۱۴۰۲ خرداد ۱۸, پنجشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(3)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(3)
 
بازهم درباره ی «دموکراسی خالص» 
 
در بخش پیش دیدیم که شعار دهن پرکن راه کارگری ها در ماهیت امر شعاری غیرطبقاتی و متافیزیکی است. آنها در سوسیالیسم خروشچفی شان آزادی«بدون قید و شرط» و« دموکراسی خالص» می خواهند و بر این باورند که هر کس اکثریت داشت، برنده ی دموکراسی خواهد بود. به این ترتیب معیار آنها «اکثریت» و «اقلیت» است و نه استثمارگر و استثمار شده، نه ستمگر و ستمدیده. این بنیان نظریه ی سوسیال دموکراسی و بورژوایی شان است.
     «سرمایه داری یا دموکراتیک است یا سرمایه داری نیست»!؟
اکنون بد نیست که کمی پیش برویم و اشاره کنیم که این شعاری را که راه کارگری ها همچون برگ برنده ای در دستان خود گرفته اند و با شجاعت و شهامت کسانی که گمان می کنند کمر غول شکسته اند  تکان اش می دهند می توان به سرمایه داری نیز تعمیم داد و مثلا گفت که «سرمایه داری یا دموکراتیک است و یا سرمایه داری نیست».
این شعار که شاید های و هوی بی خاصیت برخی راه کارگری را در پی داشته باشد تا حدودی و در همان حدی درست است که شعار عام خودشان« سوسیالیسم یا دموکراتیک است و یا سوسیالیسم نیست» درست است. در حقیقت بر طبق منطق راه کارگری ها این هم شعار درستی است.
اما ممکن است آنها برخلاف منطق خود حرکت کرده و بگویند:«سرمایه داری که دموکراتیک نیست، دیکتاتوری است.»( پایین تر به نظری از جانب اینان در مورد سوئد اشاره خواهیم کرد که مخالف این دیدگاه کلی شان است).
و ما می پرسیم: آیا این دیکتاتوری علیه طبقه ی سرمایه دار نیز وجود دارد؟
اگر وجود ندارد و اگر این حکومت برای طبقه ی سرمایه دار حاکم دموکراتیک است و بیان دموکراسی واقعی در میان خود این طبقه( و البته دموکراسی صوری برای طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش) است آن گاه شعار بالا نیز در چارچوب معینی درست از آب در می آید.
باید توجه کرد که دیدگاهی که بر این است« سرمایه داری دموکراتیک نیست، دیکتاتوری است.» تنها از جانب طبقه یا طبقات معینی یعنی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و نیز طبقات میانی می تواند بیان شود و نه از جانب خود سرمایه داران. به این ترتیب در اینجا ماهیت طبقاتی دموکراسی یعنی «دموکراسی برای چه طبقه ای است »( و بنابراین دیکتاتوری علیه چه طبقه ای می باشد) مورد تاکید قرار می گیرد اما همین که به سوسیالیسم پرداخته می شود ناگهان این ماهیت طبقاتی دموکراسی ناپدید می شود و پرسیده نمی شود که دموکراسی برای کدام طبقه. ( در جامعه ی کمونیستی دولت وجود ندارد و در نتیحه «دموکراسی» که به مفهوم نوعی دولت است وجود ندارد. اصل احترام به آزادی فردی و گروهی در اجتماع کمونیستی برای مردمی که در این اجتماع زیست می کنند به یکی از ارکان اساسی اندیشه و رفتار و عمل و در نتیجه عادی و چنانکه لنین گفت عادت مردم خواهد شد.)
     دو نکته ی دیگر: یکی این که پیش رفته ترین و کامل ترین نوع حکومت بورژوازی جمهوری دموکراتیک بورژوایی است. و می دانیم که این در عین حال کامل ترین نوع دموکراسی طبقات استثمارگر است. 
ضمنا دلیل این که مارکس و انگلس و لنین بر این بودند که این دموکراسی بورژوایی برای طبقه ی کارگر بهتر از دیکتاتوری های عریان( دیکتاتوری های نظامی، فاشیسم، سلطنت استبدادی و یا استبداد دینی...) می باشد این بوده که در این گونه دموکراسی می توان مبارزه ی طبقاتی را سازمان یافته تر، آشکارتر و روشن تر پیش برد( آزادی بیان و اجتماعات و احزاب و تشکل های کارگری و وجود پارلمان بورژوایی و غیره)(1). کافی است مقایسه ای میان کشورهایی که این گونه دموکراسی هایی را دارند با آنها که ندارند انجام دهیم تا تفاوت بین این دو نوع حکومت برای طبقه ی کارگر آشکار شود.(2)
نکته ی دوم: خروشچفیست های راه کارگری در یکی از این برنامه های برابری شان که در مورد اخ و تخ بودن دیکتاتوری پرولتاریا سخنرانی می کردند گفتند که:
«اگر بگویید که در سوئد دیکتاتوری وجود دارد به شما می خندند.»(«دو عارضه در چپ- درک عضلانی از کارگر و حاکمیت پرولتاریا»)
راستی که برخی از این طوایف راه کارگری دست حزب توده شان را از پشت بسته اند! زیرا حزب توده نیز چنین چرندیاتی سرهم نکرده است.
پس در سوئد چه نوع نظامی حاکم است؟ از نظر این حضرات «دموکراسی خالص» و «مطلق»! و این ته فهم این گروه از دموکراسی است.(3)
به این ترتیب در سوئد که نظام سرمایه داری امپریالیستی حاکم است، دیکتاتوری بورژوازی، دیکتاتوری سرمایه داران امپریالیست که مالک وسائل تولید هستند و طبقه ی کارگر را استثمار می کنند مطلقا وجود ندارد و به جای آن برای همه «دموکراسی خالص» و «بدون قید و شرط» وجود دارد. تصور راه کارگری ها از «دموکراسی خالص» این است که شما می توانید حزب و سندیکا تشکیل دهید، روزنامه داشته باشید در خیابان گردهمایی و راهپیمایی کنید و شعار بدهید و برای مجلس نماینده معرفی کنید و اگر رای آورد وارد مجلس اش کنید و...!
 آنها اولا این را که این دموکراسی در تمامی عرصه ها با هزار رشته ی آشکار و پنهان برای طبقه ی کارگر محدودیت به وجود می آورد نمی بینند(4) و دوما متوجه نیستند که اگر طبقه ی کارگر دارای اکثریت شود و لغو مالکیت خصوصی بر وسائل تولید را طرح کند به گفته ی مارکس بورژوازی فورا جنگ داخلی را آغاز می کند:
« خبرنگار: به نظر می آید که در این کشور( انگلستان) بدون استفاده از ابزار خشونت آمیز انقلاب، راه حل های امیدوارکننده ای وجود داشته باشد. سیستم های حزبی و مطبوعات، تا زمانی که اقلیت به اکثریت تبدیل نشده اند، یک علامت امیدوار کننده ای است.
دکتر مارکس: من آنچنان که شما خوش بین هستید نیستم.
طبقه ی متوسط انگلستان نشان داده که تا زمانی که از انحصار قدرت رای دادن برخوردار است حاضر به قبول آرای اکثریت است.
اما به نظر من، لحظه ای که این طبقه ببیند قدرت آنها از رای شان برنمی خیزد- یعنی چیزی که برای آنها حیاتی است - خواهیم دید که یک جنگ ارباب - برده به راه خواهد افتاد.»
( مصاحبه ها - روزنامه  نیویورک ورلد، 18 ژولای 1871 به نقل از مصاحبه با تاریخ - گفتگو با مارکس در دو بخش، از روزنامه ایران، مترجم؟ بخش دوم، ص 5) 
آنچه مارکس می گوید حتی پیش از آنکه کار به آن نقطه ای که وی در مورد آن صحبت می کند برسد در رفتار سرمایه داران امپریالیست در انگلستان( اعتصاب کارگران معدن در دهه ی هشتاد)، آمریکا( مبارزات در دهه ی گذشته و به ویژه علیه به قتل رساندن یک سیاهپوست به وسیله ی پلیس)، فرانسه( همین جنبش اخیر بازنشسته ها و نیز پیش از آن جلیقه زردها)، آلمان و ایتالیا و اسپانیا( بروز فاشیسم در این کشور ها پس از قدرت گرفتن طبقه ی کارگر و بخشا به دلیل همین قدرت گرفتن) و دیگر کشورهای امپریالیستی با طبقه ی کارگر مشاهده شده است و در آینده نیز بیشتر مشاهده خواهد شد. کشورهای اسکاندیناوی و از جمله سوئد تافته ی جدا بافته از نظام امپریالیستی نیستند.  
«سرمایه داری یا دیکتاتوری است و یا سرمایه داری نیست»
حال می گوییم:«سرمایه داری یا دیکتاتوری است و یا سرمایه داری نیست». این عبارتی درست است. زیرا این جمهوری های دموکراتیک بورژوایی در واقع دیکتاتوری بورژوازی هستند و چنین دیکتاتوری هایی، حتی با وجود تضادها و درگیری های اقتصادی - سیاسی گاه مرگبار میان جناح ها و باندهایی از خود این طبقه اما در کل دیکتاتوری خود را بر طبقه ی خود که طبقه ی حاکم است اعمال نمی کنند بلکه بر طبقه ی استثمار شده و ستم دیده اعمال می کنند.
از آنچه گفته شد می توان به این نتیجه رسید که سرمایه داری یک حکومت دیکتاتوری- دموکراتیک است. عبارتی که می تواند به همین شکل در مورد نظام های طبقاتی و پیش از همه برده داری نیز راست در آید.
سوسیالیسم یا دیکتاتوری پرولتاریا است یا سوسیالیسم نیست!
اکنون عبارت را تغییر داده و می گوییم که« سوسیالیسم یا دیکتاتوری است و یا سوسیالیسم نیست». باری این عبارت در مورد حکومت طبقه ی کارگر راست در می آید؛ زیرا سوسیالیسم، دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری طبقه ی کارگر بر طبقات استثمارگر و ستمکار و سرکوب کننده ی تمامی تلاش های آنها برای سرنگون کردن حکومت طبقه ی کارگر و یا انتخاب راه سرمایه داری و بازگرداندن سرمایه داری است.
در حقیقت این عبارت است که درست است. زیرا در این عبارت ماهیت دولت به درستی ترسیم شده است. دولت یعنی ارگان و ابزار سرکوب. دولت یعنی ارگان سرکوب در دست طبقه ی حاکم برای سرکوب طبقات زیر حکومت. دولت یعنی فقدان آزادی برای طبقه ی محکوم. دولت در آخرین کلام و فشرده شده ترین شکل خود یعنی دیکتاتوری.
و بنابراین دولت طبقه ی کارگر دولت دیکتاتوری پرولتاریا خواهد بود.
اگر چنین نباشد یعنی اگر دولت طبقه ی کارگر دیکتاتوری پرولتاریا بر علیه استثمارگران و ستمگران نباشد، دولت طبقه ی کارگر نیست، بلکه در بهترین حالت دولتی خرده بورژوایی( عموما موقت و گذرا زیرا این طبقه از خود نظام حکومتی ندارد و تابع یکی از دو طبقه ی کارگر یا بورژوازی خواهد شد) و در ماهیت امر دیکتاتوری بورژوایی است. یعنی دولتی که دیکتاتوری خود را علیه طبقه ی کارگر و زحمتکشان اعمال می کند.
به دلیل علمی بودن همین ترم است که مارکس و انگلس دولت پرولتاریا را دیکتاتوری پرولتاریا خواندند و نه «دولت دموکراسی پرولتاریا». آنها گفتند که دوران فاز اول یعنی همین سوسیالیسم باید دوران دیکتاتوری پرولتاریا باشد تا جامعه را برای گذار به کمونیسم آماده کند. خود این دولت نیز در فراشد این دگردیسی و از بین رفتن طبقات متخاصم و آشتی ناپدیر به مرور به خواب خواهد رفت و زوال خواهد یافت.
با همگون کردن دو وجه متضاد دیکتاتوری و دموکراسی می توانیم بگوییم که« سوسیالیسم دیکتاتوری دموکراتیک طبقه ی کارگر است».
نکته ی اساسی در عبارت بالا این است که دیکتاتوری علیه کدام طبقه و دموکراسی برای کدام طبقه. دیکتاتوری های برده داران، فئودال ها و سرمایه داران، دموکراسی برای طبقات استثمارگر بوده است و دیکتاتوری علیه برده ها، دهقانان و طبقه ی کارگر یعنی طبقات استثمار شده و ستمدیده ، اما برعکس دیکتاتوری دموکراتیک طبقه ی کارگر دیکتاتوری علیه سرمایه داران، ملاکین و فئودال ها و عوامل امپریالیست هاست و دموکراسی برای طبقات استثمار شده و ستمدیده ی مردمی.
اگر این پرسش کلیدی و اساسی یعنی ماهیت طبقاتی دولت و دیکتاتوری علیه کدام طبقات و دموکراسی برای کدام طبقات از مساله ی دولت حذف شود، آنگاه مفاهیم دیکتاتوری و دموکراسی و همچنین مفهوم دولت به مفاهیم میان تهی و بی خاصیت و پوچ تبدیل می شوند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1402
یادداشت
1-    البته در چنین حکومت هایی راه هایی برای تیره و تار کردن مبارزه ی طبقاتی وجود دارد؛ از جمله رسوخ جریان های اپورتونیستی و رویزیونیستی و ترتسکیستی و جریان های همانند در درون طبقه ی کارگر و همچنین  مسلط کردن آموزش( مدارس و دانشگاه ها) و فرهنگی( فلسفه، هنر و ادبیات، مذهب و قوانین حقوقی و ...)که به شستشوی مغزی طبقه ی کارگر می پردازد.
2-     در مورد کشور خودمان می توان سال های 32- 20 و یا 60- 57  را با دوره هایی مانند 57- 32 و یا 1402- 1360 مقایسه کرد. در دوره های مورد اشاره که یک فضای باز سیاسی( کمابیش مانند دوران حکومت دموکراتیک بورژوازی) به وجود آمده  بود طبقات و مبارزه طبقاتی آشکارتر و روشن تر نمود یافته تا دوره هایی که چنین فضای باز سیاسی وجود نداشته است؛ مانند دوران کنونی که استبداد جمهوری اسلامی همه ی راه ها را برای تنفس سیاسی طبقه ی کارگر و توده ها بسته است.
3-    گویا بعدا و بدون انتقاد از این موضع زیرجلکی نظر خود را پس گرفتند.
4-    نگاه کنید به لنین، انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، بخش دموکراسی بورژوایی و دموکراسی پرولتری، مجموعه آثار تک جلدی، ص  633. در این بخش لنین می نویسد: «دموکراسی بورژوایی «همواره دمکراسى محدود، سر و دُم بريده، جعلى و سالوسانهاى باقى مي ماند)و در شرايط سرمايهدارى نمي تواند باقى نماند( که براى توانگران در حکم فردوس برين و براى استثمار شوندگان و تهيدستان در حکم دام و فريب است. همين حقيقت را، که مهم ترين جزء ترکيبى آموزش مارکسيستى است، کائوتسکى «مارکسيست »درک نکرده است. در مورد همين مساله ی اساسى است که کائوتسکى به جاى انتقاد علمى، از آن شرايطى که هر دمکراسى بورژوايى را به دمکراسى براى توانگران بدل مي کند،«مطالب خوشايندى» به بورژوازى تقديم مي کند.»

۱۴۰۲ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

جوان کُشی خامنه ای و سران پاسدار و نیروهای امنیتی اش

خامنه ای و سران پاسدار و نیروهای امنیتی هر روزه جوان می کشند!

منصوره ی سگوند دختر دانشجوی جوان لرستانی که مدتی در نیروهای انتظامی به عنوان همیار کار می کرد از یک سو با دیدن کثافتکاری ها و جنایات نیروهای انتظامی و از سوی دیگر به دلیل عشق و علاقه به توده های مردم از خدمت در این نیرو استعفا می دهد و در عین حال به مردم اش اطلاع می دهد که نیروهای امنیتی به دنبال وی هستند و وی را خواهند کشت و بنابراین مردم شهراش، استان اش و کشوراش پیش از این بدانند که وی قصد خودکشی ندارد و اگر به شکلی جان اش را از دست داد این به معنای به قتل رساندن وی به وسیله ی حکومت خواهد بود.
 طبق آخرین اخبار گویا حکومت وی را در 9 خرداد بازداشت و سپس در 10 خرداد آزاد می کند و پس از طی مدت کوتاهی در روز 14 خرداد خبر می رسد که وی در شرایط «ایست تنفسی و قلبی و سیانوزی» به وسیله اورژانس از خانه به بیمارستانی در آبدانان انتقال یافته و در بیمارستان جان داده و کالبد وی نیز در روز ۱۶ خرداد در روستایی به نام ریگ سفید از توابع خرم آباد به خاک سپرده شده است.  
گفته می شود که وی جوانی با گرایش به سلطنت طلبان بوده است و پست هایی در این زمینه در اینستاگرام داشته است. ما ضمن اینکه مخالف چنین گرایش ها و دیدگاه هایی در برخی جوانان بوده و با آن همواره مبارزه خواهیم کرد اما وجود این دیدگاه ها را در مرحله ی کنونی در میان آنها مانعی برای این نمی بینیم که از مبارزاتی که چنین جوانانی علیه جمهوری اسلامی انجام می دهند پشتیبانی نکنیم و به ویژه در صورت جان باختن در چنین مبارزه ای در مورد آنها با پیش کشیدن چنین دلایلی سکوت پیشه کنیم. مبارزه ی آگاه گرانه ی نیروهای طبقه ی کارگر و خلق علیه سلطنت طلبان و نیز تجارب آینده خود این جوانان به مرور موجب تغییر در دیدگاه های آنها و یا برخی از مردمی که چنین می اندیشند خواهد شد.
منصوره پیش از این که چنین وضعی برایش رقم بخورد نوشته بود:
«من منصوره سگوند اهل لرستان، در پلیس افتخاری نیروی انتظامی خرم‌ آباد مشغول به کار بوده ‌ام. زین پس هیچ‌ گونه همکاری با نیروهای مسلح نخواهم داشت و با افتخار در کنار هموطنانم خواهم ماند.» و
«ما را از مرگ می‌ترسانند، انگار ما زنده‌ایم.»  
اکنون مردم خرم آباد و استان لرستان مراسم سوگ وی را به مبارزه علیه جمهوری اسلامی تبدیل کرده اند.
ما ضمن اظهار همدردی با خانواده ی و بسته گان و اقوام منصوره و خلق لرستان و ایران این اطمینان را داریم که طبقه ی کارگر و خلق ایران از ذره ای خون فرزندان رشید خود نخواهد گذشت و تا سرنگونی حکومت جنایتکاری و برقراری نظامی انقلابی و دموکراتیک از پای نخواهد نشست.

مرگ بر آدمکشان و جنایتکاران امنیتی
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
16 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۱۵, دوشنبه

درباره برخی مسائل هنر(25)- دره ی خزان زده

 
درباره برخی مسائل هنر(25)
 
هنر و مخاطب
 
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
از رنجی که می بریم - مجموعه داستان(1326)- جلال آل احمد
 نکته ی مهم داستان آل احمد این است که درباره ی مبارزات کارگران معدن با نظام ستم و استثمار و درگیر شدن آنها در نبردی سخت(و مسلحانه؟)  وپی آمدهای آن در سال های 20 - 32 (1)است. چنانکه خود وی گفته است الگوی وی ژرمینال امیل زولا بوده است. داستانی کارگری با این مضمون دیگر در ادبیات و نمایش و سینما امکان طرح نیافت.
ویژگی دیگر داستان این است که فرم انتخاب شده یعنی تبدیل یک روایت دراز به یک سلسله روایت های کوتاه امکانی در اختیار آل احمد قرار داده تا به شکلی تجربی و نه لزوما ماهرانه از یک سو بتواند شکل ها و تکنیک های گوناگونی از روایت کردن داستان را به کار گیرد و از سوی دیگر بتواند چهره های گوناگون را با سرنوشت شان در محل ها و موقعیت ها و شرایط گوناگون به تصویر کشد. از این رو از یک سو در این داستان ها راوی از سوم شخص تا اول شخص تغییر می کند و از سوی دیگر مکان ها از خود محیط معدن که داستان از آنجا آغاز می شود تا کرمان و زندان ساختن تا اتاق زندان و ... را در بر می گیرد.  در عین حال در هر کدام از داستان ها یک شکل و یک چهره ی کارگری و یک مشکل و موقعیت را برجسته و آن را توصیف می کند.
مثلا داستان نخست از زبان سوم شخص است. داستان سوم یک محاوره است و داستان چهارم تلفیقی از دو شکل روایت سوم شخص و اول شخص است.
به این ترتیب ما با مبارزات کارگران، تلاش هایشان برای بنای یک زندگی بهتر، فداکاری ها و ازجان گذشتگی های آنها در مقابل زور و ستم، استقامت و بردباری آنها در مقابل مشکلات، مقاومت آنها در زیر شکنجه و زندان و ... آشنا می شویم.
داستان نخست: دره ی خزان زده
این داستان به چهار بخش اصلی تقسیم می شود.
بخش اول-  فضای داستان و توصیف مکان
بخش نخست توصیف از موقعیت طبیعی معدن و وضع کارگران و محل زندگی آن ها است که در عین حال نشانی از زندگی هر روزه ی آنها دارد.
چنان که از نام داستان پیداست و توصیف های نخستین و پایانی و نیز لابلای داستان گواهی می دهد فضای تیره و مه آلود و سنگین و نفس گیر و درعین حال سرد و غم زده ای بر داستان حاکم است و تنها لحظاتی که درباره ی وصال و اسد پیش از اعدام وصال صحبت می شود و در میانه ی گفتگوی این دو، این فضا شکسته شده و فضایی نسبتا شاد و مفرح و صمیمی بر داستان حاکم می شود.
لحن داستان با فاصله است. داستان به گونه ای روایت می شود که انگار نویسنده از دور داستان و قهرمانان داستان اش را وصف می کند و در آن غرق نشده است. این لحن و فاصله ای که ایجاد می کند موجب می شود که داستان ها خیلی زنده به نظر نرسند و در عین حال به فضای حزن انگیز داستان هم دامن زند. ابهامی که در داستان وجود دارد و اطلاعاتی که جسته و گریخته درباره ی شخصیت های داستان داده می شود نیز موجب می شود که این فاصله بیشتر شود. گاه این احساس پدید می آید که گویا خود نویسنده هم نمی داند وضعیت واقعی قهرمانان داستان اش را چگونه وصف کند!
یکی از توصیف هایی که در میانه ی داستان می آید تقریبا معرف فضای کلی حاکم بر داستان است:
« تاریکی و وحشت، کم کم، همه جا را پر می کرد. اندوه غروب مه آلود آن روز، همه چیز را در خود می فشرد و از سروروی همه بالا می رفت. از نوک شاخه های بی برگ و نوای درختان عریان گرفته تا ته دره ای که سنگریزه هایش مدت ها بود نوازش یک جوی ملایم و مهربان را روی سر خود حس نکرده بود.»( ص 13)
 و در مورد کارگران:
« همه دست از کار کشیدند. و با قیافه هایی ناشناس، و از گرد ذغال پوشیده، که در میان آنها فقط سفیدی چشم ها و، اگر هم کسی حوصله داشت لبخندی بزند، زردی دندان ها، پیدا بود، چراغ های معدن خود را بدست گرفتند و با کولواره ای که داشتند، بسمت خانه های خود، از زیر درختها و از فراز چاله های پراز آب، می گذشتند... و همه آرام و بیصدا، همچون مشایعت کنندگانی که از گورستان برمی گردند، ساکت و بیصدا بطرف خانه های خود بر می گشتند.»( ص 5)
بخش دوم - مهندس
بخش دوم با رئیس معدن یا مهندس آغاز می شود و در عین حال پس از شنیدن صدای شلیک مسلسل ها، شخصیت وی و کنش هایش، و در رابطه با وی عناصر گذار به مرحله ی بعدی، یعنی مقامات بالای نظامی از سرهنگ و ستوان سوم و افسرفرمانده و سرجوخه توصیف می شوند. این بخش که از نظر داستانی پر حرکت است با بازداشت مهندس به پایان می رسد.
شخصیت مهندس تا حدودی ناروشن و پر ابهام است که به نظر می رسد عامدانه باشد. نشانه هایی در داستان هست که وی خود را خدمتگزار سازمان خویش یعنی اداره ی معادن و جزو تکنوکرات های حکومت می داند و در سازماندهی کار و بالابردن تولید و در نتیجه استثمار کارگران نقش بالایی داشته و دارد. در این رابطه وی حاضر نیست که در سمت و سوی نظامیان یا بخش نظامی حکومت بایستد و در خصوص مسائل کارگری معدن ترجیح می دهد از اداره ی خویش حرف شنوی کند. نشانه هایی هم وجود دارد که می توان وی را فردی دانست که در سمت کارگران معدن ایستاده و با آنها همدل و همراه است.
خدمتگزار سازمان های سرمایه داران- ملاقات با سرهنگ د
سرهنگ د... به وی می گوید:
« آقای مهندس... شما هر چی باشه مستخدم دولتید. دولت خرج تحصیل شمارو داده. شمارو تربیت کرده. همچین نیست. به گردن شما حق داره. آخرش یک موقع سختی هم پیش میاد که امثال شما بایس حق شناسی خودتون را نشان بدید. البته خود شما بهتر می دونید. من چی بگم؟»( ص 7)
و  واکنش مهندس:
« البته... جناب سرهنگ. این وظیه ی همه ماست. اینجا دوهزارو پانصد کارگر زیر دست من کار می کنند. چه خدمتی بهتر از این؟ بله؟ اینکه وظیفه ی رسمی بنده است. مهمتر این که در این دو ماه که من مسئولم به محصول صدی بیست اضافه شده ...بله، اضافه شده...»( ص 8)
 چنانکه می بینم وجه حاکمی که بر مهندس در روبرویی با سرهنگ حاکم هست این است که وی یک خدمتگزار صدیق اداره ی خویش بوده است و توانسته در دوران حضورش تولید را افزایش دهد. در این جا وی نقش خود را به عنوان یک تکنوکرات مجرب خدمتگزار نظام( که طبعا در استثمار کارگران به وسیله ی طبقات استثمارگر حاکم نقش دارد)برجسته می کند.
مهندسی در کنار کارگران
اما به سرعت وضع تغییر می کند. سرهنگ پس از شنیدن این که مهندس از بهشهر به منطقه ی زیراب منقل شده می گوید:
« تو بهشهر که خوب کار نمی کنند. نه، نمی کنند. این به من چه. من از افزایش محصول که چیزی سرم نمی شه. بله؟ مهم اینجا است. کارگرهای شما... من نمی دونم چیه. اما ازشون برای دولت خبرهایی می رسه.»( ص 8)
ابهامی که وجود دارد این است که با توجه به این که در بهشهر کارگران خوب کارنمی کنند آیا بوی«خطا» از سوی مهندس به مشام سرهنگ نمی رسد( البته اگر از پیش چیزی در مورد وی ندانند)؟
سرهنگ در ادامه:
 « شما که من حتم دارم به وظیفه ی خودتون عمل خواهید کرد و ازهمکاری با مامورین دولت مضایقه نخواهید فرمود...»
واکنش مهندس در قبال حرف های سرهنگ و به ویژه « این«فرمود» آخری» که سرهنگ با لحن مسخره ای ادا کرده بود، بر این ناروشنی گواه می دهد:
« مهندس اکنون که به این برخورد غیرمترقب خود با یک افسر ارشد، در دره های زیراب می اندیشید، چیزهای دیگری را درک می کرد. هنوز نمی دانست چه خبرها بایست شده باشد ولی هر چه بود پیدا بود که وقایعی در پیش است.»( ص 8)
ملاقات با ستوان سوم
 مهندس سپس با ستوان سومی روبرو می شود که نسبت به وی به شدت بی احترامی کرده است. در ارتباط با تلفن هایی که زده است به ستوان می گوید:
« حتما این دو دفعه شما پشت تلفن بودید؟
-                     یک بار گفتم این به شما مربوط نیست.
-                      البته به این طریق مسئولیت هر...
-                     افسر با خنده ی خشک و بریده ی خود کلام او را قطع کرد:
-                     جناب آقای مهندس، کار از این کارها گذشته ... نیست؟... خواهش می کنم بفرمایید...»
مهندس هاج و واج مانده بود. ناچار از این مقوله گذشت و گفت:
خوب این تیراندازی سربازهاتون برای چی بود؟
اختیار دارید جناب آقای مهندس... این کارگرهای شما بودند که تیراندازی می کردند. توی 9 دستگاه سنگر گرفته اند، نیست؟...
 دیگر مهندس  همه چیز را درک کرده بود. کمی به قیافه این افسر تازه کار که نمی دانست چگونه کار خود را شروع کند، خیره شد. خونسردی خود را باز یافت و گفت:
صحیح!...»( ص 9)
یک فرد مبارز
در ادامه ی این گفتگو در مورد مهندس چنین گفته می شود:
« مهندس به یاد ملاقات دیشب خود با کارگری که تازه از شاهی می رسید افتاد. گویا او خبرهایی داده بود و گفته بود مواظب باشد.»
و ستوان سوم در ادامه باز می گوید:
«خوب. جناب آقای مهندس! گزارش میدند که کارگرهای معدن شما مسلحند. نیست؟ چرا اینقدر گرفته اید؟ بهرجهت دولت دستور داده که با همکاری شما همه شونو خلع سلاح کنیم. اینطوره ... راسی الان هم که کارگرهای شما تیراندازی کردند. لابد شمام شنیدید؟
مهندس با خونسردی گفت:
 من از همه ی این حرف ها بی اطلاعم.
-                     برای من فرق نمیکنه. من قادرم که صحت دلایل همه این خبرها را از خود شما بشنوم.
-                     مهندس از میان خنده ی تمسخرآمیزی که بر لب داشت گفت:
-                     فکر نمی کنم.»
و پس از جدال با ستوان بر سر این که اجازه نخواهد داد کسی وارد تونل ها بشود و آنها را بازرسی کند و هنگام بیرون رفتن از محل:
« مهندس بدنبال او بیرون رفت. و در یک لحظه که کسی متوجه نبود به شوفرش حالی کرد که کارگران را با تلفن از ماوقع آگاه سازد.»
 در همین رابطه نیز زمانی که افسر فرمانده با تلفن برای افسرارشد خود گزارش می دهد:
« مهندس تنها کاری که توانست بکند، این بود که پس از او گوشی را بردارد و آنچه را گزارش داده شده بود، تکذیب کند.»( ص 11)
در این بخش افسر فرمانده به مهندس می گوید:
« آقای مهندس، از این ساعت حق ندارید از من جدا شوید. البته خواهید بخشید. گزارش وقایع ام داده ام صورت جلسه کنند. البته امضا خواهید فرمود.»
 مهندس جوابی نداشت که بدهد بیرون ایوان، روی نیمکت چوبی ایستگاه نشسته بود و از میان دود سیگار خود دنبال شبح وقایعی می گشت که در انتظار زیرآب و کارگران آن بود.» و بالاخره:
« مهندس را در یکی از اطاق های دورافتاده ی ایستگاه توقیف کردند.»( ص 11)
برخورد مهندس به امضای گزارش تهیه شده به وسیله ی افسر فرمانده نیز بیشتر بر این امر گواهی می دهد که مهندس گرچه به دم و دستگاه های دولتی و اجرایی وصل است اما حاضر نیست که طرف نظامیان را بگیرد:
«گزارش تهیه شده بود. آوردند که مهندس امضا کند. او فقط خندید. حتی یک کلمه حرف هم نزد. افسر فرمانده با لحنی دلسوز گفت:
-                     البته خیلی به نفع شما بود اگر امضا می کردید، نیست؟
-                     و وقتی که امتناع جدی او را دید کمی با تشدد افزود:
-                      بدرک! لابد خیال می کردید بدون امضای شما صورت مجلس های ما رو قلابی می دونستند.؟ بله؟...»( ص 12)
در ادامه مهندس حاضر نمی شود با ماشین اش سلاح ها را به مقصدی که نظامیان می خواهند برساند.
و درهمین قطعه:
 « از تهران که برای او هیچگونه خبری نمی فرستادند. اداره معادن هم کاملا ساکت بود. حتی پاسخ گزارش اخیر او را درباره ی افزایش محصول بی جواب گذاشته بودند.»
در نتیجه به نظر می رسد که اداره ی معادن با بخش نظامی کنار آمده و دیگر حاضر نیست از زیربخش خود و و مهندس اش دفاع کند.
« مهندس در تنهایی بازداشتگاه خود قدم می زد و به حوادثی که همچون یک دیو مهیب پاشنه سنگین و عظیم خود را به روی دره های زیرآب می گذاشت و زندگی انسانها را می فشرد می اندیشید. و صدای رگبار مسلسل ها دم بدم افکار او را از جایی می برید و به جای دیگر می دوخت.»( ص 13)
چنانچه بخواهیم بر مبنای مجموع آنچه در مهندس گفته شده داوری کنیم به یک نتیجه ی قطعی دست نخواهیم یافت. از یک سو مهندس به عنوان یک متخصص نماینده ی لایه های میانی جامعه است که بین سازمان های حاکم سرمایه داران و طبقه ی کارگر سرگردان است اما گرایش وی بیشتر به سوی فعالیت اقتصادی و کارگران فعال در تولید سمت و سو دارد. و از سوی دیگر وی فردی سیاسی و مبارز است که گرچه مهندس معدن است و در ظاهر وظایف خویش را در قبال اداره ی خویش به خوبی انجام می دهد اما در عین حال در سازماندهی مبارزات کارگران نقش دارد.
پاپان مهندس چنین است: 
«با مهندس کار دیگری نداشتند. فرمانده دستور داد او را به ایستگاه برگردانند و در همان اطاق توقیف کنند.»( ص 12) و
« از بیست و پنج نفری که باینطریق، باصطلاح افسر فرمانده، دستچین شدند و جزو دسته ی دوم قلمداد شدند، مهندس رئیس معدن بود.»( ص 16)
بخش سوم- یورش مسلحانه ی نیروهای نظامی حکومت به کارگران معدن و خانه های آنها
 بخش سوم به مسلسل بستن ساختمانی است که کارگران در آن هستند و همچنین یورش به خانه های کارگری و بازداشت کردن بیش از پانصد نفر از کارگران.
« هوا تاریک شده بود. جایی دیده نمی شد. ولی مسلسلها را قبلا روبه عمارت 9 دستگاه و رو به خانه ها قراول رفته بودند. فقط می بایست انگشت بروی ماشه ها بگذارند. تا نیمه های شب همه ی مسلسلها کار می کرد. تفنگها نیز از کار نیفتاده بود. در تاریکی آن شب، مه سنگین و آرام کوهستان های شمال را، حرکت وحشیانه و سریع گلوله ها مضطرب می ساخت و اهالی زیراب هیچکدام به خواب نرفتند. و در کوری شب، همه جا را به مسلسل بستند. و وقتی همه خسته شدند و اطمینان حاصل کردند که خطری نخواهد بود، با یک فرمان افسر فرمانده خود، به خانه های کارگران هجوم می آوردند. و تا صبح خانه ای نمانده بود که درو پنجره اش را نشکسته باشند و آدم زنده ای پیدا نمی شد که به ردیف طناب های سفید و نوی که با مسلسلها از تهران فرستاده شده بود، نبسته باشند. و صبح همه پانصد و بیست و چند نفری را که گرفته بودند در انبار کالای ایستگاه زیراب زندانی ساختند.»( ص 14)
مضحکه کردن نظامیان
این میان و در گیرودار سرکوب مبارزات کارگران نویسنده تلاش می کند از یک سو سلسله مراتب میان نظامیان و این که سران آنها دنبال ارتقاء درجه ی خویش هستند و از سوی دیگر وضع مضحک آنها را درهنگامه ی سرکوب کارگران تصویر کند:
« همان فردا صبح، در میان کارگران پیچیده بود که دیشب نزدیکی های ساعت دوازده، وقتی سرجوخه حیدباباخانلو از تیراندازی خسته شده بود و مسلسل خود را به کناری گذاشته بود و سیگاری آتش زده بود و دود می کرد، افسر فرمانده که در اطاق بهداری در فکر مدالهای خود بود، بعجله بیرون دویده بود و فرمان آتش از نوداده بود.
سرجوخه حیدربابا خانلو خبردار کرده بود و عرض کرده بود:
-                     قربان! برای کی تیراندازی کنیم؟ آخه خیلی تیر حروم کرده ایم...
و افسر فرمانده با قیافه ای عصبانی حرف او را اینطور بریده بود:
-                     پدر سوخته به تو میگم آتش کن! دشمن داره نزدیک میشه!
و سرجوخه حیدبابا خانلو وقتی سه رگبارمسلسل آتش کرده بود، دوباره سیخ شده بود و در حال خبردار، گزارش داده بود:
-                     قربان دشمن عقب نشست!
اسد و وصالی این داستان را برای رفقای خود نقل می کردند و قاه قاه می خندیدند.»
بخش چهارم - وصالی و اسد
یک - وصالی
مرکز ثقل داستان در بخش چهارم وصالی است. یکی از کارگرانی که بازداشت شده واعدام می شود.
« و تنها وصالی بود که خیلی بعجله اردش را خواندند و ساعت ده صبح فردای محاکمه، در یک روز مه آلود آذر، در یک دره گمنام زیراب اعدامش کردند.»( ص 14)
ما وصالی را از طریق یک سلسله توصیف های کلی و نیز در رابطه اش با کارگران و به ویژه اسد دوست نزدیک وی می شناسیم:
« وصالی هیکل بزرگی داشت، هر وقت به شاهی و ساری می رفت زورخانه اش ترک نمی شد. اسد با او هم اطاق بود. در زیراب کسی را نداشت و فقط مادر اسد بود که هردوی آنها را جمع و جور می کرد. اسد می دانست که وصالی نامزد خود را در خلخال بانتظار نشانده و سرش به کار دیگری است.» ( ص 15)
عبارت آخر بیان ابهام در مورد شخصیت وصالی است. ما متوجه نمی شویم که آیا وصالی عضو حزبی سیاسی است یا صرفا سردسته ی کارگران معدن است و یا کارگری است معمولی که تنها به دلیل خصوصیات جسمی اش به او مشکوک شده و گمان کرده اند که وی رهبر کارگران مبارز است.
 توصیف های زیر بیانگر این ابهامات است:
« همه کسانی که از دیدن وصالی وجد و شعفی در خود حس می کردند، شاید هم او را نمی شناختند و یا اصلا دوستش نمی داشتند ولی این قدرت او بود که دوست داشتنی اش می ساخت. در محوطه ای که او کار می کرد وقار و عزت نفس از درو دیوار می بارید. کسانی که با او راه می رفتند خود را بزرگ و قوی می یافتند.»( ص 15)
(به این ها باید نام را افزود که از «وصالی» که در زندگی صورت گرفته و در مرگ قهرمانانه نیز بیان می شود حکایت می کند.)
توصیف زیر از یک سو نشانگر این است که وصالی در روابطی غیر از روابط عادی بوده است و از سوی دیگر در این مورد که این روابط، سیاسی بوده اند ایجاد شک می کند:
« شاید در محافل رفقای خود زیاد زیرکی نشان نمی داد و شاید بیشتر از رفقای خود چشمش باز نبود ولی همه به او احترام می گذاردند. دادرسیهای نظامی نیز لابد بهمین دلائل او را برای اعدام شدن انتخاب کرده بودند. هر کس هیکل ورزیده ی او را می دید نمی توانست بپذیرد که او سردسته کارگران معدن نیست. هدف چشم هر کسی بود.»( همانجا)
 توصیفات بعدی نویسنده باز به این شک و شبهه دامن می زند:
«در آن روزها که متهم کردن و یا گناهکار شناخته شدن کار بسیار آسانی بود، و یک سرباز ساده می توانست روی هر یک از اسرا که می خواست دست بگذارد و او را سردسته قلمداد کند، او که به دیگران همیشه از بالا نگاه می کرد( این ویژگی را مثبت بگیریم و یا منفی؟) و گردنی افراشته داشت، خیلی زودتر توجه دادرسیها را به خود جلب می کرد.»( همانجا)
به این ترتیب اگر به وی شک کردند به این دلیل بود که گردنی افراشته داشت و به دیگران از بالا نگاه می کرد. این نوع نگاه کردن را می توان مثبت انگاشت زیرا وصالی با گردنی افراشته با مسئولین  دادرسی ها روبرو می شد و با سربلندی و تبختر و نیز تحقیرآمیز به آنها نگاه می کرد. و  مسئولین دادرسی ها که این گونه نگاه  کردن را نوعی خودپسندی در مقابل ایشان و یاغی گری می دانستند و توقع داشتن که وصالی در مقابل آنها همچون موجودی زبون باشد وی را به اعدام محکوم کردند.
دو- وصالی و اسد 
یکی از مهم ترین بخش های داستان رابطه ی وصالی با اسد و نکاتی است که در مورد این دو در شب رویداد می آید:
« او را همان شب در خانه اش، با اسد، گرفته بودند. و تا فردا عصر که او را از دسته ی دیگری شناختند، اسد با او خیلی حرف ها زده بود. نه اسد و نه خود او، هیچ فکر نمی کردند. گاهی می خندیدند و در نومیدی و یاس تاریکی که رفقایشان را بفکر فرو برده بود، گاهی متلک هم می گفتند.»
این توصیف ها با آنچه که پس از آن می آید در عین حال تفاوت این دو کارگر با دیگر کارگران را مشخص می کند.
سه - دیگر لایه های کارگران
 « هیچکس نمی دانست چه خواهد شد. آنها که عاقلتر بودند، خود را سرگرم نگه می داشتند. و  از فکر کردن می گریختند. کسانی هم بودند که گمان می کردند این ها همه یک خیمه شب بازی است. و خود را دلخوش نگه می داشتند. نزدیک ظهر هو پیچید که تا عصر تکلیف همه را معین خواهند کرد. بعدازظهر بود که نه نفر اول را بردند و در دنبال آنها محیطی پر از وحشت و بی تکلیفی گذاشتند.»
چهار- آخوند خدمتگزار
بخش پایانی داستان دیدار وصالی است با یک آخوند. و به این ترتیب ارگان های نظامی و مذهبی عناصری متحد و در خدمت نظام سرمایه داری نموده می شوند.
« فردا صبح، به او اطلاع داده بودند که باید اعدام شود. و وقتی آخوند آمده بود وصایای او را بشنود و برایش طلب مغفرت کند، او نمی دانست به او چه باید بگوید. مدتی یکدیگر را بربر نگاه کرده بودند. بعد آخوند چندکلمه دعا خوانده بود و از او خواسته بود وصیت کند. وصالی کمی فکر کرده بود و بعد پرسیده بود:
-                     تو اسدو می شناسی؟
-                     نه!
-                     پس من وصیتی ندارم... فقط یک حرف واسه ش داشتم. شاید بتونی پیداش کنی- ها؟...
بعد دوباره بفکر فرو رفته بود. پیش خود زمزمه کرده بود و اینطور حرف خود را پس گرفته بود:
-                     ... نه... نه نمی خواد پیداش کنی. من دیگه با هیشکی حرفی ندارم. حتی با تو.
و آخوند هر چه اصرار کرده بود نتوانسته بود از او چیزی در بیاورد و آخر هم وصالی او را بزور از اتاق بیرون کرده بود.»(ص 17)
نکته ی جالب در این بخش«چیزی در آوردن از وصالی» است. گویا آخوند تنها به وصیت توجه نداشته بلکه دنبال اطلاعات نیز بوده است!
بخش پنجم- مرگ وصالی
«مه سنگینی که دره های زیراب را با همه اطراف در خود فرو برده بود، طنین هشت ضربه تفنگ را بلعید و دوباره آواری از اندوه و سرما، بر سر همه ی آن اطراف فرو ریخت.»( ص 17)
م- دامون
اردیبهشت 1402
یادداشت
1- البته سال وقوع ماجرا را می توان دهه ی دوم دوره ی دیکتاتوری رضاخانی نیز دانست.

۱۴۰۲ خرداد ۱۳, شنبه

نقش منشور های موازی با منشور دوازده ماده ای در تخریب وحدت طبقه ی کارگر

 
 
نقش منشور های موازی با منشور دوازده ماده ای در تخریب وحدت طبقه ی کارگر
 
منشور دوازده ماده ای بخش های مهمی از طبقه ی کارگر گامی به پیش در مبارزات دموکراتیک - انقلابی کنونی بود. این منشور از یک سو در مقابل جریان های اپوزیسیون اصلاح طلب( اصلاح رژیم کنونی) و نیز گروه هایی در داخل که خواهان تغییر نظام و حکومت اما از راه مسالمت آمیز بوده و هستند و در بهترین حالت هدف شان برقراری یک دیکتاتوری سرمایه داران ملی است و همچنین سرمایه داران سلطنت طلب وابسته به امپریالیسم در خارج کشور سر بلند کرد و از سوی دیگر تصویری از خواست های طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و طبقات مردمی در جنبش و انقلاب کنونی ارائه داد و به همین سبب هم توانست بسیاری از جریان کارگری و روشنفکری را پیرامون خود گرد آورد. تداوم کار می توانست به این شکل باشد که پیرامون خواست های منشور تبلیغ صورت گیرد و تلاش شود بخش های میانی و عقب مانده ی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش مردم پیرامون آن گرد آیند و مبارزات عملی برای تحقق آن صورت گیرد.
اما در حالی که این گام مثبت و رو به پیش بود بیرون دادن منشوری با نام«منشورآزادی رفاه برابری» گامی به پس به شمار می آمد. زیرا در حالی که نیاز کنونی جنبش حفظ وحدت درونی صفوف طبقه ی کارگر بود دادن منشوری موازی آن هم با این ادعا که منشور دوازده ماده ای مثلا ضد سرمایه داری نبوده است اما این منشور «ضد سرمایه داری» است جز آنکه در این وحدت که باید روز به روز محکم تر شود خلل ایجاد کند تاثیر دیگری نداشت و ندارد. ایجاد چنین خللی در صفوف طبقه ی کارگر هم جز اینکه شرایط را به نفع حکومت برگرداند که دربدر به دنبال تخریب وحدت طبقه ی کارگر و خلق و ایجاد تفرقه در درون صفوف این طبقه است، نمی توانست نتیجه ی دیگری به بارآورد.
روشن است که پیروان راه طبقه ی کارگر می توانستند به منشور دوازده ماده ای نقد داشته باشند اما در حال حاضر بهترین راه آن بوده و هست که ضمن پشتیبانی همه جانبه از آن، نقد خود را درون صفوف آن نگه دارند و نه اینکه یک ساز دیگر بزنند و بگویند این منشور را رها کنید و به زیر منشور ما بیایید زیرا منشور ما بهتر است و پرچم ما «پرچم طبقه ی کارگر» است. این ها بیشتر به بازی های کودکانه مانند است و در دوران کنونی جز ایجاد هرج و مرج در صفوف مبارزه و انقلاب تاثیری نداشته و ندارد.
ما حتی می توانیم پیشتر برویم و به اهداف دادن چنین منشورهایی در دوران کنونی شک کنیم.  و بر این شک خود پافشاری کنیم هنگامی که دیده و می بینیم بخش اصلی افرادی که این منشور از افکارشان بیرون زده است در گذشته و در حال نه تنها به هیچ یک از اصول و قواعد و اندیشه های انقلابی مارکسیسم و طبقه ی کارگر پایبند نبوده اند و نه تنها به معنای دقیق کلمه ضد انقلاب سوسیالیستی( توجه کنیم که این ها با ردیف کردن دلایلی بی مایه حتی از به کار بردن مفهوم انقلاب سوسیالیستی نیز وحشت دارند) و ضد سوسیالیسم و کمونیسم بوده و هستند بلکه تمامی فعالیت تبلیغی و ترویجی آنها کاملا علیه آن بوده است. این افراد اگر خیلی به آنها امتیاز دهیم در بهترین حالت روشنفکران نماینده ی خرده بورژوازی مرفه جامعه ی ما هستند و نه طبقه ی کارگر؛ و سوسیالیسم مورد ادعایشان نیز اگر چیزی بدتر از سوسیالیسم خرده بورژوایی رفرمیستی (و در ماهیت امر شبه سوسیالیسمی که سرمایه داری است) نباشد بهتر از آن نیست. می توان این پرسش را طرح کرد که چگونه افراد و جریان هایی که سر سوزنی مارکسیسم را قبول ندارند و مبانی شان( اگر مثلا به عنوان « مارکسی» مبانی ای داشته باشند که ندارند و حزب باد هستند) با آنچه اپورتونیست ها و رویزیونیست ها و ترتسکیست ها از مارکسیسم قبول دارند تفاوتی ندارد می توانند به گونه ای انقلابی «ضد سرمایه داری» بوده و خواهان برقراری «نظام سوسیالیستی» باشند؟! 
افزون بر این باید اشاره کنیم که جز ضدیت با مبانی و اصول اساسی مارکسیسم و تجارب عملی طبقه ی کارگر به ویژه دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در شوروی لنینی و استالینی و چین مائوئی، ترسیم بافت طبقه ی کارگر از جانب این ها و جا دادن لایه هایی از طبقات میانی و مرفه(1) در درون طبقه ی کارگر و بنابراین درون شوراهای کارگری مورد نظر حضرات که مثلا قرار است در آینده حکومت را در دست خود بگیرند، جز این که لایه های روشنفکر و متخصص وابسته به طبقات میانی و مرفه(2) و بنابراین یک لایه ی ضخیم خرده بورژوا را بر شوراهای کارگران حاکم کنند کار دیگری نمی کنند(روشن است که این گونه افراد اولا به راحتی رهبری شوراها را در دستان خود می گیرند و دوما جز اپورتونیسم و رویزیونیسم چیزی میان طبقه کارگر نشر نمی دهند). و این ها در بهترین حالت یعنی سرمایه داری را از یک در و البته در نظریه بیرون کردن و از در دیگر و آن هم در عمل وارد کردن. این یعنی همان بافت طبقاتی که در حزب توده در سال های 32- 20 وجود داشت و تا کنون تداوم یافته و اکنون نیز توده ای ها و امثال آنها در ایران و کشورهای دیگر و از جمله کشورهای غربی برای چنین طبقه ی کارگری غش می کنند( به بافت اتحادیه های کارگری در این کشورها نگاه کنیم).
بنابراین می توانیم حق داشته باشیم که بگوییم چنین منشور دادن هایی و از جانب چنین روشنفکران ضد مارکسیستی( و در ماهیت امر ضد مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم) در شرایط کنونی جز این که این تمایل را بیان کند که این حضرات از رشد جنبش انقلابی طبقه ی کارگر به ترس و وحشت افتاده اند و در صدند که آن را تخریب کرده و نظرات و علائق و تمایلات نمایندگان سیاسی خرده بورژوازی مرفه را زیر نام« ضد سرمایه داری»( که منشورشان نشان می دهد یک خالی بندی و توپ تو خالی است) بر رهبری طبقه ی کارگر حاکم کنند، چیز دیگری نیست.
افزون بر این می توانیم پافشاری کنیم که چنین اقداماتی به هیچ وجه به نفع تکامل جنبش طبقه ی کارگر نخواهد بود بلکه به نفع ایجاد تزلزل و پراکنده گی و یاس و ناامیدی در این جنبش و عملا به نفع حکومت جمهوری اسلامی خواهد بود.
اپورتونیسم و رویزیونیسم و ترتسکیسم و«مارکسی» نمایندگان بورژوازی درون طبقه ی کارگر هستند. این نکته بسیار مهم در مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم را هرگز نباید فراموش کرد.
هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 1402   
یادداشت ها
1-    جا دادن پزشکان، مهندسین و متخصصین و تکنیسین های عالی رتبه و... که به کار فکری مشغول اند و بسیاری دیگر از این رده درون طبقه ی کارگر با برپا کردن این مضحکه ی نظری که همه ی فروشنده گان نیروی کار و مزدبگیران کارگرند و تنها  کارفکری کننده گانی که در خدمت به طبقه ی حاکم هستند کارگر نیستند.
2-    ما این لایه ها و طبقات را تا جایی که در طبقه ی خرده بورژوایی قرار می گیرند متحدین طبقه ی کارگر در انقلاب دموکراتیک نوین ایران می دانیم اما نه جزو بافت و لایه های درون طبقه ی کارگر.

سازش های بی پایان خامنه ای و جنایتکاران حاکم

 
سازش های بی پایان خامنه ای و جنایتکاران حاکم
 
تلاش های خامنه ای و سران پاسدار برای بیرون آوردن حکومت از انزوای بین المللی
 رشد هر روزه ی جنبش خلق و ناتوانی حکومت جمهوری اسلامی در سرکوب همه جانبه ی آن و بنابراین عدم اطمینان از تداوم بقای درونی و بیرونی خود، خامنه ای و سران پرسروصدا و توخالی سپاه روی به ترمیم روابط خارجی به ویژه با کشورهای منطقه و امپریالیست های غربی آورده اند.
روشن است که برقراری روابط با عربستان سعودی جز در این مسیر نبوده است و برخلاف گفته های خامنه ای و دیگر سران حکومت بدون شک تمامی یا اکثر امتیازاتی که عربستان خواسته داده اند و خود کم گرفته اند.
در مورد امپریالیست های غربی نیز چنین است. این جا به راحتی به بوسیدن و لیسیدن کفش های سران کشورهای غربی می پردازند؛هم خامنه ای جنایتکار و هم سران فاسد و شیاد سپاه پاسداران وی.
مبادله ی زندانیان عادی با تروریست های اطلاعات و سپاه
مبادله ی زندانیان عموما معمولی به گروگان گرفته شده به وسیله ی حکومت با تروریست های سازمان اطلاعات و سپاه بخشی از فرایندی است که نشان می دهد سران حکومت بسیاری از خواست های امپریالیست ها را پذیرفته اند و بر همین مبنا آنها نیز این تبادل زندانیان را ادامه می دهند.
از هم پاشیدن گروه گردآمده در پیرامون«منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی ایران»
سوای این ها حکومتگران جمهوری اسلامی به احتمال زیاد خواست برهم زدن سازمانیابی آن نیروهای مخالف حکومت که وابسته به امپریالیست ها هستند به ویژه  پایان حضور اپوزیسیون سلطنت طلبان در گروه هشت نفره را داشته اند و به نظر می رسد که امپریالیست ها نیز که خود در بنیانگزاری این گروه نقش اصلی را داشتند و همه گونه هم آن را پشتیبانی کردند کمابیش آن را تحقق بخشیدند.( این گروه می توانست گزینه ی نخست امپریالیست ها برای جایگزینی به جای جمهوری اسلامی باشد).
در واقع می توان به نیات و اهداف فشارهای وارد شده از جانب حزب ایران نوین و فرشگردی ها و کلا سلطنت طلبان به گروه گرد آمده در«منشور همبستگی...» شک کرد. می توان در کنار فرضیه های دیگری که مطرح شده است، این فرضیه را نیز محتمل دانست که رفتارهای رضا پهلوی و هواداران وی کاملا عامدانه و در چارچوب خواست های امپریالیست های پشتیبان آنها و در راستای تحقق بخشیدن خواست جمهوری اسلامی برای از هم پاشیدن گروه «منشور همبستگی...» که از دید سران حکومت، وابسته به امپریالیست ها بوده است انجام گرفته است.
 از این دیدگاه نظر سران جمهوری اسلامی می توانست این باشد که اگر امپریالیست ها می خواهند جمهوری اسلامی پای میز مذاکره در مورد مسائل اساسی مورد اختلاف بنشیند و در سطحی بالاتر به بلوک غرب برگردد و برای اطمینان خاطرسران حکومت در پایداری کشورهای آمریکا و اروپای غربی به سازش، این گروه را که خود پشتیبانی می کنند به هم زنند و به این ترتیب آرامش خاطری به سران جمهوری اسلامی بدهند.
 مسائلی این چنین نخست در مورد تلویزیون اینترناشنال به وجود آمد و در تداوم آن باید احتمال داد که مساله ی پاشیدن گروه «منشور همبستگی» به وسیله ی امپریالیست ها هم از جانب جمهوری اسلامی طرح شده باشد. امپریالیست ها نیز باید از هواداران سلطنت طلب شان خواسته باشند که با زیر فشار قرار دادن گروه، آن را از هم بپاشانند. این احتمال می رود به این دلیل که سلطنت طلبان نیازی نداشتند در آغاز راه این همه فشار برای پذیرفتن این یا آن فرد در جمع به این گروه وارد کنند. رضا پهلوی در این گروه حضور داشت و چنانچه می توانستند به مرور زمان گروه های دیگری را با خود همراه کنند، استوار کردن تسلط سلطنت طلبان بر آن چندان دشوار نمی بود. از سوی دیگر اکنون وضع عمومی برای سلطنت طلبان نه بهتر بلکه بدتر شده است.
انتخاب نماینده ی ایران به عنوان رئیس مجمع عمومی و یکی از کشورهای نواب
همچنین است انتخاب نماینده ایران به عنوان رئیس مجمع عمومی و اینک نیز یکی از کشورهای نواب رئیس هفتاد وهشتمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد. این که تمامی این اقدامات که یکی پس از دیگری در عرصه ی خارجی شکل گرفته بدون رابطه با یکدیگر و اقدامات امپریالیست ها و جمهوری اسلامی هستند دور از ذهن می باشد.
چنین سازش هایی از جانب امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی به خوبی نشان می دهد که این ها حاضرند در بریدن سر جنبش وانقلاب خلق ایران کاملا فعال بوده و در جهت و کمک به مرتجعین جمهوری اسلامی قرار بگیرند.
 دوستان واقعی مردم ایران هرگز امپریالیست ها نبوده و نیستند بلکه طبقه ی کارگر و خلق های این کشورها و تمامی کشورهای جهان هستند.
ایجاد تفرقه در میان گروه های ملی و دموکرات و چپ اپوزیسیون
از سوی دیگر خامنه ای و سران سپاه با این گونه اقدامات یا «پیروزی» ها در جبهه ی خارجی امید آن را داشته و دارند که دیگر گروه ها را نیز از هم بپاشانند و یاس و ناامیدی و انفعال را درون دیگر بخش های اپوزیسیون خارج کشور به ویژه گروه های ملی لیبرال و دموکرات های خرده بورژوا و نیز چپ ها به وجود آورند و با یک تیر دو نشان بزنند:
هم خود را از انزوای پیش آمده برهانند و هم برعکس این گروه ها را به جدال با یکدیگر و تفرقه و انزوا بکشانند.
قیافه گرفتن خامنه ای در مورد «تقیه» کردن!
در مورد صحبت خامنه ای بر سر«تقیه» در سیاست خارجی نیز به نظر این بیشتر یک بلوف است و برای سرگرم کردن هواداران ابله اش می باشد:
«ما سر قدرت های خارجی کلاه می گذاریم»، «ما می توانیم به آنها دروغ بگوییم و آنها هم باور کنند و برای ما همه کار انجام دهند و آنگاه ما زیر همه ی قول ها و قرارها بزنیم.»
اگر امپریالیست های غربی این قدر شوت و پرت بودند که کسی بیاید به آنها بگوید ما داریم شما را فریب می دهیم و سرتان کلاه می گذاریم و این ها بازهم فریب می خوردند و سرشان کلاه می رفت(البته این به این معنا نیست که به وجودآمدن چنین وضعیت هایی بین نیروهای طبقاتی مخالف در عرصه ی داخلی یا بین المللی که فریب خوردن یکی از دیگری حتی با وجود اعلام آن تکرار می شد غیرممکن است)، اکنون این جمهوری اسلامی نبود که در تنگنا و بن بست تحریم اقتصادی قرارگرفته بود و این گونه التماس به کشورهای دیگر از عربستان گرفته تا کشورهای غربی می کرد، بلکه این کشورهای امپریالیستی بودند که در چنین بن بستی قرار گرفته بودند؛ و از آن هم بیشتر جهان در دست چنین آخوندها و حکومت های اسلامی ای بود و نه در دست امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی و ژاپن! نکته این است که خامنه ای مماشات وسازش امپریالیست های غربی ها با حکومت اش(مثل پول هایی که دولت اوباما به آنها داد) را به حساب فریب خوردن شان می گذارد.
جنبش اصیل در داخل کشور است
جنبش اصیل و انقلابی در داخل است. نوسانات وضع در اپوزیسیون چپ، دموکرات و ملی در بیرون کشور البته می تواند روی جنبش در داخل اثر گذارد و تا حدودی اختلال در آن ایجاد و آن را مشوش کرده حرکت آن را کند گرداند اما چنین تاثیراتی بسیار کم و کوتاه مدت خواهد بود. وضعیت در درون کشور بسیار بحرانی و ریشه های جنبش خلق نیز بسیار محکم تر از این است که چنین تاثیراتی بتواند خللی اساسی در تداوم آن ایجاد کند. طبقه ی کارگر و دیگر گروه ها و طبقات زحمتکش و مردمی و سازمان های مبارز و انقلابی فرهنگیان، دانشجویان و زنان و خلق های زیرستم علیرغم تمامی این ناملایمات راه خود را می گشایند و تا تحقق سرنگونی جمهوری اسلامی پیش می روند.
مرگ بر جمهوری اسلامی
مرگ بر امپریالیست ها
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۱۲, جمعه

درباره ی وضعیت کنونی خیزش انقلابی

 
 
درباره ی وضعیت کنونی خیزش انقلابی و حکومت جنایتکار
 
وضعیت جنبش انقلابی
نگاهی به وضعیت کنونی جنبش و انقلاب جاری نشان می دهد که به گونه ای نسبی یک رهبری از درون پیشروان توده های زحمتکش و مبارز در حال شکل گرفتن است. عناصر این رهبری که در گستره و چارچوب های معینی هدایت جنبش را از نظر سیاسی و فرهنگی و عملی به عهده دارد عبارتند از:
کارگران( شورای کارگران پیمانی نفت، کارگران نیشکر هفت تپه، سندیکای کارگران شرکت واحد، بخش هایی از کارگران فولاد اهواز و در کنارشان دیگر گروه های کوچک کارگری ...) و به همراه آنها گروه های رهبری کننده ی مبارزات بازنشسته گان،
شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان،
گروه های دانشجویی دانشگاه های ایران و دانش آموزان مدارس سراسر کشور 
سازمان های کوچک و بزرگ زنان که روز به روز گسترده تر و در شهرهای بیشتری شکل می گیرند،
گروه های به وجود آمده در محلات
زندانیان سیاسی از زنان و مردان و جوانان و مسن ها که نقش بزرگی در انتقال آگاهی و مقاومت دارند؛
هنرمندان و ورزشکاران که در کشاکشی مدام با حکومت هستند و توان آن را می فرسایند؛
وکلای پیشرو و مبارز که عموما وکالت نیروهای کارگری و زنان و دانشجویان و مبارزین خیابانی و... را به عهده گرفته اند و همچون خاری در چشم حکومت هستند و برای همین دسته دسته به دادگاه احضار می شوند و مجبورشان می کنند تعهد دهند که با جنبش همراهی نخواهند کرد؛
نمایندگان خلق های زیر ستم ایران به ویژه کردستان و بلوچستان؛
زنان پیشرویی که به گونه ای فردی نقشی بسیار در روشن نگه داشتن مبارزه و انقلاب و تداوم آن اجرا می کنند و نه تنها به مبارزان درس ایستاده گی و پایداری و امید می دهند و چراغ جنبش را روشن نگه می دارند بلکه به گفته ی صائب شیر زن ماه منیر مولایی راد مادر کیان پیرفلک همچون سوهانی روان پاسداران آدمکش و آخوندهای جنایتکار را می سایند؛
خانواده های جانباخته گان و مبارزینی که به وسیله دیوان و ددان گردآمده در دستگاه قضایی و دیوان عالی کشور حکم اعدام شان صادر و یا تایید می شود،
 بسیاری از مبارزین که آسیب های فیزیکی دیده اند به ویژه دختران و پسرانی که چشم خود را از دست دادند و به گونه ای مداوم در جنبش فعال هستند و...
این رهبری با پیوست بخش های بیشتری از طبقه ی کارگر به اعتصابات و مبارزات و شکل گرفتن تشکل ها و سازمان های نوین کارگری، دیگر گروه ها از میان لایه های تهیدست خرده بورژوایی، دانشجویان و زنان و اقلیت های مذهبی و خلق های زیرستم تکامل بیشتری خواهد یافت.
آنچه که در حال حاضر بیشتر نیاز آن احساس می شود بنا نهادن چنین گروه هایی در میان دیگر لایه ها و طبقات و به ویژه کشاورزان است که کمتر صدای آنها و خواست های آنها شنیده می شود( حتی کشاورزان اصفهان یک تشکل صنفی که در عرصه ی جنبش فعالیت مداومی داشته باشد ندارند). در مورد اخیر چنانچه از سوی گروه های شکل گرفته در روستاها بیانیه هایی صادر شود و به همراه خواست های عمومی خواست های ویژه ی کشاورزان و مردم زحمتکش روستاها در هر منطقه و استان و شهر و روستا بیان شوند تاثیر بیشتری در آگاهی و پیوستن کشاورزان و توده های زحمتکش روستایی به جنبش خواهد داشت.  
در مورد اقداماتی که از سوی این تشکل ها و گروه ها انجام می شود( همچون دادن اطلاعیه، بیانیه و فراخوان) باید گفت که آنها با اقدام به موقع در اطلاع رسانی و تبلیغ اندیشه ها و خواست ها و فراخوان هایی برای عمل اعتصاب و یا مبارزات خیابانی و دیگر اشکال مبارزه ... نقش فراوان در تداوم زندگی و مقاومت و پیشرفت جنبش جاری دارند. آنچه که جنبش نیاز دارد هماهنگی های بیشتر در میان این بخش هاست.
در کنار این ها آنچه بیش از هر چیز و برای تکامل بیشتر مبارزات زنانی که خود همچون کوهی استوار و تکیه گاهی محکم  به مبارزه ادامه می دهند و همچنین خانواده های جانباخته گان اهمیت دارد این است تا آنجا که ممکن است دادن به مبارزات شکل جمعی دهند و آن را در درجه ی نخست به تمامی خانواده هایی که خواهان تداوم مبارزه هستند به ویژه خانواده های جانباخته گان بلوچ و کرد و عرب بکشانند و از این راه دامنه ی مبارزه را تا آنجا که در هر مرحله امکان آن هست گسترده تر کنند.
توضیح آن که تا کنون کمتر از افراد خانواده و بستگان این بخش ها به ویژه خانواده های بلوچ و عرب در مبارزات سراسری مادران و خواهران و برادران و بستگان جانباخته گان اثر برجسته ای دیده شده است و یک خانواده ی بلوچ و یا عرب - به ویژه مادران و خواهران- به یک مرکز ثقل مبارزه تبدیل شده است. این در حالی است که حکومت بیش از هر بخش دیگری جوانان بلوچ و عرب را اعدام کرده است.
وضعیت حکومت جنایتکار- دولت پاسداران
در حال حاضر اکثریت نماینده گان مجلس قانونگذاری خامنه ای و دستگاه های دولت کنونی به ویژه سازمان های امنیتی و اطلاعاتی، تبلیغاتی و نظامی در اختیار سران سپاه قرار گرفته است و «دولت جوان حزب اللهی» خامنه ای در حقیقت امر دولت نظامی سپاه پاسداران گردیده است. این امر با در اختیار گرفتن و کنترل ارتباطات و فضای مجازی و نیز در اختیار گرفتن هر چه بیشتر میدان سرکوب بیشتر هم می شود. در ایران مردم با حکومت معمولی طرف نیستند بلکه همچون کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی در گذشته، با حکومت نظامیان(حکومت پاسداران)، با دارودسته های نظامی و شبه نظامی غیرقانونی( لباس شخصی ها و دیگر گروه های پنهانی تروریست) آن طرف هستند    
«جنگ ترکیبی» حکومت علیه مبارزات توده ها
خامنه ای و سران پاسدارش با عنوان کردن این که دشمن یعنی در واقع توده های مردم ایران دست به جنگ ترکیبی دست زده است، خود دست به اشکال گوناگون سرکوب می زنند.
در گذشته و همواره تمامی دستگاه های حاکم عاملین سرکوب بوده اند؛ از مجلس گرفته تا دستگاه قضایی و نیز دستگاه دولت به ویژه سازمان اطلاعات، وزارت کشور و ...
تمامی این بخش ها اکنون در سرکوب جنبش خلق به اوج فعالیت خود رسیده اند چندان که می توان گفت هیچ بخشی از دستگاه های حکومت نیست که در فعالیت سرکوب انقلاب با تمامی نیرو شرکت نداشته باشد. فعال کردن تمام اجزای نفرت انگیز هیولای دولت به وسیله ی خامنه ای و دفتر رهبری در چارچوب نقش آنها و حتی فراتر از نقش شان و سرکوب تمامی طبقات زحمتکش و خلقی به خوبی نشان می دهد دولت با چه هدفی ساخته شده و چه نقشی در جامعه دارد و چگونه آن نقش کثیف و نکبت بار را تحقق می بخشد. در دوران اخیر، کمتر جایی در جهان هست که آنچنان که دولت جمهوری اسلامی نقش دولت( به معنای کل حکومت و نه صرفا دستگاه اجرایی) را نشان داده، نقش انگلی و سرکوب گرانه ی دولت( به اصطلاح مسئول رتق و فتق امور کشور و خدمتگزار مردم) را به روشنی نشان داده باشد.
علت این درجه از فعالیت در سرکوب، درست ایجاد و گسترش شکل های بیشتری از مبارزه از جانب توده های خلق است. همین گسترده گی اشکال مبارزه و گوناگونی آنها وضعی به وجود آورده که خامنه ای و سران سپاه را مجبور کند تا آنجا که ممکن است تمامی بخش های حکومت را به اوج فعالیت خود در سرکوب برسانند. و این مفهومی جز رشد و تکامل مبارزه بین خلق و ضد خلق ندارد. 
آنچه می توان افزود این است که در آمریکای مرکزی و جنوبی و... چندین دهه است که از آزمایش و امتحان این دولت های نظامی و شبه نظامی و «جنگ های ترکیبی» که علیه خلق به راه می انداختند گذشته است و چنین دولت هایی با وجود تمامی کشتارها و بگیر و ببندها بی خاصیت و بی نتیجه بودن خود را ثابت کرده بودند و برای همین امپریالیست ها و سران این کشورها رو به دیگر اشکال دولت و حکومت آوردند.
سست شدن خدمتگزاران رژیم و گسترش و تداوم ریزش های درون حاکمیت
خامنه ای و سران سپاه اش در حالی که از یک سو به «جنگ ترکیبی» تهاجمی علیه خلق دست می زنند یعنی به استفاده از تمامی دستگاه های سرکوب و تمامی اشکال کشتن و آدم ربایی و توطئه دست می زنند، در عین حال هر روزه از درون در حال ریزش های پیاپی هستند. ریزشی که آخرین نمونه ی آن اعترافات حسین مرتضوی زنجانی رئیس زندان اوین در اوج کشتارها می باشد.
این که چنین افرادی( که خلق در زمان خود باید سیاست چگونگی برخورد به آنها را مشخص کند) شجاعت پیدا می کنند که بگویند خمینی دستور کشتار زندانیان سیاسی را داد و رئیسی چنین و چنان کرد و «این حکومت نه جمهوری است و نه اسلامی»، به این معناست که بسیاری دیگر در پشت آنها در حوزه های علمیه  و دم و دستگاه های مذهبی در سراسر کشورهستند که از خامنه ای و سران آن به شدت دچار نفرت و کینه شده اند. باز شدن دریچه های بیشتر در نتیجه ی تداوم مبارزه ی خلق وضعی را به وجود خواهد آورد که این ریزش از حالت تک و توک و اینجا و آنجای آن بیرون آمده و تبدیل به گریز از حاکمین و اتخاذ موضع بی طرفی و یا روی آوری به ملت  شود. باید این نکته را در نظر داشت که بخش هایی از طلاب و آخوندهای دون پایه و روحانیون به طبقات میانی و پایین شهر و روستا تعلق دارند و دیر یا زود صف خود را از حاکمین جدا خواهند کرد و به صف خلق خواهند پیوست. روشن است که بروز چنین شکافی در هیئت حاکمه تاثیر خود را بر افراد ساده ی بسیج و سپاه نیز خواهد گذاشت و موجب ریزش های بیشتر در این سازمان ها خواهد شد. 
اگر این ریزش ها را در کنار جنگ و جدال های گرگ های درنده ی درون شان بگذاریم که برکناری شمخانی شیاد از منصبی که داشت آخرین آن نخواهد بود آن گاه تصویر روشن تری از وضع کلی حکومت خواهیم داشت. همین وضع اوراق بودن درونی حکومت است که وی را مجبور می کند برای بقای خود تلاش کند قیافه ی ترسناک و خطرناک به خود بگیرد. 
تلاش حکومت برای گرفتن شکل«ترسناک» و«خطرناک»
حکومت در وضعی است که برای ماندن دست و پا می زند. آنها به خوبی می دانند که مردم از آنها نفرت و نسبت به آنها عمیق ترین کینه ها را دارند و تنها مشکل شان گسترده کردن اتحاد و جستجوی راه هایی است که زودتر حکومت را سرنگون کنند. با این همه حکومت تلاش می کنند خود را مقتدر و ترسناک نشان دهد.
از دید آنها که عادت داشته و دارند که با کشتن جوانان مبارز بقای خویش را تامین کنند جدا از کشتارهای خیابانی این اعدام هاست که می تواند چهره ی ترسناکی از آنها در نزد توده ها ترسیم کند. آنها چون از درون تهی و پوشالی هستند و در راس هرم جناح ها و باندهای فاسد و دزد در حال جدال و توطئه چینی برای حذف یکدیگر و در رده های میانی و پایین دچار ریزش بخش های ناراضی از وضعیت بوده و هستند، تمامی نیروی وحشیگری خود را به کار می برند تا از بیرون «ترسناک» و«خطرناک» به نظر برسند. زمانی که به این درجه «ترسناکی» و «خطرناکی» نگاه می کنیم می بینیم این دیگر توده های مردم را که جای خود دارد بلکه حتی عناصر درون خودشان را که شاید به وضعیت درونی بیش از کسانی که از بیرون نگاه می کنند آگاه هستند نمی ترساند و روز به روز بیشتر و جری تر با آنها در می افتند و به افشای گذشته و یا حال عناصر و باندهای حاکم دست می زنند. اینکه فردی از میان خودشان می آید و می گوید رئیسی که خامنه ای همواره پشت اش بوده است یکی از مسئولین اصلی اعدام های جنایتکارانه ی 67 بوده است نشان دهنده ی درجه ی «ترسناکی» و «خطرناکی» این ها برای کسانی از درون خودشان است! و این در حالی است که می دانیم این ها مراقبت امنیتی شدیدی بر بیشتر مراکز مذهبی داشته و دارند و می توانند  سر هر کس که بجنبد را به راحتی زیر آب می کنند.
به این ترتیب حکومت روز به روز بیشتر هیبت ظاهری «ترسناک» و «خطرناک» خود را خواه از درون و نزد خودی ها و خواه از بیرون و بیشتر از آن در نزد توده های مبارز و نیز هر روز بیش از روز پیش اشراف داشتن و تسلط به اوضاع و کنترل آن را از دست می دهد و وارد مرحله ی ناتوانی عمومی در کنترل اوضاع می گردد. بالا بردن بی مهابای درجه ی سرکوب و به راه انداختن حملات شیمیایی به مدارس (و اکنون به مردم روستاها و شهرها با سمی کردن آّب) و اعدام های جوانان مردم از زمره ی علائم این از دست دادن کنترل اوضاع و عصبی شدن حاکمین است. یکی از دلایل اساسی روی آوری حکومت به تغییر سیاست خارجی در قبال کشورهای منطقه  (عربستان سعودی) و امپریالیست ها و پیش گرفتن هر چه بیشتر سر به زمین ساییدن در مقابل آنها از همین وضع هولناک درونی اش بر می خیزد.
جنبش راه خود را ادامه خواهد داد
در تقابل با توطئه ها و اشکال سرکوب جنبش از سوی حکومت فاسدان و جنایتکاران، جنبش می تواند و باید با اتکا طبقه ی کارگر و دیگر گروها و سازمان های مبارز و انقلابی فرهنگیان، دانشجویان و زنان و خلق های زیر ستم راه خود را بگشاید و پیش برود.
 
زنده باد انقلاب توده ها
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 خرداد 1402