۱۳۹۶ تیر ۱۶, جمعه

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(4)



 چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(4)

تغییرات در نقش سپاه پاسداران
چنانچه وضعیت کنونی را با سالهای آغازین جنبش دموکراتیک مردم، مقایسه کنیم می بینیم که نقش سپاه  نسبت به سالهای آغازین 70 تغییرات زیادی کرده است.
یکی از اساسی ترین تغییرات آن است که در آن زمان سپاه در فعالیتهای اقتصادی نقش چندانی نداشت و این نقش تا حدودی بوسیله جهاد سازندگی اجرا میشد که  تقریبا همزاد اقتصادی سپاه بود. جهاد عموما در روستاها و در زمینه کشاورزی فعال بود و در حوزه خود خبط های زیادی هم مرتکب شد. در آن زمان  سپاه توامان نقشی سیاسی- ایدئولوژیک و نظامی داشت  و جدای از جنگ با عراق برای دفاع از برقراری حکومت اسلامی، نقش اساسی داخلی آن، مقابله با جریانهای مترقی و انقلابی بود. (1). اما با واسطه ی سیاستهای رفسنجانی در دوران «سازندگی» و امتیازهای اقتصادی که یکی در پی دیگری به سپاه داد، برای اینکه «ریش» بسیاری از آنها را که در جنگ با عراق شرکت کرده بودند، چرب کند و آنها را از موضع نارضایی، و اینکه «ما جنگ کردیم چرا باید بهره اش را دیگران ببرند»(2)، به رضایت و پشتیبانی از رژیم و ایجاد حامی برای نظام بکشاند، سپاه به مرور نقش خود را در فعالیتهای اقتصادی بیشتر کرد.
جدای از این تغییر اساسی، هر چند که سپاه در عرصه ی فعالیتهای ایدئوژیک مانند دوران انقلاب و تا حدودی در سالهای نخستین جنگ با عراق، تیغش نمیبرد و از این جنبه حسابی کند شده است، و نیز با واسطه تغییرات فرهنگی و سیاسی فراوان در نسل های پس از انقلاب( مشاهده دزدی ها و فسادها و تحجر حکومت، افول آرمان گرایی، امواج پی درپی مهاجرت، پدید آمدن اینترنت و گرایش فرهنگی نسلهای تازه به کالاهای فرهنگی غرب، انشعابات در جریان های حکومت پیش و بویژه پس از سالهای 70) دیگر آن جاذبه  فرهنگی و سیاسی را برای این نسل و حتی برای جوانان مذهبی نیز ندارد(بسیاری از حتی متعصب ترین اینها به اصلاح طلبان پیوستند)، اما  در عرصه سیاسی به دامنه ی نقش خود بشدت افزوده و یکی از ارکان اساسی سیاست در ایران شده است. نتیجه اینکه به واسطه نیروی نظامی، نیروی اقتصادی و بر این مبنا نیروی سیاسی، سپاه تبدیل به دولت اصلی و در سایه ایران گردیده است. دولتی که دولت قانونی همواره باید زیر نفوذ و اراده آن باشد و به خواستهای آن عمل کند.     

«سپاه پاسداران زیر بار حرف زور نمیرود»!
چندی پیش  این جمله از زبان یکی از مسئولین سپاه پاسداران بیرون آمد. بیان چنین عبارتی از زبان اینها یکی از مصداق های بارز«مظلوم نمایی» و «فرار به جلو» است. و البته شنیدن آن عجیب نیست، بویژه از جانب نیرویی ریاکار و سالوس منش که در تمامی سالهای پس از انقلاب با زور سلاح و توطئه امور خود را پیش برده و از همین راه دیگران را مجبور کرده که زیر بار «حرف زور» سپاه و متحجرترین لایه های حکومت بروند.
سپاه پاسداران، دولت در سایه و بازوی مسلح این دولت(هر دو باهم) اکنون به نیرویی که مورد انزجار و نفرت مردم است، تبدیل شده است. در متینگ های روحانی هم این امر به چشم میخورد. هر کجا وی از علاقه خود به سپاه (باصطلاح توامان کردن علاقه به این نیرو و نقد دخالت های آن در اقتصاد و سیاست) سخن میگفت، مردم آن واکنشی را که در قبال برخی دیگر از قسمتهای سخنان وی نشان میدادند، از خود بروز نمیدادند و در بهترین حالت ساکت بودند. علت این است که این نیرو با زور خود، مسلح بودنش تا دندان و مسموم کردن اذهان بسیاری از نیروهای زیر کنترل خود، نقش اساسی را در پایدار نگه داشتن حکومت زور و زر و ارتجاع، و ریا و فریب و سالوسی مذهبی داشته است. بخش اساسی زورگویی ها و فشارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی از جانب این نیرو و بسیجش به مردم وارد شده و میشود. نقش  این ارگان در برنامه ریزی برای تقلب و باصطلاح «مهندسی» انتخابات های ریاست جمهوری 84 و 88 (که برخی سران سپاه هم به آن اعتراف کرده اند)، سرکوب جنبش های خاص طبقات مختلف مردم بویژه کارگران و زحمتکشان و همچنین جنبشهای عمومی دموکراتیک مردم برای بیشتر طبقات خلقی روشن شده است.
 افزون بر این،  اکثر مردم میدانند که سپاه در فعالیتهای اقتصادی یکی از نقش های  اساسی را به عهده گرفته و به سوءاستفاده های کلان دست زده است و دست خود و شرکت هایی که دایر کرده، در بسیاری از فسادهای افشاء شده کاملا در کار است و اصلا بسیاری از دزدان بزرگتر، دزدان در پس پرده ی پرونده هایی مانند پرونده های شهرام جزایری، فاضل خداداد، مه آفرید خسروی، خاوری و بابک زنجانی، درون خود سپاه هستند.(3)آنان همچنین  شاهدند که خیل این سپاهی های جوان مال و منال به هم زده، به خرید شرکتها، کارخانه ها و انواع موسسات فرهنگی و ورزشی دست زده اند و خلاصه از قافله دزدان و مال اندوزان پست و موقعیت دار حکومت عقب نیفتاده اند.
 جدای از این اطلاع عمومی، بخشی از مردم یا  در سپاه خدمت کرده اند و یا با شرکتهای وابسته به آن کار کرده اند. بسیاری از آنها زور گویی های آنها را در تمامی این زمینه ها و حتی ندادن حق و حقوق کارگران و طیف های اداری و پیمانکاران جزء و بزرگ را دیده اند.
بنابراین شنیدن این که «ما زیر بار حرف زور نمیرویم» از جانب فرماندهان این ارگان  عمق ریا و سالوسی این حضرات را نشان میدهد : گویا قرار است دیگران زیر بار حرف زور سپاه نروند. جناح روحانی در حکومت دامنه تسلط سیاسی – اقتصادی آنها را محدود کند و مردم نیز دیگر برای آن تره هم خرد نکنند. و این البته حضرات را نگران کرده است!   
«ما نمیگذاریم انقلاب منحرف شود»
این جمله نیز قافیه همیشگی این مال خوران و دزدان فربه شده است.
سران این نهاد  چپ و راست میگویند که وظیفه ما «پاسداری از انقلاب»(بخوانید پاسداری از ارتجاع، پاسداری از دزدانی که در پس پرده مذهب پنهان شده اند) است و ما اجازه نمیدهیم که عده ای «مسیر انقلاب را منحرف کنند» (بخوانید وضع را چنان تغییر دهند که ما نتوانیم منافع کنونی خود و طبقه ی مرتجعی را که ما، هم جزو آنیم  و هم حفاظت از منافع آن را به عهده گرفته ایم، حفظ کنیم). اینان چنان وانمود میکنند که گویی اگر اشکالی از جانب دولتها رخ داده، این امر به آنها ربطی نداشته و  این حضرات اصلا نقشی در دولتهای پس از جنگ ایران و عراق نداشته اند و همواره بیرون از آن  بوده و از این لحاظ  خود را «پاکیزه و منزه» نگه داشته، صرفا ناظر و مراقب و بقول خودشان «پاسدار ارزشهای انقلاب» بوده اند.
اما نگاهی به دولتهای بعد از جنگ نشان میدهد که این دارو دسته ها یکی یکی( و بعدها گروهی ) و برای اینکه از قافله ی دزدان و مال و منال غصب کنندگان عقب نمانند و از این نظر «خدای ناکرده» کلاهی سرشان نرود، به دولت و دستگاههای غیر نظامی و بوروکراتیک آن وارد شده اند و اغلب پست های مهمی  را (از وزارت و معاونت وزیر گرفته تا استانداری وشهرداری و فرمانداری ...) به عهده گرفته اند. از دولت اول رفسنجانی گرفته تا دو دولت خاتمی و دو دولت احمدی نژاد و تا همین دولت روحانی. (4)در عین حال بسیاری از این حضرات در دوره های مختلف پس از سالهای 70، کاندیدای نمایندگی مجلس شده و بسیاری از آنها به عنوان نماینده جناح خامنه ای وارد مجلس گردیدند.
 مار خورده افعی شده های سپاه، در دو دولت احمدی نژاد، تقریبا پستها را قبضه کرده بودند؛ و این شخص کسی بود که تقریبا بیشترین هماهنگی را با آنها داشت و با حمایت تمام عیار آنها و تقلبات  انتخاباتی که بوسیله حضرات «مدیریت» و «مهندسی» شد به سرکار آمد، و به پاس خدمات سپاه بیشترین پستها سیاسی را به آنها  داد و  بیشترین قرار دادهای اقتصادی را با آنها بست و بیشترین کارخانجات را مفت و مجانی در اختیارآنها قرار داد.
اما زمانی که احمددی نژاد و باندش که سران پاسداران، نه یکی و دوتا بلکه خیلی از آنها در دولت وی بودند، کشور را به گنداب اختلاس، دزدی و فساد تبدیل کردند و رکود اقتصادی به اوج رسید، و صدای همه را در آورد، حضرات به یکباره خود را کنار کشیدند و نگذاشته و نمیگذارند تا همه جانبه افشاء گردد، مبادا «پاسداری آنها از انقلاب»(بخوانید پاسداری آنها از دزدان و جنایتکارانی که خودشان را پشت مذهب پنهان کرده اند) لو برود. اینان ندا سر داده  و میدهند که احمدی نژاد از خط رهبری بیرون رفت و  دچار «انحراف» شد. روشن نیست این حضرات در آنزمان کجا بودند و چگونه از منافع انقلاب پاسداری کردند و چرا برای اینکه احمدی نژاد دچار «انحراف» نشود و از خط رهبری «منحرف» نگردد، کاری نکردند؟
 سپاه و خامنه ای و تمامی دارودسته های دوربری اکنون بیش از هر زمان دیگری امکان استفاده از ابزارهای سیاسی و فرهنگی را برای فریب مردم از دست داده اند. و همین آنها  و تمامی دستگاههای سرکوبشان را به تنها راه دفاع از حکومتشان رانده است؛ یعنی تکیه به ابزارهای سرکوب نظامی، اجرای پروژه هایی که هدف آن زمینگیر کردن دولتهای جناح دیگر حکومت( اصلاح طلب و یا اعتدالی) که با آنها آبشان در یک جوی نمیرود، و بگیر و ببند، تهدید و شمشیر از رو بستن برای کشتن مردم.
 البته اینان  تا آنجا که بتوانند جلوی گسترش افشاگری ها را سد میکنند، اما چنانچه لو رفت نیز« ککشان هم نمیگزد» و باصطلاح «پوستشان کلفت شده است». چرا که این امر بیش از هر زمان دیگری برایشان کم اهمیت، یا بی اهمیت شده، که  طبقات مختلف مردم چه میزان از فسادها، اختلاس ها و دزدی های آنها سر دربیاورند و چه نظری درباره شان پیدا کنند. اصل قضیه این است: ما این فسادها را انجام داده ایم و باز هم انجام میدهیم؛ چه کسی یا چه نیرویی قرار است جلوی ما را بگیرد؟!  
سپاه و «اقتصاد مقاومتی»
اگر نهاد و یا ارگانی بیشترین نقش را در کشاندن وضع اقتصاد مملکت به این روز را داشته باید گفت این سپاه پاسداران بوده که همچون بختکی بر سراین اقتصاد افتاده و به هیچ جریانی اجازه نفس کشیدن نداده و نمیدهد. اگر حضرات در پی اقتصاد ملی بودند، هرگز چنین وضعی برای رقبای خود در اقتصاد ایجاد نمیکردند. بعلاوه با انحصارطلبی، ارتشاء، دزدی و فسادهای کلان، اگر چیزی از اقتصاد ملی مانده بود به فنا دادند.
 سپاه  طرف قرارداد بسیاری از شرکت های چند ملیتی  است و آنجا که دستش بنا به دلایلی از این شرکتها کوتاه است، بده و بستان تجاریش با شرکت های واسطه ای و از طریق برخی کشورهای دیگر میباشد. در واقع بسیاری از این شرکتها سپاه را تحریم نکرده بودند و این نیرو در آخرین مراحل  در دستور تحریم بخشی از این شرکت های امپریالیستی قرار گرفت. جدای از مسائل اقتصادی و این که بهر حال سپاه مشتری مهمی برای کالاهای واسطه ای، تجاری و تجهیزات نظامی آنها بوده است، نفوذ در سپاه و وابسته کردن رهبران و لایه های فوقانی آن به بنگاههای امپریالیستی و نهایتا به امپریالیستها، برای این قدرتها واجد اهمیت فراوانی بوده و هست. افزون بر این، امپریالیستها مایل نبودند که با تحریم سپاه، این نیرو را که وجود، سرپا بودن و قدرت داشتنش برای سرکوب مبارزات داخلی طبقات خلقی بدرد ایشان خورده و میخورد، تضعیف کنند و یا به سمت روسها برانند، از این رو ترجیح داده اند وی را از لحاظ اقتصادی تغذیه کنند و در دامن خود نگاه دارند.
سپاه نیز از این وضع نهایت استفاده را کرده است. جدای از نپرداختن گمرک برای کالاهای واراداتی، از طریق اسکله های کنترل نشده به واردات مداوم و بی درو پیکر کالاهای قاچاق(که احتمالا یا از امپریالیستها و یا از واسطه های آنها خریده است) دست زده است، تا جایی احمدی نژاد دردانه ی آنها، حضرات را «برادران قاچاقچی» خطاب کرد(گویا دخالتهای این نیرو حتی بر وی به عنوان رئیس دولت صوری که باید زیر تسلط دولت واقعی یعنی سپاه قرار گیرد نیز گران آمد). همچنین این نیرو بسیاری از شرکت و کارخانه های حراج شده بوسیله دولت را که قرار بوده به بخش خصوصی واگذار گردد، به مبالغ ناچیزی خریده و در اختیار گرفته است. در مناقصات داخلی نیز طرف اصلی قرادادها بوده و بدلیل ارتباطات و نفوذ در سازمانهای اطلاعاتی(اینک خودش سازمان اطلاعات نیز دارد) و شرکتهای  واگذار کننده توانسته بی رقیب باشد. افزون اینها بر طبق گفته ی دولتیان مالیات قانونی خود را نیز نپرداخته است.
و اکنون سران این نیرو چهره مظلوم بخود گرفته و چنین سرهم میکنند که دولت هر چه کارخانه ضرر ده و هر چه پروژه بی منفعت بوده، به ایشان واگذار کرده و حضرات لایه بالایی سپاه که جزو لایه بالایی حکومت نیز هست، جانبازان یا شهدای راه«اقتصاد مقاومتی» گردیده اند!؟
در مورد رابطه دولت روحانی با سپاه نیز باید گفت که روحانی مشکلی با دادن پروژه هایی معین به سپاه ندارد. سیاست او این است که فعلا دایره نفوذ اقتصادی سپاه و بریز و بپاش آنها در اقتصاد را محدود کند و ورود انحصارات بین المللی امپریالیستی  و باصطلاح شرایط «رقابت» اقتصادی را تسهیل و آماده کند. سپاه به آنچه روحانی میخواهد به آنها بدهد راضی نیست و احتمالا میخواهد ورود بیشتر امپریالیستها به اقتصاد ایران با افزون شدن نقش سپاه به عنوان مهمترین طرف قرادادهای آنها و یا شریک آنها توام شود. در حقیقت نه خامنه ای و نه سپاه با ورود انحصارات امپریالیستی در اقتصاد ایران مخالفتی ندارند. بحث سر این  است که طرف های مهم قرارداد با انحصارات امپریالیستی و یا نماینده های آنها در تولید و تجارت و بده بستان های بانکی چه کسانی و یا چه ارگانها و نهادهایی باشند. به عبارت دیگر کدام لایه یا جناح از حاکمیت باید نماینده اصلی امپریالیستها در ایران گردد.
بروی نکته اخیر باید تاکید کرد زیرا برخی از تحلیل ها، انحصار طلبی سپاه را تنها به در اختیار داشتن بخش اساسی اقتصاد ایران محدودمیکنند و از موضع دفاع از ورود سرمایه امپریالیستی، این نیرو را مانع  ورود سرمایه های امپریالیستی و رقابت آزاد سرمایه ها میدانند. بر طبق این تحلیلها میتوان به این نتیجه رسید که  گویا سپاه و دیگر موسسات مانند بنیاد مستضعفان و بنیادشهید، صرفا مشتی انحصار طلب(یا جناح حاکم انحصار طلب) در چارچوب اقتصاد  داخلی ایران هستند و البته با توجه به مخالفتشان  با ورود سرمایه های امپریالیستی، علی القاعده از حریم اقتصاد داخلی در مقابل ورود انحصارات امپریالیستی دفاع میکنند. این تحلیلها در بهترین حالت سپاه را یک انحصارطلب در اقتصاد داخلی بشمار میاورند. این وجهی ضد امپریالیستی به این جناح ها و سپاه میدهد.
 اما ورود سرمایه های امپریالیستی و اساسا امپریالیستها به اقتصاد و سیاست ایران چیزی نیست که سپاه با آن مخالفتی داشته باشد. سپاه(و نه تنها سپاه بلکه همچنین موسسات زیر تسلط خامنه ای) اکنون خود تا مغز استخوان از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیستها هست، و بوسیله همانها هم سرپا قرار گرفت و ایستاد و بسیاری از برنامه هایش برای سرکوب جنبش دموکراتیک  طبقات خلقی در راستای سیاست و تمایلات آنها قرار  داشته و دارد. موافقت خامنه ای با برجام هم، صرفا دور کردن امپریالیستها از نقشه جنگ با ایران نبوده، بلکه در عین حال ورود به فاز تازه ای از روابط با امپریالیستها و انحصارات امپریالیستی برای خلاصی اقتصاد ایران از بحران و رکود کشنده بود(هر چند وی برای راضی نگه داشتن هوادارانش کاسه و کوزه ها را بر سر دولت روحانی شکست) و نیز تبدیل جناح خود به جناح نماینده امپریالیستها در ایران.
در اقتصاد، سپاه مرید امپریالیستهاست و به موازات وابسته شدن در اقتصاد، در سیاست نیز زد و بندهای سپاه با امپریالیستها فراوان بوده و شده است. نه سپاه و نه موسسات زیر نظر خامنه ای، نه تنها  روابط خود را با انحصارات امپریالیستی قطع نکرده اند بلکه این روابط همواره بصورت آشکار و پنهانی در جریان بوده است. تمامی فعالیتهای اقتصادی سپاه که ما به برخی از مهمترین آنها در بالا اشاره کردیم دال بر این است که این نیرو با امپریالیستها (انگلستان، آمریکا، آلمان، فرانسه، ایتالیا و ژاپن) رابطه دارد و تمامی واردات آن به کشور (تجهیزات نظامی و امنیتی، کالاهای مصرفی و واسطه ای قانونی و قاچاقی) وهمچنین معاملات (نفتی و...) و نیز روابط بانکی آن با همین نیروها و یا با واسطه های آنها صورت میگیرد و به وسیله آنها پشتیبانی میگردد.  
     

ادامه دارد.
هرمز دامان
تیرماه 96
یادداشتها
1-      در این دوران، سپاه  برای برخی از جوانان، بویژه آنها  که در خانواده های مذهبی بار آمده بودند، جاذبه ی سیاسی و مذهبی داشت( استان هایی همچون یزد، کرمان، اصفهان و خراسان که مذهب تسلط بیشتری داشت، بیش از بقیه، در تغذیه نیروهای سپاه سهم داشتند) و خود با تبلیغات مذهبی از همین جاذبه ها برای فریب جوانان و گمراه کردن آنان استفاده میکرد. این جاذبه ها بویژه پیش از پایان جنگ وبا خودداری جوانان از رفتن به خدمت سربازی و فرار از جبهه ها تا حدودی از بین رفته بود، و پس از جنگ  با واسطه تغییراتی که در نسل های پس از انقلاب پدید آمد، بیش ار بیش از بین رفت.
2 -      در این دوران حکام اسلامی و لایه های مسلط شده، با واسطه ی پایان جنگ با عراق و قلع و قمع پیاپی انقلابیون و نیروهای ترقیخواه و بویژه پس از کشتار زندانیان در تابستان 67، خیالشان تا حدودی ازاستحکام نسبی حکومت راحت شد و باصطلاح زمان جشن و سرور «پیروزی» و عربده کشی فرا رسید و از رو بساط «بخور بخور» را راه انداختند. همین امر بر برخی از نیروهای سپاه  که در جنگ با عراق شرکت کرده بودند و خود و یا فامیلشان صدمه ای دیده بود گران آمد(ما جنگ کردیم ، چرا دیگران بخورند!؟) و این نیروها و  البته در صدرشان آنها که حتی در جنگ شرکت هم نکرده بودند، سهم خواهی های خود را آغاز کردند. 
3-    بیشتر اینها جوان بودند و در سنین زیر سی سال به چنان ثروت هایی دست یافتند که بسیار افراد حتی خواب آنرا نمی بینند. برخی از آنها در دوران ریاست جمهوری هشت ساله احمدی نژاد یعنی یکی از پر فساد ترین دوران ها در تاریخ معاصر ایران به این مال و منال دست یافتند. احمدی نژاد خود  نورچشمی سپاه بود و هم آنها با «مهندسی» انتخابات وی را سرکار آوردند و دولت وی نیز در واقع بیشتر دولت سپاه پاسداران بود. گرچه خود را از هر گونه وابستگی به دولت وی مبرا میدانند. ضمنا  باید گفت که علنی شدن این فسادها در عین حال نوعی خط برای جوانان این مرز وبم ترسیم میکند: اگر اشخاصی میتوانند در چنین سنینی چنان مال و منالی به هم زنند چرا ما نتوانیم؟ به این ترتیب این افراد مدل هایی برای نسل جوان میشوند تا از طریق راههای فریب، فساد و دزدی به ثروت کلان دست پیدا کنند.
4-    برخی از میان اینان، البته تغییر مواضع دادند و نمایندگی جناح های دیگری از حکومتگران را به عهده گرفتند. مثلا در دولتهای خاتمی و همین روحانی. اما بیشتر اینان برای دفاع از موقعیت سپاه و نیز بالاتر بردن درجه نفوذ وی در امور اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وارد دولت شده و اقداماتشان به نفع این نیرو بود.

۱۳۹۶ تیر ۹, جمعه

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(3)

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(3)

با تجدیدنظر در مرداد 96

 برنامه های احتمالی خامنه ای در تقابل با جناح روحانی
سرانجام پروژه «آتش به اختیار» خامنه ای «کلید» خورد و در یکی از مهمترین اقدامات آغازین خود در روز قدس پروژه «بنی صدری کردن» اوضاع را با روحانی و شعار «روحانی - بنی صدر پیوندتان مبارک» آغاز کرد.
پیداست که خامنه ای شکست در انتخابات را بر نمیتابد. وی پیش از انتخابات، تمامی کوشش خود را صرف دعوت از مردم برای شرکت در انتخابات کرد( و این نخستین برنامه وی بود) و با توجه به اینکه به احتمال نزدیک به یقین(شاید هم صدرصد) خود و جناحش را پیروز انتخابات میدانست (1) با انتخاب رفتار کجدار و مریز با روحانی، تا حدودی اجازه داد که باصطلاح وی«هر چه دل تنگش میخواهد بگوید». اما پس از شکست کاندید وی در انتخابات، برنامه های پس از انتخابات خود را با یک سلسله حملات پی درپی به دولت آغازکرد. اینک زمانی شده بود که هر چه خامنه ای میخواهد بگوید، بگوید.
 هدف استراتژیک خامنه ای، دفتر و دستک، کمیته ی امنیتی و جناح  کهنه پرست و مشروعه چی سرمایه داران انحصار طلب- بوروکرات گرد آمده پیرامون وی در این مرحله، زمینگیر کردن دولت روحانی و نشان دادن ناتوانی و ناکارایی وی در اجرای شعارها و برنامه های انتخاباتی اش، و در حدودی گسترده تر ناامید کردن مردم است که تا حدودی چشم امید(گرچه نه چندان زیاد) به روحانی دارند.
 سه نوع فرجام برای این نوع اقدامات میتوان پیش بینی کرد.1- شرایط دولت روحانی در چهار سال آینده به گونه ای در آید که مردم از انتخاب خود ناامید شوند و به انفعال سیاسی بیفتند و در نهایت کار را به خامنه ای و عمالش واگذار کنند.2- زیر فشارهای همه جانبه خامنه ای و عمالش دولت روحانی مجبور به استعفا شود.3- دولت روحانی با کودتا سرنگون شود.
هرکدام از این سیاستها بوسیله اقدامات معینی که روحانی را به جهت معینی سوق میدهد، اجرا خواهد شد؛ و پیروز نشدن خامنه ای در هر کدام از این برنامه ها، که میتواند هم به سبب مقاومت ومبارزه لایه های و طیف های گوناگون جناح روحانی وگسترش مراکز درگیری و تقابل(2) و هم به سبب رشد بیشتر جنبش مبارزاتی توده ها رخ دهد، خامنه ای و سپاه را جری تر خواهد کرد و آنان را به پروژه بعدی و اقدامات اجرایی آن سوق خواهد داد.
البته اقداماتی که در مورد برنامه نخست اجرا میشود، چندان با اقداماتی که در دو دوره ریاست جمهوری خاتمی و دوره پیشین ریاست جمهوری روحانی انجام شد، تفاوتی نخواهد داشت و احتمالا تغییرات عجیبی و غیر منتظره ای صورت نخواهد گرفت. اما برای تبدیل پروژه نخست به پروژه دوم و یا سوم نیاز به اقدامات شدیدتر و همه جانبه تری است.(یکی از مهمترین اقداماتی که ممکن است در دوره اجرای پروژه ی دوم اتفاق بیفتد، ترور برخی از موثرترین چهره های این جریانات است. این امری است که همواره  از جانب باند خامنه ای صورت گرفته و جدای از ترور افراد متعلق به جریانهای مترقی و انقلابی برخی از چهره های اساسی جناح مقابل را مجبور کرده اند به ذلت بیفتند  و یا  حذف فیزیکی کرده اند). در مورد اجرای پروژه سوم- اگر چنانچه کار به آنجا بکشد که اگر و اماهایش زیاد است- خامنه ای نمیتواند روی مجلس حساب کند. زیرا برخلاف دوره بنی صدر، مجلس در دست خامنه ای نیست که حکم «عدم کفایت ریاست جمهوری» را از آن درخواست کند. اما در مقابل خامنه ای نیروهای مسلح، بویژه سپاه را دارد و اگر که حتی بخشهایی از ارتش از برنامه ی کودتای وی پیروی نکنند، وی خواهد توانست بوسیله سپاه  امر خود را در کوتاهترین زمان ممکن صورت دهد.
بنی صدر یا بهشتی
واکنشهای فوری جریان روحانی به پروژه «بنی صدری کردن اوضاع» مانند کردن وی به بهشتی است. و باصطلاح پاتک آنها این است که خیر روحانی بنی صدر نیست، بلکه بهشتی است. اما همانگونه که مقایسه روحانی با بنی صدر درست نیست: نه در جایگاه طبقاتی و برنامه های سیاسی- فرهنگی و اقتصادی آنها (بنی صدربه بورژوازی ملی تعلق داشت، اما روحانی و اصلاح طلبان در مقابل ملی ها و ملی - مذهبی ها موضع دارند. گرچه آنرا برجسته و عمده نمیکنند) و نه در شرایط آن روزگار و اوضاع کنونی، خواه از نظر وضع حکومتگران و چگونگی تقسیم قدرت میان آنها، خواه از نظر وضع ذهنی و عینی توده های مردم، مقایسه روحانی با بهشتی از آن موضع و دیدگاههایی که این حضرات در پی آنند، نیز درست نیست.
 بهشتی در دوران خود رهبر حزب جمهوری اسلامی بود و این حزب رهبری همین جناحی را به عهده داشت که تمایل به حکومت مذهبی تمام عیار و انحصار طلبی سیاسی- اقتصادی داشت؛ جریانی که طالقانی بسوی جدا شدن از آنها و افشای فعالیتهای انحصار طلبانه، مشروعه گرانه و ارتجاعی آنها رفت و جانش را نیز بر سر اینکار گذاشت. البته از این حزب بسیاری جدا شدند و مواضعشان به مرور و از جنبه هایی معین و در حد و حدود معینی تغییرکرد(مانند خود موسوی که اکنون در زندان خانگی به سر میبرد. گرچه بیشتر اینها نه دموکرات شدند و نه حتی لیبرال) اما نام و عمل بهشتی، و در کنار وی باهنر، رفسنجانی و همین خامنه ای(که همگی از سران برقراری این نظام مذهبی ارتجاعی بودند) در راست و ریست کردن راههای پیش روی این جریان ارتجاعی مذهبی  و استوار کردن چارچوب های آن غیر قابل انکار است. اگر حضرات تئوریزه کنندگان این خط،  زیر بال و پر برخی از نزدیکان بهشتی پنهان میشوند که گویا وی در مورد آزدایهای دینی و فرهنگی خیلی خشک نبوده، این چندان کمکی به آنها نمیکند. زیرا در ایران و در آن زمان که زمانی بسیار مهم و تعیین کننده بود، بهشتی و حزب جمهوری اسلامیش در کنار خمینی بر علیه تمامی آزادیهای سیاسی و فرهنگی موضع گرفت و ستیز کرد. امری که ظاهرا روحانی و جناحش مایل به چیزی شبیه به آن نیست و در مقابل،  از حدودی از آزادیهای اجتماعی و فرهنگی (در حدی که در زمان شاه سابق مجاز بود و این حکومت آنرا نیز از مردم دریغ کرده است) دفاع میکند. در واقع، این توده های مردم بودند که از بهشتی نفرت پیدا کردند و بخش هایی از آنها در تقابل طالقانی و بهشتی، جانب طالقانی و در تقابل بنی صدر با بهشتی جانب بنی صدر را گرفتند.
احمدی نژاد و شکستن برخی خطوط قرمز    
همچنین در جدال با جناح خامنه ای،  گویا حضرات اصلاح طلبان و اعتدالیون در برخی موارد رفتارهایی مانند انچه  احمدی نژاد انجام داد، پیشه کرده اند. حکومت اسلامی تولید کننده ی انواع و اقسام اشخاص عجیب و غریب است. در اینجا و در این حکومت، گاه تضادهای درون افراد و در اعمالشان چنان به قطبیت میگراید که تعجب را بر میانگیزد. تردیدی نیست که احمدی نژاد  یک جانی، یک شیاد و کلاهبردار متقلب و دزد بزرگ بوده و هست. اما احمدی نژاد در دورانی که رئیس جمهوری بود و همچنین پس از دوران ریاست جمهوری تا همین انتخابات اخیر تقابلهایی با جناحی که نمک خورده اشان بود و هم آنان وی را بر سرکار آورده بودند(هم 84 و هم 88) انجام داد، که ظاهر مورد توجه همه ی جناح های درگیر در حکومت و نیز لایه هایی از مردم، که برخی از آنها نسبت به وی توهم دارند و ریاکاری ها و سالوسی های وی را تشخیص نمیدهند،  قرار گرفت. یکی اینکه پس از دخالت خامنه ای در کار  و بار وزیر اطلاعات، به عنوان اعتراض به خامنه ای خود را مدتی خانه نشین کرد و باصطلاح قبح ایستادن در مقابل وی را شکست. دوم، ناسپاسی را به اوج رساند و از برادارن پاسدارش که وی را رئیس جمهور کرده بودند با نام «برادران قاچاقچی» نام برد.(3) سوم، هر از چندگاهی «بگم بگم» راه انداخت و در این گیرودار برخی کارهای برادر لاریجانی را افشاء کرد و او را نزد یکی از برادرهایش( رئیس قوه قضاییه) فرستاد تا از وی دفاع کند. چهارم، هنگامی که خامنه ای با کاندید شدن وی برای ریاست جمهوری موافقت نکرد یکی دو سخنرانی کرد و وی را خطاب قرار داده و صراحتا گفت که« تو چکاره هستی» و بالاخره در یکی از آخرین دهن کجی های خود به خامنه ای و مورد ریشخند قرار دادن وی، به همراه یار غارش بقایی به سراغ صندوق رای رفت و  بقایی رای خود را که نام احمدی نژاد برآن نوشته بود در صندوق انداخت.
 البته خامنه ای هم بیکار ننشست و به گروه حزب الهی اش دستور داد تا وی را ادب کنند و چنان ادب کنند که بداند اگراز این خطاها تکرار کرد، ممکن است ترور شود.
 برگ های برنده احمدی نژاد برای رای آوردن در انتخابات نیز همین ها بود و خامنه ای هم درست بخاطر این نکات اورا از کاندید شدن منع کرد. اگر احمدی نژاد در انتخابات شرکت میکرد و لایه هایی از مردم هم به وی رای میدادند، عمده دلیل این رای ها میتوانست این باشد که این لایه ها فکر کنند احمدی نژاد میتواند مقابل خامنه ای بایستد.
 اما احمدی نژاد چه آسی در دست داشته و دارد که اینکارها را کرده و میکند و ظاهرا چندان ترسی هم از سرانجام کار ندارد. میتوان دلایل گوناگونی برای آن شمرد. یکی اینکه بهر حال هنوز در همان جناح است و باصطلاح از اعضای خانواده(شاید بچه های بد خانواده) شمرده میشود. دوم اینکه پایه هایی در بخش هایی  از جناح راست دارد. سوم اینکه خودش و جریانش(هم به آن دلایل که گفتیم و هم ژست های ضد امپریالیستی وی) هنوز میتوانند بخشهایی از مردم را بسیج کنند. و چهارم اینکه وی به اصطلاح به جناح خودش رودست زده و بسی از پرونده های طبقه بندی شده رابرای روز مبادا در اختیار خود گرفته است. و ظاهرا جناح خامنه ای را تهدید کرده که اگر وضعی ناگوار برای وی پیش آید، این پرونده ها را که پرونده تقلبهای 84 و 88  نیز درمیان آنهاست، رو میکند و...
اینک نیز روحانی  سخنرانی هایی همچون احمدی نژاد میکند و بطور غیر مستقیم  خامنه ای را خطاب قرار داده و میگوید که« تو کیستی که برای همه میخواهی تکلیف تعیین کنی»، و اگر نگوییم به اصطلاح به سیم آخر زده، اما اندکی زبان صریحتر و در قبال خامنه ای و ولی فقیه آینده اش در پیش گرفته است و نقش مردم را در انتخاب ولی فقیه برجسته کرده است.               
تضاد میان جناح ها و جنبش توده ها
بطور کلی، بیشتر مردمی  که در انتخابات شرکت کردند این تصور را داشتند که با رای خود به روحانی، در واقع جناحی را تقویت کرده اند که بودن وی در قدرت این امکان را ایجاد میکند که حداقل و تا حدودی برخی از خواستهای بسیار ابتدایی به گونه ای «خاموش»(تفریحات اجتماعی، «بدحجابی»، برخی امور فرهنگی، تداوم برخی روزنامه ها) جامه عمل پوشانده شود و یا حداقل فشار جناح خامنه ای در این زمینه ها به مردم، نتواند آن برد موثری را کسب کند که در زمان مثلا احمدی نژاد میتوانست کسب کند. جناح  روحانی هم تا حدودی به همین رای ها و بر آمدها و تحرک ها و پشتوانه کردن آنها در تقابل با جناح مقابل انحصار طلب و نیز گوشه چشمی به امپریالیستها برای اعتماد و اتکا  بخودشان، نیاز شدید داشته و دارد.
روشن است که از جهات معینی، تضاد و جدال میان جناح های حاکم، تداوم و شدت گرفتن آنها و نیز از پرده برون افتادن بسیاری از دزدیها، فسادها، جنایاتها و کلا «اسرار» این نظام به نفع جنبش توده ها است و تقدس دروغین مذهبی رژیم در نزد توده های بیشتری فرو میریزد و شرایط را برای تقابل رودروی طبقات مختلف مردم با آنها بیشتر آماده میکند.
از سوی دیگر خود این تضاد و جدال(که گریز ناپذیر است و ریشه های آن اقتصادی- سیاسی است) همه جانبه شدن آن، گسترش دامنه آن به تمامی جناح ها، و پاره پاره شدن حکومتگران و در نتیجه عدم تسلط کامل جناح خامنه ای بر تمامی شئون، نیز بخودی خود اجازه نمیدهد  که وضع کنونی به خاموشی کامل و گورستان شدن ایران تبدیل شود.
اما نکته ای که در نظر گرفته نمیشود این است که رای دادن مردم به این جناح، هرگاه طی چهار سال با سازشکاری های این جناح با جناح خامنه ای و زمینگیر شدن دولت و خلاصه محدود و در «حصر» شدن کامل دولت و برنامه هایش تداوم پیدا کند، تاثیرات مخربی بروی روحیه ی توده های رای دهنده  گذاشته و آنها را به مرور به وضع انفعال میاندازد و به بی تفاوتی سیاسی میکشاند. این وضعی است که در امتداد و بویژه در پایان دوره ریاست جمهوری خاتمی پیش آمد و در صورتی که جناح خامنه ای استراتژی محدود کردن و در «حصر» نگاه داشتن دولت روحانی را در چهار سال آینده دنبال کند و تمامی برنامه های اصلی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وی را در عمل با شکست روبرو نماید، دوباره پیش خواهد آمد. مردم اعتماد نصف و نیمه خود را به روحانی را بطور اساسی از دست خواهند داد و در وضع انفعال قرار خواهندگرفت و اینکه در چنین زمانی دوباره اشخاصی مانند احمدی نژاد و رئیسی از کیسه ی جناح خامنه ای در آید،  و مردم هم خیلی واکنش غریبی نشان ندهند، چندان دور از انتظار نیست.(4)
اما در چنین مواردی، تحریم نقشی برعکس  داشته و دارد. یعنی بین توده ها و جناح اصلی حاکم انحصار طلب خط و مرز روشنی ترسیم میکند و همچنین خط مترقی و انقلابی را در مقابل خط سازشکارانه ی جناح اصلاح طلب و اعتدالی خواهد گذاشت و این جریان را به عقب  خواهد راند. تحریم نه  توده ها را به انفعال در جنبش های خود خواهد کشاند و نه به بی تفاوتی. آنچه در عمل نتیجه آن خواهد بود، خالی کردن زیر پای نظام، ایجاد شکاف بیشتر، گسترده تر و عمیق تر میان طبقات مترقی و انقلابی و نظام استبدادی و ایجاد زمینه برای  یک نوع تقابل و رویارویی جدی تر است که تحت شرایط معین میتواند با واسطه ی تکامل حرکت ها و جنبش های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هر کدام از طبقات خلقی و تبدیل آنها به جنبش  تمام عیار متحد و سیاسی تمامی خلق پدید آید. در چنین اوضاع و احوالی، گشایش و گسستی نوین در اوضاع سیاسی رخ میدهد و راه برای فعالیتهای و اقدامات انقلابی رادیکالتر طبقه کارگر و دیگر طبقات انقلابی و مترقی و  پیشگامان آنها آماده می گردد.
با این همه، نگاهی به وضع فعلی مبارزه ی طبقات بویژه کارگران و طبقات زحمتکش تحت استثمار و ستم نشان از گسترده شدن کمی و تا حدودی کیفی این مبارزات  نسبت به سالهای نخستین دوره انتخاب خاتمی به عنوان رئیس جمهور دارد. گرچه در آن زمان، 8 سال جنگ و پس از آن تبعیت رفسنجانی از سیاستهای صندوق بین المللی و بانک جهانی و سیاستهای آزادی سازی های اقتصادی وی، وضع اقتصادی طبقه کارگر و زحمتکشان را خراب کرده بود، اما فشار حکومت استبدادی مذهبی در حوزه مسائل سیاسی و فرهنگی شدیدتر و عمده تر بود و این مسائل در اولویت بیشتری قرار داشت و یا حداقل  میتوانست کانال و مجرای ورود به طرح مسائل اقتصادی شود. اینک به این مسائل، با واسطه ی تداوم بحران عمیق اقتصادی، خواستهای صنفی در ابعادی بسیار گسترده افزوده شده است. در نتیجه وخامت اوضاع اقتصادی و در صورتی که راه برون رفتی از آن ایجاد نشود، این مبارزات گسترده تر، همه جانبه تر و عمیق تر خواهد شد.   
ادامه دارد.

هرمز دامان
تیرماه 96
یادداشتها
1-    برآورد کلی خامنه ای و جناحش که بر پایه گزارشهای غلو آمیز از توازن نیروها و وضع آرای رئیسی استوار بود، پیروزی رئیسی بود. امری که در نتیجه اشتباه در تحلیل وضع ذهنی مردم و نیز شرکت بیشتر مردم در انتخابات، کاملا غلط از کار در آمد. گویا اختلاف آرای روحانی و رئیسی که عجالتا برای اجرای برخی برنامه در آینده باید در آب نمک خوابانده شود، آن چنان زیاد بود که خامنه ای مجبور شد دست به دامان روحانی شود و تقاضای  خویش مبنی بر افزودن 5 میلیون رای در آرای رئیسی را بنمایند(امری که اخیرا حجاریان آنرا آشکارکرده است)یعنی تقلب محض . و روحانی دست و دلباز و سازشکار که گمان میکند با این گشاده دستی ها جریان مقابل به سر عقل میآید، نیز با آن موافقت کرد. این چنین سازشهایی از جانب روحانی و چه بسا بسیار بدتر از آن، همچون گذشته، در آینده نیز صورت خواهد گرفت. گویا وی نیز سیاست کجدار و مریزی را در قبال جریان انحصار طلب پیشه کرده و با پیشروی و عقب نشینی های ممتد، تلاش میکند آنها را «سر عقل بیاورد» و بخشی از آنها را منفرد کرده و مابقی را با سیاستهای خود همراه کند.
2-    ظاهرا یکی از مهمترین راهکارهای دولت روحانی و جناح اصلاح طلب و اعتدالی برای مبارزه با جناح مقابل، گسترش مراکز درگیری و افراد درگیر بوده است؛ یعنی برداشتن فشار از روی شخص واحد و تقسیم فشار بروی اشخاص مختلف  دارای موقعیت دولتی و مجلسی و یا نافذ در میان لایه های و طیف هایی از مردم. از نخستین حرکت روحانی در دوره انتخابات که معاون خود اسحاق جهانگیری را نیز با خود به انتخابات آورد، گرفته تا سخنرانی های دیگر افراد دارای موقعیتهای دولتی و نیز افرادی در مجلس مانند مطهری و... این تقسیم فشار در عین حال تقسیم مراکز واکنش و حمله، و در زمینه های مختلف  سیاسی، فرهنگی و اقتصادی به جناح خامنه ای میباشد. از دیدگاه اینان، هرچه این تقسیم فشارها و این مراکز واکنش و حمله بیشتر شود و در این حملات تا حدودی و بر برخی خواستهای مردم متمرکز و پیگیر شوند، این احتمال که برنامه های نیروی جناح خامنه ای نتواند روی فرد معینی (و احیانا ترور و حذف وی) و یا مراکز معینی متمرکز شود، بیشتر است؛ و نیز این امکان که در این جناح اشخاص با نفوذ بیشتری در میان مردم پدید آید، و لذا پروژه ی حذف فیزیکی افراد با نفوذ از جانب جناح خامنه ای را به شکست بکشانند، بیشتر میباشد.
3-    به نظر میرسد که هر کس رئیس جمهور میشود از چیزهایی سر در میآورد که تا در این موقعیت قرار نگیرد از آنها سر در نمیآورد. حقیقت آنست که رئیس جمهور و دولت در ایران یک مقام بی ارزش تشریفاتی است؛ برخلاف آنچه رفسنجانی در پی آن بود و میخواست ولایت فقیه را مقامی تشریفاتی کند. مقام اصلی و همه کاره ی مملکت، خامنه ای و دوربری هاش در دفتر رهبری و سپاه پاسداران و برخی از مهمترین انحصارات مانند بنیاد مستضعفان،بنیادشهید  و آستان قدس رضوی و غیره هستند. هر کس که در مقام رئیس جمهور قرار میگیرد، متوجه میشود که کاره ای نیست و باید از دولت پس پرده و پنهان (یا دولت دارای قدرت واقعی) که ولی فقیه و رئیس جمهور و رئیس مجلس و رئیس قوه قضاییه اش شخص واحدی است و البته باضافه ارگانهای مسلح وی، تبعیت مطلق کند. زیرا همه قدرت اقتصادی و نظامی در دست اینهاست. وقتی صدای ریاکاری همچون احمدی نژاد در میاید و او از فردی مطیع جناحی که نمکش را خورده بود، به یک یاغی تمام عیارعلیه  خامنه ای تبدیل میشود، باید پس پرده چیزهای زیادی نهفته باشد.
4-    البته اینها در صورتی است که شرایط خارجی و سیاستهای امپریالیستهای و سگ های زنجیریشان در منطقه(عربستان و کشورهایی در منطقه که دنباله رو سیاستهای این کشور هستند) نسبت به آنچه تا کنون بوده تغییر اساسی نکند. یعنی خواست کلی تغییر رژیم در ایران به وسیله جنگ را در دستور کار قرار ندهند و احیانا این عبارت حکام عربستان که میخواهند جنگ را به داخل ایران بکشانند شکل همه  جانبه ی عملی نیابد؛ و تنها به عقب راندن دایره نفوذ جناح خامنه ای و پاسدارانش و محدود کردن دایره تحرک آنها به داخل مرزهای ایران بسنده کنند. زیرا چنانچه این برنامه های امپریالیستی عملی گردد، وضع پیچیدگی زیادی کسب خواهد کرد که پیش بینی قطعی نتایج آن در حال حاضر شدنی نیست.
     

۱۳۹۶ تیر ۱, پنجشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(9) بخش اول- قسمت نهم

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(9)
بخش اول-  قسمت نهم
حکمت و اقشار خرده بورژوازی
حکمت در پیشگفتار خود بر «اسطوره ...» نوشته بود:
«بگمان ما بينش‌هاى انحرافى عموم خلقى رايج در جنبش کمونيستى کشور ما، که خود اساس خلع سلاح ايدئولوژيک و سياسى طبقه کارگر در مقابل بورژوازى ليبرال و خرده بورژوازى است، از نظر تئوريک از فقدان شناخت مارکسيستى و لنينيستى از قوانين حرکت جامعه ما و جايگزين کردن مکانيکى الگوهاى کليشه‌اى بجاى مارکسيسم و لنينيسم، تغذيه ميکند. اساس تئوريک اين انحرافات را بايد در رواج بينش‌هاى غير مارکسيستى و غير لنينيستى از سرمايه، نظام سرمايه‌دارى، امپرياليسم و نظام سرمايه‌دارى وابسته جستجو کرد.»(اسطوره، پیشگفتار، شماره 17)
 و ما در پی این عبارتها نوشتیم که:
«در متن بالا در کنار بورژوازی لیبرال ما با نام «خرده بورژازی» نیز برخورد میکنیم که گویا آن اشتباهاتی که در مورد  بورژوازی لیبرال وجود دارد، در مورد این طبقه نیز وجود دارد. اشاره به این طبقه به هیچوجه اتفاقی نیست، بلکه حکمت در پی مقاصدی است که در این مقاله هم بوضوح به چشم میخورد.»(مقاله حاضر، قسمت دوم)
البته اگر حکمت به وجود خرده بورژوازی  به عنوان یک طبقه با لایه های مختلف و خصایص متضاد، اما در مجموع  انقلابی و مترقی در انقلاب دموکراتیک اعتقادی داشت، میشد برای این که نام این طبقه را در کنار نام بورژوازی لیبرال آورده، دلایل دیگری غیر از آنچه ما در زیر آن نوشتیم، سر هم کرد. اما اعتقاد حکمت درست و دقیقا همان است که ما در زیر این گفته ی وی نوشتیم. مسئله اساسی حکمت این است که  در جنبش چپ، بینش های «غیر مارکسیستی» و «غیر لنینستی» از «سرمایه، نظام سرمایه داری ، امپریالیسم و نظام سرمایه داری وابسته» وجود دارد و اگر بخواهیم «مارکسیستی» و «لنینیستی»( بخوانید حکمتی – ترتسکیستی) بیندیشیم باید خرده بورژوازی را نیز در کنار بورژوازی لیبرال قرار داده «ارتجاعی» بدانیم. به یکی دیگر از نوشته های حکمت  در بحث با دارو دسته ی وحدت کمونیستی نگاه میکنیم:  نخست به عباراتی مینگریم که ظاهرا نظر حکمت را در مورد وجود اقشار خرده بورژوازی در انقلاب دموکراتیک، صحه میگذارند:
«حرکت جهانى سرمايه انحصارى قانونمندى عام خود را در بسط شرايط خاص متفاوت در کشورهاى مختلف آشکار ميکند. تقسيم ناگزير جهان به کشورهاى تحت سلطه و متروپل مهمترين و تعيين کننده ترين نتيجه مشخص کارکرد امپرياليسم است. رشد سرمايه دارى در کشورهاى متروپل و تحت سلطه، شرايط عينى و ذهنى متفاوتى ايجاد ميکند. شرايطى که لاجرم براى کمونيستها وظايف عملى متفاوت و مشخصى را براى حصول سوسياليسم در دستور روز قرار ميدهد.»(انقلاب ایران و نقش پرولتاریا، شماره 26، الف)(1)
پس حکمت اینجا نخست کشورهای جهان را بر مبنای تسلط «سرمایه انحصاری» یا همان امپریالیسم  به دو بخش «متروپل» و «تحت سلطه» تقسیم میکند، و این البته «مهمترین» و «تعیین کننده ترین» نتیجه مشخص کارکرد امپریالیسم است. با توجه به این کارکرد و این تقسیم،  شرایط «عینی» و «ذهنی» متفاوتی ایجاد میشود که این شرایط «متفاوت» به «وظایف عملی متفاوت و مشخصی »میانجامد. حال ببنیم این شرایط متفاوت و این وظایف عملی متفاوت کدامند؟
«از سوى ديگر همين رابطه امپرياليستى حاکم، شرايط عينى وجود طبقات انقلابى ديگرى را فراهم ساخته است (دهقانان، خرده بورژوازى در حال تجزيه شهرى...) که در سرنگونى امپرياليسم و امحاى استثمار شديد و ديکتاتورى خشن آن ذينفع هستند و بر عليه نظام موجود به شيوه هاى مبارزاتى انقلابى دست ميزنند. لذا طبقه کارگر تنها طبقه اى نيست که در انقلاب کنونى ايران خواستار تحولات انقلابى است.»(همانجا، شماره 23،ب)
« بر اساس آنچه تا کنون در باره وجه توليد حاکم بر کشورمان (سرمايه دارى وابسته) و ماهيت ضد امپرياليستى انقلاب دمکراتيک ايران گفته ايم اين نتيجه حاصل ميشود که در بين طبقات و اقشار انقلابى جامعه، طبقه کارگر يگانه طبقه تجزيه ناپذير و تا به آخر انقلابى و پيگيرترين و آشتى ناپذيرترين مبارز در اين انقلاب است.(همانجا، 35 ،الف، تاکیدها از ماست) (2)
 بنابراین یکی از دلایلی که انقلاب را در چارچوب انقلابی دموکراتیک محدود میسازد، وجود«طبقات( و اقشار) انقلابی دیگر» است. یعنی «دهقانان، خرده بورژوازی در حال تجزیه شهری و...»
و سپس  وی بطور مشخص تر سراغ روستاها میرود:
«نظام امپرياليستى حاکم در ايران استثمار دهقانان را به طرق مختلف تشديد ميکند. صرفنظر از رشد پرولتارياى ده (سرعت اين رشد در اينجا مورد بحث ما نيست) که با توسعه کار مزدى و سرمايه در روستا مستقيما توسط سرمايه استثمار ميشوند، بخش عمده اضافه توليد دهقانان "مستقل" نيز (که با اتکا بر نيروى کار خود و خانواده خويش کشت ميکنند) به انحاء مختلف (از طريق کارکرد سرمايه هاى ربائى دولتى و خصوصى، سرمايه تجارى، سياست واردات و قيمت گذارى کالاهاى کشاورزى، ماليات ها و باج هاى مستقيم و غيره) به مالکيت بورژوازى وابسته ايران در ميايد. اين استثمار با رشد نظام سرمايه دارى وابسته هر چه بيشتر تشديد ميشود. شرط لازم ابقاء اين نظام نيز سرکوب هر چه خشن تر مبارزات و اعتراضات دهقانان بوسيله حکومت سرمايه امپرياليستى در ايران است.»(همانجا، شماره 17، ب 3)
در اینجا روشن میشود که معنای استثمار طبقات دیگر(در اینجا دهقانان)چیست و چرا این لایه ها و اقشار علیه دیکتاتوری حاکم مبارزه میکنند. دهقانانی که با اتکا بر نیروی کار خود و خانواده خویش کشت میکنند(روشن نیست که چرا حکمت واژه مستقل را در گیومه میگذارد. لابد بدش نمیآمد که با توجه به رشد «پرولتاریای ده»، این لایه از خرده مالکین روستا را هم «پرولتاریای مستقل» معرفی کند) از سوی «(سرمایه های ربایی دولتی و خصوصی، سرمایه تجاری، سیاست واردات و قیمت گذاری کالاهای کشاورزی، مالیات ها و باج های مستقیم و غیره، استثمار میشوند و اضافه تولیدشان  به مالکیت بورژوازی وابسته در میاید)». دهقانان اعتراض میکنند و دولت نیز اعتراضات دهقانان را در هم میکوبد. اما روشن است که رفع استثمار خرده مالکین روستا که لایه های مرفه و نیمه مرفه دارند، نمیتواند بوسیله انقلاب سوسیالیستی حل و فصل شود.
حکمت البته خیلی طاقت نمیآورد که وجود این اقشار را در انقلاب دموکراتیکش تحمل کند:
«جايگزين کردن سياست سازش طبقاتى بجاى حرکت در جهت ايجاد جبهه انقلابى ضد امپرياليستى در عمل، کم‌کارى در افشاى بى‌امان بورژوازى ليبرال و بخش محافظه کارخرده بورژوازى و لاجرم رها کردن رهبرى سياسى مبارزات دموکراتيک بدست خرده بورژوازى و بورژوازى ليبرال.»(اسطوره، پیشگفتار، شماره 17)
البته نباید تصور کرد که منظور حکمت از«رها کردن رهبری سیاسی مبارازت دموکراتیک بدست خرده بورژوازی و  بورژوازی لیبرال» این است که این طبقات باید در انقلاب دموکراتیک حضور داشته باشند، اما رهبری انقلاب و این طبقات بدست طبقه کارگر باشد.  ضمنا توجه داشته باشیم اینجا حکمت از بخش «محافظه کار خرده بورژوازی» (که گویا باید بخش های مرفه خرده بورژوازی باشد، صحبت میکند. و این به ما اجازه میدهد که  بخش هایی از خره بورژوازی را از دید حکمت غیرمحافظه کار(رادیکال، مترقی، انقلابی و...) بدانیم. 
اما این نوع «بازی»ها با طبقه خرده بورژوازی که ناشی از شرایط حاک بر خط سه و کلا چپ انقلابی ایران است، چندان دیری نمیپاید. حکمت یکی دو سال بعد و در پاسخ به اتهامات وحدت کمونیستی و «پوپولیست» و ضد انقلاب سوسیالیستی خواندن حکمت  و گروه سهندشف نقاب از چهره بر میدارد و چنین مینویسد: 
«...و سازمانى را که دقيقاً با نظراتى عکس اين الگوبردارى‌ها در سطح جنبش معرفى شد، سازمانى که پرچم مبارزه عليه فئودالى دانستن ايران، عليه لزوم رشد بيش از اين سرمايه دارى در ايران(یعنی نیازی به رشد بیش از این سرمایه داری نبوده . همین درجه از رشد برای انقلاب سوسیالیستی کافی است)، عليه الگوبردارى از انقلابات بورژوا- دموکراتيک کلاسيک و يا حتى انقلاب ١٩٠٥ روسيه، عليه دموکرات دانستن بورژوازى در عصر ما و در کشور ما را بلند کرد و در اين مبارزه به موفقيت رسيد را چنين تصوير ميکنند»(در نقد وحدت کمونیستی،آناتومی لیبرالیسم چپ، منتخب آثار، ص 489) و
 «...البته با اين اشکال کوچک که کارگر پيشرو ايرانى متحير ميماند که چگونه سازمانى که "طرفدار" دوآتشه انقلاب سوسياليستى است(منظور وحدت کمونیستی است) در تمام پراتيک سياسى خود مداوماً جبهه ساز، مدافع ائتلاف با احزاب خرده بورژوايى، بى نياز از حزب کمونيست و مجيزگوى مجاهدين از آب درميآيد و آنکه بنا به روايت وحدت کمونيستى "طرفدار" انقلاب سوسياليستى نيست(منظور گروه سهند و خود حکمت است و حکمت اینجا میخواهد بگوید که او نه طرفدار انقلاب دموکراتیک، بلکه طرفدار انقلاب سوسیالیستی بوده است. و البته ما نیز همواره گفته ایم که این اتهامی ناروا به حکمت و دارودسته اش بوده است زیرا او طرفدار انقلاب سوسیالیستی- و البته درحرف- بوده است گرچه مجبور بوده این را یک جوری، نه رک و صریح، بلکه پنهانی بگوید.)، مدام بر ضرورت استقلال طبقه کارگر، تشکيل حزب طبقاتى، ارتجاعى بودن کليه اقشار خرده بورژوازى و نادرستى هرگونه ائتلاف با جرياناتى نظير مجاهدين و امثالهم پافشارى ميکند.»( همانجا، ص495، تاکیدها و عبارات داخل پرانتز از ماست)
 پس از نظر حکمت، نه تنها کل بورژوازی ارتجاعی است، بلکه «کلیه اقشار خرده بورژوازی» نیز «ارتجاعی» است (و دقیقتر و با توجه به شواهدی که ارائه کردیم از دید حکمت «بوده است»). میدانیم که زمانی که شخصی یا جریانی «کلیه» اقشار خرده بورژوازی را ارتجاعی بنامد، این نظر خود را شامل لایه های تحتانی این طبقه یعنی خرده بورژوازی فقیر نیز کرده است.  لذا تا اینجا در شهرها(عجالتا ما تصور میکنیم که منظور وی خرده بورژوازی شهری است) فقط طبقه ی کارگر مانده است که انقلابی است. توجه داشته باشیم اینها همان «تحلیل طبقاتی» لنینی و «تحلیل مشخص» لنینی است، که حکمت میخواست از قانونمندی ساخت اقتصادی بیرون بکشد، اما در آنجا هنوز بیرون نکشیده بود.
ایجا باید این نکته را اضافه کنیم که دعوای حکمت و وحدت کمونیستی بیشتر مانند آن جنگ های«زرگری» بین دو گروه کمابیش هم عقیده است که یکی با نقد دیگری، بیشتر از آنکه دعوای خود را با وی پیش برد، برای خودش میدان باز میکند تا علیه گروه سومی که عجالتا غایب است، تا میتواند حرف های اصلی و واقعی خود را که تا کنون پوشیده گفته، آشکارا بزند. در واقع این دو گروه  در دعوای زرگری خود بیشترمبارزه علیه گروه سومی را پیش میبردند تا دعوای خود را با یکدیگر. وحدت کمونیستی های کنونی از دارودسته ی پیش از این حکمتی نیز، حکمتی تراند. 
اقشار خرده بورژوازی-  روستایی
 حکمت پس از اینکه اصرار ورزید که تمامی این طبقات را ارتجاعی میداند به سراغ روستاها میرود تا موضع خود را در قبال دهقانان  نیز روشن کند. حکمت مواضع واقعی خویش را این چنین در تقابل با برداشت های (و مثلا تحریف های)  وحدت کمونیستی از آنها نشان میدهد: 
«...و به شيوهاى بورژوايى سعى در قبولاندن اين مساله، آنهم به دهقانى که سهميه زمينش را دقيقاً در پروسه تراکم مالکيت ارضى از دست داده است، دارند که سرمايه دارى با بهبود وضع دهقانان خرده پا سازگارى دارد، وجود پرولتاريا، نيمه پرولتاريا و تهيدستان روستا را را ناديده ميگيرند يا پرده پوشى ميکنند واین  با توسل به عذر هميشه در آستين "انقلاب دموکراتيک" است، همواره اين تعهد خود را "از ياد ميبرند" که "بايد تعارض منافع اين طبقه با منافع بورژوازى دهقانى را برايشان روشن سازد" وظيفه ترويج سوسياليسم و سازماندهى مستقل آنان "در هر دو مورد و در هر شرايطى" را براى خود قائل نميشوند. هيچ الزامى نمىبينند که در جهت ايجاد "عميق ترين وحدت ممکن در بين پرولتارياى شهر و روستا" تلاش کنند و... "پرولتارياى روستا را به اين درک برسانند که تنها مبارزه مشترک پرولتارياى شهر و روستا عليه کليت جامعه بورژوا ميتواند به انقلاب سوسياليستى، تنها انقلابى که قادر به رهانيدن توده فقير روستا از قيد فقر واستثمار است، بيانجامد »(همانجا،ص،492، تمامی تاکیدها از متن اصلی است)
و
«اما اصل مساله "تجزيه جمعيت روستايى" چيست و اتحادمبارزان کمونيست در چه چهارچوبى اين مفهوم را مطرح کرده است. کتاب "کمونيستها و جنبش دهقانى..." همزمان با اوج توهمات پوپوليستى جنبش چپ ايران نوشته شده است، در مقطعى که طيف وسيعى از تحليلهاى کليشهاى راست بر اين جنبش حاکم بود. حل مساله ارضى محتواى انقلاب ما قلمداد ميشد، اتوپى سرمايه دارى ملى و مستقل بر ايده پوچ فئودالى بودن روستاى ايران متکى بود. تجزيه طبقاتى و منافع متضاد طبقاتى در سطح روستا، به بهانه وجود خواست زمين در ميان دهقانان فقير و عدم رواج قطعى کار مزدى در کشاورزى ايران، انکار ميشد. تحت نام کمونيسم برخوردى راست روانه به جنبش دهقانى و بويژه گسترش حمايت کارگران به دهقانان مرفه تبليغ ميشد. اين کتاب در رد اين نظرات نوشته شده است. در اين کتاب ما بر حاکميت سرمايه دارى بر کشاورزى ايران، به وجود پرولتارياى روستا و به موقعيت ناگزير دهقانان فقير که على الظاهر کارگران مزدى نيستند، اما نهايتاً توسط سرمايه استثمار ميشوند. تأکيد کرديم. ما آلترناتيوهاى اتوپيک بورژوايى و خلقى پوپوليستها را در قبال جنبش دهقانى رد کرديم و بر کار سوسياليستى در روستا، تشکل مستقل پرولتارياى روستا و عدم حمايت از دهقانان مرفه تأکيد ورزيديم.»( همانجا، ص،،494 تاکید از ماست).
اینک اقشار مختلف دهقانان هستند که از سوی حکمت یکی بعد از دیگری از رده ی متحدین پرولتاریا بیرون میشوند: دهقانان مرفه:ارتجاعی. دهقان میانه حال: فعلا نداریم زیرا تجزیه طبقاتی صوت گرفته است. دهقانان فقیر: «موقعيت ناگزير دهقانان فقير که على الظاهر کارگران مزدى نيستند، اما(باید کارگر شوند)نهايتاً توسط سرمايه استثمار ميشوند.» حکمت البته توضیح میدهد که نوشته های خویش را در زمان «اوج توهمات پوپولیستی» در جنبش چپ نوشته بود و این «اوج توهمات» بوی اجازه نمیداد که نظرات واقعی خود را خیلی صریح و آشکارا طرح کند.
و حکمت چه تبلیغ و ترویجی را در روستا توصیه کرده بود:
« بر کار سوسياليستى در روستا، تشکل مستقل پرولتارياى روستا و عدم حمايت از دهقانان مرفه تأکيد ورزيديم( همانجا، 494)
«ما اين استدلال را در رد انتظار رشد سرمايه دارى در روستا، در رد انتظار تجزيه جمعيت و بوجود آمدن کشاورزى مدرن کاپيتاليستى و در رد به تعويق انداختن اتحاد پرولتارياى روستا و دهقانان بى چيز با پرولتارياى شهر به بهانه "دموکراتيک بودن انقلاب" طرح کرديم.»(همانجا، تاکید از متن اصلی است)
 و
«به اين اشاره کرديم که عدم تجزيه جمعيت روستايى مانع از آن است که دهقان بى چيز، که در عمل جزيى از ارتش ذخيره کار است، بطور عينى در موقعيت يک پرولتر قرار بگيرد، و لذا رفاه آتى خود را در کسب زمين جستجو ميکند. ما توضيح داديم که بنابراين تقسيم اراضى راه حل اقتصادى ما نيست (برخلاف روسيه!) بلکه سوسياليسم راه حل است؛ که جنبش دهقانى در پشت خواست زمين، يک جنبش غيرطبقاتى نيست، بلکه زمين خواستن دهقانان بى چيز با زمين خواستن دهقانان مرفه مقولاتى متفاوتند.»(همانجا، همان ص، تاکید از متن است)
بسیار عالی! ما شاهد آنیم که در انقلاب دموکراتیکی که رهبری آن باید در دست طبقه کارگر باشد، همه ی طبقات یکی پس از دیگری «اسطوره» میشوند و هیچ طبقه ای که طبقه کارگر قرار باشد آن را رهبری کند، وجود ندارد!خود طبقه کارگر است و بس. و لذا این طبقه کارگر باید تمامی طبقات را که همه طبقه کارگرند، رهبری کند!؟
 چنین است نتیجه ی مدرنی که میتوان از انقلاب دموکراتیک حکمت گرفت. وچنین است مانور حکمت میان مفاهیم و عبارات گوناگون که زیر لفاظی ها، و مقاله را به مشتی زبان بازیها تبدیل کردن وی بچشم میخورد.(3)
ادامه دارد.
هرمزدامان
 خرداد1396
یادداشتها
1-    حکمت این تفاوت ها را چنین شرح میدهد: «ب - در سطح اقتصادى امپرياليسم در کشور تحت سلطه شديدترين شرايط استثمار را بر طبقه کارگر و ديگر طبقات زحمتکش اعمال ميکند و در کشور متروپل، دقيقا بر مبناى همين پروسه توليد فوق سود، پايه هاى مادى ايجاد اشرافيت کارگرى - بخشى از طبقه کارگر که از اين فوق سود بهره مند ميشود- را ايجاد ميکند.
در سطح سياسى، در کشور تحت سلطه طبقات و اقشار ديگر زحمتکش در کنار طبقه کارگر به مبارزه انقلابى کشيده ميشوند و در کشور متروپل بخشى از خود طبقه کارگر - اشرافيت کارگرى - خصلت انقلابى خود را از دست ميدهد و به پايه مادى نفوذ ايدئولوژى بورژوازى در طبقه کارگر و سازمانهاى سياسى آن بدل ميگردد. امپرياليسم در کشور تحت سلطه عمدتا با تکيه بر ديکتاتورى عريان و در کشور متروپل عمدتا با تکيه بر رفرميستها، رويزيونيستها و اپورتونيستهاى سازشکار جنبش کارگرى حاکميت بورژوازى را تثبيت ميکند(انقلاب ایران و نقش پرولتاریا، شماره های 27 و 28).
 اما در بحثهای حکمت روشن نیست که آیا تفاوتهایی میان اقتصاد این دو نوع کشورها وجود دارد که چنین تمایزاتی را بوجود میآورد و یا خیر؟ آیا ساخت اقتصادی کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه یکی میباشند؛ یعنی همه سرمایه داری هستند و بس. و چون سرمایه داری و مانند هم هستند، بنابراین تفاوتی میانشان نیست؟ از سوی دیگر، روشن نیست که چنانچه همه سرمایه داری هستند، چرا چنین تفاوتهای فاحشی میان آنها بوجود میاید! واین تفاوتها را بر چه مبنایی باید توضیح داد.
و
«حال آنکه پوپوليسم راست (و در اوائل راست و چپ هر دو) يا رسماً نظام توليدى مسلط را فئودالى و نيمه فئودالى ميخواند يا حداکثر در بهترين حالت آن را سرمايهدارى "وابسته" اطلاق ميکرد، اما اين وابستگى را معادل "رشد ناکافى"، "ناموزونى" و "عدم خودکفائى" سرمايه دارى در ايران ميگرفت و لذا به طرق مختلف ايران را از دايره عملکرد قوانين حرکت جامعه سرمايهدارى بيرون ميکشيد.»(نقد وحدت کمونیستی، بخش دوم، شماره20)
 «بیرون کشیدن کشور تحت سلطه از دایره عملکرد قوانین سرمایه داری» تحریف نظرات خط سه است. زیرا این جریانات بدرستی دایره عملکرد قوانین سرمایه داری را با توجه به تکامل  سرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم مورد بررسی قرار میدادند. آنها به جلو می رفتند و تفاوت های مرحله ی امپریالیستی را با مرحله رقابت آزاد در میافتند. حکمت علیرغم عبارات پرانی هایش در باره امپریالیسم، به عقب بر میگردد و با حذف مرحله امپریالیسم (و بعدها با حذف امپریالیسم از ادبیات سیاسی خود و «اسطوره» کردن آن) به  قوانین  سرمایه داری رقابت آزاد بازگشت میکند (و یا به گونه ای دیگر با حذف امپریالیسم و تصور تحلیل رفتن کل جهان در یک ساخت سرمایه داری واحد و بدون تفاوت های اساسی، خیالات ترتسکیستی و تهی را واقعیت خود را واقعیت قلمداد میکند). به این ترتیب، جریانهای خط سه، وضع جدید ناشی از مرحله امپریالیسم، و تقسیم جهان به  کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیر سلطه و نقش امپریالیسم را در این کشورها درمی یافتند، اما حکمت با حذف امپریالیسم و دوگانگی کشورهای امپریالیستی و زیر سلطه، به عصر رقابت آزاد و تبدیل همه ساخت اقتصادی جهان به یک ساخت واحد و یکدست برمیگردد و خواهان انقلاب سوسیالیستی میشود.   
2-    و باز«بنابراين انقلاب ايران دموکراتيک است چون نظام امپرياليستى حاکم در ايران تحت سلطه خود از نقطه نظر شرايط عينى( استثمار شديد اقتصادى و سرکوبى سبعانه سياسى طبقه کارگر و طبقات زحمتکش ديگر: دهقانان، خرده بورژوازى شهر...) و هم از نقطه نظر شرايط ذهنى (وجود طبقاتى در کنار طبقه کارگر - عمدتا دهقانان - که بنابر شرايط عينى زندگى اجتماعى خود آمادگى پذيرش شيوه هاى انقلابى مبارزه بر عليه نظام موجود را دارا هستند) به انقلاب ايران محتوايى دموکراتيک بخشيده است. بايد تاکيد شود که در ايران، بخاطر حاکميت نظام سرمايه دارى امپرياليستى، طبقه کارگر ايران بيش از هر انقلاب دموکراتيک پيشين در جهان، نيروى عمده اين انقلاب را تشکيل ميدهد»(همانجا، شماره 24) و«فقدان شرايط ذهنى يک انقلاب سوسياليستى بلاواسطه و وجود اقشار غيرپرولترى که به دلائلى که گفتيم قادرند به شيوه اى انقلابى با نظام موجود دست به مبارزه زنند، اين انقلاب را در چهارچوب انقلابى دمکراتيک محدود ميسازد.(همانجا)
3-      اینها درک های  صرفا حکمتی نیستند. هم اینک این درک های ترتسکیستی و شبه ترتسکیستی در بیشتر محافل شبه چپ وجود دارد.