۱۳۹۷ شهریور ۱۶, جمعه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(17) (بخش دوم - قسمت دوم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(17)
(بخش دوم - قسمت دوم)
درباره «اسطوره» خرده بورژوازی

اشاراتی به تفاوت فرایندهای سرمایه داری در کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیر سلطه
اکنون به بحث «تمرکز و ادغام و بلعیده شدن سرمایه های خرد» برگردیم.
در مقاله آمده است:
« شتاب این روند در بخش های مختلف سرمایه بین المللی یا جوامع مختلف سرمایه داری دنیا طبعاً یکسان نبوده و نیست. اما این تفاوت ها تغییری در اصل روند و دامنه شمول آن پدید نیاورده است و نمی آورد.»(کمیته هماهنگی، اسطوره «طبقه متوسط»،2 تیر 1389)
بنا به عبارات بالا«شتاب» یکسان و موزونی در روند فوق وجود نداشته است؛یعنی «روند تمرکز بی وقفه... ادغام مستمر و بالنده سرمایه ها، بلعیده شدن سرمایه های خرد توسط سرمایه های کلان، پیدایش و توسعه انحصارها، کنسرن ها، کارتل ها و تراست های غول پیکر» در همه جا با سرعت یکسانی انجام نشده است.
در بند نخست عبارات بالا صرفا به نبود «شتاب یکسان» اشاره شده است اما گفته نشده که این «فقدان شتاب یکسان در تمرکز سرمایه ها و...» موجب چه تغییرات و تفاوتهایی در«جوامع مختلف  سرمایه داری»میگردد. اما آنچه در بند نخست گفته نشده است در بند دوم به شکل نتیجه ای آمده است:« اما این تفاوتها»(کدام تفاوتها؟! گویا منظور باید تفاوتهایی باشد که در فقدان شتاب یکسان بوجود آمده است) «تغییری در اصل روند و دامنه شمول آن پدید نیاورده است و نمیآورد». نویسنده پایین تر به این«تفاوتها» اشاره میکند:
«روند ادغام سرمایه های مجزا درهم و تشکیل تراست ها، کنسرن ها، انحصارها و غول های عظیم صنعتی و مالی در جامعه ما با آنچه در اروپای شمالی و غربی یا ایالات متحده و کانادا رخ داده است، تفاوت هایی داشته است و همین تفاوت ها بر روی جمعیت و شمار صاحبان انفرادی سرمایه تأثیر گذاشته است.»
به این ترتیب نخستین تفاوت در مورد جمعیت این طبقه است: در کشورهای اروپای شمالی و غربی یا ایالات متحده و کانادا( یعنی کشورهای امپریالیستی) «جمعیت و شمار صاحبان انفرادی سرمایه» زیاد نیست، در حالیکه:
«طبقه سرمایه دار ایران در قیاس با آلمان، انگلیس، سوئد، آمریکا، ژاپن و برخی جوامع دیگر، به لحاظ شمار آحاد یا کثرت مالکان منفرد سرمایه طبقه ای بسیار وسیع تر و پرجمعیت تر است.»
نویسنده مقاله ادامه میدهد:
«این را می دانیم که شتاب تمرکز سرمایه در بخش صنعت به گونه ای چشمگیر از بخش تجاری بیشتر است. با این همه، در کشورهایی که نام بردیم کل داد و ستدهای تجاری درون بازار داخلی آن ها در انحصار چند کنسرن عظیم بین المللی قرار دارد. در این کشورها، از بازارهای پر طول و عرض متشکل از هزاران فروشگاه در هر شهر، از زنجیره عظیم واحدهای صنعتی و تجاری حاشیه خیابان های شهرها، از مغازه ها و سوپرمارکت های نواحی مختلف مسکونی، از شمار کثیر کشت و صنعت های پراکنده، از خیل انبوه و بی شمار کارگاه های دارای شمار معدود کارگران خبری نیست. طبقه سرمایه دار در جامعه ما وضعی کم و بیش متفاوت با طبقات سرمایه دار این کشورها دارد.»
در اینجا دیگر جدای از صاحبان سرمایه های خرد که در بخش صنعت مشغول  بکارند، صاحبان سرمایه های خرد که در بخش تجاری نیز مشغول بکارند جزء خرده بورژوازی قلمداد میگردد و مقاله در شرح تفاوتها، این گروهها را سرهم بندی کرده، می شمارد. به این ترتیب، در کشورهایی مانند کشور ما«بازارهای پرطول و عرض متشکل از هزاران فروشگاه در هر شهر... زنجیره عظیم واحدهای صنعتی و تجاری حاشیه خیابان های شهرها، ...مغازه ها و سوپرمارکت های نواحی مختلف مسکونی،... شمار کثیر کشت و صنعت های پراکنده... خیل انبوه و بی شمار کارگاه های دارای شمار معدود کارگران» وجود دارد.  و یا چنانکه  مقاله مینویسد:
«در ایران، ما در کنار انحصارات، تراست ها و غول های عظیم صنعتی و مالی(1)، با جمعیت بسیار کثیری از سرمایه داران منفرد و کوچک نیز روبه رو هستیم.»(2)
نویسنده این میان نظر خود را در مورد اینکه چرا چنین فرایندهایی متفاوتی بوقوع میپوندند چنین ابراز میدارد:
«در باره پایه های اقتصادی این امر و چگونگی وقوع این روند در بخش های مختلف سرمایه جهانی و در سیطره تقسیم کار بین المللی سرمایه می توان به تفصیل بحث کرد. اما اولاً جای این بحث در اینجا نیست و ثانیاً این تفاوت آن قدر مشهود است که حتی بدون رجوع به هیچ استدلال و آمار و ارقامی، باز هم به اندازه کافی قابل درک و تشخیص است.»
اما آنچه مقاله  از یکسو«بدون رجوع به هیچ استدلال و آمار وارقامی، باز هم به اندازه کافی قابل درک و تشخیص میداند» و از سوی  دیگر «ای بحث آنرا اینجا» ندانسته ما اشاره  وار بازگو میکنیم:
 تمرکز و ادغام سرمایه ها در همه جا با شتاب یکسانی به پیش نمیرود (در واقع در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم این ادغام سرمایه ها و بوجود آمدن مرحله امپریالیسم در تکامل سرمایه داری در در کشورهای اروپای شمالی و ایالات متحده و نیز ژاپن بوده است و نه در کشورهای زیر سلطه) و همین امر موجب میشود که تفاوتهایی بین کشورهایی که در آنجا شتاب تمرکز و ادغام زیاد است و کشورهایی که شتاب تمرکز و ادغام کم است(کاشکی کم بود!؟) بوجود آید. نتیجه این میشود که در آنجایی که شتاب زیاد است، ادغام سرمایه ها و پیدایش انحصارها، کنسرن ها و تراست ها غول پیکر صورت بگیرد و این به نوبه خود موجب آن میگردد که سلسله ای از کشورها بسرعت ثروتمندتر شده و اتحادیه های بین المللی امپریالیستی را تشکیل دهند و جهان را از تمامی جنبه ها(اقتصادی، سیاسی، نظامی و غیره)میان خود تقسیم کرده و بر مبنای یک« تقسیم بین المللی کار» که بخشی از کشورها تولید صنعتی کنند و بخشی دیگر تولید مواد خام، کشورهایی را که در آنها نه تنها این شتاب کم است یا اصلا وجود ندارد، بلکه در خواب زمستانی هستند، زیر سلطه خود بگیرند. نتیجه تشکیل دسته بندی متفاوتی از کشورها میشود از صنعتی ترین  تا کشاورزی ترین، از ثروتمندترین تا فقیرترین، از کشورهای درجه یک تا کشورهای درجه دو و سه پیشرفته تا کشورهای عقب نگه داشته شده و از کشورهای امپریالیستی تا کشورهای زیر سلطه.
 اما ای حضرات والای مقاله نویس، گفتن اینکه  چنین تفاوتهایی«تغییری در اصل روند و دامنه شمول آن پدید نیاورده است و نمی آورد.» واقعیت را کج و معوج تعریف کردن، از شرح اصل مسئله «در رفتن» و استنتاج را برمقدماتی گذاشتن که از تشریح  و بررسی آنها عامدانه خود داری شده است و تفاوتهای کیفی و تضادهای آنتاگونیستی بین امپریالیستها و کشورهای زیر سلطه را«ماست مالی» کردن است. زیرا این روند( که البته نمیتوان صرفا در روند «ادغام و شتاب تمرکز»محصورش کرد، زیرا ابعاد مسئله و نتایج آن بسیار فراتر از اینهاست، نه تنها تغییری در اصل روند یعنی ایجاد دو نوع کیفیتا متمایز ساخت های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی  بوجود آورده، بلکه جهان را به کشورهای امپریالیستی  و زیر سلطه امپریالیستها تقسیم کرده است. بر مبنای این تغییرات و تفاوتها دیگر نمیتوان آن سرمایه داری که در کشوری امپریالیستی به منتهای رشد و تکامل خود رسیده است، با آن شبه سرمایه داری(سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادو و تازه ما در مورد کشورهایی صحبت میکنیم که نیمه فئودالیزم در آنها تا حدودی در اقتصاد کمپرادوری و دلالی تحلیل رفته است) که در کشوری زیر سلطه پدید میآید، یکسان قلمداد کرد و تضادهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنها را همانند دانست.
در غیر این صورت  و در صورتی که در «اصل روند و دامنه شمول آن تغییری پدید نیامده باشد»، آنگاه تفاوتی هم نباید بوجود آید و یا اگر بوجود آید از جنس همان تفاوتها بین کشورهای امپریالیستی خواهد بود. به عبارت دیگر، چنانچه این تفاوتها تغییری در اصل روند و دامنه جهان شمول آن پدید نیاورده باشد، آنگاه اکنون باید تمامی کشورهای جهان، سرمایه داری امپریالیستی باشند و اگر تفاوتی میانشان باشد، همان تفاوتی باشد که مثلا بین سرمایه داری آمریکا  با آلمان و یا فرانسه با انگلستان و ژاپن  و یا حداکثر بین این کشورها و کشورهای درجه دو و سه اروپایی موجود است. خوب میدانیم که این گونه نیست و سرمایه داری بوروکرات - کمپرادوری کشورهای زیر سلطه و از جمله ایران حتی با سرمایه داری درجه سه برخی  کشورههای اروپای غربی مانند پرتغال و یونان نیز تفاوتهایی کیفی دارد.
درباره ایران
نویسنده مقاله سپس به ایران میپردازد:
«بحث حاضر ما درباره جامعه ای است که از صد سال پیش شاهد روند پرشتاب توسعه رابطه خرید و فروش نیروی کار بوده است، جامعه ای که از همان زمان به چرخه سامان پذیری و تقسیم کار درونی سرمایه جهانی پیوند خورده است و اینک نزدیک 50 سال است که در تمامی تار و پود اقتصاد، سیاست و ساختار اجتماعی خود زیر فشار حاکمیت شیوه تولید سرمایه داری قرار دارد.»
گسترش و رشد خرید و فروش نیروی کار نشانگر گسترش و رشد سرمایه داری بطور عام  است، اما به خودی خود نشانگر نوع سرمایه داری خاصی(تجاری، کشاورزی، خدماتی، ربایی، دلالی، مستقل، وابسته و غیره) نیست که در حال رشد است. این امر تنها نشان میدهد که نظام موجود(فئودالی، نیمه فئودالی و یا ترکیب های دیگر) در روند یک نوع سرمایه داری در حال تحلیل رفتن و از بین رفتن است، اما مشخص نمیکند که آن نوع سرمایه داری که مقابل ما بوجود میاید، آیا یک سرمایه داری صنعتی مستقل و ایستاده بروی پاهای خود همچون سرمایه داری آمریکا، آلمان، فرانسه،  اسپانیا، بلژیک، پرتغال و یونان است و یا خیر یک سرمایه داری متکی به  امپریالیسم عقب نگاه داشته شده و توسعه نیافته تجاری و دلالی کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره است. اگر ملاک و معیار ما برای تشخیص نوع سرمایه داری یک کشور صرفا توسعه رابطه خرید و فروش نیروی کار باشد، آنگاه علی القاعده نباید هیچ تفاوتی بین این سرمایه داری و سرمایه داری کشورهای غربی و ژاپن باشد.
این درست است که  خرید و فروش نیروی کار در جامعه ما از صد سال پیش آغاز به رشد کرده است، اما امر با تبعیت این رشد از نیازهای استعمار و امپریالیسم یعنی درست همان وارد شدن به چرخه «سامان پذیری و تقسیم کار درونی»(3) سرمایه جهانی یعنی امپریالیسم  صورت گرفته است. درست همین «تقسیم کار» امپریالیستی و «سامان» دادن اقتصاد کشورهای زیر سلطه بوسیله امپریالیستها و در خدمت نیازهای آنها است که  اجازه نداد خرید و فروش نیروی کار در خدمت رشد سرمایه داری صنعتی مستقل و نیرومند شدن اقتصاد سرمایه داری درون زای این کشورها قرار گیرد و قطبیت یافتن سرمایه دار و کارگر به عنوان دو  طبقه اساسی و بنابراین تضاد کار و سرمایه به عنوان تضاد اساسی شکل گیرد. پنهان شدن پشت خرید و فروش نیروی کار و گریز از این مباحث، کاری است که تنها از کسانی برمیاید که شلوغ بازی در میآورند، ظاهر سرخ میگیرند اما سفیدند و قصدشان این است که طبقه کارگر را فریب دهند و به سوی رفرمیسم بورژوایی هدایت کنند.
در واقع، امپریالیستها ساخت اقتصاد کشورهای زیر سلطه و از جمله ایران را با توجه به شرایط و امکانات این جوامع و نیازهای تقسیم کار امپریالیسم جهانی به اشکال مختلفی شکل میدهند. بخشی مواد معدنی، برخی مواد کشاورزی، گروهی تبدیل به مراکز اصلی مونتاژ کاری و گروهی  دیگر صرفا داد و ستد کننده و جزایری تجاری میشوند.  با توجه به این رشد نابسامان، در ساخت اقتصادی این کشورها، گاه ترکیبی از روابط مختلف فئودالی یا نیمه فئودالی و سرمایه داری شکل میگیرد. سرمایه داری این کشورها هم همه گونه سرمایه داری است مگر  یک سرمایه داری کلاسیک.
عدم شکل گیری و رشد سرمایه داری کلاسیک  و نیز طبقات به شکل کلاسیک در کشورهای زیر سلطه و مقایسه این دو نوع کشورها، یکی از مهم ترین مباحث صد سال اخیر جهان و حداقل پنجاه سال اخیر ایران بوده است. (و این تازه بخشی از بحث است. نکته این است که حتی در اقتصادهای سرمایه داری امپریالیستی نیز طبقه خرده بورژوازی به دلایل مختلفی رشد داشته است، گرچه در این کشورها عموما جمعیت اصلی نیست)
نویسنده مقاله ادامه میدهد
«در چنین جامعه ای است که سخن از وجود وسیع «طبقه متوسط» و نقش آفرینی سیاسی تعیین کننده اش به امری مشکوک و جاعلانه بدل می شود، اگرچه ویژگی این قشر از طبقه سرمایه دار ایران را نیز نمی توان نادیده گرفت.»
بنابراین اگر کسی به وجود «وسیع» طبقه خرده بورژوازی و نقش «تعیین کننده»سیاسی اش  در رویدادها باور داشته باشد، دچار اشتباه شده است!؟ ولی در صد و پنجاه سال اخیر در بسیاری از کشورها و از جمله کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی، مارکسیستها هم به وجود «وسیع» این طبقه باور داشته اند و هم به «نقش تعیین کننده سیاسی» اش( روسیه امپریالیستی در اوائل قرن بیستم و آلمان ایضا امپریالیستی را در دهه سوم همان قرن میتوان نمونه آورد)؛(4) و سیر رویدادها و تکامل آنها نشان داده که این نظرات درست بوده است. منظور مارکسیستها از «نقش تعیین کننده» سیاسی این طبقه هم آن نبوده که مثلا این طبقه باید دارای نقش رهبری کننده انقلاب باشد( در چنین صورتی دیگر صحبت از نظریه خرده بورژوایی و یا بورژوایی است و نه نظریه ای مارکسیستی) بلکه  منظور از نقش«نقش تعیین کننده» این بوده که جذب این طبقه برای انقلاب بسیار مهم و تعیین کننده است و پیوستن وی به صف بورژوازی و یا طبقه کارگر میتواند در پیروزی طبقه کارگر و یا شکست این طبقات نقش تعیین کننده داشته باشد. از نظر مارکسیستها باید از تردید و دودلی بخشهای مهمی از این طبقه استفاده کرد و کل آنرا برای پیروزی انقلاب دموکراتیک و بخشهای پایین آنرا برای انقلاب سوسیالیستی  به زیر رهبری طبقه کارگر کشید. در صورت انفعال طبقه کارگر در مورد این طبقه و پیروز نشدن بر تردید و دودلی این طبقه برای شرکت در جنبش و انقلاب و در آمدن به زیر رهبری طبقه کارگر، این طبقه به زیر رهبری بورژوازی خواهد رفت. امری که طبقه کارگر را در رهبری انقلاب  و پیروزی آن دچار شکست خواهد کرد.
 پس  تا آنجا که سخن نه از شرکت وسیع تر این طبقه در جنبشی دموکراتیک،  بلکه از«نقش آفرینی سیاسی تعیین کننده» آن(به معنای نقش تعیین کننده و رهبری کننده برای این طبقه و نه  طبقه کارگر قائل شدن) «امری مشکوک و جاعل به نظر میرسد»، به همان سان سخن نگفتن از وجود این طبقه در اقتصاد و سیاست و در مبارزه طبقاتی جاری و تخطئه کامل نقش تعیین کننده آن،(و به این ترتیب مخدوش کردن تضادها و طبقه کارگر را از یک متحد بالقوه محروم کردن) تقسیم آن بین دو طبقه کارگر و سرمایه دار، و یا قرار دادن وی در «اسطوره»ها، اگر از آن بیشتر «مشکوک و جاعل» نباشد، کمتر نیست.  
 خرده بورژوازی در ایران
  باری،به بحث خود بازکردیم: قضیه اصلی ما این بود و هست که آیا اصلا این طبقه خرده بورژوازی(یا به گفته نویسنده طبقه متوسط) وجود دارد یا نه؟ اگر وجود دارد، دارای چه ویژگیهای اقتصادی است و نقش وی در تولید و تجارت و خدمات چگونه است؟ اینجا نویسنده درهم و مغشوش و بدون برخی چارچوب های ساده نظری است. وی از یک سو منکر وجود این طبقه  نمیشود، بلکه تنها «وجود وسیع» آن را نفی میکند و بدین ترتیب وجود« معدود» آن را میپذیرد؛ از سوی دیگر آنرا «قشری از طبقه  سرمایه دار»میداند، از سوی سوم خواهان آن است که «ویژگی» آن (لابد در طبقه سرمایه دار) نادیده گرفته نشود. حال این ویژگی چیست که باید نادیده گرفته نشود و بعلاوه آیا نادید نگرفتن این ویژگی تاثیری در برخورد سیاسی طبقه کارگر نسبت به این طبقه دارد یا خیر، کسی نمیداند. نویسنده در مورد این ویژگی بگونه ای مشخص هیچگونه صحبتی نمیکند، اما اشارات بعدی وی بخشی از این ویژگی را شرح میدهد:  
«از یاد نبریم که تا همین حالا از کل 16283 مؤسسه تولیدی دارای 10 کارگر به بالا در سراسر کشور، بالغ بر 12365 واحد آن را مؤسسات دارای 10 تا 50 کارگر تشکیل می دهد. نکته مهم دیگر آن که از رقم نسبی 18200 میلیارد تومان ارزش اضافی تولید شده توسط کارگران مورد استثمار صنایع دارای 10 کارگر به بالا در سال 1383 نیز بیش از 1760 میلیارد تومان آن در همین نوع کارخانه ها و مراکز صنعتی تولید شده است. تعداد واحدهای تولیدی دارای کمتر از 10 کارگر، چه در بخش صنعت و چه به ویژه در کشاورزی و معادن از چندین میلیون بیشتر است. شمار این مؤسسات فقط در بخش اخیر بیش از 3 میلیون است.»
 و این آمار به چه نظری یاری میکند؟ به نظری که میگوید که این طبقه دارای کمیت زیادی است و نه آن نظری که میگوید این طبقه در اقتصاد ایران وسیع نیست. تازه اینها نشانگر وجود این طبقه در تولید است و نه تجارت و خدمات. این آمار ساده نشان میدهد که یک لایه و قشر ضخیم تولید کوچک، خواه در کارگاه های 10 نفر به پایین و خواه حتی تا حدودی کارگاههای تا حد 50  نفر کارگر در ایران وجود دارد. اینها لایه های مختلف تولیدی طبقه خرده بورژوازی هستند. در بند بعدی نویسنده  افزون بر لایه های تولیدی این طبقه از لایه های تجاری و خدماتی آن نیز نام میبرد:
«صاحبان مراکز تولیدی و تجاری و خدماتی بالا با تمامی شمار کثیر خود( پس کثیر است و نه قلیل!؟) همگی آحادی از طبقه سرمایه دارند.»
و انگاه نویسنده قیافه هوادار«سرخ شده» و «آتشین احساس» طبقه کارگر را به خود گرفته و دست به مشتی عبارت پردازی«سرخ» و البته ثنار و سی شاهی میزند:
« تمامی آن ها صاحبان سرمایه اند، سرمایه های هیچ کدام از زهدان شیوه های تولیدی ماقبل سرمایه داری متولد نشده است، بلکه فقط و فقط از ارزش اضافی حاصل از استثمار طبقه کارگر تشکیل شده است.»
اینها نه تنها تحلیل منطقی و علمی نیست، بلکه  نشانگر گریز و عجز نویسنده در اثبات مدعای خود است. مشتی وراجی و قافیه پردازی و شعارهای  دهن پرکن و ادا و اصول طرفدار دو آتشه طبقه کارگر را در آوردن است که برای فریب دبستانی های مارکسیسم نیز جواب نمیدهد!؟ مارکس (و انگلس  نیز، گرچه میدانیم نویسنده هیچکدام را قبول ندارد و این حضرات در بهترین حالت مشتی سوسیال دموکرات هستند که هدف اصلی شان مبارزه با مارکسیسم و جلوگیری از نفوذ آن در میان طبقه کارگر است) نیز میدانستند  دارندگان تولید کوچک بالاخره «صاحب سرمایه» اند. میدانستند برخی از لایه های آن، کارگران معدودی را استثمار میکنند و ارزش اضافی به جیبشان میرود.(5) اما اینها را جزو «طبقه سرمایه دار» ننامیدند، بلکه  از آن و نمایندگان سیاسی آن با عنوان خرده بورژوازی نام بردند. جدا از مباحث اقتصادی، بخش مهمی از کتابهای مبارزه طبقاتی در فرانسه و هیجدهم برومر لوئی بناپارت تجزیه و تحلیل نقش مهم این طبقه در انقلاب است؛ و این نقش نشان میدهد که خرده بورژوازی همیشه و در هر حال به دنبال طبقه سرمایه دار نمیرود، بلکه در برخی مواقع بشدت با وی در ستیز قرار میگیرد و بورژوازی نیز نمایندگان سیاسی این طبقه را زیر شدید ترین فشارها میگذارد.
نویسنده آشفته حال «قرمز» ما ادامه میدهد:
«این سرمایه ها به میزان حجم و قدرت رقابت و حضور خود در بازار سراسری سرمایه سهم معینی از کل اضافه ارزش های تولید شده توسط کارگران را نصیب خود می کنند. این که صاحبان آن ها خود نیز کار می کنند یا نمی کنند، این که سهم هر سرمایه از کل ارزش اضافی تولیدی کم یا زیاد است، اینکه مالکیت و مدیریت حوزه ارزش افزایی آن ها آمیخته است یا جدا و برخی مؤلفه های دیگر از این دست، در اصل مسئله یعنی در سرمایه دار بودن صاحبان آن ها هیچ تغییر و خللی وارد نمی سازد. بنابراین، نفس گستردگی این قشر از طبقه سرمایه دار ایران(آیا این ها بامزه نیستند: «نفس گستردگی این قشر از طبقه سرمایه دار ایران») نمی تواند هیچ مستمسکی برای جراحی آن از بدنه طبقاتی اش و اعطای ماهیتی مجزا از طبقات اساسی جامعه به آن تحت عنوان «طبقه متوسط» باشد.»
ما هم البته مطمئنیم که ادعای هوادار طبقه کارگر بودن و برای حل مسائل روش هارت و پورت در پیش گرفتن و چند تا شعار را چاشنی بحث کردن، شاید ظاهرا نشاندهنده «آتشین» بودن طرف در پشتیبانی کارگران باشد، اما «در اصل مسئله» یعنی خط سرمایه داران را در جنبش کارگری در پیش گرفتن«هیچ تغییر و خللی وارد نمیکند»، زیرا درست هم اینها که نویسنده بر میشمارد، بخشی از همان ویژگیهایی است که این طبقه را از طبقه سرمایه دار جدا میکند.
 یکم: حجم سرمایه و درجه حضور در بازار سراسری و قدرت رقابت داشتن با سرمایه های بزرگ: میدانیم بخشهایی از این طبقه قدرت رقابت با تولید بزرگ را ندارند و ورشکست شده و به طبقه کارگر رانده میشوند و برعکس بخشهایی از آن با افزایش نرخ ارزش اضافی میتوانند در سلک طبقه سرمایه دار آیند. اما تقسیم شدن خرده بورژوازی بین کارگران و سرمایه داران، به معنای تجزیه نهایی و نابودی مطلق این طبقه نبوده و نیست؛ به عبارت دیگر این طبقه هم همواره تقسیم میشود و هم همواره بازتولید.
دوم: کار کردن یا کار نکردن: صاحب سرمایه کوچکی که دارای تولیدی کوچکی است و یا تنها خود و یا با تمامی خانواده اش کار میکند، جزو طبقه سرمایه دار نیست. صاحب سرمایه کوچکی که دارای تولیدی بزرگتری است و یا خود و یا با خانواده اش کار میکند و چند کارگری را نیز استخدام کرده و استثمار میکند، سرمایه دار نیست و جزو طبقه سرمایه دار به حساب نمیاید.
سوم :کمیت سهم از ارزش اضافی تولید شده در جامعه
و همین ها است که در اصل مسئله نویسنده کمیته هماهنگی تغییر و خلل بوجود میاورد.(6)
نویسنده ادامه میدهد:
« افزون براین، سرمایه دار نه لزوماً به اعتبار طول و عرض مالکیت انفرادی خود بر حجم معینی سرمایه در این کارخانه یا آن بنگاه تجاری بلکه، مهم تر و اساسی تر از آن، به حکم موقعیت طبقاتی خویش در ساختار مالکیت و قدرت کل سرمایه اجتماعی است که هستی طبقاتی خود را احراز می کند. جمعیت چند میلیونی مرکب از دولتمردان، سیاستمداران، وزیران، مدیران، مشاوران، مستشاران، حقوقدانان، نظریه پردازان و برنامه ریزان، اقتصاددادنان، قضات، وکلا، زندانبانان، روحانیون، مراجع تقلید، صاحب منصبان سپاهی و بسیجی و ارتشی، رؤسای پلیس و نهادهای متنوع اطلاعاتی و امنیتی و...»
باز هم گریز از طرح درست، بررسی منظم  و حل درست مسئله و به جای آن از این شاخ به آن شاخ پریدن و مشتی عبارت پردازی های بی خاصیت و بی معنا تحویل خواننده دادن! باز هم ماست مالی کردن تضادها زیر عنوان های دهن پرکن و پر طمطراق «موقعیت طبقاتی خویش در ساختار مالکیت و قدرت کل سرمایه اجتماعی» که اگر از نویسنده پرسیده شود منظورت چیست مشکل که بتواند توضیح قانع کننده ای برای این عبارت پردازی خود بدهد.
اولا، که بیشتر این حضرات و گروه هایی که نویسنده نام میبرد، خود یا اساسا از همان دسته نخستین هستند که طول و عرض مالکیت انفرادی و حجم سرمایه شان زیاد است و یا نماینده سیاسی آنها هستند و یا مرید و مجری اوامر آنها و جزیی از ساز وکار تسلط آنها. سرمایه دارها نخست و لزوما برمبنای حجم سرمایه و طول و عرض مالکیت شان بر وسائل تولید است که دارای «موقعیت طبقاتی» و نقش درجه اول و دوم و سوم و غیره میشوند و سپس تمایزات بین صاحبان سرمایه به شکل عام آن و نمایندگان سیاسی این طبقه در دولت (و یا بیرون دولت) و یا گروههایی که در خدمت سرمایه داران هستند به میان میاید.
دوما، این «موقعیت طبقاتی در ساختار مالکیت بر وسائل تولید و قدرت کل سرمایه اجتماعی» یعنی چه و چه فرقی با طول و عرض مالکیت و حجم معین سرمایه دارد؟ اگر منظور این است که لایه های مختلف خرده بورژوازی، گرچه صاحب سرمایه ای نیستند که طول و عرض زیادی  داشته باشد، اما در ساختار مالکیت بر وسائل تولید، نه فروشنده نیروی کار، بلکه مالک وسائل تولید به شمارمیآیند، و همین هم موقعیت طبقاتی آنها را به عنوان سرمایه دار میسازد، که این تنها از یک جانب دیدن قضیه و صرفا در قیاس با طبقه کارگراست که معنا میباید. به عبارت دیگر وقتی یک خرده بورژوا را در مقابل یک کارگر قرار دهیم و تفاوتشان را بررسی کنیم میبینیم که  موقعیت طبقاتی خرده بورژوازی در «ساختار مالکیت بر وسائل تولید»، موقعیت یک کارگر نیست. اما از سوی دیگر، اگر مالکیت بر وسائل تولید یک عنوان عام نباشد که بگوییم هر کسی مالک وسائل تولید است، سرمایه دار است و بر همین مبنا موقعیت طبقاتی اش شکل میگیرد، و واقعا قصد تجزیه و تحلیل ساختار این مالکیت در میان باشد(که در این صورت تضادهای درونی این مالکین وسائل تولید باید بررسی شود) آنگاه دیده میشود که موقعیت این طبقه، خواه از نظر کمی و خواه از نظر کیفی، موقعیت یک سرمایه دار هم نیست. زیرا اینجا بسیار مهم است که آیا وسائل تولید همچون سرمایه و برای بیرون کشیدن ارزش اضافی بکار میروند و یا در خدمت کار شخصی تولید کننده هستند، و در ضمن اگر همچون سرمایه بکار میروند کمیت این کاربرد تا چه حدودی است. دیدگاه و جهان بینی یک خرده بورژوا نیز از یک سو در چارچوب نظام سرمایه داری است و میتواند در خدمت سرمایه داران(در کشورهای زیر سلطه سرمایه داران ملی) قرار گیرد، اما از سوی دیگر و در شرایط کنونی کشورهای زیر سلطه( و حتی امپریالیستی)  در شرایط رهبری طبقه کارگر بر انقلاب دموکراتیک نوین( و در کشورهای امپریالیستی در انقلاب سوسیالیستی  میتواند در خدمت پیروزی انقلاب دموکراتیک که ماهیتا هم بورژوازیی است درآید. به همین دلایل هم هست که این طبقه نه سرمایه دار است و نه کارگر.  
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست شهریور 97
 یادداشتها
1-    بد نبود اگر مقاله نویس چند از این «انحصارات، تراست ها و غول های عظیم صنعتی و مالی» ایرانی نام میبرد که بتوانند با نمونه های امپریالیستی آن برابری کنند. و خوب است که ما این غول های عظیم صنعتی و مالی را داریم و این قدر بدبخت و محتاج چارتا پیچ و مهره هستیم، اگر نداشتیم چه وضعی برایمان پیش میامد!؟ نویسنده گمان میکندکه «انحصار» قدرت اقتصادی در دست چند موسسه بورژوا- کمپرادوری دلال و مزدور انحصارات بین المللی، لزوما این موسسات را با نمونه های امپریالیستی آن برابر میکند!؟
2-    نوسان(یا شاید راه درو گذاشتن!) بین مفاهیم خرده بورژوازی و بورژوازی، بین سرمایه دار و «سرمایه دار منفرد و کوچک». کمیته هماهنگی هم میخواهد خرده بورژوازی را نابود کند و هم میخواهد آنرا حفظ کند. اینها بگونه ای نمونه ای همچون یک خرده بورژوا فکر میکنند؛ درهم، آشفته و پراز تضادهای حل ناشدنی هستند!
3-   این «درونی» را باید بجا و درست بکار برد. امپریالیسم را اگر یک نظام کل بین المللی درنظر بگیریم، این تقسیم کار، درونی یعنی درون یک نظام واحد بین المللی است. اما اگر نظام امپریالیسم را به کشورهای امپریالیستی و زیر سلطه تقسیم کنیم، این تقسیم کار امپریالیستی(یعنی صنعت مال من، تولید مواد خام و مونتاژ کاری مال تو، پیشرفت مال من ، عقب ماندگی مال تو) جنبه بیرونی هم دارد؛ به عبارت دیگر بخش عمده تولید صنعتی در اختیار کشورهای اصلی امپریالیستی یا امپریالیستها، و بخش های غیر صنعتی کشاورزی و مواد خام معدنی و مونتاژ کاری، به کشورهای بیرون از این کشورهای امپریالیستی یعنی به کشورهای زیر سلطه امپریالیستها سپرده میشود.
4-   ما در اینجا درباره نظر مارکسیست- لنینیست - مائوئیستها صحبت میکنیم. طبقات دیگر نیز ممکن است هم از وجود وسیع این طبقه در جامعه ایران صحبت کنند و هم از نقش تعیین کننده سیاسی اش. ولی آنها یا از دیدگاه نمایندگان بورژوازی ملی صحبت میکنند و یا از دیدگاه خرده بورژوازی. بورژوازی ملی میخواهد این طبقه وسیع را به زیر رهبری خود بکشاند. نماینده خرده بورژوازی نیز میخواهد رهبری این طبقه را بر جنبش تامین کند. بورژوازی کمپرادو نیز از این طبقه استفاده کرده و آن را دستمایه پیشبرد خواستها و برنامه های خود قرار میدهد. 
5-   ضمنا در همین جا بگوییم گاه برای تشکیل حداقل سرمایه، لزوما نیازی به استثمار نیست. بسیاری از سرمایه داران نخستین با پس انداز در نتیجه کار شخصی (از «زهدان» کار شخصی خود در نظام  فئودالی) سرمایه ای تشکیل دادند. بنابراین گفتن اینکه هر کمیتی از سرمایه از استثمار و استخراج ارزش اضافی  ناشی میشود، از نظر منطقی نادرست و از نظر تاریخی نفی چگونگی بوجود آمدن و شکل گیری طبقه سرمایه دار است.
6-    «اینها با سه مولفه اساسی کمی مشخص میشوند: یکم کمیت سرمایه (ابزار و وسایل تولید و یا کالا)، دوم کمیت یا حجم کارو سوم حجم استثمار کار دیگران. بطور کلی هر چقدر که کمیت سرمایه شان بیشتر باشد و کارگران بیشتری داشته باشند، حجم استثمار دیگران افزایش میابد و کمیت کاری شخص خرده بورژوا کمتر و گاه تقریبا هیچ میشود که در این نقطه خرده بورژوا به بورژوازی کوچک تبدیل میگردد و درمقابل کارگران خود نقش یک سرمایه دار را بازی کرده، بیشتردر تضاد با کارگران قرار میگیرد. هر چقدر که کمیت سرمایه شان کمتر باشد و کارگران کمتری داشته باشند، کار شخصی بیشتر میگردد و حجم استثمارکمتر و گاه تقریبا هیچ میشود که گرچه در این نقطه لزوما شخص خرده بورژوا به طبقه کارگر نمی پیوندند، اما به آن نزدیک میگردد؛ بدینسان از حدت تضادشان با کارگران کاسته میشود و به تضادشان با سرمایه داران افزوده میشود. نقطه ای که خرده بورژوا به طبقه کارگر می پیوندد، همانا ورشکستی و ناتوانی در رقابت و سقوط ارزش سرمایه یا از دست دادن آن است.»( هرمز دامان، طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش چهارم، دموکراتیسم مترقی و انقلابی، قسمت اول درباره خرده بورژوازی)


۱۳۹۷ شهریور ۱۱, یکشنبه

هر جنبش، شورش و انقلاب توده ای اصیلی یک ضد انقلاب، یک ارتجاع فشرده شده در مقابل خود شکل می دهد!*


هر جنبش، شورش و انقلاب توده ای اصیلی یک ضد انقلاب، یک ارتجاع فشرده شده در مقابل خود شکل می دهد!*

موقعیت و شرایط کنونی روبه گسترش و رشد جنبش توده ای از یک سو و فشار دولت آمریکا به طبقات حاکم بر ایران برای تسلیم به اوامر امپریالیسم و اجرای همه جانبه و تمام عیار خواسته های وی موجب  تجزیه حاکمیت  و ریزش ها از یک سو و روند گرد آمدن یک لایه پیرامون جناح خامنه ای به عنوان مرکز سفت و سخت قدرت ارتجاع از سوی دیگر شده است.  بر مبنای این گرایشهای دو گانه، نوسانات، چرخشها و جابجایی هایی بیشتری در جناح های مختلف بورژوا- دلال و فئودال مسلک حاکم بوجود آمده و میاید. مهمترین این نوسانات درهفته های اخیر از جانب روحانی رئیس جمهورصورت گرفته است.
برنامه های خامنه ای و نوسانات روحانی
تا آنجا که به مسئله جدال بر سرگرفتن سهم بیشتر از قدرت حاکم مربوط است، شخص روحانی و جریان وی در تضاد شدیدی بسر برده و میبرد. از یک سو وی درهر دو بار انتخابات ریاست جمهوری ( 1396 و 1392) با استفاده از فضای انتخاباتی در کشور، سخنانی پر آب و تاب و شعارهایی تند در تقابل با جریان خامنه ای بر زبان رانده و امیدهایی در برخی گروهها از سرمایه داران بخش خصوصی و لایه های میانه و بالای طبقه خرده بورژوازی برانگیخته است، و اینها تاثیر زیادی در گردآوری مردم و رای بالای وی و به این ترتیب گرفتن نقش مهمتری در قدرت و پس راندن جناح خامنه ای از جانب او و جریانش داشته اند؛ و از سوی دیگر پس از برخی ترفندها و ضربات نه چندان شدید از جانب جناح خامنه ای او(و جناحش) به عقب رانده شده و خود وی نیز بزدلانه سرتسلیم فرود آورده و از خیر جاه طلبی های خود گذشته است.
 در انتخابات سال 96 روحانی فکر میکرد که شاید بتواند با گرد آوردن بخشی از جریانهای راست و اصلاح طلبان پیرامون خود و تشکیل یک ائتلاف طبقاتی در درون کشور و بدست آوردن پشتیبانی امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی در بیرون، با جریان خامنه ای مبارزه کرده و آنان را در انزوا قرار دهد و تغییراتی در وضع اقتصادی و سیاسی صورت دهد. وی امید داشت که با گردش هر چه بیشتر اصلاح  طلبان به راست و«تعدیل» کردن خواستهای خود، و از سوی دیگر گرایش به فاصله گرفتن از جناح خامنه ای از جانب برخی از راست ها مانند ناطق نوری و لاریجانی، و تشکیل ائتلاف بین این دو جناح به گرد روحانی (وی میخواست نقش رفسنجانی را بازی کند و سیاستهای وی را ادامه دهد) بتواند خامنه ای را عقب براند و این ائتلاف را جناح حاکم کند. اما ضربات نه چندان شدید خامنه ای و جناحش به روحانی، وی را که شخص فرصت طلب، عاشق جاه و مقام، ترسو و بطور کلی ابن الوقتی است، مجبور به عقب نشینی  کرد.
از آن پس( و بر سیاق گذشته) وی عموما تلاش داشت با چرب زبانی و بازی های سیاست مدارانه، موقعیت خود را در جناح های مخالف خامنه ای و کلا این جناح را در مقابل خامنه ای حفظ کند؛ اما چون میدانست( و روند رویدادها نیز نشان داد) که دارای جُربزه و قابلیت و توان عملی ایستادگی نیست، همواره راه دررو برای خود را در مقابل خامنه ای باز گذاشت و هر بار پس از توپ و تشر و ترتیب دادن برنامه ای، بسرعت راه خود را کج کرد و مجیز گوی خامنه ای و مطیع و مجری اوامر او گشت.
 به این ترتیب تضادی که در شخصیت و جریان روحانی وجود دارد از یکسو مبارزه برای کسب پشتیبانی توده ای( وهمچنین  امپریالیستها) و بدست آوردن سهم بیشتری از حاکمیت برای خود و جریانش، و از سوی دیگر حفظ خود در حاکمیت در کنار جریان مسلط به هر قیمت است. سخنرانی اخیر روحانی در مجلس نشان داد که این گرایش آخری پر زورتر است و بر برنامه های روحانی تسلط بیشتری یافته است.
مسئله پرسش های مجلس
روحانی که پیش از سخنرانی در مجلس،  با برنامه ترتیب داده شده بوسیله سپاه پاسداران و باندهای مرتبط  در قم، با«استخر فرح» یا در حقیقت «استخر مرگ» تهدید شده بود- و احتمالا باید میان این دو رویداد یعنی داستان پنج پرسش مجلس و برخی اشارات نخستین روحانی که این امر فرصت خوبی در اختیار وی قرار میدهد تا برخی حقایق و ناگفته ها(براستی کدام ناگفته ها!؟ اینکه تمام این وضعیت زیر سر خامنه ای، سپاه پاسداران، و موسسات زیر نظر خامنه ای و در یک کلام دولت در دولت یا دولت پنهان است) را با مردم در میان بگذارد و قضیه قم و «استخرمرگ» رابطه ای باشد- سکوت و توجیه را بر افشاگری ترجیح داده و ضمن یک عقب نشینی از آنچه قرار بود در مجلس بگوید، به دستورات خامنه ای عمل کرد. دستوراتی که پیش از این سخنرانی و در دیداری که وی پیش از آمدن به مجلس با وی داشت، به او داده شده بود.
 سخنرانی و مواضع روحانی در مجلس و تضاد فاحش بین آنچه گویا قرار بود بگوید و آنچه گفت، چرخش مهم و کمابیش تعیین کننده ای در نوسانات و موضع گیری های وی به شمار میآید و نشانگر عمق فرصت طلبی سیاسی و ابن الوقت بودن وی و فروختن رای مردم به هر قیمتی است و جایی برای تردید نمیگذاردکه نه تنها توان مبارزه با جریان خامنه ای را در خود نمی بیند بلکه میترسد به سرنوشت رفسنجانی دچار شود؛ و چون مایل نیست چنین سرنوشتی بیاید، تمایلی هم به ماندن در کنار جریانها و گروههای اصلاح طلب و یا جریان محافظه کاری که با خامنه ای و باند او مخالف است، یعنی عمده جریانهایی که برای وی رای گرد آورده و او را بر سرکار آوردند، و مبارزه در جهت شعارهای انتخاباتی خود ندارد. او ترجیح میدهد برای حفظ  قدرت و جایگاه خود در حاکمیت، دو دستی به جناح خامنه ای بچسبد و به هر قیمتی با این جریان وارد سازش شده، جای سفت و محکمی در میان باند حاکم برای خود بسازد و به این ترتیب نه تنها موانعی برای برکناری وی و دولتش در مقابل جریان خامنه ای درست کند، بلکه وضع و موقعیت خود را برای دوران پس از ریاست جمهوری در طبقات حاکم بیمه کند. سخنرانی وی نشان داد که روحانی به زمره افراد و جریانهایی تعلق داردکه عاشق قدرت و جایگاه هستند، و آنگاه که آنرا بدست آوردند به هیچ قیمتی حاضر نیستند آنرا از دست بدهند.
جنبه دیگر این سخنرانی و وادادن روحانی مقابل خامنه ای، ارتباطی است که بین این  عقب نشینی و مذاکره با آمریکا نهفته است. میتوان حدس زد که جریان خامنه ای مایل است که جریان مذاکره با دولت آمریکا با رهبری تمام و کمال وی پیش رود و به همین دلیل هم سنگ اندازی ها و مچل کردن های روحانی و دولتش(استیضاح وزیران یکی بعد از دیگری) از جانب وی ادامه یافته و ظاهر ادامه خواهد یافت.
از سوی دیگر به نظر میرسد که دولت امریکا نیز بیش از پیش متوجه شده است که جریان روحانی در معادلات قدرت هیچ پخی نیست و چنانچه بخواهد با روحانی و جریان وی وارد معامله شود، این امر سود چندانی برای وی نخواهد داشت و از سوی جریان خامنه ای تخریب خواهد شد. بنابراین این امکان وجود دارد که  روحانی با علم به چنین تغییراتی در گرایش امپریالیسم آمریکا و دست بالا پیدا کردن جریان خامنه ای در مذاکرات، دست به این عقب نشینی زده باشد. این امر البته نه تنها در مورد روحانی بلکه برای تمامی کسانی که به گرد حلقه سفت ارتجاع جمع میشوند راست در میاید.
جنبه سوم قضیه هم مربوط است به خود خامنه ای( و فرماندهان سپاه) و گرایش های اساسی وی در جهت اجازه مانورآنچنانی ندادن به جریانها مخالف خود، اجازه به آنها دادن و یا استفاده از آنها در چارچوب برنامه های خود و یا جزیی از مانورهای خود کردن آنها، مجبور کردن آنها به تمکین  به خود و یا الحاق آنها به جبهه خود، طی مقابله با جنبش توده ای. به عبارت دیگر، از نظر وی، فرایند مبارزه با جنبش توده ها، فرایند مبارزه نهایی درون حاکمیت و تسلط مطلق وی بر حاکمیت نیز خواهد بود. این مبارزه از نظر جریان خامنه ای باید یک پایان داشته باشد: جنبش توده ای سرکوب شود، حاکمیت یکدست گردد و رابطه با امپریالیستها بر قرار گردد.
هرمز دامان
                                                                                          نیمه نخست شهریور 97      
*عبارتی از لنین با کمی تغییر.

۱۳۹۷ شهریور ۱۰, شنبه

متن دوم رفقای حزب کمونیست افغانستان مروری بر اعلامیۀ بین‌المللی مشترک 8 حزب و سازمان‌ مائوئیست کشورهای امریکای لاتین


متن دوم رفقای حزب کمونیست افغانستان

مروری بر اعلامیۀ بین‌المللی مشترک
8 حزب و سازمان‌ مائوئیست کشورهای امریکای لاتین
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان انتظار نداشت که احزاب و سازمان‌های مارکسیست- لنینیست- مائوئیست کشورهای مختلف جهان نتوانند در اول می امسال روی انتشار یک اعلامیۀ مشترک بین‌المللی به توافق برسند. اما متأسفانه چنین وضعیتی پیش آمد. امسال به مناسبت تجلیل از روز جهانی کارگر و آن‌هم تحت شعار"پرولترهای همه کشورها متحد شوید!" دو اعلامیۀ مشترک بین‌المللی منتشر گردید: یکی اعلامیه ای که حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان نیز آن را امضا نموده است؛ و دیگری اعلامیه‌ای که توسط 8 حزب و سازمان مائوئیستی امریکای لاتین منتشر گردیده است. در واقع هر دو اعلامیه خلاءهای فراوانی دارد. خصوصاً اعلامیۀ مشترک 8 حزب و سازمان مائوئیستی امریکای لاتین وضع خیلی بدی دارد.
آن‌چه در ذیل می‌آید مرور اولیه ای بر متن اعلامیۀ اخیرالذکر است. در این مرور اولیه در واقع موارد دارای کمبود و اشتباه و حتی انحراف صرفاً نشانی شده و تذکرات مختصری در آن موارد به عمل آمده است.
      در طی 200 سالِ گذشته از زمان تولد بنیادگذار جنبش ما تا کنون و در طی 170 سالِ گذشته از زمان انتشار مانیفیست تا حال، جهان هیچ‌گاه تا این حد نابسامان و از لحاظ شرایط عینی (تولید اجتماعی) برای انقلاب جهانی پرولتری، پخته و رسیده نبوده و هیچ‌گاه تا این حد پیش‌رفته‌ترین درجۀ تجزیۀ سرمایه- که امپریالیزم از آن رنج می‌برد- مشاهده نشده است. با وجودی که پرولتاریا از احیای سرمایه داری در جاهایی که قدرت را تصرف نموده بود و مشغول ساختمان سوسیالیزم بود به شدت رنج می‌برد، پرولتاریای انقلابی ایدیولوژی علمی خود مارکسیزم، لنینیزم و مائوئیزم به مثابۀ مرحلۀ نوین، سومین و عالی آن را تثبیت نموده و تکامل داده است و طبقه را بیش‌تر از هر وقت دیگر با این سلاح پر قدرت به خاطر متحرک ساختن، سیاسی ساختن و متشکل ساختن توده های تحت‌ستم جهان برای مبارزه، شکست‌دادن و روفتن جزء به جزء امپریالیزم، نوکران آن و همۀ مرتجعین، از روی زمین، نبرد علیه رویزیونیزم و تمام فرصت‌طلبان به طریق سازش‌ناپذیر و جدایی‌ناپذیر از این مبارزه، مجهز ساخته است.
الف - در مورد پخته بودن و رسیده بودن بیش‌تر از پیش شرایط عینی (تولید اجتماعی) برای انقلاب جهانی پرولتری شکی وجود ندارد. اما شرایط ذهنی برای انقلاب جهانی پرولتری نه تنها عقب‌مانده است بلکه به شدت عقب‌مانده است و باید با تمام توش و توان برای زدودن روز افزون آن کوشید.
مثلاً به همین فرمول‌بندی مارکسیزم، لنینیزم و مائوئیزم در خود اعلامیه بنگریم. امضاکنندگان این اعلامیه خود را پیش‌روترین نیروهای پرولتری انقلابی در جهان می دانند و آن‌چنان روی این ادعای شان اصرار دارند که بر مبنای آن انشعاب‌طلبی‌شان در انتشار اعلامیۀ اول می امسال را قاطعانه توجیه کرده و خود را صد در صد محق می شمارند. اما وقتی ایدیولوژی علمی پرولتاریای انقلابی را به‌صورت "مارکسیزم، لنینیزم و مائوئیزم" فرمول‌بندی می‌کنند، عقب‌ماندگی ذهنی شدید ذکر شده در فوق را حتی در وجود خودشان واضحاً نشان می‌دهند.
مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم یک کلیت بهم پیوسته است و مراحل مختلف ایجاد و تکامل ایدیولوژی واحد طبقۀ کارگر را نشان می‌دهد. به همین جهت به‌صورت مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم نوشته و بیان می‌گردد و به آن عمل می‌شود و نه به‌صورت مارکسیزم، لنینیزم و مائوئیزم. گرچه در قسمت های دیگر اعلامیه فرمول‌بندی مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم رعایت گردیده است، اما همین یک مورد هم به شدت قابل انتقاد است و در حد خود درک نادرست از م- ل- م. را نشان می‌دهد.
ب - جنبش انقلابی انترناسیونالیستی رسمیت مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم را در سطح بین‌المللی در جلسۀ گستردۀ سال 1993 خود تثبیت نمود. اما با وجود این از تثبیت مطلق آن تا حال فاصله داریم و فاصلۀ زیادی داریم.
پ - در حال حاضر صحبت از تکامل مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم ادعای بی‌پایه‌ای است که نه تنها رویزیونیستی بودن ادعاهای مبتنی بر "راه پاراچندا" و "سنتزهای نوین اواکیان" درین مورد را نشان می‌دهد، بلکه انحرافی بودن ادعاهای مبتنی بر "اندیشۀ گونزالو" را نیز نشان می‌دهد. حزب ما درین مورد همیشه تأکید داشته است که "اندیشۀ گونزالو"، "راه پاراچندا" و "سنتزهای نوین اواکیان" به مثابۀ خام‌بازی‌ها و خام‌اندازی‌های اصلی در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی مسئولیت تاریخی فروپاشی آن جنبش را بر عهده دارند. "سنتزهای نوین اواکیان" در حد رویزیونیزم پسا م ل م نقش درجه اول، "راه پاراچندا" در حد رویزونیزم پاراچندایی نقش درجه دوم و "اندیشۀ گونزالو" در حد انحراف نقش درجه سوم را درین فروپاشی برعهده داشته اند. حالا مسئول تاریخی درجه اول و مسئول تاریخی درجه دوم فروپاشی "جاا"، ضربات شان را وارد کرده و پی کارشان رفته اند. اما مسئول تاریخی درجه سوم هنوز هم به ایفای نقش منفی تاریخی اش ادامه می‌دهد و اینک حتی در سطح انتشار یک اعلامیۀ مشترک بین‌المللی در تجلیل از روز جهانی کارگر دست به انشعاب‌طلبی می‌زند.
بنابرین لازم است که علاوه بر مبارزات تیوریک و ایدیولوژیک- سیاسی اصولی بر مبنای مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم علیه رویزیونیزم "سنتزهای نوین اواکیان" و "راه پاراچندا"، بلکه مبارزه ای هم علیه انحرافاتی که در چارچوب "اندیشۀ گونزالو" تبارز یافته است، در سطح بین‌المللی به‌راه انداخته شود. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان دیگر خود را مکلف نمی‌داند که مبارزه علیه انحرافات اخیرالذکر را به صورت درونی پیش ببرد، بلکه کاملاً لازم می‌داند که مبارزۀ مذکور را در سطح وسیع بین‌المللی دامن بزند و فعالانه برای پیش‌برد آن تلاش نماید.
ت - مجهز ساختن طبقه (طبقۀ کارگر) به مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم امری است که در طول مراحل مختلف مبارزاتی:
مبارزات برای تشکیل سازمان‌ها و احزاب مارکسیست- لنینیست- مائوئیست،
تدارک برای برپایی و پیش‌برد جنگ خلق،
آغاز و پیش‌برد جنگ خلق و مراحل مختلف دفاع استراتژیک، تعادل استراتژیک و تعرض استراتژیک در آن،
پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین و گذار آن به انقلاب سوسیالیستی و یا رأساً انقلاب سوسیالیستی،
ساختمان سوسیالیزم
و
ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا از طریق انقلابات متعدد فرهنگی تا رسیدن به جهان بی‌طبقۀ کمونیستی؛
پیوسته ادامه می‌یابد و عمق و گسترش پیدا می‌کند.
در حال حاضر جنبش مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی در کشورهای مختلف جهان، و به این اعتبار در سطح بین‌المللی، اکثراً در مراحل ابتدایی این مبارزات، یعنی مرحلۀ اول و دوم آن (مبارزات برای تشکیل یا باز تشکیل سازمان‌ها و احزاب مارکسیست- لنینیست- مائوئیست و تدارک یا تدارک مجدد برای برپایی و پیش‌برد جنگ خلق) قرار دارند و در مبارزات شان با چالش‌ها و مخاطرات عظیمی دست و پنجه نرم می‌کنند. حتی جناح سرخ حزب کمونیست برازیل که بزرگ‌ترین نیرو در میان نیروهای امضاکنندۀ اعلامیۀ مورد بحث است، هنوز در مرحلۀ مبارزات تدارکی برای برپایی و پیشبرد جنگ خلق بسر می‌برد و با مجهز ساختن طبقۀ کارگر برازیل با ایدیولوژی انقلابی پرولتاریا (مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم)، حتی تا آن حدی که بتواند با تکیه بر آن جنگ خلق در برازیل را به راه بیندازد و پیش ببرد، فاصله دارد. در چنین صورتی چگونه می‌توان امر مجهز ساختن طبقۀ کارگر با مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم را کاملاً پایان یافته و به فرجام رسیده تلقی نمود. این چنین برداشتی به هیچ چیز دیگری منجر نمی‌گردد جز بی‌توجهی به اجرا و پیش‌برد پی‌گیر تلاش برای پیوند روز افزون مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم با جنبش مبارزاتی کارگران و توده های مردم در کشورهای مختلف جهان.
از جانب دیگر از لحاظ بین‌المللی در رابطه با مبارزه برای بنیادگذاری مجدد یک تشکیلات بین‌الـمـلـلـی مارکسیستی-
لنینیستی- مائوئیستی نوین به جای تشکیلات بین‌المللی فروپاشیدۀ "جنبش انقلابی انترناسیونالیستی" تقریباً یک دهه است که به جایی نرسیده ایم و در جا می‌زنیم.
یک اقدام مبارزاتی جدی درین راستا جلسۀ ویژۀ احزاب و سازمان‌های مارکسیست- لنینیست- مائوئیست عضو "جاا" بود. متأسفانه تشکیل این جلسه در حد سه حزب ("حزب کمونیست مائوئیست ایتالیا"، "حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان" و "حزب کمونیست هند- مارکسیست- لنینیست (ناگزالباری)" محدود باقی ماند. اما فیصله‌های مشخص این جلسه در مورد ضرورت تشکیل یک کنفرانس بین‌المللی جدیدِ متشکل از احزاب و سازمان‌های مارکسیست- لنینیست- مائوئیستِ قبلاً عضو "جاا" و احزاب و سازمان‌های بیرون از آن برای احیای "جاا" یا ایجاد یک تشکیلات بین‌المللی جدید مائوئیستی به جای "جاا" در سطح کل جنبش مائوئیستی بین‌المللی یک گام پیش‌رونده و به موقع بود و پس از وحدت دو حزب مائوئیست هند در یک حزب (حزب کمونیست هند- مائوئیست) بیش‌تر از پیش تقویت گردید. حادثۀ ناگوار دست‌گیری رفیق اجیت توسط پولیس هند نه تنها ضربت سختی بر "حزب کمونیست هند- مائوئیست" بود بلکه به تلاش‌ها در جهت تحقق فیصله‌های جلسۀ ویژۀ احزاب و سازمان‌های عضو "جاا" نیز ضربت شدیدی وارد نمود و تلاش‌های مذکور را تا حد زیادی متوقف ساخت.
در چنین شرایطی حد اقل باید انتشار اعلامیۀ مشترک بین‌المللی توسط احزاب و سازمان‌های مارکسیست- لنینیست- مائوئیست کشورهای مختلف جهان در اول می هر سال ادامه می‌یافت. اما این اقدام مشترک مائوئیستی بین‌المللی از چند سال به این‌طرف گاه‌گاهی توسط احزاب و سازمان‌های متمایل به "اندیشۀ گونزالو" مورد چالش قرار می‌گرفت. این چالش در اول می امسال وسیع‌تر گردیده و 8 حزب و سازمان مائوئیست امریکای لاتین را در برگرفته است. این انشعاب‌طلبی عاقبت نیندیشانه در سطح بین‌المللی را چگونه می‌توان توجیه نمود؟
بنابرین کاروپیکار مبارزاتی برای مجهز ساختن طبقه (طبقۀ کارگر) به مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم از لحاظ ادامۀ مبارزه برای تدوین خط و مشی جنبش کمونیستی مائوئیستی بین المللی، تشکیل کنفرانس بین‌المللی مائوئیستی و ایجاد یک تشکیلات کمونیستی مائوئیستی بین‌المللی به جای جنبش انقلابی انترناسیونالیستی نیز امری است که باید ادامه یابد و خاتمه یافته تلقی نگردد.
ما از مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم حرف می‌زنیم، نه از مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم- سنتزهای نوین اواکیان، نه از مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم- راه پاراچندا و نه از مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم- اندیشۀ گونزالو. تلاش های انحرافی برای تحمیل فرمول‌بندی‌های مبتنی بر "اندیشۀ گونزالو" بر کل جنبش مائوئیستی بین‌المللی نتیجۀ مثبتی در بر ندارد. قبلاً تلاش‌های رویزیونیستی برای تحمیل فرمول‌بندی‌های مبتنی بر "راه پاراچندا" و به خصوص "سنتزهای نوین اواکیان" بر کل جنبش مائوئیستی بین المللی نیز نتیجۀ مثبتی در بر نداشتند و به جایی نرسیدند. این تلاش‌های منفی عاملین و حاملین خود را بیش‌تر از سایرین صدمه زده است و با زیان مواجه ساخته است و در آینده نیز بیشتر از سایرین ضربه می‌زند و بیشتر از سایرین با زیان مواجه می‌سازد.
    بحران عمومی تجزیۀ امپریالیزم حدت می‌یابد و در سال‌ها و دهه‌های آینده شکنندگی آن بیش‌تر و عظیم‌تر خواهد شد، در تمام جهان رنج های بی‌سابقه بر توده‌های مردم تحمیل خواهد شد و مقاومت‌ها و شورش‌های شدید آن‌ها را بر خواهد انگیخت. ماجرای میلیون‌ها آوارۀ متأثر از جنگ‌های تجاوزکارانه و قتل‌عام‌کننده چهرۀ واقعی "تمدن" امپریالیستی را نشان می‌دهد. امپریالیزم سرطانی است که مردمان جهان به آن نیاز ندارند. امپریالیزم سرنوشت دیگری جز ناکامی پیاپی ندارد، همان گونه که مردم محکوم اند بـه طـور اجتناب‌ناپذیری پیروز شـوند. ایـن پـیـروزی نیازمند پیش‌آهنگ پرولتری است تا هرچه زودتر آن را واقعیت ببخشد.
جبرگرایی مطلق، مکانیکی و غیر مشروط در مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم وجود ندارد. در واقع نه تنها ناکامی پیاپی، سرنوشت جبری مطلق، مکانیکی و غیر مشروط امپریالیزم نیست، بلکه پیروزی اجتناب ناپذیر،ِ جبری مطلقِ، مکانیکی و غیر مشروط مردم نیز نمی‌تواند وجود داشته باشد، چرا که ناکامی و پیروزی مذکور طبق بیان خود "اعلامیه" در جملۀ بعدی متنش «نیازمند پیش‌آهنگ پرولتری [(نیروی انقلابی آگاه)] است تا هرچه زودتر آن را واقعیت ببخشد.»
به این ترتیب اعلامیه در یک جمله از جبرگرایی مطلق، مکانیکی و غیر مشروط حرف می‌زند، ولی در جملۀ بعدی جبر گرایی مذکور را نسبی، دیالیکتیکی و مشروط می‌سازد.
در حال حاضر وظیفۀ انصراف ناپذیر جنبش مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی بین‌المللی در سطح جهانی و در سطح اکثریت قریب به اتفاق کشورهای جهان، و به یک معنی در تمام کشورهای جهان، مبارزۀ پی‌گیر برای رفع عقب‌ماندگی‌های ذهنی انقلابیون نسبت به عوامل عینی انقلاب است. واضح است که این مبارزه تلاش آگاهانه‌ای است مبتنی بر عمده بودن نقش آگاهی انقلابی در تغییر انقلابی جهان در شرایط کنونی، که باید توسط انقلابیون مارکسیست- لنینیست- مائوئیست آگاهانه و شعوری پیش برده شود. در چنین شرایطی کوبیدن بر طبل جبرگرایی مطلق، میکانیکی و غیر مشروط یا به راست‌روی اکونومیستی منجر می‌گردد و یا به "چپ‌روی" آوانتوریستی.
   مطابق به معلومات رسمی، تمرکز زمین در امریکای لاتین حتی بالاتر از زمان دهۀ شصت قرن گذشته و بالاترین تمرکز در جهان است. در هند و در تمام جنوب آسیا گروه‌های عظیم چند صد میلیونی دهقانان در دفاع از زمین‌های شان به پاخاسته اند و نقش قاطع شان برای انقلاب دموکراتیک و افزایش آن نقش را در مغایرت با کاهش نقش شان در انقلاب، به نمایش می‌گذارند. دهقانان عملاً نصف نفوس جهان و نیروی عمدۀ انقلاب جهانی هستند.
شکی وجود ندارد که در تمامی کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم که حالت مستعمره- نیمه فیودال یا نیمه فیودال- نیمه مستعمره دارند دهقانان نیروی عمدۀ انقلاب، [انقلاب دموکراتیک نوین] هستند. ولی در کشورهای دیگری از کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم که در آن‌ها سرمایه‌داری کمپرادور حالت مسلط پیدا نموده و مناسبات نیمه فیودالی در حالت غیر مسلط قرار گرفته است، دیگر دهقانان نیروی عمدۀ انقلاب نیستند. نه به این سبب که درین کشورها الزامًاً تعداد دهقانان نسبت به تعداد کارگران کم گردیده است، بلکه به این دلیل که نقش مناسبات نیمه فیودالی در مجموع نسبت به مناسبات سرمایه‌داری کمپرادور در حالت غیر مسلط قرار گرفته است.
می‌توان کوریای جنوبی، تایوان، مالیزیا، سنگاپور، ایران، کویت، امارات متحدۀ عرب، قطر؛ و تمامی جمهوری‌های آسیای میانه و قفقاز را که پس از تجزیۀ شوروی سوسیال امپریالیستی سابق استقلال نیمه مستعمراتی یافتند و غیره را در زمرۀ این کشورها محسوب نمود.
برعلاوه چین رویزیونیست دیگر واضحاً به یک قدرت سوسیال امپریالیستی مبدل گردیده و به طرف ابرقدرت جهانی شدن پیش می‌رود. این کشور هم اکنون دومین قدرت اقتصادی جهان بعد از ایالات متحدۀ امریکا، قدرت اقتصادی درجه اول در آسیا و بزرگ‌ترین سرمایه گذار در قارۀ افریقا است و به‌ طرف بزرگ‌ترین سرمایه گذار در آسیا پیش می‌رود. چین از لحاظ مصارف نظامی بعد از امریکا در درجۀ دوم قرار دارد. به همین سبب نظام اقتصادی مسلط بر این کشور سوسیال امپریالیستی نظام اقتصادی سرمایه‌دارانۀ سوسیال امپریالیستی با رگه‌های نسبتاً نیرومند کمپرادوری و توأم با بقایای مناسبات نیمه فیودالی است. در هر حال مناسبات تولیدی حاکم بر آن کشور دیگر مناسبات تولیدی نیمه فیودالی نیست و در نتیجه نه تنها در شهرهای چین بلکه در روستاهای آن کشور نیز مناسبات تولیدی سرمایه‌دارانۀ سوسیال امپریالیستی مسلط گردیده و مناسبات تولیدی نیمه فیودالی یا از میان رفته و یا به حاشیه رانده شده است. ازین جهت در چین کنونی دیگر طبقۀ دهقان نیروی عمدۀ انقلاب محسوب نمی‌گردد و انقلاب آن کشور دیگر رأساً انقلاب سوسیالیستی ای خواهد بود که در عین حال باید بقایای مناسبات تولیدی نیمه فیودالی و رگه‌های نیرومند کمپرادوری را که سلطۀ نسبی اقتصادی قدرت‌های امپریالیستی غربی و جاپان بر چین را نمایندگی می‌نماید نیز از میان ببرد.
بنابرین با یک محاسبۀ تخمینی می‌توان گفت که دیگر طبقۀ دهقان نصف نفوس جهان را تشکیل نمی‌دهد و نیروی عمدۀ انقلاب در سطح کل جهان نیز محسوب نمی‌گردد. چند سال قبل بود که برای اولین بار در تاریخ نسل بشر ساکنین شهرها و روستاها در جهان با هم برابر شدند و یقیناً از آن زمان تا حال ساکنین شهرها افزایش یافته و ساکنین روستاها نسبت به آن‌ها در سطح کل جهان کم‌تر گردیده اند. این وضعیت واضحاً نشان می‌دهد که در حال حاضر دهقانان عملاً نصف نفوس جهان را تشکیل نمی‌دهند.
با وجود این نقش طبقۀ دهقان در انقلابات دموکراتیک نوین تمامی کشورهای مستعمره- نیمه فیودالی و نیمه فیودالی- نیمه مستعمراتی کماکان از عمدگی برخوردار است و باید به عنوان نیروی عمدۀ انقلاب در نظر گرفته شود.
  امپریالیزم یانکی ("سگ فربه") به مثابۀ یگانه ابر قدرت برتر، دشمن عمدۀ مردمان جهان استو در رأس جنگ های تجاوزکارنه و چپاول‌گرانه علیه مردمان و ملل تحت ستم جهان در ستیز با ابرقدرت اتمی روس ("سگ لاغر") و سایر قدرت‌های امپریالیستی و در تبانی با آن‌ها، قرار دارد.
امپریالیزم یانکی (سگ فربه) هنوز یگانه ابرقدرت برتر جهان است، اما دشمن عمدۀ اکثریت مردمـان جـهـان اسـت، و نه دشمن عمدۀ تمامی مردمان جهان، چـرا کـه در موقعیت جنگ تجاوزکارانه علیه اکثریت مردمان و ملل تحت ستم جهان قرار دارد و نه در موقعیت جنگ تجاوزکارانه علیه تمامی آن‌ها. این یگانه ابرقدرت برتر جهان، دشمن عمدۀ مردمان و ملل تحت ستمی در جهان است که کشورهای شان را مورد تجاوز و اشغال قرار داده است. اما دشمن عمدۀ مردمان و ملل کشورهای تحت ستم دیگری که سلطۀ این یگانه ابر قدرت برتر جهان بر آن‌ها به صورت نیمه مستعمراتی اعمال می‌گردد، ارتجاع داخلی حاکم بر این کشورها است. مثلاً دشمن عمدۀ مردم و ملت برازیل و همین طور دشمن عمدۀ مردمان و ملیت‌های هند ارتجاع فیودال- کمپرادور حاکم بر آن کشور ها است و تضاد ملی با امپریالیزم، مشخصاً تضاد ملی با امپریالیزم یانکی، تضاد عمدۀ کنونی این کشورها نمی باشد.
برعلاوه امپریالیزم یانکی در رأس تمامی جنگ‌های تجاوزکارانه علیه مردمان و ملل تحت ستم جهان قرار ندارد. مثلاً نیروهای خارجی امپریالیستی مستقر در تاجکستان نیروهای امپریالیستی یانکی نیستند بلکه نیروهای امپریالیستی روسی هستند. این نیروها با وجودی که بنا به توافق دولت تاجکستان در آن کشور مستقر هستند اما در موقعیت تجاوزکارانه علیه مردم و ملت تاجکستان قرار دارند. امپریالیزم یانکی در رأس جنگ امپریالیستی تحمیل شده بر مردمان سوریه نیز تا آن جایی که مربوط به نیروهای متجاوز و اشغال‌گر روسی و پای‌گاه‌های نظامی روسی مستقر در سوریه است قرار ندارد. حتی می‌توان گفت که درین اواخر وزنه و میزان سرکوب‌گری‌ها و تجاوزات امپریالیست‌های روسی نسبت به وزنه و میزان سرکوبگری‌ها و تجاوزات امپریالیست‌های یانکی در سوریه بیش‌تر گردیده است. همین طور است نقش نیروهای متجاوز و اشغال‌گر بعضی از قدرت‌های امپریالیستی اروپا در برابر این یا آن کشور مورد تجاوز و اشغال قرار گرفته در قارۀ افریقا.
امپریالیزم روس (سگ لاغر) به درستی به عنوان ابرقدرت اتمی توصیف گردیده است. اما همین قدرت امپریالیستی و ابرقدرت اتمی دشمن عمدۀ مردمان و ملل تحت ستم آن کشورهای تازه ایجاد شده در قلمرو "شوروی" سابق است که عملاً تحت اشغال نیروهای روسی قرار دارند. لاغری این سگ امپریالیستی و ابرقدرت اتمی را ازینجا می‌توان اندازه‌گیری نمود که در حال حاضر نه تنها بودجۀ نظامی سالانۀ سوسیال امپریالیزم چین نسبت به بودجۀ نظامی سالانۀ امپریالیزم روسیه بیش‌تر است، بلکه بودجۀ نظامی سالانۀ کنونی عربستان سعودی- بعد از شروع تهاجمات نیروهای عربستان سعودی بر یمن- نیز نسبت به بودجۀ نظامی سالانۀ آن کشور بیش‌تر است. بدین ترتیب از لحاظ مقدار مصارف نظامی سالانه در جهان: امپریالیزم یانکی در درجۀ اول، سوسیال امپریالیزم چین در درجۀ دوم، دولت ارتجاعی عربستان سعودی در درجۀ سوم و امپریالیزم روسیه در درجۀ چهارم قرار دارند.
درین میان، اعلامیۀ مورد بحث نقش سوسیال امپریالیزم چین به عنوان "سگ فربه" درجه دوم در جهان را، که در حال مبدل شدن به یک ابرقدرت است، با سکوت بدرقه کرده است. این "سگ فربه" و بزرگ‌ترین قدرت اتمی در جهان بعد از امپریالیزم روسیه اخیراً منطقۀ وسیع بحیرۀ جنوبی چین را مورد تجاوز قرار داد و تمامی جزایر آن منطقه را تحت اشغال قرار داد. در واقع اعلامیۀ مورد بحث، به نحوی چین سوسیال امپریالیستی را کماکان جزء کشورهای "جهان سوم" در نظر می‌گیرد.
در هر حال به نظر "اعلامیه"، امپریالیزم یانکی جهان اول و دشمن عمدۀ تمامی مردمان جهان؛ امپریالیزم روسیه و سایر قدرت‌های امپریالیستی جهان دوم و سایر کشورها، به شمول چین، جهان سوم محسوب می‌گردد. این برداشت به نحوی در نوشته ای از "حزب کمونیست برازیل- جناح سرخ"، که قبلاً منتشر گردیده است، نسبتاً به تفصیل شرح داده شده است. از جانب دیگر امپریالیزم یانکی را دشمن عمدۀ تمامی مردمان جهان اعلام کردن در واقع تکرار اشتباهات "جبهۀ واحد ضد فاشیزم" در جریان جنگ جهانی دوم، که نازیزم و فاشیزم را دشمن عمدۀ تمامی مردمان جهان اعلام کرد، در شرایط بین المللی کنونی است.
بحث مفصل درین موارد را به بعد موکول می‌کنیم.
      بر بنیاد بحران اقتصادی در حال افزایشِ سیستم امپریالیستی جهان که بحران سرمایه‌داری بروکراتیک در کشورهای تحت ستم بخشی از آن است، کل سیستم سیاسی نظم جهانی به درجۀ پیش‌رفته ای از تجزیه داخل گردیده است. بحران سیاسی ستیز پیش‌رفته تر و در حال رشد میان دسته‌بندی‌های طبقات حاکمه را بیان می‌کند و نشان می‌دهد که دولت‌های ارتجاعی کهن قبلاً به یک مرحلۀ پیش‌رفتۀ تجزیه و ضعف رسیده اند و یک وضعیت انقلابی به نحو بی‌سابقه و مصرانه رشد یافته است.
وضعیت انقلابی چه زمانی به وجود می‌آید؟ زمانی که نه تنها حاکمیت طبقات حاکمۀ ارتجاعی کهن به بحران بیفتد بلکه توده‌های مردم هم دیگر آن حاکمیت را تحمل نتوانند. به عبارت دیگر وضعیت انقلابی با فراهم شدن شرایط عینی انقلاب و شرایط ذهنی آن به وجود می‌آید. در واقع تا زمانی که عقب ماندگی شرایط ذهنی انقلاب نسبت به شرایط عینی مساعد برای انقلاب در سطح جهان و در کشورهای مختلف جهان کماکان وجود داشته باشد، نه وضعیت انقلابی در سطح جهان به وجود می‌آید و نه در کشورهای مختلف جهان.
اگر صرفاً با مشاهدۀ این وضعیت «که دولتهای ارتجاعی کهن قبلاً به یک مرحلۀ پیش‌رفتۀ تجزیه و ضعف رسیده اند» حکم نماییم که: «یک وضعیت انقلابی به نحو بی سابقه و مصرانه رشد یافته است.»، در آن صورت باید پرسید که نقش آگاهی انقلابی در ایجاد وضعیت انقلابی چیست و از چه زمانی شروع می‌گردد؟ در واقع قاطعانه باید گفت که پیدایش و موجودیت وضعیت انقلابی، علاوه از زمینه‌های مساعد عینی، مستلزم موجودیت شرایط ذهنی مساعد به حال انقلاب و اعتلای جنبش انقلابی است و همان طوری که لنین بیان داشته است جنبش انقلابی بدون تیوری انقلابی به وجود آمده نمی‌تواند.
     رسوایی‌های فساد در سراسر جهان، با وجود ترمیمات در ماهیت گندیدۀ آن‌ها، تروتازه رخ می‌دهد و اتحاد در حال رشد شخصی میان نمایندگان شرکت‌های انحصارطلب و قدرت دولتی را نشان می‌دهد. این که انتخابات بورژوایی به مثابۀ وسیلۀ قانونیت بخشیدن به نظم کهن به طور روز افزونی، بدون مشروعیت و بیداری روحیۀ مردود‌سازی خودبه‌خودی توده‌ها، بی‌اعتبار می‌گردد، فرسودگی تهاجم عمومی ضد انقلاب را نشان می‌دهد.
فرسودگی تهاجم عمومی ضد انقلاب واضح و عیان است، اما این تهاجم وجود دارد و کماکان جریان دارد و مرتبط با این وضعیت، قرار داشتن انقلاب در موقعیت دفاع عمومی و حتی در موقعیت تدارک برای دفاع نیز موجود است. در سال‌های قبل، حزب کمونیست پیرو در حالی که جنگ خلق تحت رهبری اش در آن کشور را، که در آن زمان پیش‌رفته‌ترین جنگ خلق موجود در جهان بود، در مرحلۀ تعادل استراتژیک می‌دید اما روند انقلاب در جهان را در حال تعرض استراتژیک اعلام می‌کرد. حالا هم اعلامیه با مشاهدۀ بی اعتباری انتخابات بورژوایی، فرسودگی تهاجم عمومی ضد انقلاب و بحران سیاسی طبقات حاکمه، رشد بی‌سابقه و مصرانۀ وضعیت انقلابی را اعلام می‌نماید، بدون این که توجه نماید که نظم ارتجاعی کهن هر قدر هم فرسوده باشد تا زده نشود سرنگون نمی‌گردد. این وصیت لنین را هیچ‌گاهی نباید به فراموشی سپرد.
   دولت امریکا، در رأس آن ارتجاع بزرگ ترامپ، از طریق جنگ تجاوزکارانه اش برای تقسیم و تجدید‌تقسیمِ به اصطلاح شرق میانۀ بزرگ نفوذ خود را گسترش می‌دهد و تضاد عمده میان ملل تحت‌ستم از یک طرف و ابرقدرت‌ها و قدرت‌های امپریالیستی از طرف دیگر در عصر و جهان کنونی حدت بیش‌تری می‌یابد.
«دولت امریکا... در جنگ تجاوزکارانه اش برای تقسیم و تجدید تقسیم به اصطلاح شرق میانۀ بزرگ» تنها نیست، بلکه حداقل برخی از قدرت‌های امپریالیستی اروپایی به عنوان متحدین نزدیکش فعالانه در آن سهم دارند. مثلاً نیروهای متجاوز امپریالیزم انگلیس و امپریالیزم فرانسه در حملات اخیر هوایی و راکتی بر سوریه، نیروهای امپریالیزم انگلیس در جنگ تجاوزکارانه و اشغال‌گرانه بر عراق و هم‌چنان نیروهای متجاوز امپریالیزم انگلیس، امپریالیزم فرانسه و امپریالیزم ایتالیا در حملات هوایی و راکتی بر نیروهای قذافی در لیبیا. البته وسیع ترین اتحاد میان امپریالیست‌های غربی تحت رهبری امپریالیست‌های یانکی در جنگ تجاوزکارانه و اشغال‌گرانۀ شان بر افغانستان وجود داشته است و کماکان تا حد معینی وجود دارد.
برعلاوه بخشی از جنگ تجاوزکارانۀ امپریالیزم امریکا و متحدین و دنباله روانش برای تقسیم و تجدید تقسیم "شرق میانۀ بزرگ" توسط صهیونیزم اسرائیلی علیه فلسطین و سوریه، ارتجاع عربستان سعودی علیه یمن و ارتجاع ایرانی علیه عراق، پیش برده می‌شود. برعلاوه جنگ تجاوزکارانۀ امپریالیست‌های روسی بر سوریه نیز بخشی از پروسۀ تقسیم و تجدید تقسیم امپریالیستی "شرق میانۀ بزرگ" است و نقش جنگی نیروهای متجاوز ایرانی در این جنگ تجاوزکارانه در همراهی با نیروهای متجاوز امپریالیزم روسیه نیـز روشن است.
این‌ها مسایلی است که در سطور بعدی "اعلامیه" نیز مورد تائید قرار گرفته است.
با توجه به کل این تصویر باید گفته شود که امپریالیزم یانکی یگانه دشمن عمدۀ مردمان جهان نیست و تضاد عمده در جهان تضاد میان مردمان و ملل تحت‌ستم از یک طرف و ابرقدرت‌ها و قدرت‌های امپریالیستی از طرف دیگر است و نه صرفاً تضاد میان مردمان و ملل تحت ستم جهان و امپریالیزم یانکی.
      دولت امریکا بعد از ناکامی‌های نظامی در میدان جنگ روی تدارک برای تشدید جنگ‌های تجاوزکارانه علیه سوریه و شرق میانۀ بزرگ اصرار دارد. در بحبوحۀ ستیز و تبانی امپریالیستی استفاده از نیروهای اجیر و نوکر منطقه مثل سلطنت فیودال بروکراتیک عربستان سعودی، جمهوری تیوکراتیک ایران، نظامیان مداخله گر دولت ارتجاعی ترکیه تحت رهبری اردوغان، به اضافۀ کمک نیروهای مختلف ارتجاعی مزدور، قتل عام‌های بیش‌تر و بزرگ‌تر در منطقه به بار می‌آورد.به مثابۀ بخشی از این جنگ تجاوزکارانه و قتل‌عام‌کننده، ما شاهد استفاده از جنبش‌های ارتجاعی ناسیونالیستی برای تقسیم مبارزات آزادی‌بخش ملی، مثل جنبشی که رهبری فیودال- بورژوای حزب کارگران کردستان در رأس آن قرار دارد و بخشی از توده‌های کرد را مسموم کرده و به پیاده نظام و گوشت‌دم‌توپ پلان‌های اشغال‌گرانه و چپاول‌گرانۀ امپریالیستی در منطقه مبدل ساخته و به اهداف امپریالیستی تجزیۀ سوریه به مناطق تحت نفوذ خدمت می‌نماید، هستیم. 
در مورد مسایل مطرح شده در سطور فوق چند موضوع قابل مکث وجود دارد:
موضوع اول:- حداقل ناکامی‌ نظامی اخیر نیروهای متجاوز امریکایی و متحدین شان در جنگ تجاوزکارانۀ آن‌ها بر سوریه عمدتاً ناشی از تقابل مستقیم نظامی نیروهای امپریالیستی متجاوز روسی با نیروهای مذکور بود. این موضوع نشان می‌دهد که باید نیروهای متجاوز و اشغال‌گر امپریالیستی روسی نیز به عنوان یکی از نیروهای مؤثر در کلیت جنگ تجاوزکارانه و اشغال‌گرانۀ امپریالیستی در شرق میانۀ بزرگ در نظر گرفته شود.
موضوع دوم:- جمهوری تیوکراتیک ایران تا حال قادر بوده است که در جنگ تجاوزکارانه و اشغال‌گرانۀ امپریالیزم یانکی بر عراق در پهلوی نیروهای امریکایی و در جنک تجازوکارانه و اشغال‌گرانۀ امپریالیست‌های روسی بر سوریه در پهلوی نیروهای روسی قرار بگیرد.
موضوع سوم:- موضع‌گیری "اعلامیه" علیه ارتجاع "حزب کارگران کردستان" و نیروهای کرد متحد آن در سوریه و سیاست تسلیم‌طلبانۀ آن‌ها در قبال جنگ تجاوزکارانۀ امپریالیست‌های یانکی در سوریه واضح، روشن و قابل تائید است. موضع غیر واضح، غیر روشن و غیر قابل تائید اعلامیۀ مشترک بین‌المللی اول می پارسال و هم‌چنان اعلامیۀ مشترک بین‌المللی اول می امسال در این باره، مورد قبول حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان قرار نداشت و ندارد، گرچه ما هر دو اعلامیه را به‌طور کلی مورد تائید قرار داده ایم و امضا کرده ایم.
موضوع چهارم:- نیروهای ارتجاعی پان اسلامیست مثل داعش، القاعده، طالبان افغانستان و پاکستان و جنبش‌های اسلامی وابسته و نزدیک به آن‌ها در کشورهای "شرق میانۀ بزرگ"- به شمول کشورهای عربی شمال افریقا- که نیروهای وابسته و نزدیک به آن‌ها در تعدادی از سایر کشورهای آسیایی و افریقایی نیز فعال هستند، به نمایندگی از منافع فیودالیزم و بورژوازی کمپرادور، چه در ستیز با نیروهای اشغال‌گر امپریالیستی، چه تحت حمایت مستقیم و غیر مستقیم قدرت‌های امپریالیستی و حتی چه در موقعیت اشغال‌گران خارجی ارتجاعی و در هر حال در پیوند با دولت ها و محافل ارتجاعی قدرتمند در منطقه، بازی‌گران ارتجاعی بزرگ صحنه‌های جنگ در "شرق میانۀ بزرگ" هستند. اما اعلامیه‌های مشترک بین‌المللی مائوئیستی در مجموع- به شمول هر دو اعلامیۀ مشترک امسال- یا درین مورد سکوت اختیار کرده اند یا مجمل و غیر مشخص موضع‌گیری کرده اند. این مشکل بزرگ را نمی‌توان با این گونه سهل‌انگاری و ندانم‌کاری، که قطعاً فقط می‌تواند یک خودفریبی باشد، حل و فصل کرد. حزب ما درین مورد مسئولیتـی بـر عـهـده دارد کـه بـایـد هـرچـه سریع‌تر در اجرای آن بکوشد.
      در بحبوحۀ مبارزات طبقاتی سخت علیه ارتجاع و امپریالیزم و مبارزه علیه رویزیونیزم و انحلال طلبی، پرولتاریای قهرمان ترکیه ابزار قادر به پرورش انقلاب دموکراتیک نوین از طریق جنگ خلق علیه بروکراسی فیودالی، بورژوازی بزرگ و امپریالیزم و دولت فیودال بروکراتیک کهن و اجیر، فعلاً در شکل رژیم استبدادی و خونریز تحت رهبری اردوغان و حزبش، را حدادی می‌کند. کمونیست‌های ترکیه برای اتحاد مردمان ترک و کرد در جبهۀ متحد انقلابی مطلقاً تحت رهبری حزب کمونیست برای متحقق ساختن انقلاب دموکراتیک نوین از طریق جنگ خلق، مبارزه می‌کنند.
درینجا سه موضوع قابل مکث وجود دارد:
موضوع اول : نباید صرفاً از «ابزار قادر به پرورش انقلاب دموکراتیک نوین...» بلکه باید از ابزارهای قادر به پرورش انقلاب دموکراتیک نوین صحبت نمود. این سه ابزار یا سه سلاح عبارت اند از: حزب کمونیست، ارتش خلق و جبهۀ متحد انقلابی. به درستی روشن نیست که اعلامیه از کدام یکی از این ابزارها صحبت می‌نماید. آیا درین‌جا منظور از حدادی کردن حزب کمونیست به عنوان مهم‌ترین سلاح از میان سه سلاح برای انقلاب است یا مثلاً حدادی کردن ارتش خلق یا جبهۀ متحد انقلابی؟
در هر حال فعلاً در ترکیه جنگ خلق وجود ندارد. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان ادعای موجودیت جنگ خلق در ترکیه را هم در اعلامیۀ مشترک اول می پارسال و هم در اعلامیۀ مشترک اول می امسال قبول نداشت و قبول ندارد. به نظر ما طرح ادعاهای نادرست در یک اعلامیۀ معتبر بین‌المللی نه برحق است و نه سودی در بر دارد و به طریق اولی قطعاً با اصل اندازه نگه داشتن نیز در تناقض است. طرح این گونه ادعاهای بی پایه در یک اعلامیۀ معتبر بین‌المللی فقط می‌تواند اعتبار و حیثیت بین‌المللی اعلامیه و امضاکنندگان آن را از میان ببرد و هیچ سودی در بر ندارد. یک ضرب‌المثل عامیانۀ افغانستانی می‌گوید که: "با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی‌شود".
موضوع دوم : طرح اتحاد مردمان ترک و کرد صرفاً در جبهۀ متحد انقلابی نادرست است. اولاً لازم است که انقلابیون مائوئیست کل ترکیه، به عنوان نمایندگان طبقۀ کارگر کل ترکیه، اعم از مائوئیست های ترک تبار و کرد تبار و سایرین، در یک حزب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست برای سراسر ترکیه به وحدت برسند. سپس لازم است که ارتش انقلابی برای کل ترکیه به وجود بیاید و در قدم سوم مردمان تحت ستم در ترکیه، شامل مردم کرد و سایر مردمان تحت ستم، در جبهۀ متحد انقلابی با مردم ترک متحد شوند. درین میان وحدت انقلابیون مائوئیست کل ترکیه در یک حزب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست برای سراسر ترکیه دارای اهمیت درجه اول است و فقط با تکیه بر آن می‌توان ارتش توده‌یی و جبهۀ متحد انقلابی برای سراسر ترکیه را به وجود آورد.
موضوع سوم: رهبری مطلق حزب کمونیست بر جبهۀ متحد انقلابی اصولاً قابل حصول نیست چرا که تمامی طبقات اجتماعی در واقع به خاطر تأمین منافع طبقاتی شان در جبهۀ متحد انقلابی شامل می‌گردند و هیچگاه ازین منافع نمی‌گذرند. به همین خاطر است که همیشه میان نیروهای سیاسی و طبقاتی شامل در جبهۀ متحد انقلابی مبارزه برای رهبری در جریان است و حزب کمونیست باید از ابتدا تا انتها برای تأمین رهبری پرولتری و حفظ و ارتقا و گسترش این رهبری بکوشد.
حتی رهبری مطلق پرولتری بر حزب کمونیست دایماً نمی‌تواند وجود داشته باشد چرا که این رهبری مداوماً ناچار است بر مبنای مبارزۀ دوخط برای حفظ و تقویت رهبری پرولتری بر حزب کمونیست علیه خط های انحرافی در درون حزب بکوشد. بدین ترتیب در واقع حزب یک قطبی وجود ندارد چه رسد به این که جبهۀ متحد انقلابی یک قطبی وجود داشته باشد.
مشکلات اصلی تیوریک فرمول‌بندی "رهبری متحد‌المرکز حزب، ارتش و جبهۀ متحد انقلابی" در تیوری های حزب کمونیست پیرو و به عنوان جزئی از "اندیشۀ گونزالو" دو چیز است:
یکی این که نه تنها نحوۀ رهبری ارتش خلق را بر جبهۀ متحد انقلابی بلکه بر حزب نیز قابل تعمیم می‌داند. در واقع تأمین رهبری ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی پرولتری بر حزب، تأمین رهبری سیاسی حزب بر جبهۀ متحد انقلابی و تأمین رهبری سیاسی- نظامی حزب بر ارتش خلق ماهیتاً با هم متفاوت اند و نمی‌توان ماهیت و شکل هر سه سطح رهبری را در یک توازن هم‌سطح مطرح نمود.
دیگر این که این فرمول‌بندی با تیوری "جفتورا" در حزب کمونیست پیرو مرتبط است.
      در سراسر امریکای لاتین پیش‌رفت‌ها در بازتأسیس یا تأسیس احزاب کمونیست مائوئیست نظامی شده از چیلی تا برازیل، اکوادور، کولمبیا و مکزیکو چشم‌گیر است و در پیرو در ارتفاعات ویزکتن، جایی که حزب کمونیست پیرو در متشکل سازی مجدد عمومی خود بر اساس کنگرۀ اول خود و در دفاع از صدر گونزالو برای وارد آوردن یک تکان نیرومند به جنگ خلق پیش می‌رود، پیش‌رفته‌ترین، بلندترین و درخشان ترین نقطۀ خود را دارد.
درینجا بهتر است در مورد ادعای موجودیت کنونی جنگ خلق در پیرو کمی مکث کنیم. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان با ادعای موجودیت کنونی جنگ خلق در پیرو که هم در اعلامیۀ مشترک اول می پارسال مطرح گردید و هم در اعلامیۀ مشترک اول می امسال مطرح گردیده است، موافق نبود و موافق نیست. در واقع باید گفت که جنگ خلق در پیرو بعد از دست‌گیری فلسیانو در سال 1999 به طور قطع به پایان رسید. از آن زمان تا کنون تقریباً دو دهه گذشته است. در طول این دو دهه گاه‌گاهی ادعای موجودیت جنگ خلق در پیرو وجود داشته است و در هر دو اعلامیۀ مشترک اول می امسال، یعنی هم در اعلامیۀ مشترکی که حزب ما آن را امضا کرده است و هم در اعلامیۀ مورد بحث، نیز مطرح گردیده است. اما واقعیت این است که آن‌چه در ارتفاعات ویزکتن در پیرو وجود دارد صرفاً موجودیت دسته یا دسته‌هایی از افراد مسلح حزبی و غیر حزبی است، که هیچ‌کدام شان مصروفیت جنگی ندارند و در عملیات‌های جنگی علیه دشمن فعال نیستند. چنین دسته‌هایی به تعداد خیلی زیاد هنوز هم در روستاهای نیپال، چه به صورت مخفی و چه به صورت غیر مخفی، وجود دارند، اما دیگر جنگ خلقی در آن کشور موجود نیست.
چنین به نظر می‌رسد که حزب کمونیست پیرو بعد از سپری شدن مدت بیشتر از دوونیم دهه از زمان دستگیری گونزالوـ که سرآغاز شکست جنگ خلق در پیرو و تضعیف شدید و وسیع و چند پارچه شدن حزب کمونیست پیرو بود- هنوز قادر نگردیده است وظیفۀ عمدۀ خود برای متشکل‌سازی مجدد عمومی خود را، که باید بر پایۀ بررسی عمیق و گستردۀ علل و عوامل ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی پیروزی‌های حزب و جنگ خلق در سال های دهۀ هشتاد قرن گذشته و سپس شکست‌های حزب و جنگ خلق در سال‌های دهۀ نود قرن گذشته صورت بگیرد، به سرانجام برساند. واضحاً روشن است که بدون این بررسی عمیق و گستردۀ همه جانبه، حزب کمونیست پیرو قادر نیست که حتی متشکل سازی مجدد عمومی فروپاشیدۀ خود را به سرانجام رساند چه رسد به این که تکان نیرومندی به جنگ خلق شکست خورده وارد آورد و مجدداً آن را به راه بیندازد. این که پس از سپری شدن سال‌های متمادی از زمان شکست‌های متذکره تا حال این بررسی انجام نیافته است، می‌توان گفت که حزب مذکور تا حال ناتوان از انجام این کار بوده است.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان جداً امیدوار است که حزب مذکور هرچه اصولی‌تر و سریع‌تر قادر گردد که این ناتوانی تا کنون موجود را به توانمندی مبدل نموده و در قدم اول متشکل سازی مجدد عمومی فروپاشیدۀ خود حزب کمونیست پیرو را به سرانجام برساند تا بعداً بتواند با تکیه بر آن بتواند جنگ خلق خوابیده در آن کشور را تکان مجدد نیرومندی بدهد و خلق جنگ در پیرو را مجدداً به راه بیندازد.
قاطعانه باید گفت که حزب کمونیست پیرو بدون یک بررسی همه جانبه از گذشتۀ خود، شامل موفقیت‌ها و ناکامی‌های حزب و جنگ خلق، هرگز قادر نخواهد شد خود را مجدداً سروسامان بدهد و سپس تکان نیرومندی به جنگ خلق خوابیده در آن کشور بدهد و آن را مجدداً به راه بیندازد. درین راستا حزب کمونیست پیرو باید روی دستاوردهای مثبت اولین کنگرۀ حزب در سال 1996 تکیه نماید. اما این تکیه به تنهایی کافی نیست. حزب باید کمبودهای این کنگره را نیز مشخص نماید. حزب کمونیست پیرو باید بر اساس بررسی همه جانبۀ تجارب مثبت و منفی گذشتۀ خود و به کارگیری نتایج این بررسی در پراتیک مبارزاتی و رسمیت بخشیدن به بررسی و نتیجه گیری های متذکره در کنگرۀ دوم حزب باید تکیه‌گاه ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی جدیدی برای خود به وجود بیاورد. تکیۀ صرف بر کنگره ای که 32 سال از زمان تدویر آن می گذرد، واضحاً غیر کافی است.
     آسیا، افریقا و امریکای لاتین، آن گونه که توسط صدر مائو گفته شده است، مناطق توفان های انقلابی و پای‌گاه انقلاب جهانی هستند. امریکای لاتین، به عنوان حیاط خلوت ایالات متحدۀ امریکا، یک بشکۀ باروت عظیم است و آغاز جنگ خلق‌های بیش‌تر در قاره، جـرقـۀ نـیـرومـنـدی ازمائوئیزم برای مشتعل شدن تمام منطقه در آتش عظیم جنگ خلق خواهد بود.
به نظر ما تیوری انقلاب قاره‌یی حتی در زمان مارکس و انگلس نادرست بوده است. حیات کوتاه مدت کمون پاریس و تنها ماندن آن در طی این مدت این حقیقت را به روشنی بیان داشت. به همین خاطر تیوری انقلاب قاره‌یی در مورد امریکای لاتین نیز نادرست است. ادامۀ تقریباً دو دهه جنگ خلق در پیرو، تنها ماندن آن در طی این مدت و سرانجام شکست آن در تنهایی گواه روشن این حقیقت است.
از جانب دیگر تیوری قیام مسلحانۀ عمومی برای پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین حتی در سطح یک کشور نیز نادرست است. برعلاوه خصلت طولانی مدت جنگ خلق را حتی در سطح یک کشور نیز نباید نادیده گرفت. مائوتسه دون گفته است که از یک جرقه حریق یر می‌خیزد، ولی نگفته است که با زده شدن یک جرقه سراسر چین را به سرعت آتش جنگ خلق در بر می‌گیرد. مائوتسه دون روی خصلت طولانی مدت جنگ خلق پافشاری داشت و یکی از خصلت‌های مهم جنگ انقلابی در چین را طولانی مدت بودن آن می‌دانست.
همان طوری که قبلاً گفتیم در حال حاضر جنگ خلق در پیرو جریان ندارد. به همین علت چنان‌چه جنگ خلق مجدداً در پیرو آغاز گردد و یا در یکی از کشورهای دیگر امریکای لاتین جنگ خلق شروع شود، جنگ مذکور به مفهوم جنگ خلق دوم در امریکای لاتین نخواهد بود.
امریکای لاتین شامل کشورهای متعددی است که علیرغم هسپانوی زبان بودن اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها، هر یک از آن‌ها از لحاظ اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و غیره شرایط ویژۀ خود را دارد. برعلاوه بزرگ‌ترین کشور امریکای لاتین (برازیل) پرتگالی زبان است و این ویژگی آن کشور خواهی نخواهی ویژگی‌های معین آن را با تمام کشورهای دیگر امریکای لاتین رقم می‌زند. نیروهای مائوئیست در کشورهای مختلف امریکای لاتین نیز هریک ویژگی های خود را دارد. با توجه به این اوضاع و احوال است که «مشتعل شدن تمام منطقه در آتش عظیم جنگ خلق» به سرعت به وقوع نخواهد پیوست و شروع جنگ خلق و یا حتی شروع جنگ خلق‌ها در امریکای لاتین، تکامل ناموزون اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و مشخصاً تکامل ناموزون اوضاع نظامی در این کشورها را از میان نخواهد برد و کل این قاره را به یک کشور مبدل نخواهد کرد.
درین مورد بد نیست به اوضاع کل شبه قارۀ هند نظری بیندازیم. این منطقه از لحاظ مشترکات تـاریـخـی، فـرهنـگی،
اقتصادی، سیاسی و غیرۀ کشورهای آن، مشابهت‌های زیادی با امریکای لاتین و کشورهای آن دارد و البته ویژگی‌های خاص خود را نیز دارد. چند دهه است که جنگ خلق در هند جریان دارد و هم‌چنان چندین سال جنگ خلق در نیپال نیز وجود داشت. اما حتی در بنگله دیش، که جنبش مائوئیستی آن نسبتاً قوی بود و چندین سال فعالیت‌های مبارزاتی مسلحانۀ مائوئیستی در آن وجود داشت، آتش جنگ خلق مشتعل شده نتوانست چه رسد به این که چنین آتشی در پاکستان، که متأسفانه تا حال جنبش مائوئیستی اصیل در آن وجود ندارد، مشتعل گردد.
     در اروپا، مبارزات ماه جولای علیه G20 در هامبورگ جرمنی تحت رهبری کمونیست‌ها یک پیروزی کامل برای جنبش کمونیستی بین‌المللی بوده است. کمونیست‌ها درفش مائوئیزم را بر افراشتند و اجازه ندادند که پایین آورده شود. کارزار ناخوشایندی که توسط دولت امپریالیستی آلمان تعقیب گردیده است قادر نخواهد بود مارش پرولتاریا در آن کشور را برای باز تأسیس حزب کمونیست متوقف سازد. هم‌چنان مبارزات پرولتاریای فرانسه، اطریش و سایر کشورهای اروپایی علیه ارتجاع امپریالیستی در سال 2017 نشان داد که پیش‌رفت‌های تطبیق مائوئیزم در درون شکم غول امپریالیستی به جلو حرکت می‌کند و جنبش کمونیستی مائوئیستی در مسیر تأسیس و باز تأسیس احزاب کمونیست نظامی شده برای آغاز جنگ خلق به سرعت پیش می‌رود.
اساساً پیروزی در یک تظاهرات، در هر حال یک پیروزی است ولی نمی‌تواند یک پیروزی کامل برای جنبش کمونیستی بین‌المللی تلقی گردد، ولو آن تظاهرات تحت رهبری کمونیست‌ها باشد. مشخصاً برافراشته شدن درفش مائوئیزم در یک تظاهرات و جلوگیری از پایین آورده شدن آن پیروزی ای است که نباید نادیده گرفته شود، ولی نباید زیاد بزرگ ساخته شود و در حد یک پیروزی کامل برای پرولتاریای بین‌المللی اعلام گردد. این که کارزار دولت امپریالیستی آلمان می‌تواند جلو مارش پرولتاریا در آن کشور برای باز تأسیس حزب کمونیست را بگیرد یا نه، به عوامل بسیاری منجمله پختگی و گستردگی جنبش کمونیستی مائوئیستی و آمادگی و عدم آمادگی طبقۀ کارگر آلمان مشروط است. جلوگیری از این مارش و یا پیش‌رفت این مارش هیچ‌کدام یک اجبار مطلق مکانیکی و غیر مشروط فوری نیست. ما امیدواریم این مارش هرچه سریع‌تر به مؤفقیت بینجامد و در عـیـن حـال بـایـد در حـد خـود بکوشیم به آن یاری رسانیم.
پیش‌رفت‌های تطبیق مائوئیزم در درون شکم غول‌های امپریالیستی اروپا در حال حاضر در حد تلاش‌ها، و البته تلاش‌های قابل قدر، برای تأسیس و بازتأسیس احزاب کمونیست مائوئیست در چند کشور اروپایی وجود دارد. اما چالش بزرگ تیوریکی که جلو پیش‌رفت سریع این تلاش‌ها را می‌گیرد موضوع استراتژی جنگ خلق به‌طور عام نیست و این استراتژی مورد قبول عام کل جنبش مائوئیستی بین‌المللی است، بلکه موضوع مشخصِ چگونگی جنگ خلق در کشورهای امپریالیستی است که تا حال نه توسط جنبش مائوئیستی بین‌المللی حل و فصل گردیده است و نه توسط نیرو یا نیروهای مائوئیست کشورهای امپریالیستی. آن‌چه در سطح جنبش مائوئیستی بین‌المللی و یا بعضی از نیروهای مائوئیست کشورهای امپریالیستی مطرح گردیده است، تحت سؤال قرار دادن انقلاب اکتوبر 1917 به عنوان یک مدل عام قابل تطبیق در کشورهای امپریالیستی است، بدون این که یک مدل عملی واضح و یا حتی یک طرح تیوریک ساخته و پرداخته شدۀ منظم و منسجم برای این تحت سؤال قرار داشتن وجود داشته باشد یا طرح شده باشد.
به نظر ما جواب گویی واضح و روشن به چالش متذکره وظیفۀ یک کنفرانس مائوئیستی بین‌المللی است و باید در سطح بین‌المللی حل و فصل گردد. طرحات و حرکت‌های سکتاریستی غیر از این که باعث پراگندگی بیش‌تر نیروهای جنبش مائوئیستی بین‌المللی گردد، نتیجۀ دیگری به بار نخواهد آورد و از لحاظ عملی نیز به جایی نخواهد رسید.
     در شمال امریکا، در داخل خود ایالات متحدۀ امریکا از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب، مائوئیزم با پیدایش و رشد سازمان‌های انقلابی حقیقی گاردهای سرخ و سایر گروه های کمونیستی، شگوفا می‌گردد. پدیدار شدن مجدد جنبش کمونیستی در ایالات متحدۀ امریکا و متحد شده تحت درفش دفاع از ضرورت تشکیل حزب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست برای آغاز جنگ خلق ضربۀ شدیدی علیه ارتجاع امپریالیستی یانکی و رویزیونیزم جدید اواکیانیستی حزب کمونیست انقلابی امریکا است.
شکوفا شدن مجدد مائوئیزم در داخل ایالات متحدۀ امریکا یک تحول مثبت است. این تحول مثبت در حد پدیدار شدن مجدد جنبش کمونیستی در ایالات متحدۀ امریکا و درک ضرورت تشکیل حزب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست توسط این جنبش جدیداً بپا خاسته پیش رفته است و باید هرچه اصولی‌تر و سریع‌تر تا سطح تشکیل حزب ارتقا نماید. طبعاً این پیش‌رفت در حد خود هم ضربه ای علیه ارتجاع امپریالیستی یانکی است و هم علیه رویزیونیزم پسا مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی اواکیانی.
اما چلنج واقعی در راه تشکیل حزب کمونیست مائوئیست در این کشور و سایر کشورهای امپریالیستی، همان طوری که قبلاً گفتیم، حداقل دست‌یابی به چهارچوبۀ مشخص استراتژی جنگ خلق درین کشورها است. درین میان دو موضوع را باید جداً در نظر گرفت:
موضوع اول:- قیام پتروگراد حتی در یک نمونۀ موفقیت آمیز دیگر در جهان تکرار نگردیده است و انقلاب اکتوبر 1917 روسیه تا حال یگانه انقلاب پیروزمند در یک کشور امپریالیستی باقی مانده است.
موضوع دوم:- این یک امر یقینی است که مسیر استراتژیک جنگ خلق در کشورهای امپریالیستی و مشخصاً کشور امپریالیستی ای مثل ایالات متحدۀ امریکا راه استراتژیک محاصرۀ شهرها از طریق دهات نیست. این مسیر استراتژیک تنها در شرایط مستعمراتی- نیمه فیودالی یا نیمه فیودالی- نیمه مستعمراتی قابل تعقیب است.
برای تشکیل احزاب کمونیست مائوئیست حقیقی تنها اتخاذ چهار چوبۀ کلی استراتژی جنگ خلق در ایالات متحدۀ امریکا و سایر کشورهای امپریالیستی کافی نیست، بلکه مسیر استراتژیک جنگ خلق نیز باید روشن گردد، در غیر آن شعار جنگ خلق درین کشورها به یک شعار صرف مبدل می‌گردد و حزب یا احزاب تشکیل شده نیز در واقعیت به صورت مشخص فاقد استراتژی جنگ خلق خواهند بود.
    بنا بر این اوضاع جهان پتانسیل عظیمی را، که جنبش کمونیستی با استحکام مجدد نوینِ سر از نو پدیدار می گردد، نشان می‌دهد.برای مبدل شدن این استحکام باالقوۀ جنبش کمونیستی بین‌المللی بـه استحکام باالفعل، انقلاب پـرولـتـری جـهـان بـه تأسیس و باز تأسیس احزاب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست به منظور تبدیل نمودن مبارزات مسلحانۀ آزادی‌بخش ملی جاری به جنگ خلق، تعمیل انقلاب دموکراتیک نوین، راه اندازی جنگ خلق برای انقلاب دموکراتیک نوین یا انقلاب سوسیالیستی متناسب با هر یک از موارد (به ترتیب کشورهای تحت ستم و کشورهای امپریالیستی انکشاف یافته) و انقلابات فرهنگی پرولتاریایی مداوم برای انتقال تمام جهان به کمونیزم درخشان ضرورت دارد. 
موضوع «تبدیل نمودن مبارزات مسلحانۀ آزادی‌بخش ملی جاری به جنگ خلق» یک موضوع قابل مکث است. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان مبارزات مسلحانۀ طالبان علیه اشغال‌گران امریکایی و متحدین شان و رژیم دست‌نشاندۀ شان را به صورت «مبارزات مسلحانۀ آزادی‌بخش ملی» مطرح نمی‌نماید، بلکه به عنوان یک جنگ مقاومت ارتجاعی علیه اشغال‌گران و رژیم، که در واقع خواهان رفع حالت مستعمراتی کشور و حفظ حالت نیمه مستعمراتی آن است، در نظر می‌گیرد.
به همین خاطر برای ما هیچ‌گاه موضوع به صورت «تبدیل نمودن مبارزات مسلحانۀ آزادی‌بخش ملی جاری [نوع طالبانی] به جنگ خلق» مطرح نگردیده است، بلکه ما مبارزات تدارکی برای برپایی و پیش‌برد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی به عنوان شکل مشخص کنونی جنگ خلق در افغانستان را پیش می‌بریم.
جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغال‌گران امپریالیست، رژیم دست‌نشانده و اشغال‌گران مرتجع داعشی در اساس در برگیرندۀ نبرد مسلحانه و جنگ در دو جبهه، یکی جبهۀ نبرد مسلحانه و جنگ علیه اشغال‌گران امپریالیست، رژیم دست‌نشانده و اشغال‌گران مرتجع داعشی و دیگری جبهۀ نبرد مسلحانه و جنگ علیه مقاومت ارتجاعی طالبان، نیست و نباید باشد؛ و البته دفاع فعال در مقابل تهاجمات و تعرضات طالبان را باید در نظر داشته باشد.
ناگفته روشن است که برای ما مبارزات مسلحانۀ گروه‌های مختلفِ مربوط به القاعده و داعش علیه نیروهای امریکایی و روسی در یک تعداد از کشورهای عربی مربوطۀ شان نیز «مبارزات مسلحانۀ آزادی‌بخش ملی» نیست بلکه مقاومت‌های جنگی ارتجاعی علیه آن‌ها است؛ کما این که جنگ داعشیان در افغانستان، و کشورهای مشابه دیگر، را حتی جنگ مقاومت ارتجاعی نیز نمی‌دانیم، بلکه جنگ تجاوزکارانه و اشغال‌گرانۀ ارتجاعی خارجی به حساب می‌آوریم.
    مارکس کبیر به ما هوش‌دار داده است که: «تمام تلاش‌های تا کنونی با نشانه‌گیری به سوی هدف کبیر از خواست همبستگی میان بخش‌های چند گانۀ کارگران در هر کشور و از نبود یک پیوستگی نیرومند اتحادیه‌ها میان طبقات کارگر کشورهای مختلف ناکام گردیده است.
پرولتاریای بین‌المللی نیاز دارد که بر پراگندگی جاری نیروها- که با کودتای ضد انقلابی باند تین هسیائوپینگ در چین بعد از درگذشت صدر مائوتسه دون شروع گردید و با انحلال طلبی "جاا" توسط رویزیونیزم جدید اواکیان، پاراچندا و ستایش‌گران آن‌ها تشدید گردید- در جهت تدویر یک کنفرانس متحدۀ بین‌المللی مائوئیستی، به خاطر پیش‌برد فرمول‌بندی خط عمومی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی و تأسیس یک سازمان جدید بین‌المللی پرولتری که به مبارزه برای قرار دادن مائوئیزم در فرمان‌دهی و رهبری انقلاب جهانی خدمت نماید، فایق آید.
پراگندگی جاری نیروها صرفاً به علت نبود پیوستگی نیرومند میان طبقات کارگر کشورهای مختلف، در رأس کمونیست‌های کشورهای مختلف، به وجود نیامده است، بلکه به علت نبود پیوستگی میان جنبش کمونیستی در اکثریت قریب به اتفاق هر کشور معین نیز شکل گرفته است.
پراگندگی نیروهای جنبش کمونیستی بین‌المللی با کودتای رویزیونیستی خروشچف و شـرکاء در شـوروی شـروع شد و با کودتای رویزیونیستی تین هسیائوپینگ در چین بعد از درگذشت مائوتسه دون بیش‌تر از پیش تشدید گردید. سپس انحراف رویزیونیستی انور خوجه و حزب کار البانیه نیز این پراگندگی را در حد خودش تشدید نمود. شکی نیست که انحلال جنبش انقلابی انترناسیونالیستی نیز در حد خودش این پراگندگی را شدیدتر نموده است.
این انحلال‌طلبی در درجۀ اول توسط رویزیونیزم پسا مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی حزب کمونیست انقلابی امریکا، تحت نام "سنتزهای نوین اواکیان"، دامن زده شد زیرا که این حزب عملاً در رأس کمیتۀ رهبری کنندۀ جنبش انقلابی انترناسیونالیستی قرار داشت. نقش منفی درجه دوم در انحلال‌طلبی مذکور بر عهدۀ حزب کمونیست نیپال (مائوئیست) بود که با اتخاذ رویزیونیزم پاراچندا، در چهارچوب راه پاراچندا، جنگ خلق در نیپال را به شکست کشاند و راه ضد انقلابی را در پیش گرفت. درین میان حزب کمونیست پیرو نیز نقش درجه سوم در این انحلال‌طلبی بازی نمود. این حزب کمونیست پیرو بود که با اتخاذ "اندیشۀ گونزالو"، در پهلوی یک سلسله نظرات درست، یک سلسله نظرات انحرافی و نادرست را به عنوان تطبیق مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم در شرایط مشخص انقلاب پیرو مطرح کرد و حتی‌بخش‌هایی از آن نظرات را دارای اهمیت بین‌المللی اعلام نمود. تطبیق خلاقانۀ مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم در شرایط مشخص انقلاب پیرو، پیروزی‌های اولیه ای را برای حزب کمونیست پیرو و جنگ خلق تحت رهبری آن حزب به وجود آورد و "خط راهنما" در حزب کمونیست پیرو را شکل داد. ولی فرمول‌بندی‌های نادرست بعدی ای که در چهارچوب "اندیشۀ گونزالو" به حزب مذکور راه یافت، عملاً حزب و جنگ خلق تحت رهبری آن را با سرانجام ناموفقی مواجه ساخت.
بحث مفصل درین مورد را به بعد موکول می‌کنیم.
برعلاوه، تمامی منسوبین دیگر جنبش انقلابی انترناسیونالیستی نیز در آن انحلال طلبی به نوبۀ خود و به اندازۀ توان‌مندی‌ها و ناتوانی‌های شان، ولو به صورت فرعی، سهم داشته اند و هیچ یک ازین نیروها نباید انگشت انتقاد را صرفاً به سوی دیگران بگیرند. فقط با در دست‌گیری اصل "انتقاد و انتقاد از خود" می‌توان درس‌آموزی از تجارب تقریباً یک ربع قرن مبارزات جنبش انقلابی انترناسیونالیستی را جمع‌بندی نمود و به کار بست.
ستایش‌گری از نظرات انحرافی حزب کمونیست انقلابی امریکا، حزب کمونیست نیپال (مائوئیست) و حزب کمونیست پیرو در مقاطع معین در میان سازمان‌ها و احزاب مائوتسه دون اندیشه و مائوئیست در داخل "جاا" و در بیرون از "جاا" وجود داشته است که از یک‌طرف ناشی از بی‌تجربگی و عقب‌ماندگی این احزاب و سازمان‌ها بوده است و از طرف دیگر احزاب سه گانۀ متذکره در میان تمامی سازمان‌ها و احزاب مائوئیست کشورهای مختلف جهان در مقاطعی از حیات مبارزاتی شان نقش پیش‌روانۀ عظیمی بر عهده داشته اند. اکنون تقریباً در میان تمامی احزاب و سازمان‌های مائوئیست کشورهای مختلف جهان دیگر ستایش‌گری از حزب کمونیست انقلابی امریکا و حزب کمونیست نیپال (مائوئیست) وجود ندارد و آن‌ها روی‌هم‌رفته در مقاطع مختلف مبارزاتی از این ستایش‌گری انحرافی گسست کرده اند. تنها ستایش‌گری ناموجه و یک جانبه از حزب کمونیست پیرو هنوز در میان احزاب و سازمان‌های مائوئیست کشورهای مختلف جهان، به ویژه در میان احزاب و سازمان‌های کشورهای امریکای لاتین، باقی مانده است که باید با مبارزات ایدیولوژیک- سیاسی اصولی بر آن نیز نقطۀ پایان گذاشته شود.
   مارکسیزم با همه انواع شوونیزم امپریالیستی و ناسیونالیزم تنگ نظرانه مخالف اسـت.پرولتاریا یک طبقۀ جهانی واحد با منافع و سرنوشت بهم پیوستۀ غیر قابل انحلال است. به همین 
خاطر یگانه اصل مارکسیستی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی انترناسیونالیزم پرولتری است. رویزیونیست‌ها مارکسیست‌ها را متهم می‌کنند که دگماتیست هستند. خروشچف و لیوشاوچی در زمان شان و امروز پاراچندا و اواکیان با خط‌های سیاه شان علیه انقلاب پرولتری قرار داشتند و قرار دارند. صدر مائوتسه دون تأکید کرد: «انترناسیونالیزم روح کمونیزم است.»
مارکسیزم، یا به بیان بهتر مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم، با همه انواع شوونیزم امپریالیستی و ناسیونالیزم تنگ نظرانه مخالف است. اما باید سطوح مختلف این مخالفت و عمده بودن و غیر عمده بودن آن را در شرایط مختلف جداً در نظر گرفت و نباید به یک کلی‌گویی صرف درین مورد اکتفا نمود. اکتفا به این گونه کلی‌گویی صرف می‌تواند زمینه ساز یک برخورد اولترا چپ علیه جنبش‌های ملی گردد.
انترناسیونالیزم پرولتری یک اصل مهم مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی محسوب می‌گردد، اما جنبش کمونیستی بین‌المللی جنبشی نیست که فقط روی همین اصل اتکاء داشته باشد و فاقد اصل و به بیان بهتر اصول دیگری باشد. مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم دارای اصول متعددی در هر سه جزء متشکلۀ خود، یعنی اصول فلسفی، اصول اقتصاد سیاسی و اصول سیاسی (اصول سوسیالیزم علمی) است و انترناسیونالیزم پرولتری یکی از اصول، و یقیناً یکی از اصول مهم آن و دارای جوانب مختلف فلسفی، اقتصادی و سیاسی در فلسفه، اقتصاد سیاسی و سوسیالیزم علمی م.- ل.- م. است. آیا همین اعلامیۀ مورد بحث، از ابتدا تا انتها فقط روی انترناسیونالیزم پرولتری مکث کرده است و نه روی سایر اصول مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم؟ کسانی که یک اعلامیۀ مهم، به خصوص در سطح بین‌المللی، می‌نویسند باید متن اعلامیۀ شان را دقیقاً بخوانند تا چشمان شان دقیقاً ان متن را ببیند و حداقل باری هم با صدای بلند بخوانند تا گوش‌های شان نیز آن را بشنود.
درست است که مائوتسه دون تأکید کرد: «انترناسیونالیزم [پرولتری] روح کمونیزم است.» اما چرا باید این گفتۀ مائوتسه دون پایۀ یک درک نادرست از انترناسیونالیزم پرولتری شود، درکی که بر مبنای آن انترناسیونالیزم پرولتری یگانه اصل مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی اعلام گردد؟
     امروز پرولتاریای بین‌المللی در مبارزۀ سخت برای روفتن امپریالیزم و تمام ارتجاع از روی کرۀ زمین به یک جنبش کمونیستی بین‌المللی و یک سازمان بین‌المللی خدمت‌گذار به دفاع و گسترش مائوئیزم، به عنوان مرحلۀ سوم، نوین و عالی تکامل مارکسیزم که به پرولتاریا در تأسیس و باز تأسیس احزاب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست برای تصرف قدرت و دفاع از آن از طریق جنگ خلق در انقلابات دموکراتیک [نوین] و سوسیالیستی و هم‌چنان ارتقاء بخشیدن به دفاع، حمایت و گسترش جنگ خلق‌های جاری برای سازمان‌دهی همبستگی با مبارزات توده‌یی و شورش‌ها در تمام جهان، خدمت نماید، نیاز دارد.
نیاز و ضرورت پرولتاریای بین‌المللی به یک جنبش کمونیستی بین‌المللی و یک تشکیلات بین‌المللی کمونیستی مائوئیستی، در پهلوی نیاز و ضرورت جنبش‌های کمونیستی مائوئیستی و تشکلات کمونیستی مائوئیستی حزبی در کشورهای مختلف جهان، نه تنها یک نیاز و ضرورت اصولی، بلکه یک نیاز و ضرورت عاجل، است.
تصرف قدرت از طریق جنگ خلق، به عنوان استراتژی مبارزاتی نظامی برای تصرف قدرت توسط توده های مردم تحت رهبری حزب کمونیست، یک اصل انصراف ناپذیر مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی است و این عمده است. اما تصرف قدرت در مجموع مستلزم استفاده از ابزارهای انقلابی دیگری از قبیل "جبهۀ متحد انقلابی" نیز هست. این موضوع را نیز نباید به فراموشی سپرد.
برعلاوه دفاع از قدرت انقلابی تصرف شده توسط جنگ خلق، صرفاً از طریق جنگ خلق، کافی نیست. در شرایطی که دیکتاتوری پرولتاریا روی‌هم‌رفته برقرار باشد، نیازی به استفاده از جنگ خلق در دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا به وجود نمی‌آید، چنان‌چه در دوران انقلاب فرهنگی عظیم پرولتاریایی چین تحت رهبری حزب کمونیست چین، در رأس مائوتسه دون، این دفاع از طریق برپایی و پیش‌برد انقلاب فرهنگی پرولتاریایی، که یک جنبش توده‌یی عظیم ایدیولوژیک- سیاسی بود و نه شکلی از اشکال جنگ خلق، به عمل آمد.
اما در شرایطی که ضد انقلاب داخلی برای سرنگونی قدرت انقلابی و تصرف قدرت به جنگ متوصل شود، باید توسط جنگ خلق به دفاع از قدرت انقلابی پرداخت. این ضرورت در مقابله با کودتای رویزیونیستی سال 1976 پیش آمد، اما جناح انقلابی حزب کمونیست نتوانست جنگ خلق مؤثری علیه کودتاچیان رویزیونیست به راه بیندازد. در نتیجه جناح انقلابی حزب شکست خورد، قدرت انقلابی سرنگونی گردید و رویزیونیست‌ها قدرت را غضب کردند.
در شرایطی که قدرت انقلابی با تهاجم جنگی امپریالیستی و ارتجاعی از خارج مواجه گردد، نیز باید توسط جنگ خلق به دفاع از قدرت انقلابی و کشور انقلابی دموکراتیک نوین یا سوسیالیسی پرداخت. چنین ضرورتی در زمان جنگ جهانی دوم پس از تهاجم آلمان نازی بر شوروی سوسیالیستی پیش آمد و دولت سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی تحت رهبری حزب کمونیست شوروی، در رأس استالین، به جنگی علیه مهاجمین نازیست متوصل شد که به معنی واقعی کلمه یک جنگ خلق بود.
     رویزیونیزم هنوز هم خطر عمده برای انقلاب جهانی و جنبش کمونیستی بین‌المللی است. به همین خاطر کسی نمی‌تواند بدون نبرد علیه آن به طریق سرسختانه و جدایی ناپذیر از مبارزه علیه امپریالیزم و تمام ارتجاع، یک گام هم پیش برود. صدر مائوتسه دون تأکید کرد که: «تاریخ جنبش کمونیستی بین‌المللی ثابت می‌سازد که وحدت پرولتاریا از طریق مبارزه علیه اپورتونیزم، رویزیونیزم و انشعاب‌طلبی استحکام می‌یابد.» بنابرین تنها با محاسبه روی وحدت ایدیولوژیکی و سیاسی پرولتاریا می‌توان به انسجام و وحدت تشکیلاتی عملی دست یافت.
در حال حاضر رویزیونیزم برای انقلاب جهانی و جنبس کمونیستی بین‌المللی خطر عمده محسوب نمی‌گردد. خطر عمده برای انقلاب جهانی و جنبش کمونیستی بین‌المللی خطری است که از طرف دشمن عمده متوجه شان می‌گردد و رویزیونیزم در حالی که یک دشمن خطرناک است در حال حاضر دشمن عمدۀ انقلاب جهانی و جنبش کمونیستی بین‌المللی نیست.
اما از میان دو خطر رویزیونیزم و دگماتیزم هنوز هم برای انقلاب جهانی و جنبش کمونیستی بین‌المللی رویزیونیزم خطر عمده است. در تجارب مبارزاتی جنبش انقلابی انترناسیونالیستی عمده بودن خطر رویزیونیزم "سنتزهای نوین اواکیان" و "راه پاراچندا" خود را در عمل و نظر نشان داد. اما در عین حال واضح است که دگماتیزمِ "اندیشۀ گونزالو" و حزب کمونیست پیرو و در سطح پایین تری دگماتیزم سایر احزاب و سازمان‌های عضو "جاا" نیز خطر خود را، به عنوان یک خطر غیر عمده، در مقایسه با خطر عمدۀ رویزیونیزم، برای جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در گذشته نشان داده است و هنوز هم خود را به عنوان خطری در مقابل مبارزات برای ایجاد یک تشکیلات جدید مائوئیستی بین‌المللی نشان می‌دهد؛ چنان‌چه در انشعاب‌طلبی روی انتشار اعلامیۀ مشترک بین‌المللی اول می امسال خود را نشان داد. باید توجه داشت که فرمول‌بندی‌های نادرست حزب کمونیست پیرو، فرمول‌بندی‌هایی نیست که روی فرمول‌بندی‌های گذشتۀ جنبش کمونیستی بین‌المللی در مقابله با تکاملات حقیقی نوین در جنبش کمونیستی بین المللی استوار باشد، بلکه فرمول‌بندی‌هایی است که روی نظرات نادرست "جدیداً" مطرح شده در مقابل نظرات درست و اصولی موجود در جنبش کمونیستی بین‌المللی، اصرار و پافشاری دارد.
یقیناً باید تأکید کرد که تنها با تکیه روی وحدت ایدیولوژیک- سیاسی پرولتاریا، در سطح کشورهای جهان و در سطح بین‌المللی، می‌توان به انسجام و وحدت تشکیلاتی عملی پرولتاریا، در سطح کشورهای جهان و در سطح بین‌المللی، دست یافت. در واقع با دست‌یابی به این وحدت ایدیولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی در سطح کشورها و در سطح بین‌المللی می‌توان- و باید- تمامی جوی‌بارهای نارضایتی‌های ناشی از استثمار و ستم امپریالیستی و ارتجاعی را به طرف دریای خروشان انقلاب جاری ساخت.
     طرحات اپورتونیستی برای یک وحدت وسیع، مستقل از وحدت ایدیولوژیکی و سیاسی، باید رد گردد. آن گونه که لنین تأکید کرده است: «این یک سؤالِ تعداد نیست، بلکه ارائۀ بیان درست ایده‌ها و سیاست‌های حقیقی پرولتاریای انقلابی است.»جنبش کمونیستی نیازمند تشکیلات بین‌المللی جدیدی است که قویاً پیرامون مائوئیزم و جنگ خلق متحد باشد و به قرار دادن مائوئیزم در فرماندهی و رهبری انقلاب جهانی و برپایی جنگ خلق‌های بیش‌تر خدمت نماید. 
«وحدت وسیع، مستقل از وحدت ایدیولوژیکی و سیاسی» طرح اپورتونیستی ای است که «باید رد گردد». در عین حال جنبش مائوئیستی بین‌المللی نیاز دارد که برای ایجاد هم‌سویی و اتحاد وسیع سیاسی با نیروهای ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی غیر مائوئیست کشورهای مختلف جهان، با تکیه بر وحدت ایدیولوژیکی و سیاسی نیرومند خود، کار و پیکار نماید. هر قدر وحدت ایدیولوژیکی و سیاسی جنبش مائوئیستی بین‌المللی پیرامون مائوئیزم، به شمول جنگ خلق، قوی و نیرومند باشد، به همان اندازه جنبش خواهد توانست به امر کبیر قرار دادن مائوئیزم در فرماندهی و رهبری انقلاب جهانی، از طریق یاری رساندن به تشکیل احزاب مائوئیست جدید در کشورهای مختلف جهان و برپایی جنگ خلق‌های بیش‌تر در جهان، خدمت نماید و در عین حال وحدت سیاسی وسیع با نیروهای ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی غیر مائوئیست کشورهای مختلف جهان را شکل بدهد، وسیع‌تر بسازد و رهبری نماید.
    بنابرین وحدت کمونیست‌ها در سطح جهان می‌طلبد: 1) دفاع از مائوئیزم به عنوان مرحلۀ جدید، سومین و عالی‌ترین مرحلۀ مارکسیزم و مبارزه علیه تمامی انواع کهن و جدید رویزیونیزم مثل خط اپورتونیستی راست در پیرو، اواکیانیزم و پاراچندیزم. 2) دفاع از جنگ خلق به عنوان استراتژی عالی نظامی طبقه، خط نظامی پرولتاریا به عنوان مرکز خط عمومی سیاسی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی، به معنای متحقق ساختن انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی برای به شکست کشاندن جنگ جهانی امپریالیستی در صورت تحمیل شدن آن و مقابله با آن با جنگ جهانی خلق.تدویر کنفرانس بین‌المللی مائوئیستی متحده باید بر اساس این اصول ایدیولوژیکی و سیاسی پی‌ریزی گردد تا فرمول‌بندی خط عمومی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی را پیش ببرد و یک تشکیلات بین‌المللی پرولتری قادر به پیش‌برد این وظایف و رسیدن به اهداف و خواسته‌های انقلاب جهانی پرولتری و خدمت به وحدت کمونیست‌ها در سراسر جهان به عنوان یک گام پیش‌روندۀ عظیم، ایجاد کند. 
درینجا شش موضوع قابل بحث وجود دارد:
یک:- موضوع دفاع از مائوئیزم.
دو:- موضوع مبارزه علیه تمامی انواع کهن و جدید رویزیونیزم.
سه:- موضوع دفاع از جنگ خلق.
چهار:- موضوع کنفرانس مائوئیستی بین‌المللی.
پنج: موضوع فرمول‌بندی خط عمومی جنبش کمونیستی بین‌المللی.
شش:- موضوع تشکیلات بین‌المللی پرولتری.
1- حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان در دفاع از مائوئیزم به عنوان مرحلۀ جدید، سومین و عالی‌ترین مرحلۀ تکامل مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم (کمونیزم علمی)، در حال حاضر کل جنبش کمونیستی بین‌المللی و هیچ یک از احزاب کمونیست در جهان را در موقعیتی نمی‌بیند که صریحاً یا تلویحاً ادعای تکامل بیش‌تر در ایدیولوژی و علم انقلاب پرولتری را مطرح نماید.
2- خط اپورتونیستی راست در پیرو آشکارا یک خط رویزیونیستی است، همان گونه که "سنتزهای نوین اواکیان" و "راه پاراچندا" آشکارا خط‌های رویزیونیستی هستند. خط اپورتونیستی راست در پیرو و "اندیشۀ گونزالو"، علیرغم موجودیت انحرافات معین در آن، با هم یکی نیستند. در عین حال باید پذیرفت که تمامی جناح‌های جدا شده از هم در حزب کمونیست پیرو، در مورد مسایل معینی دیدگاه های مشابه دارند. بحث مفصل درین مورد را به بعد موکول می‌کنیم.
3- موضوع دفاع از جنگ خلق در حال حاضر در حد دفاع از آن «... به عنوان استراتژی عالی نظامی طبقه و خط نظامی پرولتاریا به عنوان مرکز خط عمومی سیاسی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی» اصولی و درست است. ولی دفاع از جنگ خلق تحت شعار "جنگ خلق تا کمونیزم" نادرست و غیر اصولی است. جنگ خلق نمی‌تواند جای انقلابات فرهنگی متعدد پرولتاریایی در جامعۀ سوسیالیستی را بگیرد. بحث مفصل درین مورد را نیز به بعد موکول می‌کنیم.
4- در حال حاضر آن‌چه اصولی و ممکن است تشکیل یک کنفرانس بین‌المللی برای تدوین و تصویب یک بیانیۀ جدید بین‌المللی به جای بیانیۀ قبلی جنبش انقلابی انترناسیونالیستی، ایجاد یک تشکیلات بین‌المللی جدید به جای جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و انتخاب یک کمیتۀ رهبری کنندۀ جدید به جای کمیتۀ قبلی جنبش انقلابی انترناسیونالیستی است.
5-  بیانیۀ بین‌المللی جدید می‌تواند- و باید- سنگ بناهای خط عمومی جنبش کمونیستی بین‌المللی را فرمول‌بندی نماید. ولی جنبش مائوئیستی بین‌المللی فعلاً از هر لحاظ در موقعیتی قرار ندارد که بتواند خط عمومی جنبش کمونیستی بین‌المللی را در کلیت آن در همان کنفرانس بین‌المللی اول فرمول‌بندی و تصویب نماید.
6- تشکیلات مائوئیستی بین‌المللی جدیدی که در حال حاضر باید ایجاد گردد، قطعاً نمی‌تـوانـد یک انـتـرنـاسـیـونـال
ساخته و پرداخته شدۀ نوین کمونیستی مائوئیستی باشد، بلکه فقط می‌تواند یک تشکیلات بین‌المللی ماقبل از انترناسیونال نوین باشد. این به مفهوم وحدت وسیعِ فارغ از وحدت ایدیولوژیک- سیاسی مائوئیستی نیست، بلکه به مفهوم درک وضعیت واقعی ایدیولوژیک- سیاسی- تشکیلاتی و عملی جنبش کمونیستی مائوئیستی بین‌المللی است.
     جنبش کمونیستی با استحکام نوین مجدد دوباره پدیدار گردیده است. امروز اوضاع عینی و ذهنی برای تدویر یک کنفرانس بین‌المللی متحدۀ مائوئیستی و ایجاد یک تشکیلات بین‌المللی پرولتری خیلی بهتر از زمان تشکیل "جاا" است. کافی است بگوییم که در کنفرانس مؤسس سال 1984 احزاب و سازمان‌های مخالف مائوئیزم به عنوان مرحلۀ جدید، سوم و عالی مارکسیزم مسلط بودند. به همین خاطر کنفرانس صرفاً "اندیشۀ مائوتسه دون" را تصویب نمود و خیلی بعدتر مائوئیزم مورد قبول قرار گرفت که آن‌هم فقط شکلی بود.
در قبول و اتخاذ مائوئیزم حزب کمونیست پیرو واقعاً نقش پیش‌روانه ای در سطح بین‌المللی ایفا نمود. سپس سـایـر اعضای جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و سرانجام جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در کل این نقش پیش‌روانه را تائید، اتخاذ و دنبال کردند. در واقع بنا به تأثیر گذاری‌های مثبت همین نقش پیش‌روانۀ "جاا" در مجموع بوده است که امروز احزاب و سازمان های کمونیستی متعدد در امریکای لاتین خود را مائوئیست می‌دانند، در حالی که در زمان تدویر جلسۀ گستردۀ جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در سال 1993، که اتخاذ مائوئیزم به جای اندیشۀ مائوتسه دون در آن به تصویب رسید، فقط حزب کمونیست پیرو و هر دو جناح گروه انقلابی کولمبیا در آن جلسه حضور داشتند، آن‌هم در سطح ناظرین، و از همین موقعیت در تصویب مائوئیزم نقش گرفتند.
در این که «امروز اوضاع عینی و ذهنی برای تدویر یک کنفرانس بین‌المللی متحدۀ مائوئیستی و ایجاد یک تشکیلات بین‌المللی پرولتری خیلی بهتر از زمان تشکیل "جاا" است.» شکی وجود ندارد. اوضاع ذهنی شکل گرفتۀ کنونی نیز در واقع ناشی از تأثیرگذاری های مثبت نقش پیش‌روانۀ فوق الذکر در مجموع بوده است و نه صرفاً ناشی از نقش پیش‌روانۀ حزب کمونیست پیرو به تنهایی.
این ادعا که قبول مائوئیزم در جلسۀ گستردۀ سال 1993 جنبش انقلابی انترناسیونالیستی فقط شکلی بود، یک ادعای بی‌پایه است. واقعیت این است که جلسۀ گستردۀ سال 1993 جنبش انقلابی انترناسیونالیستی یک جلسۀ بین‌المللی معتبر و بی‌سابقۀ تاریخی بوده و قبول مائوئیزم در آن با اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان حاضر در جلسه، به شمول نمایندۀ ناظر حزب کمونیست پیرو، تصویب گردید. تحولات منفی بعدی در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی، به شمول تحولات منفی در حزب کمونیست پیرو، که البته نطفه‌های آن در وجود جنبش و اعضای جنبش- به شمول حزب کمونیست پیرو- از قبل وجود داشته است، نمی‌تواند- و نباید- باعث انکار نقش پیش‌روانۀ فوق الذکر در مجموع گردد.