته ها«شبه چپ»که از سلک آنانی هستند که از جهان بینی انقلابی طبقه ی کارگر بریده اند(البته آنها که زمانی به آن معتقد بودند)، در بخش هایی از طبقه ی کارگر موجب شده که در دوران کنونی کمتر با کارگران انقلابی پیشرو و کمونیست روبرو گردیم و به جای آن کارگرانی با گرایش به سیاست اکونومیستی و سوسیال دموکراتی را در تشکل های کارگری شاهد باشیم. 
تمامی این که جنبش کارگری تحرک مستقل سیاسی ندارد به استبداد جمهوری اسلامی و شرایط بد اقتصادی طبقه ی کارگر و قوی بودن نیرو وخواست لایه های میانی و عقب مانده در میان کارگران برنمی گردد، بلکه به این «شبه چپ» سوسیال دموکرات و ترتسکیست نیز بر می گردد. و جالب این که اینها که سهم بزرگی در این وضع عقب مانده گی طبقه ی کارگر از خیزش انقلابی دارند جار و جنجال راه می اندازند که چرا کارگران «انقلاب اجتماعی» نمی کنند!  
 م- دامون
مرداد 1402
 
*این مقاله در ادامه ی دو مقاله ای است که با نام های درباره ی باقر پرهام  و نیز «روشنفکران» و برج نشینان«شبه چپ»ایران نوشتیم و تحلیل مختصر ریشه های نوسان بین طبقات است.  

۱۴۰۲ مرداد ۱۶, دوشنبه

در بزرگداشت انقلاب مشروطیت

 
این نوشته قرار بود برای 14 مرداد سالروزمشروطیت 
آماده و در وبلاگ گذارده شود که این امر مقدور نشد
 و چند روز دیرتر امکان گذاردن آن در وبلاگ فراهم گردید.
 
در بزرگداشت انقلاب مشروطیت
 
انقلاب مشروطیت ایران 1284- 1290 جزو نخستین انقلاب های بورژوا - دمکراتیک در کشورهای خاورمیانه و شرق بود و در کنار انقلاب ها و جنبش های انقلابی در عثمانی( انقلاب 1908 ترکان جوان)، چین( انقلاب بورژوا- دموکراتیک 1911) و جنبش های هند و مصر در آن دوران جریان یافت.
دشمنان انقلاب
 این انقلاب از نظر طبقاتی حکومت زمینداران و اشراف و روحانیون مرتجع و شاهزاده گان و درباریان و از نظر سیاسی استبداد سلطنتی شاه و در مراحل نخستین امپریالیسم روسیه و به همراه آن در مراحل بعدی امپریالیسم انگلستان را زیر حمله ی خود گرفت.
طبقات خلق
طبقات خلق را در انقلاب سرمایه داران تجاری ملی، بازاریان و کسبه، پیشه وران و تحصیل کرده گان و طلاب و روحانیون مترقی و لایه های متوسط و پایین کارکنان دیوانی و نیز توده های زحمتکش کارگران و دهقانان( عمدتا در گیلان و آذربایجان) و نیمه پرولتارها تشکیل می دادند.
هسته ی مرکزی خواست های خلق حذف اقتدار شاه و مشروط کردن سلطنت و برقراری انتخابات آزاد و تشکیل مجلس نماینده گان ملت و تدوین قانون اساسی و تشکیل دولت بر مبنای قانون اساسی یعنی در ماهیت امر برقراری دموکراسی بورژوایی(دیکتاتوری بورژوایی) بود.
سه مرحله ی انقلاب
این انقلاب از سه مرحله ی مهم می گذرد.
نخستین مرحله ی این انقلاب با امضای تشکیل مجلس شورای ملی در 13 مرداد 1385 به وسیله ی مظفرالدین شاه و صدور رسمی فرمان مشروطیت در 14 مرداد 1285  پایان می یابد. در این دوران مجلس ملی در صدر امور قرارگرفته و قوانینی که قدرت شاه و دخالت او و درباریان را در امور کشور محدود کند تصویب و اصلاحات گوناگونی در سطح کشور انجام می دهد. این مرحله با کودتای محمدعلی شاه در تیرماه 1387و به توپ بستن مجلس در دوم تیربه وسیله لیاخوف و بریگاد قزاق روس در 1387پایان می یابد و استبداد صغیر برقرار می شود.
مرحله ی بعدی این انقلاب از تیر 1387 تا تیر 1388 تداوم استبداد صغیر است. انقلاب در این مرحله با مقاومت مبارزات مردمی علیه استبداد محمدعلی شان در تبریز و به رهبری ستارخان ادامه می یابد و با  فتح تهران به وسیله ی ارتش مسلح آزادیخواهان آذربایجان و گیلان و همچنین نیروهای مسلح بختیاری ها در  25 تیر1388 به پایان و مشروطیت دوم آغاز می شود.
مشروطیت دوم از تیر 1388 تا دی ماه 1290 به طول می انجامد. در این مرحله مجلس دوم تشکیل و مبارزات طبقاتی درون و بیرون مجلس از یک سو بین انقلاب و ضد انقلاب و از سوی دیگر بین لیبرال ها و رادیکال ها( دو حزب اعتدالیون و دموکرات) درون انقلاب جریان می یابد. مهم ترین فرازهای این دوره خلع محمد علی شاه از قدرت و اعدام روحانی مرتجع و مزدور روسیه شیخ فضل اله نوری مشروعه چی است که خمینی و سران کنونی جمهوری اسلامی از فرزندان و نواده های فکری او بوده وهستند و در ارتجاعی بودن و کشورفروشی از وی نیز بدترند. سپس می توان از شدت گرفتن تضادهای درون متحدین مشروطه که طبقات انقلابی و مترقی و سنتی و مدرن و سازشکار و لیبرال و رادیکال آن را توامان تشکیل می دادند و مرتجعین نیز به درون آن راه یافته بودند نام برد که نیروهای اساسی انقلاب را به شدت تضعیف کرد و در پایان می توان از توطئه های مداوم امپریالیست های روس و انگلیس نام برد که هم توطئه چینی های خاص خود را داشتندو هم این تضادها را تشدید می کردند و نقش مهمی در شکست انقلاب داشتند. 
نهایتا این انقلاب با تجاوز امپریالیسم روسیه به ایران که پیش از آن برنامه هایی پی درپی برای مداخله در امور ایران طرح ریزی کرده بود و همچنین تآیید امپریالیسم انگلستان که در مساله ی به شکست کشاندن انقلاب مشروطه متحد روسیه بود و بالاخره سرکوب آزادیخواهان در تبریز و گیلان و تهران به پایان می رسد.
این پایان البته سرآغازی برای یک سلسله جنبش های توده ای روستایی و شهری به ویژه در گیلان و آذربایجان می شود که نهایتا با کودتای اسفند 1299 انگلیس و بر سرکار آمدن رضاخان این جنبش های سرکوب و دوران استبداد رضاخانی آغاز می گردد.
مهم ترین وجوه انقلاب
در زیر به برخی از مهم ترین وجوه پیش و پس از انقلاب که دارای اهمیت فراوان است اشاره می کنیم.
کار آگاهگرانه ی انقلابی و مترقی پیگیر و مداوم
نخستین وجه انقلاب کار آگاهگرانه ی فراوان( تئوریک و سیاسی و فرهنگی و هنری) پیش و پس از انقلاب به وسیله مشروطه خواهان است که نخست با نشر مجلات و روزنامه ها در خارج کشور و در استانبول ترکیه( اختر) و هند(حبل المتین) و لندن( قانون) و سپس در ایران (صوراسرافیل و مساوات و حبل المتین...) به ترجمه و ترویج افکار انقلابی و لیبرالی بورژوازی فرانسه و انگلستان اقدام می کنند. یک گرایش در این دوره دموکراتیسم و لیبرالیسم سکولار و گرایش دیگر پیچاندن افکار نو در اشکال مذهبی و یا آغشته کردن آنها به افکار دینی و مذهبی است.
در کنار این جریان، روزنامه ها و مجلات چپ(همچون ملانصرالدین)که از انقلاب 1905روسیه تاثیر گرفته بودند نیز نقش مهمی در کار آگاهی بخشی به کارگران و توده های زحمتکش داشتند. مکان اصلی شکل گیری جریان های چپ در آن دوران باکو و منطقه ی قفقاز بود. این ها مراکزی بودند که دهقانان و پیشه وران بیکار شده به آن مهاجرت می کردند و در آن جا کار می کردند و در مدار تبلیغات انقلابی کمونیست های روس و قفقاز( عمدتا بلشویک ها) که آن زمان نام  حزب شان«سوسیال دموکرات» بود قرار می گرفتند.
مبارزات خلق متحد
دومین وجه مهم انقلاب مبارزات طبقات متحد بود. در این انقلاب زنان و مردان و جوانان و تحصیل کرده و بیسواد و جریان های سیاسی و گروه ها و مذاهب گوناگون از مسلمان و زرتشتی و بابی و مسیحی و یهودی و آسوری... و نیز تمامی خلق ها از آذری و کرد و فارس و ارمنی  و برخی از مبارزان قفقازی و... در کنار یکدیگر علیه استبداد مبارزه کردند. یکی از دلایل اصلی پیروزی مشروطیت در مرحله ی نخست و نیز مقاومت در مقابل کودتای محمدعلی شاه و سپس فتح تهران و برقراری دوباره ی مشروطه همین اتحاد طبقات خلقی گوناگون جامعه و پشتیبانی از یکدیگر بود.  
تشکل های سیاسی مخفی، ارگان های قدرت سیاسی خلق و برپایی ارتش خلق
سومین وجه این انقلاب به وجود آوردن تشکل های سیاسی مخفی و ارگان های قدرت توده ای و سپس تشکل های مسلح توده ای بود که مهم ترین آن ها در آذربایجان و در شهر تبریز شکل گرفت و سپس به گیلان گسترش یافت.
در این خصوص می توان از سازمان اجتماعیون- عامیون (سوسیال - دموکرات) نام برد که جزو نخستین تشکل های مبارز طبقات انقلابی بود و از رده های پایین تجار آزادیخواه و لایه های خرده بورژوازی انقلابی گرفته تا طبقه ی کارگر و زحمتکش و نیز لایه های پایینی و تهیدست دهقانان را متشکل کرده بود. این تشکیلات در سال 1384 در باکو تشکیل شد و انجمن غیبی یکی از مهم ترین و انقلابی ترین سازمان های جنگنده در تاریخ ایران، شعبه ی تبریز آن به شمار می رفت که در سال 1385 تشکیل شد. 
همچنین پس از پیروزی مرحله ی نخست انقلاب انجمن های شهری در شهرها و استان ها تشکیل شد که ارگان قدرت سیاسی توده های مبارز بودند و انجمن تبریز(نزدیک ترین به شوراهای انقلابی در انقلاب 1905روسیه) مهم ترین آنها بود. 
انجمن تبریزارگان قدرت سیاسی توده های تبریز یکی از برجسته ترین و رادیکال ترین و پیگیرترین  سازمان های خلقی دوران مشروطیت به شمار می آمد که نقش و تاثیر زیادی در جهت گیری رادیکال انقلاب در رویدادی بعدی از جمله مقاومت مقابل کودتای محمدعلی شاه و سازمان دادن مبارزه هشت ماهه علیه محاصره ی تبریز به وسیله ی ارتجاع و سپس فتح تهران و نیز دوره ی بعدی مجلس و در مبارزه با امپریالیسم روسیه و انگلیس داشت.
و بالاخره می توان از سازمان مجاهدین مسلح یا ارتش خلق نام برد که زیر نظر انجمن غیبی و انجمن تبریز تشکیل شد و سپس به استان های مبارز گسترش یافت. این تشکل ها و به ویژه ارتش نیروهای مجاهدین مشروطه خواه که پیش از کودتای محمدعلی شاه تشکیل شدند و بافت اصلی آن را توده های زحمتکش کسبه و پیشه ور و تحصیل کرده گان و طلاب مبارز و کارگران و دهقانان تهیدست تشکیل می دادند نقش اساسی را در تداوم مبارزه و مقاومت و بازگرداندن مشروطه به ایران و حفظ نسبی بعدی آن اجرا کردند.
 در چارچوب مبارزه ی مسلحانه با ارتجاع باید از دست زدن به ترورهای انقلابی به وسیله ی مبارزین مشروطه، خواه پیش از انقلاب و خواه پس از آن صحبت به میان آورد. اوج این ترورهای انقلابی، ترور ناصرالدین شاه مرتجع به وسیله ی اندیشمند و مبارز بزرگ میرزا آقاخان کرمانی در اردیبهشت 1275و ترور میرزا علی اصغراتابک ملقب به امین السلطان یکی از مرتجع ترین و کثیف ترین عناصر ارتجاع حاکم به وسیله ی عباس آقا صراف تبریزی( وابسته به انجمن غیبی) در هشتم شهریور 1286 و بالاخره ترور شجاع نظام مرندی بود. برخی از این ترورها به ویژه ترور اتابک دارای نقش مثبتی در تکامل اوضاع و آماده شدن برای ایجاد تشکل های مسلح و دست زدن به نبرد مسلحانه با ارتجاع بودند. ترور انقلابی شجاع نظام مرندی نیز که با برنامه ریزی حیدرخان عمواوغلی از رهبران انقلابی و کمونیست مشروطه صورت گرفت نقش مهمی در مبارزه خلق آذربایجان علیه ارتجاع محمدعلی شاهی و شکستن محاصره ی تبریز داشت.
ضعف های اساسی انقلاب مشروطیت
نبود رهبری یک طبقه ی انقلابی
مهم ترین ضعف انقلاب نبود یک طبقه ی انقلابی در راس طبقات خلقی بود. طبقه ی بورژوازی ملی ایران که در مجموع رهبری انقلاب را در دست داشت عمدتا به بازرگانان و مالداران و  بازاریان متوسط و زمینداران ملی محدود می شد و بورژوازی صنعتی که تازه در حال پدید آمدن بود در آن جایگاهی ناچیز داشت. از نظر دیدگاه سیاسی درهم و مغشوش و از نظر سازمان و تشکیلات بسیار ناتوان بود و در مبارزه از رایکالیسم جنبش توده های تهیدست و تداوم انقلاب می ترسید و چون به وسیله ی رشته های اقتصادی و سیاسی به طبقات زمیندار و اشراف و شاهزاده گان قاجار و درباریان و روحانیون مرتجع و نیمه مرتجع و خان های عشایر وصل بود به سازش با این طبقات و جریان ها دست زد و جنبش توده ها را سرکوب کرده( حمله به نیروهای مجاهدین در باغشاه و کشتار آنها یکی از فرازهای مهم این سرکوب بود) و به رکود و انفعال کشانید. به این ترتیب ضعف درونی این طبقه یعنی بافت تجاری- مالی آن و پیوند اقتصادی و سازشکاری آن با ارتجاع مورد اشاره از یک سو و با امپریالیسم( عمدتا امپریالیسم انگلستان) از سوی دیگر و همکاری در سرکوب لایه های تهیدست خرده بورژوازی و توده های زحمتکش شهری و روستایی و نیمه پرولتاریا و دهقانان میانی و فقیر و بی زمین، نقش مهمی در به شکست کشاندن مشروطه داشت.
در مورد طبقه ی کارگر باید گفت در آن زمان همچون بورژوازی صنعتی، طبقه ی کارگر صنعتی در ایران تازه در حال پیدایش بود.  تعداد کارخانه های بزرگ کم بود و بخش مهمی از کارگران صنعتی ایران در کارگاه های کوچک کار می کردند و بخش دیگر نیز آنهایی بودند که به باکو مهاجرت کرده و در موسسات نفتی آن مشغول کار شده بودند. این بخش ها نیز بیشتر از شمال ایران به ویژه آذربایجان و گیلان بودند و زمانی که به کشور برمی گشتند در این دو استان پخش می شدند. در کل طبقه ی کارگر کمیت زیادی نداشت و بنابراین نمی توانست به عنوان یک طبقه ی تولیدی نقش اساسی در انقلاب داشته باشد. این امر مانع آن نبود که کارگران مهاجر زیر تاثیر تبلیغات احزاب سیاسی مانند همت و اجتماعیون- عامیون قرار گیرند و در مراحل گوناگون انقلاب نقش داشته باشند.  
سه تضاد مهم و ناتوانی بورژوازی تجاری در برخورد درست به آنها
سه تضادی که انقلاب با آن روبرو بود عبارت بودند از تضاد خلق و ارتجاع حاکم یعنی شاه و درباریان، زمینداران و اشراف و روحانیون مرتجع و دوم تضاد خلق با دو امپریالیسم روس و انگلیس که یکی در شمال ایران و دیگری در جنوب مستقر بود و هر کدام نیروهای وابسته به خود را در ارتجاع حاکم داشتند و سوم تضادهای درونی خلق. برخورد به این تضادها اساسا در دست طبقه ی رهبری کننده ی انقلاب یعنی بورژوازی تجاری و مالی بود که به هیچ کدام به درستی برخورد نکرد. با ارتجاع داخلی سازش کرد و به همراه آن نه تنها با سیاست های نادرست تضادهای درون خلق را تشدید کرد بلکه به سرکوب خلق یعنی نیروهای خرده بورژوازی و لایه های تهیدست شهری و روستایی و کارگران و دهقانان که پیش از آن با آنها متحد شده و از نیروی آنها برای شکست ارتجاع حاکم استفاده کرده بود دست زد. در مقابل امپریالیسم روس و سپس انگلیس نیز نتوانست مقاومت کند و از استقلال کشور دفاع کند و در برابر تهاجم آنها به کشور به انفعال درغلتید و تسلیم شد.
نقش کثیف امپریالیسم روس و انگلیس
یکی از دلایل مهم شکست انقلاب مشروطه مداخله ی امپریالیست های انگلیس و روس در ایران و کارشکنی در برنامه های انقلابی و اصلاحی مشروطه خواهان بود. این دو امپریالیسم خونخوار هر کدام جناح و نیروهای مزدور وابسته به خود را در ایران داشتند و آنها را در مقابل مشروطه خواهان واقعی مورد پشتیبانی قرار داده و توطئه ها و برنامه های خود را خواه مستقیما از طریق دولت ها و نیروهای نظامی خود و خواه از طریق عوامل کثیف خویش در حکومت ایران و نافذ شده در رهبری مشروطیت به ویژه در مجلس دوم پیش می بردند. شکست نهایی مشروطیت در نتیجه مداخله و لشکر کشی امپریالیسم روسیه به شمال ایران که همراه با تایید دولت امپریالیستی انگلستان بود و به راه انداختن کشتار خلق به ویژه در آذربایجان و گیلان  صورت گرفت.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
14 مرداد 1402

۱۴۰۲ مرداد ۱۴, شنبه

چند نکته درباره ی«روشنفکران» و برج نشینان «شبه چپ»ایران

 
 
 
چند نکته درباره ی«روشنفکران» و برج نشینان«شبه چپ»ایران
و 
خطاب به«شبه چپ» های سوسیال دموکرات و فریبکاران تحریف گر 

روشنفکر
نخست به مفهوم روشنفکر اشاره کنیم.
به نظر ما این مفهوم معنایی معین دارد. و چون معنایی معین دارد نمی تواند دلبخواهی و در هر موردی که پیش آید به کار رود. حتی به عنوان«روشنفکران یک طبقه» نیز درست نیست. چرا که از این دیدگاه، طبقات مرتجع نیز «روشنفکر»ان خود را خواهند داشت و در اینجا «روشنفکر» مساوی با مرتجع می شود که بدیهی است دیگر نه روشنفکر بلکه تاریک فکر است هر چند منافع طبقه ی پوسیده و مرتجع خویش را به روشنی و درست تشخیص دهد.
 بر همین سیاق مترجم را هم چون در کار فرهنگی است و ترجمه می کند نمی توان«روشنفکر» نامید زیرا برخی مترجمین اصلا مرتجع اند و برخی دیگر نیز بینابینی و پیرو سیاست طبقاتی هستند که از لیبرال تا رادیکال را شامل می شود و برخی هم تنها برای درآمد دست به ترجمه می زنند و خیلی در بند این نیستند که چه ترجمه می کنند.
 از این رو به جای این مفهوم در فارسی، بهتر است که واژه ی نظریه پرداز(در برابر واژه ی ایدئولوگ و اندیشمند یا متفکر در برابر انتلکتوئل)در زمینه های سیاسی، اقتصادی و عرصه های گوناگون فرهنگی به کار رود و از مفهوم روشنفکر در دایره ای محدودتر استفاده شود.
روشن است که مفهوم اخیر نیز بر تمامی موارد صدق نمی کند زیرا برخی از کسانی که نام«روشنفکر» بر آنها گذارده می شود، لزوما نظریه پرداز نیستند. بنابراین به همه ی افکار این گونه افراد نمی توان نام «نظریه پردازی» داد.
 
دو جریان اساسی در نظریه پردازان جریان های ضداستبدادی 
نگاهی به تکامل جریان« روشنفکری» و اندیشه ورزی در ایران نشان می دهد که بخشی از«روشنفکر»ان ایران خواه فعالین عرصه ی سیاسی و خواه عرصه ی فرهنگی، پس از مشروطیت و به ویژه از سال های 20 به بعد یک دوره ی سه مرحله ای را پیموده اند. اول پرشور و انقلابی و عموما از مبارزین احزاب انقلابی و مترقی جریان های کارگری و یا خرده بورژوایی اند، بعد و در دوران میانسالی که به اصطلاح کمی «سر انداختند» حسابگر و محتاط کار می شوند و در دوران نزدیک به پیری متوجه می شوند که زمانی جوان بوده و در جوانی از این گونه حرف های مثلا چپی و ضدارتجاعی و ضدامپریالیستی می زده اند و حالا زمان تغییر کرده و خیلی چیزها نو شده و اینها هم دنبال نو هستند و از نو حرف می زنند (و جالب این که مثلا این «نو» برخی از این حضرات یعنی«سوسیالیسم دموکراتیک» افکار رویزیونیست هایصد سال و اندی سال پیش است که حالا توی پوست های رنگارنگ شکلات های جدید پیچانده شده است) و به این ترتیب به لیبرال و محافظه کار و نیمه مرتجع و مرتجع و واداده ومنفعلی که پی کار خود می رود(که این عموما بهترین حالت است) تبدیل می شوند.
این گونه افراد«سه فازی» بیشتر از قماش حزب رویزیونیست توده بوده اند که به دلیل بزرگی تشکیلات این حزب در سال های 20 تا 32 (نسبت به گروه های چپ خط دو و سه و چهار پس از شکست انقلاب در سال 1360) خروار خروار از این تیپ بیرون داد. از رهبران خودش گرفته تا برخی از کسانی که در عرصه ی فرهنگ کار می کردند.
در کنار این جریان برخی دنبال مذهب افتاده همچون جلال آل احمد هست که مرادش شد خمینی و فضل الله نوری. و سپس می توان از شورای مقاومت کنونی که سابقا مجاهدین خلق نام شان بود نام برد و در دوره ی اخیر همچنین می توان برخی از افراد سابقا حزب اللهی و سپس اصلاح طلب متدین و«روشنفکر دینی» و حالا سر در آخور امپریالیسم آمریکا و سلطنت طلبان را نمونه آورد.
این برگشت به سلطنت طلبی البته خاص این«روشنفکران دینی» نبوده بلکه می توان گفت که پیش از آنها و در همان زمان سلطنت سابق در کار برخی از گروه هایی که زمانی ساز مبارزه با سلطنت و استبداد و امپریالیسم را می زدند و از جمله حزب توده به عنوان جزیی از«سه مرحله»( اینجا تنها دو مرحله) ظاهر شده بود؛ مثل باهریان و جعفریان ...
در دوران کنونی با توجه به برقراری جمهوری اسلامی و در جنایت و فساد «روسفید» کردن دوران سلطنت استبدادی، مرتجع سلطنت طلب یا مشروطه خواه شدن نیز نعوذبالله نوعی«روشنفکر»ی شده است و می شود با آن« پُز» هم داد!
نگاهی به چند «روشنفکر» سابقا چپ مانند عباس میلانی و علی میرفطروس( مولفی که در دهه ی پنجاه و پیش از انقلاب پرشور و شر بود و با نوشته هایش در ایران در مورد جنبش های تاریخی حلاج و حروفیه و... به سهم خود موجی و تحرکی در محفل های چپ ایجاد کرده بود)، حمید شوکت و خانبابا تهرانی و...  نشان از چنین فرایندی دارد. این ها تازه مشهورترین ها هستند. افرادی هم هستند که سابقا به دلیل چپ بودن شان سال ها زندانی کشیدند اما بعد از آنکه بیرون آمدند شکست از یک سو و ضدیت با جمهوری اسلامی از سوی دیگر آنها را به ورطه ی سلطنت طلبان و مشروطه خواهان انداخت. این افراد تمام نظرات گذشته خود را از چپ بودن تصفیه کرده و از رضاخان و محمدرضا شاه و دیگر سلطنتی ها و ایدئولوگ هاشان مثل علی دشتی( و برخی از آنها حتی از ساواکی منفوری مانند پرویز ثابتی) چنان با آب و تاب حرف می زنند که اگر کسی گذشته آنها را نداند گمان می کند جد اندر جد سلطنت طلب و ساواکی بوده اند. این کثافت و لجنی است که می توان گفت که برخی از شبه چپ ها هوچی مانند حکمت و تقوایی و دارودسته های ترتسکیست توی سازمان های چپ سال های انقلاب 57 انداختند و بخشی از چپ را به گنداب و عفن کشاندند.  
روشن است که این روند حاکم بر جریان های سیاسی و فرهنگی ایران نبوده بلکه جریان متضاد آن نیز در تمامی این دوران صد ساله وجود داشته و آن جریان است که عموما حاکم بوده است. خواه در سیاست و خواه در فرهنگ، طبقه ی کارگر و خلق ایران همواره شاهد روهروان و مبارزان بزرگی بوده است:
حیدرخان عمواوغلی و تقی ارانی و سید جعفر پیشه وری و دیگر سران مبارز حزب دموکرات آذربایجان در سال 1324 و نیز قاضی محمد رهبر حزب دموکرات کردستان، خسرو روزبه و مرتضی کیوان و و ارطان و سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشری و مبارزان نخستین چریک های فدایی و مجاهد و در کنار آنها بسیاری مبارزین زمان انقلاب و نیز در عرصه ی فرهنگ و هنر مبارزین و آزدایخواهانی مانند میرزاده ی عشقی و عارف قزوینی و فرخی یزدی و  احمد شاملو و صمد بهرنگی و سعیدسلطانپور و درویشیان و این آخری ها نویسنده ی آزادیخواه و مبارز بکتاش آبتین و بسیاری از مبارزان فرهنگ نو که حکومت در قتل های زنجیره ای آنها را به قتل رسانید.
 به این ترتیب این جریان های سه مرحله ای و این دسته هایی که گرایش به بزک دوزک سلطنت طلبان و یا امپریالیسم غرب به ویژه آمریکا می کنند اقلیتی بیش نبوده و نیستند.   
 
سوسیال دموکرات های«شبه چپ» و سوسیال دموکرات های ضدچپ
جریان های«شبه چپ» ایران به دو دسته تقسیم می شوند: دسته ی نخست سازمان ها و دسته ی دوم مترجمین و نظریه پردازها یا نظریه بده ها!
دسته نخست
دسته ی نخست همین احزاب و سازمان ها و گروه های به اصطلاح چپ و سوسیالیست هستند؛ یعنی به طورعمده رویزیونیست های توده ای- اکثریتی و خروشچفیست های سوسیال دموکرات راه کارگری که از امتزاج خروشچفیسم و جریان های رویزیونیست غربی آش شلم شوربا راه انداخته و حالا دیگر خود را«مارکسی» می خوانند و همراه با اینان دسته هایی دیگر که نام شان اکثریت نیست اما همان خط اکثریت را دنبال می کنند. جدا از سایت هایی که این جریان ها به نام حزب و گروه دارند سایت هایی مانند«اخبار روز» و«گزارشگران» عموما نظرات این دسته از رویزیونیست ها و خروشچفیست ها را نشر می دهند و عمده خوانندگان نوشته ها و بینندگان برنامه های ویدئوئی شان هم دسته های خودشان هستند.
جریان هایی  سوسیال دموکراتی مانند حزب کمونیست ایران نیز کمابیش همراه این دسته ها هستند و نظرات و اعلامیه هاشان جز در سایت های خودشان در دو سایت مزبور نیز نشر می یابد( جدا از حضورشان در شش گروه «شبه چپ).
در کنار این ها، دارودسته های حکمتی - ترتسکیست کمونیسم سلطنت طلب و امپریالیستی و کلا جریان هایی هستند که زیر نام احزاب حکمتیست فعالیت می کنند. اختلافات این دو دسته یعنی گروه کمونیسم کارگری و این دارودسته های حکمتیست نیز سر لحاف ملا است. مقتدای همه ی آنها فرد بی پرنسیپ و مزدوری به نام منصور حکمت بوده است که خود و جریان اش بدترین ضربات را به کادرهای سازمان هایی همچون کومله و پیکار و رزمندگان زد. این قبایل حکمتی همچون رویزیونیست ها جدا از سایت های حزبی، سایت های جانبی مانند«آزادی بیان» را نیز دارند. گفتنی است که سایت های غیر حزبی این دو دارودسته که اختلافات اساسی بر سر رد مبانی و اصول مارکسیسم ندارند نه تنها نظرات دارودسته های منسوب به خود بلکه نظرات دسته های مقابل را نیز نشر می دهند.
دسته دوم
 دسته ی دوم، تعدادی ازمنفردین«برج نشین»مترجم و یا «نظریه پرداز»هستند که در سایت های«نقد اقتصادی سیاسی»، «نقد»، «واکاوی سوسیالیستی» و «راه کار سوسیالیستی» و« کارگاه دیالکتیک» و از این گونه ها گرد آمده اند و چندتایی که یا داخل کلاب هاوس ها هستند و یا مدعو همیشگی تلویزیون های سلطنت طلب و امپریالیستی به ویژه اینترناشنال. این ها نیز در مجموع سرشان در یک کاسه است.
کار بیشتر افراد این گروه اخیر که باید آنها را طیفی از سوسیال دموکرات های عمیقا ضد کمونیسم نامید یعنی افرادی همچون حسن مرتضوی، حسن آزاد، فرج سرکوهی، محمدرضا نیکفر، سعید رهنما، پرویز صداقت، محمد مالجو، مهرداد درویش پور و از این گونه افراد نیز این است که یا تو سوراخ سنبه های دانشگاه های غربی بگردند و کتاب ها و نوشته های هر استاد دانشگاهی را که آن گوشه و کنارها خاک می خورد و کسی تره برایش خُرد نمی کند، بیرون آورده و به اسم «مارکسیست» و«سوسیالیست» و «مارکسی» و« اروکمونیسم» و «مارکسیسم غربی» و غیره به دانشجویان ایرانی معرفی کنند تا مبادا دانشجویان ما از«انوار» چنین اذهانی بی بهره بمانند و یا اینکه به نظریه پردازی هایی از موضع سوسیال دموکراسی( در بهترین حالت از دیدگاه جریان «شبه چپ» غربی) و یا ترتسکیستی به تحلیل رویدادها بپردازند و به اصطلاح به جریان های گروه نخست خط و«خوراک» بدهند و رویزیونیسم و ترتسکیسم و سوسیال دموکراتی آنها را سیرایی ببخشند. 
این دسته ی اخیر با اینکه همه تحصیل کرده و استاد دانشگاه و از این گونه عناوین را با خود حمل می کنند عموما از خودشان هیچ ندارند و جز بلندگوهای این پروفسورهای لیبرال و سوسیال دموکرات ها و ترتسکیست های بی خاصیت و یا سوسیال دموکرات های احزاب غربی چیز دیگری نیستند( بیشتر آنها مریدان مکتب فرانکفورت و افرادی مانند میشل لووی و الکس گالینکوس و دیوید هاروی و جان ریز و هال دریپر و روی باسکار و ... هستند).
این ها عده ای هستند تهی از هر گونه عِرق اندیشه ورزی کشور خود و برده ی فرهنگ غرب و آماده برای این که اگر این پروفسورهای بی خاصیت غربی سر صبح آروغ زدند حضرات ظهرنشده آن را طلا بگیرند و تحویل دانشجویان ایرانی دهند. جالب این که این دسته ها نظریه پردازان و مترجمین توده ای را به سخره می گرفتند که پیرو پروفسورهای روس هستند اما خودشان یک سُور به این گونه توده ای ها زده و پیرو پروفسورهای سوسیال دموکرات و ترتسکیست غربی شده اند.
افرادی هم هستند در داخل که با این دسته ی اخیرهمکاری دارند و کمابیش همان نظرات را یا به همان شکل و یا به شکل و سیاق دیگری تکرار می کنند. برخی از سردسته های افرادی که منشور کذایی«رفاه» را که از نظر خودشان خیلی«ضد سرمایه داری» است!؟ بیرون داده اند از این گروه اند. این ها حالا با منشورشان ور می روند و دیگر نیازی ندارند امضایشان را پای نوشته هایشان بگذارند.
  دسته های برج نشینان که در بهترین حالت نماینده گان سیاسی خرده بورژوازی میانی و مرفه ایران هستند اینان اند. حضرات خوش دارند که در برج عاج خود یا کنارگود سازمان ها بنشینند و نظریه پردازی کنند و به این احزاب و سازمان های «شبه چپ» که همه از قماش خود حضرات هستند منتهی از نظر این حضرات گاهی عقب می مانند و مثلا یادشان می رود که «جهان چند قطبی» و یا «بی قطبی» شده و بساط کشورهای زیرسلطه جمع شده و حالا هر کشوری مستقل است ومی تواند دنبال منافع خودش باشد و کاربرد مفهوم «امپریالیسم» و یا «امپریالیسم آمریکا» دیگر جزو مد روز نیست و بهتر است دور انداخته شود و«نظام پارلمانی» بهتر از نظام شورایی است، و بهترین شکل گذار از جمهوری اسلامی هم «گذار دموکراتیک» یعنی گذارمسالمت آمیز است، مشاوره و خط دهند و بر چگونگی «تکامل» یافتن بیشتر اپورتونیسم و رویزیونیسم و ترتسکیسم آنها و مد روزشدن شان نظارت کنند. 

 خطاب به«شبه چپ» های سوسیال دموکرات و فریبکاران تحریف گر ضد کمونیسم
و ما هم به خود حق و آزادی می دهیم که چیزی به این دارودسته ها بگوییم و بهترین چیزی که می توانیم بگوییم همان هایی است که لنین به برنشتینی های روسی یا همان رویزیونیست های اکونومیست یعنی اجداد همین سوسیال دموکرات های فعلی گفت و تا حدود زیادی در مورد این دارودسته ها صدق می کند:
« ... اتحاد ما بنا بر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان( رویزیونیسم و ترتسکیسم و سوسیال دموکراسی) در نغلتیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ی خاصی مجزا شده نه راه مصالحه بلکه راه مبارزه را برگزیده ایم سرزنش کرده اند. و حالا ...بعضی ها فریاد می کشند: به این منجلاب( منجلاب برنشتینیسم و رویزیونیسم و بعدها سوسیال دموکراسی کائوتسکی) برویم! وقتی هم که ما را سرزنش می کنند به حالت اعتراض می گویند: شما عجب مردمان عقب مانده ای هستید!( «چپ سنتی» هستید و متوجه نیستید که«بینش مارکس» با اصول مارکس فرق داشت و شما به جای«بینش مارکس» به اصول مارکس چسبیده اید!) خجالت نمی کشید که آزادی ما را برای دعوت شما به راه بهتری( کنار گذاشتن«چپ سنتی» یعنی مارکسیسم- لنینیسم ومائوئیسم و آمدن به راه سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم دموکراتیک ما!) نفی می کنید! آری، حضرات، شما آزادید نه تنها دعوت کنید بلکه هر کجا هم دلتان می خواهد بروید ولو آن که منجلاب باشد؛ ما معتقدیم جای حقیقی شما هم همان منجلاب(«سوسیالیسم دموکراتیک»، «گذار دموکراتیک»، « گذارمسالمت آمیز» و آرایش چهره ی امپریالیسم آمریکا به عنوان دوست مردم و...) و برای نقل مکان شما به آن جا حاضریم در حدود توانایی خود یاری کنیم. ولی در این صورت لااقل دست از سر ما بردارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم «آزادیم» هر کجا می خواهیم برویم و نه تنها علیه منجلاب بلکه با هر کس که راه را به سوی منجلاب کج می کند مبارزه کنیم.»( مجموعه آثار تک جلدی، چه باید کرد، بخش آزادی انتقاد، ص 76، تاکید از لنین است، تمامی عبارات داخل پرانتز از ماست)
 م – دامون
مرداد 1402

۱۴۰۲ مرداد ۱۲, پنجشنبه

درباره ی مائوئیسم (17) تئوری انقلابی و معنای«تلفیق»*

 
 
درباره ی مائوئیسم (17)
 
تئوری انقلابی و معنای«تلفیق»*
 
«حیات بیست ساله حزب کمونیست چین عبارت بوده است از بیست سال تلفیق حقیقت عام مارکسیسم - لنینیسم
       با عمل مشخص انقلاب چین، تلفیقی روز به روز عمیق تر.»(مائو تسه دون، آموزش خود را از نو بسازیم، منتخب آثار، جلد سوم، ص21)
جهان بینی و تئوری انقلابی مائوئیستی سلاح فکری طبقه ی کارگر است
پایه و بنیان سازمان و یا حزب سیاسی هر طبقه، جهان بینی و تئوری راهنمای مبارزات آن طبقه است. تئوری است که راهنمای حزب برای عمل انقلابی است. این گفته ی سترگ لنین که «بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی ای وجود ندارد» یک راهنمای بزرگ برای جنبش کمونیستی- انقلابی طبقه ی کارگر ایران است. از دیدگاه ما مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم آن جهان بینی و آن تئوری انقلابی است که بدون آن مطلقا امکان یک جنبش انقلابی واقعی در ایران موجود نیست. این نخستین نکته است.
 نکته ی دوم این است که مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم یک نظریه ی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برای تغییر جامعه ی کنونی و برپایی جامعه ی مورد نظر طبقه ی کارگر است. یک جهان بینی و دیدگاه علمی است و گرچه از تجربه و عمل برخاسته و به عمل باز می گردد و نیز همواره به درون جنبش توده ای رفته و به وسیله ی آن غنا یافته است اما محصول خودبه خودی جنبش توده ای و یا عمل نیست بل که محصول کار و تلاش فکری آگاهانه است.
به این ترتیب مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم همچون ترازبندی از علوم طبیعی و تاریخ جوامع بشری، همچون جهان بینی و بینش طبقه ی کارگر از یک سو و جنبش کارگری یا توده ای از سوی دیگر دو امر متمایز هستند که در عین وابستگی و نفوذ در یکدیگر و داشتن قوانین مشترک، از یکدیگر استقلال داشته قوانین و موازین متفاوتی برای پیشرفت و تکامل خود دارند. آنچه به ما رسیده است مارکسیسم در عالی ترین شکل خود یعنی با تئوری های افزوده شده به وسیله ی تجارب انقلاب ها و دیکتاتوری پرولتاریا در یک سری کشورهای جهان به ویژه اتحاد شوروی لنینی و استالینی و چین مائوئی است.
به گفته ی لنین بازگردیم.
منظور لنین از جنبش انقلابی جنبشی است که دارای برنامه و دورنما و افق روشنی باشد و بداند که چرا می خواهد نظام کهنه ی کنونی سرمایه داری را براندازد و چه جامعه و نظام اجتماعی را می خواهد به جای چنین نظام کهنه ای بنشاند و چرا چنین کاری ضرورت تام دارد و از نیازهای واقعی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی چنین جامعه ای بر می خیزد. از سوی دیگر جنبش انقلابی حداقل در خطوط کلی خود باید بداند که چگونه می خواهد مبارزه ی طبقاتی و امر تغییر انقلابی جامعه را پیش ببرد.
انقلابی ترین جنبش ها بر ضد نظام های کهنه چنانچه تئوری انقلابی ای راهنمایشان نباشد، به مرور مایه ی انقلابی خود را از دست خواهند داد و در نتیجه ی اصلاح طلبی و سوسیال دموکراسی و یا ماجراجویی های حاکم بر آنها به شکست کشیده شده به یاس و ناامیدی پا خواهند داد و تازه اگر پیروزی ای به دست آوردند ناتوان از دست زدن به تغییرات انقلابی بوده و در چارچوب نظام کهنه باقی خواهند ماند و یا نظامی همانند آن را ایجاد خواهند کرد. کافی است که به مبارزات توده ای و فعالیت های انقلابی ای که مائو اشاره می کند در چین وجود داشت و همه شکست می خورد دقت کنیم و از این اشاره ی مائو یاد کنیم که«شلیک توپ های انقلاب اکتبربرای ما مارکسیسم- لنینیسم آورد».( درباره دیکتاتوری دموکراتیک خلق، منتخب آثار، جلد چهارم، ص599 )
 
انقلابیون چین از روسیه ی انقلابی می آموزند
«ما از مارکس، انگلس، لنین و استالین سپاسگزاریم که به ما اسلحه ای داده اند. 
اما این اسلحه مسلسل نیست بلکه مارکسیسم - لنینیسم است.»( همانجا، ص 597)
 پیش از آن شرایطی که طبقه ی کارگر چین و انقلابیون این طبقه داشتند با پیشرفت جنبش انقلابی در چین تطبیق نمی کرد. آنها نیاز به تئوری انقلابی و دورنما داشتند. حال در روسیه انقلاب بزرگی رخ داده بود و انقلابیون چین می توانستند عالی ترین تجربه ی طبقه کارگر و تئوری های آن را در قالب مارکسیسم - لنینیسم جذب کنند.  
اما آیا منظور مائو این است که انقلابیون چین به محض اینکه به آنچه از روسیه آمد دست یافتند دیگرهمه چیز روبراه شد؟
خیر! و در این جا دو نکته ی اساسی وجود دارد:
یکم این که انقلابیون چین به مارکسیسم - لنینیسم به عنوان یک تئوری انقلابی مسلح نبودند و در نتیجه از دیدگاه عام موجود بورژوازی که تاریخ اندیشه و مبارزات طبقاتی کشورهایی که تا حدودی مدرن و پیشرفته شده بودند در اختیارشان گذاشته بود، پیروی می کردند. به عبارت دیگر جهان بینی و دیدگاه عامی که به وسیله ی آن مسائل انقلاب چین و مبارزات طبقات خلقی و از جمله طبقه ی کارگر چین را تجزیه و تحلیل می کردند و به پیش می بردند جهان بینی و دیدگاه عام بورژوازی بود؛ همچون بخشی از انقلابیون و مبارزین مشروطه خواه ایران در زمان انقلاب مشروطیت که از جهان بینی رادیکال بورژوازی انقلابی فرانسه در زمان انقلاب کبیر و بخشی دیگر از جهان بینی لیبرالی بورژوازی زمان انقلاب های انگلستان در قرن هفدهم پیروی می کردند. امر مزبور موجب این می گردید که تمامی مبارزات آنها به شکست کشیده شود و یاس و ناامیدی و بدبینی بر جنبش خلق چین حاکم گردد.
اما اکنون آنها آن جهان بینی انقلابی ای که نداشتند و به آن نیاز شدید داشتند یعنی جهان بینی مارکسیستی - لنینیستی را به دست آورده بودند.
 نکته دوم این است که تئوری ای که به شکل عام آن از کشور دیگری به انقلابیون کشور جذب کننده می رسد تنها برآمد تجارب آزمون های علمی و مبارزه ی طبقاتی ای است که تا آن زمان در تاریخ جهان و همچنین در کشورهایی معین رخ داده است. این تئوری نمی تواند به صورت خشک به کار رود و در حل مسائل و ویژگی های این کشور موثر افتد؛ همچنین نمی تواند رویدادها و حوادث انقلابی را که هنوز رخ نداده است و در حال رخ دادن است و یا در آینده رخ خواهد داد با تعلق صرف به آن تجارب پیشین تجزیه و تحلیل و حل و فصل کند و در عمل انقلاب به کار ببندد. اینجا به گفته ی لنین باید از خود دارای مغز بود و به تجزیه و تحلیل مشخص آن چه پیش روست اقدام کرد.
 
حقیقت عام مارکسیسم و تلفیق با شرایط خاص
«در دهساله ی اخیر بسیاری از کسانی که در خارجه تحصیل کرده اند به این بیماری گرفتار آمده اند. آنها پس از آنکه از اروپا، آمریکا و یا ژاپن بازمی گردند جز تکرار آنچه طوطی وار در خارجه یاد گرفته اند بلد نیستند. آنها به صورت دستگاه های ضبط صوت درآمده و فراموش کرده اند که وظیفه شان در درک و آفرینش نو است.»(آموزش خود...، ص25)
برخلاف تئوری انقلابی یا حقیقت عام مارکسیسم- لنینیسم، تئوری انقلابی در شکل خاص خود یعنی خاص کشور جذب کننده، امری حاضر و آماده نیست و از هیچ کجای دنیا به انقلابیون هیچ کشوری نمی رسد. خود جهان بینی و تئوری عام نیز روزگاری چنین بوده است و تلاش هایی بسیار و زمانی دراز و جهش هایی بزرگ نیاز داشته تا شکل یک جهان بینی عام را به خود بگیرد.
مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم در شکل عام خود یعنی به شکل تئوری های فلسفی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و نظامی مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو و نیز تجارب طبقه ی کارگر جهانی، به ویژه تجارب کمون پاریس، انقلاب اکتبر و سوسیالیسم در شوروی و نیز تجارب انقلاب چین و بزرگترین نقطه ی اوج این انقلاب یعنی انقلاب فرهنگی طبقه ی کارگر چین، یک مبدا و به عنوان یک تئوری انقلابی عام یک نقطه ی آغاز است. ما می توانیم و باید این تئوری را در کتاب ها بخوانیم، بررسی و تحلیل کنیم و آن را به ژرف ترین شکل ممکن یاد بگیریم.
البته یادگیری این تئوری به همین شکل که به ما رسیده نیز کار ساده ای نیست و همین جا و در فهم درست این تئوری در هر دوره ای صدها نظریه پرداز خدمتگزار سرمایه داران و امپریالیست ها و نیز اندیشه ورزان خرده بورژوازی به ویژه لایه های میانی و مرفه داخلی در کاراند تا با تفاسیرغلط انداز و تحریف کننده ی این تئوری ها و با حذف جنبه های انقلابی تئوری، مانع از فهم درست این تئوری عام شوند. آنها به قدری گرد و خاک به پا می کنند و با نوشته ها و سخنان خود فضای برداشت و درک از این آثار و تجارب را چنان تیره و تار و مه آلود می کنند که گاه همین یادگیری مارکسیسم و جوهر انقلابی آن خودش تبدیل به یک فرایند مشکل و پیچیده و زمان بر می شود.
در ایران ما گروه های«شبه چپ»ی که بر خلاف گذشته که بعضا از خارج به داخل می آمدند به دلیل شرایط خاص دوران اخیر ایران از داخل به خارج مهاجرت کرده اند همه ی تئوری انقلابی را دور انداخته و راه سوسیال دموکراسی غربی و یا تئوری های رویزیونیست های بوروکرات های شرقی را پیش گرفته و خیال خود را از بابت چک و چانه زدن بر سر مارکسیسم - لنینیسم راحت کرده اند! اکنون در نزد بیشتر این گروه ها مارکسیسم - لنینیسم به امر کهنه ای مربوط به دوران دایناسورها تبدیل شده و بنا به گفته ی لنین باید دست به حفاری در اعماق زد تا توانست تئوری های انقلابی مارکسیسم- لنینیسم  را رو آورد.
حال می توانیم در ادامه ی پرسش های بالا بگوییم که آیا انقلابیون چین مارکسیسم - لنینیسم را به همان گونه که از توپ های اکتبر تحویل گرفتند به کار بردند؟
خیر! این گونه نبود.
البته جریان هایی در حزب کمونیست چین بودند که چنین کردند اما در آن گونه کاربردهای راست(چن دوسیو) و بسته و دگماتیستی(جان گوتائو و وان مین) شکست خوردند و برای همین به ناچار یا نظرات خود را تغییر دادند( وان مین که از خود انتقاد کرد) و یا به ورطه ی اپورتونیسم راست( چن دوسیو) و«چپ» (جان گوتائو) دچار شدند و از جنبش انقلابی بیرون افتادند.
در واقع این تئوری باید به عنوان یک میکروسکوپ و نورافکن راهنما برای تحلیل مسائل ریز و درشت انقلاب چین به کار می افتاد و در عمل انقلابی به کار بسته می شد و در نتیجه تئوری های عام آن با نوآوری های کمونیست های چین غنی می گردید. این کاری بود که مائو و کمونیست های چین انجام دادند و توانستند تئوری انقلاب چین را وضع و جنبش انقلابی را پیش ببرند. در پرتو همین تجارب انقلاب چین و بررسی نقادانه تجارب روسیه و دیگر کشورهای اروپایی بود که مثلا انقلابیون چین از برخی ویژگی هایی که خاص مبارزه طبقاتی در روسیه و دیگر کشورهای اروپایی بودند(مانند کسب قدرت از راه قیام مسلحانه در شهرها) صرف نظر کردند و راه انقلاب خاص چین یعنی جنگ درازمدت خلق و محاصره ی شهرها از طریق روستاها را تئوریزه کردند.
بنابراین فهم اصول عام مارکسیسم و حتی به عمل درآوردن آنها درهمان شکل عام و آنچه خاص کشورهای دیگر است، مارکسیسم نیست. این یک عمل در چارچوب یک جهان بینی عام و یا استفاده غیرانتقادی از تجارب کشورهای دیگر می باشد و کماکان کاربرد مارکسیسم به گونه ای دگماتیک معنا دارد.
پس می توان سخن مائو را این گونه تحلیل کرد که تئوری ای که انقلاب اکتبر برای چین به ارمغان آورد جهان بینی کلی طبقه ی کارگر و تئوری و حقیقت عامی بود که انقلابیون چین به آن نیاز داشتند و اکنون آنها باید آن را با پراتیک مشخص انقلاب چین تلفیق می دادند.
 
مارکسیسم خاص بر آمده ی تئوری ها و تجارب مبارزه ی طبقاتی هر جامعه ی مشخص است
«کسی که این روش( روش جستجوی حقیقت از درون واقعیات) را بر می گزیند تئوری مارکسیستی را با این هدف مطالعه می کند که آن را با واقعیت جنبش انقلابی چین پیوند دهد و مواضع، نظرات و اسلوبی را در مارکسیسم- لنینیسم بیابد که حل مسائل تئوری و تاکتیک انقلاب چین را میسر گرداند.»( آموزش...ص 29-30)
 به این ترتیب گام دوم و مهم تر این است که این تئوری عام، همچون راهنمایی در تجزیه و تحلیل مسائل انقلاب کشور به کار افتد و در عمل انقلاب به کار بسته شود و به صورت تئوری خاص در آمده و در پیشبرد امر انقلاب موثر افتد.
اما منظور از تئوری خاص و به عمل در آمدن تئوری خاص چیست؟
منظور این است - همچنان که مائو از کمونیست های چینی خواست- که بر مبنای  تئوری و حقیقت عام مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم یعنی بر مبنای نظرات و مواضع و اسلوبی که به شکل عام آن در اختیار انقلابیون قرار می گیرد، اقتصاد، تاریخ، طبقات دوست و دشمن، سیاست و فرهنگ جامعه و نیز تمامی مبارزات طبقاتی و ملی مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گیرد و به شکل پاسخ دهنده ی نیازهای انقلاب جامعه در آید. عام، خاص شود و یا به بیان دیگر به یاری حقیقت عام، حقیقت خاص یا قوانین و ضروریات خاص مبارزه ی طبقاتی و جنبش و انقلاب در جامعه کشف شود.
و دوم، این مارکسیسم خاص شده به عمل در آید و بر مبنای ویژگی های جامعه، طبقات و مبارزه ی طبقاتی شکل نهایی و ویژه ی آن جامعه را به خود بگیرد و با ویژگی ها و شرایط خاص آن جامعه در عمل انطباق یابد.
از این تحلیل خاص جامعه و نیز تمامی مبارزات انقلابی است که تئوری انقلابی مارکسیستی عام، به تئوری انقلابی مارکسیستی خاص جامعه ی مورد نظر بدل می گردد و با ویژگی های آن جامعه ی معین انطباق می یابد. این تبدیل مارکسیسم عام به مارکسیسم خاص یکی از دو تبدیل مهمی است که باید صورت گیرد.
در این جا این پرسش پیش روی است که آیا اگر مارکسیسم عام به مارکسیسم خاص تبدیل شود، یک مارکسیست- لنینیست، انترناسیونالیسم را زیر پا خواهد گذاشت؟
خیر! چنین نخواهد بود و ما تنها به آوردن نظرات مائو در این خصوص بسنده می کنیم.
« کمونیست ها به مثابه مارکسیست انترناسیونالیست هستند، لیکن ما تنها زمانی می توانیم مارکسیسم را به عمل درآوریم که آن را با ویژگی های مشخص کشور خود تلفیق دهیم و به آن شکل ملی معین ببخشیم. نیروی عظیم مارکسیسم- لنینیسم درست در تلفیق آن با پراتیک مشخص انقلابی تمام کشورها نهفته است. برای حزب کمونیست چین ضرور است که به کار بستن تئوری مارکسیسم- لنینیسم را در شرایط مشخص چین بیاموزد. برای کمونیست های چینی که بخشی از ملت کبیر چین را تشکیل می دهند و گوشت و خون شان بخشی از گوشت و خون ملت چین است، هر صحبتی درباره مارکسیسم که در وراء خصوصیات چین باشد، مارکسیسم مجرد و میان تهی است. از این رو به کار بستن مشخص مارکسیسم در چین بدین شکل که مارکسیسم در تمام اشکال تظاهر خود خصوصیات لازمه ی چینی را نمایان سازد، یعنی به کار بستن مارکسیسم در پرتو خصوصیات چین،مساله ای است که درک و حل آن برای تمام حزب ضرورت مبرم دارد... جدا کردن محتوی انترناسیونالیستی از شکل ملی آن تنها می تواند کار کسانی باشد که از انترناسیونالیسم بویی نبرده اند.  ما به عکس باید این دو را به طور فشرده به هم پیوند دهیم.»( نقش حزب کمونیست در جنگ ملی، منتخب آثار جلد دوم، ص 315- 316)
 
مارکسیست کتابی و مارکسیست عملی
«چگونه می توان کسانی را که تنها معلومات کتابی دارند به روشنفکران واقعی تبدیل کرد؟ یگانه راه این است که آنها را در جهت کارهای عملی سوق داد و از آنها اهل عمل ساخت.»( سبک کار حزبی را اصلاح کنیم، منتخب آثار، جلد سوم، ص 55)
از سوی دیگر در کوران عمل انقلابی بر مبنای این تئوری انقلابی خاص جامعه است که ما می توانیم از مارکسیست های عام به مارکسیست های خاص و از مارکسیست های دگماتیک و مرده به مارکسیست هایی با دیدگاه باز و زنده و دارای افق و چشم اندازهای روشن و از مارکسیست های کتابی به مارکسیست های عملی تبدیل شویم.
 یک مارکسیست- لنینیست واقعی، یک مارکسیست خاص، یک مارکسیست عملی است. مارکسیسم جز در شکل خاص ملی از یک سو و عملی آن از سوی دیگر نمی تواند مارکسیسم باشد. کسی که مارکسیست عام بماند، تنها در کلیات تئوری، مارکسیست است. از سوی دیگر کسی که مارکسیسم را به عمل در نمی آورد مارکسیستی کتابی است، یعنی هنوز مارکسیست در عمل نیست و به ساده گی می تواند به دگماتیست و رویزیونیست تبدیل شود.
مارکسیست واقعی کسی است که تئوری های عام را به عنوان راهنما در تحلیل جامعه ی خود به کار برد و ویژگی ها و خصوصیات جامعه ی خود را بشناسد و بر مبنای آن تئوری انقلابی خاص جامعه ی خود را از عرصه ی جامعه بیرون آورده و یا بیافریند و به عمل بر مبنای این تئوری برای تغییر این جامعه تبدیل کند.( روشن است که این تئوری خاص و غنای تجربه ی آن می تواند به گنجینه ی مارکسیسم- لنینیسم بیفزاید و به نوبه ی خود و در شرایط معینی به شکل تئوری عام درآید.) 
 این مساله ی بسیار مهمی است و گامی است تعیین کننده که آیا ما می خواهیم فردی که جملات و عبارات را حفظ کرده، یک مارکسیست کتابی و یا یک نظریه پرداز صرف یعنی در واقع یک عبارت پرداز و حراف باشیم و یا خیر می خواهیم مارکسیسم را به عمل در آورده و در عمل خود مارکسیست- لنینیست - مائوئیست و خدمتگزار طبقه ی کارگر باشیم.
 این گام دوم است که مارکسیسم کتابی ما را به مارکسیسم عملی تبدل خواهد کرد.
 
مارکسیسم را باید همواره زنده و پویا نگاه داشت و به کار بست
این را هم باید افزود که  گرچه ماندن به روی مواضع مارکسیسم یک امر پویا است و بدون تلاش همیشگی، همه جانبه و مداوم نمی توان به روی مارکسیسم ایستاد و هر بزنگاهی و هر مرحله ای در تکامل می تواند یک مارکسیست را به یک دگماتیک و یا رویزیونیست تبدیل کند اما این امر برای مارکسیست عام و کتابی که اساسا پویایی ندارد، بسیار بدتر خواهد بود تا برای مارکسیست خاص و عملی. در واقع اگر فردی در همان حد مارکسیسم عام و کتابی باقی بماند و به مارکسیست خاص جامعه ی خود و مارکسیست عملی تبدیل نشود، می تواند به ساده گی به رویزیونیست و دگماتیست تبدیل شود.
گرچه جریان های «شبه چپ» ایران مارکسیست- لنینیست نیستند و زیرنام هایی مانند «مارکسی » و « چپ نو» و«سوسیالیسم دموکراتیک» همان رویزیونیسم منحط و ترتسکیسم پلیدرا تبلیغ می کنند اما این که در بوق و شیپور می کنند که جامعه ی ایران«سرمایه داری» است و بدون این که خصوصیات این سرمایه داری و طبقات جامعه را تحلیل کنند هوار راه می اندازند که باید« انقلاب اجتماعی» کرد خود نشانه ی آن است که برخی از نکات را از مارکسیسم گرفته و خشک مغزانه و طوطی وار آنها را تکرار می کنند.
 م- دامون
تیر 1402
·        این مقاله بر مبنای دو نوشته ی مائو با نام های آموزش خود را از نو بسازیم و سبک کار حزبی را اصلاح کنیم نگاشته شده است. منتخب آثار مائو، جلد سوم، ص 21- 33 و47 – 72.

 

 

 

 

.