۱۴۰۴ مرداد ۱۲, یکشنبه

درباره ی گردهمایی سلطنت طلبان مزدور در مونیخ

  
در 4 مرداد جاری دارودسته های سلطنت طلب که خواهان بازگشت به حکومت پهلوی و برقراری«استبداد شاهی» پهلوی سوم هستند، در مونیخ  یک گردهمایی با نام «همکاری ملی برای نجات ایران» برگزار کردند.
نام بی مسمای نشست سلطنت طلبان و شاه پرستان
از نام شان آغاز کنیم که بی مسماست و درست ضد آن است که اعلام می کنند؛
نه «همکاری» در آن است زیرا که همه چیزش از پیش انتخاب شده و برنامه ریزی شده است و بقیه - اگر بقیه ای وجود داشته باشند که ندارند - در واقع باید«همکار» این حضرات و تبدیل به مهره های باند پادشاهی خواه شوند؛ یعنی باید به این دارودسته بپیوندند و دست به «سجده» زده رهبری این دارودسته ی مزدور را بپذیرند و«جاوید شاه» گفته، در زیر پرچم شان مردم را گرد آورده خدمتگزار اینان سازند.
و نه «ملی» است زیرا این جریان اساسا دست پرورده و مزدور امپریالیست های غربی و در راس آن امپریالیسم آمریکا بوده و هست( پدر پزرگ و پدرش مزدور خالص بودند و خودش هم یک دست پرورده سیا و ساواکی ها و مزدور امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی است) و تا آنجا که ما می دانیم هیچ یک از احزاب و سازمان های ملی دارای هویت و شناسنامه دار در این گردهمایی نبوده اند.
همچنین ما برخلاف نظر برخی که آنها را«ناسیونالیست»( گاه«ناسیونالیست افراطی»!؟)می خوانند آنها را نه تنها«ناسیونالیست» نمی دانیم بلکه گروهی عمیقا وطن فروش و مزدور ارزیابی می کنیم. این که کسی مجیز پادشاهان هخامنشی و یا ساسانی را بگوید و استبداد شاهی در ایران را ستایش کند که«ملی» نیست! ملی حزب و سازمان و گروه و فردی است که هر تغییر و تحول و پیشرفت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را در کشور بر مبنای اتکاء به طبقات کارگران، کشاورزان، لایه های میانی و یا سرمایه داران ملی به پیش برد و نه با اتکاء به سرمایه داران وابسته به امپریالیسم و مزدور. ملی حزب و سازمان و فردی است که از منافع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشور در مقابل هر گونه دست اندازی و دخالت و یا تجاوز امپریالیست ها و استعمارگران دفاع کند و نه اینکه از آنها بخواهد به ایران حمله و تجاوز کنند و بر سر مردم بمب بریزند تا از این رهگذر جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و این دارو دسته ها را بر سرکار آورند. این ها ملی بودن نیست، خیانتکار و وطن فروش و مزدوربودن است.  
و بالاخره نه مساله شان«نجات» ایران از دست استبداد دینی و حکومت ملاها است زیرا که در واقع هدف شان اسارت ایران و برده گی خلق ایران است. یعنی خلق ایران را به یاری امپریالیسم آمریکا و اسرائیل از اسارت استبداد دینی( آن هم با اگر و مگر فراوان زیرا اینها برای حکومت کردن بر توده ها به آخوندها و دین شان نیاز دارند) درآورده و به اسارت«استبداد شاهی» گرفتار کنند. یک دور چرخان که اگر روی دهد، جز سیه روزی و بدبختی و فلاکت برای طبقه ی کارگر و دیگر طبقات انقلابی و مترقی ایران چیزی در بر نخواهد داشت.
سران نشست- باند هواداران استبداد شاهی و مزدوران امپریالیست های غربی
سران این دارودسته ها چنان که می دانیم سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و رانت خوار زمان شاه سابق هستند( و یا اکنون فرزندان و قوم و خویش هاشان) که با کودتای آمریکایی-انگلیسی 28 مرداد 1332 به روی کار آمدند( پیشتر با کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299) و برای 25 سال تمامی طبقات انقلابی و مترقی ایران را در بند کرده و اسیر حکومتی مستبد و جنایتکار و فاسد و مزدور امپریالیست های غربی به رهبری آمریکا کردند. حکومتی که انقلاب بزرگ 57 به بساط آن تا حدودی پایان داد.
و اسفا که انقلاب به وسیله ی حکومتی که پس از آن بر سرکار آمد چنان دچار ضربه و تخریب گشت و چنان حکومت مستبد و ریاکار و دزد و جنایتکاری برقرار شد که اکنون این مزدوران به خود جرئت می دهند انقلاب بزرگ خلق ایران را تحقیر کنند و بازگشت به گذشته و حکومت «استبداد شاهی» را پیش پایش گذارند. نکته آن که جمهوری اسلامی خود نیز یک«تحفه» ی دیگر از جانب امپریالیست ها بود چرا که امپریالیست ها برای جلوگیری از تعمیق انقلاب با خمینی سازش کردند و نیز استقرار نهایی این حکومت و جان سالم بدربردن اش از سه سال جنبش های کارگری و دهقانی و دیگر طبقات مردمی و نیز مبارزات خلق های ایران برای حقوق ملی، بدون کمک امپریالیست ها و عوامل آنها در ارتش و ساواک شاهی ممکن نبود.
برخی دلایل این نشست 
به نظر می رسد جدا از خواست مطرح بودن در جرگه ی مخالفین جمهوری اسلامی و از این رو هر از گاهی سر و صدا و برنامه ای به راه انداختن، چند دلیل موجب شده است این نشست با چنین چینشی و چنین های و هویی در چنین زمانی برگزار شود و تبلیغات گسترده ای هم پس از آن با پخش فیلم های نشست( کامل یا تکه تکه) در تلویزیون هایی مانند اینترناشنال صورت گیرد.
نخست این که امید سلطنت طلبان به این که حملات دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل به جمهوری اسلامی، موجب همراهی مردم با اسرائیل و آمریکا و سرنگونی حکومت گردد و نتیجه ی آن جایگزینی این دارو دسته به جای حکومت شود و همین امر و شاید در آن پس و پشت ها برخی دلگرمی ها و قول و قرارها از جانب دولت اسرائیل و آمریکا که چنین خواهد شد، موجب همراهی بی دریغ و آشکار آنها با حملات دولت اسرائیل و بمب های ریخته شده بر سر مردم گشت. باری اوضاع بر وفق مرادشان پیش نرفت و چنین موضعی موجب کاهش هر چه بیشتر نفوذ ناچیزشان در لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی جامعه گردید و برای همین باید یک جوری پشتیبانی شان را از این حملات و بمب های ریخته شده توجیه و یا ماست مالی می کردند و با جمع کردن عده ای به عنوان نماینده گان بخش گوناگون جامعه نشان می دادند که نه تنها دارای نفوذ و بُرد هستند بلکه نفوذشان بیشتر هم شده است؛
دوم این احتمال که با توجه به اینکه جنگ امپریالیسم آمریکا و اسرائیل با جمهوری اسلامی به پایان نرسیده است و این امکان وجود دارد که در شرایط معینی( بسته به سیاست های خامنه ای و سران سپاه و کلا هسته ی مرکزی قدرت) دوباره آغاز شود، آمریکا به نوکران پادشاهی خواه خود دستور داده که فرصت را هدر ندهند و به تبلیغات خود بیفزایند و نشان دهند که «محور» مخالفین حکومت ولایت فقیه و جایگزینی «معقول» برای جمهوری اسلامی و دارای نفوذ در مردم(با نشان دادن همراهی چند مشروطه طلب و جمهوریخواه و حقوقدان و هنرمند و ورزشکار و خانواده ی جانباخته گان مبارزات علیه جمهوری اسلامی و غیره) هستند و خلاصه خودی نشان دهند تا اگر قرار بر سرنگونی حکومت شد جا انداختن آن برای ایران و جهان مشکل نباشد.
سوم اینکه که وجود سلطنت طلبان و سروصداهاشان همچون برگی است در دست امپریالیست برای بازی که از آن جهت زیر فشار قرار دادن جمهوری اسلامی و رام و مطیع کردن اش استفاده کنند.
و چهارم: واکنشی و پاسخی است به فراخوان موسوی برای رفراندوم قانون اساسی و پشتیبانی هایی که از این فراخوان صورت گرفت و در مقابل طرح خودشان و جلوه نمایی شان به عنوان جایگزین.(این که موافق یا مخالف طرح موسوی باشیم تغییری در این نکته نمی دهد).
اشاره ای به کادرهای سلطنت طلب مزدور امپریالیست ها و تبلیغاتچی های آنها
 در دوران کنونی بافت سلطنت طلبان را یک گروه از سرمایه داران کمپرادور خارجه نشین و فرزندان شان و فک و فامیل و اقوام شان به اضافه ی مزدورانی که با پول اجیرشان کرده اند،  تشکیل می دهند. بخش هایی از کل اینان عموما تحصیلکرده ی دانشگاه های آمریکا و انگلستان و آلمان و دیگر کشورهای اروپای غربی می باشند. دسته هایی از این بخش که نقش مبلغ و مروج جریان سلطنت طلب را به عهده دارد در دانشگاه ها و موسساتی در آمریکای شمالی و اروپا مشغول کارند.
این ها دارای موقعیت ها و شغل هایی هستند که به راحتی دراختیار هر فرد تحصیل کرده ای حتی اگر مدارج تحصیلی عالی را طی کرده قرار نمی گیرند و فرد باید حتما یا وابسته به ارگان های امنیتی دولت و یا به طور کلی مطیع و خدمتگزار نظام حاکم باشد که چنین موقعیت یا شغلی نصیب اش گردد. از این گونه شغل ها و موقعیت ها می توان نمونه هایی همچون رئیس دپارتمان های معینی و یا تعدادی از دانشکده ها در دانشگاه شدن و یا استخدام در برخی از موسسات و شعبه های تحقیقات امنیتی و یا تاریخی منطقه ای( مثلا در مورد خاورمیانه) و یا بین المللی و غیره را نام برد.
از این دسته های اخیر بخشی نقش مبلغ و مروج دیدگاه های سلطنت طلبان را اجرا می کنند و این دسته ی اخیرهستند که در تلویزیون های سلطنت طلب مانند انترناشنال و من و تو و همچنین صدای آمریکا و بی بی سی به عنوان تحلیل گر، عضو و یا همکار هیئت تحریریه هستند.
برخی از سینه چاک ترین سلطنت طلبان که همراه یا همکار تلویزیون های پادشاهی خواه هستند و ما اکثر آنها را در تلویزیون انترناشنال می بینیم این ها هستند: امیر حمیدی متخصص در امور امنیتی بین المللی( مشروطه خواه)، شهرام خلدی پژوهشگر تاریخ خاورمیانه و روابط بین الملل در دانشگاه، شاهین مدرس کارشناس روابط بین الملل و تحلیلگر مطالعات امنیتی، شکریا برادوست پژوهشگر امنیت خاورمیانه در دانشگاه،، حسین آقایی پژوهشگر روابط بین الملل، فرزین ندیمی پژوهشگر ارشد امور دفاعی و ملی در موسسه واشنگتن، هوشنگ حسن یاری کارشناس نظامی و... بد نیست اشاره کنیم که برخی از این افراد لحن صحبت و قیافه های غلط اندازی دارند، اما باید به شغل شان و آنچه تبلیغ و ترویج می کنند توجه کرد.
برخی دیگر از مرتجعین  فعال و خدمتگزارسلطنت طلبان و مزدوران امپریالیسم:
علیرضا نوری زاده که در رذالت و مزدوری شهره ی آفاق است، مجید محمدی، کنعان کیانی و مراد ویسی. این فرد اخیر یکی از مداحان و سجده گزاران و کاسه لیسان امپریالیسم آمریکا و سلطنت طلبان و لنگه ی شریعمتداری کیهان و به احتمال ساواکی تمام عیار است.
برخی از اصلاح طلبان سابق که به این دسته ها پیوسته اند: محسن سازگارا، علی حسین قاضی زاده که حتما«نشان» مزدوری را گرفته است، مجتبی پورمحسن، شاهد علوی، مرتضی کاظمیان، مهدی مهدوی آزاد و...
این ها نیز که جزو معرکه گردانان مهم تلویزیون اینترناشنال هستند روزگاری جزو دسته های امنیتی و یا رسانه ای( روزنامه های اصلاح طلب) ارتجاع جمهوری اسلامی بودند و امروز به خدمت امپریالیست ها در آمده و به مقام شامخ خیانتکار و وطن فروش و مزدوری امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی نائل آمده اند. گفتنی است که لایه ی نازکی از همکاران این دم و دستگاه ممکن است عرق ملی داشته باشند اما این ها بسیار ضعیف اند و برای خالی نبودن و پُز هوادار هیچ گروهی نبودن، در معرکه قرار داده شده اند.
دسته های شرکت کننده غیر از وابسته گان گروه سلطنت طلب                                     
مساله ی دیگر همکاری کسانی با این گروه و یا شرکت کسانی در این گردهمایی است که به دسته هایی از دیگر گروه های جامعه تعلق دارند و آنها همکاری و یا شرکت اینان را نشانگر نفوذ خود و میزان پذیرش شان از سوی جامعه و ماهیت «همکاری» طلبانه شان به شمار می آورند.   
حقوق دانان
تک و توک حقوقدانانی همچون شیرین عبادی برای این نشست پیام ویدیویی فرستادند. 
هنرمندان و ورزشکاران
بخش هایی از هنرمندان و ورزشکاران بیرون کشور( مشهور به لوس آنجلسی ها) با این نشست همراهی کردند که البته آنها که در این نشست شرکت کردند و یا به آن پیام فرستادند تعدادشان زیاد نبود.( این هم که تعداد ناچیزی از هنرمندان و ورزشکاران داخل کشور با آنها همراهی کنند بعید نیست). یکی از شاخص ترین ها حمید فرخ نژاد بود که فرصت طلبی و نان به نرخ روز خوری خود را آشکارا نشان داد.  
تعدادی از زندانیان سیاسی برای نشست پیام فرستادند و برخی از افراد سابقا«چپ» در نشست شرکت کردند. در مورد افراد«چپ» شرکت کننده در نشست باید گفت این که کسی روزی روزگاری چپ بوده است دلیل نمی شود که امروزهم چپ باشد. در همان زمان پس از کودتا و همچنین طی دهه ی چهل تعدادی از توده ای ها و دیگر جریان های چپ به چپ خیانت کرده( باهری، نیکخواه ، جعفریان و...) و با حکومت به همراهی پرداختند اما اکثریت چپ ها با حکومت به مبارزه پرداختند و برای همین هم هست که سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان چپ ها را متهم می کنند که مسبب روی کار آمدن جمهوری اسلامی هستند.
خانواده های جانباخته گان و آسیب دیده گان
مهم ترین بخش شرکت کننده گان که قابل تامل و بحث است چندتن از خانواده های جانباختگان و آسیب دیده گان مبارزات توده ای علیه جمهوری اسلامی بودند. این ها را می توان به سه دسته تقسیم کرد.
 تعدادی اگاهانه هوادار سلطنت طلبان هستند و برای همین به میل خویش و یا با تشویق برخی از هواداران کنونی سلطنت در این نشست شرکت کردند؛
برخی نیز که هوادار نبوده و نیستند احتمالا با پرداخت پول و پشتیبانی مالی و وعده برای آینده به نشست آمدند؛
 و بالاخره عده ای هم نااگاهانه و در فقدان نیروهای متشکل دیگر و به امید این که اینان کاری برای ایران کنند، در این برنامه شرکت کردند.
درمورد کل این بخش ما تنها می توانیم بگوییم که آنها رقمی بسیار ناچیز و اساسا به حساب نیامدنی از خانواده های محترم جانباخته گان و یا آُسیب دیدگاه مبارزات چهل و اندی سال اخیر هستند و نماینده گی هیچ سازمان و یا گروهی را نیز نداشته اند. بنابراین آنها نماینده ی خودشان هستند و نه نماینده ی خانواده های جانباختگان و یا نماینده ی آسیب دیده گان جنبش های توده ای دهه های اخیر به ویژه جنبش ژینا در ایران؛ و این گونه افراد اگر می خواهند احترام به جایگاهی که در میان مردم دارند- که البته پیوستن به این گونه جریان های مزدور این را از بین خواهد برد - بگذارند بهتر است که تنها از جانب خودشان صحبت کنند و نه به عنوان نماینده ی این بخش از جامعه.
ادعاهای گنده تر از دهان یک سلطنت طلب مزدور امپریالیست ها
پادشاهی خواهان و سلطنت طلبان بر خلاف ادعاهایشان به خودی خود عددی نیستند. آنها پشتیبانی هیچ طبقه ی انقلابی و مترقی ای( کارگران، کشاورزان، لایه های میانی و سرمایه داران ملی) و هیچ یک از خلق های ساکن ایران (کوردها، بلوچ ها، عرب ها و تورک ها و تورکمن ها) و هیچ یک از اقوام و یا اقلیت های دینی و مذهبی و دانشجویان و هنرمندان و ورزشکاران، یعنی تمامی توده ی معترض و مبارز را به همراه ندارند. آنها جز برخی هواداری های نظری و احساسی در میان لایه های مرفه طبقات میانی هیچ نیروی قابل اتکایی در ایران ندارند. کل شان همین هاست که در این گردهمایی ها و نشست ها می بینیم و چند تلویزیون و سایت اینترنتی و مشتی هارت و پورت در تلویزیون هاشان. و گویا می خواهند به یاری این رسانه ها خود را بزرگ نشان دهند و با این هارت و پورت ها بقیه را دچار«هراس» و محبور به تمکین کرده و قدرت سیاسی را تصاحب کنند!
 یکی از اینان مراد ویسی (دارای دکتری تخصصی علوم سیاسی و مدیریت استراتژیک از دانشگاه نیویورک و در گذشته عضو شورای سردبیری روزنامه ی سلام بوده است)برای مخالفین جمهوری اسلامی برنامه و راه و روش و خط و مرز تعیین می کند:
«همه ی دموکراسی خواهان، جمهوری خواهان و پادشاهی خواهان، راست و چپ، همه می توانند با هم همکاری کنند برای عبور از جمهوری اسلامی... این دموکراتیک ترین حرفی است که یک رهبر اپوزیسیون می تواند بزند.» معنای این سخنان این است: ما را به رسمیت شناسید و زیر رهبری ما گرد آیید! و:
«دوگانه ای است که الان در ایران وجود دارد ...با ایران یا با جمهوری اسلامی.... نیازی نیست که مخالفین علیه همدیگر فعالیت کنند ... و مخالفین جمهوری اسلامی باید آتش بس کلامی بدهند و به همدیگر حمله نکنند...» از نظر وی اکنون زمان اتحاد همه ایرانیان زیرپرچم «شازده» اش برای عبور از جمهوری اسلامی است! طرف برق از کله اش پریده که چنین موجی از حملات علیه این خائنین و وطن فروشان به راه افتاده، فرمان «آتش بس» می دهد!
و اما پاسخ ما چیست:
اگر راست می گویید و می خواهید با جمهوری اسلامی مبارزه کنید این گوی و این میدان!( و سخن ما با آنهاست که می گویند به ما نگویید خائن، نگویید وطن فروش، ما با جمهوری اسلامی مخالفیم!) اما شما حق ندارید با اتکاء به و در پناه امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل با جمهوری اسلامی مبارزه کنید و به این امید که آنها با مقام نوکری و خدمتگزاری قدرت را به دارودسته ی شما سپارند. نام این کار مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی و خدمت به ایران نیست. نام اش خیانت، مزدوری و وطن فروشی است. سیاست انقلابیون کمونیست و دموکرات های انقلابی و ملی گرایان و میهن دوستان واقعی همکاری با مزدوران امپریالیسم نیست، بلکه در کنار مبارزه با جمهوری اسلامی، مبارزه با آنها و افشای آنهاست.     
چه در چنته دارند و به امید کدام نیرو هستند پادشاهی خواهان؟
حال این ها با چه نیرویی می خواهند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و قدرت سیاسی را در دست خود بگیرند. با دو سه هزار نفر که در خارج هستند و اهل عملی هم نیستند، با چند تحلیل گر و پروفسور مزدور و کارمند ارشد موسسات امنیتی، با چند خبرنگار اصلاح طلبی که به آنها گرویده اند، با هارت و پورت راه انداختن در تلویزیون شان و صدای خود را تیز و تند و بلند کردن؟!
با این ها که نمی شود قدرتی را سرنگون کرد و قدرت دیگری را برقرار کرد. بنابراین اگر حضرات فکر می کنند می توانند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند نه به واسطه ی خودشان بلکه به واسطه ی اسرائیل و آمریکا و اروپای غربی است.
به واقع نیروی آنها از خودشان و امیدشان به خودشان نیست و نمی توانند هم امیدشان به خودشان یا به مردم که از آنها پیروی نمی کنند باشد، بلکه به نیرویی است که آنها مزدور و دست پرورده اش هستند یعنی امپریالیست های آمریکایی و اروپایی و در این دوران همچنین دولت جنایتکار اسرائیل.
خلاصه امیدشان این است که امپریالیست ها و مرتجعین به ایران حمله کنند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و قدرت را به اینان سپارند. و روشن است که در آن صورت ایران مال این ها نیست بلکه کشوری زیر سلطه ی امپریالیست ها خواهد بود.
طبقه ی کارگر و سلطنت طلبان مزدور
طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش و همچنین طبقات میانی جامعه و سرمایه داران میهن دوست با این دارودسته های مزدور مخالف اند و به چنین فراخوان های پوچی برای« همکاری» یک نه بزرگ خواهند گفت.
پیشروان طبقه ی کارگر همچون پیش از این که در مقابل این دارودسته ها موضع گرفتند و آنها را میان توده های کارگران رسوا ساختند در مقابل شان موضع خواهند گرفت و آنها را دگر باره افشا و رسوا خواهند ساخت.
خلق ما نیاز به یک جبهه ی متحد فراگیر دارد اما از طبقات انقلابی و مترقی، از کارگران و کشاورزان و طبقات میانی و سرمایه داران ملی و نه جبهه ی متحد با این دارودسته های مزدور و فاسد که روی دیگر سران جمهوری اسلامی هستند و هدف شان این است که استبداد دینی برود و استبداد سلطنتی و شاهی برقرار گردد.

هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 1404   

 

 

۱۴۰۴ مرداد ۱۰, جمعه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(14)


 
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران
 
در مورد نکاتی که در بخش دوازدهم شرح دادیم ممکن است چند مساله طرح شود و از این رو نیاز به توضیح بیشتری در مورد برخی از آن نکات است.
یک- دموکراسی  بورژوایی و دیدگاه رویزیونیستی فعالیت سیاسی مسالمت آمیز به عنوان شکل مطلق فعالیت
مساله نخست رشد سرمایه داری، بروز انقلاب های بورژوایی و همپایه ی آن برقراری دموکراسی بورژوایی است.
نگاهی به تاریخ رشد سرمایه داری صنعتی در کشورهای اروپایی نشان می دهد که پس از پیروزی انقلاب های بورژوایی، یک سلسله دموکراسی های بورژوایی در کشورهایی که در آنها انقلاب شده بود برقرار گردید. انگلستان و فرانسه و آلمان کشورهایی بودند که در آنها این دموکراسی بورژوایی در قرن نوزدهم به کمال رسید. در این گونه کشورها به دلیل وجود آزادی های بورژوایی امکان فعالیت سیاسی به عنوان شکل عمده ی فعالیت احزاب کمونیست که آن زمان با نام سوسیال دموکرات و یا سوسیالیست فعالیت می کردند، موجود بود و برخی از احزاب همچون جزب سوسیال دموکرات آلمان از اواخر قرن نوزده هم تا پیش از جنگ جهانی نخست، توانستند الگوهایی از چگونگی فعالیت در این گونه دموکراسی ها و استفاده از پارلمان را برای کمونیست ها ایجاد کنند.
حال بر مبنای همین فرایند تاریخی که در کشورهای اروپای غربی وقوع یافته است رویزیونیست ها و ترتسکیست ها چنین نتیجه گیری می کنند که رشد سرمایه داری و جایگزینی آن به جای فئودالیسم مساوی است با جایگزینی فعالیت سیاسی به جای هر نوع فعالیت دیگر.
و می دانیم برای رویزیونیست ها مساله ی عمده و غیر عمده وجود ندارد و تنها شکل فعالیت سیاسی، فعالیت مطلقا مسالمت آمیز و پارلمانی است . برای این دسته ها به گفته ی مارکس آغل پارلمان بورژوازی یک وسیله نیست که احزاب کمونیست باید از آن در چارچوب عمده بودن فعالیت سیاسی به عنوان تریبونی برای افشاگری و تبلیغ و آگاهی بخشیدن به طبقه ی کارگر و توده ها و یاری به سازمان دادن آنها استفاده کنند، و این طبقه را برای قیام مسلحانه و انقلاب و جنگ داخلی محتوم آماده کنند، بلکه تماما هدف است.
در واقع مبارزه ی پارلمانی و بدست آوردن اکثریت و در دست گرفتن دولت تمامی برنامه ی رویزیونیست هاست و آنها البته در بدست آوردن پست و مقام در دولت های بورژوایی و حتی به دست گرفتن دولت موفق هم بودند( مثلا در همان اواخر سده ی بیستم در فرانسه به وسیله حزب سوسیالیست فرانسه که دیگر تغییر ماهیت داده بود) اما نه به عنوان کمونیست و انقلابی بلکه همچون رویزیونیست و به عنوان«سوسیالیست» و «سوسیال دموکرات»( و منطبق با نام های امروزی آنها و احزابی مانند «حزب سوسیالیست فرانسه» و «حزب سوسیال دموکرات آلمان») که بدل رویزیونیستی کمونیست ها و احزاب نام برده بودند. چنان که می دانیم در سده ی نوزدهم و دو دهه ی نخست سده ی بیستم احزاب کمونیست نام سوسیال دمکرات و یا سوسیالیست داشتند.
به طور کلی حضرات رویزیونیست و ترتسکیست به گونه ای صحبت می کنند که انگار قرار است که طبقه ی کارگر در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی از راه مسالمت آمیز قدرت سیاسی را به دست آورد و نه از طریق جنگ داخلی. اکنون دیگر از نظر برخی از اینان به ویژه ترتسکیست ها جنگ و سلاح علامت روستایی و سنتی بودن و عقب مانده گی است. 
دو- تعمیم وضع دموکراسی های بورژوایی و فعالیت سیاسی مسالمت آمیز مطلق به وضع استبدادی
از سوی دیگر امر باور به فعالیت مطلقا سیاسی در دموکراسی های بورژوایی کشورهای امپریالیستی، با درهم کردن سرمایه داری صنعتی خودرو و کلاسیک با سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور تحمیل شده به وسیله ی امپریالیست ها که ساخت افتصادی کشورهای زیرسلطه را تشکیل می دهد و جا زدن دومی به جای اولی زیر نام «سرمایه داری» صورت می گیرد.
روشن است که این یک انحراف رویزیونیستی و ترتسکیستی است، زیرا در کشورهایی زیرسلطه مانند ایران جز در مقاطع انقلاب ها و یا گشایش هایی که نتیحه ی شرایط داخلی و یا بین المللی بوده است، نه تنها رشد سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور موجب باز شدن فضا و برقراری دموکراسی بورژوایی نشده بلکه در مجموع و در بیشتر کشورهای زیرسلطه موجب برقراری استبداد چغرتر و سرکوبی همه جانبه تری شده است و آنجا هم که به اصطلاح دموکراسی برقرار گردیده یک شبه دموکراسی فریبنده به جای دموکراسی بورژوایی دوره ی رقابت آزاد به مردم قالب شده است.
جدا از این می توان به نقش امپریالیست های انگلستان و آمریکا و فرانسه و سوسیال امپریالیسم شوروی(اکنون امپریالیسم روسیه) و دیگر قدرت های امپریالیستی در برقراری حکومت های استبدادی و تداوم آنها اشاره کرد.
 این دو وجه یعنی شکل خاص سرمایه داری در کشورهای زیر سلطه و نیز حاکمیت امپریالیست ها بر آن مهم ترین وجوهی بوده اند- جدا از مساله ی دهقانی که خود یک مساله ی بارز بود و اکنون در بخشی از کشورهای زیرسلطه به شکل پیشین خود وجود ندارد - که تفاوت های اساسی بین کشورهای زیرسلطه را با کشورهای سرمایه داری صنعتی سده ی نوزدهم و بیستم رقم زده اند.
 به این ترتیب مساله اولا بر سر فعالیت سیاسی به عنوان شکل عمده ی فعالیت انقلابی در صورتی که واقعا شرایط آن وجود داشته باشد نیست و هر حزب کمونیست انقلابی می تواند درصورت وجود دموکراسی بورژوایی و آزادی های سیاسی و امکان فعالیت قانونی شکل سیاسی را شکل عمده و شکل نظامی را شکل غیرعمده  فعالیت خود کند، بلکه بر سر نفس پذیرش قهر انقلابی و استراتژی تصرف قدرت سیاسی از طریق قهرانقلابی است؛
 و دوما سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور با سرمایه داری صنعتی کلاسیک و استبداد حاکم با دموکراسی بورژوایی مورد بحث در دوره ای از تاریخ سرمایه داری تفاوت اساسی دارد و در این گونه سرمایه داری به دلیل خصال ویژه ی آن و برقراری سلطه ی امپریالیسم اساسا امکان به وجود آمدن دموکراسی بورژوایی و استفاده ی احزاب کمونیست انقلابی از آن وجود ندارد. کشورهای کره جنوبی و ترکیه و نیز برخی از کشورهای آمریکای جنوبی( برای نمونه به پرو در زمان ریاست جمهوری آلن گارسیا توجه کنیم) و مرکزی همچون نمونه های مهمی پیش روی ما هستند.(1)
حال می بینیم وضع به گونه ای شده که احزاب و سازمان های مخالف جمهوری اسلامی که داعیه ی چپ دارند بدون اینکه قانونی باشند و سر سوزنی اجازه ی فعالیت سیاسی در داخل داشته باشند هوار مبارزه مسالمت آمیز سر می دهند گویی در کشور نه حکومت ولایت فقیه و استبداد دینی بلکه دموکراسی بورژوایی برقرار است.( به این مساله در بخش بعدی برمی گردیم)
سه- مبارزه ی نظامی در کشورهای سرمایه داری
نکته ی دیگر به مساله ی وجود شکل مبارزه ی نظامی در این کشورها بر می گردد. چنان که در بخش پیشین اشاره کردیم حضرات رشد سرمایه داری و افزایش شهرها و کمیت طبقه ی کارگر را نشانگر ضرورت تغییر در مبارزه ی نظامی به مبارزه ی مطلقا سیاسی( البته با دیدگاه های خاص رویزیونیستی و ترتسکیستی) می بینند. اما تاریخ کشورهای اروپایی نشان می دهد که گسترش سرمایه داری و شهرها و طبقه ی کارگر نفی شکل مبارزه ی نظامی به عنوان شکل عمده ی مبارزه را در هر شرایطی به همراه ندارد.
برای نمونه مبارزه در اسپانیا در دوره معینی در همین قرن بیستم نظامی بود و جنگ داخلی گسترده ای 1939- 1936 در این کشور پس از انقلاب 1931به وجود آمد، حال آن که اسپانیا درآن دوران علیرغم وجود دو طبقه ی مالکین و دهقانان، در مجموع کشور سرمایه داری صنعتی و مستقل و خودش یک پا امپریالیسم و استعمارگر بود.
همچنین  در جنگ جهانی دوم در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی( ایتالیا و فرانسه شاید شاخص ترین باشند) برای مدت 6 سال گروه های پارتیزانی مشغول مبارزه ی نظامی با اشغالگران فاشیست و خیانتکاران داخلی بودند. در عین حال در کشورهای اروپای شرقی که همه سرمایه داری بودند گروه های پارتیزانی به وجود آمد که علیه اشغال کشورهاشان با نازی ها و ارتش آلمان هیتلری و دولت های مرتجع محلی به نبرد برخاستند.
در مورد ایرلند و ارتش آزادیبخش ایرلند نیز همین مساله پس از جنگ دوم جهانی- گرچه تاریخ مبارزات آزادیبخش خلق ایرلند به دهه های پیش از این جنگ برمی گردد- صدق می کند. ایرلند کشوری سرمایه داری بود و شهرها و طبقه ی کارگر در آن کمیت قابل ملاحظه ای داشتند اما برای مبارزه با تسلط انگلستان انقلابیون ایرلند دست به مبارزه ی نظامی گسترده ای زدند که برای دهه ها ادامه یافت.     
در همین دوران گروه  اتا را می بینیم که در باسک اسپانیا برای استقلال باسک دست به مبارزه ی نظامی آن هم در یک کشور امپریالیستی زد و برای مدت ها این مبارزه را ادامه داد.
و ما البته از مبارزات سازمان هایی صحبت می کنیم که متکی به توده ها بودند و نامی از سازمان های چپی که مبارزه ی مسلحانه ی انفرادی را پیشه کردند( ارتش سرخ ایتالیا، گروه بادرماینهوف آلمان و ارتش سرخ ژاپن) به میان نمی آوریم. تمام این مبارزات برای سال ها و دهه ها در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی رخ داد.
چهار- مساله رشد تکنولوژی اطلاعاتی و نظامی
گفته می شود( برخی از فسیل ها و مومیایی های خروشچفیست راه کارگری آشکارا می گویند) اکنون دیگر با رشد تکنولوژی و دستگاه های پیشرفته ی اطلاعاتی و نظامی(ماهواره ها، اینترنت، هوش مصنوعی، پهپادها و ریزپرنده ها) دیگر این گونه مبارزات مسلحانه امکان پذیر نیست و شکست آنها قطعی است. اما این حرف مفتی است.  توانایی و کیفیت سازمانی و امکانات فنی و تکنیک های نیروهای کمونیست و انقلابی هر زمان و شرایط و هر کشوری را نه تنها نسبت به زمان ها و شرایط دیگر، بلکه نخست نسبت به زمان خودش می سنجند. در زمانی که ارتش جمهوریخواه ایرلند می جنگید امپریالیسم انگلستان یکی از پنج قدرت برتر جهان بود و صاحب تکنولوژی اطلاعاتی و آلات و ادوات نظامی بسیار پیشرفته ای بود، با این وجود ارتش جمهوریخواه ایرلند وضع خود را در مبارزه ارتقاء داده و برای دهه ها توانست با آن مبارزه ی نظامی کند و به آن ضربه وارد سازد و گیج و گنگ اش سازد.
هر پدیده ای ضد خود را نیز ایجاد می کند. پیشرفت های اطلاعاتی و تکامل تکنولوژی نظامی طبقات حاکم که از جمله در مبارزه علیه انقلابیون طبقه ی کارگر و خلق به کار می افتد و شکست های طبقه ی کارگر و انقلابیون و کسب تجربه در مبارزه به وسیله ی آنها، شرایط آشنایی با وضعیت تازه را به وجود می آورد و نیروهای انقلابی دیر یا زود به شیوه های مبارزه با این ابداعات دست خواهند یافت. و درعین حال- و این نکته ای بسیار مهم تر است-  خود شیوه های نوینی در مبارزه خواهند آفرید. نیروی طبقه ی کارگر و خلق بی پایان است. در تحلیل نهایی این طبقات حاکم هستند که از طبقه ی کارگر و انقلابیون عقب خواهند افتاد. تاریخ مبارزات طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده جز این را نشان نمی دهد.
چینی ها، ویتنامی ها، لائوسی ها و کامبوجی ها و خلق ها و انقلابیون کشورهای افریقایی و آمریکای جنوبی و مرکزی با دست خالی برای دهه با امپریالیسم ژاپن، فرانسه و آمریکا جنگیدند که هر کدام غول های تکنولوژی اطلاعاتی و نظامی در زمان خودشان بودند. اما این مبارزین و خلق های ستمدیده به مرور راه های مبارزه با این غول ها را یاد گرفته و خود بسیاری راه ها و شیوه های مبارزه آفریدند که در عمل این غول را به عجز کشانید.
اکنون نیز چنان که دیده می شود اسرائیل و آمریکا که اوج تکنولوژی اطلاعاتی و نظامی هستند توان لازم را برای از پای درآوردن سریع و کامل نیرویی کوچک مانند حماس نداشته اند و این نیرو علیرغم ضربات هولناکی که به آن وارد شده و شکست های سنگینی که خورده است باز هم مقاومت می کند.
دیر یا زود انقلابیون پادزهر تکنولوژی های پیشرفته ی اطلاعاتی و نظامی جاری و نیز توان مقابله با آنها را خواهند یافت و خود را به آنها مسلح خواهند کرد. هر چه که امپریالیست ها و مرتجعین ابزار و ادوات جنگی خود را تکامل دهند در مقابل نیز توده ها و انقلابیون نیز شیوه ی مبارزه با آنها را فرا گرفته و تکنیک ها و شیوه های مبارزه ی خود را تکامل خواهند داد و افزون بر این بسیاری شیوه های نو خلق خواهند کرد. تاریخ این گونه پیش می رود و نه اینکه دستگاه های حاکم پیشرفت کنند و انقلابیون در عصر حجر باقی بمانند.
تازه، گذشته از این ها همه چیز تکنولوژی نیست. انسان مهم تر از تکنولوژی است. این انسان است که تکنولوژی رامی سازد و نه برعکس. و نیز امپریالیست ها و مرتجعین قدرت های پوشالی و دروغین و کهنه و رو به مرگ هستند و های و هوی شان زیاد و درون شان خالی است و در عین حال پشتیبانی توده ای ندارند، اما طبقه ی کارگر و توده ها همه چیز هستند. لنین در مورد پیروزی انقلاب اکتبر به این حقیقت اشاره کرد که اگر طبقه ی کارگر بین المللی از انقلاب اکتبر پشتیبانی نمی کرد مادر جنگ داخلی شکست می خوردیم. یک طبقه ی بین المللی در مقابل امپریالیسم و سرمایه داری بر می خیزد و می ایستد و نه صرفا طبقه ی کارگر یک کشور معین .
 رویزیونیست ها وحشت زده گان از پیشرفت های تکنولوژیکی امپریالیست هستند که برای نفی مبارزه مسلحانه، پهپادها و ریزپرنده ها و هوش مصنوعی و غیره را پیش می کشند و تمامی این حقایق ساده را از نظر دور می دارند.    
پنج- احزاب کمونیست و فعالیت های قانونی و غیرقانونی
نکته ی دیگر در مورد مبارزه ی سیاسی به عنوان شکل عمده ی مبارزه است. ممکن است کسی بگوید که کدام حکومت است که به کمونیست ها اجازه دهد تا با فعالیت سیاسی قانونی و آزاد خود طبقه ی کارگر را آگاه و متشکل و برای قیام مسلحانه آماده کنند.
 البته هیچ حکومت مرتجع و یا حتی بورژوایی مترقی ای چنین اجازه ای را نخواهد داد اما باید توجه کرد که طبقه ی کارگر و کمونیست ها درون یک نظام سیاسی معین و مشخص تاریخی مبارزات خود را پیش می برند که به سبب مکانیزم های درونی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی اش ناچار است که زیر چتر دیکتاتوری طبقه ی حاکم که ردخور ندارد یا سطحی( حداکثر، میانه و حداقل) از دموکراسی بورژوایی را به رسمیت شناسد و یا به رسمیت نشناسد و یک استبداد سیاسی برقرار کند. کمونیست ها و طبقه ی کارگر بر مبنای سطح موجود دموکراسی و یا فقدان آن برنامه ی مبارزات خود را تنظیم می کنند. این فعالیت در هر حال دو وجه فعالیت مخفی که اساس است و فعالیت علنی را که عموما غیرعمده است دارد. در صورتی که آزادی های سیاسی به درجه ای باشد که برای حزب انقلابی کمونیست امکان آزادی قانونی و فعالیت علنی وجود  داشته باشد و حزب بتواند از امکانات قانونی برای تبلیغ و ترویج و سازماندهی استفاده کند، فعالیت سیاسی به جهت عمده ی فعالیت حزب تبدیل خواهد شد و در غیر این صورت فعالیت نظامی جهت عمده خواهد گردید.
بنابراین مساله از یک سو این نیست که حکومت با وجود آگاهی از استراتژی یک حزب معین (مثلا حزب بلشویک) برای کسب قدرت سیاسی به وسیله ی قیام مسلحانه و به آماده گی سیاسی و تشکیلاتی رساندن طبقه ی کارگر و توده ها برای تحقق آن، به چنین حزبی امکان و آزادی فعالیت می دهد( این گونه آزادی ها چنان که گفتیم از یک سو محصول مبارزات طبقات خلقی به رهبری بورژوازی است و از سوی دیگر نیازهای ساخت اقتصادی جامعه و رقابت میان دسته های گوناگون سرمایه داران و یا در کنار آنها مثلا اشراف است)(2)، یعنی در واقع در شرایط معین اقتصادی و اجتماعی و سیاسی تاریخی حکومت چاره ای ندارد جز این که این وضع را به وجود آورد و یا بپذیرد و شکل گرفتن چنین وضعیت هایی همچون ضرورت بروز می کنند و بنابراین در چنان شرایطی از عهده ی حکومت بیرون است که هر وضعی که دل اش می خواهد ایجاد کند؛
و از سوی دیگر در کشورهایی که ساخت اقتصادی و اجتماعی اجازه ی ساخت سیاسی استبدادی و ممنوع بودن فعالیت سیاسی را می دهد دیگر جای بحثی نیست که مبارزه نظامی به عنوان شکل عمده ی مبارزه در دستور روز قرار می گیرد و شکل سیاسی در کل مبارزه غیر عمده می شود و تنها در مناطقی موجودیت عمده می یابد که امکان مبارزه ی نظامی گسترده به دلیل قوی بودن نیروی نظامی حکومت و یا عدم آماده گی توده ها وجود ندارد.   
خلاصه کنیم:  کمونیست ها و طبقه ی کارگر بر مبنای واقعیت نظامی که وجود دارد برنامه ی مبارزه ی خود و اشکال عمده و یا غیر عمده ی مبارزه را تعیین می کنند. اگر در این نظام آزادی سیاسی وجود داشته باشد - و ما می دانیم که در چارچوب همین آزادی های سیاسی که وجود دارد نمی توانیم قدرت سیاسی را کسب کنیم - جنبه ی فعالیت آشکار و قانونی کمونیست ها نسبتا افزایش یافته و از امکانات قانونی برای تبلیغ و ترویج و سازماندهی طبقه ی کارگر استفاده خواهند کرد و در صورتی که وجود نداشته باشد طبعا وجه فعالیت غیرقانونی و مخفی افزایش بیشتری یافته و چنان که گفتیم مبارزه ی نظامی جنبه ی عمده خواهد شد.
و بالاخره در مجموع باید در نظر داشت که خود مبارزات طبقه ی کارگر و حزب انقلابی کمونیست نیز در صورت رشد و تبدیل شدن به قدرت تاثیرگذار در جامعه و سیاست، در تحول سیاسی اوضاع و تغییر جهت سیاسی و مانورهای طبقه ی حاکم نقش خواهد داشت و آنها را به سوی تغییرات سیاسی و یا جلوگیری از تغییرات سیاسی سوق خواهند داد. استراتژِی و تاکتیک و شکل مبارزه حزب کمونیست برای مبنای شرایط واقعی و چنین وضعیت های تنظیم خواهد شد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم تیرماه 1404
یادداشت ها
1-   نکته مهم در مورد کشورهایی مانند کره جنونی و ترکیه این است که بخشی ازمهم ترین پایگاه های نظامی آمریکا در این دو کشور قرار دارد.
2-   باید توجه کرد که خود این دموکراسی بورژوایی صرفا محصول مبارزات بورژوازی در زمانی که مترقی بود نبوده بلکه در عین حال محصول مبارزات کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی بود که زیر رهبری بورژوازی و در انقلاب های بورژوایی کلاسیک گرد آمده بودند و برای تحقق شعارهای «آزادی» و «برابری» مبارزه می کردند. بدون مبارزات این طبقات و پشتیبانی شان از بورژوازی این طبقه نمی توانست طبقه ی فئودال ها را سرنگون کرده و خود را طبقه حاکم سازد.

 

 

 

۱۴۰۴ مرداد ۶, دوشنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(13)

 
 
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران
 
تضادهای دو الگوی مورد بحث در انطباق با شرایط ایران
بررسی ما در مورد وضعیت ایران و مقایسه ی با تجارب چین و روسیه نشان داد که:
یک - ایران از نظر ساخت اقتصادی با هر دو کشور تفاوت دارد و در کل از نظر رشد سرمایه داری و افزایش کمیت طبقه ی کارگر به روسیه نزدیک تر است تا به چین؛ البته اگر مساله تفاوت بین یک سرمایه داری امپریالیستی و یک سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور عقب مانده و زیرسلطه ی امپریالیست ها را در نظر داشته باشیم.
دو- در مورد وجود دولت مرکزی و استبداد نیز بیشتر مانند روسیه است و نه چین.
سه - در مورد مساله وجود طبقات دهقانان و فئودال ها با هر دو کشور مزبور تفاوت های اساسی دارد.
در واقع یکی از وجوه مشترک آن دو کشور وجود دو طبقه ی دهقانان و فئودال و روابط فئودالی میان دهقانان و فئودال هاست، در حالی که در مورد ایران این گونه روابط تولیدی اکنون دیگر وجود ندارد. در هر دو کشور جمعیت دهقانی زیاد و جنبش های دهقانی علیه فئودال ها و برای تصاحب زمین وجود داشت در حالی که در ایران جمعیت دهقانی و روستایی نسبت به جمعیت شهری و شاغلین شهری کمتر است. و نیز در حالی که حتی پس از انقلاب57 و سال های پس از آن جنبش های دهقانی در برخی مناطق ایران وجود داشت(کردستان، ترکمن صحرا، استان فارس، اراک، اصفهان و...)اکنون سال هاست از چنین جنبش هایی خبری نیست و تضاد درون روستاها میان کشاورزان با دولت و طبقات حاکم بر آن است. همچنین در دوره های اخیر بیشترین مسائل و تضادها پیرامون مسائل آب و مشکلات آن بوده است تا مساله ی زمین. اصفهان، خوزستان و برخی مناطق استان خراسان تا کنون مناطقی بوده اند که در آنها بیشترین جنبش ها و اعتراضات کشاورزان برای مساله ی آب به وجود آمده است.
 چهار- در مورد مساله ی شهرها و جمعیت طبقه ی کارگر ایران با هر دو کشور در زمان انقلاب هاشان تضاد دارد و از نظر گسترده گی شهرها و کمیت طبقه ی کارگر بیشتر به روسیه نزدیک است تا به چین. 
پنج- در مورد وجود آزادی های سیاسی، ایران خواه در دوره ی«استبداد سلطنتی- شاهی» و خواه در دوره ی «استبداد دینی» با روسیه زمان انقلاب های 1905 و 1917 تضاد دارد. در واقع وجود دولت مرکزی مستبد تزاری در روسیه با یک سلسله از آزادی های سیاسی همراه بود در حالی در ایران وجود دولت مرکزی مستبد همراه با حذف تمامی آزادی های سیاسی است. به طور کلی در ایران در دوره های استبداد شاهی و یا دینی هیچ گاه آزادی های احزاب و حتی سازمان های صنفی و توده ای وجود نداشته است و بنابراین از این نظر در کل وضعیتی مانند چین داشته است. طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی ما از پس از انقلاب مشروطیت تا کنون که بالغ  بر صد و چهار سال می شود حدود نود سال آن را در زیر حکومت استبدادی( بیست سال رضاخان، بیست و پنج سال محمدرضا شاه و 44 سال حکومت ولایت فقیه) به سر برده اند.(1)
دو وضعیت استبداد و آزادی
از آن چه گفته شد بر می آید که ایران کنونی دارای ویژگی های خاص خود در اقتصاد و اجتماع و سیاست است و در نتیجه راه انقلاب در ایران در حالی که وجوه مشترک به ویژه با راه انقلاب چین - به سبب وجود یک سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور عقب مانده و نیز نبود آزادی سیاسی برای کار قانونی و همچنین زیر سلطه امپریالیسم بودن - دارد اما تفاوت های اشاره شده علی القاعده ویژگی های معینی به راه انقلاب در ایران می بخشد.
در میان آنچه که گفته شد آن مرکز ثقلی که انتخاب مبارزه ی نظامی را به عنوان شکل عمده ی مبارزه رقم می زند، نبود آزادی های سیاسی( آزادی بیان، مطبوعات، گردهمایی ها و راه پیمایی ها، احزاب سیاسی و سازمان های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه ی کارگر، انتخابات آزاد، پارلمان و ...) و خلاصه شرایط فعالیت آزادانه ی سیاسی قانونی حزب طبقه ی کارگر برای آگاهی و سازمان دادن به این طبقه است. در واقع آنچه موجب می شود شکلی از مبارز به عنوان شکل عمده ی مبارزه تعیین شود نه مسائلی مانند رشد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادوری و ازدیاد جمعیت شهری و افزایش کمیت طبقه ی کارگر، بلکه همین نبود آزادی های سیاسی و اجازه ی فعالیت قانونی حزب کمونیست انقلابی طبقه ی کارگر( و نه صرفا احزاب رویزیونیستی و سوسیال دموکرات و ترتسکیستی مانند ترکیه و یا کره جنوبی و یا برخی از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی) است. روشن است که در صورت وجود چنین آزادی ها و امکان فعالیت قانونی حزب انقلابی طبقه ی کارگر، شکل عمده ی مبارزه شکل سیاسی خواهد بود و شکل غیرعمده مبارزه ی نظامی، و سازمان دادن طبقه ی کارگر برای انقلاب و قیام مسلحانه است. بنابراین چنین تغییراتی و وجود چنین آزادی هایی تنها شکل عمده ی مبارزه را از نظامی به سیاسی تبدیل خواهد کرد و نه این که شکل مبارزه قهرآمیز را به طورکلی حذف کند.    
استبداد سیاسی
در کشور ما یک حکومت استبداد دینی( که در نفس استبداد سیاسی تفاوتی با استبداد شاهی ندارد)حاکم است که تمامی شریان های آزادی های سیاسی و صنفی و درحال حاضر اجتماعی و فرهنگی را بسته است و از سوی دیگر در تمامی روابط اساسی اقتصادی( و دیر یا زود سیاسی) خود وابسته به امپریالیست های غرب (و شرق) است.
این ویژگی اساسی صرف نظر از دیگر اشتراکات و تفاوت ها با چین و یا روسیه، مبارزه ی نظامی یعنی دست زدن به جنگ توده ای با حکومت را برای کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر را در دستور کمونیست ها قرار می دهد.
گروه های «شبه چپ» و مساله ی کسب قدرت سیاسی
رشد و گسترش نسبی جنبش  صنفی- اقتصادی طبقه ی کارگر و همچنین جنبش ها و خیزش های دو دهه ی اخیر، به ویژه خیزش ژینا مسائل گوناگونی را طرح کرد و برای آنها راه حل طلبید؛ مسائلی مانند سازمان یابی طبقه ی کارگر( حزب انقلابی طبقه ی کارگر) و دیگر طبقات خلقی، مسائل و اهداف مشترک و چگونگی اتحاد میان طبقات گوناگون و ایجاد جبهه ی مشترک تمامی طبقات خلقی و گروه های اجتماعی و خلق های ستمدیده و دربند علیه استبداد دینی و به طور کلی علیه هرگونه استبداد و غیره.
یکی از این مسائل چگونگی راه کسب قدرت سیاسی در ایران به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی خلق( کارگران، کشاورزان، لایه های تهیدست و میانی و مرفه طبقات میانی و سرمایه داران ملی) به رهبری طبقه ی کارگر بود.
در دوران کنونی و در مورد مساله ی کسب قدرت سیاسی و شکل مبارزه برای دست یافتن به آن چندین دسته ی سیاسی وجود دارند.
دسته ی نخست توده ای - اکثریتی های هوادار«محور مقاومت» هستند. این ها اساسا مساله شان کسب قدرت سیاسی نیست و بنابراین  نیازی به طرح و چگونگی راه دست یافتن به آن را نمی بینند. آنها دنباله رو حکومت کنونی هستند و ته خواست شان این است که حکومت آنها را درک کند و قدر خدمات و پشتیبانی شان را بداند. اینها نه تصوری در مورد کسب قدرت سیاسی در ایران دارند و نه اساسا خیلی تمایل دارند به آن فکر کنند. در گذشته و در دوران وجود سوسیال امپریالیسم شوروی دنبال فعالیت قانونی و کسب قدرت از طریق کودتا بودند و پس از فروپاشی شوروی و در دوره های اخیر برای توجیه رویزیونیسم خود چنگ به« محور مقاومت» زدند. اکنون حداکثر خواست شان این است که حکومت ولایت فقیه به آنها اجازه ی فعالیت سیاسی دهد تا احتمالا بتوانند خدمات بیشتری به آن کنند. امثال این گونه گروه ها در بیشتر کشورهای امپریالیستی و زیرسلطه( قانونی و آزاد و یا غیرقانونی و فعالیت ممنوع مانند ایران) وجود دارد و نقش شان در تمامی این کشورها تبدیل کردن جنبش طبقه ی کارگر به یک جنبش تریدیونیونی و سندیکایی و در سیاست در بهترین حالت سوپاپ اطمینان بودن برای طبقات حاکم است.
دسته ی دوم ظاهرا میل به تغییر حکومت دارند اما از راه مسالمت آمیز و«گذار مسالمت آمیز». این دسته زمانی که به این مساله می اندیشند در بهترین حالت تصورشان این است که توده های مردم جنبش های عمومی و اعتصاب به راه می اندازند و این جنبش ها و اعتصاب ها موجب عقب نشینی و یا فروپاشی و سرنگونی حکومت می شود و سازمان های سیاسی ایشان در پیشاپیش توده ها و یا طبقه ی کارگر، و یا باز در شکل آرمانی تر و البته در حرف در مورد آنها که مثلا مدعی اند طبقه ی کارگر نیازی به حزب سیاسی ندارد سازمان های خودجوش طبقه ی کارگر یعنی شوراها و سندیکاها، در یک فضای باز سیاسی می توانند در یک انتخابات آزاد با پشتیبانی توده ای و یا داشتن اکثریت، قدرت سیاسی را کسب کرده و مثلا یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی و یا بعضا از نظر خودشان حکومت«سوسیالیستی» برپا کنند. این ها سوسیال دموکرات ها و شبه سوسیالیست های ایران هستند و طیف ناهمگونی را از برخی دسته های توده ای- اکثریتی تا راه کارگری و حزب کمونیست ایران و نیز «برج نشینان تئوری پرداز»رفرمیست و همچنین بخشی از گروه هایی که نام «مارکسی» بر خود گذاشته اند و بالاخره «کار مزدیان ضد سرمایه داری» و عملا اکونومیست تشکیل می دهند. اینها با طرح «دوره ی گذار» و «گذار دموکراتیک» و«راه خشونت پرهیز» و شعارهای تو خالی «دموکراسی خالص» و«آزادی بی حد و مرز» و یا « مبارزه ی خالص کارگری ضد سرمایه داری»( در مورد کارمزدیان و کمونیسم شورایی) پا پیش می گذارند تا به خیال خود برای کسب قدرت سیاسی اقدام کرده باشند! شکل مناسب حال بیشتر اینان برای تغییر و تحول کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی و روی کار آمدن دولت های رویزیونیستی مطیع امپریالیسم  آمریکا و اروپای غربی و یا کشوری مانند یونان( در دوران انتقال قدرت به حزب سیریزا - ائتلاف چپ رادیکال) است. گفتنی است که احزاب آرمانی بیشتر اینان احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی( بیشتر اسکاندیناوی و آنهایی که مثلا جناح میانی و چپ این احزاب هستند) و حکومت آرمانی بیشترشان حکومت کشورهایی مانند سوئد در دوران تسلط حزب سوسیال دموکرات است.  
نکته ی مهم درمورد بیشتر گروه های این دسته این است که نظر خود مبنی بر نفی مبارزه ی نظامی را به تغییرات در جهان و در ایران متکی می کنند:
«جهان تغییر کرده است و در همه جا سرمایه داری رشد یافته است. ایران هم دیگر ایران شصت هفتاد سال پیش نیست و یک کشور سرمایه داری است. دهقانان از بین رفته اند و جمعیت روستایی کاهش یافته است و درعوض کمیت کارگران رشد کرده و جمعیت شهرها بیش از پیش گشته است. و این یعنی این که دیگر مبارزه ی مسلحانه معنا ندارد. آخر کارگران که مبارزه ی مسلحانه نمی کنند! کارگران تنها اعتصاب و راهپیمایی می کنند»! برخی از آنها که ترتسکیست هستند می گویند:« روستا یعنی عقب مانده گی و بی تمدنی و مبارزه ی مسلحانه و جنگ توده ای یعنی مبارزه و جنگ روستایی و بنابراین مبارزه و جنگی عقب مانده است. اکنون چون شهرها و کارگران بیشتر شده اند در نتیجه شهر و تمدن در مقابل روستا و عقب مانده گی قرار گرفته است.» آنها مورد زمین گذاشتن اسلحه به وسیله ی پ ک ک و گرویدن این حزب به «مبارزه ی مسالمت آمیز» را بر همین مبنا تفسیر می کنند و می گویند که این تغییر یا به قول خودشان شیفت مبارزه از نظامی به سیاسی مسالمت آمیز نشان می دهد«شهر» و«تمدن» و «کارگر» در مقابل «روستا» و «عقب مانده گی» و «دهقان» قرار گرفته است و در یک کلام تمدن بر عقب مانده گی پیروز شده است! بنابراین از نظر اینان اسلحه یعنی «روستا و دهقان و عقب مانده گی».  در واقع از نظر آن ها روی آوردن پ ک ک به مبارزه ی مسالمت آمیز و تسلیم شدن اش به طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم و امپریالیست ها و بازی در درچارچوبی که آنها تعیین می کنند و طبق خواست های آنها فعالیت سیاسی کردن به معنای «شهریت» و «تمدن» است!؟
دسته ی سوم آنهایی هستند که منتظرند امپریالیست ها مشکل قدرت سیاسی را در ایران حل و فصل کنند و آنها هم به همراه دیگر نیروهای وابسته به امپریالیسم به قدرت برسند و موقعیت و پست و مقامی بیابند. اینها بخش هایی از دسته های«مارکسی» و «چپ نویی» و نیز گروه های جورواجور ترتسکیستی از حزب کمونیست کارگری تا احزاب حکمتیست هستند که اکنون ورشکستگی سیاسی شان بیش از پیش آشکار شده است و هر روز مواضع خود را تغییر داده و مواضع دیروز خود را نفی می کنند.(2)
هرمز دامان
نیمه دوم تیرماه 1404
یادداشت ها
1-   گفته می شود ایرانیان آن قدر که بر سر تجاوز به سرزمین شان و نفی استقلال مستقیم ملی شان حساس بوده اند بر سر مساله ی آزادی و دموکراسی حساس نبوده اند و از این رو خلق ایران در حالی که همواره از دموکراسی و آزادی های بورژوایی محروم بوده است و همواره حکومت های استبدادی طولانی مدت داشته است( 89 سال از 104 سال)، اما از زمان استعمار و امپریالیسم تا کنون به جز در زمان هایی کوتاه کشوری مستعمره  نبوده و همواره نیمه مستعمره بوده است. روشن است که این امر حتی اگر در مورد حساسیت درست اش پنداریم به این معنا نیست که تلاش های فراوان از سوی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران برای آزادی و دموکراسی صورت نگرفته است، بلکه چنان که تاریخ نشان می دهد در انقلاب مشروطیت، در 32- 20 و 42- 39 و انقلاب 57 که شعارهای محوری آن استقلال و آزادی بود و همچنین از دهه ی هفتاد به این سو، خلق ایران همواره به دنبال آزادی و دموکراسی بوده است. در واقع وجه دموکراتیک در کنار وجه ضد امپریالیستی یکی از دو خصلت اساسی انقلاب ها و مبارزات 120 سال اخیر خلق ایران بوده است.
2-   در مورد حزب حکمتیست (خط رسمی) بد نیست اشاره کنیم که این حزب که نقش مخربی در جنبش کارگری و کمونیستی داشته و دارد( اکونومیسم و تفرقه افکنی)، در مورد جنگ دوازده روزه مواضعی علیه جنگ و تجاوز اسرائیل و آمریکا به ایران گرفت که موضعی برخلاف مواضع حکمت در مورد تجاوزات امپریالیستی در خاورمیانه و از جمله تجاوز به افغانستان بود و جالب این که آنها حتی اشاره ای هم به این موضع حکمت نکردند. با این حال در بیانیه ها و کنگره های اخیرشان حضرات ترتسکیست با نفی ناسیونالیسم و میهن دوستی مترقی و انقلابی زیر نام«ناسیونالیسم افراطی»( البته تک و توک جاهایی واژه ی «افراطی» را به ناسیونالیسم اضافه می کنند و گر نه عموما همان «ناسیونالیسم» را به کار می برند) در واقع هر گونه ایستاده گی و مقاومت طبقات خلقی ایران و در صدر آنها کارگران و کشاورزان را در مقابل دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و دولت امپریالیستی آمریکا نفی می کنند. به عبارت دیگر از در بیرون می روند و از پنجره وارد می شوند! توضیح آن که این ها در جهان تنها دو تضاد می بینند. تضاد«کار و سرمایه» و«تضاد میان سرمایه داران»، و بنابراین یکی از سه تضاد بسیار مهم جاری جهان و در واقع پرتحرک ترین تضاد جاری جهان که در میان تضادهای جهان عمده است، یعنی تضاد طبقه ی کارگر و خلق های کشورهای زیرسلطه(نیمه مستعمره یا مستعمره) با امپریالیست های استعمارگر و بنابراین جنبش های انقلابی آزادیبخش ملی علیه امپریالیسم را زیر نام «ناسیونالیسم» و یا «ناسیونالیسم افراطی» نفی می کنند. در کنار آن حضرات مبارزات ملی خلق ها و ملت های ستمدیده کورد و بلوچ و تورک و عرب و ترکمن و ... بر علیه شوینیسم فارس و ستمگری دولت مرکزی مستبد را نیز زیر نام «ناسیونالیسم» کاملا نفی می کنند. این ها به این معناست که طبقه ی کارگر و خلق ایران نباید حساسیتی بر سر حمله و تجاوز و تسلط امپریالیستی ( و نیز ملیت های ستمدیده علیه شوینیسم دولت مرکزی) داشته باشد و طبقه ی کارگر ایران و طبقه ی کارگر کورد و تورک و بلوچ و ... صرفا باید به تضاد کار و سرمایه بچسند. روشن است که در چنین وضعی و با توجه به مواضع اینان درمورد مبارزه ی نظامی که در بالا اشاره کردیم، تضاد«کار و سرمایه» مورد نظر اینان عملا یعنی مبارزه صنفی و اکونومیستی( سندیکایی و یا شورایی) کارگران با سرمایه داران و در بهترین حالت مبارزه ی تردیونیونی و یا مبارزه با سیاست بورژوایی. هدف اساسی اینان نجات حکمت و ترتسکیسم از ضرباتی است که مواضع حزب کمونیست کارگری و لیدر آن حمید تقوایی به تفکر ترتسکیستی و حکمتی زده است. بنابراین مواضع اینان در مورد جنگ و تجاوز اخیر امپریالیستی به ایران را نباید جدی گرفت و در واقع مجبور شده اند چنین مواضعی بگیرند.  

سندیکای کارگران هفت تپه و دیگر تشکل های کارگری در مورد «مزد پورسانتی»



مزد پورسانتی»: استثمار مطلق کارگران»

استثمار «کارگران پورسانتی»/ ۱۰ میلیون تومان حقوق برای هفته‌ای ۷۲ ساعت کار جانفرسا! ایلنا ۲٤ تیر ۱٤٠٤
جملۀ بالا ازگزارشی خبری که در خبرگزاری کار ایران (ایلنا) آمده، نقل شده است. این گزارش افشاگر بخش کوچکی از ستم و شرایط سخت تحمیل شده بر کارگرانی است که مجبورند با تحمل افزایش ساعات کار روزانه، فشار مضاعف، بی حقوقی عریان و خطر بیکاری به اشتغال در رشته هائی از مشاغل تن دهند که در انها مزد بر اساس میزان فروش تعیین می شود. این کارگران در اثر اجبار اقتصادی به این کار تن می دهند تا شاید بتوانند خود و خانواده را فقط از گرسنگی نجات دهند. بخش مهمی از این کارگران،طبق آمار، جوانانی هستند که می کوشند با پذیرش این شرایط حقارت بار و رنج آور و نداشتن چشم اندازی برای آینده، بهترین سال های زندگی خود را برای لقمه ای نان در اختیار سرمایه داران بگذارند. در این گزارش آماده است:
«
کارگری که فیش‌های حقوقی سه ماه اخیرش را به ما نشان می‌دهد، پدر یک فرزند است و با وجود حق اولاد و حق تاهل، در ماه خرداد، ۱۰ میلیون و ۲۰۰ تومان به خانه برده! او می‌گوید: «این ملبغ، فیکس پول غذا و رفت و آمدم است؛ شش روز هفته از صبح تا پاسی از شب سر کار بودم و آخر سر گفتند «همینقدر فروش داشتید پورسانت‌تان فقط ۱۰ میلیون تومان می‌شود».
ساعات کار بسیار طولانی کارگران شاغل در فروشگاه ها و مراکز کارگری که مزدشان بر اساس میزان فروش روزانه یا هفتگی و یا ماهانه تعیین می شود، تصویری روشن از استثمار کارگران و بردگی آنان در جامعۀ سرمایه داری و نظام کارِ مزدی است. مزد در هر شکلی که پرداخت شود، چه به صورت مزد ثابت روزانه یا ماهانه، چه بر اساس قطعه کاری (یعنی تولید روزانۀ انفرادی هر کارگر) و چه بر اساس مبلغ فروش روزانه، هفتگی یا ماهانه و یا هر ترکیبی از این روش ها، در هرحال مبتنی بر استثمار کارگر توسط سرمایه دار است. زیرا در هرحال مزدی که کارگر برای مدت معینی کار دریافت می کند از میزان ارزشی که در همین مدت تولید می کند بسیار کمتر است. یعنی سرمایه داران تفاوت میان کل ارزش تولید شده توسط کارگران و مزد پرداخت شده به آنان، یعنی ارزش اضافی، را از کارگران استثمار می کنند. اما این بدان معنی نیست که همۀ اشکال و روش های پرداخت مزد برای کارگران یکسان هستند. در واقع، مزد بر اساس قطعه کاری و مزد بر اساس میزان فروش برای کارگران بسیار بدتر و رنج آور تر از مزد ثابت روزانه، هفتگی یا ماهانه است.
مزد بر اساس قطعه کاری (یعنی بر اساس میزان تولید انفرادی هر کارگر)، روشی است برای تشدید استثمار تا آخرین رمق کارگران و ایجاد رقابت در میان آنان به نفع کارفرما. در این روش، برای ساعات کار روزانه محدودیتی وجود ندارد (در شکل مقررات یا در عمل).
مزد بر اساس میزان فروش روزانه یا هفتگی یا ماهانه به معنی افزایش بی حد و مرز ساعات کار روزانه، حذف مزد برای روز های تعطیل و انداختن بار بحران اقتصادی بر دوش کارگران است. در واقع اگر سطح فروش در یک فروشگاه پایین باشد، علت آن اساسا پایین بودن قدرت خرید عمومی مردم و یا نامناسب بودن کالاهای عرضه شده و یا محل فروش و غیره است. اما در این سیستم، چوب همۀ این نابسامانی ها و نارسائی ها را کارگر باید بخورد!
اِعمال ستم مزدی زیر عنوان «پورسانت کاری »، شدت بخشیدن بر روند انجام کار، افزایش ساعات کار، اضافه کاری اجباری، عدم پرداخت مزد در روزهای تعطیل و اجبار کارگران برای حاضر شدن به سرکار (حتی در شرایط بمباران و نبودن پناهگاه امن)، سیاست تعدیل نیرو، حذف مزایای شغلی و غیره،همگی به ویژه پس از جنگ اسرائیل و ایران توسط کارفرماها افزایش یافته اند. طبقات استثمارگر و حاکمان خدمتگزار آنها در ایران که خود همچون رژیم های اسرائیل و آمریکا در برافروختن آتش جنگ نقش دارند، در همان حال بی شرمانه با سوء استفاده از شرایط جنگی و شرایط پس از آتش بس، می کوشند تا آنجا که امکان دارد فشار بر کارگران را افزایش دهند. ما پرداخت مزد بر اساس پورسانتاژی از فروش در فروشگاه ها و دیگر مراکز کارگری را شدیدا محکوم می کنیم. پرداخت مزد ثابت، فارغ از میزان فروش، پرداخت حق بیمه و سایر مزایای شغلی همۀ کارگران مزدی در تمام رشته های تولیدی و خدماتی باید برقرار شود. مزدهای کارگران شاغل باید بدون تأخیر پرداخت گردد و کارگران بیکار و جویندگان کار باید از بیمۀ بیکاری برخوردار باشند.
پرداخت حداقل مزد مصوب شورای عالی کار هرگز نمی تواند پاسخ گوی هزینه های زندگی و معیشت کارگران باشد و مخارج یک هفته خانوار کاری را نمی تواند پوشش دهد. حداقل دستمزد ماهانۀ مصوب شورای عالی کار به زحمت می تواند هزینۀ ی هفتگی یک خانوار کارگری را تأمین کند. مزد کارگران «پورسانتی» حتی از حداقل مصوب شورای عالی کار هم کمتر است!
از دید ما چنانکه بارها گفته ایم، حداقل مزد کارگران باید دست کم معادل هزینه های زندگی یک خانوار متوسط شهری در سطح کشور باشد. دولت و کارفرماها موظف هستند رفاه اجتماعی کارگران را تأمین نمایند. بی گمان مبارزه برای مطالبات اقتصادی و افزایش مزد و تسهیل در شرایط کار مزدی لازم و ضروری است. اما مبارزه برای حق تشکل، آزادی زندانیان سیاسی و کارگران زندانی، دفاع از حقوق زنان، آزادی بیان و مخالفت با سیاست های جنگی و نظامی گری در کشور و منطقه، منع کار کودکان و مخالفت با سیاست های مهاجر ستیزی و نژاد پرستی، مخالفت با اعدام نیز از ضروریاتی هستند که هر کارگر آگاه باید آن را در سرلوحۀ مبارزات خود قرار دهد. پیش به سوی مبارزه برای لغو «کار پورسانتی» در سطح جامعه!

پیش به سوی مبارزات مستقل و متشکل طبقۀ کارگر

در تمام عرصه های اقتصادی - اجتماعی، سیاسی و فرهنگی!

۱۴۰۴/۴/۲۹

سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری

کارگران بازنشسته خوزستان

گروه اتحاد بازنشستگان

۱۴۰۴ مرداد ۳, جمعه

وریشه مرادی - نه دولت، نه امپراطوری؛ خلق خاورمیانه و خط سوم رهایی

 

این تازه ترین متن از وریشه ی مردادی زندانی کورد است که از سوی جلادان دستگاه قضایی خامنه ای برایش حکم اعدام صادر شده است. در مورد نظر وریشه گرامی روشن است که ما با بخشی از نظرات وی موافق و با برخی دیگر به ویژه نظرات اوجالان که وریشه به آنها اقتدا می کند موافق نیستیم.

گروه مائوئیستی راه سرخ

ایران

جمعه 4 مرداد 1404


وریشه مرادی

نه دولت، نه امپراطوری؛ خلق خاورمیانه و خط سوم رهایی


اکنون که آتش جنگ دوازده‌ روزه میان ایران و اسرائیل موقتاً فروکش کرده، روشن‌تر می‌توان به لایه‌های عمیق این تقابل نگریست. جنگی که در ظاهر به پایان رسیده، اما در واقع ادامه‌ی یک منازعه‌ی فرسایشی و ساختاری‌ست؛ نبردی میان دو پروژه‌ی ایدئولوژیک که روایت‌های متضادی از قدرت، هویت و آینده‌ی خاورمیانه را در برابر هم قرار می‌دهند. تقابل و جنگ ایران و اسرائیل، در سطحی که رسانه‌های رسمی می‌نمایانند، منازعه‌ای بر سر مرزهای ژئوپلیتیکی، پرونده‌های هسته‌ای و نفوذ منطقه‌ای است. اما در سطحی عمیق‌تر، این منازعه بازتاب تلاقی دو پروژه‌ی ایدئولوژیک برای شکل‌دهی به آینده خاورمیانه است؛ پروژه‌هایی که در نهایت، جامعه را از ساحت کنش‌گری بیرون می‌رانند و اراده‌ی خلق‌ها را به گروگان می‌گیرند. اسرائیل، تنها یک دولت-ملت نیست، بلکه برآمده از بازطراحی ژئوپلیتیکی پس از جنگ جهانی دوم است؛ طراحی‌ای که با حمایت ساختارهای سرمایه‌داری غربی، به‌ویژه ایالات متحده و بریتانیا، هدف آن تثبیت یک پایگاه دائمی امپریالیستی در قلب خاورمیانه بود. همان‌طور که در تحلیل‌های تمدنی آمده است، شکل‌گیری دولت اسرائیل نه یک پاسخ به رنج یهودیان، بلکه استفاده از آن رنج برای خلق یک 'دولت مأموریت‌دار' بود؛ دولتی که با پیوند سرمایه، نظامی‌گری و دین، به ابزاری برای مهار هرگونه خیزش مستقل در منطقه تبدیل شود.
از نگاه انتقادی، این ساختار اسرائیل را از ابتدا در برابر مفهوم همزیستی، مشارکت اجتماعی و چندفرهنگی بودن قرار داد. پروژه‌ای که به‌جای بازسازی زندگی، بر پاک‌سازی قومی، اشغال و گسترش کنترل مبتنی بود. به‌همین دلیل، مسئله اسرائیل صرفاً فلسطین نیست، بلکه نوعی بحران ساختاری درون منطق جهانی دولت-ملت مدرن است. در سوی دیگر، جمهوری اسلامی ایران -که خود را در جبهه‌ی مقاومت تعریف می‌کند- پروژه‌ای متفاوت را پیش می‌برد، اما نه لزوماً در تضاد ریشه‌ای با منطق سلطه. این نظام، در حالی پرچم مخالفت با امپریالیسم را در دست دارد که در داخل، جامعه‌ی خود را در معرض سرکوبی سیستماتیک، زن‌ستیزی نهادینه، و حذف اقوام، زبان‌ها، مذاهب و سبک‌های زندگی متفاوت قرار داده است. ماشین اعدام، یکی از بازوهای اصلی حکمرانی جمهوری اسلامی، از دهه‌ی شصت تاکنون هزاران نفر را قربانی کرده؛ از مخالفان سیاسی گرفته تا معترضان خیابانی، از فعالان کارگری تا زنان معترض. اقلیت‌های مذهبی و ملی -از کوردها، بلوچ‌ها، عرب‌ها، تا بهاییان، دراویش و سُنی‌ها- سال‌هاست که نه تنها از حقوق شهروندی محروم‌اند، بلکه هستی سیاسی و فرهنگی‌شان همواره در خطر است. ایران با بهره‌گیری از زبان مقاومت، شکل جدیدی از اقتدار ایدئولوژیک را بنیان نهاده؛ اقتداری که هم در خدمت بقای دولت‌-ملت است و هم در هماوردی با غرب، جامعه را به ابزار مشروعیت بدل می‌سازد، نه به سوژه‌ی سیاست.
از نگاه تمدنی، که فراتر از صف‌بندی‌های دولتی می‌اندیشد، هر دو پروژه -چه اسرائیل و چه جمهوری اسلامی- بخشی از بحران بزرگ‌تری‌اند: بحرانی که حاصل استیلای منطق دولت‌-ملت، حذف تنوع، و نابودی اراده‌ی خلق‌هاست. عبدالله اوجالان، در دفاعیات تمدنی خود، بارها به این امر اشاره کرده که تنها بدیل حقیقی در برابر نظم جهانی سرمایه‌داری و اقتدارگرایی داخلی، پروژه‌ی ملت دموکراتیک است. ملتی که نه از دل مرزهای جغرافیایی، زبان واحد یا مذهب رسمی، بلکه از دل پیوند داوطلبانه‌ی انسان‌ها، با پذیرش تفاوت‌ها، و در مشارکت سیاسی مستقیم شکل می‌گیرد. در چشم‌انداز چنین تحلیلی، راه نجات خاورمیانه نه در اتکا به ارتش‌ها، نه در دخالت خارجی و نه در بقای دولت‌های سرکوبگر است. تنها راه، بازگشت به نیروی ذاتی خلق‌هاست؛ نیرویی که همواره توسط دولت‌ها به حاشیه رانده شده اما هنوز زنده است -در زبان‌های ممنوع، در اعتراض‌های خیابانی، در شبکه‌های همیاری، در هنر مقاومت و در خاطره‌ی مبارزات فراموش‌شده. خلق ایران -با همه‌ی تنوعاتش- اکنون در نقطه‌ای ایستاده است که باید به‌جای امید بستن به نجات از بالا، به بازآفرینی سیاست از پایین بیندیشد. در برابر رژیمی که با مرگ و حذف زیست می‌کند، و در برابر نظمی جهانی که با سلاح و پول سلطه می‌سازد، تنها راه، خلق خط سوم است: راه ملت دموکراتیک، خودسازماندهی جامعه، و سیاستی که از دل زندگی برمی‌خیزد.
این راه آسان نیست، اما ممکن است. و مهم‌تر از همه: تنها راهی است که می‌تواند آزادی را با کرامت انسانی پیوند زند.
وریشه مرادی

 بند زندان قرچک - تیر ۱۴۰۴

درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور(متن کامل)

 
درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور
و نقد نظریه ی گونزالو( صدر پیشین حزب کمونیست پرو) 

متن کامل 

بخش نخست
گونزالو در مقاله “مسئله ملی” به سال 1974 حین بررسی سرمایه داری بوروکراتیک چنین می نویسد:
«منظور ما از سرمایه داری بوروکراتیک چیست؟
عبارت از آن سرمایه داری ای است كه امپریالیسم در كشور های عقب مانده گسترش می دهد، نوعی از سرمایه داری، ‌شكلی خاص از سرمایه داری،‌ كه به وسیله ی كشوری امپریالیست در كشوری عقب مانده ایجاد می گردد، چه آن{كشور عقب نگهداشته شده} نیمه فئودالی باشد، چه نیمه مستعمره.»
( سخنرانی صدر گونزالو در كنفرانسی كه به وسیله ی اتحادیه معلمان منطقه “هومانگا” در آیاكوچوی كشور پیرو، به سال 1974،‌برگزار گردیده بود - تمامی بازگویه ها از این متن است)
دراینجا نیمه فئودالی در مقابل نیمه مستعمره قرارداده شده است وسرمایه داری بوروکراتیک انگار به دو ساخت وصل می شود یا به ساختار نیمه فئودالی و یا به ساخت نیمه مستعمره.
این شکل درستی برای طرح و پاسخ به مساله نیست.
دراین جا ما به چهار مفهوم روبروییم:
یک - مستعمره
 دو- نیمه مستعمره
سه- نیمه فئودالی
چهار- سرمایه داری بوروکراتیک
دو مفهوم نخست به رابطه ی کشور مزبور با امپریالیست ها اشاره دارد.
مستعمره به این معناست که کشورهایی که مورد اشاره هستند به وسیله ی امپریالیست ها اشغال نظامی شده اند و امپریالیست ها حاکم مطلق العنان هستند و نوکران آنها در کنار حضور نظامی آنها وظایف خود را انجام می دهند.
مفهوم نیمه مستعمره که ما به جای آن از مفهوم «زیرسلطه ی امپریالیسم »استفاده می کنیم اشاره به این دارد که کشورهایی که مورد بحث هستند دارای استقلال سیاسی ظاهری بوده اما در واقع و در تمامی روابط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خود زیرسلطه ی امپریالیست ها هستند. از این رو این خصلت یعنی نیمه مستعمره در مقابل مستعمره که به معنای اشغال نظامی است قرار می گیرد.
 به این ترتیب در مقابل مستعمرات کشورهایی وجود دارند که سران آنها ظاهرا نماینده و برگزیده ی امپریالیست ها نیستند و از درون کنش های سیاسی کشور مثلا انتخابات ریاست جمهوری و یا انتخابات پارلمانی و یا کودتای داخلی(ظاهرا ملی و در واقع امپریالیستی ) وغیره برآمده اند و بنابراین ظاهر مستقل دارند اما در واقع از هر نظر و عمیقا وابسته به امپریالیست ها و نوکر و مزدور آنها هستند.
این دو مفهوم به ساخت اقتصادی مشخص حاکم در این گونه کشورها( فئودالی، نیمه فئودالی و سرمایه داری بوروکراتیک) اشاره نمی کنند بلکه به وابسته بودن آشکار و یا غیرآشکار آنها و حضور مستقیم و آشکار و یا حضور پنهانی و غیرمستقیم در تمامی جوانب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و نظامی و اطلاعاتی اشاره می کنند. از این رو زمانی که ما مفهوم نیمه مستعمره را به کارمی بریم به این معناست که امپریالیست ها در تمامی روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و نظامی کشور مزبور نقش تعیین کننده دارند بی آنکه کشور را اشغال نظامی کرده باشند.
دو مفهوم سوم و چهارم به ساختار اقتصادی اشاره دارند.
 کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره عموما دو ساخت اقتصادی دارند:
 یک - نیمه فئودالی- نیمه سرمایه داری بوروکراتیک
و دو - نبود ساخت فئودالی و صرفا سرمایه داری بوروکراتیک.
 در دوران کنونی کشورهای با ساخت نیمه فئودالی، عموما نیمه مستعمره( و نه مستعمره) هستند اما ممکن است که کشوری نیمه مستعمره باشد اما نیمه فئودالی به معنای وجود ساخت نیمه فئودالی( درمقابل نیمه سرمایه داری بوروکراتیک) در ساخت اقتصاد آن کشور، نباشد.
زمانی که می گوییم ساخت فئودالی در اقتصاد نداشته باشد به این معناست که روابط فئودالی بین مالکین زمین و دهقانان( در ایران با نام ارباب - رعیتی) وجود نداشته باشد. این به معنای نبود روابط  و ستم ها فئودالی و نیمه فئودالی در دیگر روابط از جمله شکل های دیگری از آن در روابط اقتصادی روستایی( مثلا در شکل خرده مالکی) و نیز به ویژه در ساخت و روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی(جهان بینی، روابط حقوقی و مذهبی و غیره) جامعه نیست. در واقع بسیاری از این روابط در این عرصه ها در کشورهای نیمه مستعمره وجود دارند و طبقات حاکم بوروکرات - کمپرادور حفظ  آنها را برای بقای خود و امپریالیست ها لازم می بینند.
از این رو ما نباید این دو را به عنوان دو وجه در روابط کشورهای زیر سلطه در مقابل هم قرار دهیم و بگوییم یا نیمه فئودالی یا نیمه مستعمره.
اکنون می توانیم روابط موجود را برشماریم:
یک مستعمره- افغانستان و عراق و لیبی و سوریه در دوره ی اشغال امپریالیستی
نیمه مستعمره - تمامی کشورهای غیرامپریالیستی ( امپریالیست ها از درجه یک تا سه دارند)(1) که زیرسلطه ی غیر آشکار امپریالیست ها هستند.
ساخت های اقتصادی کشورهای نیمه مستعمره یا زیرسلطه امپریالیسم:
یک– نیمه فئودالی- نیمه سرمایه داری بوروکراتیک
دو – سرمایه داری بوروکراتیک 
تمامی شکل های این دو نوع ساخت اقتصادی که در مستعمرات و نیمه مستعمرات موجودند وابسته به امپریالیسم هستند. نمونه نخست یعنی مستعمرات آشکارا و نمونه ی دوم یا نیمه مستعمرات غیرآشکار و به ظاهر مستقل.
به این ترتیب اگر بخواهیم بر مبنای ترم های پیشین، ساخت اقتصادی یک کشور زیرسلطه را بیان کنیم این گونه می شود:
کشور: نیمه مستعمره  - ساخت: نیمه فئودالی- نیمه سرمایه داری بوروکراتیک
کشور: نیمه مستعمره- ساخت: سرمایه داری بوروکراتیک
زمانی که ما از کشور زیر سلطه ای که داری اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است صحبت می کنیم در واقع داریم از کشوری نیمه مستعمره صحبت می کنیم که دارای ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است. در چنین ساختی تضاد اساسی کار و سرمایه نبوده و به هیچ وجه انقلاب سوسیالیستی در دستور کار طبقه ی کارگر نیست بلکه انقلاب کماکان دموکراتیک نوین است و تمامی طبقات خلقی( کارگران، کشاورزان، خرده بورژوازی و سرمایه داران ملی که یا وابستگی به امپریالیسم ندارند و یا وابستگی جزیی دارند) در این انقلاب شرکت داشته و می توانند متحد شوند. برقراری جمهوری دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر مرحله نخست این انقلاب و سپس انقلاب سوسیالیستی در دستورکار قرارمی گیرد.
به ادامه ی نظرات گونزالو برمی گردیم:
«اما صدر گونزالو برای آنكه نظریات اشتباه در خصوص سرمایه داری محض و خالص دانستن سرمایه داری بوروکراتیک را خاطر نشان كند، به تشریح و توضیح فرق می پردازد:
مسئله سرمایه داری بوروکراتیک مهم است، زیرا كه برای ما اجازه درک این موضوع را می دهد كه راه غالبی كه امپریالیسم در یک كشور عقب مانده اعمال می كند، در یک كشور نیمه فئودالی- نیمه مستعمره اعمال می كند كدام است.»
چنان که دیده می شود گونزالو اساسا وجود و رشد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور را درکشورهای زیرسلطه به معنای وجود در ساخت اقتصادی کشور مزبور نمی داند. این در حالی است که سرمایه داری بوروکراتیک- صرفا سرمایه داران بوروکراتیک – کمپرادور در قدرت نیستند بلکه یک ساخت اقتصادی است.
گونزالو البته به طور غیرمستقیم به پذیرش سرمایه داری بوروکراتیک در ساخت اقتصادی اشاره می کند به این شکل که «سرمایه داری بوروکراتیک ... راه غالبی[است] كه امپریالیسم در یک كشور عقب مانده اعمال می كند، در یک كشور نیمه فئودالی- نیمه مستعمره اعمال می كند»
اگر جز این باشد آنگاه بخش سرمایه داری اقتصاد، تماما سرمایه داری ملی است و نه بوروکراتیک – کمپرادور.
حال می توان پرسید که آیا این راه غالبی که امپریالیسم  در کشور نیمه مستعمره اعمال می کند تغییری در ساخت اقتصادی موجود یعنی نیمه فئودالی ایجاد می کند و یا خیر! اگرایجاد می کند منجر به چه وضعی می شود؟
اگر این منجر به همگونی روابط فئودالی و روابط سرمایه داری کمپرادوری شود، آنگاه این دو رابطه با یکدیگر در تضاد قرار گرفته و به مرور و با رشد سرمایه داری بوروکراتیک، این رابطه ی اقتصادی بر رابطه ی اقتصادی فئودالی غلبه می کند. از زمان غلبه ی سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور دیگر نمی شود ساخت را«نیمه فئودالی» خواند.
از دهه های شصت میلادی به این سو در بخشی از کشورهای نیمه مستعمره این همگونی به نفع سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور پیش رفت. نتیجه آن شد که سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور در کشور نیمه مستعمره( یا زیرسلطه)بر نیمه فئودالیسم غلبه یافت. ساخت این گونه کشورها که یکی دوتا هم نیستند اکنون دیگر نیمه فئودالی نبوده بلکه سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور است. روشن است که وجه نیمه مستعمره ی این گونه کشورها تغییر کیفی نکرده و این کشورها کماکان نیمه مستعمره و زیرسلطه ی امپریالیسم هستند. 
ما ترم سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادوررا از آن رو بر می گزینیم که این تئوری خصلت اساسی کشورهایی را که از فرایند نیمه فئودالیسم و نه نیمه مستعمره گذر کرده و در حالی که کماکان نیمه مستعمره(استعمار نو) هستند، ساخت اقتصادی شان دیگر نیمه فئودالی به مفهوم وجود رابطه ی استثماری میان دهقانان و فئودال ها نیست بیان می کند.
 
یادداشت بخش نخست
1- ما برای تشخص بخشیدن و ترسیم کلی حد و مرزها، کشورهای امپریالیستی درجه یک و دو وسه را از کشورهای نیمه مستعمره جدا می کنیم. در جزء برخی از کشورهای امپریالیستی درجه سو و حتی دو زیر سیطره ی امپریالیست های بزرگ ترهستند و آنها امور داخلی شان را کنترل می کنند.
 
بخش دوم
گونزالو ادامه می دهد:
«با درک این مسئله ما قادر و مجهز به دانشی خواهیم بود كه به وسیله آن بر ضد تز سرمایه داری دانستن كاراكتر كشورها{ی دارای سیستم سرمایه داری بوروکراتیک} و سایر مشتقات سیاسی {آن تز} به مقابله برخیزیم.»
پذیرش تز سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به معنای پذیرش «سرمایه داری محض و خالص» یعنی به مفهوم سرمایه داری صنعتی مستقل و قائم به ذات همچون کشورهای امپریالیستی نیست. سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور یک سرمایه داری عقب مانده ( عقب نگه داشته شده) و زیرسلطه ی امپریالیست هاست. کره جنوبی نمونه بارز این گونه کشورهاست و کشورهایی مانند برزیل و ایران و ترکیه، سنگاپور، مالزی، ... نمونه های دیگری از این رابطه ی اقتصادی هستند. کشورهایی مانند کوبا و یا ویتنام و یا کره شمالی با درنظر گرفتن تفاوت ها بین شکل سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور( تسلط بخش خصوصی یا دولتی) نیز از این زمره هستند.
به نظر نمی رسد که نیروهایی باشند( یا لااقل ما نمی شناسیم) که کشور نیمه مستعمره ای را دارای ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور بدانند اما تضاد آن را «کار و سرمایه» ارزیابی کنند. در حقیقت این بیشتر ترتسکیست ها و گروه های چپ نویی و مارکسی و از این قماش هستند که ساخت اقتصادی را سرمایه داری «خالص»( و نه سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور) و تضاد را هم «کار و سرمایه» می دانند.(1)
اما نیروهایی که به این ساخت اقتصادی باور دارند تضاد آن را کماکان بین طبقات خلقی یعنی طبقه ی کارگر، کشاورزان، خرده بورژوازی و سرمایه داران ملی با سرمایه داران بوروکراتیک- کمپرادور و امپریالیست ها دانسته و مرحله ی انقلاب را مرحله ی انقلاب دموکراتیک نوین یعنی انقلاب به رهبری طبقه ی کارگر ارزیابی می کنند.
گونزالو سپس می گوید:
«به منظور حصول نتیجه در این خصوص، ما چنین موضوع را به بررسی می گیریم:
برخی ها ضمن اذعان بر  سرمایه داری بوروکراتیک دانستن كشوری،‌ كاراكتر نیمه فئودالی- نیمه مستعمره یی آن را به فراموشی می سپارند، و می گویند كه كشوری كه سرمایه داری بوروکراتیک در آن مسلط بود، ‌در حقیقت به گونه پنهانی یک ملت سرمایه داری است. این موضوع، اشتباه بوده، و قوانین تكامل اجتماعی كشور ما و كشورهای عقب مانده را به غافل می گردند.»
ما می توانیم و باید نظر خود را درمورد ساخت اقتصادی جوامع زیرسلطه( نیمه مستعمره یا مستعمره) با کشیدن خط و مرزهای مشخص با نظریات ترتسکیستی و چپ نویی و ... غیره مشخص کنیم. ما می توانیم و باید در حالی که تغییرات در ساخت اقتصادی کشورهای زیرسلطه را به نفع سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به گونه ای توضیح می دهیم که نه زیرسلطه امپریالیسم بودن کشورهای مزبور- به این دلیل که موجود و واقعی است - نقض شود و نه در زمانی که روابط اقتصادی فئودالی در ساخت کشور وجود ندارد و ساخت کشور زیرسلطه  سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است مجبور باشیم از ترم نیمه فئودالی - نیمه مستعمره استفاده کنیم.
نکات اساسی مهم در درک نادرست از تغییرات در کشورهای زیرسلطه و سرمایه داری دانستن آنها( ترتسکیستی و رویزیونیستی) عبارتند از خلوص در سرمایه داری و نفی هرگونه وجوه فئودالی و نیمه فئودالی که پایین تر درمورد ایران به آنها اشاره خواهیم کرد و در واقع نفی هر گونه تمایز اساسی میان سرمایه داری کشورهای زیرسلطه و کشورهای امپریالیستی ، و بر این اساس تضاد اساسی جامعه را کار و سرمایه دانستن( که در مورد هر دو این جریان ها چنانکه گفتیم اساسا برای تقابل با جریان های مارکسیستی – لنینیستی - مائوئیستی است و نه به واقع باور واقعی به آن و عمل در جهت آن که در بهترین حالت می توانست شکلی از «چپ روی» به شمار آید، زیرا آنها درعمل اکونومیست و سندیکالیست - گاه با نام شورا - هستند) و سوم نفی هر گونه وابستگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به امپریالیسم و اساسا نفی زیرسلطه بودن- نیمه مستعمره - کشورهای مزبور.
به این ترتیب ما در حالی که می گوییم ساخت اقتصادی حاکم بر اقتصاد ایران سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور است، در حالی که بر این باوریم که وجه نیمه فئودالی در ساخت سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور تحلیل رفته است، در عین حال این کشورها را سرمایه داری به مفهوم نوع سرمایه داری کلاسیک یعنی سرمایه داری صنعتی خود رو نمی دانیم و به همین سبب در حالی که معتقد ایم که تضاد میان دهقانان و فئودال ها وجود ندارد چون این دو طبقه به شکل فئودالی آن دیگر وجود ندارند، اما در عین حال تضادهای جامعه را تضاد بین طبقه ی کارگر و کشاورزان( عمدتا خرده مالکین تهیدست، میانه و مرفه) و خرده بورژوازی و سرمایه داری ملی با سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور و امپریالیست های پشتیبان آنها ارزیابی کرده و مرحله ی انقلاب را نیز انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر می دانیم.
«حال آنكه، كاپیتالیسم بوروکراتیک چیزی سوای راهی كه امپریالیسم در كشور های نیمه فئودال- نیمه مستعمره با آن نفوذ می كند نبوده، و بدون شرایط نیمه فئودالی - نیمه مستعمراتی، امكان موجودیت یافتن كاپیتالیسم بوروکراتیک منتفی خواهد بود. لهذا، برای آنكه به وجود كاپیتالیسم بوروکراتیک پی ببریم، باید قبلا درنظر داشته باشیم كه ماقبل برآن، آن كشور نیمه فئودالیزم- نیمه مستعمره بوده است. »
این ها اشتباه است. از این دیدگاه مشخص نیست که اصلا روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور چگونه در ساخت اقتصادی وجود دارد! و اگر بپذیریم وجود دارد آن گاه پرسش این است که این روابط چگونه جایگاهی در این ساخت دارند و تاریخ به وجود آمدن و رشد آنها چگونه بوده است و نقش شان چگونه بوده است. آیا آنها با روابط نیمه فئودالی در تضاد نیافتاده اند؟ آیا این روابط را در خود تحلیل نبرده اند؟ آیا جامعه حالت ایستا داشته است و هیچ گونه تغییری را نپذیرفته است و جوامع زیرسلطه ی کنونی درست همان ساختاراقتصادی پیش از جنگ جهانی دوم و دهه های شصت و هفتاد میلادی را دارند.؟
مائو در مورد ساخت اقتصادی چین می گوید:
«مردم چین قبل از رسیدن به پیروزی در سال 1949، برای برانداختن سلطه ی امپریالیسم و فئودالیسم و سرمایه‌داری بوروکراتیک در چین مجبور شدند که بیش از صد سال وقت صرف کنند و ده‌ها میلیون جان آدمی قربانی دهند.» (سخنرانی در جلسه بوروی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در اوچان، 1 دسامبر 1958، آثار منتخب جلد 4 Tنقل شده در توضیح بر مصاحبه با خبرنگار امریکایی آنا لوئیز استرانگ)
دراینجا مائو به دو ساخت اقتصادی کنار یکدیگر اشاره کرده است: ساخت نیمه فئودالی و ساخت سرمایه داری بوروکراتیک.
پرسش این است که آیا ساخت اقتصادی کشورها از دهه پنجاه سده ی گذشته به این سو تغییری نکرده است؟ بله! در بسی از کشورها تغییر کرده است.
آیا در تمامی کشورهای زیرسلطه کماکان ساخت نیمه فئودالی حکمفرماست؟ خیر!
آیا سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور با ساخت نیمه فئودالی یک همگونی اضداد نیستند؟ بله!
آیا سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور زیرسلطه ی امپریالیسم درصورتی که رشد کند نمی تواند نیمه فئودالیسم را تضعیف کند و از بین ببرد؟ بله می تواند در خود مستحیل کرده و از ببرد. فئودال ها به سرمایه دار کمپرادور تبدیل می شوند و روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور در اقتصاد روستایی جای نیمه فئودالیسم رامی گیرد.
آیا روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به معنای روآمدن تضاد کار و سرمایه است؟ خیر! به معنای رو آمدن تضاد کارو سرمایه نیست. گرچه به دلیل رشد طبقه ی کارگر و سرمایه داری، تغییراتی در ویژگی های جنبش انقلابی دموکراتیک و ضدامپریالیستی(بافت طبقاتی، شرایط و محتوی آگاهی سیاسی- انقلابی طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر توده های زحمتکش و تهیدست شهری، دوره های گذار و انتقالی اقتصادی و سیاسی از سرمایه داری بوروکراتیک به سوسیالیسم و غیره...) می دهد و امکان رو آمدن و زمان تحقق انقلاب سوسیالیستی را نزدیک تر می کند.
آیا انقلاب سوسیالیستی است؟ خیر! انقلاب کماکان دموکراتیک نوین است.
و...
در ایران روابط اقتصادی نیمه فئودالی( یعنی روابط استثماری بین دو طبقه ی فئودال و دهقان) در ساخت اقتصادی روستایی ایران وجود ندارد. در کره جنوبی وجود ندارد در سنگاپور و ترکیه و بخشی از کشورهای دیگر وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد دارای نقش مهمی در ساخت افتصادی نیست. ما نمی توانیم ساخت اقتصادی این کشورها را با ساخت نیمه فئودال – نیمه مستعمره توضیح دهیم. در بهترین حالت می توانیم بگوییم نیمه مستعمره – نیمه سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور. مفهوم کمپرادو همان مفهوم نیمه مستعمره را در خود دارد. بنابراین زمانی که می گوییم سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به همان مفهوم است. در عین حال زمانی که از مفهوم «زیرسلطه» استفاده می کنیم این نیز به همان مفهوم نیمه مستعمره است.
وجود روابط نیمه فئودالی در ساخت اقتصادی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی چگونه است؟
از دیدگاه ما انقلاب دموکراتیک نوین در ایران که ساخت اقتصادی آن یک ساخت سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است، باید به مسائل دموکراتیک انقلاب از جمله رفع ستمگری ملی، قومی و مذهبی که از فئودالیسم باقی مانده اند، پاسخ دهد. دیگر مسائل و تضادهای ستم فئودالی و سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور عبارتند از:
یک - وجود نهادهای فئودالی مانند ولایت فقیه که جای سلطنت شاهی(«استبداد سلطنتی» نیز شکلی از روساخت فئودالی است)را گرفته و همچنین«دفتر رهبری» که در جمهوری اسلامی نقشی همچون «دربار شاه» را در حکومت استبداد سلطنتی دارد و نیز عمله و اکره ی آن مانند «شورای نگهبان» و «مجلس خبرگان» و کلا نهاد و دم و«دستگاه روحانیت»؛
دو- نقش مذهب در روساخت فرهنگی؛
سه-  وجود نظام خرده مالکی پراکنده در کشاورزی که باید از دوره ی انتقالی تعاونی های کشاورزی عبور کند.زمین های بزرگ باید به مالکیت دولت در آیند.
چهار- ستم فئودالی( و سرمایه دارانه) بر زنان؛
پنج- وجود روابط نیمه فئودالی در مناسبات اقتصادی(کار و سرمایه) و ساخت اجتماعی( وجود روابط طایفه ای و عشیره ای، و نفوذ این روابط در  خانواده، فامیل و اقوام، و همچنین در رابطه میان نسل ها و نیز با جوانان) و فرهنگی( سنت ها، آداب، باید ها و نباید ها) و غیره؛
سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور
شش-  وجود یک طبقه بوروکرات - کمپرادور رانت خوار دولتی و خصوصی که از تسلط خویش بر دستگاه های حاکم و به ویژه دستگاه اجرایی استفاده می کند و موجبات رانت خواری به ویژه از فروش نفت را برای کمپرادورهای دو بخش دولتی و خصوصی(تولیدی، مالی و تجاری) فراهم می کند، اشکال اقتصادی و سیاسی و فرهنگی تسلط امپریالیسم در کنار تحمیل اقتصاد نفت فروشی و صنایع مونتاژی و روابط نابرابر در حوزه ی تولید، امور مالی و واردات و صادرات و... نماینده ی امپریالیسم یعنی دولت( به مفهوم کلی آن یعنی کل دستگاه حاکم) رانت خوار با عمله و اکره ی آن نماینده ی امپریالیسم در ایران است و ما به کرات در مقالات خود در مورد آن صحبت کرده ایم؛
پس از این مرحله، مرحله ی انقلاب سوسیالیستی فرا می رسد.
این دو مرحله را دیوار چین از یکدیگر جدا نمی کند بلکه به هم پیوسته هستند و در مرحله ی نخست که انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر جهت عمده است، عناصر سوسیالیستی به عنوان جهت غیرعمده وجود دارند و نیز عملا در چنین انقلابی بخش هایی از انقلاب سوسیالیستی تحقق می پذیرد. اساسا خود سلب مالکیت از سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور( خواه موسسات مالی و خدماتی و صنعتی و خواه کشاورزی) و در اختیار دولت جمهوری دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر قرار گرفتن مالکیت آنها، یک اقدام ماهیتا سوسیالیستی است و...
هرمز دامان
خرداد 1404
یادداشت بخش دوم
1- ادعای اینان مبنی برتضاد کار و سرمایه بر مبنای یک باور واقعی و عمل در جهت تحقق آن  نیست بلکه برای تقابل با دیدگاه های مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی طرح می شود. این جریان ها نه تنها کوششی درجهت آگاهی سیاسی- انقلابی طبقه ی کارگر در مخالفت با سرمایه داران، سازماندهی این طبقه و مبارزه ی سوسیالیستی نمی کنند بلکه مشتی علنی کار حراف اند که یا مبلغ اکونومیسم در طبقه کارگر هستند و یا نقش تخریب گر و عوامل امپریالیسم را در این جنبش اجرا می کنند.