۱۴۰۰ اسفند ۲۸, شنبه

یادداشت هایی در مورد جنگ امپریالیستی در اوکراین(2)


 

یادداشت هایی در مورد جنگ امپریالیستی در اوکراین(2)


 

معنای «جنگ ادامه ی سیاست است به اشکال دیگر» چیست؟

این روزها مرتب این عبارت را به کار می برند بی آنکه در معنای آن به درستی بیندیشند و یا پیگیر نتایجی که از آن برمی خیزد باشند. آنها کلی در اطراف مسائل و تضادهای اقتصادی و سیاسی ریز و درشتی که به این جنگ منجر شد داد سخن می دهند اما آنجا که باید این تحلیل ها به موضع گیری بینجامد ناتوان از آن می باشند. این امر از مواضعی که در مورد جنگ می گیرند آشکار است. یک بار تنها امپریالیسم غرب را محکوم می کنند و با عنوان کردن «موضع دفاعی» روسیه (و مبارزه اش با نازیسم در اوکراین) به روی اهداف توسعه طلبانه و پلید امپریالیستی آن و تمایل اش برای ایجاد «امپراطوری روسیه ی کبیر» پرده می کشند. یک بار تنها امپریالیسم روسیه را محکوم می کنند و نقش غرب متجاوز را در سایه و پس و پشت قرار می دهند و یک بار هم جنگ را صرفا در حد «تجاوز روسیه  اوکراین» محدود می کنند و ربطی میان این جنگ با تضاد میان امپریالیست ها نمی بینند و یا این ربط را بسیار کم رنگ  کرده و در حاشیه قرار می دهند.

خلاصه یا به نفع یکی از این دیدگاه ها موضع می گیرند و یا همچون پاندول ساعت میان این موضع گیری ها نوسان می کنند و ناتوانند از این که  پایه و اساس نظر خود را به روی  دیدگاهی معین متکی کنند. بنیان چنین  جهت گیری ها و نوساناتی هیچ نیست مگر ناتوانی در درک و یا رد تئوری امپریالیسم لنین و تضادهایی که در عصرامپریالیسم  جهت حرکت آن را تعیین می کنند.

 این جنگ یا امپریالیستی است و یا امپریالیستی نیست و صرفا «تجاوز» یک کشور یعنی روسیه است به کشور«مستقل» و دارای «حاکمیت  ملی» دیگری مانند اوکراین.

در صورتی که امپریالیستی باشد هم می توان آن را میان دو امپریالیسم روسیه و اوکراین دانست و هم میان امپریالیست های روسیه و غرب. روشن است که به هر کدام از این دیدگاه ها باور داشته باشیم مواضع ما با آن دیدگاه هماهنگ خواهد بود.

ما می گوییم این جنگ امپریالیستی است و نه صرفا حمله ی روسیه به اوکراین «مستقل»؛ در عین حال نمی توان آن را محدود به جنگ بین دو امپریالیسم روسیه و اوکراین کرد و از نقش تضاد میان امپریالیسم روسیه و غرب و جنگ های دامنه دار میان آنها که هر از گاهی در منطقه ای سر باز می کند چشم پوشید. در چارچوب این تضاد نیز نمی توان زیر نام« دفاع روسیه» از خود و در برابر «نازیسم در اوکراین» خصلت «دفاعی» و «ملی» برای تهاجم روسیه به اوکراین قائل شد.

وقتی می گوییم جنگ ادامه ی سیاست است به طرق دیگر به این معناست که تهاجم روسیه به اوکراین یکباره از زیر زمین بیرون نزده است بلکه در چارچوب سیاست ها و تضادهای دامنه دار امپریالیستی بین روسیه و غرب و رقابت میان آنها شکل گرفته و در تکامل آنها به وجود آمده است. این تضاد بین امپریالیست ها درحال حاضر در شکل تهاجم آشکار روسیه به اوکراین جلوه گر شده است.

 در حقیقت این تهاجم یا تجاوز نظامی یا باید ادامه ی اشکال تهاجم سیاسی واقتصادی خود روسیه به اوکراین و یا در مناطق دیگر باشد و یا در مقابل تهاجم اقتصادی و سیاسی غرب به اوکراین و اهداف نهایی آن که رسیدن به مرزهای روسیه، یعنی از دیدگاه امپریالیسم روسیه به نوعی تهاجم و تجاوز به حدوحدود وی است، به وجود آمده باشد.  

 به بیان دیگر، گسترش یافتن حد و حدود نفوذ سیاسی باید تبدیل به گسترش حد و حدود نظامی شود و این یک هم عموما برای گسترش نفوذ اقتصادی است. این حدو و حدود زمانی که از وضع مشخصی عبور کرد تبدیل به تهاجم می شود.(1)

چنانچه وضع را ازجانب امپریالیسم روسیه نگاه کنیم این تهاجم در چارچوب توسعه طلبی های تازه ی روسیه و رقابت با امپریالیست های غرب برای سهم بری بیشتر از کشورهای زیر سلطه صورت گرفته است. در مورد خاص اوکراین، دولت روسیه به دنبال رویای خویش برای بازگرداندن وضع به زمان«روسیه کبیر» است.  

از سوی دیگر این تهاجمی است در مقابل تهاجمی دیگر. این تهاجم دیگر از جانب امپریالیست های غربی نسبت به امپریالیسم اوکراین اعمال شده است. امپریالیست های غربی برای این که اقتصاد و سیاست اوکراین را مال خود کرده و به کشورهای عضو ناتو ملحق کنند از هیچ اقدامی فروگذار نکرده اند. شکی نیست که اقدامات آنها در دو دهه ی اخیر تهاجم به حریم مردم این کشور بوده است. منتهی تهاجمی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی؛ گرچه این تهاجم یا تجاوز به میل سران اوکراین و همراهی افکار عمومی صورت گرفته شده باشد. آنها تقریبا این کشور را از دست روسیه در آورده و پشیزی هم برای استقلال آن ارزش قائل نبوده و نیستند.

چه «استقلالی» و چه «حاکمیت ملی» ای؟ زمانی که سران اوکراین متمایل به امپریالیست های غربی اند و از هر گونه اقدامی برای این که این کشورها اوکراین را به منطقه ای از آن بلوک خود تبدیل کنند فرو گذاری نمی کنند جایی برای استقلال و حاکمیت ملی مردم اوکراین( به معنایی که برای یک امپریالیسم درجه دو وجود دارد) باقی نمی ماند. اوکراین مال طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش اوکراین نیست، مال سرمایه داران امپریالیست اوکراین و غرب است و ایستادن در طرف سیاست های طبقه ی حاکم ایستادن در طرف امپریالیست های غرب است.(2)

پس از جانب امپریالیسم روسیه تهاجم نظامی این کشور به اوکراین در حرکت میان امپریالیست ها می تواند این گونه تفسیر شود که این از یک سو در تکامل تمایلات توسعه طلبانه ی روسیه صورت گرفته و از سوی دیگر گامی متقابل است در مقابل تهاجم اقتصادی و سیاسی امپریالیست های غربی به اوکراین که در صورت تداوم می تواند به تهاجم و تجاوز نظامی یعنی پیوستن اوکراین به ناتو نیز منجر شود. دیدن تهاجم نظامی روسیه به اوکراین و ندیدن تهاجم سیاسی و اقتصادی امپریالیست های غربی به اوکراین و اهداف نهایی آنها و برعکس، نفهمیدن این قضیه ساده است که جنگ ادامه ی سیاست است به طرق دیگر.

بر مبنای نظرات گفته شده در بالا ما هم امپریالیسم روسیه را مهاجم و تجاوزگر می دانیم و هم امپریالیسم غرب را؛ این ها هر دو مهاجم و تجاوزگر و«مقصر» هستند(3). از سوی دیگر این جنگ از جانب اوکراین نمی تواند جنگی ملی و برای استقلال به شمار آید زیرا دولت این کشورعملا زیر نفوذ امپریالیست های غربی است و وحدت میان آن و دولت های امپریالیست غربی وجود دارد. برمبنای دیدگاه ما در نهایت این جنگی است بین امپریالیسم روسیه و غرب که از تضاد میان امپریالیست ها و تمایلات و رقابت آنها برای گسترش نفوذ و الحاق مناطق دیگر به خود بر می خیزد. تضادی که یکی از تضادهای مشخصه ی عصر امپریالیسم است. تضادی که اکنون در کشوری مشخص گره خورده و یا عجالتا به این منطقه و کشور خاص انتقال یافته است و همچنان که در گذشته در کشورهای دیگر و مناطق دیگری گره خورده بود در آینده نیز به مناطق و کشورهای دیگر انتقال خواهد یافت. ما بر این باوریم که این تضاد میان مردم یک کشور مستقل و یا زیرسلطه و امپریالیسم و برای استقلال و آزادی نیست( زیرا اوکراین نه تنها خودش کشور امپریالیستی است بلکه سیاست حاکم بر جدال کنونی اش با امپریالیسم روس نیز امپریالیستی است و تهاجم روسیه به اوکراین مثل آن می ماند که امپریالیسم آلمان در چارچوب تضاد میان امپریالیست ها به امپریالیسم اطریش و یا بلژیک حمله کند و در این کشورهای اخیر هم این تضاد یعنی تضاد میان امپریالیست ها نقش عمده، مسلط و تعیین کننده را بازی کند) بلکه میان امپریالیست های روسیه و غرب است که اکنون بر سر اوکراین بروز کرده است. تبدیل زمین اوکراین به زمین جنگ میان امپریالیست ها، از یک سو در پی توسعه طلبی های تازه ی روسیه و آرزوهای سران آن برا بازگرداندن آن به زمان امپراطور ی روسیه ی بزرگ، و از سوی دیگر جهت گیری سران بورژوا- امپریالیست اوکراین به سوی غرب و تبدیل اوکراین به محل نفوذ و زائده ی چند قدرت بزرگ غربی و رسیدن امپریالیست های غربی به مرزهای روسیه صورت گرفته است.

پس با این دیدگاه، وضع خلق اوکراین چه می شود؟  

 

 هرمز دامان

نیمه ی دوم اسفند 400

یادداشت ها

1- گفتنی است که جابجایی و پس و پیش کردن حدو حدود اقتصادی، سیاسی و نظامی( و فرهنگی نیز) و این که کدام اول و کدام دوم و کدام سوم باشد تغییری در اصل مساله به وجود نمی آورد. گاه نخست سیاسی است و سپس اقتصادی و در موارد مورد نیاز این ها به اشکال نفوذ نظامی تبدیل می شود. گاه نخست نظامی است و سپس سیاسی و نهایتا اقتصادی و غیره.

2-  تهاجم به اوکراین برخلاف تهاجم به یک کشور مستقل و زیر سلطه قرار داذن و مستعمره کردن آن است. در چنان وضعی تضاد میان خلق و امپریالیسم نسبت به تضاد های درونی در صورتی که تابعی از تضاد میان خلق و امپریالیسم مهاجم نباشند و نیز نسبت به تضاد میان امپریالیست ها می تواند فعال تر و عمده تر شود.

3-  در سطحی این چنین تعبیر«مقصر» عموما محل و بُرد ندارد. چنین تعبیری به این معناست که اگر فلان سرمایه دار و امپریالیسم دچار «حرص و آز» و یا  مثلا«اشتباه» نمی شد و چنین و چنان نمی کرد فلان رویداد هم پیش نمی آمد. اما تضاد میان امپریالیست ها امر و تضادی عینی است که بر طبق ضرورت های گسترش سرمایه جهانی و بیرون از اراده ی امپریالیست ها حرکت می کند و پیش می رود. چنان که در یادداشت یک به نقل از مارکس اشاره کردیم سرمایه است که سرمایه شخصیت یافته یا سرمایه دار را پیش می راند و نه سرمایه شخصیت یافته سرمایه را؛ سخن راندن از «تقصیر» خوش خیالی محض خرده بورژوایی و به این معناست که می توان فرد یا کشور خاطی و مقصر را یافت و پس از مجازات، وی را مجبور کرد که از این پس رفتار و اعمال درستی انجام دهد!؟ مثلا منطبق با موازین و قوانین بین المللی رفتار کند که این ها نه تنها موازین و قوانین سرمایه حاکم بر روابط بین المللی است بلکه در شرایطی که با منافع سرمایه داران در تضاد قرار گیرد و یا در شرایط حاد شدن تضادهای منطقه ای و جهانی به ساده گی از سوی خود دولت های سرمایه داری و امپریالیستی زیر پا گذاشته می شود.

 

۱۴۰۰ اسفند ۲۵, چهارشنبه

یادداشت هایی در مورد جنگ امپریالیستی در اوکراین(1)

 


یادداشت هایی در مورد جنگ امپریالیستی در اوکراین(1)

 

امپریالیسم غرب و حمله ی روسیه به اوکراین

امپریالیست های غرب از عدم دخالت مستقیم در جنگ و رویارویی نظامی با تهاجم روسیه به اوکراین دم می زنند. آنها در مورد خواست دخالت ناتو به نفع اوکراین می گویند که این کار غیرممکن است زیرا چنین کاری جنگ مستقیم با روسیه است. آنها همچنین در پاسخ به خواست سران اوکراین که می خواهند فضای آسمان اوکراین پرواز ممنوع اعلام شود می گویند که چنین کاری را نخواهند کرد زیرا در صورت دست زدن به آن جنگ جهانی سوم آغاز خواهد شد.

 از سوی دیگر آنها هر گونه کمک نظامی به اوکراین می کنند و روسیه را نیز زیر شدیدترین تحریم های اقتصادی خود قرار داده اند و آن را تهدید می کنند که چنانچه کوچک ترین حمله ای به هر کشور عضو این پیمان و یا نیروهای ناتو کند با پاسخ سخت آنها روبرو خواهد شد. در مقابل امپریالیست روسیه نیز از غربی ها می خواهد که از هر گونه دخالت نظامی در اوکراین و یا فرستادن تجهیزات  و آلات و اداوات جنگی پرهیز کنند. وی نیز آنها را تهدید می کند که در مقابل چنین دخالتی واکنش نشان خواهد داد.

شکی نیست که هر گونه روبرویی مستقیم امپریالیست های روسیه و غرب این امکان را که تبدیل به جنگ جهانی سوم شود در خود دارد. این که این جنگ زود تمام شود و یا به طول انجامد تقریبا غیر قابل پیش بینی است.

 و نیز روشن است که دست زدن یا دست نزدن به عملی که منجر به جنگ جهانی سوم شود و یا کوتاه و طولانی بودن آن امری نیست که در دست امپریالیست ها باشد و به آگاهی و اراده ی آنها بستگی داشته باشد، بلکه این امری است که از تکامل عینی تضادهای اقتصادی- سیاسی و رشد ناموزون کشورهای امپریالیستی سرچشمه می گیرد. در نهایت رخ دادن جنگ بر مبنای ضرورت است و نه بر مبنای آگاهی و اراده. آگاهی و اراده ی سران کشورهای امپریالیستی و کلا انحصارات و تراست ها تابع این ضرورت است و نه برعکس. به سخن مارکس این سرمایه است که سرمایه ی شخصیت یافته یا سرمایه دار را پیش می راند.

به بیان دیگر، این تضاد عینی میان امپریالیست ها و توازن عینی و ذهنی نیروهای آنها در هر گام و مرحله است که در تحرک خود، آنها را به سوی دست زدن به چنین جنگی پیش می راند. تبدیل حالت صلح و یا نیمه جنگ - نیمه صلح( و صلح در سرزمین های اصلی و جنگ در سرزمین های کشورهای دیگر که عموما کشورهای زیر سلطه هستند)، چنانچه در جهت پیشروی تضادهای مابین امپریالیست ها باشد، با کوچک ترین حرکتی می تواند جهش کند و به جنگ جهانی منجر شود. کوچک ترین حرکت یا حرکت آخر نیز در دست کسی نیست، زیرا از یک سو از اینکه این حرکت آخر است و پشت آن جهش خواهد بود عموما آگاهی ای وجود ندارد و تازه اگر هم وجود داشته باشد و کنترل آن نیز تنها در دست خودشان باشد، مشکل بتوانند جلو خود را بگیرند و به آن دست نزنند. خرد یا آگاهی سیاسی سرمایه داران در زمان جنگ های جهانی اول و دوم و این که چنین جنگ هایی به نسبت پیشرفت ساز و برگ جنگی زمان آنها چه میزان کشتار و ویرانی به بار می آورد نیز کم نبود، اما با این وجود آن جنگ ها صورت گرفت و آگاهی و خرد تبدیل به حماقتی دیوانه وار شد. جنگ در ذات امپریالیسم است و در بهترین شرایط، امپریالیست ها تنها می توانند آن را به عقب اندازند و نه این که جهانی بی جنگ بسازند.  

اما چرا اکنون امپریالیست های غربی دست به تعرض متقابل نمی زنند؟

 آنها می گویند که چنین کاری به جنگ جهانی سوم منجر می شود و این جنگ برنده ندارد بلکه تنها بازنده دارد. این شاید تا حدودی درست باشد اما همه ی جوانب چنین عدم دخالتی را توضیح نمی دهد. 

برتری کلی امپریالیست های غربی نسبت به روسیه

چنانچه اوضاع را در مجموع  نگاه کنیم می توانیم بگوییم که اکنون امپریالیسم غرب است که دست بالا را دارد و نه روسیه؛ و این علیرغم این است که غرب مشکلات نه چندان کوچکی نیز دارد.

روسیه در حال حاضر نه ابرقدرت است و نه قدرت اقتصادی ای همپایه ی غرب دارد. از نظر سیاسی نیز جز در برخی کشورهای زیر سلطه نفوذ ندارد. در مقابل این غرب است که سیطره ی تقریبا مطلقی بر جهان زیر سلطه دارد. در عین حال در طی 30 سال اخیر این روسیه بوده است که تکه تکه شده و امپریالیسم غرب بیشتر تکه های آن را قورت داده است و خورده است. مواردی مانند جنگ در سوریه و پیشتر از آن دخالت های روسیه در گرجستان و ... جزو مواردی است که به معنای جلوگیری از بیشتر از دست دادن مناطق نفوذ پیشین است تا تهاجمی به غرب؛ گرچه در چارچوب های معینی می تواند آن را خیز برداشتن روسیه و تهاجم آن نیز دانست.

 این سان، به گونه ای تقریبا غیر قابل مقایسه این سرمایه داران امپریالیست غربی هستند که از اوضاع اقتصادی- سیاسی بهتری برخوردارند و بر بیشتر کشورهای جهان سیطره دارند؛ و آنکه موضعی برتر دارد به ساده گی نخواهد خواست که این موضع را در معرض برد و باخت قرار دهد و احیانا از دست بدهد. بر این مبنا، دست زدن به جنگ با روسیه در حالی که پایان آن روشن نیست برای غرب یک ریسک است و همان گونه که سران امپریالیست ها گفته اند ممکن است برنده نداشته باشد و در نتیجه بر روی برتری کنونی غربی ها تاثیر بگذارد. از دید آنها چنانچه جنگ در شرایط کنونی در بگیرد این امکان که آنچه غرب از دست خواهد داد بیش از آنی باشد که روسیه از دست می دهد، وجود دارد.

 بنابراین آنها بدون دست زدن به چنین ریسکی و با توجه به موقعیت برتر خود می توانند حتی اگر روسیه اوکراین را مجبور کند که از گرایش به غرب و عضویت در ناتو دست بردارد( که گویا قضایا در چنین جهتی پیش می رود) و جنگ در این حدو و حدود متوقف شود، باز در تحرکات اقتصادی و سیاسی و نظامی بعدی خود روسیه را در منگنه بگذارند و نه تنها نگذارند به ابرقدرت تبدیل شود بلکه سرزمین های کنونی وی را نیز در یک حالت نیمه مصالحه از دست اش دربیاورند.  

به این ترتیب یک وجه مهم عدم دخالت نظامی مستقیم غرب در اوکراین و درگیر شدن با روسیه از آنجا بر می خیزد که غربی ها نیازی ندارند که وارد این درگیری مستقیم شوند حتی اگر در مورد اوکراین مجبور به عقب نشینی در مقابل روسیه شوند. آنها موقعیت برتر را دارند و حتی با یک عقب نشینی موضعی در مورد اوکراین می توانند تهاجمات آرام دیگری را در آینده در جا به جای کشورهای زیر سلطه و یا  نیمه مستقل اروپایی و آسیایی سازمان دهند و روسیه را سرجای خود بنشانند.

 در یک کلام، آنکه برتر و پیش است مجبور نیست که خود را به آب و آتش بزند. طرف مقابل را آرام و کنترل می کند و با حفظ وضعیت کنونی، در انتظار فرصت تهاجم خود می ماند. تهاجمی که می تواند صرفا در شکل نظامی بروز نکند.

بحران اقتصادی و تضادهای طبقه ی کارگر و زحمتکشان با سرمایه داران

وجه دیگر خودداری امپریالیست های غربی از دست زدن به جنگ، وضع نابسامان اقتصادی این کشورهاست. آنها از سال های 2008 به بعد درگیر یک بحران اقتصادی گسترده شدند. بحرانی که در پی خود جنبش بزرگ توده های کارگر و زحمتکش را در کشورهای غربی به همراه داشت. در عین حال در این کشورها مبارزاتی مانند مبارزات جلیقه زردها در فرانسه و یا علیه تبعیض نژادی در آمریکا به راه افتاد که کار را به درگیری های طولانی مدت توده های زحمتکش با سرمایه داران حاکم کشاند. مبارزات و درگیری هایی که کنترل آنها برای دولت های امپریالیستی فرانسه و آمریکا کار چندان ساده و آسانی نبود. چنانچه آنها بخواهند درگیر جنگ شوند به ناچار باید تاثیر چنین جنگی را بر اقتصاد نه چندان توانمند کنونی خود( علیرغم برتری این اقتصاد بر اقتصاد روسیه) و بنابراین بر طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش در کشورهای خود را در نظر داشته باشند. روشن است که این امر می تواند اقتصاد آسیب دیده از بحران های دهه 2000 و نیز کرونا در این کشورها را شدیدتر و وخیم تر کند و تضاد میان طبقه ی کارگر و سرمایه داران را در کشورهای امپریالیستی دامن بزند.

اگرامپریالیست ها گاه برای انتقال بحران داخلی و پیشگیری از رشد مبارزه ی با طبقه ی کارگر و زحمتکش دست به جنگ می زنند و مسیر پیشروی و تکامل جنبش توده ها را منحرف و بدین سان بحران درونی خود را حل و فصل می کنند، برعکس آن نیز هست که گاه در شرایط ضعف و ناتوانی و از ترس به راه افتادن و رشد چنین مبارزه ای، دست به جنگ نمی زنند و به اصطلاح اوضاع را برای خود بدتر از آنچه که هست نمی کنند.

 باید توجه داشت که در دهه ی اخیر امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی، بساط نظامی شان را از عراق و افغانستان جمع کردند و این امر نیز تا حدودی نشانگر وضع کنونی اقتصادی- سیاسی و نیز نظامی آنهاست. فرصت طلبی روسیه در تهاجم به اوکراین تا حدودی با این وضع درونی و بیرونی کنونی امپریالیست های غربی نیز در رابطه است.     

 و نکته ی آخر این که که در شرایط کنونی جهانی، امپریالیسم غرب از نظر اقتصادی نیاز به روسیه دارد و یک روسیه خرد شده نمی تواند آن نقشی را که اکنون در اقتصاد جهانی و در رفع نیازهای کشورهای غربی دارد بازی کند و ممکن است وضعیتی به وجود آورد که برای آنها مناسب نباشد.

 هرمز دامان

 نیمه ی دوم اسفند 400

۱۴۰۰ اسفند ۲۰, جمعه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(1)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(1)
 
آیا حزب کمونیست( رویزیونیست) فدراسیون روسیه پیرو استالین است؟
 
طایفه ی کمیته ی مرکزی راه کارگر در یکی از تازه ترین اعلامیه های خود در مورد جنگ اوکراین می نویسد:
«حمله ارتش روسیه به اوکراین تحت فرمان پوتین، به نقد موجب رنج و عذاب فزاینده مردم اوکراین شده است. آنها قربانیان اصلی این جنگ ارتجاعی هستند. چه به لحاظ شکل و چه به لحاظ محتوی این جنگی است از نوع جنگهای امپریالیستی که تا کنون بویژه در تخصص امپریالیسم آمریکا و متحدانش قرار داشته است. جنگی از نوع حمله و اشغال عراق و افغانستان توسط آمریکا و انگلستان و شرکای شان. هیچ نیروی آزادیخواه و عدالتخواهی نمیتواند و نمی باید از این جنگ حمایت کند. حمایت “حزب کمونیست فدراسیون روسیه ” و رای موافق آن در دوما به این تهاجم که تحت لوای شعارهای میهن پرستانه تند و تیز صورت میگیرد تنها نشان دهنده ماهیت استالینسیتی و شووینیسم روسی، (همان به بیان لنین”روس قلدر”) این حزب هست.» (از اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر - علیه جنگ دو اردوگاه ارتجاعی در اوکراین، 27 فوریه 2022)
ما اینجا تنها با کاربرد واژه ی«استالینیستی» کار داریم که به عناوین گوناگون به وسیله ی راه کارگری ها به کار می رود!
این واژه ی است که رویزیونیست ها، مارکسیسم غربی یا اروکمونیست ها، مارکسی های هوچی ضد مارکس و ترتسکیست های رنگارنگ که هیچ کدام نه مارکسیسم را قبول دارند و نه لنینیسم را، به کار می برند. آنها عموما این مفهوم را برای نفی حکومت طبقه ی کارگر در شوروی و نفی سوسیالیسم به کار می برند و از واژه ی «استالینیسم» برای بیان آنچه آنها« دیکتاتوری» و «استبداد» و«اختناق» و «سرکوب آزادی و دموکراسی» و « بوروکراسی» می خوانند استفاده می کنند. اکنون می خواهیم ببینیم که خروشچفیست های راه کارگری که در مجموع با همین دسته ها همراهی می کنند و یا دقیق تر بگویین خودشان معجونی از آن ها هستند آن را به چه دلیلی به کار می برند.
طایفه ی مورد ذکر این واژه را برای خواندن مواضع «حزب کمونیست فدراسیون روسیه» به کاربرده  است.
طبق این اعلامیه چون«حزب کمونیست فدراسیون روسیه» در «لوای شعارهای میهن پرستانه  تند و تیز»به تهاجم روسیه امپریالیستی به اوکراین در دوما رای موافق داده«ماهیت استالینیستی» دارد!
 گویا این کاربرد تازه ای است!؟
 و پیش از ادامه ی بحث،
یک پرسش:
 این «شووینیسم روسی» آیا خصلتی جدا از«ماهیت استالینیستی» است و یا از همان «ماهیت استالینیستی» این حزب بر می خیزد؟ یعنی آیا «شووینیسم» از «استالینیسم» بر می خیزد و یا نه این ها دو جریان اند؟
بد نبود کمی توضیح می دادید حضرات خروشچفیست!
لنین حزب سوسیال دمکرات آلمان به رهبری کائوتسکی را چه نامید؟
رای دادن حزیی که خود را«کمونیست» می نامیده به تهاجم یک کشور امپریالیستی به کشوری دیگر خواه امپریالیستی باشد و خواه زیرسلطه امر تازه ای نیست. مشهورترین نمونه، حزب سوسیال دمکرات آلمان( سوسیال دمکرات نام پیش از جنگ جهانی اول بیشتر احزاب کمونیست بود) به رهبری کائوئسکی است که در جنگ جهانی اول به اعتبارات جنگی دولت امپریالیستی آلمان رای موافق داد .
راستی حضرات راه کارگری ها یادتان است که لنین سران حزب و در راس شان کائوتسکی را چه نامید؟
اگر نیست و فراموش کرده اید که مطمئن هستیم فراموش کرده اید!؟(و نمی خواهید هم به یاد آورید) به یادتان می آوریم:
لنین آنها را رویزیونیست و سوسیال امپریالیست نامید.
آیا به یاد آوردید!
 اگر هنوز نه، به شما توصیه می کنیم کتاب های امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله ی سرمایه داری، دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد و بسیاری مقاله های کوتاه و بلند لنین را از سال های 1914 یعنی کمابیش از همان زمان رای دادن حزب سوسیال دمکرات آلمان به اعتبارات جنگی به بعد و در مورد گرایش های ارتجاعی انترناسیونال دوم بخوانید!
[ در مورد خروشچفیست های کمیته مرکزی راه کارگر:
حیف که استالین آن زمان عضو حزب سوسیال دمکرات آلمان نبود و گرنه راه کارگری ها به مخالفت با لنین بر می خاستند و «ماهیت» این حزب را به این دلیل که به اعتبارات جنگی رای موافق داده است نه کائوتسکیستی بلکه«استالینیستی» می خواندند!] 
حزب سوسیال شوینیست فرانسه پشتیبان امپریالیسم فرانسه برای تسلط بر مستعمرات
در دوره های پس از جنگ نیز مورد حزب کمونیست(رویزیونیست) فرانسه به رهبری تورز مشهور است که از تمامی اقدامات دولت امپریالیستی فرانسه در تقابل با مبارزات آزادیخواهانه و استقلال طلبانه ی کشورهای زیر سلطه ی افریقایی از جمله الجزایر و زیر پا گذاشتن استقلال آنها دفاع کرد. این حزبی بود که پس از کودتای خروشچف، از تمامی موازین و معیارهای مارکسیسم- لنینیسم گسست و علیه آنچه به تبعیت از دارودسته ی خروشچف مسلکان،«استالینیسم» می نامید موضع گرفت و کمی بعد هم جهان بینی ای را که عموما«کمونیسم اروپایی»( یا مارکسیسم غربی) می نامیدند رواج داد. این حزب سوسیال شووینیست و پیرو سرمایه داران امپریالیست فرانسه، همچون مابقی احزاب اروکمونیسم ( احزاب کمونیست اسپانیا و ایتالیا و پرتغال و...) از سوی مارکسیست - لنینیست ها رویزیونیست خوانده شد.
اکنون ما به خود حق می دهیم که به پیروی از لنین و استالین و دیگر احزاب انقلابی کمونیست،«حزب کمونیست فدراسیون روسیه» را رویزیونیست و سوسیال امپریالیست و سوسیال شووینیست بنامیم و نه «استالینیست»!
  اما ای حضرات! شما که به لنین اقتدا می کنید و عبارت« روس قلدر» را برای اثبات این حکم خود- در اینجا منظور ما تساوی یا ارتباط برقرار کردن بین این واژه و واژه ی «شوینیسم روسی» از یک سو و«استالینیسم» از سوی دیگر است - از وی نقل می کنید( کسی ته و بن افکار شما را نشناسد گمان می کند لنین را قبول دارید! خیلی بلدید بابا! پنهانکاری و مانور دادن را می گوییم!) در واقع می خواهید مسائل را با هم قاطی کنید!
منظور لنین از « روس قلدر» کدامین روسیه بود؟
 می دانیم که منظور لنین روسیه ی تزاری بود و اگر بتوان دولتی را با آن روسیه تزاری مقایسه کرد و از «روس قلدر» نام برد می باید از دولت شوروی سوسیال امپریالیستی وهمین دولت پوتین نام برد( درحال حاضر امپریالیسم روسیه را خیلی نمی توان «روس قلدر» نام نهاد زیرا در حال حاضر ابرقدرت نیست و در تقابل با غرب دست پایین را دارد و فعلا می خواهد امپریالیست های غربی سرزمین های بیشتری را از دست شان در نیاورند و فردا با موشک ها و زراد خانه ی هسته ای خود، در خانه شان سبز نشوند!). اما این «شووینیسم» و این «روس قلدر» چه ربطی به شوروی زمان استالین دارد؟
حکایت چیست که کمیته مرکزی کذایی«حزب کمونیست فدراسیون روسیه» را«استالینیستی» می خواند؟ آیا این حزب واقعا استالین را قبول دارد و پیرو آموزش های وی است؟
 استالین یک مارکسیست- لنینیست بود؛ آیا آنها هم مارکسیست- لنینیست هستند؟
 آیا به این دلیل که رهبر حزبی رویزیونیست، از یکپارچگی مردم اتحاد شوروی سوسیالیستی در جنگ با نازی های آلمان صحبت می کند و بر این مبنا از استالین یاد می کند و هواداران این حزب هم در برخی از راهپیمایی های خود عکس استالین را در دست می گیرند و یاد دوران شوروی و اتحاد آن را می کنند، می توان آنها را هوادار استالین نام نهاد؟
اگر چنین باشد و شما به این دلیل آنها را«استالینیسم» خوانده اید( که البته این دلیل واقعی شما نیست بلکه شما پشت آن پنهان شده اید!) پس علت اش را نمی دانید و باید برای شما علت این سنگر گرفتن رویزیونیست های روسی را پشت استالین توضیح دهیم:
جان مان برایتان بگوید که این حزب بیشتر از خروشچف شما، ضد استالین است اما می خواهد «شوونیسم روسی» و در ابعادی گسترده تر «ناسیونالیسم آن شوروی سوسیال امپریالیستی» را که برای خودش یک ابرقدرت بود، زیر لوای استالین بر انگیزد. اما نه «شووینیسم روسی»  و نه «روس قلدر» ربطی به استالین ندارند.
یک - « روس قلدر»:
استالین به مدت نزدیک به بیست و پنج سال( از حدود 1895 تا 1917) با نظام روسیه تزاری یعنی همان«روس قلدر» که ملت های روسیه را در بند کرده بود، در کنار لنین و دیگر رفقای مبارزش جنگید. استالین و لنین جزو نخستین کسانی بودند که از «حق تعیین سرنوشت ملت ها» سخن گفتند و اتحاد آگاهانه و داوطلبانه ی آن ها را در شوروی سوسیالیستی عملی کردند.
دو- « شوینیسم روسی»:
آخر ای حضرات رویزیونیست!
 در جنگ جهانی دوم طبقه ی کارگر و خلق شوروی سوسیالیستی زیر رهبری استالین بزرگ از میهن خود در مقابل تهاجم ارتش فاشیستی امپریالیسم آلمان دفاع کرد( و شما قطعا می دانید که امپریالیست های غربی نیز راضی بودند که هیتلر به شوروی سوسیالیستی حمله کند)، نبرد بزرگ استالینگراد را آفرید و در مجموع  سرانجامی هولناک تر از آنچه که مردم روسیه برای  ناپلئون در حمله اش به روسیه در سال 1812 رقم زدند، برای هیتلر و آلمان فاشیستی رقم زد.
در آنجا این میهن پرستی کاملا به حق بود و اساسا نه «شووینیسم روسی» بود و نه«ناسیونالیسم روسی»، بلکه چنانچه نام آن را میهن دوستی طبقه ی کارگر شوروی که صرفا از روس ها تشکیل نشده بود بلکه بسیاری ملیت ها در آن بودند بگذاریم، آن گاه این میهن دوستی و دفاع از خلق شوروی بر حق بود و عین انترناسیونالیسم طبقه ی کارگر شوروی بود. زیرا این میهن سوسیالیستی به طبقه ی کارگر تعلق داشت. این میهن در عین حال پایگاه طبقه ی کارگر جهانی بود و به تمامی طبقه ی کارگر جهان تعلق داشت. حمله ی ارتش فاشیستی آلمان به این سرزمین و میهن، حمله به طبقه ی کارگر شوروی و جهان، حمله به سوسیالیسم و کمونیسمی بود که طبقه ی کارگر و خلق شوروی با زحمات و رنج ها و قربانی های فراوان بنا کرده بودند. بنابراین دفاع از آن به معنای دفاع از قدرت سیاسی طبقه ی کارگر در یک کشور و دفاع از طبقه ی کارگر جهانی در مقابل یورش و تجاوز و اشغال فاشیستی دولت امپریالیستی آلمان بود.
سه - «حزب کمونیست فدراسیون روسیه» و جناب زیوگانف:
حالا اگر یک حزب رویزیونیستی می خواهد میهن سوسیالیستی را با میهن سرمایه داری و  امپریالیستی درهم کند و طبقه ی کارگر روسیه را فریب داده و با تداعی کردن دفاع متحدانه ی آنها از میهن سوسیالیستی در زمان استالین و جنگ جهانی دوم، از احساسات پاک و شریف آنها استفاده کرده و حس ناسیونالیستی کارگران را در دفاع از کشوری سرمایه داری و امپریالیستی و یا تهاجم این کشور به کشوری دیگر برانگیزد، این چه ربطی به استالین دارد؟!
 آیا اکنون طبقه ی کارگر روسیه در قدرت است؟ آیا روسیه، سوسیالیستی است؟ آیا این کشور میهن طبقه ی کارگر است؟ آیا تهاجم نظامی امپریالییسم روسیه به امپریالیسم اوکراین را می توان با حمله فاشیسم هیتلری به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مقایسه کرد و بر این مبنا گفت این مثل آن می ماند؟
آیا برانگیخته شدن حس ناسیونالیستی خلق شوروی در مقابل آلمان هیتلری و دفاع از میهن سوسیالیستی در زمان استالین و به رهبری وی، با شیادانه برانگیختن حس ناسیونالیستی کارگران روس در دفاع از منافع سرمایه داران لاشخور حاکم بر روسیه در تهاجم امپریالیستی پوتین به اوکراین و درگیر شدن در جنگی که اساسا جنگ بین روسیه با غرب امپریالیست است یکی اند؟
 البته می توان تهاجم پوتین را با تهاجم آلمان نازی مقایسه کرد - مقایسه با تهاجم آلمان فاشیستی به فرانسه و دیگر کشورهای امپریالیستی و نه به شوروی سوسیالیستی - اما میهن دوستی و دفاع از میهن کارگران در دوران استالین با میهن دوستی و ناسیونالیسمی که «حزب کمونیست فدراسیون روسیه» خواهان آن است غیر قابل مقایسه اند.(در واقع وظیفه ی طبقه ی کارگر فرانسه هم در مقابل تهاجم آلمان، تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی و برقراری حکومت طبقه ی کارگر بود و نه دفاع از میهن سرمایه داری و امپریالیستی)  
قضایا این گونه است:
«حزب کمونیست فدراسیون روسیه» به رهبری رویزیونیستی مانند زیوگانف در سیاست های خود فرصت طلبانه و سالوسانه پشت استالین پنهان می شود تا امر کثیف خود را در دفاع از سرمایه داران حاکم بر روسیه پیش ببرد. راه کارگری ها هم می خواهند پاسخی در برابر آن ها که آن را یک حزب رویزیونیست می دانند داشته باشند. این است که به جای واژه ی رویزیونیسم و سوسیال شوینیسم و سوسیال امپریالیست، «استالینیست» را می نشانند.
نفی مارکسیسم - لنینیسم زیر لوای « استالینیسم»
ما در بالا گفتیم که این واژه ای است که:
« رویزیونیست ها، مارکسیسم غربی یا اروکمونیست ها، مارکسی های هوچی و ترتسکیست ها به کار می برند.»
دلیل به کار بردن این مفهوم از جانب این دسته ها بسیار ساده است. آنها هیچ کدام از آموزش های اساسی مارکس و انگلس و لنین را قبول ندارند و نه تنها زمانی دراز است که با این آموزش بدرود گفته اند بلکه علیه آنها نیز دهه هاست که کتاب و مقاله می نویسند.
 اما چرا «استالینیسم»؟
 زیرا برخی از آنها هنوز حاضر نیستند که مخالفت خود را با آموزش های اساسی مارکسیسم - لنینیسم زیر نام مخالفت با مارکسیسم یا مارکسیسم- لنینیسم اعلام کنند( گرچه مارکسی ها مارکسیسم را به «مارکسی» تبدیل کرده و لنینیسم را ادامه ی«مارکس لیبرال شده شان» نمی دانند و علیه انگلس و لنین بسیار گفته و می گویند) برای همین می دوند و می روند زیر پرچم ضد استالینی پنهان می شوند تا بتوانند دغلکاری و تقلب و فریب خود را راحت تر پیش ببرند.
ار سوی دیگر آنها می خواهند حکومت طبقه ی کارگر پس از انقلاب اکتبر و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و ساخت سوسیالیسم را در شوروی استالینی انکارکنند. زیر نام« استالینیسم» که همچون «انحرافی بزرگ» از مارکسیسم- لنینیسم و به کلی ضد آن نموده می شود، تمامی تجربه ی تاریخی طبقه ی کارگر در شوروی نفی می گردد.  
 به این ترتیب رد استالین به ویژه زیر نام «استالینیسم» یعنی رد مطلق آموزش های بنیانی مارکسیسم و لنینیسم( و البته مائوئیسم). یعنی رد دیکتاتوری طبقه ی کارگر و سوسیالیسم درشوروی.
 کسی و جریانی با ادعای چپ( و نه دموکرات های خرده بورژوا و یا لیبرال ها که حساب شان جداست) نیست در جهان که به رد مطلق استالین دست زده باشد و یا از«استالینیسم»( به همان معنای بالا) نام برده باشد و یا ببرد، اما به آموزش های اساسی مارکس و انگلس و لنین وفادار باقی مانده باشد و یا بماند.
 و این گونه نفی و رد مطلقی به کلی با بررسی و نقد همه جانبه ی نظرات و اعمال استالین تفاوت دارد. نقد اخیر ضمن پیروی از آموزش های درست وی به عنوان یک مارکسیست- لنینیست بزرگ و ضمن احترام عمیق به خدمات فراوان وی به عنوان یک رهبر بزرگ طبقه ی کارگر جهانی، اشتباهات وی را از یک دیدگاه مثبت و آموزنده و تکامل گرا بررسی می کند و تلاش می کند از آنها درس گرفته و در تجربه خود به کار بندد. بررسی و نقدی که مائو تسه دون رهبر طبقه ی کارگر چین و جهان انجام داد و آنها را در چین مائوئی به کار بست، از این زمره است.
پس نفی مطلق استالین زیر نام«استالینیسم» یعنی رد بنیان های تئوریک - سیاسی و عملی مارکسیسم - لنینیسم و در نهایت رد دیکتاتوری پرولتاریا اساسی ترین آموزه ی مارکس.
برای همین هم در ادبیات این گروه ها یا اساسا اثری از نام و آموزه ی مارکسیسم - لنینیسم و نیز مفاهیم رویزیونیسم و دیکتاتوری پرولتاریا باقی نمانده است و یا اگر باقی مانده باشد( مانند برخی از ترتسکیست ها) آنها آن را سالوسانه و شیادانه به کار می برند.
راه کارگری ها نیز از این زمره اند. پشت تقبیح استالین و« استالینیسم» پنهان می شوند تا رویزیونیسم و خروشچفیسم خود را پنهان کنند. آنها نمی خواهند واژه ی رویزیونیسم را به کار برند زیرا خودشان رویزیونیست اند. آنها می خواهند این واژه را از ادبیات چپ ایران حذف کرده و به جای آن واژه ی« استالینیسم» را بنشانند.
 بسیاری اکنون می دانند که کمیته مرکزی راه کارگری ها و در کنارشان دیگر دسته های راه کارگری معجونی از خروشچفیسم و سوسیال دموکراسی منحط  اروپایی هستند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم اسفند 400
 

۱۴۰۰ اسفند ۱۸, چهارشنبه

جنگ کنونی و تبلیغات امپریالیست های غربی علیه کمونیسم

جنگ کنونی و تبلیغات امپریالیست های غربی علیه کمونیسم
 
با تهاجم امپریالیسم روسیه ی به اوکراین بوق های تبلیغاتی امپریالیسم آمریکا و شرکای غربی اش که خود آتش بیاران این جنگ و یک سوی آن می باشند علیه روسیه به کار افتاد. تبلیغات آنها تنها متوجه سران روسیه نیست که از همپالگی های خودشان هستند بلکه تا آنجا پیش می رود که به نژاد روس و تحقیر آن هم می رسد.
در عین حال، این تبلیغات تنها علیه امپریالیسم روسیه نیست بلکه تا حدودی علیه چین نیز هست که نه تنها مخالفتی با حمله روسیه نکرده بلکه گویا خودش آماده ی حمله به تایوان می شود. در این چین مورد بحث نیز اکنون مشتی رویزیونیست فاسد سرمایه دار حاکم اند یعنی دوستان خود سرمایه داران غربی. البته در مورد چین رسیدن تبلیغات امپریالیست ها به نژاد یا ملل چین و تحقیر آن به ساده گی نمی تواند طرح شود و این احتمال هست که به ضد خودش تبدیل گردد.
از سوی دیگر این تبلیغات و جوسازی در مورد این دو کشور تا آنجا پیش می رود که این دو نماینده گان کمونیسم معرفی می شوند:
«روسیه ی( و نژاد روس) که بانی کمونیسم در جهان شد موجد شر است و چین «کمونیستی» نیز موجد شر است. پس این کمونیسم است که موجد شر است و این جنگ ها را به وجود می آورد!» و لابد حمله ی روسیه به اوکراین، «حمله ی کمونیسم به دنیای آزاد» و حمله ی «جهنم کمونیستی» به «بهشت سرمایه داری» است!
اما به راستی« ... چه ربطی به شقیقه دارد!»
نگاهی به تاریخ نشان می دهد که نخست همین کشورهای امپریالیست غربی بودند که پس از درگذشت استالین رهبر بزرگ طبقه ی کارگر شوروی و جهان و روی کار آمدن خروشچف رویزیونیست دله و حقیر و نطق وی در کنگره ی بیستم سر از پا نمی شناختند و با دم شان گردو می شکستند. آنها در تبلیغات خود خروشچف را نماینده ی شکست دادن کمونیسم که آن را به سبک رویزیونیست های خروشچفی« استالینیسم » نام گذاشته بودند معرفی می کردند.
حضرات امپریالیست های غربی پس از روی کار آمدن گورباچف نیز همین حکایت را به گونه ای دیگر تکرار کردند. یعنی این بار حکومت سوسیال امپریالیسم شوروی به عنوان حکومتی «کمونیستی» مطرح شد و اصلاحات گورباچف هم به عنوان اصلاحات ضد کمونیستی، و بنابراین دوباره«شکست کمونیسم» در بوق و کرنا شد.
پس از آن هم که اتحاد شوروی از هم پاشید و روسیه هم کلی تحولات به خود دید و حتی حزب رویزیونیست این کشور از قدرت کنار گذاشته شد، باز اکنون روسیه و پوتین اش شده اند نماینده ی «کمونیسم گذشته».
روشن نیست که کمونیسم در شوروی چند بار شکست خورده است!؟
 تاریخ می گوید که نخست اتحاد شوروی سوسیالیستی لنین و استالین تبدیل به سوسیال امپریالیسم شوروی خروشچف و برژنف شد و حزب این کشور از یک حزب کمونیست به حزبی رویزیونیستی و از حزب طبقه ی کارگرشوروی به حزب طبقه ی بورژوازی نوخاسته ی و هار تبدیل شد.
سپس حزب رویزونیست و کشور سوسیال امپریالیسم شوروی از هم پاشید و روسیه امپریالیستی و بسیاری کشورهای دیگر سرمایه داری و امپریالیستی به وجود آمد. در همه ی در این کشورها، سرمایه داران بوروکرات حزبی و اعضا سازمان های پلیسی مانند ک گ ب و همه رانت خواران و دغل ها و شیادان حزبی رنگ عوض کردند و شدند سرمایه داران طرفدار دموکراسی و آزادی غربی.     
اما امپریالیست های غربی هر کدام از این تغییرات و تحولات را را با تبلیغات علیه کمونیسم و شکست کمونیسم  پیوند دادند و حرف نگفته ای در این مورد که کمونیسم تمام شد و سرمایه داری( که آنها اسم آن «دموکراسی» می گذارند) پیروز شد باقی نگذاشتند.
در مورد چین نیز همین حکایت به گونه ای دیگر تکرار شد. پس از درگذشت مائو تسه دون رهبر طبقه ی کارگر چین و جهان، کودتای ضد حزبی دارودسته ی رویزیونیست تنگ سیائو پینگ صورت گرفت و موجب این شد که حزب طبقه ی کارگر چین به حزب رویزیونیست های طرفدار سرمایه داری تغییر کند. این بار نیز امپریالیست های غربی بشکن می زدند و از شادی در پوست خود نمی گنجیدند. آنها به یاری تنگ سیائوپین فاسد شتافتند و با بستن بسیاری از موسسات و  کارخانه ها در کشور خود خیل سرمایه هایشان را روانه چین کردند و قفل و بند سرمایه داری وابسته به غرب را در چین محکم کردند. آنان هرگز از تبلیغ علیه بیست و هفت  سال حکومت طبقه ی کارگر در چین و به ویژه انقلاب بزرگ فرهنگی – کارگری باز نایستادند و «شکر خدا»یشان را به جای آوردند که بساط کمونیسم در چین جمع شد و دوستان سرمایه دار آنها در قاموس رویزیونیست های تنگ سیائو پینگی بر سر کار آمدند و آنها توانستند حدود یک ونیم میلیارد جمعیت کارگر و دهقان ارزان را استثمار کنند و بازار این کشور را به محل صدور کالاهای خود تبدیل نمایند.
 اما اکنون برای این امپریالیست های شارلاتان، سران امپریالیسم روسیه و سران چین رویزیونیستی که رهبرشان تنگ سیائوپین از عشاق سرمایه داری غرب و از هواداران سینه چاک باز کردن درهای کشور به روی سرمایه های غربی بود شده اند «نماینده ی کمونیسم».
 از نظر آنها  این جنگ بین امپریالیست های غربی و شرکای اوکراینی آنها با امپریالیسم روسیه برای تقسیم مجدد سرزمین اوکراین که سرمایه داران غربی ها قرق اش کرده اند و روس ها هم می خواهند آن را از آن خود کنند نیست، بلکه بین روس ها و استبداد روس که ریشه اش در کمونیسم روسی(و در کنار آن چینی) است از یک سو و «دموکراسی» و «حقوق بشر» امپریالیست های غربی از سوی دیگر می باشد. غرب می شود نماینده ی «آزادی و دنیای آزاد و دموکراسی»، و شرق یا «کمونیسم» روس و چین می شوند نماینده ی استبداد و تجاوز و اشغال.
 در کشور ما نیز این تبلیغات، یعنی به نوعی وصل کردن روسیه و چین به کمونیسم، به وسیله ی سلطنت طلبان مزدور و تاریک فکران ایضا مزدور و همچنین برخی جریان های ظاهر لیبرالی رواج داده می شود که ممکن است تا حدودی موثر واقع شود. امکان چنین تاثیری، گرایش حکومت استبداد دینی ولایت فقیه خامنه ای و پاسداران دزداش به کشورهای روسیه و چین و اتکا به این دو کشور و باز کردن هر چه بیشتر پای آنها به کشور است.
در واقع، حکومتی که اساسا با زدو بند امپریالیست های غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا با خمینی و بریدن سر انقلاب بزرگ ایران به روی کار آمد، به دلیل برخی تضادها با امپریالیست های غربی به دو کشور روسیه و چین رو می آورد و برای بقای خود هر گونه قرارداد اسارت آور و استعماری را با آنها امضا می کند. این رو آوری و این قراردادها موجب  بیزاری و نفرت و کینه ی به حق توده های مردم ایران از این دو کشور می شود. این میان حضرات سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب نیز نهایت سالوسی و شارلاتینیسم سیاسی خود را به کار می برند تا از احساسات مردم علیه آنها استفاده کرده و دو کشوری را که  در آن سرمایه داران پلید حاکم اند، کشورهایی جا بزنند که «نماینده کمونیسم» بوده اند و یا هستند.
هم فال و هم تماشا! هم علیه روسیه و چین به نفع امپریالیست های آمریکا و غرب در این جنگ بین غرب و شرق، و هم علیه کمونیسم و کمونیست ها و طبقه ی کارگر به نفع سرمایه داری و سرمایه داران .   
کمونیست ها و پیشروان طبقه ی کارگر ایران باید با مبارزه ای درخور، تبلیغات امپریالیست های غربی را که روسیه و چین کنونی را به عنوان کشوری «برآمده از کمونیسم» و یا «نماینده کمونیسم» جا می زنند خنثی کنند. نه روسیه ی کنونی نماینده ای از دوران کمونیسم است( در حقیقت نماینده تزارهای روس و یا تزاریسم به روز شده است) و نه چین کشوری کمونیستی است. نه زیوگانف رویزیونیست مرتجع نماینده ی کمونیسم است و نه سرمایه دارانی فاسد و مستبدی که حزب رویزیونیست چین را رهبری می کنند.
 نام طبقه ی کارگر روس با نام لنین و استالین گره خورده است و نه با نام رویزیونیست های امپریالیستی مانند خروشچف و برژنف و نماینده گان الیگارشی روس گورباچف و یلتسین و اکنون پوتین.
 نام طبقه ی کارگر چین نیز با نام مائوتسه تونگ رهبر طبقه ی کارگر جهانی گره خورده است و نه  با امثال تنگ سیایوپینگ رویزیونیست و این دگوری های ایضا رویزیونیست که اکنون حزب را می چرخانند و از جمله شی جین پینگ فاسد و جاه طلب دبیر کل حزب و رئیس جمهور این کشور.
روسیه و چین کنونی به اردوگاه سرمایه داری تعلق دارند و هیچ نشانی از کمونیسم در آنها نیست
افرادی مانند خروشچف و برژنف و گورباچف و یلتیسین و پوتین همه به دارودسته ی سرمایه داران استثمارگر و ستمگر تعلق دارند و جنگ کنونی در اوکراین نیز جنگ سرمایه داران امپریالیست روسیه و غرب است و ربطی به طبقه ی کارگر روس و اوکراین ندارد. توده های طبقه ی کارگر و زحمتکش تنها وسیله ای در دست سرمایه داران برای پیشبرد این جنگ هستند. آنها برای منافع سرمایه داران به جنگ فرستاده می شوند و نه برای منافع خودشان. طبقه ی کارگر روس آن است که نخستین انقلاب بزرگ پرولتاریایی جهان را بر پا کرد و حکومت سوسیالیستی ای را بنا نمود که وجودش لرزه بر اندام امپریالیست ها و نوکران شان می انداخت. یکی کردن این طبقه با این استثمارگران و جنگ طلبان حاکم بر روسیه و اوکراین کاری است که تنها از عهده ی فریبکارترین و شارلاتان ترین ایدئولوگ های بورژوازی خود این کشورها و امپریالیسم غرب بر می آید.
نباید اجازه داد که کینه و نفرت به حق  طبقه ی کارگر، کشاورزان و خرده بورژوازی ایران از قرادادهای استعماری روسیه و چین در ایران که به واسطه ی حکومت وطن فروش خامنه ای و پاسداران فاسد و دزداش صورت گرفته، به وسیله تبلیغات امپریالیست های غربی و نوچه های سلطنت طلب و تاریک فکرانی که از زمره ی عشاق امپریالیسم غرب هستند گمراه شده و به این دو کشور به مثابه کشورهایی که نماینده و یا تداعی گر کمونیسم (روسیه) و یا اکنون کمونیست هستند( چین) نگاه شود.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم اسفند 400
 
 

۱۴۰۰ اسفند ۱۵, یکشنبه

8 مارس روز جهانی مبارزه ی زنان علیه ستم و تبعیض مرد سالارانه گرامی باد

 
8 مارس روز جهانی مبارزه ی زنان علیه ستم و تبعیض مرد سالارانه گرامی باد
 
8 مارس امسال تلاقی کرده است با جنگ امپریالیستی در اوکراین. و این جنگی است  که به وسیله ی سرمایه داران روسیه و اوکراین بر پا شده و سرمایه داران کشورهای آمریکا و اروپا و ژاپن به طور غیر مستقیم و از طریق نقش در آماده کردن مقدمات آن و نیز کمک همه جانبه ی نظامی به سرمایه داران اوکراین، در آن شرکت داشته و یک پای اساسی آن به شمار می آیند.
 این جنگ در ماهیت خود جنگی است برای تقسیم دوباره ی مناطق زیر سلطه و نفوذ. جنگی که اساسا برای سهم گیری و بهره وری اقتصادی و سیاسی و نظامی بین قدرت امپریالیستی روسیه و قدرت های امپریالیستی آمریکا و اروپا بر پا شده است. 
جنگ سرمایه داران امپریالیست در درجه ی نخست زنان و مردان کارگر و زحمتکش کشورهای  اوکراین و روسیه را می بلعد و زندگی آنها را از نظر اقتصادی و سیاسی و به شدیدترین شکل ممکن زیر تاثیر خود قرار می دهد و در درجه ی بعد به روی زندگی و معیشت کارگران و زحمتکشان کشورهای جهان و از جمله خود کشورهای امپریالیست غربی تاثیرات مخرب می گذارد.
چنانچه جنگ از ابعاد کنونی خود خارج شده و به جنگ مستقیم بین قدرت های امپریالیستی روسیه و غرب تبدیل شود در ابعادی باور نکردنی موجب کشتار انسان ها می گردد و ویرانی وحشتناک به بار می آورد و در بدترین حالت ممکن است که در پس چنین جنگی در روی زمین نه از انسان نشانی بماند و نه از آنچه طی هزاران سال با رنج و زحمت فراوان ایجاد کرده است.
بر این مبنا مبارزه ی زنان در تمامی جهان علیه ستم های پدرسالارانه و مرد سالارانه و برای آزادی و برابری حقوق با مردان با مساله ی مبارزه با جنگ امپریالیست ها در اوکراین و برای صلح جهانی که جز با برقراری سوسیالیسم و کمونیسم به وجود نخواهد آمد، گره خورده است.
 از سوی دیگر در کشور ما حکام کنونی که دین و مذهب را بر تمامی وجوه زندگی مردم حاکم کرده اند وجهی سنگین از باورها و تفکرات شان و به گونه ای همه جانبه علیه زنان است. آنان ستمی نیست در تاریخ نظام های حاکم که بر زنان نکرده باشند، تحقیری نیست که در درجه ی نخست زنان را شامل آن نکرده باشند و آزار و اذیتی نیست که به آنان نرسانده باشند.
 چنین ستمی در آغاز و بیش از همه در حق زنان کارگر و کشاورز و زحمتکش شهر و روستا شده است و در درجات بعدی زنان طبقات میانی قربانیان آن بوده اند.
اما این ستم و اجحاف که در تمامی ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و در تمامی شریان های جامعه جاری است، علیرغم حکومت مذهب و استبداد، مقاومتی را برانگیخته که در طول تاریخ مبارزات زنان ایران علیه ستم پدرسالارانه و مردسالارانه بی مانند است. برای نمونه در تاریخ کمتر این گونه بوده است که زنی عمامه ی آخوندی را از سر وی به زیر پای خود اندازد و لگد برآن کوبد و چنین آخوندها و ریاکاری و مذهب دروغین شان را تحقیر. اما در این دوران زنی خشمناک از این همه ستم در مرکز مذهب و آخوندها یعنی شهر قم با شجاعتی مثال زدنی چنین کرد.   
در حقیقت مبارزه ی زنان که از کوچک ترین آزادی برای بیان اندیشه ها و خواست های خود بر خوردار نیستند و کوچک ترین امکانی برای گردهمایی و راه پیمایی ندارند چنان بوده است که اکنون شیرزنان بسیاری در زندان ها به سر می برند و زندان محلی شده است برای پیگیری و تداوم مبارزات جسورانه و شجاعانه ی آنها. شدت این مبارزات چنان بوده است که حقد و کینه حکام را نسبت به زنان مبارز زندانی به بالاترین درجه خود رسانده است و این از فشارهایی که بر برخی از پیشروترین زنان در زندان ها وارد می شود و تضیقاتی که علیه آنها به عمل می آید و نیز توطئه هایی که علیه آنها و برای آسیب رساندن به آنها، ناقص کردن شان از نظر جسمی و احتمالا کشتن شان در زندان می شود، آشکار است. آن ها را نه تنها به زندان های دراز مدت محکوم می کنند بلکه در زندان نیز دمی آنان را آسوده نمی گذارند و هدف شان این است که آنها را در پیشگاه ستم و تحقیر به زانو درآورند و مجبور به سر فرود آوردن در مقابل حکام کنونی کنند. خواستی که با خود به گورهایی که از آن برخاسته اند برخواهند گرداند.
باری هشت مارس امسال افزون بر مبارزه با جنگ امپریالیستی، افزون بر مبارزه با تمامی ابعاد ستم های مردسالارانه باید پشتیبانی همه جانبه و پیگیر از این شیرزنان مبارز باشد و راه آنان را ادامه دهد.
مرگ بر امپریالیست ها
نابود باد جنگ های امپریالیستی
هر چه پیگیرتر و پایدارتر باد مبارزات دلاوارانه زنان علیه ستم مردسالارانه
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
15 اسفند 1400

با گرایش های نادرست به سمت امپریالیست های غرب مبارزه کنیم!

 
 
با گرایش های نادرست به سمت امپریالیست های غرب مبارزه کنیم!
 
 با نگاهی ساده به رویدادهای اقتصادی و سیاسی می توان دید که روندهای سی ساله ی اخیر در تقابل امپریالیسم غرب و شرق در مجموع و به وجه غیر قابل مقایسه ای به سود غرب بوده است.
این امر خواه از فروپاشی بلوک شرق و تجزیه شدن سوسیال امپریالیسم شوروی به جمهوری های تشکیل دهنده پیداست و هم از وضعی که در برخی کشورهای نیمه مستعمره وجود داشته و دارد و نیز هم اکنون از تمایل حاکم در میان برخی توده های مردم اوکراین.
بلوک شرق
پس از فروپاشی اردوگاه شرق از مجموع این بلوک تقریبا بخشی بزرگ( بیشتر بخش های اروپایی) مستقل نشدند بلکه به غرب و پیمان ناتو پیوستند. اکنون در برخی از این جمهوری ها مانند لهستان و چک بیشترین احساسات ضد روسی و به نفع امپریالیست های غربی وجود دارد. در این کشورها زیر نام«استقلال» اوکراین و مبارزه علیه «تجاوز» مواضعی اتخاذ می شود که زیر همین نام ها علیه امپریالیسم غرب اتخاذ نشده و نمی شود( خواه در خود اروپا و در مورد یوگسلاوی سابق و خواه در مواردی مانند افغانستان و عراق و لیبی و سوریه). اوکراین هم کشوری مستقل به معنایی دقیق و واقعی نبوده بلکه وابسته به بلوک غرب است، همان گونه که خود کشورهای لهستان و چک این چنین هستند و استقلال واقعی ندارند. چرا که اگر اینها استقلال واقعی داشتند اکنون نباید عضو پیمان ناتو می بودند بلکه از هر دو بلوک خود را مستقل نگه می داشتند و البته در شرایط کنونی جهانی بهای سنگین آن را نیز می پرداختند. پس صحبت استقلال اینها تنها می تواند به معنای مستقل از امپریالیسم روسیه باشد و نه استقلال به معنای واقعی آن.
منظور ما از استقلال نداشتن به معنای واقعی طبعا این نیست که مثلا این کشورها مستعمره یا نیمه مستعمره ی غرب هستند. خیر! اینها مستعمره و نیمه مستعمره غرب نیستند اما استقلال نیز ندارند. به این معنی که زیر سروری اقتصادی- سیاسی چند قدرت بزرگ امپریالیستی غرب همچون آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه هستند. بیشتر اینها حتی نقش درجه دو کشورهای ریز و درشت بلوک غرب را نیز ندارند که بالاخره و علیرغم وابستگی عمومی به کشورهای امپریالیستی درجه یک، خودشان برای خودشان قدرتی دارند( کشورهای اسکاندیناوی و کشورهایی مانند بلژیک و اطریش و غیره) بلکه بیشتر دارای نقش درجه سه تبعی هستند. سی سال چسبیدن به قفای امپریالیست های غربی و موس موس کردن دور و بر آن ها به وسیله ی سرمایه داران حاکم بر این کشورها که تا دیروز بلوک شرقی بودند و امروز بلوک غربی اند، چندان تغییر اساسی و دندانگیری در حال و روز طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش آنها به وجود نیاورده است.      
کشورهای زیر سلطه  
در کشورهای نیمه مستعمره ی آسیا که زیر سلطه ی بلوک شرق بودند نیز این گرایش به نفع غرب است. برای نمونه در ویتنام و لائوس و کامبوج گرایش حاکم به نفع امپریالیسم غرب است و اینها کشورهایی بودند که توده های مردم شان در یک دوران تقریبا سی ساله با امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا در جنگ بودند و بساط آن را در کشورهای خود برچیدند. همچنین است در برخی از کشورهای افریقایی که درگذشته جزو بلوک شرق بوده اند. اینها خواه به سبب فروپاشی بلوک شرق و خواه به واسطه ی شرایط اقتصادی که از دهه ی هفتاد میلادی به مرور به وجود آمده است( گلوبالیزاسیون، سیاست های نئولیبرالی و غیره) و مجموعا وزنه ی امپریالیست های غربی را بسیار سنگین کرد، به سوی غرب جهت پیدا کردند. بنابراین روندهای به وجود آمده در سطح جهانی که نشانگر چرخشی از سمت بلوک شرق به  بلوک غرب می باشد صفت مشخصه این دوره است.
نفرت از بلوک روسی
بیزاری و تنفراز بلوک شرق که بیشتر در خود کشورهای وابسته به این بلوک وجود دارد و در سطحی پایین تر بی علاقه گی نسبت به آن که بیشتر در کشورهای خود این بلوک و نیز کشورهای زیرسلطه موجود است را باید در مورد برخی از این کشورهایی که از آنها نام بردیم خاص تر کنیم و آن را صرفا شامل سوسیال امپریالیسم شوروی یعنی حکومت های خروشچف و برژنف که پس از درگذشت استالین رهبر طبقه ی کارگر شوروی و جهان به وجود آمد گردانیم و در مواری باز هم خاص تر، آن را شامل تنها روسیه امپریالیستی( و خیلی خاص تر علیه نژاد روس)و اقمار خیلی نزدیک آن کنیم( این میان البته کشورهایی مانند کره شمالی و یا کوبا نیز هستند که هنوز وابسته به بلوک روسیه هستند با این که در روسیه حزب رویزیونیستی هم بر سر کار نیست).
نکته ی مهم این است که این تنفر از امپریالیسم شرقی بیشتر در کشورهایی است که در آنها به اشکال گوناگون علیه تسلط امپریالیسم غرب مبارزه شد؛ خواه مبارزه ی نظامی با نیروهای امپریالیست های غربی باشد، همچون توده های کشورهای اروپای شرقی در جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم آلمان و ایتالیا، و یا ویتنام و لائوس و کامبوج ...، و خواه در اشکالی مانند کودتا صورت گیرد، همچون عراق و سوریه  که در آنها احزاب بعثی به قدرت رسیدند. کشورهای نام برده برای دورانی نزدیک به نیم قرن وابسته به بلوک شرق بودند.
 این تنفرعمومی از امپریالیسم شرقی از یک سو ناشی از اقدامات خود بلوک شرق بود و اینکه این بلوک در کشورهای وابسته به خود چه وضعی از نظر اقتصادی و به ویژه از نظر سیاسی و فرهنگی ایجاد کردند(1)، و از سوی دیگر باید آن را مرتبط  با تبلیغات امپریالیسم غرب دانست که از نظر صرف سرمایه و به راه انداختن موج های تبلیغی و ترویجی فعالیت مداومی داشته و دارد. جدا از این دو مورد و از جهتی دیگر باید آن را در گرایش هایی که به نفع امپریالیسم غرب جدا از بورژوازی امپریالیستی و یا بوروکرات  کمپرادور حاکم به ویژه در برخی لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی وجود داشته و دارد جستجو کرد.
توده های اروپای شرقی در مهاجرت به غرب
البته پس از جدا شدن کشورهایی از بلوک شرق از شوروی رویزیونیستی و امپریالیستی،  بسیاری از توده هایی که از این کشورها به پیشرفته ترین کشورهای غرب مهاجرت کردند( آلمان غربی، انگلستان، آمریکا و...) و دیدن شرایط زندگی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش، خیلی به دیدگاه های پیشین خود که از یک سو از نفرت از نظم حاکم بر کشورهای بلوک شرق و از سوی دیگر به وسیله تبلیغات دروغین امپریالیست های غرب شکل گرفته بود پایبند باقی نماندند. بسیاری از آنها متوجه شدند که گرچه در کشورهایشان حکومت های مستبد و  فاسد و گندیده ای بر سرکار بود که نه تنها از نظر اقتصادی بلکه همچنین از نظر سیاسی و فرهنگی آنها را در غل و زنجیر کرده بود، اما در کشورهای امپریالیستی غربی نیز وضع آن چنان که تصور می کردند نیست. یعنی این گونه نیست که برای توده ها به ویژه کارگران و زحمتکشان بهشت برینی برپا کرده باشند و یا دموکراسی و آزادی های کذایی سیاسی آنچنان باشد که تصور می کردند. به گفته ی یک پروفسور دانشگاه اهل رومانی« ما درون تونلی بودیم و آنچه نشان مان می دادند تنها سوسوی روشنی در پایان تونل بود. ما نمی دانستیم  آن سوسو واقعا چه در بردارد». آنچه که تفاوت اساسی بود این بود که در شرق سرمایه داران حاکم بیشتر با کارد سر می بریدند و در غرب با پنبه. یعنی این سر بریدن ها را چنان در پیچ و خم پنهان کرده و می کنند تا از آن چیزی آشکارا بیرون نزند. در یک کلام در این کشورها نه از نظر اقتصادی وضع چنان که می نمودند بود، نه از نظر سیاسی و نه از نظر فرهنگی. اینجا همه چیز کنترل شده به وسیله ی سرمایه داران امپریالیست و در جهت اهداف آنها بود، اما خود کنترل عموما پنهان در پشت دیواری سخت و صعب و کمابیش غیر قابل تشخیص برای بسیاری از توده های زحمتکش. با این وجود حداقل در مقایسه وضع طبقه ی کارگر و زحمتکشان خواه به سبب رشد اقتصادی این کشورها و خواه به سبب اینکه تقریبا بیشتر کارگران، کشاورزان و زحمتکشان کشورهای زیر سلطه را می چاپیدند، بهتر از کشورهای اروپای شرقی بود.
در مجموع وضع به گونه ای در آمد که بیشتر کشورهایی که برای دورانی دراز علیه امپریالیسم غرب جنگیدند اما در زمره ی اردوگاه شرق درآمدند پس از فروپاشی این اردوگاه به وضعیتی کاملا برعکس دچار شدند و این بار وابسته به امپریالیسم غرب شدند و یا گرایش به آن یافتند.
اوکراین
وضع در اوکراین نیز اکنون عمدتا به ترتیبی است که در بالا صحبت کردیم. در این کشور به سبب ستم روس ها به دیگر خلق ها در شوروی رویزیونیستی و امپریالیستی سابق و پس از آن خود روسیه ی امپریالیستی،  نفرت شدید و عمیقی نسبت به این کشور به وجود آمده است، اما عکس آن یعنی نفرت از امپریالیست های غربی حداقل در این ابعاد به وجود نیامده است. یعنی در این کشور گرایش به غرب آن هم پس از این همه تجارب توده های کشورهای اروپای شرقی و باز شده دروازها و تونل ها به سوی غرب، پس از دیدن این همه  سرکوب ها در این کشورها از جمله ضمن بحران سال های  2008 و مبارزات ضد نژاد پرستانه اخیر در آمریکا، کماکان وجود دارد. و در این تردیدی نیست که تا آنجا که صحبت نه از سرمایه داران حاکم که راحت ریل عوض کردند و منافع شان نیز پابرجا ماند، بلکه از توده های مردم باشد، در این گرایش، بی زاری و نفرت از وجوه گوناگون نظام گذشته از یک سو و نقش امپریالیسم خبری و بوق و کرنایش در مورد«دموکراسی» در کشورهای غربی از سوی دیگر نقش بسیار مهمی داشته است.
ایران
 چنین نفرتی از امپریالیسم روسیه (و از چین نیز بسیار زیاد)(2) حتی بخش هایی از مردم کشوری مانند ایران را نیز در برگرفته است که در آن پس از انقلاب 57 حکومتی روی کار آمد که خود در آغاز نتیجه ی سازش امپریالیسم غرب با آن بود و به وسیله ی کشورهای غربی خواه از همان آغاز و خواه پس از جنگ با عراق پشتیبانی شد و بنابراین باید گرایش عمده علیه  امپریالیسم غرب بوده و باشد. در واقع گرایش میان باندهایی از حاکمان به سوی روسیه و چین پس از تجاوز امپریالیست های غربی به افغانستان و عراق و دخالت سپاه پاسداران در سوریه تقویت شد. نتایج این وابستگی بستن قراردادهایی استعماری با این دو کشور بود که نفرت و خشم مردم ایران را به دنبال داشت.
به این ترتیب در کشور ما تقریبا اکثریت به اتفاق مردم علیه گرایش و وابستگی خامنه ای و سپاه پاسداران اش به روسیه و چین هستند و با آن مبارزه می کنند. مبارزه ای که باید در حال حاضر ارج و جایگاه مهمی داشته باشد زیرا با مخالفت و مبارزه با حکام مسلط گره خورده است. اما این شدت مخالفت که کاملا درست و منطقی است و از ستم و استثمار امپریالیستی و قرارداهای استعماری این دو کشور بر می خیزد و سرچشمه ی آن احساسات پاک و میهن دوستانه و استقلال طلبانه ی توده ها و نیز مخالفت شان با دم و دستگاه حاکم می باشد به همان سان علیه امپریالیسم غرب نیست. در اینجا، بیشتر درباره ی گرایش در بخشی از طبقات میانی و مرفه صحبت می کنیم تا مثلا طبقه ی کارگر و کشاورز و کلا درباره ی توده های زحمتکش؛ گرچه در لایه هایی از این طبقات اخیر نیز این گرایش نافذ شده است.
بنابراین، به دلیل تبلیغات شدید امپریالیسم غرب و نوچه هایش سلطنت طلبان به نفع غرب و رژیم سابق سلطنتی و افزون بر آن گرایش سرمایه داران کوچک و متوسط ملی به طرف غرب و نیز دنباله روی برخی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی از آنها، گرایش میهن دوستانه و استقلال طلبانه ضد کشورهای روسیه و چین به اندازه ی کافی با گرایش بر ضد کشورهای امپریالیست غربی تکمیل نمی شود؛ و این در حالی است که مبارزه علیه امپریالیسم غرب که تا کنون امپریالیسم حاکم در ایران بوده است، در مجموع مبارزات مردم ایران با حکومت کنونی باید مبارزه ی عمده باشد.
 این گرایش به سمت غرب اکنون به شکلی در همدردی یک جانبه با مردم اوکراین و محکوم کردن امپریالیسم روسیه خود را نشان می دهد. شکی نیست که توده های مردم ایران به ویژه کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان باید با مردم اوکراین همدردی نشان دهند اما در عین حال باید با کارگران و زحمتکشان روسیه نیز همدردی نشان دهند که به وسیله ی سرمایه داران امپریالیست حاکم بر روسیه به جنگ با کارگران و زحمتکشان اوکراینی اعزام شده اند.
 از سوی دیگرهر گونه همدردی با توده های اوکراینی که در حال حاضر جنگ در کشور آنها جریان دارد، به هیچ وجه نباید در زیر مفاهیمی همچون «دموکراسی» و «حق جهت گیری»( که منظور به سوی غرب است) به سرمایه داران حاکم بر این کشور که تابع سیاست های امپریالیست های غربی هستند و اساسا هم به وسیله ی این امپریالیست  طرح می گردد صورت گیرد بلکه باید در زیر مخالفت با جنگ امپریالیستی بین روسیه و کشورهای امپریالیست غربی که مشوق و یاری دهنده ی سرمایه داران امپریالیست اوکراین هستند، صورت گیرد. باید که حساب توده های مردم  روسیه از حساب سرمایه داران حاکم بر این کشور و نیز حساب مردم اوکراین از حساب سران آن که عمیقا در خدمت سیاست های امپریالیسم غرب هستند و آنها را پیش می برند جدا کرد. باید توجه کنیم که خامنه ای و سپاه پاسداران ابن الوقت و فرصت طلب اند و صرفا می خواهند بقای آنها تامین شود و بنابراین به راحتی چرخش کرده و سر را مقابل امپریالیسم غرب فرو می آورند. 
طبقه ی کارگر و خلق ایران برای استقلال و آزادی مبارزه می کند و استقلال برایش صرفا به معنای عدم وابستگی به امپریالیست های شرقی نیست، بلکه در عین حال و مهم تر این عدم وابستگی باید امپریالیسم غرب را نیز که در ایران کماکان امپریالیسم عمده است، همچون انقلاب 57 در بر می گیرد.(3)
هرمز دامان
 نیمه ی نخست اسفند 400
یادداشت ها

1-    در اقتصاد نقش غالب انحصارات دولتی و سرمایه داران دولتی و حزبی، در سیاست عموما استبداد مطلقه ی سیاسی همراه با کنترل شدید آزادی های اجتماعی و دخالت در خصوصی ترین مسائل مردم و در فرهنگ ایجاد فضایی بسته و خفه و مرده.

2-    چین رویزیونیستی و سرمایه داری کشوری است که اضداد در آن تا حدودی به تعادل رسیده اند. از یک سو وابسته و نیمه مستعمره ی کشورهای غربی است و امپریالیست های غرب با صدور سرمایه ی مواد اولیه آن را تاراج می کنند و نیروی کار ارزان کارگران این کشور را استثمار کرده و فوق سود می برند و از سوی دیگر این کشور می خواهد در کنار روسیه امپریالیست، خود یک استعمارگر نوپا شود و ملل کوچک را بچاپد. چین نیمه مستعمره ای است که استعمارگر شده و استعمارگری است که خود نیمه مستعمره ی غرب می باشد.

3-     انقلاب 57 اساسا انقلابی بود ضد حضور امپریالیسم غرب در ایران بی آنکه زیر نفود عوامل امپریالیسم شرق و از جمله حزب توده و گروه های همانند باشد و یا گرایشی به سوی این امپریالیسم داشته باشد. ما در اینجا از شعار پوشالی خمینی« نه شرقی و نه غربی» صحبت نمی کنیم، زیرا از همان زمان هر دو گرایش به غرب و شرق در جریان های حاکم بر کشور وجود داشت.