۱۴۰۰ اسفند ۱۸, چهارشنبه

جنگ کنونی و تبلیغات امپریالیست های غربی علیه کمونیسم

جنگ کنونی و تبلیغات امپریالیست های غربی علیه کمونیسم
 
با تهاجم امپریالیسم روسیه ی به اوکراین بوق های تبلیغاتی امپریالیسم آمریکا و شرکای غربی اش که خود آتش بیاران این جنگ و یک سوی آن می باشند علیه روسیه به کار افتاد. تبلیغات آنها تنها متوجه سران روسیه نیست که از همپالگی های خودشان هستند بلکه تا آنجا پیش می رود که به نژاد روس و تحقیر آن هم می رسد.
در عین حال، این تبلیغات تنها علیه امپریالیسم روسیه نیست بلکه تا حدودی علیه چین نیز هست که نه تنها مخالفتی با حمله روسیه نکرده بلکه گویا خودش آماده ی حمله به تایوان می شود. در این چین مورد بحث نیز اکنون مشتی رویزیونیست فاسد سرمایه دار حاکم اند یعنی دوستان خود سرمایه داران غربی. البته در مورد چین رسیدن تبلیغات امپریالیست ها به نژاد یا ملل چین و تحقیر آن به ساده گی نمی تواند طرح شود و این احتمال هست که به ضد خودش تبدیل گردد.
از سوی دیگر این تبلیغات و جوسازی در مورد این دو کشور تا آنجا پیش می رود که این دو نماینده گان کمونیسم معرفی می شوند:
«روسیه ی( و نژاد روس) که بانی کمونیسم در جهان شد موجد شر است و چین «کمونیستی» نیز موجد شر است. پس این کمونیسم است که موجد شر است و این جنگ ها را به وجود می آورد!» و لابد حمله ی روسیه به اوکراین، «حمله ی کمونیسم به دنیای آزاد» و حمله ی «جهنم کمونیستی» به «بهشت سرمایه داری» است!
اما به راستی« ... چه ربطی به شقیقه دارد!»
نگاهی به تاریخ نشان می دهد که نخست همین کشورهای امپریالیست غربی بودند که پس از درگذشت استالین رهبر بزرگ طبقه ی کارگر شوروی و جهان و روی کار آمدن خروشچف رویزیونیست دله و حقیر و نطق وی در کنگره ی بیستم سر از پا نمی شناختند و با دم شان گردو می شکستند. آنها در تبلیغات خود خروشچف را نماینده ی شکست دادن کمونیسم که آن را به سبک رویزیونیست های خروشچفی« استالینیسم » نام گذاشته بودند معرفی می کردند.
حضرات امپریالیست های غربی پس از روی کار آمدن گورباچف نیز همین حکایت را به گونه ای دیگر تکرار کردند. یعنی این بار حکومت سوسیال امپریالیسم شوروی به عنوان حکومتی «کمونیستی» مطرح شد و اصلاحات گورباچف هم به عنوان اصلاحات ضد کمونیستی، و بنابراین دوباره«شکست کمونیسم» در بوق و کرنا شد.
پس از آن هم که اتحاد شوروی از هم پاشید و روسیه هم کلی تحولات به خود دید و حتی حزب رویزیونیست این کشور از قدرت کنار گذاشته شد، باز اکنون روسیه و پوتین اش شده اند نماینده ی «کمونیسم گذشته».
روشن نیست که کمونیسم در شوروی چند بار شکست خورده است!؟
 تاریخ می گوید که نخست اتحاد شوروی سوسیالیستی لنین و استالین تبدیل به سوسیال امپریالیسم شوروی خروشچف و برژنف شد و حزب این کشور از یک حزب کمونیست به حزبی رویزیونیستی و از حزب طبقه ی کارگرشوروی به حزب طبقه ی بورژوازی نوخاسته ی و هار تبدیل شد.
سپس حزب رویزونیست و کشور سوسیال امپریالیسم شوروی از هم پاشید و روسیه امپریالیستی و بسیاری کشورهای دیگر سرمایه داری و امپریالیستی به وجود آمد. در همه ی در این کشورها، سرمایه داران بوروکرات حزبی و اعضا سازمان های پلیسی مانند ک گ ب و همه رانت خواران و دغل ها و شیادان حزبی رنگ عوض کردند و شدند سرمایه داران طرفدار دموکراسی و آزادی غربی.     
اما امپریالیست های غربی هر کدام از این تغییرات و تحولات را را با تبلیغات علیه کمونیسم و شکست کمونیسم  پیوند دادند و حرف نگفته ای در این مورد که کمونیسم تمام شد و سرمایه داری( که آنها اسم آن «دموکراسی» می گذارند) پیروز شد باقی نگذاشتند.
در مورد چین نیز همین حکایت به گونه ای دیگر تکرار شد. پس از درگذشت مائو تسه دون رهبر طبقه ی کارگر چین و جهان، کودتای ضد حزبی دارودسته ی رویزیونیست تنگ سیائو پینگ صورت گرفت و موجب این شد که حزب طبقه ی کارگر چین به حزب رویزیونیست های طرفدار سرمایه داری تغییر کند. این بار نیز امپریالیست های غربی بشکن می زدند و از شادی در پوست خود نمی گنجیدند. آنها به یاری تنگ سیائوپین فاسد شتافتند و با بستن بسیاری از موسسات و  کارخانه ها در کشور خود خیل سرمایه هایشان را روانه چین کردند و قفل و بند سرمایه داری وابسته به غرب را در چین محکم کردند. آنان هرگز از تبلیغ علیه بیست و هفت  سال حکومت طبقه ی کارگر در چین و به ویژه انقلاب بزرگ فرهنگی – کارگری باز نایستادند و «شکر خدا»یشان را به جای آوردند که بساط کمونیسم در چین جمع شد و دوستان سرمایه دار آنها در قاموس رویزیونیست های تنگ سیائو پینگی بر سر کار آمدند و آنها توانستند حدود یک ونیم میلیارد جمعیت کارگر و دهقان ارزان را استثمار کنند و بازار این کشور را به محل صدور کالاهای خود تبدیل نمایند.
 اما اکنون برای این امپریالیست های شارلاتان، سران امپریالیسم روسیه و سران چین رویزیونیستی که رهبرشان تنگ سیائوپین از عشاق سرمایه داری غرب و از هواداران سینه چاک باز کردن درهای کشور به روی سرمایه های غربی بود شده اند «نماینده ی کمونیسم».
 از نظر آنها  این جنگ بین امپریالیست های غربی و شرکای اوکراینی آنها با امپریالیسم روسیه برای تقسیم مجدد سرزمین اوکراین که سرمایه داران غربی ها قرق اش کرده اند و روس ها هم می خواهند آن را از آن خود کنند نیست، بلکه بین روس ها و استبداد روس که ریشه اش در کمونیسم روسی(و در کنار آن چینی) است از یک سو و «دموکراسی» و «حقوق بشر» امپریالیست های غربی از سوی دیگر می باشد. غرب می شود نماینده ی «آزادی و دنیای آزاد و دموکراسی»، و شرق یا «کمونیسم» روس و چین می شوند نماینده ی استبداد و تجاوز و اشغال.
 در کشور ما نیز این تبلیغات، یعنی به نوعی وصل کردن روسیه و چین به کمونیسم، به وسیله ی سلطنت طلبان مزدور و تاریک فکران ایضا مزدور و همچنین برخی جریان های ظاهر لیبرالی رواج داده می شود که ممکن است تا حدودی موثر واقع شود. امکان چنین تاثیری، گرایش حکومت استبداد دینی ولایت فقیه خامنه ای و پاسداران دزداش به کشورهای روسیه و چین و اتکا به این دو کشور و باز کردن هر چه بیشتر پای آنها به کشور است.
در واقع، حکومتی که اساسا با زدو بند امپریالیست های غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا با خمینی و بریدن سر انقلاب بزرگ ایران به روی کار آمد، به دلیل برخی تضادها با امپریالیست های غربی به دو کشور روسیه و چین رو می آورد و برای بقای خود هر گونه قرارداد اسارت آور و استعماری را با آنها امضا می کند. این رو آوری و این قراردادها موجب  بیزاری و نفرت و کینه ی به حق توده های مردم ایران از این دو کشور می شود. این میان حضرات سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب نیز نهایت سالوسی و شارلاتینیسم سیاسی خود را به کار می برند تا از احساسات مردم علیه آنها استفاده کرده و دو کشوری را که  در آن سرمایه داران پلید حاکم اند، کشورهایی جا بزنند که «نماینده کمونیسم» بوده اند و یا هستند.
هم فال و هم تماشا! هم علیه روسیه و چین به نفع امپریالیست های آمریکا و غرب در این جنگ بین غرب و شرق، و هم علیه کمونیسم و کمونیست ها و طبقه ی کارگر به نفع سرمایه داری و سرمایه داران .   
کمونیست ها و پیشروان طبقه ی کارگر ایران باید با مبارزه ای درخور، تبلیغات امپریالیست های غربی را که روسیه و چین کنونی را به عنوان کشوری «برآمده از کمونیسم» و یا «نماینده کمونیسم» جا می زنند خنثی کنند. نه روسیه ی کنونی نماینده ای از دوران کمونیسم است( در حقیقت نماینده تزارهای روس و یا تزاریسم به روز شده است) و نه چین کشوری کمونیستی است. نه زیوگانف رویزیونیست مرتجع نماینده ی کمونیسم است و نه سرمایه دارانی فاسد و مستبدی که حزب رویزیونیست چین را رهبری می کنند.
 نام طبقه ی کارگر روس با نام لنین و استالین گره خورده است و نه با نام رویزیونیست های امپریالیستی مانند خروشچف و برژنف و نماینده گان الیگارشی روس گورباچف و یلتسین و اکنون پوتین.
 نام طبقه ی کارگر چین نیز با نام مائوتسه تونگ رهبر طبقه ی کارگر جهانی گره خورده است و نه  با امثال تنگ سیایوپینگ رویزیونیست و این دگوری های ایضا رویزیونیست که اکنون حزب را می چرخانند و از جمله شی جین پینگ فاسد و جاه طلب دبیر کل حزب و رئیس جمهور این کشور.
روسیه و چین کنونی به اردوگاه سرمایه داری تعلق دارند و هیچ نشانی از کمونیسم در آنها نیست
افرادی مانند خروشچف و برژنف و گورباچف و یلتیسین و پوتین همه به دارودسته ی سرمایه داران استثمارگر و ستمگر تعلق دارند و جنگ کنونی در اوکراین نیز جنگ سرمایه داران امپریالیست روسیه و غرب است و ربطی به طبقه ی کارگر روس و اوکراین ندارد. توده های طبقه ی کارگر و زحمتکش تنها وسیله ای در دست سرمایه داران برای پیشبرد این جنگ هستند. آنها برای منافع سرمایه داران به جنگ فرستاده می شوند و نه برای منافع خودشان. طبقه ی کارگر روس آن است که نخستین انقلاب بزرگ پرولتاریایی جهان را بر پا کرد و حکومت سوسیالیستی ای را بنا نمود که وجودش لرزه بر اندام امپریالیست ها و نوکران شان می انداخت. یکی کردن این طبقه با این استثمارگران و جنگ طلبان حاکم بر روسیه و اوکراین کاری است که تنها از عهده ی فریبکارترین و شارلاتان ترین ایدئولوگ های بورژوازی خود این کشورها و امپریالیسم غرب بر می آید.
نباید اجازه داد که کینه و نفرت به حق  طبقه ی کارگر، کشاورزان و خرده بورژوازی ایران از قرادادهای استعماری روسیه و چین در ایران که به واسطه ی حکومت وطن فروش خامنه ای و پاسداران فاسد و دزداش صورت گرفته، به وسیله تبلیغات امپریالیست های غربی و نوچه های سلطنت طلب و تاریک فکرانی که از زمره ی عشاق امپریالیسم غرب هستند گمراه شده و به این دو کشور به مثابه کشورهایی که نماینده و یا تداعی گر کمونیسم (روسیه) و یا اکنون کمونیست هستند( چین) نگاه شود.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم اسفند 400
 
 

۱۴۰۰ اسفند ۱۵, یکشنبه

8 مارس روز جهانی مبارزه ی زنان علیه ستم و تبعیض مرد سالارانه گرامی باد

 
8 مارس روز جهانی مبارزه ی زنان علیه ستم و تبعیض مرد سالارانه گرامی باد
 
8 مارس امسال تلاقی کرده است با جنگ امپریالیستی در اوکراین. و این جنگی است  که به وسیله ی سرمایه داران روسیه و اوکراین بر پا شده و سرمایه داران کشورهای آمریکا و اروپا و ژاپن به طور غیر مستقیم و از طریق نقش در آماده کردن مقدمات آن و نیز کمک همه جانبه ی نظامی به سرمایه داران اوکراین، در آن شرکت داشته و یک پای اساسی آن به شمار می آیند.
 این جنگ در ماهیت خود جنگی است برای تقسیم دوباره ی مناطق زیر سلطه و نفوذ. جنگی که اساسا برای سهم گیری و بهره وری اقتصادی و سیاسی و نظامی بین قدرت امپریالیستی روسیه و قدرت های امپریالیستی آمریکا و اروپا بر پا شده است. 
جنگ سرمایه داران امپریالیست در درجه ی نخست زنان و مردان کارگر و زحمتکش کشورهای  اوکراین و روسیه را می بلعد و زندگی آنها را از نظر اقتصادی و سیاسی و به شدیدترین شکل ممکن زیر تاثیر خود قرار می دهد و در درجه ی بعد به روی زندگی و معیشت کارگران و زحمتکشان کشورهای جهان و از جمله خود کشورهای امپریالیست غربی تاثیرات مخرب می گذارد.
چنانچه جنگ از ابعاد کنونی خود خارج شده و به جنگ مستقیم بین قدرت های امپریالیستی روسیه و غرب تبدیل شود در ابعادی باور نکردنی موجب کشتار انسان ها می گردد و ویرانی وحشتناک به بار می آورد و در بدترین حالت ممکن است که در پس چنین جنگی در روی زمین نه از انسان نشانی بماند و نه از آنچه طی هزاران سال با رنج و زحمت فراوان ایجاد کرده است.
بر این مبنا مبارزه ی زنان در تمامی جهان علیه ستم های پدرسالارانه و مرد سالارانه و برای آزادی و برابری حقوق با مردان با مساله ی مبارزه با جنگ امپریالیست ها در اوکراین و برای صلح جهانی که جز با برقراری سوسیالیسم و کمونیسم به وجود نخواهد آمد، گره خورده است.
 از سوی دیگر در کشور ما حکام کنونی که دین و مذهب را بر تمامی وجوه زندگی مردم حاکم کرده اند وجهی سنگین از باورها و تفکرات شان و به گونه ای همه جانبه علیه زنان است. آنان ستمی نیست در تاریخ نظام های حاکم که بر زنان نکرده باشند، تحقیری نیست که در درجه ی نخست زنان را شامل آن نکرده باشند و آزار و اذیتی نیست که به آنان نرسانده باشند.
 چنین ستمی در آغاز و بیش از همه در حق زنان کارگر و کشاورز و زحمتکش شهر و روستا شده است و در درجات بعدی زنان طبقات میانی قربانیان آن بوده اند.
اما این ستم و اجحاف که در تمامی ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و در تمامی شریان های جامعه جاری است، علیرغم حکومت مذهب و استبداد، مقاومتی را برانگیخته که در طول تاریخ مبارزات زنان ایران علیه ستم پدرسالارانه و مردسالارانه بی مانند است. برای نمونه در تاریخ کمتر این گونه بوده است که زنی عمامه ی آخوندی را از سر وی به زیر پای خود اندازد و لگد برآن کوبد و چنین آخوندها و ریاکاری و مذهب دروغین شان را تحقیر. اما در این دوران زنی خشمناک از این همه ستم در مرکز مذهب و آخوندها یعنی شهر قم با شجاعتی مثال زدنی چنین کرد.   
در حقیقت مبارزه ی زنان که از کوچک ترین آزادی برای بیان اندیشه ها و خواست های خود بر خوردار نیستند و کوچک ترین امکانی برای گردهمایی و راه پیمایی ندارند چنان بوده است که اکنون شیرزنان بسیاری در زندان ها به سر می برند و زندان محلی شده است برای پیگیری و تداوم مبارزات جسورانه و شجاعانه ی آنها. شدت این مبارزات چنان بوده است که حقد و کینه حکام را نسبت به زنان مبارز زندانی به بالاترین درجه خود رسانده است و این از فشارهایی که بر برخی از پیشروترین زنان در زندان ها وارد می شود و تضیقاتی که علیه آنها به عمل می آید و نیز توطئه هایی که علیه آنها و برای آسیب رساندن به آنها، ناقص کردن شان از نظر جسمی و احتمالا کشتن شان در زندان می شود، آشکار است. آن ها را نه تنها به زندان های دراز مدت محکوم می کنند بلکه در زندان نیز دمی آنان را آسوده نمی گذارند و هدف شان این است که آنها را در پیشگاه ستم و تحقیر به زانو درآورند و مجبور به سر فرود آوردن در مقابل حکام کنونی کنند. خواستی که با خود به گورهایی که از آن برخاسته اند برخواهند گرداند.
باری هشت مارس امسال افزون بر مبارزه با جنگ امپریالیستی، افزون بر مبارزه با تمامی ابعاد ستم های مردسالارانه باید پشتیبانی همه جانبه و پیگیر از این شیرزنان مبارز باشد و راه آنان را ادامه دهد.
مرگ بر امپریالیست ها
نابود باد جنگ های امپریالیستی
هر چه پیگیرتر و پایدارتر باد مبارزات دلاوارانه زنان علیه ستم مردسالارانه
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
15 اسفند 1400

با گرایش های نادرست به سمت امپریالیست های غرب مبارزه کنیم!

 
 
با گرایش های نادرست به سمت امپریالیست های غرب مبارزه کنیم!
 
 با نگاهی ساده به رویدادهای اقتصادی و سیاسی می توان دید که روندهای سی ساله ی اخیر در تقابل امپریالیسم غرب و شرق در مجموع و به وجه غیر قابل مقایسه ای به سود غرب بوده است.
این امر خواه از فروپاشی بلوک شرق و تجزیه شدن سوسیال امپریالیسم شوروی به جمهوری های تشکیل دهنده پیداست و هم از وضعی که در برخی کشورهای نیمه مستعمره وجود داشته و دارد و نیز هم اکنون از تمایل حاکم در میان برخی توده های مردم اوکراین.
بلوک شرق
پس از فروپاشی اردوگاه شرق از مجموع این بلوک تقریبا بخشی بزرگ( بیشتر بخش های اروپایی) مستقل نشدند بلکه به غرب و پیمان ناتو پیوستند. اکنون در برخی از این جمهوری ها مانند لهستان و چک بیشترین احساسات ضد روسی و به نفع امپریالیست های غربی وجود دارد. در این کشورها زیر نام«استقلال» اوکراین و مبارزه علیه «تجاوز» مواضعی اتخاذ می شود که زیر همین نام ها علیه امپریالیسم غرب اتخاذ نشده و نمی شود( خواه در خود اروپا و در مورد یوگسلاوی سابق و خواه در مواردی مانند افغانستان و عراق و لیبی و سوریه). اوکراین هم کشوری مستقل به معنایی دقیق و واقعی نبوده بلکه وابسته به بلوک غرب است، همان گونه که خود کشورهای لهستان و چک این چنین هستند و استقلال واقعی ندارند. چرا که اگر اینها استقلال واقعی داشتند اکنون نباید عضو پیمان ناتو می بودند بلکه از هر دو بلوک خود را مستقل نگه می داشتند و البته در شرایط کنونی جهانی بهای سنگین آن را نیز می پرداختند. پس صحبت استقلال اینها تنها می تواند به معنای مستقل از امپریالیسم روسیه باشد و نه استقلال به معنای واقعی آن.
منظور ما از استقلال نداشتن به معنای واقعی طبعا این نیست که مثلا این کشورها مستعمره یا نیمه مستعمره ی غرب هستند. خیر! اینها مستعمره و نیمه مستعمره غرب نیستند اما استقلال نیز ندارند. به این معنی که زیر سروری اقتصادی- سیاسی چند قدرت بزرگ امپریالیستی غرب همچون آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه هستند. بیشتر اینها حتی نقش درجه دو کشورهای ریز و درشت بلوک غرب را نیز ندارند که بالاخره و علیرغم وابستگی عمومی به کشورهای امپریالیستی درجه یک، خودشان برای خودشان قدرتی دارند( کشورهای اسکاندیناوی و کشورهایی مانند بلژیک و اطریش و غیره) بلکه بیشتر دارای نقش درجه سه تبعی هستند. سی سال چسبیدن به قفای امپریالیست های غربی و موس موس کردن دور و بر آن ها به وسیله ی سرمایه داران حاکم بر این کشورها که تا دیروز بلوک شرقی بودند و امروز بلوک غربی اند، چندان تغییر اساسی و دندانگیری در حال و روز طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش آنها به وجود نیاورده است.      
کشورهای زیر سلطه  
در کشورهای نیمه مستعمره ی آسیا که زیر سلطه ی بلوک شرق بودند نیز این گرایش به نفع غرب است. برای نمونه در ویتنام و لائوس و کامبوج گرایش حاکم به نفع امپریالیسم غرب است و اینها کشورهایی بودند که توده های مردم شان در یک دوران تقریبا سی ساله با امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا در جنگ بودند و بساط آن را در کشورهای خود برچیدند. همچنین است در برخی از کشورهای افریقایی که درگذشته جزو بلوک شرق بوده اند. اینها خواه به سبب فروپاشی بلوک شرق و خواه به واسطه ی شرایط اقتصادی که از دهه ی هفتاد میلادی به مرور به وجود آمده است( گلوبالیزاسیون، سیاست های نئولیبرالی و غیره) و مجموعا وزنه ی امپریالیست های غربی را بسیار سنگین کرد، به سوی غرب جهت پیدا کردند. بنابراین روندهای به وجود آمده در سطح جهانی که نشانگر چرخشی از سمت بلوک شرق به  بلوک غرب می باشد صفت مشخصه این دوره است.
نفرت از بلوک روسی
بیزاری و تنفراز بلوک شرق که بیشتر در خود کشورهای وابسته به این بلوک وجود دارد و در سطحی پایین تر بی علاقه گی نسبت به آن که بیشتر در کشورهای خود این بلوک و نیز کشورهای زیرسلطه موجود است را باید در مورد برخی از این کشورهایی که از آنها نام بردیم خاص تر کنیم و آن را صرفا شامل سوسیال امپریالیسم شوروی یعنی حکومت های خروشچف و برژنف که پس از درگذشت استالین رهبر طبقه ی کارگر شوروی و جهان به وجود آمد گردانیم و در مواری باز هم خاص تر، آن را شامل تنها روسیه امپریالیستی( و خیلی خاص تر علیه نژاد روس)و اقمار خیلی نزدیک آن کنیم( این میان البته کشورهایی مانند کره شمالی و یا کوبا نیز هستند که هنوز وابسته به بلوک روسیه هستند با این که در روسیه حزب رویزیونیستی هم بر سر کار نیست).
نکته ی مهم این است که این تنفر از امپریالیسم شرقی بیشتر در کشورهایی است که در آنها به اشکال گوناگون علیه تسلط امپریالیسم غرب مبارزه شد؛ خواه مبارزه ی نظامی با نیروهای امپریالیست های غربی باشد، همچون توده های کشورهای اروپای شرقی در جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم آلمان و ایتالیا، و یا ویتنام و لائوس و کامبوج ...، و خواه در اشکالی مانند کودتا صورت گیرد، همچون عراق و سوریه  که در آنها احزاب بعثی به قدرت رسیدند. کشورهای نام برده برای دورانی نزدیک به نیم قرن وابسته به بلوک شرق بودند.
 این تنفرعمومی از امپریالیسم شرقی از یک سو ناشی از اقدامات خود بلوک شرق بود و اینکه این بلوک در کشورهای وابسته به خود چه وضعی از نظر اقتصادی و به ویژه از نظر سیاسی و فرهنگی ایجاد کردند(1)، و از سوی دیگر باید آن را مرتبط  با تبلیغات امپریالیسم غرب دانست که از نظر صرف سرمایه و به راه انداختن موج های تبلیغی و ترویجی فعالیت مداومی داشته و دارد. جدا از این دو مورد و از جهتی دیگر باید آن را در گرایش هایی که به نفع امپریالیسم غرب جدا از بورژوازی امپریالیستی و یا بوروکرات  کمپرادور حاکم به ویژه در برخی لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی وجود داشته و دارد جستجو کرد.
توده های اروپای شرقی در مهاجرت به غرب
البته پس از جدا شدن کشورهایی از بلوک شرق از شوروی رویزیونیستی و امپریالیستی،  بسیاری از توده هایی که از این کشورها به پیشرفته ترین کشورهای غرب مهاجرت کردند( آلمان غربی، انگلستان، آمریکا و...) و دیدن شرایط زندگی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش، خیلی به دیدگاه های پیشین خود که از یک سو از نفرت از نظم حاکم بر کشورهای بلوک شرق و از سوی دیگر به وسیله تبلیغات دروغین امپریالیست های غرب شکل گرفته بود پایبند باقی نماندند. بسیاری از آنها متوجه شدند که گرچه در کشورهایشان حکومت های مستبد و  فاسد و گندیده ای بر سرکار بود که نه تنها از نظر اقتصادی بلکه همچنین از نظر سیاسی و فرهنگی آنها را در غل و زنجیر کرده بود، اما در کشورهای امپریالیستی غربی نیز وضع آن چنان که تصور می کردند نیست. یعنی این گونه نیست که برای توده ها به ویژه کارگران و زحمتکشان بهشت برینی برپا کرده باشند و یا دموکراسی و آزادی های کذایی سیاسی آنچنان باشد که تصور می کردند. به گفته ی یک پروفسور دانشگاه اهل رومانی« ما درون تونلی بودیم و آنچه نشان مان می دادند تنها سوسوی روشنی در پایان تونل بود. ما نمی دانستیم  آن سوسو واقعا چه در بردارد». آنچه که تفاوت اساسی بود این بود که در شرق سرمایه داران حاکم بیشتر با کارد سر می بریدند و در غرب با پنبه. یعنی این سر بریدن ها را چنان در پیچ و خم پنهان کرده و می کنند تا از آن چیزی آشکارا بیرون نزند. در یک کلام در این کشورها نه از نظر اقتصادی وضع چنان که می نمودند بود، نه از نظر سیاسی و نه از نظر فرهنگی. اینجا همه چیز کنترل شده به وسیله ی سرمایه داران امپریالیست و در جهت اهداف آنها بود، اما خود کنترل عموما پنهان در پشت دیواری سخت و صعب و کمابیش غیر قابل تشخیص برای بسیاری از توده های زحمتکش. با این وجود حداقل در مقایسه وضع طبقه ی کارگر و زحمتکشان خواه به سبب رشد اقتصادی این کشورها و خواه به سبب اینکه تقریبا بیشتر کارگران، کشاورزان و زحمتکشان کشورهای زیر سلطه را می چاپیدند، بهتر از کشورهای اروپای شرقی بود.
در مجموع وضع به گونه ای در آمد که بیشتر کشورهایی که برای دورانی دراز علیه امپریالیسم غرب جنگیدند اما در زمره ی اردوگاه شرق درآمدند پس از فروپاشی این اردوگاه به وضعیتی کاملا برعکس دچار شدند و این بار وابسته به امپریالیسم غرب شدند و یا گرایش به آن یافتند.
اوکراین
وضع در اوکراین نیز اکنون عمدتا به ترتیبی است که در بالا صحبت کردیم. در این کشور به سبب ستم روس ها به دیگر خلق ها در شوروی رویزیونیستی و امپریالیستی سابق و پس از آن خود روسیه ی امپریالیستی،  نفرت شدید و عمیقی نسبت به این کشور به وجود آمده است، اما عکس آن یعنی نفرت از امپریالیست های غربی حداقل در این ابعاد به وجود نیامده است. یعنی در این کشور گرایش به غرب آن هم پس از این همه تجارب توده های کشورهای اروپای شرقی و باز شده دروازها و تونل ها به سوی غرب، پس از دیدن این همه  سرکوب ها در این کشورها از جمله ضمن بحران سال های  2008 و مبارزات ضد نژاد پرستانه اخیر در آمریکا، کماکان وجود دارد. و در این تردیدی نیست که تا آنجا که صحبت نه از سرمایه داران حاکم که راحت ریل عوض کردند و منافع شان نیز پابرجا ماند، بلکه از توده های مردم باشد، در این گرایش، بی زاری و نفرت از وجوه گوناگون نظام گذشته از یک سو و نقش امپریالیسم خبری و بوق و کرنایش در مورد«دموکراسی» در کشورهای غربی از سوی دیگر نقش بسیار مهمی داشته است.
ایران
 چنین نفرتی از امپریالیسم روسیه (و از چین نیز بسیار زیاد)(2) حتی بخش هایی از مردم کشوری مانند ایران را نیز در برگرفته است که در آن پس از انقلاب 57 حکومتی روی کار آمد که خود در آغاز نتیجه ی سازش امپریالیسم غرب با آن بود و به وسیله ی کشورهای غربی خواه از همان آغاز و خواه پس از جنگ با عراق پشتیبانی شد و بنابراین باید گرایش عمده علیه  امپریالیسم غرب بوده و باشد. در واقع گرایش میان باندهایی از حاکمان به سوی روسیه و چین پس از تجاوز امپریالیست های غربی به افغانستان و عراق و دخالت سپاه پاسداران در سوریه تقویت شد. نتایج این وابستگی بستن قراردادهایی استعماری با این دو کشور بود که نفرت و خشم مردم ایران را به دنبال داشت.
به این ترتیب در کشور ما تقریبا اکثریت به اتفاق مردم علیه گرایش و وابستگی خامنه ای و سپاه پاسداران اش به روسیه و چین هستند و با آن مبارزه می کنند. مبارزه ای که باید در حال حاضر ارج و جایگاه مهمی داشته باشد زیرا با مخالفت و مبارزه با حکام مسلط گره خورده است. اما این شدت مخالفت که کاملا درست و منطقی است و از ستم و استثمار امپریالیستی و قرارداهای استعماری این دو کشور بر می خیزد و سرچشمه ی آن احساسات پاک و میهن دوستانه و استقلال طلبانه ی توده ها و نیز مخالفت شان با دم و دستگاه حاکم می باشد به همان سان علیه امپریالیسم غرب نیست. در اینجا، بیشتر درباره ی گرایش در بخشی از طبقات میانی و مرفه صحبت می کنیم تا مثلا طبقه ی کارگر و کشاورز و کلا درباره ی توده های زحمتکش؛ گرچه در لایه هایی از این طبقات اخیر نیز این گرایش نافذ شده است.
بنابراین، به دلیل تبلیغات شدید امپریالیسم غرب و نوچه هایش سلطنت طلبان به نفع غرب و رژیم سابق سلطنتی و افزون بر آن گرایش سرمایه داران کوچک و متوسط ملی به طرف غرب و نیز دنباله روی برخی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی از آنها، گرایش میهن دوستانه و استقلال طلبانه ضد کشورهای روسیه و چین به اندازه ی کافی با گرایش بر ضد کشورهای امپریالیست غربی تکمیل نمی شود؛ و این در حالی است که مبارزه علیه امپریالیسم غرب که تا کنون امپریالیسم حاکم در ایران بوده است، در مجموع مبارزات مردم ایران با حکومت کنونی باید مبارزه ی عمده باشد.
 این گرایش به سمت غرب اکنون به شکلی در همدردی یک جانبه با مردم اوکراین و محکوم کردن امپریالیسم روسیه خود را نشان می دهد. شکی نیست که توده های مردم ایران به ویژه کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان باید با مردم اوکراین همدردی نشان دهند اما در عین حال باید با کارگران و زحمتکشان روسیه نیز همدردی نشان دهند که به وسیله ی سرمایه داران امپریالیست حاکم بر روسیه به جنگ با کارگران و زحمتکشان اوکراینی اعزام شده اند.
 از سوی دیگرهر گونه همدردی با توده های اوکراینی که در حال حاضر جنگ در کشور آنها جریان دارد، به هیچ وجه نباید در زیر مفاهیمی همچون «دموکراسی» و «حق جهت گیری»( که منظور به سوی غرب است) به سرمایه داران حاکم بر این کشور که تابع سیاست های امپریالیست های غربی هستند و اساسا هم به وسیله ی این امپریالیست  طرح می گردد صورت گیرد بلکه باید در زیر مخالفت با جنگ امپریالیستی بین روسیه و کشورهای امپریالیست غربی که مشوق و یاری دهنده ی سرمایه داران امپریالیست اوکراین هستند، صورت گیرد. باید که حساب توده های مردم  روسیه از حساب سرمایه داران حاکم بر این کشور و نیز حساب مردم اوکراین از حساب سران آن که عمیقا در خدمت سیاست های امپریالیسم غرب هستند و آنها را پیش می برند جدا کرد. باید توجه کنیم که خامنه ای و سپاه پاسداران ابن الوقت و فرصت طلب اند و صرفا می خواهند بقای آنها تامین شود و بنابراین به راحتی چرخش کرده و سر را مقابل امپریالیسم غرب فرو می آورند. 
طبقه ی کارگر و خلق ایران برای استقلال و آزادی مبارزه می کند و استقلال برایش صرفا به معنای عدم وابستگی به امپریالیست های شرقی نیست، بلکه در عین حال و مهم تر این عدم وابستگی باید امپریالیسم غرب را نیز که در ایران کماکان امپریالیسم عمده است، همچون انقلاب 57 در بر می گیرد.(3)
هرمز دامان
 نیمه ی نخست اسفند 400
یادداشت ها

1-    در اقتصاد نقش غالب انحصارات دولتی و سرمایه داران دولتی و حزبی، در سیاست عموما استبداد مطلقه ی سیاسی همراه با کنترل شدید آزادی های اجتماعی و دخالت در خصوصی ترین مسائل مردم و در فرهنگ ایجاد فضایی بسته و خفه و مرده.

2-    چین رویزیونیستی و سرمایه داری کشوری است که اضداد در آن تا حدودی به تعادل رسیده اند. از یک سو وابسته و نیمه مستعمره ی کشورهای غربی است و امپریالیست های غرب با صدور سرمایه ی مواد اولیه آن را تاراج می کنند و نیروی کار ارزان کارگران این کشور را استثمار کرده و فوق سود می برند و از سوی دیگر این کشور می خواهد در کنار روسیه امپریالیست، خود یک استعمارگر نوپا شود و ملل کوچک را بچاپد. چین نیمه مستعمره ای است که استعمارگر شده و استعمارگری است که خود نیمه مستعمره ی غرب می باشد.

3-     انقلاب 57 اساسا انقلابی بود ضد حضور امپریالیسم غرب در ایران بی آنکه زیر نفود عوامل امپریالیسم شرق و از جمله حزب توده و گروه های همانند باشد و یا گرایشی به سوی این امپریالیسم داشته باشد. ما در اینجا از شعار پوشالی خمینی« نه شرقی و نه غربی» صحبت نمی کنیم، زیرا از همان زمان هر دو گرایش به غرب و شرق در جریان های حاکم بر کشور وجود داشت.

۱۴۰۰ اسفند ۶, جمعه

جنگ امپریالیست های روسیه و غرب برای تجدید تقسیم امپریالیستی

 
جنگ امپریالیست های روسیه و غرب برای تجدید تقسیم 
 
  حمله ی نظامی نیروهای امپریالیسم روسیه به اوکراین، خواه در حدو حدود فعلی باقی بماند و به زودی و با پذیرش خواست های آن به وسیله ی سران اوکراین پایان پذیرد و خواه گسترش یابد و کار را به جنگ دامنه دارتری در اروپا بکشاند، ماهیتا جز تلاشی تازه برای تجدید تقسیم کشورها، بین امپریالیسم روسیه و اقمار آن از یک سو و امپریالیسم آمریکا و اروپا از سوی دیگر نیست.
بستن شهرهای اوکراین به موشک و ریختن بمب بر سر توده های مردم و در نهایت به راه انداختن جنگی جدید به بهانه ی گرایش بورژوازی اوکراین به طرف غرب و یا مداخله ی وی در مناطق دونتسک و لوهانسک، نتایجی جز قربانی کردن طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش اوکراین، دو منطقه ی جدا شده یعنی دونتسک و لوهانسک و نیز طبقه کارگر روسیه ندارد و تمامی خرابی ها، آسیب ها و صدمات جنگ در درجه ی نخست بر سر توده های این کشورها آوار خواهد شد.
جنگ از ذات امپریالیسم جدا نشدنی است. تا امپریالیسم هست جنگ هم هست و تاریخ تقریبا یک صد و اندی سال اخیر هم به روشنی بر این حکم مهر تأیید کوبیده است. امپریالیست ها ماهیتا جنگ طلب اند؛ خواه برای گسترش نفوذ و تسلط اقتصادی و سیاسی و برآوردن منافع سرمایه ی مالی، خواه برای توسعه ی جغرافیایی خویش و در نتیجه ایجاد سد در مقابل پیشرفت رقبا و خواه برای انتقال بحران های اقتصادی و خالی کردن خشم و کینه ی انباشت شده ی طبقه ی کارگر و توده های کشور خویش در مسیری به کلی مخالف و متضاد با منافع واقعی شان.
 تجدید تقسیم همواره ادامه داشته و ادامه خواهد داشت. پس از سقوط سوسیال امپریالیسم شوروی و تبدیل برخی کشورهای وابسته به آن به زائده ی امپریالیست های غربی و ناتو و نیز جنگ های افغانستان و عراق و لیبی و سوریه، اینک جنگ به کشوری دیگر یعنی اوکراین کشیده شده است و جنگ تجدید تقسیم در مورد آن صورت می گیرد. اینجا نیز از همان زمان فرو پاشی سوسیال امپریالیسم همواره کشاکش میان امپریالیست ها وجود داشته است که نقطه اوج آن لشکرکشی امپریالیسم روس به کریمه و اشغال آن و نیز جدایی دو منطقه دونتسک و لوهانسک و اعلام آنها به عنوان جمهوری های مستقل وبالاخره به رسمیت شناختن آنها به وسیله ی امپریالیسم روسیه در اواسط فوریه امسال بوده است.
در مورد اوکراین دو دسته از عوامل که هر دو در دست و ابزار کار امپریالیسم روسیه و امپریالیسم غرب هستند دست در کارند. در بخش هایی از اوکراین یعنی جمهوری های دونتسک  و لوهانسک  ... عمدتا سرمایه داران طرفدار بلوک روسیه هستند که دست اندرکارند و شر به پا کرده و می کنند. در اوکراین بورژوازی متمایل و یا وابسته به امپریالیست های آمریکا و اروپا هستند که با متشکل شدن در احزاب بورژوایی ناسیونالیستی و بخشا فاشیستی قدرت را در دست دارند و آتش به پا می کنند. در پشت تحرکات یکی امپریالیسم روسیه پنهان است و در پشت دیگری امپریالیسم غرب.
 امپریالیست های غربی می خواهند دامنه ی نفوذ خود و پیمان آتلانتیک شمالی( ناتو) را به کشورهای همجوار روسیه گسترش دهند و منافع اقتصادی و سیاسی بیشتری را برای خود دست و پا کنند. امپریالیسم روسیه نیز می خواهد در پی شکست خود در افغانستان و عراق و لیبی و ... همچون مورد سوریه تلاش کند که دامنه ی این شکست ها بیشتر نشود و بنابراین اوکراین را یا محدودتر از پیش کند و یا با تصرف و گماردن یک حکومت طرفدار روس بر آن، در دایره ی حکومت های وابسته به خود در آورد و منافع اقتصادی خود را برآورده سازد. تردیدی نیست که در پس این کشاکش ها به ویژه بر سر اوکراین منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی مهمی با یکدیگر تلاقی کرده و یکی شده است.
به این ترتیب ماهیت جنگ را از هر طرف که بنگریم جنگی ارتجاعی است و در این میان کارگران و توده های روسیه ، اوکراین و دونتسک و لوهانسک هستند که قربانیان این جنگ ارتجاعی خواهند بود.
 تمامی تبلیغات دو طرف این جنگ یعنی آنچه امپریالیسم روسیه و امپریالیسم غرب علیه یکدیگر می گویند و یکدیگر را به آن متهم می کنند، همچون «پشتیبانی و تقویت فاشیسم در اوکراین» و برنامه برای «گسترش مرزهای ناتو» و «محاصره ی روسیه» یعنی آنچه امپریالیسم روسیه علیه غرب می گوید، و یا دفاع از «دموکراسی» و «حقوق بشر» و « حق استقلال و سمت گیری» و غیره که امپریالیسم غرب علیه روسیه در شیپور می کند در حالی که ممکن است حقایقی را در برداشته باشند، اما ماهیتا ربطی به منافع طبقه ی کارگر و توده های این کشورها ندارند و تماما در چارچوب تعابیر و منافع امپریالیست ها بر زبان آورده می شوند.
مواضع طبقه ی کارگر در این کشورها و مناطق، نه رفتن زیر بال و پر سرمایه داران خودی و یا رقیب، نه اسیر ناسیونالیسم کشور خودی شدن( روس ها در روسیه، روس تبارها در جمهوری های خلق دونتسک و لوهانسک و اوکراینی ها در اواکراین) و امید بستن به روسیه و یا امپریالیست های غربی، نه به جنگ هم طبقه ای های خود رفتن یعنی روندهایی که عموما تا کنون مسلط بوده است و نیروی متحد طبقه ی کارگر را تضعیف و آن را پراکنده و ناتوان کرده است، بلکه تبلیغ علیه جنگ امپریالیستی یعنی جنگی که در آن توده های محروم و زیر ستم طبقه ی کارگر و نیز دیگر طبقات زحمتکش به همراه طبقات میانی به گوشت دم توپ بورژوازی امپریالیست برای پیشبرد منافع  این طبقه ی استثمارگر و خونخوار تبدیل می شوند، برگزاری گردهمایی و راهپیمایی علیه جنگ - چنانکه اکنون در بیشتر کشورها در حال صورت گرفتن است- و آماده سازی توده های طبقه برای تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی برای سرنگونی بورژوازی خودی و تصرف قدرت سیاسی و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم است.
 در مورد اوکراین باید توجه داشت که اوکراین یک کشور مستعمره و یا نیمه مستعمره نیست بلکه خود جزو بزرگترین و قوی ترین جمهوری های سوسیالیسم امپریالیسم شووری بوده و پس از جدایی نیز از کشورهای امپریالیستی حداقل درجه دو اروپا به شمار رفته و می رود. بورژوازی این کشور یک بورژوازی امپریالیست است که از دل بورژوازی مسلط  کهنه ی سوسیال امپریالیسم سابق و شکل گیری بورژوازی طرفدارامپریالیسم غرب در آمده است. این بورژوازی همان گونه است که بورژوازی لهستان، اسلواکی، رومانی هستند؛ کشورهایی که اکنون عضو پیمان آتلانتیک شمالی یعنی ناتو می باشند.
 بنابراین وظیفه ی طبقه ی کارگر اوکراین نه وارد جنگ ملی شدن با روس های متجاوز، بلکه در درجه ی نخست سرنگونی حکومت سرمایه داران امپریالیست خودی است. همین امر برای طبقه ی کارگر روسیه و نیز جمهوری های دونتسک و لوهانسک راست در می آید.
موضع طبقه ی کارگر کشورهای امپریالیستی غرب نیز باید پشتیبانی از مبارزات طبقه ی کارگر اوکراین و روسیه علیه حکومت های خودی باشد. در عین حال طبقه ی کارگر کشورهای امپریالیستی غرب باید با حکومت کشورهای خود بستیزند که در پی گسترش نفوذ خود و پیمان ناتو به اوکراین و مرزهای روسیه هستند. چنین تحرکاتی از جانب امپریالیست های غربی چنانچه در مورد اوکراین با گسترش جنگ بدان سان که اروپا را در برگیرد پایان نیابد، به هر حال با توجه به خصوصیت توسعه طلبانه ی آن ها به سوی فراهم کردن زمینه های چنین جنگی پیش خواهد رفت.
 هر گونه موضعی و با هر گونه بهانه و توجیهی که در هر کشوری در جهت حکومت امپریالیستی مسلط بر آن کشور گرفته شود، یعنی در روسیه به نفع سیاست پوتین و حکومت این کشور و در جهت برانگیختن ناسیونالیسم روس، سیاستی که حزب رویزیونیست روسیه کنونی به رهبری گنادی زیوگانف در پیش گرفته است و یاد آور سیاست احزاب سوسیال امپریالیسم انترناسیونال دوم در دفاع از سیاست امپریالیسم خودی است، در اوکراین در جهت ناسیونالیسم اوکراین، در دو  منطقه ی جدا شده به نفع حکومت های اکنون در اردوی روسیه و در کشورهای امپریالیستی غرب به نفع دولت های این کشورها، یا هرگونه سنگین کردن «تقصیر» یک جهت جنگ و به طور ضمنی سبک کردن جهت دیگر و یا در سایه قرار دادن آن، شرق به نفع غرب و یا غرب به نفع شرق، خیانت به منافع اساسی طبقه ی کارگر و در خدمت کشتار کارگران و توده های زحمتکش و ستمدیده به وسیله یکدیگر بوده و به نفع سرمایه داران امپریالیست این کشورها و در نهایت یا به نفع امپریالیسم روس و یا امپریالیسم غرب پایان خواهد پذیرفت. 
مواضع حکومت کثیف و خونخوار خامنه ای وی و شرکای پاسداراش در مورد این جنگ کاملا به نفع امپریالیسم روسیه است. این موجودات کریه و حقیر حتی توان گرفتن موضع  آبکی ضد جنگی را هم ندارند. آنها برای پیشبرد منافع کثیف شان حاضر مجیز هر قدرت امپریالیستی را بگویند، به دنبال آن راه بیفتند و کاسه لیسی آن را بکنند.
طبقه ی کارگر و خلق ایران که خود با حکومت مرتجع و متحجر ولایت فقیه روبرو و با آن در حال مبارزه هستند، علیه جنگ امپریالیستی که طبقه ی کارگر روسیه و اوکراین را به کشتن یکدیگر می کشاند بوده و از هر گونه پیشرفتی در مبارزه علیه حکومت های امپریالیسم روسیه، اوکراین و امپریالیسم غرب پشتیبانی می کنند.
 
نابود باد امپریالیسم و جنگ های امپریالیستی
 زنده باد کمونیسم
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
ششم اسفند 1400
 
  
 
 
 
 

 

۱۴۰۰ اسفند ۴, چهارشنبه

بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(2)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(2)
 
طرح مساله ی بازگشت
 حق شناس می نویسد:
« صورت مساله را می توان چنین نوشت: به نظر می رسد تحولات تاریخی گاهی بجای آن که تاریخ را در بستر تکاملی خود به سوی آینده پیش ببرند، به ظاهر، درست برخلاف اصول و مبانی دیالکتیک تاریخی، آن را به گذشته بازگشت می دهند. نیز به نظر می رسد این بازگشت پدیده ای اتفاقی نباشد تا بتوان آن را حمل بر بداقبالی کرد، یا در شمار استثناها قرارش داد؛ بلکه چنین احساس می شود که بازگشت، خود روند بخصوصی است که تابع قواعد و اصول ویژه ی خود می باشد؛ در نتیجه چنانچه شرایط تاریخی برای بروز آن فراهم گردد، وقوع آن حتمی است. باز به نظر می رسد تاریخ در سیر تکاملی خود در گذشته، از روند بازگشت تا آن اندازه بهره برده باشد که در نتیجه ی آن در شعور اجتماعی افراد دانشی ناخودآگاه به این روند به وجود آمده باشد تا آنجا که بتوان بازتاب این دانش نهفته را در اصطلاح هایی که در زبان های گوناگون برای این مفهوم وجود دارد(منجمله «بازگشت»)، «رجعت»، «رنسانس» آشکارا دید.» ( همان ص 7 و 8)
مهم ترین نکته بیان شده در این بند که یکی از اشتباهات حق شناس می باشد این است که گویا بازگشت در تاریخ چیزی خلاف اصول و مبانی دیالکتیک و در اینجا ماتریالیسم تاریخی است.(1)چنین ادعا و یا برداشت می شود که دیالکتیک تنها حرکت رو به پیش را در بر می گیرد و حرکت رو به پس، خواه مثبت و خواه منفی را در بر نمی گیرد. اما چنانچه قانون اساسی دیالکتیک را وحدت اضداد بدانیم-  و نه صرفا در طرح ساده انگارانه و پیش پا افتاده ای از تضاد میان تز و آنتی- آن گاه پیشرفت و بازگشت به عنوان دو امکان در پدیده، تشکیل یک تضاد را داده و با یکدیگر همگون، در یکدیگر نافذ و جاری و به یکدیگر تبدیل می شوند.
حق شناس برخلاف آنچه که در ادامه ی مقالات خواهیم دید، درکی محدود و بسته از دیالکتیک دارد و قانون اساسی دیالکتیک را که قانون تضاد یا وحدت اضداد می باشد پایه ی تفسیر و تعمیم خود قرار نمی دهد. او به ویژه آن را در مورد نفس تکامل به کار نمی برد و بنابراین با درکی که از دیالکتیک در دایره ی محدود و ساده انگارانه ی«تز، آنتی تز و سنتز»( یک تز، یک آنتی تز و یک سنتز) ارائه می دهد، گمان می کند که از دیدگاه دیالکتیک، تکامل روندی خطی و صرفا رو به پیش است و بنابراین صحبت از بازگشت در چارچوب منطق دیالکتیک نمی گنجد.(2)
 از سوی دیگر می توان پرسید این چه جور دیالکتیکی است که در حالی که در کنار پیشرفت در  شعور اجتماعی عامه («ناخودآگاه») و در اصطلاح هایی مانند« بازگشت»، «رجعت» و «رنسانس» نفوذ کرده است، در دیالکتیک پیشروانی مانند هگل که جامع علوم زمان خویش بود و بنابراین از رنسانس و چگونگی رخداد آن آگاه بود، نفوذ نکرده است؟ و یا حداقل نمی توان از آن چنین درکی را بیرون کشیده و به مواردی این چنین تعمیم داد؟
 روشن است که اگر مایه ی و قانون اصلی دیالکتیک هگل را چنانچه مارکس و پس از وی لنین و مائو اشاره کردند قانون تضاد یا وحدت اضداد بدانیم می توانیم آن را شامل تکامل کنیم و بگوییم تکامل امری متضاد است و گرچه سیرکلی آن در جهت پیشرفت است اما می تواند بازگشت های موقتی نیز داشته باشد و بنابراین در تضاد میان پیشرفت و بازگشت نیز خود را بنمایاند.
البته دیالکتیک هگل جدا از ضعف اساسی آن یعنی ایده آلیستی بودن اش، ضعف ها و کمبودهایی دارد که بسی از آنها به وسیله کلاسیک های مارکسیست، به ویژه  لنین و مائو برطرف شده است. در مقالات ما نیز کمابیش به آنها پرداخته شده و اینجا نیز در بخشی که به شرح آن از دیدگاه حق شناس توجه می کنیم، به آنها اشاره خواهیم کرد.  
سپس حق شناس پرسش هایی از این گونه طرح می کند:
پرسش نخست:
«1- آیا به راستی می توان پدیده بازگشت را، به نام یک روند تکاملی در تاریخ، پذیرفت؟»
تمامی تصور نادرست حق شناس از این بر می خیزد که می خواهد به هر قیمت شده خود بازگشت را یک روند تکاملی به شمار آورد گرچه در نوشته ی خود گاه اگر و امایی باقی می گذارد.
 بازگشت بر خلاف پیشرفت، به خودی خود تکاملی نیست، بلکه برعکس روند پیشرفت است، اما چون پیشرفت را به شکلی متضاد در خود نهفته دارد، در مجموع در چارچوب روند تکاملی جای می گیرد.
اشکال متضاد حضور پیشرفت هم می تواند به شکل مثبت باشد؛ یعنی بازگشت از سوی عوامل و نیروهای نماینده ی پیشرفت به کار گرفته شود و بنابراین بازگشت در خدمت پیشرفت باشد،همچون رنسانس در اروپا؛ و هم می تواند به شکلی منفی باشد؛ یعنی بازگشت از سوی عوامل و نیروهای نماینده ی پسرفت و ارتجاعی به کار گرفته شود و در خدمت بازگشتی ارتجاعی باشد، همچون بازگشت ادبی در ایران و یا بازگشت به 1400 سال پیش به وسیله نیروهای مرتجع رژیم کنونی ولایت فقیه. در این صورت دوم یعنی شکل منفی بازگشت، در صورت جمع شدن شرایط لازم، زمینه ای غلیظ  برای جهش و پیشرفت های گوناگون بعدی به وجود می آید.
تصور نادرست حق شناس از اینجا برمی خیزد که رنسانس را در«بازگشت» خلاصه می کند. در حالی که در«بازگشت» رنسانسی - چنانچه حق شناس هم به آن اشاره می کند - به اصطلاح«خیری» نهفته است؛«خیری» در راستای پیشرفت و تکامل. طبقه ای نو یعنی بورژوازی می خواهد نظام موجود را تغییر دهد و به نظام دیگری تبدیل کند؛ نظامی که در راستای تکامل است، یعنی نظام سرمایه داری. اما این طبقه برای حرکت رو به پیش و در تقابل با فرهنگ حاکم، از عناصر مثبت فرهنگی گذشته و البته نقادانه یاری می جوید صرفا برای اینکه راه را برای خود و فرهنگ ویژه ی خود آسان تر و ساده تر باز کند. این طبقه مستقیما و بدون روپوش نمی تواند فرهنگ خود را طرح کند و بنابراین رو به روش غیرمستقیم آورده و فرهنگ خاص خود را در دل فرهنگ گذشته پنهان می کند و یا آن را مقدمه ای بر طرح فرهنگ ویژه خود می سازد. به بیانی دیگر برای اینکه خیز به جلو بردارد و یا بپرد، به عقب برمی گردد.  
رنسانس بازگشت عملی به اقتصاد، سیاست و یا حتی تحقق عملی فرهنگ یونان باستان به گونه ای ناب نیست، بلکه استفاده از آن ها- در اینجا اساسا فرهنگ - برای جهش به پیش و برای ایجاد فرهنگی نوین یعنی فرهنگ سرمایه داری است که با فرهنگ یونان باستان تفاوت اساسی و کیفی دارد. چنین دیدگاهی حتی در نمودارهایی که حق شناس کشیده نیز خود را نشان می دهد. رنسانس، نضج فرهنگی سرمایه داری در دل فئودالیسم است و برای رشد سرمایه داری تلاش می کند و مقدمات و زمینه فراهم می آورد.(3)
پرسش دوم:   
«2- چنانچه بازگشت را به عنوان یک روند تکاملی بپذیریم، شرایط بهره گیری از آن به وسیله ی تاریخ چیست؟ به عبارت دیگر، شرایط بروز بازگشت در تحولات تاریخی چیست؟»
این بهره گیری به وسیله ی تاریخ، همان نکته ی مورد توجه ماست. بازگشت در تاریخ صورت می گیرد تا پیشرفت از آن بهره بگیرد. به بیانی دیگر اشکال مثبت و منفی بازگشت در هر حال شرایط را برای پیشرفت آماده می کنند. آنچه که مهم است این است که عوامل و نیروهای نوین تاریخی یک جامعه ی معین چگونه از این اشکال به سود پیشرفت بهره می گیرند و آن را تحقق می بخشند.
در رنسانس بازگشت کاملا آگاهانه و مثبت و از جانب نمایندگان فرهنگی نیروی نویی به خدمت گرفته می شود که خواهان تکامل همه جانبه در اقتصاد، سیاست و فرهنگ است و طی یک دوران تاریخی معین امر خود را تحقق می بخشد. این بازگشت تنها از نظر صوری بازگشت به شمار می آید و هم به طور خاص و هم به طور عام در خدمت تکامل است.
 در جمهوری اسلامی بازگشت به گذشته خلاف خواست و اراده ی مردم و نیروهای نوین تاریخی، از سوی نیروهای کهنه و پلیدی به خدمت گرفته می شود تا منافع آن نیروهای کهنه را در شرایط نوین کشوری و جهانی تامین کند. امر دوم از دیدگاه خاص، خلاف روند تکامل و یک بازگشت ارتجاعی به شمار می آید، اما از دیدگاه عام تاریخی امری است که ضد خود را می پروراند؛ یعنی شرایط را برای جهش های بزرگ تری به پیش و در جهت تکامل آماده می کند.
به گونه ای ساده، بدون این حکومت تا کنون 43 ساله ی جمهوری اسلامی، علیرغم دردبار و رنجبار بودن آن برای تمامی مردم ایران و به ویژه طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش، شاید این همه امکان اندیشیدن و تعقل در مورد گذشته و آت و آشغال های موجود در تاریخ فرهنگی( به ویژه مذهبی) و سیاسی ایران و این همه پرسش درباره ایرادات و ضعف های تاریخی ملت ایران و این همه انتقاد از خود مردم ایران فراهم نمی شد. انتقاد از خودهایی که می تواند دوره ی کنونی را که ما به ژرفای چاهی عمیق سقوط کرده ایم، به یکی از بزرگترین اوج ها و فرازهای برجسته ی تاریخ ایران تبدیل کند.
پرسش سوم 
«3- اصول و قواعد جاری در روند بازگشت کدامند؟ »( در این مورد در بخشی مجزا صحبت خواهیم کرد).
پرسش چهارم
«4- آیا پذیرش روند بازگشت مستلزم نفی روند دیالکتیک در تاریخ، یا دست کم، مستلزم نفی شمول عام آن خواهد بود؟ یا اینکه بازگشت نه تنها دیالکتیک تاریخی را نفی نمی کند، بلکه به تکمیل و رفع نارسایی های احتمالی آن نیز کمک خواهد کرد؟ با به طور خلاصه رابطه ی بازگشت با دیالکتیک در تاریخ چه می تواند باشد؟»( ص 8)
اینجا همان اشتباه دوباره تکرار می شود. قرار است که با بررسی بازگشت در تاریخ «نارسایی های احتمالی» دیالکتیک بر طرف شود. گویا دیالکتیک تنها پیشرفت را و در روندی خطی در بر می گرفته و به هیچ وجه شامل بازگشت نمی شده است. و این در حالی است که به ویژه  کلاسیک های مارکسیسم همواره در مورد برگشت های موقتی در چارچوب پیشرفت عمومی اشاره کرده اند.
ادامه دارد.
م- دامون
بهمن 400
یادداشت ها
1-     البته حق شناس از عبارت« به ظاهر درست بر خلاف اصول و مبانی دیالکتیک تاریخی» استفاده می کند، اما زمانی که به شرح دیالکتیک هگل از دیدگاه خود وی پرداختیم خواهیم دید که طبق این شرح بازگشت را نمی توان«به ظاهر» برخلاف اصول و مبانی دیالکتیک تاریخی دانست بلکه با چنین شرحی بازگشت برخلاف اصول و مبانی دیالکتیک خواهد بود. خود وی نیز کمی بعد در پاره ی 4 نوشته ی خویش و پس از شرح برخی بازگشت ها می نویسد که «به نظر نمی رسد که بتوان این رویدادها را در چارچوب منطق دیالکتیک به شکل کلاسیک آن توجیه نمود».
2-    ما در مقالات خود با نام درباره ی شناخت، در مورد مساله ی بازگشت در تاریخ در مورد اشکال گوناگون وحدت اضداد در تکامل و نیز امکانات متضاد در هر پدیده وهمچنین شکل های بازگشت در زمینه های گوناگون صحبت کرده ایم و خواننده این نوشته را به آنها رجوع می دهیم.  
3-    نوشته ی حق شناس پر از تضاد است. او این نمودار را رسم می کند که در رنسانس نخست به گذشته برگشت می شود و آنگاه سیر تکامل از این گذشته به سوی آینده از سر گرفته می شود. اما او نمی تواند حتی در سال 1358 که خمینی و نیروهای مرتجع گرد وی امثال بهشتی  دست بالا را در حکومت داشتند، چنین مسیری را برای جمهوری اسلامی پیش بینی کند و حتی با درک های نادرست خود در مورد فرهنگ ایران، ذره ای امیدوار باشد که مثلا گونه ای رنسانس فرهنگی در ایران- مانند تمدن اسلامی در قرون وسطی- شکل بگیرد؛ زیرا تفاوت دو نیروی طبقاتی- تاریخی در رنسانس و در بازگشت نوع جمهوری اسلامی کاملا روشن است. یکی برمی گردد که پیش رود و دیگری برمی گردد برای این که جلوی پیشرفت را بگیرد و بقای حکومت باد آورده و موجودیت کنونی خود را تضمین کند. یکی بورژوازی انقلابی قرون جدید است و دیگری مشتی طفیلی و فسیل تاریخی که جا پای بورژوا- کمپرادورهای مرتجع گذاشته و به جای اشکال نیمچه مدرن آنها از عقب مانده ترین و مرتجع ترین اشکال سیاسی یعنی ولایت فقیه و سازمان هایی مانند شورای نگهبان و مجلس خبره گان و نیز فرهنگی یعنی تسلط مطلق دین و مذهب در متحجرترین اشکال خود سود می جویند. 

 

۱۴۰۰ اسفند ۱, یکشنبه

تحریم مراسم حکومتی 22 بهمن و لزوم برداشتن گام هایی تازه به وسیله ی توده ها

 
تحریم مراسم حکومتی 22 بهمن و
 لزوم برداشتن گام هایی تازه به وسیله ی توده ها
 
جنبش توده ها در راه خود پیش می رود و علیرغم موانع هر روز بیش از روز پیش تکامل می یابد. روزهای کنونی، روزهای مبارزات معلمان و فرهنگیان و از جمله استادان دانشگاه ها و همچنین کارکنان بهداشت، روزهای اعتصابات هر روزه کارگران، روزهای مستمری بگیران و بازنشسته هاست. در کنار آنها، هر روز گروه های تازه ای به توده های ناراضی و عاصی می پیوندند و با اعتصاب، گردهمایی و راهپیمایی دامنه ی جنبش را گسترده تر می کنند. دامنه ی این اعتراضات چنان که می دانیم به جانبازان جبهه های جنگ، خانواده های شهدا یعنی کسانی که به خاطر حکومت این جانیان و دزدان و مال پرستان در جبهه های جنگ و یا جاهایی دیگر کشته شدند و نیز دستگاه های حکومتی کشیده شده و بخش هایی از ستون های استوار رژیم را به لرزه در آورده است.
پیشروی جنبش در این گونه های مبارزاتی مثبت، شکل عمومی جنبش است، اما جنبش جدای از این، همواره در اشکال دیگری نیز پیش رفته و پیش خواهد رفت. بخشی از این اشکال مربوط می شود به عدم شرکت در انتخابات و مراسم و راه پیمایی هایی که از جانب حکومت برگزار می شوند.       
تحریم  راه پیمایی22 بهمن
مراسم حکومتی 22 بهمن به وسیله ی توده ها به طور کامل تحریم شد و سوت و کورتر از هر سال دیگر- در واقع سوت و کورترین سال پس از انقلاب 57 - برگزار شد. اینک برای بسیاری از توده ها چنین مراسمی جز تجلی غصب و مسخ نتایج همان انقلاب بزرگی که توده ها با هزاران آمال و آرزو و برای استقلال و آزادی پیش بردند چیز دیگری به نظر نمی رسد. مردم بیش از پیش  پی برده اند که هر گونه شرکت در چنین مراسم حکومتی ای موجب استفاده خامنه ای و پاسداران اش از شرکت آنها برای توجیه سیاست و برنامه های خود می شود و در پی خود سرکوب هر گونه جنبش برحق توده ها و بازداشت و زندانی کردن و اعدام فرزندانشان را موجب می گردد. به این ترتیب توده ها با شرکت نکردن در این مراسم نشان دادند که نه تنها به این غصب و مسخ انقلاب شان تن نمی دهند، بلکه در عین حال نشان دادند که حکومت در بی پایه ترین وضع خود قرار دارد و مردم نه تنها آن را قبول ندارند بلکه از آن متنفر و مدت هاست که علیه آن در حال مبارزه اند.  
 حکومت و در راس اش خامنه ای و آخوندها و پاسداران اش نیز در مورد شرکت توده ها در این مراسم جز مشتی دروغ تحویل مردم ندادند. دروغ هایی که توده ها اینک و بیش از هر زمان دیگری به ساده گی و آسانی به آنها پی می برند و به تمسخر آنها می پردازند.
 تحریم یکپارچه مراسم حکومتی 22 بهمن گامی دیگر بود در راه گسستگی های بیشتر بین توده ها و حکومتی که بر آنها مسلط است. این گام توده ها، از یک سو آنها را به اتحاد و یگانگی شان در مقابل حکومت بیشتر مطمئن می کند و از سوی دیگر این را که در زمینه های دیگر نیز پیش روند و جنبش شان را گسترده تر و ژرف تر سازند، بیشتر آماده می سازد.
 روشن است که گسستگی ای که بین توده ها و حکومت ایجاد شده است باید با گسستگی بندهای دیگری پیش رود که هنوز میان توده ها و حکومت مشترک است. باید که توده ها این تحریم مراسم حکومتی را به دیگر برنامه ها و مراسمی که حکومت برگزار می کند و از آنها برای توجیه حکومت خود و تسلط بر توده ها استفاده می کند تعمیم دهند. در چارچوب مراسم حکومتی مهم ترین رشته بندهایی که باید گسسته شود، شرکت در مراسم مذهبی حکومتی است.
آنچه که جنبش در دوران اخیر نشان داده این است که آخوندهایی که موقعیت و جایگاهی دارند و سبیل شان حسابی چرب شده نه تنها در جنبش های اصیل توده ای شرکت ندارند، بلکه در مقابل این جنبش ایستاده اند و در تبلیغات علیه آن و سرکوب اش نقش دارند.
 از میان آخوندهایی هم که مخالف حکومت هستند، با توجه به وجود دستگاه های امنیتی در حوزه ها و مدارس طلاب، بخشی، پنهانی بازداشت و زندانی و یا ترور می شوند و بخشی دیگر از ترس خامنه ای و دستگاه  های امنیتی اش جرئت مخالفت  شان را از دست داده اند و سکوت پیشه کرده اند. بخش های دیگری نیز هستند که حداکثر انتقادشان این است که چنین حکومتی موجب از دست رفتن مذهب در نزد توده ها و «جایگاه والای روحانیت» در میان آنها می شود. در بهترین حالت این دسته ها نیز نگران از دست دادن موقعیت استراتژیک خود هستند و بیشتر آنها  گرچه در مورد جایگاه معنوی روحانیت آه و ناله سر می دهند اما بیش از آنکه نگران موقعیت معنوی روحانیت باشند، نگران موقعیت مادی آن در آینده می باشند.
از سوی دیگر مهم ترین مراسمی که حکومت آخوندها در پشت آن سنگر گرفته و بر مبنای آن از نفوذشان در توده ها یاد می کنند مراسم مذهبی به ویژه در ایام محرم و صفر است. آنها همچنان که از مراسم حکومتی سیاسی به شکلی کامل برای نشان دادن مقبولیت دروغین خود و این که مردم با حکومت هستند و نیز برای بهره برداری از آن برای سرکوب توده ها استفاده می کنند، بسی بیشتر از آن از مراسم مذهبی حکومتی چنین استفاده هایی می کنند. در دوره های اخیر آنها تلاش کرده اند که ابتکارات بیشتری به خرج دهند و به این مراسم رنگ و جلای بیشتری ببخشند و با ایجاد جاذبه های در آن، توده ها را برای کنجکاوی به مراسم و یا حداقل تماشای آن بکشند و بدین سان در مورد مقبولیت و نفوذ خود هوار بکشند. در اهمیت این مراسم برای حکومت همان بس که خمینی گفت «اسلام به این  مراسم محرم و صفر و عزاداری ها زنده است». و منظور خمینی از اسلام همین حکومت ولایت فقیه بود.
از سوی سوم باید پذیرفت  که مذهب امر خصوصی افراد است. بسیارند توده هایی که دین ندارند و نیز بسیاری که اسلام، دین شان نیست و پیرو ادیان دیگر هستند و بنابراین مراسمی این گونه به آنها مربوط  نمی شود. همچنین در میان توده های پیرو اسلام بسیارند افرادی که سنی مذهب هستند و در مراسمی که به وسیله شیعه مذهبان برگزار می شود شرکت نمی کنند. و نیز می دانیم در میان شیعیان جریان هایی که به مراسم مذهبی این گونه باور نداشته باشند کم نیستند. بنابراین باید با توجه به این که دین و مذهب امر خصوصی افراد است، چنین مراسمی نیز باید امر خصوصی افراد باشد.
و بالاخره باید توجه داشت که باید موقعیت آخوندها و روحانیون و روضه خوانان و نوحه خوانان که نان شان از طریق چنین مراسمی تامین می شود، موقعیتی که برای آنها همچون پله ای در پیش رفتن به سوی موقعیت های بالاتر به شمار می آید، به گونه ای استراتژیک تضعیف شود. باید همواره عبارت آن کشاورز آگاه اصفهانی در نظر آورده شود که به آخوندی که برای خالی نبودن عریضه به میان کشاورزان رفته بود گفت که «نگاه به این جمعیت کن! آیا میان آنها یک روحانی می بینی؟».  
 بنابراین توده های به ویژه شیعی همچنان که در مورد مراسم های سیاسی حکومتی متحد عمل کرده و آن را تحریم کردند باید مراسم مذهبی ای که از جانب حکومت مستبد خامنه ای برگزار می شود تحریم کنند و اجازه ندهند که حکومت ریاکار از احساسات و اعتقادات مذهبی آنها برای تداوم حکومت اش استفاده کند. به جای آن، توده های پیرو مذهب شیعه می توانند مراسم مذهبی را خصوصی و یا در جمع های محدود به فامیل و اقوام خود برگزار کنند.
تلاش برای تجزیه ی نیروهای دشمن
 گام مهم دیگری که جنبش توده ها باید بردارد حرکت در جهت تجزیه ی هر چه بیشتر نیروهای دشمن است.
 این تجزیه تا حدودی به وسیله ی شرایط اسفناک و دردبار مردم و وضع عمومی کشور و همچنین وضع خاص حکومت یعنی رشد هر روزه ی فساد و تباهی در آن پیش می رود و عمیق تر می شود؛ در حالی که توده ها در اعماق فقر و گرسنگی و بی خانمانی و بی سرپناهی دست و پا می زنند، بخش هایی از حکومت چنان به مال و منال رسیده اند که نمی دانند با این دارایی های بادآورده چه کنند. این امر بیش از هر مورد دیگر در مورد سران مذهبی در دستگاه های حاکم سیاسی، قضایی و سران نظامی به ویژه در سپاه پاسداران صدق می کند. فایل های اخیر سران سپاه که به احتمال زیاد لو رفته اند - فایل مربوط به فساد سران پاسداران و فایل مربوط به شرایط حاد داخلی و امکان بروز شورش های توده ای- از یک سو نشانگر رانت خواری و اختلاس و رشوه دادن و رشوه گرفتن و باندبازی های مالی و فساد فراگیری است که تا عمق آنها را در برگرفته است- دیگر از سران پر مدعای سپاه چه کسانی بیشتر داعیه ی«مؤمنیت» و «حسینی بودن» و خدمت و شهادت در راه اسلام و خدا را داشته اند؟!- و از سوی دیگر نشانگر ترس و وحشت رو به رشد آنها از جنبش توده ها.
این افشاگری ها و افشا شدن ها بی تردید بر پایه های نظامی حکومت به ویژه بسیجی ها و پاسداران رده های پایین تاثیر خواهد گذاشت و آنها را به مخالفت خواهد کشاند. پاسداران جزء و بسیجی ها عموما به خانواده های زحمتکش شهری و روستایی تعلق دارند و در واقع بخشی از توده ها هستند که حکومت آنها را از توده ها جدا کرده است. آنها باید بدانند که گر چه گمان می کنند که در راه اعتقادشان است که به حکومت پیوسته و از آن دفاع می کنند اما در واقع خدمتگزاران مشتی اختلاس گر و دزد و مفسداند که خواه در لباس روحانی و خواه در لباس نظامی بر آنها فرمان می رانند و آنها را در خدمت مقاصد مال پرستانه و قدرت پرستانه ی خود در می آورند. آنها باید بیش از پیش پی ببرند که آنها «بسیج مستضعفین»( و نه حتی مستضعف به معنای بی چیز و بی قدرت، بلکه با همان تفسیر جدیدی که آدمکش بزرگ خامنه ای ارائه داد یعنی همان امامان مورد ادعایش) نیستند و در راه خدا و اسلام مورد نظرشان مبارزه نمی کنند، بلکه سازمان بسیج آخوندها و سران پاسداران یعنی ریاکاران و دزدان و جانیان و اختلاس گرانی هستند که برای پر شدن جیب های خود مبارزه می کنند.
 بنابراین شرایط کلی حکومت از یک سو منجر به تجزیه باندهای دزد و اختلاس گر از یکدیگر و جنگ درونی قدرت می شود و از سوی دیگر موجب منجر به رشد آگاهی هر چه بیشتر پایه های حکومت به ویژه در میان نظامیان.
اما جدا از این سیر کنونی رویدادها، پیشروان توده ها باید میان پایه های حکومت به ویژه پاسداران جزء و بسیجی ها( سربازان که جای خود دارد) بیشتر کار کنند. تلاش کنند با آنها مداوما صحبت و گفتگو کنند و موجب آگاهی بیشتر آنها و بیرون آمدن شان از این مسخ شده گی شوند.
 چنانچه تجزیه و تلاشی درون حکومتی و ریزش پایه های حکومت به ویژه پایه های نظامی آن به وسیله ی توده ها بیشتر و بیشتر رشد کند، دیر نخواهد بود روزی که بخش هایی از گروه های مسلح نیروهای سرکوب به مردم بپیوندند؛ و این به ویژه در دوران خیزش ها و شورش هایی از نوع دی ماه 96 و یا آبان 98 دارای اهمیت بسیار است.
 هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 400

۱۴۰۰ بهمن ۲۴, یکشنبه

در بزرگداشت انقلاب پنجاه و هفت و دو خواست اساسی آن استقلال و آزادی یادداشتی بر سخنان محمد امینی درباره انقلاب 57

 

م

این مقاله در بهمن 96 نگاشته و در وبلاگ قرار داده شد.


                     در بزرگداشت انقلاب پنجاه و هفت و دو خواست اساسی آن استقلال و آزادی

یادداشتی بر سخنان محمد امینی درباره انقلاب 57

اوضاع پیچیده مبارزه طبقاتی در ایران، افراد گوناگون و جریان های سیاسی مختلف را به اظهار نظرات گاه عجیب و غریبی کشانده است. برخی می خواهند چیز تازه و نوی بگویند اما به جای چیزی های واقعا تازه و گشودن دریچه های نو و یا راه هایی برای کشف ژرف تر حقایق، مشتی پرت و پلا سرهم می کنند و خود را به وضع واقعا خنده داری می اندازند. عده ای دیگر تلاش می کنند مواضع فوق چپ گرفته و نشان دهند که مثلا خیلی از بقیه رادیکال ترند. از این گونه اخیر می توان به نظراتی اشاره کرد که اعتراضات و مبارزات خیابانی دی ماه سال جاری را مبارزاتی ضد انقلابی می دانند و هر گونه پشتیبانی از ان را نفی می کنند؛ گویا افرادی از این دسته منتظر یک انقلاب ناب کارگری هستند که «حرفی توش نباشه» و هیچ  ترکیب و درهمی ای در آن به چشم نخو رد.  
برخی از نظرات این افراد و جریان ها، گرچه حتی با ابتدایی ترین اصول بررسی واقعیات و تحلیل سیاسی نمی خواند، اما در خورند که  تحلیل و نقد شوند. علت این است که این گونه نظرات که بامقاصد خاصی ارائه می شوند، حاوی عناصر خطرناکی هستند و می توانند موجب گمراه کردن بخش هایی از نیروهای به ویژه جوان این مرز و بوم شوند. وانگهی، در مقابله با این گونه ادعاها است که نظر و تحلیل مارکسیستی می تواند خود را به وجه روشن تری نمایان کند و محک زند.
نمونه ای از این نظرات که ما می خواهیم دراینجا مورد بحث قرار دهیم نظرات اخیر محمد امینی است. این شخص عموما-  ظاهرا و یا واقعا -  در نوسان بین صفوف لیبرال های ملی و جمهوری خواهان(و شاید سلطنت طلبان) امپریالیستی است. ایشان در یکی از گردهمایی های اخیر در بیرون کشور نظراتی در مورد انقلاب 57 ارائه داده که مثال بارز آن نظراتی است که واقعا«در دکان هیچ عطاری یافت نمی شود»؛ گرچه به هر حال وی همچون بقیه این گونه هوچیان سیاست همان گونه که گفتیم اهداف خاصی را از این نوع دیدگاه ها  دنبال می کند. بررسی نظرات امینی درعین حال بهانه ای است برای ما جهت مروری بر انقلاب 57 و نیروها و اهداف آن
امینی ستایشگر جامعه پهلوی ها
امینی می گوید  انقلاب 57،«انقلاب جامعه غیر مدرن در مقابل جامعه مدرن» بود.(سایت ملیون ایران، گزارش نشست کلن، 28 بهمن ماه 96، تمامی بازگفت های ما در این مقاله از همین گزارش است).
 به این ترتیب جناب امینی، جامعه زمان شاه را «مدرن» می داند. این یک ستایش بی پشتوانه جامعه ای است که نظام استبداد سلطنتی بر آن تسلط داشت و از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جزو عقب مانده ترین جوامع کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها به شمار می رفت. واژه ی «جامعه» که در این جا به جای نظام نشسته، هیچ چیزی را تغییر نمی دهد.  نه می توان برآمد دینی و مذهبی بخش هایی از جامعه را حتی اگر تمامی این بخش ها ارتجاعی باشند و اهدافی ارتجاعی را دنبال کنند، به کل جامعه تعمیم داد، و نه می توان «جامعه» شاهی را«مدرن» خواند و از انقلابی که علیه تمامی وجوه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن متوجه بود، به عنوان انقلاب «جامعه غیر مدرن» نام برد؛ این جز این که می خواهیم مقاصد واقعی مان به روشنی برملا نشود و جای مانور دادن داشته باشد، معنای دیگری ندارد.
 اما نکات امینی: ادعای بالا از یک سو، کلی بافی بی معنایی بیش نیست و از سوی دیگر، از هر گونه محتوی واقعا علمی بی بهره . اولا که نه جامعه زمان شاه جز در برخی موارد(مواردی که آن را به جامعه ای شبه مدرن تبدیل می کرد و نه حتی مدرن به معنای دقیق کلمه) یک جامعه مدرن بود و نه حکومت اسلامی توانسته مردم ایران را که به گونه ای دو زیستی در این جامعه زندگی می کنند، به طور مطلق، به وضعیتی غیر مدرن بکشاند.
معیار و نمونه مان برای جامعه مدرن چیست؟ از جامعه سوسیالیستی به عنوان الگوی مدرن می گذریم و فرض را بر این می گذاریم  که این نمونه، نه وضع کشورهای اروپایی درجه یک و یا دو، بلکه یک کشور درجه سه اروپایی باشد. بر مبنای یک چنین نمونه ای، جامعه زمان شاه مدرن نبود. خواه از نظر اقتصادی و خواه سیاسی و فرهنگی.
نخست اقتصاد:
اگر ملاک مان برای مدرن بودن، ساخت اقتصادی جامعه باشد، نظام اقتصادی زمان شاه بر وابستگی مطلق به امپریالیسم، صدور نفت و صنایع مونتاژ، واردات همه چیز و صادارت صنعتی نزدیک به صفر متکی بود و وضع کشاورزی بسیار نابسامانی داشت تا جایی که این جملات معروف ورد زبان مردم بود که ما «نمی توانیم حتی یک سوزن بسازیم» و یا «گندم و برنج مان را هم وارد می کنیم». و یا کافی است که کتاب هایی که در تحلیل دوران شاه حتی به وسیله ی نمایندگان بورژوازی ملی و لیبرال ( برای نمونه، اقتصاد ایران - ابراهیم رزاقی و یا اقتصاد سیاسی ایران- همایون کاتوزیان و...) و نه به وسیله ی چپ ها و جریان های مارکسیستی، به رشته ی تحریر در آمده بخوانیم تا متوجه ابعاد عقب ماندگی اقتصاد زمان شاه بشویم. همین ساخت اقتصادی به اصطلاح مدرن از سوی حکومت اسلامی نه تنها حفظ شد، بلکه برخی اجزای آن نیز رشد یافت. البته، برخی از وجوه این ساخت اقتصادی در جمهوری اسلامی دستکاری شده و مثلا برخی بخش ها همچون تجاری، ربایی و دلالی بیشتر رشد کرده و یا به طور کلی وضع کنونی اقتصادی صد پله بدتر از زمان شاه شده است، اما اینها هیچ تغییری در این حقیقت نمی دهد که اقتصاد زمان شاه سابق که یک نوکر، مزدور و سگ زنجیری امپریالیسم غرب بود، یک اقتصاد عقب مانده و غیر مدرن بود، حتی در مقایسه با کشورهای درجه سه اروپایی.
دوم سیاست:
 در زمان حکومت پهلوی یک استبداد سلطنتی فردی واقعی(در تقابل با حتی حکومت های سلطنتی تشریفاتی در برخی از کشورهای امپریالیستی اروپا) برقرار بود. خود شاه قدرت مطلق بود و احدی حتی از طبقه خودش نمی توانست به او «تو» بگوید. به عبارت دیگر حتی میان طبقه حاکم نیز دموکراسی وجود نداشت. نظام شاهی- گرچه در مقایسه با استبداد کنونی دینی در سطح کمتری- بر همه چیز مردم مسلط بود. در عرصه سیاسی، نه آزادی اندیشه وجود داشت و نه آزادی احزاب (یا تشکلات حتی صنفی مانند سندیکا و اتحادیه) و نه آزادی اجتماعات و تظاهرات؛  نه مجلس واقعا ملی و حکومت انتخابی و غیره و نه قوانین حقوقی و دستگاه قضایی پیشرفته. اگر جمهوری اسلامی مجلس خبرگان را دارد، شاه هم مجلس سنا (یا مجلس درباریان و برگزیدگان) را داشت. البته همه این موارد در حکومت اسلامی بدتر شده است اما این، تغییری در نفس غیر مدرن بودن دولت و سیاست و قضا در زمان شاه نمی دهد، اگر ملاک مان دموکراسی حتی پیش پا افتاده و سرودم بریده بورژوایی در همین کشورهای درجه سه غربی باشد. این یک نظام سیاسی ارتجاعی و نه مدرن بود و در نفس استبداد فردی، عقب ماندگی سیاسی و غیر مدرن بودن، فرقی اساسی با حکومت اسلامی که این نیز یک استبداد دینی و مذهبی است، نداشته و ندارد. ایران زمان شاه تا زمان انقلاب به جزیره سکوت و آرامش معروف بود و آرامش و سکوت محض آنچنانی به هیچ وجه علامت مدرن بودن نیست.
مهم ترین خواست سیاسی انقلاب دموکراتیک، خواست آزادی است( که  در دوران کنونی رهایی از حکومت دینی و جدایی دین از حکومت به آن اضافه شده است) و این خواستی است که در انقلاب 57 نیز در مرکز خواست های مردم قرار داشت و همین امر نشاندهنده این است که جامعه زمان شاه، آزاد یا مدرن نبود؛ مگر انکه منظورمان از مدرن بودن تنها برخی وجوه خاص جمهوری اسلامی مانند حجاب اجباری باشد که در زمان شاه وجود نداشت.
 سوم فرهنگ:
 در زمان شاه، تا آنجا که مسئله به فرهنگ مدرن و فرهنگ غیر مدرن بر می گردد، اجازه فعال بودن به هیچ فرهنگ ملی و مترقی داده نمی شد، بلکه برعکس این فرهنگ نوکر صفتی و پرستش غرب بود که در ایران رواج داده می شد. بسیاری از کتاب ها علمی و هنری یا اجازه چاپ نداشتند و یا سانسور می شدند.(1) فرهنگ سازان، دانشمندان، هنرمندان و اندیشه پردازان تا زمان پیروزی انقلاب، یا باید زبان در کام می کشیدند و یا خود را در هر زمینه ی هنری و علمی سانسور می کردند و یا جایشان در زندان بود. کم نبودند نویسندگانی که به دلیل تالیفی علمی در زمینه جامعه و سیاست، نوشتن نمایشنامه و داستانی، سرودن شعری و یا ترجمه متنی سال ها در زندان سپری کرده و شیره جان شان به وسیله شاه کشیده شد. تمامی این امور در حکومت اسلامی البته بدتر شده، اما این که در این حکومت بدتر شده، چندان امتیاز مثبتی به حکومت شاه نمی دهد که ما اکنون بتوانیم از واژه هایی مانند مدرن برای آن حکومت استفاده کنیم. هم آن و هم این هر دو غیرمدرن بودند.
البته در مورد حقوق و آزادی های زنان، برخی بخش های فرهنگی همچون موسیقی(به ویژه فولکلوریک و البته باز نه در همه ی وجوه) یا آزادی های اجتماعی، وضع در زمان شاه بهتر بود، اما این را نمی توان کلیت داد و گفت چون برخی آزادی های فرهنگی و اجتماعی در زمان شاه وجود داشت، پس ما در زمان شاه با جامعه ای مدرن طرف بودیم. اگر چنین نمونه هایی بتواند نشانه های یک حکومت مدرن باشد، باید به جمهوری اسلامی نیز حداقل در مواردی لقب «مدرن» بودن نسبت داد. زیرا در همین حکومت اسلامی، سطح نیروهای تحصیل کرده به ویژه نیروهای تحصیل کرده زنان (تحصیلات تا مدارج بالای دانشگاه) و باز به ویژه  در روستاها به مراتب بیشتر از زمان شاه گشته است، طلاق گرفتن زنان به ویژه در روستاها از حال تابو بیرون آمده و ... وانگهی ما چه داریم در مورد کشورهای زیر سلطه افریقا، آسیا، آمریکای لاتین بگوییم. لابد چنین کشورهایی که از مسائلی که ما رنج می بریم، همچون برخی آزادی های زنان و یا برخی آزادی های فرهنگی و اجتماعی، رنج نمی برند، مدرن هستند! ممکن است گفته شود:« خوب وضع آنها بهتر از ماست». بله، این تا حدودی درست است. اما دلیلی بر مدرن بودن آن جوامع نیست. 
ستایش امینی از ارزش های «مدرن» جامعه شاهی
امینی می گوید انقلاب 57«ضد انقلاب در برابر ارزش های مدرن جامعه ایران» بود. پس، از نظر امینی این تحلیل گر تاریخ و سیاست، انقلاب 57 ایران، نه یک انقلاب، بلکه یک «ضد انقلاب» بود. آیا این موضع، تفاوتی با مواضع امپریالیست ها و بورژوا- کمپرادورهای زمان شاه و اپوزیسیون کنونی آمریکایی دارد؟ اگر امینی می گفت که برخی از ارزش هایی که طبقه مسلط شده بر انقلاب بر جامعه حاکم کرد درمخالف و ضدیت تام با برخی از ارزش هایی قرار داشت که در زمان شاه با واسطه ی مبارزه مردم به دست آمده بود، این گفته می توانست درست باشد.
 به راستی از نظر امینی چه چیز در انقلاب 57 «ضد انقلاب» است؟ آیا ضد انقلاب، حکومتگران آخوند و مکلاهای دینی هستند که نتایج انقلاب را تصاحب کردند و استبداد دینی برقرار کردند و یا توده های مردم که اکثریت آنان را طبقه کارگر و دهقانان و دیگر زحمتکشان شهر و روستا تشکیل می دادند؟ اگر بحث بر سر حکومت گران است، آری این ضد انقلاب بود و نه انقلاب، و اساسا ارتجاع بود و نه مدرنیت. اما اگر ما به چنان کلی گویی های مبهمی، آن هم در مورد انقلابی همچون انقلاب 57  دست بزنیم و چنان سخن بگوییم که  ضد انقلاب بودن، شامل تمامی طبقات انقلابی و مترقی نیز بشود، آن گاه ما ابتدایی ترین اصول تحلیل اجتماعی و سیاسی را زیر پا گذاشته و سخیف ترین توهین ها را به مردمی کرده ایم که با تمامی وجود و در مخالفت با تمامی وجوه نظام شاهی به میدان نبرد آمدند و خواست های آزادیخواهانه و استقلال طلبانه خود را پیش گذاشتند. 
هر انقلاب واقعی ای بر مبنای تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید و زیر بنا و روبنا استوار است. انقلاب مردم ایران در سال 57، برآمد تضاد نیروهای مولد و مدرن جامعه ایران و در راس شان طبقه کارگر با روابط تولید عقب مانده بوروکرات- کمپرادوری ای بود که با برخی از وجوه جوامع فئودالی در آمیخته بود. بروز سیاسی آن، خواست های دموکراتیک و ضد امپریالیستی تمامی طبقات مردمی بود که در دو شعار آزادی و استقلال تجلی می یافت.
به این معنا، انقلاب 57 ایران، انقلابی به طور عمده مدرن  بود، زیرا دو خواست اساسی استقلال  و آزادی را در سرلوحه خواست های خود داشت. استقلال از امپریالیسم  و ایستادن روی پای خود می توانست ایران عقب مانده را به ایران پیشرفته و مدرن از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تبدیل کند. آزادی یا ایجاد یک دموکراسی واقعی و مردمی در جامعه می توانست تمامی استعدادهای و توانایی های سیاسی و فرهنگی(و ایضا اقتصادی) تمامی طبقات خلقی را شکوفا سازد.
 اکثریت به اتفاق بیشتر طبقات (طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی شهری و روستایی ، بورژوازی ملی) چنین خواست هایی را در کلیت خود دنبال می کردند. هیچ یک از نمایندگان آگاه این طبقات و لایه های پیشرو آنان، هرگز استبداد دینی و آخوندی نمی خواستند و از همان آغاز با آن درافتادند(حتی لیبرال راستی همچون بازرگان نخست گفت «جمهوری دموکراتیک اسلامی» و با روحانیون در افتاد). این همه مبارزه، نبرد و جنگ در پی گیری خواست های انقلابی و از سوی تمامی طبقات مردمی با دولت و حکومت بر قرار شده، آن هم بلافاصله پس از قیام بهمن، نشان از این داشت که انقلاب آنان برای برقراری جامعه غیر مدرنی که حکومت اسلامی می خواست به آنها تحمیل کند، نبود.  
از سوی دیگر، هیچ انقلابی به طور مطلق خلوص ندارد و یا به بیانی دیگر، هر انقلابی به ارتجاع آغشته است و می تواند به آن تبدیل شود. بدین عنوان، انقلاب و ارتجاع، ترکیب و یا وحدت اضداد هستند. علت این است که در انقلاب علیه یک نظام اقتصادی - سیاسی موجود، همواره دو نوع نیروی اجتماعی شرکت دارد؛ نیروهایی که علیه نظام جاری معرف نظام آینده اند و نیروهایی که در مبارزه علیه نظام جاری نماینده نظام ها و ساخت های گذشته اند که نظام اجتماعی ارتجاعی  موجود با آنها هم، یا به طور کامل و یا تا حدودی، در تقابل قرار دارد.
 این نیروها ی اجتماعی می توانند یک یا چند طبقه و یا لایه ها و بخش هایی از یک یا چند طبقه اجتماعی موجود را دربر گیرند. همچنین در یک انقلاب، تشکلات، سازمان ها و نهادهایی شرکت دارند که یا  نماینده آینده اند و یا نماینده گذشته. برخی از این سازمان ها و نهادها مستقیما متکی به یک طبقه و یا لایه هایی خاص از یک طبقه اجتماعی هستند. برخی دیگر در حالی که نماینده طبقه یا لایه هایی از یک طبقه اجتماعی هستند در عین حال مستقل از آن طبقه منافع خاص یک قشر و لایه را دارند(مثلا روحانیت در ایران). اندیشه ها و افکار طبقات و لایه های اجتماعی نیز به همین شکل و بر بستر همین طبقات و نهادها شکل می گیرند. اندیشه های انقلابی و مترقی و اندیشه های  ارتجاعی. هر چقدر یک نظام اقتصادی کمتر با گذشته تصفیه حساب کرده باشد و یا کمتر از گذشته به شکل گسترده تر، ژرف تر و عمیق تری بریده باشد و بسترهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این گذشته(شیوه های تولید، شیو های ارتزاق طبقات و یا لایه هایی از آنها، سازمان ها و نهادهایی از گذشته و اندیشه های واپسگرای وابسته به آن) به وجه  استوارتر،عمیق تر و بارزتری در آن وجود داشته باشد، و از سوی دیگر، هرچقدر نیروها و طبقات اجتماعی که نماینده آینده اند، کمتر آگاهی و سازمان لازمه ی گرفتن رهبری و نیروی سیاسی و نظامی لازم برای به پیروزی رساندن انقلاب را داشته باشند، آن گاه این امکان که  نیروهای واپس گرا و ارتجاعی موجود که در بطن جامعه و در خود انقلاب حضور دارند، رهبری انقلاب را به دست بگیرند و انقلاب را به ضد انقلاب و ارتجاع تبدیل سازند، بیشتر است.(2) به این ترتیب، این مسئله که کدام بخش رو بیاید، انقلاب بر ارتجاع مسلط شود و یا ارتجاع بر انقلاب، کاملا وابسته به تاریخ اقتصادی - اجتماعی و سیاسی - فرهنگی هر کشور معین و وابسته به شرایط مشخص درونی و بیرونی هر کشور معین در برهه انقلاب دارد.
 در انقلاب 57 ایران ، انقلاب به ضد انقلاب و ارتجاع تبدیل شد. درست به این دلیل که لایه هایی عقب مانده و واپسگرا در طبقات بورژوازی تجاری، خرده بورژوازی سنتی شهری و روستایی و لمپن پرولتاریا، با واسطه و رهبری  نهاد روحانیت و سازمان های مذهبی مخالف با شاه، رو آمدند و توانستند حکومت خود را برقرار کرده و نتایج انقلاب را غصب کنند. این مسئله که این ها رو آمدند هم مربوط  می شود به نیرو و توان اجتماعی خودشان،(3) سازش های نظام پهلوی و امپریالیست ها با آنها از 32 به این سو، ضعف نیروهای چپ،(4) دموکرات و لیبرال ملی، وضعیت شبه مدرنی که شاه آفریده بود و ایران را در برزخ میان سنت و مدرنیته قرار داده بود و این مسئله که وابستگی شاه به امپریالیست ها و تبلیغ بخش منحط فرهنگ غربی، مقابله با شاه را در حوزه دین و مذهب رشد داد و این گونه دفاع از هویت مستقل ایران و ایرانی تا حدودی هویت دینی و مذهبی گرفت. (5)          
به این ترتیب، این انقلابی بود که نتایج اش به وسیله ی روحانیون و کت و شلواری های کهنه پرست و ارتجاعی به تاراج رفت. انقلابی که اهداف نخستین آن استقلال و آزادی بود، اما با حکومت روحانیون، نه استقلالی به دست آورد و نه آزادی ای. تشکیلات روحانیت و آخوندها به  مرور حکومت استبداد مذهبی را بنیان گذاشتند و هر صدایی را خفه کردند؛ سپس همان طبقه ی بورژواهای بوروکرات- کمپرادور پیشین را با لایه هایی گسترده تر و گوناگون تر، در شکل مذهبی باز تولید کردند و به همراه تمامی لایه ها و اقشاری که نماینده عقب مانده ترین نوع تولید و ارتزاق و تشکل بودند، در تمامی امور اقتصادی، حکومت نعل به نعل وابستگی به  امپریالیست ها را بر قرار کردند. دین و مذهب بر سیاست و فرهنگ تسلط یافت؛ و ایران از نظر اقتصادی، همچنان که زمان شاه سابق بود، وابسته به امپریالیست های غربی و شرقی گشت. از نظر سیاسی و فرهنگی نیز این کشور را تا آنجا که شد و شرایط به آنان اجازه می داد به عقب بازگرداندند.
 چنین امری یعنی اینکه انقلابی به ضد انقلاب و ارتجاع، به ضد خواست های اساسی خود تبدیل شود و تمامی طبقات انقلابی و مترقی پس از انقلاب با نتایجی روبرو شوند که درست صد و هشتاد درجه با آنچه که می خواستند و به خاطر آن مبارزه کرده و کشته داده بودند، مخالف بود(گرچه تمامی نواقص صرفا در آنها نبود و ضعف سازمان های سیاسی طبقه کارگر و خرده بورژوازی کاملا آشکار بود) موجب گشت که در میان برخی از توده های مردم به ویژه در میان لایه های خرده بورژوازی، بی علاقگی و پشیمانی نسبت به انقلاب بزرگ خودشان به وجود آید؛ این امر، اما تغییری در ماهیت و واقعیت آن انقلاب و تضادهای اساسی آن انقلاب که محرک اساسی تمامی طبقات خلقی بود، نمی دهد.
پس  زمانی که امینی انقلاب تمامی طبقات مردم و از جمله طبقات کارگر و دهقان  را با عبارت «ضدانقلاب در برابر ارزش‌های مدرن جامعه ایران» قرار می دهد، از سویی به طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی طبقات انقلابی و مترقی ملت ایران  توهین می کند و از سوی دیگر به آرایش و بزک کردن چهره نظام شاهنشاهی می پردازد.
ستایش جامعه شاهی از سوی امینی با پنهان شدن پشت بیداری مشروطیت
امینی می گوید:«اگر انقلاب مشروطه را شورش بیداری بدانیم، انقلاب ۵۷ طغیان جهل بود.»
این نیز نه تحلیل، بلکه کلی گویی دیگری است و افزون بر آن مغلطه.
ظاهرا جناب امینی دارد دو انقلاب مشروطه و 57 را مقایسه می کند، اما او در واقع نه دو انقلاب را، بلکه مقاصد انقلاب 57 را با حکومت پهلوی ها مقایسه می کند.
از عبارات وی این گونه نتیجه می شود که تمامی طبقات خلقی از موضع «جهل» بر علیه «بیداری»ای طغیان کردند که گویا از زمان مشروطیت برقرار شده و به وسیله حکومت پهلوی ها حفظ شده و تداوم یافته بود.
 آیا نباید به عباراتی از این گونه مشکوک بود و آنها را به کسانی نسبت داد که زیر این نوع عبارات و جملات قصد آن دارند که اصل انقلاب طبقات زیر استثمار و ستم علیه حکومتی ارتجاعی را به زیر سئوال برند، و آب پاکی روی حکومت وابسته به امپریالیسم پهلوی ها بریزند؟
در حقیقت هم، بر مبنای چنین عباراتی می توان چنین نتیجه گرفت که انقلاب مشروطه شورش بیداری بود، شورشی که پیروز شد و نتیجه آن یعنی بیداری به دست آمد و به وسیله ی حکومت های رضا خان  و پسرش حفظ گشته و تداوم یافت تا زمان انقلاب 57 که «جهل» بر علیه آن طغیان کرد و آن را پس راند.
انقلاب 57 درست ادامه ی دو خواست اساسی تمامی طبقات خلقی ایران یعنی استقلال و آزادی بود. این خواست ها خواه در شکل کلی خود و خواه به صورت جزیی در تمامی مبارزات تمامی مردم ایران طی صد سال اخیر در جریان بوده و نقش داشته است. از مشروطیت گرفته تا 20 تا 32 و مبارزات در آذربایجان و کردستان و تا سال 39 تا 42 و سپس انقلاب 57 و نیز پس از آن تا کنون. این دو خواست زیر بنای اساسی انقلاب دموکراتیک نوین ایران از مشروطیت بدین سو بوده و هست. انقلابی که تا کنون، تمامی شرایطی که برای پیروزی آن واجب و لازم بوده، هر بار به گونه ای تحقق نیافته و یا به عبارتی هر بار از سویی و یا از سوهایی لنگیده است. از جمله همین مسئله یعنی هر زمان بروز کمبودی، موجب شکست های آن در دوره های مختلف بوده است.
اما در مورد مقایسه دو انقلاب مشروطه و 57: همانقدر که نادرست است که انقلاب 57 را به این شکل کلی و مطلق «ضد انقلاب» و «طغیان جهل» به شمار آوریم(به این دلیل که برخی اقشار و لایه های ارتجاعی و ضد انقلابی و از جمله لمپن ها که نماینده «جهل» بودند در آن شرکت داشتند و همان ها نیز نتایج انقلاب را به حساب خود واریز کردند) به همان میزان نادرست است که جنبش مشروطیت را به طور کلی و مطلق جنبش بیداری به حساب آوریم، گرچه این وجه بیداری در جنبش مشروطیت عمده بود.
 توجه کنیم که در جنبش مشروطیت برخی از حرکت ها و جنبش ها درست به وسیله ی روحانیونی رهبری شد که گرچه همچون شیخ فضل اله نوری نبودند، اما اگر آنان را در مقابل روحانیونی همچون شیخ محمد خیابانی و یا برخی از متفکران بابی مشروطیت  قرار دهیم، نه تنها روحانیون مدرن و مترقی ای به شمار نمی آمدند، بلکه عقاید مشروطه طلبانه شان آغشته به بسیاری از افکار عقب مانده و ارتجاعی بود؛ مانند سید عبدلله بهبهانی و یا سید محمد طباطبایی و حتی جمالدین اسدآبادی. بسیاری از این قبیل روحانیون (و باز نه تنها شیخ فضل اله نوری که در انتهای  راست و ارتجاعی ترین بخش این روحانیون ایستاده بود) خواهان حفظ دم و دستگاه روحانیت بوده و مخالفت شان بیشتر با سلطنت قاجار بود که شرایط اقتصادی آنان را تا حدودی محدود کرده بود. بسیاری از پیشروان مشروطه در ایران همواره خود را مجبور با سازش با این روحانیون سنتی که دارای نفوذ زیادی در مردم بودند، می دیدند و برای خوشامد آنها و فراری ندادن آنها از انقلاب و نیز پیش بردن برنامه هایشان، حتی افکار مدرن خود را در لفافه های دینی و مذهبی بیان می کردند. به این ترتیب انقلاب مشروطه گرچه بیداری طبقات خلقی ایران( دهقانان، کارگران و زحمتکشان شهری، خرده بورژوازی شهری و نیز بورژوازی ملی ایران) بود، اما نه تنها «بیداری» بسیاری از روحانیونی که در مشروطیت نقش داشتند، نبود، بلکه برعکس آنان را فعال کرد تا خواهان حقوق و امتیازات ارتجاعی گذشته( امتیازات دستگاه روحانیت، قانون گزاری، موقوفات و غیره) خود باشند. امثال همین روحانیون و البته به ویژه شیخ فضل الله نوری، بسترهای فکری حکومت کنونی را فراهم کردند. به عبارت دیگر، ریشه های برآمد حکومت کنونی را باید در کمبودها و وجوه ناقص و عقب مانده انقلاب مشروطیت دید و از آن زمان به این سو دنبال کرد.     
اعلان جنگ امینی علیه انقلاب 57
« خیزش ۵۷ اعلان جنگ به ارزش‌های مشروطه بود که نماد یکی از آنها به صورت حجاب اجباری درآمد.» اینک امینی به نمایندگی از ارزش های مشروطه به اعلان جنگ علیه خیزش 57 می پردازد.
از این سخنان می توان نتیجه گرفت که چون در زمان پهلوی ها حجاب اجباری نبود، پس خیزش 57 انقلابی و خیزشی علیه ارزش های مشروطیت بود که به وسیله ی پهلوی ها حفظ شده و تداوم یافته بود. به این شکل اجباری بودن و یا نبودن حجاب، مرکز تقابل مدرن و غیر مدرن می شود و خواست های بسیار گسترده انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ایران(که کمابیش مانند خواست های ملت های تمامی کشورهای زیرسلطه است) به یکی از خواست های آن( که در شرایط معین حکومت کنونی به یک خواست تبدیل شده است و در صورت نبودن حکومت کنونی چنین خواستی وجود نداشت) کاهش می یابد. اینجا هم روشن نیست که تکلیف ملت های غیر مسلمان آسیایی و افریقایی و آمریکای جنوبی که در مبارزه با ارتجاع داخلی و امپریالیسم، چنین خواستی را ندارند چه می شود! آیا خواست ها دموکراتیک و ضد امپریالیستی آنان مدرن است و یا خیر، آن خواست ها نیز غیر مدرن به شمار می روند؟
نکته اساسی در مورد انقلاب57 این است که آن انقلاب، انقلاب مردم ایران بود و نه انقلاب آخوندها وکت شلواری های مذهبی. گرچه آنان نیز بخشی از جنبش عمومی مردم ایران و همان گونه که گفتیم برآمد خواست های لایه هایی از بورژوازی تجاری سنتی ایران، خود دستگاه روحانیت و نیز لایه هایی از خرده بورژوازی سنتی بودند. اما اگر آن انقلاب در اساس انقلاب خلق ایران و در اصل انقلاب طبقات زحمتکش و میانی مردم ایران بود، آن گاه آیا می توان چنین گفت که این اعلان جنگ مثلا طبقه کارگر و زحمتکشان ایران به ارزش های مشروطه بود. امینی مثال «حجاب اجباری» را می زند. توگویی خواست طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی در ایران خواست حجاب اجباری بوده است!؟
خیلی خلاصه انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 درست ادامه انقلاب مشروطه و تازه در سطحی بسیار گسترده تر و بالاتر بود. نمایندگان سیاسی تمامی طبقات در این انقلاب دارای آرمان هایی بسیار والاتر و ژرف تر از مشروطیت بودند. این که این انقلاب به وسیله ی جریان های مذهبی غصب شد و حکومت اسلامی بر ایران بر قرار شد، ذره ای از ارزش های انقلاب 57 کم نمی کند. 
حکومت اسلامی از یکسو خود محصول سازش های همان حکومت به اصطلاح «مدرن» پهلوی با عقب مانده ترین و مرتجع ترین شاخه های روحانیت و احزاب مذهبی متعصب و عقب مانده طی پنجاه سال، به ویژه پس از کودتای مرداد 32 (و آغاز همکاری گسترده با آیت الله کاشانی) بود، و این امر که همین ها طبقات، لایه ها و جریان ها و خود سازمان عریض و طویل روحانیت از دل چنین جامعه ای بر آمدند و چنین نشو و نمایی کردند، خود به خوبی گواه این است که آن جامعه نه تنها مدرن نبود، بلکه بسیار هم غیر مدرن و عقب مانده بود؛ و از سوی دیگر محصول سازش امپریالیست ها با همین احزاب و جریان های مذهبی، درست در بزنگاه پیروزی انقلاب و برای جلوگیری از اوج گیری مبارزات طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و  و نیز تقابل امپریالیستی با سوسیال امپریالیسم شوروی .
ما در اینجا دیگر به این نکته که امینی از جنبش مردم ایران خواستار نفی خشونت و گذار مسالمت آمیز شده است، نمی پردازیم، زیرا در این باره در بیانیه های ما صحبت شده است. تنها به این اشاره بسنده می کنیم که می توان افرادی مانند امینی را با این نظراتی که درباره انقلاب 57 داده، نه در دسته لیبرال های ملی بلکه در دسته بندی سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم قرار داد که همگی نفی خشونت می کنند و خواستار گذار مسالمت آمیز هستند.

30 بهمن ماه 96
هرمز دامان
یادداشت ها
1-   برای نمونه بگوییم که کتاب های نویسندگان ایرانی همچون بزرگ علوی(حتی کتابی مانند چشمهایش)  و نویسندگان خارجی به ویژه ماکسیم گورکی(حتی غیرسیاسی ترین کتاب های وی) ممنوع بود. و نیز چنانچه در نزد کسی کتاب «اصول مقدماتی فلسفه» ژرژ پولیتسر می یافتند، حداقل سه سال زندان در انتظارش بود.
2-   روشن است که چنین شرایطی بیشتر در کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها موجود است تا درکشورهای امپریالیستی که به واسطه ی تسلط سرمایه داری در زمانی دراز خلوص بسیار زیادی یافته اند.  ضمنا به این نکته اشاره کنیم که در انقلاب چین نیز لایه هایی از طبقات عقب مانده فئودال نیز وجود داشتند اما به واسطه ی تسلط طبقه کارگر و حزب کمونیست بر انقلاب و سیاست های درست آن، این حزب توانست از نیروهای آنان به وجه شایسته ای در جنگ با ژاپن استفاده کند.  
3-   توانایی تکیه کردن به لایه های مورد اشاره در بالا و بسیج آنها بر مبنای اندیشه های دینی و مذهبی که از مشروطیت و به ویژه از 32 بدین سو با دادن خروارها مقاله و کتاب و سخنرانی و موعظه و غیره تبلیغ و ترویج کرده بودند.
4-    مهم ترین این ضعف هاعبارت بود از استوارنبودن به روی مباحث اصولی مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی  و به جای آن سستی و اهمال و درهم ریختگی و اغتشاش تئوریک، وجود انواع و اقسام رویزیونیسم و اپورتونیسم چپ و راست، پراکندگی تشکیلاتی که بخشا مربوط به استبداد شاهی و بخشا مربوط به تشکلات درونی خود چپ می شد، شکست های حکومت های سوسیالیستی در شوروی و به ویژه  چین در سال 1976، تبلیغات سهمگین  شاه، نیروهای مرتجع و غیر مرتجع مذهبی و امپریالیستی علیه چپ.
5-   این امر بهانه ای شده در دست عده ای که انقلاب 57 را با اهدافی که ارتجاع اسلامی بر آن مسلط کرد، یکپارچه کرده و نتیجه بگیرند که انقلاب 57 طغیانی فکری و هویتی از جانب «عوام»علیه اندیشه، فرهنگ و تمدن غرب بود؛ افکاری مانند آنچه امینی می گوید. منظور این حضرات از«عوام» لمپن پرولتاریا است که البته آنها این لایه را کلیت بخشیده بخش های زیادی از توده های مردم را شامل آن می کنند. ضمنا این نوع نظرات که بیشتر وجوه روانشناسانه را دنبال می کنند، فراموش می کند که افکار و ایدئولوژی حاکم، افکار و ایدئولوژی طبقه حاکم است و می تواند به مرور نفوذ و تسلط در جامعه به دست آورده و خود را به مثابه افکار و اندیشه های جامعه نمایانده و جهت افکار را تعیین کند.