۱۳۹۸ آبان ۲۶, یکشنبه

خامنه ای این عامل مرکزی فساد و تباهی چه فکر می کند؟



خامنه ای این عامل مرکزی فساد و تباهی چه فکر می کند؟

خامنه ای جاه طلب مرتجعی بیش نیست
خامنه در حاشیه سخنرانی امروزش( 26 آبان)، دوباره چرندی به نام«حکم حکومتی» صادر کرده است. وی گفت است که پشتیبان تصمیمات سران سه قوه است. تصمیماتی که خودش در راس سه دستگاه و به عنوان ریاست شورای عالی سیاستگذاری اقتصاد گرفته است. به عبارت دیگر وی پشتیبان تصمیم خودش است.
نمایندگان زبون و بی خاصیت مجلس  به تصمیم خامنه ای تسلیم شده و دستور بررسی قیمت بنزین و لغو افزایش قیمت آن را از دستور مجلس خارج کرده اند.

«اقتصاد مقاومتی» خامنه ای یعنی یورش اختلاس گران و دزدان به سفره توده های زحمتکش
خامنه ای می خواهد با تحریمهای آمریکا مقابله کند. وی می خواهد این مقابله را با تهاجم به سفره کارگران و زحمتکشان پیش ببرد. کسری بودجه سال جاری با افزایش قیمت بنزین تا حدودی پر می شود. این یعنی «اقتصاد مقاومتی» خامنه ای!
بالا بردن قیمت بنزین، یعنی نان هم از سفره های خالی مردم جمع شود.  و این یعنی کارگران و زحمتکشان باید بهای جاه طلبی های حقیر خامنه ای در داشتن نیروی هسته ای و موشک ها و مشتی نوچه های حزب اللهی در عراق و لبنان و سوریه را بپردازند، تا خامنه ای و دارودسته مفت خورش، مشتی آخوند تن پرور و مشتی اختلاس گر و دزد سرمایه دار، بر جای بمانند و خون مردم را بمکند.

خامنه ای برای بقاء به چه امید بسته است؟
خامنه ای امیدوار است که خشم توده ها از افزایش بنزین پس از چند روز فرو نشیند. وی نمی داند و نمی خواهد بداند که خشم مردم تنها به دلیل افزایش قیمت بنزین نیست. گر چه توده ها به افزایش قیمت بنزین معترضد ،اما به بیانی، بنزین بهانه ای هم شده برای بیرون آمدن خشم فرو خورده سالیان دراز.
خامنه ای نمی داند و نمی خواهد بداند که خشم مردم ریشه چهل ساله دارد. مردم کل این حکومت گند زده و متعفن قرون وسطایی را نمی خواهند و می خواهند که ریشه آن را بخشکانند.
بنابراین هر طرح و برنامه و اقدام تازه ای از جانب حکومت بر علیه توده ها، می تواند نه تنها مقابله ای از جانب توده ها علیه آن را بر انگیزد، بلکه این مقابله به سرعت به خواست های اساسی تمامی توده های زحمتکش گره خورده و جای خود را به اعلام آن خواست ها بدهد.

مرگ بر اصل ولایت فقیه
 این است که مقابله بر علیه افزایش قیمت بنزین به مقابله علیه حکومت و خامنه ای تبدیل می شود و شعار خاص بنزین «گران تر شده، فقیر فقیرتر شده»علیه افزایش قیمت بنزین، به شعارهای عام «مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر خامنه ای» و شعار بسیار کلیدی و اساسی که به تازگی در گردهمایی ها و راهپیمایی های توده ای شنیده شده، یعنی «مرگ بر اصل ولایت فقیه» بدهد.
 و این است که کارگران و زحمتکشان و تمامی طبقات مردمی ایران خواستار نابودی دیکتاتوری مشتی سرمایه دار وابسته و اختلاس گر دزد، سرنگونی خامنه ای و دم و دستگاهش و برچیدن بساط حکومت قرون وسطایی ولایت فقیهی هستند.    

طبقه کارگر و توده ها ، زنان و مردان از گلوله های پاسداران هراسی ندارند
 خامنه ای چیزی در چنته ندارد جز مشتی پاسدار و سلاح. او فکر می کند در صورتی که خشم مردم پس از چند روزی فرو ننشست، از این سلاح ها می تواند استفاده کند و کارگران و زحمتکشان را به گلوله های بیشتری بسته و قتل عام نماید. او سرنوشت شاه را به خاطر نمی آورد و نمی خواهد به خاطر بیاورد که 17  شهریور و قتل عام خونین میدان لاله تهران را به راه انداخت، و همان کشتار هم جنبش  و گردهمایی ها و راهپیمایی های خیابانی را میلیونی کرد و اعتصابات سراسری را شکل داد.

خامنه ای و سران پاسدارانش
ممکن است خامنه ای فکر کند که شاه به اندازه کافی خشن نبود و به اندازه کافی کشتار نکرد و وی می تواند با کشتار زیاد مسئله را حل کند. او نمی داند که در آن صورت توده های میلیونی به خیابانها آمده و طومار حکومت وی را سریعتر از شاه در هم خواهند پیچید. او نمی داند که هر کنشی، واکنشی به همراه دارد و هر چه این کنش گسترده تر و بدتر باشد، واکنش نسبت به آن نیز گسترده تر و بدتر خواهد بود.
خامنه به سران پاسدارش امید بسته است؛ جانیان و دزدانی در لباس آدمیزاد.
 آنها می گویند سران هر کشوری اگر می خواهند جنبش توده ای کشور خود را سرکوب کنند از ما و شیوه های ما یاد بگیرند!  آنها در عراق به سران مرتجع و وابسته به آمریکای این کشور توصیه می کنند که از شیوه های سرکوب آنها در ایران یاد بگیرند.
«مگر نمی بینید که توده ها در ایران ساکت و آرامند و حکومت ما ابدی شده است؟» این است آنچه آنها به سران کشورهای منطقه میگویند.  
 این سران پاسدار مشتی خونخوارند که به انواع سلاح ها مجهز شده اند. آنها گمان می کنند که همیشه می توانند با رعب و وحشت و کشتار توده ها، آنها را وادار به تمکین به  استثمار و ظلم و ستم کنند و همیشه هم بر جای مانند.

سران پاسدار از دیکتاتورهای آمریکای لاتین آموخته اند
به راستی آنها در چگونگی سرکوب چه چیزی بلدند که دیگر مرتجعین تاریخ بلد نبوده اند؟ آیا آنها جز آنچه دیکتاتور های نظامی در آمریکای لاتین انجام دادند، یعنی به گلوله بستن مردم در تظاهرات ها، سازمان دادن و به راه انداختن گروه های مسلح غیر نظامی از دزدان، چاقو کشان و سارقین و جانیان (مانند همین حزب اللهی ها)، ربودن و به قتل رساندن رهبران و پیشروان توده ها( مانند قتل های زنجیره ای) و چیزهایی از این گونه، بیشتر بوده است؟ شیوه هایی که به وسیله سازمان سیای آمریکا، اینتلیجنت سرویس انگلستان و موساد اسرائیل به این دیکتاتورها آموزش داده شده بود.
به راستی عاقبت این دیکتاتورهای نظامی چه شد؟ آیا آنها توانستند جنبش های توده ای کشورهای خود را خاموش و بقای خود را تامین کنند؟
 و مگر خامنه ای چهل است که چنین شیوه هایی را به کار نبرده است؟ چرا نتوانست جنبش توده ها را خاموش و آنها را مجبور به تمکین کند؟
 آنچه آنها نمی دانند این است که در مقابله با توده ها، عددی نیستند و به محض اینکه توده های میلیونی پا به میدان گذارند، نیروهای آنها به سرعت تجزیه می شوند و از هم می پاشند. آنها به وسیله توده های طبقه کارگر و زحمتکشان و طبقات مردمی ایران دود می شوند و به هوا می روند.
راه پیشرفت و تکامل جنبش توده ها پیوند گردهمایی ها و راهپیمایی های سراسری با اعتصابات سراسری است.
 این است آنچه توده ها برای پیشبرد مبارزه طبقاتی خویش و برچیدن بساط  ولایت فقیه به آن نیاز دارند.

پیش به سوی پیوند اعتراضات سراسری با اعتصابات سراسری

کارگران، کارمندان، دانشجویان، بازاریان!
 اعتصاب، اعتصاب

مرگ بر خامنه ای
سرنگون باد حکومت جمهوری اسلامی
 پردوام باد جنبش انقلابی توده ها
 گروه مائوئیستی راه سرخ
 27 آبان 98
  


اینست آنچه می خواهیم: مبارزه با رژیم خونخوار آخوندها و مکلاهای جانی به وسیله خود توده های مردم ایران


اینست آنچه می خواهیم:

مبارزه با رژیم خونخوار آخوندها و مکلاهای جانی به وسیله خود توده های مردم ایران

شب تاریخ دراز است و توده های زحمتکش بیدار

مردم ایران این رژیم متعفن را به گور می فرستند
مردم ایران، طبقه کارگر ایران، تمامی طبقات زحمتکش شهر و روستا، تمامی طبقات میانی جامعه، خود با پیشبرد مبارزه طبقاتی خود، تکلیف خود را با این رژیم کریه و متعفن که همچون بختکی تاریخی بر سر مردم ایران  فرو آمده است، تعیین  می کنند.
آنان نمی خواهند و هرگز نخواهند خواست که منتظر بنشینند تا نیروهایی از خارج بیایند و تکلیف این رژیم را برایشان معین کنند.

به امید بیگانه نشستن، بی باوری به نیروهای خود و توده های زحمتکش است
آنان که به امید نیروهای بیگانه نشسته اند و منتظرند تا ترامپ و انگلیس و آلمان و فرانسه بیایند و این رژیم را بردارند و رژیم تازه ای برای آنها روی کار آورند، چنانچه مزدور نباشند، جز مشتی واداده و منفعل بی خاصیت نیستند. آنان هیچ اعتفاد و باوری به توده های مردم ندارند.
صادق ترین و درستکارترین آنها باید به عراق نگاه کنند. رژیم کنونی عراق را ترامپ و ترامپ ها درست کردند. طبقه کارگر و توده های زحمتکش عراق اکنون با رژیمی طرفند که ارمغان امپریالیست های آمریکایی و اروپایی برای آنهاست.

 مبارزه متحدانه  طبقه کارگر و توده های زحمتکش اعجاز می کند
 این توده ها هستند که تاریخ را می سازند. این مبارزه آنهاست که تاریخ را به پیش می برد.
مبارزه طبقاتی  توده ها در ایران، اکنون اوج نوینی را تجربه می کند. اوجی که در نتیجه گران کردن بهای بنزین به وجود آمده است.
این مبارزه در راستای مبارزات تاریخی دموکراتیک  توده های مردم ایران قرار دارد، گرچه در حال حاضر به علتی مشخص یعنی بالا بردن بهای بنزین و تهاجم مشتی وابسته اقتصادی انحصارات امپریالیستی به سفره توده های مردم ُگر گرفته است و آتش آن هر آن گسترده تر می شود.

گرانی بنزین تنها فرصتی است برای بیرون ریختن تمامی کینه و نفرت انباشت شده
 تفاوت بزرگ مردم ایران با مردم عراق و یا لبنان این است که مردم ایران نفرتی شاید صد بار بیشتر و عمیق تر از آنها نسبت به رژیم هاشان، از رژیم عقب مانده، کثیف و خونخواری دارند که بر ایران حاکم است. نفرتی که چهل سال است انباشت شده و روز به روز به میزان آن افزوده می شود. این نفرتی است تاریخی از نیروهایی که فلاکت بارترین نوع زندگی را طی چهل سال به مردم ایران تحمیل کردند و چندین نسل را به نابودی کشاندند.

زبان دراز منتظری این مردک مزدور را باید در حلقومش کرد
 منتظری دادستان تهران یکی از پادو های خامنه ای و از حقیرترین نکره های این حکومت است. زبانی دراز دارد و به هر کاری مداخله می کند. صدها هزار تن از مردم ایران به خیابان ها ریخته اند و وی آنان را متهم به وابستگی به بیگانگان می کند. وی مردم را به وابستگی به بیگانگان متهم می کند در حالی که  از میان خودشان از درون همین دستگاه قضایی وابستگان انگلیس و جاسوسانی همچون لاریجانی بیرون آمدند و چه بسا خود وی نیز از وابستگان به امپریالیسم انگلستان باشد.

«شب دراز است و قلندر بیدار»
حسام الدین آشنا یکی دیگر از موجودات کریه این حکومت و دولت نکبت زده روحانی است.
 او به کارگران و زحمتکشان ایران و مردمی که نسبت به تعرض اختلاس گران و دزدان سرمایه دار به نان شب و سفره شان مقاومت می کنند، نسبت بیگانه می دهد. حال آنکه خودش و افراد پیرامونش مجریان پیاده کردن سیاست های ضد مردمی صندوق بین الملل پول و بانک جهانی هستند که به وسیله امپریالیست ها اداره می شود.
این آنها هستند که مزدور دست به سینه و ایادی امپریالیست ها هستند و تا کمر مقابل روسای کمپانی های امپریالیستی  خم می شوند و پاشنه کفش آنها را می لیسند تا سرمایه هاشان را اینجا بیاورند و اینها هم بادمجان دورقاب چین آنها شوند و به نون و نوایی برسند.
 چه کسانی بودند که جام زهر برجام را نوشیدند و برای بستن قرارداد با کمپانی های آمریکایی و اروپایی التماس آنها را کردند.
برای طبقه کارگر و توده های زحمتکش ،«شب دراز» بوده است. اجداد آنان و آنان همواره در تاریخ در رنج بوده اند. آنان صبور بوده اند و در پیگیری مقاصد خود پر تلاش و استوار. برای آنان که همواره با بدبختی و فلاکت دست به گریبان بوده اند، یکی و یا دو روز کم و زیاد برای ایجاد جامعه ای که خود فرمانروای آن شوند، فرقی نمی کند.
 «قلندر»های واقعی، پاکباختگان و پاکان واقعی تاریخ، زحمتکشان و رنجبران، طبقه کارگر و توده های زحمتکشان ایران هستند، نه پیزوری های جاه و مال پرستی همچون حسام الدین آشنا که آب دماغشان را نیز نمی تواند جمع کند.

ابلهان در تاریخ بسیار بوده اند، این هم یکی دیگر
تاریخ ابلهان سیاسی زیادی پرورده است و عاقبت همه  آنان جایی در زباله دان بوده است. عبدالرحمان فضلی وزیر کشور به پیروی از اربابش خامنه ای شمشیر را برای توده های زحمتکش تیز می کند. فضلی که توده ها را تهدید می کند و به استانداران و نیروهای انتظامی و امنیتی دستور مقابله با توده ها را می دهد، ابلهی بیش نیست که گمان می کند با تهدید و به گلوله بستن توده ها می تواند توده ها را آرام کند و امنیت و آسایش اختلاس گران و دزدان حاکم را حفظ کند. آیا وی عاقبت ابلهان سیاسی را ندیده است؟

 اما خامنه ای که این ها همه نوچه های وی هستند، رئیس اختلاس گران، دزدان و جانیان سرمایه دار مرکز و هدف اصلی کینه و خشم توده های مردم است و باید باشد.
                          مرگ بر خامنه ای شعار کلیدی مردم است.   
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران

بیست و ششم آبان ماه 98



۱۳۹۸ آبان ۲۵, شنبه

ایستادگی یکپارچه در مقابل یورش نظام به سفره کارگران و زحمتکشان


ایستادگی یکپارچه در مقابل یورش نظام به سفره کارگران و زحمتکشان

تقابل و مبارزه ای تازه
 در پی گران کردن بنزین و تعیین قیمت هر لیتر بنزین  سهمیه به میزان هزار و پانصد تومان و هر لیتر بنزین آزاد به سه برابر قیمت پیشین یعنی سه هزار تومان، کارگران، تهیدستان و توده های زحمتکش ایران و نیز اقشار میانی در نقاط گوناگون کشور به خیابانها ریختند و به شکل های مختلف با این سیاست دولت و حکومت به تقابل و مبارزه برخاستند.

بندبازی های روحانی
 روحانی که در طی هفته های اخیر و به سبب نزدیکی انتخابات، دوباره بُل گرفته و این شهر و آن شهر به سخنرانی های پر آب و تاب علیه اختلاس و دزدی پرداخته و به  تقابل با جناح خامنه ای دست زده بود و تلاش می کرد تا نظر موافق توده ها را به خود  جلب نماید، به ناگهان و در چرخشی 180 درجه، بدون اعلام قبلی، پنجشنبه شب 23 آبان(98) قیمت بنزین را بالا برد. گویی آن همه هارت و پورت علیه جناح مقابل و برای جلب موافقت توده ها، بیش از آنکه زمینه سازی برای انتخابات بوده باشد، در واقع برای پیشگیری از مقابله توده ها با بالا بردن قیمت بنزین بوده است.

بالا بردن قیمت بنزین بر مبنای توافق سه قوه بوده است
بالا بردن قیمت بنزین امری است که بنا به شواهد، با توافق کامل سه دستگاه قانونگذاری، قضایی و اجرایی و به وسیله شورای عالی سیاست گذاری اقتصاد  که زیر رهبری خامنه ای قرار دارد، صورت گرفته است. برخلاف این امر آشکار، برخی از عناصر و دستگاه ها، نقش خود را پنهان کرده و عامل گرانی بنزین را تنها دولت روحانی می دانند. از سوی دیگر دولتیان، جناح مقابل را به فرصت طلبی متهم می کنند و استفاده از این امر را برای تضعیف روحانی در انتخابات آتی می دانند.

تهیدستان معنای بالا رفتن قیمت بنزین را می دانند
اکنون و پس از سالها گرانی ادواری و عموما سالیانه قیمت بنزین، بیشتر توده های مردم به خوبی با نتایچ گران شدن قیمت آن آشنایی دارند. آنها بارها این گران شدن و تاثیر آن را به روی قیمت سایر کالاها به ویژه کالاهای اساسی دیده اند و نتایج آن را به روی وضعیت معاش و زندگی  خویش شاهد بوده اند. فقیر و فقیرتر شدن طبقه کارگر و توده های زحمتکش شهر و روستا و نیز لایه های پایین و میانی طبقه خرده بورژوازی.

 گردهمایی ها و راهپیمایی های توده ای
از این رو، طبقه کارگر و توده های زحمتکش  که اکنون چندین برابر زیر خط فقر زندگی می کنند، ، طاقتشان طاق شده و تا کنون در بیش از 37 شهر که هر روز بیشتر می شوند، به خیابانها ریخته  و به گردهمایی و راهپیمایی و شعار دادن علیه دولت روحانی و حکومتیان پرداختند.
 در برخی شهرها ماشین ها را وسط خیابان متوقف کرده اند، در برخی جایگاه های بنزین و در برخی دیگر بانک ها و مراکز بسیج را به آتش کشیده شده اند. در تمامی  شهرها پاسداران و نیروهای انتظامی به مقابله با توده ها پرداخته و تا کنون در شهرهای سیرجان، ساوه، اصفهان و کرمانشاه با گشودن آتش به روی مردم، چهار نفر را کشته اند.
 شعارهای مردم
 شعارهای توده ها در گردهمایی و تظاهرات ها، برخی به نتایج مستقیم گرانی بنزین اشاره دارد:
 «بنزین گرانتر شده، فقیر فقیرتر شده».
برخی دیگر مستقیم دولت روحانی را خطاب قرار داده اند:
 «روحانی حیا کن، مملکتو رها کن» و یا «دیکتاتور حیا کن، مملکتو رها کن»
 و نیز برخی شعارهای انحرافی مانند« رضا شاه، روحت شاد» و از این گونه داده اند.
قطعا و در صورت عقب نشینی نکردن حکومت، تکامل مبارزه، کار را به شعارهای علیه حکومت و خامنه ای خواهد کشاند.

مبارزه کنونی صرفا تقابل با گرانی بنزین نیست
آنچه که در برآمد کنونی توده ها اهمیت دارد، نه توضیح تاثیر گرانی بنزین به روی معیشت و زندگی توده ها، بلکه چگونگی راه کارهای مقابله با این رژیم ددمنش و نیروهای پاسدار و نظامی آن است.
از سوی دیگر، این مبارزه را نباید صرفا مبارزه ای برای تقابل با گرانی بنزین دید؛ گرچه در حال حاضر به دلیل آن است و ممکن است با عقب نشینی حکومت پایان یابد؛
این مبارزه  را باید به مثابه مبارزه ای در تقابل با گرانی بنزین و درعین حال، مبارزه ای در ادامه مبارزات توده ها برای سرنگونی رژیمی دید که همه مردم عمیقا از آن نفرت دارند. مبارزات توده ها از سالهای 76 به بعد، تیر ماه 78، پس از انتخابات 88 و نیز دی ماه 96 و گردهمایی هایی عموما روزمره توده ها.

امکان عقب نشینی حکومت
 ممکن است، در پی گسترده شدن گردهمایی ها و راهپیمایی ها، دولت و حکومت از نظر خود در مورد گران کردن بنزین عقب نشینی کنند.
 تا کنون برخی از آیت الله ها مخالفت خود را به گرانی بنزین اعلام کرده اند.
در این صورت این احتمال که گردهمایی ها به پایان برسد، وجود دارد.
چنین نتیجه ای، البته یک پیروزی موقتی برای توده ها خواهد بود. اما همه پرسش این است که در صورت تداوم مبارزه کنونی چه باید کرد.
 یکی از نکات کلیدی در این مورد مقابله توده ها با نیروهای پاسدار و انتظامی است. یعنی اصلی ترین مدافعین حکومت کنونی.

طلایه های های یک مبارزه متحدانه و سراسری دیگر
مبارزه جاری مبارزه ای است متحدانه در سراسر کشور. این نشانگر این است که توده های سراسر کشور روز به روز بیشتر به یکدیگر نزدیک شده و در امر مخالفت و مبارزه با حکومت به نظر واحدی می رسند. بر خلاف مبارزات دی ماه ،96 در مبارزه کنونی تنها لایه های جوان درگیر نیستند، بلکه  توده های مردم با سنین گوناگون درگیر هستند. در این مبارزه دختران و زنان نیز حضور چشمگیری دارند اگرچه مراحل نخستین آن بیشتر مردانه بوده است.  

تنها مبارزه متحدانه و سراسری توده ها قادر با تقابل با سیاست های سرکوب است
 باید توجه داشت که سیاست سران پاسداران و نیروهای انتظامی و کلا کسانی که به تدوین چگونگی سیاست های سرکوب می پردازند، گرد آوردن و تمرکز حداکثر نیرو برای سرکوب اقلیتی از توده های گرد آمده و درگیر در مبارزه است. این امر به این معناست که هر کجا در گردهمایی ها و راهپیمایی های توده ای مثلا صد نفر حضور دارند، نیروهای پاسدار با انواع و اقسام تجهیزات و با مثلا دویست و یا سیصد نفر به صد نفر حمله می کنند و با قد و هیکل های درشت و لباس های غریب و موتورها تلاش می
کنند خود را بسیار بیش از آنکه هستند جلوه دهند و رعب و وحشت ایجاد کنند.

 باید مبارزه را گسترده و پخش کرد
 راه چاره گسترده کردن مبارزه به تمامی شهرها و روستاهاست. در آغاز مبارزات ده روزه دی ماه 96، سران هدایت کننده نیروهای سرکوب، کاملا شوکه شدند. آنها نمی توانستند کار زیادی صورت دهند. تنها پس از افت  مبارزات، آنها توانستند کنترل اوضاع را بدست گیرند و وضع را به نفع خود مساعد کنند.
آنچه در مورد گسترده کردن مبارزه به شهرها و روستاها صادق است، در مورد یک شهر نیز صادق است. یا باید گردهمایی ها و راهپیمایی ها میلیونی شود و یا باید نیروهای درگیر به شکل گروههای کوچک در بخش های مختلف شهر پخش شوند، تا توان مقابله با نیروهای های پاسدار و انتظامی  با تعداد کمتر از خودشان را بیابند.

مرگ بر نظام جمهوری اسلامی
پر توان باد مبارزات توده های زحمتکش
 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
25 آبان 98
  


۱۳۹۸ آبان ۲۲, چهارشنبه

عمو سام! کام این پلیز»!؟(3) بخش پایانی


عمو سام! کام این پلیز»!؟(3)
بخش پایانی 

 حکایت « موجودی که بزرگی آسمان را از ته چاه قضاوت می کند و می اندیشد که به اندازه گردی سر چاه است»!

دولت های زیر سلطه و امپریالیست ها
جناب مجید محمدی آرایشگر امپریالیسم غربی ادامه می دهد:
«امروز، به جای درگیری نیروهای روسی و آمریکایی با نیروهای محلی، نیروهای سپاه قدس و همپیمانان جمهوری اسلامی ایران هستند که به معترضان (در لبنان و عراق و سوریه) حمله می‌کنند و از فراز بام‌ها جان آنها را می‌گیرند. مردم عادی نیز به جای ابرقدرت‌ها، قدرت‌های منطقه‌ای اسلامگرا را هدف قرار می‌دهند؛»(«از «یانکی گو هوم» تا «ایران برو بیرون»،سایت ایندیپندنت فارسی، 5 آبان 98، 27 اکتبر 2019)
چقدر جالب! چقدر فوق العاده!
 و لابد نیروهای روسی و آمریکایی در کنار مردم عادی قرار گرفته و با نیروهای حکومت های محلی و سپاه قدس به نبرد پرداخته اند!؟
براستی اگر مجید محمدی کبکی نیست که سرش را زیر برف می کند، پس چیست؟
مردم تمامی کشورهای زیر سلطه هنگامی که دست به مبارزه علیه ارتجاع و امپریالیسم می زنند در درجه نخست با نیروهای محلی یعنی نیروهای ارتجاع حاکم بر کشور خویش روبرویند و الزاما مجبور به مبارزه با این نیروها هستند. اکنون در برخی از کشورهای خاور میانه دولت های « اسلامگرا» حاکم شده اند و مردم این کشورها با این دولت های«اسلامگرا» و نیروهای انتظامی و ارتش آنها طرف هستند.
 در کنار برخی از این دولت های اسلامگرا، نیروهایی هستند که یا ساخته و سازمان داده شده به وسیله جمهوری اسلامی هستند و یا از جانب وی پشتیبانی می شوند. مردم این کشورها به ناچار نه تنها با نیروهای انتظامی و ارتش کشور خود، بلکه با این نیروهای مورد پشتیبانی جمهوری اسلامی یعنی حزب الله لبنان و یا حشدالشعبی عراق نیز روبرو هستند، چندان که در برخی از  مواقع، مبارزه با این نیروها که اینک تا حدودی علمدار و برنامه ریز چگونگی سرکوب مبارزات توده های مردم در این کشورها شده اند، برای این جنبش ها به صورت امر تعیین کننده ای در می آید.
 اما کسی که چشمانش را بر این حقیقت بسیار بسیار بزرگ ببندند، که تقریبا تمامی به اتفاق دولت های کشورهای زیر سلطه و از جمله دولت های« اسلام گرا» عراق و لبنان، دست نشانده و یا وابسته به امپریالیست های غربی به رهبری امپریالیسم آمریکا و نیز امپریالیسم روسیه (سوریه کنونی)هستند، و اقتصاد، سیاست( و گاه فرهنگ) این کشورها زیر سلطه این قدرت ها قرار دارد، بدان سان که عموما بدون اجازه آنها در هیچ زمینه ای نمی توانند نفس بکشند، این شخص یک دروغگو، یک فریبکار و یک ریاکار است.
 در طی تمامی مدت انقلاب ایران در سال 56-57 طبقه کارگر و تمامی طبقات زحمتکش ایران مجبور به مبارزه با دولت شاهنشاهی حاکم بر ایران بودند. این دولت، دولتی دست نشانده و مزدور، نوکر و سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا و غرب بود. مردم ایران طی یک سال با نیروهای انتظامی و ارتش دولت شاهنشاهی ایران طرف بود و مجبور به مبارزه با این نیروها بود و در این مبارزه صدها هزار کشته و زخمی داد.
اما کیست که نداند نیروهای انتظامی و ارتش شاهنشاهی ایران ارتشی بود که به وسیله امپریالیسم آمریکا و غرب سازمان داده شده و تجهیز گردیده بود و با نظر موافق و پشتیبانی کامل آنها به سرکوب جنبش توده های خلق دست می زد.
کیست که نداند امپریالیست های غربی تا جایی که توانستند از محمدرضا شاه مزدور پشتیبانی کرده و به وی چگونگی سرکوب  طبقه کارگر و توده های زحمتکش و تمامی طبقات مردمی و ملی را آموزش می دادند. دولت های آموزگار، شریف امامی، ازهاری و بختیار تماما با توجه به توصیه امپریالیست ها به شاه، بر مسند قدرت نشستند.
 کیست که نداند که این آنها بودند که  زمانی که دیگر متوجه شدند نمی توانند جلوی سیل بنیان کن انقلاب را بگیرند به محمدرضا شاه نوکر خویش دستور دادند که کشور را ترک کند.  و این آنها بودند که در سازشی با خمینی و دارودسته اش یعنی همین « اسلامگرا ها»، شرایط سرکوب جنبش مردم و انقلاب را به وسیله آنها فراهم کردند و ارتش خود ساخته را در خدمت سرکوب مبارزات خلق( از همان آغاز مبارزات خلق کرد در کردستان و حمله ارتش شاهی هنوز دست نخورده به این منطقه) به وسیله آنها فراهم کردند.
و اما آنچه که در مورد ایران گفتیم، تقریبا در مورد تمامی کشورهای زیر سلطه از فیلیپین مارکوس تا نیکاراگوا سوموزا، شیلی پینوشه و مصر حسنی مبارک صدق می کند.
 کجاست کشوری که دولتی ملی و مترقی و یا انقلابی داشته است، و امپریالیست های غربی و یا شرقی، نه گاه و بیگاه و به دلیل تضادهایی که با دیگر امپریالیست ها داشته اند، بلکه به دلیل همین ملی و مترقی بودنش، به پشتیبانی آن برخاسته باشند و از آن پشتیبانی کرده باشند؟
یافتن چنین دولتی تقریبا محال است! غیر ممکن است! در تاریخ وجود ندارد. برعکس آن، آنچه در تاریخ پس از جنگ جهانی دوم وجود دارد، تبدیل استعمار کهن به استعمار نو، ممانعت از روی کار آمدن دولت های ملی و مترقی( دولت های طبقه کارگر که جای خود دارد) و در صورت روی کار آمدن آنها، تلاش برای سرنگونی آنها به اشکال گوناگون، گماردن دولت های دست نشانده از سلطنتی و نظامی تا جمهوری و پشتیبانی از آن ها در برابر هر گونه جنبش و شورش و انقلاب مردمی است.
 اگر چند صباحی است که امپریالیست های آمریکایی «عابد» شده و ترجیح داده اند که در برخی از کشورها به ویژه کشورهای آمریکای لاتین، دولت های مزدور نظامی جای خود را به دولت های مزدور سوسیال دمکرات بدهد، این  نه به این سبب است که امپریالیست ها هواخواه توده های زحمتکش شده اند، بل به این سبب است که مقابله با جنبش های مردمی به شکل حکومت های نظامی گذشته برای آنها سخت شده است. از سوی دیگر، این امر به این سبب رخ داده که جنبش طبقه کارگر در سطح جهانی ضعیف گردیده و به ویژه پس از شکست طبقه کارگر در چین، در شرایط پیشروی و تهاجم قرار نداشته، بلکه عموما در شرایط مقاومت و دفاع قرار دارد. کافی است که طبقه کارگر و در رهبری آن احزاب کمونیست انقلابی به حرکت در آیند و رهبری جنبش های مردمی را به دست گیرند، وضع دوباره صد و هشتاد درجه چرخش خواهد کرد. در آن شرایط البته باز ممکن است که دولت های سوسیال دموکرات، یکی از چاره های کار امپریالیست ها باشد، اما بدون تردید اگر نتوانند با سوسیال دموکرات ها به جنگ طبقه کارگر و کمونیستها بروند، دوباره به سمت ارتش و حکومت های نظامی  روی آور خواهند شد.
 چنانچه نگاهی به مبارزه دولت امپریالیستی فرانسه با مردم زحمتکش دپوها و یا جلیقه زردها  در همین بیست سال اخیر کنیم، دستمان می آید که تقابل این دولت های ارتجاعی با مبارزات طبقه کارگر به رهبری احزاب کمونیست انقلابی که قطعا صدها مرتبه رادیکال تر از جنبش  دپوها و جلیقه زردها خواهد بود، چگونه می تواند باشد.
قدرت جهانی یا منطقه ای اسلامگرایان به جای امپریالیست ها!
محمدی  ادامه می دهد:
« مردم عادی نیز به جای ابرقدرت‌ها، قدرت‌های منطقه‌ای اسلامگرا را هدف قرار می‌دهند؛ همان‌ها که برای چند دهه منتظر ظهور «منجی» بودند و می‌گفتند، خواهان حکومت جهانی اسلام یا خلافت اسلامی هستند. «ایران برو بیرون» که این روزها در خیابان‌های عراق شنیده می‌شود، نشان می‌دهد که آنها معنای قدرت جهانی یا منطقه‌ای اسلامگرایان را دریافته‌اند. »
به این می گویند که مرید و مجیز گوی امپریالیسم!
 به چه دلیل؟
 آیا به این  دلیل که در کشورهایی مانند عراق مردم نمی گویند« ایران برو بیرون» و یا علیه نیروهای مزدور حشدالشعبی مبارزه نمی کنند؟
 خیر! این حقیقت است که باند ارتجاعی خامنه ای و سپاه پاسداران کریه وی، خواه در ایران و خواه به سبب ماجراجویی های خویش در منطقه و شمشیر را از رو بستن برای سرکوب مبارزات طبقه کارگر و توده های زحمتکش، مورد نفرت عمیق مردم ایران و مردم زحمتکش  کشورهای مانند عراق و یا لبنان قرار گرفته اند. شکی نیست که در حال حاضر ما در ایران، در درجه نخست و بیش از همه، با ارتجاع خامنه ای و سپاه پاسداران جنایتکارش طرف هستیم.
بر این حقایق باید تاکید کرد و از آنها نباید آنگاه که ما از امپریالیسم به مثابه یکی از دو دشمن اصلی و در واقع دشمن بزرگتر( در کنار سرمایه داری کمپرادور و طبقات داخلی که از این سرمایه داری دفاع می کنند)مردم ایران و کشورهای زیر سلطه سخن می گوییم، ذره ای غافل شد. مبارزه ای که در حال حاضر در ایران عمده است، مبارزه با  طبقات حاکم و نیروهای نظامی ای است که از منافع این طبقات دفاع می کنند.
 اما اینکه اکنون مردم کشور ما و نیز کشورهایی مانند عراق و لبنان(و سوریه نیز) با دیدن نقش جنایتکارانه نیروهای وابسته به جمهوری اسلامی«معنای حکومت جهانی اسلام و یا خلافت اسلامی»ای که برخی از مردم این کشورها زمانی سر می دادند، و به امید برقراری آن مبارزه می کردند را بدان گونه دریافته اند که این قدرت،« منطقه ای» و یا از آن بدتر« جهانی» شده و یا قرار است بشود، و به این ترتیب جای قدرت «منطقه ای» و یا « جهانی»امپریالیست ها را گرفته و یا قرار است که بگیرد، تنها شارلاتانیسم سیاسی است.
باری، نه اکنون و نه در آینده، نه«حکومت جهانی اسلام» برقرار خواهد شد و نه «خلافت اسلامی». این آرزویی است که حتی در گذشته و در زمانی که اسلام در اوج قدرت بود، برقرار نشد، چه برسد به اکنون که عصر امپریالیسم است و همه  شاهرگ های حیاتی زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در دستان امپریالیست های غربی و شرقی است.
 و اما اگر کسی  شرایطی که  در آن تمامی طبقات مردمی در ایران  با جمهوری اسلامی و در راس آن با باند خامنه ای جنایتکار طرفند و یا مردم عراق شعار« ایران برو بیرون» را سر میدهند را بدان شکل ببیند و یا تعبیر کند که گویا اکنون یا در آینده ما بجای مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع بین المللی، به گونه ای مطلق با مبارزه با حکومت اسلامی در منطقه و جهان طرفیم، این شخص یک شارلاتان سیاسی است. و به راستی که محمدی درس های  سالوسی و شارلاتانیسم را در دانشگاههای غربی و در مکتب پروفسورهای نان خور امپریالیست ها خوب یاد گرفته است.
مسئله ارزش های غربی
 محمدی اینک به سراغ نتایج حکومت اسلامگرایان می رود:
«مقامات جمهوری اسلامی ایران همواره مدعی «مدیریت اسلامی دنیا» در برابر نظام مدیریت جهانی با ارزش‌های غربی بوده‌اند. سخنانی که در این موارد گفته شده است، مجموعه‌ای از مهملات و خیالبافی بوده‌ و هست. به همین دلیل، برای پی بردن به ماهیت این «نظام مدیریت جهانی» ادعایی، باید به نحوه عمل اسلامگرایان- و نه مدعیات آنها- نه تنها در ایران، بلکه در کشورهای تحت حوزه نفوذ جمهوری اسلامی ایران نگاه کرد.»
 بدون تردید در ایران یعنی جایی که تمامی طبقات مردمی با گوشت و پوست و خون خود نتایج حکومت اسلامی را طی چهل سال اخیر دیده اند، همه بروشنی دریافته اند، که با مشتی برنامه ریزان و مدیران فاسد، دزد، پشت هم انداز و اختلاس گر طرفند. مردم ایران با تجارب تلخ خود دریافته اند که چنانچه این طبقات و باندها حاکم بر ایران باقی بمانند، این کشور را با مدیریت خود به نابودی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خواهند کشاند. این است که ما در ایران شاهد مبارزه تمامی طبقات مردمی با حکومت اسلامی و در راس آن با باند خامنه ای و سپاه پاسدارانش طرف هستیم.
 اما اگر کسی دزدی، اختلاس، فساد و جنایات طبقات حاکم بر ایران را ببیند، ولی بر اینکه چنین  طبقات و حکامی در تمامی چهل سال اخیر مورد پشتیبانی سیاسی قدرت های امپریالیستی غربی و شرقی بوده اند، چندان که در برابر بیشتر سرکوب ها و جنایت های آنان در این چهل سال، به ویژه در تابستان 67، سکوت کردند، این شخص خود به همان اندازه حکام کنونی شیاد و ریاکار است. اگر کسی برنامه ریزی و مدیریت سنتی و ضد« نظام مدیریت جهانی با ارزش‌های غربی»(1) حاکمان را ببیند، اما  پشت این سیاست ها، سیاست های اقتصادی صندوق بین المللی پول و بانک  جهانی یعنی ارگان های اقتصادی جهانی امپریالیست های غربی  یا« نظام مدیریت جهانی با ارزش های غربی» را نبیند، آن شخص به همان اندازه حکام کنونی دروغگو و دغل است.
 محمدی ادامه می دهد:
« وضعیت امروز زندگی مردم یمن، عراق، لبنان، و سوریه را باید قبل و بعد از مداخلات و بسط نفوذ جمهوری اسلامی با هم مقایسه کرد، تا نتیجه این مداخلات برای مردم منطقه روشن شود.»
 این دیگر حتی دروغی ساده نیست. اوج شیادی است! آیا این امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپای غربی نبودند که به عراق حمله کردند و صدها هزار از مردم این کشور را کشتند؟ آیا این آنها نبودند که دولت های دست نشانده در منطقه تشکیل دادند؟ آیا این آنها نبودند که اقتصاد این کشور را سازمان دادند؟ این آنها نبودند که در پی تسخیر این کشور، بر منابع نفتی آن چنگ انداخته و سالهاست که به جای غرامت جنگ، نفت را مفت و مجانی از این کشور خارج می کنند؟
 حال اگر کسی نقش اصلی و بزرگ امپریالیست ها را در حال و روز نزار و مصیبت باری که مردم عراق دارند، با نقش حکام جمهوری اسلامی که آنها نیز نقش معینی در برخی از مناطق در تخریب توش و توان اقتصاد عراق داشته اند، جابجا کند و این گونه وانمود سازد که گویا این حکام کنونی ایران بوده اند که به عراق حمله کرده و یا دولت دست نشانده برای آن تشکیل داده و اقتصاد آن را زیر کنترل خویش در آورده اند، آیا جز شیادی سیاسی، چیز دیگری است؟ آنچه که در مورد ایران و عراق صدق می کند در مورد دیگر کشورها نیز صادق است.
 سیزدهم آبان
باری سیزدهم آبان روز حمله به سفارت آمریکا در ایران است و حکومت خامنه ای و سپاه پاسدارانش از این روز استفاده کرده و ریاکارانه مشتی عبارات و شعارهای دروغین علیه امپریالیست ها سر داده و می دهند.
شکی نیست که این تقابلی است عمدتا پوچ و توخالی و آنجا هم که محتوایی دارد یعنی محتوای عموما فرهنگی، این محتوایی است از موضعی به شدت عقب مانده و عمیقا ارتجاعی. چهل سال است که آنها تا مغز استخوانشان از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم هستند و قطع به یقین روابط پنهان سیاسی و صدها زد و بند نظامی با امپریالیسم آمریکا و اروپای غربی در منطقه داشته و دارند. شعارهای آنها برای فریب مردم است و بس. این را دیگر طبقه کارگر و همه  طبقات زحمتکش و خلقی ایران به روشنی می دانند.
 اما کسی که تقابل با دروغین بودن شعارهای ضد امپریالیستی بلندگوهای طبقات حاکم و به ویژه باند خامنه ای را تبدیل به تقابل با هرگونه مبارزه علیه امپریالیسم کند، و از آن این نتیجه را بگیرد که دشمن اصلی طبقه کارگر و دیگر توده های زحمتکش ایران و منطقه تنها حکومت های محلی است و این طبقات نباید با امپریالیسم مبارزه کنند، و اساسا دشمنی با نام امپریالیسم در کشورشان، منطقه و جهان وجود ندارد که مردم بخواهند با آن مبارزه کنند، و برعکس  مردم این کشورها از حضرات امپریالیست ها یا همان «عمو سام» و «عمو سام ها» دعوت کنند که لطف کرده و به کشور ایشان تشریف بیاورد و به آنها در مبارزه با حکام جمهوری اسلامی کمک کند، او متقلب و شیاد است و قطعا مزدور امپریالیست هاست.
هرمز دامان
 نیمه دوم آبان 98
یادداشتها
1-    شکی نیست که نظریه«مدیریت اسلامی دنیا» پرت و بی معنا است. اما آنچه محمدی «نظام مدیریت جهانی با ارزش های غربی» می نامد، نیز چیزی جز نظام مدیریت جهانی بر مبنای سرمایه داری امپریالیستی نیست. سران جمهوری اسلامی به ویژه تکنوکرات ها و بوروکرات های دولتی که بیشترشان دانش آموخته دانشگاههای غربی هستند، این نوع مدیریت را یاد گرفته اند و خود در داخل به تبعیت از برنامه ریزی های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی انجام می دهند. جناح هایی هم که علیه این تکنوکرات  و بوروکرات ها بوده و«مدیریت اسلامی» را علم می کنند، در امور مدیریت سازمان های خود( سازمان های زیر نظر خامنه ای) عموما از همان مدیریت غربی پیروی می کنند. شکی نیست که طبقه کارگر در هر کشوری پس از سرنگونی طبقات حاکم و گرفتن قدرت سیاسی در کشور خود و در تداوم انقلاب، با حذف روابط سرمایه داری از اقتصاد و برقراری روابط تولید سوسیالیستی، باید از نوع مدیریت سرمایه داری و« ارزش های غربی» به گونه ای نقادانه، یعنی بر این مبنا که چه چیز آن بدرد طبقه کارگر آن کشور می خورد و چه چیز آن بدرد نخور است و باید دور ریخته شود، بیاموزد و در اقتصاد سوسیالیستی کشور خود به کار برد. در مورد برخورد انتقادی طبقه کارگر  به پیشرفت های غرب در تاریخ و به ویژه در عصر سرمایه داری در هر زمینه ای، از فرهنگ تا اقتصاد، در ادبیات ما به دفعات سخن رفته است.  


۱۳۹۸ آبان ۱۸, شنبه

راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(1)


راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(1)

سازمان راه کارگر کنونی یک جریان خروشچفیست (1) و سوسیال دموکرات است. این سازمان در شرایط کنونی به دو سازمان و چندین دسته تک نفره و چند نفره تبدیل شده که گرچه هر کدامشان برای خود «خانی» هستند و در مسائل جزیی و بی اهمیت، سازی می زنند، اما در تجدید نظر طلبی و نفی اصول  اساسی تئوریک- سیاسی مارکسیسم عموما هم فکر هستند و تضاد اساسی و جدی ای با هم ندارند.
ما در زیر بخشی از گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴راه کارگر را زیر نام «اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ» (سپتامبر 2019)که در عین حال بخشی از محتوای تجدیدنظرطلبانه  نظرات این جریان در مورد انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی است، مورد بررسی قرار می دهیم. این امر به ما مجال می دهد که درباره دو مفهوم«انقلاب سیاسی» و « انقلاب اجتماعی» که در متن راه کارگر ظاهرا جایگزین دو «انقلاب دموکراتیک»، یا در واقع « انقلاب دموکراتیک نوین» که باید به رهبری طبقه کارگر صورت گیرد، و نیز« انقلاب سوسیالیستی » گردیده اند، تعمق کنیم.
تعریف راه کارگری ها از «انقلاب سیاسی»
در بخشی از این گزارش با نام «تاکیدی مجدد بر وظایف ما و جنبش چپ انقلابی ایران» چنین آمده است:  
« بنابراین مسئله اساسی در لحظه کنونی، نیاز مبرم به انقلاب و یا متقاعد کردن اکثریت مردمان ستم کشیده به ضرورت تحقق آن نیست، مسئله همانا محتوای این انقلاب است: انقلاب سیاسی یا انقلاب اجتماعی؟!»
در اینجا ما از این نکته چشم می پوشیم که از منظر راه کارگری ها اصلا انقلاب به چه معناست!(2) آیا منظورشان انقلاب به شکل قهری است یا آنچه به نام «گذار مسالمت آمیز» شهرت یافته است. این مسئله ای است که در بخش دوم این نوشته آن را بررسی خواهیم کرد.
پس، راه کارگر دو راه حل پیش پای انقلاب ایران را، راه حل «انقلاب سیاسی» و یا «انقلاب اجتماعی» می بیند.
 اکنون ببینیم که راه کارگری ها انقلاب سیاسی را چگونه تعریف می کنند. انقلاب سیاسی:  
 «یعنی انقلابی که فقط رژیم فعلی را بر می اندازد اما هم ماشین دولتی بورژوایی و هم مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری را دست نخورده باقی می گذارد»
 این تعریف حتی یک «انقلاب سیاسی» نیست. چنانچه مثلا دولت( یا حکومت) جمهوری اسلامی یا رژیم جمهوری اسلامی( اینجا «رژیم» صرفا به معنای  رژیم سیاسی یا همان قدرت سیاسی است) برود و به جای آن دولت( یا حکومت) سلطنت طلبان بر سرکار بیاید،(3) این به این معناست که رژیم فعلی بر انداخته شده، اما هم ماشین دولتی بورژوایی و هم مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری دست نخورده باقی مانده و حفظ گردیده است. اما این یک انقلاب سیاسی نبوده، بلکه یک تغییر سیاسی است.
 شرحی بیشتر از انقلاب سیاسی، نه به گونه ای مثبت، بلکه به گونه ای منفی در توضیح راه کارگری ها از انقلاب اجتماعی نهفته است:
« یا یک انقلاب اجتماعی تمام عیار به رهبری طبقه کارگر متشکل و مجهز به آگاهی سوسیالیستی و طبقاتی ؟! انقلابی که فقط رسالت بزیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی و الغای همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را بر عهده ندارد»
به این ترتیب معنای انقلاب سیاسی از دیدگاه جریان راه کارگر این است:
 انقلاب سیاسی انقلابی است که رسالت به زیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی و الغای قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را به عهده دارد.
 این نظر نیز معنای انقلاب سیاسی را روشن نمی کند. از یک سو برخی ابهامات که در بالا به آن اشاره کردیم، کمابیش باقی می ماند و از سوی دیگر ابعاد انقلاب در سیاست صرف، به سوی امور قضایی، حقوقی و نیز تا حدودی اجتماعی کشیده شده است. به این ترتیب این انقلاب سیاسی صرف نیست.
 به طور کلی، به زیر کشیدن استبداد سیاسی- مذهبی کنونی به وسیله سه طبقه می تواند صورت گیرد: طبقه بورژوازی کمپرادور، بورژوازی ملی و طبقه کارگر. برخورد هر کدام از این سه طبقه به «الغای قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» متفاوت خواهد بود.
سرنگونی استبداد سیاسی- مذهبی به وسیله بورژوازی کمپرادور
چنانچه «انقلاب سیاسی» کذایی راه کارگر به وسیله سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان طرفدار امپریالیسم آمریکا و غرب صورت گیرد، آنگاه، استبداد مذهبی به زیر کشیده می شود، اما «استبداد سیاسی» یا بر جای خود باقی خواهد ماند و یا در بهترین حالت به یک«دیکتاتوری بورژوازی بوروکرات- کمپرادور» امپریالیستی تبدیل می شود. از سوی دیگر چنین رژیمی همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را لغو نخواهد کرد، و نمی تواند لغو کند، بلکه برخی از قوانین مذهبی را لغو خواهد کرد و در برخی، تغییراتی محدود و تا جایی که به منافع استراتژیک وی و امپریالیسم ضربه ای نزند، به وجود خواهد آورد.
 هم اینک امپریالیست ها دنبال فرصتی هستند که در صورتی که وضع به گونه ای شود که توده های مردم به سوی انقلاب رانده شوند و امکان سرنگونی حکومت کنونی فراهم گردد، دولتی دست نشانده از عوامل سلطنت طلب خویش دست و پا کرده و با دخالت نظامی خویش در اوضاع به مردم ایران تحمیل کنند.
سرنگونی استبداد سیاسی - مذهبی به وسیله بورژوازی ملی- انقلاب سیاسی - اجتماعی دموکراتیک نوع کهن
صورتی دیگر از قضیه نیز موجود است که ظاهرا در بحث راه کارگری ها به آن اشاره نشده است، اما در آن پنهان است. این«انقلاب سیاسی» به وسیله بورژوازی ملی است.
علت این است که زمانی که قرار است انقلاب سیاسی، انقلابی باشد« که فقط رژیم فعلی را برمی اندازد اما هم ماشین دولتی بورژوایی و هم مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری را دست نخورده باقی»گذارد، آنگاه چنین انقلابی به وسیله بورژوازی ملی ایران(جبهه ملی، نهضت آزادی، جریان بنی صدر) نیز می تواند صورت گیرد.
 چنانچه انقلاب سیاسی به وسیله بورژوازی ملی، و نه بورژوازی کمپرادور و وابسته به امپریالیسم، صورت گیرد، این بورژوازی استبداد مذهبی را به زیر خواهد کشید و دیکتاتوری بورژوازی ملی را برقرار خواهد کرد. این رژیم نظام سرمایه داری را حفظ می کند، اما برخلاف دیدگاهی که راه کارگر ارائه می دهد«همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» را لغو نخواهد کرد، بلکه برخی از آنها و بیشتر در عرصه های قوانین مذهبی و مردسالارانه فئودالی این کار را خواهد کرد. بورژوازی ملی نمی خواهد و نمی تواند تمامی قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را به طور کامل لغو کند( زیرا نظامی که وی برقرار خواهد کرد سرمایه داری- ملی- است و خواه ناخواه حفظ بخشی از این قوانین به نفع ساز و کار آن است)، بلکه بیشتر- و حتی تمامی- آن چه را در آنها با ساخت فرهنگی فئودالی پیوند دارد، لغو خواهد کرد. البته این بورژوازی به جای استبداد مذهبی طرفدار دیکتاتوری بورژوازی است. شکل اجرای این دیکتاتوری، نوعی دموکراسی بورژوازی است که در آن آزادی بیان، اجتماعات، احزاب و غیره وجود دارد. به این ترتیب و تا اینجا این بورژوازی دست به تغییرات سیاسی مهمی نسبت به استبداد مذهبی خواهد زد. از سوی دیگر این بورژوازی مایل است که در اقتصاد با امپریالیست ها روابط خود را حفظ کند، اما استقلال اقتصادی هم داشته باشد.
 به طور کلی این بورژوازی نمی تواند اقتصاد و سیاست آرمانی خود که دیکتاتوری بورژوازی مستقل و فرهنگ و اقتصاد مستقل است، در عصر امپریالیسم حفظ نماید. یا خود به وسیله انواع و اقسام روابط، در نهایت شرایط وابستگی خود را فراهم خواهد کرد و یا به وسایل دیگری همچون کودتا، تجاوز نظامی و ...از جانب امپریالیست ها سرنگون خواهد شد.
 سرنگونی استبداد سیاسی - مذهبی به وسیله طبقه کارگر- انقلاب سیاسی و اجتماعی دموکراتیک نوین
دو صورت بالا البته تنها اشکال جایگزین استبداد با واسطه تغییر سیاسی نیست و شکل سومی نیز موجود است که در بحث راه کارگری ها به کلی غایب است، و ما در زیر به آن می پردازیم. پیش از آن اما، نخست تعریف خود را از «انقلاب سیاسی» پیش ببریم.
از دیدگاه مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم، انقلاب سیاسی به معنای به زیر کشیدن طبقه حاکم کهنه که حافظ نظام اقتصادی- اجتماعی کهنه است، و تصرف قدرت سیاسی به وسیله طبقه ای نو است که مایل به برقراری نظام اقتصادی- اجتماعی نو است .
مثلا هنگامی که طبقه فئودال در ساخت اقتصادی کهنه ای مانند فئودالیسم سرنگون شود و قدرت سیاسی به وسیله طبقه نو مثلا بورژوازی در دست گرفته شود، یک انقلاب سیاسی رخ داده است. بنابراین زمانی می توان به انقلابی نام انقلاب سیاسی داد که یک جابجایی طبقاتی صورت گرفته باشد. این جابجایی طبقاتی حتما باید از طبقه ای کهنه به طبقه ای نو باشد تا انقلاب نام گیرد. بنابراین اگر طبقه ای کهنه به وسیله طبقه کهنه دیگری (مثلا بورژوازی بوروکرات - کمپرادور مذهبی به وسیله بورژوازی بوروکرات - کمپرادور مثلا غیر مذهبی) سرنگون شود، این سرنگونی انقلاب سیاسی نام نخواهد گرفت. همچنین است مثلا کودتاهای نظامی در آمریکای لاتین و یا حتی جایگزینی دولت های شبه چپ در آمریکای لاتین به جای دیکتاتوری های نظامی. به مثال خود  درباره بورژوازی بازگردیم.
این بورژوازی از انقلاب خود که نخست در عرصه سیاسی به وقوع پیوسته، یا همان انقلاب سیاسی استفاده کرده و انقلاب در زمینه های اقتصادی(یا انقلاب اجتماعی) و فرهنگی را که مجموعا انقلاب دموکراتیک بورژوازی نوع کهن نامیده می شود، پیش خواهد برد( در اینجا فرض بر پیشرفت انقلاب بورژوازی است و نه شکست آن در یک مرحله). در آنچه ما در بندهای بالا در مورد بورژوازی ملی آوردیم و البته با تفاوت هایی که به عصر امپریالیسم برمی گردند، این روند را می شود دید.
همین مسئله می تواند برای طبقه کارگر به کار برده شود و این شکل سوم قضیه است. یعنی زمانی که طبقه کارگر، طبقه بورژوازی( هر نوع بورژوازی) را از قدرت به زیر می کشد و خود قدرت سیاسی را در دست می گیرد، انقلابی سیاسی انجام داده است. طبقه کارگر از قدرت سیاسی بدست آمده استفاده کرده و انقلاب اقتصادی ( یا انقلاب اجتماعی) و فرهنگی خود را پیش خواهد برد. این انقلاب، در چارچوب بحث ما، انقلاب دموکراتیک نوع نوین(و نه هنوز انقلاب سوسیالیستی) نام دارد. معمول آن است که در مورد انقلاباتی که همه جوانب را یکی پس از دیگری پیش برد، دیگر از نام «انقلاب سیاسی» استفاده نشده، و نام همان انقلاب را یعنی دموکراتیک و یا سوسیالیستی را به آن می دهند.
 بنابراین انقلاب دموکراتیک نوع کهن یا نوین به معنای صرفا انقلاب سیاسی نبوده، بلکه به معنای انقلابی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
معنای «انقلاب اجتماعی» در بحث های رایج شبه چپ ها به تغییرات انقلابی در ساخت اقتصادی و تغییر جایگاه طبقات در سلسله مراتب اجتماعی بر می گردد. اما نام «انقلاب اجتماعی» در این موارد ناقص است. زیرا عموما که انگار بدون انقلاب سیاسی، یعنی تصرف قدرت سیاسی، می توان انقلابی اجتماعی انجام داد و یا می توان انقلابی سیاسی انجام داد اما آن را در همان محدوده نگاه داشت و به حوزه اجتماعی نکشاند.
بطور کلی، «انقلاب سیاسی» دموکراتیک (نوع کهن یا نوین) و «انقلاب اجتماعی» دموکراتیک، مکمل یکدیگرند. دومی بدون اولی ممکن نیست، اما اولی بدون دومی ممکن است و تنها در شرایطی می تواند به دومی نینجامد که شکست خورده و طبقه نو دیگری انقلاب سیاسی کرده و جای وی را بگیرد. اولی، امکان و شرایط تحقق دومی و دومی امکان و شرایط بقای اولی را فراهم می کند و...( پایین تر در تجربه روسیه این را مشاهده خواهیم کرد).
از دیدگاه تئوریک - سیاسی و نیز از دیدگاه تجربیات تاریخی، این تنها طبقه کارگر است که می تواند «انقلاب سیاسی»یعنی همان انقلاب دموکراتیک بورژوایی نوع نوین را که به معنای تغییر استبداد مذهبی به دیکتاتوری بورژوازی ملی، که به هرحال آن هم معنای انقلاب سیاسی دارد، نبوده، بلکه به معنای به زیر کشیدن استبداد مذهبی و برقراری دیکتاتوری دموکراتیک خلق است انجام دهد. چنین دیکتاتوری ای که حکومت طبقات خلقی به رهبری طبقه کارگر است، نه تنها تمامی «قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» را لغو می کند، بلکه بسیاری تغییرات در ساختار اقتصادی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی نیز ایجاد می کند. این تغییرات بسیار گسترده تر است از آنچه راه کارگر آن را در چارچوب «انقلاب سیاسی» تعریف  و محدود می کند.
اشاره ای به تجربه انقلاب روسیه
 در فوریه 1917 انقلاب در روسیه به وقوع پیوست. به جای تزاریسم که نماینده ملاکان و فئودالها بود، حکومت دیکتاتوری بورژوازی برقرار شد. لنین در همان زمان نوشت که انقلاب دموکراتیک روس از این نظر که قدرت سیاسی یا قدرت دولتی از طبقه کهنه ملاکان و فئودال ها به دست یک طبقه یعنی بورژوازی لیبرال افتاده است، به پایان رسیده است. منظور لنین در اینجا این بود که انقلاب دموکراتیک روسیه از جهت سیاسی به پایان رسیده است یا انقلاب سیاسی صورت گرفته است.
چنانچه طبقه کارگر این بورژوازی لیبرال را سرنگون کرده و قدرت سیاسی خود یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار می کرد، آنگاه انقلاب سیاسی سوسیالیستی به وقوع پیوسته بود. انقلاب اکتبر 1917 چنین  انقلابی بود. طبق شرایط خاص روسیه، طبقه کارگر در قدرت می بایست از یک سو انقلاب اقتصادی یا همان «انقلاب اجتماعی» دموکراتیک ناکامل را کامل کند یعنی تغییرات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که ماهیتا بورژوایی هستند صورت دهد، و از سوی دیگر تغییرات و تحولات سوسیالیستی را پیش برد یا به انقلاب اقتصادی سوسیالیستی دست زند. به این ترتیب در شرایط خاص روسیه، این وظیفه طبقه کارگر بود که پس از انقلاب سیاسی، دو «انقلاب اجتماعی» یعنی انقلاب« اجتماعی» دموکراتیک و انقلاب« اجتماعی» سوسیالیستی را به گونه ای ناموزون پیش برد.(4)
تجربه روسیه و پس از آن چین و دیگر کشورها نشان داد که تاثیرات جوامع و طبقات اجتماعی به روی یکدیگر و نیز شرایط متفاوت و متضاد اجتماعی، گاه پیچیدگی های معینی در پیشرفت نوع و اشکال انقلاب در زمینه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به وجود می آورد. به سخن دیگر، وقوع و رشد این نوع و شکل انقلابات ناموزون بوده و به ندرت می توانند به گونه ای موزون و متعادل به پیش روند. در مورد ناموزون بودن پیشرفت و تکامل انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی به رهبری طبقه کارگر، در ادبیات ما به کرات صحبت شده است. 
تحریف های راه کارگری ها
 به تعریف راه کارگری ها برگردیم. تعریف آنها حتی تعریفی دقیق از انقلاب سیاسی نیست، بلکه تحریف معنای آن است. در واقع در دیدگاه راه کارگری ها، جای انقلاب دموکراتیک در عرصه سیاسی را مفهوم «انقلاب سیاسی» گرفته است. از دیدگاه آنها و بسیاری از دیگر شبه چپ ها، رویزیونیست ها و تروتسکیست ها، انقلاب دموکراتیک، یک انقلاب اجتماعی( یعنی تغییرات و تحولات اساسی اقتصادی و فرهنگی) نیست، بلکه صرفا یک انقلاب سیاسی است.
 البته راه کارگر حتی این انقلاب سیاسی تحریف شده را هم درست تعریف نمی کند. انقلاب سیاسی را آنگونه تعریف می کند که حتی اگر نیرویی وابسته به امپریالیسم در ایران پس از سرنگونی حکومت کنونی بر سر کار آمد، به معنای آن باشد که انقلاب سیاسی رخ داده است. راه کارگری ها تنها با حذف طبقه بورژوازی ملی از حوزه اقتصاد می تواند این کار را انجام می دهد و انجام می دهد.
 از سوی دیگر، تعریف راه کارگر از انقلاب سیاسی تعریف آنها از حکومت کنونی را نیز نادرست می نمایاند. این حکومت، نه حکومت مالکان اراضی و فئودال ها، بلکه حکومت سرمایه دارانی با تفکرات مذهبی- فئودالی است. آنها در عرصه اقتصاد، سرمایه داران کمپرادور هستند. چرا که اقتصاد ایران کاملا وابسته به تقسیم کار امپریالیستی و بر مبنای صدور مواد خام نفت و خریداری کالاهای صنعتی غربی استوار است. همچنین در این اقتصاد، صنایع مونتاژ، خریداری وسایل تولید و مواد خام برای کارخانه های داخلی و به طور کلی اقتصادی وابسته به امپریالیسم غرب برقرار است. سرمایه دارانی را که به هر شکلی مالک این کارخانه و موسسات و یا در کار واردات کالاهای امپریالیستی هستند، و دولت را در دست دارند، سرمایه داران بوروکرات-  کمپرادور می نامند.
 اما ویژگی این سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور این است که آنها از نقطه نظر سیاسی و فرهنگی یک نوع استبداد مذهبی و فرهنگی با تسلط وجه مذهب را حاکم کرده اند. بنابراین ساخت اقتصادی- سیاسی دوگانه است. در اقتصاد، سرمایه داری کمپرادور و در سیاست و فرهنگ، ساختی فئودالی حاکم است. این یک ساختار ویژه است که تنها در شرایط بازگشت نسبی به عقب( بازگشت، مطلق نیست و صرفا در عرصه سیاسی و فرهنگی است) به وجود می آید.
 راه کارگری ها به شدت گیج  و آشفته هستند و برای فرار از به کار بردن انقلابات به معنای واقعی خود، مغلطه و سفسطه می کنند، تا راه را برای تجدید نظرهای خروشچف ایستی و سوسیال دموکراتیک خود باز کنند. از یک سو، آنها انقلاب سیاسی را به گونه ای تعریف می کنند که انگار ما در ایران با یک طبقه فئودال روبروییم- گرچه آنها این را نمی گویند و تنها به استبداد مذهبی اشاره می کنند- و قرار است انقلاب سیاسی علیه این طبقه فئودال پیش برده شده و این طبقه سرنگون گردد. زیرا در غیر این صورت، یعنی در صورتی که آنها طبقه سرمایه دار( راه کارگر اشاره ای به این که طبقه حاکم چه  طبقه ای است نمی کند) باشند، آنگاه اگر سرنگون شوند و طبقه سرمایه دار دیگری جایگزین آنها گردد، انقلاب سیاسی ای صورت نگرفته است. از سوی دیگر آنها اقتصاد را سرمایه داری و نه سرمایه داری کمپرادور تعریف می کنند و بنابراین هر گونه تغییر و تحول به وسیله حتی بورژوازی ملی- که به این هم اشاره نمی کنند- را صرفا یک انقلاب سیاسی می بینند.
 خلاصه کنیم
 هر انقلابی خواه دموکراتیک خواه سوسیالیستی، هم وجه سیاسی دارد و هم وجه اجتماعی. به معنای گسترده تر، هر انقلابی وجوه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارد. یعنی هم انقلابی است در زیر ساخت، روابط اقتصادی یا مناسبات تولیدی، و هم انقلابی است در روساخت یا سیاست و فرهنگ. چون مسئله تصرف قدرت سیاسی یا قدرت دولتی، کلید هر انقلاب واقعی است، بنابراین نخست باید این قدرت سیاسی یا دولتی تصرف گردیده و آنگاه انقلاب اقتصادی و یا فرهنگی به پیش برده شود.
به این ترتیب انقلاب سیاسی( تصرف قدرت دولتی) و انقلاب اجتماعی( انقلاب در مناسبات تولیدی یا مناسبات اقتصادی- اجتماعی) در حالی که امور و وجوهی جداگانه اند، اما با یکدیگر پیوند داشته و مکمل یکدیگرند و این نیست که انقلاب سیاسی امری و انقلاب اجتماعی امری صرفا متضاد با آن باشد و انجام یکی یعنی انقلاب سیاسی انحراف تلقی گشته و انجام دیگری یعنی انقلاب اجتماعی، در مقابل آن و درست تلقی گردد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست آبان 98
یادداشت ها
1-     در بخش دوم این نوشته ما در این مورد که چرا ما راه کارگری ها را خروشچفیست می نامیم صحبت خواهیم کرد.
2-     ما اینجا از مباحثی مانند این که انقلاب باید حتما پیروز شده و در عرصه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تحولاتی اساسی صورت گیرد تا نام انقلاب به آن تعلق گیرد، چشم می پوشیم. انقلاب یعنی برخاستن  توده های مردم برای تغییرات اساسی در تمامی زمینه های اقتصاد، سیاست و فرهنگ و یا یک عرصه جداگانه ( یا بخشی از یک عرصه) مثلا سیاست یا فرهنگ به تنهایی و یا به طور عمده؛ و ممکن است پیروز شود و یا شکست بخورد. خیزش ها و جنبش هایی که انقلاب نام می گیرند - انقلاب 1905 روسیه، انقلاب مشروطه، انقلاب 57 ایران و...در صورت شکست خوردن، معنای انقلاب بودن خود را از دست نمی دهند.
3-     کمی بالاتر از عبارات مورد ذکر ما راه کارگری ها عبارات زیر را نوشته اند:«اگر برای رهایی از چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، جنگ و کودتا و تحریم اقتصادی و هر نوع دخالت امپریالیستی و ارتجاعی راه چاره نیست...». به قدرت رسیدن سلطنت طلبان خود نوعی «دخالت امپریالیستی» است. با توجه به نوع تعریف راه کارگری ها از « انقلاب سیاسی» که می تواند جایگزینی سلطنت طلبان به جای حاکمین کنونی نیز معنا شود، این اشاره آنها به کودتا و یا دخالت امپریالیستی بی مایه و محتوا می گردد.
4-    لنین در تزهای آوریل (9 آوریل 1917)می نویسد:
«خود ویژگی لحظه فعلی در روسیه عبارت است از انتقال انقلاب از نخستین مرحله خود که در آن قدرت حاکمه به علت کافی نبودن آگاهی و تشکل پرولتاریا بدست بورژوازی افتاده است بدومین مرحله خود که در آن باید بدست پرولتاریا و قشرهای تهیدست بیافتد.»(مجموعه آثار چهار جلدی، جلد چهارم، درباره وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر، ص8، تاکید از لنین است) و یا
« قدرت دولتی در روسیه بدست طبقه جدید یعنی بورژوازی و ملاکین بورژوا شده افتاده است. از این لحاظ انقلاب بورژوا - دموکراتیک در روسیه پایان یافته است.»( همانجا، وظایف پرولتاریا در انقلاب ما، ص 20، تاکید از لنین است)
به عبارت دیگر انقلاب دموکراتیک روسیه از نظر «سیاسی» به پایان رسیده و قدرت حاکمه یا دولتی از دست طبقه ملاک و فئودال به دست بورژوازی افتاده است. بنابراین ما انقلاب سیاسی بدون مضمون  و محتوای طبقاتی نداریم. و اما محتوی طبقاتی به این معناست که باید از یک طبقه کهنه به طبقه ای نو برسد تا بتوان نام انقلاب به آن داد. نه بازگشت و گرفتن قدرت به وسیله طبقات گذشته نام انقلاب به خود می گیرد و نه وقتی طبقاتی که در زمینه اقتصادی واحدند، جای یکدیگر را بگیرند.