۱۴۰۲ تیر ۲۲, پنجشنبه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی(14) تفنگداران خرده بورژوا علیه مارکسیسم

 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(14)
 
تفنگداران خرده بورژوا علیه مارکسیسم
و تلاش برای«مهندسی» نظری مبارزات دموکراتیک - انقلابی کنونی
 
در این بخش ما به دو مساله توجه می کنیم. نخست اشاره ای به جریان هایی می کنیم که ساخت نظام کنونی را«سرمایه داری»می دانند و می خواهند بر این مبنا تضادهای آن را تبیین کنند. امری که موجب نظریه های درهم برهمی برای انقلاب در پوشش نام هایی همچون«انقلاب سیاسی» و«انقلاب اجتماعی» و یا «مبارزه ی ضداستبدادی» و «مبارزه ی ضدسرمایه داری» شده است و عموما هم می خواهند این دو را با یکدیگر و در زمان واحد انجام دهند و دوم جریان هایی که به اصطلاح می خواهند«نوآوری» کنند و برای همین به تفسیرهای اجق و وجق از خیزش دست می زنند و برای آن انواع تئوری های« نوین» اختراع می کنند. 
الف - اشاره ای به جریان های «شبه چپ» به اصطلاح ضد سرمایه داری
اقتصاد
چنانکه اشاره کردیم خصلت اساسی انقلاب ایران به واسطه ی ماهیت اساسی ساختار اقتصادی آن و ویژگی های آن تعیین می شود. ساختار نظام اقتصادی کنونی ایران سرمایه داری بورکراتیک است و دو ویژگی اساسی آن نخست زیر سلطه ی امپریالیست ها و دوم عقب مانده بودن در تمامی شئون تولیدی است.
دو خصلت نخ نمای بسیاری از تحلیل های اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک ایران نخست عبارتند از کنار گذاشتن امپریالیسم از نظام اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ایران و نقش آن در عقب نگاه داشتن جامعه ی ما از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و بنابراین ارائه ی درکی مجرد از سرمایه داری در ایران؛ در این دیدگاه شرایط مشخصی که پس از تکامل مرحله ی رقابت آزاد سرمایه داری جهانی به مرحله ی انحصار امپریالیستی صورت گرفت کنار گذاشته شده و بنابراین خصلت زیرسلطه و وابسته ی اقتصاد ایران به گونه ای مطلق نادیده گرفته و ماست مالی می شود.
 و دوم همردیف گرفتن این سرمایه داری با سرمایه داری پیشرفته ی کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غرب و ندیدن خصال و ویژگی های عقب مانده ی آن. در اینجا آغشتگی اقتصاد و سیاست و فرهنگ به روابط ی نیمه فئودالی و قرون وسطایی و چسبنده گی این روابط  به آن از نظر ناپدید می گردد. به این ترتیب این نظرات صرفا در حد برخی نمودها و یا وجوه سرمایه داری(ماننده برقراری رابطه ی کار و سرمایه و یا رسوخ روابط  توزیع کالایی در روستا) باقی می مانند و نمی خواهند و نمی توانند خصلت و مجموع ویژگی های اقتصاد را در کنار یکدیگر دیده و ارزیابی کلی را بر مبنای نگاه به کل پدیده قرار دهند.
سیاست و فرهنگ
در مورد ویژگی های سیاسی و فرهنگی باید گفت که آنها این موارد در کشور زیرسلطه و عقب مانده را از ویژگی های اقتصادی آن جدا می کنند و فکر می کنند که چنین ویژگی هایی ربطی به ساخت کنونی اقتصادی جامعه ی ما ندارد، بلکه به گونه ای کاملا مستقل روییده و یا از بیرون به آن چسبانده شده است. این جریان ها، زیر فشار جنبش ها و خیزش های انقلابی- دموکراتیک دو دهه ی اخیر به ناچار شده اند مبارزه ی ضد استبدادی را که ماهیت دموکراتیک دارد بپذیرند و خواست های دموکراتیک انقلاب را پیش بگذارند.    
ارزان بودن نیروی کار همه ی ویژگی اقتصاد ایران!
برخی از این تحلیل ها تنها ویژگی سرمایه داری در ایران را ارزان بودن نیروی کار در ایران نسبت به کشورها غربی می دانند. حال آنکه این ویژگی، ویژگی تمامی اقتصادهایی است که فرایند تبدیل روابط فئودالی به سرمایه داری را می گذرانند. در کشورهای غربی دهقانانی که از زمین کنده می شوند تبدیل به کارگران کارخانه می شوند و مزد در شرایطی که اقتصاد مراحل آغازین رشد سرمایه داری را می گذراند پایین است(1) و به مرور و نخست در نتیجه ی مبارزه ی خود کارگران و بروز اعتصاب ها و متشکل شدن کارگران در سندیکاها و اتحادیه ها سطح دستمزدها بالا می رود و کارگران سطح استاندارد زندگی و توقعات خود را نیز بالاتر می برند.
در کشورهای مستقل و پیش از مستعمره شدن همین روند به وجود می آید. اما همگام با چنین روندی در این کشورها، فرایند تبدیل کشورهای پیشرفته سرمایه داری به استعمارگر و سپس امپریالیسم صورت می گیرد و پیشرفت صنعت در این کشورها به آنها اجازه می دهد که در آغاز راه مانع چنین رشدی در کشورهای مستقل عقب مانده نسبت به اروپای غربی آن زمان شوند و خلق های این کشورها را به بند کشند. غارت کشورهای مستعمره و بعدها نیمه مستعمره موجب می شود که از کار ارزانی که در کشورهای مستعمره وجود دارد سودهای هنگفتی(یا مافوق سود) عاید سرمایه داران استعمارگر و امپریالیست گردد.(2)
 به این ترتیب ویژگی کار ارزان در مقابل کاری با قیمت بهتر در کشورهای امپریالیستی ویژگی تمامی اقتصادهای مستعمره و نیمه مستعمره بوده است؛ چنانکه لنین اشاره کرد این یکی از دلایلی است که موجب شد پیش از جنگ جهانی اول سیر مهاجرت از کشورهای امپریالیستی به کشورهای زیرسلطه برعکس شده و مهاجرت از کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره به کشورهای امپریالیستی به مرورعمده گردد.
این ویژگی سرمایه داری بوروکراتیک در ایران خود به علت زیرسلطه بودن آن تداوم یافته است. در حقیقت نیمه مستعمره شدن این کشورها که به وسیله ی امپریالیست ها به آنها با زور تحمیل شده است موجب گردیده که سطح استاندارد زندگی بالا نرود و کار ارزان، کماکان ارزان بماند و شرایط کار به جز در برخی از صنایع کلیدی و عموما هم در مورد کارگران رسمی بسیار عقب مانده و غیر استاندارد باشد. هم اکنون در پاره ای از کشورهای اروپایی که سرمایه داری های درجه دو و سه بر آنها حاکم است نیروی کار ارزان تر از کشورهای اروپای غربی درجه یک است. یکی از دلایل مهاجرت بیشتر کارگران از این کشورها( مثلا کشورهای اروپای شرقی و یا کشورهایی مانند یونان) به کشورهای ثروتمند غربی نیز همین مساله است.
دو مفهوم انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی
انقلاب اجتماعی به تمامی انقلاباتی گفته می شود که یک تغییر اساسی در ساخت اقتصادی- اجتماعی جامعه پدید آورده اند. نظام کهنه را از پیش پا برداشته و نظام نوینی در اقتصاد و اجتماع به وجود آورده اند. بنابراین انقلاب اجتماعی هم انقلاب برده گان علیه برده داری و هم انقلاب دهقانان علیه فئودالیسم و هم انقلاب دموکراتیک بورژوایی که اساسا به اتفاق دهقانان صورت گرفته است علیه فئودالیسم و هم انقلاب سوسیالیستی طبقه ی کارگر علیه سرمایه داری را در بر می گیرد.
 انقلاب سیاسی به تمامی انقلاباتی گفته می شود که به تغییری اساسی در ساخت سیاسی انجامیده و شرایط را برای تغییرات اقتصادی و اجتماعی در نظام حاکم به وجود آورده اند و آن را به پیش برده و تکامل داده اند. بنابراین همان گونه که انقلاب مثلا بورژوایی علیه فئودالیسم، انقلابی سیاسی(خواه شکل پراکنده و خواه شکل متمرکز آن) است انقلاب سوسیالیستی طبقه ی کارگر نیز انقلابی سیاسی است. هیچ انقلاب اجتماعی خاصی نبوده که بدون انقلاب سیاسی خاصی توانسته باشد به خود تحقق بخشد و هیچ انقلاب پیروزمند سیاسی خاصی نبوده است که منجر به انقلاب اجتماعی خاصی نگردیده باشد.
روشن است که انقلاب سیاسی با«تغییر سیاسی» در چارچوب یک ساخت اقتصادی و یا سیاسی- فرهنگی تفاوت اساسی دارد. از این دیدگاه کودتا یک تغییر سیاسی است اما انقلاب نیست. مگر این که کودتا شکل جانبی و بخشی و یا مقدمه ای برای بروز یک انقلاب باشد( و یا نخستین عاملین سیاسی انقلاب، افسران کودتاگری باشند که خواهان انقلاب در کشور خود شده اند) و تعمیق یابد و با تداوم تغییرات در عرصه های اقتصاد و فرهنگ تبدیل به یک انقلاب شود. همچون برخی از کودتاها که به روی کارآمدن طبقه ی بورژوازی ملی در برخی کشورهای نیمه مستعمره - نیمه فئودال سابق منجر گردید(برای نمونه کودتای افسران آزاد در مصر و روی کار آمدن جمال عبدالناصر در 1952). در آن صورت می تواند تا حدودی به تغییرات اقتصادی و فرهنگی بینجامد. هرچند در عصر امپریالیسم  شکست استراتژیک در انتظار این گونه کودتا- انقلاب های بورژوازی ملی بوده و خواهد بود.
جریان های «شبه چپ» و دو مفهوم انقلاب سیاسی وانقلاب اجتماعی
جریان های«شبه چپ» تلاش می کنند که مفاهیم عام انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی را به جای مفاهیم خاص مراحل انقلاب در ایران بنشانند: «انقلاب سیاسی استبداد ستیز است. انقلاب اجتماعی سرمایه ستیز است. یک انقلاب ضد استبدادی و یک انقلاب ضد سرمایه داری که همراه  یکدیگر صورت می گیرند.» حضرات تصور می کنند که انقلاب دموکراتیک صرفا ضد استبدادی بوده و انقلابی اجتماعی نبوده است. از سوی دیگر انقلاب ضد سرمایه داری اینان نیز انقلاب اجتماعی ضد سرمایه داری است اما انقلاب سوسیالیستی نیست. البته از نظر حضرات با اینکه انقلاب سوسیالیستی نیست اما منجر به استقرار سوسیالیسم می شود.
به طورکلی جریان هایی که مفاهیم «انقلاب سیاسی» و «انقلاب اجتماعی» را به جای مفاهیم انقلاب دموکراتیک و یا انقلاب سوسیالیستی می نشانند در بهترین حالت دموکرات های خرده بورژوا بوده و ضد مارکسیسم و سوسیالیسم واقعی هستند و علت اتخاذ چنین دیدگاه هایی از جانب آنها این است که آنها نخست می خواهند تمامی نظرات و مفاهیم و عبارات( ترمینولوژی) مارکسیستی- لنینستی - مائوئیستی را به کلی حذف و به جای آن مفاهیم و عبارات درهم و برهمی از جریان های سوسیال دموکرات، ترتسکیستی، «مارکسی»، چپ نویی، مارکسیسم غربی یا اروکمونیسم را بنشانند؛ و دوم اینکه انقلاب را در چارچوب دیدگاه های خرده بورژوایی یعنی در واقع یک انقلاب دموکراتیک بورژوایی نوع کهن با کمی رنگ و لعاب کارگری محدود سازند.
ب- تلاش نظریه پردازان طبقات در تدوین تئوری برای خیزش انقلابی
در کنار این نوع تحلیل وضع اقتصادی ایران ایراد بسیاری از تحلیل هایی که از جنبش کنونی صورت می گیرد این است که به برخی نمودهای خاص توجه می کنند و با بزرگ نمایی آنها ماهیت جنبش را به آنها نسبت می دهند. به این ترتیب آنها دست به تکرار اشتباهات دیدگاه تجربه گرایی می زنند. دیدگاهی که صرفا بر مبنای حواس و شناخت حسی داوری می کند و یک یا دو و یا چند جنبه ی را در پدیده برجسته کرده و آنها را تبدیل به ماهیت پدیده می گرداند.
مثلا مساله و نقش زنان را برجسته کرده و آن را«انقلاب زنانه» می نامند؛
و یا مساله و نقش جوانان را برجسته کرده و نام هایی همچون«انقلاب جوانان» و«انقلاب دهه هشتادی ها» و یا «انقلاب (جوانان) دیجیتالی» به آن می دهند.
برخی دیگر نیز می خواهند با شعار«زن، زندگی، آزادی» انقلاب کمونیستی به رهبری گروه فمینیست شان را پیش ببرند و آه و ناله شان در می آید اگر یک کلمه پس و پیش شود!
برخی از«شبه چپ» های سوسیال دموکرات نیز هر چی«نخستین بار»است نثار خیزش می کنند و یک دوجین هندوانه زیر بغل مردم ایران می گذارد؛ این دسته ها همچون منارجنبان به هر سو می چرخند و«عشق» می کنند از سوی تلویزیون های مزدور سلطنت طلبان دعوت و حضرات نیز طبعا مردم ایران را از« فیض» تئوری های «نو» خود بهره مند می سازند!
جریان های مورد اشاره در دوران پیشرفت خیزش برای تحلیل آن بلبشو راه انداختند و همه ی تلاش خود را کردند تا به زور چیزی تازه بار آن کنند و همه را نیز زیر نام تغییر شرایط جهان و ایران و بروز چیزهای نو و تازه صورت دهند.
فراموش کردن آموزش های اساسی ماتریالیسم تاریخی
روشن است که  هنگام بروز برخی ویژگی های انقلاب ایران نباید خصال عام آن را منکر شد و در عین حال نباید زیر خصوصیات عام، ویژگی های خاص آن را که برخی موارد آن نو و تازه است در نظر نگرفت.
اما این به اصطلاح امور«نو» را دیدن برای این صورت نمی گیرد که امور تازه ای در این جنبش و انقلاب آشکار شود و به تکامل جنبش یاری شود، بلکه عموما و البته تا آنجا که به وسیله ی «شبه چپ» های رویزیونیست و یا ترتسکیست (و یا فمینیست های«مارکسی») صورت می گیرد، برای این است که آن چه پایه ای و اساسی است ناپدید شده و فراموش گردد. برای این صورت نمی گیرد که برای خلق راهی تازه باز کنند، بلکه برای این صورت می گیرد که راه های اساسی پیشرفت انقلاب و رادیکال شدن آن بسته شود و انقلاب در چارچوب بورژوایی محدود گردد. این ها در عین حال ناتوانی خود را در تحلیل پدیده های رویداده نشان می دهند.
این درحالی است که آنچه ویژگی های نوی جنبش و خیزش کنونی را تشکیل می دهد تنها بر بستر ماهیت واقعی آن و آنچه در آن عام می باشد قابل بررسی و توضیح است و نه برعکس.
به بیانی دیگر آنچه خاص و ویژگی های انقلاب ایران است ماهیت آن و آنچه در آن عام است را از بین نبرده بلکه این عام را در اشکالی که مربوط به شرایط خاص و نو جامعه ی ایران و شرایط جهانی است، بروز داده و جلوه گر ساخته است.
پس این را که در خیزش و انقلاب کنونی ایران، زنان و جوانان پیشرو بوده و هستند و این را که این انقلاب در یک کشور استبدادی مذهبی رخ می دهد، نفی این انقلاب به عنوان یک انقلاب ماهیتا بورژوا- دموکراتیک( که اکنون دیگر باید به وسیله ی طبقه ی کارگر رهبری شود) نبوده بلکه درست اشکال ویژه ی تجلی آن در مراحل مشخصی از رشد و تکامل جامعه ی ایران و در شرایط نوین بین المللی است.(3)
به عبارت دیگر، نه پیشرو بودن زنان و نه جوانان و دانشجویان که این بخش اخیر عموما در انقلابات پیشاهنگ هستند(4) و نه مبارزه ی خلق های زیرستم، ماهیت این انقلاب، دوستان و دشمنان و طبقات صف خلق و ضد خلق و اهداف اساسی آن را تغییری اساسی نداده بلکه آنها را در اشکال ویژه و تازه ای جلوه گر می سازد که از یک سو به وجود حکومت مستبد مذهبی و تسلط مذهب بر ارکان ایدئولوژیک- فرهنگی و سیاسی کشور مربوط است و از سوی دیگر تا حدودی به تحولاتی که درارتباطات جهانی پدید آمده است. 
 از سوی دیگر بسیاری از آنچه به عنوان ویژگی های خیزش و انقلاب نام برده می شود تنها از نرسیدن و ناپختگی انقلاب ناشی می شود. به عبارت دیگر هنوز انقلاب به مراحل پیشرفته ی توده ای و پخته گی اش نرسیده است و همه ی جوانب خود را آشکار نکرده است( مثلا کارگران و دهقانان هنوز به عنوان طبقه به انقلاب نپیوسته اند و این در حالی است که بدون این دو طبقه و رهبری طبقه ی کارگر سخنی از پیروزی استراتژیک انقلاب و رسیدن زنان و جوانان به خواست هاشان در میان نیست).
چنانچه انقلاب واقعا توده ای یعنی واقعا انقلاب شود و جوانب آن آشکار گردد آن گاه ماهیت آن، وجوه عام و اساسی آن با روشنی و شدت بیشتری خود را نشان می دهد. تنها و تنها آن زمان است که ویژگی های انقلاب خود را به صورتی برجسته نشان خواهند داد و رشد عام یا آنچه در انقلاب کنونی ماهوی، پایه ای و اساسی است منجر به رشد خاص یا آنچه شکل ها و نمودهای تازه ای از این پایه و اساس شده است گردیده و خود را نشان خواهد داد.
 وجه مشترک تمامی این تزهای به اصطلاح «نوپرداز» فراموش کردن آموزه های پایه ای مارکسیسم در زمینه تاریخ یعنی ماتریالیسم تاریخی است.
فهم ویژگی ها و مختصات انقلاب برای چیست و چه تاثیری در جنبش جاری دارد؟
این جا این حضرات «کاشفان نو» و نظریه پردازان کنار گودنشین تنها به شرح آن چه در پیش چشمان شان ظاهر شده است توجه می کنند و به تفسیر آن می پردازند. این در حالی است که وظیفه ی اساسی تفسیر کردن نیست، بلکه دگرگون کردن است. وظیفه ی تحلیل و تفسیر و آگاهی این نیست که دنبال جنبش راه بیفتد و نظاره گر قفای آن بوده، جنبش را صرفا تفسیر کند؛ برعکس جنبش آگاهی باید پیشاپیش جنبش عملی حرکت کند و از مواضع و آنچه در آن انکشاف می یابد، آگاهی یافته و شعارهایی را پیش گزارد و نشان دهد که چگونه جنبش باید آنها را به کار بندد و در پیشرفت خود از آنها بهره گیرد.
اما هر چه این به اصطلاح «مختصات» و ویژگی ها را می کاویم هیچ رهنمود معینی که جنبش را به مراحل بالاتر ارتقا دهد در آن نمی یابیم بلکه در بهترین حالت تنها برخی چیزها که  در این مرحله برجسته است می یابیم. مانند شرکت زنان و پیشرو بودن آن ها در بخشی از مسائل، شرکت جوانان و ضد حکومت دینی بودن جنبش.
حتی از این دیدگاه نیز نقش زنان و جوانان و ضد حکومت دینی بودن جنبش به طور کلی در نظر گرفته می شود و فراموش می شود که نخستین فصل تحلیل یک جنبش تحلیل طبقاتی آن جنبش است و اینکه این تحلیل طبقاتی چگونه انقلابی را در دستور کار قرار می دهد و تحرکات زنان و جوانان و مبارزات آنان بر بستر این تحلیل طبقاتی و در چنین انقلابی چگونه است .
 هرمز دامان
نیمه ی دوم تیرماه 1402
یادداشت ها
1-    افزون بر این ساعات کار طولانی است و تا 16 ساعت در روز می رسد. همچنین شرایط کار از نظر ایمنی، فشار روی کارگر، ساعت ناهار و محل سکونت موقت و غیره ... بسیار عقب مانده است.
2-    می دانیم که بخش ناچیزی از این مافوق سود را به لایه هایی از کارگران می دهند تا آنها برایشان نقش عامل را در جنبش کارگری اجرا کرده و جنبش های طبقه ی کارگر را در کشورهای امپریالیستی به اشکال صرفا تردیونیونی مبارزه و ساخت و پاخت با دولت سرمایه داران محدود کنند.
3-    چنین ویژگی هایی در انقلاب های57 و مشروطه بروز نیافت. در آن انقلاب ها به دلیل شرایط خاصی که در آن زمان بر اقتصاد، سیاست و فرهنگ حاکم بود ویژگی های دیگری حاکم گشت.
4-    برای نمونه به جنبش مه 1919چین که یک صد سال پیش در این کشور روی داد نگاه کنیم. این جنبش جوانان و دانشجویان بود و موجبات تشکیل حزب کمونیست چین و پیشرفت های بعدی در انقلاب چین را فراهم کرد.

۱۴۰۲ تیر ۱۷, شنبه

درباره ی حمله ی مسلحانه به کلانتری 16 زاهدان

 
سرکوب مبارزات توده ها به وسیله ی خامنه ای و سپاه برای برده و ستم پذیرکردن آنهاست!
 
درباره ی
حمله ی مسلحانه به کلانتری 16 زاهدان

چهل سال است که از وجود مبارزه ی مسلحانه به شکل جسته و گریخته و در کنار مبارزات مسالمت آمیز توده های ستمدیده ی بلوچ- و نه تنها بلوچ بلکه همچنین خلق کرد و عرب- می گذرد. حدود دو دهه است که از وجود سازمان هایی مانند جندالله و اکنون جیش العدل و دیگر گروه های مذهبی و سیاسی بلوچ که مبارزه ی مسلحانه را به شکل سازماندهی شده تری انجام داده اند می گذرد. پس امروز روز نخستی نیست که مبارزه ی مسلحانه در بلوچستان صورت می گیرد.
حکومت عامل اصلی خشونت و سوق دادن توده ها به مبارزه ی مسلحانه است
عامل اصلی راندن مردم به سوی مبارزه ی مسلحانه حکومت جمهوری اسلامی و بیش از هر کس و هر سازمانی خود خامنه ای و سران سپاه بوده اند و نه گروه های بلوچ که جز حقوق حقه ی مردم ستمدیده ی خود و احترام به حقوق اقلیت سنی مذهب چیزی نخواسته و نمی خواهند و زمانی که تفنگ حکومت به سوی شان شلیک می کند، به ناچار سلاح برکف می گیرند و جنگ را آغاز می کنند. حکومت جز به کارگیری سلاح و سرکوب خشونت بار مبارزات برحق و مسالمت آمیز توده ها راهی دیگر نمی شناسد و این امر به ناچار توده ها را به اتخاذ شکل مبارزه ی مسلحانه می کشاند.
اکنون نزدیک به ده ماه است که از کشتار خونین مردم بلوچ در جمعه ی خونین زاهدان می گذرد. آیا حکومت پشیزی برای خواست مردم بلوچ قائل شده است و عاملین اصلی کشتار بیش از  صد نفر بلوچ را که خامنه ای و سران سپاه هستند محاکمه کرده است؟
 خیر! نکرده است. و تازه به جای آن هر روز و هر هفته و هر ماه تعدادی از توده های بلوچ ها را در زندان ها به دار کشیده است. هر روز به بهانه های واهی جوانان بلوچ را گرفته و به زندان افکنده است. هر روز و با ایجاد بازرسی ها و با ریختن مشتی پاسدار لباس شخصی و اطلاعاتی ها به درون شهرهای اصلی بلوچستان به ویژه زاهدان زندگی معمولی را برای مردمی که محروم ترین و ستمدیده ترین و رنجدیده ترین مردمان در ایران هستند تنگ تر و سخت تر کرده است. کاری برای مردم بلوچ ایجاد نکرده و با این حال هر روز و هر هفته به سوختبران شلیک و جان شان را گرفته است. و این همه برای این که مردم بلوچ را به گردن گذاشتن به حکومت جنایتکار و فاسد و ستم را پذیرفتن سوق دهد.
تمکین مطلق به حکومت، این است آنچه خامنه ای و سپاه دنبال کرده اند و برای رسیدن به آن هر جنایتی را انجام داده اند.
پس از افت نسبی جنبش در مناطق مرکزی یکی از مسائل اساسی حکومت جلوگیری از برگزاری نماز جمعه بلوچ های رنج کشیده در زاهدان بوده است. حکومت بدون بهانه و یا با بهانه خواسته و کماکان می خواهد چنین کاری را انجام دهد. 
اکنون که ماه های صفر و محرم در پیش است و پس از آن نیز سالگرد کشتن ژینا به میان می آید سرکوب همه جانبه ی مبارزات توده ها در همه جای ایران برای حکومت به امر فوری تری تبدیل شده است. حکومت در پی آن بوده است که پیش از آن بر ایران خفقان و سکوت گورستانی حاکم کند و وضعی به وجود آورد که کوچک ترین مبارزه ای در سال روز قتل ژینا صورت نگیرد. مردم همه ی جنایات را فراموش کرده و به این حکومت و زندگی زیر بار ستم و زور تن دهند.
حکومت البته در این کار خود موفق نبوده و نخواهد بود و ایران دیر یا زود یک پارچه خشم و کین و فریاد و گورستان این جنایتکاران و فاسدترین ها و متعفن ترین موجودات خواهد شد.   
جبش العدل
 گروه جیش العدل مسئولیت این حمله را به عهده گرفته است اما پیش از آن بیشتر نظرها بر آن بود و یا سوی آن می رفت که این حمله را پروژه ای از جانب خود سپاه و حکومت بداند. این مساله ای است که جیش العدل باید حتما به آن توجه کند. و روشن است تا توضیحات بیشتری از جانب آنان و دلایل شان برای انتخاب این محل - و نه محل دیگری - شنیده نشود پرسش انگیزبودن قضیه واقدام آنها برطرف نخواهد شد.
جیش العدل یک گروه مذهبی سنی بلوچ است که در مجموع آنچه که می خواهد به دست آوردن حقوق مردم بلوچستان و رفع ستم بر مردم سنی مذهب است.
ما بر این باوریم که مبارزات مسلحانه ی این گروه برحق است و جزیی از مبارزات خلق بلوچ به شمار می آید و ادامه خواهد یافت.
اما نقدی که می تواند به این اقدام صورت گیرد- جدا از نقد مسلکی و سیاسی- این است که چرا جیش العدل برای مبارزه خویش زاهدان و آن هم کلانتری 16 را که جنب مسجد مکی است انتخاب کرده است! درست است که این کلانتری مسئول اصلی کشتار جمعه ی خونین است اما قرار نیست که از هر مرکزی حمله ای به توده ها صورت گرفت و در هر شرایطی حتما همان مرکز مورد حمله قرار گیرد؛ چنانکه انتخاب این مرکز به عنوان هدف در شرایط کنونی گمانه زنی ها را به طرف این که کار حکومت بوده است سوق داده است. چرا؟
به نظر ما در شرایط کنونی انتخاب محل برای حمله و ضربه زدن بسیار مهم است و باید تمامی جوانب آن در نظر گرفته شود. باید حتما به مکان هایی حمله کرد که تا آنجا که امکان دارد دست رژیم بسته بماند و نتواند از آن بهانه ای برای حمله به مردم و مبارزات مسالمت آمیز آنها فراهم کند. گرچه می دانیم این کار به تمامی ممکن نیست و حکومت هر حمله ای را بهانه ای برای کشتارها خواهد کرد و در صورت نبودن مبارزات مسلحانه و چنین حملاتی، بازهم بازداشت و اعدام خواهد کرد.
 از سوی دیگر باور درست این است که حملات مسلحانه آن هم در این اوضاع و احوال تا جایی که ممکن است بیشترین ضربه و تلفات را به دشمن وارد کند و کمترین تلفات به نیروهای خودی، و تا آنجا که ممکن است جان نیروها حفظ شود. از سوی دیگر به نظر ما باید این حملات تا زمانی که شکل مبارزه ی مسلحانه عمده نشده است، در خدمت مبارزات توده ها باشد، تاثیر روی روحیه ی توده ها گذاشته و آن ها را به شور و هیجان در آورد و مبارزات آنها را گسترش و تکامل دهد و نه این که مانع این گسترش و تکامل شود.
موضع مولوی عبداللحمید
هر مبارز انقلابی ای به نقش مولوی عبدالحمید رهبر اهل سنت بلوچستان در زنده نگاه داشتن مبارزه در زاهدان و بلوچستان احترام می گذارد و بر آن خواهد بود که وی و جریان حامی وی توانسته اند تا کنون که ده ماه از مبارزات توده های بلوچ می گذرد این مبارزه را پیش ببرند. بدون شک او خاری در چشم خامنه ای و سران سپاه و نیروهای امنیتی  بوده و تمامی تلاش های آن ها گرد آن چرخیده که راهی برای حذف وی بیابند و جنبش بلوچ را به سکوت و تمکین وادارند.
اکنون چنین مبارزی، حق را به وی خواهد داد زمانی که بر آن است که چنین حمله ای می تواند مانع از حرکت مبارزات مسالمت آمیز توده ها در زاهدان شود.
اما مولوی عبدالحمید قطعا می داند که خامنه ای و سران سپاه موجوداتی نیستند که به صرف مبارزات مسالمت آمیز نرم شوند و به خواست های توده های بلوچ گردن گذراند. از سوی دیگر وی به خوبی می داند که مبارزات در بلوچستان دهه هاست که در این دو شکل اصلی یعنی مسالمت آمیز و قهرآمیز جریان دارد، بنابراین آنچه بیش از هر چیز هر مبارزی مایل است به آن امیدوار باشد این است که زمانی که مبارزه ی مسلحانه توده ای عمده شود، و چنانچه حکومت نتواند مردم را به تمکین و ستم پذیرشدن وادارکند خواهد شد، با آن همراهی کند و در تکامل مبارزات توده های بلوچ، مواضع وی به توده ها یاری رساند.
نظرات فرصت طلبانه
اما برخی نیز هستند که هوار می کشند و می گویند این امر موجب می شود که حکومت فشاررا بر مردم بلوچ زیاد کند و توده ها را بیشتر سرکوب کند. اما این دسته ها باید به این پرسش پاسخ دهند که در کجا جمهوری اسلامی مردم را سرکوب نکرده است و آن هم مردمی که دست به مبارزات مسلحانه نزده بودند؟
مگر دانش آموزان نوجوان مدارس یا دانشجویان شریف و یا زندانیان زندان اوین دست به مبارزه مسلحانه زدند که آنچنان مورد حمله ی اوباش خامنه ای قرار گرفتند؟
مگر کارگران و یا فرهنگیان دست به مبارزه مسلحانه زده بودند که بسیاری از آنها را کشتند- مثلا خاتون آباد- و بسیاری نیز در زندان ها به سر می برند؟
مگر پزشکانی که در چهارم آبان چهلم جان باختن مهسا در امیرآباد مقابل پزشک قانونی گردهمایی اعتراض آمیز داشتند دست به مبارزه ی مسلحانه زده بودند که مشتی اوباش به اجتماع  آنها حمله کردند و آن را سرکوب کردند؟
مگر خلق کرد دست به مبارزه مسلحانه زده بود که سپاه نیروهایش را از ارومیه به شهرهای کردستان آورد و خانه به خانه مردم را سرکوب کرد؟
مگر رهبران حزب دموکرات کردستان که در پی کنار آمدن با حکومت بودند در میکونوس قرار نگذاشته بودند که با نماینده گان حکومت صحبت کنند و این نماینده گان چنان خبیثانه آنها را کشتند؟ و مگر همین چند روز پیش نبود که با تزویر و توطئه دو نفر از اعضای این حزب را ترور کردند؟ و مگر بارها سازمان های کرد نگفتند که «ما نمی خواهیم در دام حکومت بیفتیم و دست به مبارزه ی مسلحانه بزنیم» و با این وجود هر بار موشک رهسپار پایگاه های آنها در اقلیم کردستان کردند؟
و بسیاری امور دیگر که برشمردنشان مثنوی هفتاد من کاغذ می شود!  
این درست است که اکنون مبارزه ی مسلحانه شکل غیرعمده ی مبارزه است و تا زمانی که مبارزات مسلحانه همه جانبه و فراگیر و در نتیجه شکل عمده ی مبارزات توده ها شود زمان هست، اما این که حضرات گمان می کنند حکومت را می توان با مبارزات مسالمت آمیز سرنگون کرد یا خیالبافی مشتی خوابنما شده ی خرده بورژوای سوسیال دموکرات است و یا شارلاتانیسم سیاسی. 
زنده باد مبارزات توده های بلوچ
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
17 تیر 1402

۱۴۰۲ تیر ۱۵, پنجشنبه

دو نوع دیکتاتوری، دو نوع دموکراسی

 
 دو نوع دیکتاتوری، دو نوع دموکراسی
 
دیکتاتوری بورژوایی و دموکراسی بورژوایی دو روی یک سکه هستند و دو جهت یک تضاد را تشکیل می دهند. این دو در حکومت های بورژوایی به تناوب عمده و غیرعمده می شوند. در شرایطی که تکامل جامعه « آرام و تدریجی» و«مسالمت آمیز» است، جنبش طبقه ی کارگر قوی نیست، رهبری و سازماندهی انقلابی دارای قدرت توده ای و بنابراین شرایط را برای گرفتن قدرت ندارد، این دموکراسی بورژوایی است که تسلط نسبی می یابد و در سرو دم بریده ترین شکل خود در مورد طبقه ی کارگر و طبقه ی خرده بورژوا اعمال می شود. به این ترتیب در چنین مقاطعی جهت دموکراسی بورژوایی عمده و جهت دیکتاتوری آن، غیرعمده و یا پنهان و پوشیده است.
 
1
دیکتاتوری بورژوایی
و دموکراسی بورژوایی
دیکتاتوری و استبداد
از نظر سیاسی حکومت های استثمارگر و ستمگر در جهان به دو نوع تقسیم  شده می شوند؛ دیکتاتوری و استبدادی.
 در دیکتاتوری به شکل عام مثلا دیکتاتوری برده داران یونان یک دموکراسی میان طبقه ی حاکم وجود دارد. در استبداد دایره ی این دموکراسی در بین طبقه ی حاکم به بسته شده ترین شکل خود می رسد و به فرد حاکم و برخی از فامیل و بسته گان و اقوام وی محدود می گردد. در برابر دیکتاتوری بورژوایی( و دموکراسی بورژوایی)، در حکومت های استبدادی برده داری، فئودالی، و برخی از دیکتاتوری های بورژوایی نیروهای مولده ی اصلی که برده ها، دهقانان و کارگران هستند از حداقل حقوق نیز محروم هستند.
حکومت در کشورهای امپریالیستی
در دوران کنونی دیکتاتوری های بورژوایی در کشورهای امپریالیستی عموما به شکل دموکراسی های بورژوایی موجودیت دارند. در این گونه کشورها یک دموکراسی نسبتا واقعی میان طبقه ی حاکم و یک دموکراسی فریبنده و دروغین یا در حقیقت یک نمایش بیرونی و یا ظاهری دموکراسی برای گرم کردن سر طبقه ی کارگر و توده های طبقات میانی جامعه وجود دارد.
در مورد دموکراسی واقعی میان طبقه ی بورژوازی باید گفت احترام به دموکراسی و حقوق هر جناح در طبقه ی حاکم صد درصد نیست و این به آن علت است که تضاد و رقابت و مقابله ی همیشگی میان باندها و جناح ها و احزاب حاکم  وجود دارد و گاه که نمی توانند تضادهای خود را خواه در مورد مسائل خودشان و خواه در مورد  مسائل جامعه با گفتگو و بحث به پیش ببرند به ترور و حذف فیزیکی یکدیگر نیز می رسند. این امر حتی در تضاد بین جناح های بورژوازی یک قدرت امپریالیستی و جناحی از بورژوازی امپریالیست های دیگر نیز وجود دارد. در این موارد حذف مسالمت آمیز یک جناح بورژوا از قدرت در کشورهای دیگر بدون کوچک ترین احترام به صندوق رای، هم به کمک تبلیغات و خرج پول و توطئه صورت گرفته و هم  به وسیله ی ترور و حذف فیزیکی انجام یافته است.
استبداد
در استبداد سلطنتی و یا دینی همین دموکراسی سرودم بریده نیز عموما وجود ندارد. به جای آن یا دیکتاتوری های نظامی و یا استبدادهای سلطنتی و دینی وجود دارند. دیکتاتوری هایی در شکل جمهوری های به اصطلاح پارلمانی مانند ترکیه، کره جنوبی و برزیل و... نیز وجود دارند که تا حدود زیادی نسخه ی بدلی آن چیزی است که در کشورهای امپریالیستی موجود است.
در کشورهای استبدادی قرون اخیر کمتر شده که حکومت ها با تغییرات از بالا جای خود را به حکومت های دیگری بدهند مگر صحبت در مورد کشورهای زیرسلطه باشد. مثلا در آمریکای مرکزی و جنوبی که در آنها بر مبنای سیاست های امپریالیسم حاکم برخی زمان ها و تا کار خراب تر نشده و بحران ها رژیم را غرق نکرده، یک رژیم را بر می دارند و رژیم دیگری به جای آن می گذارند که گاه این امر با کودتاهای خونین صورت گرفته است. در وضعی جز این، در چنین کشورهایی عموما کار یا به مبارزه ی مسلحانه گروه های چپ و یا به انقلاب های قهرآمیز توده ای کشیده می شود. یکی از دلایلی که موجب شد دیکتاتوری های نظامی در برخی از این کشورها جای خود را به حکومت های دروغین سوسیالیستی و در حقیقت سوپاپ اطمینان بدهند همین مبارزه ی همیشگی توده ها و نیز وجود سازمان های مسلحی بود که از جنگ جهانی دوم به این سو همواره در حال مبارزه با حکومت بوده اند و به دلیل عقب مانده گی اقتصادی این کشورها و جدایی و دوری روستاها از یکدیگر امکان تداوم این جنگ ها برای دهه ها وجود داشت.
دیکتاتوری بورژوازی
دیکتاتوری بورژوایی و دموکراسی بورژوایی دو روی یک سکه هستند و دو جهت یک تضاد را تشکیل می دهند. این دو در حکومت های بورژوایی به تناوب عمده و غیرعمده می شوند. در شرایطی که تکامل جامعه « آرام و تدریجی» و«مسالمت آمیز» است، جنبش طبقه ی کارگر قوی نیست، رهبری و سازماندهی انقلابی دارای قدرت توده ای و بنابراین شرایط را برای گرفتن قدرت ندارد، این دموکراسی بورژوایی است که تسلط نسبی می یابد و در سرو دم بریده ترین شکل خود در مورد طبقه ی کارگر و طبقه ی خرده بورژوا اعمال می شود. به این ترتیب در چنین مقاطعی جهت دموکراسی بورژوایی عمده و جهت دیکتاتوری آن، غیرعمده و یا پنهان و پوشیده است.
اما در صورتی که شرایط جامعه به دلیل بحران های اقتصادی و یا جنگ ها و یا سیاست های در پیش گرفته شده از جانب طبقه ی بورژوازی در مورد مسائل اقتصادی، سیاسی و یا فرهنگی  بحرانی شود و یا به طور کلی از حال تکامل«آرام  و تدریجی» به حال سرعت گرفتن تحولات و مبارزات توده ای از حال«مسالمت آمیز» به حال قهرآمیز  گذر کند، جنبش طبقه ی کارگر و قوی باشد و از رهبری و سازماندهی انقلابی و پیشرو و کمونیستی برخوردار باشد، برای گرفتن قدرت خیز بردارد و بخواهد بورژوازی را سرنگون کند و حکومت خود را برپا دارد، جهت دیکتاتوری بورژوایی که پایه و اساس و ماهیت واقعی این حکومت هاست رو می آید و جهت دموکراسی بورژوایی به جهت غیرعمده تبدیل می شود و پوشیده می گردد.
یکی از معانی تسلط نسبی یکی بر دیگری این است که مثلا در شرایطی که دموکراسی بورژوایی عمده است در مقاطعی دیکتاتوری آن را قطع می کند. مانند سرکوب کردن جنبش های دهه ی اخیر و یا اکنون در فرانسه و یا سرکوب جنبش توده ای و ضد تبعیض نژادی که در دهه ی گذشته در آمریکا به وجود آمد به وسیله ی بورژوازی امپریالیست آمریکا.
دموکراسی بورژوایی
تفاوت اساسی دموکراسی بورژوایی و دیگر شکل های حکومت بورژوازی در وجود جامعه ی مدنی یا جامعه ی به اصطلاح بیرون از دولت و قدرت سیاسی حاکم است. یعنی مطبوعات، احزاب، سندیکاها و اتحادیه ها، نهادهای اجتماعی و فرهنگی و... 
 در این دموکراسی ها معمولا دو حزب قدرتمند طبقه ی حاکم وجود دارد و عموما این گونه است که حزب بورژوایی که قدرت دارد اگر در انتخابات رای نیاورد قدرت را به حزب بورژوایی دیگری که در انتخابات رای بیشتری آورده می سپارد و اسم این را هم«دموکراسی» گذاشته اند. 
در این کشورها عموما یک حزب سومی که نقش سوپاپ اطمینان را بازی می کند نیز وجود دارد. در مواقع حساس و بحران های اقتصادی و سیاسی که دو حزب توانایی کنترل اوضاع را ندارند و مردم از آنها ناامید و یا بیزار می شوند، این حزب سوپاپ وارد معرکه می شود و با فریب مردم، دو حزب اصلی حاکم و طبقه ی مسلط را نجات می دهد. سیاست های حزب سوپاپ معمولا رفاهی و نیز گاهی و تا حدودی بازکردن بیشتر فضای سیاسی و فرهنگی است. این گونه احزاب عمدتا برای جذب طبقه ی کارگر و لایه های زحمتکش خرده بورژوا ظاهر«چپ» دارند اما در بهترین حالت نماینده ی لایه های مرفه  و میانی خرده بورژوازی هستند. در اغلب کشورهای سرمایه داری این حزب سوم وجود دارد. حزب سیریزا که در هنگامه ی بحران یونان قدرت را در دست گرفت از نمونه های چنین حزبی است.
در قرن نوزدهم و تا حدودی نیمه ی نخست قرن بیستم که دموکراسی بورژوایی به نسبت تام و تمام بود، احزاب مبارز و انقلابی کمونیستی نیز آزاد بودند و اگر در انتخابات رای می آوردند می توانستند در پارلمان که به قول مارکس آغل بورژوایی است نماینده داشته باشند و فراکسیون تشکیل دهند. نمونه ی بارز این نوع دموکراسی بورژوایی کشور آلمان بود. در این کشور حزب سوسیال دموکرات آلمان( آن زمان نام حزب کمونیست بود) در بیش از دو دهه همواره در پارلمان نماینده داشت. آنها در دوره ای که انقلابی بودند توانستند از تریبون پارلمان برای افشای سیاست های طبقات حاکم و آگاهی بخشی به توده های طبقه کارگر استفاده کنند و خود پارلمان را نیز به عنوان وسیله ای در دست طبقه حاکم نشان دهند. در حال حاضر بساط این دموکراسی ها برچیده شده و دموکراسی های بورژوایی بی یال و دم و اشکم شده اند و جو را به گونه ای کرده اند که اگر کسی به ویژه در دانشگاه ها و مدارس عالی و یا محل کار خویش آشکارا بگوید کمونیست انقلابی است( نه ترتسکیست، نه چپ نویی، نه مارکسیسم غربی و اروکمونیسم بل کمونیسم انقلابی وفادار به مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم) هزار و یک برچسب می خورد و چنانچه به سرعت حرف اش را پس نگیرد و «تیزی» های خود را اصلاح نکند، دست اش از تمامی امور کوتاه می شود.
دو کلیشه ی رایج در مقابل دیکتاتوری بورژوازی
حکومت های بورژوازی نه از دموکراسی ای که طبقه ی حاکم در آن همواره بورژوازی بوده است و آن را جهت می داده است بلکه از «دموکراسی»( به طور عام یعنی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد) نام می برند. برای این که ماهیت این «دموکراسی» یعنی خصلت بورژوایی و سرمایه دارانه ی آن پوشیده بماند همین دموکراسی عام را در مقابل دو نوع حکومت قرار می دهند  و به این ترتیب دو کلیشه ی رایج خود را به وجود می آورد.
کلیشه ی نخست- دموکراسی و فاشیسم
از یک سو آن را در مقابل  نظام های فاشیستی قرار می دهند و نمونه های هیتلر و موسولینی و یا فرانکو را پیش می کشند و این در حالی است که این جریان ها در کشورهای خودشان از دل خود بورژوازی در آمده اند و این در شرایطی بوده است که یا جنبش کارگری و توده ای و نیز احزاب کمونیستی و انقلابی قوی بوده اند و یا وضع به گونه ای بوده که شرایط در داخل را باید برای جنگی با دیگر امپریالیست ها برای تقسیم جهان آماده می کردند.
در واقع در درون حکومت های بورژوازی همواره یک جناح فاشیستی وجود دارد که در شرایط معین روی کار می آید و عموما تمامی طبقه ی حاکم سرمایه دار پشت آن صف می کشد و همین فاشیسم تجلی تمامی بورژوازی( جمهوری خواه و دموکرات و سوسیال دموکرات و حزب کارگر و حزب دموکرات مسیحی و ...)می  گردد. جنگ دوم جهانی جنگ بین «دموکراسی» و فاشیسم نبود بلکه جنگ بر سر تقسیم دوباره ی جهان بین دول امپریالیستی بود.  
در هر صورت آنها در مقابل فاشیسم به عنوان دیکتاتوری، مفهوم «دموکراسی» را قرار دهند. و منظورشان از دمکراسی همین آزادی عقیده و بیان و مطبوعات و احزاب و اجتماعات و غیره است. 
آنچه آمد به این معنا نیست که این دو شکل حکومت یکی هستند بلکه به این معنا است که فاشیسم از آسمان نمی آید بلکه از خود طبقه ی بورژوا بر می خیزد و شکل فاشیستی به دیکتاتوری بورژوازی می دهد. بنابراین دیکتاتوری بورژوای است که می تواند هم به شکل دموکراسی بورژوایی حضور یابد وهم به شکل فاشیسم.
کلیشه ی دوم- دموکراسی و دیکتاتوری
کلیشه ی دوم این است که آنها حکومت خود را در مقابل حکومت های دیکتاتوری پرولتاریا قرار می دهند و می گویند آنها دیکتاتوری است اما حکومت ما «دموکراسی» است. به این ترتیب نه دیکتاتوری بورژوازی که دموکراسی بورژوایی تنها شکل آن است، بلکه این شکل را جدا از محتوی در مقابل حکومت های طبقه ی کارگر قرار می دهند.
از سوی دیگر آنها با برجسته کردن دموکراسی در مقابل دیکتاتوری، ماهیت دموکراتیک حکومت های دیکتاتوری پرولتاریا را که دموکراسی برای اکثریت استثمار شده گان است، پوشیده می دارند.
و بالاخره آنها «دموکراسی» را تنها مقابل حکومت هایی که واقعا دیکتاتوری پرولتاریا بوده اند قرار نمی دهند بلکه با قاطی کردن حکومت های انقلابی کمونیستی و ضدانقلابی سرمایه داری و رویزیونیستی، آن را در مقابل حکومت های اخیر نیز قرار می دهند. یعنی دموکراسی های بورژوایی خود را با حکومت هایی رویزیونیست ها در شوروی خروشچفی و یا چین تنگ سیائوپینگی و نیز کره شمالی و یا کوبا مقایسه می کنند و به طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش می گویند که این ها رژیم های کمونیستی هستند. روشن است که هر کس فکر کند شوروی خروشچفی - برژنفی یا چین تنگ سیائوپینگی کمونیستی بوده و یا هست و یا نظامی که در کره شمالی حاکم است کمونیستی است، از کمونیسم بیزار می شود و می گوید که همین «دموکراسی» بهتر از آن حکومت هاست.
و این در حالی است که شوروی لنین و استالین و چین مائوئیستی محبوب اکثریت کارگران و زحمتکشان اگاه جهان بود و کارگران همواره  از آن پشتیبانی می کردند. لنین در یکی از سخنرانی های خود برای کارگران می گوید دلیل اصلی این که که دیکتاتوری پرولتاریای ما توانست از پس هجوم 14 کشور امپریالیستی برآید پشتیبانی طبقه ی کارگر کشورهایی بود که با ما می جنگیدند. لنین ادامه می دهد که کارگران به هر شکل ممکن علیه دولت های حاکم بر کشور خویش مبارزه می کردند و حاضر نبودند در جنگ علیه کارگران شوروی شرکت کنند.( سخنرانی در کنگره کشوری کارگران حمل و نقل روسیه، منتخب آثار چهار جلدی، جلد چهارم، ص 615)
2
دیکتاتوری پرولتاریا 
و دموکراسی پرولتاریا
همانگونه که دیکتاتوری پرولتاریا در مقابل دیکتاتوری بورژوازی قرار می گیرد و تبدیل و تکامل دولت به عنوان دیکتاتوری طبقه ی استثمارگر به دیکتاتوری طبقه ی استثمار شده است، دموکراسی پرولتاریا نیز در مقابل دموکراسی بورژوایی قرار می گیرد و تبدیل و تکامل دموکراسی از دموکراسی برای اقلیت استثمارگر به دموکراسی برای اکثریت زحمتکش و استثمار شونده است.
در کشورها زیرسلطه دو مرحله در تکامل حکومت طبقه ی کارگر وجود دارد: دیکتاتوری خلق به رهبری پرولتاریا و دیکتاتوری پرولتاریا. جهات دیگر این دو، دموکراسی خلق و دموکراسی پرولتاریا است.
مضمون دموکراسی خلق در در دیکتاتوری دموکراتیک خلق ایران( که در مقابل دیکتاتوری بورژوازی ملی قرار می گیرد) عبارت از دموکراسی برای تمامی طبقاتی است که در مرحله ی تاریخی کنونی جامعه و مبارزه ی طبقاتی در ایران جزو خلق به شمار می آیند. یعنی طبقه ی کارگر که خود رهبر چنین حکومتی است، طبقه ی کشاورزان، تمامی لایه های خرده بورژوازی و بورژوازی ملی. به این ترتیب در این مرحله در صف خلق، سرمایه داران خرد و متوسط نیز وجود دارند.
از سوی دیگر دیکتاتوری خلق بر طبقه ی سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور خواه هودار استبداد دینی و خواه نوع استبداد سلطنتی و تمامی عمال امپریالیست هاست. هر جا این جریان ها و یا کلا هر جریان ارتجاعی ای علیه دیکتاتوری دموکراتیک خلق دست به مبارزه  زده و یا اقدامی در جهت تخریب برنامه ها و یا سرنگونی آن به عمل آورد با مشت محکم طبقه ی کارگر و خلق مواجه خواهد شد.
در دیکتاتوری پرولتاریا که دوران برقراری سوسیالیسم است، هیچ استثمارگری در صف خلق نخواهد بود. بنابراین مضون این دموکراسی و آزادی برای تمامی زحمتکشان طبقات خلقی است که خود کار می کنند و نان از عرق خویش می خورند و کسی را استثمار نمی کنند. دیکتاتوری پرولتاریا تلاش جامعی خواهد کرد که این دموکراسی را به کمال یافته ترین صورت خود برساند.
 از سوی دیگر دیکتاتوری پرولتاریا علیه هر طبقه و هر لایه ی استثمارکننده خواهد بود و در عین حال در نبرد بین راه سوسیالیسم و راه سرمایه داری که نبردی طولانی است، علیه هر جریانی( و از جمله درون حزب کمونیست) که بخواهد راه سرمایه داری را در پیش بگیرد و آن را به نظام تحمیل کند دیکتاتوری اعمال خواهد کرد. 
دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی پرولتاریا در ایران  به روی دوش عالی ترین و تکامل یافته ترین دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی پرولتاریا در کشورهایی که سوسیالیسم برقرار شد و به ویژه دو تجربه ی سترگ دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی لنینی و استالینی و تجربه چین مائوئی قرار خواهد گرفت و تلاش خواهد کرد که از تمامی وجوه مثبت آنها یاد بگیرد و در عین حال تمامی اشکال مثبت آن را ارتقاء و غنا و ژرفا بخشد و به مرزهای نوینی تکامل دهد و از سوی دیگر از تمامی کمبودها و ضعف ها و اشتباهات آنها پرهیز کند. به این ترتیب دیکتاتوری پرولتاریا در ایران که نقطه ی آغاز آن دیکتاتوری دموکراتیک خلق است، می تواند و باید تکامل یافته تر از پیشینان خود باشد و مرزهای تازه و نوینی را آشکار سازد.اشکال ویژه ی این دیکتاتوری جدا از اتکا عام آن به تمامی تجارب گذشته طبقه ی کارگر جهان بر مبنای توجه به تجارب طبقه ی کارگر و خلق ایران، در روند مبارزه ی دو خط یعنی راه کمونیستی و راه سرمایه داری انکشاف خواهدیافت.
سخن از دموکراسی بدون بیان خصلت طبقاتی آن یعنی دموکراسی بورژوایی
 صحبت از«دموکراسی» بدون بیان خصلت طبقاتی آن یعنی دموکراسی لیبرالی و بورژوایی و یا در بهترین حالت یک تصور تخیلی از دموکراسی که در واقعیت برابر است با نفی مبارزه طبقاتی و یا به بیان دیگر آشتی طبقاتی یعنی موضع بینابینی خرده بورژوازی دموکرات لایه های میانی و مرفه خرده بورژوایی.   
 هرمز دامان
نیمه ی نخست تیرماه 1402

۱۴۰۲ تیر ۱۳, سه‌شنبه

اشاره ای به سرکوب جنبش های توده ای از جانب سرمایه داران امپریالیست فرانسه

 
اشاره ای به سرکوب جنبش های توده ای از جانب سرمایه داران امپریالیست فرانسه
 
مقایسه کردن های شیوه های سرکوب حکومت مرتجع فرانسه با حکومت مرتجع ایران
     در چند مورد که جنبشی در کشور فرانسه پدید آمد و از جمله همین جنبش کنونی برخی مزدوران و نوچه ی بورژوازی امپریالیستی در تلویزیون های مربوطه و اینجا و آنجا خرده بورژواهای دموکراتی که دلشان برای دموکراسی بورژوایی ریسه می رود به سرعت به مقایسه ی شیوه های برخورد به جنبش توده ای از جانب سران دولت فرانسه و جمهوری اسلامی ایران پرداخته و به این نتیجه رسیدند که جمهوری اسلامی سرکوب خشن می کند و حکومت فرانسه سرکوب خشن نمی کند( نمی کشد، کور نمی کند، ترور نمی کند و...).
از این مقایسه، آنها از یک سو محکومیت شیوه های سرکوب جمهوری اسلامی را نتیجه می گیرند( که جای بحثی در آن نیست) و در مقابل جانیان حاکم بر ایران «روسفید از آب درآمده» معرفی می کنند( که بسیار جای بحث دارد) و از سوی دیگر با طرح به آتش کشیدن اتومبیل های شخصی و یا مغازه های کوچک سیگار فروشی و مجروح کردن تعدادی پلیس که همه را به مبارزان مردمی نسبت می دهند، آه و ناله از این کارها سر داده و به گونه ای بورژوازی امپریالیستی فرانسه را تبرئه می کنند.(1)
     روشن است که بورژوازی فرانسه این جنبش ها را آن گونه سرکوب نکرده و نمی کند که جمهوری اسلامی سرکوب کرده و می کند. این هم ممکن است که چنین مقایسه ای در شرایط کنونی بین سرکوب در دیکتاتوری های بورژایی غربی که همراه دموکراسی بورژوایی است و استبداد دینی قرون وسطایی در ایران تا حدودی و صرفا از نظر تبلیغی موقتی، برای محکوم کردن سرکوب های سازمان های اطلاعاتی و سپاه پاسداران و لباس شخصی ها و دیگر دارودسته های آخوندهای متحجر و جانی در ایران سودمند باشد. گرچه این مقایسه موجب تغییری در شیوه های سرکوب مرتجعین حاکم بر جمهوری اسلامی و مثلا در پیش گرفتن شیوه های سرکوب به وسیله ی دولت فرانسه نخواهد شد و برای اثبات حقانیت مبارزه با این سرکوب های وحشیانه هم، نیازی به چنین مقایسه هایی نیست.
 آنچه در این مقایسه پنهان می شود!
     اما آنچه عموما به گونه ای پنهان در این مانور دادن روی تفاوت های آشکار بین دو نوع شیوه ی  سرکوب وجود دارد آب پاک ریختن روی دولت های امپریالیستی ای همچون فرانسه و آرایش این دولت هاست. نوچه های مورد اشاره این گونه رواج می دهند که چنین شیوه ی سرکوب «نرمی» از جانب دولت فرانسه و کلا دولت های امپریالیستی امری همیشگی است و استراتژِی کلی سرکوب از جانب حکومت فرانسه و چنین دولت هایی به شمار می آید!
در این که حکومت جمهوری اسلامی، یکی از پلیدترین و جنایتکارترین و فاسدترین و شیادترین حکومت های حال حاضر جهان( و همچنین تاریخ ایران) است تردیدی نیست، اما از این امر بر نمی آید که دولت فرانسه شیوه های سرکوبی مانند جمهوری اسلامی نداشته و نخواهد داشت آن هم به این علت که مثلا جنبش توده ای کنونی و یا جنبش های پیش از آن را در کشور خود به شکلی که اکنون جمهوری اسلامی می کند، سرکوب نکرده است.
 در واقع شیوه ی سرکوب این جنبش ها چنین است زیرا از یک سو و از جهاتی وضع اقتصادی و سیاسی فرانسه نسبت به دیگر کشورهای امپریالیستی بحرانی تر است و این خطر وجود دارد که سرکوب شدیدتر از این، جنبش توده ای را با توجه به سابقه ی چنین جنبش هایی در دو دهه ی اخیر، گسترده تر و رادیکال تر و وضع را برای بورژوازی فرانسه مشکل تر کند؛ و از سوی دیگر وضع کنونی این جنبش خطر فوری سرنگونی حکومت را در پی ندارد و بنابراین راندن آن به سمت بدتر شدن سیاست درستی از جانب دولت نخواهد بود. علت نبودن چنین خطری این است که نه حکومت فرانسه علیرغم وضع برشمرده شده در نکته ی نخست، وضعی مانند جمهوری اسلامی دارد و نه این جنبش ها آن قدر قوی( همچون جنبش توده های ایران)هستند و ادامه دار و مهم تر از همه دارای سازمان مستحکمی که برنامه و استراتژی سرنگونی و تغییر حکومت را داشته باشند.
آنچه می توان به نکته ی اخیر افزود این است در این کشورها نسبت به کشورهای زیرسلطه برخی لایه های طبقات میانی و همچنین لایه های بالایی طبقه ی کارگر درجه ای از رفاه دارند و عموما تمایلی به تغییر حکومت و نظام و برقراری حکومت و نظام نوینی ندارند. به معنایی دیگر بورژوازی امپریالیست حاکم دارای پایگاه اجتماعی در میان طبقه ی خرده بورژوازی و لایه هایی از طبقه ی کارگر است، در حینی که با وجود بحران های مزمن و سقوط این لایه ها و طبقات به لایه ها و طبقات پایین تر در دو دهه ی اخیر، روز به روز در حال از دادن این نفوذ و پایگاه اجتماعی است.
جدا از این ها داوری در مورد یک حکومت تنها در چند برهه کفاف داوری کلی را درباره ی شیوه های استراتژیک سرکوب آن حکومت را نمی دهد. و به ویژه جایی که سخن بر سر امپریالیست ها باشد که در سرکوب خونین مستقیم و غیر مستقیم جنبش های توده ای دست طولانی داشته و قهار بوده اند.
برای این که در مورد شیوه های سرکوب حکومت بورژوازی در فرانسه و یا در کشورهای دیگر داوری کنیم باید اولا نگاهی به تاریخ این کشورها بیندازیم و دوما شیوه های سرکوب جنبش های توده ای را در کشورهایی که مستعمره ی آنان بوده اند مرور کنیم و بالاخره نگاهی به پیمان ناتو که فرانسه یکی از اعضای آن است کنیم و ببینیم که دولت فرانسه چگونه به همراه ناتو به سرکوب جنبش های توده ای در کشورهای دیگر پرداخته است.
بورژوازی فرانسه و کمون پاریس
     در مورد تاریخ خود کشور فرانسه ما تنها به سرکوب طبقه ی کارگر در پاریس به وسیله ی بورژوازی فرانسه در سال 1871 اشاره می کنیم. در جنگ این بورژوازی علیه کمون پاریس که طبقه ی کارگر پس از سرنگونی حکومت بورژوازی آن را برپا کرده بود بورژوازی مرتجع فرانسه تنها طی یک هفته که در تاریخ به هفته ی خونین مشهور است، حدود 30 هزار کارگر و زحمتکش و زن و مرد و کودک کشت. آمار جانباخته گان کمونارها در این جنگ نابرابر بیش از 50 هزار نفر تخمین زده می شود و این بجز زندانی ها و تبعیدی هاست.
ممکن است مزدوران امپریالیسم و دموکرات های خرده بورژوای عشق دموکراسی بورژوایی بگویند این مربوط به 150 سال پیش است و از آن به بعد شیوه های حکمرانی تغییر زیادی کرده و بورژوازی حکومت ها را بازتر و آزادی ها را بیشتر و دموکراسی اش را دموکراسی تر کرده و رعایت حال جنبش های توده های استثمارشده و ستمدیده را می کند.
 بورژازی فرانسه و خلق الجزایر
     اما نگاهی به شیوه های برخورد بورژوازی فرانسه که پس از انگلستان بزرگترین استعمارگر قرن های نوزدهم و نیمه ی نخست قرن بیستم است به جنبش توده های ستمدیده ی کشورهای مستعمره اش به ما نشان می دهد که اگر چه این بورژوازی در کشور خودش آن هم به دلایلی که در بالا به برخی از مهم ترین آنها اشاره شد دست به قتل عام و به راه انداختن حمام خون و نسل کشی کارگران مبارز همچون کمون پاریس نزده است اما در کشورهای مستعمره ی خویش( مشهورتر از همه الجزایر که نائل هم به این کشور تعلق داشت) تا توانسته توده های مبارز را که خواست استقلال داشته اند قتل عام کرده است. فرانسه در الجزایر که مدت 132 سال آن را به عنوان مستعمره در اختیار داشت همواره می کشت. این کشور امپریالیستی در جنگ با مبارزات استقلال طلبانه خلق الجزایر که بین سالهای 1954- 1962جریان داشت با پیشرفته ترین سلاح ها تا توانست کشتار کرد. آمار حکایت می کنند که در این جنگ بورژوازی فرانسه بین 30 هزار تا 50 و 60 هزار از جبهه ی آزادیبخش الجزایر و حداقل حدود 250 هزار نفر- تا یک میلیون نیز گفته شده است- از مردم عادی کشته است. در این جنگ همچنین حدود 30 هزار نفر از ارتش فرانسه( یعنی عمدتا کارگران و زحمتکشان فرانسه) به عنوان گوشت دم توپ بورژوازی استعمارگر و برای منافع این طبقه کشته شدند.(2) فیلم نبرد الجزیره (1966) ساخته ی جیلو پونته کورور شرح مبارزات انقلابیون الجزایری و شیوه ی های خشن سرکوب جنبش خلق به وسیله ی نظامیان بورژوازی امپریالیست فرانسه است و در زمان خود در موارد گوناگونی سر و صدا به پا کرد.
باز ممکن است  حضرات نوچه ها و عشاق دموکراسی بورژوایی بگویند این ها هم مال چهل پنجاه  سال پیش است و دوران مستعمرات تمام شد و حالا دیگر همه ی کشورها «مستقل» هستند و این ها از تجارب شان درس گرفتند و عاقل و عابد شدند و به مردم خودشان و کشورهای دیگر احترام می گذارند و دیگر مانند گذشته آنها را خشن سرکوب نمی کنند!
بورژوازی فرانسه و پیمان ناتو
     اما اگر چه این ها مربوط به چهل و پنجاه سال پیش است باز چنانکه گفتیم فرانسه عضو مهم ناتو و به همراه آلمان و انگلستان و ایتالیا یکی از چهار امپریالیست بزرگ و ثروتمند اروپا است و در تمامی جنگ های ناتو خواه در کوزوو و خواه حمله به عراق و افغانستان و کشتار مردم این دو کشور و خواه در حمله به لیبی و سوریه و خفه کردن انقلاب های این دو کشور نقش داشته است. به طور کلی هر کجا ناتو مداخله کرده فرانسه به همراه آمریکا و انگلستان کشورهای اصلی بوده اند.
بورژوازی فرانسه و جمهوری اسلامی
     از این ها گذشته یکی از کشورهایی که نقش موثری در کنفرانس گوادلوپ و روی کارآمدن خمینی و مرتجعین کنونی حاکم بر ایران داشت همین بورژوازی فرانسه بود. این بورژوازی امپریالیست بعد از آن هم تا جایی که توانست از نوکران کمپانی ها و انحصارات خویش پشتیبانی کرد و در بقای جمهوری اسلامی نقش موثری داشت. باید در نظر داشت که بورژوازی فرانسه موضعی در مورد کشتارهای سال 67 نگرفت و عملا خود نیز به همراه دیگر کشورهای امپریالیستی( انگلستان، آمریکا، آلمان و ژاپن و ایتالیا) با آن همراهی کرد. آنچه بورژوازی امپریالیست فرانسه در ایران انجام داده یعنی پشتیبانی از مرتجعین قرون وسطایی، در تمامی کشورهای زیرسلطه ای که در آنها منافعی دارد( افریقا، آسیا و آمریکای مرکزی و جنوبی) به گونه ای دیگرانجام می دهد.
شیوه های سرکوب جنبش های توده ای به وسیله ی حکومت سرمایه داران در کشورهای آمریکای شمالی و اروپا به ویژه اروپای غربی را نباید تنها در کشورهای خودشان مورد بررسی قرار داد( گرچه موردی مانند کشتار کارگران در پاریس به شکل های دیگری در آلمان و ایتالیا و اسپانیا در دوران فاشیسم تکرار شد) بلکه باید در کشورهای زیرسلطه نیز دید. افزون بر این نباید تنها دوره هایی را دید که جنبش طبقه ی کارگر قدرتمند نیست و حزب کمونیست انقلابی ای نیز وجود ندارد بل که باید زمانی را مد نظر قرار داد که جنبش نیرومند و انقلابی کارگری در این کشورهای وجود داشته و حزب کمونیست انقلابی ای این طبقه را رهبری کرده و به سوی سرنگونی حکومت بورژوازی پیش می راند. آن زمان است که دموکراسی بورژوایی دود شده به هوا خواهد رفت و جنگ داخلی رخ خواهد داد و و آن روی این بورژوازی در کشور خودش هم دیده خواهد شد؛ همچون کمون پاریس که دیده شد و همچون روی کار آمدن فاشیست ها در آلمان، ایتالیا و اسپانیا که باز دیده شد.
     آن گونه که مارکس گفت چنانچه خطری جدی حکومت بورژوازی را تهدید کند بورژوازی جنگ برده دار با برده را آغاز خواهد کرد.
 هرمز دامان
نیمه ی نخست تیر1402
یادداشت
1-   می دانیم که بسیاری از این کارها به وسیله ی خود پلیس ها و نیروهای امنیتی فرانسه صورت می گیرد و آنها آن را به گردن مبارزان می اندازند تا بهانه ها و شرایط سرکوب را فراهم سازند. روشن است که تنها مرتجعین جمهوری اسلامی از این شیوه ها استفاده نمی کند. این جزیی از روش های بورژوازی اروپایی( و بعدها آمریکایی و دیگر مناطق) که از تخم و ترکه ی ماکیاول و کتاب شهریار وی است در سرکوب مبارزات کارگری و توده ای به ویژه از قرن نوزدهم به این سو است.( نگاه کنید به سه کتاب مارکس با نام های مبارزات طبقاتی در فرانسه 1948- 1951 و هجدهم برومر لویی بناپارت و کمون پاریس)    
   2-  اواخر دسامبر 2021 دولت فرانسه پس از بیش از 60 سال بخشی از اسناد این جنگ را از قید محرمانه بودن خارج و آنها را منتشر کرد. اسناد منتشرشده نشانگر شکنجه ها و اعدام ها و جنایات امپریالیسم فرانسه در الجزایر است.

 

 

 

 

درباره برخی مسائل هنر(26) زیرابی ها - آزادی و دنیای نوین

 
درباره برخی مسائل هنر(26)
 
هنر و مخاطب
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
از رنجی که می بریم - جلال آل احمد( 1326)
 زیرابی ها 
آزادی و دنیای نوین
این داستان درباره ی زندان و آزادی است و همان گونه که از نام اش پیداست درباره ی کارگران زیرابی است. کارگران مبارزی که جزو طبقه ی دوم بازداشتی ها دسته بندی شده و تبعید می شوند.
داستان سه بخش اساسی دارد. بخش نخست که داستان تبعید شدن کارگران و دوستی اسد و اوسا محمد ولی است؛ بخش دوم جلسه ی عمومی کارگران تبعیدی و تصمیم است برای فرار از تبعید و بخش سوم آزادی و تحقق دنیای نوین اسد است.
دو بخش نخست از دیدگاه دانای کل عرضه می شود و روندهای عینی بیرونی که دوستی اسد و محمدولی است و همچنین درونی به ویژه تحول روان اسد را می نمایاند.  بخش سوم که از دیدگاه اسد عرضه می شود و می شود آن را تحقق آرزو و هدفی دانست که اسد در پی رهایی اش به آن می رسد. این بخش در یک نامه از جانب اسد و از دیدگاه اول شخص عرضه می شود. 
شخصیت اصلی داستان اسد است و در کنار وی نویسنده نخست به اوسا محمدولی و سپس به اسپندار که روشنفکری تبعیدی است می پردازد و در کنار آنها جسته و گریخته شخصیت های دیگر تبعیدیان، مردم عادی( دهقانی که سرایدار خانه ی اسپندار می شود و یا زارعی که با کدخدای ده مبارزه و فرار کرده است و به جزیزه ی آرمانی اسد می آید) شکل می گیرند.
مضمون مرکزی داستان رهایی و آزادی است. مضامین دیگری که تابع مضمون اصلی هستند یکی دوستی و یگانگی کارگران و دوم شرکت نکردن در زندان ساختن و رهاکردن خویش از تبعید و سوم به وصال دنیای نوین رسیدن است.
روند داستان از سه پاره ی شکست، تبعید( و تفکر و تامل درون آن برای یافتن راه گریز) و پیروزی تشکیل می شود. از آغاز داستان تا پاره ی دوم روند شکست است. از آغاز پاره ی دوم تا پایان آن روند اندیشیدن و تامل و تصمیم گیری است و پاره ی سوم اجرای تصمیم و به دست پیروزی و آزادی و پا گذاشتن به دنیای نوین است.
شکل داستان نیز از سه پاره تشکیل می شود. پاره ی نخست بیشتر توصیف وضعیت تبعیدیان و دوستی اسد و اوسامحمدولی و نیز تحول درونی اسد است. وجه حاکم در پاره ی دوم گفتگو بین تبعیدیان در گردهمایی آنهاست و پاره ی سوم نامه ای از جانب اسد است و شکل تک گویی درباره ی جزیره آرمانی اسد( شاید بر مبنای برخی مکان های تخیلی) را دارد. 
بخش اول - شکست تلخ
داستان در این بخش چنانکه گفتیم بیشتر جنبه ی روایتی دارد و به وضع کارگران معدن و سپس اسد و دیگر تبعیدی ها می پردازد.
تهاجم حکومت به کارگران
«فردای آنروز که تمام معدن اشغال شد و درودیوار، حتی برگهای جنگل را هم به مسلسل بستند و طبقه بندی کارگران شروع شد» و
«کسانی که از طبقه ی اول بشمار رفته بودند و خطرناکترین افراد محسوب می شدند یا به جنگل فرار کرده بودند و یا گرفتار شده بودند.» و
«دسته سوم و چهارم نیز پس از شش روز، وقتی که خانه ها همه غارت شد و آبها از آسیابها افتاد، اجازه یافتند که کلنگ های خود را بدوش بگیرند و از زیر برق سرنیزه های وحشی و گرسنه، دوباره به تاریکی سرد و اطمینان بخش دالانهای دراز و مرطوب معدن پناه برند.»( از رنجی که می بریم، پیشین، ص 18)
کارگران تبعید شده - اسد
«اسد با چند نفر رفقای نزدیکش باتهام اینکه« پاس بخش » بوده اند و اسم شب را برای تمام پادگان های کارگری داخل و خارج معدن می برده اند جزو طبقه ی دوم قلمداد شدند؛ و پس فردای آنروز باتفاق دیگران، در چند واگون باری قطار بسمت جنوب حرکت داده شدند»( ص 18)
از این کارگران:
« فقط هفتادو نه نفرشان به کرمان رسیدند. مادر اسد را در تهران بجا گذاشته بودند. وقتی از اصفهان حرکت می کردند خبر مرگش را تلگرافی از اداره ی ژاندارمری گرفته بودند. سه نفر دیگر، یکی برادر کوچک اسد بود که در یزد بخاکش سپرده بودند و دو نفر هم از رفقای اسد که میان راه، پایین یزد سربه نیست شده بودند...»( ص 19)
 و در مورد مادرش که بیش از پنج روز نتوانسته بود به وی فکر کند و تنها:
« ...دلش از این می سوخت که چرا مادرش چهار ساعت پس از حرکت دسته آنها از تهران، در همان بیمارستان راه آهن جان داده بود و چرا او نتوانسته بود آخرین ساعت عمرش پهلوی او باشد.»( ص 19)
و این وضعی است که هفت سال پس از آنکه به همراه پدر و مادرش به سوی شمال آمده بود و شش سال پس از این« که پدر خود را در زیر آوار یکی از دالان های معدن  زیرآب از دست داده بود.»( ص 19) برای او پیش می آمد.
 حکایت این سفر دور و دراز و کشنده و رنج آور از زیراب به کرمان که در آن اسد مادر و برادر و دو تن از رفقای خود را از دست می دهد در داستان ادامه می یابد و دیگر از زبان اوستاولی که خود از اسد شنیده بازگو می گردد. 
تبعیدگاه - نقش ما در زندان ساختن برای خودمان
در تبعیدگاه اسد کاری بدست می آورد اما این کار در بنای زندانی تازه است که در حال ساخت است:
« و اکنون، پس از مدتها، اسد توانسته بود با هفده نفر دیگر از رفقای خود، در ساختمان زندان شهر کرمان، با روزی دوتومان، کاری بدست آورد.»( ص 19)
 این زندان ساختن به وسیله ی کارگران را در دو سطح معنا کرد . از یک سو می توان آن را عینی دانست و در این سطح  دید که اسد و دیگر کارگران تبعیدی که خود به نوعی زندانی هستند باید در عین حال برای خودشان و دیگران زندان بسازند و از سوی دیگر می توان این سطح را نمادین در نظر گرفت و این گونه ارزیابی کرد که کارگران و توده ها با تن دادن به استثمار و ستم مستبدین و برده شدن، خود در ایجاد زندان یعنی تداوم روابط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ای که در آن به سر می برند نقش دارند.  
شکل گیری دوستی  با اوستا محمدولی کرمانی- یگانی منافع طبقه ی کارگر در ایران و جهان
اسد نخست از این که کاری دست و پاکرده است شاد و راضی است و تند و تیز« برای بنای کرمانی خود گل و آهک می برد و به آواز سربنای او با علاقه تمام گوش می داد»(ص 19)، اما به مرور« از دل و دماغ» افتاده و« بیشتر فکرمی کرد و آهسته تر قدم برمی داشت.» و نیز« گپه گل و آهک را بکندی زیر ماله بنای کرمانی خالی می کرد.»(ص 20)
اوستا محمد ولی بنای کرمانی نیز که اسد داستان زیراب را برایش تعریف کرده بود نوسان اسد را تحمل می کند. او پیش ازاین تابع روال معمول کار در میان اوستا و عمله بود و از او می خواست زودتر دست بجنبابند و حتی هنگام کار به او فحش هم می داد، اما اکنون:
« علاقه ی آمیخته به ترحمی نسبت به اوپیدا کرده بود دیگر به او فحش نمی داد و هر وقت او را در حال کسالت و تفکر می دید، فقط با صدایی پدارانه و خشک می گفت:
-         اسد، چرا خوابی؟ یالابابا، یالا...» (ص 20 )
در این جا دوستی دو کارگر شکل می گیرد. یکی از شمال و دیگری از جنوب. یکی جوان و دیگری مسن. یکی اوسا و یکی شاگرد. یکی سیاسی و دیگری عادی. شرح تکوین این دوستی و ارادت صمیمانه ی این دو کارگر به یکدیگر بخش مهمی از مضمون داستان را تشکیل می دهد و نویسنده تلاش می کند آن را بپروراند:  
 « روزهای اول کار، هم او و هم اسد، هر دو سرحال بودند. بنای کرمانی هنوز بار اندوه طاقتفرسایی را که اسد از نقاط دورافتاده شمال با خود می آورد بدوش خود حس نمی کرد. سرجرز آواز می خواند و اسد در حالی که از نردبان با سرعت بالا و پایین می رفت آهنگ حزب آور صدای او را دنبال می کرد. ولی فقط سه روز قضیه از اینقرار بود و از روز چهارم دوباره طنین رگبار مسلسلهای زیراب می خواست مغز اسد را بترکاند.»( ص 21)
این دوستی به مرور بر جدایی دو کارگر از یکدیگر برتری می یابد:
« اسد که می دید استاد او با چه دلگریم و علاقه ای به گفته های سروته شکسته و ناقص او گوش می دهد تعجب می کرد. از زیراب به بعد جز فحش و ته تفنگ چیزی ندیده بودو اکنون از این اینکه می توانست دل راحت روی سکوی قهوه خانه های شهر بنشیند و با استاد خود دردل کند از شوق به گریه می افتاد. حتی یکی دوبار گریه هم کرد و اوستا محمدولی که روزهای اول گمان می کرد از غصه مادریا برادرش چنین بیتابی می کند او را خیلی دلداری داده بود و حتی خواسته بودکه او را به خانه اش ببرد و دلجویی بیشتری از او بکند.( ص 23- 22)
 و به مرور روان دو کارگر در یکدیگر نافذ و جاری می شود:
« کم کم اوستا محمد ولی، بنای کرمانی، داستان او همراهانش را بهتر از خود آنها می دانست. و برای دیگران در هر کجا که می نشستند و حوصله ای برای حرف زدن پیدا می شد- در قهوه خانه های شهر، شبهای جمعه سرقبرستان، و حتی برای پاسبانهایی که مامور سرکشی به ساختمان زندان جدید شهر بودند- با آب و تاب تمام نقل می کرد. اسد می دید که حتی خود او نمی توانست باین خوبی قضایای زیراب را تعریف کند. و از این بابت در خود آرامشی حس می کرد.»( ص 22)
عبارات پایانی بیان یگانگی کارگران است. تجربه ای که از آن اسد بود با انتقال به جنوب از آن کارگران آن منطقه می شود و دیگر تنها تجربه ی اسد به شمار نمی آید.
اینک وضع به گونه ای گشته بود که بنای کرمانی توانایی آواز خواندن را نیز از دست داده بود:
« دیگه نمی تونم مثل سابق آواز بخوانم. این صدا دیگه بدرد من نمی خوره... چه میدونم. چیزیم نشده. اما صدایی که من میخوام دیگه از این گلوی من نمیتونه بیرون بیاد. به درک، نیاد.»( ص22)
دوستی این دو کارگر ژرفایی پیدا می کند که:
« دیگر با هم دوست جان در یک قالب شده بودند و اسد با لهجه ی نامانوسش چیزی نبود که برای بنای کرمانی خود نگفته باشد.» ( ص 23)
روشن است که از دیدگاه نویسنده این نزدیک شدن دو کارگر به یکدیگر، دوستی کارگران دو قوم و دو منطقه شمال و جنوب و دوستی و یگانگی تمامی کارگران خواه در ایران و خواه در جهان به عنوان یک طبقه و در جهت رهایی از استثمار و ستم و به دست آوردن آزادی است.
تاثیر ژرف مبارزه ی طبقاتی در دگرگون شدن اسد 
 آنچه اسد را به فکر فرو می برد نه «مرگ مادر و برادر»است و نه «تنهایی و بی همزبانی در غربت ناراحت کننده» و نه «این همه رنج و ملالی» که در سفر تحمل کرده است و به عبارت دیگر خودش و مسائل و رنج های شخص خودش نبود. او تنها« آنچه را که در آن دو روزآخر، در زیراب دیده بود هرگز نمی توانست از نظر دور کند.» و « از گذشته ها، آنچه که همیشه در نظر داشت وقایع دو روز آخر معدن بود.»( ص 20)
به این ترتیب آنچه که بر اسد به عنوان یک کارگرساده ی در حال رشد فکری اثر گذاشته بود و موجب تفکر و تعمق وی گشته بود حوادث معدن و آن مبارزه ی طبقاتی شدید، قهرآمیز و خونینی بود که از سر گذرانده بود. در هنگام کار:
«سرنیزه هایی که در آن دو روز، حتی از سر دیوار مستراحها هم کنار نمی رفت، او را دنبال می کرد و صدای رگبار مسلسل ها هنوز در گوش او طنین خود را داشت. انگار همین الان بود که اصغر عظیم را از خانه اش بیرون کشیدند و با سرنیزه گوشت صورتش را آویزان کردند. ردیف کارگرانی را که در آن دو روز با طنابهای سفید و ضخیم بهم بسته بودند و به دسته های بیست تایی، از این گوشه به آن گوشه، می کشیدند هرگز از خاطر نمی برد.» ( ص 20) و
« آنچه مورد علاقه او می توانست باشد دیگر در زیراب نمانده بود. با خود او، تا کرمان آمده بود و با دیگران که شنیده بود به قشم و بندرعباس تبعید شده اند، تا کنار آبهای گرم خلیج نیز کشیده می شد.»( ص 21)
به این ترتیب مبارزه ی طبقاتی خود کارگران و به ویژه در لحظاتی که به شدت و اوج و درگیری های قهرآمیز و نبرد و جنگ می رسد بیش از هر نظر و تجربه ی عادی ای بر روان و اندیشه ی کارگران تاثیر می گذارد و آنها را دستخوش ژرف ترین دگرگونی و تحولات انقلابی می کند. کارگران تنها زمانی انقلابی به مفهوم دقیق کلمه می شوند که از چنین فرایندهایی عبور کرده و خط  و فکر خود را از جریان ها و افکارغیر انقلابی که در چارچوب های رایج خرده بورژوایی می اندیشند بگسلند: 
 « او نمی خواست کسی تسلیتش بگوید. و کم کم نسبت به کسانی که او را دلداری می دادند احساس می کرد یک نوع کینه پیدا می کند. فکر می کرد این دلسوزیهای دیگران کجای آنچه را که خیلی بعجله و با دستپاچگی در آن دور روز اتفاق افتاد، می تواند بپوشاند و یا کم و زیاد کند.» (ص 21 )
بخش دوم - اندیشیدن و ژرفش
مهم ترین مضمون بخش دوم داستان درباره مخالفت اسد با زندان سازی است. اواز کاری که می کند ناراضی است و چاره را در فرار از این تبعیدگاه و رفتن به سوی بنادر و کنار دریاها می بیند. او با این کار دو تیر می زند. خود را از زندان ساختن رها می کند و دوم از زندانی تبعیدی بودن. او رو به سوی جایی دارد که آسمان آن از رنگی دیگر باشد. او به دنبال دنیای نوین خویش است.
از سوی دیگر در این بخش زندگی تبعیدی های دیگر نیز شرح داده می شود. از جمله شخصیت تازه وارد داستان اسپندار که اسد و دو رفیق نزدیک وی به این دلیل که حوصله ی انتظار برای رسیدن حکم آزادی ای که اسپندار کوشش می کرد برای آنها بگیرد و نیز طاقت کارکردن در ساختمان زندان را نداشتند قرار بود با وی مشورت کنند. مهم ترین پاره های بخش دوم یکی توصیف مکان نشست و مشورت و دوم سخنان اسد است درباره ی تصمیم تازه اش.
داستان در این بخش در خانه اسپندار و در گردهمایی کارگری که همچون اسکان موقت در سفری که مسافران گردآتشی جمع می شوند وهر یک حکایتی را تعریف می کنند و یا به حکایت کسانی که بیشتر جهاندیده اند گوش می دهند، دنبال می شود. تبعیدی ها در خانه ی اسپندار که دادیار جدید شهر کرمان و خود مبارز و تبعیدی است گردآمده اند و یک جلسه ی مهم بحث و گفتگو دارند. داستان شکسته بسته و از یک سو به سوی دیگر می پرد؛ از توصیف به زندگی اسپندار و از زندگی اسپندار به سخنانی که اسد و اوسا محمدولی تعریف می کنند و به این ترتیب تلاش می کند نه تنها خسته کننده نباشد بلکه اطلاعات جسته و گریخته پیرامون دیگر قهرمانان داستان و نیز محیط داستان را منتقل کند.
قهرمانان این بخش اسد، اوستا ولی و سپندار و دو کارگر تبعیدی دیگر و البته خانواده دهقانی که اسپندار برای سرایداری از خانه اش از آنها یاری گرفته بود. داستان پیش از این توصیف ها و همچون اوجی یکباره با سخنان اسد آغاز می شود و در لابلای سخنان وی خانه اسپندار اینگونه توصیف می شود:
«اطاق را یک لامپای ده روشن می کرد. اسد و دونفر دیگر از زیرابیها، یک میز و یک تخت سفری، اسپندار دادیارجدید شهر کرمان( که باید وی را وی روشنفکر و تداوم شاید تکامل یافته و یا شخصیت بازشده تر مهندس در داستان نخست دانست)، و دو صندلی خالی رویهمرفته اطاق را پرکرده بود. استاد محمد ولی بنا هم در گوشه ای صندلی را به کناری زده بود  و روی زمین پهن شده بود. یک عسلی گرد، با یک رومیزی چهارگوش قلمگار، زیر چراغ گذاشته شده بود و از جارختی اطاق نه پالتویی آویزان بود و نه کلاه و شال گردنی.»( ص 23)
 توصیف زیبای وضع بیرون اطاق وضع این گردهمایی کوچک را بیشتر مشخص می کند:
« در بیرون، سرمای خشکی که خانه ی بی دروبند اسپندار را پر کرده بود با تاریکی دیگر اطاق ها که درهایی مثل دهان مرده بازمانده، و طاقچه های گرد گرفته داشتند، می آمیخت؛ و سکوتی دردناک آن میان بوجود می آمد. سکوتی که سنگینی اش روی همه چیز حس می شد: روی دیوارهای طبله کرده، روی کف گودافتاده و چال و چول حیاط و روی هره بامهایی که تاب برداشته و سینه داده بود.»( ص 24)  
و اما سخنان اسد:
«- دیگه چطور میشه تو ساختمان محبس کار کرد؟ بله؟ من به اوستا کاری ندارم. خودش میدونه. چه در اونجا کار بکنه چه نکنه، در این شهر آنقدر سرشناس هست که از گرسنگی نمیره. خوب برای خودش بنائی یه. همه هم منتش رو می کشند. ما حرفهامون رو با هم خوب زده یم. نیست اوستا؟ ... با هر کپه گلی که من زیردستش خالی کرده م یک دلیل براش آوردم که دیگه نبایس تو این بنا کار کرد. اونم همه ش را شنیده و با هر آجری که کار گذاشته اقلا دو دفعه حرفهای منو تصدیق کرده...»( ص 23)
و:
«...میخوام دیگه رنگ این دیوارهای بندکشی نشده را نبینم. میخوام دیگه هیشکی نتونه رنگ این زندونو ببینه . هیشکی! این دیوارهای بندکشی نشده زندونو که دستهای چلاق شده ام در بالا آوردنش شریک بوده...»( ص 26)
اسد می خواهد آنچه را ساخته تخریب کند و پس از آن راه فرار در پیش گیرد. اما آن را بی فایده می یابد زیرا به نظراو می توانند انسان را در مسجد و یا حتی کلوب نیز زندان کنند. این را در نامه ای که در پایان داستان آورده شده است می خوانیم:
«... کرمان که بودیم به سرم زده بود که زندان تازه ساز شهر را ویران کنم. خیلی هم آسان بود. فقط سه چهار سال حبس داشت.. اوستا محمد ولی هم راضی شده بود. ولی خودم راضی نشدم. فایده ای نداشت. شاید هم ترس برم داشته بودو به اینکار دست نزدم...»(ص 30)
 اما حال که صحبت فرار است به کجا؟
پایان داستان اوسامحمد
اوستا محمد علی، از این که اسد می رود پاک نگران و ناراحت است و همچنین از اینکه اگر کار زندان را رها کند نمی تواند کار گیر بیاورد( او در مقابل نظر اسد مبنی بر شرکت نکردن در زندان ساختن می گوید:« «... اینجا مردم کجا پول دارند که بتونند خونه بسازند؟ اینجا کارهم فقط همین جور جاهای لعنتی پیدا می شه») و دیگر از زندان ساختن هم راضی نیست و پیری هم سراغ اش آمده:
« - پس من چه کنم؟ من دیگه کجا میتونم کار گیر بیاورم؟ ...من که نمیتونم واسه مردم خونه مجانی بسازم. اگه میتونستم که می کردم. حالا که نمیتونم دیگه چرا دیوارای زندون شهرشون را بالا ببرم. من دیگه پیر شده ام. برام قباحت داره. عرضه  اسد رم که ندارم. می ترسم. خودش میدونه. تنهایی هم میتونه کار زندونو تمام کنه. سوراخ  سنبه هاشو خوب بلده. دیگه باقیش به من چه؟ من که دیگه اوس مد ولی چهار ماه پیش نیستم. بایس بزارم فرار کنم. بدبختی اینه که بندرعباسم نمیتونم برم...»( ص 28)
 و... اسپندار اما به وی می گوید:
« - اوستا تو دیگه خودتو از ما میدونی، نیست؟ من از تو میخوام که دیگه فردا شب این خونه سوت و کور نباشه می فهمی ؟ سه تا اطاق خونه ی من خالی افتاده...»
اسپندار مبارز تبعیدی
شخصیت اسپندار که از قزوین به کرمان تبعید شده و« دادیار جدید شهر کرمان» (ص 23) گردیده است تقریبا همانند مهندس در داستان دره ی خزان زده است و او را باید روشنفکر و تقریبا تداوم تکامل یافته و یا شخصیت بازشده تر مهندس در داستان نخست دانست. تفاوت یکی داستانی است یعنی شخصیت مهندس تا حدودی ابهام دارد، حال آنکه وضع اسپنداردر داستان نه کاملا اما تا حدود زیادی روشن است. و دیگر موقعیت اجتماعی: مهندس یک متخصص و تکنوکرات است و در بخش تولید کار می کند، حال آن که اسپندار یک متخصص و بوروکرات درون دستگاه قضایی است. او از یک سو عضو یک سازمان سیاسی است و دستور دارد که مراقب زندگی کارگران و دیگر تبعیدی ها بوده و شرایط مناسبی برای زندگی آنها فراهم کند و از سوی دیگر درگیرودار بورکراتیسم دستگاهی است که در دوران تبعید برای آن کار می کند( احتمالا به دلیل رشته ی تحصیلات و مدرک اش):
« اسپندار همین یک اطاقی را هم که داشت نتوانسته بود مرتب کند. زندگی موقتی تبعید او را نمی گذاشت به فکر اطاق و خانه ی خود باشد. گر چه شغل دادیاری کرمان ایجاب می کرد که به سروروی زندگی خود بیشتر بپردازد.»
شخصیت اسپندار از لابلای روابط نزدیک و صمیمانه  ی او با کارگران نمود می یابد و نویسنده در شرح شخصیت وی این رابطه را برجسته می کند.
« اسپندار روز چهارم ورود خود، با تبعیدیهای زیراب آشنا شده بود. رفقایش در تهران از او خواسته بودند که در کرمان آنها را پیدا کند و کارهاشان را برسد و سرپرستی کند. شغل او وسیله ی خوبی برای سرکشی دائمی او به زندان جدید شهر بود. اسد را در آنجا شناخته بود. زیرطاق های نیمه کاره ی زندان با اوستا محمد ولی هم چپق کشیده بود. و هر سه در همانجا با هم طرح آشنایی ریخته بودند. با همه ی زیرابیها آشنایی پیدا کرده بود. و از کار و زندگیشان پرسیده بود و اگر کمکی از تهران می رسید میان آنها پخش کرده بود. اقداماتی هم کرده بود که حکم آزادیشان را زودتر از تهران بفرستند ولی هنوز خبری نبود»( ص 27- 26)
رابطه ی اسپندار با دادگستری تقریبا همانند رابطه ی مهندس با دستگاه اداری اش است:
« ... راه انداختن کار تبعیدی ها در کرمان کار ساده ای نبود. تبعیدیها را در اول ورودشان همچون جذامیها ی نشاندار همه از خود می راندند...در دادگستری دوسه بار به او غرغر کرده بودند و رئیس شهربانی نیز در یک جلسه خصوصی از او دوستانه خواسته بود که در این کارها مداخله نکند.»( ص 28)
به نظر می رسد که نویسنده تلاش دارد از یک سو موقعیت متزلزل خرده بورژوایی این دو فرد را در میان دو طبقه سرمایه دار و کارگر و اسارت آن ها را در چنبره ی نظام بوروکراتیک حاکم بیان کند و از سوی دیگر می خواهد آنها را به عنوان روشنفکرانی که از نظام و موقعیت خود می بُرند و به خدمت منافع طبقه ی کارگر می آیند باز نماید. تلاشی که البته باید به نفع یکی از این دو جهت پایان می یافت.
بخش سوم
چرخش داستان به سوی ایده آل و نامه ای از دنیایی تازه
 داستان به یکباره در این جا چرخشی می کند و تغییر مسیر می دهد و شکل روایت داستان نیز
از سوم شخص به اول شخص تبدیل می شود. ممکن است یکی از دلایل این چرخش همه جانبه تاکیدی بر رویایی بودن این بخش باشد. بخشی که می تواند تحقق ایده آل یک آرمان باشد و در مقابل وضع کنونی تبعیدی ها قرار گیرد نه لزوما و در حال حاضر حتی برای اسد هم تحقق واقعی یافته باشد. 
در بخش دوم اشاراتی به«بندرعباس» و بندر بوشهر که اسد می خواهد به آنجا برود و یا دیدن« دریای جنوب» و کار کردن کنار «دریاها»می شود:
« - بوشهر که میشه رفت. اونجا آشناهم زیاده. ما زیراب که بودیم بوشهریارو می شناختیم. لابد اونا هم اسم مارو شنیده اند. حتما چیزهایی به گوششون رسیده...» (ص 28)(1)
     از سوی دیگر بخشی از نامه از تحولات بیشتر در اسد حکایت می کند و به نظر این جنبه ی نامه اهمیتی کمتر از تحقق آنچه اسد در پی اش بود نداشته باشد.
در این بخش نامه ای از اسد به دست مهندس رئیس سابق معدن زیراب می رسد و وی آن را به فردی می دهد که باید نویسنده ی داستان باشد. مهندس از متن نامه در شگفت است و می گوید که اسد هنگامی که در زیراب بوده ساده ای بیش نبوده است.
      و اما برای نویسنده تنها متن مهم است:
« من اظهار تعجب او را لازم نداشتم. و او اجازه داد که نامه را در اینجا بیاورم».
 بخش هایی از متن نامه ی اسد:
« ...شاید هرگز گذارت به این بندر فراموش شده نیفتد. خود من هم قبل از این هیچوقت نمی توانستم باور کنم که پایین تر از میناب بندری باسم تیاب وجود دارد... می بینی که دنیای جدیدی به روی من باز شده است...با رفیق همکارم توی کپرهای خرما زندگی می کنیم... خودم را خیلی خوشبخت حس می کنم. نه مفتشی هست که دائما زاغ سیاهم را چوب بزند و نه احتیاجی دارم که هر روز خودم را به شهربانی معرفی کنم... می خواستم آب دریای جنوب را ببینم. اینجاها خیلی زودتر به حرفهای ما اخت می شوند. مثل اینکه به گوششان آشناست. وقتی واقعه ی زیراب و همه ی وقایع شمال را برایشان تعریف می کنم مثل اینکه هر کدامشان خواهر و یا برادری در آنجاها داشته اند که برایشان اشک می ریزند...من هم درست جنوبی شده ام. دارم سیاه می شوم. حتم داریم یکی دوماه دیگر مثل این رفیق تازه ام دراز و باریک هم خواهم شد. زندگی تازه ای است.  خیال داریم یک ماه بعد برویم به قشم... اینجا از سرماخوردن هم ترسی نیست... من دیگر خیلی مردنی نیستم... نمی دانم چرا به یاد وصالی می افتم. به یاد آن دردل های آخری که با او کردم.   
هنوز نمی توانم او را از یاد ببرم. نه ... اصلا نمی توانم فراموشش کنم. ... علاقمندی های تازه ای که پیدا کردم جای خیلی غصه های مرا گرفته اما وصالی را نمی شود فراموش کرد...خودم هم نمی دانم که در این مدت چه ها بر من گذشته. اینقدر می فهمم که خیلی عوض شده ام. همینقدر حس می کنم که راه خودم را بهتر از پیش یافته ام... درست پیداست که زندگی جدیدی برای من شروع شده. این را می بینم. خیلی خوب حس می کنم. مثل اینکه خیلی از تنگنظری های من از بین رفته. از این خیلی خوشحالم... .. الان که فکر می کنم می بینم دیگر کوه های پوشیده از جنگل زیراب در مقابل من سبز نشده و وسعت دیدمرا کوتاه نکرده. اینجا ساحل دور و محو « راس التنوره»که در آن سوی دریاها سیاهی می زند جلوی چشم آدم را می گیرد و آنطرف تر دریایی است که مرا به دنیایی بزرگ می پیوندند. و دید مرا هر چه دورتر که طاقت داشته باشم با خودش می برد. و در بزرگی و پهناوری خودش سنگینی مصائبی را که بر دوش ماست محو می کند...» ( ص 32- 29)
 دو نکته: در صورتی که امر را واقعی بدانیم پرسش هایی که می تواند طرح شود این است که چرا اسد مبارزه ی خود را در تبعید (و یا پس از فرار از تبعید در جای دیگری) در کنار کارگران ادامه نداد و صرفا به رهایی و آزادی خودش اندیشید؟ و دوم، اموری در این مکان وجود دارد که در واقعیت های آن زمان وجود نداشت و در عین حال چنانچه وجود می داشت دال بر داشتن ویژگی های جامعه ای که هدف یک کارگر انقلابی باشد نبود و تنها می توانست برخی نشانه های ایده آلی از آنچه هدف کارگران بود داشته باشد.
 م- دامون
خردادماه 1402
یادداشت
1-    با توجه به اشاراتی که در متن نامه از یگانگی مردم با یکدیگر می شود جزیره می تواند یک ایده آل در شمال ایران باشد که در جنوب ساخته شده است؛ مثلا نمادی از کشور شوروی همسایه ی شمالی.