۱۳۹۷ شهریور ۲۳, جمعه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(6) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(6)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟

درباره زوال دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا
در متنی که در مباحث پیشین از انگلس آوردیم این گونه آمده بود:
« ...و اما هنگامى که دولت سرانجام واقعا نماينده همه جامعه ميگردد، در آن هنگام خود خويشتن را زائد ميسازد...نخستين اقدامى که دولت واقعا بعنوان نماينده تمام جامعه به آن دست ميزند - يعنى ضبط وسائل توليد به نام جامعه - در عين حال آخرين اقدام مستقل وى بعنوان دولت است. در آن هنگام ديگر دخالت قدرت دولتى در شئون مختلف مناسبات اجتماعى يکى پس از ديگرى زائد شده و بخودى خود بخواب ميرود. جاى حکومت بر افراد را اداره امور اشياء و رهبرى جريان توليد ميگيرد. دولت «ملغى» نميشود، بلکه زوال مييابد.»(انگلس، آنتی دورینگ، فصل سوم، ص 236، و نیز لنین، دولت و انقلاب، مجموعه آثار یک جلدی، ص 522)
در بخش های پیشین به نابودی دولت بورژوازی بوسیله طبقه کارگراشاره کردیم و گفتیم که زمانی که طبقه کارگر دولت بورژوازی را نابود میکند( با انقلابات قهرآمیز و درهم شکستن و خرد کردن دولت بورژوایی) و دیکتاتوری طبقه خود را برقرار میکند، دولت را به عنوان دولت نیز نابود ساخته است. زیرا دولت طبقه کارگر دیگر دولت به معنای عام کلمه یا آنگونه که تا کنون در تاریخ بوده است، دولت استثمار گران، دولت اقلیت،  دولتی که «دستگاه خاصی برای سرکوب»(انگلس) که شامل بوروکراسی و ماشین نظامی است میسازد و آنرا بر علیه استثمار شده ها یا اکثریت بکار میبرد، نیست، بلکه دولتی ویژه و مشروط به یک دوره تاریخی برای نابودی استثمار و طبقات است.
 اما نظرات انگلس در اینجا، نه تنها متوجه نابودی دولت بورژوازی(1) بلکه متوجه چگونگی فرایند زوال یافتن خود دولت دیکتاتوری پرولتاریا نیز هست.
لنین در شرح نظرات انگلس در مورد زوال دولت مینویسد:
« وقتى انگلس از «زوال» و حتى از آن هم رساتر و شيواتر از«بخواب رفتن» سخن ميگويد، بطور کاملا روشن و صريح منظورش دوره پس از «تملک وسايل توليد از طرف دولت بنام تمام جامعه» يعنى پس از انقلاب سوسياليستى است.(2) ما همه ميدانيم که شکل سياسى «دولت» در اين دوران کاملترين دمکراسى است. ولى هيچيک از اپورتونيستهايى که بيشرمانه مارکسيسم را تحريف ميکنند به فکرشان خطور هم نميکند که بنابراين، منظور انگلس در اينجا«بخواب رفتن» و «زوال» دمکراسى است. اين در نظر اول خيلى عجيب ميآيد. ولى اين فقط براى کسى «نامفهوم» است که در اين نکته تعمق نکرده باشد که دمکراسى نيز دولت است و بنابراين هنگاميکه دولت رخت بربست، دمکراسى نيز رخت برميبندد. دولت بورژوايى را فقط انقلاب ميتواند «نابود سازد». دولت بطور اعم يعنى کاملترين دمکراسى فقط ميتواند «زوال يابد».   (همان، ص 523، تاکیدها از لنین است)
همچنانکه در بخش های گذشته دیدیم، دولت طبقه کارگر دو جنبه یا دو روی دارد: روی دیکتاتوری و روی دموکراسی. لنین در اینجا روی خصلت دیگر دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی  دمکراسی انگشت میگذارد و از به خواب رفتن آن سخن میگوید.
دو جنبه دولت پرولتاریا، دیکتاتوری و دموکراسی است. هر کدام از اینها در چارچوب معینی و در حد و حدود معینی کاربرد دارند. در حالی که دیکتاتوری برای استثمارگران است، دموکراسی برای کارگران یعنی طبقه حاکم و تمامی زحمتکشان است. آنچه برای حکومت طبقه کارگر و سوسیالیسم حیاتی است این است که مرزهای بین این دو با دقت تدوین شود. دیکتاتوری نباید از مرزهای خود بیرون رود و شامل توده های کارگر و زحمتکش و طبقات مردمی شود و دموکراسی نباید از مرزهای خود بیرون رود و شامل استثمار کنندگان گردد.
اگرچه از دیدگاه تکامل سرمایه داری به سوسیالیسم، درجاتی از دموکراسی و آزادی های محدود قائل شدن برای نیروهای ضد انقلابی و ارتجاعی بهتر از نبود آن است و برای توده های زحمتکش مفید؛ زیرا جلوگیری افراطی و تا حد مطلق آزادی ها، موجب این میشود که بُرد تبلیغی نیروهای ضد انقلابی و ارتجاعی بیشتر شود و باصطلاح عده ای فکر کنند که حالا چه خبر است و اینها چه چیزی میگویند؛ از سوی دیگر، همچنانکه مائو گفت تماس و آشنایی توده های  طبقه کارگر و زحمتکشان با تفکرات ضد انقلابی و ارتجاعی، موجب آگاهی و واکسینه شدن بیشتر آنها میگردد. اما دیکتاتوری مطلقا و به هیچوجه نباید شامل توده های مردم گردد؛ در اینجا صرفا آزادی اندیشه و بیان، بحث و مجادله آزاد، اقناع کردن و ترغیب کردن و مبارزه دوستانه بر سر درست و نادرست، خوب یا بد، زیبا و زشت است که باید جریان یابد. این دموکراسی و آزادی نه تنها باید به عنوان یک واکنش حامل وجوهی در نفی دیکتاتوری بورژوازی باشد، بلکه باید در عین حال خلاقانه گسترده تر و ژرفتر شده و در تکامل خود وجوه تازه و نوینی کسب کند.  
اما این دو وجه نمیتوانند تا ابد در کنار یکدیگر ادامه یابند. خصوصیت دیکتاتوری، در دیکتاتوری پرولتاریا بر مبنای اشاره انگلس  وابسته است به وجود طبقات استثمارگر:
«از هنگامى که ديگر هيچ طبقه اجتماعى باقى نماند که سرکوبش لازم باشد، از هنگامى که همراه سيادت طبقاتى، همراه مبارزه در راه بقاء فردى که معلول هرج و مرج کنونى توليد است، تصادمات و افراطهايى هم که ناشى از اين مبارزه است رخت بربندد - از آن هنگام ديگر نه چيزى براى سرکوب باقى ميماند و نه احتياجى به نيروى خاص براى سرکوب، يعنى نه احتياجى به دولت خواهد بود.»(همان جا،همان متن)
بنابراین زمانی که هیچ طبقه اجتماعی (یا در واقع طبقه استثمارگری) ی باقی نماند که نیاز به سرکوب آن وجود داشته باشد، آنگاه ضرورتا جنبه دیکتاتوری پرولتاریا ضعیف شده و به مرور از دایره و شدت آن کم خواهد شد.
 البته ما در اینجا روند را در شکل عام آن تحلیل میکنیم. از قرار باید این واقعیت و مثل دیالکتیکی« زمانی که فواره بلند گردد، سرنگون میشود» اینجا نیز راست در آید؛ بر این مبنا میتوان گفت که  زمانی که استثمارگران آخرین تلاشها- که در عین حال متمرکز ترین، قدرتمندترین و اوج یافته ترین آنها باید باشد- از سلسله تلاشهای خود را میکنند، تا نظام گذشته را برگردانند، بناچار دیکتاتوری برای سرکوب آنها نیز به اوج خود میرسد و به همراه نابودی تلاش های بورژوازی آغاز به افت و تحلیل رفتن و نابودی میکند. به این ترتیب اوج تلاشهای بورژوازی یا رهروان سرمایه داری با اوج گرفتن دیکتاتوری توده ای طبقه کارگر بر آنها توازن دارد.
 افت و تحلیل رفتن و نابودی دیکتاتوری در دیکتاتوری پرولتاریا، روند رشد، گسترش  و زندگی یافتن بیشتر جنبه دموکراسی دولت خواهد بود. زیرا طبقه استثمارگری برای سرکوب وجود ندارد و چون تمامی مردم در نظام کمونیستی مردمی کارکن و بدون تقسیم طبقاتی هستند(3)، آنگاه آنچه که میان آنان حاکم است دموکراسی خواهد بود. اینجا دیگر دولت نماینده تمامی جامعه است و نه نماینده اکثریت آن.
 اما دولت، ماهیتا نه برای ایجاد دموکراسی، بلکه برای دیکتاتوری بوجود آمده است. برای دموکراسی نیازی به دولت نیست. لذا زمانی که دولتی نماینده تمامی جامعه میشود و دموکراسی بر آن غلبه کامل میابد، دیگر نیازی به آن نبوده و نخواهد بود. اینجا دموکراسی با گسترش خود و غلبه یافتن بر کل عملکرد دولت، خود را، یعنی دولت یا بنا به لنین«نیمه دولت» را، به مرور زائل میکند. به گونه ای دیگر،همچنانکه طبقه کارگر با غلبه بر بورژوازی به مرور خود را زائل کرده و از بین میبرد- زیرا وجود وی مشروط به وجود بورژوازی است- دموکراسی نیز با غلبه بر دیکتاتوری و گسترش نهایی از بین میبرد. این معنای همان جملات لنین است که میگوید:
  «ما همه ميدانيم که شکل سياسى «دولت» در اين دوران کاملترين دمکراسى است...» لنین ادامه میدهد:
« بنابراين، منظور انگلس در اينجا«بخواب رفتن» و «زوال» دمکراسى است. اين در نظر اول خيلى عجيب ميآيد. ولى اين فقط براى کسى «نامفهوم» است که در اين نکته تعمق نکرده باشد که دمکراسى نيز دولت است و بنابراين هنگاميکه دولت رخت بربست، دمکراسى نيز رخت برميبندد. دولت بورژوايى را فقط انقلاب ميتواند «نابود سازد». دولت بطور اعم يعنى کاملترين دمکراسى فقط ميتواند «زوال يابد».»
کاملترین دموکراسی درست همان دموکراسی ای است که دیکتاتوری ای در کنارش وجود ندارد. در این صورت به  خود آن هم نیازی نیست. اینجا دموکراسی به مرور خود خویشتن را زائل میسازد یا بنا به انگلس «زوال میابد» و «به خواب فرو میرود».
معنای این عبارت، برچیده شدن وظایف دولت و به مرور پایان یافتن دخالت دولت در امور گوناگون مناسبات اجتماعی و تحلیل تدریجی آن به عنوان ارگان سیادت طبقاتی، در سازمان اداره امور اشیاء  و فرایند تولید است. یعنی همان چیزهایی که  در یک جامعه پیشرفته و بافرهنگ با شرکت تمامی افراد در تمامی ارکان جامعه انجام میشود. اینجا تحلیل رفتن دموکراسی، به معنای عادت شدن آن برای تمامی مردم با فرهنگ و پیشرفته است. اینجا دیگر هیچکس مخل آزادی بیان، آزادی اجتماعات، آزادی انتقاد و بحث و مجادله، آزادی اقلیت شدن و در برابر اکثریت قرار گرفتن و دیگر آزادیها نخواهد شد.
 بنابراین به پیروی از مائو، خود دوران تاریخی و طولانی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را که بین سرمایه داری و کمونیسم است، باید به دو دوره تقسیم کرد. دوره نخست گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و دوره دوم گذار از سوسیالیسم به کمونیسم. در بخش نخست که گذار از سرمایه داری به دیکتاتوری پرولتاریااست، دیکتاتوری و دموکراسی در کنار یکدیگر وجود دارند و دربخش دوم که گذار از سوسیالیسم به کمونیسم است، دیکتاتوری آغاز به تحلیل رفتن میکند و دموکراسی دارای چیرگی شده و به کمال رسیده و به نوبه خود زوال خود را آغاز میکند. این در عین حال آستانه نظام کمونیستی است. به این ترتیب دو وجه دیکتاتوری و دموکراسی در دوره نخست و دو وجه دموکراسی و زوال در دوره دوم وجود دارند.
چنانچه به مباحث انگلس و لنین دقت کنیم هیچکدام زمان معینی برای آغاز زوال دولت ذکر نکرده اند. این زمان، یک زمان کلی است و همچنانکه انگلس اشاره کرده است مشروط است به اینکه طبقه ای برای سرکوب وجود نداشته باشد.
تفسیری نادرست از نظر لنین در مورد مسئله زوال دولت  
جدای از آنچه که از نظرات لنین در مورد مسئله زوال دولت آوردیم، این عبارات نیز در کتاب  دولت و انقلاب وجود دارد:
«...و دولت را به «پرولتاريايى که بصورت طبقه حاکمه متشکل شده است» مبدل کند و اين دولت پرولتاريايى بلافاصله پس از نيل به پيروزى، راه زوال در پيش خواهد گرفت، زيرا در جامعه بدون تضادهاى طبقاتى، دولت لازم نيست و وجودش محال است.»(منتخب آثار تک جلدی، ص 527)
 این عبارات موجب این تصور شده که گویا لنین فکر میکرده که به محض اینکه دولت طبقه کارگر قدرت را بدست بگیرد و دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار کند، دولت راه زوال را پیش خواهد گرفت.(4) اما حتی اگر شکل عبارات اجازه دهد که چنین برداشتی کنیم، اما این برداشتی درست و واقعی از نظرات لنین نخواهد بود.
نخست اینکه در اینجا منظور از «نیل به پیروزی»، نیل به پیروزی نهایی و یا حداقل تعیین کننده طبقه کارگر بر بورژوازی یعنی درهم شکستن استراتژیک مقاومت استثمارگران است و نه صرفا به معنای بدست آوردن قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر. اشاره لنین در عبارت دوم به اینکه در جامعه بدون تضادهای طبقاتی به دولت نیازی نیست روشنگر نظریه وی است( بنابراین نخست باید جامعه به مرحله ای پا گذارد که تضادهای طبقاتی وجود نداشته باشد و آنگاه دیگر دولت لازم نخواهد بود). اما برای انگلس و لنین این روشن است که این تضادهای طبقاتی نیز  بسرعت محو نخواهند شد.
تعیین دقیق زمان از بین رفتن تضادهای طبقاتی و نیل به پیروزی نهایی نیز کار ساده ای نیست. از دیدگاه مائو هرچه  ما آنرا دورتر تصور کنیم، ضرر کمتری متوجه طبقه کارگر خواهد بود.
دوم اینکه هم انگلس و هم لنین پیرو نظرات مارکس بوده اند. دو نمونه از این نظرات را ما در زیر میآوریم:
« پرولتاريا هر چه بيشتر به گِرد سوسياليسم انقلابى، به گِرد کمونيسم که بورژوازى خود براى آن نام بلانکى را اختراع کرده است، جمع ميشود. اين سوسياليسم اعلام تداوم انقلاب، ديکتاتورى طبقاتى پرولتاريا بمثابه نقطه گذار ضرورى به الغاء اختلافات طبقاتى بطور کلى است، به الغاء کلیه مناسبات توليدى‌اى که مبناى اين اختلافات هستند، به الغاء کلیه روابط اجتماعى منطبق با مناسبات توليدى، به دگرگونى کليه ايده‌هايى که منبعث از اين روابط اجتماعى هستند.»(مبارزه طبقاتی در فرانسه، ترجمه... در دو بخش، بخش دوم، ص 24، تاکیدها از خود متن است. همچنین نگاه کنید به همین کتاب با نام نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، چاپ چهارم، ص 145، در متن پرهام تاکیدها وجود ندارد)
روشن است که برای از بین بردن چنین اختلافات و روابطی که قرنها تداوم داشته است به یک فرایند طولانی مدت و چندین نسلی(حداقل سه یا چهار نسل) نیاز است و نمیتوان پس از پیروزی انقلاب پرولتری بلافاصله به آن نائل شد. و یا در نقد برنامه گوتا:
«بين جامعه سرمايه‌دارى و کمونيستى دورانى وجود دارد که دوران تبديل انقلابى اولى به دومى است. مطابق با اين دوران يک دوران گذار سياسى نيز وجود دارد و دولت در اين دوران چيزى نميتواند باشد جز ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا»( تاکید از مارکس).  می بینیم که مارکس دورانی را برای وجود دولت ضروری دانسته است و لنین نیز نه تنها این عبارات را در کتاب دولت و انقلاب میاورد بلکه خود اشاراتی بی حد و حصری به این که دوران دیکتاتوری پرولتاریا دوران تاریخی طولانی و تام و تمامی است در آثاری که بویژه پس از پیروزی انقلاب اکتبر نوشته است، دارد. برای نمونه میتوان  از  نامه به کارگران مجارستان و یا ابتکار بزرگ یاد کرد. (پایین تر در همین مقاله، عباراتی از متن نخست را آورده ایم)
البته این امکان وجود دارد که لنین در زمان نگارش دولت و انقلاب چنین تصوری داشته است که این دوران زمان زیادی نگیرد و در بدترین حالت مثلا چند دهه بیشتر نگردد. تا اینجا میتوان این را جزیی از محدودیت های تاریخی ارزیابی لنین دانست. لنین هنوز جامعه سوسیالیستی را تجربه نکرده بود و از مبارزه طبقاتی گسترش یابنده در جامعه سوسیالیستی و بورژوازی نوخاسته و رهرو راه سرمایه داری تصور روشنی نداشت. اما زمانی که  انقلاب اکتبر صورت گرفت و طبقه کارگر به قدرت رسید، نخستین ارزیابی ها از وضع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی داخلی و بیرونی نشان داد که این زمان چندان کوتاه نخواهد بود.( در آینده ما درباره برخی از این مقالات و نکات لنین در مورد دیکتاتوری پرولتاریا بیشتر صحبت خواهیم کرد)  
سوما، تمامی آنچه لنین در همان  سالهای نخست رهبری حزب و دولت پرولتاریا پس از پیروزی پرولتاریا در خصوص دولت گفت کاملا خلاف این است که لنین فکرمیکرد دولت از همان آغاز شروع به زوال خواهد کرد. ما تنها به عنوان نمونه عبارات زیر را از وی نقل میکنیم:
«ولی این فقط اعمال قهر و بطور عمده اعمال قهر نیست که ماهیت دیکتاتوری پرولتاریا را تشکیل می دهد. ماهیت عمده آن تشکل و انضباط پرولتاریا، گردان پیشرو زحمتکشان، پیشاهنگ و یگانه رهبر آنان است. هدف پرولتاریا عبارت است از ایجاد سوسیالیسم، برانداختن تقسیم جامعه به طبقات، تبدیل تمام اعضای جامعه به افراد زحمتکش و از بین بردن پایه هر گونه استثمار فرد از فرد. این هدف را نمی توان فوراً تحقق بخشید، تحقق آن به یک دوران بس طولانی گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم نیاز دارد، هم بدان جهت که تجدید سازمان تولیدی کاری است دشوار، هم بدان جهت که برای ایجاد تحول بنیادی در کلیه شئون زندگی وقت لازم است و هم بدان جهت که غلبه بر نیروی عظیم عادت به شیوه خرده بورژوایی و بورژوایی اداره امور فقط در رهگذر یک مبارزه طولانی و سرسخت میسر خواهد بود. به همین جهت نیز مارکس از یک دوران کامل دیکتاتوری پرولتاریا سخن می گوید و آن را دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم می نامد.»(منتخب آثار یک جلدی، درود به کارگران مجارستان، ص689)
 و «محو طبقات، لازمه اش مبارزه طبقاتی طولانی، دشوار و سرسختی است که پس از سرنگونی قدرت سرمایه، پس از انهدام دولت بورژوایی، پس از استقرار دیکتاتوری پرولتاریا از بین نمیرود(برخلاف تصور فرومایگان سوسیالیسم قدیمی و سوسیال دمکراسی قدیمی)بلکه فقط شکلهای خود را تغییر میدهد و از جهات بسیاری شدیدترهم میگردد.»(همان، ص690)
این نامه در 27 مه 1919 نگاشته شده و همچنانکه مشاهده میشود نه تنها به دوران طولانی با وظایفی سنگین و سخت اشاره شده است، بلکه به این که مبارزه شکلهای خود را تغییر میدهد و شدیدتر هم میگردد، اشاره میشود. بنابراین چگونه میتوان تصور کرد که در چنین وضعی، در وضعی که مبارزه در حال شدیدتر شدن است و پیروزی نهایی به چنگ نیامده، دیکتاتوری پرولتاریا آغاز به زوال کند؟
هرمز دامان
نیمه دوم شهریور 97
یادداشتها
1-   هرکجا درباره دولت بورژوازی صحبت میکنیم در عین حال شکل تجلی آن در ایران یعنی دولت بورژوایی و فئودال مسلک بوروکرات - کمپرادورهای اسلامی را نیز مد نظر داریم. در مقالات ما در مورد این دولت و ارگانهای مختلف بوروکراتیک و سرکوبگر آن بسیار صحبت شده است(برای نمونه نگاه کنید به چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران، بخش پنجم، حکومت یا دولت در ایران). ویژگی مهم این ارگانها این است که ترکیبی هستند. یعنی هم با سازمانهای مدرن بورژوایی همانندی هایی دارند و هم تنه به تن نهادهای فئودالی میزنند و اصلا خود نهادهایی فئودالی هستند؛ در عین حال اینها یکی و دوتا هم نیستند و چندین و چند تا از آنها به موازات یکدیگر وجود دارد؛ مجموعه هایی که با یکدیگر تضادهایی بر سر قدرت برتر دارند و مدام حد و حدود یکدیگر را زیر پا میگذارند. در آینده و در این مقالات نیز به فراخور حال و نیاز در مورد ویژگیهای آن بیشتر صحبت خواهیم کرد.
2-   «بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه «زوال» از راه ديگرى امکان پذير نيست». (همان، ص 524) و همچنین «در واقع انگلس اينجا از «نابودى» دولت بورژوازى بدست انقلاب پرولترى سخن ميگويد، ولى آنچه درباره زوال آن گفته شده به بقاياى سازمان دولتى پرولترى پس از انقلاب سوسياليستى مربوط است. بنا به گفته انگلس دولت بورژوازى «زوال نمييابد» بلکه بدست پرولتاريا ضمن انقلاب «نابود ميگردد». آنچه پس از اين انقلاب زوال مييابد، دولت پرولتاريا يا نيمه دولت است.»( همان، ص 523، تاکیدها از لنین)
3-   بسیاری تقسیمات و تضادهای  دیگر وجود دارد از جمله پیشرو، میانه، عقب مانده، رهبری کننده و رهبری شونده، اقلیت و اکثریت و تضادهای میان رئوس گوناگون اقتصاد، سیاست و فرهنگ و...
4-   د رکتابی به نام پیش به سوی جنگ موضعی و زیرنام گرامشی در ادامه و گسست از مارکسیسم – لنینیسم نوشته، اّمیل. کِی(مرتبط با حزب کمونیست کانادا) و برگردان شهاب آتشکار، نویسنده در بخشی زیر نام محدودیت های دولت و انقلاب و پس از اشاراتی به تقابل لنین با اپورتونیستها عباراتی را که ما در بالا آوردیم، نقل کرده و بر مبنای این تفسیر که گویا نظر لنین  زوال دولت بلافاصله پس از کسب قدرت سیاسی  بوسیله طبقه کارگر و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است، آنرا جزء محدودیت های دولت و انقلاب میداند و مینویسد:«... اما آنچه دولت و انقلاب  باید راجع به این مسئله بگوید به واسطه عدم وجود جامعه سوسیالیستی تا آن موعد تاریخا محدود میگردد. لیکن آنچه که تجریه تاریخی جامعه سوسیالیستی پیامد انقلاب روسیه در پراتیک نشان میدهد درست نقطه مقابل مفهوم زوال است؛» (ص29)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر