۱۴۰۴ مرداد ۲۲, چهارشنبه

ابراهیم كایپاكکایا - آموزش صدر مائو در مورد قدرت سیاسی سرخ را به درستی درك كنیم( متن کامل)

 
مقاله ی ابراهیم كایپاكکایا بنیانگذار حزب کمونیست ترکیه( مارکسیست- لنینیست)
با نام
آموزش صدر مائو در مورد قدرت سیاسی سرخ را به درستی درك كنیم
(1972)

از حقیقت دوره دوم، شماره 26، بهمن 1375
 
بخشی از این مقاله پیش از این در وبلاگ قرار داده شده بود.
 
متن کامل
 
رفیق
اعتراضات، انتقادات و توضیحات من در مورد جوابی كه به سئوالات كمیته جوانان داده ای از این قرار است.
در وهله اول، به شروطی كه صدر مائوتسه دون در چین برای بقاء و گسترش قدرت سیاسی سرخ شمرده (یعنی چند منطقه کوچکی كه از طرف رژیم سفید محاصره شده و زیر حاكمیت قدرت سیاسی سرخ قرار دارد) نگاه كنیم. در قطعنامه ای كه در تاریخ پنج اكتبر 1928، مائوتسه دون برای دومین كنگره حزبی منطقه مرزی حونان ـ جیان سی تدوین و تهیه كرده بود و اصلی ترین قسمت قطعنامه "مسائل سیاسی و وظایف سازمان حزبی منطقه مرزی" محسوب می شد، صدر مائو برای بقاء و رشد قدرت سیاسی سرخ شروط زیر را مطرح می كند.
یکم، این قدرت سرخ نمی تواند در هیچ یک ازكشورهای امپریالیستی و یا در هیچ یک از مستعمراتی كه زیر سلطه مستقیم قدرت امپریالیستی قرار دارد، به وجود آید. بلكه تنها می تواند در كشوری چون چین نیمه مستعمره ظاهر شود كه از نظر اقتصادی عقب مانده و زیر سلطه غیر مستقیم قدرت امپریالیستی قرار دارد. زیرا این پدیده غیر عادی (وجود و رشد رژیم های سرخ) تنها در ارتباط با یک پدیده غیرعادی دیگر یعنی جنگ درون حكومت سفید ظاهر می شود. پدیده جنگ درون حكومت سفید(تاكید از من است)هم در هیچ یک از كشورهای امپریالیستی جهان و حتی در هیچ یک از مستعمراتی كه زیر سلطه مستقیم قدرت امپریالیستی هستند قابل مشاهده نیست؛ بلكه تنها در كشورهائی چون چین نیمه مستعمره، قابل رویت است.
دوم، مناطقی كه حكومت سرخ چین ابتدا در آنجا پدید آمده و برای مدت طولانی قادر به دوام است، مناطقی است كه در آنجا توده های كارگران و دهقانان و سربازان پیش از این در سطح وسیعی از طریق شورش های توده ای (انقلاب دمكراتیک 1926 و 1927) به پا خاستند.
سوم، اینكه آیا قدرت سیاسی توده ای می تواند در مناطق کوچک برای مدت طولانی دوام یابد یا خیر، مسئله ای است كه به تکامل وضع انقلاب سراسر كشور مربوط می شود .... اگر وضع انقلاب سراسر كشور از تکامل باز ایستد و حتی برای مدت نسبتا طولانی دچار ركود شود آنگاه طبیعی است كه این مناطق قادر نخواهند بود برای مدت طولانی دوام بیاورند. در حال حاضر وضع انقلاب چین به موازات تفرقه و جنگ های مداوم ... همچنان رشد و تکامل می یابد ....
چهارم، وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا نیرومند شرط لازم برای بقاء قدرت سیاسی سرخ است.
پنجم، علاوه بر شروط بالا، شرط مهم دیگری نیز برای دوام طولانی و توسعه ی قدرت سیاسی سرخ لازم می آید: اینكه سازمان حزب كمونیست قوی و سیاست اش صحیح باشد. به طور خلاصه، دلایلی كه مائوتسه دون برای بقاء و رشد حكومت سیاسی سرخ در چین نام می برد به این قرار است.
1 ـ وجود جنگ درون رژیم سفید (به دلیل نیمه مستعمره بودن)
 2ـ وجود یک پایه توده ای قوی
3 ـ رشد و تکامل اوضاع انقلابی در سراسر كشور
4 ـ وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا نیرومند
5 ـ وجود حزب كمونیست قوی با سیاستی صحیح
صدر مائو در اثر خود به نام "مبارزه در كوهستان جین گان" كه در 25 نوامبر 1928 نوشته، این شروط را به قرار زیر خلاصه می كند: طبق تحلیل ما، یکی از دلایل وجود این پدیده، تفرقه و جنگ های مداومی است كه بین بورژوازی كمپرادور و طبقه مالكان ارضی بزرگ چین در جریان است. تا زمانی كه این تفرقه و جنگ ها ادامه دارند، امكان بقاء و رشد حكومت مستقل مسلح كارگران و دهقانان نیز موجود خواهد بود. علاوه بر این، بقاء و رشد این حكومت مستلزم وجود شروط زیرین است:
1 ـ توده های فعال مردم،
2 ـ سازمان حزبی محكم،
3 ـ ارتش سرخ نسبتا قوی،
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی،
5 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار.
مائوتسه دون یکی از شرط های مورد نیاز كه پیش از این گفته بود، یعنی شرط رشد و تکامل وضع انقلاب در سراسر كشور را در اینجا بیان نمی كند، اما بلافاصله بعد از شمردن شرط های بالا اضافه می نماید كه: حكومت مستقل در قبال طبقات حاكم كه احاطه اش كرده اند باید بر حسب اینكه رژیم طبقات حاكمه دوران ثبات موقت یا تفرقه را می گذراند استراتژی های متفاوتی ایجاد كند. دورانی كه رژیم طبقات حاكم از ثبات نسبی برخوردار است، (كه این در عین حال به معنی ركود وضع انقلابی هم هست) یک استراتژی می خواهد و دورانی كه طبقات حاكم دستخوش تفرقه و نفاق اند (این در عین حال به معنی رشد وضع انقلابی هم است) بیانگر یک استراتژی دیگر است. اما نتیجه ای كه از اینجا می توان گرفت این است: قدرت سیاسی سرخ (یعنی قدرت سرخی كه به واقع موجود است) همراه با وجود شرط های دیگر و با اجرای استراتژی صحیح می تواند حتی اگر وضع انقلاب در سراسر كشور در حالت ركود هم باشد، موجودیت یافته و به موجودیت اش ادامه دهد. به عبارت دیگر علیرغم اینكه ركود موقتی اوضاع انقلابی می تواند رشد و گسترش آن را كند نموده و یا موقتا مانع رشد آن شود و یا در بدترین حالت باعث عقب گردهائی نسبی در آن شود، اما هرگز نمی تواند موجودیت آن را از بین ببرد. واقعیت چین نشان می دهد كه رژیم های مستقل با اجرای استراتژی صحیح توانستند حتی در دوران ثبات رژیم های سفید به موجودیت خود ادامه دهند. اما زمانی كه استراتژی صحیحی به كار نگرفتند، دچار شكست و باخت شدند. حتی در دوران كنونی نمی توان گفت كه رژیم های سفید در كشورهای غیر مستعمره (و یا حتی مستعمره) دارای ثبات طولانی مدت هستند. اوضاع انقلابی هم در جهان و هم در تک تک كشورها (به غیر از استثناها) فوق العاده خوب است. یکی از ویژگی های عصر ما از هم پاشیدگی كلی امپریالیسم و پیشرفت پیروزمند سوسیالیسم در تمام جهان است.
ادامه بدهیم: صدرمائو، در دومین نوشته خود، برای بقاء و رشد قدرت سیاسی درون رژیم های سفید، دو شرط دیگر اضافه نموده است. زمین مساعد برای عملیات نظامی و منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار. با توجه به این دو نكته اگر دوباره خلاصه نمائیم به شرح زیر می شود:
1 ـ وجود جنگ و نفاق درون رژیم سفید
2 ـ وجود یک پایه توده ای قوی
3 ـ وجود یک سازمان قوی
4 ـ وجود ارتش سرخ و نسبتا قوی
5 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی
6 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار
بعدها نظر مائوتسه دون در مورد اینكه حكومت مستقل در مستعمراتی كه زیر سلطه ی مستقیم امپریالیسم قرار دارند نمی تواند به وجود آید، تغییر كرد. (یعنی شرط جنگ و نفاق در حكومت سفید برای به وجود آمدن و رشد قدرت سرخ). و این امر ناشی از گسیختگی و ضعف نظام امپریالیستی در بعد جهانی بعد از جنگ جهانی دوم، تضعیف و از هم پاشیدگی تمام قدرت های امپریالیستی به استثنای امپریالیسم آمریکا، نیرومند شدن اتحاد جماهیر شوروی، نابود كردن جبهه امپریالیستی در چین، و همه اینها بود.
"به وجود آوردن پایگاه های انقلابی و قدرت های انقلابی در مناطق کوچک و بزرگ برای طولانی مدت، جنگ های انقلابی برای محاصره شهرها از طریق روستاها و بعدا كسب قدرت در شهر و پیروزی در سراسر كشور ... در تمام كشورهای مستعمره شرق (...) و یا حداقل در بعضی از آنها ممكن گشته است." حتی بعدها سوسیال امپریالیسم شدن اتحاد جماهیر شوروی این الگو را تغییر نداد. به طوری که در بسیاری از كشورهای خاور دور قدرت های سرخ به وجود آمده اند و یا به وجود آمدنشان دور نیست. در كشورهای خلیج عرب و بعضی كشورهای آفریقا، در بعضی نقاط، مناطق آزاد شده وجود دارد. حتی اگر ارگان های قدرت سرخ هم به وجود نیامده باشد، مناطق آزاد شده فراوان است.
در این صورت به عنوان قاعده كلی می توان گفت:
امروزه می توان در تمام كشورهای زیر سلطه و مستعمره (كشورهای مستعمره و یا نیمه مستعمره) با موجودیت شرط های زیر، قدرت های سرخ به وجود آورد و از طریق آنها با جنگ های انقلابی درازمدت قدرت را در شهرها كسب نمود و به پیروزی سراسری نائل آمد:
1 ـ وجود یک پایه توده ای قوی
2 ـ وجود یک سازمان حزبی قوی
3 ـ وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا قوی
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی
5 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار
 
بخش دوم
در مورد شرایط ترکیه
 
در مورد کشور خودمان هم شرط های لازمی که باید مورد بررسی و تحقیق قرار گیرند، همین پنج شرط می باشند:
1 ـ پایه توده ای قوی: البته نباید این را در سطح سراسر کشور جستجو کرد. چرا که پایه توده ای در بعضی مناطق کشورمان قوی و در بعضی مناطق ضعیف است. در کنار عوامل دیگر، این تضادها ناشی از رشد ناموزون اقتصاد بوده و طبیعی است. اما در بسیاری از نقاط کشورمان پایه توده ای موجود است. در صورت وجود شرط های دیگر می توان در این مناطق قدرت های سیاسی سرخ به وجود آورد و گسترش داد.
2 و 3 ـ یک سازمان حزبی قوی و ارتش سرخ منظم و نسبتا قوی هنوز در کشورمان موجود نیست. در حالی که حزب قوی و ارتش قوی برای بقاء و رشد قدرت های سیاسی سرخ از شرط های ضروری است. باید به این نکته توجه نمود که اینها شروطی برای شروع مبارزه مسلحانه نیست، بلکه اساسا خود از درون مبارزه مسلحانه بیرون خواهد آمد. یعنی در پروسه این مبارزه، حزب از ضعیف به قوی و نیروهای نظامی ضعیف و کوچک و نامنظم به نیروهای نظامی قوی و منظم تبدیل خواهند شد. مسلما مناطق قدرت سرخ یک شبه به وجود نخواهد آمد بلکه زمانی که حزب به درجه معینی از رشد و تحکیم رسید و نیروهای نظامی به درجه معینی قوی تر و منظم تر شدند، در پروسه مبارزه مسلحانه ایجاد خواهد شد. بنابراین اگر از همان ابتدا، تشکیل یک سازمان حزبی قوی و ارتش سرخ قوی دنبال نشود و در نتیجه ی به دست نیاوردن آنها، در مبارزه ی مسلحانه تاخیر به وجود آید، این بر ضد تئوری انقلاب و خط جنگ خلق مائوتسه دون می باشد.
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی: علیرغم اینکه این موضوع اهمیت تعیین کننده ای ندارد، ولی مناطق و بخش های زیادی از کشورمان برای عملیات نظامی مساعد می باشد.
5 ـ منابع اقتصادی برای تامین خواربار: بدین معنی که منطقه مورد نظر در صورت محاصره و تحریم اقتصادی به حیات اقتصادی خود ادامه بدهد. یعنی مردم آن منطقه بتوانند با استفاده از منابع خود، احتیاجات اساسی خود را رفع نمایند. (خودکفا باشند ـ مترجم) به عبارت دیگر احتیاجات مردم منطقه مورد نظر از مناطق دیگر تهیه نشود و پیوسته به بازار داخلی وابسته نباشد. مثلا استانبول، آنکارا، ازمیر و مانند آنها وابستگی گسست ناپذیری به بازار داخلی دارند، احتیاجات مردم این مناطق به درجه زیادی از مناطق دیگر تامین می شود، تولیدات آنان نیز به درجه ی زیادی در مناطق دیگر مصرف می شود. در صورت محاصره و تحریم اقتصادی شهرهای مذکور، زندگی اقتصادی در آنها فلج شده و تغذیه و سرپناه را ناممکن خواهد ساخت. بنابراین مناطقی که قدرت های سرخ می توانند در آنها به زندگی خود ادامه دهند باید مناطقی باشند که هنوز به بخش لاینفک بازار داخلی تبدیل نشده باشند. یعنی می تواند مناطق عقب افتاده باشد. مناطق روستائی عقب افتاده زیادی در کشورمان این شرط را تامین می کند. بنابراین بعد از این مطالب، در مورد کشور خودمان چه نتایجی می توان گرفت؟
طبعا برای ایجاد، بقاء و رشد قدرت های سیاسی سرخ در کشورمان یک سری شروط (پایه توده ای قوی، منابع اقتصادی کافی برای تامین خواربار، زمین مساعد برای عملیات نظامی) به طور طبیعی از مدت ها پیش موجود است. آنچه که موجود نیست وجود سازمان حزبی قوی و «ارتش سرخ قوی» است. این دو شرط، شروط ذهنی است. یعنی تحقق آنها بستگی به فعالیت ما دارد. وظایفی که امروزه در دستور کار ما قرار می گیرد اولا تعیین مناطق روستائی مناسبی است که از نظر پایه توده ای قوی است و منابع اقتصادی کافی برای تامین خواربار و زمین مساعد برای عملیات نظامی دارد. ثانیا، تمرکز قوا و افزایش فعالیت هایمان در این مناطق و ساختن حزب و ارتش در پروسه مبارزه مسلحانه. در پروسه ساختن حزب و ارتش وقتی حزب به درجه معینی محکم و قوی شد و ارتش به درجه معینی منظم و قوی گشت می توان در یک و یا چند منطقه کشور قدرت سیاسی سرخ به وجود آورد. تنها بعد از به وجود آمدن قدرت سیاسی سرخ در یک و یا چند منطقه کشور است که برای پرولتاریا و حزب اش امکان متحد کردن اقشار و طبقات انقلابی یعنی امکان به وجود آوردن جبهه متحد انقلابی خلق (جبهه ای که بر اساس اتحاد کارگران ـ دهقانان تشکیل شده باشد) ممکن می شود.
ضمنا نباید شروط ایجاد، بقاء و رشد قدرت سیاسی سرخ را با شروع مبارزه مسلحانه قاطی کرد. در حالی که امروزه در کشورمان بنا به دلایلی که گفتیم شروط برای اولی موجود نیست، لیکن برای دومی به طور اساسی وجود دارد. بلافاصله بعد از انتخاب مناطق روستائی مناسب با انجام تبلیغ و ترویج کوتاه مدت و تدارک تشکیلاتی (مثلا سازماندهی کمیته رهبری حوزه ای حزب در آن منطقه و به وسیله ی آنها تشکیل هسته های پارتیزانی اولیه و تبلیغ و ترویج کوتاه مدت در جهت مبارزه مسلحانه و سیاست حزب) بلافاصله می توان و باید وارد مبارزه مسلحانه شد. نباید فراموش کرد که این مبارزه، آگاهی توده ها را به شکل وسیعی حتی در سطح کشور ارتقاء داده، آنها را آموزش می دهد، پایه توده ای را قوی می کند، حزب و نیروهای نظامی در متن آن ساخته می شود و در پروسه معین این مبارزه قدرت های سرخ به وجود می آید.
رفیق عزیز، اما در نوشته تو برای ایجاد و بقاء و رشد قدرت های سرخ این پنج شرط آورده می شود:
1 ـ تفرقه و شکاف در داخل حکومت ارتجاعی
2 ـ خیزش جنبش دهقانی
3 ـ رشد و تکامل حرکت انقلابی در سطح کشور
4 ـ ارتش سرخ منظم
5 ـ وجود یک حزب کمونیست قوی با اتخاذ سیاست صحیح
در مورد شرط اولی که در اینجا آورده شده، قصد مائوتسه دون از «جنگ درون حکومت سفید به طور اساسی»، جنگ مسلحانه ای است که مابین جنگ سالاران اتفاق می افتد، نه اختلافاتی که به طور دائمی و اجتناب ناپذیر و طبیعی بین مرتجعین در هر کشوری وجود دارد. افزن بر این، همان گونه که اشاره کردیم مائو بعدها از این نکته صرف نظر کرد. بنابراین بنظر من ضرورت نداشت که در نوشته این نکته و حتی اختلاف طبیعی و اجتناب ناپذیر که در هر کشور معمول است (با در نظر گرفتن تفاوت هایش با چین) مفصلا مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
تفصیلات و تشریحات این قسمت از نوشته به هیچ وجه پرسش های رفقا را مستقیما جواب نداده، بلکه جوابی است بسیار غیر مستقیم.
در مورد شرط دوم: اینجا هم ماهیت مسئله صحیح بررسی نمی شود. مائوتسه دون، خیزش های دهقانی گذشته (او گذشته نزدیک را در نظر دارد) را از نظر پایه توده ای برای حال حاضر در نظر می گیرد. یعنی خصلت مسئله، امروزه موجودیت و عدم موجودیت پایه توده ای است. اما در نوشته تو این طور نیست بلکه خیزش های دهقانی در جامعه سلجوقی و عثمانی پشت سرهم ردیف می شود و این خیزش ها با مسئله اصلی ربط داده نمی شود.
می شود چنین نوشت: در مناطقی که این خیزش ها به وقوع پیوسته، امروزه پایه توده ای بسیار قوی وجود دارد. این خیزش ها در فلان جاها اتفاق افتاد و به دلیل باقی ماندن تاثیرات آنها، در آینده مناطق به طور اساسی در اینجاها به وجود خواهند آمد. اینها گفته نمی شود (من هم از نظر خودم برای گفتن چنین چیزی، اطلاعات کافی در دست ندارم) وقتی هم گفته نمی شود، تمام رویدادهای تاریخی ذکرشده، از به نمایش گذاشتن یک معلومات تاریخی و یا تبلیغی از سنت انقلابی دهقانان جلوتر نمی رود. اگر به جای آن، خیزش های دهقانی دهه های اخیر در مناطقی که به وقوع پیوسته، موجودیت پایه توده ای، چگونگی ایجاد، بقاء و رشد حکومت های سرخ و موجودیت پایه توده ای شورشگر با ارائه مثال مورد بررسی قرار می گرفت، خیلی بهتر بود. و اینها می توانست جوابی درخور این سئوال باشد.
در مورد شرط سوم: «رشد و تکامل حرکت انقلابی در سطح کشور» در این مورد گفته مائوتسه دون چنین است: رشد و تکامل وضعیت انقلابی در سطح کشور. به جای «وضعیت انقلابی»، «حرکت انقلابی» را تفسیر کردن، به نظر من، توهم داشتن در مورد شروط مورد نظر و به خطا رفتن است. وضعیت انقلابی چیست؟ 1 ـ طبقات حاکم نتوانند مثل سابق حکومت کنند. 2 ـ توده های خلق نتوانند مثل سابق زندگی کنند و تغییرات را ضروری ببینند. 3 ـ گسترش و ارتقاء فوق العاده در عملیات مستقل توده ای. بنا به گفته لنین، این ها «شرط های عینی انقلاب» بوده و مستقل از اراده تک تک گروه ها، احزاب و طبقات می باشند. (برای اطلاع بیشتر به .... صفحات 379 – 38 جلد سوم رجوع شود). و اما«حرکت انقلابی» به طور عام به آن حرکت های انقلابی اطلاق می شود که جهت اش سرنگونی نظام موجود باشد. در نوشته تو، مقصود از «حرکت های انقلابی» حرکت هائی است که «حرکت کمونیستی » یکی از آنهاست. بدین صورت به جای «وضعیت انقلابی»، «حرکت کمونیستی» گذاشته شده و نهایتا از آن چنین نتیجه ای گرفته می شود: اگر حرکت کمونیستی در سراسر کشور رشد و تکامل نیابد، حکومت سرخ به وجود نمی آید. قبلا نیز رفیق کاظم، در جمع بندی از انقلاب چین به جای «حزب قوی و صحیح» از کلمه «حزب سازماندهی شده در سطح کشور» سخن رانده بود. درست به همین دلیل است که روی این نکته تامل می کنم. این نکته چرا اهمیت پیدا می کند؟ از این نظر اهمیت پیدا می کند که امروزه ما جریانی نیستیم که در تمام مناطق کشور خود را سازمان داده باشیم. (رفیق رستم ادعا دارد در سطح کشوری خود را سازمان داده ایم اما در اشتباه است) اگر این طور بود دیگر مسئله ای نبود. در کوتاه مدت (حتی در سه چهار سال آینده هم) نمی توانیم در کلیه مناطق کشور خود را سازمان بدهیم. نکته دوم اینکه به دلیل رشد ناموزون انقلاب در کشورمان، خود ما خواستار سازمان یافتگی در سطح کشور نیستیم. ما به طور خاص به مناطقی اولویت و اهمیت می دهیم که انقلاب در آنجا سر بلند کرده باشد. به عبارت صحیح تر باید اولویت و اهمیت بدهیم. در سراسر نوشته، به دلیل یکی دانستن شروط «شروع مبارزه مسلحانه» با شروط«به وجود آوردن قدرت سیاسی سرخ» و یا حداقل جدا نکردن آنها از یکدیگر در هیچ جای نوشته یعنی بیان نشدن فرق بین آنها، به طور منطقی مبارزه مسلحانه را تا سازمان یافتن در سراسر کشور (یعنی به آینده ای نامعلوم) به تعویق می اندازد و برای امروز «شکل های دیگر» مبارزه را مطرح می کند. و این همان توهم است.
در مورد رشد و تکامل «وضعیت انقلابی» در سراسر کشور می توان گفت، اولا این در سراسر دنیا و به طور خاص در کشورمان موجود است. دوره های ثبات«حکومت های سفید »بسیار کوتاه و موقتی می شود. دوما، همان طور که قبلا با بررسی مقاله دوم مائوتسه دون نشان دادم، منظور از این وضعیت «انقلابی» اساسا موجودیت قدرت سرخ نیست. بلکه گسترش و یا عدم گسترش، قوی شدن و یا نشدن وضعیت «انقلابی» فاکتوری است که بروی سیاست هائی که در مناطق سرخ اعمال می شود تاثیر می گذارد. محتوای نوشته با محتوای آنچه که گفتم هیچ قرابتی ندارد. در نوشته مسائل دیگری بررسی می شود. و اینها جواب سئوالات کمیته جوانان نمی باشد.
در اینجا به نکته دیگری بپردازیم: بنظر من، سازمان یافتن جنبش کمونیستی در سطح کشور یعنی در بخش ها و فرمانداری ها و یا در اکثریت آنها، به معنای تشکیل نهاد رهبری حوزه ای و یا کمیته های حزبی است. در این مورد، عباراتی مشعشع مورد استفاده قرار گرفته است. مثلا، در نوشته از عبارت «یک جریان سیاسی انقلابی که در سطح کشور صدایش را به گوش ها می رساند» استفاده می شود. این چیز دیگری است. مثلا   THKO و THKP-C در سطح کشور جریان های سازمان یافته سیاسی نیستند؛ بلکه جریان هائی هستند که «در سطح کشوری صدایشان را به گوش ها می رسانند». عبارت دیگری هم مورد استفاده قرار گرفته است: «متحد کردن مبارزه در سطح کشوری و جهت دادن آن به طرف یک هدف». منظور از بیان آن «جهت دهی سیاسی» نیست بلکه جهت دهی «مبارزه عملی» است و این هم آن طور که من می فهمم سازمان یافتگی در سراسر کشور را ضروری می سازد. و این فقط در دوره ای که انقلاب در سطح کشوری به پیروزی نزدیک می شود، یک چیز ممکن م گردد. (این نکته را به خاطر بسپاریم.)
در این قسمت یک مسئله اصولی را که به نظرم بسیار اهمیت دارد، بررسی خواهم کرد: اینکه نوشته اشاره می کند «با وجود یک جنبش در سطح کشور... باید وجود یک حزب سیاسی را به گوش تمام خلق های کشور رساند و به آنها نشان داد و آنها را در سطح کشور به سوی هدف برقراری قدرت انقلابی سوق داد».
(این عبارتی بسیار ناروشن و کشدار است و به تفسیرهای گوناگونی پا می دهد. کمی قبل به عبارت «وجود (و یا صدایش را) به گوش رساندن» اشاره کردم. و اما در مورد عبارت «متحد کردن مبارزه در سطح کشور و سوق دادن آن بسوی یک هدف». باید گفت این تقریبا خصوصیات هر جریانی است که در اینجا به آن نمی پردازم).
نوشته به نکته دیگری هم اشاره دارد و آن اینکه: «مثلا، وقتی جنبش های دهقانی از طرف مبارزات در شهرها حمایت نمی شوند محکوم به سرکوب شدن هستند. مثلا یک شورش دهقانی در منطقه شهر شرق، اگر مبارزات روستاهای«اگه و یا چوکوراوا» با رهبری یک حزب پرولتری به وسیله ی طبقه کارگران در شهرهای صنعتی مورد حمایت قرار نگیرد نمی تواند قدرت سیاسی سرخ را به وجود آورد و نمی تواند آن را حفظ کند.»
در اینجا یک انحراف مهم از اصول مطرح است. دهقانان می توانند فقط با نیروی خود، قدرت سیاسی سرخ را به وجود آورده و حفظ کنند. حتی اگر مرتجعین در تمام «شهرهای صنعتی » حاکمیت با ثباتی را هم برقرار کنند و در درازمدت همه جنبش های کارگری را سرکوب نمایند، باز هم دهقانان می توانند قدرت سیاسی سرخ را به وجود آورده و حفظ کنند، و این امری غیر ممکن نیست. بنابراین اعلان اینکه جنبش های دهقانی«محکوم به سرکوب شدن هستند» در زمان حال، بدین معنی است که قبل از سازمان یافتن در شهرهای صنعتی، اسلحه به کار نرود، و این انحرافی است راست که در آینده با غیر ممکن نشان دادن انقلاب هم معنی خواهد داد. البته سرکوب جنبش های کارگری، قطع همبستگی ما بین کارگران و دهقانان، جنبش های دهقانی را ضعیف می کند، اما چرا آنها را «محکوم به سرکوب شدن» نماید؟ مگر در چین زمانی که مرتجعین در تمام شهرها حاکم بودند و برای دوره ای توانستند صدای کارگران را قطع کنند، انقلاب پیروزمندانه به پیش نمی رفت؟نوشته چنین نتیجه می گیرد: «به عنوان نتیجه گیری می توان گفت که قدرت سیاسی سرخ با متحد کردن و جهت دادن مبارزه در سطح کشور به وسیله  حزب پرولتری به وجود آمده و حفظ می شود و نه با اجرای یک مبارزه موضعی».
این گفته به عبارت روشن تر بدین معنی است: تا وقتی در سراسر کشور سازمان نیابیم و تمام مبارزات خلق را متحد نکرده و «جهت» ندهیم، نمی توانیم قدرت سرخ را به وجود آوریم. ای داد دست هایمان را بلند نکنیم. جل الخالق! انگار قدرت سرخ مورد بحث در اینجا قدرت سیاسی نیست که در یک و یا چند منطقه به وجود می آید؛ بلکه قدرت سیاسی است که در سراسر کشور به وجود خواهد آمد.
نظر من چنین است: ایجاد و بقای قدرت سرخ (نه مبارزه مسلحانه) مشروط به سازمان یافتن در سراسر کشور، متحد کردن تمام خلق و جهت دادن به آنها به وسیله ما نیست. مائو هم چنین شرطی را نمی گذارد. این چیز خوبی است اما امروزه نه صاحب چنین چیزی هستیم و نه چیزی است که بتوانیم با پیشروی انقلاب در سطح کشور طی مدتی به آن دست یابیم. در صورتی که می توانیم نیروهای موجودمان را در سه ـ چهار منطقه (بنا به شرایط مساعد و به نسبت توان مان) متمرکز کرده و در آنجاها مبارزه مسلحانه را شروع و یک «حزب قوی » با سیاست صحیح، و یک «ارتش سرخ قوی» به وجود بیاوریم (امروزه کمبود هم همین است) و قدرت های سرخ را بنا و حفظ نمائیم. و حتی در دوره های سرکوب تمامی مبارزات طبقه کارگر (این چیزی است به ضرر ما) هم می توانیم این مناطق را به شرط اینکه استراتژی صحیحی به کار گیریم، حفظ کنیم. مثلا شورش «درسیم» را در نظر بگیریم: دهقانان تنها با همت خود زیر رهبری روسای قبایل توانستند سه سال منطقه را زیر  کنترل بگیرند. اگر نفاق بین قبیله ها نمی انداختند و آنها از یک رهبری صحیح، رهبری حزب کمونیست برخوردار بودند، به هیچ وجه نمی توانستند شورش «درسیم» را سرکوب کنند. این گفته خود دهقانان است و مثال های دیگری هم موجود است.
نکات چهارم و پنجم: در نوشته، در مورد حزب و ارتش تامل نشده و به یکی دو جمله اکتفا شده است. حزب و ارتش چیست اند، چطور و در پروسه کدام مبارزه ساخته می شوند، به طور خاص در این مورد وظیفه کنونی ما چیست؟ به اینها اصلا پرداخته نمی شود در صورتی که امروزه برای قدرت سرخ کمبودهای اساسی همین ها هستند و در مناطقی که شرایط دیگر (پایه توده ای، منابع اقتصادی کافی، زمین مساعد برای عملیات نظامی) موجود باشد با به وجود آوردن حزب و ارتش در این مناطق، می توان هرکدام از آنها را به منطقه قدرت سرخ تبدیل ساخت (حزب فقط در این مناطق ساخته نخواهد شد، اما اساسا در اینجاها در پروسه مبارزه مسلحانه ساخته خواهد شد).
در مورد جوابی که به سئوال اول داده شد، به دو نکته مختصرا اشاره کرده و از سئوال دوم خواهم گذشت.
اولی: تضادهای درون ارتش نباید جداگانه بررسی شود، بلکه باید به عنوان نمودی از تضادهای طبقاتی مورد ارزیابی قرار گیرد. معلوم نیست از کجا به اختراع جدیدی چون «افسران وطن پرست» دست زده ایم. مدت زیادی در تمام اعلامیه ها و نشریات مان در جاهائی که به «کارگران، دهقانان» اشاره کردیم، در پنج گوشه اش عبارت «افسران وطن پرست» به جای عبارت قدیمی قشر سرباز و روشنفکر گذاشته شده است. «افسران وطن پرست» کسانی هستند که ایدئولوژی بورژوازی ملی را قبول دارند و در صف بندی طبقاتی در زمره آن قرار دارند. آنها را باید به عنوان بورژوازی ملی در نظر بگیریم، و در جائی که ایجاب کند آنها را به عنوان بخشی از بورژوازی ملی بررسی نمائیم.
دومی: از فرمولبندی پیچیده «حق تعیین سرنوشت ملت های کرد» صرف نظر کرده و به جای آن از عبارت «حق تعیین سرنوشت ملت کرد » استفاده نمائیم.
بنا به کمبود وقت به جواب سئوال دوم نمی پردازم.
به نظر من در بررسی این مسئله باید این سه نکته را به طور واضح و محکم معلوم کرد.
1 ـ در کشورهای نیمه فئودالی، نیمه مستعمره که زیرسلطه ی غیرمستقیم امپریالیسم قرار دارند، تغییرات در ساخت اقتصادی چگونه خواهند بود؟
2 ـ به طور عمومی ناموزونی در ساخت اقتصادی کشور
3 ـ تفاوت مابین انقلاب ملی کشورهائی که زیر  اشغال امپریالیستی واقع شده اند با انقلاب دموکراتیک کشورهای نیمه مستعمره، نیمه فئودال که شالوده آن انقلاب ارضی است.
نکته اول: نوشته با یک جمله بدان می پردازد و در مقاله های نوشته شده در شماره های مختلف «آی دن لیک» هم در مورد این موضوع ناروشنی موجود است. به طور کلی این طور گفته می شود: «از یک طرف روابط فئودالی حل می شود و از طرف دیگر این حل شدن محدود می شود». اینکه مفهوم این عبارت در پراتیک به چه معنی است زیاد فهمیده نمی شود. واقعیت این است: اربابان آهسته آهسته در پروسه طولانی بصورت «بزرگ مالکین» سرمایه دار در می آیند. در این فاصله، حاکمیت و اشکال مختلف استثمار فئودالی بر دهقانان هنوز برای مدت زیادی ادامه خواهد یافت، یعنی حتی بعد از اینکه دهقانانی که در زمین های اربابی کار می کنند به کارگران مزد بگیر در آن مزرعه تبدیل شده اند. ارباب قدیمی که امروز آقای مزرعه شده، قسمتی از امتیازات قدیمی خود (مثلا بیگاری) را بر دهقانان به شکل سنت محفوظ داشته و اعمال می کند. طریقه حل ریشه ای مسئله دهقانی و یا راه حل انقلابی اینست که با یک شورش قدرتمند دهقانی، مالکیت فئودالی و ساختار روبنای آن مناسبات فئودالی ریشه کن و زیر و رو شود.
از طرف دیگر، در نقاطی که مالکیت کوچک و متوسط دهقانی گسترده است، در جامعه بسته دهقانی که اساسا خودش تولید و مصرف می کند، امپریالیسم از یک طرف این نقاط را به بازار وابسته می کند و از طرف دیگر بانک ها، موسسات اعتباری، رباخواری ـ که یک خصوصیت نیمه فئودالی و شکلی از انباشت ابتدائی سرمایه است ـ را حمایت و تقویت کرده و مالکیت دهقانان را از آنان سلب می نماید. و این پروسه، سنگین و درد آور انجام می گیرد.
در شهرها صنایع ملی در حال نابودی است و به جایش صنایع مونتاژ وابسته به امپریالیسم جایگزین گشته و توسعه می یابد. موسسات بزرگ تجاری و مالی زیر  کنترل امپریالیسم در می آید.
بدین علت، سرمایه داری کمپرادوری توسعه یافته به وسیله امپریالیسم به هیچ وجه نمی تواند فئودالیسم را به طریقه «راه حل ریشه ای دهقانی» حل کند و تا زمانی که فئودالیسم ریشه کن نشود توده دهقانی به عنوان یک نیروی مهم انقلابی وجود خواهد داشت و کماکان مضمون انقلاب، دموکراتیک باقی خواهد ماند.
نکته دوم: یکی دیگر از خصوصیات کشورهای نیمه مستعمره- نیمه فئودال، ناموزون بودن ساخت اقتصادی کشور است. در همان حال که در بعضی مناطق روابط فئودالی به درجه زیادی حل می شود، در مناطق دیگر کماکان به قوت خود باقی می ماند. در مناطق توسعه یافته کشور اگر چه ممکن است انقلاب دموکراتیک برای عموم توده های دهقانی اهمیت زیادی نداشته باشد (در کشور ما در منطقه توسعه یافته «اگه» هنوز اهمیت دارد) اما در مناطق عقب مانده برای توده های وسیع دهقانی کماکان اهمیت خود را حفظ می کند.
هر چه انقلاب دمکراتیک همچون مسئله روز مطرح باشد، مسئله ی تکیه به دهقانان هم مطرح خواهد بود. زیرا شالوده انقلاب دمکراتیک، یک انقلاب دهقانی است. گذشته از این، ما در کشوری زندگی می کنیم که 70 درصد آن را دهقانان تشکیل می دهند. اینکه «بگذار امپریالیسم، فئودالیسم را تصفیه کند ما هم انقلاب سوسیالیستی بکنیم»، کاملا یک منطق منشویکی است. منشویک ها نیز در مقابل لنین می گفتند، انقلاب دموکراتیک وظیفه بورژوازی است. به او اجازه بدهیم که کارش را بکند. و اگر ما رهبری دهقانان را به دست بگیریم بورژوازی رم می کند و غیره. اما لنین با کنار زدن بورژوازی نامصمم و ترسو و سازشکار، فورا از اتحاد پرولتاریای مصمم با دهقانان دفاع کرده و مصممانه از به آخر رساندن انقلاب و گذر بی وقفه به سوسیالیسم به دفاع برخاسته بود. این تئوری انقلاب مرحله ای و بی وقفه مارکسیست ـ لنینیستی است. مائو این را در چین نیمه فئودال - نیمه مستعمره با شرایط چین تلفیق داده بود. در کشورهای نیمه فئودال و نیمه مستعمره مثل کشور ما، رشد انقلاب از مناطق روستائی به طرف شهرها به دو دلیل بستگی دارد. اولا، شالوده انقلاب دموکراتیک، «انقلاب ارضی» است. ثانیا، امپریالیسم حاکم بر کشورمان و نوکران مرتجع وابسته بدان، اختیار و کنترل کامل شهرها و مناطق توسعه یافته را در دست دارند.
نیمه مستعمره و زیریوغ امپریالیسم بودن کشورمان، رشد و تکامل انقلاب از پایگاه های ساخته شده در مناطق توسعه نیافته به طرف شهرها را ضروری می سازد. (در کشورمان انقلاب دموکراتیک و انقلاب ملی با هم یک رابطه ناگسستنی دارند.)
 با درودهای کمونیستی ـ (1972)

 

 

۱۴۰۴ مرداد ۱۸, شنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(15)

 
 
  انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(15)
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران

با اصلاح برخی اشتباهات نگارشی در تاریخ 20 مرداد 1404

 
اشکال مبارزه در دو انقلاب مشروطیت و انقلاب57
تجارب دو انقلاب بزرگ صد سال اخیر( به همراه تجارب دوره ی 30 ساله ی اخیر) و همچنین حرکت های انقلابی در انقلاب های مشروطیت و 57 و نیز در جنبش های اجتماعی - سیاسی بزرگ همچون مبارزات در گیلان و آذربایجان، کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا و بلوچستان نشان می دهد که انقلاب ها و جنبش های مورد اشاره  از دو مرحله ی مسالمت آمیز و قهرآمیز گذر کرده اند. هر کدام از این مراحل نیز حاوی مراحلی دیگر درون خود بوده اند.
 برای نمونه در مشروطیت مراحل مبارزه ی مسالمت آمیز عبارت بودند از:
مرحله نخست: نامه و عریضه نویسی، تحصن و بست نشینی؛
مرحله ی دوم: گردهمایی و راهپیمایی خیابانی؛
مرحله ی سوم: اعتصاب ها؛
و سپس گذار به مبارزات مسلحانه که خود دارای اشکالی مانند ترور و شورش ها و قیام ها و جنگ های شهری و روستایی) بوده است.
طی صد و اندی سال اخیر برخی از این اشکال تغییر کرده و برخی دیگر کماکان به همان اشکال گذشته البته در شرایط نوین تاریخی تکرار شده است. در عین حال بافت طبقاتی توده هایی که دست به مبارزه می زدند تغییر کرده و جایگزینی نسبی طبقه ی کارگر به جای طبقه ی دهقان و نیز ورود لایه های مدرن طبقه میانی( کارمندان ادارت دولتی و خصوصی، تکنیسین ها و نمایندگان سیاسی آنها...) به میدان مبارزه صورت گرفته است. این تغییرات طبعا با تغییرات فرهنگی در تمامی طبقات و لایه های خلقی همراه بوده است.       
نگاهی گذرا به تاریخ یک صد بیست ساله ی مبارزات نظامی
تاریخ جنبش ها و انقلاب های ایران درصد و اندی سال اخیر نشان می دهد که شکل مبارزه ی مسلحانه به تناوب در کنار اشکال سیاسی و فرهنگی مبارزه وجود داشته است و تنها در دوران هایی به سبب استبداد حاکم و یا شکست های جنبش و افت و رکود نسبی آن تا حدودی افت کرده است. در زیر اشاره وار مهم ترین فرازهای این شکل مبارزه را مرور می کنیم.
دوران انقلاب مشروطیت و سال های پیش از کودتای انگلیسی 1299
در دوران مشروطیت طبقه ی کارگر که کمیت ناچیزی داشت اما نماینده گان سیاسی اش موجود بود و دهقانان و پیشه وران و کسبه و نماینده گان سیاسی و پیشروان این طبقات جدا از اشکال سیاسی مبارزه، اشکال گوناگونی از مبارزه ی مسلحانه و نظامی را پیش بردند. اشکالی که می توان برشمرد این هاست:
ترور، شورش های منطقه ای، قیام مسلحانه و جنگ شهری، شورش مسلحانه ی روستایی، جنگ پارتیزانی، لشکرکشی و جنگ منظم؛
مهم ترین رویدادها در این خصوص:
یک - ترور سران حکومت که مهم ترین آنها ترور ناصرالدین شاه پیش از مشروطیت در 1275 و ترور علی اصغر اتابک ملقب به امین السلطان صدراعظم در1286 در دوران مشروطیت بود.
دو- مبارزه ی مسلحانه شهری در دفاع از تبریز که به مدت یازده ماه از دوم تیرماه 1287 تا 9 اردیبهشت 1288به درازا کشید.
سه-  در پی کودتای محمد علی شاه، لشکر کشی و جنگ منظم و فتح شهر به شهر برای تسخیر پایتخت از شمال( رشت) و از جنوب( اصفهان) که از تاریخ15 اردیبهشت 1388تا 25 تیرماه 1288 طول کشید؛ این دو نیرو نزدیک تهران به یکدیگر پیوستند و فتح تهران و کسب قدرت مرکزی را رقم زدند.( در اینجا مساله ی ماهیت این نیروها مطرح نیست.)
چهار- مبارزات مسلحانه ی دهقانی و قیام های منطقه ای در جنگل های گیلان از سال 1293تا سال1300؛ تصرف مناطق و حفظ کوتاه مدت و بلند مدت آنها؛
و مبارزات شیخ محمد خیابانی در تبریز در سال1299؛
پنج- قیام مردم جنوب( بوشهر و تنگستان) برای مشروطه و علیه استبداد داخلی و استعمار انگلیس به رهبری رئیس علی دلواری به ویژه در سال های جنگ جهانی اول؛
دوران استبداد رضاخانی
قیام کلنل تقی خان پسیان در سال1300(فروردین تا مهر1300)؛
شورش علی مردان خان بختیاری مشهور به شیرعلی مردان به مدت پنج سال از1308 تا1313؛
قیام مسجد گوهرشاد درسال1314؛
شورش های دهقانی در آذربایجان و خراسان؛
البته در دوران نخستین برقراری استبداد رضاخان بین سال های 1305 تا 1310 تعداد زیادی شورش های مسلحانه در جا به جای ایران به ویژه در جنوب و از جانب عشایر مناطق بوبراحمدی ها، قشقایی ها و لرهای کهگیلویه و بویر احمد صورت گرفت که بخش مهمی از آنها به وسیله خان ها و سران عشایر بود که به آنها نمی پردازیم. در کنار اینها بخشی از سران این شورش ها ملی بودند مانند صولت الدوله قشقایی که با استعمارگران انگلیسی مبارزه می کردند.
سال های1332-1320
شورش مسلحانه ی افسران خراسان( وابسته به حزب توده) از 24 تا 29 مرداد ماه 1324؛
جنگ مسلحانه دهقانان در آذربایجان پس از تصرف ایران به وسیله ی متفقین و به ویژه در دوره ی حزب انقلابی دموکرات آذربایجان و برقراری جمهوری آذربایجان به رهبری پیشه وری کمونیست انقلابی در 21 آذر1324؛
جنگ مسلحانه در کردستان و برقراری جمهوری کردستان( یا جمهوری مهاباد) به رهبری قاضی محمد در سال 1324؛
سال های32 تا 56
شورش خلق بلوچ- در بلوچستان از زمان مشروطیت همواره شورش ها و قیام های توده ای و گروهی علیه استعمار انگلیس و با انگیزه های ملی علیه استبداد حاکم وجود داشته است. یکی از مشهورترین آنها قیام دادشاه کمال معروف به داد شاه سفید کوهی(وی زمیندار و کشاورز بود) است که از اوائل دهه ی 30 تا سال 1336و زمان کشته شدن اش به درازا کشید.
مبارزات مسلحانه در کردستان در سال های پیش از انقلاب؛
مبارزات خلق عرب و از جمله مبارزات حاتم کعبی مشهور به حته در دهه ی سی در خوزستان؛
 دوران انقلاب
جنگ های کردستان
جنگ نقده فروردین 1358
نبرد پاوه 1358
جنگ سنندج 1358
جنک گنبد 1358
مبارزات مسلحانه در خوزستان(جنگ خرمشهر)، بلوچستان، فارس طی سال های1360-1358؛
سال 60 به این سو و نبرد حدود ده ساله در کردستان؛
دوران اخیر
درگیری های مسلحانه ی دوران اخیر از جانب خلق های کرد( برخی سازمان های مسلح کرد)، بلوچ ( برخی گروه و سارمان های مسلح بلوچ)و عرب ( برخی گروه های مسلح عرب) و نیز کمابیش درگیری های مسلحانه و ترورها از جانب فارس ها و یا قوم ها( بختیاری ها، قشقایی ها و ...)
تداوم شکل مبارزه ی نظامی
نگاهی به این تاریخ نشان می دهد که خلق ما همواره نه تنها درگیر مبارزه ی سیاسی و فرهنگی بلکه درعین حال مبارزه ی نظامی - به دلیل وجود استبداد و عدم امکان پیگیری و رسیدن به خواست از راه قانونی و مسالمت آمیز - بوده است و اشکال گوناگونی از آن را پیش برده است. آنچه در سی، بیست و حتی ده سال اخیر دیده می شود نه از بین رفتن چنین جنبش ها و شکل هایی از مبارزه بلکه تداوم آنهاست. به این هم باید اشاره کرد که در بخشی از جنبش های گذشته سازمان های سیاسی چپ و دموکرات در راس جنبش بوده و اینان مبارزه ی قهرآمیز را نه تنها نفی نمی کردند بلکه به آن معتقد بودند. 
به طور کلی تاریخ ایران از زمان انقلاب مشروطیت به این سو تاریخ دو دوره است. دوره های جنبش و انقلاب و دوره های استبداد. سه دوره استبداد و سه دوره جنبش و انقلاب. بدون استثناء در تمامی این دوره ها و در شرایطی که مبارزه ی سیاسی آشکار به دلیل استبداد سیاسی همه جانبه به جز دوره هایی کوتاه ( مثلا 42-39) آنچنان وجود نداشته اما مبارزه ی مسلحانه چنان که تاریخ بالا نشان می دهد علیرغم شکست ها به اشکال گوناگون آن وجود داشته است. و این  نه تنها دورانی را که روابط  فئودالی در ایران وجه مسلط بوده بلکه پس از این که روابط فئودالی تحلیل رفته و سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور و در کنارش و البته زیر تسلط اش سرمایه داری ملی( البته ناتوان و ضعیف ) به جهت عمده تبدیل شده است( و توجه کنیم که تاریخ این تغییر را اکثر گروه های چپ از زمان اصلاحات ارضی می دانند) وجود داشته و کمتر زمانی پیش آمده که کاملا قطع شده باشد.
البته دوره های رکود نیز وجود داشته است که برخی زمان ها علت آن بیرونی و ضربات وارد شده از سوی استبداد شاهی و یا استبداد دینی بوده است و در برخی موارد علل آن درونی و از شکست های داخلی( که معلول اشتباهات، انحرافات و یاس ها و ناامیدی ها بوده است) و یا خارجی( شکست جنبش های انقلابی و یا شکست پرولتاریای در قدرت در شوروی استالینی و یا چین مائوئی) سرچشمه می گرفته است.   
از این رو دیدگاه هایی که مبارزه ی مسلحانه را به عنوان شکل عمده ی مبارزه منوط به دوران تسلط  فئودالیسم و یا تسلط «کوه» و « روستا» بر «شهر» و «عقب مانده گی» بر «تمدن» می دانند، فراموش می کنند که بسیاری شان پایان این دوران را همان اصلاحات ارضی دانسته اند و بنابراین نمی توانند که وجود و تداوم مبارزه ی مسلحانه ی را خواه پیش از انقلاب و در برخی بخش های کشور و خواه به ویژه پس از انقلاب و در شهرها و مناطقی که بر شمردیم توضیح دهند. 
به بیان دیگر تبدیل شدن سرمایه داری بوروکراتیک به وجه مسلط اقتصاد ایران نه تنها شکل مبارزه ی مسلحانه را از بین نبرده بلکه چنان که در دوران انقلاب و همچنین در بیست سی سال اخیر می بینیم آن را ایجاب کرده است.
باید توجه کرد که دیدگاه بسیاری از این سازمان ها در کنار گذاشتن مبارزه قهرآمیز(برخی از آنها مانند ترتسکیست های حکمتی اساسا باوری به آن نداشتند و اگر جایی مشوق آن بودند درگیری مسلحانه بین نیروهای مردمی بود) و موضع گرفتن در مقابل آن ربطی اساسی به تغییر ساختار نیمه فئودالی به سرمایه داری و رشد طبقه ی کارگر و مبارزات شهری نداشته بلکه ربط به تغییر دیدگاه هاشان از انقلابی - به درجه ای که بوده اند - به اصلاح طلبی و تبدیل شدن شان به احزاب سوسیال دموکرات رفرمیست داشته است.
دلایل شکست چنبش ها
بدون شک شکست جنبش های فراوانی که در بالا آمد به دلایل گوناگونی صورت گرفته است از جمله به دلیل ساخت رشد نیافته ی اقتصادی ایران و بافت طبقاتی دهقانی و خرده بورژوایی(تولید کننده کان سنتی کوچک و متوسط روستایی و شهری) که عموما استخوانبندی بیشتر این جنبش ها را تشکیل می دادند. و نیز گرچه برخی از این جنبش ها به وسیله ی لایه ای تحصیل کرده ای رهبری می شدند که عموما نماینده گان سیاسی این طبقات یا نماینده سیاسی طبقه ی کارگر بودند اما بیشتر جنبش ها حتی جنبش هایی که نماینده گان سیاسی طبقه ی کارگر یا در راس آن بودند و یا بخش مهمی از رهبری آن بودند تا حدود زیادی بافتی غیرکارگری داشتند.
در زیر به مهم ترین دلایل درونی و بیرونی اشاره می کنیم که می توان برای شکست این جنبش ها برشمرد.
عوامل و دلایل درونی
یک - نبود تشکیلات و حزب و سازمان منظم در راس جنبش:
هر جنبشی که دارای سیاست و سازمانی منظم بوده توانسته یا پیروز شده(موقتی- زیرا بیشتر جنبش ها شکست خوردند) و یا حداقل اگر شکست خورده پس از مقاومتی منظم و طولانی بوده است. نمونه ی برجسته ی این چنین جنبشی، مبارزه 11ماهه ی تبریزعلیه استبداد صغیر و محاصره ی شهر تبریز است.
دو -  تفرقه ی داخلی جنبش خواه درون جنبشی که یک طبقه ی واحد دست به آن زده بود و خواه به دلیل عدم اتحاد بر مبنای اصول درست با دیگر طبقات. جنبش جنگل و جمهوری گیلان نمونه های بارز این علت می باشند.
سه - توطئه هایی از درون جنبش هایی که چند طبقه متحد شده بودند. نمونه ی مهم این چنین جنبشی، جنبش مشروطیت پس از فتح تهران می باشد و توطئه ای که علیه آزادیخواهان تبریز و ستارخان صورت گرفت.
چهار- شکست به دلیل نیروی ناکافی و هجوم ارتجاع،( بسیاری از مبارزات محدود به یک منطقه ی معین بوده و همین موجب گردیده است که در مقابل هجوم ارتجاع توان مقاومت را از دست بدهند).
عوامل و دلایل بیرونی
یک: پشتیبانی استعمار و امپریالیسم روس و انگلیس از مرتجعین( جنبش های 11 ماهه ی تبریز یکی از مهم ترین تجارب در این خصوص است).
دو: عدم اتکاء به خود به عنوان وجه عمده ی سیاست استراتژیک انقلابیون و آزادیخواهان و تکیه به کشوری دوست مانند اتحاد شوروی- این امر به ویژه در مورد جنبش های بزرگی مانند جنگل و جمهوری گیلان و نیز جنبش آذربایجان و کردستان در سال 1324راست در می آید. این امر همچنین در مورد تکیه به تضاد میان مرتجعین نیز صادق است . یعنی اتکای استراتژیک به این تضادها به جای بهره برداری های تاکتیکی از آنها.
سه: افت جنبش های انقلابی-  شکست حکومت های طبقه ی کارگر مثلا حکومت پرولتاریا در شوروی و یا در چین. این امر بیشتر زمانی اثر می گذارد که رهبری یک جنبش معین در دست طبقه ی کارگر و نیروهای پیشرو وی باشد.
هرمزدامان
نیمه نخست مرداد1404
 
 
 
 
 

 

 

نقد بیانیه گروهی از تشکل های کارگری و اجتماعی

 
باز هم درباره ی شعار «دشمن ما همینجاست، دروغ می گن آمریکاست»
 
نقد بیانیه گروهی از تشکل های کارگری و اجتماعی
با نام
«خطر جنگ دیگری بیخ گوش ماست، به جنگ افروزی پایان دهید!» 

این بیانیه را« شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت» و« شورای سازماندهی اعتراضات کارگران غیر رسمی نفت(ارکان ثالث)»و همچنین« جمعی از کارگران رسمی نت از مناطق نفت خیز جنوب-اهواز »امضا کرده اند و همین امر اهمیت متن و نیاز به وارسی آن را بالا می برد.
در متن آن آمده است که:
«ما مردم با هیچ دولت و کشوری جنگ نداریم . سالها به جان و ثروت های نجومی ما مردم تکیه کرده اید و از دشمنی شیطان بزرگ دم زدید. اما پاسخ ما که بارها اعلام کرده ایم اینست: "دروغ میگن امریکا دشمن ما همینجاست".
عبارت پایانی بر مبنای شعار«دشمن ما همینجاست دروغ می گن آمریکاست» و ظاهرا با تغییری در آن تنظیم شده است که معنای آن را تغییر کیفی نداده است( تفسیری مکانی مانند این که مثلا دشمن اینجا در ایران است و در آنجا یعنی امریکا نیست پیش پا افتاده است و نمی تواند مد نظر قرار گیرد). موضع بیانیه این است که سران حکومت در مورد این که آمریکا دشمن ماست و شیطان بزرگ صحبت می کنند و حال این که دشمن ما همینجاست و خودشان هستند و آمریکا نیست.
این موضع مسائل گوناگون را با یکدیگر درهم می کند:
یکم - این که سران حکومت و کلا حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی دشمن طبقه ی کارگر و دیگر طبقات مردمی ایران هستند. در این حکم تردیدی نیست.
دوم - این که ادعاهای سران حکومت مبنی بر مبارزه با آمریکا دروغین است. این نیز حکمی درست است.
سوم- این که آمریکا و دیگر امپریالیست ها دشمنان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران نیستند. این حکمی نادرست است.
تایید این شعار که از جانب بخشی از توده ها و دیگر لایه ها داده می شود از جانب بخشی که جزو پیشروان طبقه ی کارگر و توده ها به شمار می آیند( و آن هم کارگران نفت که یک پای مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی بوده اند) جز دنباله روی از حرکات خودبه خودی توده ها، وارسی نکردن شعارها و دیدگاه های پشت آنها و بنابراین تمکین به آنها و نارسایی های دیدگاه های آنها و یا اشتباهات آنها چیز دیگری نیست.
نکته اساسی و مهم در این خصوص این است که موضع طبقه ی کارگر در مورد دوستان و دشمنان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران بر مبنای تجزیه و تحلیل مستقل و علمی پیشروان این طبقه که طبعا شکل عالی تشکل آنها درون حزب کمونیست انقلابی این طبقه است است صورت می گیرد و نه بر مبنای این که مثلا سران جمهوری اسلامی چه می گویند؛ نه بر مبنای نوعی واکنش عکس العملی در مقابل سیاست های آنها.
بررسی اقتصاد و سیاست و فرهنگ طی صد و اندی سال اخیر نشان می دهد که استعمار و امپریالیسم یکی از دو دشمن اصلی طبقه ی کارگر ایران و نه تنها ایران بلکه طبقه ی کارگر تمامی کشورهای زیر سلطه امپریالیسم و جهان بوده و هست. طبقه ی کارگر ایران از بدو تولدش تا کنون و نیز تمامی طبقات مردمی ایران همواره یکی از دشمنان اساسی خود را استعمارگران و امپریالیست ها شناخته و با آنها در نبرد بوده اند.
اختلافات سران جمهوری اسلامی با امپریالیست ها برسر پذیرش آنها به عنوان حاکمان جمهوری اسلامی است. ترس و وحشت آنها از امپریالیست ها نه از موضع توده های مردم و ملی بلکه همواره از این بوده است که آنها حکومت ولایت مطلقه فقیه را سرنگون کنند و حکومتی باب طبع خود- مانند حکومت استبداد سلطنتی شاه سابق( همین دارودسته ی ساواکی های پادشاهی خواه کنونی که زیر پرچم رضا پهلوی گرد آمده اند) - بر سرکار آورند.  آنها به هیچ وجه با امپریالیست ها بر سر مسائل اساسی دشمنی ای ندارند. دو سر تضاد جمهوری اسلامی با امپریالیسم آمریکا و متحدین غربی اش ارتجاعی اند و بنابراین تضاد میان آنها تضادی ارتجاعی است. در حالی که در تضاد میان طبقه ی کارگر و خلق ما با امپریالیست ها طبقه ی کارگر و خلق ما انقلابی و مترقی اند و امپریالیست ها ارتجاعی.
گفتن این که « دروغ میگن امریکا دشمن ما همینجاست » به چه معناست؟ به گونه ای سرراست یعنی امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها دشمنان طبقه ی کارگر و خلق ما نیستند و دشمن ما صرفا جمهوری اسلامی است.
 حتی اگر نگوییم منظور از این شعار این است که بنابراین آمریکا و متحدین امپریالیست اش دوستان طبقه ی کارگر و خلق ما هستند، اما گفتن این که دشمن ما نیستند خلع سلاح کردن طبقه ی کارگر و خلق ماست در مقابل یکی از دو دشمن اصلی شان. در واقع معنای «دروغ می گن آمریکا» جز این نیست؛ زیرا مساله نه بر سر این است که سران جمهوری اسلامی دروغ می گویند و می خواهند طبقه ی کارگر و خلق ما را در چارچوب تضادهای خودشان با امپریالیست ها نگاه دارند و در این چارچوب هر بلایی که خواستند بر سر این طبقه و توده های مردم بیاورند( می توان با موضع گیری درست و بدون اینکه نیاز باشد دشمنی امپریالیست ها با خلق ایران نفی شود، این سیاست حاکم را افشا کرد) بلکه بر سر این است که تحلیل مستقل و علمی بر مبنای مناقع استراتژیک طبقه ی کارگر و برای برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری این طبقه و رفتن به طرف جمهوری سوسیالیستی و جامعه ی کمونیستی چه می گوید.
 این احتمال هست که گنجاندن این نکات در بیانیه به علت حمله و تجاوز اخیر دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و امپریالیسم آمریکا به ایران و به دنبال آن های و هوی به راه انداختن و شلوغ بازی در آوردن و داغ شدن شعارهای ضد آمریکایی از جانب سران جمهوری اسلامی صورت گرفته باشد و نویسندگان بیانیه خواسته باشند علیه این های و هوی دروغین که جنگ را بیخ گوش توده ها می آورد موضع گرفته باشند و بگویند مساله اصلی کنونی کشور مساله «غنی سازی» و «موشک» و دامن زدن به جنگی که توده ها خواهان آن نیستند نمی باشد بلکه مساله معیشت و زندگی کارگران و توده های مزدبگیر و کلا مردم و گرانی و نبود آب و برق و تخریب محیط زیست و تعطیلی کارخانه ها و بیکاری کارگران و مزد بگیران و مسائلی از این گونه است، اما حتی در چنین صورتی راه موضع گرفتن در مقابل موضع ریاکارانه و کثیف خامنه ای و دیگر سران جمهوری اسلامی که آشکارا به  ترامپ و سران آمریکا دشنام می دهند و در خفا با آنها هر سازشی را پیش می برند، این نیست که موضع مستقل طبقه ی کارگر مقابل امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها ماست مالی شده و عملا به فراموشی سپرده شده و یا از قلم انداخته شود.
احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن این است که نویسندگان اصلی بیانیه که ما نمی دانیم کدام یک از این گروه های امضا کننده بوده اند - نام «انجمن برق و فلز کرمانشاه» در صدر فهرست امضا کننده گان است - به این که یکی از دشمن طبقه ی کارگر و کشاورزان و لایه های میانی جامعه ی ما امپریالیست ها غربی و شرقی هستند باوری نداشته اند و جزو گروه هایی بوده و هستند که تنها تضاد «کار و سرمایه» را تضاد جامعه ی ما به شمار می آورند.
این دیدگاه نیز چنان که در ادبیات ما شرح داده شده است دیدگاهی اکونومیستی و رفرمیستی و ترتسکیستی است و نه دیدگاه انقلابی و متعلق به طبقه ی کارگر.
نکته ای که این نظر را و به ویژه ترتسکیستی بودن آن را تقویت می کند اشاره به« تروریست های فوق ارتجاعی منطقه» است. در این دیدگاه گروه های«محور مقاومت» و عوامل جمهوری اسلامی «فوق ارتجاعی» خوانده می شوند که می توان بدتر از آن هم نام شان نهاد اما به این شرط که دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و امپریالیسم آمریکا بسیار بدتر از آن نام گذاری شوند و نه این که مثلا در بهترین حالت گروهایی مانند حماس « فوق ارتجاعی باشند و اما  دولت های اسرائیل و آمریکا نه تروریست باشند و نه ارتجاعی و یا در نهایت صرفا «ارتجاعی» باشند.
***
به همراه این یادداشت متن هایی که به وسیله ی ما در مورد تحلیل این شعار نگاشته شده در سایت قرار می گیرد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
19 مرداد 1404

بیانیه مشترک تشکلها و جمع های کارگری اجتماعی
خطر جنگ دیگری بیخ گوش ماست، به جنگ افروزی پایان دهید!
"غنی سازی زندگی حق مسلم ماست"

حاکمیت با قطعی های آب و برق و رها کردن جامعه در اوج بی تامینی در جهنم سوزان تابستانی، با تعطیل کردن شهرها و به نابودی کشاندن کار و زندگی مان و با گران کردن نان و گرانی های کمر شکن ، جنگی بی امان بر سر معیشت را با ما به راه انداخته است. در مقابل همانطور که قبلا هم تاکید کردیم جنگ ما مردم بر سر معیشت ، آتش بس ندارد.
نبود آب و برق ، معیشت و محیط زیست، نتیجه سیاستهای چپاولگری و آتش افروزی های بحران زای حاکمان است که زندگی ما مردم را مختل کرده است. حکومتی که با اعلام تعطیلی شهرها تولید و کار و ارکان جامعه را از کار انداخته است.
تعطیل سازی هایی که شغل و معیشت همه ما را به خطر انداخته است.
ما مردمی که زیر فشار بحران کمرشکن اقتصادی در گرمای طاقت فرسای تابستان جانمان به لب رسیده دیگر حاضر نیستیم تاوان سیاست های حاکمانی را بدهیم که تنها به فکر پیشبرد سیاست های جنگ افروزی و نظامی گری خود هستند و جان و زندگی همه ما مردم را به بازی خطرناکی کشانده و خطر جنگ را تا بیخ گوشمان آورده اند.
زندگی شهری از آموزش و مدرسه فرزندانمان تا بیمارستانها و مراکز درمانی و امنیت اجتماعی مختل شده است فرسودگی تجهیزات و آتش گرفتن ترانسهای برق محل های کار و زندگی را به قتلگاه بدل کرده است. فاجعه نسیم شهر و سوختن خانواده چهار نفره در آتش و مرگ کارگران در محیط های کاری ، نبود حداقل تجهیزات آتش نشانی و هزار معضل لاینحل دیگر زندگی را برایمان جهنم کرده است. ما اعلام می کنیم : سیاست جنگ افروزی انتخاب ما مردم نیست . خواست ما پایان دادن به جنگ افروزی هاست. ما اعلام می کنیم:
موشکهای بالستیک و غنی سازی هسته ای انتخاب ما نیست ، غنی سازی زندگی حق مسلم ماست.
ما مردم با هیچ دولت و کشوری جنگ نداریم .سالها به جان و ثروت های نجومی ما مردم تکیه کرده اید و از دشمنی شیطان بزرگ دم زدید. اما پاسخ ما که بارها اعلام کرده ایم اینست: "دروغ میگن امریکا دشمن ما همینجاست"
با انبوه بودجه های کلانی که خرج تروریست های فوق ارتجاعی منطقه می شود ، می توان تمامی معضلات زیست و زندگی را تامین کرد.
تنها راه در مقابل ما، مبارزه بر سر همین خواستهاست. بیایید تا با فریاد مشترک اعتراضمان، به این جنگ افروزیها و چپاول و غارت زندگی مان پایان دهیم. از مبارزات یکدیگر حمایت و پشتیبانی کنیم و صف متحدی از اعتراض باشیم.
آب برق زندگی حق مسلم ماست!
دفاع از معیشت حق مسلم ماست!
مرداد ۱۴۰۴
امضاها:
۱- انجمن برق و فلز کرمانشاه
۲- اعدام نکنید
۳- دادخواهان
۴- شورای سازماندهی اعتراضات پرستاران
۵- شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت
۶- شورای سازماندهی اعتراضات کارگران غیر رسمی نفت(ارکان ثالث)
۷- ندای زنان ایران
۸- جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی
۹- جمعی از بازنشستگان و معلمان شیراز
۱۰- جمعی از کارگران رسمی نت از مناطق نفت خیز جنوب-اهواز

دو مقاله درباره ی شعار« دشمن ما همین جاست دروغ می گن آمریکاست»

  

دو مقاله درباره ی شعار «دشمن ما همین جاست دروغ می گن آمریکاست»

از نظر استراتژی انقلاب دموکراتیک،

مبارزه ی ضدامپریالیستی اهمیت مبارزه ی دموکراتیک برای آزادی و دموکراسی توده ای را دارد! 

درباره ی شعار

« دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست»

 
مبارزه ی دموکراتیک برای آزادی و دموکراسی خلق به رهبری طبقه ی کارگر است. مبارزه ی ضدامپریالیستی برای استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. این ها دو جانب انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی کنونی هستند.  
پیکان حمله ی مبارزه ی دموکراتیک متوجه حکومت های مرتجع داخلی از استبداد سلطنتی تا استبداد دینی و در حال حاضر حکومت ولایت مطلقه ی فقیه است و هدف مبارزه ی ضدامپریالیستی، مبارزه با سلطه ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی امپریالیست ها و نوکران شان بر کشور ما و برای استقلال همه جانبه ی ملت ماست.
حمله ی نخستین به سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور است که نوکر امپریالیست ها هستند. حمله ی دومی به سرمایه داران جهانخوار امپریالیست است که پشتیبان نوکران خویش می باشند. 
این دو در یکدیگر نافذند و حمله به یکی حمله به دیگری را به عنوان وجهی غیرعمده در خود دارد. برعکس هر گونه محدود کردن یکی به خودش یعنی مبارزه ی دموکراتیک به مبارزه ی صرفا دموکراتیک و یا مبارزه ی ضد امپریالیستی به مبارزه ی صرفا ضدامپریالیستی و حذف یا مخدوش کردن دیگری موجب سازش با ارتجاع مستبد داخلی و یا برعکس امپریالیست ها می شود.  
نکاتی درباره ی شعار« دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست.»
این شعار دو بخش دارد: یکی این است که «دشمن ما همین جاست». در این که دشمن ما عجالتا و به طور عمده همین جا و جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه است تردیدی نیست.
اما این که دشمن ما به طور عمده حکومت ولایت فقیه است نباید موجب این گردد که دشمن دیگری که همین جا هم هست به طور مطلق حذف شود.
طرفه آنکه جمهوری اسلامی از زمان برقرار شدن و در طی چهل سال اخیر بدون پشتیبانی امپریالیست های غربی و شرقی نه می توانست خود را برقرار و مستحکم کند و نه تداوم بخشد. فراموشی این نکته در این شعار به معنای سایه انداختن به روی وابستگی اقتصادی و سیاسی این حکومت( در این مورد بیشتر تابع روسیه بوده است) به امپریالیست ها است. نگاهی به سیاست های نئولیبرالی که این حکومت به پیروی از صندوق بین المللی پول و بانک جهانی که هر دو وابسته به امپریالیست های غربی هستند، در اواخر دهه ی شصت در پیش گرفت و تا کنون ادامه داده است، خود معرف حضور دشمنان امپریالیست خلق ایران در اینجا یعنی در اقتصاد و در سیاست است. بخش هایی از فلاکت طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان نتیجه پیاده کردن این سیاست های امپریالیستی بوده و می باشد.
بخش دوم آن می گوید« دروغ می گند آمریکاست». در اینجا لبه ی تیز حمله ی شعار متوجه دروغ گویی سران حکومت است که تبلیغ می کنند که تمامی مشکلات کشور زیر سر آمریکاست و فریبکارانه شعار«مرگ بر آمریکا» می دهند.
از نظر توده ها مسبب تمامی فلاکت چهل سال همین حکومت بوده که تمامی ارکان زندگی از اقتصاد تا سیاست و فرهنگ و حتی زندگی مردم را در دست داشته است.
از نظر توده ها حکومت اسلامی اولا با این نظر که همه بدبختی ها زیر سر آمریکاست نقش کثیف خود را لاپوشی می کند؛ نقشی که توده ها با افشاگری های فراوان در مورد دزدی ها و اختلاس ها، فرار با میلیون ها دلار پول و زندگی های آنچنانی برای خود و خانواده و بسته گان در کشورهای امپریالیستی و نیز جنایت های فراوانی که مرتکب شده و می شوند متوجه آن شده اند. دوما علیرغم شعارهاشان علیه آمریکا همواره رابطه ی پنهانی با آمریکا داشته اند. بنابراین شعار علیه دروغ گویی های سران جمهوری اسلامی است.
 با این حال و اگر چه سران جمهوری اسلامی دروغ می گویند اما نیروهای سیاسی دیگری هستند که به نقش کثیف امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی به ویژه انگلستان و آلمان و فرانسه و دخالت هایشان در امور ایران در 45 سال اخیر اشاره کرده و آن را به کرات و در زمینه های اقتصادی و سیاسی افشا کرده اند.
از این رو نباید این گرایش در شعار را که گویا «آمریکا دشمن  طبقه ی کارگر و خلق ایران نیست»، درست دانست. نه تنها جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه دشمن تمامی طبقات مردمی است، دولت امپریالیستی آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی و همچنین امپریالیسم روسیه و نیز دولت سرمایه داری چین هم دشمنان خلق ما هستند.
مساله بر سر این نیست که اینها دشمن نیستند، بلکه بر سر این است که اکنون لبه ی تیز حمله ی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و ستمدیده ی ایران باید متوجه کدام باشد: متوجه جمهوری اسلامی و یا متوجه آمریکا.
هرگونه غفلت در مورد این دشمنان دیگر به معنای از چاله به چاه افتادن است.
از جمله کسانی که پشت این شعار پنهان می شوند سلطنت طلبان مزدور آمریکا و ایدئولوگ های آن ها هستند که به وسیله امپریالیسم آمریکا در آب نمک خوابانده شوند تا در روز مبادا دوباره بر سر کارشان آوردند و حکومتی وابسته به امپریالیست غربی در ایران برقرار سازند.  
 جز این ها نیروهای سیاسی ای هستند که نام خود را«چپ کارگری» می گذارند( آنها «نیم چپ» هم نیستند بلکه چپ دروغین یا «شبه چپ» از قماش ترتسکیستی یا مارکسیسم غربی و... هستند و در عمل پیروی طبقات سرمایه دارند) و این شعار باب دل شان است و تقدیس اش می کنند. این ها نیز تا اسم امپریالیسم و مبارزه ی علیه امپریالیسم می آید دچار تب و لرز و سرگیجه می شوند. آنها خواهان«مبارزه ضد سرمایه داری»هستند و اساسا نه مارکسیسم و نه نیرویی به نام امپریالیسم را قبول ندارند. این ها نیز گرچه نیرویی ندارند اما پر جنجال و هیاهو و تخریب گر هستند و کارشان و نقش شان شکاف انداختن در میان جنبش کارگری و نیروهای کمونیست وفادار به طبقه ی کارگر و نیز دیگر طبقات خلقی است. در این که اینها نیز آگاهانه و یا ناآگاهانه به مرتجعین و امپریالیست ها خدمت می کنند شک و تردیدی نیست.

 هرمز دامان

26  بهمن 1403


نکاتی درباره یک شعار

این روزها، از میان شعارهایی که در حرکت ها و جنبش های اعتراضی طبقات مختلف مردم داده می شود برخی گستره تقریبا بیشتری یافته و یا تا حدودی بیشتر تکرار می شود. یکی از آنها «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست» می باشد.
 این شعار هم روی درستی دارد و هم رویی نادرست. روی درست آن از محتوایی برمی خیزد که خود نتیجه ترازبندی برخی تجارب در حکومت اسلامی از جانب لایه های از طبقات مردمی ایران می باشد؛ و اما روی نادرست آن محتوایی است که نشان از فراموش کردن وجوهی از تضادهای اساسی جامعه ایران و دشمنان طبقات خلقی این جامعه دارد و به اصطلاح از «افتادن از یک روی به روی دیگر» حکایت می کند.(1)
روشن است که وجه نخست و عمده این شعار اشاره به این دارد که دشمن مردم ایران همین جا در ایران می باشد؛ و این تا حدودی درست است. زیرا وجود دشمن درون ایران را در مقابل کسانی یا حکومتی که این دشمن را صرفا بیرونی و آمریکا می دانند، تایید می کند و بر این نکته پا فشاری می کند که دشمن مردم ایران داخل ایران و همین حکومت ایران است و این تقابل با حکومتی که این دشمن را صرفا بیرونی می داند، نکته ای درست در این شعار است.
 اما این شعار نمی گوید که دشمن مردم ایران اینجاهم هست (گفته می شود دشمن همین جاست، یعنی بیرون از ایران نیست) و یا تنها بیرون از ایران نیست، بلکه درون ایران هم هست و در حال حاضر این دشمن داخلی است که عمده است. برعکس شعار مزبور در مقابل حکومتی که این دشمن بیرونی را، آن هم صرفا در چارچوب تضادهای صوری و واقعی خودش، مطلق می کند، این نکته را مطلق می کند که این دشمن درون ایران است. یعنی دشمن را صرفا داخل ایران و تنها حکومت اسلامی می داند. اما نکته این است که دشمن ما تنها اینجا در ایران نیست، بلکه در بیرون از ایران نیز هست و تنها بیرون از ایران نیست، بلکه اینجا درون ایران هم هست. دوباره به این نکته باز خواهیم گشت.
 این دشمن که همین جاست، حکومت استبدادی اسلامی یعنی حکومت آخوندها و مکلاهای دزد، جنایتکار، سالوس و ریاکاری است که به نام دین و مذهب به مدت تقریبا چهل سال همچون بختکی غریب بر سر مردم ایران فرود آمده و بر جان و مال مردم مسلط گردیده اند. حکومتی که تا مغز استخوان فاسد است و جدای از گندیدگی ای که به خودی خود از کهنه بودن نفس آن(نهادها، لایه ها و طبقاتی که مروج آن بوده و هستند، اعتقادات و عقاید آن، حکومت سیاسی - دینی مطلوب آن یعنی ولایت فقیه، اقتصادی که می خواست حاکم کند، آداب و سننی که به آن باور داشت و...) برمی خاست، خود آن نیز در فرایندی چهل ساله به فساد، گندیدگی و تعفنی مضاعف در غلتیده است. به عبارت دیگر، گندیده در گندیده است.
و باز روشن است که طبقات اصلی مردم ایران بیش از گذشته پی برده اند که اختلاف این حکومت با آمریکا، نه در گذشته و به هنگام جنگ عراق با ایران که تا حدودی جنبه واقعی و عملی داشت ( اگر از برخی نکات جانبی صرف نظر کنیم) و نه پس از آن که عموما ذهنی، صوری وغیر واقعی بوده و بیشتر جنبه شعاری صرف پیدا کرده است، به هیچ وجه از منافع واقعی طبقات خلقی ایران بر نخاسته و نمی خیزد، بلکه اینها بیش از پیش، از نیاز به حفظ و بقای حکومت این لایه قلیل است که برمی خیزد. و اینها جدای از ریاکاری ها و دشمن تراشی های دروغینی است که بیشتر مصرف داخلی دارد و برای گمراه گردن مردم از پیگیری راه اصلی که مبارزه با خود این حکومت است و یا نگاه داشتن هواداران اندک شمار پیرامون خود صورت میگیرد.
به عبارت دیگر این حکومت وحدت و تضادهایی با امپریالیسم آمریکا داشته و دارد. امپریالیسم آمریکا هم دوست اینان و هم دشمن اینهاست. در مقابله هایی که با جنبش مردم ایران و سرکوب ها و کشتارهایی که از انقلاب بدین سو کرده اند و نیز در مراودات اقتصادی و سیاسی، آمریکا کمابیش دوست آنها بوده است، و در زیاده خواهی ها و برخی سیاست های درونی و منطقه ای که اساسا به دلیل میل این حکومت به حفظ خود صورت گرفته، آمریکا با آنها اختلاف داشته است. اما جنس اختلاف آنها که هر دو ارتجاعی هستند از جنس اختلاف مردم ایران با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها نیست.
بنابراین زمانی که اینها آمریکا را عمده می کنند در حالی که آمریکا یکی از مهم ترین دشمنان خلق ایران است، اما این عمده کردن آن از جانب این حکومت از دید منافع خلق ایران و تضادهای واقعی خلق ایران با امپریالیست ها صورت نمی گیرد، بلکه تا آنجا که صوری و شعاری است برای تداوم بخشیدن به سیاست های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود و نیز گمراه کردن مردم، و تا آنجا که واقعی است صرفا برای حفظ خودشان در قدرت صورت می گیرد.
بر مبنای تجارب چهل ساله در این حکومت طبقات اصلی مردم این نکته را تشخیص داده اند که تمامی آنچه این حکومت در باره مبارزه خود با آمریکا می گوید فریب و نیرنگ است و خود اینها بدون تردید دشمن عمده کنونی داخلی مردم ایران به ویژه طبقات استثمار شده و ستمکش کارگر و کشاورز هستند. از این رو زمانی که توده هایی از میان مردم شعار می دهند که دشمن ما همین جاست (گرچه تاکید می کنیم باید گفته شود اینجا هم هست) تجارب چهل ساله خود را به شکل یک شعار ارائه می دهند.
اینها روی درست این شعار است. دشمن عمده کنونی تمامی طبقات خلقی ایران در حال حاضر و لحظه کنونی خود این حکومت است و این شعار هم به درستی همین حکومت را نشانه گرفته است.
در عین حال این شعار، دروغ گویی و ریاکاری این حکومت را نیز نشانه گرفته است که  به دروغ به مردم می گوید که در حال مبارزه با آمریکا به خاطر منافع مردم ایران است و دشمن مردم ایران صرفا در بیرون از ایران و آمریکا است.
اینهاست برخی مضامین تا حدودی درست این شعار.
اما این شعار روی عمیقا نادرستی را با خود حمل می کند که باید آن را مورد کنکاش قرار داده و بررسی کرد.
مردم ایران به ویژه طبقات زحمتکش کارگر و کشاورز و نیز لایه های خرده بورژوازی دو دشمن واقعی دارند؛ یکی همین حکومت مستبد اسلامی است و دیگری هم امپریالیسم بین المللی و در صدرش امپریالیسم آمریکا.
اینکه در شرایط کنونی دشمنی با حکومت اسلامی مستبد، فاسد و دزد عمده شده است هرگز نباید به روی دشمنی امپریالیسم آمریکا با مردم ایران پرده بکشد.
اینکه این حکومت به دروغ  و برای منحرف کردن ذهن مردم می گوید که تنها دشمن مردم ایران آمریکاست، نباید مانع راستین بودن این حکم و حقیقت روشن شود که دشمن مردم ایران، آمریکا هم هست. به عبارت چون اینها می گویند دشمن ما آمریکاست، نباید موضع صرفا عکس العملی و تنها نافی گرانه گرفت و گفت« خیر! دشمن ما آمریکا نیست، بلکه تنها شما هستید».  
در حقیقت، دشمن اصلی و مهم تر مردم ایران همان امپریالیسم آمریکا است. در معادلات جهانی امپریالیسم حرف اول را می زند و نه جمهوری اسلامی. حکومت اسلامی گرچه در دوران و لحظه حاضر برای تمامی طبقات خلقی ایران دشمن عمده و مهمی است- و این نکته ای است که باید  به روی آن فراوان تاکید کرد- اما درعرصه بین المللی و در قیاس با امپریالیست ها از هر نظر که بنگریم، قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی، نیروی نظامی، فرهنگ سازی و بُرد فرهنگی و یا نفوذ در مناطق جهان عددی به شمار نمی آید. این حکومت نهایتا در برخی شیعیان و مسلمانان برخی مناطق همچون لبنان، سوریه، عراق، یمن نفوذ دارد و از نظر نفوذ، توطئه و دسیسه چینی و مداخله گری، مقابله با انقلاب های خلق های دربند، تمایل برای الحاق تمامی کشورهای عقب مانده به منطقه نفوذ خود و وابسته به خود نگه داشتن آنها و مهیب بودن بین المللی آن، حتی سر سوزنی با امپریالیسم آمریکا قابل مقایسه نیست.
طبقات اصلی مردم ایران اکنون با این حکومت روبرو هستند و به همین دلیل از یک سو خود این حکومت را نشانه گرفته اند و از دیگر سو با فرا افکنی های آن به مبارزه بر می خیزند. فرا افکنی هایی که تلاش دارد که  دشمنی مردم را با خود، به دشمنی مردم با آمریکا، آن هم نه با وجوهی واقعی و همان گونه که گفتیم از جنس تضادهای واقعی تمامی طبقات مردم ایران با آمریکا، بلکه از جنسی دروغین و با نیاز به بقای خود و حفظ حکومت خود تبدیل کند. یعنی تضاد های واقعی مردم با امپریالیسم آمریکا را تبدیل به تضادهای خود با حکومت آمریکا کند و یا در چارچوب تضادهای خود نگه داشته و آنها را«خفه» کند.
این مسائل اهمیت فراوانی دارد، و به ویژه در دوران کنونی که امپریالیسم آمریکا جامه ی پشتیبانی از مبارزه مردم ایران را با حکومت اسلامی در بر کرده و شعار پشتیبانی از جنبش مردم و تنها نگذاشتن مردم ایران را می دهد، اهمیت دو چندانی می بابد.
امپریالیسم آمریکا به هیچ وجه دوست مردم ایران حتی در مبارزه شان با حکومت اسلامی نیست. این یک حقیقت است. امپریالیسم آمریکا دنبال منافع خودش است و این منافع نیز با منافع مردم ایران منطبق یا «جور» نمی شود.(2) دولت آمریکا تا آنجا پشتیبان این جنبش است که بتواند این جنبش را در چارچوب امیال و خواست های خود محدود و در بسته کند. یعنی نهایتا حکومت دلخواه خود، حکومت سلطنت طلبان خود فروخته و یا جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم را بر سرکار آورد. اگر این جنبش اعتراضی به انقلابی منجر شود که طبقه کارگر (و یا حتی دیگر طبقات زحمتکش خلقی) در راس آن باشد و بخواهد یک حکومت انقلابی و مردمی یعنی جمهوری دموکراتیک خلق  ایران (و یا حتی یک حکومت ملی مستقل از امپریالیسم و البته برای مدتی کوتاه، زیرا چنین حکومت هایی به رهبری طبقاتی غیر از طبقه کارگر نمی توانند دوام یابند) را بر سرکار آورد، آنگاه امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی به همراه ژاپن و نوکران متحدشان، بار دیگر روی واقعی خود و دشمنی عمیق شان با طبقات مردمی و ملی ایران را نشان خواهند داد.
به این ترتیب آنچه این شعار پوشیده می دارد و یا به تاریکی مطلق می راند، همانا دشمنی امپریالیسم آمریکا با مردم ایران است. تاریخ ایران از مشروطیت بدین سو(و تاریخ تمامی کشورهای  مستعمره و زیر سلطه نیز) به ما چنین نشان می دهد که امپریالیست ها هرگز دوست مردم ایران (و دوست ملت های زیر سلطه) نبوده و نیستند، و برعکس هرگز دشمنی خود را با طبقات اصلی مردم از یاد نبرده اند.
در انقلاب مشروطیت، امپریالیسم انگلیس ژست پشتیبانی از جنبش مردم ایران را گرفت، اما این به سبب تضادهایش با امپریالیسم روسیه تزاری بود و هدف اش این که حکومتی را که نوکر و مطیع  وی باشد، جایگزین حکومت طرفدار امپریالیسم روس کند. همین امپریالیسم انگلیس در تمامی دوران مشروطیت که جامعه ایران درگیر تضادهای درونی شدیدی شده بود از پشتیبانی از مرتجع ترین جریان ها در ایران خود داری نکرد و عاقبت سید ضیاء نوکر خود را مامور کودتا کرد و نهایتا کار را با کودتای رضاخان قلدر، نوکر حقیرش به سرانجام رساند و در پی آن ده ها قرار داد استعماری با ایران وضع کرد و به مدت بیست سال جامعه را که در تاب و تاب تحول و پیشرفتی اصیل و واقعی بود، در زیردست یک مستبد خونخوار قرار داد و با برخی تغییرات اقتصادی که در جهت منافع خود آن بود، سر و ته کار را هم آورد. 
در سال های 20 تا 32 نیز شاهد توطئه های امپریالیسم انگلستان و آمریکا بودیم و می دانیم که امپریالیسم آمریکا، کار یک حکومت ملی را با یک کودتای امپریالیستی تمام عیار که به وسیله ی سازمان سیا طراحی شده بود تمام کرد، و پس از آن به مدت بیست و پنج سال جامعه ما را به وسیله ی یک حکومت استبدادی سلطنتی به زیر کنترل گرفت و هر آنچه خواست و منافع اش ایجاب می کرد با اقتصاد، سیاست و فرهنگ ایران کرد.
 در سال های انقلاب نیز این حکومت آمریکا( و امپریالیسم بین المللی) که تا آنجا که توانست از حکومت شاه نوکر صفت پشتیبانی کرد و زمانی که دیگر نتوانست این پشتیبانی را ادامه دهد و از ترس روی کار آمدن یک حکومت مردمی واقعی متکی به طبقات زحمتکش، و نیز به واسطه ی تضادهایش با امپریالیسم روس با خمینی سازش کرد و کمک کرد تا این بختک و بلای غریب بر ملت ایران حاکم شود.
پس از انقلاب نیز این امپریالیسم آمریکا بود که صدام را تحریک کرد که به ایران حمله کند و انرژی انقلابی مردم ایران را در راه یک جنگ بی ثمر به هدر دهد، و از قضا بیشترین کسانی که از جنگ با عراق سود بردند و حکومت خود را تداوم بخشیدند همین حضاری هستند که بخش هایی از مردم که این شعار را می دهند اینک آنها را متهم می کنند که دروغگو هستند و دشمن ما همین جا و در ایران و همین ها هستند.
 و باز از قضا آمریکا بود که حکومت را به کشتار 67 در زندان ترغیب کرد و در مقابل این جنایت هولناک مهر سکوت بر لب زد. و باز این آمریکا بود که با واسطه مک فارلین با دسته گل و قرآن و تقدیم اسلحه به دیدار خمینی آمد و به او در بقای خود یاری رساند؛ و باز این آمریکا به همراه  دیگر امپریالیست ها بود که با واسطه ی صندوق بین المللی و بانک جهانی، رژیم ایران را به سیاست های تازه ای راند که جز سود برای امپریالیست ها و  فقر و بدبختی برای کارگران و زحمتکشان ایران نتیجه ای نداشت.
اگر واقعا آمریکا دشمن ملت ایران نیست و اگر واقعا می خواهد مردم ایران حکومت دلخواه خود را سازمان دهند چرا مثلا نمی گوید ایرانیان حق دارند احزاب سیاسی خود را داشته باشند و این احزاب در انتخاباتی آزاد، حکومت (نمایندگان مجلس و دولت )خود را انتخاب کنند؟ چرا آمریکا همیشه از حکومت های استبدادی و دیکتاتوری پشتیبانی کرده است؟ چرا هرگز از صنعتی شدن ایران سخنی به میان نمی آورد و می خواهد ملت ایران تنها نفت بفروشد و کالای امپریالیست ها را بخرد؟ چرا می خواهد ایران همیشه وابسته به امپریالیسم بین المللی و به ویژه آمریکا باشد؟ و بسیاری پرسش های ساده دیگر.   
این نکته قابل درک است که تضادها عمده و غیرعمده  دارند. برخی زمان ها این تضاد و برخی زمان های دیگر تضاد دیگری عمده می شود. در بین تضادها همواره باید توجه عمده به روی  تضاد عمده باشد، اما در عین حال هرگز نباید تضادهای غیرعمده را نادیده گرفت و یا به آنها توجه لازم را نکرد.
طبقات خلقی ملت ایران  در روند انقلاب دموکراتیک خود دو دشمن اصلی دارند. یکی بورژوا – کمپرادورهای کهنه پرست و ارتجاعی کنونی حکومت اسلامی هستند و دیگری امپریالیسم جهانی به ویژه امپریالیسم آمریکاست که سردسته توطئه گران بین المللی می باشد.
ملتی که به ترازبندی تجارب چهل ساله خود بر می خیزد و در مقابل حکومتی که می گوید دشمن مردم ایران تنها بیرون ایران و آمریکا است، می گوید این دشمن در ایران است و آن شماها هستید، نباید این دیدگاه را با نفی تراز بندی تجارب بیش از یکصد ساله خود همراه کند و آن چه را که در آن یک صد سال و به بهایی گران به دست آمده فراموش کند و بگوید که  دشمن بیرونی ندارد و تنها دشمنی درونی دارد. این نفی دیدگاهی است که ملت ایران در انقلاب 57  داشت؛ دیدگاهی که امپریالیسم آمریکا را پشتیبان شاه و دشمن مردم ایران می دانست و دشمن را هم درونی و هم بیرونی می دانست.
این شعار به وسیله ی یک جنبش خودبه خودی داده می شود و تفاوت شعارهای یک جنبش خودبه خودی با شعارهای یک جنبش آگاهانه نکاتی این گونه است. جنبش خودبه خودی تمامی جنبه های یک پدیده را مورد بررسی قرار نمی دهد و زمانی که به جنبه ای توجه کرد عموما از دیگر جنبه ها غافل می شود.  تاملی در مورد ریشه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مسائل و مشکلات جامعه در سطح کلان انجام نمی دهد و از چگونگی روند تکوین و فرایند درازمدت آنها بی خبر است. این جنبش ها گرچه به تجارب عینی توده ها متکی هستند اما عموما عکس العملی می باشند و از آگاهی در چیده و منطقی  پیشرویی برخوردار نیستند. به راحتی از این رو به آن رو می افتند و هنگامی که از این رو به آن رو افتادند روی پیشین را فراموش می کنند. بنابراین چنانچه کار دست جنبش های خودبه خودی باشد و چنانچه تضاد با امپریالیسم آمریکا عمده شود دور نیست که دوباره به همین یکسو نگری ها و یا مطلق گرایی ها دچار گشته و این بار همه چیز را در آمریکا ببیند و از دشمنان داخلی خود غافل شود. 
اشاره ای هم به ریشه های طبقاتی چنین شعارهایی بکنیم. این شعارها عموما از جانب لایه های منسوب به خرده بورژوازی داده شده است. مثلا در گردهمایی ها و تظاهرات مال باختگان که بیشتر لایه هایی از خرده بورژوازی فقیر و میانه هستند. همین گونه در برخی گردهمایی ها و تظاهرات عمومی در برخی شهرها که تمامی طبقات خلقی در آن شرکت کرده بودند. اما این شعار از جانب کارگران داده نشده است یا حداقل نگارنده  نخوانده و یا نشنیده است. گر چه حتی اگر از جانب کارگران نیز داده شده باشد در کمبودی ها و نادرستی های مندرج در آن، تغییری پدید نمی آورد.    
خلاصه کنیم: بدیهی است که یکی از دشمنان طبقه کارگر و تمامی طبقات مردمی ایران همینجا در ایران است و آن حکومت مستبد آخوندها و مکلاهای دزد است. گر چه این راست است که این حکومت به دروغ می گوید که دشمن مردم ایران اینجا نیست و باز گرچه این راست است که اینها به دروغ می گویند که دشمن آمریکا هستند، اما این فریب های آنها نباید مانع آن شود که ما این حقیقت را که آمریکا هم دشمن خلق ایران است نادیده بگیریم و فراموش کنیم. به عبارت دیگر به سبب دروغ حکومتیان که مایل اند مبارزه مردم را از خودشان منحرف کنند و به سوی یک مبارزه شعاری و توخالی با آمریکا که صرفا مصرف داخلی دارد بیندازند به روی این حقیقت روشن که امپریالیسم آمریکا دشمن شماره یک مردم ایران به ویژه طبقات اصلی زحمتکش آن است پرده بکشیم.
 و سخن آخر: یک تفاوت کیفی بین سیاست های امپریالیسم آمریکا در قبال رژیم شاه سابق و یا حسنی مبارک در مصر( و همچنین تونس و یا دیگر کشورهایی که مردم علیه نظامی وابسته به امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها برخاسته بودند) و ایران کنونی وجود دارد. در رژیم شاه سابق و یا حسنی مبارک در مصر، حکومت آمریکا با جنبش ها و انقلاب های توده ای طرف بود که علیه حکومت  بورژوا - ملاک های کمپرادور این کشورها برخاسته بودند. بنابراین حکومت آمریکا هرگز نمی توانست خود را پشتیبان جنبش توده های  ایران و مصر (و یا تونس) نشان دهد. در مورد مصر( و سوریه نیز با تفاوت هایی) با هزار و یک توطئه و دسیسه کاری کرد که مصری ها دعا کنند که کاش می توانستند در همان حکومت پیشین زندگی کنند.
 در ایران کنونی وضع نه کاملا، اما تا حدودی برعکس است. یعنی آمریکا با حکومتی روبروست که منطبق با میل اش نیست و به این سبب خواهان ماندگاریش هم نیست. و این وضعی به وجود آورده که بتواند خود را با ریاکاری تمام عیاری دوست مردم ایران جا بزند. اما اینجا بیشتر از آمریکا خود این حکومت کاری کرد که بخش هایی از مردم ایران از انقلاب خود پشیمان شوند و بگویند که کاش انقلاب نمی کردند و کاش در همان رژیم سابق بودند. این نکته ایست که باید از آن هراس داشت!
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 97       
      یادداشت ها
1-   البته افتادن از یک روی به روی دیگر امری واقعی است و مدام در تجارب ما رخ می دهد. آنچه که جنبه نادرست در«از یک روی به روی دیگر افتادن» است این است که زمانی که به یک روی می افتیم، روی دیگر را مطلقا فراموش کنیم و تنها همان روی برآمده را ببینیم.

2-   ما این امکان را نفی نمی کنیم که برخی لحظات در فرایندهای انقلابات دموکراتیک و یا سوسیالیستی پیش می آید که منافع جنبش خلق یک کشور آن را بدان سو می راند که از تضادهای بین نیروهای ارتجاعی و امپریالیست ها استفاده کند و مثلا هنگامی که تضاد با یک امپریالیسم عمده شود با امپریالیسم دیگری که با امپریالیسمی که عمده است تضاد دارد،علیه نیروی امپریالیسم عمده، وارد ائتلاف تاکتیکی و موقتی شود. اینجا به نظر می رسد که جورشدنی بین منافع انقلاب و ارتجاع به وقوع می پیوندد اما این ائتلافات تاکتیکی و موقتی هرگز نمی تواند به ائتلافات استراتژیک و دراز مدت تبدیل شود. و تازه اینها یک جور شدن مطلق و تمام عیار نیست، بلکه نسبی است و یا به واژه هایی دیگر«انطباقی» موقتی صورت می گیرد.