۱۳۹۹ آذر ۲۱, جمعه

درباره روز دانشجو(1)*

 

درباره روز دانشجو(1)*


16 آذر روز دانشجو بود و ظاهرا بدون رویداد برجسته و خاصی سپری شد. برخی دانشجویان سخنرانانی را که تعدادی از آنها از اصلاح طلبان حکومتی بودند، دعوت کردند و به طور مجازی مراسم این روز را پیش بردند. امر مضحک این بود که مشتی از مستبدین سیاسی و خیره سران پاسدار نیز برگزیده شده بودند تا برای دانشجویان سخنرانی کنند و مثلا روز دانشجو را ارج گذارند!
 نکته با اهمیت در مورد وضعیت جنبش دانشجویی ضعیف شدن و افت نسبی این جنبش است. بخشی از این افت به وجود کرونا، تعطیلی کلاس ها و عدم امکان گردهمایی دانشجویان و غیره بر می گردد و بنابراین تا حدودی ناخواسته است. از سوی دیگر، همه ی جنبش های اجتماعی شدت و ضعف و فراز و فرود دارند و افت یک جنبش در یک مبارزه رو به جلو و تکامل، آن هم در شرایطی که جنبش های دیگر از جمله جنبش کارگری تحرکات نسبی دارند،می تواند چندان غیر معقول نباشد و گاه حتی به عنوان دوران تجدید نیرو ارزیابی شود.
با این وجود، شرایط کنونی جنبش دانشجویی را نمی توان صرفا به این مسائل کلی که هر جنبشی شدت و ضعف و افت و خیز دارد، محدود کرد، گر چه حتی در مواری این چنین باید علل ضعف و یا افت آن و به طور کلی شرایط آن مشخص گردد.  باری جدا از این نکات، افت و یا شرایط ویژه ای که جنبش دانشجویی در آن به سر می برد، دلایل خاص خود را نیز دارد. پیش از این که به دلایل اشاره کنیم، نخست در مورد خصال ویژه جنبش دانشجویی صحبت می کنیم.
خصال ویژه جنبش دانشجویی
جنبش دانشجویی در کشوری که از یک سو زیر سلطه استبداد(شاهی یا دینی) است و از دیگر سو زیر سلطه امپریالیسم جهانخوار، و تا آن جا که به گونه ای کلی در مورد این جنبش صحبت می کنیم، دارای دو خصلت برجسته است که یکی خصلت ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه و دیگری خصلت ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه آن است.
نگاهی به رویدادهای مهم دانشجویی در ایران نشانگر این است که این جنبش دارای هر دو خصلت بالا بوده است. تنها گاه خصلت ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه آن عمده شده و گاه خصلت ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه آن.
جنبش دانشجویی از همان رویداد تاریخی برجسته نخستین خود یعنی 16 آذر1332خصلت برجسته ی ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه خود را نشان داد. این رویداد فوق العاده پس از کودتای امپریالیستی - ارتجاعی 28 مرداد32 و در اعتراض به ورود نیکسون به ایران شکل گرفت؛ یعنی یکی از سران کشوری که کودتای ضد ملی را علیه دولت ملی مصدق و جنبش دموکراتیک و استقلال طلبانه مردم ایران سازمان داده بود، و اینک برای سان دیدن از جانب نوکران خود، شاه حقیر و سران مزدور کودتاگر ارتش به سرکردگی فضل الله زاهدی و گرفتن جشن پیروزی به ایران آمده بود.
در عین حال خود این مبارزه، روی دیگری هم داشت که همانا رویه ی ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه آن بود؛ یعنی مبارزه علیه شاه و دم و دستگاه سلطنتی که با طرح ریزی های دستگاه های امنیتی آمریکا و انگلیس  روی کار آمده بود.
 به دستور سگ زنجیری امپریالیست ها یعنی شاه سابق که اینک مشتی مزدور نوکر صفت سلطنت طلب و شاه پرست( و از جمله دارودسته های منفور حکمتی و «کمونیسم کارگری» امپریالیستی) سنگ اش را به سینه می زنند، این جنبش به خون کشیده شد و سه مبارز دانشجو جان خود را از دست دادند.(1)
به طور کلی، تلاشی که از جانب مستبدین و مرتجعین سرمایه دار کمپرادور، خواه نوع شاهی و خواه نوع مذهبی آن و خواه از جانب انواع و اقسام رویزیونیست ها و ترتسکیست ها صورت گرفته است، نشان داده و می دهد که آنان تلاش می کنند که این خصلت ها را در این جنبش بکشند و جنبشی که ماهیتا انقلابی است، در بهترین حالت به یک مبارزه رفرمیستی و در بدترین حالت به بی تفاوتی سیاسی بکشانند.
اکنون به علل وضع فعلی این جنبش بپردازیم .
وجود استبداد مذهبی و سیاسی
شکی نیست که یکی از مهم ترین عوامل این افت وجود استبداد مذهبی و سیاسی حاکم و سرکوب همه جانبه و مداوم این جنبش به ویژه پس از سال 78 تا کنون بوده است.(2) این وضعی است که نه تنها در مورد جنبش دانشجویی صدق می کند، بلکه در مورد تمامی جنبش های موجود در ایران راست در می آید. جنبش کارگری، جنبش طبقات میانی، جنبش خلق ها و اقلیت های مذهبی زیر ستم، جنبش زنان، هنرمندان و ... تماما زیر شلاق استبداد به سر می برند. به واقع، هیچ جنبش و گروه و دسته ای نیست که زیر ستم استبداد حاکم و جمهوری اسلامی و حاکمان سرمایه داری که برده وار نوکر اقتصادی امپریالیسم هستند، نباشد.
گویا این امر می تواند ما را از تحلیل بیشتر قضیه بی نیاز کند. استبداد مذهبی حاکم است و همه و هر کس سرکوب می شود. مرتجعین و ستمگران تمامی منفذهای اعتراض و مبارزه را بسته اند و این امر را با سیاست های خاص برای هر جنبش و گروه ( مثلا برای دانشجویان، ستاره دار کردن و دیگر تمهیدات و نهایتا اخراج از دانشگاه و...) و نیز سیاست های عام( بازداشت، شکنجه، زندان، اعدام) که در مورد تمامی جنبش ها پیاده می شود، انجام داده اند و ظاهرا بر این مبناست  که حرکتی آن چنانی در جنبش دانشجویی صورت نمی گیرد. اما این تحلیل کافی نیست.
اغلب این سوی قضیه چنان بزرگ می شود که سوی های مهم تر قضیه که در شرایط کنونی اهمیتی به مراتب بیشتر دارند، از نظر فرو می افتد. در بسیاری کشورها، استبداد سیاسی وجود داشته است و با این وجود جنبش های جاری و از جمله دانشجویی راه خود را یافته و پیش رفته است، چرا در ایران نباید چنین شود؟
حساس بودن دانشجویان
چنان که می دانیم دانشجویان حساس ترین بخش جامعه هستند. حساس ترین را باید به دو معنا در نظر گرفت:
نخستین معنای مهم آن این است که دانشجویان نه تنها نسبت به آنچه در جامعه و در عرصه های گوناگون سیاسی و فرهنگی می گذرد بی تفاوت نیستند، بلکه عموما به گونه ای سریع واکنش نشان می دهند. بسیاری از رویدادها و مبارزات دانشجویی از 16 آذر 32 به این سو در ارتباط با این خصلت ویژه است. 18 تیر که نخست واکنشی بود نسبت به بسته شدن روزنامه سلام و سپس ابعادی گسترده پیدا کرد، واکنش به شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی به وسیله سپاه پاسداران و ... از این مواردند.
 حدو حدود این واکنش ها و نیز تند و تیز و یا کند بودن آنها نیز از یک سو به وضع درونی جنبش دانشجویی ربط می یابد و از سوی دیگر به وضع بیرونی.
 در مورد وضع بیرونی باید گفت که این مسأله هم به نیرو و دامنه استبداد حاکم و هم به سرکوب خاص جنبش دانشجویی مربوط است. اما در مورد وضع درونی: این امر اساسا وابسته به درجه وجود پیشروان و عناصر فعال انقلابی در این جنبش است. چنانچه در درون جنبش دانشجویی عناصر پیشرو و فعال دموکرات مبارز و انقلابی حضور داشته باشند و با رعایت تمامی شئون مخفی کاری که در شرایط استبداد و اختناق جزو الفبای مبارزه است و بدون آن ادامه کاری در هیچ جنبشی تامین نخواهد شد، جنبش خود را پیش ببرند، این امکان که ارتجاع حاکم بتواند از واکنش های آن ها در برابر رویدادهای اجتماعی و سیاسی جلوگیری کند و این جنبش را به اصطلاح به افت و تعطیلی بکشاند، بسیار کمتر می شود.
دومین معنای حساس بودن این است که باورها و مبارزات دانشجویی تجلی سیاسی باورها و مبارزات تمامی طبقات در جامعه است. آنها به گونه ای بازتاب دهنده ی نظرات احزاب سیاسی جریان های گوناگون طبقاتی هستند. از این رو، وضع آنها به گونه ای و تا حدودی به وضع این احزاب و سازمان های سیاسی وابسته است. می گوییم تا حدودی، زیرا خود احزاب و گروه ها و سازمان های سیاسی هر طبقه عموما نخست از درون جنبش دانشجویی و در شرایط اوج گیری های این جنبش به وجود می آیند و شکل می گیرند؛ و یا به عبارت دیگر خود دانشجویان هستند که نخستین هسته های مرکزی احزاب و سازمان های سیاسی را تشکیل می دهند.
با این وجود، تا جایی که بتوان بین جنبش دانشجویی به عنوان جنبشی مستقل و احزاب سیاسی بیرون از آن رابطه برقرار کرد، عموما این گونه است که هر گاه این احزاب و جریان ها دارای باورهای مستحکم و تحرک  سیاسی و مبارزاتی باشند، این امر در جنبش دانشجویی بازتاب یافته و این جنبش دارای تحرک و پویایی می گردد و به اوج می رسد. برعکس، هر گاه وضع این احزاب و جریان ها دچار گسستگی، پریشانی و مشکلات باشند، این وضع در جنبش دانشجویی بازتاب یافته و مبارزات آنها را دچار گسستگی، پریشانی و مشکلات می کند. این امر همچنین انحرافات موجود احزاب سیاسی را در بر می گیرد که می توانند تاثیرات مخربی به روی جنبش دانشجویی بگذارد.
 گفته شد تا جایی که بتوان رابطه برقرار کرد، زیرا جنبش دانشجویی در حالی که می تواند در تبعیت از حرکات احزاب سیاسی و به واسطه وجود عناصر آنها در راس گروه های دانشجویی واکنش نشان دهد، در عین حال جنبشی مستقل است و گاه فراز و فرودهای آن ربطی مستقیم به وضع احزاب سیاسی پیدا نمی کند. مثلا در طول سال های دهه ی هفتاد، احزاب سیاسی غیر حکومتی در ایران چندان فعال نبودند، با این همه، جنبش دانشجویی تحرکات ویژه خود را داشت.(3)
به این ترتیب، واکنش ویژه جنبش دانشجویی در قبال رویدادهای جاری در جامعه می تواند به عنوان واکنش مستقل جنبش دانشجویی در قبال آن حوادث، صرف نظر از تاثیر احزاب سیاسی بروز کند و یا می تواند بازتاب واکنشی نظرات و سیاست های احزابی باشد که در قبال آن رویدادها موضع گیری کرده اند و جنبش دانشجویی نیز به تبعیت از این جریان ها و احزاب موضع گیری کند.
نقش جریان های کمونیستی در جنبش دانشجویی
 ما در بالا از دو خصلت در جنبش دانشجویی صحبت کردیم. اکنون باید بیفزاییم که گر چه این درست است که جنبش دانشجویی یک جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی است و از نظر کمیت نیرو، جریان های کمونیستی در آن اقلیتی بیش نیستند و به اصطلاح از این نظر دست پایین را دارند، اما پیشروترین، پرتحرک ترین و تاثیر گذارترین بخش آن و در عین حال دارای توانایی برای رهبری آن  تا جایی که ما از جنبشی به عنوان جنبش دانشجویی صحبت می کنیم، همین بخش کمونیستی آن است.
از دیدگاه انقلاب در کشوری که ساخت اقتصادی آن یک سرمایه داری سر و دم بریده تک محصولی زیرسلطه ی امپریالیسم و خصلت عمده انقلاب آن، دموکراتیک وضدامپریالیستی باشد، هم چنان که از نظر تئوری، تاکتیک و استراتژی و سازمانی یک حزب کمونیستی واقعی طبقه کارگر باید رهبری انقلاب دمواتیک نوین ایران، انقلابی برای آزادی و استقلال ایران از دست امپریالیست ها و سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم را در دست گیرد و در نتیجه  تمامی جنبش های دموکراتیک  آزادی خواهانه و ضد امپریالیستی را رهبری کند، به همین سان در جنبش دانشجویی، همین بخش چپ کمونیستی و انقلابی آن است که باید رهبری جنبش دموکراتیک - انقلابی دانشجویی را در دست خود بگیرد و مبارزه آزادیخواهانه و ضد امپریالیستی آن را پیش برده و رهبری کند. از سوی دیگر، همین بخش دانشجویان کمونیست هستند که باید در هموار کردن راه مبارزه درون دانشگاه ها و نیز در سطح جامعه برای پیشبرد انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی نقش مؤثر داشته باشند.
 به همین دلیل هر گاه حزب کمونیستی طبقه کارگر وجود نداشته و جنبش کمونیستی در بیرون ضعیف و شکننده شده باشد، این امر درون جنبش دانشجویی بازتاب یافته و از شدت و حدت مبارزه این جنبش کاسته شده است و یا این جنبش آن چنان که می تواند و باید باشد، نیست.
نگاهی به وضع احزاب و سازمان های مخالف جمهوری اسلامی نشان از وضع نا به سامان آن ها دارد. وضع احزاب و سازمان هایی که ادعای چپ را دارند اما اکثریت آنها مشتی شبه چپ بیش نیستند، بدتر و مخرب تر از همه است.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آذر 99
·       این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.
یادداشت ها
1-    آنچه که در مورد این رویداد تاریخی توجه را جلب می کند، رویه ی سرمایه داران وابسته ی شاه پرست و سلطنت طلب خارج از کشور و ساواکی های قدیمی است. گر چه این ها همواره تلاش کرده و می کنند تا به کمک شبه چپ های خود فروخته و دارودسته های مرتجع و امپریالیسم پرست ترتسکیستی- حکمتی به شکل های گوناگون تاریخ را جعل کنند، اما 16 آذر 32 از مواردی است که نتوانسته اند. یعنی نه توانسته اند از گردن شاه سابق و رژیم وی بردارند و  نه مثلا خود را علیه جریان های مذهبی نشان دهند. شاه سابق و کاشانی سردسته ی آخوندهای آن زمان که یار گرمابه و گلستان یکدیگر شده بودند، هر دو در این کودتای آمریکایی نقش داشتند. آنها دست در دست یکدیگر سرکوب جنبش دانشجویی را پیش بردند و آن را در 16 آذر 32 به خون کشیدند. نکته مهم در مورد این تبلیغات مسموم و دروغین، این است که همچنان که شاه از بسیاری از آخوندها و عوامل مذهبی در جهت مقاصد خود در سرکوب دانشجویان و جنبش انقلابی کمونیستی و دموکراتیک استفاده کرد، آخوندها نیز از ساواکی های منحوس و سران خود فروخته ی ارتش در سرکوب انقلاب 57 در سال های پس از انقلاب و نیز پس از آن برای مقابله با مبارزات اجتماعی و سیاسی به شکل احسن استفاده کردند. در مورد دارودسته های ترتسکیست سلطنت طلب از قماش کمونیسم کارگری و  دیگر دارودسته های حکمتی باید بگوییم که این ها خواهان درز گرفتن علل این رویداد و عاملین این سرکوب هستند. این است که صحبتی از این رویداد نمی کنند و یا اگر می کنند به آنچه ویژگی عمده این رویداد است، اشاره نمی کنند.
2-    پیش از سرکوب 18 تیر 78 وحشیانه ترین یورش و تهاجم حکومت مرتجع به جنبش دانشجویی، انقلاب کذایی فرهنگی 58 اردیبهشت می باشد.
3-   البته فعالیت ها و واکنش های دفتر تحکیم وحدت تا حدودی به تبعیت از جریان های اصلاح طلب حکومتی صورت می گرفت، اما نه سیاست های این دفتر صرفا در چارچوب سیاست های اصلاح طلبان حکومتی باقی ماند و نه فعالیت های دانشجویان به این دفتر محدود شد. طرح شعار «عبور از خاتمی» که در گیرودار همان چهار سال نخستین رییس جمهوری وی مطرح شد از جمله فرازهای مهم این گسستگی بود. از سوی دیگر در تداوم فعالیت های دانشجویی هم دفتر تحکیم وحدت دچار انشعابات پی درپی و ریزش های مدام شد و هم گروه ها و دسته های دانشجویی نو به وجود آمد. گروه هایی که اساسا در چارچوب سیاست ها و فعالیت های احزاب اصلاح طلب حکومتی نبودند.
 
 
 
 

۱۳۹۹ آذر ۱۹, چهارشنبه

درباره شناخت* بخش نخست ماتریالیسم تاریخی انسان و طبیعت

 

  درباره شناخت* 

بخش نخست  

ماتریالیسم تاریخی 

انسان و طبیعت

1-   انسان جزیی از طبیعت یا جهان مادی است. طبیعت در مسیر تاریخ خود به گونه ای پیوسته تکامل یافته، اجزاء آن نوسازی شده و به مرور و در دل تحولات بی شمار کیفیات نوین از خود بروز داده است. پیدایش گیاهان و موجودات زنده ثمرات تغییرات و دگرگونی های بی شمار طبیعت است. انسان نیز از درون این موجودات زنده و تکامل بی وقفه ی آنها ظهورکرده است. ذهن انسان یکی از عالی ترین محصولات تکامل طبیعت است. تکامل طبیعت بی پایان است.

2-   انسان به گونه ای اجتماعی زیست می کند. اجتماع انسانی از دل طبیعت بر آمده و نیازهای خود را از آن تآمین کرده است.

3-   انسان در آغاز پیدایش خود رابطه ای برابر با طبیعت نداشت، بلکه زیر سلطه ی نیروها و قوانین ضروری آن به سر می برد و قادر نبود جز به سختی و جدال راه بقاء خویش را در دل طبیعت بگشاید. از یک سو او نمی توانست از زیر قوانین جبری طبیعت بگریزد و از سوی دیگر کور به سر بردن در این قوانین برای او به منزله مرگ و نابودی بود.

4-   انسان به مرور زمان توانست راه بقاء و زندگی خویش را از دل تضاد خویش با قوانین طبیعت و شناخت این قوانین بگشاید.

5-   پس رابطه محصول طبیعت با خود طبیعت رابطه ای دوگانه و متضاد می گردد. از یک سو انسان مجبور است برای رفع احتیاجات نخستین خود یعنی خوردن و پوشاک و مسکن، طبیعت موجود را دگرگون کند و اجزاء آن را به شیوه ی دلخواه برای تداوم زندگی و تکوین خویش درآورد، و از سوی دیگر، انسان همواره مجبور بوده است برای بقاء زندگی اش با مشکلات و سختی هایی که وجود آنها، وی را نیز در خطر نابودی قرارمی داده بجنگد. زلزله، طوفان، صاعقه، سیل، آتشفشان و ...تغییراتی درون نیروهای طبیعت هستند که انسان همواره  ناچار بوده با آن ها ستیزکند. این تحریکات طبیعت هربار که رخ داده اند، بخش هائی از اجتماعات انسانی را نابود کرده اند. انسان می بایست راهی برای مهار کردن این نیروها و یا راهی برای ایمن نگه داشتن خویش درمقابل این نیروها ابداع کند.

6-   انسان در روند تهیه خوراک و پوشاک و مسکن نه تنها از طبیعت بهره برداری کرده بلکه طبیعت را دگرگون کرده است؛ در آن گذاشته و برداشته است.

7-   دگرگون کردن طبیعت  از جانب انسان تنها بازسازی ساده و تکراری نبوده است، بلکه انسان توانسته  از جوانب گوناگون طبیعت را از نو بیافریند و این نه تنها در جهت نیازهای خویش، بلکه در جهت تکوین و تکامل خود طبیعت نیز بوده است. انسان همچون عضوی از طبیعت بر روی اجزاء دیگر تأثیری کمی و کیفی گذاشته و در تکوین ارگانیسمی که خود به آن تعلق داشته، سهم و نقش ویژه ای ایفا کرده است.

یادداشت یک: ما در اینجا وارد نقد این نکته که چگونه روابط تولیدی سرمایه داری طبیعت را تخریب کرده و محیط زیست انسان را به نابودی سوق داده است، نمی شویم.

انسان و ابزار

1-    دگرگون کردن طبیعت به وسیله انسان به وسیله کار و تولید صورت گرفته است. کار و تولید درعین حال بازسازی و بازتولید خودانسان بوده است

2-    فرایند کار و تولید، انسان را از موجودی که از طبیعت شناختی نداشت و اسیر نیروها و زیر سلطه قوانین آن  به سر می برد و او به گونه ای کور با آنها برخورد می کرد، به موجودی تبدیل کرد که تا حدودی نیروها و قوانین طبیعت را می شناخت و می توانست از زیر سلطه ی نیروهای طبیعت رها گشته و آزادی نسبی در برابر طبیعت کسب کند.

3-   وجود اجتماع انسانی به کار و فرایندهای تولیدی وابسته است؛ بدون کار و تولید، اجتماع انسانی دوام نمی آورد. کار و تولید از طریق ابزار و وسائل ساخته انسان به روی طبیعت صورت می گیرد.

4-   برای دگرگون کردن طبیعت منطبق با نیازهای خویش، انسان از ابزار بهره جسته است.  انسان ها به مدد ابزار و وسائل کار، تولید مادی خود را سامان داده اند و توانسته اند رابطه خویش را با طبیعت به وسیله آنها تنظیم کرده و از بقا خویش دفاع کنند.

5-   به این ترتیب دو عنصری که در تغییر دادن طبیعت نقش دارند یکی خود انسان یعنی نیروها و توانایی های فیزیکی و فکری وی است و دیگر ابزاری که خود می سازد و به یاری آن نیرو و توانایی فیزیکی خود را در تغییر طبیعت ارتقاء می دهد. به بیان ساده تر ابزار همان امکانات و نیروهای درونی انسان است که به یاری عوامل طبیعت، بیرونی شده و با گرفتن شکلی مادی به خود، امکانات  و نیروهای انسان را برای دگرگون کردن طبیعت منطبق با نیازهای خویش افزایش داده است. این دو عنصر به روی هم نیروهای مولدهستند.

مناسبات تولید

1-   رابطه ای که انسان ضمن کار و تولید با طبیعت برقرار کرده است درعین حال و درون خود انسان ها رابطه ای را نیز موجب گشته است یابه عبارت دیگر برای برقراری رابطه با طبیعت و کار و تولید انسان ها نیازمند این بوده اند که رابطه ای معین را میان خود سامان دهند و به مدد این رابطه میان خود، آن رابطه میان خود و طبیعت را پیش ببرند و تکامل بخشند.

2-    پس رابطه و مناسبات میان اجتماع انسان ها با طبیعت از طریق رابطه اجتماعی میان خود انسان ها طی کار و تولید صورت گرفته است.  این روابط را روابط تولیدی می خوانند.

3-    در دل دو سوی این روابط، یعنی رابطه میان انسان با طبیعت و رابطه میان انسان ها است که انسان ها از یک سو خود و ابزار خود را در رابطه با طبیعت و از سوی دیگر روابط  درون اجتماع خود را تکامل بخشیده اند.

4-    چون رابطه میان انسان با طبیعت مشتمل بر دو عنصر انسان و ابزار می باشد، اساسی ترین بازتاب آن درون رابطه انسان ها در اجتماع، شکل رابطه بین انسان و ابزار را می باید. بنابراین مهم ترین بخش روابط تولیدی مشتمل بر رابطه میان انسان ها  و ابزارهای تولید است. این رابطه چگونگی مالکیت ابزار و وسائل تولید است. یعنی این که مالکیت ابزار و وسائلی که انسان آنها را در دگرگون کردن طبیعت و برای رفع نیازهای خویش برای بقاء به کار می رود در اختیار کیست. فردی است، جمعی است و... به این ترتیب، مالکیت ابزار و وسائل تولید، یعنی شکل رابطه ی درونی میان انسان ها ضمن کار و تولید و شیوه بهره وری از ثمرات تولید، اساسی ترین وجه روابط تولیدی است.

5-    به جز رابطه مالکیت  بین انسان با ابزار، رابطه ی درونی میان انسان ها دو وجه مهم دیگر دارد. نخست این که جایگاه و موقعیت افراد در تولید چگونه است؛ فرمان دهی است یا فرمانبرداری. بر مبنای همکاری دوستانه و صمیمانه است یا بر مبنای دستور و آمرانه. رابطه ی دوم این است که ثمرات کار و تولید چگونه توزیع می شود. آیا این گونه است که در نفس خود برابری های معینی را حمل می کند و یا خیر بر نابرابری های واقعی استوار است.

یادداشت یک - در مورد برابری باید بگوییم توزیع در شکل صوری خود می تواند نابرابر باشد، اما نفس درونی آن برابر باشد. یعنی انسانی که توانایی های وی برای کار کمتر از دیگری است همچنان که دیگری که توانایی هایی معمولی دارد می تواند به اندازه نیازهای خود از ثمرات کار و تولید بهره مند گردد وی نیز به اندازهای نیازهای خود از توزیع ثمرات کار و تولید بهره مند شود. این نابرابری ظاهری تغییری اساسی در نفس برابری موجود میان انسان ها ایجاد نمی کند.  

6-   گفته شد که اساسی ترین رابطه تولیدی انسان ها این است که چه کسانی مالکیت وسائل یا ابزار تولید را دارا هستند. آیا این ابزار وادوات به همه انسان ها تعلق دارند یابه کسی یا کسانی از میان آنها متعلق است. دو شکل مالکیت وجود دارد. یکی مالکیت حقوقی و دیگری مالکیت واقعی. این دو مالکیت باید توامان وجود داشته باشد. چنانچه مالکیت حقوقی وجود داشته باشد، اما مالکیت واقعی یعنی مالکیت عملی وجود نداشته باشد، چنان مالکیت حقوقی به یک مالکیت صوری تبدیل خواهد شد. چنانچه مالکیت واقعی وجود داشته باشد اما مالکیت حقوقی وجود نداشته باشد، یا ثمرات آن به آن که مالکیت واقعی را دارد تعلق نخواهد گرفت و یا آن مالکیت شکل مالکیتی تثبیت نشده، یا ثباتی نسبی نیافته و بر طبق شرایط و وضعیت جاری «غیرقانونی» را خواهد داشت و بر طبق آن قوانین می تواند سلب گردد.

دو نوع مناسبات تولیدی

1-    دو نوع رابطه با ابزار تولید، دو نوع مالکیت بر ابزار و وسائل تولید در سراسر تاریخ بشر به چشم می خورد:

یکم این که مالکیت ابزار تولید به اقلیتی از انسان ها تعلق داشته است. این امر موجب شکل گیری جوامع  طبقاتی گردید. روابط تولید برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری درشکل های گوناگون و ویژه شان جوامعی بوده وهستند که مالکیت ابزار در دستان برده داران، فئودال ها و سرمایه داران بوده است. جوامع اشتراکی اولیه و سوسیالیستی متأخر)( شوروی تا 1957 یعنی سال کودتای خروشچف و چین تا سال 1976 سال کودتای تنگ سیائوپینگ. کشورهای دیگر نیز تا زمان قدرت گرفتن رویزیونیست ها) جوامعی بوده اند که مالکیت ابزار تولید به همه و یا اکثریت انسان ها تعلق داشته است.

2-   دو نوع رابطه ، دو نوع شکل پیوند میان انسان ها درسراسر تاریخ بشر به چشم می خورد:

یکم این که این رابطه همکاری دوستانه و یاورانه میان انسان ها بوده است و انسان ها ضمن کار و تولید به یکدیگر مساعدت و یاری می کرده اند و حکم رهبری و رهبری شونده بر مبنای درایت فکری و تجربه عملی استوار بوده است. جوامع اشتراکی اولیه و جوامع سوسیالیستی متأخر از این جوامع اند. و دوم این که این رابطه مبتنی برهمکاری نبوده و بر مبنای تحکم و اجبار از جانب اقلیت و مطیع و به فرمان بودن اکثریت استوار بوده است. جوامع طبقاتی برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری از این جمله اند.

3-    دونوع بهره بردن از ثمرات کار یا نحوه توزیع ثروت تولید شده در تاریخ مشاهده می شود. یکی این که ثمرات و بهره های کاربه همه انسان ها تعلق داشته باشد. جوامع کمونیستی اولیه و سوسیالیستی متأخر از این جمله اند و دیگر این که ثمرات کار به اقلیتی ناچیزی تعلق داشته و اکثریت از ثمرات کار و تولید فقط  بهر زندگانی بخورونمیر بهره برده اند.

یادداشت یک - اگر مالکیت وسائل تولید به اقلیتی از انسان ها یعنی به طبقات حاکم اختصاص داشته باشد، رابطه کاری میان انسان ها شکل تحکم و تحمیل و اجبار را به خود خواهد گرفت و توزیع ثمرات کار به اقلیت ممتاز برده دار، مالک فئودال و یا سرمایه دار تعلق خواهد یافت. مناسبات تولید در چنین جوامعی بهره بردن انسانی از انسان دیگر، استثمار انسان توسط انسان یا استثمار طبقاتی خواهد بود.

برعکس، اگرمالکیت وسائل تولید به همه انسان ها هم به طور حقوقی وهم به طور عملی و واقعی تعلق داشته باشد، نحوه ی رابطه درونی میان انسان ها همکاری صمیمانه و تعاون خواهد بود و ثمرات بهره وری نیز به طور واقعی و به گونه ای مناسب میان انسان ها توزیع خواهد شد. جامعه کمونیستی، چنین جامعه ای خواهد بود.

ادامه دارد.

م- دامون

           آذر99

*مقالاتی که زیر نام بالا در وبلاگ گذاشته خواهد شد حدود سال ها 1380 نگارش یافته اند و تا حدودی در آنها تجدید نظر شده است.   

۱۳۹۹ آذر ۱۵, شنبه

درباره مائوئیسم(10) مائو و تئوری متافیزیکی«تعادل»(بخش نخست)


درباره مائوئیسم(10)

مائو و تئوری متافیزیکی«تعادل»(بخش نخست)

«نئی رسته بر بالای دیوار: گران سر، ناتوان ساقه و نازک ریشه؛

نهال خیزرانی بر کوهسار: نوک تیز، ستبر پوست و میان تهی»*

    مائو تسه دون می گوید:«هیچ چیزی در جهان مطلقاً موزون رشد و تکامل نمی یابد، از این رو ما باید با تئوری رشد و تکامل موزون یا با تئوری تعادل مبارزه کنیم».( درباره تضاد، منتخب آثار، جلد نخست، ص510)
 تئوری رشد و تکامل موزون یا تئوری تعادل چه می گوید و چرا مائو بر این است که ما باید با آن مبارزه کنیم؟ برای درک این موضوع ما باید اندکی در مفهوم «تعادل» و مسائل آن کند وکاو کنیم.
تعادل یعنی چه؟
تعادل، تناسب، توازن، هماهنگی، یک دستی، انطباق یعنی برابری حرکت میان دو چیز متضاد. یعنی تجانس داشتن و یا در ردیفی یگانه بودن حرکت دو جزء متضاد یک شیء یا پدیده واحد و یا در مفهومی گسترده تر میان اجزاء اشیاء و پدیده های مرکب و دارای وجوه متضاد.
بنابراین، تعادل به عنوان یک مفهوم، نخست در خود وجود دو امر را مفروض می دارد که تساوی حرکت باید میان آن ها برقرار گردد. از این روی، تعادل نمی تواند تنها یک جنبه یا یک چیز را در بر بگیرد، بلکه حتما بین دو جنبه یا دو چیز است. دو امری که می توانند از هر گونه ای باشند: از دو شیء مادی گرفته تا دو پدیده ی عینی اجتماعی و یا دو امر مربوط به ذهن و روان و اندیشه مانند دو احساس، دو گرایش و یا دو دیدگاه مخالف.
تعادل در مقابل تضاد
در مقابل تعادل، نبود تعادل و نبود موزونی یعنی تضاد قرار دارد. ناموزونی و تضاد یعنی فقدان هماهنگی، تجانس و تناسب( و یا به هم ریختگی، با یکدیگر جور نشدن و یا به یکدیگر نخوردن)(1) میان دو جنبه و یا اجزاء یک پدیده در تکامل اشیاء و پدیده ها.
بر این مبنا، تعادل در عین حال امر عدم تساوی، اختلاف و تضاد را مفروض می دارد. زیرا در صورتی که عدم تساوی، اختلاف و تضادی وجود نداشته باشد، آن گاه این پرسش پیش می آید که تعادل قرار است بین چه چیزهای دو جنبه برقرار شود؟  
تعادل یعنی آن برابری، انسجام و یا تنظیم شدنی که بین این دو جنبه یا دو چیز و دو امر متضاد و یا وجوه متضاد برقرار می شود؛ و حرکت و تکامل آنها به عنوان حرکت هایی جداگانه در عین همین برابری ادامه می یابد.
به این ترتیب، تعادل به معنای برابری در حرکت، تغییر، تحول و تکامل یک شی یا پدیده است. تحول و تکامل برابر، همان حرکت و تغییر موزون است. در تکامل موزون، حرکت یک جنبه از تضاد باید با جنبه دیگر در هماهنگی و تناسب تداوم یابد. تعادل به معنای موزونی در حرکت، تغییر، تحول و تکامل یک شیء یا پدیده است.
برخی نمونه ها برای تعادل
پس تعادل یعنی گونه ای برابری و یا موزونی بین دو چیز که با یکدیگر در تضاد به سر می برند. همچون ترازوی سنتی که ما اگر سنگی یا چیزی را که مقدار یا کمیت معینی است در یک سوی آن به عنوان مبنا قرار دهیم، باید مقدار و یا کمیت سوی مقابل را آن قدر کم یا زیاد کنیم تا با آن سنگ یا چیزی که مبنا است برابر شود و تعادلی میان دو کفه ترازو برقرار گردد. در اینجا نوعی برابری یا تعادل بین دو چیز برقرار می گردد به گونه ای که هیچ کدام وزنی سنگین تر از دیگری ندارند. هر دو مساوی و در تعیین کردن یک دیگر برابر هستند. باید اشاره کرد که در مثال ما برابری و تعادل تنها از نظر وزن بین دو چیز پدید می آید. یعنی یک سو سنگ است با کیفیات ویژه و در دیگری مثلا مقداری برنج، قند یا میوه ای.
شکل دیگری از تعادل را میان گردهمایی امور متضاد و سو گیری آنها در جهت هدفی یگانه می بینیم . برای نمونه در موسیقی یک آهنگ موزون را آلات و ادواتی شکل می دهند که خواه از نظر شکل مادی و خواه از نظر چگونگی صدا با یکدیگر تجانس همه جانبه ندارند و گاه از بسیاری جنبه ها ضد یکدیگرند. با این وجود از تنظیم حرکات متضاد آنها و بهم آیی آنها با یکدیگر بر مبنای یک برنامه و هدف از پیش تعیین شده که نقش معینی به آنها در یک کل می دهد، می توان آهنگی موزون ساخت.(2)
 نمونه ای دیگر: دو دوست می توانند از جهت برخی خصوصیات روانی و شخصیت فردی شان با یکدیگر همانندی هایی داشته باشند؛ و نیز می توانند برخی تضادها را میان یکدیگر در این زمینه ها از میان بردارند و به یکدیگر نزدیک تر و با هم جورتر و هماهنگ تر شوند. هر چه که این یگانگی های روانی بیشتر گردد و خلق و خوی آنها به هم نزدیک تر شود و یا یکدیگر را بهتر بفهمند و درک کنند، تجانس، هماهنگی و یگانگی ژرف تر، پیچیده تر و غنی تری بین آنها به وجود می آید.
و یا در طبیعت موجودات متضادی از جامد گرفته تا زنده و جاندار وجود دارند که هر کدام برای خود سازی می زنند، اما از حرکات مجموع این ها و در کنش و واکنش و تکمیل کردن یکدیگر در زمینه های گوناگون است که تعادل و موزونی در طبیعت و تکامل آن شکل می گیرد .
تعادل گسترش یابنده است
نمونه های بالا نشان می دهد که تعادل و برابری می تواند نه تنها از یک جنبه و یا در یک زمینه، بلکه از جنبه ها و در زمینه های گوناگون و میان حرکت، نیرو، توانایی، گرایش، کمیت و کیفیت، شکل و محتوا، عقل و احساس، در یک شیء یا پدیده، بین دو شیء یا پدیده مختلف و یا بین اشیاء و پدیده های گوناگون به وجود آید.هر چه این جنبه ها بیشتر و گسترده تر شوند، هر چه تعادل و موزونی بین امور متضادتر و در زمینه های گوناگون تری صورت بگیرد، امر تعادل و موزونی مرکب تر و تکامل یافته تر خواهد بود.
شکل های متفاوت تعادل
تعادل دو شکل اصلی دارد: هم زمان و در زمان
برابری نسبی هم زمان
شکل نخست  بدین گونه است که دو چیز متضاد در امور معینی در آن واحد در برابری و همسانی با یکدیگر قرار می گیرند و در تساوی با یکدیگر و با هم حرکت می کنند. این تعادل و برابری نسبی در زمان معین یا هم زمان است.
نمونه روز و شب می تواند نمونه خوبی باشد. در طی شبانه روز ما ساعات و دقایقی داریم که نه روز است و نه شب. مانند سحر که شب دارد به روز تبدیل می شود و یاغروب که روز دارد به شب تبدیل می شود. در این دقایق نه می توان گفت روز است و نه می توان گفت شب است و می توان گفت هم روز است و هم شب است.
همچنین است زمانی که فردی در حال خنده می گرید و یا در حال گریه می خندد و تساوی آن چنانی بین خنده و گریه پدید می آید که روشن نیست می خندد یا می گرید.
این ها گونه ای از تساوی عمل اضداد و یا تعادل میان آنهاست که موقتی، ناپایدار و گذرا است.
برابری از طریق جایگزین شدن در زمان های گوناگون
 اما تعادل تنها به این شکل یعنی تساوی از طریق برابری هم زمان حرکت ها نیست، بلکه از طریق تضاد، یعنی نابرابری در زمان حرکت ها نیز هست.
این به این معناست که در هر زمان، هر مرحله، هر دوره و هر فرایند یکی از دو جهت تضاد، عمده می شود و تا زمانی که پروسه مورد بحث برقرار است و تضاد مزبور جزیی از تضادهای به حرکت درآورنده آن فرایند است، این روند ادامه می یابد. نتیجه این است که برابری آن ها جدا از هم زمانی، می تواند در زمان یعنی از طریق نوسان و جایگزینی یکی به جای دیگری نیز صورت می گیرد.
به نمونه خود باز گردیم . فرض را بر این می گذاریم که شبانه روز به دو قسمت دوازه ساعتی تقسیم شود. از این دو قسمت،  دو ساعت تبدیل شب به روز در سحر و دو ساعت تبدیل روز به شب در غروب به تساوی بین آنها تقسیم می شود و می ماند دو ده ساعت دیگر. از این دو ده ساعت، ده ساعت برای روز و ده ساعت برای شب می ماند و به این ترتیب بیست و چهار ساعت شبانه روز عادلانه بین آنها تقسیم می شود. ده ساعت مال روز است، زیرا روز مسلط است و ده ساعت مال شب برای این که شب مسلط است.
این تبدیل در نتیجه مبارزه اضداد روز و شب با یکدیگر حاصل می شود. در شرایط معین نیروی روز بیشتر شده و بر شب غالب می گردد و در شرایط معین دیگر نیروی شب بر روز پیروز شده و روز به شب تبدیل می گردد. به این ترتیب در کل یک شبانه روز چهل درصد از آن روز و چهل درصد از آن شب و بیست درصد باقی مانده به هر دو با هم تعلق دارد.(3)
در اینجا و در مجموع با شکل دیگری از برابری و تعادل مواجه هستیم. شکل دیگری که نه از طریق حرکت همسان، مساوی و در عرض یکدیگر اضداد یعنی همان سحر و غروب، بلکه از طریق جایگزینی نسبی آنها به جای یکدیگر و جهت عمده شدن و جهت غیر عمده شدن آنها در زمان های متفاوت صورت می گیرد. 
بنابراین باید روشن باشد که تعادل صرفا در یگانگی یا موزونی مادی یا معنوی، کمی یا کیفی دو چیز خلاصه نمی شود، بلکه در عین حال به معنای آن موزونی ای است که از حرکات متضادی بر می خیزد که یکدیگر را در طی زمان کوتاه یا درازی تکمیل می کنند. این نوع برقراری تعادل که از طریق حرکات متضاد صورت می گیرد و وجوه متضاد جای یکدیگر را اشغال می کنند، شکل با ثبات تر، پایدارتر و با دوام تر است.
تعادل نسبی است
پس روشن است که هر چیزی از مادی تا معنوی گرفته می تواند با چیزی دیگر برابری هایی داشته باشد و در کفه سنجش که قرار می گیرد، از خود در مقایسه با چیز دیگر برابری هایی را بروز دهد و یا به تعادل هایی دست یابد.( و البته به این شرط که با امر متضاد خود در همگونی واقعی قرار گیرد).
اما تا جایی که زندگی شیء یا پدیده تداوم دارد، هر درجه ای از یگانگی ها، برابری ها و تعادل ها نمی تواند به درجه ی مطلق تکامل یابد و خواه تضادهای موجود و خواه تضادهایی را که میان آنها تعادل برقرار شده است، از بین ببرد.
این بدان معناست که اشیاء، پدیده ها و فرایندها می توانند در برخی نکات با هم برابر باشند و یا موزونی ای را شکل دهند و یا بیافرینند، اما این هرگز به این معنا نخواهد بود که در همه ی وجوه و نکات خویش با هم برابر هستند و یا حرکت موزون  دارند.
زمانی نیز که در نتیجه ی مبارزه نو علیه کهنه، پدیده ی کهنه ای از میان می رود و جای آن را شیء یا پدیده ی نوینی می گیرد، این پدیده ی نوین نیز تضادهایی جدید دارد و نیاز به تعادل های تازه ای در آن پیدا می شود.
از این رو تعادل یک امر نسبی است و در برقرار کردن آن پایانی وجود ندارد. تعادل در جنبه ای برقرار می شود، عدم تعادل تازه ای و در جنبه ای دیگر بروز می کند، تعادل هایی کلی ایجاد می شود، عدم تعادل های کلی تازه ای بروز می کند. تعادل های ایجاد شده ای به هم می خورد و بنابراین دوباره باید برقرار گردد. همچنان که گفته اند نمی توان دو انسان را یافت که از هر نظر مانند یکدیگر باشند، هیچ دو چیزی را در طبیعت، جامعه و ذهن انسان نمی توان یافت که مانند یکدیگر باشند و تضادی نداشته باشند. نیاز به برقراری تعادل همواره وجود خواهد داشت.
بنابراین تعادل نمی تواند مطلق باشد. چنانچه ما از تعادل مطلق صحبت کنیم، نفس نیاز به تعادل را نفی کرده ایم. تعادل( یاهماهنگی و تناسب) امری نسبی است، حال آنکه عدم تعادل، ناموزونی و تضاد مطلق است.
ادامه دارد.
م- دامون
آذر 1399
* یک شعر چینی به نقل از مائو تسه دون، آموزش خود را از نو بسازیم، منتخب آثار جلد سوم، ص 29-28)
 
یادداشت ها
1-   تا آنجا که به هم ریختگی و عدم تناسب، نه آگاهانه، بلکه همچون امری ناخواسته بروز کند، زیرا عموما نظمی یا تناسبی در بهم ریختگی آگاهانه نهفته است که ماهیت آن می تواند آشکار شود.
2-   البته آهنگ هایی هم وجود دارند که تناسب و موزونی ندارند. یادداشت شماره یک در این مورد نیز کمابیش صدق می کند. 
3-   در مورد ساعات شب و روز و یا تابستان ها و زمستان ها در کشورها و مکان های مختلف تعادل های نسبی متفاوتی وجود دارد. گاه این تعادل ها بین دو منطقه سردسیر و گرمسیر و شمال و جنوب است.   

۱۳۹۹ آذر ۹, یکشنبه

ترور فخری زاده و تنگناهای حکام مرتجع

  ترور فخری زاده و تنگناهای حکام مرتجع 
 
روز جمعه 7 آذرماه 1399محسن فخری زاده یکی دیگر از مهره های سپاه پاسداران و از روسای رده بالای پروژه ی هسته ای و اتمی سازی ایران ترور شد. به نظر می رسد که این ترور در راستای تضادهایی صورت گرفته باشد که بین امپریالیسم امریکا و نوچه ی منطقه ای اش اسرائیل از یک سو و حکومت مستبد و مرتجع خامنه ای و پاسداران اش  از سوی دیگر وجود دارد. تضادهایی با تاریخی کمابیش همپای تاریخ جمهوری اسلامی که گاه افت می کند و گاه اوج می گیرد.
 پیش از این ترورو در همین سال جاری اقدامات تعرضی مهمی از جانب آمریکا و اسرائیل علیه خامنه ای و سپاه پاسداران صورت گرفت که مهم ترین آنها ترور قاسم سلیمانی رهبر سپاه قدس در کشورعراق، انفجار در تأسیسات هسته ای نطنز و ترور فرد شماره دو القاعده در تهران بوده است. و اینها به جز حملات گاه و بیگاه اسرائیل- از جمله در هفته ی منتهی به این ترور- به مواضع و پایگاه های سپاه پاسداران در سوریه است.
 در مقابل، حکومت خامنه ای و پاسداران اش نیز عملیاتی مستقیم صورت داده اند که مهم ترین آنها شلیک به پایگاه آمریکایی الاسد در عراق بوده است که در پی ترور سلیمانی و به عنوان« انتقام» او صورت گرفت. عملیاتی که برنامه آن پیش از آن اجرا به دولت آمریکا اطلاع داده شده بود و اینک از زبان حتی شریعتمداری که زبان خامنه ای است نیز در می آید که در آن عملیات« ملاحظاتی» را رعایت کرده اند.(1)    
حفره های دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی خامنه ای
 نخستین نکته ای که از این ترور و ترورهای همانند و نیز خرابکاری در تأسیسات نطنز بر می آید، ضعف مفرط سازمان های اطلاعاتی خامنه ای و حفره ها و شکاف های بزرگ در آنهاست.
اغلب تلاش می شود که این ضعف ها و شکاف  های امنیتی به گردن دولت روحانی و وزارت اطلاعات وی انداخته شود و آنها مورد بازخواست قرار گیرند.
 اما اولا، وزارت اطلاعات ایران اساسا در دست رهبری است و وزیر آن به وسیله وی تعیین می شود و برنامه ریزی ها و پروژه های اصلی آن به وسیله  دفتر رهبری صورت می گیرد؛ و دوما سازمان اطلاعات اصلی و مهم در ایران سازمان حفاظت اطلاعات سپاه است که طی ده ی هشتاد دامنه ای گسترده تر پیدا کرد و به مرور بیشتر امور امنیتی داخلی و خارجی حکومت را در دست گرفت.
البته قرار گرفتن بخشی از مهم ترین برنامه های اطلاعاتی و امنیتی و اجرا کردن آنها به وسیله این سازمان که از جانب خود دفتر رهبری و سپاه پاسداران صورت گرفت، جدا از این که همراه بود با در دست گرفتن بخش مهمی از پروژه های اقتصادی به وسیله سپاه پاسداران و مرتبط با آن و بنابراین پنهان کاری های لازم برای آن، بخشا برای این هم بود که اگر جزیی نفوذی از جانب اصلاح طلبان و نیروهای محافظه کار میانه در وزارت اطلاعات به وجود آمده (به ویژه پس از افشای قتل های زنجیره ای وزارت اطلاعات و کشتن مبارزین و آزادی خواهان)، این نفوذ خنثی گردد و به این وسیله به ویژه رویارویی با رهبران و مبارزین جنبش دموکراتیک و آزادی خواهانه جاری در ایران و سرکوب هر شدیدتر آن جاری در دست  سران سپاه و خامنه ای و دفترش متمرکز شود.
بر همین مبنا، به نظر می رسد که بخش حفاظت اطلاعات سپاه است که بیشتر برنامه ی های امنیتی مرتبط با پروژه های هسته ای ایران را در دست خود دارد تا وزارت اطلاعات. و بنابراین حفاظت از دانشمندان هسته ای و از جمله افراد مهمی مانند فخری زاده که خود عضو سپاه بود در دست خود سازمان حفاظت سپاه در دست دفتر رهبری باشد تا در دست وزارت اطلاعات.
 به این واسطه، های و هویی که سران سپاه و از جمله محسن رضایی و یا روزنامه ها و سایت های وابسته به آن ها علیه دولت روحانی که مطیع رهبری و مجری برنامه های آن است به راه می اندازند و دنبال مقصر این حفره ها در آنجا می گردند، اگر نگوییم به تمامی اما تا حدود زیادی پوچ و بی معنا و طبق فرافکنی های همیشگی آنهاست.(2)   
اما وصل بودن سازمان حفاظت اطلاعات به دفتر رهبری به این معناست که این حفره های اطلاعاتی عمدتا در این سازمان و نیز خود دفتررهبری به وجود آمده است و نه تنها در وزارت اطلاعات به اصطلاح زیر نظر دولت روجانی.
 با این تفاصیل به نظر می رسد که این «دشمنان» حضرات خامنه ای و شرکای پاسداراش یعنی امپریالیسم آمریکا و اسرائیل و نیز امپریالیسم کهنه کار انگلستان هستند که حرکات آنها را« رصد» می کنند و به همه چیز آنها«اشراف» دارند و نه خامنه ای و سپاه پاسداران اش که همواره ادعای آن داشته اند. اگر قرار است که وجود این حفره ها و شکاف ها نقد شود باید این نقد متوجه سازمان حفاظت اطلاعات سپاه و دفتر رهبری باشد که کنام جاسوسان آمریکا و اسرائیل شده اند.
 نکته دوم در مورد هارت و پورت های پوشالی برخی از سران پاسداران درباره«انتقام» است. مشتی شعار می دهند و عده ای را هم طبق معمول به عنوان مردم بسیج کرده و این جا و آن جا راه می اندازند که ما از سران مملکت می خواهیم «انتقام» بگیرند.
 البته هسته ها و باندهایی در دفتر رهبری و در سپاه و دیگر ارگان ها هستند که به جز گروه قلیلی، بیشترشان وابسته به بلوک روسیه و چین هستند و هدف اساسی شان این است که جای پای  آن ها را در این کشور محکم کنند و موقعیت بهتری به دست آورند و منافع خود را از این طریق تأمین کنند. در حقیقت، بخشی از دعواها، کشاکش ها و جرو و بحث ها پنهان و آشکار به ویژه در دفتر رهبری و سپاه بر سر این بوده است که حکومت خامنه ای به کدام بلوک وابسته شود، بهتر می تواند بقای خود را تضمین و عمری دراز برای خود تأمین کند. این جا نیز بارزاست که مصالح اساسی خامنه ای( و جانشین وی) و سران سپاه است که به گونه ی نهایی حکم می کند.
برعکس این عده ای که های و هوی راه می اندازند، عده دیگری هم هستند که علیه این های و هوی« انتقام جویی»می ایستند و به شکل های گوناگون تلاش می کنند آن را کنترل و خاموش کنند. برخی از آنها می گویند باید نه انتقامی سر دستی، بلکه «انتقامی که شایسته فخری زاده باشد» گرفته شود. برخی دیگر می گویند که آمریکا و اسرائیل می خواهند ما را به جنگ بکشانند و ما باید «خویشتندار» باشیم. برخی هم می گویند که  ترامپ  در حال رفتن است و دولت بایدن قرار است بیاید و بنابراین ما نباید راه ها را از هم اکنون به خود ببندیم و آنچه ترامپ می خواهد- یعنی ایجاد مانع برای دولت بایدن برای برگشتن سریع به برجام و رابطه با خامنه ای و شرکا- انجام دهیم.(3)
 از آنچه که گفته شده و می گویند بر نمی آید که حضرات می خواهند اسرائیل و آمریکا را خواب کنند و سر بزنگاه « در زمان و مکان مناسب» ضربه بزنند، بلکه بر می آید که آنچنان هم دنبال انتقام نیستند. این دارودسته ها در این اوضاع و احوال بیشتر به فکر رقابت در انتخابات آینده ریاست جمهوری و کسب این پست و قدرت هستند و حسابی هم ذهن شان درگیر آن است. تا آن زمان هم دولت بایدن روی کار آمده است و چنانچه از گفته های برخی سران آمریکا وابسته به جناح دموکرات ها و موضع گیری های آنها در مورد این ترور و توصیه خویشتنداری به ایران برمی آید، احتمالا تا حدودی از برخی برنامه های ترامپ عقب نشینی خواهد کرد. به نظر می رسد که جنبه عمده و حاکم، خواه در دفتر رهبری و خواه در سران سپاه این باشد که حضرات با دولت بایدن وارد گفتگو شوند.
از این رو و برخلاف آنچه شعارش را می دهند و یا تصور می شود، می توان حدس زد که «دولت جوان و حزب اللهی» یا «دولت نظامی» ی آینده، به هیچ وجه برای این روی کار نمی آید که مثلا خامنه ای و سپاه مواضع شدیدتری در مقابل آمریکا و اسرائیل اتخاذ کنند، بلکه برای این است که اولا امید امپریالیست های غربی را به تحولی  به اصطلاح مثبت از داخل( روی کار آمدن جریانی مانند رفسنجانی، روحانی و یا اصلاح طلبان) را به یأس مبدل نمایند و از سوی دیگر از آنها بخواهند که آنها را به رسمیت بشناسند و با آنها وارد مذاکره شده و به نوکری خودشان بپذیرند. سخنان اخیر ظریف در مورد جریان هایی که به آمریکا گرا می دهند که با آنها وارد مذاکره شوند به روشنی بر همین امر گواه دارد.(4)
شرایط کنونی و گمانه ها
حال با توجه به این امور و با توجه به اینکه  این افراد آماده اند با آمریکا و غرب وارد مذاکره شوند پرسش این است که چرا آمریکا و اسرائیل دست به این حملات و ترورها می زنند؟
آیا می خواهند جنگی را به جمهوری اسلامی تحمیل کنند و طی آن مثلا تمامی تأسیسات هسته ای را نابود کنند و یا در ابعادی بزرگ تر این حکومت را سرنگون سازند؟
گرچه همواره در تنگناها بروز برخی رویدادها و حوادث و استثناها ممکن است و از جمله این که ترامپ پیش از ترک موقعیت خود به عنوان رئیس جمهور دست به جنگی با ایران بزند( برای این که در قدرت بماند و یا این که دست دولت بعدی را درسازش با دولت ایران در پوست گردو بگذارد) با این حال، چنین گمانی، دورترین حدس و گمان است.
 ترامپ طرفدار سازش و کنار آمدن با خود خامنه ای و سران سپاه بود و این را بارها اعلام کرد. افزون بر این وی مدت زیادی وقت داشت که برخی پیشامدها را بهانه کند و دست به جنگ بزند. وی چنین نکرد چون جنگ نمی خواست و حتی بارها تا پیش از انتخابات اعلام کرد که اگر وی انتخاب شود، خامنه ای و شرکا به وی زنگ خواهند زد و پیشنهاد وی را برای مذاکره خواهند پذیرفت.
همچنین باید توجه داشت که هر جنگی از جانب امپریالیسم آمریکا، به ویژه جنگ هایی که امکان تلفات آنها بالا و هزینه های آنها زیاد است، باید با توجه به خواست و پذیرش بخش عمده ی طبقه ی سرمایه دارحاکم بر آمریکا صورت بگیرد. و به نظر می رسد که وضعیت ترامپ و قدرت وی و باندش در طبقه حاکم در شرایطی نیست که بتواند چنین جنگی را، جنگی که دورنمای خیلی سرراست و روشنی هم ندارد، به طبقه حاکم این کشور تحمیل کند. باید به این ها افزود که گرچه کشورهای امپریالیست اروپایی (و البته در کنار بایدن) خواهان فشارهای بیشتری به خامنه ای و دم و دستگاه وی  برای عقب نشینی از برنامه های هسته ای هستند، اما آنها نیز خواهان جنگ با جمهوری اسلامی نیستند.
 بنابراین با این که احتمال جنگ مطلقا صفر نمی باشد و در صورتی که برخی شرایط( به ویژه عکس العملی از جانب خامنه ای و پاسداران در ابعادی فراتر از موشک زدن به پایگاه آمریکایی الاسد) دست به دست هم دهند، پیش خواهد آمد، با توجه به واقعیات و رویدادهای چهار سال اخیر، دورترین گمان از ذهن است.
از آن سوی، ما می دانیم که نه خامنه ای و نه سپاه اهل جنگ با امپریالیست های غربی نبوده و نیستند. آنها عموما جایی وارد درگیری می شوند که بخواهند جنبش توده های مردم را سرنگون کنند و پشتیبانی امپریالیست ها را داشته باشند؛ مثل سرکوب جنبش کارگران و توده های زحمتکش و رنج کشیده ایران و یا انقلاب توده های ستمدیده و محروم سوریه؛ که در این مورد اخیر هم، روسیه، آمریکا و امپریالیست های اروپایی و در کنار آنها هم اسرائیل، نه تنها مانعی بر سر راه آن نبودند، بلکه راه را برای این سرکوب باز گذاشتند. آنجا هم که واکنشی به ضرباتی که از جانب امپریالیست ها به آنها وارد آمده، نشان داده اند، عموما در مقابل ضربات وارد شده، بسیار کم اهمیت و عموما دل خوش کن بوده است.
احتمال دوم که کمی نزدیک به ذهن است این است که برنامه ای برای حملات کوتاه و شدید به مراکز هسته ای ایران و نابودی برخی از کلیدی ترین آنها را داشته باشند و ترور فخری زاده تنها پیش درآمدی این برنامه بوده باشد. چنین برنامه هایی که احتمالا حدود و مرزهای واکنش خامنه ای و سپاه اش در برابر آنها پیش بینی شده اند، تا حدودی و بازهم گرچه نه کاملا با موقعیت کنونی ترامپ جور در آید.
برخی از رویدادهای اخیر، به ویژه سفر شبانه ناتانیاهو به عربستان و دیدار با سران عربستان و پمپئو، مستقر کردن هواپیماهای بی - 52 در خاورمیانه و همچنین اعزام کشتی هواپیما بر نیمیتز آمریکا به خلیج فارس و نیز برخی اقدامات دیگر از جانب کشورهای منطقه می تواند در این راستا تفسیر شود.
اما نزدیک ترین گمان این است که همین ترور( و شاید چند عملیات ریز و درشت دیگر در همین ابعاد) را در برنامه داشته و دارند و بنا به گفته برخی مسئولین آمریکا برای پیشگیری  از دست یافتن جمهوری اسلامی به سلاح هسته ای، تحمیل هزینه های گزاف به این حکومت، مأیوس و ناامید کردن آن و مجبور کردنش برای دست برداشتن از این پروژه؛ و مشکل و نگرانی آنها از بابت عکس العمل خامنه ای و سپاه بوده است و برای همین هم جهت پیشگیری از اعمال بعدی و احتمال دادن برخی واکنش ها، دیدارهایی را در منطقه صورت داده اند و نیز این هواپیماها و کشتی های آمریکایی را به منطقه اعزام کرده اند.
این ها گمانه هایی است که می توان زد. رویدادهای  چند روز و چند هفته آتی مشخص کننده برنامه های هر دو طرف خواهد بود.
 هرمز دامان
نهم آذرماه 99
یادداشت ها    
1-    شریعمتمداری می نویسد:
«ما در مواجهه با اسرائیل چند نوبت اعلام کرده‌ایم اگر اسرائیل دست از پا خطا کند حیفا را می‌زنیم. الان با فرض اثبات نقش رژیم اسرائیل در این شهادت عظیم، می‌توانیم این تهدید را عملیاتی کنیم، اما نه به این معنا که به عملیاتی دراندازه اقدام موشکی که علیه پایگاه نظامی عین‌الاسد داشتیم، بسنده کنیم و نه با ملاحظات آن عملیات، بلکه به این معنا که به طور واقعی شهر مهم بندری حیفا را آنچنان مورد حمله قرار دهیم که علاوه بر انهدام تاسیسات با تلفات سنگین انسانی نیز توأم باشد تا بازدارندگی ما به «نقطه اطمینان» برسد.»( کیهان، روز یکشنبه 9 آذر 99)
این اولین بارشان نبود که خامنه ای و سپاه پاسداران اش «ملاحظاتی» را در انتقام گرفتن های بی پایان خود از آمریکا که هر از چندگاهی به تعدادشان افزوده می شود، رعایت کرده اند. در ضمن این ملاحظات برای این هم صورت گرفت که آن ها قرار نبود که در شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی و کشتن انسان های بیگناه هیچ ملاحظه ای را رعایت کنند!؟ 
2-    همچنان که برجام نشان داد، خط عمده ی هدایت گر روحانی و ظریف و شرکاء( همچون خود خامنه ای و بیشتر سران سپاه پاسداران) نیز در ارتباط قرار گرفتن با امپریالیسم آمریکا و غرب و نوکر بی چون وچرا شدن آن ها است. از این رو شکی نیست که امپریالیست های غربی می توانند در همه ی ارکان این دولت نفوذ داشته و عوامل خود را داشته باشند. بحث در اینجا اما بر سر نیروهای اطلاعاتی و امنیتی است که در دستان خامنه ای و دفتر وی است.
3-     مثلا محمداسماعیل کوثری، جانشین فرمانده قرارگاه «ثارالله» سپاه پاسداران می گوید: «ما نمی‌توانیم احساسی با مساله برخورد کنیم، اما هیچ موقع فراموش نخواهیم کرد.»( در گفتگو با ایلنا، 9 آذر 99) به نظر می رسد که برخی از حضرات پاسداران اسب خودشان را برای بدست گرفتن دولت زین کرده اند و عجالتا حال و حوصله ی دنبال  انتقام افتادن را ندارند. مشکل که حضرات ضمن کنار آمدن با دولت بایدن در آینده این گونه سخنان خود را نیز «فراموش» نکنند.   
4-   ظریف می گوید:«بعضی  دوستان به امریکا «گرا» می دهند که با ما بهتر می توانید کار کنید؛ ما که سکوت می کنیم، ولی دلیل نمی شود که متوجه این گراها نیستیم .» و«می دانم و خبرش را بهم می دهند که دوستان به آمریکا گفته اند این ها در قدرت نمی مانند و قدرت این ها چند روزه است.»( سایت انتخاب، مصاحبه با ظریف، 9آذر 99)
این ها از باندها و هسته هایی هستند که قرار است دولت نظامی جوان حزب اللهی آینده را در کنترل خود داشته باشند. 

۱۳۹۹ آذر ۵, چهارشنبه

درباره برخی مسائل هنر(16) بخش دوم هنر و مخاطب

 

درباره برخی مسائل هنر(16) 

بخش دوم
  هنر و مخاطب  

با بازنگری درفروردین 400 
هنرمند و مسائل مخاطبان
هنرمندی که به خلق اثری هنری دست می زند از طریق آن با مخاطبان  خود رابطه برقرار می کند. بنابراین  در اثر هنری اش باید مسائلی را طرح کند که یا مستقیما مسائل مخاطبانش باشد و یا بتواند به واسطه ی تشخیص درست هنرمند از ضرورت ها و نیازها، مسائل این مخاطبان بشود. بدیهی است که ما در مورد هنرمندی صحبت می کنیم که مخاطبان وی طبقه کارگر، کشاورزان و خرده بورژوازی تهیدست می باشند، یعنی طبقاتی که جمعیت عمده ایران هستند.
 از سوی دیگر همان گونه که در بخش های پیشین به آن اشاره کردیم چنانچه زندگی هنرمند در اثر وی طرح می شود، باید این زندگی و مسائل آن بتواند نمونه ای از زندگی خود مخاطبان وی به شمار آید و آن ها را با وی شریک گرداند و یا این که آگاهی، احساس و تجارب آنها را در مورد آنچه در باره آن نمی دانند و یا کم می دانند، ارتقاء دهد.
 نکته ی نخست بر این دلالت دارد که هر اثر هنری نسبت به مخاطبان خود مسئول است و بازتاب دهنده ی اندیشه ها، احساسات، روحیات، آداب، رسوم و سنن، روابط درونی و وابستگی های آنها با یکدیگر و با دیگر طبقات است و تقابل های موجود میان آنها و نیز با طبقات متضاد و متخاصم  و موقعیت ها و مسائلی را که با آن درگیر هستند، طرح می کند. حال می تواند این بازتاب و طرح کردن، بر سبیل تأیید و تشویق و رونق دادن وجوه مثبت  زیبا و مبارزه جویانه ای باشد که در این امور وجود دارد و یا بر سبیل نقد و نفی وجوه منفی، تاریک، زشت و عقب مانده، ستم پذیری و پذیرش وضع موجود و غیره باشد.
 دامنه ی امور و مسائلی که در این خصوص می تواند مورد توجه هنرمند طبقه کارگر قرار گیرد بسیار گوناگون و گسترده است. از زندگی خود طبقه ی مخاطب، دهقانان و خرده بورژوازی تهیدست گرفته تا روشنفکران طبقه ای که هنرمند برای آن می نویسد.
نکته ی دوم زمانی است که هنرمند پیشرو مسائلی را طرح می کند که نخست برای توده ها غریب است، اما به واسطه ی تشخیص هنرمند پیشرو در مورد ضروت آنها، طرح شده و توده ها به واسطه این که به مرور تشخیص می دهند که این ها باید مساله آنها نیز باشد، با آن آشنا می شوند.
این مسائل می تواند اندیشه ها و راه های نوینی در چگونگی غلبه بر ضعف ها، کمبودها و اشتباهات و چگونگی تکامل زندگی و مبارزات آنها باشد، می تواند معرفی وضع فکری و اخلاقی طبقات مرفه جامعه و به ویژه طبقات استثمارگر و ستمگر که توده ها از نزدیک با زندگی درونی و روحیات و روان آنها و زندگی خانوادگی آنها آشنا نیستند، و مناسبات مخاطبان زحمتکش با این طبقات باشد، و یا  امور دیگری ( مسائل خلق های زیر ستم، مسائل زنان و اقلیت های مذهبی که زیرستم مذهب حاکم هستند، مسائل امپریالیسم و...) را در برگیرد که ممکن است آن طبقه یا در موردشان شناخت نداشته باشد و یا به اندازه کافی در مورد آن حساس نباشد.
به این ترتیب  در داستان، رمان، نمایشنامه، نقاشی، فیلم هایی که مخاطبان آنها طبقه کارگر و توده های زحمتکش و روشنفکران آنها هستند، ما یا با مسائل زندگی و درگیری ها و مبارزات خود آنها روبرو هستیم و یا با آنها که در مقابل این طبقات هستند، یعنی استثمار گران و ستمکاران سرمایه دار و مالکین فئودال( درهر جا که این مالکین وجود داشته و  دارند) و یا با طیف گوناگونی از مسائلی که در جامعه وجود دارد و طبقه کارگر به اتفاق کشاورران و دیگر زحمتکشان باید به حل و فصل آنها اقدام کنند.
در بازتاب این وجوه، پیشرو بودن، نوآوری و انقلابی بودن هنرمند به معنای این است که وی صرفا به بازتاب صرف واقعیت و آنچه که در حال حاضر موجود است، بسنده نکند، بلکه با شناخت ضعف ها، کمبودها، علل عقب ماندگی ها و نیز ضرورت ها و نیازها، راه های نوینی را برای ارتقاء سطح اندیشه و احساس طبقه ای که برای آن اثر هنری خود را به وجود می آورد، جستجو و طرح نماید، و به این وسیله موجب روشنایی بخشیدن به امور و بر انگیختن احساس و تفکر، افزایش انرژی و تحرک مخاطبان خود در دگرگونی جهان موجود و برپایی جهانی نو و تازه شود. 
سطوح متفاوت در آثار هنری
به طور کلی هر هنرمند و بنابراین اثر هنری ای که وی می آفریند و مربوط به یک طبقه مشخص است، با دو نوع اساسی از مخاطبین روبرو است. یکی توده های عادی آن طبقه و دیگری پیشروان و روشنفکران آن طبقه.
توده های عادی هر طبقه از لایه های گوناگون تشکیل می شوند و پیشروان و روشنفکران هر طبقه نیز درجات متفاوتی از سطح دانش و تجربه را دارند.
 همه این لایه ها و گروه ها نیاز به هنر دارند و  شکی نیست که هنر نیز باید به تمامی این لایه ها توجه کند و تلاش کند که سطح آگاهی و احساسات آنان را ارتقاء و پرورش دهد.
به این ترتیب مشکلی که پدید می آید، تنظیم سطح اثر هنری است. این سطح یا از همان آغاز مخاطبین معینی را در نظر دارد، مثلا توده های یک طبقه و یا پیشروان و روشنفکران آن طبقه. و یا این که تلاش می کند که تمامی این سطوح را در نظر داشته باشد و اثری هنری اش بتواند با تمامی این سطوح رابطه برقرار کند.
سطح فراگیر و توده ای در اثر هنری
هنرمندی که توده های عادی یک طبقه را در نظر دارد، مضامین و اشکال هنری خود را به گونه ای بر می گزیند و می آفریند که برای این لایه ها ملموس و قابل درک باشد. در هنر داستان و نمایشنامه نویسی و فیلم( و به گونه های دیگر شعر و نقاشی) شخصیت هایی از این طبقه را به تصویر می کشد و مسائل مشخص آنها، خوشی و شادی ها، غم و رنج های آنها را بازتاب می دهد. به موقعیت هایی نمونه ای و درگیری هایی که پیش می آید، و همبستگی ها و تقابل های آنها در این موقعیت ها و نیز روابط آنها با طبقات نزدیک به خودشان می پردازد. مناسبات و مبارزات آنها را با طبقات استثمارگر و ستمگر و دولت آنها برای تغییر شرایط و نظام اجتماعی موجود برجسته می کند و امیدها و آرزوهای آنها را برای یک زندگی بهتر نشان می دهد.(1)
هنرمند این مصالح بیرونی را دستمایه ی و نقطه تحرک و پرتاب خود می کند و نقش پیشرو خود را با ارائه ی اندیشه ها و احساساتی والاتر با تصاویر، زبان و اشکال هنری ای که برای توده های گسترده قابل درک باشد، انجام می دهد.
این جا بازتاب واقعیت نه به شکل یک بازتاب ساده و بی کم و کاست واقعیت موجود بیرونی، نه یک رونویسی و یا عکس برداری، بلکه با گذشتن از لایه های پیچ درپیچ و صافی ذهن هنرمند پیشرو و موجودیت یافتن همچون اثری هنری و حاوی مضامین بکر و نو بروز می کند. به عبارت دیگر تصویر هنری، تصویر مکانیکی واقعیت و مبارزه برای جامعه ی آرمانی نیست و نباید باشد- زیرا در این صورت تفاوتی میان اثر هنری و یک گزارش یا مقاله تبلیغی نیست- بلکه تصویری است که به وسیله ابداع واقعیت و جهان هنری و به یاری زبان و تصاویر صورت می گیرد.(2)
از سوی دیگر باید توجه داشت که این اشکال هنری برای توده های گسترده و عادی طبقه زحمتکش خلق می شود. بنابراین نباید در شکل هنری( که منظور از آن کاربرد عناصر بیانی در هر نوع از هنر و نوع به کارگیری، آمیزش و ساخت آنها است) برای این مخاطبان آن چنان اغراق شود که مضمون اثر برای آنها غیر قابل دریافت گردد.
هنر «سطحی» و «شعاری» یا هنر ابتدایی
 در اینجا باید به یک بدفهمی و انحراف اشاره کرد. برخی از آثاری که برای توده ی کارگران و دهقانان آفریده می شوند ممکن است که ساده به نظر برسند و برای ارضای ذائقه ی هنری یک روشنفکر(و گاه حتی برای کارگران آگاه و پیشرو) کفایت نکنند. به نظر ما اگر چنین آثاری با سادگی خود بتوانند با توده های بیشتری ارتباط یابند و نخستین پله های حرکت آنها به سوی هنر ( مدرن و غیر فولکلور) و فهم و درک آن باشند، به خودی خود لازم و مفید هستند، حتی اگر متهم به این شوند که اصلا این آثار، هنر نیستند و مثلا هنری «سطحی» یا «شعاری» هستند. 
 در طی سال های 40 تا 57 به مرور آثاری در شعر و ادبیات نمایشی و داستانی به وجود آمد(3)که از جانب روشنفکران بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه به آنها چنین نسبت هایی داده می شد. مثلا در شعر، آثار خسرو گلسرخی و سعید سلطان پور، در نمایشنامه نویسی برخی آثار ساعدی و محسن یلفانی، در عرصه ی داستان نویسی آثار علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی و ... متهم به این شدند که ساده گرایانه و سطحی بوده و اساسا هنر نیستند، بلکه مشتی گزارش و شعار هستند که صورت شعر و داستان به آنها داده شده است.
 به نظر ما چنین دیدگاهی در مورد این آثار درست نیست و عموما مغرضانه است. ممکن است برخی از آثار خلق شده در این دوران، ساده و در سطح ابتدایی باشند و آن چنان بار هنری غنی ای نداشته باشند( در قیاس با آثار والاتر در همین زمینه ها) اما برای توده هایی که نخستین گام ها را برای مطالعه و دیدن آثار هنری بر می دارند، ضروری می باشند. در مورد اتهام شعاری بودن نیز باید گفت که این درست است که نباید جای هنر واقعی را شعار بگیرد، اما این درست نیست که هنر واقعی نمی تواند و نباید گاه شعار هم بدهد.
سطح  پیشروان طبقه و روشنفکران( نخبه، مخاطب خاص) در اثر هنری
  در مقابل آثاری که مخاطبان خود را توده های زحمتکش قرار می دهند آثاری هستند که برای پیشروان طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و نیز روشنفکران این طبقات خلق می شوند. هنرمندی که مخاطبان خود را پیشروان و یا روشنفکران یک طبقه قرار می دهد خواه ناخواه اثر خود را از نظر مضمون،  شکل، زبان، تصاویر هنری، اشارات و کاربرد صنایع لفظی به گونه سامان می دهد که نیازهای آنها را بتواند پاسخ دهد و نیز آنها را به سطح نو و تازه ای بکشاند.
 مائو در خصوص نیاز کادرها(کارگران و دهقانان پیشرو و روشنفکران انقلابی) به سطح بالاتری از  آثار هنری می نویسد:
« علاوه بر بالا بردن سطح آثاری که به طور مستقیم نیازمندی های توده ها را برآورده می سازد، نوع دیگری از بالا بردن سطح هم هست که به طور غیر مستقیم نیازمندی های آنها را بر طرف می سازد؛ آن نوع از بالا بردن سطح که مورد نیاز کادرهاست. کادرها عناصر پیشرو توده ها هستند و به طور کلی از توده ها آموزش بیشتری دیده اند؛ برای آنها ادبیات و هنری در سطح بالاتر کاملا لازم است. نادیده گرفتن این احتیاج اشتباه است. آنچه شما برای کادرها انجام می دهید تماما برای توده هاست، زیرا توده ها را جز به وسیله کادرها نمی توان آموزش داد و هدایت کرد. اگر ما از این هدف رو برگردانیم، اگر آنچه ما به کادرها می دهیم، نتواند به آنان در آموزش و هدایت توده ها کمک کند، کوشش ما در بالا بردن سطح ادبیات و هنر مانند تیراندازی بدون هدف خواهد شد و از اصل اساسی خدمت به توده های مردم جدا خواهد شد.» ( سخنرانی در محفل ادبی و هنری ینان، منتخب آثار، جلد سوم، ص 124- 123)  
تا آنجا که ما درباره طبقه کارگر و توده های زحمتکش که بار تولید و خدمات به دوش آنان است، صحبت می کنیم، لازم است که برای پیشروان و روشنفکران آنها هنری که بتواند نیازهای آنها را برآورده سازد، خلق شود. عموما سطح این هنر بالاتر از سطحی است که برای توده های آن طبقه آفریده می شود و بنابراین روشن است که چنان آثاری، گاه برای توده های عادی آن طبقه قابل درک و یا به سادگی قابل درک نباشد و خواه از نظر مضمون  و خواه از نظر شکل، نیاز به سطح بالاتری از سواد و دانش و تجربه داشته باشد.
هنر سطح بالا و «هنر ناب»
در عین حال  چنین هنر سطح بالایی به کلی متفاوت است از هنری که به اصطلاح« ناب» خوانده می شود.«هنر ناب» عموما به هنری گفته می شود که یا کاری به محتوی ندارد و اسیر شکل است و یا آن چنان در شکل غوطه می خورد که محتوا در آن گم می شود و با حفاری هم نمی توان آن را یافت. در بهترین حالت در این هنر، جنبه ی شکلی آن بر جنبه ی محتوایی آن کاملا می چربد. بنیان چنین هنری این دیدگاه نادرست است که شکل در هنر نقش اساسی و تعیین کننده دارد و یا خلاصه تر «هنر، شکل است». اما هنر سطح بالا عموما برخوردار از محتوایی با سطح بالاتر و نیز شکلی با کلاس بالاتر است.
 سطح بالای محتوی و شکل به این معنا نیست که مثلا  توده های عادی به کلی ناتوان از درک چنین محتوایی هستند، بلکه به این معناست که چند لایه تر، دارای ارتباطات درونی پیچیده تر و غنا و ژرفایی بیشتر است و برای فهم آن به دانش و معلومات عمومی بیشتری نیاز است و بنابراین لایه هایی که اثر هنری برای آنها آفریده می شود باید ذهنشان تا حدودی در موضوع مورد بحث و به طور کلی در موضوعات هنری پرورده شده باشد و دوره های مقدماتی را طی کرده باشند.(4)
از سوی دیگر باید به این امر اشاره کنیم که هنر سطح بالا به این واسطه که برای دسته ها و لایه های سطح بالای یک طبقه آفریده می شود، سطح بالا نمی شود. هنرمند به این سبب که برای این گروه ها می نویسد اثرش را به گونه ای تصنعی با ترکیبات بیشتر و پیچیده تر نمی کند، بلکه هنر وی در جستجوی کمال(خواه از نظر مضمون و خواه شکلی) بیشتری در زمینه هنری است که هنرمند در آن، در حال کار و آفرینش است. این جا گونه ای توازن به وجود می آید بین هنرمندی که راه  اعتلا و کمال را می پیماید و به قله های هنری می رسد و مخاطبانی که پا به پای وی می روند و از آثار هنری اش یاد می گیرند و لذت می برند.
 به این ترتیب به وجود آمدن آثاری برای پیشروان و روشنفکران یک طبقه، از وجوه دوگانه ای سر چشمه می گیرد که با یکدیگر انطباق یافته و ترکیب می شوند. از یک سو هنرمند به سبب رشد ذوق و قریحه هنری خویش و به مرور گسترده شدن دانش عمومی و هنری و نیز گسترش تخیل و  ژرفا یافتن احساسات اش آثاری می آفریند که بر بلندایی از هنر کشور خویش و گاه در سطح جهان دست می یابد، و از سوی دیگر این هنر به سبب ویژگی های خاص خود می تواند در معرض دریافت مخاطبانی قرار گیرد که دارای سطح بالای دانش عمومی و هنری و تجارب غنی ای از زندگی و مبارزه هستند و هنر را در سطح بالای آن دنبال کرده و می کنند. 
 مثلا برخی از اشعار نیما و یا شاملو که تصویرها و زبان آن ها مشکل به نظر می رسد و به سرعت در معرض دریافت قرار نمی گیرند، به این سبب این گونه خلق نشده اند که نیازهای مخاطبان معینی را پاسخ دهند، بلکه این خود هنرمند- شاعر است که با آگاهی و تجارب هنری خویش و بر بستر یک تاریخ و فرهنگ هنری و نیز یک هنر ویژه یعنی شعر، هنر خود را می آفریند و خواه ناخواه هر چه این بارهای فرهنگی گسترده تر و قوی تر باشد و هنرمند نیز به سهم خود نیاز به ارتقائ بیشتر آنها ببیند، قطعا اثرش حامل بارهای ژرف تر، غنی تر و پیچیده تری خواهد بود که گاه برای فهم و دریافت آن دانش و معلوماتی در سطح بالا نیاز است. بخشی از ماندگاری و دیرپایی این آثار، نتیجه همین ژرفا وغنای فرهنگی آنها و امتزاج شکل و محتوی در سطوح بالا در آنهاست. (5)
شاملو در سخنرانی خود در برکلی در پاسخ به این پرسش که چرا نباید برخی از روشنفکران با یک  یا دو و یا حتی چندبار خواندن برخی از شعرهای وی، آن ها را بفهمند، بر این پافشاری می کند که در چنین رابطه و تضادی، این هنرمند نیست که باید سطح خود را پایین بیاورد، بلکه برعکس باید سطح ادراک مخاطبان بالا رود. وی زمینه ی حل این تضاد و ایجاد رابطه بین هنر  سطح بالا و مخاطبان را رشد نقد ادبی و منتقدان هنری می داند.
 می دانیم که وظیفه نقد هنری دوگانه است: از یک سو باید مخاطبان را با مضامین کم تر قابل دریافت (مرکب تر، پیچیده تر) اثر هنری و نیز اشکالی که این مضامین در آنها عرضه می شود، آشنا کند و از سوی دیگر باید خود هنرمند را با بررسی و تعمق در آثارش و روشن کردن ویژگی های اثر هنری اش، محاسن و کمبودهایش پیش براند و موجب ارتقاء وکمال بیشتر وی شود.  
به این نکته هم اشاره کنیم که درک ما از غنای اثر هنری نباید به این به این معنا باشد که هرچه اثر هنری از مسائل ملموس زندگی جاری یا شرایط خاص تاریخی که در آن آفریده می شود، فاصله بگیرد و به مسائل کلی تر و عام تر بشری بپردازد، دارای غنای بیشتری است. این نظر می تواند به سوی نظریه فلسفی انسان گرایانه لیبرالی کشیده شود. یعنی هنرمند به جای اینکه مسائل انسانی را در شرایطی که آن مسائل عام و کلی در آن تجلی می کنند و همچنین  از دیدگاه یک طبقه معین انقلابی طرح کند، به سوی طرح مسائل عام بدون رابطه با شرایط خاص و از یک دیدگاه کلی انسانی غیر طبقاتی که به دیدگاه انسان گرایانه لیبرالی پهلو می زند و یا منجر می شود، کشیده شود.
ادامه دارد.
م- دامون
آبان99
یادداشت ها

1-   مائوتسه دون از این ادبیات به عنوان ادبیات ابتدایی نام می برد و وجود آن را برای توده ها لازم می شمارد:« سخن کوتاه، مصالح خام ادبیات و هنر که از زندگی مردم گرفته می شود در اثر کار آفریننده نویسندگان و هنرمندان انقلابی به صورت ادبیات و هنر در می آید که به مثابه شکل های ایدئولوژیک در خدمت توده های مردم قرار می گیرد. این از یک سو ادبیات و هنر بسیار پیشرو را در بر می گیرد که بر پایه ادبیات و هنری ابتدایی تکامل یافته و برای بخشی از توده ها که سطح شان بالاست و یا به ویژه برای کادرهایی که در بین توده ها کار می کنند، ضرور است، و از سوی دیگرشامل هنر و ادبیات ابتدایی می گردد که از طرف هنر و ادبیات پیشرو هدایت می شود و به طور کلی اکنون مورد نیاز اکثریت قاطع توده هاست.»( سخنرانی در محفل ادبی و هنری ینان، منتخب آثار، جلد سوم، ص 124)

2-   مائو ضمن بحثی درباره ی دو ملاک سیاسی و هنری و وحدت و تضاد میان آنهامی گوید که« آنچه ما خواستار آن هستیم، وحدت سیاست و هنر، وحدت مضمون و شکل، وحدت مضمون سیاسی انقلابی و شکل هنری هر چه کامل تر است. آثاری که فاقد ارزش هنری هستند، هر قدر هم از لحاظ سیاسی مترقی باشند، بی اثر خواهند ماند. از این جهت ما در عین حال هم مخالف آن آثار هنری هستیم که بیان کننده نظرات غلط سیاسی هستند و هم مخالف این گرایش که آثاری با « سبک شعار و اعلان » به وجود آید که نظرات سیاسی آنها درست است ولی فاقد نیروی بیان هنری هستند. ما باید در ادبیات و هنر در دو جبهه مبارزه کنیم.»( مائو، پیشین، ص 134)

3-   در سینما عموما به وجود نیامد، گرچه به بخش هایی از برخی فیلم های موج نوی سینمای ایران این اتهامات وارد می شد و «سطحی» و یا «شعاری» خوانده می شدند.

4-   به طور کلی مصرف کننده این آثار، باید دانش عمومی در زمینه های اقتصاد، جامعه شناسی، تاریخ و ... داشته باشد، با وجوه گوناگون فرهنگ ( فلسفه، هنر، روان شناسی، حقوق، مذهب، اسطوره ها و نیز آداب و سنن گذشته و حال) آشنا باشد تا بتواند تمامی وجوه گوناگون چنین آثار هنری ای را درک کند و به ژرفای آنها پی ببرد.

5-    عموما هنرمند پیشرو و متعهد مرزها و حدودی را برای جولان تخیل خویش و اشکال هنری اش قائل است و به این نیز فکر می کند که به گونه ای در این امور پیش نرود که به کلی از جامعه خود جدا شده و غیر قابل فهم گردد.