۱۴۰۰ مهر ۱۴, چهارشنبه

درباره ی شناخت(5) بخش نخست ماتریالیسم تاریخی مساله ی بازگشت در تاریخ( مقاله ی نخست)

 

 

درباره ی شناخت(5) 

بخش نخست

ماتریالیسم تاریخی

مساله ی بازگشت در تاریخ( مقاله ی نخست)

خلوص و آمیزش ساخت های متضاد و همگون شده در جامعه
1-  هر ساخت اقتصادی مرکب، ویژگی هایی دارد که آن را از ویژگی های ساخت های مرکب دیگر متمایز می کند. این ویژگی ها نخست از خصوصیت آن وجهی که عمده و مسلط  است و در واقع محرک و شکل دهنده ی اصلی ساخت است و جهت حرکت ساخت را تعیین می کند بر می خیزد.
2-   ویژگی های وجوهی که غیر عمده هستند نیز به وسیله جهت عمده تغییر و جهت داده می شوند؛ هر چند در روند تغییرات برخی خصوصیات پایه ای  خود را حفظ می کنند. به این ترتیب و در درجه ی دوم، خصوصیات هر کدام از عناصری که در آن ساخت با یکدیگر در آمیزش قرار گرفته اند، ویژگی های یک ساخت را می سازند.
3-   ساخت های مرکب در تبعیت از وجه مسلط و نیز آمیزش های درونی خود مشمول تصفیه و بازسازی هستند. هر گاه به عنوان یک امر عام، تکامل یافته تر شوند، ساخت های کهنه تر یا از بین می روند و یا در تبعیت از ساخت مسلط، اشکال خود را تغییر می دهند و با آن سازگار می شوند.
4-    برای نمونه، در ایران با وجود این که ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور که هم انحصارات دولتی و هم خصوصی را در بر می گیرد(1) در اقتصاد از وجوه نیمه فئودالی تا حدود زیادی تصفیه شده است، اما در عرصه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با نیمه فئودالی، قبیله ای و عشیره ای کماکان آمیزش دارد. از سوی دیگر ساخت سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور در ایران با همین ساخت در کشورهای زیر سلطه ی دیگر تفاوت دارد و از سوی سوم این ساخت اقتصادی با کیفیت ویژه ی خویش به روی همه ی عناصر کهنه اثر گذاشته و ویژگی هایی آن ها را در تبعیت از خود شکل می دهد، اما در عین حال این عناصر خصوصیات ویژه ی خود را نیز دارند که آنها را از وجوه هم شکل خودشان در ساخت اقتصادی کشورهای دیگری که وجه مسلط آنها سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است، متمایز می کند.
5-    به این ترتیب خواه سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور در ایران و خواه ساخت های ترکیب شده با آن، جایگاه و ویژگی هایی دارند که اشکال موجودیت آنها را از همین ترکیب و از خصوصیات همین وجوه در کشورهایی مانند برزیل، ونزوئلا، کره جنوبی، سنگاپور، مصر، سودان، پاکستان، عربستان سعودی، عراق و یا افغانستان متمایز می کند. هر گونه مقایسه ی بین ساخت اقتصادی و یا شکل های حاکمیت سیاسی و نیز خصال فرهنگی در ایران با کشورهای نام برده در عین برخی وجوه مشترک در عین حال نشانگر همین ویژگی های متمایز و متضاد است. 
تکامل بالنده و پسگردهای موقت
1-   انگلس در شرح خود از جنبه ی انقلابی اندیشه ی هگل یعنی دیالکتیک هگلی می نویسد:
«هگل صرفا کنار گذاشته نشد. برعکس کار باید از جنبه ی انقلابی اش ... از شیوه ی دیالکتیکی آغاز می شد... بنابراین در نزد هگل، تکامل  دیالکتیکی پدیدار در طبیعت و تاریخ- یعنی همبستگی علی حرکت بالنده از پست به عالی که خود را با واسطه ی همه ی حرکات پیچ در پیچ و پس گردهای موقت بروز می دهد...»(لودویگ فوئرباخ و پایان فلسفه ی کلاسیک آلمان، برگردان پرویز بابایی، در کتاب لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی، نشر چشمه 1386، ص 54).(2)
 وی سپس همین نکات را تکرار می کند:« این اندیشه ی اساسی بزرگ که جهان نباید به منزله ی  مجموعه ای از اشیا ء از پیش ساخته- پرداخته تصور شود بلکه همچون مجموعه از فرایندها در نظر گفته شود که در آنها اشیاء ظاهرا ثابت و استوار- همانند تصاویر ذهنی شان در سرهای ما به صورت مفاهیم- معروض تغییر مداوم کون و فسادند، که در آنها به رغم همه ی تصادفی بودن ظاهری و همه ی برگشت های موقت، در پایان تکامل بالنده  ی خود را متجلی می سازد. آری، این اندیشه اساسی بزرگ، به ویژه از هنگام هگل به بعد، چنان کاملا در شعور عادی نفوذ کرده که در کلیت اش اینک به ندرت مورد انکار قرار می گیرد.»(همان، ص 55، تاکید از متن است)
2-   در اینجا «برگشت های موقت» در چارچوب کلی  پیشرفت و تکامل بالنده ظاهر می شوند و به وقوع می پیوندند.
دو امکان در تغییر پدیده
ناموزونی در تکامل
1-   مائو  جدا از اشارات خود به مساله ی عقب گرد موقتی و یا بازگشت احتمالی به عقب در مسیر پیشرفت( برای نمونه نگاه کنید به در راه جلب توده ها به جبهه ی متحد ملی، منتخب آثار جلد اول، ص 436 و 438)می نویسد: «در تکامل یک شی یا پدیده تنها دو امکان وجود دارد، امکان خوب و امکان بد. در برخورد به مسائل بین المللی و داخلی باید هر دو امکان را در نظر گرفت. شما می گوئید امسال سال صلح خواهد بود، شاید چنین باشد. اما درست نیست کارتان را برپایه این ارزیابی قرار دهید، بلکه باید کارتان را بر پایه این فرض بگذارید که ممکن است بدترین حالت به وقوع بپیوندد. از نظر بین المللی بدترین حالت در حداکثر خود وقوع یک جنگ جهانی و فرود آمدن بمب های اتمی است.»( منتخب آثار جلد پنجم، سخنرانی در کنفرانس مسئولین کمیته های حزبی استان،...سخنرانی27 ژانویه، ص390 و  نیز در چاپ سازمان انقلابی، ص226. همچنین نگاه کنید به جنگ طولانی، شماره ی 28، منتخب آثار، جلد دوم، ص 196. در آنجا مائو از دو امکان آزادی و انقیاد صحبت می کند).
2-   در اینجا مائو، دو امکان خوب و امکان بد را در تکامل جامعه و در روند رو به پیش( مثلا وقوع جنگ جهانی سوم) در نظر می گیرد. با گسترش دو امکان به پیشرفت و پسگرد گر چه  امکان بد می تواند روندهای پسگردهای موقت را در بر گیرد اما صرفا به آنها محدود نمی شود. 
3-   امکان خوب و امکان بد را می توان در هر شی و پدیده و هر زمینه ی معین، و نیز در جامعه با توجه به شرایط خاص هر جامعه و کشور و نیز هر مرحله ای در تکامل اوضاع جهانی تبیین کرد.
4-   نظام سرمایه داری در تکامل خود هم حاوی جنبه های مثبت و هم حاوی جنبه های منفی بوده است. به مرور و با کهنه شدن این نظام، جنبه های منفی بر جنبه های مثبت این نظام مسلط شده و پدیده را به سوی زوال و مرگ سوق می دهند. متضاد با این جریان، رشد جهت نو درون این نظام است که از نارس و ناکامل به پختگی و کمال گذر کرده و شرایط را برای زندگی نظام نوینی فراهم می سازد. تقابل نو و کهنه درون یک جامعه، اساسی ترین سازنده ی امکانات خوب و بد در تکامل جامعه است.
5-   در کنار تقابل نو و کهنه، تقابل نیروهای کهنه موجود در ساخت های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و یا بین کشورهای متفاوت نیز می تواند به نوبه ی خود امکانات متفاوت و متضادی را رقم بزند. از این گذشته، خود نیروهای نوین نیز می توانند در مبارزه ی خود با جهت کهنه امکانات متفاوتی از پیشرفت و بازگشت را رقم زنند.
6-   به این ترتیب بر مبنای تقابل نیروهای متفاوت نو با کهنه و یا کهنه با کهنه، هر کدام از امکانات خوب و بد مزبور می تواند یا در جهت رو به پیش به وجود آیند و یا شکل پسگرد و یازگشت را پیدا کنند.
7-   این نشانگر خصلت پیچیده و متضاد حرکت و تکامل است. پیشرفت و تکامل تنها حاوی وجه مثبت نیست، بلکه حاوی وجه منفی نیز هست. از سوی دیگر پیشرفت و تکامل حاوی وجه رو به پیش نیست، بلکه حاوی وجه رو به پس نیز هست.
8-   منظور از این عبارات آخر این نیست که هر گونه بازگشتی معنای تکامل و پیشرفت را دارد، بلکه منظور این است که بازگشت موقت و از این رو نسبی و جزیی در روند پیشرفت مطلق و کلی تکامل بالنده، امکان شکلگیری و وقوع دارد.
 در عین حال در پیشرفت و تکامل لزوما شکل و محتوی منطبق بر یکدیگر نیستند و گاه برعکس یکدیگرند. و نیز حرکت رو به پیش و برگشت به گذشته در هر زمینه( اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی  و در هر شرایطی، داخلی و بین المللی) همچون دو امکان متقابل در مقابل تحول و تکامل تاریخی قرار می گیرند.
9-   بر این مبنا می توانیم «دو امکان» مائو را نه تنها بر مبنای نیروهای اساسی مسلط و زیر سلطه  و در حرکت های جاری بلکه بر مبنای امکان های پیشرفت و بازگشت در حرکت تکاملی تاریخ استوار کنیم و یا آنها را بر این مبنا نیز تبیین کنیم.
امکان برگشت تاریخی
1-   مساله ی پیشرفت و بازگشت خواه از نظر زمینه( اقتصادی، سیاسی و فرهنگی)، حوزه ی عمل( دوره ی تاریخی، مرحله ای معین از یک انقلاب و...) و یا شکل و مضمون آن دارای وجوه گوناگونی است. یک جامعه، یک حزب سیاسی و یا یک انسان خواه از نظر فعالیت مادی و خواه از نظر فعالیت معنوی می تواند طی حرکت خود، طیفی از حرکت های مثبت و یا منفی در گرایش کلی رو به جلو، پیشرفت واقعی و یا به اصطلاح پیشرفت، و همچنین حرکت های مثبت و منفی رو به عقب، بازگشت واقعی و یا به اصطلاح بازگشت داشته باشد. در مورد«به اصطلاح پیشرفت» و «به اصطلاح بازگشت» باید گفت که هر پیشرفتی، پیشرفت نیست و ممکن است عین پسرفت باشد و برعکس هر بازگشت و پسرفتی، پسرفت نیست و ممکن است عین پیشرفت باشد. یگانگی نسبی شکل و محتوی در پیشرفت و یا پسرفت یکی از اشکال حرکت و تغییر در تکامل است.
2-   ما در این جا به روی حرکات پیشرفت و بازگشت در سطح جامعه متمرکز می شویم.
3-   در هر پدیده، تضاد و کشاکشی بین وجوهی گوناگونی که آن را می سازند وجود دارد. در مورد ساخت های مرکب( توجه عمده ی ما به روی کشورهای زیر سلطه است)، این تضاد و کشاکش دائمی هم درون وجوه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عناصری که ساخت مسلط و ساخت های تابع این وجوه را می سازند وجود دارد و هم بین خود این وجوه با یکدیگر برقرار است.
4-   کشاکش های مزبور بر سر حرکت رو به پیش و یا حرکت رو به پس، خواه در هر زمینه و خواه میان زمینه های گوناگون به وجود می آید.
5-   همچنان که حرکات رو پیش حاوی تضاد مثبت و منفی است، برگشت به پس نیز حاوی تضادهای مثبت و منفی است.
6-   نکات مثبت و منفی را می توان در یک طیف گسترده از گونه های پیشرفت و بازگشت به کار برد. مثلا ممکن است پیشرفت یا بازگشت در شکل منفی و در مضمون مثبت باشد. یعنی در حالی که در شکل برگشت صورت می گیرد، در مضمون حرکت رو به پیش باشد(مثلا در مبارزات انقلابی جاری به جای آفرینش اشکال جدید، از اشکال پیشین یعنی از رویدادها، مبارزات و شخصیت های گذشته یاری گرفته می شود برای این که مبارزه جاری و رو به پیش هم به نتیجه برسد و هم محتوایی غنی تر بیابد- مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت خود به این نکته اشاره دارد و ما نظرات وی را در پیوست همین مقاله آورده ایم). رنسانس در اروپا نیز از اشکال فرهنگ گذشته بهره گرفت برای اینکه مضمون نویی را پیش برد. و یا برعکس در حالی که در شکل رو به پیش است در مضمون رو به پس دارد(مثلا زمانی که از اشکال پیشرفته ی شعری و یا نثری بهره گرفته می شود اما مضامینی که عمر آنها دهه ها و یا قرن هاست سپری شده است در این اشکال پیشرفته بیان می شود). و بالاخره مواردی هم هست که به گذشته بازگشت می شود و از آن تقلید می شود به قصد بازسازی آن، اما مضمون بی مایه و تهی است؛ مانند دوره ی بازگشت ادبی در ایران در نیمه ی دوم قرن دوازدهم)
7-   گونه ی دیگری که می توان از آن نام برد برگشت هایی خواه در شکل و خواه در مضمون است که می تواند زمینه های جهش های بزرگ به پیش را فراهم کند. این خواه در زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی اجتماع به وجود می آید و خواه در تکامل زندگی یک فرد. برای نمونه  دوره ی سیاست نپ در شوروی از نقطه نظر حرکت عمومی جاری و رو به پیش، یک عقب نشینی، برگشت به گذشته و اقتصاد خرده سرمایه داری بود که به وسیله سیاست های کمونیسم جنگی تا حدود زیادی محدود شده بود. این به سبب پیشرفت های زیادی بود که در دوره ی کمونیسم جنگی حاصل شده بود و پیشرفت طبقه ی کارگر با درست کردن عقبه ی آن به اندازه ی کافی توام نشده بود و به اصطلاح این پیشرفت ها استحکام نیافته بود. به این ترتیب باید ترمزها کشیده می شد و تا حدودی برگشت به عقب به وسیله تاکتیک عقب نشینی( در اینجا بازگشت یک تاکتیک است) صورت می گرفت تا بر زمینه ای سخت تر دوباره حرکت رو به پیش آغاز می شد. به این ترتیب این برگشت به عقب، نقش نوعی تجدید قوا را هم داشت و برای پرش های بیشتر و رو به پیش در آینده صورت می گرفت. تاکتیک های پیشرفت و عقب نشینی( آگاهانه و یا به اجبار) نیز که دو وجه متضاد جنگ را می سازد اشکال کوچک تر همین پیشرفت( پیشروی) و بازگشت( عقب نشینی)هستند، با این تفاوت اساسی که این تاکتیک ها به وسیله نیروی واحدی اعمال می شوند،(3) در حالی که در برگشت های تاریخی که توجه ما بیشتر به آن خواهد بود نیروهای برگشت دهنده از نیروهای حاکم جدا هستند. تفاوت مهم دیگر این است که عقب نشینی تاکتیکی یا بازگشت آگاهانه و نه تحمیلی، برای پرش به پیش است( گرچه ممکن است روی دهد و یا روی ندهد) در حالی که در برگشت های تاریخی ای که تحمیل می شود( و نه آنها که آگاهانه اتخاذ می شوند مانند مورد مثبت رنسانس) این که این بازگشت ها زمینه ساز پیشرفت باشند، آگاهانه نیست، بلکه ناآگاهانه است.(4)
م- دامون
 مهر 1400
یادداشت ها
1-    ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور پس از انقلاب مشروطیت از سوی امپریالیست ها به اقتصاد فئودالی کشور ما دیکته شده و منطبق با منافع آنها شکل گرفته است. این ساخت پس از حذف نسبی ساخت نیمه فئودالی، دارای سه خصلت اساسی زیر سلطه امپریالیست ها بودن، عقب مانده گی در کلیه ی زمینه ها و بوروکراتیک را داراست، یعنی نقش دولت و انحصارات دولتی عموما عمده است.
2 -    به جای« پسگردهای موقت» دربرگردان های دیگر به فارسی«گام های قهقرایی موقت» و یا «فروکش های موقت» نیز به کار رفته است.
3 -    لنین  در مجادله با «چپ رو» ها می نویسد: «آیا این مانند این نیست که ما به هنگام صعود از کوه دشواری که تا کنون اکتشاف نشده و پای کسی به آنجا نرسیده از پیش امتناع ورزیم از این که گاهی با پیچ و خم بالا برویم، گاه به عقب بازگردیم و از سمت انتخاب شده صرف نظر کنیم و سمت های گوناگونی را آزمایش نماییم؟»( بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم، منتخب آثار دو جلدی، جلد دوم، قسمت دوم،  ص 474)
4 -    در مورد مساله ی بازگشت در تاریخ، دفتری با نام بازگشت و دیالکتیک در تاریخ به وسیله ی علی محمد حق شناس منتشر شد( در مرداد 1358) که گرچه حاوی برخی نکات مفید بود، اما دیدگاه های نادرستی خواه در مورد دیالکتیک، خواه در مورد دیالکتیک تاریخ( با عنایت نویسنده آن به دیدگاه هگل و نه دیدگاه مارکسیستی) و خواه در مورد انقلاب و تاریخ ایران در آن وجود دارد و ما در مقاله ای مستقل به برخی نکات آن خواهیم پرداخت.  
 
پیوست
بخشی از متن مارکس درباره استفاده از گذشته برای پیشبرد مبارزه ی جاری در کتاب هجدم برومر لویی بناپارت
«بار سنت همه نسل هاى گذشته با تمامى وزن خود بر مغز زندگان سنگینى می کند. و حتى هنگامى که این زندگان گویى بر آن می شوند تا وجود خود و چیزها را به شیوه ای انقلابى دگرگون کنند، و چیزى یکسره نو بیافرینند. درست در همین دوره‌هاى بحران انقلابى است که با ترس و لرز از ارواح گذشته یاری می طلبند؛ نام هایشان را به عاریت می گیرند، و شعارها و لباس هایشان را، تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام، و با این زبان عاریتى، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند. به همین ترتیب بود که لوتر نقاب پولس حوارى را به چهره زد. انقلاب ١٧٨٩ تا ١٨١٤ به تناوب یک بار جامه ی جمهورى رم و بار دیگر رخت امپراتورى روم را بر تن کرد، و انقلاب ١٨٤٨ هم کارى بهتر از این نیافت که گاه اداى انقلاب ١٧٨٩ را درآورد و گاه اداى رویدادهاى انقلابى ١٧٩٣ تا ١٧٩٥ را...
بررسى این گونه همدستى‌ها با مُرده‌هاى تاریخ، بی درنگ تفاوت بارزى را آشکار می کند. آدم هایى چون کامیل  دمولن، دانتون، روبسپیر، سن ژوست، و ناپلئون، از قهرمانان گرفته تا احزاب و توده ی مردم در نخستین انقلاب فرانسه، در لباس رومى و با زبان و بیانى که از رومیان گرفته بودند، کارى را انجام دادند که لازمه زمان خودشان بود، یعنى شکوفا کردن و تأسیس جامعه بورژوایى مدرن. اگر ردیف اول کسانى که نام بردیم نهادهاى فئودالى را در هم شکستند و سرهاى فئودالى را که روى آن نهادها سبز شده بودند از پیکر جدا کردند، ناپلئون به سهم خود، در درون جامعه فرانسوى شرایطى را پدید آورد که در پرتو آنها رقابت آزادانه می توانست توسعه بیابد، و خرده مالکى زمین و نیروهاى تولیدى آزاد شده ملت به بهره‌بردارى برسد، در حالى که در خارج از فرانسه هر جا که پاى وى بدان جا رسید نهادهاى فئودالى را در حدى که براى بهره‌مند کردن جامعه فرانسوى از گستره‌هاى هماهنگ با ذات خود در پهنه قاره اروپا ضرورى می نمود از میان برداشت. همین که شکل جدید جامعه یکبار براى همیشه مستقر گردید غول هاى پیش از توفان نوح و به همراه آنها روم با همه قد و قواره دوباره زنده شده‌اش، به سرعت ناپدید شدند: بروتوس ها، گراکوس ها، پوبلیکولاها، تریبون ها، سناتورها و خود قیصر، همه و همه به گورهاى خود برگشتند. جامعه بورژوایى، در همان قالب نوپاى خود، دیگر نمایندگان و سخنگویانش را، در سیماى کسانى چون سه، کوزن، رویه کولار، بسه، بنیامین کنستان و گیزو پدید آورده بود. سرداران واقعى این جامعه دیگر پشت میز بنگاه هاى مالى و بازرگانى نشسته بودند و "کلّه‌ پیهى" [der Speckkopf] چون لوئى هژدهم هم مغز سیاسى‌اش را تشکیل می داد. این جامعه بورژوایى که یکسره سرگرم تولید ثروت و پیکار مسالمت‌آمیز در صحنه رقابت بود، آن اشباح رومى را که بر سر گهواره‌اش بیدارى کشیده بودند یکباره از یاد برده بود. ولى جامعه بورژوایى اگر چه (در ذات خود)ناقهرمانانه است، اما قهرمانگرى، از خود گذشتگى و ایثار، دست یازیدن به ایجاد وحشت، جنگ داخلى و جنگ هاى خارجى فراوان لازم بود تا چنین جامعه‌اى به دنیا آید. گلادیاتورهاى این جامعه، آرمان ها، صور هنرى، و پندارهایى را که براى سرپوش گذاشتن بر محتواى دقیقا بورژوایى مبارزات شان و روشن نگاه داشتن شراره‌هاى شور و شوق آن مبارزات که به عنوان مظهرى از تراژدى بزرگ تاریخ ضرورى بود، در سنت هاى اساسا کلاسیک جامعه روم یافتند. یک قرن پیش از آن هم مرحله دیگرى از توسعه تاریخى به همین سان گذشته بود: کرامول و مردم انگلیس، زبان و شور و پندارهاى لازم براى انقلاب بورژوایى خود را از لابلاى صفحات عهد عتیق به عاریت گرفته بودند. ولى همین که هدف واقعى حاصل شد، یعنى دگرگونى بورژوازیى جامعه انگلیسى به سرانجام خود رسید، (دیگر به سرمشق هاى کهن نیازى نبود، و) جان لاک جاى جبقوق را گرفت.
دوباره زنده کردن خاطره مردگان در این گونه انقلاب ها، بنابراین، براى شُکوه بخشیدن به مبارزات جدید بود، نه براى درآوردن اداى مبارزات گذشته؛ براى آن بود که در بزرگنمایى وظایف مشخص در خیال مردم بکوشند، نه براى طفره رفتن از انجام آن وظایف در واقعیت ...؛ براى بازیافتن روح انقلاب بود نه براى به حرکت درآوردن دوباره شبح انقلاب. ( هجدهم برومر لویی بناپارت، برگردان باقر پرهام، ص 15- 13، تاکیدها از متن است)
 
 
 
 

۱۴۰۰ مهر ۱۱, یکشنبه

یادداشت هایی درباره ی مبارزه و جنگ در افغانستان(3 - بخش پایانی)

 

 

یادداشت هایی درباره ی مبارزه و جنگ در افغانستان(3 - بخش پایانی)

 
دوازده
پنجشیر و دو موضع نادرست در مورد آن
شاید بخش مهمی از مردم ایران از مقاومتی که در پنجشیر علیه طالبان به وجود آمده کمتر از خود توده های افغانستان به شور نیامده بودند. بخشی از آن به دلیل همدلی عمومی بین خلق ها در مبارزه شان علیه استثمار و ستم در اشکال گوناگون آن است. بخش دیگر آن به دلیل 40 سال زندگی زیر سلطه ی یکی از عقب مانده ترین و ستمگرترین حکومت های تاریخ  و نفرت داشتن و کینه ورزیدن نسبت به آن است. امر اخیر موجب می شود که مردم ایران، مبارزه ی مردم یک کشور دیگر را که پیوندهای فرهنگی نیز با آن دارند علیه حکومت مذهبی کمابیش همانند، همچون مساله و مبارزه ی خود بدانند و پشتیبانی عمیق از آن به عمل آورند. گویی می دانند تشویق و پشتیبانی از مبارزه ی آنها، تشویق و مبارزه ی خودشان هم هست. ما در عین این که این همدلی و پشتیبانی را ستایش می کنیم اما درست می دانیم که موضع گیری بر مبنای تحلیل وضع واقعی جنبش در پنجشیر استوار گردد.
 نکته محوری مقاومتی که در پنجشیر جریان دارد، حداقل از سوی سران مبارزه، تا کنون صرفا بر سر تقسیم  دولت بین ملیت ها و قوم های موجود در افغانستان و شرکت همه ی آنها در اداره ی امور کشور بوده است. این در نهایت خود، صرفا انحصار طلبی ملی و یا قومی طالبان را هدف گرفته است. حتی سران مبارزه در پنجشیر پیش از درگیری کنونی خواهان گفتگو با طالبان صرفا در همین زمینه بوده اند و نظرشان این بود که چنانچه طالبان این حقوق را( که گاه صرفا به حقوق تاجیک ها محدود می شود) به رسمیت شناسد، آنها با طالبان از در آشتی در می آیند. چنین اهدافی بسیار کوچک تر از خواست مردم افغانستان است. ستم هایی که خواه دولت دست نشانده ی پیشین و خواه اکنون طالبان در افغانستان اعمال کرده و می کنند ابعادی بسیار گسترده تر از ستم ملی و قومی آنهاست و بنابراین مبارزه با طالبان حتی در حد اصلاح طلبانه ی( رفرمیستی) آن ابعادی فراتر از این خواست را در بر می گیرد چه برسد به این که خواست طبقه ی کارگر و دهقان افغانستان برای یک جمهوری دموکراتیک انقلابی خلق به میان آید.
 در عین حال باید در نظر داشت که بخش هایی از ارتش و پلیس رژیم دست نشانده ی سابق نیز به جنبش پنجشیر پیوستند و این وزن ارتجاع را در این جنبش سنگین تر می کند.
با این همه و با در نظرگرفتن نکات بالا، به نظر ما در شرایط کنونی و در مبارزه بین مقاومت در پنجشیر و حکومت طالبان، باید از گرفتن دو موضع خودداری کرد:
نخست باید از محکومیت مطلق جنبش در پنجشیر زیرعنوان ارتجاعی بودن، پرهیز کرد، زیرا چنین موضعی به نفع طالبان خواهد بود؛
و دوم این که از بی طرفی و موضع خنثی گرفتن که گویا هر دو طرف ارتجاعی اند و بنابراین ما کاری به کار دعواهای ارتجاع نداریم و هر دو طرف را محکوم می کنیم نیز باید خودداری کرد؛ زیرا این موضع نه تنها یک موضع منفعل در قبال تضادهای موجود در افغانستان است  بلکه  این نیز عملا به سود طالبان تمام خواهد شد.
بر خلاف این دو موضع نادرست، پشتیبانی مشروط از جنبش پنجشیر همراه با تحلیل و نقد وجوه ارتجاعی ای که بر آن غالب است، باید از نظر تاکتیکی مجاز دانسته شود.  
 
سیزده
افغانستان و ویتنام
هر گونه مقایسه دو وجه دارد: وجه اشتراک و یا وحدت بین دو مورد مقایسه و وجه اختلاف و یا تضاد بین آن ها. در عین حال باید ظرایف اختلافات را در همان وجوه مشترک نیز در نظر گرفت. هدف از مقایسه، شناختن نکات اشتراک مثبت و نکات اشتراک منفی است و این ها هم برای یاد گرفتن و در عمل به کار گرفتن درس های مقایسه است.
روشن است که بسته به شرایط متفاوت یکی از این دو وجه عمده است. در مقایسه  بین دو موردی که در برابر یکدیگر قرار می گیرند، در حالی که تجارب باید واقع بینانه و آن گونه که واقعا هستند، مقایسه شوند، اما در جایی و شرایطی باید نکات اشتراک را برجسته کرد و در جایی و شرایطی دیگر نکات اختلاف را.  در جایی این وجه اشتراک و یا اختلاف باید عمده شود و در جایی دیگر آن وجه اشتراک و یا اختلاف. اینها همه بسته به این است که کدام روند نظری و یا عملی در جنبش معینی و در شرایطی معین برجسته می شود و به عنوان یک نقطه ی اشتراک و یا اختلاف، پدیده ی دیگری را در ذهن مجسم می سازد، به یاد می آورد و یا ما را متوجه آن می سازد و در رابطه ی نظری و عملی با آن برای تبلیغ، آموزش و نیز استفاده در عمل قرار می دهد.
 در مورد مقایسه بیرون رفتن امپریالیسم آمریکا و متحدین هارش از افغانستان، تا آنجا که این بیرون راندن را از دیدگاه تضاد خلق و امپریالیسم بررسی کنیم و نیز شکل بیرون رفتن امریکای متجاوز از افغانستان را که تا حدودی بدون برنامه و هول هولکی شد( که به هرحال از ایرادات و ضعف هایی در برنامه ی سازش با طالبان حکایت می کرد) به طور کلی مد نظر قرار دهیم، آن گاه این یک پیروزی برای خلق افغانستان و شکست شکل تجاوز نظامی و اشغالگری(در شرایطی که  شکل غالب حضور امپریالیسم غرب در افغانستان بود) برای امپریالیسم بود. در این حدود می توان این پیروزی  و این بیرون رفتن اشغالگر را( و البته با در نظر گرفتن ظرایف اختلاف) با ویتنام مقایسه کرد. این جا دو خلق هستند و یک امپریالیسم متجاوز و هر دو این خلق ها امپریالیسم را به شکست کشانده و بیرون رانده اند.  
اما آنجا که صحبت بر سر چند و چون یا کیفیت این پیروزی و این بیرون راندن به میان آید، اختلاف بین جنبش در افغانستان و جنبش ویتنام بروز می کند و این میان دو نکته از همه مهم تر است:
 یکم:  خلق افغانستان رهبری انقلابی نداشت، اما ویتنامی ها داشتند.
دوم امپریالیسم از افغانستان درحالی که از نقطه نظر کلی به واسطه ی مبارزه ی توده ها بیرون رفت از نقطه نظر جزیی بیرون رفتن اش در پی یک سازش با نیروهای ارتجاعی طالبان بود. به این ترتیب در افغانستان، شکست امپریالیسم بیشتر شکست شکل تجاوز و حضور نظامی اش بود و نه شکست به معنای بیرون رفتن کامل امپریالیسم و پایان تمامی اشکال نفوذش؛ در حالی که بیرون رفتن امپریالیسم از ویتنام نتیجه ی یک مبارزه پیگیرانه و تا به آخر بود و سازش با هیچ نیرویی برای به قدرت رسیدن آن نیرو در آن کشور، در آن جایی نداشت. در ویتنام، تنها شکل تجاوز و حضور نظامی امپریالیسم شکست نخورد، بلکه با شکست شکل تجاوز و حضور نظامی و از آنجا که مبارزه علیه این شکل، تجلی تمامی مبارزات خلق ویتنام علیه امپریالیسم بود  به واقع امپریالیسم در تمامی اشکال حضورش شکست خورد و از این نظر در آن مقطع این یک شکست استراتژیک برای امپریالیسم به شمار می آمد.
چهارده
تضادهای کنونی در جهان
تضادهای جهان کدام اند؟ این تضادها در حال حاضر عبارتند از:
 تضاد میان طبقه ی کارگر و سرمایه داران امپریالیست در کشورهای امپریالیستی
تضاد میان طبقات خلق و امپریالیسم در کشورهای زیر سلطه و یا مستعمره
تضاد میان امپریالیست های رقیب
این ها تضادهای مهم هستند. جز این ها دو زیر تضاد نیز وجود دارد که دارای اهمیت اساسی نیستند اما برخی تحولات را در مناطق مختلف توضیح می دهند.
تضاد میان نوکران با اربابان امپریالیست شان
تضاد میان خود نوکران یک امپریالیست  و یا نوکران امپریالیست های رقیب.
تضاد دوم زمانی که بین نوکران امپریالیست های رقیب است در عین حال می تواند تجلی تضاد و رقابت میان امپریالیست ها باشد و یا بشود. مانند دعوای شاه و صدام در گذشته.
این تضادها در تمامی عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی(( فلسفی، علمی، هنری، دینی و مذهبی و غیره) وجود دارد و بسته به اهمیت و یا نوع درگیری و تقابل، یکی از آنها عمده می شود. 
این تضادها عموما وابسته به یکدیگرند. و تحولات جاری جهانی، منطقه ای و کشوری تابع تحرک آنهاست و هیچ تضادی بروز نمی کند که از آنها خارج باشد. 
از میان اینها سه تضاد نخست دارای اهمیت اساسی است و دو تضاد دیگر بیشتر تابع رقابت میان امپریالیست هاست. این دو تضاد به واسطه ی موجودیت و تاثیر می توانند موجب در آمیختگی مسائل شوند.
از میان سه تضاد نخست، در شرایط کنونی دو تضاد حائز اهمیت است: تضاد میان خلق و امپریالیسم  و تضاد میان امپریالیست ها. از میان این دو تضاد با توجه به رویدادهای دو دهه ی اخیر تضاد میان خلق و امپریالیسم عمده است.
 هرمز دامان
نیمه نخست مهرماه 1400

 

 

۱۴۰۰ مهر ۵, دوشنبه

حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان سرنگون باد امارت اسلامی طالبان

 
حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان
 
سرنگون باد امارت اسلامی طالبان
  
طالبان، سه ‏شنبه 16 سنبله، کابینه ی امارت اسلامی‏شان را اعلان کردند. کابینه محض طالبانی، ملایی و مردانه متشکل از رهبران و فرماند‏هان قدیمی و جدید این گروه. این در حالی است که طالبان از همان ابتدا، حرف از حکومت همه ‏شمول و فراگیر می ‏زدند. بسیاری از مرتجعین رژیم دست نشانده ی سابق و کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی منطقه که به حرف ‏های طالبان مبنی بر ایجاد امارت اسلامی فراگیر و همه ‏شمول خوشبین بودند ناامید شدند. مراسم تحلیف کابینه ی جدید طالبان که قرار بود در 11 سپتامبر برگزار گردد به دلیل عدم تمایل و علاقه ‏مندی اشتراک کننده ‏گان لغو شد. به نظر می ‏رسد طالبان میان تمایلات و خواست‏ های درونی و ایدئولوژی تنگ ‏نظرانه و تندورانه از یک طرف و کسب مشروعیت جهانی و منطقوی از طرف دیگر با مشکل مواجه شده‏ اند و نیز قادر به حل تضادها و شکاف‏ های اجتماعی چند لایه و چند پارچه ی جامعه افغانستان نیستند و نمی‏ توانند به ‏راحتی روابط و مشروعیت جهانی را به دست آورد.
منظور طالبان از حکومت همه‏ شمول و فراگیر، تقسیم قدرت در میان سران، فرماندهان و شاخه ‏های متعدد خود‏شان است. آن‏ها قدرت سیاسی را غنیمت مجاهدین امارت اسلامی می‏ دانند. سخنگوی طالبان در جواب رسانه‏ ها در توجیه وعده‏ های‏شان مبنی بر حکومت همه شمول گفت که طالبان یک گروه فراگیر افغانستانی هست و از همه افغانستان نمایندگی می‏ کند و منظور ما از حکومت همه‏ شمول این نیست که ما همه را در قدرت سهیم ‏سازیم، بلکه منظور ما این است که طالبان به همه ی مردم افغانستان خدمت می‏ کند. طالبان خود را فاتح میدان جنگ می ‏دانند و قدرت مطلق سیاسی افغانستان را نیز حق مجاهدین امارت اسلامی می ‏شمارند که در راه اسلام قربانی داده ‏اند. به ‏نظر می ‏رسد اختلافات و تضادهای داخلی‏ طالبان در تعیین و چینش اعضای کابینه ‏شان نیز نقش مهم داشته است و کابینه فعلی طالبان جواب به این خطر فوری و درونی آن‏ها بوده است. طوری که برای حل اختلافات داخلی‏ شان، فیض حمید رئیس ای ایس ای پاکستان دخالت نمود. دخالت مستقیم پاکستان در اختلافات درونی طالبان و آمدن فیض حمید به کابل شبه به‏ دخالت امریکا و آمدن جان کری به افغانستان برای حل اختلاف میان اشرف ‏غنی و عبدالله ‏عبدالله در جریان انتخابات 2014 است. قدرت و امتیازخواهی رهبران و فرماندهان طالبان از مشکلات دیگر است که طالبان با آن مواجه هستند. در رژیم دست ‏نشانده پیشین امتیاز و سهم‏ خواهی افراد، گروه ‏ها و احزاب به ‏شکل عریان و وقیحانه به یک روند غالب دولتداری تبدیل شده بود. امری که در گسترش فساد و شکست رژیم تاثیر زیاد داشت. دیده می ‏شود طالبان نیز مانند هر گروه و حکومت ارتجاعی طبقاتی، از این امر مستثنی نیست و قدرت‏ طلبی و امتیازخواهی در میان آن‏ها نیز به شدت وجود دارد.
 حامیان منطقوی و جهانی طالبان نگران انزوای سیاسی و فروپاشی اقتصادی کامل حکومت طالبان هستند و فشار و توصیه این کشورها نیز نتوانست طالبان را متقاعد به‏ حکومت همه ‏شمول، حداقل به لحاظ سمبولیک کند. دیدگاه تندروانه، شوونیستی و واپسگرایانه و از همه‏ مهم تر رقابت‏ های درونی و قبیلوی طالبان به آن‏ها اجازه نمی ‏دهد که حکومت‏ شان را با حداقل معیارهای امروزی هماهنگ سازند و روابط ‏شان را با کشورهای جهان و منطقه تامین کنند. در نظام جهانی موجود، حکومت طالبان یک حکومت افراطی و غیرمعمول است. به همین دلیل مشکل به ‏نظر می‎ رسد طالبان بتواند خود را در سطح جهان و منطقه از انزوای سیاسی و اقتصادی برهاند.
مسئله دیگری که طالبان را در انزوای سیاسی قرار می ‏دهد، ارتباط طالبان با القاعده و سایر گروه‏ های تندرو اسلامی منطقه است. مهم ترین نهاد امنیتی رژیم طالبان به دست افرادی است که سابقه ی همکاری و ارتباط با القاعده دارند و درلیست سیاه «سازمان ملل» و امپریالیسم امریکا قرار گرفته اند. امارت طالبان بدون حمایت امپریالیسم امریکا توسط اکثر کشورهای جهان به ‏رسمیت شناخته نخواهد شد و منزوی خواهد ماند. این مسئله با توجه به وضعیت اقتصادی افغانستان که هشتاد فصید مخارج رژیم از طریق کمک‏ های امپریالیستی و خارجی تامین می‏ شود، امکان فروپاشی اقتصاد در اثر تحریم و عدم مشروعیت و رسمیت طالبان از سوی امریکا و اروپا را به وجود می آورد. با اعلان کابینه ی طالبان نه‏ تنها امریکا و متحدین اروپایی‏ اش اعلان کردند که در به رسمیت شناختن طالبان هیچ عجله ا‏ی ندارند، حتی کشورهای نزدیک و حامی طالبان جمهوری اسلامی ایران و ترکیه نیز صریحا اعلان کردند که به دلیل عدم فراگیر بودن حکومت طالبان آن به رسمیت نمی‏ شناسند. سوسیال امپریالیسم چین ضمن اعلام حمایت از حاکمیت  طالبان به آنان توصیه نمود تا روابط ‏شان را با جهان بهتر نمایند. پاکستان و قطر از حامیان نزدیک طالبان نیز هنوز طالبان را به رسمیت نشناخته ‏اند و به طالبان از پیامدهای حکومت غیرفراگیرشان هشدار داه ‏اند. با این همه، تقریبا بسیاری از کشورهای منطقه و جهان در شرایط کنونی افغانستان، بدیلی غیر از طالبان مد نظر ندارند. به استثنای کشورهایی مثل فرانسه و تاجیکستان که به صورت علنی خواهان حمایت از «مقاومت» ضدطالبان در پنجشیر هستند، سایر کشورها جهان به شمول ایالات متحده امریکا در تلاش اند با فشار و امتیاز طالبان را آرام و قابل کنترل سازند. طالبان یک نیروی وابسته به امپریالیسم، خواهان روابط با کشورهای امپریالیستی منجمله امپریالیسم امریکا است. رژیم طالبان بعد از بیست سال جنگ مسلحانه و گرفتن قدرت هیچ برنامه ‏ای اقصادی ندارد و تماما به کمک ‏های خارجی متکی است.
طالبان میان تمایلات شدید به ایجاد امارت مبتنی بر شریعت اسلامی که اکثریت از اعضای‏ شان به آن باورمنداند و میان وابستگی و نیاز شدید به‏ حمایت مالی جهانی گیر کرده ‏اند. با قطع کمک‏ های امپریالیستی و منجمد کردن دارای ‏های بانک مرکزی افغانستان به وسیله ی امریکا توان مالی طالبان کاملا از میان رفته‏ است و عملاً تمام ادارات ملکی و نظامی پیشین فلج است. پیامد این امر در کوتاه مدت رکود کامل اقتصاد کشور و در بلند مدت فروپاشی کامل اقتصاد افغانستان است. «سازمان ملل» و نهادهای بین ‏المللی و کشورهای امپریالیست از یک طرف نگران فروپاشی کامل اقتصاد و تبعات آن در افغانستان هستند و از طرف دیگر برای کنترل طالبان از ابزارها و فشارهای مالی و اقتصادی کار می‏ گیرند.
طالبان اصولا یک ماشین جنگی است و در نتیجه برای حل تضادها و معضل اجتماعی فرا راه ‏شان به قوه قهریه و توان نظامی‏ شان متکی هستند. این امر بیشتر به این دلیل است که طالبان یک جنبش مردمی نیست بلکه یک ملیشیای نظامی هست که با توسل به آن به قدرت رسیدند. به‏ همین دلیل این گروه به همان اندازه که در عرصه نظامی و وارد کردن تلفات و شکست بر نیروهای اشغالگر و رژیم دست ‏نشانده و فتح شهرها موفق عمل نموده، در عرصه تعامل و حل تضادهای اجتماعی داخلی و جهانی با مشکل مواجه هستند.
طالبان ناتوان از حل اختلاف داخلی چند پارچه و شکننده اوضاع داخلی افغانستان هستند. اعلان کابینه ی سرپرست یک دست طالبانی، تک ‏قومی، تک ‏جنستی و تک‏ مذهبی بر شدت اختلاف و تضادهای اجتماعی افغانستان می ‏افزاید. به ‏همین دلیل هرقدر طالبان در حل اختلاف‏ های اجتماعی و ملیتی در درون کشور ناتوان شوند به همان میزان به ‏سرکوب و خشونت رو می‏ آورد.
مردم افغانستان به ‏خصوص زنان از ابتدا فریب وعده‏ های طالبان را نخوردند و برای مطالبات و حقوق‏ شان به خیابان ها آمدند. طالبان در نخستین قدم آزادی و حقوق زنان را مورد تعرض قرار دادند و زنان کار، شغل و موقعیت اجتماعی ‏شان را از دست دادند. طالبان با زنان دشمنی عمیق دارند و حضور زنان در رسانه و ادارات دولتی و مکاتب و دانشگاه ها با محدودیت شدید مواجه گردیده است. تحمیل آپارتاید جنسی بخشی از برنامه و سیاست امارت اسلامی طالبان است. طالبان با مردم واقلیت‏ های ملی و مذهبی برخورد تهاجمی و اشغالگرانه داشته ‏اند و ادارات این ولایت ‏ها و ولسوالی‏ ها را به قومندان و فرماندهان‏شان سپرده ‏اند و این امر نارضایتی بالقوه تمامی ملیت‏ های تحت ‏ستم و افراد غیر از گروه طالبان را تقویت کرده است. طالبان حاضر نیستند به‏ جز آنانی‏ که در طول بیست سال جنگ در صف آن‏ها «قربانی» داده‏ اند کسانی دیگر را در بدنه ی حکومت ‏شان شریک سازند.
 توده ‏های مردم و به‏ خصوص زحمتکشان با قحطی و فاجعه انسانی رو‏به ‏رو هستند. فقر شدید اکثریت نفوس کشور را به ستوه آورده است و هر روز بر دامنه فقر و گرسنگی در کشور افزوده می‏ شود. صلیب سرخ سازمان ملل از بحران آواره‏ گی و گرسنگی در افغانستان به‏ خصوص زمستان پیش‏ رو هشدار داده است. بر ‏اساس هشدار «سازمان ملل»، افراد زیر «خط فقر» بعد از سقوط رژیم از 70 فصید به 95 فصید افزایش می ‏یابد. برای بسیاری از مردم افغانستان بخصوص کارگران، دهقانان، زنان و ملیت ‏های تحت ‏ستم راهی جز مبارزه علیه ارتجاع سیاه طالبانی و امارت ‏شان وجود ندارد. زنان افغانستان و نسل ‏جوان و آگاه در صف اول مبارزه علیه طالبان قرار دارند و مبارزه جسورانه زنان افغانستان علیه طالبان نه ‏تنها بر سایر بخش‏ های اجتماع افغانستان بلکه بر روحیه مبارزاتی مردم منطقه و جهان نیز اثر گذاشته است. مبارزات زنان افغانستان، از این ‏رو مایه ی الهام است، چون آنان با یکی از زن ستیزترین جریان‌های سیاسی عصر مواجه هستند.
حرکت مبارزاتی زنان، نباید در دایره تنگ لیبرالی محدود باقی بماند و مورد سواستفاده ی طبقات ارتجاعی قرار گیرد بلکه باید از درون مبارزات آزادی‏خواهانه زنان، جنبش و سازمانی با خصلت توده ‏ای، ملی و انقلابی بیرون آید. حزب ما با حمایت بی‏ دریغ از مبارزات زنان افغانستان که جسارت‏ مندانه پا به میدان مبارزه گذاشته ‏اند دفاع می‏ کند و در کنارشان می‏ ایستد و با جدیت تمام  در ترسیم خط روشن انقلابی در میان صفوف زنان تلاش می‏ کند. شرایط کنونی محک و آزمون جدی برای تمام افراد گروه ‏ها و سازمان مترقی و انقلابی است.
مقامات طبقه حاکمه افغانستان در رژیم دست‏ نشانده پیشین عمدتا از کشور متواری شده اند. جناح تکنوکرات غربی دوباره به کشورهای اروپایی، امریکا و کانادا برگشته ‏اند. این افراد به ‏دلیل عدم حمایت مردمی و نداشتن تشکل، فعلا کاری از دست‏ شان ساخته نیست. آن‏ها با نیروهای اشغالگر وارد کشور شدند و با خروج‏ آن‏ها از افغانستان خارج شدند. رهبران احزاب جهادی که در جریان تجاوز نظامی امپریالیسم امریکا و متحدین شان، نقش سربازان پیاده اشغالگران را بازی کردند و در جریان بیست سال گذشته سرمایه و قدرت داشتند نیز از کشور متواری هستند. این افراد اما مسئله اصلی ‏شان سهم در قدرت هستند. در صورتی که طالبان نتواند این جمع را به شکلی راضی سازند و از طرف دیگر توان نظامی طالبان در اثر تضادهای داخلی و اقتصادی تضعیف شود، این‏ ها به دلیل داشتن احزاب تحت رهبری و داشتن روابط در داخل کشور و احتمالا پشتیبانی بعضی از کشورها از آنها، امکان ایجاد دردسر برای رژیم طالبان را دارند. با این همه، برای بخشی از طبقات ارتجاعی بورژوا- فئودال کمپرادورهای وابسته به رژیم پیشین، احزاب جهادی، بورژوازی لیبرال، شوونیست ‏ها، منتفذین، روحانیون و بخش عقب‏ مانده ی جامعه راه‏ آشتی و تبانی با طالبان باز است. در صورت دوام و استحکام امارت طالبانی، این افراد در خدمت امارت خواهند بود و طالبان امنیت جان و مال آن‏ها را تامین خواهند کرد.
مبارزات مردم افغانستان علیه طالبان و مماشات قدرت‏های امپریالیستی با طالبان نشان می ‏دهد که سنگینی مسؤلیت مبارزه با استبداد خشن طالبانی به عهده ی مردم افغانستان قرار دارد. تقریبا همه زحمتکشان کارگران، دهقانان، زنان، نسل جوان و روشنفکران مردمی کوچک ترین اعتمادی به وعده و وعیدهای طالبان نکردند و جسارت‏ مندانه در میدان  مبارزه علیه این گروه به مصاف رفتند. امروز بیشتر درد و رنج و خفقان ناشی از حاکمیت طالبان را مردم افغانستان به ‏خصوص زنان احساس می‏ کنند. بیشترین احساس همدردی و همنوایی با مردم افغانستان نیز به وسیله ی توده ‏های زحمتکش، احزاب، سازمان ‏ها و نهادهای مستقل و مترقی جهان صورت می ‏گیرد، اما طبقات ارتجاع داخلی و جهانی با ارتجاع طالبان سنخیت و وجهی مشترک دارند.
 امارت اسلامی طالبان نه در داخل افغانستان از پایگاه اجتماعی و مردمی برخوردار است و نه حمایت کافی کشورهای جهان و منطقه را با خود دارد. زنان، ملیت ‏های تحت‏ ستم، طبقات متوسط‏ شهری و روشنفکران از امارت طالبانی انزجار و تنفر عمیق دارند. امارت اسلامی طالبان برای مردم و جامعه افغانستان یک حرکت قهقرایی و فاجعه بار است و فقر، بی‏سوادی، ویرانی و عقب‏ ماندگی مفرط کشور تحت اداره ی طالبان حفظ خواهد شد. افغانستان تحت امارت طالبان اختناق و خفقان را بر جامعه مستولی کرده و نسل جوان و روشنفکران و زنان در زندان بزرگ به نام افغانستان شکنجه خواهند شد.
اکنون که پروژه استعماری و اشغالگرانه‏ ی امریکا و متحدین اش بعد از بیست سال در افغانستان به‏ شکست انجامید و مردم افغانستان با امارت سیاه طالبان بار دیگر روبه ‏رو قرار گرفته‏ اند، این امر بیش از هر زمان دیگر مسجل شده است که راه ‏نجات کشور و رهایی مردم افغانستان از اسارت و دهشت سرمایه‏ داری و بنیادگرایی اسلامی، انقلاب ملی دموکراتیک طرازنوین با جهت گیری سوسیالیستی و رفتن به‏ سمت جامعه کمونیستی است. امکان و به‏ سرانجام رساندنِ این وظیفه ی مهم و خطیر فقط با وحدت و همبستگی زحمتکشان کشور پیرامون یک برنامه ی انقلابی و حزب پیشاهنگ ممکن است. بنابراین ما باید برای استحکام و گسترش ایدئولوژیک - سیاسی و تشکیلاتی حزب تلاش می کنیم تا بتوانیم به نیازمندی‏ های مبارزاتی عاجل پاسخ گفته و در مسیر تدارک و برپایی و پیشبرد جنگ خلق گام برداریم.
 
28 سنبله 

۱۴۰۰ شهریور ۳۱, چهارشنبه

یادداشت هایی درباره ی مبارزه ی و جنگ در افغانستان(2) با برخی افزوده ها در یادداشت ده(11 مهر 1400)

 

 

یادداشت هایی درباره ی مبارزه ی و جنگ در افغانستان(2)

با برخی افزوده ها در یادداشت ده(11 مهر 1400)

هفت
شادمانی و اندوه خلق افغانستان
خلق افغانستان در آن واحد هم شادمان است و هم  اندوهگین . از یک طرف دشمنی از کشور بیرون رفته و خلق از بابت آن شادمان است. از سوی دیگر قدرت ارتجاعی منفور و واپسگرایی حاکمیت را در دست گرفته و این خلق را اندوهگین و خشمناک کرده است.
شیرینی بیرون کردن امپریالیسم به تلخی به قدرت رسیدن طالبان انجامید. برجسته کردن تلخکامی، اندوه و رنج خلق افغانستان از به قدرت رسیدن طالبان نباید موجب در سایه قرار گرفتن خوشی و شادمانی از پیروزی این خلق در بیرون راندن امپریالیسم شود.  
رنج های خلق افغانستان تا زمان برقراری جمهوری دموکراتیک انقلابی طبقه ی کارگر ادامه خواهد یافت. هر چند رنجی که از مبارزه با استثمار و ستم امپریالیسم، سرمایه داری و ارتجاع فئودالی ایجاد شود،  موجب کمال است و خلق افغانستان با مبارزه ی خود با ارتجاع طالبانی خواه در اشکال قهرآمیز و خواه در اشکال مسالمت آمیز به استقبال آن رفته است. 
هشت
طالبان مرتجع دشمن عمده کنونی طبقه ی کارگر و خلق افغانستان
اکثریت خلق افغانستان، طبقه ی کارگر، دهقانان و تمامی توده ی خرده بورژوازی افغانستان از طالبان نفرت دارند، اما از آن بر نمی آید که آنها از امپریالیسم و از کشورهای مرتجع منطقه ای که افغانستان را دستخوش پیشبرد منافع کثیف خود ساخته اند، نفرت بیشتری ندارند.
 خلق افغانستان از یک طرف از امپریالیسم متنفر است و از طرف دیگر از طالبان. اما میان این دو در دوران اشغال افغانستان، این امپریالیسم آمریکا و قدرت های بین المللی است که عمده بوده است.
 این به این معنا نیست که اکنون که طالبان قدرت را در دست گرفته باز هم امپریالیسم عمده است.
خیر! در اینجا تغییری در تضادها به وجود می آید و آنکه در زمان اشغال عمده نبود، در زمانی که اشغال نباشد، عمده می شود. بنابراین در دوران کنونی این تضاد با حکومت طالبان است که عمده است.
اما این تغییرات در عمده گی طالبان یعنی نیروی ارتجاعی داخلی در افغانستان مانع از آن نمی شود که امپریالیسم در مجموع آن نیرویی نباشد که مبارزه با آن خواه در هر کشور معین و خواه در کل کشورهای زیر سلطه و امپریالیستی عمده است.
خیر! در کل جهان این امپریالیسم است که عمده است. زیرا عصر، عصر امپریالیسم است و جهان اقتصادی، سیاست و فرهنگ با تسلط قدرت های حاکم امپریالیستی مشخص می شود که نیروهای مرتجعی همچون طالبان و جمهوری اسلامی و حزب الله  و حماس و...در مقابل آن نیرویی نیستند.
امپریالیسم نه تنها طبقه ی کارگر کشور خودی را استثمار کرده و زیر ستم سیاسی و فرهنگی نگه می دارد بلکه در عین حال نیروی مسلط، متجاوز و غارتگر جهانی است و از این رو دشمن شمار یک تمامی طبقه کارگر و خلق های زیر سلطه است. همین امپریالیسم است که این نیروهای کوچک و حقیر مرتجع را می پرورد و به نوکری خود می گمارد. این نیروها نیز در بهترین حالت و زمانی که با یک امپریالیسم مخالف اند، مزدوری و نوکری امپریالیسم دیگری( امپریالیست های رقیب) را به عهده می گیرند. حتی زمانی که برخی از اینها واقعا وابستگی نداشته باشند، ماهیت مرتجع و واپسگرایشان و نیز ضدیت عمیق و استراتژیک شان با نیروهای نوین جامعه، آنها را به سوی انواع و اقسام سازش با امپریالیست ها  سوق می دهد. نهایت این گونه سازش ها رفتن زیر بال و پر امپریالیست ها و وابستگی مستقیم به آنها است.
این عمده بودن کلی امپریالیسم، در دوره ی اشغال مستقیم و تبدیل کشور یک کشور نیمه مستعمره به مستعمره،  آن را که در مجموع عمده است در عین حال در شکل خاص و در آن کشور مشخص نیز عمده می کند. اما در دورانی که اشغال وجود ندارد در عین اینکه کماکان امپریالیسم در کل عمده است  اما در شکل خاص آن نیرویی عمده می شود که امپریالیسم - خواه غرب و خواه شرق -  پشت آن قرار دارد و از طریق آن برنامه هایش را پیش می برد. اکنون در افغانستان مبارزه با امپریالیسم از طریق مبارزه با طالبان صورت می گیرد. این مبارزه ی خاص ویژه گی هایی به آن می بخشد و مضمون و اشکال آن را متمایز از مبارزه ی مستقیم با امپریالیسم می کند.
این درست است که نفرت مردم افغانستان از امپریالیسم مانع از عمده شدن نفرت شان از طالبان شد اما این به این معنا نیست که پس از بیرون رفتن امپریالیسم هر گونه چرخشی ممکن نبود.
مردم افغانستان بین دو نیروی ارتجاعی ضروری بود که یکی را عمده بدانند و نه در یک زمان واحد هر دو را. به این ترتیب در دوران تجاوز و اشغال، این امپریالیسم بود که دشمن عمده شد. اما اکنون و پس از بیرون رفتن امپریالیسم، این طالبان مرتجع است که دشمن عمده ی طبقه ی کارگر، دهقانان و خلق افغانستان است.
نه
 طالبان و تضادهای درونی
 این درست است که طالبان که نه رهبری کل مبارزه ی خلق افغانستان، اما رهبری بخشی از  مبارزه را در دست داشت، نیرویی دست ساز امپریالیسم، پاکستان و عربستان سعودی بوده است و این نیز درست است که ماهیت طالبان ماهیتی ملی نیست( راستی نیرویی که می خواهد «امارات اسلامی» درست کند و همچون نمونه ی ایرانی اش «ولایت فقیه»، به 1500 سال به عقب برگردد چه از ملت و ملی می فهمد!) اما این اولا به این معنا نیست که کل طالبان یک وابسته مطلق است و دوما از آن بر نمی آید که پیروی وی از یک امپریالیسم، مانع مطلقی در راه وابسته گی به امپریالیست های قطب مخالف ایجاد می کند. 
 طالبان یک نیروی ارتجاعی یعنی ماهیتا ارتجاعی و ضد ملی است، اما بر چنین مبنایی نمی توان گفت که طالبان یکدست است و درون آن طیفی از جناح های گوناگون و با سیاست های متضاد وجود ندارد. هم اکنون تضادهای درونی این نیرو در حال سرباز کردن است و همچنان که جمهوری اسلامی طی چهل سال تکه تکه شد طالبان نیز به احتمال زیاد شقه شقه خواهد شد و نخواهد توانست وحدت نسبی خود را حفظ کند و پابرجا نگه دارد. جالب است که حتی هم اکنون که زمانی از به قدرت رسیدن آن نمی گذرد، تضادهای درونی آن سر باز کرده و حتی این گونه که شنیده می شود برخی رهبران آن نیز در پی درگیری های درونی به قتل رسیده اند.
هیچ شی و پدیده و نیرویی در جهان نیست که بی حرکت و فارغ از تضاد باشد. هر نیروی ارتجاعی دستخوش حرکت و تغییرات درونی و بیرونی است. این تغییرات هم در بطن آن نیرو رخ می دهد و هم  در ارتباطات بیرونی آن. طالبان یک نیروی دست ساز امپریالیسم غرب و کشورهای مرتجع منطقه بود، اما زمانی که این نیرو تحرک خود را آغاز کرد امپریالیسم شرق و کشورهای مرتجعی که به امپریالیسم شرق وابسته اند تلاش کرده و می کنند در این نیرو نافذ شوند، آن را وابسته به خود کنند و علیه امپریالیسم رقیب برانگیخته و به مبارزه با آن وادار کنند. در نتیجه کشاکشی در این نیرو و باندها و جناح هایی در آن به وجود می آید که برخی طرفدار غرب و برخی طرفدار شرق اند. از سوی دیگر درون این نیرو علیه هر دو این گرایشات نیروهای دیگری شکل می گیرند که می خواهند ضمن حفظ ماهیت ارتجاعی این نیرو علیه هر دو این امپریالیست ها دست به کار شوند. آنها  می توانند از تضاد منافع امپریالیست ها استفاده کنند و منافع خاص خود را پیش ببرند. این نیروها در عین این که وابسته به امپریالیسم نیستند، اما وجه ملی و مترقی نیز ندارند. ماهیتا ارتجاعی اما ناوابسته هستند. گرچه همان گونه که در بالا اشاره کردیم اینها نیز در نهایت با امپریالیست های سازش می کنند.
 تجزیه یک نیروی سیاسی ارتجاعی و یا مترقی و بررسی جناح ها (و باندهای آن) و ماهیت تضاد میان این جناح ها موجب می شود که طبقه ی کارگر بتواند از یکسو در تجزیه بیشتر نیروهای دشمن و متلاشی کردن آنها با هوشیاری عمل کند و مانع یکدستی و اتحاد دشمنانش مقابل خود شود. و از سوی دیگر موجبات وحدت نیروهای و طبقات درون خلق را فراهم نماید و پیگیرانه دنبال کند.     
ده
انعطاف داشتن امپریالیست
و تلاش برای در دست گرفتن ابتکار عمل در عین شکست
ما اکنون در عصر امپریالیسم به سر می بریم. نظام بین المللی حاکم نظام امپریالیستی است و ساخت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی تمامی کشورها خواه مسلط و خواه زیر سلطه تابع این نظام جهانی است. این نظام برای هر کشور معین نه صرفا بیرونی است و نه صرفا درونی. به عبارت دیگر هم درونی است و هم بیرونی.
شکست های تاکتیکی و استراتژیکی امپریالیسم در یک کشور و یا تعدادی از کشورها هنوز به معنای شکست استراتژیک جهانی و نهایی آن نیست. شکست استراتژیک جهانی امپریالیسم یعنی پیروزی طبقه کارگر و سوسیالیسم و کمونیسم  در بیشتر کشورهای جهان.
امپریالیسم، هر امپریالیستی، خواه پیش و خواه  پس از هر شکست تاکتیکی می تواند مانور دهد و اشکال پیشبرد منافع خود را تغییر دهد. این که امپریالیسم آمریکا در افغانستان نمی تواند به شکل پیشین، اشغالگری خود را ادامه دهد به معنای شکست وی در امر تجاوز و اشغالگری است( در این کشور معین و یا در چند کشور  - و در عین حال به این معنا نیست که امر تجاوز و اشغالگری و تبدیل نیمه مستعمرات به مستعمره به طور کلی پایان یافته است. امپریالیسم در صورت وقوع انقلابات و یا کانون های بی ثبات باز هم دست به تجاوز و اشغال کشورها – و نه تنها کشورهای زیر سلطه بلکه حتی کشورهای پیشرفته - خواهد زد) و این اساسا به سبب تضاد خلق و امپریالیسم است که صورت عملی پیدا می کند.
اما شکست در تجاوز و اشغالگری و حضور نظامی به این معنا نیست که امپریالیسم مزبور در آن کشور شکست استراتژیک خورده است( در اینجا می توان از سطح جهانی نیز صحبت کرد و نه حتی شکست استراتژیک امپریالیسم در یک کشور معین و در یک فرایند معین که آن هم البته حرکت ثابت و بدون بازگشتی نیست. مثلا امپریالیسم آمریکا در چین و ویتنام در مقطع معینی نه تنها شکست تاکتیکی بلکه شکست استراتژیک خورد اما به هر دو این کشورها بازگشت و این به سبب عدم شکست استراتژیک آن در عرصه ی جهانی بود) در اینجا منظور ما عمدتا متوجه عامل امپریالیسم است. روشن است که شکست انقلابات چین و ویتنام صرفا نتیجه وجود امپریالیسم نیست بلکه تضاد و مبارزه ی طبقاتی درون این کشورها نقش اساسی را دارد) و دیگر به هیچ طریقی نمی تواند منافع خود را در آن کشور معین پیش برد.
پس از یک سو باید بین شکست تاکتیکی و شکست استراتژیک در یک کشور تفاوت قائل شد و از سوی دیگر بین  شکست استراتژیک در یک کشور با شکست استراتژیک در سطح جهانی تفاوت قائل شد. در نگاه کلی امپریالیسم در افغانستان شکست تاکتیکی خورد و نه شکست استراتژیک. این شکست در اجبار آن به این که شکل تجاوز و اشغالگری را ترک کرده (در این کشور معین و نه لزوما در سطح جهانی) و به اشکال دیگر نفوذ روی آورد خود را نشان داد. در طالبان جناح های هوادار و وابسته به امپریالیسم غرب حی و حاضرند و در سازش با آنها امکان حفظ منافع امپریالیسم غرب منظور شده است. از این رو امپریالیستی که از در بیرون رانده شده است می تواند از پنجره بازگردد.
از سوی دیگر تغییر اشکال نفوذ و سلطه هم می تواند با توجه به برخی تغییرات درون کشور امپریالیستی از جمله مبارزه ی طبقاتی موجود، تغییرات در رقابت میان امپریالیست ها و هم شرایط خاص کشور زیر سلطه و یا در شرایط وجود اردوگاه سوسیالیستی به سبب تضاد میان دو اردوگاه باشد. همچنین تغییر تاکتیک همواره از موضع پیروزی نیست، بلکه گاه می تواند از موضع شکست باشد و به امپریالیسم تحمیل می شود.
یازده
نقش پاکستان،عربستان سعودی و قطر
زمانی که امپریالیستی نیرویی را می سازد و این نیرو را علیه امپریالیسم دیگری بسیج می کند و به مبارزه وا می دارد نیروی مقابل ضمن مبارزه با این نیروی ساخته شده به وسیله ی امپریالیسم رقیب، تلاش می کند در آن نفوذ کند و جناح ها و باندهای وابسته به خود را در آن ایجاد کرده و مبارزه اش را به سازش کشاند.
با بیرون رفتن سوسیال امپریالیسم شوروی از افغانستان و چرخش جنگ در این کشور و سپس فروپاشی شوروی و برآمدن امپریالیسم روسیه، این کشور تلاش کرد که نیرویی را که آمریکا علیه آن آموزش داده و رها کرده بود، علیه خود امپریالیسم آمریکا به مبارزه وادارد. به این ترتیب کشاکش به درون طالبان انتقال یافته و تشدید گردید.
به همین سان و از سوی مقابل امپریالیسم آمریکا اینک نیرویی را که خود آموزش داده بود در مقابل خود می دید. از این جا نیز این امپریالیسم در تلاش بود که برای این که این نیرو به طور کلی وابسته به شرق نشود، آن را وابسته به خود نگه دارد. حال که تفنگ طالبان به سوی امپریالیسم آمریکا برگردانده شده بود، کشورهایی مانند عربستان سعودی، قطر و خود پاکستان جریان هایی بودند که به طور غیرمستقیم وظیفه چرخش دوباره ی این تفنگ و یا توقف شلیک آن و وابسته نگه داشتن طالبان به بلوک غرب را به عهده گرفتند. در این مورد انگیزهای خاصی هم این کشورها داشتند که برای این نقش هم توانا و هم مفیدشان می ساخت( جدال سنی و شیعه، جدال وهابی ها برای داشتن مناطق نفوذ خواه علیه ایران و خواه علیه هندوستان، تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای و مسائلی از این گونه). این انگیزه ها می تواند نشانگر تضادهای میان نوکران امپریالیست ها و یا تضاد میان نوکران یک امپریالیست و ارباب خود باشد.
در عین حال از نظر فرهنگی- ایدئولوژیک سه تمایل در طالبان پدید آمد. یکی در نتیجه ی نفوذ غرب و دیگری در نتیجه ی نفوذ شرق و سومین تمایل استقلال از هر دو نیرو و پیشبرد منافع خود بر مبنای جهان بینی ارتجاعی مذهبی اش. این تمایل سوم همان تمایلی است که بر مبنای بی اعتمادی به کشورهای امپریالیستی و تلاش برای مستقل ماندن و صرفا استفاده از تضادها به نفع خود به وجود آمده است. اکنون هر سه ی این تمایلات در طالبان موجود است و همه هم زیر تفاسیر مذهبی پنهان اند. اکنون طالبان از یک سو از نظر اقتصادی و سیاسی وابسته به شرق و از سوی دیگر وابسته به غرب و همچنین زیر نفوذ نیروهای ارتجاعی درونی ای است که زمزمه ی استقلال این نیرو را می کردند.
پس نقش کشورهای بالا به طور کلی این بوده است که نگذارند طالبان از نظر اقتصادی و سیاسی وابسته ی به امپریالیسم شرق شود. نتیجه این تلاش این گونه بود که امپریالیسم آمریکا با کمک نوکران اش یعنی پاکستان، عربستان سعودی و قطر توانست سازش نهایی با طالبان را پیش برد. سازشی که می تواند همچنان که در بالا اشاره کردیم امپریالیسم غرب را از پنجره وارد کند.
 نکته دیکری که درمورد این کشورها  می توان گفت این است که آنها با امپریالیسم روسیه و یا چین هم روابط حسنه دارند، اما این روابط حسنه تنها درچارچوب تقسیم نفوذ امپریالیست ها است. همچنان که ایران در دوران سلطنت به طورمطلق منطقه ی نفوذ آمریکا و غرب نبود و سوسیال امپریالیسم شوروی نیز به عنوان امپریالیسم غیر عمده با آن روابط اقتصادی و در آن نفوذ داشت. این نوع نافذ بودن امپریالیست ها در مناطق یکدیگر در کشورهای زیر سلطه همواره وجود داشته و خواهد داشت.
و بالاخره گرچه گاهی به سبب سرگرم بودن امپریالیست های رقیب به جدال با یکدیگر و تضعیف و یا افول نسبی یک امپریالیسم، ممکن است که در مناطق زیر نفوذش نوکران اش گردن افرازی کنند و بخواهند برخی منافع خاص خود را به پیش برند( برای نمونه ترکیه و دنبال کردن امپراطوری عثمانی، پاکستان و مساله ی کشمیر و غیره...) اما به سبب وابستگی عمیق اقتصادی و سیاسی و داشتن جناح ها و باندهایی که منافع امپریالیسم حاکم را پیش می برند، گسست از یک امپریالیسم و پیوست به امپریالیسم رقیب به ساده گی ممکن نمی گردد، چه برسد به این که بورژوازی بوروکراتیک - کمپرادور(و یا بورژوا- فئودال کمپرادور) که بر این کشورهای زیر سلطه غالب است بخواهد مثلا مستقل شود.  
هرمز دامان
2 مهر 1400

۱۴۰۰ شهریور ۲۵, پنجشنبه

به یاد گونزالو تبلور مبارزه و مقاومت طبقه ی کارگر و خلق پرو

به یاد گونزالو تبلور مبارزه و مقاومت طبقه ی کارگر و خلق پرو

 آبیمال گوسمان(گونزالو) صدر پیشین حزب کمونیست پرو پس از این که نزدیک به سی سال در زندان ها رژیم ارتجاعی پرو، سیا و آمریکای امپریالیست حبس شده بود در11 سپتامبر 2021 و در سن86 سالگی درگذشت. وی نماینده ی طبقه ی کارگر پرو و تبلور آگاهی، مقاومت و مبارزه ی این طبقه و توده های ستمدیده ی خلق و یکی از قهرمانان طبقه ی کارگر بین المللی در رزم جهانی برای کمونیسم بود.
گونزالو پیش از دستگیر شدن، زندگی ای سراسر مبارزه داشت. مبارزه با ارتجاع پرو، امپریالیسم جهانی و در صدر آن دو ابرقدرت آمریکا و سوسیال امپریالیسم شوروی و همچنین علیه انواع رویزیونیسم از نوع خروشچفی گرفته تا رویزیونیسم تنگ سیائو پینگی. کینه و نفرت بی پایان امپریالیست ها از وی موجب شد که وی را در قفسی به دادگاه بیاورند. اما شیر در قفس نیز می غرید و ارتجاع و امپریالیسم و رویزیونیسم را به تمسخر می گرفت و تحقیر می کرد و مارش راه پیمایی به سوی کمونیسم را می نواخت.
ادامه ی راه ماریاتگی و مبارزه علیه رویزیونیسم
گونزالو ادامه دهنده ی راه خوزه ماریاتگی مارکسیست - لنینیست برجسته ی پرو و آمریکای لاتین و بنیانگذار حزب کمونیست این کشور بود. او و همرهانش در دهه شصت مبارزه ی گسترده ای را برای بازسازی این حزب آغاز کردند. حزبی که اپورتونیسم از همان سال های نخستین، و به دلیل مرگ ماریاتگی که دو سال پس از تاسیس حزب پیش آمده بود، بر آن مسلط شده بود و پس از بروز روزیونیسم در شوروی در ورطه ی رویزیونیسم خروشچفی افتاده و یک طویله ی اوژیاس کامل گردیده بود؛ مبارزه ای که فرایندی نزدیک به 15 سال را شامل شد. گونزالو و یاران اش نه تنها علیه اپورتونیسم و رویزیونیسمی که در پرو خواه درون حزب و خواه به شکل آشکار آن در احزاب کمونیست (وابسته به سوسیال امپریالیسم شوروی) وجود داشت مبارزه کردند، بلکه این مبارزه را با هماهنگ کردن آن با مبارزه علیه رویزیونیسم بین المللی خروشچفی و بعدها تنگ سیائو پینگی منحط و رویزیونیسم آلبانیائی خوجه و دنباله روش رامیزآلیا تداوم بخشیدند.
آنها در این مبارزه ی بزرگ خود در عین حال به تمامی نوآوری های مائو تسه دون و به ویژه انقلاب کبیر فرهنگی - پرولتاریایی طبقه ی کارگر چین تکیه کردند و به مضامین اساسی آنها در پرو جان بخشیدند و در نتیجه گذار از مارکسیست - لنینیست به مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم را شکل دادند. از این رو فعالیت عملی در راه بازسازی حزب بر یک مبنای انقلابی با اتکاء به نیروی خود، با مبارزه با ارتجاع، امپریالیسم، رویزیونیسم داخلی و رویزیونیسم بین المللی گره خورد و در عین حال به مدارج تازه و نویی مبنی بر اندیشه های مائو تسه دون تکامل یافت.
 این گونه حزب کمونیست پرو پس از مبارزه ی داخلی و بیرونی طولانی در اواخر دهه ی هفتاد همچون سمندری از دل خاکستر برخاست و دوباره متولد شد. اکنون دیگر حزب کمونیست پرو تبدیل به یک حزب مارکسیست- لنینیست - مائوئیست واقعی شده بود و زمان نیز برای عمل گسترده تر توده ای آن بر مبنای اندیشه های انقلابی فرا رسیده بود.
مبارزه تاریخی حزب کمونیست پرو به رهبری گونزالو علیه ارتجاع و امپریالیسم در پرو
از آغاز دهه ی هشتاد حزب کمونیست پرو ضمن تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط داخلی پرو و نیز اوضاع جهانی دست به جنگ خلق زد؛ جنگی تاریخی که در کشوری از آمریکای لاتین این به اصطلاح حیات خلوت آمریکا شکل گرفت و تا زمان دستگیری گونزالو در سال 1992 به پیشرفت های چشم گیری دست یافت. این جنگ توده ای بیش از یک دهه ارتجاع  فوجیموری و امپریالیسم آمریکا و نیز سوسیال امپریالیسم شوروی و رویزیونیست های وابسته به آن در کشور و منطقه را در در ترس و وحشت فرو برد.
 جنگ خلق تقریبا دوازده ساله به وسیله ی زنان و مردان جنگجوی طبقه ی کارگر و دهقان و روشنفکران وابسته به این طبقات به پیش برده شد. جهت عمده ی این جنگ را جنگ در روستا و جهت غیر عمده ی آن را جنگ در شهرها می ساخت. این جنگ با آزادسازی مناطق روستایی و ایجاد پایگاه های انقلابی تداوم یافت. در این پایگاه ها دهقانان پرو دست به تقسیم اراضی زدند و تساوی حقوق بین زنان و مردان و همچنین بین بومیان و خلق های پرو در زمینه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی برقرار گشت. حزب کمونیست پرو به عنوان رهبر طبقه ی کارگر و خلق پرو توانست شبح کمونیسم را در این کشور زنده کرده و بر اندام امپریالیسم و ارتجاع لرزه اندازد. 
شورش زندانیان در پرو
یکی از تاریخی ترین اقدامات حزب کمونیست پرو ( در مطبوعات برای این حزب نام« چریک های راه درخشان» را به کار می بردند) در طول این دوازده سال شورش و مبارزه ی سترگ زندانیان این حزب در سال 1986 بود. مبارزه ای که از سوی فوجیموری و ارتجاع آمریکایی در 19 ژوئن 1986به شدت سرکوب شد و به جانباختن تعداد زیادی از مبارزین، کادرها و رهبران حزب انجامید. این مبارزه به گفته ی گونزالو یکی از«عالی ترین تجلیات قهرمانی اعضای حزب کمونیست پرو»( در مصاحبه با ال دیاربو) بود و در میان طبقه ی کارگران بین المللی و روشنفکران این طبقه شور و شوق ایجاد کرد و به ادامه دادن راه آنها برانگیخت. حزب کمونیست پرو این روز را «روز قهرمانی» نام نهاد.
 نوآوری ها و خدمات صدر گونزالو
مبارزه و جنگ خلق حزب کمونیست پرو و رهبر آن گونزالو، در دهه ی هشتاد و نود یعنی زمانی که خود پرستان فاسد و رویزیونیستی همچون تنگ سیائو پینگ که در انقلاب فرهنگی چین از قدرت به زیر کشیده شده و به طویله پاک کنی فرستاده شده بودند، قدرت را در این حزب به دست گرفتند و تلاش کردند که یاس و ناامیدی را در جنبش بین المللی دامن بزنند، الهام بخش طبقه ی کارگر و انقلابیون کمونیست و جنبشی امید آفرین در سراسر دنیا بود.
 نوآوری این حزب در جنگ خلق، به ویژه در تحلیل مشخص از شرایط مشخص پرو و آمیزش جنگ در روستا با جنگ در شهرها آن هم در آمریکای لاتین بود. رهبری این حزب به ویژه بر مبنای انقلاب فرهنگی- کارگری چین و اندیشه های مائو تسه دون شکل نهایی را یافت و همین رهبری و حزب بود که اعلام کرد«مائوئیسم مرحله جدید، سومین و در حال حاضرعالی ترین مرحله در تکامل مارکسیسم است»( از مصاحبه گونزالو با ال دیاربو). و از آن پس این درک نوین به وسیله ی انقلابیون و احزاب کمونیستی که پیرو مارکسیسم- لنینیسم- اندیشه ی مائوتسه دون بودند، پذیرفته شد.  
بروز انحرافات راست در حزب کمونیست پرو و شکست جنگ خلق
پس از دستگیر شدن گونزالو حزب کمونیست پرو در سال 1992 حزب پر افتخار پرو دچار انحرافات اپورتونیستی راست شد و همین انحرافات که گونزالو از درون زندان نیز به مقابله با آن بر می خاست به تسلیم طلبی و شکست جنگ خلق در پرو و ضعیف شدن حزب کمونیست این کشور انجامید.
 انتقادهای جنبش بین المللی کمونیستی به حزب کمونیست پرو
 از دیدگاه مائوئیسم بین المللی، حزب کمونیست پرو در حالی که نوآوری های فراوان در عرصه ی نظری و عملی داشت و یکی از برجسته ترین مبارزات را پس از انقلاب فرهنگی پیش برد، از اشتباه مبرا نبود. از نظر این جنبش دو اشتباه برجسته تر بوده است. یکی تاکید به روی «اندیشه ی گونزالو» و دیگری تاکید روی« عمدتا مائوئیسم». در مورد نخست به نظر بحث از صرف تلفیق مارکسیسم با شرایط مشخص کشور گذشته است و حزب ادعاهای بیشتری داشته است و در مورد دوم نیز ظاهرا گسست نسبی که همواره در تکامل یک اندیشه پدید می آید، نزدیک به گسست مطلق دانسته شده است.
مقایسه ی عقاب کوهی با مرغ خانگی
 ارج و ارزش صدر گونزالو، این عقاب کوهی، زمانی بیشتر مشخص می شود که ما نگاه به باب آواکیان این عضو انحلال طلب جنبش و رویزیونیست شده ی بین الملل کمونیستی، این مرغ خانگی می اندازیم. گونزالو مبارزه ای که رویزیونیست های روسی و چینی و آلبانیایی به گنداب می کشاندند با تلاش های فداکارانه در بیش از سه دهه و با رزم بی امان به اوج قله ها کشاند و آواکیان مبارزه را از اوج قله ها پایین آورده و به گنداب باتلاق های حقیر فرصت طلبی و پیروی از امپریالیسم فرو برد.
برخی نظرات گونزالو 
فلسفه
«بگذارید فلسفه از كشوی میز تحریر بیرون بیاید. فلسفه را از چنگ كتاب پرستان و نهادهای قلابی آكادمیك آزاد كنید و به میان توده ها، به درون مبارزه طبقاتی روزمره، به میان خلق ببرید. ذهن توده ها ربوده شده است؛ آن را پس بگیرید و به آنها باز گردانید تا دیگر نگذارند كسی تحمیق شان كند. فلسفه و علم به دانشمندان و نخبه گان تعلق ندارد بلكه از آن توده هاست. امروز دید توده ها بیش از پیش دیالكتیكی می شود اما این امر باید آگاهانه صورت گیرد تا آنها قوانین دیالكتیك را آگاهانه به كار گیرند و قانون تضاد را با شناخت كامل از مفهوم آن در طبیعت، جامعه و اندیشه ها به كار بندند.»( دربـاره كارزار اصـــلاح مبتنی بر مطالعه ســند «انتخـابـات نـه! جنگ خلق آری»از مجله جهانی برای فتح، شماره 19، سال 1372)
آموزش های مارکسیسم 
« مبارزه طبقاتی، قهر انقلابی، سوسیالیسم و دیكتاتوری پرولتاریا، مبارزه علیه رویزیونیسم. از این چهار مسئله، سوسیالیسم و دیكتاتوری پرولتاریا عمده است»( از مصاحبه با ال دیاربو از جهانی برای فتح، شماره 18، 1371، برگردان فارسی، سربداران)
 رویزیونیسم
«ال دیاریو: صدر... می خواهیم بدانیم نظر شما راجع به احزاب رویزیونیست كه به وسیله ی بنیادهای بین المللی و قدرت های بزرگ امپریالیستی و سوسیال امپریالیسم تامین می شوند، چیست؟
صدر گونزالو: آنها به انقلاب جهانی خیانت كرده اند؛ به انقلاب در همه كشورها خیانت می كنند، به خلق و طبقه ما خیانت می كنند، چرا كه خدمت به ابرقدرت ها و قدرت های امپریالیستی، خدمت به رویزیونیسم به ویژه سوسیال امپریالیسم، رقصیدن به ساز آنها و تبدیل شدن به مهره های آنها در بازی تسلط بر جهان، خیانت به انقلاب است.»( مصاحبه...)
درباره نیروهای مسلح ارتجاع‏
«نیروهای مسلح[ارتجاع] هیچ چیز ندارند كه به آن بنازند؛ آنها متخصص شكست خوردن و استاد حمله به توده های غیر مسلح اند.»( مصاحبه...)
درباره مبارزه برای سوسیالیسم و کمونیسم
«در تاریخ هیچ طبقه نوینی موفق به استقرار یک باره قدرت خود نگردیده است؛ قدرت بارها دست به دست شد، به دست آمد و از کف رفت تا این که بالاخره در بحبوحه  ی مبارزات و درگیری های عظیم آن طبقه قادر به کسب پیروزی و حفظ قدرت گشت. این امر در مورد پرولتاریا هم صدق می کند.»( مصاحبه...)
یادش گرامی و مبارزه اش پر دوام باد
مرگ بر ارتجاع و امپریالیسم
زنده باد کمونیسم
 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
26 شهریور 1400