۱۳۹۷ شهریور ۱۶, جمعه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(17) (بخش دوم - قسمت دوم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(17)
(بخش دوم - قسمت دوم)
درباره «اسطوره» خرده بورژوازی

اشاراتی به تفاوت فرایندهای سرمایه داری در کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیر سلطه
اکنون به بحث «تمرکز و ادغام و بلعیده شدن سرمایه های خرد» برگردیم.
در مقاله آمده است:
« شتاب این روند در بخش های مختلف سرمایه بین المللی یا جوامع مختلف سرمایه داری دنیا طبعاً یکسان نبوده و نیست. اما این تفاوت ها تغییری در اصل روند و دامنه شمول آن پدید نیاورده است و نمی آورد.»(کمیته هماهنگی، اسطوره «طبقه متوسط»،2 تیر 1389)
بنا به عبارات بالا«شتاب» یکسان و موزونی در روند فوق وجود نداشته است؛یعنی «روند تمرکز بی وقفه... ادغام مستمر و بالنده سرمایه ها، بلعیده شدن سرمایه های خرد توسط سرمایه های کلان، پیدایش و توسعه انحصارها، کنسرن ها، کارتل ها و تراست های غول پیکر» در همه جا با سرعت یکسانی انجام نشده است.
در بند نخست عبارات بالا صرفا به نبود «شتاب یکسان» اشاره شده است اما گفته نشده که این «فقدان شتاب یکسان در تمرکز سرمایه ها و...» موجب چه تغییرات و تفاوتهایی در«جوامع مختلف  سرمایه داری»میگردد. اما آنچه در بند نخست گفته نشده است در بند دوم به شکل نتیجه ای آمده است:« اما این تفاوتها»(کدام تفاوتها؟! گویا منظور باید تفاوتهایی باشد که در فقدان شتاب یکسان بوجود آمده است) «تغییری در اصل روند و دامنه شمول آن پدید نیاورده است و نمیآورد». نویسنده پایین تر به این«تفاوتها» اشاره میکند:
«روند ادغام سرمایه های مجزا درهم و تشکیل تراست ها، کنسرن ها، انحصارها و غول های عظیم صنعتی و مالی در جامعه ما با آنچه در اروپای شمالی و غربی یا ایالات متحده و کانادا رخ داده است، تفاوت هایی داشته است و همین تفاوت ها بر روی جمعیت و شمار صاحبان انفرادی سرمایه تأثیر گذاشته است.»
به این ترتیب نخستین تفاوت در مورد جمعیت این طبقه است: در کشورهای اروپای شمالی و غربی یا ایالات متحده و کانادا( یعنی کشورهای امپریالیستی) «جمعیت و شمار صاحبان انفرادی سرمایه» زیاد نیست، در حالیکه:
«طبقه سرمایه دار ایران در قیاس با آلمان، انگلیس، سوئد، آمریکا، ژاپن و برخی جوامع دیگر، به لحاظ شمار آحاد یا کثرت مالکان منفرد سرمایه طبقه ای بسیار وسیع تر و پرجمعیت تر است.»
نویسنده مقاله ادامه میدهد:
«این را می دانیم که شتاب تمرکز سرمایه در بخش صنعت به گونه ای چشمگیر از بخش تجاری بیشتر است. با این همه، در کشورهایی که نام بردیم کل داد و ستدهای تجاری درون بازار داخلی آن ها در انحصار چند کنسرن عظیم بین المللی قرار دارد. در این کشورها، از بازارهای پر طول و عرض متشکل از هزاران فروشگاه در هر شهر، از زنجیره عظیم واحدهای صنعتی و تجاری حاشیه خیابان های شهرها، از مغازه ها و سوپرمارکت های نواحی مختلف مسکونی، از شمار کثیر کشت و صنعت های پراکنده، از خیل انبوه و بی شمار کارگاه های دارای شمار معدود کارگران خبری نیست. طبقه سرمایه دار در جامعه ما وضعی کم و بیش متفاوت با طبقات سرمایه دار این کشورها دارد.»
در اینجا دیگر جدای از صاحبان سرمایه های خرد که در بخش صنعت مشغول  بکارند، صاحبان سرمایه های خرد که در بخش تجاری نیز مشغول بکارند جزء خرده بورژوازی قلمداد میگردد و مقاله در شرح تفاوتها، این گروهها را سرهم بندی کرده، می شمارد. به این ترتیب، در کشورهایی مانند کشور ما«بازارهای پرطول و عرض متشکل از هزاران فروشگاه در هر شهر... زنجیره عظیم واحدهای صنعتی و تجاری حاشیه خیابان های شهرها، ...مغازه ها و سوپرمارکت های نواحی مختلف مسکونی،... شمار کثیر کشت و صنعت های پراکنده... خیل انبوه و بی شمار کارگاه های دارای شمار معدود کارگران» وجود دارد.  و یا چنانکه  مقاله مینویسد:
«در ایران، ما در کنار انحصارات، تراست ها و غول های عظیم صنعتی و مالی(1)، با جمعیت بسیار کثیری از سرمایه داران منفرد و کوچک نیز روبه رو هستیم.»(2)
نویسنده این میان نظر خود را در مورد اینکه چرا چنین فرایندهایی متفاوتی بوقوع میپوندند چنین ابراز میدارد:
«در باره پایه های اقتصادی این امر و چگونگی وقوع این روند در بخش های مختلف سرمایه جهانی و در سیطره تقسیم کار بین المللی سرمایه می توان به تفصیل بحث کرد. اما اولاً جای این بحث در اینجا نیست و ثانیاً این تفاوت آن قدر مشهود است که حتی بدون رجوع به هیچ استدلال و آمار و ارقامی، باز هم به اندازه کافی قابل درک و تشخیص است.»
اما آنچه مقاله  از یکسو«بدون رجوع به هیچ استدلال و آمار وارقامی، باز هم به اندازه کافی قابل درک و تشخیص میداند» و از سوی  دیگر «ای بحث آنرا اینجا» ندانسته ما اشاره  وار بازگو میکنیم:
 تمرکز و ادغام سرمایه ها در همه جا با شتاب یکسانی به پیش نمیرود (در واقع در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم این ادغام سرمایه ها و بوجود آمدن مرحله امپریالیسم در تکامل سرمایه داری در در کشورهای اروپای شمالی و ایالات متحده و نیز ژاپن بوده است و نه در کشورهای زیر سلطه) و همین امر موجب میشود که تفاوتهایی بین کشورهایی که در آنجا شتاب تمرکز و ادغام زیاد است و کشورهایی که شتاب تمرکز و ادغام کم است(کاشکی کم بود!؟) بوجود آید. نتیجه این میشود که در آنجایی که شتاب زیاد است، ادغام سرمایه ها و پیدایش انحصارها، کنسرن ها و تراست ها غول پیکر صورت بگیرد و این به نوبه خود موجب آن میگردد که سلسله ای از کشورها بسرعت ثروتمندتر شده و اتحادیه های بین المللی امپریالیستی را تشکیل دهند و جهان را از تمامی جنبه ها(اقتصادی، سیاسی، نظامی و غیره)میان خود تقسیم کرده و بر مبنای یک« تقسیم بین المللی کار» که بخشی از کشورها تولید صنعتی کنند و بخشی دیگر تولید مواد خام، کشورهایی را که در آنها نه تنها این شتاب کم است یا اصلا وجود ندارد، بلکه در خواب زمستانی هستند، زیر سلطه خود بگیرند. نتیجه تشکیل دسته بندی متفاوتی از کشورها میشود از صنعتی ترین  تا کشاورزی ترین، از ثروتمندترین تا فقیرترین، از کشورهای درجه یک تا کشورهای درجه دو و سه پیشرفته تا کشورهای عقب نگه داشته شده و از کشورهای امپریالیستی تا کشورهای زیر سلطه.
 اما ای حضرات والای مقاله نویس، گفتن اینکه  چنین تفاوتهایی«تغییری در اصل روند و دامنه شمول آن پدید نیاورده است و نمی آورد.» واقعیت را کج و معوج تعریف کردن، از شرح اصل مسئله «در رفتن» و استنتاج را برمقدماتی گذاشتن که از تشریح  و بررسی آنها عامدانه خود داری شده است و تفاوتهای کیفی و تضادهای آنتاگونیستی بین امپریالیستها و کشورهای زیر سلطه را«ماست مالی» کردن است. زیرا این روند( که البته نمیتوان صرفا در روند «ادغام و شتاب تمرکز»محصورش کرد، زیرا ابعاد مسئله و نتایج آن بسیار فراتر از اینهاست، نه تنها تغییری در اصل روند یعنی ایجاد دو نوع کیفیتا متمایز ساخت های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی  بوجود آورده، بلکه جهان را به کشورهای امپریالیستی  و زیر سلطه امپریالیستها تقسیم کرده است. بر مبنای این تغییرات و تفاوتها دیگر نمیتوان آن سرمایه داری که در کشوری امپریالیستی به منتهای رشد و تکامل خود رسیده است، با آن شبه سرمایه داری(سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادو و تازه ما در مورد کشورهایی صحبت میکنیم که نیمه فئودالیزم در آنها تا حدودی در اقتصاد کمپرادوری و دلالی تحلیل رفته است) که در کشوری زیر سلطه پدید میآید، یکسان قلمداد کرد و تضادهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنها را همانند دانست.
در غیر این صورت  و در صورتی که در «اصل روند و دامنه شمول آن تغییری پدید نیامده باشد»، آنگاه تفاوتی هم نباید بوجود آید و یا اگر بوجود آید از جنس همان تفاوتها بین کشورهای امپریالیستی خواهد بود. به عبارت دیگر، چنانچه این تفاوتها تغییری در اصل روند و دامنه جهان شمول آن پدید نیاورده باشد، آنگاه اکنون باید تمامی کشورهای جهان، سرمایه داری امپریالیستی باشند و اگر تفاوتی میانشان باشد، همان تفاوتی باشد که مثلا بین سرمایه داری آمریکا  با آلمان و یا فرانسه با انگلستان و ژاپن  و یا حداکثر بین این کشورها و کشورهای درجه دو و سه اروپایی موجود است. خوب میدانیم که این گونه نیست و سرمایه داری بوروکرات - کمپرادوری کشورهای زیر سلطه و از جمله ایران حتی با سرمایه داری درجه سه برخی  کشورههای اروپای غربی مانند پرتغال و یونان نیز تفاوتهایی کیفی دارد.
درباره ایران
نویسنده مقاله سپس به ایران میپردازد:
«بحث حاضر ما درباره جامعه ای است که از صد سال پیش شاهد روند پرشتاب توسعه رابطه خرید و فروش نیروی کار بوده است، جامعه ای که از همان زمان به چرخه سامان پذیری و تقسیم کار درونی سرمایه جهانی پیوند خورده است و اینک نزدیک 50 سال است که در تمامی تار و پود اقتصاد، سیاست و ساختار اجتماعی خود زیر فشار حاکمیت شیوه تولید سرمایه داری قرار دارد.»
گسترش و رشد خرید و فروش نیروی کار نشانگر گسترش و رشد سرمایه داری بطور عام  است، اما به خودی خود نشانگر نوع سرمایه داری خاصی(تجاری، کشاورزی، خدماتی، ربایی، دلالی، مستقل، وابسته و غیره) نیست که در حال رشد است. این امر تنها نشان میدهد که نظام موجود(فئودالی، نیمه فئودالی و یا ترکیب های دیگر) در روند یک نوع سرمایه داری در حال تحلیل رفتن و از بین رفتن است، اما مشخص نمیکند که آن نوع سرمایه داری که مقابل ما بوجود میاید، آیا یک سرمایه داری صنعتی مستقل و ایستاده بروی پاهای خود همچون سرمایه داری آمریکا، آلمان، فرانسه،  اسپانیا، بلژیک، پرتغال و یونان است و یا خیر یک سرمایه داری متکی به  امپریالیسم عقب نگاه داشته شده و توسعه نیافته تجاری و دلالی کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره است. اگر ملاک و معیار ما برای تشخیص نوع سرمایه داری یک کشور صرفا توسعه رابطه خرید و فروش نیروی کار باشد، آنگاه علی القاعده نباید هیچ تفاوتی بین این سرمایه داری و سرمایه داری کشورهای غربی و ژاپن باشد.
این درست است که  خرید و فروش نیروی کار در جامعه ما از صد سال پیش آغاز به رشد کرده است، اما امر با تبعیت این رشد از نیازهای استعمار و امپریالیسم یعنی درست همان وارد شدن به چرخه «سامان پذیری و تقسیم کار درونی»(3) سرمایه جهانی یعنی امپریالیسم  صورت گرفته است. درست همین «تقسیم کار» امپریالیستی و «سامان» دادن اقتصاد کشورهای زیر سلطه بوسیله امپریالیستها و در خدمت نیازهای آنها است که  اجازه نداد خرید و فروش نیروی کار در خدمت رشد سرمایه داری صنعتی مستقل و نیرومند شدن اقتصاد سرمایه داری درون زای این کشورها قرار گیرد و قطبیت یافتن سرمایه دار و کارگر به عنوان دو  طبقه اساسی و بنابراین تضاد کار و سرمایه به عنوان تضاد اساسی شکل گیرد. پنهان شدن پشت خرید و فروش نیروی کار و گریز از این مباحث، کاری است که تنها از کسانی برمیاید که شلوغ بازی در میآورند، ظاهر سرخ میگیرند اما سفیدند و قصدشان این است که طبقه کارگر را فریب دهند و به سوی رفرمیسم بورژوایی هدایت کنند.
در واقع، امپریالیستها ساخت اقتصاد کشورهای زیر سلطه و از جمله ایران را با توجه به شرایط و امکانات این جوامع و نیازهای تقسیم کار امپریالیسم جهانی به اشکال مختلفی شکل میدهند. بخشی مواد معدنی، برخی مواد کشاورزی، گروهی تبدیل به مراکز اصلی مونتاژ کاری و گروهی  دیگر صرفا داد و ستد کننده و جزایری تجاری میشوند.  با توجه به این رشد نابسامان، در ساخت اقتصادی این کشورها، گاه ترکیبی از روابط مختلف فئودالی یا نیمه فئودالی و سرمایه داری شکل میگیرد. سرمایه داری این کشورها هم همه گونه سرمایه داری است مگر  یک سرمایه داری کلاسیک.
عدم شکل گیری و رشد سرمایه داری کلاسیک  و نیز طبقات به شکل کلاسیک در کشورهای زیر سلطه و مقایسه این دو نوع کشورها، یکی از مهم ترین مباحث صد سال اخیر جهان و حداقل پنجاه سال اخیر ایران بوده است. (و این تازه بخشی از بحث است. نکته این است که حتی در اقتصادهای سرمایه داری امپریالیستی نیز طبقه خرده بورژوازی به دلایل مختلفی رشد داشته است، گرچه در این کشورها عموما جمعیت اصلی نیست)
نویسنده مقاله ادامه میدهد
«در چنین جامعه ای است که سخن از وجود وسیع «طبقه متوسط» و نقش آفرینی سیاسی تعیین کننده اش به امری مشکوک و جاعلانه بدل می شود، اگرچه ویژگی این قشر از طبقه سرمایه دار ایران را نیز نمی توان نادیده گرفت.»
بنابراین اگر کسی به وجود «وسیع» طبقه خرده بورژوازی و نقش «تعیین کننده»سیاسی اش  در رویدادها باور داشته باشد، دچار اشتباه شده است!؟ ولی در صد و پنجاه سال اخیر در بسیاری از کشورها و از جمله کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی، مارکسیستها هم به وجود «وسیع» این طبقه باور داشته اند و هم به «نقش تعیین کننده سیاسی» اش( روسیه امپریالیستی در اوائل قرن بیستم و آلمان ایضا امپریالیستی را در دهه سوم همان قرن میتوان نمونه آورد)؛(4) و سیر رویدادها و تکامل آنها نشان داده که این نظرات درست بوده است. منظور مارکسیستها از «نقش تعیین کننده» سیاسی این طبقه هم آن نبوده که مثلا این طبقه باید دارای نقش رهبری کننده انقلاب باشد( در چنین صورتی دیگر صحبت از نظریه خرده بورژوایی و یا بورژوایی است و نه نظریه ای مارکسیستی) بلکه  منظور از نقش«نقش تعیین کننده» این بوده که جذب این طبقه برای انقلاب بسیار مهم و تعیین کننده است و پیوستن وی به صف بورژوازی و یا طبقه کارگر میتواند در پیروزی طبقه کارگر و یا شکست این طبقات نقش تعیین کننده داشته باشد. از نظر مارکسیستها باید از تردید و دودلی بخشهای مهمی از این طبقه استفاده کرد و کل آنرا برای پیروزی انقلاب دموکراتیک و بخشهای پایین آنرا برای انقلاب سوسیالیستی  به زیر رهبری طبقه کارگر کشید. در صورت انفعال طبقه کارگر در مورد این طبقه و پیروز نشدن بر تردید و دودلی این طبقه برای شرکت در جنبش و انقلاب و در آمدن به زیر رهبری طبقه کارگر، این طبقه به زیر رهبری بورژوازی خواهد رفت. امری که طبقه کارگر را در رهبری انقلاب  و پیروزی آن دچار شکست خواهد کرد.
 پس  تا آنجا که سخن نه از شرکت وسیع تر این طبقه در جنبشی دموکراتیک،  بلکه از«نقش آفرینی سیاسی تعیین کننده» آن(به معنای نقش تعیین کننده و رهبری کننده برای این طبقه و نه  طبقه کارگر قائل شدن) «امری مشکوک و جاعل به نظر میرسد»، به همان سان سخن نگفتن از وجود این طبقه در اقتصاد و سیاست و در مبارزه طبقاتی جاری و تخطئه کامل نقش تعیین کننده آن،(و به این ترتیب مخدوش کردن تضادها و طبقه کارگر را از یک متحد بالقوه محروم کردن) تقسیم آن بین دو طبقه کارگر و سرمایه دار، و یا قرار دادن وی در «اسطوره»ها، اگر از آن بیشتر «مشکوک و جاعل» نباشد، کمتر نیست.  
 خرده بورژوازی در ایران
  باری،به بحث خود بازکردیم: قضیه اصلی ما این بود و هست که آیا اصلا این طبقه خرده بورژوازی(یا به گفته نویسنده طبقه متوسط) وجود دارد یا نه؟ اگر وجود دارد، دارای چه ویژگیهای اقتصادی است و نقش وی در تولید و تجارت و خدمات چگونه است؟ اینجا نویسنده درهم و مغشوش و بدون برخی چارچوب های ساده نظری است. وی از یک سو منکر وجود این طبقه  نمیشود، بلکه تنها «وجود وسیع» آن را نفی میکند و بدین ترتیب وجود« معدود» آن را میپذیرد؛ از سوی دیگر آنرا «قشری از طبقه  سرمایه دار»میداند، از سوی سوم خواهان آن است که «ویژگی» آن (لابد در طبقه سرمایه دار) نادیده گرفته نشود. حال این ویژگی چیست که باید نادیده گرفته نشود و بعلاوه آیا نادید نگرفتن این ویژگی تاثیری در برخورد سیاسی طبقه کارگر نسبت به این طبقه دارد یا خیر، کسی نمیداند. نویسنده در مورد این ویژگی بگونه ای مشخص هیچگونه صحبتی نمیکند، اما اشارات بعدی وی بخشی از این ویژگی را شرح میدهد:  
«از یاد نبریم که تا همین حالا از کل 16283 مؤسسه تولیدی دارای 10 کارگر به بالا در سراسر کشور، بالغ بر 12365 واحد آن را مؤسسات دارای 10 تا 50 کارگر تشکیل می دهد. نکته مهم دیگر آن که از رقم نسبی 18200 میلیارد تومان ارزش اضافی تولید شده توسط کارگران مورد استثمار صنایع دارای 10 کارگر به بالا در سال 1383 نیز بیش از 1760 میلیارد تومان آن در همین نوع کارخانه ها و مراکز صنعتی تولید شده است. تعداد واحدهای تولیدی دارای کمتر از 10 کارگر، چه در بخش صنعت و چه به ویژه در کشاورزی و معادن از چندین میلیون بیشتر است. شمار این مؤسسات فقط در بخش اخیر بیش از 3 میلیون است.»
 و این آمار به چه نظری یاری میکند؟ به نظری که میگوید که این طبقه دارای کمیت زیادی است و نه آن نظری که میگوید این طبقه در اقتصاد ایران وسیع نیست. تازه اینها نشانگر وجود این طبقه در تولید است و نه تجارت و خدمات. این آمار ساده نشان میدهد که یک لایه و قشر ضخیم تولید کوچک، خواه در کارگاه های 10 نفر به پایین و خواه حتی تا حدودی کارگاههای تا حد 50  نفر کارگر در ایران وجود دارد. اینها لایه های مختلف تولیدی طبقه خرده بورژوازی هستند. در بند بعدی نویسنده  افزون بر لایه های تولیدی این طبقه از لایه های تجاری و خدماتی آن نیز نام میبرد:
«صاحبان مراکز تولیدی و تجاری و خدماتی بالا با تمامی شمار کثیر خود( پس کثیر است و نه قلیل!؟) همگی آحادی از طبقه سرمایه دارند.»
و انگاه نویسنده قیافه هوادار«سرخ شده» و «آتشین احساس» طبقه کارگر را به خود گرفته و دست به مشتی عبارت پردازی«سرخ» و البته ثنار و سی شاهی میزند:
« تمامی آن ها صاحبان سرمایه اند، سرمایه های هیچ کدام از زهدان شیوه های تولیدی ماقبل سرمایه داری متولد نشده است، بلکه فقط و فقط از ارزش اضافی حاصل از استثمار طبقه کارگر تشکیل شده است.»
اینها نه تنها تحلیل منطقی و علمی نیست، بلکه  نشانگر گریز و عجز نویسنده در اثبات مدعای خود است. مشتی وراجی و قافیه پردازی و شعارهای  دهن پرکن و ادا و اصول طرفدار دو آتشه طبقه کارگر را در آوردن است که برای فریب دبستانی های مارکسیسم نیز جواب نمیدهد!؟ مارکس (و انگلس  نیز، گرچه میدانیم نویسنده هیچکدام را قبول ندارد و این حضرات در بهترین حالت مشتی سوسیال دموکرات هستند که هدف اصلی شان مبارزه با مارکسیسم و جلوگیری از نفوذ آن در میان طبقه کارگر است) نیز میدانستند  دارندگان تولید کوچک بالاخره «صاحب سرمایه» اند. میدانستند برخی از لایه های آن، کارگران معدودی را استثمار میکنند و ارزش اضافی به جیبشان میرود.(5) اما اینها را جزو «طبقه سرمایه دار» ننامیدند، بلکه  از آن و نمایندگان سیاسی آن با عنوان خرده بورژوازی نام بردند. جدا از مباحث اقتصادی، بخش مهمی از کتابهای مبارزه طبقاتی در فرانسه و هیجدهم برومر لوئی بناپارت تجزیه و تحلیل نقش مهم این طبقه در انقلاب است؛ و این نقش نشان میدهد که خرده بورژوازی همیشه و در هر حال به دنبال طبقه سرمایه دار نمیرود، بلکه در برخی مواقع بشدت با وی در ستیز قرار میگیرد و بورژوازی نیز نمایندگان سیاسی این طبقه را زیر شدید ترین فشارها میگذارد.
نویسنده آشفته حال «قرمز» ما ادامه میدهد:
«این سرمایه ها به میزان حجم و قدرت رقابت و حضور خود در بازار سراسری سرمایه سهم معینی از کل اضافه ارزش های تولید شده توسط کارگران را نصیب خود می کنند. این که صاحبان آن ها خود نیز کار می کنند یا نمی کنند، این که سهم هر سرمایه از کل ارزش اضافی تولیدی کم یا زیاد است، اینکه مالکیت و مدیریت حوزه ارزش افزایی آن ها آمیخته است یا جدا و برخی مؤلفه های دیگر از این دست، در اصل مسئله یعنی در سرمایه دار بودن صاحبان آن ها هیچ تغییر و خللی وارد نمی سازد. بنابراین، نفس گستردگی این قشر از طبقه سرمایه دار ایران(آیا این ها بامزه نیستند: «نفس گستردگی این قشر از طبقه سرمایه دار ایران») نمی تواند هیچ مستمسکی برای جراحی آن از بدنه طبقاتی اش و اعطای ماهیتی مجزا از طبقات اساسی جامعه به آن تحت عنوان «طبقه متوسط» باشد.»
ما هم البته مطمئنیم که ادعای هوادار طبقه کارگر بودن و برای حل مسائل روش هارت و پورت در پیش گرفتن و چند تا شعار را چاشنی بحث کردن، شاید ظاهرا نشاندهنده «آتشین» بودن طرف در پشتیبانی کارگران باشد، اما «در اصل مسئله» یعنی خط سرمایه داران را در جنبش کارگری در پیش گرفتن«هیچ تغییر و خللی وارد نمیکند»، زیرا درست هم اینها که نویسنده بر میشمارد، بخشی از همان ویژگیهایی است که این طبقه را از طبقه سرمایه دار جدا میکند.
 یکم: حجم سرمایه و درجه حضور در بازار سراسری و قدرت رقابت داشتن با سرمایه های بزرگ: میدانیم بخشهایی از این طبقه قدرت رقابت با تولید بزرگ را ندارند و ورشکست شده و به طبقه کارگر رانده میشوند و برعکس بخشهایی از آن با افزایش نرخ ارزش اضافی میتوانند در سلک طبقه سرمایه دار آیند. اما تقسیم شدن خرده بورژوازی بین کارگران و سرمایه داران، به معنای تجزیه نهایی و نابودی مطلق این طبقه نبوده و نیست؛ به عبارت دیگر این طبقه هم همواره تقسیم میشود و هم همواره بازتولید.
دوم: کار کردن یا کار نکردن: صاحب سرمایه کوچکی که دارای تولیدی کوچکی است و یا تنها خود و یا با تمامی خانواده اش کار میکند، جزو طبقه سرمایه دار نیست. صاحب سرمایه کوچکی که دارای تولیدی بزرگتری است و یا خود و یا با خانواده اش کار میکند و چند کارگری را نیز استخدام کرده و استثمار میکند، سرمایه دار نیست و جزو طبقه سرمایه دار به حساب نمیاید.
سوم :کمیت سهم از ارزش اضافی تولید شده در جامعه
و همین ها است که در اصل مسئله نویسنده کمیته هماهنگی تغییر و خلل بوجود میاورد.(6)
نویسنده ادامه میدهد:
« افزون براین، سرمایه دار نه لزوماً به اعتبار طول و عرض مالکیت انفرادی خود بر حجم معینی سرمایه در این کارخانه یا آن بنگاه تجاری بلکه، مهم تر و اساسی تر از آن، به حکم موقعیت طبقاتی خویش در ساختار مالکیت و قدرت کل سرمایه اجتماعی است که هستی طبقاتی خود را احراز می کند. جمعیت چند میلیونی مرکب از دولتمردان، سیاستمداران، وزیران، مدیران، مشاوران، مستشاران، حقوقدانان، نظریه پردازان و برنامه ریزان، اقتصاددادنان، قضات، وکلا، زندانبانان، روحانیون، مراجع تقلید، صاحب منصبان سپاهی و بسیجی و ارتشی، رؤسای پلیس و نهادهای متنوع اطلاعاتی و امنیتی و...»
باز هم گریز از طرح درست، بررسی منظم  و حل درست مسئله و به جای آن از این شاخ به آن شاخ پریدن و مشتی عبارت پردازی های بی خاصیت و بی معنا تحویل خواننده دادن! باز هم ماست مالی کردن تضادها زیر عنوان های دهن پرکن و پر طمطراق «موقعیت طبقاتی خویش در ساختار مالکیت و قدرت کل سرمایه اجتماعی» که اگر از نویسنده پرسیده شود منظورت چیست مشکل که بتواند توضیح قانع کننده ای برای این عبارت پردازی خود بدهد.
اولا، که بیشتر این حضرات و گروه هایی که نویسنده نام میبرد، خود یا اساسا از همان دسته نخستین هستند که طول و عرض مالکیت انفرادی و حجم سرمایه شان زیاد است و یا نماینده سیاسی آنها هستند و یا مرید و مجری اوامر آنها و جزیی از ساز وکار تسلط آنها. سرمایه دارها نخست و لزوما برمبنای حجم سرمایه و طول و عرض مالکیت شان بر وسائل تولید است که دارای «موقعیت طبقاتی» و نقش درجه اول و دوم و سوم و غیره میشوند و سپس تمایزات بین صاحبان سرمایه به شکل عام آن و نمایندگان سیاسی این طبقه در دولت (و یا بیرون دولت) و یا گروههایی که در خدمت سرمایه داران هستند به میان میاید.
دوما، این «موقعیت طبقاتی در ساختار مالکیت بر وسائل تولید و قدرت کل سرمایه اجتماعی» یعنی چه و چه فرقی با طول و عرض مالکیت و حجم معین سرمایه دارد؟ اگر منظور این است که لایه های مختلف خرده بورژوازی، گرچه صاحب سرمایه ای نیستند که طول و عرض زیادی  داشته باشد، اما در ساختار مالکیت بر وسائل تولید، نه فروشنده نیروی کار، بلکه مالک وسائل تولید به شمارمیآیند، و همین هم موقعیت طبقاتی آنها را به عنوان سرمایه دار میسازد، که این تنها از یک جانب دیدن قضیه و صرفا در قیاس با طبقه کارگراست که معنا میباید. به عبارت دیگر وقتی یک خرده بورژوا را در مقابل یک کارگر قرار دهیم و تفاوتشان را بررسی کنیم میبینیم که  موقعیت طبقاتی خرده بورژوازی در «ساختار مالکیت بر وسائل تولید»، موقعیت یک کارگر نیست. اما از سوی دیگر، اگر مالکیت بر وسائل تولید یک عنوان عام نباشد که بگوییم هر کسی مالک وسائل تولید است، سرمایه دار است و بر همین مبنا موقعیت طبقاتی اش شکل میگیرد، و واقعا قصد تجزیه و تحلیل ساختار این مالکیت در میان باشد(که در این صورت تضادهای درونی این مالکین وسائل تولید باید بررسی شود) آنگاه دیده میشود که موقعیت این طبقه، خواه از نظر کمی و خواه از نظر کیفی، موقعیت یک سرمایه دار هم نیست. زیرا اینجا بسیار مهم است که آیا وسائل تولید همچون سرمایه و برای بیرون کشیدن ارزش اضافی بکار میروند و یا در خدمت کار شخصی تولید کننده هستند، و در ضمن اگر همچون سرمایه بکار میروند کمیت این کاربرد تا چه حدودی است. دیدگاه و جهان بینی یک خرده بورژوا نیز از یک سو در چارچوب نظام سرمایه داری است و میتواند در خدمت سرمایه داران(در کشورهای زیر سلطه سرمایه داران ملی) قرار گیرد، اما از سوی دیگر و در شرایط کنونی کشورهای زیر سلطه( و حتی امپریالیستی)  در شرایط رهبری طبقه کارگر بر انقلاب دموکراتیک نوین( و در کشورهای امپریالیستی در انقلاب سوسیالیستی  میتواند در خدمت پیروزی انقلاب دموکراتیک که ماهیتا هم بورژوازیی است درآید. به همین دلایل هم هست که این طبقه نه سرمایه دار است و نه کارگر.  
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست شهریور 97
 یادداشتها
1-    بد نبود اگر مقاله نویس چند از این «انحصارات، تراست ها و غول های عظیم صنعتی و مالی» ایرانی نام میبرد که بتوانند با نمونه های امپریالیستی آن برابری کنند. و خوب است که ما این غول های عظیم صنعتی و مالی را داریم و این قدر بدبخت و محتاج چارتا پیچ و مهره هستیم، اگر نداشتیم چه وضعی برایمان پیش میامد!؟ نویسنده گمان میکندکه «انحصار» قدرت اقتصادی در دست چند موسسه بورژوا- کمپرادوری دلال و مزدور انحصارات بین المللی، لزوما این موسسات را با نمونه های امپریالیستی آن برابر میکند!؟
2-    نوسان(یا شاید راه درو گذاشتن!) بین مفاهیم خرده بورژوازی و بورژوازی، بین سرمایه دار و «سرمایه دار منفرد و کوچک». کمیته هماهنگی هم میخواهد خرده بورژوازی را نابود کند و هم میخواهد آنرا حفظ کند. اینها بگونه ای نمونه ای همچون یک خرده بورژوا فکر میکنند؛ درهم، آشفته و پراز تضادهای حل ناشدنی هستند!
3-   این «درونی» را باید بجا و درست بکار برد. امپریالیسم را اگر یک نظام کل بین المللی درنظر بگیریم، این تقسیم کار، درونی یعنی درون یک نظام واحد بین المللی است. اما اگر نظام امپریالیسم را به کشورهای امپریالیستی و زیر سلطه تقسیم کنیم، این تقسیم کار امپریالیستی(یعنی صنعت مال من، تولید مواد خام و مونتاژ کاری مال تو، پیشرفت مال من ، عقب ماندگی مال تو) جنبه بیرونی هم دارد؛ به عبارت دیگر بخش عمده تولید صنعتی در اختیار کشورهای اصلی امپریالیستی یا امپریالیستها، و بخش های غیر صنعتی کشاورزی و مواد خام معدنی و مونتاژ کاری، به کشورهای بیرون از این کشورهای امپریالیستی یعنی به کشورهای زیر سلطه امپریالیستها سپرده میشود.
4-   ما در اینجا درباره نظر مارکسیست- لنینیست - مائوئیستها صحبت میکنیم. طبقات دیگر نیز ممکن است هم از وجود وسیع این طبقه در جامعه ایران صحبت کنند و هم از نقش تعیین کننده سیاسی اش. ولی آنها یا از دیدگاه نمایندگان بورژوازی ملی صحبت میکنند و یا از دیدگاه خرده بورژوازی. بورژوازی ملی میخواهد این طبقه وسیع را به زیر رهبری خود بکشاند. نماینده خرده بورژوازی نیز میخواهد رهبری این طبقه را بر جنبش تامین کند. بورژوازی کمپرادو نیز از این طبقه استفاده کرده و آن را دستمایه پیشبرد خواستها و برنامه های خود قرار میدهد. 
5-   ضمنا در همین جا بگوییم گاه برای تشکیل حداقل سرمایه، لزوما نیازی به استثمار نیست. بسیاری از سرمایه داران نخستین با پس انداز در نتیجه کار شخصی (از «زهدان» کار شخصی خود در نظام  فئودالی) سرمایه ای تشکیل دادند. بنابراین گفتن اینکه هر کمیتی از سرمایه از استثمار و استخراج ارزش اضافی  ناشی میشود، از نظر منطقی نادرست و از نظر تاریخی نفی چگونگی بوجود آمدن و شکل گیری طبقه سرمایه دار است.
6-    «اینها با سه مولفه اساسی کمی مشخص میشوند: یکم کمیت سرمایه (ابزار و وسایل تولید و یا کالا)، دوم کمیت یا حجم کارو سوم حجم استثمار کار دیگران. بطور کلی هر چقدر که کمیت سرمایه شان بیشتر باشد و کارگران بیشتری داشته باشند، حجم استثمار دیگران افزایش میابد و کمیت کاری شخص خرده بورژوا کمتر و گاه تقریبا هیچ میشود که در این نقطه خرده بورژوا به بورژوازی کوچک تبدیل میگردد و درمقابل کارگران خود نقش یک سرمایه دار را بازی کرده، بیشتردر تضاد با کارگران قرار میگیرد. هر چقدر که کمیت سرمایه شان کمتر باشد و کارگران کمتری داشته باشند، کار شخصی بیشتر میگردد و حجم استثمارکمتر و گاه تقریبا هیچ میشود که گرچه در این نقطه لزوما شخص خرده بورژوا به طبقه کارگر نمی پیوندند، اما به آن نزدیک میگردد؛ بدینسان از حدت تضادشان با کارگران کاسته میشود و به تضادشان با سرمایه داران افزوده میشود. نقطه ای که خرده بورژوا به طبقه کارگر می پیوندد، همانا ورشکستی و ناتوانی در رقابت و سقوط ارزش سرمایه یا از دست دادن آن است.»( هرمز دامان، طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش چهارم، دموکراتیسم مترقی و انقلابی، قسمت اول درباره خرده بورژوازی)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر