۱۴۰۰ مرداد ۲۷, چهارشنبه

جایگزینی ارتجاع کهنه پرست طالبان به جای ارتجاع شبه مدرن غربی در افغانستان

 

جایگزینی ارتجاع کهنه پرست طالبان به جای ارتجاع شبه مدرن غربی در افغانستان

 
پس از مصالحه ی امپریالیسم آمریکا با سران طالبان و چراغ سبز آمریکا به طالبان برای فتح افغانستان، این نیروها با سرعتی فزون از حد پیشروی کردند و در کمتر از یک ماه شهرهای اصلی را متصرف شدند و کابل نیز در یک توافق به آنها هدیه شد. این گونه، طالبان نیروی حاکم جدید در افغانستان گردیدند.
مسائلی که در این قضیه اهمیت درجه اول دارند عبارتند از نقش امپریالیسم آمریکا، دولت دست نشانده ی اشرف غنی، طالبان و نیروهای پشتیبان طالبان که امپریالیسم روسیه و متحد کنونی اش چین هستند. نقش کشورهای زیر سلطه ای مانند پاکستان و جمهوری اسلامی در قضیه بیش از آنکه هویت مستقلی داشته باشد، در خدمت قدرت های بزرگ و دارای منافع اصلی است.
امپریالیسم آمریکا و متحدین غربی اش
برنامه ی امپریالیسم آمریکا (و کلا امپریالیست های غربی) بیرون بردن نیروهای نظامی اش از کشورهایی است که در آنها در گیر جنگ بوده است، و این به ویژه سه کشور سوریه، عراق و افغانستان را شامل می شود. علل این عقب نشینی ها در درجه ی نخست شکست هایی است که آمریکا و غرب در این کشورها خورده و نیز بحران اقتصادی درونی آمریکا و تلفات به بار آمده و مخارجی است که جنگ های مزبور و نیز تداوم حضور نیروهای آمریکایی در این کشورها به عهده ی طبقه ی کارگر و خلق آمریکا گذاشته است. در صورتی که همه چیز بر وفق مراد سران آمریکا و غرب بود، امپریالیست ها تن به بیرون بردن نیروهای خود از این کشورها را نمی دادند.
به طور کلی توانایی های امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا، دچار افت چشمگیری شده است. این امر در ناتوانی امپریالیسم آمریکا در برقراری«نظم نوین جهانی» خود را نشان می دهد. این کشور که در پی سقوط دولت سوسیال امپریالیسم شوروی قلدرتر از پیش شده بود و گمان می کرد که اکنون می تواند سروری امپریالیسم جهانی را برای چندین دهه برای خود بیمه کند، به مرور متوجه ناتوانی خود شد. آنها به ویژه با حمله به افغانستان و عراق و تبدیل این دو کشور به مستعمره ی خود سرمست شدند اما با تحمل تلفات فراوان نیروهای خود و هزینه های گزاف نظامی مجبور شدند که با واقعیت کنار آیند و به تدریج  نیروهای خود را از این کشورها بیرون برند. طرح مساله ی بیرون بردن نیروها، در زمان دولت اوباما شکل گرفت. ترامپ با هارت و پورت فراوان این کار را ادامه داد و بایدن به ویژه در مورد افغانستان کار را تمام کرد و در توافقی با طالبان پذیرفت که این کشور را از نیروهای خود تخلیه کند و عملا کشور را به طالبان سپارد.
مصالحه ی مزبور و توافق آمریکا با طالبان جدای از هر توجیه تاکتیکی و یا استراتژیکی که از جانب آمریکایی ها داشته باشد و هر نوع زدو بندی که در آن با طالبان صورت گرفته باشد و هر نوع عدول نسبی ای که از آن به وسیله ی طالبان صورت گرفته باشد، در مجموع نشانگر شکست آمریکا و ناتو در افغانستان است.
درمورد ضعف آمریکا و امپریالیست های غربی نباید زیادروی کرد. آمریکا و کشورهای متحد غربی اش تا کنون عمدتا از کشورهایی عقب نشینی کرده اند و یا در مورد آنها تغییر سیاست داده اند که پیش از این در دست سوسیال امپریالیسم شوروی بود و در پی ایجاد«نظم نوین جهانی» می خواستند که تجدید تقسیم امپریالیستی جدیدی را شکل دهند. این تجدید تقسیم تا حدودی پیش رفت اما مجددا به عقب برگشت. سوریه دوباره به دست امپریالیسم روسیه افتاد و وضع کنونی افغانستان نیز نشانگر آن است که کشوری که مشکل اساسی برای ارتباط با طالبان ندارد، امپریالیسم روس و متحد کنونی اش چین رویزیونیستی و سرمایه داری است.
«خیانت امپریالیست ها»!؟
«فتنه‌گری، شکست، باز هم فتنه‌گری ، باز هم شکست... و سرانجام نابودی ـ چنین است منطق امپریالیست ها و تمام مرتجعین جهان نسبت به امر خلق؛ آنها هرگز خلاف این منطق عمل نخواهند کرد و این قانونی است مارکسیستی. وقتی‌که ما می‌گوییم « امپریالیسم وحشی و درنده‌خوست»، منظورمان اینست که سرشت امپریالیسم هرگز تغییر نخواهد کرد. امپریالیست ها حتی تا دم مرگ هم ساطور قصابی خود را به زمین نمی‌گذارند و هیچ گاه به بوداییان نیک صفت تبدیل نمی‌شوند.»( مائو تسه دون، تصورات واهی ره به دور افکنید، و خود را برای مبارزه آماده کنید 14اوت 1949 آثار منتخب جلد4)
آنچه که مضحک است، نظر برخی از افراد و جریان ها سیاسی و نیز تا حدودی افکار رایج است که از«خیانت امپریالیسم آمریکا» به خلق افغانستان و یا دولت مزدور اشرف غنی صحبت می کنند.
 در مورد دولت مزدور و دست نشانده، باید گفت که امپریالیست ها پشیزی برای نوکران خود ارزش قائل نیستند. رضا خان نوکر بیست ساله شان را آن گاه که نخواستند به افریقا تبعید کردند و نیز از محمدرضا شاه زمانی که دیگر به دردشان نمی خورد خواستند که بار و بندیل اش را ببندد و از کشور بیرون برود. از آن گذشته در ایران دیدیم که چگونه سران ارتش را در خدمت دولت مرتجع اسلامی گماشتند تا اینها نیز بعد از استفاده از آنها یکی پس از دیگری به درک واصل کنند. دعواها و جروبحث ها درون امپریالیست ها آمریکا بین حزب جمهوری خواه و دمکرات و یا در انگلستان بین حزب مرتجع کارگر و حزب حاکم و اتهام وارد کردن به یکدیگر که دولت و یا مردم افغانستان را تنها گذاشتند، تا حدودی شامورتی بازی امپریالیست ها و اجرای نمایش«کی بود کی بود من نبودم» شان- زیرا پروژه ی مصالحه با طالبان از پیش شروع شده بود و همه ی جناح های حاکم در کشورهای امپریالیستی غرب از آن اطلاع داشتند- و نیز برای پنهان کردن نقاط ضعف شان است و تا حدودی نیز مورد استفاده ی یک حزب و یک جناح  برای ضربه وارد کردن به حزب و جناح دیگر برای دوره های آتی انتخابات قرار می گیرد.
اما در مورد خلق افغانستان، خیانت امپریالیست ها معنایی ندارد جز آنکه آنها را«بودائیان نیک صفت» بدانیم و برای آنها نقش «دوست» و یا «خدمتگزار» خلق قائل شویم. چرا که خیانت در مورد«دوست» معنا پیدا می کند. امپریالیست ها نه تنها هرگز دوست طبقه ی کارگر، دهقانان و خلق ها نیستند بلکه دشمن اصلی آنها خواه در  کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره و خواه در خود کشورهای امپریالیستی هستند. زمانی که امپریالیسم آمریکا و متحدین غربی اش و در صدر آنها انگلستان دسیسه چین به افغانستان حمله کردند و آن را اشغال و تبدیل به مستعمره نمودند بزرگترین دشمنی را در حق طبقه ی کارگر، دهقانان و خلق افغانستان کردند. و اکنون تنها آن کسانی که خوشبین به ورود امپریالیست ها به یک کشور زیرسلطه و برقراری «دموکراسی»،« اقتصاد پیشرفته» و «فرهنگ مدرن غربی» هستند گمان می کنند که امپریالیست ها به خلق افغانستان«خیانت» کردند. برای امپریالیست ها «خیانت» به هیچ خلقی معنایی ندارد. آنها به دنبال منافع اقتصادی و سیاسی خود هستند و هر زمان این منافع ملزم شان کند می آیند و هر زمان که مجبورشان کند می روند.         
 دولت دست نشانده ی اشرف غنی
 این دولت نماینده سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و فئودال- کمپرادور افغانستان و نوکر امپریالیسم آمریکا و غرب بود. طی بیست سالی که از عمر این دولت می گذشت نه تنها هیچ گونه اصلاحات اساسی اقتصادی ساختاری در افغانستان صورت نگرفت بلکه وضع افغانستان از آنچه بود بدتر شد. فقر، بیکاری و اعتیاد شدت گرفت و افزون بر آنها فشارهای همه جانبه بر اقلیت های  ملی و قومی و مذهبی کماکان به موجودیت خود ادامه داد. تنها اموری که تفاوت این دولت سرمایه دار- فئودال کمپرادور را با دولت پیش از آن یعنی طالبان رقم می زد، آزادی های نسبی اجتماعی، رفع جزیی از فشارها به زنان و البته در کنار آن تبدیل زنان به ابژه های جنسی طبقه ی حاکم و نیز اندکی گشایش در نظام آموزشی بود.
علت اساسی سقوط این دولت در مدتی بسیار کم، مخالفت عمیق خلق افغانستان با امپریالیست های اشغالگر غربی و در راس آنها آمریکا و دولت دست نشانده ی اشرف غنی، تبدیل افغانستان به مستعمره و تداوم جنگ خانمان سوز طولانی مدت در افغانستان بود. به دلیل وجود و ادامه جنگ در افغانستان، طبقه ی حاکم، سران دولت و عمده ی کسانی که پستی و مقامی در این دولت داشتند در پی استفاده از موقعیت برای دزدی و مال جمع کنی بودند و از این رو فاصله ی طبقاتی به شکلی وحشتناک در افغانستان گسترش یافت و خشم و کینه ی توده های تهیدست و فقیر مردم از دولت را به شدت دامن زد.
جدا از مخالفت عمومی و عمیق طبقات خلقی افغانستان با امپریالیست های و دولت اشرف غنی، نیروهای ارتش مزدور افغانستان که گفته می شد نزدیک به 200 تا 300 هزار نفر هستند و اکنون گفته می شود که در حدود 50 هزار نفر بوده اند، نفرت عمیقی از حکومت افغانستان و سران آن و همچنین نیروهای امریکایی و غربی داشتند. آنها می دانستند که گوشت دم توپ امپریالیست های آمریکایی و غربی و نیز حکام دست نشانده افغانستان بوده و هستند و از این رو تمایلی جدی برای جنگ با طالبان نداشتند.
به این ترتیب علل اساسی تسلیم شدن سریع شهرهای بزرگ افغانستان، نفرت عمومی خلق افغانستان از امپریالیست های اشغالگرو دولت حاکم، بی علاقه گی سربازان ارتش برای جنگ به خاطر امپریالیست ها و دولت حاکم و آگاهی سران ارتش مزدور از زد و بند امپریالیست ها با طالبان برای تسلط بر افغانستان و در نتیجه بی فایده بودن مقاومت بود. به اینها باید تاکتیک ایجاد رعب و وحشت در نیروهای مخالف و مردم به وسیله ی طالبان و نیز کمک های نظامی پاکستان را نیز اضافه کرد.    
 طالبان
« طرح ايجاد طالبان از سوی انگلستان، آموزش آنان از سوی آمريكا، كمك های مالي به آنان از سوی عربستان و زمينه و محل حضور و آموزش آنان پاكستان بوده است.» این ها سخنان بی نظیر بوتو یکی از روسای جمهور پیشن پاکستان است.
طالبان هیچ گونه زمینه ی اصیل ملی ندارد. این جریان از نظر اقتصادی بیشتر نماینده فئودال - کمپرادورها و نیز تا حدودی سرمایه داران کمپرادور سنتی افغانستان می باشد و از نظر اجتماعی به عقب مانده ترین، سنتی ترین و کهنه پرست ترین لایه های دهقانان و خرده مالکین شهر و ده متکی است. طالبان خواهان پیاده کردن احکام شریعت اسلامی و بنابراین عملا از نظر سیاسی برقراری حکومت استبداد دینی و از نظر فرهنگی و آموزشی کهنه ترین و مرتجع ترین گرایش های مذهبی است. طالبان یک جریان انحصار طلب است و همه ی قدرت را برای خود می خواهد و بر خلاف وعده هایی که می دهد نه تنها نمی تواند از نظر اقتصادی، افغانستان مستقلی بنا نهد، بلکه قادر نیست ستم های ملی، قومی و مذهبی را به طور ریشه ای رفع کند. بدترین وجه طالبان رفتار آن در مورد زنان بوده است و سیاست های کنونی آنها نیز نشان می دهد که جز ستم و رنج برای زنان و آینده ی آنان چیزی نخواهند داشت. آنها در همین روزهای نخست نشان داده اند که اگر هم تغییراتی کرده اند در بنیاد و اساس بینش های مرتجعانه شان نیست، بلکه در این است که چگونه برای کنترل وتسلط یافتن بر اوضاع سیاستمدارانه تر رفتار کنند و یا چگونه با مرتجعینی همانند خودشان از جمله جمهوری اسلامی کنار بیایند. از این رو حکومت آنها همچنان که پیش از این تجربه شد نمی تواند ثبات و بقا یابد و حتی چنانچه به پشتیبانی قدرت های غربی و یا روسیه و چین تداومی پیدا کند، تداوم آن در امنیت نخواهد بود و بدون تردید جنگ های نوینی را بر انگیخته و دامن خواهد زد.
 روسیه و چین
این دو کشور در پشتیبانی از طالبان ظاهرا چیزی کم نگذاشته اند تا حدودی به این امید که با بیرون رفتن امپریالیسم آمریکا و غرب و یا ضعیف شدن نفوذ اقتصادی- سیاسی آنها در افغانستان از خوان یغمای  این کشور بهره ای بیشتر از سابق بگیرند. با توجه به این که هنوز سران طالبان دولت خود را بنیان ننهاده اند و مواضع سیاسی و اقتصادی آنها اعلام نشده است و همچنین هنوز شکل ایجاد روابط نوین سیاسی و اقتصادی بین امپریالیست های غربی با حکومت طالبان و چگونگی به اصطلاح «کمک های غرب» به افغانستان و حکومت طالبان که احتمالا در مصالحه ی کذایی بین آمریکا و کشورهای غربی با طالبان مقرر گشته، روشن نشده است، مشکل بشود بدون تردید و با دقت تمام در مورد آینده روابط اقتصادی - سیاسی طالبان با قدرت های امپریالیستی سخن گفت. به طور کلی، چنانچه وضع نه مطابق برنامه ی امپریالیست های غربی، بلکه مطابق میل این دو کشور مورد اشاره و نیز کشورهای دارای منفعت دیگری از جمله ایران پیش رود، افغانستان به سوی روسیه و چین چرخش خواهد کرد.
خلق افغانستان
 خلق افغانستان بیش از چهار دهه است که درگیر جنگ داخلی با امپریالیست های شرق و غرب می باشد. حضور سوسیال امپریالیسم شوروی و بلوک شرق، سپس امپریالیسم آمریکا و بلوک غرب صدمات فراوان به خلق افغانستان و در درجه ی نخست به طبقه ی کارگر و دهقانان و خرده بورژوازی افغانستان وارد کرده و این طبقات را به فلاکت و بدبختی کشانده و افغانستان را نیز به ویرانه ای تبدیل کرده است. حکومت استبدادی طالبان نیز وضع را بسیار بدتر از گذشته خواهد کرد. امید به آن که حکومت طالبان و در پشتیبانی از آن غرب و یا مثلا روسیه و چین بتوانند نقشی مثبت در توسعه ی اقتصادی افغانستان بازی کنند امید و خیالی باطل است. امپریالیست غربی که نشان داده اند، روس ها و چینی ها دندان تیز کرده برای چاپیدن افغانستان  نیزجز در پی منافع اقتصادی خویش نیستند و پروژه های احتمالی آنها بی تردید افغانستانی ویران تر به بار خواهد آورد و این گونه تضاد ملی و طبقاتی دامن زده خواهد شد. از نظر سیاسی نیز برقراری «امارات اسلامی» و انحصار طلبی طالبان تمامی تضادهای قومی، مذهبی و جنسی را شدت خواهد بخشید.   
به این ترتیب تضاد و جنگ بین  دو جبهه ی خلق و ضد خلق در افغانستان ادامه خواهد یافت و در صورت رشد نیروهای نوین و ایجاد یک جبهه متحد خلق در افغانستان به رهبری طبقه ی کارگر افغانستان و حزب کمونیست (مائوئیست) آن و تبدیل جنگ های پراکنده ی کنونی به یک جنگ انقلابی، توده های استثمار شده و ستمدیده ی افغانستان در راهی نو گام خواهند گذاشت.  
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
28 مرداد 1400

۱۴۰۰ مرداد ۲۴, یکشنبه

« خانه تکانی» های بی پایان حکومتگران اشاره

 

« خانه تکانی» های بی پایان حکومتگران

اشاره 

 اشخاص انتخاب شده به عنوان معاون و وزرای کابینه ی رئیسی که «دولت حزب اللهی» خامنه ای به شمار می آید نشانگر انتقال قدرت به دزدترین، جانی ترین و کثیف ترین عناصر دفتر خامنه ای، سپاه پاسداران و نزدیک ترین متحدین خامنه ای یعنی دارودسته ای است که در دولت احمدی نژاد حضور داشته اند. با این وجود، تضادهای گوناگونی خواه از درون دفتر خامنه ای و خواه از درون افرادی که در رهبری بخش های اقتصادی و امنیتی سپاه هستند بیرون زده است که  اجازه سرباز کرده به آنها داده نشد و تلاش شد که به سرعت خفه شوند. از جمله متنی که به وسیله وحید حقانیان معاون دفتر خامنه ای نگاشته شد و در آن از کاندیداهایی که از انتخابات پا پس نکشیدند و اجازه ندادند که انتخابات نمایشی( یعنی آن گونه که واقعا بود- دامان) به نظر برسد قدردانی کرده بود و مورد شماتت سپاه قرار گرفت و همچنین لو رفتن گفتگوی مهدی چمران در مورد فشارهایی وارد شده در مورد انتخاب زاکانی به عنوان شهردار تهران و جار و جنجال های پیرامون آن که نشان از پاره کردن گرگ ها به وسیله یکدیگر داشت.
 این امور با عدم شرکت صادق لاریجانی در مراسم تحریف رئیسی و نیز نامه ی لاریجانی به شورای نگهبان که در آن خواسته بود که مهر محرمانه را از روی نامه بردارند تا وی بتواند آن را برای اطلاع عموم منتشر کند تشدید شد. این اعمال نیز نشان از آن دارد که بخش هایی از محافظه کاران پشت این دو فرد هستند و آنها را تشویق می کنند که پا پس نکشند و ایستادگی کنند تا مبادا «حق و حقوق» جناح اینان نابود گردد.
 از سوی دیگر با توجه به وجود تضادهای بی شمار بین جناح ها و باندهای حاکم شده، مشکل به نظر می رسد که رئیسی( و دولت اش) بتواند شوکی به اقتصاد و یا سیاست خارجی وارد کند( در مورد سیاست داخلی و فرهنگ وارد کردن چنین شوک هایی بسیار مشکل تر و دور از ذهن تر است) و جز مشتی سیاست بازی ها( مثلا درخواست رئیسی از افراد گوناگون از جمله اصلاح طلبان برای نوشتن نظرات شان در مورد مسائل و مشکلات کشور) و یا مردم فریبی های بی مایه  برای این که مثلا گذشته خود و نوع افکار عمومی نسبت به خود را پاک کند، چیز بیشتری عاید نخواهد شد.
متن زیر کوتاه شده ی مقاله ای است که با عنوان مردم خشمگین، حکومت خامنه ای و تضادهای پیش رو چندی پیش در وبلاگ گذاشته شد. متن کامل مقاله ی مزبور کماکان در وبلاگ است.
24 مرداد 400       
 
« خانه تکانی» های بی پایان حکومتگران
اهداف کنونی باند خامنه ای و شرکا، بیرون کردن نشسته گان بر سفره ی غنایم و یکدست کردن هیئت حاکمه ایران است. این امر اکنون دیگر پوشیده نیست و حتی به گونه ای آشکارا به وسیله ی نوچه های خامنه ای جار زده می شود. آنها به صراحت می گویند که حکومت می خواهد«خانه تکانی کند». نتیجه آنکه «گرد و خاک» ها باید گرفته شوند و«آل و آشغال» ها باید بیرون انداخته شوند.
اما آیا این امر برای نخستین بار است که صورت می گیرد و یا چنانچه این حکومت بپاید برای آخرین بار خواهد بود؟ آیا اساسا برای حکومت کنونی شدنی است که به امر دو پاره گی ها و چند پاره گی های درونی پایان دهد؟
فرایند یکدست و یا یکپارچه شدن امری نسبی است و همواره نسبت به تضادهای موجود سنجیده می شود. این بدین معناست که آنچه به عنوان «یکدست» شده قد بر می افرازد خود حاوی تضادهای درونی ای است که به محض حل و فصل تضادهای جاری، بیرون می زنند و آشکار می شوند. مروری بر تجارب گذشته نشانگر «خانه تکانی» های مداوم  حکام جمهوری اسلامی است.
زمانی که خمینی جریان جبهه ملی و سپس نهضت آزادی لیبرال را از هیئت حاکمه بیرون ریخت هدف اش یکدست کردن حکومت و انتقال قدرت به دست روحانیون بود.
 زمانی که وی در زمان جنگ علیه آذری قمی و رسالتی ها سخنرانی کرد و از توزیع روزنامه ی رسالت در جبهه ها جلوگیری به عمل آورد، هدف اش این بود که قدرت حاکم را یکپارچه کند. این جا دیگر تضاد با لیبرال ها نبود بلکه با روحانیون بود.
زمانی که وی داماد منتظری را کشت و خود وی را از قدرت بیرون انداخت هدف اش یکدست کردن بود.
زمانی که رفسنجانی و خامنه ای در اتحاد با یکدیگر روحانیون مبارز و احمد خمینی را جارو کردند و بساط «سازندگی» شان را به راه انداختند هدف شان یگانه کردن حکومت بود.
زمانی که خامنه ای علیه موسوی و کروبی کودتای انتخاباتی کرد و احمدی نژاد را روی کار آوردهدف اش یکدست کردن حاکمیت به نفع اصول گرایان بود.
زمانی که خامنه ای سوگلی خود یعنی احمدی نژاد را جارو کرد و دور و بری هایش را به زندان انداخت هدف اش یکدست کردن حاکمیت بود.
زمانی که خامنه ای رفسنجانی را به قتل رساند، هدفش یکدست کردن حکومت اش بود.
و بالاخره زمانی که به یورشی علیه طایفه ی لاریجانی ها دست زد هدف اش یکدست کردن حکومت بود و اینک نیز که ته مانده ی قدرت آنها را جارو می کند و از حاکمیت بیرون می اندازد هدف اش یکدست کردن حاکمیت است.
نکته ی جالب در این« خانه تکانی» ها این است که بخش هایی از این«گرد و خاک» ها و «آل و آشغال»هایی که بیرون ریخته می شدند، جریان هایی بودند که می خواستند از تحجر حکومت بکاهند، اصلاحی در برخی وجوه آن صورت دهند و این هیولای زشت روی خبیث را بزک و دوزکی بکنند. به عبارت دیگر بیشتر این «خانه تکانی» ها برای این نبوده که مثلا اصلاحی صورت گیرد، بلکه برای این بوده که  خود آل و آشغال ها، خود این هیولای خبیث به خالصی بیشتری برسند. به یک معنا هر چه زمان بر این حکومت گذشته، این فساد، دزدی، جنایت، تحجر و خلاصه در یک کلام کثافت و آشغال است که بیشتر بالا آمده و خلوص و«یکدستی» بیشتری یافته است.
فرقه گرایی و باندبازی های تمام نشدنی
آیا اکنون می توان گفت که این حکومت به پایان فرایندی رسیده است که هدف اش یکدست کردن حاکمیت بوده است و بالاخره پس از 40 سال توانسته به این امر نائل شود؟ آیا فرقه گرایی و باند بازی را می توان در جریان های مسلط بر روحانیت و کت پوش و انیفورم پوش این جریان پایان داد؟
خیر! چنین فراشدی پایانی ندارد. نگاهی گذرا به تاریخ ایران نشان می دهد که در کنار تسلط دین بر ارکان جامعه و حضورش در حکومت در کنار سلطنت، خانخانی و ملوک الطوایفی درونی روحانیون و دین سالاران، آیت الله ها، حجه السلام ها، آخوندها و ملاها همواره وجود داشته است و فرقه گرایی تا مغز استخوان آنها نافذ بوده است.
 این ها هر کدام برای خود مفسری یگانه از آیات قرآن و احادیث بوده اند و موسس فرقه های مخالف. اینها همواره منطبق با منافع« دنیوی» خود تفاسیری متفاوت و متضاد با دیگر تفاسیر ارائه داده اند و علیه دیگر فرقه ها اقامه ی دعوا کرده اند. این امری تمام نشدنی بوده و تمام نشدنی خواهد بود.
 یکی از علل اساسی وجود آن، جایگاه متضاد جناح ها و باندها و گروه ها و دسته ها در مجموعه روحانیت و کت پوش های وابسته و یا در ارتباط با آن بوده است. جایگاهی که در دوران کنونی و زمانی که حکومت هر کی به هر کی شده و فساد در تمامی منافذ آن به امری عادی و پایدار تبدیل گردیده است، به وجهی غیر قابل مقایسه با گذشته، انگیزه های دزدی و چپاول و غارت را به شدت گسترش داده و به اوج خود رسانده است.
بیرون زدن تضادهای درونی جناح خامنه ای
نگاهی به وضعیت جریان های متحد کنونی که ظاهرا زیر پرچم خامنه ای گرد آمده اند نشانگر تضادهایی بیرون جهیده و بارز شده است. تضادهایی که به ویژه آنجا که ظاهرا یکدست ترین بخش حاکمیت بود، یعنی سپاه پاسداران، و نباید بیرون می زد، بیرون زد و موجب شد خامنه ای پیش از آنکه شدت بیابند و مایه «آبروریزی»اش  شوند، با دستور به حذف پاسداران ثبت نام کرده و خیز برداشته برای ریاست جمهوری( و یا مجبور کردن آنها به اعلام انصراف) مانع از آبروریزی بیشتر گردد.(از اطلاعات بیرون آمده این گونه بر می آید که حتی قرار بوده که نام محسن رضایی نیز از لیست خط بخورد.)
روشن است که این پاسداران پس از طرح «دولت جوان حزب اللهی» که مدت زمانی خامنه ای پیرامون آن مانور داد بُل گرفته بودند.
 به نظر، قرار بود که یک دولت نظامی و یا نیمه نظامی بر سر کار بیاید و درست در گیرودار بیان این گونه نظرات خامنه ای بود که بسیاری از سران مرتجع پاسدار از این که تمامی حفاظت از حکومت و کشتار مخالفین و نیز ماجراجویی های بیرونی را تا کنون پاسداران انجام داده اند و پس چرا نباید آنها در قدرت سیاسی باشند، علیه نظرات نه تنها مخالفین این نظر در جریان های دیگر، بلکه حتی در خود جناح خامنه ای، کلی دلیل اقامه کردند.
در کنار همین های و هوی دولت نظامی بود که ثبت نام دهقان پاسدار مشاور خامنه ای در امور دفاعی که می توانست کاندیدای اصلی باشد و سعید محمد که ثبت نام وی دعواها و جارو جنجال هایی در سپاه بر انگیخت و باند بازی های درونی سران جاه طلب و مرتجع این نهاد را نشان  داد، صورت گرفت؛ و احتمالا اگر کار به درازا می کشید ما شاهد پاسداران دیگری بودیم  که یکی پس از دیگری خود را کاندید ریاست جمهوری می کردند.
نگاهی به مضمون و شکل کنونی تبلیغات افراد این جناح، خواه آنها که کنار گرفتند مانند سعید محمد و خواه آنها که  تایید صلاحیت شده اند مانند رضایی نشان می دهد باندهای متعددی درون جناح خامنه ای  و پاسداران لانه دارند و حریصانه می خواهند خود قدرت اجرایی را به دست آورند و اهمیتی آنچنانی هم به توصیه ها و بر سر منبر رفتن های خامنه ای مشرف به مرگ نمی دهند.
به هر حال این که یکباره و پس از آن همه صغری و کبری چیدن های خامنه ای خواسته شود که پاسداران ثبت نام کرده کنار بروند، مساله ای مهم است و نشانگر اختلافات شدیدی است که در درون این جریان وجود داشته است.
البته هنوز آشکار نشده است که افراد کابینه ی رئیسی چه کسانی هستند. چه بسا دولت وی« دولت حزب اللهی» کذایی خامنه ای باشد با تغییراتی چند. اعلام افراد کابینه، که احتمالا باید با سازشی میان جریان های پیرامون خامنه ای صورت گیرد، بسیاری از نکات را درباره ی جناح خامنه ای روشن خواهد کرد.
نکته دیگر این است که تضادهای درونی این جناح محدود به سپاه پاسداران نمی شود بلکه از یک سو درون خود روحانیون اصول گرا، کت پوشان دین سالار و نیروهای امنیتی گوناگون وجود دارد و از سوی دیگر میان اینها با یکدیگر. در گذشته دیده ایم که بین سران ارتش با سپاه نیز اختلافات شدیدی وجود داشته است؛ اختلافاتی که بر آن سرپوش گذاشته شد، اما به محض اینکه شرایط مساعد گردد به بیرون جهش کرده و وضع واقعی خود را آشکار خواهند کرد. به احتمال، دولت رئیسی تبلور باندهای پیرامون خامنه ای و کلا اصول گرایانی خواهد شد که در آینده باید به دریدن و تکه پاره کردن یکدیگر برخیزند.
در مورد مضمون کنونی این تضادها جز آنها که در بالا اشاره شد و تا حدی که آشکار شده اند، باید به اختلاف نظر میان آخوندهای اصول گرا بر سر برگزاری انتخابات ریاست جمهوری به شکل کنونی و شیوه های دخالت شورای نگهبان در آن اشاره کرد. این تضادها حتی اکنون که زمان انتخابات است و به هر حال تلاش هایی صورت می گیرد تا در ظاهر این جریان یکدست بنماید، بیرون زده است چه برسد که فردا قرار باشد وزرا، معاونان، استانداران و ... انتخاب شوند.
تضادهای پیش رو
برخی از مخالفین یکدست کردن حکومت درون جناح اصول گرایان دلیل مخالفت خود را عدم توانایی یک جناح در حل بحران های جاری در جامعه می دانند و بهتر می دانند که جناح های موجود همه در حاکمیت حضور داشته باشند تا بتوانند مشکلات موجود را حل و فصل کنند.
تا آنجا که صحبت بر سر بحران های مثلا اقتصادی و سیاسی است( و نه فرهنگی- ایدئولوژیک) بحران های موجود ربط آنچنانی به چند جناحی بودن و یا یکدست بودن حکومت و یا حتی توانایی ها و ویژگی ها افرادی که قرار است در حاکمیت نقش اجرا کنند ندارد، گرچه وجود این تضادها به آن شدت و عمق بیشتری بخشیده است.
حل و فصل بحران های اقتصادی و سیاسی در کشور تنها با پذیرش وابستگی اقتصادی( که کمابیش وجود دارد یعنی ایران یک کشور سرمایه داری بوروکراتیک متکی به درآمد نفت و وابسته به امپریالیست هاست) و سیاسی تمام عیار( یعنی امپریالیست کمابیش می پذیرند که یک استبداد سیاسی در ایران وجود داشته باشد) به امپریالیست ها و پذیرش جایگاه و نقشی که آنها دیکته می کنند می تواند صورت بگیرند. در چنان شرایطی خود امپریالیست ها در مستحکم کردن موقعیت حکومت کنونی و افرادی که انتخاب می شوند- حال می خواهد «عُرضه ای» درست و حسابی داشته باشند و یا صرفا در حد نیاز امپریالیست ها و ایفای نقش به عنوان نوکر و مزدور داشته باشد - نقش به عهده می گیرند.
 در زمان رضا خان و پسرش حکومت با تسلط جناح رضاخان و محمدرضا  بر جناح های دیگر«یکدست» شد و ثبات یافت. در هر دو این حکومت ها بحران های گوناگونی وجود داشت اما به دلیل سرکوب های خونین جنبش های توده ای و پشتیبانی امپریالیسم انگلستان از رضا خان و امپریالیسم آمریکا از پسرش محمدرضا، این حکومت ها هر کدام تقریبا برای دو دهه ثبات نسبی پیدا کردند. افزون بر این چنانچه مثلا از نظر توانایی های فردی، مساله را در نظر گیریم رضا خان قلدرتر از پسرش بود که عموما همچون فردی فاقد توانایی لازم برای «شاه» یک مملکت بودن ارزیابی شده است. خلاصه، این خود امپریالیست ها هستند که با نفوذ در یک کشور موقعیت تسلط عمده را به یک جناح از مزدوران خود می دهند و از بقیه ی جناح های موجود می خواهند از آن تبعیت کنند.
بنابراین و در صورتی که همه چیز منطبق با امیال و اهداف خامنه ای پیش رود، این احتمال هست که این حکومت بتواند برای دوره ای کوتاه ثبات بر قرارکند، مشروط بر آن که دست از شعار دادن های پوچ و یاغی گری های دروغین و ماجراجویی های توخالی خود در منطقه بردارد و به صورتی آشکارا به امپریالیسم غرب یا شرق وابستگی سیاسی پیدا کند و نوکر محض و چکمه لیس آنها شود و جایگاه و نقش های دیکته شده ی آنها را بپذیرد. همچنان که در گذشته مثلا محمدرضا نوکر و مزدور امپریالیسم غرب بود و یا سران عراق، لیبی نوکر امپریالیسم روس بودند و اکنون سوریه و کره شمالی هستند. اینها و امثال اینها در چارچوب شرایط جهانی تسلط امپریالیست ها که یکی از مهم ترین وجوه دوران را تشکیل می دهد، موقعیت و نقشی را پذیرفته بودند و از مرزهای آن عموما نمی گذشتند و چنانچه می گذشتند و یا «جور» نبودند، ترتیب شان با یک کودتای امپریالیستی داده می شد.  
به این ترتیب در مسائل خارجی اساسی ترین و کلیدی ترین مساله برقراری رابطه با امپریالیست ها و روشن شدن وابستگی نظام به غرب و یا به شرق است. جهت گیری در این مورد می تواند   جدال های بعدی درون جناح خامنه ای را در پی داشته باشد و یا آن را رو آورد و تجزیه های بیشتری دامن بزند. در اینجا دیگر خامنه ای با جناح های دیگر روبرو نیست بلکه از یک سو با تجزیه ی سران پاسدار و بسیح و نیز جناح خود روبرو خواهد بود و از سوی دیگر با پایه های اجتماعی خود در کشور و منطقه.
هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 400 

این نوشته بخشی است از مقاله ی جنبش توده ای اخیر و چگونگی اشکال تکامل آن که از آن مقاله حذف و نوشته ای مستقل شده است. وضع عمومی جنبش جاری

 

 این نوشته بخشی است از مقاله ی جنبش توده ای اخیر و چگونگی اشکال تکامل آن که از آن مقاله حذف و  نوشته ای مستقل شده است. 

وضع عمومی جنبش جاری

دو بخش بارز در وضع عمومی جنبش جاری
چنانچه به وضع کنونی جنبش طبقات مردمی و ملی ایران (1)نگاه کنیم می بینیم که دو بخش خصلت بارز دارند:
 یکی مبارزات صنفی طبقه ی کارگر است که روز به روز گسترش یافته و رشته ها، موسسات، کارخانه ها و کارگاه های بیشتری را در بر می گیرد و دیگری جنبش خود انگیخته ی خیابانی است که طبقه ی کارگر نیز جزیی از آن به شمار می آید اما تنها به طبقه ی کارگر محدود نشده بلکه به ویژه لایه های تهیدست خرده بورژوازی شهری و در برخی مناطق روستاییان بی چیز را نیز در بر می گیرد. خواست اساسی این جنبش، سرنگونی حکومت است.
جنبش طبقه ی کارگر
در مورد مبارزات طبقه ی کارگر باید گفت که این مبارزات اساسا به شکل اعتصاب های اقتصادی است. یعنی طبقه ی کارگر خواست هایی در چارچوب نظام کنونی طرح کرده و آنها را به وسیله اعتصابات صنفی خود دنبال می کند. این خواست های اقتصادی گر چه از نارضایتی عمیق طبقه ی کارگر از شرایط کنونی خود بر می خیزد و اساسا مبارزه ای است با سرمایه داران دزد و اختلاس گر حاکم و به هر حال در راستای نارضایتی عمومی از وضع حاکم بر ایران و جنبش های موجود بر علیه نظام حاکم بر می خیزد، اما از نظر محتوای جاری خود در جهتی غیر از جنبش توده ای واقع می گردد که شعار اساسی آن «سرنگونی جمهوری اسلامی»(2) است و عجالتا راه رسیدن به آن را در گسترش راهپیمایی ها، خیزش ها و شورش های خود انگیخته ی شهری و روستایی می بیند.
به این ترتیب شکل و محتوی ( و نه لزوما محتوی درونی تر و پنهان تر)کنونی مبارزات طبقه ی کارگر در انطباق با شکل و محتوی مبارزات توده ای نیست و نسبت به آن عقب مانده و از جهاتی کاملا در جهت مخالف آن قرار دارد. به این معنا که در حالی که مبارزات توده ای خواهان سرنگونی و برچیدن این حکومت و برپایی یک حکومت دموکراتیک است، طبقه ی کارگر با اعتصابات اقتصادی خود می خواهد به خواست هایی دست یابد که در چارچوب همین حکومت است و با ماندن این حکومت  در تضاد قرار نمی گیرد.
این البته به این معنا نیست که طبقه ی کارگر خواهان تداوم این حکومت است و یا اینکه فکر می کند می تواند به خواست های خود در این حکومت دست یابد و یا حتی در صورت دست یافتن به این خواست ها، استثمار و بهره کشی از وی و ستمی که به وی وارد می شد، کاهش می یابد و بالاخره این که  وی می تواند با این حکومت کنار بیاید.
همان گونه که اشاره کردیم برای بسیاری از افراد طبقه ی کارگر که خود در جنبش توده ای شرکت دارند این امر روشن است که با وجود این حکومت حتی اگر به برخی از خواست های خود در اعتصابات جاری برسند، نه فشارهای اقتصادی به این طبقه کاهش خواهد یافت و نه فشارهای سیاسی و فرهنگی. بسیاری از کارگران می دانند که حکومتگران مستبد کنونی، سرمایه دارانی دزد و اختلاس گر، انحصارطلب و زیاده خواه، جنایتکار و جانی و خلاصه مار خورده افعی شده هایی هستند و به راحتی تن به خواست های طبقه ی کارگر نخواهند داد و اگر هم مجبور شوند که در شرایطی با یک دست بدهند به زودی و به محض تسلط بر اوضاع با دست دیگر پس خواهند گرفت و بنابراین شرایط کلی طبقه ی کارگر در این حکومت مالخوار، متحجر و جنایت پیشه بهبود نخواهد یافت. با این وجود، شرایط خفقان کنونی که به وسیله این حکومت و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و نیز پاسداران اش ایجاد شده است، یکی از موانع اساسی بروز امیال واقعی طبقه ی کارگر که می تواند به طور نسبی در اعتصابات سیاسی بروز کند، بوده است. 
وضع جنبش توده ای
از سوی دیگر جنبش توده ای که پایه ی طبقاتی عمده ی آن را خود کارگران و توده های محروم و ستمدیده ی خرده بورژوازی شهری و در برخی جنبش ها چون همین جنبش اخیر در خوزستان و برخی استان ها، زارعین و کشاورزان زحمتکش روستایی تشکیل می دهند، هر چند رو به حرکت های توام با آگاهی بیشتری دارد اما عموما خود به خودی و خودانگیخته  است، و رهبری و برنامه و دورنمای روشن ندارد.(3) این در حالی است که جنبش اعتصابی کنونی کارگری، یک رهبری نسبی خود انگیخته دارد. یعنی یا دارای سندیکا است و یا شوراهای کوچک کارگری در راس آن قرار دارند و به نظر هر گونه حرکت های طبقه ی کارگر در آینده نیز کمابیش دارای این ویژگی ها و با نقاط قوت و ضعف باشد.(4)
 به این نکات باید افزود که در حالی که طبقات زحمتکش و میانی و گروه های گوناگون اجتماعی تحرکاتی همچون اعتصاب و گردهمایی ها و راهپیمایی های خیابانی برای خواست های خود دارند(کشاورزان، فرهنگیان، مال باخته گان، زنان، غیره) و با موسسات مسئول درگیر می شوند، اما تحرکات هیچ کدام از این طبقات و گروه های اجتماعی دارای موقعیتی همانند جنبش اعتصابی طبقه ی کارگر از نظر کمیت، گسترش، داشتن توانایی برای ضربه زدن به حکومت، گردآوردن توده ها پیرامون خویش و رهبری نسبتا متشکل- عمدتا تا جایی که مقدور بوده است - نیست.  
به این ترتیب از شرایط عمومی جنبش های جاری می توانیم به این نتیجه برسیم که تنها طبقه ای که با توجه به شرایط ویژه ی وی می تواند رشد کمی و کیفی کند و رهبری کل جنبش طبقات زحمتکش و ستمدیده و میانی را به دست بگیرد، طبقه ی کارگر است.
امکانات طبقه ی کارگر
و این جا یک تضاد به وجود می آید: طبقه ای که با توجه به شرایط اقتصادی، اجتماعی وی و نقش جنبش وی در جامعه و نیز جنبش جاری می تواند رهبری کل جنبش را به دست بگیرد طبقه ای است که در مبارزات خاص خود از جنبش جاری توده ای جدا و نسبت به آن عقب مانده است و اشکال مبارزه ی صرفا اقتصادی وی، یا در مقابل اشکال سیاسی جنبش توده ای جاری در خیابان هاست و به اصطلاح این سازی و آن یک سازی دیگر و این به راهی و آن یک به راهی دیگر می رود، و یا حداقل به طور نسبی رابطه ای ارگانیک، روشن و عملی با آن ندارد. یکی از نخستین گام ها در حل این تضاد بسیار مهم، که حداقل نتیجه ی آن عقب ماندن طبقه ی کارگر از جنبش جاری و خواست های آن است، ارتقاء مبارزات طبقه ی کارگر به مبارزات سیاسی یعنی اعتصابات سیاسی است.
می گوییم نخستین گام ها، زیرا اعتصاب سیاسی نیز می تواند در چارچوب نظام کنونی صورت گیرد. اما اعتصابات سیاسی و تکامل آنها می تواند هم طبقه ی کارگر را از نظر سطح آگاهی و تشکیلات سیاسی ارتقاء دهد و شرایط را برای گذار به مراحل عالی تر مبارزه آماده کند و هم به روی مبارزات طبقات دیگر برای دست زدن به اعتصابات عمومی سیاسی تاثیر گذارد و هم ارتباط  نظری و عملی بیشتری با جنبش جاری توده ای بیابد؛ به گونه ای بیشتر در راستای آن قرار گیرد و محرک قوی تری برای آن بشود.
شرایط خرده بورژوازی
اکنون روشن نیست که در صورتی که وضع جنبش طبقه ی کارگر به سطح تازه ارتقاء نیابد، چه خواهد شد. زیرا طبقات مردمی دیگر نیز وضعی بهتر از طبقه ی کارگر ندارند. در حقیقت ما با جنبشی طبقاتی روبرو هستیم که تشکیلات سیاسی و رهبری سیاسی ندارند.
خرده بورژوازی ایران دارای تشکل سیاسی ای نیست که دارای نفوذ در این طبقه باشد. مگر اینکه مثلا مجاهدین خلق یا گروه های موجود رویزیونیستی- رفرمیستی شبه چپ را نماینده ی خرده بورژوازی بدانیم. دسته ی نخست با وجود این که از نظر پایه های تشکیلاتی ممکن است هنوز متکی به لایه هایی از خرده بورژوازی میانه و تهیدست باشد اما از مدار نمایندگی خرده بورژوازی ایران خارج شده و تبدیل به گروهی بازیچه سیاست های امپریالیستی غرب شده اند و دسته ی دوم نیز تا جایی که همچون ترتسکیست ها عاملین مزد بگیر سلطنت طلبان و امپریالیست ها نباشند، بیان گرایش های خرده بورژوازی مرفه و در بهترین حالت خرده بورژوازی میانی هستند. تازه همین ها هم  گروه هایی پر سروصدا اما کوچک هستند و نفوذی در این طبقه  ندارند.
وضع بورژوازی ملی
بورژوازی ملی ایران ظاهر با مشکلات داشتن نمایندگی سیاسی روبرو نیست، زیرا این طبقه برخی از سازمان های سنتی خود را حفظ کرده است و گرچه این سازمان ها که خود را نماینده ی سیاسی همه ی طبقات اصلی جامعه ایران می دانند از نظر سیاسی ضعیف و کلا ناتوان از نفوذ در میان مردم هستند اما در لایه های اجتماعی که واقعا نماینده ی آنها هستند تا حدودی نافذند. 
وضع طبقه ی بورژوا- کمپرادور سلطنت طلب
این طبقه که اساسا بیرون کشور است نیز نه از نظر سیاسی متحد است و نه نیروی نظامی دارد. نفوذ به درد بخوری هم که بتوان روی آن حسابی باز کرد در داخل و در هیچ کدام از طبقات مردمی ندارد. تنها امید آن به تبلیغات رادیو و تلویزیون هایش است و برانگیختن مقایسه ی وضع مردم در حکومت پیشین با وضع مردم در این حکومت و از این راه احیانا لایه هایی از بورژوازی کوچک و خرده بورژوازی مرفه ایران را با خود همراه کردن. این ها اساسا به پشتیبانی امپریالیست های غربی و احتمالا حملات نظامی آنها متکی اند و مشکل که بدون آنها بتوانند کاری بکنند.
 اشکال تکامل وضع کنونی
 وضع جنبش کنونی به دو حالت می تواند تکامل یابد: یا اینکه رهبری ای به آن تحمیل شود و مثلا جریان های سرمایه داران کمپرادور سلطنت طلب بیرون از کشور بتوانند با پشتیبانی بنگاه های تبلیغاتی امپریالیست ها و برخی لایه های بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه داخلی، خود را به آن تحمیل کنند که این البته کار بسیار مشکلی است و همچنان که که اشاره کردیم عمدتا می تواند با یک حمله نظامی امپریالیستی صورت واقع به خود گیرد؛
 و یا این که این جنبش در راستای رشد خود به یک سلسله تشکلات خودجوش توده ای دست یابد.
امکانات گسترش توده ای
در مورد دوم باید گفت که این گونه تشکلات مردمی خودجوش در هنگام رهبری سیاسی طبقه ی کارگر نیز می تواند به وجود آید. اما تفاوت اینجاست که چنانچه خودجوش اما بدون رهبری باشند یا نمی توانند دوام یابند و یا کار به آنارشی و هرج و مرج کشیده خواهد شد و یا در بهترین حالت با رسیدن به قدرت، با سرعت کم یا بیش استحاله یافته و به حکومت های دست نشانده پا خواهند داد.(5)
اتحاد طبقات
 شکی نیست که جنبش موجود نیاز به یک اتحاد طبقاتی دارد. اتحادی با رهبری طبقه ی کارگر. شرایط عینی اتحاد میان طبقات اکنون تا حدود زیادی موجود است. زیرا همه ی طبقات مردمی در مقابل سرمایه داران انحصارگر بوروکرات - کمپرادور، استبداد دینی جمهوری اسلامی و امپریالیسم های غربی و شرقی قرار دارند و ستم حکام کنونی به درجات متفاوت به همه ی آنها، همه ی این طبقات را در سرنگونی جمهوری اسلامی ذینفع می گرداند و آنها را بیش از پیش به سوی یکدیگر و متحد شدن می راند.
 با این وجود، آماده کردن شرایط ذهنی اتحاد یعنی  به وجود آوردن سازمان های سیاسی پیشرو تمامی طبقات موجود در انقلاب که اتحاد را آگاهانه و بر مبنای درجه ی اهمیت، رادیکالیسم، پیگیری و توان واقعی هر طبقه در پیشبرد انقلاب صورت دهند، کار بسیار سختی است.
طبقه ی کارگر و تشکلات خود به خودی و آگاهانه
مهم ترین مشکل در این مورد فقدان تشکیلات صنفی و سیاسی طبقه کارگر و به ویژه حزب کمونیست انقلابی وی است. هیچ نیرویی نمی تواند استقلال طبقه ی کارگر را از طبقات دیگر حفظ کند مگر حزب کمونیست وی که منافع اساسی و استراتژیک این طبقه را در نظر دارد و خط و مرز مشخصی میان منافع اقتصادی و سیاسی این طبقه و دیگر طبقات رسم کرده از آن حفاظت می کند. از سوی دیگر این تنها حزب کمونیست این طبقه است که می تواند شرایط رهبری این طبقه را بر طبقات دیگر و به دست گرفتن امر رهبری انقلاب آماده گرداند و اتحاد مورد نیاز تمامی طبقات خلقی را بر پایه اتحاد اساسی بین طبقه کارگر و کشاورزان فراهم کند و انقلاب را به سوی پیروزی مرحله به مرحله هدایت کند.
چنانچه در حال حاضر بشود در مورد ایجاد یک حزب کمونیست انقلابی و واقعی سخنی به میان آورد، باید از شکل گیری آن از دو سو صحبت کرد:
 یکی شکل گیری هسته های پیشرو کمونیستی - انقلابی درون طبقه ی کارگر است که می توانند به یاری فعالین کمونیست از بطن این طبقه و در جریان شکل گیری نخستین سازمان های صنفی و خود به خودی آن بیرون بیایند؛ و دیگری از اتحاد افراد، دسته ها، گروه ها و سازمان های مارکسیستی- لنینیستی انقلابی و مائوئیستی به نسبت نزدیک بودن از نظر دیدگاه ها و مواضع . منظور ما از جریان های مارکسیستی- لنینیستی و مائوئیستی جریان هایی است که به  اساس مارکسیسم- لنینیسم و نیز در مورد مائوئیست ها به بنیان های مائوئیستی اعتقاد دارند و به انواع رویزیونیسم از کائوتسکیسم و خروشچفیسم و رویزیونیسم تنگ سیائو پینگی(سه جهانی و ...) و این اواخر آواکیانیستی آلوده نشده اند.
اتحاد و به هم پیوستگی این دو جریان- جریانی که از درون کارگران بیرون می آید و اتحاد افراد و گروه ها انقلابی مورد ذکر- که به هر حال بی ارتباط با هم نیز نیستند، شرایط تشکیل یک حزب کمونیست انقلابی واقعی را آماده خواهد کرد. حزبی که اساس کارش مخفی کاری و راه اساسی که برای کسب قدرت به وسیله ی طبقه کارگر و خلق می شناسد به کارگیری سلاح است و تمامی اشکال مبارزه از اعتصاب و شورش و قیام مسلحانه تا جنگ خلق را به کار می گیرد.   
نبرد با پاسداران تفنگ به دست و نیروهای نظامی رژیم - نقش سلاح در تکامل اوضاع
 در صورت موجود بودن شرایط کنونی و تداوم آن و به ویژه سیر آن به سوی بدتر شدن اوضاع از نظر اقتصادی و سیاسی که با وجود این حکومت و دولت حزب اللهی تازه سرکار آمده ی خامنه ای دور از ذهن نیست و همچنین رویارویی های مدام حکومت با جنبش طبقه ی کارگر و جنبش توده ای و سرکوب های خونین گردهمایی هایی مسالمت آمیز، این جنبش ها به سوی درگیری های مسلحانه سوق پیدا خواهند کرد.
عناصر این درگیری های مسلحانه هم اکنون اینجا و آنجا بروز کرده و آشکار شده است. درگیری های مداوم در خیابان با عناصر رژیم به خصوص آخوندهای امربه معروفی و ترور عناصر رژیم که از چند سال پیش  خواه فردی و خواه به وسیله ی برخی گروه های کوچک خودجوش صورت گرفته است و نیز درگیری های عملی توده های شورشی در دفاع از خود با پاسداران و لباس شخصی ها و نیروهای نظامی، تماما عناصر نخستین و رو به رشد درگیری های آتی مسلحانه است.
این باید روشن شده باشد که این حکومت هرگز به میل خود کنار نخواهد رفت و راه برای استقرار یک حکومت دموکراتیک مردمی باز نخواهد کرد. بنابراین در صورت تداوم اوضاع،  درگیری های مسلحانه آتی اجتناب ناپذیر خواهد بود.  بر این مبنا، وظیفه ای که در مقابل عناصر پیشرو و سازمان یافته ی طبقه ی کارگر قرار می گیرد همانا، سازمان دادن این افراد و گروه های شورشی مسلح و استحکام بخشیدن به آنها برای تداوم یک مبارزه ی مسلحانه ی توده ای است. و همین هسته ها، جوخه ها و گاردهای مسلح طبقه ی کارگر و خلق و نیز تداوم نبرد توده ای به صورت جنگ است که از یک سو نبردهای کنونی را به یک جنگ توده ای تکامل خواهد داد و از سوی دیگر همین گروه های مسلح را پایه گذار ارتش مسلح طبقه ی کارگر و توده ها خواهد کرد.
نکته ی اساسی این است که طبقه ی کارگر، کشاورزان و توده های خرده بورژوازی به ویژه لایه های تهیدست آن نمی توانند با صرف اعتصاب سیاسی و یا شورش ها و قیام های مسلحانه کار را به پایان رسانند. طبقه ی کارگر و توده های خلق ما نه تنها با این حکومت طرف خواهند بود که به هر قیمتی، حتی اگر ایران را زمینی سوخته و ویرانه کند، می خواهد بماند، بلکه با امپریالیست های غرب و شرق نیز طرف خواهند بود که به راحتی به یک حکومت دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر در منطقه ی خاورمیانه گردن نخواهند گذاشت.         
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد ماه 1400 
یادداشت ها
1-    منظور ما از طبقات مردمی اساسا طبقه ی کارگر، کشاورز و دهقان و خرده بورژوازی است. اما بورژوازی ملی ایران نیز تا جایی که علیه استبداد و امپریالیسم با این جنبش همراهی نشان دهد، جزو خلق یا طبقات مردمی به شمار می آید.
2-     یکی از شعارهای راهپیمایی های اخیر«مرگ بر اصل ولایت فقیه» بود. این شعار بسیار خوبی است اما به تنهایی نمی تواند حاوی خواست سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی باشد. این شعار در کنار شعار«مرگ بر جمهوری اسلامی» دارای جایگاه درست و ارزشمندی می شود.
3-    باید اشاره کرد که در جنبش های خود به خودی، عناصر آگاهی به مرور رشد می کنند اما هرگز به سطح جنبش های دارای رهبری آگاهانه و با برنامه و نقشه برای هر مرحله ی انقلاب و دارای استراتژی و تاکتیک های تدوین شده و دورنمای مشخص و روشن نمی رسند.
4-    باید توجه داشت که  شوراهای کارگری همچون شورای کارگران پیمانی نفت عجالتا بار سیاسی ندارند و اشکالی مانند سندیکا( آشکار و یا مخفی) هستند و روشن هم نیست که در صورت رسیدن به خواست ها و یا شکست اعتصاب، تداوم یابند. شلم و شوربایی که برخی از هوچی های تاریک فکر ضد کارگر و مدافع منافع سرمایه دار که خود را «کارگر ضد سرمایه دار» می خوانند در مورد «شورا» و علیه حزب سیاسی و سندیکا به راه می اندازند، و نوشته هاشان را که بکاوی هیچ نشانه ای از شورای انقلابی کارگری که متکی به نیروی مسلح کارگران است و ارگان حاکمیت طبقه به شمار می آید در آن نمی یابی، جز به قصد ضربه به کارگران و منافع آنها هدف دیگری ندارد.
5-     یکی از نمونه ی بارز این گونه رسیدن به قدرت ها، اتحادیه ی همبستگی لهستان است. باید توجه کرد که اتحادیه ی همبستگی لهستان گرچه به روی شانه های طبقه ی کارگر لهستان و توده های این کشور بالا آمد و دارای قدرت شد، اما پشتیبانی از این اتحادیه به وسیله ی امپریالیست های غربی که در رقابت با سوسیال امپریالیسم شوروی بودند، در قدرت گرفتن آن بی تاثیر نبود. می دانیم که اتحادیه ی همبستگی، طبقه ی کارگر را از زیر بارسرمایه داری دولتی و رویزیونیسم متکی به شوروی امپریالیستی  در آورد و به دامن غرب و امپریالیست های غربی انداخت.     

 

۱۴۰۰ مرداد ۲۲, جمعه

حکومت مرگ بر ایران

 

 

حکومت مرگ بر ایران

مرگ در ایران فرمانروا شده و بیداد می کند. موج تازه کرونا رسیده و قتل عام راه انداخته است. طاعون را به یاد می آورد که زمانی در جایی به آن گرفتار می شدند، می باید مرگ را انتظار می کشیدند. و طاعون می زد و  درو می کرد مردم را.
اکنون هم کشور ما شده همچون زمانی که طاعون می آمد و می گفتند طاعون آمده است. مردم اند که درو می شوند. و مرگ است که دروشان می کند. دسته دسته اجساد از پیر و جوان و زن و مرد به روی هم انباشته می شوند و راهی گورستان می گردند. و هشدارها داده می شود که موج های بزرگ تری در راه است و قتل عام های بیشتری.
مرگ تنها در کرونا نیست که خود را نشان داده و فرمانروایی می کند. سال هاست و دهه هاست که مرگ در قاموس حکام کنونی ایران، همچون طاعونی بر مردم ایران نازل شده است و زندگی و شور و نشاط را از مردم ربوده است؛
 و جلاد مردم و جوانان مردم، این مار دوش که گویی به خون مردم تشنه است و با خون، عطش قدرت خویش را سیراب می کند، خامنه ای، این تفاله ی قرون و اعصار است که عطش خود را فرو می نشاند.
این  خبیث، این ریاکار متعفن اکنون و پس از این که هزاران از مردم را با سیاست های ضد مردمی، با سیاست «کرونا را بزرگ نکنید می آید و می رود»،« واکسن از کشورهای دیگر نخرید» خود به کام مرگ فرستاد، اشک تمساح می ریزد. این موجود حقیری که هر روز ندای مردمی را که خواهان مرگ وی هستند می شنود، این سالوس، اکنون کرونا را در صدر مسائل کشور قرار می دهد دستور می دهد که وارادات واکسن آزاد شود.
 چه زمانی؟ زمانی که واکسن تولیدی شان که میلیاردها بودجه صرف اش کردند و ده ها باند از پرتو فروکشاندن این بودجه در حلقوم کثیف شان، چاق و چله تر شدند، بی «برکت» شد و فهمیدند که نمی توانند تولیدش کنند!
اکنون سراپای مردم محزون و غم زده ی ما را که هر روز اجساد پاره های تن شان، عزیزان و نزدیکان شان را با چشمان گریان به گورستان بدرقه می کنند خشمی بزرگ فرا گرفته است؛ خشم از خامنه ای و از حکومت مشتی آخوند و پاسدار مال پرست و قدرت پرست که ناتوانند و ادعای توانایی می کنند.
دیر نیست که این خشم، دودمان این سالوس صفتان و مزوران، این مال و قدرت پرستان را از جا برکند و به تاریخ سپارد.     
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
23 مرداد 1400  

۱۴۰۰ مرداد ۱۸, دوشنبه

یانکی ‏ها عقب می‏ روند و جنگ ارتجاعی داخلی شدت می‏ گیرد منصور آفاق

 
این مقاله که تحلیلی است از اوضاع کنونی افغانستان و وضعیت نیروهای درگیر، به وسیله یکی از اعضای حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان نگاشته شده ودر سایت این حزب( شعله جاوید) درج گردیده است.
 
یانکی ‏ها عقب می‏ روند و جنگ ارتجاعی داخلی شدت می‏ گیرد
 
منصور آفاق
 
پس از آغاز خروج نیروهای اشغالگر آمریکایی از افغانستان، جنگ ارتجاعی میان رژیم مزدور افغانستان و گروه ارتجاعی طالبان شدت و گسترش یافته و  افزون بر تلفات نظامی دو طرف، روزانه صدها نفر مردم ملکی و بی‏گناه نیز کشته و زخمی و هزاران نفر آواره و بی‏ خانمان می‏ شوند. ماشین جنگی ارتجاع، کشتار و وحشت هولناک را به راه انداخته و در منگنه‏ آن توده‏ های مردم سلاخی شده و زندگی‏ شان نابود می‏ گردد و این سان ابعاد فاجعه و تبعات ویرانی این جنگ ارتجاعی فوق ‏العاده دهشتناک می شود. مهم ‏ترین مولفه ی اوضاع جدید، پس از خروج نیروهای اشغالگر امریکایی و متحدین‏ شان از افغانستان، تشدید جنگ ارتجاعی داخلی با پشتیبانی و رهبری امپریالیسم امریکا و کشورهای منطقه به ویژه پاکستان است.
اجساد متلاشی شده اطفال، زنان و مردان در ولایت‏ های مختلف کشور هر روزه زیر خاک دفن می‏ شوند و تعداد زخمی‏ ها در شفاخانه ‏های ولایتی و شهرها نیز رو به افزایش است. ده‏ها هزار آواره‏ جنگ که همه داروندارشان را از دست داده ‏اند، در حومه شهرهای هرات، شبرغان، میمنه، مزار شریف، کندز، قلعه ‏نو، فیض ‏آباد، غزنی، لشکرگاه، مهترلام و کندهار در هوای داغ تابستان بدون سرپناه، غذا و کم‏ترین امکانات زندگی، به حال خودشان رها شدهاند. زاغه ‏نشین‏ ها و حومه ‏های شهر به میدان جنگ میان رژیم و طالبان تبدیل گشته و از خانه‏ های مردم به عنوان سنگر و سپرِ انسانی استفاده  می‏ شود. موج مهاجرت و فرار به کشورهای همسایه ایران، پاکستان و آسیای‏ میانه و سایر کشورهای منطقه مانند هند، ترکیه و امارت‏ متحده عربی، هر روز بیشتر می‏ شود. روزانه ده ‏ها و ‏صدها نفر به صورت قاچاقی از راهِ ایران وارد خاک ترکیه می‏ شوند و مقامات رژیم ترکیه در دو ماه اخیر از بازداشت 1450 مهاجر افغانستانی در ترکیه خبر می ‏دهد.(1)اداره مهاجرت سازمان ملل می‏ گوید، در این مدت ۲۷۰۰۰۰ هزار نفر در داخل کشور بدون ‏سرپناه شده ‏اند.(2) این سازمان از فاجعه بزرگ انسانی در افغانستان هشدار می ‏دهد. از طرف دیگر رژیم دست‏ نشانده و طالبان، در اثر تبلیغات و ایجاد فضای ترس و وحشت، مردم روستا و شهر را به میدان نبرد و سنگرهای جنگ می‏ کشانند و به جبر از مردم پول جمع ‏آوری می‏ کند.
رژیم دست نشانده در این دو ماه اخیر، تا مرز فروپاشی پیش رفت. بسیاری از مناطق و مرکز بیش از 150 ولسوالی و بنادر مهم تجارتی مانند اسلام  قلعه، اسپین بولدگ، شیرخان بندر و ابو نصر فراهی به تصرف طالبان درآمد و اکنون کنترل شاهراهای مهم کشور به دست طالبان قرار دارد. شکست اخیر رژیم و پیشروی سریع طالبان را قبل از هر چیز در ماهیت پوشالی رژیم و سیاست‏های ضدمردمی آن و نداشتن پایگاه و حمایت مردمی باید دید. ثانیا، از همگسیختگی و تضادهای درونی و فساد اداری و نظامی فلج‏ کننده داخلی ‏اش،‏ باعث این ناتوانی شده است. علاوه بر مسایل فوق طالبان قبلا زمینه‏ ی این حملات «برق ‏آسا»(3) را تدارک دیده بودند. تهاجمات سریع و غافل‏گیر کننده طالبان، بخش زیاد از نیروهای نظامی رژیم را فلج کرد و فروپاشاند. گفته می‏ شود، فقط در کندهار که یکی از مراکز مطمئن و مستحکم رژیم محسوب می‏ شد، بیش از نصف نیروهای نظامی و امنیتی‏ اش از هم پاشیده است. در بسیار از مناطق و ولسوالی‏ها نیروهای رژیم اسحله‏ شان را زمین گذاشته، فرار نمودند و بسیاری از آن‏ها امکانات و وسایل دولتی را که در اختیار داشتند فروختند و به شهرها گریختند. گفته می‏ شود در این مدت بیش از 700 عراده وسایل زرهی رژیم به دست طالبان افتاده است.(4)
اکنون جنگ فرسایشی، پرتلفات و پرهزینه بر هر دو طرف تحمیل شده است. امکان دوام این حالت برای هر دو طرف مشکل به نظر می‏ رسد. طالبان جغرافیای وسیع کشور، عمدتا ولسوالی‏ ها، روستاها و راه ‏های مواصلاتی را در اختیار دارد و رژیم از این جهت در داخل شهرها و مناطق محدود در محاصره قرار دارد. بنادر مهم تجارتی ضربه بسیار جدی حیثیتی و اقتصادی به رژیم وارد نموده است. طالبان قلمرو وسیع با جمعیت بیشتر از 12 میلیون جمعیت در افغانستان و با داشتن پشت ‏جبهه و متحدین گروه ‏های اسلامی در پاکستان و همکاری غیرمستقیم و غیرعلنی اردو و استخبارات این کشور، منبع مهم برای تامین نیروهای جنگی‏اش‏ در اختیار دارد.    
اما رژیم شهرهای بزرگ و مراکز ولایت ‏ها را در اختیار داشته و به لحاظ تجهیزات و امکانات جنگی در وضع بهتر نسبت به طالبان قرار دارد. رژیم در جنگ و شکستن محاصره ‏ی شهرها و باز پس‏گیری ولسوالی ‏ها و بنادر به حملات هوایی و نیروهای کماندوها متکی است. احتمال این‏که ولسوالی‏ ها بیشتر و حتی شهرهای بزرگ و مراکز ولایت از دست رژیم خارج شود، وجود دارد.
اما اگر رژیم بتواند محاصره شهرها را بشکند و بنادر و ولسوالی‏ های مهم را از دست طالبان باز پس گیرد، ممکن است معادله به نفع رژیم تغییر کند. نفرت عمومی در مقابل طالبان در حال افزایش است. انگیزه‏ ی تعداد از جنگجویان طالبان که در مقابل نیروهای داخلی می‏ جنگند ممکن است در درازمدت کاهش یابد. پیشروی اخیر طالبان، حمایت مردمی و  پایه‏ ی اجتماعی رژیم را افزایش، اختلاف و تضادهای درونی اش را تا حدودی کاهش داده است. نفرت از طالبان، احزاب، افراد و بخش‏ های از مردم را به میدان جنگ علیه آن‎ها کشانده است. رژیم در بعضی از مناطق از این حرکت‏ها به نفع خود علیه طالبان استفاده نموده است. حرکت های ضدطالبان عمدتاً در میان طبقات متوسط شهری و ملیت‏های تحت‏ ستم دیده می ‏شود. در این میان رهبران و احزاب جهادی مانند حزب جمعیت اسلامی، حزب وحدت اسلامی و جنبش اسلامی نیز از این فرصت به نفع ‏شان بهره‏برداری نموده، قدرت‏ نمایی نظامی ‏شان را علیه طالبان وسیله ‏ی برای کسب امتیاز و فرصت برای بیرون شدن  از گوشه انزوا قرار داده‏ اند.
خروج نیروهای اشغالگر امریکایی و تشدید جنگ داخلی
امپریالیسم امریکا و متحدین اش، بعد از دو دهه سلطه و اشغال افغانستان و هزینه بیش از ۲.۶ تریلیون دالر و ۴۵۰۰ کشته، تن به خروج افتضاح‏ آمیز نیروهای نظامی‏شان از افغانستان دادند. خروج نیروهای اشغالگر امریکایی از افغانستان به لحاظ نظامی شکست محسوب می ‏شود، ولی این شکست نظامی به ‏معنی پایان سلطه امپریالیسم امریکا در افغانستان نیست. همان گونه که شکست نظامی و خروج نیروهای اشغالگر سوسیال امپریالیسم شوروی- با وجود فروپاشی رژیم تحت سلطه ‏شان- به‏ معنی پایان سلطه و نفوذ روسیه در افغانستان نگردید. طالبان نیز نمی ‏تواند و نمی‌خواهد به سلطه امریکا در افغانستان  پایان دهد، هرچند که خروج نیروهای امریکایی را از افغانستان به‏ مثابه پیروزی و پایان اشغال افغانستان تبلیغ می‏ کنند. امپریالیسم امریکا با خروج نیروهایش از افغانستان، مزدوران اجیرش را به جان هم انداخته‏ است و عملاً مدیریت، تجهیز و تمویل جنگ رژیم را به عهده دارد. طالبان نه ‏تنها با سلطه سیاسی و استخباراتی امپریالیسم امریکا در افغانستان مشکل ندارد، بلکه در صدد راضی کردن امپریالیست‏ ها و به دست ‏آوردن جایگاه و موقعیت در رژیم تحت سلطه امپریالیسم هستند. حتی اگر طالبان قادر شوند امارت اسلامی‏ شان را در افغانستان مستقر سازند این امارت قرون وسطایی نیز سلطه امپریالیسم بر کشور را پایان نخواهد داد. طالبان در روابط با کشورهای منطقه و بخصوص امپریالیسم روسیه و چین در تلاش است از خود چهره ملایم نشان دهد، اما خشونت و فاشیسم بنیادگرای مذهبی آن‏ها در میدان جنگ و سلطه‏ شان بر مردم افغانستان نمایان است.
امپریالیسم امریکا برای جلوگیری از افول هژمونی جهانی‏ اش بر افغانستان لشکرکشی نمود و به مدت بیست سال سلطه‏ اش بر افغانستان راه ‏های متعدد را جهت پیروزی در میدان نبرد آزمود، اما همه این تلاش ‏ها نتیجه معکوس به بار آورد. سردمداران کاخ سفید، از سال ۲۰۰۹ به بعد صریحا اعتراف کردند که در افغانستان از راه جنگ پیروز نمی ‏شوند. افزایش نیروهای نظامی در سال ۲۰۰۹‏ آخرین تلاش مذبوحانه امپریالیسم امریکا برای بُرد نظامی در میدان جنگ بود، اما افزایش نیروی نظامی نیز نتیجه معکوس به بار آورد. سازش و تبانی امپریالیسم امریکا با طالبان نتیجه به بن ‏بست جنگ در افغانستان است.
برخلاف ادعای دروغین امپریالیسم امریکا، آن‏ها نه به ‏دنبال دموکراسی و آزادی زنان، بلکه در تلاش ایجاد دولت متمرکز دست‌نشانده در افغانستان بودند، تا سلطه‏ شان را در منطقه تقویت کند، اما مقاومت ارتجاعی طالبان برای رسیدن به این هدف، مانع ایجاد نمود. در دهه 80 میلادی امپریالیسم امریکا، بعد از اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیسم شوروی، افراد و جنبش های اسلامی بنیادگرا را مورد حمایت قرار داده و از آن‏ها به منظور مقابله با سلطه ی سوسیال‌ امپریالیسم شوروی در افغانستان استفاده نمود. بعد از فروپاشی سوسیال امپریالیسم شوروی، بنیادگرایی اسلامی عمدتاً در تقابل با امپریالیسم امریکا و منافع‏ شان در منطقه قرار گرفت. حادثه 11 سپتامبر بهانه ‏ی حمله به افغانستان و اشغال این کشور و نابودی امارت اسلامی طالبان گردید. امپریالیسم امریکا در این مدت، نه‏ تنها قادر به نابودی طالبان نگردید، بلکه موفق به ایجاد یک دولت دست‌نشانده متمرکز و قوی نیز نشد. گسترش رو به رشد طالبان، امپریالیسم امریکا را به این باور رسانید که بدون سهیم ساختن طالبان در حکومت افغانستان، ایجاد و تحکیم دولت مرکزی ناممکن است. حکومت مشارکتی مشترک میان رژیم و طالبان، از یک طرف نفوذ سیاسی و استخباراتی‏ امریکا را در افغانستان و منطقه حفظ خواهد کرد و از طرف دیگر به جنگ 20 ساله این کشور در افغانستان پایان می‏دهد.
خروج نیروهای نظامی امریکا، تنها تابع شرایط و مسایل داخلی افغانستان و منطقه نیست، بلکه این امر به سلطه جهانی امریکا بر جهان و تضادهای جهانی امپریالیسم امریکا با قدرت‏ های بزرگ جهان بخصوص چین- نیز بستگی دارد. بدون شک، چین به عنوان قدرت رقیب، سلطه جهانی امپریالیسم امریکا را با تهدید مواجه نموده است. امریکا در تلاش است هزینه‏ های مالی نظامی‏ اش را در سایر نقاط جهان کاهش دهد تا امکان و توان بیشتری را جهت مقابله با چین در اختیار داشته باشد. شکاف و تضادهای داخلی امریکا نیز به اندازه کافی توان سلطه و نفوذ جهانی امپریالیسم امریکا را به تحلیل برده است. تجاوز و اشغالگری امریکا در این دو دهه اخیر و بحران ‏های داخلی امریکا و نیز رشد روز افزون چین، توان لشکرکشی و حفظ پایگاه‏ های نظامی‏ شان در جهان را تضعیف کرده است. در یک دهه اخیر، روند سازش و مصالحه با کره شمالی، توافقات «برجام» با جمهوری اسلامی ایران و پروسه مصالحه با طالبان در افغانستان، حکایت از ناتوانی در تداوم حرکت ‏های تهاجمی نظامی و تجاوزکارانه امریکا در جهان دارد.
بهعلاوه، امپریالیسم امریکا، برای مقابله با چین در صدد تخفیف تضادهایش با روسیه هست. خروج نیروهای نظامی امریکا و متحدینش از افغانستان تضاد میان امپریالیسم امریکا و روسیه را در افغانستان و آسیا‏ی‏ میانه کاهش داده است. پوتین در دیدار با بایدن وعده داد که نیروهای نظامی و امنیتی امریکا می‏ توانند از پایگاه‏ های روسیه در تاجیکستان و قرقیزستان، برای تامین امنیت افغانستان معلومات جمع ‎آوری کنند.
با این حال، پیشبرد برنامه ‏ها و اهداف امپریالیستی از طریق گفتگو در میز مذاکره نیز به راحتی به دست نخواهد آمد و چالش ‏ها و دشواری ‏های زیاد را در پی خواهد داشت. سازش و ادغام طالبان در رژیم دست‏ نشانده نیز با راحتی ممکن نیست. اما در کوتاه مدت امپریالیسم امریکا به توافق صلح و سازش طالبان با رژیم امیدوار است. امپریالیسم امریکا در تلاش است با ادغام طالبان در رژیم دست‏ نشانده از یک طرف نفوذ سیاسی و استخباراتی ‏اش را در افغانستان حفظ کند و از طرف دیگر در آینده از طالبان به عنوان تهدید علیه روسیه و چین استفاده نمایند.
کشورهای امپریالیستی-  ارتجاعی و جنگ داخلی افغانستان
پیشروی‏ های سریع طالبان در دو ماه اخیر قبل از هر چیز بیان این واقعیت است که تجاوز و مداخلات امپریالیسم امریکا و متحدین اش چگونه به رشد بنیادگرایی در افغانستان کمک کرده و از طرف دیگر چگونه رژیم‏ های پوشالی و متکی به امپریالیسم شکنده و آسیب ‏پذیراند. با این وجود تحولات اخیر افغانستان چه تبعاتی بر مناسبات کشورهای منطقه در افغانستان دارد؟
پیشروی سریع طالبان در شمال افغانستان، کشورهای آسیای‏ میانه را به سمت روسیه نزدیک ساخته، نفوذ سیاسی و نظامی روسیه را در منطقه بیشتر نموده است. رابطه سیاسی روسیه با طالبان ظاهراً هراس از داعش است. ضمیر کابلوف نماینده روسیه در امور افغانستان پیشروی طالبان در شمال افغانستان را از این جهت که سبب نابودی داعش در این مناطق می‏ گردد، مثبت خوانده است و رژیم دست ‏نشانده را ناتوان در مبارزه بر ضد داعش می ‏داند. از این نظر، اتفاقات اخیر به نفع روسیه تمام شده است. اما روسیه از ادامه این وضع نگران است، زیرا گفته می‏ شود جنگجویان اسلام‏گرای تاجیک و ازبک در شمال افغانستان در کنار طالبان مصروف جنگ هستند. به‏ همین دلیل امپریالیسم روسیه مانورهای مشترک با کشورهای تاجیکستان و ازبکستان در مرز مشترک با افغانستان انجام می‏ دهد و گفته ‏است که از امنیت کشورهای آسیای‏ میانه دفاع خواهد کرد. روسیه از رشد بنیادگرایی در کشورهای آسیایمیانه و ایجاد پشت جبهه برای آن‏ها نگران است، از این رو روسیه مخالف جدی امارت اسلامی طالبان در افغانستان می باشد. در صورت دوام پیشروی‌های طالبان در افغانستان احتمال برهم خوردن صف ‏بندی‏ها، دور از انتظار نیست. روسیه یک بار دیگر به متحدین‏‏ اش که عمدتا در «جمعیت اسلامی» متمرکزاند نزدیک خواهد شد.
پاکستان هنوز به دنبال برنامه‏ های سیاسی و استراتژی است که از زمان ژنرال ضیاالحق تا کنون در افغانستان دنبال شده است و آن عبارت از ایجاد یک دولت ضعیف و وابسته به اسلام ‏آباد در کابل می باشد. به نظر می‏ رسد پاکستان اکنون به دلایلی قادر به تطبیق کامل این سیاست‏ در افغانستان نیست. بحران اقتصادی پاکستان و گسترش روز افزون بنیادگرایی در این کشور و نیز افزایش مهاجران از افغانستان به پاکستان از یک طرف و فشار امپریالیسم امریکا و خطر روز افزون نفوذ هند و روسیه در افغانستان از طرف دیگر سبب می ‏شود که پاکستان به ادغام طالبان در رژیم دست نشانده رضایت دهد.
علاوه برآن، ایجاد حکومت مشارکتی (طالبان و رژیم دست‏ نشانده) از چند جهت می تواند به نفع پاکستان باشد: اولاً، در شرایط گسترش روزافزون بنیادگرایی اسلامی در پاکستان، این کشور از امارت خالص طالبانی به عنوان پشت جبهه بنیادگرایی پاکستان، در افغانستان جلوگیری کرده است؛ ثانیا، با ادغام طالبان در رژیم موجود، حکومت مشارکتی برآمده از آن، روحیه ضد پاکستانی کمتری خواهد داشت؛ ثالثاً، در اثر آرامش نسبی در افغانستان، پاکستان بیشتر از هر کشور دیگر به لحاظ اقتصادی سود خواهد برد و روابط تجارتی ‏اش با کشورهای آسیای ‏میانه گسترش خواهد یافت؛ رابعا، سرمایه ‏گذاری‏های بزرگ چین در پاکستان در موجودیت خطرات بنیادگرایی ممکن است متوقف شود، بنابراین سوسیال امپریالیسم چین نیز در پروسه مصالحه میان طالبان و رژیم، پاکستان را تشویق به این کار می‏ کند.
جمهوری اسلامی ایران با وجود که روابط نسبتاً خوب با رژیم دست ‏نشانده در کابل دارد، روابط سیاسی‏ اش را با طالبان نیز حفظ نموده است. هم‏سویی جمهوری اسلامی ایران با طالبان عمدتا در موضع مشترک ضدامریکا و ضد داعش نهفته است. خروج نیروهای امریکایی از افغانستان به نفع جمهوری اسلامی ایران تمام شده است. جمهوری اسلامی ایران انتظار دارد، بعد از توافق «صلح» طالبان با رژیم دست نشانده، نفوذ سیاسی و استخباراتی و فرهنگی امریکا را در افغانستان، به وسیله ی طالبان محدود نماید و از طرف دیگر توافق طالبان را در عدم حمایت شان از حرکت‏ های اسلامی در سیستان و بلوچستان به دست آورد.
به‏ نظر می‏رسد زمینه‏ ی نفوذ و سلطه ی سوسیال امپریالیسم چین روزبه ‏روز در افغانستان بیشتر می ‏گردد. در مدت بیست سال اخیر تلاش های سوسیال امپریالیسم چین عمدتا مصروف فعالیت ‏های اقتصادی در افغانستان بود. آنها ضمن رابطه با طالبان از رژیم حمایت می‏ کردند. فعالیت‏های اقتصادی چین به دلیل کارشکنی ‏های امپریالیسم امریکا و ناامنی ‏ها، رشد و انکشاف چشمگیر نداشته است. اکنون با بیرون شدن نیروهای نظامی امریکا و متحدین اش از افغانستان زمینه‏ های بهره ‏کشی ‏های اقتصادی برای سوسیال امپریالیسم چین بیشتر فراهم شده است. از طرف دیگر روابط چین با طالبان عمدتا بر محور مبارزه بر ضد امپریالیسم امریکا و داعش گره خورده است. جنبش اسلامی ترکستان شرقی که یک جنبش اسلام‏گرای افراطی در سین کیانگ چین است در بخش شمال شرقی افغانستان و پاکستان فعالیت دارد. این حزب در گذشته روابط خوب با امارت اسلامی طالبان داشت. ملابرادر در راس یک هئیت از طالبان در سفر به چین به وزیر خارجه چین وعده داده است که اعضای جنبش اسلامی ترکستان شرقی را در افغانستان پناه ندهد و آن‏ها را سرکوب نماید. معلوم نیست وعده ملابرادر بتواند جنبه عملی به خود گیرد، زیرا ضرورت جنگی طالبان در میدان جنگ به این نیروها نیاز دارد و در سطح روابط سیاسی با کشورها مجبور است آن‏ها را راضی کنند. روابط چین نیز با مسایل افغانستان مانند سایر کشورهای منطقه با افغانستان پیچیده و سیال است. 
 سازش یا دوام جنگ داخلی ارتجاعی
در دو ماه اخیر پس از سقوط بیش از صد ولسوالی به دست طالبان، از زمان شروع خروج نیروهای اشغالگر امریکایی از افغانستان ظاهرا پیشروی طالبان کاهش یافته است. گسترش میدان جنگ توان جنگی طالبان را در بسیاری از ولایت‌ها کاهش و تلفات‏ شان را افزایش داده ‏اند. طالبان در بسیار از ولسوالی ‏ها افراد اندک را برای حفظ و کنترل این ولسوالی ‏ها در اختیار دارد. رژیم دست ‏نشانده تمام توان و تلاش را در حفظ و کنترل مراکز ولایت‏ ها و شهرهای بزرگ به کار گرفته، تلاش می‏ کند بنادر مهم تجارتی را از طالبان باز پس گیرد. قدرت ‏نمایی اخیر طالبان و مانور تبلیغاتی حول آن، توان و روحیه جنگی طالبان را افزایش داده است. در ابتدای هیاهوی پیشروی سریع طالبان در کشور، یک جمع از نیروهای نزدیک به طالبان داوطلبانه به جمع آن‏ها پیوست و سرعت پیشروی طالبان را تسریع بخشید. اما با فروکش کردن «فتوحات» طالبان، پیوستن نیروی داوطلب نیز کاهش یافته است. به همین دلیل طالبان اکنون کمبود نیروی جنگی‏ شان را با تهدید و زور جبران می‏ کند؛ امری که در درازمدت، نفرت عمومی از طالبان و کاهش انگیزه جنگی نیروهای‏ شان را بیشتر خواهد کرد. خروج نیروهای نظامی امریکا و متحدینش از افغانستان در آینده نیز ممکن است انگیزه جنگی طالبان را کاهش دهد.
برخورد طالبان با مردمان تحت ادارهشان مستبدانه و ظالمانه است. ترور، قتل و انتقام‏گیری در مناطق تحت اداره طالبان زیاد است، هرچند که طالبان مسئولیت بسیار از این قتل ‏ها را به عهده نمی‏ گیرد. طالبان تحمل نظر مخالف را ندارد. هرچند آن‏ها تلاش می‏ کنند، امنیت را تامین کنند اما فضای تحت اداره ‏شان به شدت خفقان‏ آور است. فضای امنیتی - نظامی و هراس بر همه جا سلطه دارد. گشت‏ و گذار زنان به صورت کامل پایان یافته است. مراکز فرهنگی و رسانه یا تعطیل شده است و یا در خدمت برنامه ‏های امارت اسلامی درآمده است. بسیار از افراد تحصیل کرده و طبقه ی متوسط از مناطق تحت اداره ی طالبان فراری شده‏اند. سربازگیری و اخذ پول از مردم به ظاهر به رضایت، اما در حقیقت ناشی از ترس امارت اسلامی است و کسی جرئت مخالفت را ندارد. این‏ روش استبدادی و فاشیستی و فضای امنیتی- نظامی در اداره جامعه، به نفرت عمومی جامعه از طالبان می‏ افزاید. 
پیشروی سریع و «برق آسای» طالبان بعد از خروج نیروهای امریکایی از افغانستان همان تاکتیک آشنای این گروه و سایر بنیادگرایان اسلامی و فاشیستی مانند داعش است که بر بنیاد ایجاد فضای رعب و وحشت و فلج کردن روحیه و توان جنگی رقیب در میدان جنگ استوار است. طالبان در «سال‏های پیروزی» 1373-1374ه.ش(1994-1995م) برای ایجاد امارت اسلامی ‏شان از این تاکتیک استفاده نمود. این تاکتیک در سالهای 1392-1393 ه.ش (2011- 2012م)  مورد استفاده داعش در عراق و سوریه نیز قرار گرفت. معلوم است طالبان از قبل برای این پیروزی سریع‏ شان برنامه ‏ریزی کرده بودند. اما واضح است که تاکتیک سریع و برق ‏آسای امروز طالبان بیشتر از این نمی ‏تواند مانند سال‏ های هفتاد خورشیدی سبب پیروزی آن‏ها در افغانستان شود. در دهه هفتاد پیشروی سریع و حملات برق‏ آسای طالبان عمدتاً توسط ارتش و استخبارات پاکستان با حمایت مالی عربستان و امارت متحده عربی و حمایت سیاسی امپریالیسم امریکا و انگلیس طراحی شده بود. اما اکنون طالبان از چنین حمایت وسیع خارجی برخورد نیست.
از همه مهم تر این‏که تاکتیک پیشروی سریع و مرعوب‏ کننده طالبان برعکس سال‏ های دهه هفتاد، عمدتا در خدمت سهیم شدن در قدرت سیاسی قرار دارد. این امر بیشتر به این دلیل است که طالبان اوضاع و شرایط جهانی و منطقه ای و داخلی افغانستان را مناسب برای ایجاد امارت اسلامی‏ شان نمی ‏بیند. طالبان حتی اگر قادر به کسب قدرت سیاسی سراسری در افغانستان شود قادر به کنترل و اداره کشور نخواهد بود. شرایط امروز در مقایسه با دهه هفتاد خورشیدی به زیان طالبان است. علاوه براینکه امپریالیسم امریکا و متحدین غربی‏ اش از امارت اسلامی طالبان جلوگیری خواهند کرد، دوستان و متحدین فعلی طالب نیز مانند روسیه و ایران دشمنان استراتژیک و تاریخی طالبان محسوب می‏ شوند. مانورهای نظامی روسیه در تاجیکستان و ازبکستان پیام سریع روسیه به طالبان است که روسیه خواهان قدرت‏ گیری سراسری طالبان در افغانستان نیست.
به لحاظ داخلی اکنون تمام مناطق و ولسوالی‏ های تحت اداره طالبان عملا فلج است و آن‏ها توان مدیریت این ادارات را ندارند. به استثناء نیرو و ماشین جنگی طالبان و اداره قضائی شان - آن هم به شکل بدوی- سایر بخش‏ های اداره طالبان در ولسوالی‏ ها غیرفعال اند. در بخش‏ های بهداشتی و آموزشی طالبان تا حدودی زیاد مجری برنامه‏ های رژیم هستند. علاوه بر مسایل فوق استراتژی طالبان در مناسبات اش با کشورهای جهان و گروه ‏های اسلام‏گرای هم‏ فکرش تغییر کرده است. این تغییر، مسیر حرکت آینده طالبان را نیز تا حدودی نشان می ‏دهد.
در «توافق‏نامه دوحه» میان طالبان و امپریالیسم امریکا، طالبان متعهد به قطع رابطه با القاعده شده است. این یک چرخش مهم در سیاست بیرونی و استراتژی طالبان است. دیده می‏ شود که طالبان برخلاف گذشته به جای تکیه بر جنگجویان و بنیادگرایان اسلامی، بیشتر روی روابط سیاسی با کشورهای منطقه و جهان تکیه می‏ کند. این چرخش سیاسی طالبان- ایجاد روابط سیاسی با کشورهای جهان به جای جلب جنگجویان بنیادگرای اسلامی خارجی- در عرصه استراتژی جایش را به سهم‏ گیری در قدرت سیاسی به جای ایجاد امارت اسلامی از راه نظامی داده است. این امر زمانی بیشتر آشکار می‏ شود که طالبان برخلاف سیاست خارجی پاکستان اعلام کرده است که مسئله کشمیر یک امر مربوط به پاکستان و هند است. طالبان مسایل مسلمانان چچن و داغستان را نیز مسایل مربوط به داخل روسیه می‏ داند. به ‏طور یقین طالبان در قضایای مربوط به سیستان و بلوچستان نیز به جمهوری اسلامی ایران اطمینان داده است. تلاش طالبان برای کسب اطمینان کشورهای منطقه بیشتر به منظور حل مسایل افغانستان از راه سیاسی است. در حالی که طالبان در 25 سال قبل به منظور ایجاد امارت اسلامی‏ شان در افغانستان به همه گروه‏ های بنیادگرای اسلامی فراخوان ورود به افغانستان دادند و بخش زیادی از نیروهایش را جنگجویان بنیادگرای کشورهای عربی، پاکستان، کشورهای آسیای‏ میانه و داغستان روسیه و ایغورها تشکیل می دادند؛ امری که دلایل و بهانه ی مهم برای حمله به آن‏ها و سقوط رژیم ‏شان گردید. این حرف به‏ این معنی نیست که اکنون در صف طالبان جنگجویان نیروهای احزاب بنیادگرای منطقه حضور ندارند؛ بلکه به این معنی است که طالبان عملا در تناقض دو راهی جنگ و صلح افتاده است. آن‏ها مجبوراند میدان جنگ را با نیروهای متحدشان گرم نگه دارند و در روابط سیاسی برای جلب رضایت کشورها از جمله امریکا و چین، به قطع رابطه با این گروه ‏ها تعهد بدهند. حتی در مواردی به عنوان چماق دستی این کشورها، وظیفه سرکوب گروه‏ های بنیادگرایی را به عهده بگیرند.
هرچند اوضاع و شرایط و تغییر در استراتژی طالبان نشان می ‏دهد که آن‏ها تمایل به سازش و مصالحه دارند. اما هر دو جناح در تلاش است با دست بالا در میدان جنگ بتواند در میز مذاکره به خواست‏ های مطلوب‏ شان برسند. خواست فعلی طالبان رهایی 7000 زندانی‏ شان و خارج شدن از لیست سیاه سازمان ملل متحد و در قدم بعدی تغییر قانون اساسی است. اما رژیم این خواست طالبان را بدون آتش ‏بس سراسری آن هم با ضمانت قوی قبول ندارد. خواست اصلی رژیم آتش ‏بس است، ولی طالبان این خواست را که رژیم در ارگ هستند و مجاهدین در کوه ‏ها، قبول ندارد. هراس طالبان از قبول آتش بس پیش از توافق بر سر نظام آینده، افول روحیه جنگی آن‏ها و به هم خورد توازن قدرت به نفع رژیم است. رژیم اما نگران است که رهایی زندانیان طالبان و خارج شدن نام شان از لیست سیاه، این گروه مشروعیت بین ‏المللی ‏شان بیشتر شود و رهایی زندانیان اش به شدت جنگ بیفزاید. به همین دلیل اعتماد متقابل میان‏ شان بسیار اندک است. به نظر می ‏رسد بعد از خروج کامل نیروهای امریکایی از افغانستان مدتی زمان لازم است تا هر دو جناح در میدان جنگ تمام توان و قدرت‏ شان را بیآزمایند، تا بلکه پله ترازو را در میدان جنگ در خدمت مطالبات روی ‏میز به نفع ‏شان تغییر دهند. توافق صلح در کوتاه مدت مشکل به نظر می ‏رسد، زیرا هر دو طرف شرایط کنونی را به نفعشان نمی‏ بینند و امیدوارند در جبهه های جنگ پیروزی به دست آورند. هرچند که فشار کشورهای منطقه و جهان بر هر دو طرف نیز زیاد است.
به هر ترتیب در اوضاع پیچیده و متشنج افغانستان هر اتفاق غیر متنظره دیگر نیز ممکن است. سرعت تحولات و پیچید‏گی امور، امکان پیش‏بینی اتفاقات آینده افغانستان را مشکل ساخته است. اما با توجه به شرایط کنونی و صف‏ بندهای داخلی و بیرونی حول دو جناح ارتجاعی طالبان و رژیم، هم احتمال سازش و تبانی و هم احتمال تداوم جنگ داخلی وجود دارد. تضاد منافع میان گروه ارتجاعی طالبان و رژیم دست ‏نشانده ممکن است در صورت پیشرفت بطئی مذاکرات، جنگ داخلی را طولانی سازد و یا بعد از مدت‏ ها جنگ پر تلفات، توازن قدرت به نفع یک طرف تمام شود و زمینه تسلیم یک طرف به طرف دیگر فراهم گردد.
امپریالیسم امریکا هنوز چشم امید به راه‏ حل معضل افغانستان در گفتگوهای«صلح» قطر دوخته است. در هر صورت با وجود عدم توافق صلح در دوحه و تشدید جنگ‏ های داخلی در افغانستان- آن هم در عدم حضور نظامی امپریالیسم امریکا در افغانستان- احتمال زیادی وجود دارد که کنترل امور به کلی از دست امریکا خارج شود.
ماهیت طبقاتی این جنگ ارتجاعی
بر اساس آمار، «اکلد»(5) در ماه جوزا و سرطان امسال، در جنگ‏ میان رژیم و طالبان 17600 نفر از جنگ جویان طالب، نیروهای امنیتی رژیم و غیرنظامیان کشته شده‏ اند. میانگین تلفات در دو و نیم ماه گذشته روزانه به 235 نفر رسیده است.(6)آمار فوق نشان می‏ دهد که مرتجعین با درنده خویی تمام به جان هم افتاده اند و در این میان مردم زحمتکش کشور کارگران، دهقانان و تهیدستان روستا و شهر قربانیان اصلی این جنگ ارتجاعی هستند. حومه شهرها و زاغه ‏نشین‏ها - محل زندگی فقیرترین مردمان شهری و روستاییانی که تازه به شهر کوچ کرده‏اند- به میدان و سنگر جنگ تبدیل شده است. آوارگان جنگ نیز اکثراً توده‏ های فقیر و ستم‏دیده هستند. طبقات حاکم و مرفه جامعه در کابل و دیگر شهرهای بزرگ در ویلا و در مناطق محافظت شده زندگی می‏کنند و از آسیب ‏های مستقیم جنگ به دور هستند. فرزندان زحمتکشان جامعه نیروی جنگی هر دو طرف این جنگ ارتجاعی را تشکیل می ‏دهند.
ماهیت ارتجاعی و ضدمردمی این جنگ را در ماهیت طبقاتی رژیم دست ‏نشانده و گروه ارتجاعی طالبان و نظامی که برایش می‏ جنگند، باید دید. هر دو جناح، هم طالبان و هم رژیم دست‏ نشانده به لحاظ طبقاتی مربوط به طبقات ارتجاعی فئودال- بورژوا کمپرادورهای وابسته به امپریالیسم جهانی هستند و نظام و حاکمیتی را هم که برایش می‏ جنگند نیز نظام طبقاتی ارتجاعی وابسته به امپریالیسم جهانی است که بر مبنای سرکوب و بهره‏ کشی توده ‏های زحمتکش جامعه استوار است.
 رژیم دست‏ نشانده عمدتاً از دو صف بندی بورژوا- فئودال کمپرادورها تشکیل شده‏ است. جناح شوونیست بورژوا- کمپرادور به رهبری اشرف غنی که هرم قدرت را در اختیار دارد عمدتا از افراد شوونیست و تکنوکرات هستند. این بخش از طبقه ی حاکمه افغانستان به لحاظ طبقاتی بورژوا کمپرادور وابسته به امپریالیسم امریکا و اروپا هستند و به لحاظ فکری گرایش اسلامی - لیبرالی دارند. جناح دیگر طبقه حاکمه شامل رهبران احزاب ارتجاعی اسلامی مانند «حزب جمعیت اسلامی»، «حزب وحدت اسلامی» و جنبش اسلامی هستند که نقش درجه دوم را در رژیم دست‏ نشانده دارند و به لحاظ طبقاتی خصلت بورژوا- فئودال کمپرادوری دارند. پایه‏ های اجتماعی این رژیم را عمدتا طبقه متوسط شهری و خرده ‏بورژوازی در شهرهای بزرگ و کوچک و روستا تشکیل می‏ دهند.
طالبان به لحاظ طبقاتی شامل طبقات فئودال - کمپرادور و بورژوا- کمپرادورها با گرایشات شدید تندروانه اسلامی هستند. پایه ‏های اجتماعی و طبقاتی این گروه را زمینداران بزرگ در روستاها و تجاران مواد مخدر و طلبه‏ های مساجد و مردم روستایی تشکیل می‏ دهند. طالبان و رژیم دست ‏نشانده به لحاظ طبقاتی تا حدود زیادی ماهیت یکسان دارند یعنی طبقات فئودال و بورژوا- کمپرادور وابسته به امپریالیسم جهانی هستند. اما رژیم دست ‏نشانده خصلت بورژوا- کمپرادوری‏شان عمده است در حالی که طالبان بیشتر خصلت فئودال - کمپرادوری دارند و به لحاظ ایدئولوژیک مربوط به جنبش بنیادگرایی اسلامی هستند. به همین دلیل جنگ طالبان با رژیم دست نشانده جنگ ارتجاعی میان طبقات ارتجاعی با افکار و اندیشه ‏های ارتجاعی و ضدمردمی است. به همان شکل که جنگ ارتجاعی میان رژیم دست‏ نشانده و گروه ارتجاعی طالبان با دخالت امپریالیسم و در خدمت منافع امپریالیسم به‏ پیش برده می‏ شود، صلح میان آن‏ها نیز یک صلح ارتجاعی- امپریالیستی خواهد بود. رژیم ارتجاعی دست‏ نشانده با حمایت و راهنمایی مستقیم امپریالیسم امریکا و متحدین اش، این جنگ را در خدمت منافع آن‏ها به پیش می‏ برند.
وظیفه و مسئولیت ما در چنین شرایط دشواری برای خلق زحمتکش افغانستان که در منگنه ی جنگ ارتجاعی، زندگی‏ شان نابود می‏ شود، بسیار خطیر، حساس و مهم است. ما وظیفه داریم با تحلیل درست از وضعیت جاری، ماهیت این جنگ ارتجاعی و ضدمردمی را افشا کرده و جلوی این جنگ ارتجاعی را بگیریم و در جهت تغییر این جنگ ارتجاعی به جنگ انقلابی تلاش کنیم. خلق و مردم زحمتکش افغانستان سزاوار این همه فلاکت و فجایع نیستند. دست ارتجاع و امپریالیسم از سرنوشت و زندگی مردم افغانستان باید کوتاه گردد و ما کمونیست ‏ها باید در صف اول دفاع از منافع خلق و مبارزه برضد امپریالیسم و ارتجاع و جنایتکاری های آنها قرار بگیریم.   
10 اسد 1400
یادداشت ها
1-    https://www.reuters.com/world/middle-east/turkey-detains-Nearly 1500-migrants-near-iranian-border-officials-2021-07-19/
2-    اداره سازمان ملل متحد
3-    حمله «برق آسا» تئوری جنگی است که ستاد ارتش آلمان در جریان جنگ جهانی دوم طی سال ‎های 1939-1941 به منظور حمله بر شرق و غرب اروپا آن را به کار گرفت. 
4-    هشت صبح، سال پانزدهم  شماره 3641، 26 سرطان 1400
5-     یک سازمان غیردولتی است که از سال 1997 به این سو در مورد ثبت داده ها و رویدادها و مناطق درگیر جنگ فعالیت دارند.
6-    هشت صبح، سال پانزدهم، شماره 3648، 2 اسد 1400