۱۳۹۹ آذر ۲۸, جمعه

درباره روز دانشجو(2- بخش پایانی)

 

درباره روز دانشجو(2- بخش پایانی)

هم چنان که گفتیم جنبش دانشجویی جنبشی است مستقل با خصال ویژه خویش. این استقلال و همچنین خصال ویژه که ماهیت سیاسی جنبش دانشجویی در مرحله کنونی به وسیله آنها مشخص می شود، حد و مرزهای ایجاد می کند که می توانند این جنبش را تا حدودی از احزاب و سازمان های سیاسی مستقل نگه دارند و بنابراین اگر چه شکست و درهم شکستن احزاب پیشرو و از جمله کمونیست بر آن تأثیر گذاشته و می تواند آن را به رکود بکشاند، اما به واسطه همان استقلال نسبی و نیز خصال محرکه ی آن، چنین شکست هایی لزوما به شکست نهایی جنبش دانشجویی و درهم شکسته شدن آن نمی انجامد.
از سوی دیگر، به این دلیل که دانشجویان کل یک پارچه ای نیستند و از جهات گوناگون پایگاه طبقاتی، نگاه به مساله تحصیلات،  مبارزه علمی و اکادمیک و مبارزه سیاسی می توان آنها را دسته بندی کرد(1)، نمی توان جنبش دانشجویی را مثلا با جنبش طبقه کارگر مقایسه کرد. دلیل این امر این است که جنبش طبقه کارگر، آنجا که این جنبش آگاهانه و سیاسی است، جنبش یک طبقه است که برای سوسیالیسم و کمونیسم مبارزه می کند، اما جنبش دانشجویی در حالی که می تواند در چنان راستایی سمت و سو یابد، اما جنبش یک طبقه واحد نیست و لذا چنین موقعیتی را ندارد.
 این امر نشان دهنده ی موقعیت ممتاز جنبش و مبارزه ی طبقه کارگر و نقش رهبری کننده آن در انقلابات دموکراتیک نوین و سوسیالیستی نسبت به دیگر جنبش های اجتماعی است، اما این موقعیت ممتاز نمی تواند مانع این امر باشد که چنانچه وضعی به وجود آید که جنبش طبقه کارگر در رکود قرار گرفت و یا دچار عقب ماندگی های ناشی از تسلط اپورتونیسم و رویزیونیسم شود، جنبش دانشجویی به واسطه استقلال خود و وجود لایه های روشنفکر کمونیست در آن بتواند وضع را تغییر دهد و تاثیر مثبتی به روی جنبش طبقه کارگر و نیز دیگر طبقات بگذارد.  
تاکید بر استقلال نسبی جنبش دانشجویی ضروری است زیرا بر این مبنای عینی است که جدا از وابستگی دانشجویان به احزاب و سازمان های سیاسی طبقات گوناگون و گاه از نظر طبقاتی متخاصم، جدا از پیوندهای این جنبش با دیگر جنبش های اجتماعی- طبقاتی از جمله جنبش طبقه کارگر، این جنبش نه وابسته ی مطلق به احزاب سیاسی است و نه وابسته مطلق به جنبش کارگری؛ و در حالی که هم از احزاب تاثیر می گیرد و هم از جنبش کارگری، در عین حال به واسطه استقلال نسبی خود و وجود حساسیت بالای دانشجویان می تواند هم بر احزاب و هم بر جنبش کارگری تاثیر گذارد.
 از سوی دیگر همین مبنای عینی استقلال این جنبش است که نه می توان آن را زائده ی احزاب سیاسی کرد ونه زائده ی جنبش کارگری. و نیز بر همین مبنا است که وقایع مهمی که در جامعه می گذرد در این جنبش بازتاب یافته و موجب برانگیختن واکنش خاص دانشجویان خواه مستقل از احزاب و خواه مستقل از جنبش کارگری می شود.
نگاهی به دوران های اوج جنبش دانشجویی مانند خود 16 آذر، مبارزات دانشجویان در سال های منتهی به انقلاب 57 و طی سه ساله پس از آن، 18 تیر 78، جریان سال 88، پس از دی ماه 96 و آبان 98  و نیز پس از شلیک به هواپیمای اوکراینی به وسیله سپاه پاسداران که پس از سرکوب آبان ماه 98 صورت گرفت، نشانگر این است که این جنبش در سیر ناموزون جنبش های گوناگون در جامعه، حرکت خاص خود را خواه در پیوند با آن جنبش ها و خواه مستقل از آنها دارد.
در اینجا صحبت ما بر سر همین وجهی است که جنبش دانشجویی را مستقل از احزاب سیاسی نگه می دارد و جریان های سیاسی منحرف می کوشند که از رابطه ی بده و بستانی  که بین این جنبش با احزاب سیاسی وجود دارد و تاثیراتی که از آنها می گیرد استفاده کرده و این استقلال را از بین ببرند.
در بخش پیشین پس از شرح دو خصلت ممتاز جنبش دانشجویی یعنی خصلت ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه آن از یک سو و خصلت ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه از سوی دیگر، نوشتیم که:
« به طور کلی، تلاشی که از جانب مستبدین و مرتجعین سرمایه دار کمپرادور، خواه نوع شاهی و خواه نوع مذهبی آن و خواه از جانب انواع و اقسام رویزیونیست ها و ترتسکیست ها صورت گرفته است، نشان داده و می دهد که آنان تلاش می کنند که این خصلت ها را در این جنبش بکشند و جنبشی که ماهیتا انقلابی است، در بهترین حالت به یک مبارزه رفرمیستی و در بدترین حالت به بی تفاوتی سیاسی بکشانند.»
 ما در اینجا در مورد طبقه ی سرمایه داران کمپرادور قدیمی که اکنون نمایندگان ایدئولوژیک و  سازمان های ریز و درشت آنها پیرامون رضا پهلوی گرد آمده اند و داد بازگشت سلطنت سر می دهند و یا دسته هایی از آنها که جمهوری خواهی را پیشه کرده اند و همه همه به امپریالیسم غرب و در صدرشان امپریالیسم آمریکا وابسته اند، صحبت نمی کنیم. روشن است که این ها جنبش دانشجویی را آن گونه می خواهندکه شاه سابق می خواست( بیابانی برهوت و کویری خشک که در آن هیچ جنبده ای تکان نمی خورد) و از سال های پس از 16 آذر 32 بر جنبش دانشجویی اعمال کرد، و همچنان که اکنون حکام جمهوری اسلامی می خواهند( تا آنجا که دانشجویان بخواهند بیرون از هسته ی کوچکی که این حکام در دانشگاه دارند، فعالیت کنند) و به آن اعمال می کنند. دانشگاه از نظر این مستبدین در بهترین حالت یعنی محیطی که در آن دانشجویان صرفا مشغول تحصیل باشند و کادرهای مورد نیاز در بخش های اقتصاد، سیاست و فرهنگ و نیز خدمات اجتماعی و درمانی را تآمین کنند(2) و حتی اگر خواست هایی دارند این خواست ها صرفا در چارچوب صنفی باشد و اگر هم خواست های آن ها پاسخ نگرفت، آنها در چارچوب های حقوقی و قانونی آنها را دنبال کنند.(3)
در عین حال، در این جا ما توجه خود را معطوف جریان های لیبرالی ملی و ملی - مذهبی که خود کمابیش می گویند لیبرال هستند نیز نمی کنیم. در این جا ما تنها به دو قطب و جریانی که خود را «چپ» می دانند و از نام هایی همچون «کمونیست» و «سوسیالیست» استفاده می کنند، اشاره می کنیم. این ها برخلاف اشکال ظاهری تفاوت های شان، در کل همانند یک دیگرند.
این  جریان های اپورتونیستی و رویزیونیستی دو گرایش اساسی را از خود نشان داده اند: از یک سو تبدیل جنبش دانشجویی به جریان صنفی و رفرمیستی زائده سازمان های سیاسی و از سوی دیگر، تبدیل جنبش دانشجویی به زائده جنبش طبقه کارگری که آنها آن را نیز صرفا صنفی و رفرمیستی می خواهند.
تاثیرات مخرب شبه چپ بر جنبش دانشجویی
1-   جریان های شبه چپ از توده ای- اکثریتی های رویزیونیست گرفته تا راه کارگری های خروشچفیست( ایضا رویزیونیست)
پرونده ی سران منفور حزب توده (و پس از آن ها دارو دسته ی متعفن اکثریت نیز) که مزدوران سوسیال امپریالیسم روس در ایران بوده اند، از نظر ایدئولوژیک، سیاسی و سازمانی روشن است. آنها با همه و هرکس در جمهوری اسلامی، تقریبا از همان زمان انقلاب 57 تا کنون، همکاری( و همچنین جاسوسی و لو دادن و...) کرده اند و مرید آن گشته اند. از ارتجاعی ترین آنها گرفته یعنی خمینی، بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای گرفته تا هم اکنون اصلاح طلبان حکومتی که کاسه لیس آنها شده اند. این جریان ها تا حدود زیادی افشاء شده اند و اکنون هواداران آنها  بیشتر در میان سرمایه داران، خرده بورژوازی مرفه، بوروکرات ها، تکنوکرات ها و تجاری کاران می باشند؛ با این وجود و به واسطه ی امکانات زیاد خود می کوشند که نفس مسموم خود را به درون جنبش دانشجویی بدمند.  
 در مورد راه کارگر نیز تا آنجا که به جهان بینی مارکسیستی برمی گردد که آنها در زمان  اعلام موجودیت، داعیه ی پیروی از آن را داشتند، از آن هیچ چیز باقی نگذاشته اند. آنها تمامی اصول و تئوری های انقلابی مارکسیستی( به ویژه دو اصل بسیار مهم و اساسی که تصرف قدرت سیاسی و حفظ و نگه داری آن، بدون باور به آنها و پذیرش و پیاده کردن عملی آنها ممکن نیست یعنی انقلاب قهری و دیکتاتوری پرولتاریا) را زیر نام«قدیمی» و«کهنه» به دور انداخته اند. افزون بر این، آنها به هیچ وجه به رهبری طبقه کارگر بر انقلاب اعتقادی ندارند و اگر این سه چارکلمه ی «سرمایه دار» و «کارگر» و  «بدیل شورا»  را هم از آنها بگیریم، در بهترین حالت و چنانچه سرشان به برخی «صندوق های اعانه امپریالیستی» وصل نباشد!؟ جریانی هستند مرتبط  با لایه های خرده بورژوازی مرفه و میانی در ایران.
از سوی دیگر، این ها از مبارزه با امپریالیسم صحبت می کنند(همچنان که حزب توده نیز از مبارزه با امپریالیسم غرب صحبت می کرد و خودش به امپریالیسم شرق و شوروی امپریالیستی وابسته بود) اما روشن نیست که از نظر اینان این مبارزه ای که باید با امپریالیسم صورت گیرد از کدام موضع است: از موضع طبقه کارگر یا از موضع طبقه خرده بورژوازی مرفه رفرمیست؟ و نیز این مبارزه ی ضد امپریالیستی، چه تاثیری در ساخت و بافت طبقاتی و اهداف و مراحل انقلاب می گذارد.
ما در پنج بخش مقاله ی راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی، مواضع آنها را در زمینه انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی نقد کردیم و از بی پرنسیپی مطلق آنها صحبت کردیم. نظرات آن ها نشان دهنده ی آن است که آنها در اصول رویزیونیست هستند و در مواضع و تحرکات سیاسی رفرمیست. آنها تمامی اصول و نظرات لیبرالی - رفرمیستی عهد عتیق را، با پنهان کردن شان پشت مشتی عبارت پردازی هایی که از نظریه پردازان سوسیال دموکرات غربی  گرفته اند، رنگ و لعاب نو می زنند. علیرغم هارت و پورت و تبلیغات مداوم و کسالت آورشان، چنان چه آن ها را بخراشی، جز مشتی پرمدعای فسیل لیبرال و رفرمیست چیزی از آنها بیرون نمی آید.
تلاش عمده ی این ها به ویژه برای تخریب خصلت انقلابی - دموکراتیک و آزادیخواهانه جنبش دانشجویی است و تبدیل آن به جنبشی رفرمیستی. آنها ظاهرا می خواهند که جنبش دانشجویی علیه استبداد مبارزه کند، اما همچنان که خودشان مبارزه می کنند؛ یعنی مبارزه ای کمابیش مانند اصلاح طلبان حکومتی و یا حتی زیر پرچم آن ها که لیدرهای راه کارگری ها برای شان «غش» می کنند.
 اگر ما نظرات و مواضع این جریان را، به همراه حزب توده و اکثریت و البته برخی دیگر از جریان هایی که «اتحاد چپ» را به وجود آورده اند، دنبال کنیم، آن گاه چندان تعجبی نخواهیم کرد که جریان های وابسته به آنها در جنبش دانشجویی، این جنبش را از انقلابی بودن به دور دارند و جز رفرمیسم و انفعال چیز دیگری را برای آن موعظه نکنند.
2-   ترتسکیست های حکمتی( کمونیسم کارگری امپریالیستی و دارودسته های گوناگون حکمتیست)و تلاش برای تخریب خصلت انقلابی- ضد امپریالیستی
این ها نیز در نفی اصول و مواضع اساسی مارکسیسم همچون توده ای- اکثریتی ها و راه کارگری ها و دیگر رویزیونیست ها هستند(در خصوص این جریان های ترتسکیستی مقالات زیادی در وبلاگ ما موجود است) و با آنها در یک ردیف قرار می گیرند و کوچک ترین تفاوتی با آنها ندارند. از این رو آنها نیز خواهان یک جنبش دانشجویی ماهیتا اصلاح طلبانه و لیبرالی هستند.
برخی از آنها موذیانه خود را زیر نام ها و عبارت پردازی های شبه انقلابی و آتشین پنهان می کنند و اگر کسی ماهیت متقلب، شیاد و حقه باز آنها را نشناسد گمان می کند که حضرات یک گروه مسلح قدرت مند انقلابی هستند که در ایران دارای نیروهای زیاد و نفوذ فراوان در جنبش های اجتماعی می باشد و چنانچه اوضاع مساعد گردد با «سه سوت»، قدرت سیاسی را گرفته و تقدیم طبقه ی کارگر می کند.
 تفاوت اساسی این ها با جریان های نوع نخست در این است که آنها به ویژه خواهان آنند که خصلت انقلابی ضدامپریالیستی جنبش دانشجویی نفی گردد. آنها همواره  و زیر نام های گوناگون به ویژه با تفسیری مغلوط و فریب کارانه از اتحاد طبقات مردم با یکدیگر( یا«همه با هم») خواهان یگانگی جریان دانشجویی با سرمایه داران کمپرادور مرتجع سلطنت طلب و جمهوری خواه وابسته به امپریالیسم هستند. آنها از جنبش دانشجویی هیچ نمی خواهند مگر این که رهبری این جریان های نوکر امپریالیسم را بپذیرد و اگر هم فعالیتی می کند در چارچوب مقاصد آنها باشد. آنها هیچ موضع و اقدامی را که از جانب دانشجویان علیه سلطنت طلبان و امپریالیست ها صورت گیرد، برنمی تابند. آنها می خواهند که جنبش دانشجویی مطیع و برده ی امپریالیسم و سازمان های صد تا یک غاز وابسته به آن باشد.
از سوی دیگر این ها با دنبال کردن یک خط مشی ضد انقلابی در جنبش کارگری و تلاش برای تبدیل آن به یک جریان صنفی کارگری، خواهان آن اند که جنبش دانشجویی تابع مطلق جنبش کارگری اکونومیستی آنها باشد. آنها از یک سو جنبش دانشجویی را بی ارتباط با جنبش کارگری و مربوط به جنبش طبقات دیگر می دانند، اما از سوی دیگر از آنجا که قادر نیستند در مقابل تحرکات و تاثیرات آن ساکت بمانند، خواهان آن می شوند که جنبش دانشجویی از یک جنبش سیاسی مستقل و دارای مواضع انقلابی ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه و نیز ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه، به هیئت جنبشی صنفی گرا و رفرمیستی، خواه «در خود» و خواه در تبعیت از جنبش کارگری صنفی آنها  تبدیل شود.
 در دو دسته ی بالا شاخص ترین جریان های رویزیونیستی و نیز ترتسکیستی گرد آمده اند. بقیه ی جریانات شبه ترتسکیست و سوسیال دمکرات داخلی و خارجی در میان همین  دو دسته جای می گیرند. این ها نیز زیر نام های رنگارنگ از «لغو کارمزدی» گرفته تا اکادمیک های«مارکسی»( بخوانید ضد مارکسی) که جریان هایی هستند که کنار گود نشسته و می خواهند نقش تئوریسین های بیکاره اما خط دهنده جریان های سیاسی ترتسکیستی و رویزیونیستی را بازی کنند، تا جریان هایی  سوسیال دموکرات همچون حزب کمونیست ایران، همه و همه  در همین مسیر گام بر می دارند.  
این ها جریان هایی هستند که در نقش تخریب گر وجوه انقلابی جنبش دانشجویی یعنی وجوه انقلابی دموکراتیک و ضد امپریالیستی ظاهر شده و آن را به انفعال و رکود می کشانند. این ها در تلاش هستند که خصال برجسته جنبش دانشجویی را در هم بکوبند و به جای آن جریانی در میان دانشجویان به وجود آورند در بدترین حالت صنفی، «درخود»، و منفعل از نظر سیاسی و در بهترین حالت اصلاح طلبانه و مطیع سازمان های سیاسی آنها و یا جنبش کارگری که آنها آن را نیز صنفی می خواهند. نفس مسموم و تاثیرات مخرب این جریان ها بر جنبش دانشجویی که به وسیله عوامل آن ها صورت می گیرد، بر این جنبش روشن و آشکار است.
بدون مبارزه مداوم با این جریان ها و منفرد و ایزوله کردن آنها بروز یک جنبش دانشجویی انقلابی، زنده و فعال و دارای نقش در تحولات آینده غیر ممکن است.
هرمز دامان
نیمه دوم آذرماه 1399
یادداشت ها
    1-   مضامین این دسته بندی می تواند چنین باشد:
الف - پایگاه طبقاتی: بورژوازی کمپرادور( نوع شاهی و یا مذهبی)، بورژوازی ملی، خرده بورژوازی، طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان
ب-  اهمیت تحصیل: به سه دسته تقسیم می شوند: 1- اهمیت مطلق تحصیلات و بی تفاوت بودن به مسائل سیاسی 2- اهمیت درجه نخست تحصیل و اهمیت درجه دوم مسائل سیاسی 3- اهمیت درجه نخست مسائل سیاسی و اهمیت درجه دوم تحصیل
پ- علمی و اکادمیک: گروه هایی که برای آنها دانشگاه به عنوان یک موسسه علمی اهمیت دارد و و مبارزه را در چارچوب صرفا آکادمیک و علمی و در جهت رفرم هایی در سیستم آموزشی و دانشگاه ها و مدارس عالی برای بهبود نظام آموزشی می خواهند و از سوی دیگر کسانی که مبارزه برای بهبود نظام آموزشی را تابع مبارزه سیاسی دموکراتیک و ضدامپریالیستی می سازند.
ت- سیاسی که به طبقه بندی رابطه ی نزدیک دارد اما کاملا بر آن منطبق نیست: ایدئولوگ های مرتجع بورژوازی کمپرادور نوع مذهبی و یا نوع سکولار آن، بورژوازی ملی لیبرال و مترقی، خرده بورژوازی دموکرات و انقلابی و ایدئولوگ های طبقه کارگر و کمونیست. همچنین نگاه کنید به جزوه ی لنین درباره وظایف جوانان انقلابی
2-    دانشگاه های نظامی جدا هستند و به دلیل کنترل خاص آنها، در چارچوب دانشگاه های عمومی قرار نمی گیرند، گرچه در برخی شرایط همین دانشگاه ها نیز از دست طبقات حاکم مرتجع در می روند.
3-   در جمهوری اسلامی، جناح های مسلط و در صدرشان خامنه ای و شرکا مایل اند یک جریان دانشجویی زیر کنترل داشته باشند تا هر زمان که نیاز بود به خیابان بیاید و شعارهای آنها را علیه  جناح هایی که آنها می خواهند محدودشان کنند و زیر کنترل بگیرند و نیز علیه دولت های متخاصم با جمهوری اسلامی و از جمله علیه امپریالیست ها، تکرار کنند. محتوی این شعارها و تحرکات کاملا ارتجاعی و در جهت مقاصد جناح ها و باندهای خودشان است.

 

 

 

  

 

 

 

 

۱۳۹۹ آذر ۲۴, دوشنبه

خامنه ای و حکومت اش به کشتارهای بی پایان خود ادامه می دهند! درباره اعدام روح الله زم و ترور مدیر تلگرامی خرافاتکده ارسلان رضایی

 

 خامنه ای و حکومت اش به کشتارهای بی پایان خود ادامه می دهند! 

درباره اعدام روح الله زم و ترور مدیر تلگرامی خرافاتکده ارسلان رضایی

و سخنی چند در مورد بی مبالاتی های نیروهای مخالف حکومت 

روح الله زم مدیر کانال تلگرامی آمد نیوز در روز شنبه 22 آذرماه 1399 به وسیله ی حکومت  ولایت فقیهی اعدام شد و این حکومت جنایتی دیگر را به جنایات خود افزود. این کشتارها همچنان که 40 سال اخیر نشان داده است، پایانی نخواهد یافت، اگر به حکومت خون خوار خامنه ای و دارودسته های قضایی، مجلسی، دولتی و ارگان های امنیتی و نظامی آن به ویژه سپاه پاسداران اش پایان داده نشود.
روح الله زم از درون جریانات درون حکومت برخاست( پدر وی بیست و اندی سال رئیس سازمان تبلیغات اسلامی بود)به آن ها تعلق داشت و با آن ها در رابطه بود. از بخش هایی مرتبط با باند خامنه ای بریده و با بخش هایی از اصلاح طلبان و اصول گرایان میانه رو در ارتباط قرار گرفته بود. این ها نیز به واسطه عواملی که درون وزارات اطلاعات و دیگر ارگان های امنیتی داشتند وی را تغذیه ی اطلاعاتی می کردند. امکان داشتن اطلاعاتی عموما دست اول( و بعدها به همراه مشتی دروغ و شایعه) از درون حکومت، جناح بندی ها و باندبازی های درون آن، زد و بندها، دزدی ها، اختلاس ها و نیز دسیسه ها و توطئه های مرگبار آن، همه و همه برای مردمی تشنه ی دانستن و به ویژه دانستن آنچه درون حکومت این مومیایی های به جهان بازگشته رخ می داد، دارای کشش بوده و همین هم موجب پر طرفداربودن کانال تلگرامی آمد نیوز شده بود.

رد تحلیل های نادرست
 اعدام زم در کل نشان داد که پایه های اساسی نظریه ای که همه فرایندهایی را که عواملی از وابستگان رژیم در آن نقش دارند، توطئه می پندارد، درست نیست. این نظریه معتقد بود که خود حکام وقت، زم را بیرون فرستاده اند تا کانالی و سایتی برپا کند و به وسیله اطلاعاتی که از درون به وی می رسد و او آن ها را بیان می کند، بتواند مردم هوادار اپوزیسیون را به جانب خود بکشاند و به اصطلاح زیر پای اپوزیسیون را که دارای چنین برگ های برنده ای یعنی اطلاعاتی دست اول از درون حاکمیت نیست، خالی کند. چنین نظراتی، خشک و بسته بوده و نمی تواند تضادهای درون حاکمان کنونی و ریزش های آن را که بیشتر آنها حقیقی و واقعی هستند، تحلیل کند.
 البته نادرستی پایه های این نظریه مانع آن نیز که برخی گمانه زنی های جانبی چنین نظراتی نیز نادرست باشد. زم حداقل تا زمانی که مزورانه فریب خورد و بازداشت شد، فرد مستقل دارای برنامه ای خاص نبود و به همان باندها و جناح های مخالف خامنه ای تعلق داشت و در واقع برنامه های آن ها را برای دست پیش داشتن در تحولات آینده پیش می برد. از این رو وی به وسیله جناح و باند( و یا جناح ها و باندهای)منسوب به خامنه ای تعقیب می شد؛ یعنی قدرت مسلطی که آن جناح ها علیه آن دست به افشاگری و دادن اطلاعات می زدند.
 در عین حال، اگر چه افرادی مانند زم برای جاسوسی و خرابکاری درون اپوزیسیون بیرون نیامدند، اما سازمان های اطلاعاتی و امنیتی به طور پیوسته و در کنار دیگر فعالیت ها و پروژه های تروریستی، فرستادن عواملی از خودشان و یا به ظاهر بریده از رژیم را به درون اپوزیسیون داشته و دارند.
 از سوی دیگر، به واسطه ی این که جناح بندی ها و باند بازی های درون حکومت که هم اینک بیش از پیش خود سپاه را نیز که سران آن در حال خیز برداشتن برای به دست آوردن پست های نان و آب دار تازه ای هستند،  در خود گرفته و می رود که آنها را نیز دچار چند دسته گی های نوین کند، بی پایان است، پدید آمدن جریان هایی همچون زم نیز بی پایان است. نگاهی به تاریخ جمهوری اسلامی به ویژه از دهه هفتاد به این سو، نشانگر ریزش های مداوم از درون سازمان های اطلاعاتی، امنیتی ، سپاه پاسداران و دیگر ارگان ها است. ریزش هایی که نه تنها متوقف نشده است، بلکه عموما گرایش به گسترش  و رشد و عمیق تر شدن داشته است.

دلایل حکومت برای تداوم اعدام ها- در دست داشتن ابتکار عمل و خاموش کردن جنبش توده ها 
آنچه که  طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی در مقابل خود می بینند، اعدام مداوم نیروهای مخالف این نظام به بهانه های گوناگون است. این اعدام ها هر کدام یا هر چند تایی از آنها به فراخور شرایط حکومت و ضرباتی که می خورد( عموما از جانب دولت های متخاصم با خود) و یا افت و خیزهای جنبش توده ها، خواه از درون نیروهای طبقات شورشی به ویژه طبقه کارگر و خرده بورژوازی تهیدست و خواه سازمان ها و گروه های گوناگون مخالف حکومت صورت می گیرد. حکومت لیستی از این اعدامی ها را از گروه ها و دسته های گوناگون در دستان خود دارد (و به طور مداوم هم به آن ها می افزاید) و به فراخور این که شرایط چگونه است و چگونه می تواند ابتکار عمل خود را خواه در رابطه با جنبش طبقه کارگر و توده ها و خواه در ارتباط با امپریالیست ها و دول متخاصم با خود، در دست خود نگهدارد و یا کنترل اوضاع را که مدام از دست اش در می رود دوباره به دست گیرد، آنها را پس و پیش کرده و به اجرا در می آورد.
 شرایط کنونی اعدام زم و نیز ترور جوان مدیر تلگرامی، از یک سو واکنشی است به ترور فخری زاده و گویا «انتقام» سریعی از نیروهایی که از نظر حاکمیت وابسته به قدرت های خارجی هستند، و از سوی دیگر در چارچوب همان اعدام هایی صورت می گیرد که قرار است نقش اساسی را در ترساندن و در وحشت نگه داشتن طبقه کارگر و توده های مردم و خاموش کردن جنبش آنها داشته باشند. 
 
این اعدام ها پایانی نخواهد داشت
روشن است که خامنه ای و حاکمان شرع اش در دستگاه قضایی و بازوهای امنیتی و نظامی اش به ویژه سران سپاه پاسداران و بسیج، تا زمانی که احساس کنند حاشیه ی امنی دارند، دست از کشتار توده ها و طبقات زحمتکش و به ویژه جوانان وابسته به این طبقات برنخواهند داشت. و اما چنین حاشیه امنی نیز برای آنها که نماینده سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ایران هستند، حتی اگر امپریالیست ها بهترین روابط را با آنها برقرار کنند و آنها بتوانند بهترین موقعیت اقتصادی را با کمک آن ها برای خود فراهم کنند به این دلیل که آنها جز مشتی مومیایی های نظری و عتیقه ی های فکری نیستند نمی تواند به وجود آید. آنها همواره از نظر سیاسی و به ویژه فرهنگی یعنی وجوه مهمی در هر نظام اجتماعی، به کلی با طبقات مردم و خواسته های حداقل آنها در این زمینه بیگانه اند و از این رو چون وصله نچسبی به جامعه کنونی ایران، همواره با آنها رودرو قرار خواهند گرفت.
 از این رو این نظام هرگز نمی تواند حتی نظامی استبدادی مانند کره شمالی، دیکتاتوری های افریقایی و یا آمریکای لاتین به وجود آورد. این حکومت همواره با طبقات گوناگون مردم و حتی  با جریان هایی کم آزار و بی آزار اجتماعی و سیاسی نیز در تضاد خواهد بود و از میان آنها به زور و پیوسته قربانی خواهد گرفت.

و سخنی چند در بی مبالاتی مخالفین نظام
این میان، نکته ای که بسیار مهم است خود این ترورها و دزدیدن ها و بازداشت ها است. خواه چگونگی بازداشت زم که هنوز در هاله ای از ابهام است و سایه و روشن زیادی دارد، خواه ترور یک مدیرتلگرامی جوانی به نام ارسلان رضایی در ترکیه  در روزهای اخیر و یا پیش از آن دزدیدن برخی سران نیروهای مخالف جمهوری اسلامی در همین کشور ترکیه و یا در کشورهای عربی، نشان می دهد که این سازمان های اطلاعاتی و امنیتی حکومت نیستند که خیلی قوی هستند( یا دقیق تر بگوییم اگر چه آنها به نسبت و از نظر تاکتیکی قوی هستند) بلکه این نیروهای مخالف این نظام هستند که نه تنها ضعیف اند، بلکه در خواب به سر می برند. بیشتر این نیروها، و ما از نیروهایی که حکومت سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ولایت فقیهی از جانب آنها احساس خطر می کند( و میان این ها هم سازمان های مترقی است و هم ارتجاعی) صحبت می کنیم، نه مشتی سازمان بی خاصیت و بی خطر که خود یکی از مسببان اصلی ماندگاری این رژیم اند، نسبت به نظام خونخوار و برنامه های آن یا بی تفاوت هستند و یا کم اهمیت می دهند.
از زمان ترور سران حزب دموکرات در میکونوس تا کنون سازمان های اطلاعاتی این رژیم تا آنجا که توانسته اند به این سازمان ها ضربه زده و در مقابل، جریان های مخالف باز همچون جریان هایی گیج و هپروتی رفتار کرده و با پای خود به درون دام ها رفته اند. این گروه ها با خوش خیالی هایی که اینک  دیگر شایسته است که نام هایی چون «هالو» شدن و «مُنگُل» بازی در آوردن به آنها داد، خود به تکرار چندین ده باره اشتباهات دست زده اند. و گرنه این چنین درجه ای از خِنگ شدن و فریب خوردن هایی را چه کسی در تاریخ مبارزات مخالفین حکومت ها دیده است، آن هم پس از چهل سال حکومت و رو شدن بسیاری از روش ها و شگردهای اطلاعاتی و شیوه های نفوذ و  ترورهایی که صورت می دهد.
 به راستی که جمهوری اسلامی باید کلاه اش را بالا بیندازد که چنین مخالفینی نصیب اش شده است! و برای همین هم هست که سران این نظام مدام از معجزه ی ماندن خویش صحبت می کنند. وقتی سرانی مانند سران حزب دموکرات و اکنون کسانی مانند روح الله زم که یک دست اش درون دست نیروهای اطلاعاتی بوده چنین خام می شوند و فریب می خورند، از آن جوانی مدیر تلگرامی  و دیگر جوانان که تصوری از کار سخت در شرایط استبداد پلیسی ندارند و عموما با گارد باز( در ایران، در کشوری مانند ترکیه و یا...) مبارزه می کنند و  گّرُ و گُرُ بازداشت می شوند و به زندان می روند و یا ترور و کشته می شوند چه انتظار!
به راستی این خوش خیالی ها، این مسخ شدن غریب از کجا آب می خورد؟ از نادان و احمق دانستن دشمن و دست کم گرفتن تاکتیکی او؟ آن هم دشمنی که می داند اگر برود دیگر باز نخواهد آمد و بنابراین نهایت تقلای خود را پیش از مرگ و نابودی می کند! از پر بها دادن به عقل و درایت خود؟ از خام شدن؟ هر چه هست باید در تمامی جوانب آن بررسی و تحلیل شود و به این بی مبالاتی ها پایان داده شود.
 هرمز دامان   
   22 آذر 1399

 

     

 

۱۳۹۹ آذر ۲۱, جمعه

درباره روز دانشجو(1)*

 

درباره روز دانشجو(1)*


16 آذر روز دانشجو بود و ظاهرا بدون رویداد برجسته و خاصی سپری شد. برخی دانشجویان سخنرانانی را که تعدادی از آنها از اصلاح طلبان حکومتی بودند، دعوت کردند و به طور مجازی مراسم این روز را پیش بردند. امر مضحک این بود که مشتی از مستبدین سیاسی و خیره سران پاسدار نیز برگزیده شده بودند تا برای دانشجویان سخنرانی کنند و مثلا روز دانشجو را ارج گذارند!
 نکته با اهمیت در مورد وضعیت جنبش دانشجویی ضعیف شدن و افت نسبی این جنبش است. بخشی از این افت به وجود کرونا، تعطیلی کلاس ها و عدم امکان گردهمایی دانشجویان و غیره بر می گردد و بنابراین تا حدودی ناخواسته است. از سوی دیگر، همه ی جنبش های اجتماعی شدت و ضعف و فراز و فرود دارند و افت یک جنبش در یک مبارزه رو به جلو و تکامل، آن هم در شرایطی که جنبش های دیگر از جمله جنبش کارگری تحرکات نسبی دارند،می تواند چندان غیر معقول نباشد و گاه حتی به عنوان دوران تجدید نیرو ارزیابی شود.
با این وجود، شرایط کنونی جنبش دانشجویی را نمی توان صرفا به این مسائل کلی که هر جنبشی شدت و ضعف و افت و خیز دارد، محدود کرد، گر چه حتی در مواری این چنین باید علل ضعف و یا افت آن و به طور کلی شرایط آن مشخص گردد.  باری جدا از این نکات، افت و یا شرایط ویژه ای که جنبش دانشجویی در آن به سر می برد، دلایل خاص خود را نیز دارد. پیش از این که به دلایل اشاره کنیم، نخست در مورد خصال ویژه جنبش دانشجویی صحبت می کنیم.
خصال ویژه جنبش دانشجویی
جنبش دانشجویی در کشوری که از یک سو زیر سلطه استبداد(شاهی یا دینی) است و از دیگر سو زیر سلطه امپریالیسم جهانخوار، و تا آن جا که به گونه ای کلی در مورد این جنبش صحبت می کنیم، دارای دو خصلت برجسته است که یکی خصلت ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه و دیگری خصلت ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه آن است.
نگاهی به رویدادهای مهم دانشجویی در ایران نشانگر این است که این جنبش دارای هر دو خصلت بالا بوده است. تنها گاه خصلت ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه آن عمده شده و گاه خصلت ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه آن.
جنبش دانشجویی از همان رویداد تاریخی برجسته نخستین خود یعنی 16 آذر1332خصلت برجسته ی ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه خود را نشان داد. این رویداد فوق العاده پس از کودتای امپریالیستی - ارتجاعی 28 مرداد32 و در اعتراض به ورود نیکسون به ایران شکل گرفت؛ یعنی یکی از سران کشوری که کودتای ضد ملی را علیه دولت ملی مصدق و جنبش دموکراتیک و استقلال طلبانه مردم ایران سازمان داده بود، و اینک برای سان دیدن از جانب نوکران خود، شاه حقیر و سران مزدور کودتاگر ارتش به سرکردگی فضل الله زاهدی و گرفتن جشن پیروزی به ایران آمده بود.
در عین حال خود این مبارزه، روی دیگری هم داشت که همانا رویه ی ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه آن بود؛ یعنی مبارزه علیه شاه و دم و دستگاه سلطنتی که با طرح ریزی های دستگاه های امنیتی آمریکا و انگلیس  روی کار آمده بود.
 به دستور سگ زنجیری امپریالیست ها یعنی شاه سابق که اینک مشتی مزدور نوکر صفت سلطنت طلب و شاه پرست( و از جمله دارودسته های منفور حکمتی و «کمونیسم کارگری» امپریالیستی) سنگ اش را به سینه می زنند، این جنبش به خون کشیده شد و سه مبارز دانشجو جان خود را از دست دادند.(1)
به طور کلی، تلاشی که از جانب مستبدین و مرتجعین سرمایه دار کمپرادور، خواه نوع شاهی و خواه نوع مذهبی آن و خواه از جانب انواع و اقسام رویزیونیست ها و ترتسکیست ها صورت گرفته است، نشان داده و می دهد که آنان تلاش می کنند که این خصلت ها را در این جنبش بکشند و جنبشی که ماهیتا انقلابی است، در بهترین حالت به یک مبارزه رفرمیستی و در بدترین حالت به بی تفاوتی سیاسی بکشانند.
اکنون به علل وضع فعلی این جنبش بپردازیم .
وجود استبداد مذهبی و سیاسی
شکی نیست که یکی از مهم ترین عوامل این افت وجود استبداد مذهبی و سیاسی حاکم و سرکوب همه جانبه و مداوم این جنبش به ویژه پس از سال 78 تا کنون بوده است.(2) این وضعی است که نه تنها در مورد جنبش دانشجویی صدق می کند، بلکه در مورد تمامی جنبش های موجود در ایران راست در می آید. جنبش کارگری، جنبش طبقات میانی، جنبش خلق ها و اقلیت های مذهبی زیر ستم، جنبش زنان، هنرمندان و ... تماما زیر شلاق استبداد به سر می برند. به واقع، هیچ جنبش و گروه و دسته ای نیست که زیر ستم استبداد حاکم و جمهوری اسلامی و حاکمان سرمایه داری که برده وار نوکر اقتصادی امپریالیسم هستند، نباشد.
گویا این امر می تواند ما را از تحلیل بیشتر قضیه بی نیاز کند. استبداد مذهبی حاکم است و همه و هر کس سرکوب می شود. مرتجعین و ستمگران تمامی منفذهای اعتراض و مبارزه را بسته اند و این امر را با سیاست های خاص برای هر جنبش و گروه ( مثلا برای دانشجویان، ستاره دار کردن و دیگر تمهیدات و نهایتا اخراج از دانشگاه و...) و نیز سیاست های عام( بازداشت، شکنجه، زندان، اعدام) که در مورد تمامی جنبش ها پیاده می شود، انجام داده اند و ظاهرا بر این مبناست  که حرکتی آن چنانی در جنبش دانشجویی صورت نمی گیرد. اما این تحلیل کافی نیست.
اغلب این سوی قضیه چنان بزرگ می شود که سوی های مهم تر قضیه که در شرایط کنونی اهمیتی به مراتب بیشتر دارند، از نظر فرو می افتد. در بسیاری کشورها، استبداد سیاسی وجود داشته است و با این وجود جنبش های جاری و از جمله دانشجویی راه خود را یافته و پیش رفته است، چرا در ایران نباید چنین شود؟
حساس بودن دانشجویان
چنان که می دانیم دانشجویان حساس ترین بخش جامعه هستند. حساس ترین را باید به دو معنا در نظر گرفت:
نخستین معنای مهم آن این است که دانشجویان نه تنها نسبت به آنچه در جامعه و در عرصه های گوناگون سیاسی و فرهنگی می گذرد بی تفاوت نیستند، بلکه عموما به گونه ای سریع واکنش نشان می دهند. بسیاری از رویدادها و مبارزات دانشجویی از 16 آذر 32 به این سو در ارتباط با این خصلت ویژه است. 18 تیر که نخست واکنشی بود نسبت به بسته شدن روزنامه سلام و سپس ابعادی گسترده پیدا کرد، واکنش به شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی به وسیله سپاه پاسداران و ... از این مواردند.
 حدو حدود این واکنش ها و نیز تند و تیز و یا کند بودن آنها نیز از یک سو به وضع درونی جنبش دانشجویی ربط می یابد و از سوی دیگر به وضع بیرونی.
 در مورد وضع بیرونی باید گفت که این مسأله هم به نیرو و دامنه استبداد حاکم و هم به سرکوب خاص جنبش دانشجویی مربوط است. اما در مورد وضع درونی: این امر اساسا وابسته به درجه وجود پیشروان و عناصر فعال انقلابی در این جنبش است. چنانچه در درون جنبش دانشجویی عناصر پیشرو و فعال دموکرات مبارز و انقلابی حضور داشته باشند و با رعایت تمامی شئون مخفی کاری که در شرایط استبداد و اختناق جزو الفبای مبارزه است و بدون آن ادامه کاری در هیچ جنبشی تامین نخواهد شد، جنبش خود را پیش ببرند، این امکان که ارتجاع حاکم بتواند از واکنش های آن ها در برابر رویدادهای اجتماعی و سیاسی جلوگیری کند و این جنبش را به اصطلاح به افت و تعطیلی بکشاند، بسیار کمتر می شود.
دومین معنای حساس بودن این است که باورها و مبارزات دانشجویی تجلی سیاسی باورها و مبارزات تمامی طبقات در جامعه است. آنها به گونه ای بازتاب دهنده ی نظرات احزاب سیاسی جریان های گوناگون طبقاتی هستند. از این رو، وضع آنها به گونه ای و تا حدودی به وضع این احزاب و سازمان های سیاسی وابسته است. می گوییم تا حدودی، زیرا خود احزاب و گروه ها و سازمان های سیاسی هر طبقه عموما نخست از درون جنبش دانشجویی و در شرایط اوج گیری های این جنبش به وجود می آیند و شکل می گیرند؛ و یا به عبارت دیگر خود دانشجویان هستند که نخستین هسته های مرکزی احزاب و سازمان های سیاسی را تشکیل می دهند.
با این وجود، تا جایی که بتوان بین جنبش دانشجویی به عنوان جنبشی مستقل و احزاب سیاسی بیرون از آن رابطه برقرار کرد، عموما این گونه است که هر گاه این احزاب و جریان ها دارای باورهای مستحکم و تحرک  سیاسی و مبارزاتی باشند، این امر در جنبش دانشجویی بازتاب یافته و این جنبش دارای تحرک و پویایی می گردد و به اوج می رسد. برعکس، هر گاه وضع این احزاب و جریان ها دچار گسستگی، پریشانی و مشکلات باشند، این وضع در جنبش دانشجویی بازتاب یافته و مبارزات آنها را دچار گسستگی، پریشانی و مشکلات می کند. این امر همچنین انحرافات موجود احزاب سیاسی را در بر می گیرد که می توانند تاثیرات مخربی به روی جنبش دانشجویی بگذارد.
 گفته شد تا جایی که بتوان رابطه برقرار کرد، زیرا جنبش دانشجویی در حالی که می تواند در تبعیت از حرکات احزاب سیاسی و به واسطه وجود عناصر آنها در راس گروه های دانشجویی واکنش نشان دهد، در عین حال جنبشی مستقل است و گاه فراز و فرودهای آن ربطی مستقیم به وضع احزاب سیاسی پیدا نمی کند. مثلا در طول سال های دهه ی هفتاد، احزاب سیاسی غیر حکومتی در ایران چندان فعال نبودند، با این همه، جنبش دانشجویی تحرکات ویژه خود را داشت.(3)
به این ترتیب، واکنش ویژه جنبش دانشجویی در قبال رویدادهای جاری در جامعه می تواند به عنوان واکنش مستقل جنبش دانشجویی در قبال آن حوادث، صرف نظر از تاثیر احزاب سیاسی بروز کند و یا می تواند بازتاب واکنشی نظرات و سیاست های احزابی باشد که در قبال آن رویدادها موضع گیری کرده اند و جنبش دانشجویی نیز به تبعیت از این جریان ها و احزاب موضع گیری کند.
نقش جریان های کمونیستی در جنبش دانشجویی
 ما در بالا از دو خصلت در جنبش دانشجویی صحبت کردیم. اکنون باید بیفزاییم که گر چه این درست است که جنبش دانشجویی یک جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی است و از نظر کمیت نیرو، جریان های کمونیستی در آن اقلیتی بیش نیستند و به اصطلاح از این نظر دست پایین را دارند، اما پیشروترین، پرتحرک ترین و تاثیر گذارترین بخش آن و در عین حال دارای توانایی برای رهبری آن  تا جایی که ما از جنبشی به عنوان جنبش دانشجویی صحبت می کنیم، همین بخش کمونیستی آن است.
از دیدگاه انقلاب در کشوری که ساخت اقتصادی آن یک سرمایه داری سر و دم بریده تک محصولی زیرسلطه ی امپریالیسم و خصلت عمده انقلاب آن، دموکراتیک وضدامپریالیستی باشد، هم چنان که از نظر تئوری، تاکتیک و استراتژی و سازمانی یک حزب کمونیستی واقعی طبقه کارگر باید رهبری انقلاب دمواتیک نوین ایران، انقلابی برای آزادی و استقلال ایران از دست امپریالیست ها و سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم را در دست گیرد و در نتیجه  تمامی جنبش های دموکراتیک  آزادی خواهانه و ضد امپریالیستی را رهبری کند، به همین سان در جنبش دانشجویی، همین بخش چپ کمونیستی و انقلابی آن است که باید رهبری جنبش دموکراتیک - انقلابی دانشجویی را در دست خود بگیرد و مبارزه آزادیخواهانه و ضد امپریالیستی آن را پیش برده و رهبری کند. از سوی دیگر، همین بخش دانشجویان کمونیست هستند که باید در هموار کردن راه مبارزه درون دانشگاه ها و نیز در سطح جامعه برای پیشبرد انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی نقش مؤثر داشته باشند.
 به همین دلیل هر گاه حزب کمونیستی طبقه کارگر وجود نداشته و جنبش کمونیستی در بیرون ضعیف و شکننده شده باشد، این امر درون جنبش دانشجویی بازتاب یافته و از شدت و حدت مبارزه این جنبش کاسته شده است و یا این جنبش آن چنان که می تواند و باید باشد، نیست.
نگاهی به وضع احزاب و سازمان های مخالف جمهوری اسلامی نشان از وضع نا به سامان آن ها دارد. وضع احزاب و سازمان هایی که ادعای چپ را دارند اما اکثریت آنها مشتی شبه چپ بیش نیستند، بدتر و مخرب تر از همه است.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آذر 99
·       این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.
یادداشت ها
1-    آنچه که در مورد این رویداد تاریخی توجه را جلب می کند، رویه ی سرمایه داران وابسته ی شاه پرست و سلطنت طلب خارج از کشور و ساواکی های قدیمی است. گر چه این ها همواره تلاش کرده و می کنند تا به کمک شبه چپ های خود فروخته و دارودسته های مرتجع و امپریالیسم پرست ترتسکیستی- حکمتی به شکل های گوناگون تاریخ را جعل کنند، اما 16 آذر 32 از مواردی است که نتوانسته اند. یعنی نه توانسته اند از گردن شاه سابق و رژیم وی بردارند و  نه مثلا خود را علیه جریان های مذهبی نشان دهند. شاه سابق و کاشانی سردسته ی آخوندهای آن زمان که یار گرمابه و گلستان یکدیگر شده بودند، هر دو در این کودتای آمریکایی نقش داشتند. آنها دست در دست یکدیگر سرکوب جنبش دانشجویی را پیش بردند و آن را در 16 آذر 32 به خون کشیدند. نکته مهم در مورد این تبلیغات مسموم و دروغین، این است که همچنان که شاه از بسیاری از آخوندها و عوامل مذهبی در جهت مقاصد خود در سرکوب دانشجویان و جنبش انقلابی کمونیستی و دموکراتیک استفاده کرد، آخوندها نیز از ساواکی های منحوس و سران خود فروخته ی ارتش در سرکوب انقلاب 57 در سال های پس از انقلاب و نیز پس از آن برای مقابله با مبارزات اجتماعی و سیاسی به شکل احسن استفاده کردند. در مورد دارودسته های ترتسکیست سلطنت طلب از قماش کمونیسم کارگری و  دیگر دارودسته های حکمتی باید بگوییم که این ها خواهان درز گرفتن علل این رویداد و عاملین این سرکوب هستند. این است که صحبتی از این رویداد نمی کنند و یا اگر می کنند به آنچه ویژگی عمده این رویداد است، اشاره نمی کنند.
2-    پیش از سرکوب 18 تیر 78 وحشیانه ترین یورش و تهاجم حکومت مرتجع به جنبش دانشجویی، انقلاب کذایی فرهنگی 58 اردیبهشت می باشد.
3-   البته فعالیت ها و واکنش های دفتر تحکیم وحدت تا حدودی به تبعیت از جریان های اصلاح طلب حکومتی صورت می گرفت، اما نه سیاست های این دفتر صرفا در چارچوب سیاست های اصلاح طلبان حکومتی باقی ماند و نه فعالیت های دانشجویان به این دفتر محدود شد. طرح شعار «عبور از خاتمی» که در گیرودار همان چهار سال نخستین رییس جمهوری وی مطرح شد از جمله فرازهای مهم این گسستگی بود. از سوی دیگر در تداوم فعالیت های دانشجویی هم دفتر تحکیم وحدت دچار انشعابات پی درپی و ریزش های مدام شد و هم گروه ها و دسته های دانشجویی نو به وجود آمد. گروه هایی که اساسا در چارچوب سیاست ها و فعالیت های احزاب اصلاح طلب حکومتی نبودند.
 
 
 
 

۱۳۹۹ آذر ۱۹, چهارشنبه

درباره شناخت* بخش نخست ماتریالیسم تاریخی انسان و طبیعت

 

  درباره شناخت* 

بخش نخست  

ماتریالیسم تاریخی 

انسان و طبیعت

1-   انسان جزیی از طبیعت یا جهان مادی است. طبیعت در مسیر تاریخ خود به گونه ای پیوسته تکامل یافته، اجزاء آن نوسازی شده و به مرور و در دل تحولات بی شمار کیفیات نوین از خود بروز داده است. پیدایش گیاهان و موجودات زنده ثمرات تغییرات و دگرگونی های بی شمار طبیعت است. انسان نیز از درون این موجودات زنده و تکامل بی وقفه ی آنها ظهورکرده است. ذهن انسان یکی از عالی ترین محصولات تکامل طبیعت است. تکامل طبیعت بی پایان است.

2-   انسان به گونه ای اجتماعی زیست می کند. اجتماع انسانی از دل طبیعت بر آمده و نیازهای خود را از آن تآمین کرده است.

3-   انسان در آغاز پیدایش خود رابطه ای برابر با طبیعت نداشت، بلکه زیر سلطه ی نیروها و قوانین ضروری آن به سر می برد و قادر نبود جز به سختی و جدال راه بقاء خویش را در دل طبیعت بگشاید. از یک سو او نمی توانست از زیر قوانین جبری طبیعت بگریزد و از سوی دیگر کور به سر بردن در این قوانین برای او به منزله مرگ و نابودی بود.

4-   انسان به مرور زمان توانست راه بقاء و زندگی خویش را از دل تضاد خویش با قوانین طبیعت و شناخت این قوانین بگشاید.

5-   پس رابطه محصول طبیعت با خود طبیعت رابطه ای دوگانه و متضاد می گردد. از یک سو انسان مجبور است برای رفع احتیاجات نخستین خود یعنی خوردن و پوشاک و مسکن، طبیعت موجود را دگرگون کند و اجزاء آن را به شیوه ی دلخواه برای تداوم زندگی و تکوین خویش درآورد، و از سوی دیگر، انسان همواره مجبور بوده است برای بقاء زندگی اش با مشکلات و سختی هایی که وجود آنها، وی را نیز در خطر نابودی قرارمی داده بجنگد. زلزله، طوفان، صاعقه، سیل، آتشفشان و ...تغییراتی درون نیروهای طبیعت هستند که انسان همواره  ناچار بوده با آن ها ستیزکند. این تحریکات طبیعت هربار که رخ داده اند، بخش هائی از اجتماعات انسانی را نابود کرده اند. انسان می بایست راهی برای مهار کردن این نیروها و یا راهی برای ایمن نگه داشتن خویش درمقابل این نیروها ابداع کند.

6-   انسان در روند تهیه خوراک و پوشاک و مسکن نه تنها از طبیعت بهره برداری کرده بلکه طبیعت را دگرگون کرده است؛ در آن گذاشته و برداشته است.

7-   دگرگون کردن طبیعت  از جانب انسان تنها بازسازی ساده و تکراری نبوده است، بلکه انسان توانسته  از جوانب گوناگون طبیعت را از نو بیافریند و این نه تنها در جهت نیازهای خویش، بلکه در جهت تکوین و تکامل خود طبیعت نیز بوده است. انسان همچون عضوی از طبیعت بر روی اجزاء دیگر تأثیری کمی و کیفی گذاشته و در تکوین ارگانیسمی که خود به آن تعلق داشته، سهم و نقش ویژه ای ایفا کرده است.

یادداشت یک: ما در اینجا وارد نقد این نکته که چگونه روابط تولیدی سرمایه داری طبیعت را تخریب کرده و محیط زیست انسان را به نابودی سوق داده است، نمی شویم.

انسان و ابزار

1-    دگرگون کردن طبیعت به وسیله انسان به وسیله کار و تولید صورت گرفته است. کار و تولید درعین حال بازسازی و بازتولید خودانسان بوده است

2-    فرایند کار و تولید، انسان را از موجودی که از طبیعت شناختی نداشت و اسیر نیروها و زیر سلطه قوانین آن  به سر می برد و او به گونه ای کور با آنها برخورد می کرد، به موجودی تبدیل کرد که تا حدودی نیروها و قوانین طبیعت را می شناخت و می توانست از زیر سلطه ی نیروهای طبیعت رها گشته و آزادی نسبی در برابر طبیعت کسب کند.

3-   وجود اجتماع انسانی به کار و فرایندهای تولیدی وابسته است؛ بدون کار و تولید، اجتماع انسانی دوام نمی آورد. کار و تولید از طریق ابزار و وسائل ساخته انسان به روی طبیعت صورت می گیرد.

4-   برای دگرگون کردن طبیعت منطبق با نیازهای خویش، انسان از ابزار بهره جسته است.  انسان ها به مدد ابزار و وسائل کار، تولید مادی خود را سامان داده اند و توانسته اند رابطه خویش را با طبیعت به وسیله آنها تنظیم کرده و از بقا خویش دفاع کنند.

5-   به این ترتیب دو عنصری که در تغییر دادن طبیعت نقش دارند یکی خود انسان یعنی نیروها و توانایی های فیزیکی و فکری وی است و دیگر ابزاری که خود می سازد و به یاری آن نیرو و توانایی فیزیکی خود را در تغییر طبیعت ارتقاء می دهد. به بیان ساده تر ابزار همان امکانات و نیروهای درونی انسان است که به یاری عوامل طبیعت، بیرونی شده و با گرفتن شکلی مادی به خود، امکانات  و نیروهای انسان را برای دگرگون کردن طبیعت منطبق با نیازهای خویش افزایش داده است. این دو عنصر به روی هم نیروهای مولدهستند.

مناسبات تولید

1-   رابطه ای که انسان ضمن کار و تولید با طبیعت برقرار کرده است درعین حال و درون خود انسان ها رابطه ای را نیز موجب گشته است یابه عبارت دیگر برای برقراری رابطه با طبیعت و کار و تولید انسان ها نیازمند این بوده اند که رابطه ای معین را میان خود سامان دهند و به مدد این رابطه میان خود، آن رابطه میان خود و طبیعت را پیش ببرند و تکامل بخشند.

2-    پس رابطه و مناسبات میان اجتماع انسان ها با طبیعت از طریق رابطه اجتماعی میان خود انسان ها طی کار و تولید صورت گرفته است.  این روابط را روابط تولیدی می خوانند.

3-    در دل دو سوی این روابط، یعنی رابطه میان انسان با طبیعت و رابطه میان انسان ها است که انسان ها از یک سو خود و ابزار خود را در رابطه با طبیعت و از سوی دیگر روابط  درون اجتماع خود را تکامل بخشیده اند.

4-    چون رابطه میان انسان با طبیعت مشتمل بر دو عنصر انسان و ابزار می باشد، اساسی ترین بازتاب آن درون رابطه انسان ها در اجتماع، شکل رابطه بین انسان و ابزار را می باید. بنابراین مهم ترین بخش روابط تولیدی مشتمل بر رابطه میان انسان ها  و ابزارهای تولید است. این رابطه چگونگی مالکیت ابزار و وسائل تولید است. یعنی این که مالکیت ابزار و وسائلی که انسان آنها را در دگرگون کردن طبیعت و برای رفع نیازهای خویش برای بقاء به کار می رود در اختیار کیست. فردی است، جمعی است و... به این ترتیب، مالکیت ابزار و وسائل تولید، یعنی شکل رابطه ی درونی میان انسان ها ضمن کار و تولید و شیوه بهره وری از ثمرات تولید، اساسی ترین وجه روابط تولیدی است.

5-    به جز رابطه مالکیت  بین انسان با ابزار، رابطه ی درونی میان انسان ها دو وجه مهم دیگر دارد. نخست این که جایگاه و موقعیت افراد در تولید چگونه است؛ فرمان دهی است یا فرمانبرداری. بر مبنای همکاری دوستانه و صمیمانه است یا بر مبنای دستور و آمرانه. رابطه ی دوم این است که ثمرات کار و تولید چگونه توزیع می شود. آیا این گونه است که در نفس خود برابری های معینی را حمل می کند و یا خیر بر نابرابری های واقعی استوار است.

یادداشت یک - در مورد برابری باید بگوییم توزیع در شکل صوری خود می تواند نابرابر باشد، اما نفس درونی آن برابر باشد. یعنی انسانی که توانایی های وی برای کار کمتر از دیگری است همچنان که دیگری که توانایی هایی معمولی دارد می تواند به اندازه نیازهای خود از ثمرات کار و تولید بهره مند گردد وی نیز به اندازهای نیازهای خود از توزیع ثمرات کار و تولید بهره مند شود. این نابرابری ظاهری تغییری اساسی در نفس برابری موجود میان انسان ها ایجاد نمی کند.  

6-   گفته شد که اساسی ترین رابطه تولیدی انسان ها این است که چه کسانی مالکیت وسائل یا ابزار تولید را دارا هستند. آیا این ابزار وادوات به همه انسان ها تعلق دارند یابه کسی یا کسانی از میان آنها متعلق است. دو شکل مالکیت وجود دارد. یکی مالکیت حقوقی و دیگری مالکیت واقعی. این دو مالکیت باید توامان وجود داشته باشد. چنانچه مالکیت حقوقی وجود داشته باشد، اما مالکیت واقعی یعنی مالکیت عملی وجود نداشته باشد، چنان مالکیت حقوقی به یک مالکیت صوری تبدیل خواهد شد. چنانچه مالکیت واقعی وجود داشته باشد اما مالکیت حقوقی وجود نداشته باشد، یا ثمرات آن به آن که مالکیت واقعی را دارد تعلق نخواهد گرفت و یا آن مالکیت شکل مالکیتی تثبیت نشده، یا ثباتی نسبی نیافته و بر طبق شرایط و وضعیت جاری «غیرقانونی» را خواهد داشت و بر طبق آن قوانین می تواند سلب گردد.

دو نوع مناسبات تولیدی

1-    دو نوع رابطه با ابزار تولید، دو نوع مالکیت بر ابزار و وسائل تولید در سراسر تاریخ بشر به چشم می خورد:

یکم این که مالکیت ابزار تولید به اقلیتی از انسان ها تعلق داشته است. این امر موجب شکل گیری جوامع  طبقاتی گردید. روابط تولید برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری درشکل های گوناگون و ویژه شان جوامعی بوده وهستند که مالکیت ابزار در دستان برده داران، فئودال ها و سرمایه داران بوده است. جوامع اشتراکی اولیه و سوسیالیستی متأخر)( شوروی تا 1957 یعنی سال کودتای خروشچف و چین تا سال 1976 سال کودتای تنگ سیائوپینگ. کشورهای دیگر نیز تا زمان قدرت گرفتن رویزیونیست ها) جوامعی بوده اند که مالکیت ابزار تولید به همه و یا اکثریت انسان ها تعلق داشته است.

2-   دو نوع رابطه ، دو نوع شکل پیوند میان انسان ها درسراسر تاریخ بشر به چشم می خورد:

یکم این که این رابطه همکاری دوستانه و یاورانه میان انسان ها بوده است و انسان ها ضمن کار و تولید به یکدیگر مساعدت و یاری می کرده اند و حکم رهبری و رهبری شونده بر مبنای درایت فکری و تجربه عملی استوار بوده است. جوامع اشتراکی اولیه و جوامع سوسیالیستی متأخر از این جوامع اند. و دوم این که این رابطه مبتنی برهمکاری نبوده و بر مبنای تحکم و اجبار از جانب اقلیت و مطیع و به فرمان بودن اکثریت استوار بوده است. جوامع طبقاتی برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری از این جمله اند.

3-    دونوع بهره بردن از ثمرات کار یا نحوه توزیع ثروت تولید شده در تاریخ مشاهده می شود. یکی این که ثمرات و بهره های کاربه همه انسان ها تعلق داشته باشد. جوامع کمونیستی اولیه و سوسیالیستی متأخر از این جمله اند و دیگر این که ثمرات کار به اقلیتی ناچیزی تعلق داشته و اکثریت از ثمرات کار و تولید فقط  بهر زندگانی بخورونمیر بهره برده اند.

یادداشت یک - اگر مالکیت وسائل تولید به اقلیتی از انسان ها یعنی به طبقات حاکم اختصاص داشته باشد، رابطه کاری میان انسان ها شکل تحکم و تحمیل و اجبار را به خود خواهد گرفت و توزیع ثمرات کار به اقلیت ممتاز برده دار، مالک فئودال و یا سرمایه دار تعلق خواهد یافت. مناسبات تولید در چنین جوامعی بهره بردن انسانی از انسان دیگر، استثمار انسان توسط انسان یا استثمار طبقاتی خواهد بود.

برعکس، اگرمالکیت وسائل تولید به همه انسان ها هم به طور حقوقی وهم به طور عملی و واقعی تعلق داشته باشد، نحوه ی رابطه درونی میان انسان ها همکاری صمیمانه و تعاون خواهد بود و ثمرات بهره وری نیز به طور واقعی و به گونه ای مناسب میان انسان ها توزیع خواهد شد. جامعه کمونیستی، چنین جامعه ای خواهد بود.

ادامه دارد.

م- دامون

           آذر99

*مقالاتی که زیر نام بالا در وبلاگ گذاشته خواهد شد حدود سال ها 1380 نگارش یافته اند و تا حدودی در آنها تجدید نظر شده است.   

۱۳۹۹ آذر ۱۵, شنبه

درباره مائوئیسم(10) مائو و تئوری متافیزیکی«تعادل»(بخش نخست)


درباره مائوئیسم(10)

مائو و تئوری متافیزیکی«تعادل»(بخش نخست)

«نئی رسته بر بالای دیوار: گران سر، ناتوان ساقه و نازک ریشه؛

نهال خیزرانی بر کوهسار: نوک تیز، ستبر پوست و میان تهی»*

    مائو تسه دون می گوید:«هیچ چیزی در جهان مطلقاً موزون رشد و تکامل نمی یابد، از این رو ما باید با تئوری رشد و تکامل موزون یا با تئوری تعادل مبارزه کنیم».( درباره تضاد، منتخب آثار، جلد نخست، ص510)
 تئوری رشد و تکامل موزون یا تئوری تعادل چه می گوید و چرا مائو بر این است که ما باید با آن مبارزه کنیم؟ برای درک این موضوع ما باید اندکی در مفهوم «تعادل» و مسائل آن کند وکاو کنیم.
تعادل یعنی چه؟
تعادل، تناسب، توازن، هماهنگی، یک دستی، انطباق یعنی برابری حرکت میان دو چیز متضاد. یعنی تجانس داشتن و یا در ردیفی یگانه بودن حرکت دو جزء متضاد یک شیء یا پدیده واحد و یا در مفهومی گسترده تر میان اجزاء اشیاء و پدیده های مرکب و دارای وجوه متضاد.
بنابراین، تعادل به عنوان یک مفهوم، نخست در خود وجود دو امر را مفروض می دارد که تساوی حرکت باید میان آن ها برقرار گردد. از این روی، تعادل نمی تواند تنها یک جنبه یا یک چیز را در بر بگیرد، بلکه حتما بین دو جنبه یا دو چیز است. دو امری که می توانند از هر گونه ای باشند: از دو شیء مادی گرفته تا دو پدیده ی عینی اجتماعی و یا دو امر مربوط به ذهن و روان و اندیشه مانند دو احساس، دو گرایش و یا دو دیدگاه مخالف.
تعادل در مقابل تضاد
در مقابل تعادل، نبود تعادل و نبود موزونی یعنی تضاد قرار دارد. ناموزونی و تضاد یعنی فقدان هماهنگی، تجانس و تناسب( و یا به هم ریختگی، با یکدیگر جور نشدن و یا به یکدیگر نخوردن)(1) میان دو جنبه و یا اجزاء یک پدیده در تکامل اشیاء و پدیده ها.
بر این مبنا، تعادل در عین حال امر عدم تساوی، اختلاف و تضاد را مفروض می دارد. زیرا در صورتی که عدم تساوی، اختلاف و تضادی وجود نداشته باشد، آن گاه این پرسش پیش می آید که تعادل قرار است بین چه چیزهای دو جنبه برقرار شود؟  
تعادل یعنی آن برابری، انسجام و یا تنظیم شدنی که بین این دو جنبه یا دو چیز و دو امر متضاد و یا وجوه متضاد برقرار می شود؛ و حرکت و تکامل آنها به عنوان حرکت هایی جداگانه در عین همین برابری ادامه می یابد.
به این ترتیب، تعادل به معنای برابری در حرکت، تغییر، تحول و تکامل یک شی یا پدیده است. تحول و تکامل برابر، همان حرکت و تغییر موزون است. در تکامل موزون، حرکت یک جنبه از تضاد باید با جنبه دیگر در هماهنگی و تناسب تداوم یابد. تعادل به معنای موزونی در حرکت، تغییر، تحول و تکامل یک شیء یا پدیده است.
برخی نمونه ها برای تعادل
پس تعادل یعنی گونه ای برابری و یا موزونی بین دو چیز که با یکدیگر در تضاد به سر می برند. همچون ترازوی سنتی که ما اگر سنگی یا چیزی را که مقدار یا کمیت معینی است در یک سوی آن به عنوان مبنا قرار دهیم، باید مقدار و یا کمیت سوی مقابل را آن قدر کم یا زیاد کنیم تا با آن سنگ یا چیزی که مبنا است برابر شود و تعادلی میان دو کفه ترازو برقرار گردد. در اینجا نوعی برابری یا تعادل بین دو چیز برقرار می گردد به گونه ای که هیچ کدام وزنی سنگین تر از دیگری ندارند. هر دو مساوی و در تعیین کردن یک دیگر برابر هستند. باید اشاره کرد که در مثال ما برابری و تعادل تنها از نظر وزن بین دو چیز پدید می آید. یعنی یک سو سنگ است با کیفیات ویژه و در دیگری مثلا مقداری برنج، قند یا میوه ای.
شکل دیگری از تعادل را میان گردهمایی امور متضاد و سو گیری آنها در جهت هدفی یگانه می بینیم . برای نمونه در موسیقی یک آهنگ موزون را آلات و ادواتی شکل می دهند که خواه از نظر شکل مادی و خواه از نظر چگونگی صدا با یکدیگر تجانس همه جانبه ندارند و گاه از بسیاری جنبه ها ضد یکدیگرند. با این وجود از تنظیم حرکات متضاد آنها و بهم آیی آنها با یکدیگر بر مبنای یک برنامه و هدف از پیش تعیین شده که نقش معینی به آنها در یک کل می دهد، می توان آهنگی موزون ساخت.(2)
 نمونه ای دیگر: دو دوست می توانند از جهت برخی خصوصیات روانی و شخصیت فردی شان با یکدیگر همانندی هایی داشته باشند؛ و نیز می توانند برخی تضادها را میان یکدیگر در این زمینه ها از میان بردارند و به یکدیگر نزدیک تر و با هم جورتر و هماهنگ تر شوند. هر چه که این یگانگی های روانی بیشتر گردد و خلق و خوی آنها به هم نزدیک تر شود و یا یکدیگر را بهتر بفهمند و درک کنند، تجانس، هماهنگی و یگانگی ژرف تر، پیچیده تر و غنی تری بین آنها به وجود می آید.
و یا در طبیعت موجودات متضادی از جامد گرفته تا زنده و جاندار وجود دارند که هر کدام برای خود سازی می زنند، اما از حرکات مجموع این ها و در کنش و واکنش و تکمیل کردن یکدیگر در زمینه های گوناگون است که تعادل و موزونی در طبیعت و تکامل آن شکل می گیرد .
تعادل گسترش یابنده است
نمونه های بالا نشان می دهد که تعادل و برابری می تواند نه تنها از یک جنبه و یا در یک زمینه، بلکه از جنبه ها و در زمینه های گوناگون و میان حرکت، نیرو، توانایی، گرایش، کمیت و کیفیت، شکل و محتوا، عقل و احساس، در یک شیء یا پدیده، بین دو شیء یا پدیده مختلف و یا بین اشیاء و پدیده های گوناگون به وجود آید.هر چه این جنبه ها بیشتر و گسترده تر شوند، هر چه تعادل و موزونی بین امور متضادتر و در زمینه های گوناگون تری صورت بگیرد، امر تعادل و موزونی مرکب تر و تکامل یافته تر خواهد بود.
شکل های متفاوت تعادل
تعادل دو شکل اصلی دارد: هم زمان و در زمان
برابری نسبی هم زمان
شکل نخست  بدین گونه است که دو چیز متضاد در امور معینی در آن واحد در برابری و همسانی با یکدیگر قرار می گیرند و در تساوی با یکدیگر و با هم حرکت می کنند. این تعادل و برابری نسبی در زمان معین یا هم زمان است.
نمونه روز و شب می تواند نمونه خوبی باشد. در طی شبانه روز ما ساعات و دقایقی داریم که نه روز است و نه شب. مانند سحر که شب دارد به روز تبدیل می شود و یاغروب که روز دارد به شب تبدیل می شود. در این دقایق نه می توان گفت روز است و نه می توان گفت شب است و می توان گفت هم روز است و هم شب است.
همچنین است زمانی که فردی در حال خنده می گرید و یا در حال گریه می خندد و تساوی آن چنانی بین خنده و گریه پدید می آید که روشن نیست می خندد یا می گرید.
این ها گونه ای از تساوی عمل اضداد و یا تعادل میان آنهاست که موقتی، ناپایدار و گذرا است.
برابری از طریق جایگزین شدن در زمان های گوناگون
 اما تعادل تنها به این شکل یعنی تساوی از طریق برابری هم زمان حرکت ها نیست، بلکه از طریق تضاد، یعنی نابرابری در زمان حرکت ها نیز هست.
این به این معناست که در هر زمان، هر مرحله، هر دوره و هر فرایند یکی از دو جهت تضاد، عمده می شود و تا زمانی که پروسه مورد بحث برقرار است و تضاد مزبور جزیی از تضادهای به حرکت درآورنده آن فرایند است، این روند ادامه می یابد. نتیجه این است که برابری آن ها جدا از هم زمانی، می تواند در زمان یعنی از طریق نوسان و جایگزینی یکی به جای دیگری نیز صورت می گیرد.
به نمونه خود باز گردیم . فرض را بر این می گذاریم که شبانه روز به دو قسمت دوازه ساعتی تقسیم شود. از این دو قسمت،  دو ساعت تبدیل شب به روز در سحر و دو ساعت تبدیل روز به شب در غروب به تساوی بین آنها تقسیم می شود و می ماند دو ده ساعت دیگر. از این دو ده ساعت، ده ساعت برای روز و ده ساعت برای شب می ماند و به این ترتیب بیست و چهار ساعت شبانه روز عادلانه بین آنها تقسیم می شود. ده ساعت مال روز است، زیرا روز مسلط است و ده ساعت مال شب برای این که شب مسلط است.
این تبدیل در نتیجه مبارزه اضداد روز و شب با یکدیگر حاصل می شود. در شرایط معین نیروی روز بیشتر شده و بر شب غالب می گردد و در شرایط معین دیگر نیروی شب بر روز پیروز شده و روز به شب تبدیل می گردد. به این ترتیب در کل یک شبانه روز چهل درصد از آن روز و چهل درصد از آن شب و بیست درصد باقی مانده به هر دو با هم تعلق دارد.(3)
در اینجا و در مجموع با شکل دیگری از برابری و تعادل مواجه هستیم. شکل دیگری که نه از طریق حرکت همسان، مساوی و در عرض یکدیگر اضداد یعنی همان سحر و غروب، بلکه از طریق جایگزینی نسبی آنها به جای یکدیگر و جهت عمده شدن و جهت غیر عمده شدن آنها در زمان های متفاوت صورت می گیرد. 
بنابراین باید روشن باشد که تعادل صرفا در یگانگی یا موزونی مادی یا معنوی، کمی یا کیفی دو چیز خلاصه نمی شود، بلکه در عین حال به معنای آن موزونی ای است که از حرکات متضادی بر می خیزد که یکدیگر را در طی زمان کوتاه یا درازی تکمیل می کنند. این نوع برقراری تعادل که از طریق حرکات متضاد صورت می گیرد و وجوه متضاد جای یکدیگر را اشغال می کنند، شکل با ثبات تر، پایدارتر و با دوام تر است.
تعادل نسبی است
پس روشن است که هر چیزی از مادی تا معنوی گرفته می تواند با چیزی دیگر برابری هایی داشته باشد و در کفه سنجش که قرار می گیرد، از خود در مقایسه با چیز دیگر برابری هایی را بروز دهد و یا به تعادل هایی دست یابد.( و البته به این شرط که با امر متضاد خود در همگونی واقعی قرار گیرد).
اما تا جایی که زندگی شیء یا پدیده تداوم دارد، هر درجه ای از یگانگی ها، برابری ها و تعادل ها نمی تواند به درجه ی مطلق تکامل یابد و خواه تضادهای موجود و خواه تضادهایی را که میان آنها تعادل برقرار شده است، از بین ببرد.
این بدان معناست که اشیاء، پدیده ها و فرایندها می توانند در برخی نکات با هم برابر باشند و یا موزونی ای را شکل دهند و یا بیافرینند، اما این هرگز به این معنا نخواهد بود که در همه ی وجوه و نکات خویش با هم برابر هستند و یا حرکت موزون  دارند.
زمانی نیز که در نتیجه ی مبارزه نو علیه کهنه، پدیده ی کهنه ای از میان می رود و جای آن را شیء یا پدیده ی نوینی می گیرد، این پدیده ی نوین نیز تضادهایی جدید دارد و نیاز به تعادل های تازه ای در آن پیدا می شود.
از این رو تعادل یک امر نسبی است و در برقرار کردن آن پایانی وجود ندارد. تعادل در جنبه ای برقرار می شود، عدم تعادل تازه ای و در جنبه ای دیگر بروز می کند، تعادل هایی کلی ایجاد می شود، عدم تعادل های کلی تازه ای بروز می کند. تعادل های ایجاد شده ای به هم می خورد و بنابراین دوباره باید برقرار گردد. همچنان که گفته اند نمی توان دو انسان را یافت که از هر نظر مانند یکدیگر باشند، هیچ دو چیزی را در طبیعت، جامعه و ذهن انسان نمی توان یافت که مانند یکدیگر باشند و تضادی نداشته باشند. نیاز به برقراری تعادل همواره وجود خواهد داشت.
بنابراین تعادل نمی تواند مطلق باشد. چنانچه ما از تعادل مطلق صحبت کنیم، نفس نیاز به تعادل را نفی کرده ایم. تعادل( یاهماهنگی و تناسب) امری نسبی است، حال آنکه عدم تعادل، ناموزونی و تضاد مطلق است.
ادامه دارد.
م- دامون
آذر 1399
* یک شعر چینی به نقل از مائو تسه دون، آموزش خود را از نو بسازیم، منتخب آثار جلد سوم، ص 29-28)
 
یادداشت ها
1-   تا آنجا که به هم ریختگی و عدم تناسب، نه آگاهانه، بلکه همچون امری ناخواسته بروز کند، زیرا عموما نظمی یا تناسبی در بهم ریختگی آگاهانه نهفته است که ماهیت آن می تواند آشکار شود.
2-   البته آهنگ هایی هم وجود دارند که تناسب و موزونی ندارند. یادداشت شماره یک در این مورد نیز کمابیش صدق می کند. 
3-   در مورد ساعات شب و روز و یا تابستان ها و زمستان ها در کشورها و مکان های مختلف تعادل های نسبی متفاوتی وجود دارد. گاه این تعادل ها بین دو منطقه سردسیر و گرمسیر و شمال و جنوب است.