۱۳۹۹ آبان ۳۰, جمعه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(12)

 
 نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(12)

با تجدید نظر در 10 آذر 99
 
علل پیشرفت فنی در سرمایه داری
لوتا در ادامه استدلال های خود در مورد نقش رقابت  می نویسد:
«سرمایه دار در معرض «قوانین مستبدانه ی رقابت» قرار دارد. سرمایه دار مجبور است که هزینه های خود را ارزان کند و ابزارش پیشرفت فنی است.»
پس این رقابت میان سرمایه داران و«قوانین مستبدانه» آن است که انگیزه ارزان کردن تر کالاها را به وجود می آورد و موجب پیشرفت فنی می گردد.
  به این ترتیب، بر خلاف نظر مارکس که پیشرفت نیروهای مولد را در سه فصل«همکاری»، « تقسیم کار و مانوفاکتور» و«ماشینیسم و صنعت بزرگ» در جلد نخست سرمایه شرح می دهد و بنیاد و اساس این تغییرات  به ویژه تغییرات فنی و تکامل ابزار تولید را در جهت تبدیل ارزش اضافی مطلق به ارزش اضافی نسبی و تکامل آن می بیند،( فصول سه گانه درست در بخش چهارم یعنی «تولید ارزش اضافی نسبی» آمده اند تا چگونگی تکامل تولید ارزش اضافی نسبی را بازگو کنند) پایه و اساس پیشرفت فنی، هدف سرمایه دار برای تولید ارزش اضافی نسبی نیست، بلکه تنها و یا عمدتا  رقابت و قوانین مستبدانه آن است.
ما در بخش 6 همین مقالات، نظر مارکس را در مورد افزایش بارآوری کار و این که علت اساسی پیشرفت های فنی در تولید سرمایه داری، تلاش برای ارزان کردن ارزش نیروی کار است، بازگو کردیم. در همان جا، خواه در مورد ارزش اضافی نسبی و خواه درمورد ارزش اضافی فوق العاده، اشاره ی مارکس را به نقش غیر اساسی اما مؤثر رقابت آوردیم. اکنون تنها تآکید کنیم که از نظر مارکس پایه و اساس ارزان شدن کالاها و پیشرفت فنی در تحرک سرمایه برای ارزش افزایی است. و این اساسا مبنی بر تولید است و نه مبادله.
روشن است که رقابت نیز به سهم خود بر این پایه ی اساسی تاثیر می گذارد و آن را تشدید می کند. یعنی آنچه را که هر سرمایه دار و تمامی سرمایه داران برای کشیدن بیشتر ارزش اضافی از گُرده ی کارگران انجام می دهند، با توجه به رقابت با سرمایه داران دیگر نیز مجبورند انجام دهند. اینجا نیز هدف عمده ی سرمایه داران ارزان کردن ارزش نیروی کار و به چنگ آوردن ارزش اضافی بیشتر است. اگر یک سرمایه دار رقیب بتواند در یک روز کار به جای 10 دست لباس 20 دست تولید کند و قیمت لباس را از صد تومان به پنجاه تومان کاهش دهد و ارزش اضافی بیشتری نصیب خود کند، و اگر سرمایه دار ما کماکان بخواهد تولید لباس اش در وضع پیشین ادامه یابد، آن گاه او در بازار شکست خواهد خورد و کالای اش روی دست اش خواهد ماند. پس وی نیز چاره ای ندارد( چاره ای که برای او «خیر» است. زیرا به این وسیله سودش افزایش می یابد!؟) که تمامی ابزار تولید و سازماندهی تولید را پیشرفت دهد و در رقابت با سرمایه دار دیگر کالای اش را با ارزش پایین تری تولید کند.
آنچه در این امر به چشم می خورد، تلاقی، امتزاج و همگونی این دو رابطه به عنوان یک وحدت اضداد است. رابطه ای درونی و در تولید برای کشیدن بیشترین مقدار ارزش اضافی از کارگر و در نتیجه ضرورتا پیشرفت دادن ابزار تولید، و رابطه ای بیرونی یعنی رقابت در عرصه ی مبادله با سرمایه دار دیگر، که هر تک سرمایه دار را مجبورمی کند که این امر را انجام دهد. در میان این دو رابطه، آنچه اساسی است، آنچه که ضرورت درونی، نقطه عزیمت و بازگشت است و پایه و اساس رشد ابزار تولید، نیروهای مولد و روابط تولید را تشکیل می دهد، همان تبدیل تولید ارزش اضافی مطلق به تولید ارزش اضافی نسبی و تکامل آن، و در نتیجه نخستین ملزوم آن یعنی رشد ابزار تولید است. در مجموع همین ضرورت درونی است که چنانچه مارکس اشاره می کند در رابطه بیرونی همچون جبری و فشاری نمایان می گردد که در رقابت و از جانب سرمایه دار دیگر بر هر سرمایه دار مفروضی وارد می شود.
 در حالی که توجه به یکی از دو وجه و رابطه، بدون توجه به وجه دیگر اشتباه است، در عین حال این نیز اشتباه بزرگی است که جایگاه آنچه که ماهوی و درونی است و مشخصه ی تولید سرمایه داری است، مخدوش شود و به جای آن روابطی قرار گیرد که در آن ماهوی نبوده و وجه بیرونی دارند و پایه و اساس تکامل تولید سرمایه داری و تعیین کننده خصال ویژه آن نیستند.   
پویش سرمایه داری
لوتا ادامه می دهد:
«پویش سرمایه داری این نیست که سرمایه دار طبق علاقه ی خودش به کسب سود، تلاش می کند کار اضافه را به حداکثر برساند.»
آنچه ملاک بحث ماست نه سرمایه دار، بلکه خود سرمایه و قوانین حرکت آن است. لوتا با پنهان شدن پشت این عبارت مارکس که« سرمایه دار صرفا سرمایه شخصیت یافته است» مسأله را مخدوش می کند. وی وانمود می کند که مخالفین نظرات وی صرفا از «علاقه سرمایه دار به کسب سود»حرکت می کنند و نه از قوانین حرکت سرمایه.
اما سرمایه زمانی«سرمایه» است که ارزش افزا باشد، و سرمایه دار زمانی سرمایه دار است که سرمایه اش را برای چنین هدفی به کار گرفته باشد و تحقق بخش این ارزش افزایی و دنبال ارزش اضافی باشد. ارزش افزایی سرمایه جز در رابطه با نیروی کار امکان ندارد و سرمایه دار نمی تواند ارزش سرمایه اش را افزون کند، مگر آنکه ارزش اضافی از نیروی کار بیرون بکشد و یا «کار اضافه را به حداکثر برساند». زمانی که مارکس می گوید« تولید ارزش اضافی، قانون مطلق تولید سرمایه داری است»، قانون اساسی و مرکز پویش سرمایه داری را در تولید ارزش اضافی قرار می دهد.
اما از دیدگاه لوتا این تولید ارزش اضافی نیست که بنیان پویش سرمایه، اساس تحرک و افزایش آن و قانون اساسی سرمایه داری را تشکیل می دهد، بلکه این رقابت در عرصه ی گردش  است که نقش عمده را در این پویش دارد.از این دیدگاه، پویش و تحرک «سرمایه» از تضادهای درون خودش بر نمی خیزد، بلکه صرفا از روابط بیرونی آن با سرمایه های دیگر و از فشاری که از جانب سرمایه دیگر در رقابت به وی وارد می شود، بر می خیزد.
اما آنچه که در تولید سرمایه داری رقابت بر سر آن صورت می گیرد، چیست؟ آن نیز جز تحقق همین ارزش اضافی و بالابردن نرخ آن و به «حداکثر» رساندن آن نیست. یعنی در واقع جنگ بر سر تصاحب همین  کاراضافی بیشتر است.
 بنابراین خواه ما سرمایه را در تولید در نظر بگیریم و خواه در مبادله و در رقابت با سرمایه های دیگر، ماهیت آن چه که تولید می شود و بر سر آن رقابت در می گیرد، و نیز رقابت به آن شدت می بخشد، تغییری نمی کند.  
و باز می نویسد:
«پویش سرمایه داری این نیست که سرمایه دار آزاد است که سرمایه گذاری بکند یا نکند و تنها محدودیتش مقاومت کارگر است.»
شکی نیست که در سطح معینی یعنی در سطح تولید، این رابطه کار و سرمایه و تقابل مداوم آنها( یعنی مبارزه طبقاتی بین کار و سرمایه) است که محدودیت برای حرکت سرمایه به وجود می آورد و در عین حال هم سرمایه و هم کار را در این تقابل رشد می دهد. و این سطحی است که بنیانی و تعیین کننده سطوح دیگر است.
اما چنانچه ما بگوییم که تنها محدودیت سرمایه برای تحرک، گسترش و افزایش، مقاومت نیروی کار و تنها در تولید است، نظری نادرست ارائه داده ایم،(1) اما اگر بگوییم که این محدودیت های تحرک، تنها و یا عمدتا در مبادله و از فشار دیگر سرمایه ها و رقابت یک سرمایه با سرمایه های دیگر ناشی می شود، اشتباهی بزرگ تر را مرتکب شده ایم.
لوتا به این که محدودیت تحرک را تنها مقاومت کارگر ندانیم اشاره می کند( وی ظاهرا نقش مقاومت کارگر را در تحرک سرمایه می پذیرد) اما هنگامی که وی رقابت را دارای نقش مطلقا عمده در تحرک سرمایه و تکامل روابط تولید می کند، وی نقش مقاومت کارگر و مبارزه طبقاتی را در ایجاد مرز و یا محدودیت در حرکت سرمایه یا به کلی نفی می کند و یا ثانوی و کم اهمیت به شمار می آورد.   
وحدت و تضاد سرمایه داران
وی ادامه می دهد:
« اگر این طور بود، حرکت «منطقی» سرمایه این می بود که سرمایه ها به یک دیگر بپیوندند، در زمینه ی سرمایه گذاری و سطوح تولید به توافق برسند، نرخ های سود را عادی کنند، امتیاز بدهند و به صلح اجتماعی دست یابند. اما این اتفاق نمی افتد زیرا اجباری برای سرمایه گذاری، بسط یافتن، کسب سهام بازار  و … وجود دارد که بی جواب گذاشتن آن مترادف نابودی است.»
اولا در این مباحث این گونه وانمود می شود که گویا میان سرمایه داران تنها رقابت مطلق وجود دارد و همبستگی نسبی موجود نیست. در حالی که رقابت میان سرمایه داران بر بستر وابستگی آنها به یکدیگر در نظام تولیدی ای که در آن به صورت یک طبقه متحد حاکم هستند، به وجود می آید. در تمامی عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نظامی نه تنها رقابت، دفع کردن یکدیگر، مبارزه و جنگ وجود دارد، بلکه درعین حال همبستگی، جذب شدن به یکدیگر، اتحاد و صلح نیز وجود دارد.
 اتحاد آنها از نظر اقتصادی در وابستگی های آنها، در بده و بستان ها و روابط پیچ در پیچی که در عرصه های تولید و مبادله با یکدیگر برقرار می کنند، در پیوستن گروه های سرمایه دار به یکدیگر و تمرکز سرمایه، در تشکیل شرکت های سهامی، و در دوران امپریالیسم با شکل گیری انحصارها، تقسیم بازارها، تعیین سهم برای هر کدام و تعیین قیمت های انحصاری صورت می گیرد. این ها روندهایی است که در کنار و متضاد با روندهای رقابتی و از گردونه بیرون کردن یکدیگر پیش می رود.
اتحاد سرمایه داران از نظر سیاسی با واسطه تشکیل سازمان متحد کننده سرمایه دارها و نماینده دیکتاتوری آنها بر طبقات دیگر یعنی دولت و همچنین نقشی که دولت به ویژه در سرمایه داری دولتی به عهده می گیرد، به وجود می آید. در سطحی گسترده تر اتحاد دولت های معینی در مقابل دولت های دیگر شکل می گیرد. این ها همه وحدت و همبستگی سرمایه داران به عنوان یک طبقه به یکدیگر است.   
 و مهم تر از همه این وحدت ها، سرمایه داران بارها و بارها و علیرغم اختلافات در شیوه های رویارویی با جنبش طبقه کارگر، وحدت کلی خود را خواه درمورد خریدن بخش هایی از این طبقه ( مثلا سرمایه داران انگلستان در قرن نوزدهم و نیز  در دوران امپریالیسم، تمامی یا بیشتر کشورهای امپریالیستی ثروتمند) و تبدیل آنها به اشرافیت کارگری و زائده بورژوازی کردن آنها، رشد اپورتونیسم و رویزیونیسم در جنبش طبقه کارگر و از این راه تلاش در راه تقلیل دادن تضادهای طبقاتی، و خواه در قبال سرکوب مبارزات و جنبش های صنفی و سیاسی و شورش ها و انقلابات این طبقه نشان داده اند.
 روشن است که بدون این وابستگی ها و یگانگی های گوناگون امر تولید سرمایه داری نمی توانست پیش رود و به تلاشی مطلق می انجامید.
دوما از این مباحث این نتیجه می شود که بنیان پویش و تحرک سرمایه در تولید نیست، بلکه صرفا در گردش است. در معنایی گسترده تر این تولید نیست که نقش تعیین کننده را از نظر تحرک بخشی دیگر وجوه اقتصاد به عهده دارد، بلکه این گردش سرمایه ها، روبرویی آنها با یکدیگر و نیز جدال آنها بر سر بازار و کسب  سهم و سود بیشتر است که پویش سرمایه داری را تشکیل می دهد. و این همه در حالی است که ما با مرور یک به یک وجوه نظر مارکس به این امر آگاهیم که  در رابطه بین تولید و مبادله، این تولید است که نقطه آغاز و نقطه پایان و دارای نقش عمده و  تعیین کننده است. (2)
تولید کالایی و سرمایه داری
و بالاخره چنانچه بخواهیم از زاویه رقابت صرف به این مساله بپردازیم، علت این که در کل سرمایه دارها منطق سرشان نمی شود، به یک دیگر نمی پیوندند و یک شرکت واحد تشکیل نمی دهند، در زمینه سرمایه گذاری و سطوح تولید به توافق نمی رسند و ... از آن برمی خیزد که در تولید سرمایه داری تولید کالایی گسترش یافته است. مالکیت خصوصی بر ابزار تولید وجود دارد، محصولات به شکل کالا تولید می شوند و هر سرمایه داری در چار دیواری خودش برای این که چه کالایی تولید کند، چقدر و به چه کیفیتی تولید کند، آزاد است و بالاخره قانون ارزش بر بازار حکمفرما است. همین ها مالکین خصوصی صاحب سرمایه را ناچار از رقابت می کند.
مشکل پذیرش نقش  و جایگاه  این امور یعنی وجود مالکیت خصوصی، تسلط قانون ارزش بر بازار و رقابت نیست؛ مشکل آن است که ما نقش آنها را در تولید سرمایه داری چنان برجسته کنیم که تفاوت اساسی میان تولید کالایی ساده و تولید کالایی سرمایه داری کمرنگ شود.
آنچه در دیدگاه لوتا، خصلت تعیین کننده تولید سرمایه داری می شود، کالا بودن محصول، تولید برای فروش، موجودیت بازار و تسلط قانون ارزش در این شیوه تولید است. یعنی آنچه تولید کالایی سرمایه داری با آن در تولید کالایی ساده که در آن فروش نیروی کار عمومی نشده بود، هنوز اساسا طبقه کارگری شکل نگرفته بود، و به چنگ آوردن ارزش اضافی نیروی محرک تولید نبود، مشترک است.(3) این میان تنها تفاوت این می شود که در نظر لوتا طبقه کارگری هم وجود دارد و رقابت میان سرمایه داران بر استثمار کارگران تاثیر می گذارد و آن را تشدید می کند.
لوتا ادامه می دهد: 
به نکته ی مهم باب آواکیان که در بالا نقل کردیم بازگردیم: «تولیدکنندگان کالایی سرمایه دار از یک دیگر جدا هستند، اما با عمل کرد قانون ارزش به یک دیگر متصل اند. اگر چنین نبود با همان جبری که برای استثمار پرولتاریا مواجه اند روبرو نبودند و تضاد طبقاتی تخفیف می یافت.»
به عبارت دیگر اگر سرمایه داری تولید کالایی نبود، اگر سرمایه داران کالا تولید می کردند اما مجبور نبودند آن را به بازار بیاورند و بفروشند و بنابراین دیگر قانون ارزش بر کالاهای آن ها اعمال نمی شد، آن گاه این سرمایه داران دیگر با جبر بیرونی برای استثمار پرولتاریا روبرو نبودند و بنابراین خواه انفراداُ و خواه اجتماعاُ تضاد طبقاتی آنها با پرولتاریا کاهش می یافت.
حال چون چنین نیست، نه خود تولید ارزش اضافی، نه خود استثمار، بلکه آنچه که نقش تشدید کننده آن را دارد، دارای نقش تعیین کننده و عمده است.  
می بینیم که چه جفنگیاتی بافته می شود تاهسته ی انقلابی یک تئوری مخدوش شود.
 در بالا اشاره کردیم که تولید سرمایه داری تولید کالایی رشد یافته است. قوانین تولید کالایی نیز در تولید کالایی سرمایه داری وجود دارند، اما با توجه به خصلت ویژه سرمایه داری یعنی تبدیل شدن نیروی کار به کالا و تسلط قانون ارزش اضافی بر تولید و نتایجی که این امر در تمامی جهات به وجود می آورد، این نظام تولیدی زیر تأثیر قوانینی که خاص خود آن است، قراردارد.
به بیان دیگر، در تولید کالایی هم، مالکیت خصوصی وجود داشت، تولید کنندگان از یکدیگر جدا بودند و با قانون ارزش به یکدیگر متصل می شدند و قوانین رقابت بر مبادله ی آنها حاکم بود. اما مضمون و شکل عملکرد این قوانین در تولید کالایی که بنیان آن بر کار شخصی تولید کننده در تولید استوار بود و تولید کالا به قصد مبادله صورت می گرفت، با تولید کالایی سرمایه داری که بر مبنای تسلط بر کار غیر یعنی کارگر استوار است و تولید با هدف کسب ارزش اضافی صورت می گیرد و در آن استثمار طبقه کارگر و بنابراین تضاد کار و سرمایه وجود دارد، متفاوت است. در سرمایه داری در کنار قوانین تولید کالایی، قوانین عالی تری وجود دارند که مختصات و شکل حرکت و تکامل این نظام تولیدی را متفاوت از تکامل تولید کالایی می کنند.
 نیروی محرک عمده ی سرمایه داری
و بالاخره به عباراتی از مارکس که به نظر می رسد استدلال لوتا بر آن ها مبتنی باشد، می رسیم:
« مارکس توضیح می دهد: رقابت٬ قوانین درونی تولید سرمایه داری را برای هر سرمایه دار به صورت قوانین خارجی قهری ملموس می کند. سرمایه دار را مجبور می کند که دائما سرمایه اش را بسط دهد تا آن را حفظ کند اما بسط دادن سرمایه ممکن نیست مگر با انباشت فزاینده.» و
«رقابت به طور عام، این نیروی محرکه ی حیاتی اقتصاد بورژوایی، قوانین خود را وضع نمی کند، بلکه مجری آن ها است.»(دو عبارت اخیر از کتاب گروند ریسه مارکس است)
 به بخش نخست صحبت های لوتا مکرر پرداخته ایم. این تنها نشانگر تأثیر رقابت میان سرمایه داران بر انباشت، حرکت موازی آن در جوار انگیزه ها و محرک های درونی انباشت و عمده شدن گاه گاهی آن است و نه نشانگر عمده بودن دائمی و مطلق آن. سرمایه فی نفسه و در خود دارای گرایش به انباشت است. این امر از تضاد میان بازتولید ساده و بازتولید گسترده که وحدت اضداد درون حرکت باز تولید خود سرمایه هستند، بر می خیزد. چنانچه سرمایه دار به بازتولید ساده بسنده کند، تنها می تواند خرج زندگی خود و خانواده خود را از گرده ی طبقه کارگر بیرون کشد و بسیار بهتر از طبقه کارگر زندگی کند و نیز روابط طبقاتی موجود را بازتولید نماید.
 اما سرمایه دار چنین نمی کند و با آن ارضاء نمی شود زیرا میل به خود افزایی و خودگستری سرمایه همچون میل و حرص و آز به انباشت سرمایه در وی جلوه کرده و وی را وا می دارد که به بازتولید گسترده روی آورد.   
 اما در مورد عبارت پایانی از مارکس یعنی « رقابت به طور عام، این نیروی محرکه حیاتی سرمایه داری» که بحث درباره آن مهم است.
در بخش گذشته اشاره کردیم که تضادهای زیادی در تولید سرمایه داری وجود دارند. این تضادها هر کدام به شکلی، کم یا زیاد، مؤثر یا غیر مؤثر در کل فرایند، نقش نیروی محرکه ی سرمایه داری را دارند. از میان آنها آنچه که اساسی و حیاتی است، تضاد میان کار و سرمایه است که خود مهم ترین تبلور و جلوه ی تضاد اساسی این جامعه است؛ یعنی تضاد میان اجتماعی شدن وسائل تولید و تصاحب خصوصی آنها.
همان گونه که پیش از این اشاره کردیم از دو شکلی که انگلس برای بروز تضاد اساسی بر می شمارد، آن که عمده تر است، تضاد کار و سرمایه است؛ زیرا در این تضاد است که عامل نوی تغییر و تحول مناسبات تولیدی از سرمایه داری به کمونیسم، یعنی طبقه کارگر موجود و فعال است.
رقابت میان سرمایه داران یکی از تضادهایی است که در سرمایه داری موجود است. این تضاد در حالی که به نوبه خود نقش نیروی محرکه را در مناسبات سرمایه داری دارد و در تکامل سرمایه داری مؤثر است( و البته با توجه  آنچه که ما در بخش گذشته در مورد نقش مخرب آن گفتیم) اما نه این تضاد، تبلور کل تضاد اساسی است ( این تضاد تبلور یکی از دو جهت تضاد اساسی یعنی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است در حالی که تضاد کار و سرمایه تبلور مستقیم تضاد اساسی است، یعنی اجتماعی شدن وسائل تولید و تصاحب خصوصی آنها) و نه یگانه و یا عمده ترین نیروی محرک این نظام.
 از سوی دیگر در همین بیان مارکس و در دو عبارت پایانی به روشنی آمده است که «رقابت قوانین خود را وضع نمی کند(پس این قوانین از جای دیگری یعنی از همان ماهیت این روابط بر می خیزند) بلکه مجری آنهاست( یعنی رقابت مجری قوانینی است که از خودش بر نمی خیزند)» بنابراین  نقش نیروی محرک حیاتی رقابت را باید در روابط بیرونی، در سطح  و در رابطه میان خود سرمایه داران مشاهده کرد تا در روابط درونی، در عمق و به عنوان نیروی محرکه کل این مناسبات تولیدی. 
از نظر ما چنانچه این عبارت مارکس را این گونه معنا کنیم که منظور مارکس این است که رقابت، «تنها» یا «عمده ترین» نیروی محرکه ی حیاتی این جامعه است، نادرست است. و حتی اگرفرض کنیم که مارکس چنین منظوری داشته(که ندارد)، نظرش با آنچه خواه در همین گروند ریسه و خواه در سرمایه می نویسد، در تضاد قرار می گیرد. روشن است که امری که مجری قوانین ماهوی است نمی تواند «تنها» و یا «مهم ترین» نیروی محرکه ی یک جامعه باشد.
اما  اگر با کمی اغماض، خواه بر مبنای دو عبارت پایانی که در پی آن آمده است و خواه به وسیله تمامی شرح ما از نظر مارکس،  نخست آن را در چارچوب روابط میان خود سرمایه داران و بر این مبنا در تکامل کل مناسبات تولیدی مؤثر بدانیم، این عبارت می تواند درست باشد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آبان 99
یادداشت ها
1- مارکس می نویسد:«سرمایه، به مثابه ارزشی که بارور می شود، تنها متضمن روابط طبقاتی نیست، یعنی تنها متضمن خصلت اجتماعی مشخصی، که بر پایه ی وجود کار به مثابه کار مزدور قرار دارد نیست. سرمایه عبارت از حرکت است، عبارت از یک فرایند دورپیمایی با مراحل مختلف است، که خود به نویه خویش متضمن سه شکل دورپیمایی است. بنابراین سرمایه را تنها می توان به مثابه حرکت، نه مانند چیزی در حال سکون درک کرد.»( سرمایه، جلد دوم، ترجمه ی اسکندری، 99- 98)
2- مارکس در جلد دوم سرمایه و درتحقیق خود در مورد گردش بارها به این نکته اشاره می کند و نظر اقتصاددانانی که نقش تعیین کننده را در تعیین خصلت نظام سرمایه داری به مبادله می دهند و تولید را تابع آن می دانند، نفی می کند. در اینجا خوب است که به استدلال مارکس دربرخورد به کسانی که اقتصاد پولی( یعنی آنچه در مبادله میان فروشندگان و خریداران با واسطه پول روی می دهد) را خصلت اقتصادی اساسی تولید سرمایه داری می دانسته اند، توجه کنیم: 
«در واقع تولید سرمایه داری عبارت از تولید کالایی به منزله شکل عمومی تولید است، ولی تنها از آن جهت چنین است و از آن رو پیوسته در سیر تحولی خود چنین می شود که در این تولید کار، خود مانند کالا بروز می کند و کارگر کار خویش، یعنی عملکرد نیروی کارش را می فروشد و آن را نیز، چنان که ما فرض می کنیم مطابق با ارزشش که از طریق مخارج تجدید تولید آن تعیین می گردد، می فروشد. به همان تدریج که کار جنبه مزدوری پیدا می کند، تولید کننده نیز سرمایه دار صنعتی می گردد. به همین جهت است که تولید سرمایه داری( و لذا تولید کالایی نیز) هنگامی وسعت خود را به دست می آورد که تولید کننده ی مستقیم روستایی نیز کارگر مزدور گردد. در مناسبات میان  سرمایه دار و کارگر مزدور، رابطه پولی، یعنی مناسبات فروشنده و خریدار، جنیه ی رابطه ای که ملازم با تولید است، پیدا می کند. ولی این رابطه از لحاظ اساسی مبتنی بر خصلت اجتماعی تولید است نه بر شیوه ی مبادله، که خود به عکس ناشی از آن است.
باری این نگرش با محیط بورژوایی ، که فکر انجام سوداهای نقلی سرتاپای آن را فرا گرفته است، تطبیق می کند و موجب می شود به جای آنکه خصلت شیوه تولید را پایه طرز مبادله ی منطبق با آن تلقی نمایند، عکس آن را می پذیرند.»( همان، ص 107- 106)
 از نظر لوتا، سرمایه داران، انگیزه ی اساسی خود را برای ارزان کردن کالاها و در نتیجه پیشرفت فنی ملازم با آن را از رقابت با دیگر سرمایه داران و در نتیجه از مبادله می گیرند و از آن به تولید می برند. در این دیدگاه این مبادله است که موجبات اساسی پیشرفت های فنی در تولید را فراهم می سازد. بنابراین آواکیان و لوتا تمایل دارند که در قبال تولید که مارکس همواره بر نقش تعیین کننده آن تاکید کرده است، مبادله را دارای نقش تعیین کننده بدانند. در نتیجه از نظر آنها آنچه که خصلت نمای تولید سرمایه داری است، نه تبدیل نیروی کار به کالا و ارزش اضافی از نیروی کار بیرون کشیدن، بلکه رقابت سرمایه ها با هم است.
3- مارکس سرمایه داری را چنین وصف می کند:
«سرمایه  فقط در جایی بروز می کند که دارنده وسائل تولید و معیشت، کارگر آزاد را به مثابه دارنده ی نیروی کار خویش، در بازار بیابد و در چنین شرطی تاریخی، تاریخی از جهان نهفته است. بنابراین سرمایه از آغاز خود اعلام کننده  دورانی از پروسه تولید اجتماعی است.»( سرمایه، پیشین، جلد نخست، ص230- 229)

 

 

 

 

 

 

 

۱۳۹۹ آبان ۲۶, دوشنبه

شبه چپ های ایرانی و انتخابات آمریکا


 

شبه چپ های ایرانی و انتخابات آمریکا

یکی از مسائلی که از دید طبقه کارگر ایران در مورد انتخابات آمریکا می تواند اهمیت داشته باشد، همانا شیوه رویارویی شبه چپ های ایرانی با این انتخابات و کاندیداهای ریاست جمهوری آن است. منظورمان از شبه چپ های ایرانی، تروتسکیست ها (عمدتا دارودسته ی کمونیسم کارگری حکمتی) خروشچفیست ها و سوسیال دموکرات ها است.
دسته هایی از این شبه چپ های پر سر و صدا و هوچی کماکان هوادار ترامپ و جمهوری خواهان بودند و وی را انتخاب کردند و دسته هایی دیگر به نامزد دموکرات ها یعنی جناب بایدن رای دادند.
حکمتی های هوادار ترامپ
دسته هایی که به ترامپ و جمهوری خواهان رای دادند، عمدتا تروتسکیست ها یا همان دارودسته های حکمتی طرفدار کمونیسم کارگری بودند. یعنی مزدوران با جیره و مواجب و یا بی جیره و مواجب سلطنت طلبان(و یا جمهوری خواهان)هوادار امپریالیسم.
 آنچه که موجب هواداری حکمتی ها از ترامپ شده است، بیرون رفتن آمریکا از برجام و تحریم های اقتصادی وی علیه جمهوری اسلامی است. از دید امپریالیسم پرستان حکمتی، این بیرون رفتن و این تحریم ها حکومت ایران را در منگنه قرار داده است.
این حضرات امید زیادی به این تحریم ها داشتند و نیز چشم انتظار این بودند که پس از ضعیف شدن حکومت مرکزی، حمله نظامی آمریکا به ایران صورت گیرد و حکومت سرمایه داران کمپرادور قدیمی یعنی سلطنت طلبان برقرار گردد. درخواست این حکمتی های حقیر از امپریالیسم و این دسته های نوکر صفت نیز چیزی نبود جز چند پست ناقابل در دستگاه حکومتی  آینده. و الحق و الانصاف که حکمت مزدور و این حضرات نوچه های پسمانده ی وی، خدمات شایانی به این سرمایه داران وابسته و امپریالیسم کرده اند و چنانچه روزگاری حکومت این مرتجعین بر قرار گردد، بدون شک چند پست ناقابل در نظام، کمترین مزدشان است!  
 به مساله تحریم ها برگردیم. واقعیت این است که نتایجی که این تحریم ها به بار آورده فقر و فلاکت مردم ایران به ویژه طبقه کارگر یعنی طبقه ای است که حکمتی های رنگارنگ گوش فلک را به اسم هواداری از آن کر کرده اند. از این تحریم ها بخش عمده ی سران جمهوری اسلامی نه تنها باکی شان نبوده و نیست، بلکه حسابی از آن استفاده هم کردند.
از آن سوی، حمله نظامی به ایران به وسیله ترامپ و حکومت آمریکا بیشتر یک لولوی سر خرمن بود تا یک واقعیت. آنچه که به طور عمده و در عمل  از جانب ترامپ و امپریالیسم جهان خوار دنبال می شد، کشاندن این حکومت به پای میز سازش و بستن معاهده ای تازه بود.
اهدافی که ترامپ و آمریکا از این سازش احتمالی دنبال می کردند( ترامپ تا لحظاتی پیش از انتخابات  گفت که تا من دوباره انتخاب شدم سران جمهوری اسلامی زنگ می زنند و خواهان نشستن پای میز مذاکره  می شوند)  دو رو داشت: یکی تبدیل حکومت مستبد پر مدعای خامنه ای و سپاه پاسداران اش به نوکری حلقه به گوش و پیرو اوامر امپریالیسم در تمامی مسائل  سیاست های داخلی و بیرونی، و دوم ایجاد شرایط بهتر برای منافع امپریالیسم آمریکا در این معامله و سازش و برتری موقعیت وی به امپریالیست های اروپایی.(1)
 از سوی دیگر، این که فکر کنیم فشار ناشی از این تحریم هاست که مردم را به خیابان ها کشانده و یا می کشاند، اشتباه بزرگی است. مردم ایران از آغاز سال های هفتاد وارد تقابل جدی برای تغییر رژیم شدند و در سال 88 بزرگ ترین مبارزات و شورش های تا آن زمان موجود را بر پا کردند، حال آن که در آن زمان  تحریم ها به این شکل وجود نداشت. سپس شورش دی ماه 96 به وقوع پیوست که در آن زمان تازه یک سال از انتخاب ترامپ گذشته بود و روشن است که علت فوری و مستقیم آن، تحریم های آمریکا نبود. مبارزات و شورش های آبان ماه  را نیز اساسا باید تداوم و تکامل آن رویدادها دید، و نه مستقیما اثر تحریم ها.(2)
 نه شورش ها و نه انقلابات به دلیل شرایط بیرونی بر انگیخته نمی شوند، بلکه از شرایط  درونی و قوانین حاکم بر جامعه ای که در آن بروز می کنند، برمی خیزند. حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که امر تحریم های اعمال شده به این منظور صورت گرفته که مردم ایران برخیزند و خود را از شر این حکومت رها سازند (حال آن که می دانیم نیت و قصد امپریالیسم آمریکا هرگز چنین نبوده بلکه در تنگنا گذاشتن خود حکومت برای نشستن پای میز مذاکره  بوده است) و بر این مبنا آن را شرطی دانست که به رشد شرایط درونی تحول یاری می رساند، این را نمی توان یک امر مثبت ارزیابی کرد. به زور تحریم خارجی و به فقر و فلاکت کشیدن توده های مردم نمی توان مردم کشوری را مجبور به شورش و انقلاب کرد و حتی اگر چنین شود، نمی توان وجه مثبتی برای چنین تحریمی قائل شد. 
خروشچفیست ها و بایدن
 اما به جز این بخش ها که از عدم انتخاب ترامپ حسابی عنق شان تو هم رفت و بور شدند( حداقل تا الان که بایدن انتخاب شده) یعنی حضرات حکمتی های تروتسکیست، بیشتر بخش های شبه چپ ایران یعنی دارودسته های رویزونیست، خروشچفیست و سوسیال دموکرات با پیروزی بایدن و حزب دموکرات گُل از گُل شان شکفت و به ویژه از پیروزی دموکراسی بورژوایی در آمریکا به وجد آمدند. راستی هم که «مبارزه بزرگی» بود و حضرات حق داشتند که در دموکراسی بورژوایی، برای دموکراسی بورژوایی مبارزه کنند و با رای دادن به بایدن دموکراسی بورژوایی را پیروزگردانند!؟
به این ترتیب آنچه که از این حضرات خروشچفیست ها و سوسیال دموکرات ها بیشتر می خوانیم و می شنویم مربوط است به حزب دموکرات و سوسیال دموکرات ها و سندرز و ...
اما آنچه این قضیه رای به بایدن و دموکرات ها را مضحک می کند این است که بخش هایی از این دارودسته ها که چنین برای دموکراسی بورژوایی در کشوری که به اصطلاح این دموکراسی بورژوایی در آن وجود دارد، لّه لّه می زنند، در ایرانی که  طبقه سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور در لوای یک حکومت استبدادی مذهبی حاکم اند و مبارزه برای دموکراسی های غیر پرولتری(حتی دموکراسی بورژوایی) به درجاتی وجهی مترقی دارد، عموما( و البته ظاهرا) آن را نفی می کنند.
نگاهی به مواضع این حضرات نشان می دهد که بیشتر آنها به ویژه خروشچفیست ها و سوسیال دموکرات ها( و همچنین تروتسکیست ها) مدت هاست که بدیل خود را در ایران «حکومت شورایی» و «سوسیالیسم» قرار داده اند و گویا به چیزی کمتر از آن هم رضا نمی دهند. برخی از دست ها قریب به چهل سال است که « انقلاب دموکراتیک»(نوین)را رد کرده و خواسته اند در ایران« انقلاب سوسیالیستی» کنند.(3)
باری این حضراتی که در ایران از «بدیل شورایی» صحبت می کنند، این جریاناتی که اسم  طبقه ای غیر از طبقه کارگر می آمد «جام» می کردند و بسیاری از آنها تمامی طبقات غیر کارگر را ارتجاعی می دانستند، این گروه هایی که تماما دنبال این بودند که هر چه می توانند طبقه کارگر را با لایه های طبقات دیگر که به آن پیوست می کردند، بزرگ تر و بزرگ تر کنند تا جایی که در ایران 80 میلیونی نزدیک به شصت میلیون کارگر و خانواده اش را می یافتند، این ها در انتخابات کشور امپریالیستی آمریکا که طبقه کارگرش به نسبت جمعیت  قطعا باید بسیار گسترده تر از ایران باشد، دنبال رای به بایدن و حزب امپریالیستی دموکرات  بودند.(4)
بد نیست! در ایران زیر سلطه، «بدیل شورایی»(5) و «سوسیالیستی» و در آمریکای امپریالیست به دنبال دفاع از دموکراسی بورژوایی و تغییرات رفرمیستی از جانب بورژوازی امپریالیستی . به راستی که دریغ از یک شعار روی کاغذ به نفع طبقه کارگر،«انقلاب سوسیالیستی» و «بدیل سوسیالیستی» در آمریکا، دریغ از یک شعار به نفع «دموکراسی شورایی» و «اداره شورایی» در آمریکا.
برخی از این فسیل های خروشچفیست عجالتا تاکتیک- بهتر است بگوییم استراتژی- خود را در کشورها امپریالیستی برقراری«دولت رفاه» قرار داده اند از آن زمره که پس از بحران اقتصادی دهه ی بیست و پس از ریاست جمهوری فرانکلین روزولت در آمریکا برقرار شد. اسم «دولت رفاه» را می آورند و یک پسوند «طراز نوین»- واقعا  که شماها معرکه اید!- به آن اضافه می کنند و آن گاه مبارزه کنونی را مبارزه علیه نئولیبرالیسم و برقراری«دولت های رفاه» می دانند.
حضرات دلیل آن را که چنین برنامه ها و تاکتیک هایی پیشنهاد می کنند، موازنه نیروها و وضع بحرانی نیروهای پیشرو می دانند. در حالی که بخش مهمی از این بحران نیروهای پیشرو خود این فسیل های هستند که مثل بختک به روی جنبش افتاده اند و بوی تعفن سوسیال دمکراسی و رفرمیسم شان تهوع آور است.
آنچه که گفتیم به واقع تضاد غریب و شگفت انگیزی جلوه می کند.در کشور سرمایه داری امپریالیستی برای دموکراسی بورژوایی مبارزه کردن و در کشوری زیر سلطه امپریالیسم برای بدیل سوسیالیستی حنجره خود را پاره کردن!
حقیقت آن است که آنچه که بیشتر این دارو دسته ها در برخورد به دموکراسی بورژوایی در آمریکا نشان می دهند و پیش می گذارند نهایت آن چیزی است که در ایران هم می خواهند. به عبارت دیگر های و هوی و شعارهای شان در مورد بدیل سوسیالیستی و انقلاب سوسیالیستی پوچ و توخالی است.
و این تازه در مورد خروشچفیست ها و سوسیال دموکرات هاست.
درمورد ترتسکیست ها و بخش هایی از آنها که مزدوران آمریکا و سلطنت طلبان هستند، وضع فرق می کند. آنها گر چه در مبارزات کارگران و تا آنجا که می توانند نقشی داشته باشند، در بهترین حالت تاکتیک های رفرمیستی را دنبال می کنند، اما  در استراتژیِ خواهان برقراری یک نظام استبدادی وابسته به امپریالیسم به سرکردگی سلطنت طلبان هستند.
                                                                                                هرمز دامان
                                                                                               نیمه دوم آبان 99 
یادداشت ها

1-   این امپریالیست ها از حکومت حاضر چیزی بیشتر نمی خواهند. به طور کلی آمدن نیروهای ارتش آمریکا به منطقه دو سوی اساسی داشت: یکی ایمن کردن تحرک کشتی ها و دفاع از صدور نفت و دیگری حمله نظامی در شرایطی که جنبش طبقات گوناگون مردمی به یک انقلاب تمام عیار پا گذارد و در نتیجه پیش گیری از روی کار آمدن حکومتی دموکراتیک و مردمی. مورد نخست را تامین کردند. مورد دوم چون تا کنون پیش نیامده، تحرکی هم از جانب آمریکا و ارتش این کشور صورت نگرفته است. البته اگر سران جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران مرتکب اشتباه شده و رفتارها و عملکردهای ماجراجویانه ای در قبال کشتی ها و یا ارتش آمریکا و یا برخی امور دیگر در منطقه از خود بروز می دادند ممکن بود که کار به جنگ کشیده شود. آنچه به عنوان واکنش از جمهوری اسلامی و سپاه در مورد کشورهای منطقه و یا برخی کشتی ها بروز کرد بیشتر مانند ورج و ورجه کردن و خودی نشان دادن و در مجموع قابل اغماض بود و آن چنان نبود که به دلیل آن دست به یک جنگ زد.  

2-    انقلاب 57  خود بهترین نمونه است. این انقلاب با آن گستردگی  و شدت، زمانی رخ داد که شاه، نوکر امپریالیست ها بهترین رابطه ی اقتصادی را با آنها داشت.

3-   و در این قضیه فرقی با حکمتی های تروتسکیست نداشته اند. بگذریم از این نکته که بیشتر اینها، خواه حکمتی ها و خواه خروشچفیست ها، اسم انقلاب سوسیالیستی را نیز دیگر کمتر می آورند. ظاهرا آنها تنها می خواستند انقلاب دموکراتیک نوین نباشد و آن برنامه ی عملی و تاکتیک هایی که زیر نام «انقلاب سوسیالیستی» یا «بدیل سوسیالیستی» تبلیغ و ترویج کرده و می کنند، عموما جز رفرمیسم و خواست دموکراسی بورژوایی( در مورد حکمتی ها خواست یک حکومت ارتجاعی) چیز دیگری نبوده و نیست. از این نظر که بنگریم آن گاه وحدت مواضع آنها در مورد آمریکا و ایران دیده می شود.

4-   و در بهترین حالت سندرز رهبر جناحی از حزب دموکرات آمریکا. خروشچفیست ها و رویزیونیست ها این ها  را که بخشی از یک حزب امپریالیست هستند «جناح چپ» می نامند و زیر این عنوان، تمایل خود نسبت به آنها را توجیه می کنند. این دارودسته ها در انگلستان نیز به دنبال جرمی کوربین رهبر حزب کارگر- حزب امپریالیستی انگلستان و لنگه حزب دموکرات آمریکا- هستند. همچنان که در یونان دنبال سیریزاها موس موس می کردند.

5- روشن است که در اینجا شکل تشکیلاتی مورد بحث نیست، بلکه منظورمرحله ی انقلاب است. زیرا شکل تشکیلاتی ارگان های حاکمیت طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک نوین نیز می تواند به شکل شورا باشد.

  

۱۳۹۹ آبان ۲۳, جمعه

نکاتی پیرامون انتخابات آمریکا

 

نکاتی پیرامون انتخابات آمریکا

 مساله ی ترامپ
نخستین مساله ای که پس از انتخابات توجه را جلب می کند، وضعی است که ترامپ و برخی از عوامل باندی که وی در حزب جمهوری خواه نمایندگی می کند به وجود آورده اند. ظاهرا این افراد یا گروه ها به ترامپ توصیه می کنند که نتایج انتخابات را نپذیرد و دنبال بحث تقلب در انتخابات باشد. و این نظرات درست مقابل نظرات دیگری است که در حزب جمهوری و حتی در همین باند ترامپ موجود است و به ترامپ توصیه می کنند که شکست را بپذیرد و بایدن را به عنوان رئیس جمهوری آمریکا  قبول کند.هنوز تکلیف جدال این دو خط در باند ترامپ  و حزب جمهوری خواه مشخص نشده است و یا حداقل چنانچه مشخص شده باشد، بیرونی و آشکار نشده است. آنچه که دنبال می شود همان قضیه ی تقلب است و های و هویی که برخی از افراد این باند به راه انداخته اند و نیزعدم همکاری برخی ارگان های مربوط به انتقال قدرت به بایدن و دموکرات ها.
 از سوی دیگر کنترل، رهبری و هدایت رأی دهندگان به ترامپ که در میان آن ها برخی از جریان های نژاد پرست افراطی وجود دارند، خود یک مساله در پیشاروی ترامپ و باندش - و نه تنها آنها بلکه کل طبقه ی حاکم - است.
 بخش مهمی از این رای دهندگان، رای دهندگان سنتی به حزب جمهوری خواه و از ایالت هایی هستند که عموما جمهوری خواهان در آنها رای می آورند و از میان تمامی طبقات از سرمایه داران تا لایه هایی از کارگران  در آنها یافت می شود.(1) بخش هایی نیز هستند که به هر حال به رئیس جمهوری که در دوره پیش بوده یعنی ترامپ رای می دهند و عموما زحمت فکر برای انتخاب فرد جدیدی را به خود همواره نمی کنند. همچنین اند لایه هایی از میان همه ی طبقات و در بیشتر ایالات که عموما باورهای مذهبی ای که ترامپ و کلا حزب جمهوری خواه دنبال می کنند برای شان اهمیت درجه اول دارد و بر مبنای  همان هم رای می دهند.
از سوی دیگر، برخی سیاست های اتخاذ شده به وسیله ترامپ یعنی به ویژه «اول آمریکا» ی وی (تلاش برای بازگرداندن سرمایه های بیرون رفته به داخل کشور و ایجاد کار، جدال و رقابت با امپریالیست های اروپایی و در اولویت قرار دادن منافع اقتصادی آمریکا، بیرون آمدن از معاهده ی اقلیمی پاریس و بهداشت جهانی، تلاش برای برخی سازش های منطقه ای و بیرون کشیدن سربازان آمریکایی از مناطقی که در آنها درگیر است و...) کماکان در انتخاب بخش هایی از رای دهندگان و از جمله برخی کارگران نقش داشته است. کسانی که کماکان امید بدان بسته اند که ترامپ مشکلات اقتصادی و مساله ی بیکاری را حل کند و اوضاع داخلی را بهبود بخشد.
 به جز این بخش ها که بافت اصلی و عمده تر رای دهندگان را تشکیل می دهند، بخشی که ترامپ را به واسطه ی برخی سیاست های خاص نژاد پرستانه و ضد مهاجر وی انتخاب کرده است، وجود دارد؛ این بخش به طور عمده از لایه هایی از خرده بورژوازی مرفه و میانه و عموما سفید پوستان تشکیل می شود. البته باید اشاره کنیم که سیاست های ضد زن ترامپ نیز برای خود هوادارانی دارد، اما این سیاست ها بیش از آنکه برای وی هوادار جلب کند، هواداران و به ویژه زنان را از وی دور می کند.(2)
به نظر می رسد که فعال ترین بخش در میان رای دهندگان به ترامپ و هواداران وی که در حاضر رهبری عمده ی رای دهندگان را در دست دارد، همین بخشی باشد که امید به سیاست های نژادپرستانه و ضد مهاجر ترامپ دارند و کلید موفقیت آمریکا و باز گشتن آن به «عظمت» گذشته را برتری دادن به نژاد سفید و نخستین اروپایی ها مهاجر به آمریکا می داند.(3)
 باری، خبرها حاکی است که  قرار است روز شنبه 14 نوامبر گردهمایی ای به وسیله هواداران ترامپ در واشنگتن برقرار شود. به نظر می رسد که این گردهمایی، نقطه عطفی در تکامل جریان ترامپ باشد:
 آیا این نیرو  و فعالیت ها کنترل، هدایت و رهبری می شود تا نتایج انتخابات را بپذیرد و صرفا نقش گروه فشار برای گرفتن امتیاز را بازی کند و نیز برای دوره های بعد حفظ شود، و یا خیر، قرار است که کار ادامه یابد و درگیری جاری در جامعه آمریکا به  سوی مراحلی پیش رود که در مجموع در سیاست و جامعه آمریکا کم سابقه است.
در مقاله ی درباره انتخابات آمریکا ما به این مساله نیز اشاره کردیم که نه تنها بخش های گسترده ی مردمی که از ترامپ، سیاست ها و ادا و اطفارهایش نفرت و کینه به دل گرفته اند، و نه تنها سرمایه داران امپریالیست حزب دموکرات، بلکه بخش هایی از جناح جمهوری خواه که به نظر می رسد با نفوذ ترند، با ترامپ و باند وی موافق نیستند( مثلا بوش نه تنها به بایدن تبریک گفت بلکه انتخابات را راست و درست خواند).
بنابراین از شواهد چنین بر می آید که باند ترامپ در مقابل کل طبقه حاکم، نماینده بخش ناچیزی است و اگر این جریان می تواند بیش از وزن خود در بافت طبقه ی سرمایه داران حاکم، در سیاست حاکم نقش ایفا کند، بیشتر به همان شرایط اقتصادی- اجتماعی آمریکا و برنامه هایی بر می گردد که ترامپ پیش گذاشت و به ویژه«نخست آمریکا»ی وی.
به هر حال این که طبقه ی حاکم آمریکا و نیز خود ترامپ و باند وی چگونه به مساله ی ترامپ و رای دهندگان و توده ی دنبال روی وی برخورد کند، در تداوم رویدادهایی که در پی برگزاری گردهمایی روز شنبه 14 نوامبر برقرار می شود و در شیوه ی برخورد طبقه حاکم به آنها خود را نشان خواهد داد. آیا اوضاع به سوی یک نبرد داخلی تکامل خواهد یافت و یا خیر تنها در چارچوب های مسالمت آمیز حفظ شده و صرفا در همان چارچوب ها هدایت خواهد شد؟
سیاست های بایدن و حزب دموکرات
 تردیدی نیست که پیروزی نامزد حزب دموکرات بسیار بیش از آنکه مدیون برنامه ها و سیاست های این حزب باشد، مدیون نفرت و کینه ی توده ها از ترامپ و سیاست های وی به ویژه در زمینه  بیماری کووید 19 و نیز مبارزات ضد نژاد پرستی در شش ماه اخیر بوده است. روشن است که اگر در این دوره حزب دموکرات بر سرکار بود، شکل مبارزه با کرونا چندان تفاوتی با آنچه ترامپ انجام داد نمی کرد و ما کمابیش با همین وضع روبرو بودیم. کافی است که به کشورهای اروپایی نگاه کنیم و ببینیم درآنجا و به ویژه در کشورهایی همچون فرانسه، انگلستان، ایتالیا و اسپانیا چه شد. در آنجا نه ترامپ بود و نه سیاست های وی. اگر نسبت جمعیت را پایه ی محاسبه قرار دهیم آن گاه می بینیم که مرگ و میر بر اثر کرونا در کشورهایی مانند فرانسه، ایتالیا، اسپانیا و انگلستان( رقمی در حدود 40 هزار نفر) که جمعیت هر یک از آنها از یک چهارم آمریکا کمتر است، چندان کمتر از آمریکا نبوده است. از این رو می توانیم به این نتیجه برسیم که دموکرات ها در حالی که از ضعف های ترامپ به نحو چشمگیری استفاده کردند و قدرت را به دست آوردند، اما این گونه نیست که اگر خودشان بر سر قدرت بودند کاری می کردند، کارستان. اساسا این خصلت طبقات سرمایه داراست که به وضع زندگی توده ها بی توجه باشند.
از سوی دیگر، برنامه های این حزب در داخل چیزی را اساسا تغییر نخواهد داد. اگر قرار بود چیزی تغییر اساسی کند در همان 8 سال دولت اوباما تغییر می کرد و نه این که آن چنان وضع بدتر شود که شارلاتان عقب مانده ای مانند ترامپ بتواند برنده انتخابات شود. اگر مردم از سیاست های 8 ساله اوباما راضی بودند در سال 2016 به نماینده آن بیشتر از آن چه رای دادند رای می دادند و رای کالج انتخاباتی را نیز نهایتا از آن خود می کردند، همچنان که در این دوره کردند.(4)
 در مقاله ی در باره انتخابات آمریکا اشاره کردیم که سیاست هایی که در نهایت به وسیله حزب دموکرات درداخل در پیش گرفته خواهد شد- طبق برنامه ها و عادات سنتی این حزب -  در شرایط کنونی بحران اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ای که آمریکا درگیر آن شده است، تنها نقش مُسکن را بازی خواهد کرد.
در بیرون کشور نیز آن گونه که بایدن گفته است آمریکا به روال معمول خود و روابط و پیمان هایش (پیمان ناتو، پیمان اقلیمی پاریس، بهداشت جهانی و...) باز خواهد گشت. به نظر می رسد که بخشی از این بازگشت، برنامه ریزی های مشترک با امپریالیست های اروپایی برای شکل دادن به سیاست های آنها در مناطق خاورمیانه و نیز مساله ی روسیه و چین باشد.
 بایدن و مذاکره با ایران
تا آنجا که به روابط با ایران مربوط است و آن گونه که تا کنون از صحبت های بایدن در تبادل نظر با سران فرانسه و آلمان بر می آید، حتی اگر تغییر جدی روی دهد، این پس از پذیرفتن تعهدات معینی از سوی جمهوری اسلامی ایران و به ویژه در مورد دو مساله مهم سلاح ها(مساله ی هسته ای و موشک ها) و نیز مداخلات ماجراجویانه خامنه ای و سپاه پاسداران در منطقه خواهد بود.
به این ترتیب بر خلاف سران جمهوری اسلامی که شکم شان را برای برگشتن آمریکا به برجام صابون زده اند و به سرعت بر سر این که باید مذاکره کرد یا نکرد، های و هوی و دعواهای درونی شان راه افتاده است، این بار با توجه به ماجراجویی های مورد اشاره، به وضعی که پیش از آن بود باز نخواهد گشت. آنچه که تازه است این است که کشورهای عمده اروپایی برجام نیز هم صدا با بایدن نظرات تازه ای در مورد محدود کردن جمهوری اسلامی ارائه داده اند.(5)
در مورد مذاکره و سازش با آمریکا مشکل بتوان تردید کرد که دولت آینده خامنه ای و شرکا یعنی« دولت جوان حزب اللهی» که حداقل تا کنون بیشتر در راس تبلیغات شان قرار گرفته، علاقه ای به مذاکره با آمریکا و سازش نداشته باشد و در این جهت پیش نرود. بحث اساسا مذاکره و سازش با آمریکا نیست. شاید از آن چه اصلاح طلبان و روحانی خواسته و می خواهند در جهت مذاکره با آمریکا و حل وفصل مسائل پیش روند، خامنه و پاسداران اش- به جز لایه ی نازکی که هارت و پورت ضد آمریکایی اش زیاد است-(6) بیشتر چنین خواسته و می خواهند. بحث بر سر این است که آیا آمریکا و اروپا حاضرند با خامنه ای و سپاه کنار بیایند و آیا می توانند به دهنه ی آنها لگام زنند و آنان را در سلک نوکران مطیع  و سر به زیر خود در آورند و یا خیر.
آنچه  که حمید رضا ترقی عضو هیئت موتلفه در مصاحبه ی اخیرش گفته در این مورد بسیار مهم است و می تواند درآمدی بر مذاکرات «دولت جوان حزب اللهی» خامنه ای با آمریکا به شمار آید. ترقی گفته است که مذاکره می تواند صورت گیرد اما نه به وسیله اصلاح طلبان بلکه به وسیله اصول گرایان. زیرا از نظر وی اصول گرایان می توانند در مقابل آمریکا سفت و محکم بایستند و از اصول، مواضع و منافع ایران در مذاکرات دفاع نمایند.(7)
بنابراین خط پنهانی که دیر یا زود رو خواهد آمد، برخلاف هوچی گری برخی از این امام جمعه ها و از جمله احمد خاتمی، نه مذاکره نکردن با«شیطان بزرگ» بلکه مذاکره با آمریکا به وسیله خامنه ای و سپاه پاسداران اش خواهد بود. این که این مذاکرات چه تفاوتی با مذاکرات با دولت اوباما خواهد داشت، امری است که هنوز روشن نیست. اما امید خامنه ای و سپاه این است که دولت بایدن همچون اوباما خیلی روشن قدرت حاکم خامنه ای و سپاه را به رسمیت شناسد و با آن کنار بیاید. اوباما با روحانی و اصلاح طلبان کنار آمد، اما بایدن و اروپایی ها این بار باید با خامنه ای و سپاه کنار بیایند.
هرمز دامان
نیمه دوم آبان 99    
یادداشت ها
1-   در بسیاری جاها حتی در میان لایه های پایینی خرده بورژوازی مانند آموزگاران-  و حتی سیاه پوست و یا مهاجر - افرادی یافت می شوند که معمولا گرایش سنتی به حزب های محافظه کار دارند و نه به احزابی که به اصطلاح لیبرال هستند. برخی از آنها به سبب این که عضو این احزاب هستند یک سلسله پشتیبانی ها از این احزاب در مسائلی مانند شغل و زندگی دریافت می کنند و برای همین عضویت خود را تداوم می بخشند. برخی صرفا به واسطه باورهای مذهبی خود از این احزاب محافظه کار که عموما آن را  جزو اولویت های خود قرار می دهند، پیروی می کنند. بسیاری از این گونه افراد در لایه های پایینی نه نژاد پرست هستند و نه ضد مهاجر و نه مثلا دارای تمایلات ضد زن.
2-   باید این نکته را مد نظر داشت که آنان که به ترامپ در انتخابات پیشین و نیز در انتخابات کنونی رای دادند، تنها نژاد پرستان و ضد مهاجرین نیستند، بلکه بسیاری از آنها مردمی - حتی از بومی ها، سیاه پوستان و مهاجران- هستند که امید داشتند و یا دارند که ترامپ با اتخاذ سیاست های اقتصادی معینی که منافع توده ی بیکار و شاغل آمریکایی را در درجه نخست قرار دهد، ثباتی در اوضاع اقتصادی آمریکا پدید آورد.
3-   سیاست نژاد پرستانه و ضد مهاجر این بخش ها عموما علیه مهاجران اسلاو وسفیدی نیست که از اروپای شرقی و به ویژه پس از سقوط دولت های سرمایه داری اروپای شرقی به این کشورها آمدند. آنها اساسا علیه آسیایی ها و لاتینی ها و سیاهان هستند و کمابیش به این گروه ها است که گفته می شود که به خانه شان برگردند.
4-   در دوره گذشته گرچه ترامپ در نهایت به وسیله کالج انتخاباتی انتخاب شد، اما اختلاف رای وی با هیلاری کلینتون مانند اختلاف حدود پنج میلیونی کنونی با بایدن نبود.
5-    شکی نیست که دود تحریم اقتصادی آمریکا بسیار بیش از آنکه به چشم سران رژیم جمهوری اسلامی رود به چشم مردم ایران رفته است. برداشتن آنها تقلیل رنج طاقت فرسای مردم و موجب نفس کشیدن آنان خواهد شد.
6-   زمزمه هایی از سوی این جریان شنیده می شود که گویا حضرات می خواهند انتقام ترور سلیمانی را از ترامپ بگیرند. اگر این باندها دست به اقدامی علیه یکی از مقامات بلند پایه دولت ترامپ زنند بدون شک این یک ماجراجویی نوین خواهد بود که عاقبت آن به هیچ وجه روشن نیست. در غیر این صورت، این گونه سخنان جز این که آتویی دست بایدن و اروپایی بدهد و شرایط مذاکرات را بدتر کنند، تاثیری نخواهد داشت.
7-   این یک نظریه درون طبقه و باند حاکم است و این را روشن می کند که مذاکره برای اصول گرایان« عار» نیست. اما هنوز روشن نیست که آیا جام زهر را خود خامنه ای و دولت حزب اللهی اش خواهد خورد و یا خیر، به گردن نیروی دیگری انداخته خواهد شد و خامنه ای ناظر و سپس مدعی آینده خواهد بود.
 
 
   
    

۱۳۹۹ آبان ۱۹, دوشنبه

درباره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا

 

درباره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا با جارو جنجال و سروصدای کر کننده ای که شبکه های خبری این کشور و نیز کشورهای خارجی درباره آن به راه انداختند به پایان رسید. ترامپ  شکست خورد و بایدن نماینده حزب دموکرات آمریکا به پیروزی رسید و - گرچه نه هنوز به گونه ای رسمی - رئیس جمهوری آمریکا شد.
یک حزب امپریالیستی به جای حزب امپریالیستی دیگر
تا آنجا که به تاریخ آمریکا و نیز روابط این ابرقدرت امپریالیستی با کشورهای زیر سلطه بر می گردد، انتخاب حزب دموکرات یا جمهوری خواه، یا تفاوت اساسی در زندگی لایه های میانی و تهیدست طبقه کارگر و توده های زحمتکش این کشور و نیز روابط اساسی سلطه گرانه و استثمارگرانه با کشورهای زیر سلطه امپریالیسم به وجود نیاورده است، و یا آنجا که در نتیجه سیاست های اقتصادی- اجتماعی داخلی و یا خارجی تغییری به وجود آمده، هر چند که چنین تحولی محصول تفکر و سیاست های رهبران یکی از این دو حزب و تسلط آن بر اقتصاد و سیاست بوده، اما در کل و عموما، توافق مشترک دو حزب و هم آمیزی و یا تأیید سیاست ها اتخاذ شده به وسیله حزب مسلط را به وسیله حزب دیگر به همراه داشته است.
 در آمریکا طبقه سرمایه داران امپریالیست حاکم هستند که در دو حزب بزرگ و اصلی این کشور سازماندهی شده اند. آنچه که برای هر کدام از جناح های این طبقه ی استثمارگر و  ستمگر اهمیت دارد، جدا از برخی منافع جناحی، حفظ منافع اقتصادی- سیاسی کل طبقه، خواه در قبال طبقه کارگر و تهیدستان جامعه آمریکا و خواه در قبال طبقه کارگر، کشاورزان و کلا طبقات زحمتکش و محروم کشورهای نیمه مستعمره  و مستعمره جهان زیرسلطه است.
از این رو ماحصل نهایی سیاست هایی که به اصطلاح موفقیت آمیز بوده، هرگز نه در جهت منافع توده ی اصلی طبقه کارگر و خلق آمریکا بوده است و نه در جهت آزادی و استقلال طبقه کارگر و خلق های کشورهای زیر سلطه. برعکس، چنین سیاست هایی همواره در جهت منافع طبقه ی حاکم بوده و عموما  دو وجه اساسی دفاعی و تهاجمی داشته اند. وجه دفاعی آنها مربوط بوده است به حل بحران ها و مشکلات اقتصادی و اجتماعی داخلی و یا خارجی ای که هر از گاهی نظام سرمایه داری و طبقه حاکم با آن درگیر بوده و در نتیجه بیرون کشاندن طبقه ی مسلط از بحران سیاسی عمومی و مبارزات و شورش های توده ای که دامن گیر آن می شده است، و وجه تهاجمی آن عبارت بوده از تلاش برای بهبود موقعیت اقتصادی و سیاسی این طبقه خواه در درون کشور و خواه بیرون کشور. این وجوه تا آنجا که به مناسبات بیرونی مربوط است، از یک سو به رقابت های عموما مرگبار بر سر تسلط بیشتر بر جهان با دیگر امپریالیست ها می انجامیده و از سوی دیگر به انجام برنامه های اقتصادی و سیاسی ای برای در چنگال خویش نگاه داشتن کشورهای زیر سلطه، سرکوب مبارزات آزادی خواهانه و استقلال طلبانه آنها و نهایتا تداوم مستعمره و نیمه مستعمره گی این کشورها.(1)
به این ترتیب، این برنامه ها و سیاست ها هرگز در جهت منافع خلق آمریکا و دیگر خلق های جهان نبوده بلکه اساسا برای حل مشکلات طبقه حاکم و نیز حفظ موقعیت برتر این طبقه در مناسبات بیرونی اش بوده است. به عبارت دیگر، جدال های بین دو جناح طبقه سرمایه دار حاکم جدا از منافع ویژه هر کدام از جناح ها، اساسا و عموما بر سر این بوده است که کدام جناح بهتر می تواند این طبقه را از گرداب بیرون کشد و منافع این طبقه را پیش ببرد و موقعیت و قدرت اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی آن را بهبود بخشد.
افول « عظمت» آمریکا و تلاش طبقه حاکم برای بازگرداندن آن
مهم ترین نکاتی که در این انتخابات جلب توجه می نماید،  از یک سو تعداد زیاد رای دهندگان نسبت به انتخابات پیشین است و از سوی دیگر تعداد رای بالای 75 میلیون جو بایدن که به نوبه خود در تاریخ آمریکا بی مانند است. سوی سوم این قضیه نیز رای بالای ترامپ یعنی 70 میلیون است.
دلایل کلی ای که موجب این شده که مردم آمریکا در این انتخابات به این میزان شرکت کنند  وضع ناهنجار و بحرانی اقتصاد، اجتماع و سیاست داخلی آمریکا است. خواه در شعارهای انتخاباتی ترامپ( در انتخابات چهار سال پیش، در طی دوره ریاست جمهوری اش و هم در انتخابات جاری) و خواه اکنون در جو بایدن، ما می بینیم که از بازگرداندن« عظمت» به آمریکا صحبت می شود و برقراری دوباره بزرگی آمریکا و موقعیت و نقش برتر جهانی آن.
جدا از نقش چنین شعارهایی در برانگیختن حس و تفکر ملی و تهییج توده ها در انتخابات، این امر نشانگر وضع بحرانی جامعه آمریکا، گسترش ضعف ها و تنگناهای اقتصادی و سیاسی، گسیخته شدن پیوندهای داخلی و ایجاد شکاف ها و قطب بندی های بزرگ و جدی و تحلیل رفتن قدرت و نقش این کشور در اوضاع بین المللی است. با توجه به این که همواره بار چنین بحران ها و افت هایی از سوی طبقه حاکم به گرده ی لایه های میانی و تهیدست طبقه کارگر و توده های زحمتکش و محروم می افتد، بر زندگی آنها تاثیر گذاشته و نگرانی از آینده را در میان آنها بیشتر  و بیشترمی کند.
 نگاهی به سیاست ها ترامپ در دوره چهار ساله ریاست جمهوری اش خود نشانگر چنین وضعی است:
 تداوم سیاست بیرون آوردن نیروهای نظامی آمریکا از کشورهایی زیر سلطه ای که در آن درگیر بوده است و بنابراین تقلیل مخارج نظامی و به گفته ی ترامپ جنگ هایی با هزینه و بی منافع چشمگیر برای طبقه حاکم آمریکا، تلاش در برقراری مناسبات نوین با کشورهای دیگر در پیمان ناتو و از سر باز کردن بودجه و هزینه نظامی و به گردن دیگر کشورهای عضو این پیمان انداختن آنها، پرهیز ترامپ از دست زدن به درگیری ها و مناقشات جنگ آفرین به ویژه با امپریالیسم روس، بیرون رفتن از پیمان هایی که از دیدگاه طبقه حاکم به ویژه جناح جمهوری خواه باری سنگین بر اقتصاد این کشور است، انزوا و در خود فرو رفتن- همچون آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم - توجه اساسی به اقتصاد و تلاش برای بیرون آوردن آن از بحران دامن گیر و... است. این سیاست ها در کنار دامن زدن به مخالفت با مهاجران و بر همین مبنا رشد احساسات ضد « مهاجر بیگانه» و در جنب آن پشتیبانی از نژاد پرستی و برجسته کردن نقش سفید ها، تماما نشانگر همین وضعیت افول یافته اقتصاد و سیاست آمریکا و تلاش طبقه حاکم برای بازسازی آن است. اینکه جو بایدن نیز کمابیش از همین بازگرداندن «بزرگی» و «عظمت» به آمریکا صحبت می کند- جدا از برانگیختن احساسات و همان نقش تهییجی آن- از دلایلی حکایت می کند که ترامپ را بر آن داشت که سیاست های نام برده را اتخاذ کند.       
توده های آمریکا و ترامپ
شرکت گسترده توده ها در انتخابات با رای اکثریت آنها به جو بایدن همراه شد. این امر همچنان که اغلب گفته شده است پیش از آنکه رای به بایدن باشد یک «نه» به ترامپ بود. یعنی برای اکثریت  توده های رای دهنده این امر مهم بود که از شر ترامپ و باندش راحت شوند. امری که از یک سو بر می گردد به بی مسئولیتی و بی کفایتی وی و جناح اش در قبال بیماری همه گیر کواید 19 که به مرگ بیش از دویست هزار و اندی از مردم آمریکا و به ویژه توده های زحمتکش و محرومی انجامید که از امکانات بهداشتی و درمانی محروم بودند.(2) و از سوی دیگر به برخی سیاست هایش در دامن زدن به مخالفت با مهاجران و تقویت، رشد و پشتیبانی علنی از نژاد پرستی در جامعه آمریکا به ویژه در هنگامه ی مبارزات شش ماه اخیر. از سوی سوم این امر به رشد نرخ بیکاری در جامعه آمریکا و تداوم بحران اقتصادی بر می گردد. مشکلی که علی رغم تلاش های ترامپ برای توجه به اقتصاد، نه تنها حل نشد بلکه به نوبه خود بر مشکلات و ناتوانایی های اقتصاد بحران زده آمریکا افزود؛ و بالاخره بر می گردد به غرابت رفتارهای ترامپ با روسای جمهور پیشین آمریکا و خروج وی از برخی«توازن ها» های رفتاری و نیز برخی ویژگی های لمپنی وی.(3)
 به این ترتیب و در حالی که این دو حزب در جامعه آمریکا میزان رای سنتی خود را دارند، اما این که رای جو بایدن از اوباما با 67 میلیون رای جلو می زند، یعنی رای ای که از میزان رای سنتی به حزب دموکرات بسیار بالاتر است، خود نشانگر درجه نفرت و کینه توده های آمریکایی از ترامپ و جناح وی است.     
توده های مردم و حزب دموکرات
  اما 75 میلیون رای به جو بایدن سوی دیگر این انتخابات است. این امر جدا از رای منفی به ترامپ تا حدودی از توهمی حکایت می کند که توده ی اصلی آمریکا یعنی طبقه کارگر و لایه های زحمتکش به  احزاب طبقات حاکم و به ویژه حزب دموکرات دارند و نیز این امر نتیجه آن است که دیکتاتوری طبقه حاکم سرمایه داران امپریالیست در چارچوب دموکراسی خود( «دموکراسی آمریکایی» که خیلی پُزش را هم می دهند) راهی برای توده باقی نگذاشته اند که اگر نخواستند به یکی از این دو حزب رای دهند، چه کنند و به چه حزبی رای دهند.(4)
دموکراسی آمریکایی
 در جامعه ی آمریکا و در به اصطلاح دموکراسی پر سرو صدای آمریکایی، یعنی دموکراسی ای که در آن و در انتخاب رئیس جمهور، رای توده ها نقش درجه اول را ندارد و رئیس جمهوری در نهایت با آرای الکترال انتخاب می شود، حدود هفتاد سال است که این دو حزب طبقه ی سرمایه دار امپریالیست حاکم همه کاره اند و تمامی امکانات اساسی کشور در دست آنهاست. در این کشور حتی حزب سومی که یا نقش نماینده ی توده ی خرده بورژوای مرفه و میانی و یا نقش جمع کننده ی این لایه ها را داشته باشد و گاه و بیگاه و در شرایط معینی نقش سوپاپ را در این جامعه بازی کند، وجود ندارد. و این ها در حالی است که در گذشته در همین آمریکا حتی حزب کمونیست( گرچه بعدها رویزیونیست شد) وجود داشت.(5)
این امر البته ویژه آمریکا نیست و در تمامی کشورهای امپریالیستی ثروتمند و مرفه اروپا( انگلیس، آلمان، فرانسه، ایتالیا و...)  یا وضع این چنین بوده و یا طی سی چهل سال اخیر مانند آمریکا شده است.
 آنچه که به چشم می خورد این است که پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه پس از سال های 50 قرن گذشته به مرور تمامی این احزاب از احزاب طبقه کارگر گرفته تا احزاب خرده بورژوا و بورژوازی لیبرال، به حاشیه رانده شدند و اکنون بسیار کمتر از گذشته به چشم می خورند و یا حتی نام آنها به گوش می رسد. در برخی از کشورهای امپریالیستی نام برده و از جمله خود آمریکا طبقه ی سرمایه داران امپریالیست  حاکم، جریان سرمایه داران لیبرال غیر امپریالیست و خرده بورژواهای مرفه را درون سازمان های سیاسی خود حل کرده است و در نتیجه  این حزب سوم تبدیل به اپوزیسیونی در یکی از دو حزب اصلی و در قدرت شده است. برای نمونه می توان از  برنی سندرز در حزب دموکرات نام برد که آب از لب و لوچه ی شبه چپ های سوسیال دموکرات ایران راه انداخته و به طرزی کراهت بار سوسیالیست و یا کمونیست خوانده می شود.
این است که  در این جوامع و در دموکراسی ها سرو دم بریده ی جاری، توده های بزرگ مردم به جای این که حتی بتوانند به این حزب سوم رای دهند، ناچارند همواره به یکی از این دو حزب امپریالیستی رای دهند.
 بنابراین رای به جو بایدن را تماما نباید به حساب این گذاشت که مثلا طبقه کارگر آمریکا و توده های زحمتکش این کشور، حزب دموکرات آمریکا را قبول دارند. رای دادنی با این شمار از یک سو از نفرت بخش مهمی از مردم آمریکا به ویژه کارگران و زحمتکشان از ترامپ بر می خیزد و از سوی دیگر از توهمی که آنها به حزب دموکرات در نتیجه این تاریخ  بیش از صد سال دارند و از سوی سوم از نبود جریان و یا احزاب نماینده بورژوازی لیبرال، لایه های خرده بورژوازی و به ویژه طبقه کارگر در جامعه و سیاست آمریکا.
نگاهی به دوران اوباوما نشان می دهد که تا آنجا که پای توده های مردم در میان است از حزب دموکرات آمریکا کاری ساخته نیست که از عهده ی حزب جمهوری خواه بر نیاید و برعکس.  وضع در سیاست خارجی نیز همچنین است.
 این دو حزب نماینده ی طبقه حاکم آمریکا و انحصارات بزرگ امپریالیستی اند. سیاست آنها در قبال کشورهای زیر سلطه علیرغم برخی تفاوت ها، در نهایت خدمت منافع طبقه حاکم است. آنها خواه جمهوری خواه و خواه دموکرات در دورانی که بیش از پیش به ارتجاع سیاسی می گرایند، با عقب مانده ترین و مرتجع ترین  طبقات، لایه ها و نیروها و با عقب مانده ترین و مرتجع ترین تفکرات متحد می شوند. پرورش اسامه بن لادن ها، طالبان ها، داعش ها و متحد مرتجع ترین و جانی ترین طبقات و لایه ها در ایران شدن خود نشانگر این است که برای حزب دموکرات و جمهوری خواه هیچ فرقی نمی کند که کدام نیرو در این کشورها روی کار بیاید؛ آنچه که برای آنها مهم است این است که آیا این طبقه و حزب می تواند منافع امپریالیسم آمریکا را پیش ببرد، می تواند مبارزات، شورش ها و انقلابات مردمی را سرکوب کند، می تواند در مقابل تهاجم امپریالیست های دیگر مقاومت کرده و از منافع امپریالیست حاکم دفاع کند. این هاست بنیان های اساسی این دو حزب. نگاهی به تاریخ روسای جمهور دموکرات  نشان می دهد که آنها در مسائل مزبور بهتر از  حزب جمهوری خواه نبوده اند.  
ترامپ و انتخابات
نکته سومی که این انتخابات نشان می دهد این است که نه تنها اکثریت توده های مردم با ترامپ و باندش - به ویژه ترامپ و نه حتی باندش- مخالف بودند، بلکه بخش مهمی از طبقه حاکم آمریکا و از جمله در حزب جمهوری خواه نیز مخالف ترامپ بود. در مورد لبه تیز حمله مردم آمریکا به ترامپ باید اشاره کنیم که گرچه آنها در این انتخابات مخالف ترامپ بودند، اما اگر اوضاع به همین شکل ادامه یابد و امثال همین باند یا باندهای همانند در این حزب و یا خود حزب دموکرات در انتخابات های بعدی رو بیایند، بخش اصلی مردم آمریکا که این بار به آنها رای ندادند به آنها رای خواهند داد و داستان این دو حزب ادامه خواهد یافت.
و اما در مورد جناح های موجود در حزب جمهوری خواه:
نگاهی به جو تبلیغاتی ای که این بخش از طبقه حاکم پس از انتخابات به راه انداختند و برخوردهایی که خواه در داخل آمریکا و از سوی برخی نمایندگان و خواه در بیرون آمریکا و از جانب برخی از رهبران کشورهای اروپایی مانند آلمان و فرانسه صورت گرفت نشان می دهد که ترامپ وصله نچسبی به  سیاست ها و برنامه های این طبقات برای جامعه  آمریکا و نیز نقش بین المللی این امپریالیسم بوده است.
تا آنجا که به سیاست های بیرونی ترامپ از جمله سیاست های اش در مورد پیمان ناتو و یا روابط تجاری با کشورهای امپریالیستی اروپا، سیاست های اش در مورد روسیه و یا اسرائیل و ایران... و  مواردی دیگر بر می گردد، برخی از این کشورها  که به هر حال در دوران ترامپ میان شان با وی شکرآب شده بود، بدشان نمی آمد که ترامپ شرش را بکند و برود و رهبرانی با سیاست های « معقول تر» وملایم تری در آمریکا روی کار بیایند.
روش طبقه حاکم در مورد ترامپ
اما روشن است ک قضیه تنها به روابط بیرونی آمریکا با این کشورهای هم پیمان محدود نشده، بلکه به خود آمریکا نیز بر می گردد. در واقع بخش مهمی از طبقه سرمایه دار امپریالیست حاکم بر آمریکا این احساس را دارد که وجود ترامپ  به سازمان یافتن جریان های نژاد پرست یاری رسانده و به جدال های چشمگیر داخلی، خواه با مهاجران و خواه با سیاه پوستان منجر شده است.(6)  چنین جدال هایی شکاف بزرگی در جامعه آمریکا به وجود آورده و این جامعه را دو قطبی کرده و موجب رشد و اعتلای برخی گروه ها و سازمان های رادیکال مانند آنتی فاها شده است.
بنابراین غریب نخواهد بود که ادامه وجود ترامپ در ریاست جمهوری بتواند به این جدال ها دامن بزند و این امری است که از سوی طبقه حاکم امپریالیست به هیچ عنوان پسندیدنی و پذیرفتنی نیست.
بد نیست که اشاره کنیم که آنچه به عنوان دموکراسی بورژوایی در جامعه آمریکا وجود دارد از این روی نیز مورد پشتیبانی طبقه حاکم است که در آن طبقه کارگر و توده های زحمتکش می توانند هر از چندگاهی گردهمایی و راهپیمایی های برپا کنند و فشارهای وارد بر خود را بیرون بریزند و به اصطلاح «عقده گشایی» کنند. داشتن مطبوعات لیبرال، وجود سندیکاهای وابسته به احزاب حاکم و برپایی گردهمایی ها و راهپیمایی ها از سوی توده ها، برای طبقه حاکم یک نوع سوپاپ اطمینان فراهم می کند. بدان شکل که از یک سو اجازه می دهد برخی اوقات فشارهای وارده به مردم با چنین اشکالی از مبارزه بیرون بریزد و از سوی دیگر آنها را به مسیر مورد دلخواه خود هدایت کند.
اما این طبقه حاکم اگر ببیند که وضع به گونه ای پیش می رود که از خط قرمز های وی عبور می شود و شرایط از کنترل اش خارج می شود، آنگاه دیگر تحمل آن را نخواهد کرد. وجود ترامپ  و برخی ویژگی های وی توانست که رهبری جامعه و سیاست آمریکا را برای حزب جمهوری به ارمغان بیاورد، اما تداوم برخی سیاست های وی از حوزه ی برنامه های عادی این حزب بیرون است و بیشتر نقش آشفته کردن اوضاع را دارد، تا نقش سامان بخشیدن به اوضاع و تداوم تسلط این جناح از طبقه حاکم.
از این روی به نظر می رسد که نه تنها حزب دموکرات، بلکه بخش هایی از حزب جمهوری خواه نیز مایل نبودند که ترامپ به قدرت خود ادامه دهد. این امر نه تنها از این که برخی از ایالت هایی که جمهوری خواهان در دور پیشین در آنها برنده بودند بر می آید، بلکه از واکنش های منفی بخش هایی از آنان به ادعاهای ترامپ در مورد تقلب دموکرات ها نیز بر می آید.
 ظاهرا و تا حدودی پس از این واکنش های هم طبقه ای ها است که سیاست ترامپ در قبال پذیرش نتایج انتخابات تغییر کرده است و از های و هوی نخستین اش کاسته شده است. اکنون گفته می شود که در صورتی که ادعاهای ترامپ در دادگاه پذیرفته نشود، ترامپ نتیجه انتخابات و شکست را خواهد پذیرفت.
 این امر نه تنها از فشاری بر می آید که از سوی بخش هایی از طبقه حاکم به ترامپ وارد می شود و خواهان آن است که ترامپ با ادعاهایش در باره تقلب، هیجانات هوادارانی را که به وی رای دادند و پشتیبان وی هستند، بر نیانگیزد و به سوی دامن زدن به آتش اختلافات داخلی و احیانا یک جنگ داخلی در آمریکا نرود، بلکه در عین حال از خود ترامپ نیز بر می آید.
به نظر می رسد که  وی - و برخی از سناتورهایی که از وی خواسته اند نتیجه انتخابات را نپذیرد و مساله تقلب را دنبال کند- بیشتر مایل است که از یک سو این پشتیبانی توده ای 70 میلیونی را از خود را مایوس و افسرده نسازد و آن را برای آینده حزب حفظ کند و از سوی دیگر برای گرفتن امتیاز از حزب پیروز و جو بایدن به کار برد.(7)
به همین دلیل پناه بردن به ادعای تقلب( نه این که لزوما چنین ادعاهایی در جامعه آمریکا نمی توان داشت زیرا اینجا نیز تقلب صورت می گیرد) به دلایلی چند گانه صورت می گیرد و نمی توان آن را تنها تیری در تاریکی و برای برنده شدن احتمالی پس از دادگاه ها دانست.
از سوی دیگر بایدن نیز تلاش کرده که نقش آرام کننده را داشته باشد و خود را پس از پیروزی رئیس جمهورهمه آمریکایی خوانده و کار کردن کنار حزب همزادش حزب جمهوری خواه را جز برنامه های خود قرار داده است. وی نیز در چارچوب همان سیاستی کار می کند که هدفش جلوگیری از شعله ورشدن اختلافات درون جامعه آمریکا است.
همچنان که اشاره کردیم این امر به سران آمریکا بر نمی گردد، بلکه حتی روسای کشورهای اروپایی به ویژه آلمان و فرانسه از شدت یافتن اختلافات در جامعه آمریکا هراسناکند و ترامپ می تواند این شدت یافتن اختلافات را یا بیشتر دامن بزند و یا آب سردی بر آنها بریزد. از این روی اغلب رهبران حاکم، جملات قصار در مورد مزایای پذیرش شکست می گویند و به ترامپ  توصیه می کنند که شکست را بپذیرد و به آرامی از کاخ بیرون رود.
 با توجه به این که جو بایدن هنوز رسما به عنوان رئیس جمهور آمریکا منسوب نشده است، رشد اختلافات داخلی و تشدید آن مساله ای باز است.
 هرمز دامان
 20 آبان 99
یادداشت ها 
1-   برای نمونه به نقش حزب دموکرات و فرانکلین روزولت توجه کنیم که از این نظر شاخص است. وی چهار دوره پیاپی از 1932 تا 1945 ( در این سال درگذشت و نتوانست دوره ی چهارم اش را ادامه دهد) رئیس جمهور آمریکا بود. سیاست های پیاده شده در دوران این رئیس جمهور منجر به بیرون آمدن کل طبقه از گرداب بحران اقتصادی آن دوره گشت. شرکت آمریکا در جنگ جهانی دوم نیز در دوران همین رئیس جمهور دموکرات صورت گرفت. غنایم این جنگ برای طبقه حاکم آمریکا و نقش برتر یافتن آمریکا در سیاست بین المللی نیز تا حدودی محصول همین دوران بود. همچنین می توان به نقش ژنرال آیزنهاور جمهوری خواه  توجه کرد. در دوران این رئیس جمهوری بود که کودتای 28 مرداد 32 علیه مصدق شکل گرفت و طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور و فئودال ها و نوکری همچون شاه را به عنوان نماینده این طبقات برای حدود سه دهه حاکم مطلق ایران گرداند و منافع اقتصادی ای را که از این نظر عاید شد، به جیب کل طبقه ی حاکم آمریکا ریخت.
2-    گفته می شود که اگر بیماری همه گیر کرونا در آمریکا به وجود نمی آمد و یا حداقل ترامپ در رویارویی با آن، سیاست های معقول تری را در پیش می گرفت، وضع تا حدودی به نفع وی تغییر می کرد. اما در چنان شرایطی، در حالی که مشکلات اقتصادی ممکن بود تا حدودی و در حد یک مُسکن و پایین آوردن شدت درد حل و فصل شود، امری که به نفع وی بود، وضعی که ترامپ در چهار سال ریاست جمهوری اش با دامن زدن به سیاست های ضد مهاجران به وجود آورد و به ویژه مواضعی که در قبال مبارزات ضد نژاد پرستی  6 ماه اخیر گرفت، نقشی بسیار با اهمیت تر از اکنون می یافت.
3-    برخی از ویژگی های این لمپن مآبی عبارتند از شیوه های برخوردش در مصاحبه ها و توئیت ها به دیگر رقبا و یا رهبران دیگر کشورها، استفاده از واژه ها و جملات توهین آمیز، سوابق برخوردهای  ضد زن و به طور کلی برخی عدم تعادل های شخصیتی که وی را مضحکه خاص و عام هم ساخته است. این که چه میزان از این ویژگی های شخصی واقعا از خود وی بر می خیزد و چه میزان بازی و اداهای وی برای نشان دادن متفاوت بودن( خاکی بودن- عامی بودن) و تهییج هواداران اش است، بر ما روشن نیست.
4-    آنچه که گفته می شود به این معنا نیست که یک حزب کمونیست  انقلابی واقعی در هیچ انتخابات بورژوایی شرکت نمی کند و یا به هیچ وجه به نماینده ای از احزاب طبقه ی حاکم رای نمی دهد. آنچه که در حال حاضر پیش روی ماست این است که در این  دموکراسی های سر و دم بریده و فضاهای سیاسی به شدت محدود شده، شرکت در انتخابات در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی به امر پوچ، توخالی و بی ثمری تبدیل گردیده است. در این کشورها نه می توان به عنوان نماینده برای پارلمان انتخاب شد و  فراکسیون کارگری مبارز ایجاد کرد و از پارلمان به عنوان تریبونی برای رشد آگاهی توده ها استفاده کرد و نه می توان در این فضاها به سازمان دادن مبارزات توده ها دست زد و گامی به سوی انقلاب بر داشت. در مورد شرایط در این انتخابات نیز به نظر ما با توجه به تداوم بحران های جاری و به ویژه مبارزات طبقاتی شش ماه اخیر در جامعه آمریکا، باید در جهت ایجاد قطب های مبارز و انقلابی دیگر تلاش می شد و در نتیجه تحریم این انتخابات موجه بود. 
5-    در برخی کشورهای سرمایه داری درجه دو و سه اروپا، کمابیش حزب سوم به نسبه دارای قدرتی که میان راست و میانه حرکت می کند وجود دارد و یا در شرایط بحرانی کمابیش امکان به وجود آمدن آن در نتیجه ائتلاف احزاب غیر حاکم لیبرال موجود است. برای نمونه در یونان این حزب سوم سیریزا بود که در مبارزات انتخاباتی سال 2015 قدرت را به دست گرفت و نقش سوپاپ طبقه حاکم و احزاب اصلی آن را بازی کرد.
6-   - البته همه 70 میلیونی که به ترامپ رای دادند، نژاد پرست نیستند. ایالت هایی که به ترامپ رای دادند، ایالت هایی بودند که به طور سنتی به جمهوری خواهان رای می دادند. دعوا بیشتر بر سر ایالت هایی بود که عموما دست به دست شده و نقش مهمی در نتایج انتخابات داشتند.
7-    البته این یک سوی قضیه است. سوی دیگر آن را می توان به انگیزه ی بخش هایی محدود از باند ترامپ نسبت داد و پافشاری آنها را به روی دنبال کردن ادعای تقلب از جانب ترامپ  برای این دانست که می خواهند آشفته بازاری درست کنند و جریان خود را در جامعه تقویت کرده و احتمالابه قدرت برگردند. اما هنوز زود است که به یقین گفت که این دسته ها و باندها واقعا ترسی از تکامل اوضاع و تبدیل آن به شکاف های بزرگتر درونی و احیانا برپایی یک جنگ داخلی ندارند. همچنان که گفتیم ترس ها و نگرانی هایی هم در طبقه حاکم، خواه در حزب دموکرات و خواه در حزب جمهوری خواه، و هم در برخی رهبران کشورهای اروپایی وجود دارد، و مشکل که آنها به این بخش از باند ترامپ اجازه دهند که چنین اهدافی را عملا دنبال کند. آنچه که بیشتر به چشم می خورد از یک سو علاقه بخش اصلی طبقه حاکم به پذیرش شکست از جانب ترامپ است و از سوی دیگر تلاش خود ترامپ برای نگه داری هوادارانش برای امتیاز گرفتن.    

۱۳۹۹ آبان ۱۳, سه‌شنبه

امپریالیسم آمریکا، انتخابات جاری و توده های مردم

 
امپریالیسم آمریکا، انتخابات جاری و توده های مردم

1
 موقعیتی که انتخابات اخیر آمریکا پیدا کرده و سرو صدایی که پیرامون آن در درون و بیرون  این کشور و از جمله از جانب برخی شبه چپ های ایرانی به راه انداخته شده در خور توجه است. این امر ظاهرا و تا حدودی به وجود شخص ترامپ در ریاست جمهوری و برخی ویژگی های شخصی وی باز می گردد تا مثلا وجود حزب جمهوری خواه در قدرت. شاید اگر به جای ترامپ شخص دیگری از همان حزب جمهوری خواه با رفتاری همچون پیشینیان خود بود، این درجه از سروصدا- و از جانب برخی از این شبه چپ ها مبارزه برای دموکراسی در آمریکا- را برنمی انگیخت؛ همان گونه که دعوای بوش جمهوری خواه و ال گور دموکرات در2001  بر نیانگیخت.
 و این جرج بوش و  جناحی که وی نماینده آن ها بود( مشهور به «بازها») در آن دوران، برای برقراری «نظم نوین جهانی» یکی از بزرگترین برنامه های تهاجمی امپریالیسم آمریکا را در منطقه خاورمیانه سازمان دادند. حمله به افغانستان، حمله به عراق و ... حال آن که یکی از گرایش ها و سیاست ها ترامپ - حداقل تا کنون- درگیر نشدن در جنگ های بزرگ و دامنه دار بیرونی و در صلح بودن با روسیه و نیز بیرون کشیدن نیروهای آمریکایی از مناطقی مانند سوریه و افغانستان و عراق بوده است.
 از سوی دیگر، این به خودی خود جالب است که بر مبنای برخی از این سروصداها، به ویژه از جانب برخی از این شبه چپ ها از جمله خروشچفیست ها و آواکیانیست ها،(1) حزب دموکرات در مقابل حزب جمهوری خواه که گویا می خواهد ارتجاع بیشتر و« فاشیسم» را در آمریکا حاکم کند و در نتیجه در مقابل نماینده کنونی آن یعنی ترامپ، نماینده  آزادی و دموکراسی می شود. به عبارت دیگر درتقابل درون این شبه دموکراسی بورژوایی که در آمریکا وجود دارد، دموکرات ها می شوند نماینده دموکراسی بورژوایی و ترامپ و باندی که پشت وی است و نه حتی کل حزب جمهوری خواه می شوند نماینده ارتجاع و دیکتاتوری بورژوایی.
و این در حالی است که در آمریکا همان گونه که بارها اشاره کرده ایم شیر بی یال و دم و اشکمی از دموکراسی بورژوایی وجود دارد که اساسا متکی به وجود طبقه بورژوازی امپریالیست یعنی عمدتا این دو حزب در قدرت است و نه متکی به یک بخش از بورژوازی و یا یکی از این دو حزب.
 این نوع دموکراسی سر و دم بریده تقریبا با رشد هر چه بیشتر ارتجاع امپریالیستی در تمامی کشورهای امپریالیستی، و بنابراین نه تنها در آمریکا، رابطه گریز ناپذیر دارد. نگاهی به وضع دموکراسی بورژوایی در عمده ترین کشورهای امپریالیستی یعنی آلمان، فرانسه، انگلستان ، ژاپن و ایتالیا  نشان می دهد که چندان تفاوتی کیفی ای با آمریکا ندارند.
لنین در همان دهه های نخستین قرن بیستم که از ورود سرمایه داری به مرحله امپریالیستی آن هنوز زمان زیادی نگذشته بود به همین نکته اشاره کرد و گفت:
«... خصوصيات سياسى امپرياليسم عبارت است از بسط ارتجاع در تمام جهات و تشديد ستمگرى ملى ناشى از ستمگرى اليگارشى مالى و نيز بر افتادن رقابت آزاد...» و
«امپرياليسم عبارت است از عصر سرمايه مالى و انحصارهايى که در همه جا با کوشش هايى توأم است که هدف آن آزادى نبوده، بلکه احراز سيادت مي باشد. نتيجه اين تمايلات در اينجا هم عبارت است از بسط ارتجاع در همه جهات عليرغم وجود هر گونه نظام سياسى و نيز منتهاى حدت تضادها.»( امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری، برگردان م - پورهرمزان، بخش انتقاد از امپریالیسم، مجموعه آثار تک جلدی، ص 433 و 437)
امپریالیسم  به طور عمده گرایش به بسط ارتجاع دارد و نه دموکراسی و توسعه و ترقی. و این روشن است که گرایش به ارتجاع، خاص امپریالیسم و تمام بورژوازی حاکم بر آن است و نه یک جناح آن. به همین دلیل است که در جوامع کنونی امپریالیستی اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن  دموکراسی بورژازی به مراتب تهی تر و آزادی های سیاسی به درجات پایین تر از مشابه آن در قرن نوزدهم است که رقابت آزاد حاکم بود. حتی در قرن بیستم و تا پیش از فروپاشی شوروی امپریالیستی خروشچفی- برژنفی، آزادی های بیشتری در این کشورها وجود داشت تا پس از این فروپاشی. به طور کلی، احزاب امپریالیستی حاکم در این کشورها، نماینده سرمایه داری انحصاری و قدرت داشتن اقتصادی انحصارات بزرگ امپریالیستی هستند و نه نماینده سرمایه داری رقابت آزاد و بنابراین نمی توان آنها را مدافع دموکراسی بورژوایی دانست.
در این خصوص، باید تفاوت مبارزه در یک کشور امپریالیستی را با مبارزه در یک نظام استبدادی در نظر داشت. در یک نظام استبدادی و در کشوری زیر سلطه امپریالیسم، مبارزه می تواند برای دموکراسی بورژوایی صورت بگیرد و مضمون این مبارزه می تواند تا حدودی ماهیت مترقی داشته باشد( گرچه این مبارزه نسبت به مبارزه برای برقراری دموکراسی های مردمی، عقب مانده و دارای گرایش های ضد انقلابی و رفرمیستی است)، اما در کشوری که امپریالیستی است مبارزه برای دموکراسی بورژوایی اساسا گرایش به عقب و گذشته است و نه پیشروی به سوی آینده و سوسیالیسم.
وضعیت کنونی در آمریکا مبارزه برای دموکراسی بورژوایی نیست. محتوی تقابل بین حزب امپریالیستی دموکرات و جمهوری خواه بر سر دموکراسی نیست. نهایت این است که گرایشی در جناحی از طبقه حاکم می خواهد برای پیش برد مقاصدش، برخی نهادهای به اصطلاح دموکراسی بورژوایی را بیش از گذشته تضعیف کند و گرایشی دیگر و در جناحی دیگر برای اینکه طرف را خلع سلاح کند، به ظاهر از برخی از این نهادها دفاع می کند. چنانچه به وجوهی که مخالفت برخی روشنفکران فرهنگی و هنری خرده بورژوازی را در آمریکا بر انگیخته نگاه کنیم، اشاراتی به این گونه محدودیت ها که از جانب ترامپ برقرار شده و یا تمایل به برقرار کردن آن ها داشته، می بینیم.(2) ضمن آن که بسیاری از این روشنفکران فرهنگی و هنری که در جامعه آمریکا می توانند خودی نشان دهند، یا به گونه ای سنتی به حزب دموکرات گرایش داشته اند و یا به حزب جمهوری خواه. یعنی به ندرت در میان شان گرایشی به جز گرایش به این دو حزب موجود بوده و یا اگر موجود بوده نسبتا ضعیف بوده است.(3)
2
 برای طبقه کارگر و زحمتکشان و نیز توده های خرده بورژوازی تهیدست و میانی آمریکایی، ترامپ بیشتر با واسطه ی سیاست های داخلی اش و به ویژه در این یک سال اخیر شناخته می شود. سه مساله ی بزرگ و اساسی در همین دوران- به جز مسائل ریز و درشت دیگر- پیش آمده است که موجب بدبینی و نفرت توده های زحمتکش  نسبت به ترامپ گشته است. همین بدبینی و نفرت است که باعث پایین آمدن درجه پیروزی ترامپ در نظر سنجی ها و پیروزی بایدن گشته است.
این ها عبارت اند از یکم: عدم توانایی ترامپ در مهار بحران اقتصادی ای که از سال  2008  امپریالیسم آمریکا با آن روبروست و به ویژه نرخ رشد بیکاری و سقوط سطح زندگی توده ها. گرچه  گاه از بالا رفتن نرخ رشد اقتصادی در این سال های اخیر به علامت توفیق ترامپ در امر اقتصاد نام برده می شود، ولی این توفیق بسیار ناچیز بوده است و در گل و باتلاق بحران اقتصادی غوطه خوردن امپریالیسم آمریکا بیشتر از گذشته گشته است.
 دوم مسئله بحران کرونا و بی مسئولیتی و بی لیاقتی ترامپ و دولت اش که تا کنون منجر به مرگ بیش از دویست هزار و اندی شده است. البته دولت های امپریالیستی اروپای غربی بهتر از ترامپ و دولت اش نبوده اند.
 و سوم موضع وی در دوران 6 ماهه اخیر در مبارزات ضد نژاد پرستی و سرکوب بی امان و خشن مبارزاتی که توده های طبقه کارگر و زحمتکشان آمریکا  از سیاه و سفید و ...علیه نژاد پرستی پیش برده اند. شدت، دامنه،  ژرفا و تداوم این مبارزات نشان می دهد که تمامی موارد بالا به اضافه موارد ریز و درشت دیگر دست به دست هم داده و با یکدیگر ترکیب شده اند.
 و این سه مورد، به ویژه دو مورد اخیر، بیشترین میزان تأثیر را بر طبقه کارگر و توده های زحمتکش و محروم آمریکایی( و نه روشنفکران و هنرمندان و...) برای رای ندادن به ترامپ  گذاشته است.
 آنچه که دردناک و عمق فاجعه است و از جمله نشان گر تسلط فضای دیکتاتوری بورژوازی بر این کشور،  این است که سازمان ها و اتحادیه های صنفی طبقه کارگر زیر سلطه همین دو حزب هستند و  احزاب مبارز و انقلابی  یا وجود ندارند و یا اگر وجود دارند زیر فشار طبقه حاکم محصور و بسته و کوچک می باشند. و زمانی که ترامپ و گروه تبلیغاتی اش حزب سرمایه داران امپریالیست دموکرات را متهم به سوسیالیست و کمونیست می کنند و می خواهند با این اتهام آنها را از گردونه رقابت بیرون اندازند، (4) می توان تصور کرد که وضع برای آن سازمان های واحزابی که واقعا مبارز هستند چه گونه است. در واقع  کاری کرده اند که  برای توده های آمریکایی راه سومی وجود نداشته باشد: یا حزب دموکرات و یا حزب جمهوری خواه!
3
بدون تردید گرایش هایی در طبقه کارگر و توده های زحمتکش  آمریکایی موجود است که  می تواند موجب رای ندادن به بایدن شود؛ گرایش هایی که جدا از آن چه در بالا در مورد نبودن احزاب مبارز و انقلابی بر شمردیم، متاثر از تبلیغات مسموم امپریالیست ها و شستشوی مغزی طولانی مدت توده هاست. اما این سمت و سو و جهت کاذبی که توده ها می یابند و حتی انتخاب بایدن، در نهایت تأثیر اساسی در زندگی میلیون ها کارگر و زحمتکش آمریکایی نخواهد گذاشت.
در واقع، نه بحران اقتصادی و اساسا مشکلات اقتصادی آمریکا حل و فصل خواهد شد و نه بایدن توانایی مبارزه با کرونا را بیشتر از ترامپ خواهد داشت و نه نژاد پرستی حزب دموکرات کمتر از حزب جمهوری خواه بوده و یا خواهد بود( نگاهی به مواضع سست و ضعیف اوباما در مورد مسائل نژاد پرستی، خودش نشانگر این قضیه است). حتی اگر بایدن انتخاب شود که این احتمال وجود دارد که چنین شود، اگر تغییراتی زیر فشار رخ دهد بیشتر همچون مسکنی برای میلیون ها کارگر و زحمتکش آمریکایی خواهد بود.
هرمز دامان
12آبان 99
یادداشت ها
1-   حکایت تروتسکیست های جورواجور ایرانی تا حدودی متفاوت است. بیشتر آنها دل به ترامپ بسته اند و منتظرند به کمک سلطنت طلبان بیاید و جمهوری اسلامی را بر اندازد و  سلطنت طلبان و حضرات ترتسکیست را بر سرکار بیاورد. ظاهرا ترامپ قصد براندازی ندارد و بیشتر مایل است که تقابل خود را با سران جمهوری اسلامی از طریق فشارهای اقتصادی توأم با صلح و سازش های پشت پرده پیش ببرد، مگر این که جنبش توده ها رشد کند و به مرحله شورش های دامنه دار و انقلاب پا گذارد.
2-   نگاه کنید به مقاله جنبش توده ای آمریکا و روشنفکرانی که اذهان توده ها را متوهم و مسموم می کنند! در این مقاله که در مورد نظرات سلمان رشدی در مورد دموکراسی و دیکتاتوری در آمریکا است، برخی از نگرانی های این روشنفکر خرده بورژوا را برای دموکراسی بورژوایی شرح داده و نقد کردیم.
3-   چنانچه در میان روشنفکران گرایش های رادیکال رشد کند، تمامی جناح های طبقه حاکم در سرکوب و نابودکردن آن متحد می شوند. برای نمونه نگاه کنید به شیوه برخورد به روشنفکران چپ و دموکرات انقلابی پس از جنگ جهانی دوم و لیست سیاه هنرمندان هالیوود.
4-    این هم نشانگر استفاده از نتیجه ی تبلیغات حیرت انگیزی است که بورژوازی امپریالیستی  به مدت یک صد سال علیه سوسیالیسم و کمونیسم پیش برده اند. کاری کرده اند که در جامعه آمریکا، سوسیالیسم و کمونیسم به  هر جریان و حزبی همچون دشنام سیاسی تلقی می شود و شما با کمونیست خواندن فرد، جریان و یا حزبی می توانید مردم را از آن دور کنید.