۱۳۹۹ مرداد ۱, چهارشنبه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(8)


نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(8)

تا اینجا ما نظرات مارکس را درباره برخی جنبه ها که نشانگر گسترش و رشد و تکامل سرمایه داری است، مرور کردیم. این جنبه ها عبارت بودند از ارزش اضافی نسبی و فوق العاده( که موجب تکامل جوانب گوناگون و به ویژه ابزارتولید می شوند) و انباشت سرمایه. با انباشت سرمایه، ترکیب ارگانیک سرمایه نیز افزایش می یابد. و این به معنای رشد سرمایه ثابت و وجود حی و حاضر ثروت، ثروت در شکل وسائل تولید و به معنای عام این مفهوم، نسبت به سرمایه ی متغیر است. به این ترتیب رشد سرمایه ثابت که یکی از تجلیات رشد و تکامل نیروهای مولد و وفور یافتن ثروت است نیز به تحولات ذاتی سرمایه ارتباط دارد.(1)
پیش از آنکه نظر مارکس را در مورد اشکال معین رقابت، یعنی آنچه در واقعیت پیش روی و قابل رؤیت و در عرصه ی عملی مشاهده می گردد، مرور کنیم، اشاره ای به نظرات وی در مورد رقابت در کتاب مبانی نقد اقتصاد سیاسی(گروندریسه) جلد های اول و دوم می کنیم.(2)
رقابت آزاد و توسعه سرمایه
« رقابت آزاد، توسعه واقعی سرمایه است، از طریق رقابت،[در واقع]چیزی که از ضروریات طبیعی ماهیت سرمایه است، در حکم ضروت خارجی سرمایه انفرادی تلقی می شود. چیزی که منطبق با مفهوم سرمایه است چنان مطرح می شود که گویی از ضرورت های خارجی شیوه تولید سرمایه داری است. اجبار متقابلی که فشار سرمایه ها در قالب  آن بر یکدیگر و بر نیروی کار و غیره اعمال می شود... توسعه آزادنه ، و در ضمن توسعه واقعی ثروت [و در آمدن آن] به صورت سرمایه است. این حقیقت آن چنان بارز است که ژرف اندیش ترین متفکران اقتصادی مانند ریکاردو، سیطره مطلق رقابت آزاد را مقدمه لازمی( ص 204) برای بررسی و بیان قانومندی های سرمایه می دانند که به صورت گرایش های حیاتی بر حرکت سرمایه حاکمند»(گروند ریسه، پیشین، جلد دوم، ص 205- 204، تاکیدها همه جا از متن است)
و
 «درباره ریکاردو،«نخستین فرض او« رقابت نامحدود» و افزایش بلامانع فرآورده ها از طریق صنعت است. معنای این حرف جز این نیست که قوانین سرمایه به صورت تمام و کمال تنها در چارجوب رقابت نامحدود و تولید صنعتی تحقق می یابد. توسعه سرمایه به نحو موثری بر پایه تولید صنعتی با توجه به امر رقابت امکان پذیر است؛ یعنی قوانین ذاتی آن[فقط به این شرط] کاملا تحقق پیدا می کنند.» (جلد دوم، ص 88)
در اینجا ما با همان احکامی روبرو هستیم که در دو بخش پیشین هنگامی که ما نظرات مارکس را در مورد تغییرات ماهوی سرمایه مرور می کردیم، آوردیم.
آنچه که ضرورت ماهیت سرمایه است، یعنی ذاتی هر تک سرمایه در تکامل آن است، در رابطه یک سرمایه به سرمایه دیگر یا رقابت همچون امری که از بیرون به هر تک سرمایه تحمیل می شود، دیده می شود. بنابراین رقابت نیست که تکامل ذات سرمایه را موجب می گردد، بلکه بر عکس ضرورت این تحول و تکامل در ذات سرمایه است که با واسطه یک رابطه خارجی یعنی رقابت یک سرمایه با سرمایه دیگر خود را متحقق می کند.(3)
اهمیت رقابت
 مارکس در بخش از گروندریسه جلد دوم که به رقابت توجه می کند پس از بررسی آن وجهی  در رقابت آزاد که در تقابل و مبارزه با انحصار وامتیازات «صنفی، حقوقی و اداری»( گروندریسه جلد یک، ص 401) و نیز همین بخش رقابت در جلد دوم ص 213 - 202)فئودالی قرار می گیرد، یعنی وجهی که نفی کننده روابط کهنه ی موجود پیش از خود است، به وجه ایجابی آن می پردازد و می نویسد:
« اما اهمیت رقابت، تنها در همین بعد تاریخی، یا در همین نیروی نفی کننده اش نیست. رقابت آزاد رابطه سرمایه است با خود سرمایه،[گیرم] به عنوان سرمایه ای دیگر؛ یعنی رقابت روش واقعی سرمایه به عنوان سرمایه است. قانون مندی های ذاتی سرمایه- که در مراحل نخست توسعه تاریخی آن حالت گرایش های صرف را دارند- برای نخستین بار به صورت قانون در می آیند؛ تولید بر پایه سرمایه تنها بر اساس رقابت آزاد و به موازات توسعه آن برای نخستین بار شکل مناسب خود را پیدا می کند، چرا که این تولید، نوعی توسعه آزادانه شرایط [فعالیت] آن، و نیز توسعه آزادنه خود آن به عنوان فرایندی است که مدام شرایط مذکور را باز تولید می کند.این افراد نیستند که در پی رقابت از قید و بند آزاد می شوند، سرمایه است که از طریق رقابت از قید و بند آزاد می شود.»( جلد دوم، ص 204)
 چنانکه می بینیم اینجا نیز آنچه که در رقابت آزاد و در وجه مثبت آن بروز می کند و یا تحقق می یابد همان قانون مندی هایی است که ذاتی سرمایه هستند. به بیانی دیگر رقابت آزاد «شکل مناسب»ی است که «تولید بر پایه سرمایه»،« توسعه آزادانه شرایط آن و نیز توسعه آزادانه خود آن» در آن تکامل خود را تحقق می بخشند. به این ترتیب آنچه در رقابت متجلی می شود، از رقابت به عنوان یک امر مستقل خارجی بر نمی خیزد، بلکه از درون خود سرمایه بر می خیزد.
سیطره سرمایه مقدمه رقابت آزاد
«سیطره سرمایه مقدمه و پیش درآمد رقابت آزاد است درست همان گونه که خودکامگی سزار روم مقدمه« حقوق خصوصی» روم آزاد بود.»( جلد دوم، ص 205)
قانون بنیادی رقابت
« قانون بنیادی در رقابت - به صورتی متمایز از قانون بیان شده در مورد ارزش و ارزش اضافی- این است که ارزش تابع کار موجود در آن و یا زمان کاری که برای تولید آن صرف شده، نیست، بلکه تابع زمان کاری است که در خلال آن می تواند تولید شود، یا تابع زمان کاری است که برای بازتولید آن لازم است. از این رو، سرمایه انفرادی در واقع تنها در داخل شرایط سرمایه به معنای عام کلمه قادر به فعالیت است هر چند به نظر رسد که قانون اصلی وارونه شده است. ولی [ایرادی ندارد، چرا که] زمان کار لازم، که ناشی از ماهیت حرکت خود سرمایه است، تنها از این طریق ایجاد می شود. این است قانون بینادی رقابت. عرضه، تقاضا، قیمت( هزینه های تولید) همه شکل های خاص بعدی اند؛ قیمت به عنوان قیمت بازار؛ یا قیمت کلی. [بعد می رسیم به] لزوم نرخ عمومی بهره، و توزیع سرمایه ها در شاخه های گوناگون به تبع نتایج حاصله از قیمت بازار، [و سرانجام]، کاهش هزینه های تولید و غیره. خلاصه، همه ی این عوامل تعیین کننده در موضعی ظاهر می شوند که عکس موضع آنها در سرمایه به معنای عام است. آنجا کار، قیمت ها را تعیین می کند، اینجا خود کار به به وسیله ی قیمت ها و غیره و غیره تعیین می شود. تاثیر سرمایه های انفرادی بر یکدیگر دقیقا این نتیجه را دارد که آنها ناچارند خودشان را به عنوان سرمایه اداره کنند. تاثیر به ظاهر مستقل تک تک سرمایه ها و برخورد هرج و مرج وارشان دقیقا [ بیانگر] اثبات قانون عام آنهاست. اینجا بازار اهمیت دیگری دیگری هم کسب می کند. با این حساب تأثیر سرمایه ها به عنوان سرمایه انفرادی بر هم دقیقا وجهی از موجودیت عام آنهاست که از استقلال ظاهری و بقای مستقل تک تک آنها در می گذرد.»( جلد دوم، ص 212 )
در این جا مارکس به روشن ترین شکل ممکن تغییر موقعیت و جایگاه قوانین مربوط به ارزش و ارزش اضافی را بیان می کند. آنچه که قانون تعیین ارزش یک کالا است، یعنی کار صرف شده در تولید آن، به واسطه ی رقابت تبدیل به آن کاری می شود که بر مبنای شرایط متوسط تولید برای تولید آن کالا لازم است. بنابراین تولید کننده ای ارزشی بیشتر از کار صرف شده در کالای خود دریافت می کند و تولید کننده ای دیگر کمتر.  اشارات مارکس به وارونه شدن و یا برعکس شدن قوانین( تاکید روی برعکس و یا وارونه) در رابطه یک سرمایه با سرمایه دیگر و در پدیده هایی همچون عرضه، تقاضا، قیمت و ... این نکته را آشکار می کند که آنچه در رقابت سرمایه ها با یکدیگر و در رابطه بیرونی آنها با یکدیگر دیده می شود، در واقع همان قوانین ذاتی هر تک سرمایه یا همان سرمایه عام است.
رقابت و وارونه کردن قوانین ذاتی
و همین وارونه شدن قوانین چنان که گویی از خود رقابت برمی خیزند می باشد که مورد اشارات متعدد مارکس قرار می گیرد:
« بعد از این خواهیم دید که قیمت، به عکس، عامل تعیین کننده سود است. و، هم چنان که اینجا تمامی هزینه های تولید واقعی، عامل تعیین کننده قیمت می نمایند، قیمت هم بعدا عامل تعین کننده  هزینه های تولیدی خواهد شد. رقابت، به منظور تحمیل قوانین ذاتی سرمایه  به صورت ضرورتی خارجی بر آن ظاهرا هم آنها را به هم می ریزد، واژگونشان می کند.»(جلد دوم، ص337)
 ضمنا همین اشارات به وارونه شدن قوانین در جا به جای جلد سوم سرمایه و زمانی که ارزش اضافی به شکل سود و نرخ ارزش اضافی به شکل نرخ سود در می آید و نیز خود سود به شکل سود متوسط و ارزش کالا به شکل قیمت تولید در می آید، تکرار می شود.
سرشت سرمایه و شکل بروز آن رقابت
«... ولی ذات سرمایه تابع قید و بند و حد و مرز نیست، چون عطش سیری ناپذیری به کار اضافی دارد که نتیجه اش افزایش نامحدود قدرت تولیدی، مصرف بی حد و حساب و غیره است.( این گرایش عمومی که در سرشت سرمایه است از نظر سرمایه خاص و معین در مساله رقابت به صورت اجباری دیده می شود که از سوی سرمایه های دیگر بر وی اعمال می شود و آزارش می کند تا دامنه ی فعالیت خود را وسیع تر کند: بجنب! بجنب!»)( جلد اول، ص 400)
هم چنان که می بینیم ذات سیری ناپذیر سرمایه مکیدن کاراضافی از گرده کارگر است. این خصلت ذاتی سرمایه و اساسا خود سرمایه است. یعنی کاراضافی یا ارزش اضافی که سرمایه از آن تشکیل شده است؛ و همین «عطش سیری ناپذیر» و مَکش کار اضافی است که نتیجه اش چنان که مارکس شرح می دهد، «افزایش نامحدود قدرت تولیدی» یا تکامل نیروهای مولد است. این جا مارکس ضمن نام بردن از آن به عنوان «گرایش عمومی ای که در سرشت سرمایه است» به شکل تجلی و بروز آن در رابطه یک سرمایه با سرمایه دیگر یعنی رقابت توجه کرده و این نکته را بازگو می کند که این امر یعنی گرایش ذاتی سرمایه به مکیدن کار اضافی و افزایش و گسترش خود، به شکل « اجباری» دیده می شود که سرمایه های دیگر به وی تحمیل می کنند و مجبورش می کنند که بجنبد و باز هم قدرت تولیدی خود را گسترش دهد. 
به این ترتیب مارکس بین امر ذاتی تحرک سرمایه و تمایل آن برای گسترش و تکامل نیروهای مولد، و شکلی که این امر در رقابت یک سرمایه با سرمایه دیگر به خود می گیرد، تفاوت می گذارد. نخستین اساسی است و از تمایل ذاتی سرمایه ناشی می گردد، دومی غیر اساسی و تجلی تمایل ذاتی به شکل یک اجبار خارجی است.
رقابت همچون ضرورت خارجی
« رقابت صرفا بیانگر یک واقعیت است، به عنوان یک ضرورت خارجی به وجود می آید ضرورتی که جزیی از طبیعت سرمایه است؛  رقابت فقط راهی است که از طریق آن، سرمایه های بسیار، [فشار ناشی از] تعین های ذاتی سرمایه را بر خود و بر سرمایه های دیگر تحمیل می کنند. از همین رو است که هیچ یک از مقولات  اقتصاد بورژوایی، حتی اساسی ترین آنها- که همان تعین ارزش باشد- را سراغ نداریم که از طریق رقابت آزاد، یعنی از طریق فراگرد واقعی سرمایه  که در حکم کنش متقابل سرمایه ها و همه مناسبات تولیدی و مبادلاتی دیگری است که سرمایه بر آنها حاکم است، صورت واقعیت به خود بگیرد.»( جلد دوم، ص 205)
در اینجا مارکس رقابت را یک «راه» می نامد. راهی که ضرورت و یا جبری که جزو طبیعت سرمایه است و موجب پیش راندن آن می شود، در آن به شکل ضرورت و اجباری خارجی در می آید. راهی که در آن آنچه در ذات سرمایه نهفته است، به شکل اجبار و فشاری وارد بر سرمایه از بیرون و از جانب سرمایه ای دیگر بروز پیدا می کند. آنچه از طریق این راه یعنی رقابت و از جانب یک سرمایه به سرمایه ی دیگرتحمیل می شود، قوانین خود سرمایه است. (4)
اشاراتی به رابطه رقابت با ارزش اضافی و سود
مارکس در کتاب گروند ریسه نکاتی نیز در مورد رابطه رقابت و ارزش اضافی و نیز سود ذکر می کند که بازگو کردن آنها می تواند مکمل مباحث ارائه شده در بالا باشد. مرور نظرات مارکس در مورد این مسائل، در بخش بعدی این نوشته صورت می گیرد. 
رقابت و ارزش اضافی
« این مساله که چگونه رابطه سرمایه با سرمایه غیر، یعنی رقابت سرمایه ها، در توزیع ارزش اضافی مابین آن ها موثر است، ابدا ربطی به مقدار مطلق ارزش اضافی ندارد.» (جلد دوم، ص 73-72)
رقابت و سود
« رقابت[ سرمایه داران] البته امکان دارد سودها را هم سطح کند و برابر سازد، اما به هیچ روی عامل ایجاد کننده معیار این هم سطحی نیست.»( جلد دوم، ص 78)
«رقابت سرمایه داران با هم تنها می تواند نسبت سهم هر یک از انها را در جمع سود تغییر بدهد اما نمی تواندنسبت مجموع سود به مجموع مزدها را را دگرگون سازد. معیار کلی سود، همین نسبت مجموع سود به جمع مزدهاست، و این هم با رقابت تغییری نمی کند.»( جلد دوم، ص86 )
« نابرابری سود در شاخه های متفاوت صنعت در صورت برابری سرمایه ها شرط و مقدمه برابری آنها از راه رقابت است.» (جلد دوم، ص 337)
«آدام اسمیت کاهش نرخ سود به موازات رشد سرمایه ها را از طریق رقابت سرمایه ها توضیح داد. ریکاردو در پاسخ اسمیت می گوید رقابت قطعا می تواند سود را در شاخه های گوناگون فعالیت اقتصادی به سطح میانگین کاهش دهد، رقابت می تواند نرخ [سود] را یکنواخت و هم سطح سازد؛ اما نمی تواند این حد میانگین را از بین ببرد. حرف اسمیت در این حد درست است که قانونمندی های ذاتی سرمایه، [یعنی] گرایش های آن فقط در مورد رقابت- یعنی تأثیر سرمایه ها بر یکدیگر - بروز می کند. اما حرف مذکور از زاویه ای که وی در نظر می گیرد، نادرست است، چرا که خیال می کند که رقابت، گویی قوانینی را از خارج بر سرمایه ها تحمیل می کند، قوانینی که از خود سرمایه ناشی نمی شوند. رقابت فقط در صورتی می تواند نرخ سود، یعنی میانگین نرخ سود، را دائما در تمامی شاخه های صنعت پایین بیاورد که کاهش دائمی و عام نرخ سود، به صورت قانون حاکم، مقدم بر رقابت بدون توجه به آن، متصور باشد. رقابت مجری قانونمندی های درونی سرمایه است؛ اما ابداع کننده آن قوانین نیست، تحقق بخش آنهاست  پس، تلاش در این که آن قانون ها را نتایج صرف رقابت بدانیم، در حکم پذیرفتن این نکته است که انسان قادر به درک آنها نیست.»( جلد دوم، ص325، تاکید از متن است)
 به این ترتیب رقابت قوانینی را که از خود سرمایه نشات نگیرند و از خارج به سرمایه ها تحمیل نمی کند، بلکه برعکس آن قوانینی را به اجرا در آورده و تحمیل می کند که قوانین وقانومندی های درونی خود سرمایه هستند. به بیان روشن مارکس، «رقابت ابداع کننده آن قوانین نیست، بلکه مجری آنهاست». عبارت اخیر به قدر کافی گویاست.
اشاره ای به دیگر نظرات مارکس
جز آنچه تا کنون آمد، مارکس برخی نظرات دیگر در مورد رقابت ارائه کرده که در آنها برخی عبارات وی مورد استفاده کسانی است( و از جمله ریموند لوتا) که می خواهند رقابت را به ذات سرمایه نسبت دهند و به عنوان نیروی محرک اصلی و یا عموما عمده ی تولید سرمایه داری به شمار آورند. مروری می کنیم بر این نظرات:   
«رقابت علی الاصول در سرشت سرمایه است. خصلت اساسی رقابت همان تاثیر متقابل تمامی سرمایه هاست. یعنی گرایش ذاتی که گویی از بیرون تحمیل می شود.)( سرمایه یکی نیست و تنها به صورت سرمایه های بسیار می تواند وجود داشته باشد و به این دلیل تحت تأثیر کنش و واکنش تمامی این سرمایه هاست.)( جلد اول ص401 )
عبارت «رقابت علی الصول در سرشت سرمایه است» ظاهرا با عباراتی که ما تاکنون و به طور مبسوط از مارکس خواه از جلد نخست سرمایه و خواه تا همین جا از دو جلد گروند ریسه نقل کرده ایم، در تضاد قرار می گیرد. از دیدگاه ما و بر مبنای این عبارات مارکس « سرمایه یکی نیست و تنها به صورت سرمایه های بسیار می تواند وجود داشته باشد. و چون سرمایه به صورت سرمایه های بسیار وجود دارد، تحت تاثیر کنش و واکنش تمامی این سرمایه هاست.» عبارت مذکور نمی تواند درست باشد و باید آن را یا امری اصلاح نشده( زیرا گروند ریسه یادداشت های مارکس برای خودش است)(5) و خطایی سهوی دید و یا تضادی(و البته جهتی ضعیف در این تضاد) در نظرات مارکس( در هنگام نگارش گروند ریسه) در مورد ماهیت رقابت به شمار آورد. در مورد دوم می توانیم این نکات را بیان کنیم:
رابطه یک سرمایه با سرمایه دیگرهم جنبه ی درونی دارد، یعنی آنچه که ما در مورد یک سرمایه به صورتی مجرد مورد بحث قرار می دهیم، در مورد تمامی سرمایه های دیگر نیز صادق است، و هم جنبه ی خارجی.
آنچه که اساس تحول و تکامل سرمایه است، تضاد درونی خود سرمایه همچون یک امر عام است و نه رابطه ی خارجی سرمایه ها با یکدیگر. گرچه سرمایه به شکل یک تک سرمایه ممکن نیست و تکوین سرمایه، وجود دیگر سرمایه ها را مفروض می دارد، اما استنتاج نفس مشترک از تک سرمایه ها(آنچه مارکس زیر نام«سرمایه عام»، و یا «سرمایه انفرادی» به عنوان نمونه ای از سرمایه ها، مورد تحلیل قرار می دهد) ممکن است و همین نفس مشترک سرمایه ها است که حاوی وحدت و تضاد ذاتی سرمایه است. این نفس مشترک در تحلیل  مجرد سرمایه، مقدم بر وجود سرمایه ها در عرصه واقعی و همچون اجزایی جداگانه در برابر یکدیگر است که در آن سرمایه ها به «تاثیر متقابل» بر یکدیگر و «کنش و واکنش» مشغولند. «کنش و واکنش» یک سرمایه با سرمایه دیگر و یا «تاثیر متقابل» سرمایه ها بروی دیگر، نسبت به وحدت و تضاد درونی سرمایه، یعنی آنچه ما به عنوان وحدت سرمایه و امر مشترک تمامی سرمایه ها به شمار می آوریم و تضاد ذاتی را در این وحدت و اشتراک مشاهده می کنیم، رابطه ای خارجی به شمار می آید، و چون رابطه ای خارجی است، نقش شرایط خارجی یا ثانوی را نسبت به تحول درونی سرمایه، یعنی سرمایه به عنوان یک کل ایفا می کند. بنابراین رقابت نمی تواند سرشت درونی سرمایه تلقی شود، زیرا رقابت، تضاد سرمایه ها با یکدیگر در عرصه ی مشخص است و بنابراین نافی وحدت و تضاد  درونی سرمایه به عنوان یک امر عام و یا یک سرمایه عنوان نمونه ای از تمامی سرمایه ها به شمار می آید.(5)
اشاراتی که در بخش زیرین از مارکس می آوریم خود گویای نظر وی است که با این دیدگاه در تضاد قرار می گیرد.
رقابت و قوانین ذاتی
«رقابت عام، این ماشین محرک اقتصاد بورژوایی، خود قوانین خویش را ایجاد نمی‌کند، بلکه بیشتر مجری آن‌هاست. از این‌رو، رقابت نامحدود مقدمه درستی و حقانیت قوانین اقتصادی نیست، بلکه بیشتر نتیجه آن‌ها، یا شکل بروز ضرورتِ تحقق آن‌هاست»( جلد دوم، ص 79)
«پس رقابت، توضیح دهنده ی قوانین نیست، بلکه بیشتر امکان می دهد تا [نحوه ی عمل] قوانین [موجود] را ببینیم. رقابت، قوانین را ایجاد نمی کند.( جلد دوم، ص 80، تاکید از متن است) 
نخست این جا به روشنی مارکس به این مساله که رقابت خود قوانین خویش را ایجاد نمی کند، بلکه مجری قوانین سرمایه داری است، اشاره می کند. دوم این که  می گوید رقابت نتیجه و یا شکل بروز ضرورت تحقق قوانین است. به این ترتیب مارکس به قوانینی اشاره می کند که رقابت آنها را تحقق می بخشد.
 و اما در مورد عبارت  نیرو یا«ماشین محرک اقتصاد بورژوایی» که باز از جمله عباراتی است که مورد استفاده امثال لوتا که قصد بی اهمیت کردن تضاد کار و سرمایه و عمده کردن تضاد میان سرمایه داران را دارند، قرار می گیرد، در بخشی که به نظرات لوتا باز می گردیم برروی آن تأمل خواهیم کرد. اکنون تنها به این نکته اشاره کنیم که در واقع هر تضادی درهر پدیده ی مرکبی نیروی محرک به شمار می آید و بسته به جایگاه و اهمیت تضاد، نیروی محرک آن می تواند قوی و یا ضعیف باشد. بنابراین آنچه برای ما دارای اهمیت اساسی است این است که آیا تضاد میان سرمایه داران دارای نیروی محرک بیشتری است یا تضاد میان کار و سرمایه.   
انگلس درباره رقابت
همین نظرات و اشارات مارکس است که به وسیله ی انگلس در آنتی دورینگ و یا تکامل سوسیالیسم از تخیل به علم تکرار می شود:
«ولی تولید کالایی مانند هر شکل تولیدی دیگر دارای قوانین ذاتی و ویژه ای است که از آن جدا ناپذیرند. و این قوانین علیرغم هرج و مرج، در درون هرج و مرج و به وسیله آن به اجر در می آیند. آنها در تنها شکل دائمی رابطه اجتماعی، یعنی در مبادله ظاهر می شوند و به مثابه قوانین اجباری رقابت، نفوذ خود را به یکایک تولید کنندگان اعمال می کنند. این قوانین در ابتدا برای خود تولید کنندگان نیز ناشناخته هستند و باید به تدریج و در نتیجه تجربیات طولانی شناخته شوند.بنابراین آنها خود را به مثابه قوانین طبیعی کور این شکل تولید، بدون توجه به تولید کنندگان و علیه آنها، اعمال می کنند.(  تکامل سوسیالیسم از تخیل به علم، ص 61 و 62، تاکیدها از ماست)
« دیدیم که چگونه قابلیت تکامل متعالی سیستم ماشینی مدرن به وسیله هرج و مرج تولید در جامعه به قانونی اجباری برای هر یک از سرمایه داران صنعتی تبدیل می شود تا سیستم ماشینی خود را همواره تکمیل تر کنند و قدرت تولیدش را دائما افزایش دهد. در یک چنین وضعیت اجباری است که عملا این امکان برای سرمایه دار بدست می آید تا قلمرو تولیدش را توسعه بخشد.»( آنتی دورینگ، ص 232، تاکیدها از ماست)
و بالاخره:
« این نیروی محرکه هرج و مرج تولید اجتماعی است که قابلیت تکامل نامتناهی ماشین آلات صنعت بزرگ را به یک قانون اجباری برای هر سرمایه دار تبدیل می کند تا ماشین آلاتش  را برای جلوگیری از زوال خود، هرچه بیشتر تکمیل نماید.»( همان، ص231 ، تاکیدها از ماست)
ادامه دارد.
هرمز دامان
 نیمه دوم تیرماه 99
یادداشت ها
1-     انباشت سرمایه به دو شکل تکامل می یابد: تراکم یا« افزایش یک سرمایه واحد » همان انباشت است و تمرکز که تحلیل رفتن سرمایه های کوچک در سرمایه های بزرگ است. در مورد تراکم یا همان انباشت در بخش پیش صحبت کردیم، اما در مورد تمرکز نیز که عمدتا به رقابت ربط می یابد، نظرات مارکس نشان می دهد که تمرکز نیز به یک معنا در ذات سرمایه موجود است:[[...«این را هم قبول داریم که سرمایه از همان آغاز در برابر کثرت کارگران قطعا در حکم یک یا وحدت است، یعنی که به عنوان وحدتی متمایز از کارگران، یعنی که- به یک معنا- تمرکز در مفهوم سرمایه نهفته است، تمرکز تعداد زیادی از توان های زنده برای هدفی واحد؛ تمرکزی که در هر حال، از اصل نیازی به ایجاد آن نیست و خودبه خودجا می افتد. این در واقع اثر تمرکز بخش سرمایه بر توان های کاری است، یعنی وجود سرمایه ایجاب می کند که کثرت موجود در هستی بسیاری از کارگران آماده به کار وحدت خود را در عنصری مستقل و خارج از خویش [که همان سرمایه است] باز یابد.]]( گروند ریسه، جلد دوم، ص128)
2-    شرح مبسوطی از تکامل نظرات مارکس در مورد رقابت و نیز مباحث و جدل های رایج در بین اکادمیسین های غربی درباره آن در این مقاله آمده است: جایگاه رقابت در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری، حسن آزاد، سهراب سپیدرودی.(سایت بیدار و نقد اقتصاد سیاسی)  
3-    در همین جا مارکس از ریکاردو انتقاد می کند که رقابت آزاد را مقدم بر توسعه واقعی سرمایه دیده است و نه نتیجه ی توسعه:(...«[ریکاردو] رقابت آزاد و موجودیت تولیدی سرمایه را خودسرانه و فارغ از ماهیت خود مساله در حکم رابطه سرمایه با خود سرمایه به خودی خود می داند، یعنی نه در حکم نتیجه از توسعه [واقعی] سرمایه، بل در حکم مفروضات ذهنی سرمایه،[فقط] برای آنکه همه چیز ظاهر ناب داشته باشد»)(جلد دوم، ص 88، تاکید از ماست)
4-    متن مزبور در مقاله جایگاه رقابت ... به این شکل ترجمه شده است:«رقابت صرفاً آن چه را که در سرشت سرمایه نهان است جلوه‌گر و هم‌چون ضرورتی خارجی اعمال می‌کند. رقابت چیزی نیست جز راهی که از طریق آن، سرمایه‌های متعدد، تعین‌های ذاتی سرمایه را هر یک بر خود و بر یکدیگر تحمیل می‌کنند. از این‌رو، هیچ یک از مقوله‌های اقتصاد بورژوایی حتا اساسی‌ترین آن‌ها را – که همان تعین ارزش باشد – سراغ نداریم که جز از طریق رقابت آزاد صورت واقعیت به خود بگیرد؛ یعنی از طریق فراگرد واقعی سرمایه، که همچون کنش متقابل سرمایه‌ها و دیگر مناسبات تولید و مبادله - که سرمایه بر آنها حاکم است- نمایان می‌شود.»( بخش دوره‌ی پژوهش و آزمون (سال‌های ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۹) و یادداشت شماره 18.
5-    در مقاله جایگاه رقابت...آمده است:« ما با توجه به عبارت‌های مشابه که مارکس بارها در گروندریسه و کاپیتال آن را تکرار می‌کند، و همه جا بین «قوانین ذاتی» و شکل «ظهور و تحقق» آن تمایز قایل می‌شود؛ با توجه به این که گروندریسه متنی نبود که برای چاپ آماده شده باشد، ترجمه زیر را پیشنهاد می‌کنیم:«رقابت از حیث مفهومی چیزی نیست جز ظهور و تحقق سرشت درونی و تعین ذاتی سرمایه از طریق تاثیر متقابل سرمایه‌های متعدد بر یک دیگر، گرایشِ درونی که هم‌چون ضرورت خارجی جلوه‌گر می‌شود. (سرمایه صرفا هم‌چون سرمایه‌های بسیار وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد. و از این رو، خودتعینی آن به صورت تاثیر متقابل سرمایه‌های متعدد بر یک دیگر ظاهر می‌شود)».( یادداشت شماره 51)




۱۳۹۹ تیر ۲۸, شنبه

درود به توده های مبارز بهبهان

 درود به توده های مبارز بهبهان

آشکار شدن برخی جزئیات توافقنامه ی جمهوری اسلامی با دولت فرصت طلب و حقیر چین و روی آب افتادن پته ی کشورفروشی خامنه ای و شرکا در هفته گذشته، خشم طبقات گوناگون مردم ایران را برانگیخت. از سوی دیگر، تآیید احکام اعدام برای سه جوان مبارز که در گردهمایی ها و شورش های آبان 98 بازداشت شده بودند، به وسیله دیوان عالی کشور و شکل گیری اتحاد میلیونی در مخالفت با آن در فضای مجازی، جدا از هر مساله دیگری، نقشی به سزا در برآورد نسبی طبقات مردمی از وضع کنونی ذهنی و نیروی خودشان داشت.
این دو مسئله، نقش محرک های موضعی را در راندن توده ها به رویارویی عملی با حکومت خامنه ای داشتند. توده های مردم که فشارهای همه جانبه طاقت فرسا زندگی شان را از هم پاشانده و نفرت عمیقی از این حکومت سراپای وجودشان را فرا گرفته است، تمایل داشتند که از این فرصت استفاده کرده و خشم و نفرت خود را نسبت به حکومت خامنه ای نشان دهند و خواست خود را مبنی بر این که این حکومت را نمی خواهند ابراز کنند.
گویا امر به خیابان آمدن و برقراری گردهمایی ها قرار بود در شهرهای مختلفی صورت گیرد که حکومت زور و اسلحه و کشتار با گسیل نیروهای زیادی به خیابان های شهرهای بزرگ و کلیدی توانست مانع عملی شدن آنها شود.
این میان بهبهان جزو معدود شهرهایی بود که توده های مردم توانستند مفری باز کرده و گردهمایی های خود را برپا کنند. شعار مهم توده های بهبهان همانا«حکومت  اسلامی نمی خوایم نمی خوایم» بوده است. در کنار آن شعارهایی هم چون«ایرانی می میرد، ذلت نمی پذیرد» و نیز شعارهایی به نفع جانباخته گان مبارزات آبان 98 در این شهر داده شد. گردهمایی های مردم با یورش و ضرب و شتم نیروهای انتظامی روبرو گردید و بازداشت 30 نفر( اعلام شده به وسیله حکومت) از مبارزان را در پی داشت.
به نظر می رسد که اکنون وضع مبارزه طبقاتی به جهتی سوق می یابد که هر مساله ای در آن، خواه بزرگ و خواه کوچک، نقش  موثری بازی می کند و محرک مردم در به خیابان آمدن و دست زدن به گردهمایی و راهپیمایی و شورش می شود. از این نکته بر می آید که مردم وارد مرحله ی گسستگی عمیق بین خود و حکومت کنونی شده اند. در چنین مراحلی آتشی که زیر خاکستر است، تمایل به زبانه کشیدن و بیرون آمدن پیدا می کند و هر مفری هر چند جزیی و کوچک می تواند هوای لازم را به آن برساند و آن را شعله ور و سرکش سازد.
 مشکل جنبش کنونی این است که خودبه خودی است و این امری است که به سادگی و در آینده نزدیک فائق آمدن بر آن ممکن نیست. نیروی این جنبش خودبه خودی از فشاراستثمار و ستمگری های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی 40 ساله حکومت اختناق دینی بر می خیزد و توان مبارزه آن بسیار بالا است.
 نگاهی به تاریخ مبارزه و جنبش کنونی  که به مدت بیش از بیست و نه سال(اگر ما حداکثر را برای آن در نظر گیریم و شورش های آغاز دهه هفتاد را مبداء آن قرار دهیم) و یا یازده سال( اگر شورش های سال 88 را آغاز آن بدانیم) طول کشیده، نشان می دهد که خفه کردن آن کاری است سخت و تا کنون از جانب نظام و سپاه پاسداران تا دندان مسلحش بر نیامده و با وجود تداوم شرایط جاری برنخواهد آمد. از سوی دیگر خود این جنبش به واسطه خصلت حاکم بر آن یعنی خودبه خودی بودن برای پیروز شدن و به خواست خود یعنی سرنگونی استبداد دینی حاکم( حکومت آخوندهای مرتجع) رسیدن کاری دشوار دارد و مشکل.
 مهم ترین عنصر منفی جنبش خود به خودی نداشتن رهبری و برنامه ای همه جانبه و بر این مبنا سازماندهی انقلابی توده ها است. دعوت به گردهمایی های کنونی عموما به گونه ای خود به خودی و بیشتر از طریق فضای مجازی صورت می گیرد؛ در حالی که اطلاع رسانی و ارتباط از طریق فضای مجازی باید همچون یکی از امکانات جاری به شمار آید. لشکر کشی حکومت  مستبد و زورگو به خیابان ها نیز عموما از طریق کنترل فضای مجازی و به دست آوردن اطلاعات ضروری صورت می گیرد. این است که دستگاه امنیتی و نظامی پیش از این که توده های مردم به خود جنبند و به خیابان ها بیایند تا می تواند در شهرهای کلیدی نیرو به خیابان ها گسیل کرده و به گونه ای ناگفته حکومت نظامی برقرار می کند تا جلوی هر گردهمایی و تظاهراتی را بگیرد. چنین وضعی تا حدودی و حداقل برای مدتی کار مبارزه را بسته و«قفل» می کند.
در مقطعی از دوران مبارزه ضد استبداد سلطنتی( 57- 56) شاه حکومت نظامی برقرار کرد. این حکومت نظامی به وسیله نبردهای فرسایشی گروه های کوچک در طول روز و به وسیله ی گروه های گسترده ی مردم در طول شب مورد تهاجم عملی و روانی قرار می گرفت و نیرو و توان روحی و عملی آن تحلیل می رفت و ضعیف می شد. ضمن آنکه در آن زمان اعتصابات سراسری صورت گرفت و بنیه اقتصادی رژیم تحلیل رفت.
در دوران کنونی، هدف اساسی پاسداران، بسیجی ها و نیروهای انتظامی اجازه ندادن به گردهمایی ها و راهپیمایی ها در شهرهای بزرگ و کلیدی است. سران نظامی با «تقّی به توقی خوردن»مجبورند لشکر کشی کنند و این نیروها را به خیابان ها شهرهای بزرگ آورند. امری که مضحکه  شدن این نیروها به وسیله توده ها و تحقیر آنها و سران نظامی حاکم را در پی خواهد داشت.
 این احتمال هست که حضور نیروهای در مراکز شهرهای بزرگ به وسیله تاکتیک دیگری یعنی باز گذاشتن دست نیروهای پاسدار و بسیجی برای شلیک به مردم و کشتار گسترده در شهرهای کوچک که صدای آنها کمتر بازتاب دارد، تکمیل گردد. امری که در حوادث آبان 98 در ماهشهر اتفاق افتاد.
آشکار است که امر نگاهداری نیروها در خیابان ها برای مدت طولانی ممکن نیست و به ویژه اگربا تداوم مبارزات توده ها به طور پراکنده و جسته و گریخته روبرو شود، موجب خستگی و فرسودگی این نیروها خواهد شد. تکرار هر از چندگاهی این امر نیز فشار زیادی به این نیروها وارد خواهد کرد. از سوی دیگر دست بردن به سلاح و کشتار توده ها در شهرهای کوچک، شرایط را برای روی آوردن به سلاح از سوی توده ها و تشکیل گروه ها و دسته های خودجوش نظامی در میان آنها سرعت خواهد بخشید. به ویژه که بخش مهمی از شهرهای کوچک در مناطقی واقع شده اند که بافت آن ها قومی است و دست بردن توده ها به سلاح، گاه ساده و آسان و سریع صورت می گیرد.
سخت است که این حکومت مرتجع که از سرتاپای آن ریاکاری و فساد و کراهت می بارد، و با این شیوه های جنایت و سرکوب بتواند بماند. هیچ قفلی و دربسته ای نیست که باز نشود. جنبش توده ها سرشار از خلاقیت است و قدرت آفرینش اشکال نوین مبارزه را دارد. بدون تردید در آینده ای که چندان دور نخواهد بود توده ها از مجاری گوناگون امکان شکستن این قفل ها را پیدا خواهند کرد و با اشکالی نوین از مبارزه مرحله کنونی را پشت سر خواهند گذاشت.

پردوام باد مبارزات توده ها
سرنگون باد حکومت مرتجع جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق ایران

 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
28 تیرماه 99




۱۳۹۹ تیر ۲۶, پنجشنبه

اتحاد در مقابله با حکومت اعدام و کشتار


اتحاد در مقابله با حکومت اعدام و کشتار

اتحادی که طی چند روز اخیر میان مردم ایران به ویژه جوانان در فضای مجازی به وجود آمد در خور تحسین و احترام است. این اتحاد در مقابل احکام اعدام صادر شده برای سه جوان مبارز، امیر حسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی به وسیله دستگاه قضایی رئیسی جلاد و خامنه ای خون آشام به وجود آمد. جوانانی که جرم شان این بود که به همراه دیگر مردم زحمتکش در مقابل افزایش بهای بنزین  و شرایط تحمل ناپذیر دست به اعتراض زده بودند و از حق زندگی شان دفاع کرده بودند. مردم با اتحاد و خروش خویش به اعدام این جوانان نه بزرگی گفتند.
جمهوری اسلامی حکومت کشتار و اعدام است. برای خامنه ای و طبقه ی اختلاس گر و دزد حاکم هیچ چیز اهمیت ندارد مگر بقای حکومت شان و به هر قیمتی. آنها به خوبی می دانند که نمی توانند بمانند و دیر یا زود سرنگون خواهند شد. تنها راه هایی که آنها برای بقای خود می شناسند در داخل همین کشتارها و اعدام ها و در ارتباط با کشورهای خارجی چوب حراج زدن به منابع  این سرزمین و پای هر قدرت خارجی را که پیش آید بوسیدن است.
اکنون وضع  را از هر سو که بنگریم آشفته و درهم برهم است. طبقات ارتجاعی حاکم در حال دست و پنجه نرم کردن با تضادها و جدال های درونی خودهستند و جناح های مسلط تا حد حذف فیزیکی افراد یکدیگر پیش رفته و می روند؛ فشار فراوان اقتصادی کمر مردم را خرد کرده و فشارهای سیاسی و فرهنگی امانشان را بریده است. هر آن بوی انفجار تضادها، تجزیه های نو پدید در میان طبقه حاکم از یک سو و به خیابان ریختن مردم و اعتراض و شورش از سوی دیگر به مشام می رسید.
خامنه ای، سپاه پاسداران و دستگاه های قضایی و قانونگذاری اش و دولت خوار و ذلیل روحانی نشان داده اند که نه توان سروسامان دادن به وضع اقتصادی مردم را دارند و نه حاضرند از این  مفت باد آورده یعنی قدرت و ثروتی که به خواب اش نیز نمی دیدند، چشم بپوشند. این است که راه چاره را در مقابل طغیان مردم اعدام و کشتار می دانند. اعدام می کنند تا علاج واقع را پیش از وقوع کرده باشند.  فضای کشتار و مرگ را حاکم می کنند تا که توده های مردم را بترسانند. اکنون اعدام های پیاپی را صورت می  دهند تا فضا آن گونه شود تا اگر شورشی رخ داد دستانشان برای کشتار و اعدام های گسترده و کلان باز باشد.
در همین چند روز اخیر دو مبارز از خلق دلاور کرد به نام های صابر شیخ عبدالله و دیاکو رسول زاده را در ارومیه اعدام کردند. در مشهد فردی میانسال به دلیلی پیش پاافتاده چون شش بار خوردن مشروب- که تنها در این حکومت جانی و کریه «جرم» به شمار می آید- اعدام شد؛ حکم اعدام روح الله زم را داده اند و احکام «مفسد فی الارض» نیز برای 8 تن از مردمی که در اعتراضات و شورش های آبان ماه شرکت داشتند، صادر شده که معنای آن این است که آنها نیز مجازات شان اعدام است. این حکومت تنها بوی خون را در ایران روان کرده است و تاهست نیز جز این نخواهد بود.
مبارزه با این حکومت اشکال گوناگونی را پشت سر گذاشته و می گذارد. مبارزه کنونی در فضای مجازی یکی از آن اشکال است. ارج این مبارزه، سوای نتایج آن که تا کنون منجر به عقب نشسنی تاکتیکی حکومت مرتجع شده است، در اتحادی است که بین مردم به وجود می آید، در یافتن شان یکدیگر را و در ارتقای سطح آگاهی و تلاش برای یافتن راه و چاره ها؛ اگر حال از این نکته که غریب نیست بگذریم که هر فرد و هر قدرتی خود را همراه این توده ی میلیونی و مبارزه اش نشان داده است؛ از رضا پهلوی و فرح گرفته تا ترامپ و نتانیاهو.
هم چنان که  شکل های مبارزه درمیدان واقعی نبرد، یعنی  گردهمایی ها و راه پیمایی ها، اعتراض ها و شورش ها و اعتصاب ها می تواند در پی خود و در شرایط معین به چنین اشکالی  از مبارزه بینجامد و یا آنها را پدید آورد، به همان سان، این اتحاد و این شکل مبارزه نیز می تواند در موقع لزوم به مبارزه در میدان واقعی نبرد بینجامد و توده های بیشتری را به این میدان بکشاند. پس این اتحاد خود جوش و این مبارزه، این رویارویی با حکومت با یاری گرفتن از فضای مجازی می تواند در عین دربر داشتن درس ها، برای صحنه ها و اشکال دیگر مبارزه نقش محرک را بازی کند و به روی آنها اثر گذارد.
در مورد جناح مرتجع خامنه ای و عمله و اکره اش، نیز این خواه ناخواه یک عقب نشینی تاکتیکی و از سر اجبار خواهد بود و آنها هرگز تن به این نخواهند داد که آن را رویه ی جاری و همواره خویش نمایند.
برنامه نهایی آنها ماندن در قدرت به هر قیمت است. برای آنها«به هر قیمت» جز این معنایی ندارد که برای این که بمانند باید هر چه می توانند، بکشند. اما این امری بی پایان و بدون مرز  نخواهد بود. حکومتی نبوده است در تاریخ که با کشتن، زنده و در قدرت مانده باشد.«جویبار خون» و «حمام خون» نیز چون چند صباحی بیشتر ماندن، درمان بقای حکومت ها مرتجع نبوده است و دیر یا زود به وسیله مبارزات توده ها، که حماقت است این گمان که آنها تسلیم چنین ارعابی خواهند شد، به بساط شان پایان داده شده است. گسترش مرزهای«به هر قیمت» هم با مقابله به مثل توده های مردم و دست بردن شان به سلاح روبرو خواهد شد و هم از درون حکومت و ریزش بخش های گوناگون آن به ویژه پایه های بسیج و سپاه و نهایتا ارتش با مانع روبرو خواهد گشت.
آنچه اکنون اهمیت کلیدی دارد این است که از یک سو اتحادی را حفظ کنیم و گسترش دهیم که نسبت به آن اتحادی که باید در پی آید، هنوز کوچک است، و از سوی دیگر آن را حساب شده و با برنامه در خدمت طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش خلق در آورده و در جهت برقراری جمهوری دموکراتیک انقلابی خلق ایران به پیش بریم.

پردوام باد اتحاد توده ها
سرنگون باد حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی

گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
26 تیرماه 1399        

۱۳۹۹ تیر ۲۳, دوشنبه

تلاش برای بقای حکومت ارتجاعی درباره قرارداد ننگین جمهوری اسلامی با چین


تلاش برای بقای حکومت ارتجاعی

درباره قرارداد ننگین جمهوری اسلامی با چین

توافقنامه ای اسارت بار
 سندی که زیر نام«برنامه همکاری های جامع( 25 ساله) جمهوری اسلامی ایران با چین» در سال 1394 تدوین شده و بر سیاق عادات آخوندهای ریاکار، بزدل و خوار تا کنون تلاش شده بود از ملت ایران، پنهان نگه داشته شود، لو رفت و در اختیار عموم قرار گرفت.  این امر تنها شامل سند نگردیده بلکه جزئیات مهمی در مورد آن نیز فاش گردید. طبق معمول این افشاگری به واسطه اختلافات درون جناح های حاکم و رقابت و جدال میان آنها صورت گرفت. بر مبنای مفاد این سند و جزییات لو رفته، قرار است که امتیازات فراوان به دولت مرتجع چین و سرمایه داران حاکم آن داده شود؛ امتیازاتی که یادآور قراردادهای اسارت بار و استعماری گذشته ای نه چندان دور و وطن فروشی های آشکار حکومت های کثیف قاجار است.
اشارات این سندعمدتا به همکاری های اقتصادی است و در کنار آن به صورتی کمابیش کلی به همکاری های نظامی و سیاسی نیز اشاره شده است، اما از جزئیات توافقنامه که به بیرون درز کرده و به وسیله سران حاکم «دروغین» خوانده شده است، برمی آید که آنچه برای جمهوری اسلامی اهمیت درجه اول دارد، همکاری های گسترده اطلاعاتی و نظامی چین( و البته در کنار آن روسیه) با ایران است که اخیرا به وسیله سپاه پاسداران به خامنه ای پیشنهاد شده و با نظر موافق وی در توافقنامه مزبور گنجانده شده است.
بخش امنیتی - نظامی
بخش امنیتی سند در مورد«مبارزه با تروریسم» و بخش نظامی آن ظاهرا جهت« ظرفیت های دفاع و راهبردی» است و«همکاری های نظامی، دفاعی و امنیتی در حوزه های آموزشی - پژوهشی، صنایع دفاعی و...» را در برمی گیرد.
در مورد جزئیات فاش شده آن گفته می شود که در این همکاری ها، روسیه نیز حضور و «نقش کلیدی» خواهد داشت و گویا از«نهم نوامبر آینده جنگنده های روسیه و چین، به پایگاه های هوایی ایران در همدان، بندرعباس، چابهار و آبادان دسترسی کامل خواهند داشت.»( جزئیات توافق مخفیانۀ نظامی و اقتصادی ایران و چین، سایمون واتکینس-  سایت اطلاعات نت و دیگر سایت های اینترنتی، نوشته واتکینس با نام های مشابه در سایت ها ها قرار گرفته است)
 طبق توضیحات واتکینس« چین و روسیه تجهیزات پیشرفتۀ جنگ الکترونیکی  ...» و همچنین«روسیه  سامانه های دفاع موشکی «اس ٤٠٠» را برای مقابله با حملات احتمالی آمریکا و اسرائیل در حاشیۀ خلیج فارس مستقر خواهند ساخت ...» . در همین چارچوب «روسیه سامانه های موسوم به «کاراسوخا» ٢ و ٤ را برای مقابله با رادارهای تهاجمی و شناسایی پهپادهای اسرائیل و آمریکا در ایران مستقر می سازد.»(همانجا)
همچنین «بر پایۀ توافق سه جانبه میان تهران، پکن و مسکو، یکی از سامانه های جنگ الکترونیکی روسیه در چابهار مستقر می شود که قادر است کل سامانۀ دفاع هوایی امارات و عربستان را در مقابل حملات موشک ها و پهپادهای جمهوری اسلامی ایران خنثی کند.»
بخش اقتصادی
بخش اقتصادی این سند به طور عمده فراهم کردن تسهیلات برای حضور چین در«حوزه های انرژی، زیر ساخت، صنعت، علوم و فن وری و غیره »است که میان آنها پروژه های  نفت خام( تولید، حمل، پالایش و امنیت تامین) گاز و پتروشیمی اساسی و عمده است.
در مورد نفت در سند چنین نوشته شده است:« چین به عنوان یک وارد کننده ثابت نفت ایران خواهد بود و امیدوار است که ایران به نگرانی های چین درباره بازگشت سرمایه گذاری در بخش نفت ایران توجه نماید. طرف چینی نیز متقابلا به استفاده بهینه از منابع مالی به دست آمده از فروش نفت به چین توجه نماید.»( ضمیمه شماره(1) اهداف اساسی). خرید نفت ایران به وسیله چین نیز آن گونه که جزئیات فاش شده به وسیله خبرگزاری ها نشان می دهد به «قیمت های ترجیحی» است.
اشارات این سند در ضمیه 3 آن(ص 18-11)که به «اقدامات اجرایی» می پردازد، نشانگر سرمایه گذاری طرف چینی در صنایع نفتی و زیرساخت های ایران است. به عبارت دیگر، این سرمایه گذاری ها- در مقابل فعالیت های اقتصادی ایران در چین- وجه عمده و اساسی سند را تشکیل می دهند. در جا به جای آن اشاره به« دعوت» و «جذب» سرمایه گذاران چینی،« تشویق» چینی ها برای سرمایه گذاری( «دعوت» و «تشویق» که خشک و خالی نمی شودباید مایه گذاشت و«ارفاق برادرانه» کرد آن هم تو این بلبشوی محاصره اقتصادی!؟) و نیز« تسهیل» راه های همکاری شده است و یا«تسهیلاتی» ( یعنی تخفیف های مالی و امکانات داخلی را در اختیار سرمایه گذاران چینی گذاشتن )که طرف ایرانی باید برای طرف چینی فراهم کند، تا وی احتمالا تشویق و علاقه مند به سرمایه گذاری گردد. (1)
از اطلاعات به دست آمده ای که به وسیله خبرنگار انگلیسی واتکینس نشر یافتن( واتکینس گفته که یک مقام آگاه در ایران این اطلاعات را در اختیارش نهاده است) روشن می شود که« در ازای... همکاری های نظامی و اطلاعاتی، جمهوری اسلامی ایران امتیازات اقتصادی گسترده ای به ویژه در حوزۀ انرژی به جمهوری خلق چین می دهد. به موجب این توافق چین روی هم ٤٠٠ میلیارد دلار در توسعۀ نفت، گاز، پتروشیمی حمل و نقل و سایر زیرساخت ها در ایران سرمایه گذاری می کند و کل مبلغ این سرمایه گذاری را طی پنج سال نخست از محل فروش نفت، گاز، پتروشیمی، و سایر فرآورده ها و خدمات زیرساختی ایران برداشت می کند. افزون بر این، جمهوری اسلامی ایران متعهد شده که نفت، گاز و فرآورده های پتروشیمی خود را ١٢ درصد ارزان تر از قیمت متوسط بازار و با پذیرش تخفیف مضاعفی معادل ٦ تا ٨ درصد به چین بفروشد. در عین حال، چین مجاز خواهد بود که مطالبات ایران را با دو سال تاخیر و به ارز سیال بپردازد. به این ترتیب، چین کلیه فرآوردهای نفتی ایران را دست کم ٣٢ درصد ارزانتر از بهای واقعی آنها در بازارهای جهانی خریداری خواهد کرد.»(همانجا)
بخش سیاسی
بخش سیاسی این سند اشاره به« تقویت همکاری ها در مجامع، سازمان ها و نهادهای منطقه ای و بین المللی دارد». مفاد ذکر شده بیشتر بر تمایل جمهوری اسلامی برای پشتیبانی چین از قطعنامه هایی به نفع حکومت ایران و یا وتو کردن قطعنامه ها علیه ایران استوار است.
برد چین و باخت ملت ایران
به این ترتیب این قرارداد برد- برد نیست، بلکه برد دولت چین و باخت ملت ایران است. اگر هم بردی در آن برای «ایران» باشد، همان برد جناح خامنه ای و آخوندها و پاسداران مرتجع است که کشور را برای مردم ایران به ویرانه ای تبدیل کرده اند. این قرارداد و قرادادهای مشابه قرار است که تضمینی نسبی برای بقای حکومت کثیف و ننگین آنها یعنی حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مذهبی حاکم باشند. تضمینی که قرار است به یاری روسیه و چین  صورت گیرد.  
فرایند قراردادهای وطن فروشانه
روند بستن چنین قراردادها و یا دادن چنین امتیازاتی از زمانی شدت گرفت که حکومت مرتجع جمهوری اسلامی در منگنه ی فشارهای داخلی و بیرونی قرار گرفت و بقای آن به صورتی جدی به خطر افتاد. از داخل به دلایل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، جنبش ها و شورش های پیاپی علیه آن از سوی طبقات مختلف خلقی به راه افتاد و از بیرون نیز زیر فشارمحاصره اقتصادی امپریالیست های غربی قرار گرفت و مجبور به امضای توافقنامه برجام شد.
این دو وجه، طی چهار سال اخیر شدت گرفته است. اعتراضات، جنبش ها و شورش های داخلی مراحل پیشین خود را پشت سرگذاشته و وارد مراحل تکاملی نوینی شده است و دیر نیست که مراحل کنونی خود را نیز پشت سر گذارد و وارد مرحله اعتصابات و مبارزات مسلحانه توده ای گردد.
از آن سوی، به دست گرفتن قدرت از سوی حزب جمهوری خواه، بیرون آمدن دولت امپریالیستی آمریکا از برجام و تعیین شروط تازه ای برای امضای قرارداد تازه با جمهوری اسلامی و سپس اجرای یک محاصره اقتصادی تمام عیار، هم شرایط اقتصادی داخلی ایران را بدتر و فاجعه بار کرد وهم امکان یک تجاوز نظامی و بروز یک جنگ را ایجاد نمود. این وضع خامنه ای، جناح وی و سپاه پاسداران را تا حدودی به جانب روسیه و شرق راند.(2)
در پی این وضع و برای این که حکومت آخوندها و سپاه پاسداران مرتجع بتواند هم در مقابل تجاوز احتمالی امپریالیست ها ایستادگی کند و هم وضع بد اقتصادی را سرو سامان دهد، جناح مسلط خامنه ای، آغاز به دادن امتیازاتی به روسیه و چین کرد که پیش از آن به شکلی دیگر به امپریالیست های غربی داده بود.چنان که می دانیم پس از امضای برجام بسیاری از کمپانی های غربی به ایران آمدند و قرار دادهای اقتصادی جدید بستند ولی پس از بیرون رفتن دولت آمریکا از برجام، بسیاری از این قرارداد ها فسخ گردید و یا دنبال نشد.
 شاخص ترین این امتیازات که تا کنون سروصدای فراوان و حتی اعتراضاتی از جانب برخی  جناح های«اصول گرا»ی حاکم به وجود آورده، دادن بخش های وسیعی از دریای خزر به روس ها و نیز دادن امتیاز صید در دریای جنوب به چینی ها بوده است؛ امری که موجب غارتگری کمپانی های چینی و زدن آسیب سخت به معیشت صیادان جنوب ایران گردیده است.
ظاهر قضایا این گونه به نظر می رسد که جناح خامنه ای تقاضای پشتیبانی نظامی معینی از جانب روسیه و چین در قبال تجاوز امپریالیست های غربی و نیز حمایت دیپلماتیک در سازمان های بین المللی داشته و آنها نیز این پشتیبانی را مشروط به دادن امتیازاتی از جانب ایران کرده اند. البته حکومت اسلامی امتیازات را می دهد، اما این که روسیه و یا چین با پیچیده تر شده اوضاع و به وجود آمدن شرایط و امکاناتی که برای آنها امتیازاتی بیشتر به همراه داشته باشد، به تعهدات خود عمل کنند، چندان مسلم به نظر نمی رسد. این امر در گذشته خواه در مورد کشورهای دیگر و خواه در مورد ایران اتفاق افتاده است و چندان بعید نیست که دوباره هم پیش آید.  
در عین حال، آنچه بیش از همه به نظر می رسد این است که در پشت این قراردادهای با چین، روسیه هم حضور دارد که احتمالا به واسطه حساسیت بین المللی و به ویژه امپریالیست های غربی نسبت به روابط اقتصادی و نظامی این کشور با ایران، کم ترآشکار گردیده است.
اشاره ای به وضع چین، روسیه و کشورهای امپریالیستی غرب
 چین کنونی کشوری است تا مغز استخوان سرمایه داری و ارتجاعی. حزب حاکم در آن حزب رویزیونیست چین است که حزب سرمایه داران بزرگ چین می باشد. یکی از ویژگی های چین نسبت به امپریالیست های غربی و یا روسیه این است که در حال حاضر خود این کشور نیمه مستعمره کشورهای غربی و محل فعال مایشایی سرمایه های امپریالیستی و کمپانی ها و انحصارات بزرگ غربی ( اروپایی، آمریکای شمالی و ژاپن)است. امری که عمدتا به سبب کار ارزان، مواد خام ارزان موجود در چین و منطقه و تا حدودی نیز به سبب ساده و آسان بودن حمل کالاها به مناطق شلوغ و پر جمعیت آسیا صورت گرفته است.
ویژگی دیگر چین این است که گرچه این کشور در عمل و از نظر اقتصادی وابسته به انحصارات غربی است و بدون سرمایه های غربی نمی تواند نفس بکشد، اما از نظر سیاسی و دیپلماتیک تلاش می کند که موقعیت مستقلی داشته باشد و تا حدودی نقش متوازن کننده و تعادل بخش را در تضاد میان امپریالیست های غربی با روسیه ی ایضاً امپریالیست بازی کند.  
تمایل سرمایه داران چینی به توسعه طلبی نیز عموما با توافق انحصارات غربی و یا امکاناتی بوده که کشورهای امپریالیستی غربی در اختیارش گذاشته و یا می گذارند( توافقاتی با برخی کشورهای افریقایی و در اختیار گرفتن امکانات در بنادری در کشورهای فقیر آسیایی و چزاندن مردم فقیر این کشورها). چنانچه چین بخواهد نقش یک استعمارگر مستقل نو پدید را بازی کند و از آب گل آلود کنونی در روابط امپریالیست های غربی با ایران ماهی بگیرد و یا با پیوست اقتصادی، سیاسی و نظامی به روسیه، بلوک امپریالیسم روسیه را تقویت نماید، به وسیله امپریالیست های غربی که حکومت کنونی چین بقای خود را تا حدود زیادی مدیون آنهاست بازخواست خواهد شد و هر گونه پافشاری چین در این امور مسائل و تضادهای نوینی را در صف بندی بین المللی به وجود خواهد آورد. تضادهایی که  واتکینس به این شکل به آن اشاره می کند که این توافقنامه می تواند« کل معادلات ژئوپولتیک خاورمیانه »را تغییر دهد. رشد این تضادها می توانند به سوی یک جنگ جهانی جدید جهت یابند.(3)
از سوی دیگر، در صورتی که امر وابسته شدن اقتصادی- سیاسی و نظامی ایران به بلوک روسیه صورت گیرد( گفتنی است که هنوز مسائل و امور پنهان به طور کامل رو نشده اند) آن گاه این امر به این معنا خواهد بود که سیاست ترامپ و جمهوری خواهان در مورد بیرون آمدن دولت آمریکا از برجام به آن چیزی تبدیل شده یا می شود که آنها از آن ترس داشتند؛ یعنی رانده شدن جمهوری اسلامی خامنه ای و سپاه پاسداران اش به سوی روسیه.
نمونه ای از پاسخ های عوامل خامنه ای
در قبال مخالفت های مردم ایران با این توافقنامه، در مقاله ای که در یکی از سایت های دولتی آمده، ضمن رد جزئیات فاش شده به وسیله واتکینس و نسبت دادن آن به بنگاه های غربی چنین نوشته شده است:
«این در حالی است که برنامه 25 ساله ایران و چین، دارای ماهیت اقتصادی بوده و تمام قراردادهای پیش‌بینی‌شده در این برنامه شفاف است و قبل از اجرا باید به تصویب مجلس شورای اسلامی و تائید شورای نگهبان برسد.
به‌عبارت‌دیگر، طرح شایعات مضحک همچون فروش جزیره کیش به چینی‌ها و ارائه تحلیل‌های به‌ظاهر منطقی در مورد خطرات اتحاد نظامی ایران، روسیه و چین همه باهدف زمینه‌سازی برای ایجاد یک اجماع جهانی علیه لغو تحریم تسلیحاتی ایران دنبال می شود.
لغو تحریم تسلیحاتی ایران نه‌تنها تهدیدی علیه کشورهای منطقه و اروپا نیست بلکه یک فرصت کم‌نظیر برای تقویت امنیت و صلح و مصون‌سازی منطقه در مقابل زیاده‌خواهی‌های کشورهای سلطه‌طلب به‌ویژه ایالات‌متحده آمریکا خواهد شد.
به نظر می‌رسد تا آبان ماه امسال، فضاسازی و تبلیغات آمریکا علیه لغو تحریم‌های تسلیحاتی ایران ادامه خواهد یافت و مسئولین سیاست خارجی و همچنین مجریان دیپلماسی عمومی باید هشیارانه، ترفندهای تبلیغاتی غرب را شناخته و آگاهانه با آن مقابله نمایند.هماهنگی میان ایران، روسیه و چین در این رابطه حائز اهمیت است.»( محسن پاک آیین، خبر آنلاین، 21تیرماه 99)
 به راستی اگر آنچه واتکینس به نقل منبع آگاه در ایران گفته، دروغ است، چرا حضرات متن توافقنامه و جزئیات آن را در اختیار ملت ایران قرار نمی دهند؟ از سوی دیگر چرا سخنگوی وزارت امور خارجه چین هوا چون اینگ در پاسخ خبرنگاران که از این که نیویورک تایمز گفته است که پیش نویس توافقنامه 18 صفحه ای را در اختیار دارد، می پرسند، همچون دیگر مقامات چینی که در این مورد اظهار نظر کرده اند، جواب های کلی در مورد دوستی و همکاری دیرین بین چین و ایران می دهد و از مفاد این توافقنامه اظهار بی اطلاعی می کنند؟( سایت اینترنتی فردا، 23 تیرماه 99)
 از همان نکاتی که به وسیله محسن پاک آیین گفته شده بر می آید که وطن فروشی آخوندها و حکومت کثیف خامنه ای و شرکا زیر نام «تقویت امنیت و صلح و مصون‌سازی منطقه در مقابل زیاده‌خواهی‌های کشورهای سلطه‌طلب به‌ویژه ایالات‌متحده آمریکا» و به وسیله «همکاری میان روسیه و چین با ایران» صورت می گیرد.
  هرمز دامان
23  تیرماه 99  
یادداشت
1-    در برخی تحلیل ها اشاره شده که هدف چین استفاده از نیروی کار ارزان در ایران است. البته سرمایه داران چینی از نیروی کار ارزان قیمت ایران استفاده خواهند کرد، اما بعید هم نیست که سیل خود کارگران چینی ها را نیز که به نظر ارزان تر از کارگران ایرانی باشند، روانه این پروژه ها سازند.
2-    در مقاله ی نگاهی به شرایط عمومی جامعه و امکانات متضاد تکامل اوضاع سیاسی (تیرماه 98) در بندی زیر نام«شرایط به گونه ای پیش رود که ایران محل جنگ و نبرد امپریالیست های گوناگون شود» چنین نوشتیم:«شرایط عینی و ذهنی که به نفع این امکان وجود داردعبارتند از: تکامل اوضاع به یک جنگ داخلی که دلایل امکان آن در بالا شرح داده شد، تضادهای میان امپریالیست ها به ویژه امپریالیسم روسیه با امپریالیسم غرب، مانورهای جناح خامنه ای و امکان وابسته شدن آنها به روسیه( در حال حاضر جناح های طرفدار روسیه در حکومت فعلی وجود دارند، گرچه نسبت به جناح های وابسته به غرب از نیروی کمتری برخودارند، اما در شرایط معین این نیروها می توانند رشد کنند).»
به نظر می رسد که دادن امتیازات اخیر به روسیه و چین در راستای این اهداف باشد. یعنی خامنه ای و شرکای پاسدارش خود را در پناه  این کشورها و به اصطلاح قدیم «تحت الحمایه» آنها قرار داده اند.
3-    هیچ بعید نیست که شدت گرفتن حملات خرابکارانه در ایران و این اواخر انفجارهایی که  در تأسیسات پارچین( یکی از محل های استقرار موشک های ایران) و تأسیسات هسته ای نطنز(در محل سانتزیفیوژهای جدید) که به اسرائیل و آمریکا  نسبت داده شده است، و آنها هم البته انکار نکرده اند، در ارتباط با این موضوع هم باشد. چنانچه به تحرکات امپریالیست ها و روندهای متضادی که در ارتباط به جمهوری اسلامی به وجود می آورند نگاه کنیم، ارتباط میان آنها ناممکن نخواهد بود. 






۱۳۹۹ تیر ۲۱, شنبه

راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(5- بخش پایانی)*


راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(5- بخش پایانی)*

پیوست: اشاره ای به اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگری به مناسبت چهل و یکمین اعلام موجودیت این سازمان

این جا و آن جا، حضرات راه کارگری های خروشچفیست می گویند آنچه از مارکسیسم نقل می شود و به عنوان اساس مارکسیسم خوانده می شود، قدیمی است، کهنه است و باید با چیز نوی جایگزین شود که پاسخ گوی نیازهای نوین باشد.
به این ترتیب آنها نخست وجوهی و را در مارکسیسم نفی می کنند که اساس و اصول مارکسیسم است و بدون آنها مارکسیسم دیگر مارکسیسم نیست؛ و دوم، آنچه جایگزین می کنند نه تنها نو و تازه نیست و ربطی به تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و بر این مبنا راه هایی نویی برای انقلاب پیش پای طبقه کارگر گذاشتن، ندارد، بلکه خود نظریات کهنه و عهد عتیقی یعنی عهد پیش از مارکسیسم است که افراد فرسوده و فسیل شده راه کارگری آنها را از انبان رویزیونیسم خروشچفی، اروکمونیسم، سوسیال دمکراسی غربی و جریان های ترتسکیستی محیط های دانشگاهی غربی بیرون کشیده اند، و اکنون و با دستمایه کردن مسائلی مانند جنبش های نوپدید قومی، محیط زیست و نیز جریان های ضد آزار و اذیت حیوانات در اشکال و با واژه ها و عبارات تازه ای، به عنوان افکار و اندیشه های نو به خورد هواداران شان می دهند. آنهامی خواهند با جعل  چنین افکاری، خود را «نو»، و مارکسیسم را «کهنه» بنمایانند!
استنتاجاتی از بخش های پیشین
 ما تلاش کردیم که به گونه ای در چیده خط تئوریک - سیاسی ارائه شده در گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴راه کارگری ها را با نام«اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ» (سپتامبر 2019) مورد نقد و بررسی قرار دهیم. این کار در چهار بخش پیشین انجام یافت. از آنچه گفتیم این نتایج به دست آمد:
راه کارگری ها اساسا خواهان انقلاب نیستند، نه «انقلاب سیاسی» که ماهیت آن را تحریف می کنند و نه «انقلاب اجتماعی»، نه انقلاب دموکراتیک و نه انقلاب سوسیالستی. آنان از «انقلاب سوسیالیستی» و راه تحقق عملی آن مطلقا صحبت نمی کنند و عامدانه هم صحبت نمی کنند.
تحلیل طبقاتی آنها و خواست رهبری طبقه کارگر بر انقلاب، موذیانه، تبدیل به تحلیل برخی جنبش های اجتماعی و فرهنگی شده است؛ جنبش هایی که در آنها طبقات گوناگونی وجود دارند. این امر اساسا نقش طبقه کارگر، رهبری وی از طریق حزبش - حزب کمونیست - را بر تمامی جنبش ها یا در سایه قرار داده و یا محو کرده است.( اساسا راه کارگری ها به یک حزب کمونیست انقلابی که رهبری طبقه کارگر را به عهده داشته باشد، اعتقادی ندارند. پایین تر به لولیدن آنها در میان 5 سازمان به اصطلاح چپ اشاره می کنیم).
آنها گرچه در گزارش خویش واژه ی انقلاب را به کار می برند، اما از کاربرد سلاح همچون« جن از بسم الله» می ترسند. آنها خواهان سرنگونی قدرت سیاسی به وسیله یک انقلاب قهر آمیز نیستند، بلکه خواهان ایجاد برخی تغییرات به وسیله مشتی رفرم و اصلاحات بورژوایی هستند.
آنها اساسا به دولت به مثابه دیکتاتوری نمی نگرند. دولت بورژوایی کنونی در کشورهای غربی از نظر آنان دیکتاتوری بورژوازی نیست، بلکه یک«دموکراسی» است. آنها چارچنگولی به «دموکراسی» (بورژوایی) چسبیده اند و از این رو نمی خواهند از دیکتاتوری پرولتاریا صحبتی به میان آورند. ترجمه هایی که برخی از افراد وابسته به این جریان از متن هایی که  دیکتاتوری پرولتاریا را عمیقاً تحریف می کنند- از هال دریپر و مونتی جانستون- و نفس دیکتاتوری بودن آن علیه استثمار گران را زیر سئوال می برند، خود نمونه ای از این تفکرخروشچفیستی (و همچنین ترتسکیستی)است.
به این ترتیب تئوری های اساسی مارکسیسم- زیر نفی استالینیسم- تماما کنار گذاشته شده و خروشچفیسم و سوسیال- دموکراسی غربی جای آن را گرفته است.
 راه کارگری ها پس از«انقلاب اجتماعی» شان – مساله ی بدیل
 اکنون این پرسش پیش می آید که این فسیل های خروشچفیست و قبایل گوناگون شان، اولا چگونه می خواهند انقلاب اجتماعی خود را پیش برند و دوما پس از این « انقلاب اجتماعی » چه حکومتی قرار است سرکار بیاید و به اصطلاح «بدیل» راه کارگری ها چیست؟
 در گزارش سیاسی راه کارگری ها آمده است:
 «وجه مشخصه این دو حرکت کارگری عظیم و کم سابقه و نیز مبارزات دلیرانه اخیر کارگران هپکو و دیگر کارگران اراک با شعار "کارگر غرق خون است، سرمایه سرنگون است" فقط تاکید روی حقوق صنفی کارگران نبود، بلکه هم به لحاظ طرح شعارهای رادیکال سیاسی و هم به لحاظ به دست دادن اشکال نوین یا مکملی از سازماندهی شورایی، افق جدیدی را پیش روی این جنبش و کل جامعه ایران گشود. در این اعتراضات طبقاتی کارگری و توده ای، رهبری کارگران آشکارا از بدیل شورایی سخن گفت. پاسخ کارگران خطاب به حکومت و سرمایه داران شفاف و روشن بود: اگر عرضه ندارید اقتصاد و جامعه را اداره کنید، ما اکثریت اردوی کار و رنج قادریم این کار را به دمکراتیک ترین شیوه با اتکاء بر اراده اکثریت انجام دهیم.»( گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴راه کارگر را زیر نام «اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ» سپتامبر 2019، تأکیدها از ماست)
این است همه ی «انقلاب» راه کارگری ها! رهبری کارگران از «بدیل شورایی» سخن گفته و خطاب به سرمایه داران می گویند:
 «اگر عرضه ندارید اقتصاد و جامعه را اداره کنید، ما اکثریت اردوی کار و رنج قادریم این کار را به دمکراتیک ترین شیوه با اتکاء بر اراده اکثریت انجام دهیم.» البته این را کارگران در مورد کل کشور نگفتند، این را حضرات خروشچفیست های راه کارگری به جای کارگران می گویند. (1)
و لابد حضرات آخوندها و پاسداران شان که می دانند عرضه ندارند اقتصاد و جامعه را اداره کنند، به راه کارگری ها که به نیابت از کارگران حرف می زنند می گویند:
«حق با شما است. ما عرضه نداریم. نه دموکرات هستیم و نه متکی به اکثریت! بفرمایید حکومت در اختیار شما. شما می توانید آن را به دموکراتیک ترین شیوه و با اتکاء به اکثریت انجام دهید»!
این ته و توی نظر«انقلاب اجتماعی» این خروشچفیست هائیست که اگر قدرت را به دست بیاورند، به همراه دیگر جریان های رویزیونیستی و ترتسکیستی یعنی کسانی که شعار «دموکراسی» شان گوش فلک را کرده است، از ضد دموکراتیک ترین و ضد اکثریت ترین نیروهای موجود هستند.
بدین ترتیب، یکی دو شعار در یک اعتصاب کارگری که نه به بار بود و نه به دار- این ها عجالتا شعار هستند و نه تشکل های مشخص شورایی که از دل کارگران جوشیده و تبدیل به نیروهای قدرت مندی شده باشند -  تبدیل به « بدیلی » می شود که گویا راه کارگری ها دنبال آن هستند.
وانگهی، این گونه شعارها، نه پشتوانه ی تشکیلاتی نیرومندی مانند شوراهای کارگران روسیه در انقلاب 1905، و نیز پرقدرت تر از آن ها در فوریه 1917 دارند، و نه حتی به شوراهای کارگری ای که اینجا و آنجا در دل انقلاب 57 شکل گرفتند، شبیه هستند. تنها شعارهایی هستند که به نظر می رسد بیش از آنکه از درون جنبش و مبارزه کارگران و نیز بر بستر یک جنبش انقلابی عمومی روییده باشند، به زور و از جانب برخی گروه های «شبه چپ» عموما ضد مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم به برخی از کارگران تحمیل شده و به وسیله آنها به درون جنبش انتقال یافته اند و درسطح دادن چند شعاری که نسبت به جنبش واقعا موجود کارگران و گستردگی و قدرت جاری آن، شکل( و تنها شکل) «پیشرو» دارند، باقی مانده اند.
 حال آن که برنامه ی« بدیل» و قدرت سیاسی ای که باید جایگزین قدرت ارتجاعی جاری شود، در درجه نخست مربوط است به حزب کمونیست طبقه کارگر که  آن را بر مبنای تحلیل علمی از شرایط مشخص اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، جنبش طبقه کارگر و نیز تمامی طبقات خلقی و نیاز های واقعی آنها ارائه می دهد. این یا جمهوری دموکراتیک خلق است و یا جمهوری سوسیالیستی طبقه کارگر.
شکل سازمانی این قدرت سیاسی بر مبنای آن اشکالی قرار خواهد گرفت که از دل جنبش طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی روییده باشند. این که شکل درونی و سازمانی این حکومت از شوراست یا نوع دیگری از تشکل، نسبت به برنامه حزب کمونیست انقلابی طبقه کارگر و مضمون قدرت سیاسی ای که حزب  آن را تعریف می کند، مساله ای ثانوی است.
انقلاب اکتبر، تلاش خودبه خودی شوراهای کارگری برای کسب قدرت سیاسی و بدون داشتن برنامه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای قدرت سیاسی طبقه کارگر نبود. این شوراها رهبری داشتند. رهبری آنها دست کارگران بلشویک بود( به مرور و در فاصله بین فوریه و اکتبر 1918در دست آنها قرار گرفت). در واقع بدون رهبری حزب کمونیست روسیه( بلشویک)، رهبری شوراها نه تنها کماکان در دست منشویک ها و سوسیال رولوسیونرها باقی می ماند، بلکه شوراها عملا به زائده حکومت کرنسکی و بورژوازی روسیه که در آن زمان قدرت سیاسی دولتی را در دست داشت، تبدیل می شدند( که تا حدودی این گونه هم شده بود). رهبری بلشویک این شوراها پیرو برنامه حزب بلشویک روسیه بودند. این برنامه تحقق انقلاب سوسیالیستی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا بود. شکل سازمانی دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه شکل شوراهای طبقه کارگر را داشت. یعنی طبقه کارگر به عنوان یک طبقه و زیر رهبری حزب بلشویک روسیه، از طریق شوراهای کارگران مسلح، شوراهایی که از درون خود طبقه کارگر زاییده می شدند، قدرت سیاسی خود را خواه در کارخانه ها و خواه در سراسر کشور اعمال می کرد.
 به این نکته نیز اشاره کنیم که شوراهای پدید آمده در طی انقلاب 1905، پس از شکست انقلاب در سال 1907 از بین رفتند، اما حزب بلشویک با آنکه ضربات سنگینی خورد، از بین نرفت،  و توانست خود را بازیافته و فعالیت اش را در میان طبقه کارگر روسیه ادامه دهد. همین حزب بود که با تنظیم یک برنامه دموکراتیک و سوسیالیستی و تبلیغ و ترویج میان طبقه کارگر و همچنین سازماندهی آن طی سالیان دراز، توانست این طبقه رابرای کسب قدرت به وسیله شوراها آماده کند و دیکتاتوری این طبقه را برقرار سازد.  
 چنین جمهوری هایی بر اساس مجادله های( تاکتیکی) با نظام های جاری و گفتن اینکه اگر عرضه ندارید بفرمایید کنار تا «ما اکثریت اردوی کار و رنج ... این کار را به دمکراتیک ترین شیوه با اتکاء بر اراده اکثریت انجام دهیم» نمی تواند صورت تحقق گیرد. اینجا تعیین کننده توان و نیروی کمی و کیفی طبقات است. این جا توان یک طبقه را، مسلح و مسلح نبودن آن، داشتن نیروی نظامی و ارتش یا نداشتن آن تعیین می کند.
 این هاست پرسش ها یک انقلابی طبقه کارگر در مورد این مساله:
 آیا شوراهای کارگری به مثابه ارگان های قدرت سیاسی کارگری از دل جنبش کارگری جوشیده و اکنون بخش مهمی از کارگران را در اکثریت کارخانه ها و مناطق و شهرها( حداقل شهرهای کلیدی) در بر می گیرند؟
آیا کارگران بر بستر یک جنبش توده ای به این نتیجه رسیده اند که می توانند قدرت سیاسی را کسب کنند؟
آیا طبقه کارگر رهبری تمامی طبقات زحمتکش برای یک انقلاب بزرگ و تبدیل نظام کنونی به نظامی سوسیالیستی را به دست آورده اند؟
آیا شوراها مسلح و یا دارای بازوی نظامی می باشند؟
 آیا طبقه کارگر توانایی عملی کسب قدرت را که قطعا نیاز به قیام و درگیری مسلحانه با نیروهای مسلح حکومت و فرایند جنگ بزرگ داخلی را دارد، دارند؟
آیا می توانند در صورت بدست آوردن حکومت، از این حکومت دفاع کنند؟
 و بسیاری از پرسش های دیگر.
به واقع، این همه بدون برنامه و فعالیت یک حزب واقعا انقلابی ممکن نیست و تازه حتی اگر همه ی اتفاقات دست به دست هم دهد و آن را ممکن کند، چنین حکومتی دوام نخواهد داشت و دیری نخواهد پایید که سرنگون شود.
می بینیم که خروشچفیست های راه کارگری با این گونه طرح «بدیل» مسائل را حسابی «سَمبَل» می کنند تا از زیر بار پاسخ هایی که بر مبنای تئوری مارکسیسم( لنینیسم- مائوئیسم) و تجارب مبارزات طبقه کارگر در کشور ما و نیز تجارب کشورهای دیگر استوار است، طفره روند.
معنای «شعار کارگر غرق خون است»، چیست؟
راه کارگری همچنین به شعار« کارگر غرق خون است، سرمایه سرنگون است» اشاره می کنند. پاره نخست این شعار می تواند حامل یک آنتاگونیسم بین دو طبقه باشد. نتیجه ای که از این پاره  می توان گرفت این است که تصرف قدرت به وسیله طبقه کارگر نمی تواند بدون کاربرد قهر انقلابی و قربانی صورت گیرد. اگر دستگاه نظامی استبداد دینی و سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور مذهبی حاکم بر ایران(در حال حاضر و در درجه نخست سپاه و نیروهای انتظامی)، کارگران را که مبارزات شان عموما «مطالباتی» یا همان اقتصادی است، غرق خون می کنند، آن گاه روشن است که اگر کارگران بخواهند مبارزات سیاسی و غیر «مطالباتی» یا سیاسی داشته باشند، و برای سرنگونی حکومت خیز بردارند، با چه واکنشی از جانب این حکومت ددمنش روبرو خواهند شد.
بنابراین کارگران باید از این « غرق خون شدن» خود درس بگیرند و باید از خود نه تنها دفاع نمایند، و قهر را با قهر پاسخ دهد، بلکه خود را برای زمانی که می خواهند خیز برداشته و حکومت را سرنگون کرده و حکومت طبقه خود را برقرار کنند، مسلح نمایند و برای یک جنگ داخلی طولانی آماده شوند.
روشن است که این ها به هیچ وجه مسئله راه کارگری ها نیست. آنها این شعار را در متن خود می آورند، بی آنکه به تحلیل آن بیندیشند و نتایجی را که از آن باید بیرون کشید، بیان کنند. در واقع آنها به واسطه اینکه پیرو سوسیال دموکراسی و خروشچفیسم هستند، علاقه به تکامل مسالمت آمیز مبارزه دارند و بنابراین از چنان تحلیلی و چنان نتایجی گریزانند.
اما بخش دوم شعار به جای اینکه بین سرمایه ها شکاف انداخته و سرمایه هایی را که با سرمایه های حاکم در مبارزه هستند و کلا با این حکومت نیستند، منفرد نماید، یعنی در یک کلام از تضادهای میان سرمایه داران استفاده کرده و سود برد، تمامی سرمایه ها را یک کاسه کرده و جبهه دشمن را قوی و جبهه انقلاب و طبقات خلقی را تضعیف می نماید. این شعاری است کلی و بی بو و خاصیت و غیر عملی که بیشتر از جانب هوچی های بی مایه و بی مسئولیت «شبه چپ» در بوق و کرنا می شود( و می شد) و برخلاف ظاهر «چپ» اش، راست راست است و نه تنها با مرحله کنونی انقلاب ایران که دموکراتیک نوین است، تطبیق نمی کند، بلکه حتی چنانچه مرحله انقلاب را سوسیالیستی هم بدانیم، هم تطبیق نخواهد کرد. 
 اگر از منظر چنین تحلیل و چنین پرسش هایی به قضیه نگاه کنیم می بینیم که کار از همه جای آن می لنگد. راه کارگری ها که ادعاهای هر کدام از طوایف شان، زمین و آسمان را به هم چسبانده است، چند تا شعار را تبدیل به « بدیل » خود کرده اند تا از زیر ارائه بدیلی واقعی و جامع بر مبنای شرایط مشخص ایران که باید برای آن مبارزه کرد و آن را برقرار کرد، شانه خالی کنند.
راه کارگری ها و «بدیل های راست و بورژوایی»
 در واقع آنچه راه کارگری ها می خواهند، همانا تداوم مبارزه ای لیبرالی با نظام موجود است.
ببینیم که راه کارگری ها بدیل خود را در مقابل کدام راه حل ها می گذارند و چگونه می خواهند از عملی شدن آن راه حل ها و بدیل ها جلوگیری کنند. از این راه می توانیم عمق تمایل، خواست و برنامه واقعی شان را بفهمیم.
آنها می نویسند:
« ...تلاش بی امان برای افشای گفتمان های سیاسی و بدیل های راست و بورژوایی و روشنگری درباره ماهیت و اهداف اپوزیسیون راست برای اکثریت مردم.»
 به این ترتیب بدیل راه کارگری ها در مقابل «بدیل های راست و بورژوایی» قرار می گیرد.
 اما راه کارگری های روشن نمی کنند که این بدیل های بورژوایی واقعا چه هستند، چه ویژگی های سیاسی و اقتصادی دارند، بر خواست کدام طبقات و پشتیبانی کدام نیروها بیرونی و داخلی  استوار هستند، چطور قرار است برقرار گردند و آن موانعی که راه کارگر در مقابل برقرار کردن آنها قرار می دهد، کدام موانع است؟ تنها گفته می شود که حضرات به دنبال «افشای گفتمان .. و ماهیت » آنها هستند و یا« برای رهایی از چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، جنگ و کودتا و تحریم اقتصادی و هر نوع دخالت امپریالیستی و ارتجاعی راه چاره نیست»؛ چنانکه گویی قرار بوده راه چاره باشد!
 در واقع، این «بدیل» ها، متعلق به بورژوازی کمپرادور پیشین ایران یعنی سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان نوکر و مزدور امپریالیسم غرب به ویژه آمریکا هستد. این ها با پشتیبانی امپریالیست ها فعالیت می کنند و اگر قرار باشد به قدرت برسند، یا باید به وسیله کودتای نظامی طرح ریزی شده از جانب امپریالیست ها و در راس آنها امپریالیسم آمریکا، این کار صورت گیرد و یا تجاوز نظامی خود امپریالیست ها. راه سومی که برای برقرار کردن بدیل سرمایه داران کمپرادور پیشین ممکن است، وارد اتحاد شدن با باندهایی از طبقه حاکم ارتجاعی سرمایه داران کمپرادور مذهبی موجود در ایران و قلع و قمع بقیه باندهاست.
 و اما موضع طبقه کارگر: این طبقه جز با بسیج تمامی طبقات  کشاورز و زحمتکش و نیز طبقات میانی و با تکیه به نیروی مسلح خویش نمی تواند نه مانع از برقراری این قدرت سیاسی ارتجاعی شود و نه قدرت سیاسی خود را برقرار سازد.
 موضع راه کارگری ها در مورد شعار «همه با هم»
همچنین راه کارگری از «افشای سیاست « همه با هم» زیر علم رضا پهلوی صحبت می کنند. روشن نیست که آیا نفس «همه با هم» نادرست است و یا اینکه این «همه باهم» درست است، اما این که زیر علم رضا پهلوی مزدور امپریالیست ها باشد، نادرست است.
 این جا نیز مواضع  بی خاصیت راه کارگری خود را نشان می دهد. در حقیقت خواه در انقلاب دموکراتیک و خواه در انقلاب سوسیالیستی « همه» طبقاتی که  به واسطه کیفیت متمایز این دو انقلاب، جزو خلق به شمار می آیند، باید « با هم» باشند. آنچه اهمیت دارد، نخست تعیین این طبقات خلقی در هر کدام از این انقلاب هاست؛ یعنی روشن کردن این که این« همه» که قرار است « با هم » باشند، کدام طبقات هستند، و دوما- و این اهمیتی اساسی دارد- این همه قرار است زیر رهبری کدام طبقه دست به انقلاب بزنند. اگر «همه با هم» سلطنت طلبان یا جمهوری خواهان مزدور امپریالیسم نادرست است، به این دلیل است که اولا آنها همه طبقات را بدون تعیین طبقاتی جزو «همه» قلمداد می کنند، و دوما می خواهند این «همه با هم» زیر رهبری طبقه بورژواکمپرادور پیشین و امپریالیست های غربی باشد. به این ترتیب آنها هم از تفکیک طبقات به خلق و ضد خلق جلوگیری می کنند و هم از این که روشن کنند که این «همه با هم» یک  اتحاد کور است و باید بر یک اتحاد روشن بر مبنای منافع طبقات مختلف استوار باشد و بالاخره باید از رهبری آن طبقه ای تبعیت کند که به راستی شایسته است و می تواند جامعه نوینی بسازد.   
 و بالاخره می رسیم به بخش پایانی این گزارش سیاسی.
در اینجا راه کارگری ها می نویسند:
«کوشش مداوم برای اتحاد و همگرایی تشکلها و فعالین کارگری و انقلابی چپ در داخل و خارج . و در این راستا تقویت روزافزون اتحاد عمل شش جریان کمونیست ایران حول منشور: آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است! اتحاد عملی که توانست با انتشار این منشور مشترک حول بدیل سوسیالیستی و نیز انتشار بیانیه مشترک در مرزبندی قاطع با همه جریانات بورژوایی، موضعگیری منظم در برابر مسایل کارگری و سیاسی مهم ایران از جمله در مرزبندی توامان با پروژه های امپریالیستی از منظر صدای سوم و بالاخره ایجاد یک تلویزیون ماهواره ای مشترک ۲۴ ساعته، افق های نوید بخشی را در برابر خانواده چپ انقلابی و رادیکال ایران بگشاید.»
اکنون به طور مشخص تری روشن می شود که برنامه راه کارگری ها برای «بدیل» چیست. این شش سازمانی که زیر این علم گرد آمده اند که« آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است!» آمیزه ای از جریان های سوسیال دموکرات، رویزیونیسم خروشچفی و ترتسکیست و نیمه ترتسکیست هستند.
بخش هایی از این ها همچون حزب کمونیست کارگری(حکمتیست) ترتسکیست های مزدور و مواجب بگیر پنهان و آشکار سلطنت طلبان و امپریالیست ها غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا هستند، از جانب آنها تغذیه و پشتیبانی می شوند و پیرو «بدیل» آنها یعنی جناب رضا پهلوی هستند. اینها علیرغم دعوای زرگری شان با حزب کمونیست کارگری تقوایی که افسار گسیخته، بی پروا و دریده این بدیل را به شکل های گوناگون تبلیغ می کند، فرقی ماهوی با آن ندارند. بخش های که زیر نام «فدایی» خود را معرفی می کنند، نیز عموما بدل های تازه تری از توده ای- اکثریتی ها با کمی رنگ و لعاب و عموما سوسیال دمکرات هستند که فکر انقلاب و آلترناتیو در سرشان نیست.
اگر ما بخواهیم از این مجموعه آلترناتیوی برای حکومت کنونی بیرون بکشیم، نهایتا نه سوسیالیسم، بلکه چیزی بین آنچه اصلاح طلبان و در بهترین حالت بورژوازی ملی ایران می خواهد، یعنی یک دموکراسی بورژوایی غربی و یا یک جمهوری خرده بورژوازی لایه های مرفه خواهد بود که برقراری آن در ایران اگر حتی غیر ممکن نباشد و روزی برقرار گردد، دیرپا نخواهد بود.  

پیوست
اشاره ای به اعلامیه راه کارگری ها به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان
راه کارگری ها می نویسند:
«سازمان راه کارگر بویژه در یک دهه اخیر، سعی کرده هم در حوزه نظری و هم در حوزه تشکیلاتی، دائما به خانه تکانی بپردازد و ضمن وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی، به نقد همه جانبه استالینیسم و همه خوانش های غیردمکراتیک از سوسیالیسم از جمله پدیده های مخربی چون دولت ایدئولوژیک و “حزب – دولت” … بپردازد.» ( اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگری به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان، تیرماه 99)
علیه استالین وراجی کردن. زیر لوای نفی «دولت ایدئولوژیک» و « حزب- دولت»  نفرت و کینه عمیق خود را نسبت به مارکسیسم و لنینیسم نشان دادن؛ این همان چیزی است که راه کارگری ها برای آن«غش» می کنند و آب از لب و لوچه شان راه می افتد. خوشحال هستند این حضرات خروشچفیست وقتی جای خالی حزب گندیده ی و متعفن حزب توده را پر می کنند و گنده تر از دهانشان علیه دولت دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم در شوروی دوران استالین حرف می زنند. آنها زیر لوای نفی استالین، مارکسیسم - لنینیسم را رد می کنند. آنها در مورد این که ضد استالین هستند، زیاد ورج و ورجه می کنند و بالا و پایین می پرند، اما از این که پیرو خروشچف هستند و برای او می میرند، دمی بر نمی آورند. این که آنها وفادار به «رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی» باشند و از آن دفاع کنند، آن هم وقتی که تمامی مبانی و اصول کمونیسم مارکس و انگلس را نفی کرده اند، به راستی که «جوک»ی بیش نیست!
 در این بیانیه آنها از این که در آغاز علیه «رفرمیسم حزب توده» و «تئوری سه جهان» که راه کارگری ها اکنون مزورانه آن را منسوب به مائو می خوانند تا تنگ سیائو پینگ را نجات دهند، بوده اند، صحبت می کنند. آنها می نویسند:
«خطوط کلی این گرایش عبارت بود از: مرزبندی با رفرمیسم حزب توده و وابستگی تمام عیار آن به شوروی – مرزبندی با تز مائوئیستی “سه جهان” و تز “سوسیال امپریالیسم”»
  راستی این «رفرمیسم حزب توده»(  که با رویزیونیسم خروشچف همراه بود) چه بود و آیا راه کارگری ها هنوز علیه آن موضع دارند؟
و اما خروشچف عزیزتان کجا رفت عالی جنابان راه کارگری؟ مگر سازمان راه کارگر در آن زمان ها، جزوه ای علیه رویزیونیسم خروشچف ننوشت؟( راه کارگری ها در آن جزوه خروشچف را رویزیونیست ارزیابی کردند). شاید آن مواضع را دیگر نباید یادآوری کرد!
 و یا شاید همین که حضرات بگویند که در آن زمان علیه «رفرمیسم حزب توده» بوده اند، کافی است! و راستی اکنون علیه کدام نظرات حزب توده هستند؟ آیا آنها علیه رویزیونیسم حزب توده یعنی خروشچفیسم حزب توده هستند؟
 و باز، این «تئوری سه جهان» چه می گوید؟ مشکل که راه کارگری ها بدانند و یا بخواهند بدانند. منظور راه کارگری ها( ما عجالتا آن زمان شان را کار نداریم، این زمان شان را می گوییم) از «سه جهان» همان گونه که در این اعلامیه اعلام کرده اند، مائوئیسم است و نه «سه جهان» تنگ سیائو پین و کلاشان و حقه بازان رویزیونیست چین !؟  آنها اکنون خودشان یک پا سه جهانی و تنگ سیائو پینگی اند!؟
خروشچف و تنگ سیائو پین از یک قماش بودند! علیرغم تفاوت در ظواهر تئوری شان، ماهیت نظرات هر دوشان یکی بود: نفی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم، نفی رهبری انقلابی پرولتاریا، نفی قهر انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا، ستایش اندیشه های بورژوایی، سوسیال دموکراسی و راه مسالمت آمیز و پارلمانتاریستی.
 ماهیت خط و سیاست کنونی راه کارگری ها به همان اندازه که خروشچفیستی است، سه جهانی و تنگ سیائو پینگی هم هست.
هرمز دامان
نیمه نخست دی ماه 98
تجدید نظر- نیمه دوم تیرماه 99

*       چهار بخش این مقاله در آذر و دی 98 در وبلاگ قرار گرفت و بخش پایانی آن تا اکنون به تأخیر افتاد. چنین تأخیرهایی که گاه در مورد برخی مقالات پیش می آید، دلایل گوناگون دارد که در این مورد به واسطه موضوعات دیگری بود که  به واسطه اهمیت آنها نیاز بود درباره شان نوشته شود. به هر حال بابت این امر از دنبال کنندگان این مقاله، عمیقاً پوزش خواسته و عذرخواهی می کنیم. 
یاداشت
1-    تازه آنچه کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز در خصوص برگشت کارخانه ها به دولت و یا«اداره شورایی»  کارخانه های دولتی گفتند، اداره سیاسی جامعه و گرفتن قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر نیست و در خصوص اداره اقتصادی کارخانه ها نیز ایرادهای زیادی دارد. برای نقد نظرات کارگران نگاه کنید به هرمز دامان، نقطه عطف نوین در تکامل جنبش دموکراتیک، تحلیلی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز، بخش سوم.