۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(1)


امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(1)
وضع کنونی
امپریالیسم آمریکا آغاز به لشکرکشی تازه ای کرده است. یکی از ناوهای هواپیمابر بزرگ و بمب افکن های خود را به نزدیکی آبهای ایران فرستاده، و ترامپ رئیس جمهور این کشور، ضمن رد کردن خبر اعزام 120 هزار نیرو در مرحله پس از این، گفته است که اما در صورتی که لازم باشد، بیشتر از آن هم به منطقه گسیل خواهد کرد. گویا امپریالیسم آمریکا خود را برای جنگی تازه آماده می کند.
بهانه های آمریکا برای گسیل ابزار و نیرو و تهدید به جنگ علیه ایران، عموما کلیشه ای و باسمه ای است: حکومت اسلامی علیه منافع آمریکا دست به اقدام زده است، می خواهد به نیروهای آمریکایی و یا منافع این کشور حمله کند، کشتیهای نفتکش را مورد تهدید قرار دهد و یا مانع بیرون رفتن نفت از منطقه شود.همان اندازه که ادعاهای امپریالیسم آمریکا در مورد صدام و عراق راست بود که سلاحهای شیمیایی مخفی کرده است، ادعای های کنونی آنها علیه حکام ایران نیز راست است!
شکی نیست که دارودسته خامنه ای و سپاه پاسداران ارتجاعی وی تحرکاتی در مناطق گوناگون خاورمیانه، لبنان، افغانستان، عراق، سوریه و یمن داشته اند و گروههایی را وابسته به خود سامان داده اند، و از این نظرها  و قربانی کردن منافع خلق ایران و به فقر و فلاکت کشیدن طبقه کارگر و زحمتکشان و حتی لایه هایی از خرده بورژوازی چیزی را کم نگذاشته اند.
 اما امپریالیستهای آمریکایی به خوبی می دانند که آنها صرفا برای اینکه مقبول امپریالیستها واقع گردند و بتوانند بقای خود را تامین کنند، دست به این تحرکات زده و می زنند و گرنه آنها را چه به ضدیت انقلابی با امپریالیسم. خود امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی هم در تمامی این دقایق نزدیک این حضراتی که اینک تروریست خوانده می شوند، حضور داشته، اما گویا نه تنها کاری به کار این مداخله جویان نداشته اند، بلکه بارها با آنها پشت میز مذاکره نشسته، بده و بستان داشته، پولهای نقد در جیبشان گذاشته، تا بستن قراردادهای اقتصادی کلان پیش رفته، به تمامی فک و فامیل های آنها اجازه جای گرفتن در آغوش آمریکا و سکنی در این کشور داده، و خلاصه کار نکرده ای در ارتباط با این حکومت ارتجاعی و عمال آن باقی نگذاشته اند. و جناب ترامپ و دیگر رهبران حزب جمهوری خواه نمی توانند بگویند ما بی گناهیم و اینها گناه دموکرات هاست!
 از سوی دیگر، پس از زدن هواپیمای مسافربری ایران در سال پایانی جنگ ایران و عراق، خمینی که جدا از رابطه پنهانی با آمریکا و فرستاده شدن مک فارلین به نزدش، ظاهرا«شاخ ترین» این حضرات حکام بود، جام زهر سر کشید، اینها که دیگر هیچکدامشان به اندازه وی گردنکش نیز نیستند، اگر تا کنون و در مذاکرات پنهانی که همواره وجود داشته و دارد، 12 بند شروط  تازه مذاکره را که از جانب پمپئو پیشنهاد شده، نپذیرفته باشند، با حملات و شلیک های نخستین، و در شرایط بدتری، خواهند پذیرفت و دمشان را روی کول خود گذاشته، پای میز مذاکره نشسته و از سر نشان دادن چاکری و سرسپردگی، بندهایی تسلیم طلبانه ای نیز از جانب خود به 12 بند اضافه خواهند کرد. آخوندهای ریاکار و متقلب و کت پوش های هم ردیف، وراج ها و ظاهر سازهای استادی هستند!       
تضاد امپریالیستها با حکومت مرتجع ایران
بخش رویی قضیه، تضاد بین امپریالیستها و حکومت جمهوری اسلامی است. آنها در سالهای اخیر، و در پی رشد تضادهاشان با حکومت ارتجاعی ایران، تا توانستند حکام نوکرمنش جمهوری اسلامی را تحقیر کردند. آنها را پشت میز مذاکره نشاندند و مجبورشان کردند دست از بلند پروازی های خود در مورد اتمی کردن ایران بر دارند؛ روی میلیاردها دلار خاک بریزند و آنها را به مشتی آهن پاره بی ارزش تبدیل کنند. در ازای آن، مبالغی به سرمایه داران حقیر و حریص دادند تا بتوانند برخی از مشکلات اقتصادی خود را حل کنند. سپس به دلیل ماجراجویی های حکومت اسلامی خامنه ای و سپاه پاسدارانش، قطعنامه را زیر پا گذاشتند، 12 شرط تازه طرح کردند و گفتند که چنانچه ایران پای مذاکره درباره این شروط نیاید، دوباره تحریم اقتصادی را آغاز می کنند. آنها گفتند تحریم  را تا آن حد پیش می برند که  حکام ایران نتوانند نفت صادر کنند و گلوی آن را چنان فشار می دهند تا بیاید و دوباره پشت میز مذاکره بنشیند. حکام تحقیر شده ظاهرا مذاکره را- احتمالا بندهایی از آن را - نپذیرفتند. امپریالیستها تحریم های اقتصادی را مرحله به مرحله تا رساندن صدور نفت به صفر و حتی بخشهایی مهمی از صادرات غیر نفتی عملی کردند و اکنون حکام مرتجع و کهنه پرست را کمتر و ملت دلاور ایران را با مشکلات گوناگون اقتصادی و حتی  اموری که به بهداشتی و سلامتی کودکان و بیماران بر می گردد، روبرو کرده اند.
تضاد درون باندهای حاکم بر ایران بر سر مسئله مذاکره
 درون هیئت حاکمه ایران و بین باند خامنه ای و دیگر گروه ها و باندهای حاکم، دارای قدرت و یا بی قدرت، زبان دار یا بی زبان، شاکی یا مطیع، تضادها بر سر مسئله مذاکره کردن و یا مذاکره نکردن شدید است. بسیاری از جناح های حاکم، مذاکره را بر تداوم وضع کنونی ترجیح می دهند. وضع کنونی، بقای کل هیئت حاکمه ایران را تهدید می کند. در صورت بروز جنگ و دادن هزینه از جانب امپریالیستها، آنها به کمتر از آمدن ارتجاع سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان نوکر خود به قدرت، راضی نخواهند شد. اما در صورت مذاکره و پذیرش شروط ترامپ، امکان بقای حکومت ایران و طبقات ارتجاعی کنونی وجود خواهد داشت.
 در راس هیئت حاکمه ایران، خامنه ای و سپاه پاسدارانش، در صورتی که آنچه می گویند راست باشد و مذاکره پنهانی را تا کنون پیش نبرده باشند، باید  هالو بوده و دچار ساده لوحی غریبی شده باشند. خامنه ای در مقام شخص اول مملکت، قیافه «دانایان پیر» را به خود گرفته، می گوید جنگ نخواهد شد. «نه ما جنگ خواهیم کرد و نه آمریکایی ها. آمریکایی می دانند که جنگ به نفعشان نیست و آن را آغاز نخواهند کرد. مشکلات حل خواهد شد و حکومت پا برجا خواهد ماند.» سران پاسدارانش نیز یکی پس از دیگری به دادن شعارهای پوچ و توخالی می پردازند.
 غافل از اینکه اگر حکومت خامنه ای و پاسدارانش سر میز مذاکره ننشسته باشند و یا ننشینند و خواستها و منافع امپریالیست ها را تامین نکنند، روی دادن جنگ گریز ناپذیر خواهد بود.
نگارنده در بخش نخست مقاله امپریالیستها، جمهوری اسلامی و مردم ایران در اردیبهشت 91 چنین نوشت:
«تضاد جاری که با تشدید محاصره اقتصادی اوج جدیدی را تجربه می کند، می تواند در تکامل خود با توجه به مجموع شرایط بین المللی و منطقه به جنگ نینجامد و نیز می تواند بینجامد. همه چیز بستگی به نحوه برخورد طرفین و نیز تغییرات جدید در اوضاع جهانی دارد. بطور کلی، چنانچه روند سازش تکامل یابد و جمهوری اسلامی به حدود و مرزهای مورد تمایل امپریالیستها گردن گذاشته، تسلط بلامنازع آنها را بپذیرد، اوامر آنها را بی برو برگرد اجرا کند و نقش نوکر حلقه بگوش و بدون های و هوی آنها را بازی کند، جنگی در کار نخواهد بود؛ و برعکس، چنانچه جمهوری اسلامی بخواهد شکل نیمه مستقل خود را حفظ کرده بر مواضع متضاد با امپریالیستها پافشاری کند، این کشورها علیرم مشکلات فراوان در افغانستان و عراق  و نیز دیگر کانونهای جنبش و انقلاب به این دلیل که جمهوری اسلامی را به شکل کنونی آن، مانع جدی در راه تکامل برنامه های بین المللی خود می بینند با آن وارد جنگ خواهند شد.»
همچنین در آنجا اشاره شد که:
«عجالتا باید اشاره کنیم که به نظر ما، با توجه به میل و جنون دیوانه وار حکومتگران جمهوری اسلامی برای ماندن و بقا، سخت است که بسادگی پای جنگی بروند که امکان پیروزی در آن برای آنها به شدت ضعیف است و هست و نیستشان را تهدید می کند. همانگونه که سران جمهوری اسلامی در مورد هواپیمای مسافربری و نوشیدن زهر نشان دادند، آنجا که از نظر داخلی احساس ضعف کنند، یعنی اطمینان حاصل کنند که توان بسیج توده ها را به مانند سالهای 60 تا 65 ندارند و نیز تحلیلشان از دشمن این باشد که وی شوخی ندارد و جایی برای مانور و زمان خریدن و یا ادا در آوردن وجود ندارد و دشمن با وی وارد جنگ خواهد شد، دیر یا زود، پای سازش خواهند رفت. در شرایط کنونی نیز مشکل است که آنها خود را درگیر جنگی نمایند که نه تنها پیروزی در آن را بسادگی ممکن نمی دانند، بلکه برعکس، شکست و نابودی در آن  و دچار شدن به سرنوشت صدام و قذافی و بشار را بیشتر احساس می کنند.»
وضع کنونی از نقطه نظر تشدید شرایط محاصره اقتصادی و جنگ ، بیشتر به رفتارهای انجام شده سران جمهوری اسلامی پس از برجام بستگی پیدا  کرده است و می کند، تا به تغییرات در هیئت حاکمه آمریکا و روی کار آمدن ترامپ و تضادهای این کشور با امپریالیسم روس. گرچه، هم ترامپ منافع بیشتری نسبت به امپریالیست های اروپایی از اقتصاد ایران نیمه مستعمره می خواهد، هم دعواها و سازش های آمریکا با امپریالیسم روس وارد مراحل تازه تری شده است،هم وضع خاورمیانه تا حدودی تغییر کرده است، و هم جنبش انقلابی مردم ایران شرایط گذشته را پشت سر گذاشته است و تکامل یافته است. و همه اینها در تغییر شرایط کنونی به شرایطی حساس تر موثر بوده است. 
در حقیقت، این حکام جمهوری اسلامی  و در اساس باند خامنه ای و سپاه پاسداران بوده اند که از نظر امپریالیسم آمریکا، خود را با تغییرات اوضاع در خاورمیانه پس از جنگ سوریه، مسائل پیش رفته در تضادهای بین اعراب  اسرائیل بر سر حکومت فلسطینی، تضادهای عربستان با یمن و غیره هماهنگ نکرده اند و به ماجراجویی های منطقه ای خود ادامه داده اند. از سوی دیگر، این جناح خامنه ای و پاسدارانش بوده اند که با سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود، جنبش خلقی بزرگ دی ماه 96 را موجب گردیدند. و ظاهرا مشکلات بیشتر به سیاستهای داخلی و خارجی آنها بر می گردد تا تغییرات درونی سیاسی و اقتصادی در آمریکا و یا در منطقه.
تضاد درون هیئت حاکمه آمریکا فرع بر اصل است
آمریکایی ها البته نمی خواهند که دست به جنگ تازه ای بزنند. آنها دو دهه اخیر یکی پس از دیگری درگیر جنگهایی شده اند و هزینه های جانی و مالی از کیسه خلق آمریکا و دیگر خلقهای کشورهای امپریالیستی برای منافع سرمایه داران خونخوار این کشورهای پرداخته اند. آنها درگیر مشکلات اقتصادی و سیاسی فراوان، خواه در کشورهای خود و خواه در مناطق گوناگون جهان هستند.
اما این به این معنا نیست که آنها دست از جنگ بر علیه خلقها، بر علیه امپریالیسم رقیب و برای گسترده کردن مناطق نفوذ خویش در مناطقی که امپریالیسم رقیب حضور یا نفوذ دارد، برای تسلط بر اوضاع عمومی بین المللی و نظم و ثبات بخشیدن به روابط اقتصادی و سیاسی کشورهای زیر سلطه خویش و بالاخره بر علیه حکومت هایی که باب طبعشان نیست و بقای آنها و یا اشکال حکومتی آنها را منطبق با منافع کوتاه مدت و یا دراز مدت خویش و یا همین نظم و ثبات منطقه ای مورد تمایلشان، تشخیص می دهند، بردارند، و چنانچه راه چنین تغییراتی، جنگ باشد از آن پرهیز کنند. امپریالیستها هرگز چنین نکرده و نخواهندکرد.
از این رو، کلا، جنگ در اوضاع کنونی به نفع هیئت حاکمه آمریکا نیست، ولی پس از خروج از برجام و تهدید ایران به محاصره اقتصادی و انجام تمامی مراحل آن، دست نزدن به آن در شرایط کنونی و وضع ویژه درونی ایران، بیشتر به ضرر آن است تا دست زدن به آن. به عبارتی، تداوم صرف شرایط کنونی و عدم تسلیم حکومت جمهوری اسلامی، حداقل ضرری که خواهد زد ضربه به پرستیژ بین المللی امپریالیسم آمریکا خواهد بود؛ ضررهای بزرگ تر بماند.  از این رو، در صورتی که نظام حاکم ایران تسلیم شرط های ترامپ نشود، جنگ، بی گمان رخ خواهد داد.(1)
 در دوران کنونی، درون هیئت حاکمه آمریکا، بین جناح  دموکراتها با جمهوری خواهان تضاد شدیدی بر سر جنگ کردن به ایران وجود دارد. ظاهرا دموکراتها مخالف این جنگ هستند و تداوم روش اوباما را ترجیح می دهند. اما جدای از این تضادها که تازه نبوده وهمواره بین حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه وجود داشته و خواهد داشت، جنگ در ماهیت امپریالیستها و سرمایه داری نهفته است و زمانی نخواهد رسید که امپریالیستها- فرقی نمی کند، خواه دموکرات و خواه جمهوری خواه- به کلی از جنگ رویگردان گردند و به صلح روی آورند. آنها هر کجا نتوانند از طریق سیاست و دیپلماسی آشکار یا پنهان، منافع و خواستهای خود را پیش برند به جنگ متوسل خواهند شد.
مائو در رساله خویش به نام جنگ طولانی، چنین می نویسد:
« "جنگ ادامه سیاست است"، در این مفهوم جنگ سیاست است. جنگ خود یک عمل سیاسی است؛ از زمانهای خیلی قدیم هیچ جنگی نبوده است که فاقد خصلت سیاسی باشد...
اما جنگ، ویژگی های خود را نیز داراست و در این مفهوم نمی‌تواند به طور کلی  همطراز سیاست به شمار شود. « جنگ ادامه سیاست با وسایل دیگر است»؛ وقتی که سیاست به مرحله معینی از تکامل رسید که نتواند با وسایل عادی پیش رود، جنگ در می‌گیرد تا موانع را از سر راه سیاست برگیرد ... وقتیکه مانع رفع و هدف سیاسی تأمین گردد، جنگ نیز پایان می‌پذیرد. ولی اگر مانع به کلی برطرف نشود، جنگ تا نیل کامل به هدف دوام خواهد داشت ... از این جهت می‌توان گفت که سیاست جنگی است بدون خونریزی، در حالی که جنگ سیاستی است با خونریزی.»( منتخب آثار جلد دوم، ص 227- 229، به نقل از کتاب سرخ، بخش 5، جنگ و صلح، تاکید از ماست)
ادامه دارد.
 هرمز دامان
 نیمه دوم اردیبهشت 98  
    یادداشتها
1-   هنوز روشن نیست که آیا جناح مسلط بر آمریکا به این نتیجه رسیده که باید کلا قید حکومت جمهوری اسلامی را بزند و آن را سرنگون کند و یا در صورت تبعیت این حکومت و تمامی جناح های مسلط آن از نیات و مقاصد امپریالیستها و انجام سیاست ها و وظایفی که به آنها سپرده می شود، با آنها کنار آید. اکنون آمریکاییها اصرار دارند که در پی سرنگونی حکومت فعلی نیستند و تنها می خواهند آنها پای میز مذاکره آمده وشروط آمریکا را بپذیرند.

۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

شور و شادی دوست داشتنی، ابتذال و «انقلاب فرهنگی» - مذهبی آخوندها




شور و شادی دوست داشتنی،
ابتذال
و «انقلاب فرهنگی» - مذهبی آخوندها

به تازگی، به مناسبت روز معلم، در برخی از مدارس ایران جشن های شادی برگزار شده و ضمن آنها، دانش آموزان با پایکوبی، شور و هیجان خویش را بروز داده اند. چاشنی این شور و شادی، ترانه ای با مضمون سطحی و پیش پا افتاده بوده است که به وسیله دانش آموزان خوانده شده است.
این رویدادها به تریج قبای حضرات آخوندها و کت پوش هایی مانند مطهری گران آمده و سخنان چرت و بی معنایی در مورد توبیخ  روسای آموزش و پرورش و مدیران مدارس گفته اند.
 زهی حمق و بلاهت! زهی دور بودن از واقعیاتی که در بطن جامعه می گذرد!
دختران و زنان در خیابانها حجاب بر می دارند و از خود فیلم می گیرند و در فضای مجازی به نمایش میگذارند؛ حضرات نیروهای خود می فرستند و آنها را دستگیر می کنند و برای آنها زندان های دراز مدت می برند تا بلکه جنبش آنها را سرکوب کنند. در برخی برنامه های رسمی، حرکات موزون بوسیله دانش آموزان صورت می گیرد و حضرات «جیغ های بنفش» می کشند. دانش آموزان مدارس در روز آموزگار به شادی و پایکوبی می پردازند و در این میان به واسطه ی جلوگیری از اجرای ترانه ها و موسیقی بومی، ترانه هایی هم که فاقد مضامین باارزش است، به صورت گروهی خوانده می شود، و حضرات روسای آموزش و پرورش و مدیران مدارس را متهم به کم کاری می کنند. و این نوع رویدادها گویا نه تنها قطع نمی شود، بلکه یکی پس از دیگری پیش می آیند و دامنه شان نیز گسترده تر می گردد.  
اینکه چرا پس از چهل سال «انقلاب فرهنگی» - مذهبی ریاکاران حاکم، چنین اموری یکی پس از دیگری در ایران صورت می گیرد، تنها باید برای حضرات عجیب و غریب باشد، وگرنه هر فردی که چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داشته باشد و در ایران زندگی کند، به خوبی می داند، اموری مانند اینها، از همان سالهای 60، از همان زمان که داشتن ویدیو ممنوع بود، هم وجود داشته است؛ تنها آشکار و در انظار عمومی صورت نگرفته است.
***
 ترانه ی خوانده شده بوسیله دانش آموزان به وسیله خواننده جوانی اجرا شده که پیش از این در ایران بوده و به فعالیت زیر زمینی اشتغال است. وی در زمان انتخابات سال 1388 با جریان اصلاح طلبان همکاری کرده، دیداری با کروبی داشته، در کیش دستگیر شده و چند سال پیش از ایران بیرون رفته است و به جمع هنرمندان مشهور به لوس آنجلسی، پیوسته است. عموما هم این گونه است که هنرمندان (خوانندگانی) رو زمینی یا زیر زمینی که از داخل بیرون می روند، و تعدادشان هم کم نیست، میان جوانان داخل مشهورتر و محبوب تر هستند، تا خوانندگانی که مثلا 40 سال پیش ایران را ترک کرده اند. از سوی دیگر بسیاری از اینها پس از مدتی شهرت نخستین خود را از دست می دهند و زیر سایه برخی از مشهورترین خوانندگان قدیمی لوس آنجلسی که عموما پیروان و منادیان نظام شاهی و منسوب به سلطنت طلبان و یا جمهوریخواهان امپریالیسم پرست هستند، در می آیند.
 در اجرای تصویری اصلی این ترانه، از یک سو، توجه ویژه ای به دختران با روسری های و لباس های مدرسه ای شده است که نمی توانند شادی خود را بیرون بدهند، و در تقابل با آنها، دختران و زنانی با لباس های رنگی شاد محلی شرقی قرار داده شده که در حال اجرای ترانه و شادی هستند. در واقع این  اجرا، مستقیما خود را در تقابل با نظام فرهنگی - مذهبی حاکم در مدارس و تا حدودی برای  دانش آموزان دوران راهنمایی و متوسطه معرفی کرده است.
همچنین استفاده از برخی رشته ها مانند فوتبال و چهره های محبوب میان جوانان که مورد غضب روسای صدا و سیما قرار گرفته اند، نیز به این اجرا، سیمایی سیاسی بخشیده است.
در این ترانه، واژه ها و عبارات پیش پا افتاده ای که به گونه ای بسیار سطحی به عشق جنسی می پردازد، کم نیستند؛ و البته خواننده ی آن که گویا پاسخی هم به مطهری داده است، می تواند به اینکه ترانه ای با این درجه از «گستردگی و ژرفای مضمون» و با این واژه ها و عبارات خوانده و ترانه اش به وسیله دانش آموزان کم سن و سال تکرار شده، در پوست خود نگنجد، به خود ببالد و سر به آسمان بساید!؟
 در مجموع،  این ترانه( ویا این نوع ترانه ها) خود را به مانند قطب فرهنگی سطحی، ولنگار، بی بند و بار و مبتذل در مقابل قطب فرهنگی پنهان کاری ها، پوشیدگی ها، تابو کردن برخی امور طبیعی و شرم و حیای ریاکارانه و دروغین مذهبی حاکم- یا در حقیقت تبعید این امور به پستوخانه ها - قرار داده است. به عبارتی یک ابتذال در مقابل ابتذالی دیگر. یکی، بی مایگی و ابتذالی کهنه و پوسیده؛ یکی، بی مایگی و ابتذالی شبه مدرن که حتی نسبت به تولیدات فرهنگی شبه مدرن ها(سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هوادار امپریالیستها) دربی مایه ترین و دون ترین پایه قرار می گیرد.
 اگر نگوییم همه، اما گروه بزرگی از دانش آموزان متن ترانه خوانده شده را از حفظ بوده اند و این نشان می دهد که آنان به دفعات بسیاری آن را در محیط خانه، مجالس جشن و گردهمایی فامیل و اقوام، جشن های ازدواج ها و غیره، آن را خوانده و با آن به شادی و پایکوبی پرداخته اند. از نظر دانش آموزان، آهنگ ترانه شاد است و برای مفرح کردن محیط  و ایجاد تحرک و نشاط ساخته شده است و همین آنها را بس است.
و بالاخره جالب اینکه  زمان این مراسم  درست در شرایطی است که مردم ما با یک سیل ویران کننده طرف بوده و یا با نتایج آن دست و پنجه نرم می کنند. یکسو و در میان یک ملت غم و اندوه و یک سو آناتی از شادی و نشاط نوجوانان. و مشکل بتوان گفت که این حرکت دوم، مخالفتی را در میان مردم غم زده برانگیخته باشد.
***
آنچه در این رویداد اساسی است، همانا وجد و سرور و شور و شادی و نشاط دانش آموزان است. بسیاری از این دانش آموزان به روشنی معنای آنچه را که از بر هستند و می خوانند، نمی دانند و یا اساسا به آن اهمیت نمی دهند و تنها همین طور طوطی وار تکرار می کنند، و این را خانواده ها هم عموما می دانند. در واقع، تنها شور و شادی و هیجانی که از اجرای فردی یا گروهی این ترانه و آهنگ  آن به آنها دست می دهد، و یا با واسطه یا به بهانه  آن، آنچه خفه و  پنهان شده است، از ژرفای وجود آنها بیرون می آید، برای آنها اهمیت دارد. این شور و شادی و هیجان، درست در مقابل فضای دل مرده، عبوس، ترشرو، ترس آور، مایوس کننده، پر از مرثیه خوانی و نوحه خوانی و عزا گرفتن و تیره پوشی و سیاه پوشی قدعلم می کند. بروز این شادی و شور و نشاط و بیرون دادن احساسات خفه شده در محیط عمومی عبوس، غمبار، اندوهگین کننده و خفه ای که حکومت ایجاد کرده است، آن هم از جانب نوجوانان بسیار زیبا، دلنشین و جزیی از مبارزه  روانی - فرهنگی بین شادی و دلمردگی یا عبوسیت است.
 و درود بر آموزگارانی که مشوق و پشتیبان این حرکت بوده و یا آن را موجب گردیده اند و همراه با دانش آموزان به شادی و پایکوبی برخاسته اند.
***
بروز این رویدادها، بروز تضادها و مبارزه ای است بین دو فرهنگ:
 فرهنگی که بهترین و زیباترین احساسات انسانی را آنهم در نونهالان و نوجوانان خفه می کند و فرهنگی که برخاسته از ساده ترین، طبیعی ترین و غریزی ترین احساسات انسانی است. یعنی شادی و شور، باز بودن ذهن و روان و فراغ بالی، وجد و سرور، مفرح بودن و نشاط و انرژی کسب کردن؛ بدون وجود این نشاط و شادی طبیعی، تمامی شور و هیجان و نیروهای زنده انسان خفه شده و  بروز انواع و اقسام بیماری های روانی و جسمی تمامی این نوجوانان را تهدید می کند؛ همانگونه که تا کنون تهدید کرده و نتایج تاسف باری هم به بار آورده است.
***
حرکت، تضاد یا وحدت اضداد است. هر چیز نو و  تازه ای، هر چیز نوخاسته ای، هر حرکت سرور آور، دلنشین و زیبایی آغشته است به چیزهای نادرست و سمی و نازیبا. و این اجتناب ناپذیر است. همانگونه که مائو به تمثیل اشاره می کرد، همراه با روییدن گلها و گیاهان، همواره و در کنار آنها علفهای هرز بروز و رشد می کنند. باید علف هرز را چید و از گل و گیاه پشتیبانی کرد.
 اینجا نیز زیبایی شور شادی دلنشین نوجوانان، با ترانه ای با مفاهیم پیش پا افتاده و فاقد مضامین بکر و ژرف که خوانده می شود، در تضاد قرار دارد. زیبایی، ارزش و غنا در محتوی حرکت انجام شده، در بروز احساسات خفه شده، در بروز شور و شادی، همراه با شکلی از سطحی گرایی و پیش پا افتادگی است!
اینکه چرا این دو و در این اشکال، با هم همگونی و وحدت می یابند، کاملا وابسته به شرایط ویژه ایران است. شرایطی که در آن یک فرهنگ پیشرو انقلابی به مانند یک آلترناتیو آشکار وجود ندارد. و بنابراین از یک سو فرهنگ متحجر مبتذل، حاکم موجود است و از سوی دیگر فرهنگ سرمایه داری شبه مدرنی بی مضمونی غنی و ژرف و نه کمتر از آن مبتذل. اینجا و بین این دو ابتذال نیز مبارزه ای وجود دارد.
 باید با پناه آوردن به این متن های مبتذل و ناشایست و نه تنها برای این دانش آموزان که تنها اندکی غلظت مسئله را بیشتر می کند، بلکه برای همه مبارزه کرد و از شور و شادی و نشاط و وجد و سرور و بروز همگانی و آشکار آن، دفاع و پشتیبانی کرد.
***
اشکالی رایج از بدی، زشتی و ابتذال( به همراه بسیاری از اندیشه ها، عادات، سنن و آداب کهنه، خرافات و...) تا زمانی که  از سوی نظام های اجتماعی استثمارگر پشتیبانی می شوند و هنوز به کلی از عرصه زندگی بشر بیرون نرفته اند، دارای نیرو، زنده و پر تحرک هستند؛ برخلاف تصور رایج هم، اینگونه نیست که اینها فاقد جذابیت باشند، بلکه  در اشکال کهنه و نو خود، به خود جذابیت داده و یا جذابیت های خود را دارند. مضمون بدی، زشتی و ابتذال، شکلهایی که در آن نمایان می شوند، درازای زندگی آنها، و جذابیت هایی که به خود می دهند و یا در روانها و اذهان کشش نسبت به خود ایجاد می کنند، کاملا مشروط به شرایط  اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی- تاریخی است.
***
در ایران، در حال حاضر، شکل کهنه و مسلط ابتذال، بیشتر جذابیت های خود را و برای بیشتر مردم و به ویژه جوانان از دست داده است. در مقابل اما، شکل های شبه مدرن ابتذال- که مردم در دوران انقلاب 57 آنها را دفع و طرد کردند و دانش آموزان نیز جذب جریانهای سیاسی گوناگون بودند- جذاب و پر کشش هستند.همانگونه که سرمایه داری، حتی پس از انقلاب سوسیالیستی، هنوز برای بسیاری کشش و جذابیت دارد، و این حداقل تا زمانی که دوران نخست مرحله گذار از سرمایه داری به کمونیسم یعنی از سرمایه داری به سوسیالیسم طی نشده است، کماکان وجود خواهد داشت، تولیدات فرهنگی آن نیز با همه زشتی ها و ابتذال آنها نیز کشش و جذابیت دارند و در طبقات گوناگون- حتی طبقه کارگر و زحمتکشان-  بسته به شرایط عینی آنها، منافع آنها و اندیشه ها و فرهنگ رایج آنها، نفوذ می کند. و این البته کار مبارزه فرهنگی را پیچیده و مشکل می کند.
  اینکه چرا این متن ها، پاسخگوی نیازهای جوانان می گردد، در درجه نخست به نبود یک آلترناتیو سیاسی - فرهنگی قوی برمی گردد و این هم به دلیل ضعف هایی است که موجب بروز این آلترناتیو شده است و هم به دلیل مبارزه ارتجاع حاکم با هر گونه تجلی فرهنگ و هنر(در اینجا موسیقی) ملی و مردمی در ایران. در صورت وجود چنین نیرویی، اول اینکه بسیاری از جوانان هنرمند با استعداد ما، بجای گرایش به قطب فرهنگی ای که مروج بی مایگی و ابتذال  شبه مدرن و غرب پرست است، و افتخار کردن به آن، می توانستند هنرمندانی با اندیشه های والا گردند و هنر خود را وقف خدمت به پیشرفت یک فرهنگ ارزشمند انسانی کنند. و دوم، اینکه نوجوانان و جوانان بجای پناه آوردن به تولیدات چنین فرهنگ  بی مایه ای،  شور و شادی و نشاط خود را با خواندن ترانه هایی پر از مضامین زیبا و ژرف رو می آوردند و نشان می دادند. و مگر ما در ایران، ترانه ها، آهنگ های قومی و ملی کم داریم، و مردم با سرودن ترانه های فولکلوریک پرشور و زیبا و اجرای حرکات موزون و زیبا همراه آنها، همواره نشاط و شادی خود را در کنار یکدیگر آشکارا نشان نداده اند.  
***
این مبارزه ای طبقاتی در عرصه فرهنگ است. مبارزه ای که از یک سو بین دو جریان کهنه  و شبه مدرن جریان دارد و از سوی دیگر بین جریان فرهنگ پیشرو و مترقی  با هر دو جریان کهنه  و شبه مدرن.
 دانش آموزانی که این برنامه ها  را اجرا کردند، صرفا دانش آموزان کم سن وسال نیستند و این تنها  پایکوبی و آوای آنها نیست که دیده و شنیده می شود. آنها فرزندان طبقه کارگر، کشاورز، لایه های گوناگون خرده بورژوازی شهری و روستایی و طبقات دارایی که با فرهنگ حاکم موافق نیستند، می باشند. آنها در واقع بیان آن چیزی هستند که در زیر پوست جامعه و در خانه ها  و گردهمایی های خصوصی می گذرد. آنها در عین استقلال هویتی خود و گرایش هایی که اقتضای سنشان است، پیک های این گردهمایی ها، این جشن ها و این فعالیتهای فرهنگی ای هستند که عموما به وسیله  خانواده ها، به وسیله بزرگسالان، در این گردهمایی و به عنوان فرهنگ محکوم با فرهنگ حاکم مبارزه و نبرد می کند. این مبارزه ای است که از گذشته وجود داشته، در زمان انقلاب 57-60 موجود بوده، پس از آن نیز ادامه یافته و از این پس نیز با شدتی بیشتر ادامه خواهد یافت.
م- دامون
اردیبهشت 98

  

۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۱, شنبه

نکاتی درباره فساد، افشاگری ها و از هم پاشیدگی حکومت(2)


نکاتی درباره فساد، افشاگری ها و از هم پاشیدگی حکومت(2)

مقایسه با دهه نخست حکومت اسلامی
در دهه نخست، با وجود اینکه حکومت اسلامی  استوار و پابرجا نبود، این جناح بندی ها و باند بازی ها که از همان آغاز قدرت گرفتن خمینی در درون نیروهای گرد آمده پیرامون وی وجود داشت، توان از هم پاشاندن درونی نظام را نداشت. یعنی امر یگانگی  درونی هیئت حاکمه بر امر شکاف ها و کشاکش جناح بندی ها برتری داشت ویا بر آن غلبه می یافت. اما این اولا، به دلیل وجود توهمات فراوان درون بخش هایی از طبقات گوناگون مردم، و به اصطلاح پایه داشتن درون برخی طبقات و پشتیبانی نسبی این پایه ها از حکومت گران به ویژه در سالهای نخستین جنگ با عراق- اگر وضع پایه داشتن حکومت  در آن زمان را با زمان کنونی مقایسه کنیم- و دوما، به دلیل وجود شخص خمینی و زیر شعاع او قرار گرفتن تضادهای درونی و به اصطلاح حرف آخر را زدن از جانب او بود.
در آن زمان، تضادها آغاز به شدت گرفتن یافته بود و خمینی نیز کمابیش از بین دو جناح حکومتی روحانیون مبارز و روحانیت مبارز، از روحانیون مبارز پشتیبانی می کرد. و یا در مقابل جناح رسالتی ها و آذری قمی که برای خودش خانی بود و به ویژه بر قشر مرفه بازاریان تاثیر داشت، موسوی و دولت وی را تایید می کرد. در همین  دوران، منتظری  و یا مهدی هاشمی خود یک جناح بودند و درون روحانیون مبارز، روحانیت مبارز و یا حزب جمهوری اسلامی دسته بندی های زیادی وجود داشت و بسیاری از بگیر و ببندها، کشتارها و اعدام ها از کسانی بود که در قدرت بودند(مانند صادق قطب زاده).
 با این همه و علیرغم وجود جناح های گوناگون و اختلافات شدید، یک هسته مرکزی قدرت، پیرامون خمینی حلقه زده بود. این هسته از یک سو، یعنی از نظر توانایی های اقتصادی و سیاسی  بزرگتر و قوی تر می شد، اما به دلیل متغیر و مواج بودن بافت آن، دایره و حدودی که در آن جناح های در قدرت نظام را در بر میگرفت، روز به روز کوچکتر و ضعیف تر می گشت.
اما در اوضاع کنونی، اولا اکثریت مردم که اکنون تجربه ای 40 ساله از حکومت گران را دارند و وضع و روش های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نظام کنونی را با تمامی جزئیات  دیده اند، از نظام کنونی بیزارند، و این وحدت درون مردم از این لحاظ موجب تشدید تضادهای درونی هیئت حاکمه گردیده است؛ از سوی دوم جناح ها، خواه آنها که در قدرتند و خواه آنها که از  قدرت بیرون رانده شده اند، آن یکدستی نسبی زمان خمینی را ندارند و از درون به گروه ها، دسته ها و باندهای مختلف تقسیم شده اند؛ و بالاخره پیرامون خامنه ای حلقه نزده اند. مثلا جریان های کارگزاران(منتسب به رفسنجانی) و روحانیون مبارز و یا اصلاح طلبان، عموما پیرامون وی نیستند؛ امثال احمدی نژاد با وی درافتادند؛ کسانی همچون ناطق نوری که خودش جناحی درون جناح راست و انحصارطلبان بود، از پست خود در دفتر خامنه ای استعفا دادند و برخی نمایندگان مجلس مثلا صادقی یا مطهری به گونه ای غیر مستقیم همواره خامنه ای را مورد خطاب و نقد قرار داده اند. و اینها تازه نمونه هایی است که آشکارا دیده شده است و نمونه های درونی و پنهان نباید کمتر از اینها باشد. 
جناح ها و باندها درون نیروهای امنیتی و نظامی
 در درون دولت ها، ظاهرا نیروهای نظامی و امنیتی باید یکدست بوده و عموما نباید شاهد این گونه جناح بندی های درونی باشند. اما در حکومت اسلامی، جناح بندی و گروه و دسته و باند ایجاد کردن محدود به دستگاههای بوروکراسی حکومتی یعنی  دولت و شعبه های اقتصادی- سیاسی آن، مجلس، دستگاه قضایی، مجلس خبرگان و شورای تشخیص مصلحت نظام نیست. در این حکومت  وزارت های اطلاعات و سپاه پاسداران نه چندان کمتر از دستگاههای  بوروکراسی حکومتی دچار این جناح بندی ها و باند بازی ها شده اند.
 چرا؟
 نخستین علت این است که تمامی جناح ها به خوبی می دانند که داشتن نیرو در وزارت اطلاعات و یا اطلاعات سپاه چه رانت ها و امکاناتی در اختیار آنها بویژه از نظر اقتصادی می گذارد. اگر شما چند نفر را در رتبه های بالای این سازمان ها داشته باشید، می توانید از تحرکات جناح های گوناگون اطلاع کسی کنید، از پروژه ها و برنامه های اقتصادی آینده با خبر شوید و گاه یک شبه میلیاردها به جیب بزنید! و یا پس از دزدی ها و اختلاس ها، سر بزنگاه «جیم» شوید! و بسیاری دیگر از مزایا.  این است که هر کدام از جناح ها تلاش کرده اند که در اطلاعات و سپاه از خودشان گرفته تا فرزندان و فک و فامیل و اقوام شان دور و نزدیک شان، آدم داشته باشند. برخی زمانها که تضاد بین جناح ها تشدید شده، بسته به شرایط اجتماعی و جناح صاحب نفوذ، برخی از این باندها از اطلاعات و سپاه تسویه شده اند و یا خودشان ترجیح داده اند بیرون بیایند.
 از سوی دیگر، بسیاری از پاسداران در رتبه های میانه و بالا، پس از مدتی، صرف بودن در سپاه را برای جاه طلبی های سیاسی و یا اقتصادی خود کافی نمی دانند. به این سبب، بیرون می آیند و در پست های دستگاههای اقتصادی و سیاسی، بخشهایی از دولت و یا مجلس، با جناح سابق خود و یا با جناح جدیدی آغاز به کار می کنند.
 مثلا پاسدار قالیباف یکی از نمونه های بارز این امر است. این شخص با فسادی که در شهرداری به بار آورد، جدا از موقعیت شهردار شهر تهران بودن (تلاش های جاه طلبانه و چند باره وی برای رئیس جمهور شدن به شکست انجامید)میلیاردها ثروت به جیب زد. وی در همین دوران با سپاه پاسداران وارد زد و بندهای فراوان برای سپردن پروژه های اقتصادی به آنها شد. و گُند بیشتر کارهایش هم به واسطه افشاگری های جناح ها و باندهای دیگر و حتی باندهایی از درون خود سپاه و وزارت اطلاعات درآمد. اشخاص  زیاد دیگری هم بودند از اطلاعات و یا سپاه که  به عرصه های گوناگون اقتصادی، فرهنگی و ورزشی پا گذاشتند و میلیاردی در این رشته ها به جیب زدند و اکنون به وسیله برادران(و خواهران) رقیب افشاء می شوند و برای آنها دادگاه تشکیل داده به زندان می افتند. نمونه هایی که صاحب کارگاه و کارخانه تولیدی و خدماتی ، تاجر واردات و صادرات، تهیه کننده فیلم های سینمایی و یا صاحب باشگاههای ورزشی شده اند، یکی و دوتا نیستند.
به این ترتیب، روند دوگانه تلاش برای نیرو داشتن در سازمان های اطلاعاتی و نظامی از یکسو به ایجاد جناح ها و باندها می انجامد، و از سوی دیگر پس از کار در این سازمان ها و استعفا، در بیرون دست به ایجاد دسته و گروه ها و باندها می زنند.
روند سوم، افشاگری این باندها از یکدیگر است. آنکه هنوز از قافله عقب است و یا کم گیرش آمده، و یا از معامله ای بی خبر مانده و کلاه سرش رفته است، صدایش دیر یا زود در می آید. این است که افشاگری پشت افشاگری است که از در و دیوار می بارد.
 در واقع باید گفت در این حکومت هیچکس در امان نیست. دیوارها موش و موش ها گوش دارند! این مثل که زمان شاه سابق برای ترساندن مردم از ساواک بکار گرفته می شد و موجب مهر سکوت بر لب زدن می گشت، در حکومت اسلامی نه تنها در بیرون و برای ترساندن مردم بکار گرفته شد، که در این مورد، اینک، به کلی بی ثمر شده است، بلکه در درون حکومت نیز بکار گرفته شد؛ و در این مورد نیز ثمربخش خود را از دست داده است؛ هرچند که  هنوز ترس از عواقب کار- خواه برای خودشان و خواه ناتوانی در کنترل تاثیر آن روی مردم - گاه می تواند افرادی حکومتی را که اطلاعاتی دارند و میخواهند افشاگری کنند، به میزانی محافظه کار و پنهان کار کند.
 توجه کنیم که چگونه احمدی نژاد و مرتضوی پته لاریجانی را روی آب ریختند و یا در مورد جاسوس انگلستان بودن دختر صادق لاریجانی اعظم، مدارک و اسناد بیرون آمد و جناب لاریجانی هم که نمی توانست پاسخ دهد، خفقان گرفت. و یا این اواخر که ظاهرا لبه تیز افشاگری و حملات رئیس مستعفی صدا و سیما، متوجه طائب رئیس سازمان اطلاعات سپاه شده است.
پرسش مهم این است که این اطلاعات، از کجا به بیرون درز می کند؟ در واقع، بیشتر و یا تمامی از درون خود سازمان ها اطلاعات و سپاه پاسداران.
و چرا؟ برای اینکه اینها درون خود جناح ها، دسته ها و باندهای مجزا را دارند که با یکدیگر آشکار و پنهان در نبردند و برای به زیر کشیدن یکدیگر دست از پا نمی شناسند!
 در این مورد باید به دو نکته اشاره کنیم: یکی این که می توان بخشی از این افشاگری ها را از جانب افرادی دانست که ممکن است در مجموع سالم مانده باشند. و خوب اینها مدتی در این ارگانها کار می کنند و گنداب و تعفنی که این ارگانها را در بر گرفته به روشنی می بینند. این افراد در پی فرصت و شرایط، زمان را که مناسب ببینند دست به افشاگری می زنند. تعداد اینها اما به واسطه تسویه های پی در پی این ارگانها و نیروها، بسیار کم است. بسیاری از این افراد در صورت شناسایی درونی، پیش از اینکه بتوانند کاری افشاگرانه بکنند، نیست و نابود می شوند و به اصطلاح سرشان زیر آب می رود.
 و نکته دوم این است که ممکن است که سناریوهایی هم برای «سرکار گذاشتن» مردم و ایجاد انحراف در افکار عمومی، با به اصطلاح دادن آدرس نادرست دادن، بوسیله این سازمان های اطلاعاتی و نظامی صورت گیرد. تبدیل پروژه محاکمه عاملین اصلی قتل های زنجیره ای وزارت اطلاعاتی- حکومتی و رفتن به سراغ عاملین اصلی، به محاکمه بازجویان، خود یکی از این اشکال انحراف ایجاد کردن و گم و گور کردن سرنخ افشاگری هاست. در دوران کنونی، به واسطه روی دایره ریخته شدن بسیاری از اطلاعات و مسائل، این امر کمتر می تواند بگیرد و عموما خیلی زود و گاه حتی به وسیله عناصری که  با شیوه های این حکومت آشنایی دارند و یا اصلا با آن بزرگ شده اند و اکنون در زمره نیروهای دیگر جناح ها هستند، رو می شود.
 نیروهایی که تکیه گاه افشاگران میشوند
یکی از وظایف اساسی کمونیستها درون طبقه کارگر و توده های زحمتکش، بنا به گفته لنین افشاگری های زنده بوده است. لنین در این مورد می گوید که طبقه کارگر را با نوشته های تئوریک صرف، که بنا به نظر وی خواندنشان عموما  سخت و خسته کننده است، نمی توان آموزش سیاسی کمونیستی داد، بلکه با افشاگری های زنده، با مدارک زنده  از درون خود نظام حاکم می توان آموزش داد. لنین در کتاب چه باید کرد این مسئله را تشریح می کند که کمونیستها و حزبشان باید چنان نیرویی شوند که هر کارمند حکومتی بتواند به آنها به عنوان نیروی قدر و قابل اتکاء اعتماد کند و اطلاعاتی که از درون نظام دارد به آنها بدهد تا مفاسد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، برنامه ها و پروژه ها، قراردادهای داخلی یا خارجی با دیگر کشورها و غیره نظام هر چه بیشتر افشاء شود. وی بر این نظر است که چنین افشاگری هایی می تواند به تدریج اندیشه های توده های طبقه کارگر را بیدار کند و تصوری زنده از وجوه گوناگون فساد و تباهی نظام کنونی در ذهن آنها به وجود آورد. 
اما در کشور ما، جریان اصیل چپ، موجودیت سازمانی درخوری ندارد و بیرون از دایره تاثیر گذاری های سیاسی است و به عنوان نیرویی که بتوان به آن اتکاء و اعتماد کرد، و افشاگری ها را به نزد آن برد، شناخته نمی شود. جریانهای شبه چپ رویزیونیست، سوسیال دموکرات و ترتسکیست موجود نیز جز اینکه این روز و آن روز و این واقعه و آن واقعه مسابقه برای اعلامیه  دادن بگذارند- - کار دیگری از دستشان بر نمی آید.
و اما، از یک سو، این افشاگری های بی پایان را - تا آنجا که به درون حکومت بر می گردد - (1)خود سران و یا اعضای جناح ها، گروهها، دسته و باندها انجام داده اند. و نه یکی دوتا و نه در یک مقطع زمانی، بلکه تقریبا به مدت بیش از سه دهه است که  این افراد و جناح ها در حال افشاکردن یکدیگر در مورد موضوعات گوناگون هستند.
 اگر از دهه نخست بگذریم که فساد هنوز عمیقا ریشه ای نشده بود، و حضرات آخوندها، آقا زاده ها، فک و فامیل ها و اقوام دور و نزدیک شان لقمه های گنده گنده برنداشته بودند و دزدی های میلیاردی را یکی پس از دیگری آغاز نکرده بودند(2) از دهه هفتاد به این سو، همین گونه یک ریز، از سوی جناح ها و دسته ها و باند ها افشاگری است که یکی پس از دیگری صورت می گیرد: از افشاگری های قتل های سیاسی بوسیله سران وزارت اطلاعات در دهه هفتاد تا بعدها درباره تعاون ارتش و سپاه و یک به یک ارگانهای اقتصادی دولتی و قضایی و کلا  دستگاههای حکومتی. و این افشاگری ها هم تمامی موضوعات را در بر گرفته است: از دزدیها و اختلاس های اقتصاد گرفته تا زد و بندهای سیاسی پشت پرده، از جاسوسی گرفته تا کثافتکاری های جنسی فردی و گروهی.
به این ترتیب، در ایران بیش از اینکه نیروهای مخالف در مورد تباهی و فساد حکومتی ها و یا سرمایه داران مال خور و دزد حاکم، خواه بر مبنای داشتن عواملی درون این دم و دستگاهها و خواه اعتماد کردن نیروهایی از درون این دستگاهها به آنها و بردن افشاگری ها نزد آنها، افشاگری کرده باشند، این خود حکومتی ها یا برآمده از حکومتی ها بوده اند که افشاگری کرده اند.
از سوی دیگر، اینها افشاگری های خود را یا مستقیما با خطاب قرار دادن مردم و برای یافتن جای پایی میان آنها برای جناح خود، بیان کرده اند. و ظاهر بدون  اتکاء به جایی، گاه روزنامه ها و مجلات، رادیوها و تلویزیون ها غیر رسمی و یا بیرونی و عموما فضای مجازی را بهترین محمل برای افشاگری های خود یافته اند؛ و یا به  دولت های امپریالیستی به عنوان نیرو نگریسته اند، به آنها پناه آورده و افشاگری های خود را با اتکاء به آنها پیش برده اند.
تاثیرات افشاگری ها
این افشاگری ها نتایج متفاوتی  در بالا و در پایین داشته است: در بالا، افراد مختلس و دزد از کار برکنار شده اند؛ به زندان افتاده اند؛ و یا اعدامشان کرده اند. و اینها هیچکدام برای مبارزه با اختلاس و دزدی و فساد نبوده است؛ به ویژه اعدام ها که عموما برای کور کردن سرنخ ها و قطع ادامه افشاگری ها برای جلوگیری از لو رفتن بیشتر افراد باند و جناح  زیر ضربه بوده است.  همچنین این افشاگری ها و یا امکان وقوع آنها، موجب فرار یا سربزنگاه فرار کردن از کشور(یا فراری دادن از کشور) برخی از رهبران و اعضای باندها با اسکناس های دزدیده شده گردیده است(مثلا در مورد یکی از اختلاس گران و دزدان مشهور بزرگ یعنی جناب خاوری، افشاگری هایی در مورد نقش محسنی اژه ای و داماد وی در فراری دادن وی صورت گرفته است). در تمامی این موارد، یا باند پیشین به تجدید قوا پرداخته و یا یک باند تازه نفس و دزد تازه جای آن اشخاص و باند پیشین را گرفته است.
 اما در پایین این گونه بوده که از یکسو مردم را به بسیاری از فسادها و تباهی های حکومتگران فعلی که دست تمامی دزدان تاریخ را بسته اند، آگاه کرده است و اینها در به خشم آمدن مردم و ژرف شدن کینه شان نسبت به حکام مذهبی کنوی تاثیرات بسیاری داشته است.  و از سوی دیگر و بویژه آنجا که این افشاگری ها متوجه باندهای درون وزارت اطلاعات، ارتش و به ویژه سپاه و بسیج بوده، تاثیرات زیادی روی رده های میانی و پایین نیروهایی همچون سپاه و بسیج گذاشته و موجب بریدن از آنها و یا مردد شدن بسیاری نیروها نسبت به رهبران این ارگانها گردیده است.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم اردیبهشت
یادداشتها
1- در اینجا موضوع صحبت ما افشاگری هایی از درون نظام و روابط و زد و بندهای درونی آن است. بسیاری از افشاگری ها در مورد زندان ها، بازداشتها، محل های بازداشتها، شکنجه ها، کشتارها  و اعدام ها از سوی نیروهای پیشرو مبارز انقلابی کمونیست، دموکرات، لیبرال و یا وکلای آنها صورت گرفته است. همین گونه بسیاری از اعمال کثیف فردی و گروهی آخوندها و کت پوش های حاکم به وسیله خود خانواده ها، مردم عادی، زنان و مردانی که آسیب دیده اند و با شجاعت تمام به افشای بی پرده آنها، پرداخته اند، صورت گرفته است. اینها به نوبه خود تاثیر فراوان در روشنی بخشیدن به ذهن مردم و ایجاد انزجار و نفرت از حکومت کنونی داشته است.
2- با این همه، در همان دوران ده ساله نخست، به ویژه در دوران جنگ که به واسطه کوپنی شدن کالاها، دزدی های زیادی صورت گرفت، کمابیش افشاگری هایی شد. برای نمونه گند دزدی های هادی غفاری در جوراب آسیا(استارلایت) را به گمانم جریان آذری قمی و رسالتی ها درآوردند. این احتمالا باید یکی از نخستین افشاگری های گنده اقتصادی درون نظام بوده باشد که در زمان خود خیلی سرو صدا کرد.

۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

نکاتی درباره فساد، افشاگری ها و از هم پاشیدگی حکومت(1)


نکاتی درباره فساد، افشاگری ها و از هم پاشیدگی حکومت(1)

حکومت جمهوری اسلامی در حال از هم پاشیدگی است
حکومت جمهوری اسلامی از درون در حال از هم پاشیدگی است. این از هم پاشیدگی تنها شامل یک یا دو دستگاه نمی شود، بلکه تمامی دستگاهها، از ارگانهای دولت به عنوان دستگاه اجرایی  گرفته تا دیگر ارگان ها همچون مجلس و دستگاه قضایی و شورای تشخیص مصلحت، از اقتصادی و سیاسی گرفته تا فرهنگی و نظامی، در حالت تلاشی و فرو پاشیدگی درونی قرار دارند.
تضادهای درونی در همه دولت ها وجود دارد
در واقع تمامی دولتها دارای تضادهای درونی هستند. بسته به مناسبات تولیدی و ترکیب ساخت اقتصادی- اجتماعی  جوامع، دولتهای آنها، جناح های گوناگون  دارند. جناح هایی که دارای تضاد با یکدیگر در امور گوناگون از نوع سیاست های اقتصادی گرفته تا سیاست های فرهنگی و نظامی  و یا روابط اقتصادی و  سیاسی با کشورهای دیگر هستند. این ترکیب ها می تواند از یک سرمایه داری نسبتا خالص کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غربی گرفته تا ترکیبات نیمه فئودالی(نیمه عشیره ای یا قبیله ای)- نیمه سرمایه داری در کشورهای زیر سلطه باشد. و به همین دلیل جناح های حاکم از جناح های سرمایه دار رقیب آغاز میشود و تا جناح های سرمایه دار و فئودال  و سران عشایر، قبایل و طوایف در کشورهای  عقب مانده  زیر سلطه ادامه می یابد.
اقتصاد اساس است اما همه تضادها به آن کاهش پذیر نیست
گرچه ریشه و بنیان بیشتر تضادها به اقتصاد بر می گردد، اما تمامی جناح بندی های صرفا از اقتصاد بر نمی خیزند  و یا لزوما ربطی سرراست به آن نمی یابند. یک جناح واحد از یک طبقه سرمایه دار یا ملاک که  از یک  جریان واحد اقتصادی برمی خیزند و منافع یگانه ای در اقتصاد دارند، ممکن است در زمینه تاکتیک و استراتژی سیاسی، فرهنگی، سیاستهای درونی و یا بیرونی با یکدیگر تضاد داشته باشند. مثلا، آنان که در اقتصاد یگانه اند، در عرصه فرهنگ از یکدیگر فاصله گرفته، و برعکس، آنان که در اقتصاد در تضادند، در سیاست و فرهنگ یگانه شوند و از این رو، بین بخشی از یک جناح با بخشی از جناح دیگر، در زمینه های متفاوت  تضادها و یگانگی هایی بوجود آید.
در جمهوری اسلامی تضادها تنها ریشه های اقتصادی ندارند
در جمهوری  اسلامی، تضادهای بین جناح ها تنها ریشه های اقتصادی ندارند. به عبارت دیگر، صرفا اینگونه نیست که جناحی انحصار طلب اقتصادی و از این رو انحصار طلب سیاسی و یا فرهنگی است و جناح دیگر مثلا به اندازه آن، انحصار طلب نیست و یا چون از دور و گود قدرت دور مانده و به بازی گرفته نشده، تبدیل به جناحی دیگر و یا چیزی مانند جناح اصلاح طلب شده است. این مسئله انحصار طلب در اقتصاد و غیر آن، یکی از وجوه تضاد جاری و یکی از اساسی ترین تضادهای موجود است، اما همه تضادها نیست.
 به این ترتیب، در جمهوری اسلامی جناح هایی که جدای از روندی کلی، که در آن جناح هایی که انحصار طلب اقتصادی هستند، در سیاست و فرهنگ هم انحصار طلب هستند و به هر حال این یک جریان اصلی را تشکیل میدهد، اما قضایا به همین سرراستی  و به اصطلاح همچون خطی مستقیم از پایین به بالا و به شکلی عمودی یعنی از اقتصاد به سیاست نیست.
آنچه قضیه را پیش تر می برد این است که بین خود جناح های سرمایه دار انحصار طلب بوروکرات - کمپرادور و فئودال مسلک کنونی در ایران نیز که با معجونی از استبداد و نهادهای سیاسی و مذهبی قرون وسطایی و سرمایه داری  و یک فرهنگ متحجر کشور را اداره می کنند،(1) تضادهایی، نه چندان کمتر از بین جناح انحصار طلب اصلی و جناح زیر سلطه وی، از اصلاح طلبان حکومتی گرفته تا جریان هایی همچون روحانی، احمدی نژاد، لاریجانی ها، ناطق نوری ها و غیره وجود دارد.
تضادهای درون جناح های حکومتی  سره گی و یکدستی کاملی ندارند و درهم و قروقاطی هستند. به عبارت دیگر، همچنان که دیده شده است، بخشهایی از جناح احمدی نژاد که نخست با راستها بود و بعد ندای استقلال و هل من مبارز طلبیدن سر داد، به جناح خامنه ای پیوستند(حداقل در ظاهر این گونه است)؛ و یا روحانی که با چوب اصلاح طلبان و فریب بخشهایی از خرده بورژوازی به ویژه خرده بورژوازی مرفه و میانی بالا آمد، با اندکی فشار خود را تسلیم جناح خامنه ای کرد و اکنون سر تعظیم شده وی بیشتر دیده می شود و بله قربان گویی وی بسیار بیشتر به گوش میرسد، تا توپ های پر زمان انتخاباتش؛ و اگر این میان، تتمه ای از آن تضادهای پیشین باقی مانده است، و بسته به شرایط سر باز می کند، و اینجا و آنجا خودی نشان می دهد، این تضادها نیامده و جمع و جور نشده، راه خود را گرفته و پی کارشان می روند؛ و آنچه باقی می ماند تسلیم کمابیش بی قید و شرط روحانی است مقابل قدرت خامنه ای و نیروهای پیرامونش به ویژه سپاه پاسداران. این مسئله در مورد اصلاح طلبان نیز راست در می آید. بسیاری از اینها را اکنون باید جزو جناح راست به اصطلاح اصول گرا دانست تا جناح اصلاح طلب.
این تضادها همچنان که گفتیم در دایره ای محدود به ارگانهای دولت باقی نمانده، بلکه به تمامی ارگانهای حکومتی و از جمله ارگانهای نظامی بویژه سپاه پاسداران کشیده شده است.
سپاه پاسداران از درون دارای جناح ها، گروهها، دسته ها و باندهاست
 در سپاه پاسداران نیز تضادهای و جناح بندی ها در حال تشدید شدن است. یکی از علل اساسی روشدن فسادهای مالی در سپاه و یا افراد وابسته به آن مانند قالیباف و یا این روزهای اخیر طائب، همین جناح بندی های موجود در سپاه است. این جناح ها، بر مبنای این که کدام سهم بیشتری از دزدی های اقتصادی برده و یا کدام در جایگاه بالاتری از سلسله مراتب قدرت قرار دارند، یکی پس از دیگری، مشت باند رقیب را باز می کنند و همدیگر را لو می دهند.
 مسئله  تنها به جناح بندی های عادی و جاری خلاصه نمی شود. در واقع، چنانچه اشاره شد، در هر حکومتی و هر دولتی این تضادها و جناح بندی ها وجود دارد. اما ساخت ترکیبی پیچیده در اقتصاد، سیاست و فرهنگ در جمهوری اسلامی، موجب گردیده که جناح بندی های درون جمهوری اسلامی، خود، به گروهها، دسته ها و باندهایی نه چندان کم شمار، درون این جناح و آن جناح پا بدهند. اکنون آنچه بیشتر نقش متلاشی کننده این نظام را بازی می کند، نه وجود جناح های گوناگون، بلکه همین گروهبندی ها، دسته بندی ها و باند بازی ها درون هر جناح و کشاکش های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنهاست. این امر به اصطلاح  کار را به «شیر تو شیر» شدن اوضاع و «هرکی به هر کی» کشانده است. سدی پوسیده، سوراخ شده است؛ یک سوراخش را می گیرند، از جای دیگری سوراخ می شود و این ته و پایان ندارد.
مقایسه وضع کنونی با زمان شاه سابق
 اگر ما وضع کنونی این نظام را با وضع نظام شاه سابق در دوران ثبات نسبی پانزده ساله پس از سالهای 42 مقایسه کنیم، چنین پدیده ای را در آن زمان نمی بینیم.
 در زمان شاه، نیز جناح بندی های و باند بازی ها و تضادهای درونی حکومت، با وجود اینکه آن چنان به بیرون درز نمی کرد، اما وجود داشت. با این همه، یک نوع یکدستی و یا یگانگی ای که ناشی از پشتیبانی امپریالیستها از شخص شاه و نیز همراهی ارتش و دستگاه ساواک امپریالیسم ساخته با این امر بود، به نظام تحمیل یا از جانب آن پذیرفته می شد و کمتر کسی یا نیرویی، اختلافات را تا بدان حد پیش می برد و یا می توانست پیش برد، که این یکدستی نسبی تحمیل شده و یا پذیرفته شده، زیر پا گذاشته شود؛ زیرا در این صورت با ساواک و امپریالیست ها طرف بود.
به این ترتیب، تضادهای بین جناح های اقتصادی، سیاسی و یا فرهنگی را، یا نمی خواستند بیرون زده شود؛ و یا مانع بیرون زده شدن این تضادها و جناح ها می شدند و اگر می خواست بیرون زند، خفه اش می کردند.
 این رویه برای صورت می گرفت که  به اصطلاح منافع کل نظام، بر منافع این و آن جناح برتری داشت و بر این مبنا که همه جناح ها باید به گرد شاه به مانند حلقه مرکزی قدرت بزنند، شکل عملی می یافت. شاه نیز با توجه به نظام حکومتی شاهنشاهی و پشتیبانی یک جناح مقتدر سرمایه دار بوروکرات- کمپرادور و  امپریالیست ها از وی، می توانست با حفظ تسلط  شخص  خود و خاندانش و ارجح دانستن منافع باند دربار، به گونه ای استراتژیک، منافع دیگر جناح ها را برآورده و تامین کند.
این وضع به هیچوجه در جمهوری اسلامی وجود ندارد. در واقع، وضع به کلی برعکس است. نه امپریالیستها نقشی را که در قبال شاه بازی می کردند، در مجموع، در مورد خامنه ای بازی می کنند و یا حاضرند که بازی کنند؛ نه  جناحی که پیرامون خامنه است، یکدست است؛ نه خامنه ای توانسته همچون هسته مرکزی قدرت، نقش شاه را در وحدت جناح ها پیرامون خود و دفاع از منافع استراتژیک آنها بازی کند. در این مورد اخیر، بسیاری از افراد شاخص جناح ها، خود خامنه ای و دستگاه رهبری را مانع اساسی ثبات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشور دانسته و بر این باورند که  سیاست های خامنه ای و دفترش، منافع استراتژیک  کل نظام و طبقات حاکم را به خطر انداخته است. و بالاخره نه دستگاههای اطلاعاتی دولت و سپاه، علیرغم تمامی گستردگی شان، بگیر و ببند ها و ترورها، شکنجه خانه ها و کشتارهای 40 ساله که روی ساواک را هم سفید کرده اند، توانسته اند نقش ساواک و نیروهای آن را در برقراری سکوت در میان جناح های مختلف حاکم بازی کنند. قدرت اقتصادی اینها که ساواک از آن بی بهره بود،(2) نیز به نوبه خود، به یکی از مسائل و مشکلات جاری بین جناح ها و از جمله خود جناح حاکم تبدیل شده است.   
 بطور کلی نقش ساواک دوگانه بود. از یک سو سرکوب طبقه کارگر و زحمتکشان و نیروهای سیاسی نماینده آنها، و از سوی دیگر، نگهداری و حراست از وحدت جناح های سرمایه دار- کمپرادور پیرامون جناح شاه سابق به مانند حلقه اصلی قدرت.
 اما سازمان های اطلاعات دولتی و سپاه و بقیه ارگانهای اطلاعاتی، علیرغم تلاششان، در هر دو این موارد، شکست خورده اند. نه توانسته اند طبقه کارگر و زحمتکشان را سرکوب و ایران را  به سکوت قبرستانی بکشانند و نه توانسته اند جناح های حاکم را پیرامون رهبری خامنه ای نگاه دارند. در هر دو این موارد با وجود کشتارها و ترورهای آشکار و پنهان، از یکسو بروز و برآمد جناح بندی ها، گروه ها، دسته ها و باندها بی وقفه بوده است، و از سوی دیگر به واسطه شرایط بی ثبات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، جنبش  طبقه کارگر و زحمتکشان در وجوهی متفاوت با زمان شاه سابق ادامه یافته است. اینها در سویه ای کاملا معکوس ساواک، همواره آتش بیار معرکه بوده و خود به این تنش ها دامن زده اند و نوک تیز افشاگری ها را متوجه خود کرده اند.
نکته اینجاست که بسیاری از این نان و نمک خورده ها و نمکدان شکسته ها از درون همین سازمان های اطلاعات دولتی و سپاه در آمده اند. در جایی که مشکل بتوان گفت کسی در ایران در قدرت باشد(هر نوع قدرتی ) و سرنخش در اطلاعات، سپاه و یا نیروهای مسلح نبوده باشد. به عبارت دیگر، درست جایی که قرار بوده مرکز امنیتی و حفاظت از نظام کنونی و هسته مرکزی قدرت باشد، خود آبشخور جناح ها و باندهای گوناگون بیرونی و مرکز اساسی آشفتگی و به هم ریختگی اوضاع طبقات حاکم شده است.
 این اشخاص و باندها، وقتی به قدرتی در مجلس، دولت و یا دستگاههای زیر رهبری خامنه ای  می رسند، اولا که این گونه نیست که منطبق با هسته رهبری موجود سازمان های اطلاعاتی و سپاه، که خودش دائما در حال تغییر بوده است، عمل کنند وعملا به جناح های گوناگون می پیوندند؛ و دوما برخی از آنها، خود مقابل رهبران سپاه پاسداران قرار می گیرند (مثلا احمدی نژاد براحتی  دستگاه رهبری سپاه را «برادران قاچاقچی» خطاب کرد) و دست به افشاگری در مورد فسادها در سپاه و مداخلات موجود از جانب آن در امور گوناگون می زنند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
 نیمه دوم اردیبهشت 98
یادداشتها
1-   جامعه، طبقات حاکم و دستگاه حکومتی در ایران معجون غریبی است. از نظر اقتصادی ترکیبی است از بنگاه ها و روابط سرمایه داری و نهادهای اقتصادی فئودالی و رواج داشتن بسیاری از روابط فئودالی- نه لزوما بین دهقان و فئودال- در چارچوب اصول و قوانین مذهبی. در این جا در مجموع، اقتصاد سرمایه داری عقب نگاه داشته شده زیر سلطه امپریالیستها تسلط دارد.
از نظر سیاسی ترکیبی است از نهادهای سیاسی فئودالی مانند نظام حکومتی ولایت فقیه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان و...، نهادهای سیاسی سرمایه داری مانند مجلس(پارلمان)، ریاست جمهوری، دستگاه اجرایی با نهادهای در مجموع نیمه مدرن یا مدرن. در این بخش نهادهای فئودالی تقریبا تسلط بی چون و چرا دارند.
از نظر فرهنگی، ترکیبی از قواعد و قوانین مذهبی  قرون وسطایی با واسطه تسلط دین اسلام و مذهب شیعه اثنی عشری و وجوه فرهنگی سرمایه داری کمپرادور. این جا  نیز تسلط  با مذهب است. 
بخش اعظم شبه چپ ایران با نامیدن این معجون به نام نظام سرمایه داری، خودش را حسابی راحت کرده است! هر چه بیشتر هم، شبه چپ، این نظام را، سرمایه داری می نامد، بیشتر از انقلاب سوسیالیستی ادعایی اش فاصله گرفته و به سوسیال دموکراسی گرایش می یابد.
2-    در مورد ساواک نیز می توان گفت که بسیاری از افراد سرمایه دار، سیاست مدار، فرهنگی یا ارتشی، ساواکی بودند. و یا ساواکی هایی بودند که از رانت اطلاعاتی برای پیشبرد مقاصد اقتصادی استفاده می کردند. اما این به این معنا نبود که ساواک( و یا نیروهای نظامی) به مانند ارگان های حکومتی، مثلا بیش از نیمی از اقتصاد(گفته شده بیش از 65 درصد در دست سپاه است) را در دست خود داشته باشند. 

۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۴, شنبه

هیاهوی ارتجاعی امپریالیست ها و سپاه پاسداران


     هیاهوی ارتجاعی امپریالیست ها و سپاه پاسداران

اخیرا ترامپ رئیس جمهوری آمریکا در دستوری سپاه پاسداران ایران را تروریست خوانده است. این امر ظاهر تبعات سیاسی - اقتصادی معینی برای جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران و شعب آن همچون سپاه قدس دارد. در واکنشی متقابل، سران سپاه نیز برای امپریالیستهای آمریکایی  خط و نشان کشیده و مشتی های و هوی چاشنی آن کرده اند.
آمریکایی ها نکته تازه ای را درباره سپاه پاسداران بیان نکرده اند. در واقع سپاه از همان آغاز درست شدنش، بخشی از کارش، خواه در داخل کشور و خواه در بیرون از آن، تروریسم بوده و هست. ترور بسیاری از مبارزین انقلابی کمونیست، دموکرات و نیز دیگر مخالفین نظام حاکم در جریان انقلاب 57- 60 و پس از آن، در داخل و سپس بیرون کشور و همچنین سازمان دادن عملیات هایی تروریستی با کمک حزب الله لبنان و دیگر گروههای همسو، در چارچوب تضاد  سپاه پاسداران با برخی کشورها از جمله آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی و بالاخره این چند ساله اخیر دخالت ها در عراق، سوریه، یمن و سازمان دادن گروههایی شبه نظامی در خدمت خود در افغانستان، پاکستان، یمن، همه و همه نشانگر تروریستی بودن این نیروی نظامی دولتی بوده و هست. نیرویی که حاضر است همه و هر گونه فشاری را به طبقه کارگر و زحمتکشان کشور وارد کند، اما با انواع و اقسام ترورهای مبارزین و دخالت های ماجراجویانه در کشورهای دیگر، از بقای حکومتی مستبد، مرتجع،  گند زده و متعفن  دفاع نماید.
 از آن سوی، داد و قال آمریکا در مورد سپاه مانند آن دزدی است که فریاد دزد را بگیرید را سر داده بود. با این  تفاوت که در آن حکایت تنها یک دزد وجود داشت و در واقعیت مورد بحث ما، دزدان نه چندان کم شمار!
 امپریالیسم آمریکا به همراه امپریالیسم جهانی غرب و روسیه شرقی قداره بندان و دزدان جهان هستند که تمامی کشورهای زیر سلطه را ملک طلق خود دانسته و گویا اگر در کشوری تقی به توقی بخورد، منافع آنها در آن کشور به خطر افتاده و حضرات برای حفظ منافع خود باید لشکرهای زمینی و هوایی و دریایی خود را راه بیاندازند طرف آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و کشتار و خون راه بیاندازند تا منافع متعفن مشتی سرمایه دار را حفظ کنند. کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نه تنها دو جنگ خانمان سوز جهانی بر پا کرده اند و میلیونها انسان را به کام مرگ سوق داده اند، بلکه نقش اصلی را در ترور و سرکوب مبارزان کمونیست، دموکرات های انقلابی و حتی لیبرال در کشورهای زیر سلطه (گاه حتی برخی مخالفان سیاسی شان در کشورهایی امپریالیستی غرب نیز) و تلاش برای به شکست کشاندن انقلابات بورژوا- دموکراتیک و سوسیالیستی این کشورها داشته اند. در دو دهه اخیر، آنها به لشکرکشی به کشورهایی همچون افغانستان وعراق دست زده اند، انقلابات مردمی کشورهای لیبی و سوریه را سرکوب کرده اند و انقلابات مصر و تونس را به کجراه برده و مردم زحمتکش این کشورها را دچار یاس و حرمان کرده اند.
ماجراجویی و شکست، ماجراجویی و باز هم شکست و این منطق امپریالیست هاست و همین گونه ادامه می یابد تا روزی که بساط امپریالیستها به وسیله توده های کارگر و زحمتکش  از روی کره زمین برچیده شود.( نقل به معنی از مائو)  
آنچه که در این میان مهم است، این است که این دوتا، یعنی هم امپریالیسم آمریکا و هم سپاه پاسداران، علیرغم تضادهایی که با یکدیگر داشته اند، تضادهایی که در نقاطی تا حدودی شدت یافته است، اما تا همین اواخر سرشان در آخور یکدیگر بوده و علیرغم دشنامهای ظاهری و جنگ های زرگری، هوای همدیگر را تا آنجا که ممکن بوده و از هر نظری به ویژه سیاسی و اقتصادی داشته اند.
سیاست
 نگاهی به روابط متقابل امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی نشان می دهد که حضرات امپریالیستها تا جایی که توانسته اند سپاه پاسداران را نظر سیاسی و نظامی پشتیبانی کرده اند و هیچ کجا نگذاشته اند که ککی به تنش بنشیند. و این علیرغم تمامی جار وجنجالهایی بوده است که اینها علیه یکدیگر هر از چند گاهی به راه انداخته اند.
عراق و سوریه را به عنوان نمونه نگاه کنیم: در عراق پس از لشکر کشی امپریالیستها، فعالیتهای سپاه پاسداران در عراق آغاز شد.
امپریالیستها مانع فعالیت های آنها نشدند؛
آنها مانع شکل گیری حشدالشعبی در عراق نگردیدند؛
آنها مانع نقش مخرب سپاه در ایجاد تضاد بین شیعه و سنی در عراق و از هم پاشیدن وحدت خلق عراق مقابل امپریالیستها نشدند؛
 آنها مانع همکاری سپاه و حشدالشعبی در سرکوب خلق کرد عراق نگردیدند؛
 روند جلوگیری نکردن و نگذاشتن مانع در مقابل این گونه اقدامات سپاه، که در مجموع با منافع امپریالیستها در یک راستا قرار می گیرد و یا حتی  پنهان و آشکار پشتیبانی کردن از آنها، ادامه یافته است
در مجموع، سپاه قدس بدون مانع  اساسی و جدی در عراق، کارهای خود را در ضربه زدن به وحدت ملت عراق پیش برد تا جایی که اکنون جز نفرت در میان مردم عراق چیز دیگری نصیبش نشده است.
 و اما اکنون که سیاست امپریالیستها در مورد ایران تا حدودی تغییر کرده است، سیاست های دولت عراق نیز هماهنگ با آنها نسبت به سپاه قدس و ایران تغییر کرده است.
به این ترتیب ظاهر نقش سپاه پاسداران و قدس بیش از آنکه فعالیت جهت سرکوب داعش در عراق باشد، صرف کنترل و سرکوب جنبش ضد امپریالیستی و ضد حاکمیت امپریالیستی در عراق گردیده است. و این درست آن نقش مهمی است که سپاه در چارچوب نیات و مقاصد امپریالیستها انجام داده است.
و درست به همین دلیل است که اگر امپریالیستها سپاه را  روی سرشان بگذارند و حلوا و حلوا کنند، ایرادی به آنها وارد نیست!
 سوریه را در نظر بگیریم:
 چرا امپریالیستها و اسرائیل مانع دخالت سپاه پاسداران در کشور سوریه نشدند؟
آیا این گونه نیست که هدف امپریالیستها بیش از آنکه متوجه محدود کردن نفوذ روسیه باشد، در درجه نخست متوجه خاموش کردن صدای خلق سوریه و انقلاب آنها بود؟
 آیا این گونه نیست که در صورت تداوم انقلاب دموکراتیک سوریه، سرنگونی بشار اسد قدرت پرست، مرتجع، تا مغز استخوان کثیف و خونخوار- بشاری که متحد همیشگی اسرائیل بوده است - و برقراری یک جمهوری دموکراتیک مردمی در سوریه، این انقلاب می توانست امید های زیادی در منطقه برانگیزد و تاثیرات مثبتی روی کشورهای زیر سلطه منطقه که همگی زیر نفوذ امپریالیست آمریکا و غرب هستند، یعنی کشورهایی مانند مصر، اردن، عربستان، عراق و کشورهای حاشیه خلیج و حتی کشورهای شمال آفریقا و همچنین  فلسطینی ها و نیز شرایط در لبنان و حاکمیت آن بگذارد؟
آیا این گونه نیست که دخالتها و فعالیتهای سپاه در راستای دخالتها و فعالیت های خود امپریالیستها  در سرکوب انقلاب دموکراتیک خلق سوریه بود؟
 آیا آنها از این نقش سپاه دچار حض و خوشحالی نبودند و نه این بود که نه تنها مانع آن نشدند بلکه از آن هم پشتیبانی کردند؟
آیا اسرائیل طی سالهای سرکوب خلق سوریه، سخنی جدی از حضور پاسداران در سوریه به میان می آورد؟
 آیا اینگونه نیست که اکنون، اکنونی که تضادهای امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی دوباره شدت یافته است، اسرائیل در همسویی تمام عیار با آمریکا می گوید که دیگر سپاه باید از سوریه بیرون رود؟ و آیا اینک، پس از سرکوب انقلاب خلق سوریه نیست که  اسرائیل حرکات نظامی را علیه پاسداران سازمان می دهد؟
  آشکار است که نه تنها روسیه که به هر حال بشار به بلوک آنها تعلق داشت، بلکه امپریالیستهای غربی از ماندن بشار اسد خوشحالند. زیرا آنها تنها آن گاه می توانستند از رفتن بشار اسد خوشحال باشند، که انقلاب در چارچوب منافع آنها و آنچه آنها به آن دیکته می کردند، کانالیزه شود و قدرتی بر سرکار بیاید که انقلاب را از درون پوک کند و مانند عراق وابسته به خودشان گردد. در غیر این صورت، یعنی در صورتی که تحرکات آنها در این زمینه شکست می خورد که خورد، ماندن بشار اسد برای آنها این وجه مثبت را داشت که روابط بین کشورهای عرب منطقه و در عین حال بین  اعراب و اسرائیل در همان چارچوب های پیشین باقی می ماند.  درست برای همین است که نه تنها امپریالیستها، بلکه اسرائیل نیز بشار اسد خونخوار، متحد همیشگی خویش علیه فلسطینی ها و خلق های عرب منطقه را دوست دارد و ماندن وی را بر قدرت پشتیبانی می کند.
  از سوی دیگر، این درست است که در آغاز جنبش خلق سوریه، حکومت اسلامی و سپاهش برای اینکه در انزوای سیاسی قرار نگیرند، و ظاهرا برای اینکه پس از سوریه نوبت آنها نشود، دست به دخالت زدند، و این نیز درست است که امپریالیستهای غربی در درجه نخست برای انحراف جنبش انقلابی خلق سوریه و چرخش دادن رهبری آن به سوی رهبری وابسته به غرب حرکت کردند و این دو در تقابل با یکدیگر بودند، اما چیزی نگذشت که امپریالیستها نتوانستند که تحرکات درونی جنبش مردم سوریه را کنترل کنند و این بود که آنها به شکست انقلاب که از آغاز دنبالش بودند و ماندن بشار(اگر عجالتا از چک و چانه زدن های آنها با روسها درباره رفتن شخص بشار بگذریم) رضا دادند.
 از سوی دیگر، امپریالیسم روس، برخلاف عراق و لیبی، دست به دخالت مستقیم نظامی زد. آنچه روسیه میخواست، از یکسو دفاع از حکومت بشار وابسته به خود و سرکوب انقلاب در سوریه بود و از سوی دیگر شکست برنامه امپریالیستهای غربی ها برای ایجاد قدرتی وابسته به خود در سوریه.
 اما نتیجه کلی این شد که تمامی این قدرت ها روند دوگانه ای از وحدت و تضاد را دنبال کنند، از یکسو سرکوب انقلاب  در سوریه که همه اینها در مورد آن متحد بودند و از سوی دیگر، در مورد روسیه دفاع از قدرت حاکم و از سوی امپریالیستهای غربی پشتیبانی از ارتجاعی ترین جناحها در جنبش سوریه. اما آنچه روند حوادث آن را مهمتر و کلیدی تر کرد، نه این تضاد و  تقابل قدرت بین امپریالیستهای شرقی و غربی، بلکه سرکوب انقلاب در سوریه بود؛ یعنی  امری که بی برو برگرد همگی امپریالیستهای غربی وشرقی بر سر آن متحد بودند.
 و اما  سپاه پاسداران، هر چند در تقابل بین بشار اسد و قدرت های ارتجاعی وابسته به غرب، بشار و روسیه را انتخاب کرد، اما در سرکوب انقلاب خلق سوریه، نه تنها هم جهت و هم منفعت با امپریالیسم روس، بلکه همچنین با امپریالیسم آمریکا و غرب  و اسرائیل بود و همین هم موجب این گشت که نه آمریکا و نه اسرائیل، نه تنها کاری به دخالت سپاه و نیروهایش در سوریه نداشته باشند، بلکه از آن پشتیبانی هم بکنند.
اقتصاد
بی گمان مراوده های بین آمریکا و اسرائیل و سپاه بسیار بیش از آن بوده که به چشم می آید. کافی است به روابط اقتصادی بین امپریالیستها و سپاه که یا از روی میل و یا به ناچار می باید وجود می داشت، بیندیشیم تا ژرفای ارتباطات این نیروی به اصطلاح ضد آمریکایی را با امپریالیستها دریابیم.
 وضعیت اقتصادی سپاه در ایران نشان میدهد که این نیرو جدای از نقش  نظامی و سیاسی آن اکنون یک بنگاه اقتصادی سرمایه داری تمام عیار است که اگر بنیادهای زیر نظر جناب خامنه ای را به آن افزون کنیم، بیش از نیمی( در مورد سپاه گفته میشود 65 درصد) از کل اقتصاد ایران را در دست و کنترل خود دارد.
هیچ نیروی ارتجاعی حاکمی در کشوری زیر سلطه، نمی تواند بدون نیاز به انحصارات امپریالیستی بر سر کار بماند. اما چه شده است که این نیروهای ارتجاعی که دست عقب مانده ترین و متحجرترین ارتجاع ها را از پشت بسته اند، توانسته اند این همه سال باقی بمانند؟
 اگر از سرکوب و بگیر و ببند و کشتار مخالفین بگذریم که بی گمان نقش مهمی داشته و دارد، وجه دیگر ماندگاری اینها را باید روابط گسترده  آشکار و پنهان اقتصادی اینها با امپریالیستها و پشتیبانی اقتصادی امپریالیستها از آنها دانست.
در واقع اکنون کمتر کشوری بدون آنکه به مردم کشور خویش اتکاء کند، میتواند مستقل باقی بماند؛ و حکومت اسلامی که از آغاز رو در روی مردم خویش ایستاد، به ناچار یا باید مستقیما به امپریالیستها پناه میبرد و یا اگر تضادهایی با آنها داشت، با واسطه کشورهای زیر سلطه آنان با آنها رابطه اقتصادی پیدا میکرد.
حکومت اسلامی هر دو این رابطه ها را بوجود آورد. هم مستقیما با امپریالیستهای اروپا، ژاپن و آمریکا رابطه داشت و هم هر زمان که با یکی از امپریالیست ها مشکل پیدا می کرد، از طریق واسطه ها، ارتباطات اقتصادی خود را با آنها حفظ می کرد. سپاه پاسداران نیز از این امر مستثنی نبود. این نهاد نظامی، سیاسی و اقتصادی رابطه اقتصادی بیرونی با امپریالیستها هم به گونه مستقیم و در چارچوب روابط عادی حکومت و هم غیر مستقیم داشت.
  روشن است که سپاه نمی توانست تجهیزات نظامی خود را بدون رابطه با انحصارات امپریالیستی تامین کند.
 سپاه نمی توانست تجهیزات امنیتی خود را بدون رابطه با انحصارات امپریالیستی تامین کند.
 البته ممکن است که در مورد برخی از نیازهای نظامی و امنیتی سپاه بتوانست که سراغ کشورهایی مانند کره شمالی، کشورهای واسط و قاچاقچیان بین المللی برود؛ اما اگر از مورد کره شمالی بگذریم که به هر حال بند نافش به روسیه و چین وصل است و عموما بدون اجازه آنها، کاری نمی کند، کشورهای واسط و قاچاقچیان اسلحه و تجهیزات نظامی و امنیتی سر نخشان کمابیش در دست انحصارات بین المللی امپریالیستی است.
همین وضع در مورد نیازهای اقتصادی سپاه(مواد خام اولیه، مواد واسطه ای، کالاهای آماده،  ابزار و وسایل تولید و غیره) وجود دارد. باز هم در این مورد هم رابطه مستقیم با انحصارات امپریالیستی وجود داشته و هم رابطه غیر مستقیم. رابطه مستقیم در چارچوب واردات عادی و جاری صورت گرفته است و رابطه غیر مستقیم از راه کانالهای واسطه هایی همچون هند، چین و دیگر کشورهایی که زیر سلطه اقتصادی- سیاسی امپریالیست ها هستند.
اکنون امپریالیسم آمریکا دست به تحریم کامل زده است. نکته ساده این است که اگر اکنون تحریم است، پس پیش از آن تحریمی در کار نبود و یا اگر بود جزیی بود یا در این حد نبود. و اگر چنانچه تحریمی در کار نبود یا جزیی بود، پس حضرات حکومتگران و سپاه روابط عادی اقتصادی با انحصارات امپریالیستی داشتند. و ما به خوبی می دانیم که انحصارات امپریالیستی نه همین گونه ساده با کشوری رابطه برقرار می کنند و نه این رابطه هیچ گاه می تواند برابر باشد؛ یعنی جدا از نابرابری های مالی، تضمین هایی لازم است و قرار و مدارهایی و  بده و بستان هایی.
 اما مسئله تنها به این روابط عادی بر نمی گردد. مدتهاست که کوس رسوایی سپاه در مورد داشتن اسکله هایی که کنترلی بر آنها اعمال نمی شود، به صدا در آمده است؛ و یکی از میان  همین عزیز کرده های سپاه، که زمانی (هنگام دو انتخابات ریاست جمهوری که در هر دو بوسیله مهندسی سران سپاه پاسداران تقلب صورت گرفت) برایش سینه چاک می دادند، یعنی جناب احمدی نژاد بود که آنان را «برادران قاچاقچی» خطاب کرد.
 و این چیزها که قاچاقی به درون می آمد، خواه ناخواه کالاهایی(از کالاهای نظامی گرفته تا کالاهایی که برای پروژه ها و یا برای فروش مستقیم در بازار خریداری می شد)  بوده و هستند که امپریالیسم ساخته می باشند؛ و اینها عموما، بدون رابطه مستقیم و یا غیر مستقیم با انحصارات امپریالیستی و همانگونه که اشاره کردیم قرار و مدارها و بده و بستان ها قابل خریداری نبوده و نیستند.
هرمز دامان
نیمه  دوم اردیبهشت 98