۱۴۰۴ تیر ۲۷, جمعه

اوضاع کنونی، وضعیت جناح های گوناگون حکومتی و غیر حکومتی

 
اوضاع کنونی، وضعیت جناح های گوناگون حکومتی و غیر حکومتی
و مواضع طبقه ی کارگر
 
خامنه ای و شرکای پاسدار یا باند مرکزی قدرت
در وضعیت کنونی مردم در میان صلح و جنگ به سر می برند. باند خامنه ای مراکز اصلی قدرت را کماکان در اختیار دارد و با وجود شکست در زمینه های گوناگون اداره ی کشور به هیچ وجه حاضر نیست که موقعیت خود را از دست دهد.
آنها از یک سو ناتوان از گرفتن تصمیم درست حتی منطبق با منافع مجموع طبقه ی حاکم و در چارچوب بقای نظام هستند و این در مورد تعیین سیاست جاری داخلی و خارجی کشور به چشم می خورد، و از سوی دیگر حاضر نیستند که تصمیم گیری در مورد سیاست های مهم کشور را به دیگر نیروها واگذار کنند.
 واقع این است که آنها خودشان هم نمی دانند چه می خواهند بکنند و نتایج و عواقب سیاست هاشان را نمی توانند ببینند. ته فکرشان این است که داخل را می توانند سرکوب کنند و بیرون را هم به گونه ای سامان خواهند داد که هم با امپریالیست ها و اسرائیل کنار بیایند و هم پایه های اجتماعی شان یعنی «ارزشی ها» را که برای بقای حکومت شان خود را نیازمند آنان می بینند، حفظ کنند.
آنچه مسلم است این است که آنها به هیچ قیمتی نمی خواهند قدرت را از دست بدهند. مالی است به چنگ شان افتاده و می خواهند حفظ اش کنند، و این در حالی است که سیر اوضاع به گونه ای است که قدرت نمی تواند به شکل کنونی در دست آنها باقی بماند. نه جناح های دیگر حکومت و نه طبقات گوناگون مردمی تمایلی به بودن آئها در قدرت دارند و نه با سیاست های کنونی شان امپریالیست های آمریکایی و اروپایی و همچنین دولت اسرائیل با آنها سرسازگاری داشته و خواهند داشت.
مورد اخیر به این معنا نیست که آنها واقعا مخالفتی با امپریالیست ها دارند. خیر! اگر مخالفت شان با امپریالیست ها کمی از جدیت ایدئولوژیک - سیاسی برخوردار بود حداقل اش این بود که این همه سازمان سیا و موساد درون جناح و باند شان نفوذ نمی کردند که بتوانند به این شکل آنها را درو کنند! روشن است که اگر قرار باشد جایی دنبال نفوذی ها گشت پیش از هر جا و جناح دیگری، درون همین باند خامنه ای و دستگاه های اطلاعاتی و نظامی است که بی چون و چرا رهبری اش دست خودشان و به طور کلی هسته ی سخت قدرت است.
 مساله ی «اتحاد ملی» خامنه ای و«تبیین و رفع مغالطات» به سبک وی
آنچه خامنه ای در سخنرانی اخیر خود در حضور سران دستگاه قضایی جنایتکارش گفت تفاوت چندانی با آنچه پیش از جنگ می گفت ندارد. همه ی رویدادها را به نفع خود تفسیر کردن و سرانجام پیروز میدان جنگ بودن با دشمنان و خلاصه بر وفق مراد هسته ی سخت قدرت سخن گفتن.
با این حال دو نکته ی مهم در مورد سخنرانی یکی این است که خامنه ای یعنی فرمانده کل قوا بالاخره روی زمین آمد و سخنرانی کرد و این احتمالا بدون این که به وی گرا داده باشند که کاری با او نخواهند داشت ممکن به نظر نمی رسد. معنای این سخن این است که احتمال دارد پنهانی برخی مذاکرات با ترامپ پیش رفته باشد و برخی تضمین ها داده شده باشد!  
و اما دیگری ادعای وی دائر بر نگاهداری «اتحاد ملی» و لابد بر مبنای «وزن مذهبی متفاوت» بین جناح های گوناگون در قدرت است که دروغ بزرگی است.
خامنه ای در سیاست ها و تاکتیک های خود تنها امری را که در نظر نداشته همین توازن بین جناح های اصول گرایان و نیز میان اصول گرایان و اصلاح طلبان و حفظ اتحاد این جناح ها بوده است. او که لابد خود و باندش را دارای «وزن مدهبی» بالا می دانست، در مقابل اصلاح طلبان دهه ی هفتاد و هشتاد موضع گرفت و بسیاری از آنها را به زندان های طولانی محکوم کرد و یا از کشور فراری داد. سپس در انتخابات 88 تقلب کرد و مانع انتخاب میر حسین موسوی شد و پس آن خواهان تسلط مطلق بر احمدی نژاد رئیس جمهور منتخب اش شد. آن گاه دولت روحانی را تا آنجا که توانست زیر فشار قرار داد و دست و پای وی را بست. پس از آن سراغ «دولت جوان حزب اللهی» و انتخاب رئیسی و کادرهای سپاه که لابد دارای «وزن مذهبی»زیادی بودند برای اداره ی امور کشور رفت و بالاخره به دلیل شکست های دولت رئیسی و باند پایداری ها مجبور شد که به راست ترین اصلاح طلبان و پزشکیان روی بیاورد تا او و باندش را از مخمصه سیاسی و اقتصادی که در آن گیر کرده بود بیرون بیاورند. این میان برخی از مهم ترین سران جناح های اصلاحات و اصول گرا را کشت و به زندان انداخت و یا خانه نشین کرد( و تازه این ها برخی از رئوس کارهای خامنه ای بوده است).
 به این ترتیب همه چیز بوده الی نگه داری تعادل بین جناح های رقیب در جمهوری اسلامی.
خامنه ای تنها قیافه ی یک رهبر مثلا سیاستمدار را می گیرد که میان جناح ها بر مبنای «وزن مذهبی» آنها اتحاد و یگانگی برقرار کرده است، آن هم احتمالا برای اینکه حماقت ها و ناتوانی هایی خود و سران ابله باندش را در مسائل جنگ دوازه روزه بپوشاند و گر نه وی سیاستمدار نیست و اگر هم باشد از زمره سیاستمداران قرون عتیق- دوران مانند دوران انکیزاسیون کلیسا- است که همه مسائل را در پستوها و با توطئه و خیانت و کشت و کشتار حل می کردند.
جناح اعتدالی ها و اصلاح طلبان حکومتی
بخش دیگر جریان های اصول گرایان اعتدالی یا میانه رو و اصلاح طلبان حکومتی ( دارودسته های پزشکیان و عارف و عبدی و زیدآبادی و...)هستند که بیشتر آلت دست جناح خامنه ای بوده اند. آنها نقشی در قدرت منطبق با نفوذشان در پایه های اجتماعی حکومت ندارند. تنها هنگامی که خامنه ای و باندش دچار گرفتاری های داخلی( مبارزات توده ها، مسائل اقتصادی و مشکلات و مجادله با کشورهای منطقه و امپریالیست ها) می شوند از آنها همچون ابزاری در خدمت به رفع مشکلات بقای باندشان در قدرت و تسلط شان بر کشور استفاده می کنند. سران این جناح و کادرهای آن خواسته و ناخواسته یک سلسله مهره  در دست خامنه ای و باند نظامی اش در سپاه و امنیتی هایش در سازمان های اطلاعاتی بوده و هستند.
اینان نیز پس از رویدادهای 88 نه تنها به این ابزار بودن در دست خامنه ای و هسته ی سخت قدرت تن داده اند بلکه خود نیز تا حدود زیادی به خدمت آنان شتافته و به مانده گاری خامنه ای و باند وی در قدرت یاری رسانده اند.
با این همه از زمان اصلاحات و به ویژه پایان اش و باز هم بیشتر از دی ماه 96 به این سو بیشتر این جریان ها تمایل داشته اند که با امپریالیست های غربی کنار بیایند و نیز در داخل آزادی های اجتماعی( و بخش های هایی از اصلاح طلبان برخی از آزادی های سیاسی تا حد آزادی احزاب و سازمان های رویزیونیستی - شبه دموکراسی ای مانند ترکیه) را به رسمیت شناسند.
در شرایط کنونی این جناح ها بیشتر تمایل دارند که برای حفظ بقای نظام یا در حقیقت تداوم قدرت طبقه ی حاکم، رهبری مذاکرات با ترامپ و امپریالیست های اروپایی و همچنین هدایت سیاست داخلی و برنامه ریزی اقتصادی به آنها سپرده شود، اما بیشترشان جسارت و شهامت مورد نیاز برای یک مبارزه ی جدی با باند خامنه ای و حتی محدود کردن شان در قدرت حاکم را ندارند. به همین دلیل همچنان پیرو و ثنا گوی خامنه ای و تابع دفتر رهبری و سران سپاه باقی مانده اند و انتقادات شان هم بیشتر حالت نق زدن پیدا کرده است تا یک جدال جدی بر سر قدرت.  گروه های موسوی و تاج زاده و دیگر اصلاح طلبان فاصله گرفته از حکومت
شرایط کنونی موجب شد میرحسین موسوی که می توان وی را در کنار تاج زاده و کروبی و برخی دیگر از اصلاح طلبان رانده شده از حکومت یا کناره گرفته از آن، یکی از سران اصلاح طلبان غیرحکومتی دانست بیانیه ای بنویسد. در این بیانیه وی به یرخی نکات که مربوط به شرایط جنگ دوازده روزه است پرداخت و پیشنهادهایی را برای بیرون رفت از این اوضاع ارانه کرد.
درمورد جنگ دوازده روزه می توان این گونه گفت که نظرات موسوی به هر حال حاوی نوع نگاه موسوی به مخالفت و مبارزه ی تمامی طبقات مردمی ایران با جناح خامنه ای و سران سپاه بود که موسوی آن را «رنجیدگی عمیق» می نامد( به واقع کار چندین دهه است که از «رنجیده گی» گذشته و به « تنفرعمیق» تبدیل شده و طبقات خلقی ایران می خواهند که سر هم به تن این حکومت مرتجع و کثیف و جنایتکار که زندگی شان را به فلاکت کشیده، نباشد)، و همچنین «شهید» دانستن سران سپاه که او آنها را «فرزندان ملت» می نامد( راستی که توده های مردم دق می کردند اگر این جانیان فرزندان شان بودند!)؛
 درعین حال او دو خواست «آزادی زندانیان سیاسی» که خواست پیشرویی است و نیز از انحصار بیرون آوردن رسانه ی ملی و «تغییر در رویکردها»ی آن را به عنوان خواست هایی فوری پیش گذاشت. در کنار آن و برای گذر از اوضاع کنونی موسوی خواست پیشین خود مبنی بر رفراندوم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی را پیش کشیده است.
این پیشنهادهای موسوی مورد تایید بخشی از لایه هایی مرفه و میانی جامعه واقع شده است و آنها  با دادن بیانیه هایی با تعداد زیادی امضا به پشتیبانی از آن برخاسته اند.( پیش از موسوی و در تاریخ 17 تیرماه 180اقتصاد دان نیز با طرح مشکلات کشور خواست هایی نزدیک به آن پیش گذاشته بودند). 
درمورد پیشنهاد وی که شامل برگزاری رفراندم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی و نهایتا تغییر قانون اساسی است درگذشته صحبت کرده ایم. روشن است که خامنه ای و سران سپاه برای این گونه طرح ها پشیزی ارزش قائل نیستند. آنها حاضر نخواهند بود که موقعیت و قدرتی را که اکنون دارند از دست بدهند مگر این که به زور از آنها ستانده شود( آنها در مقابل نظر 180 اقتصاد دان که خواهان خروج نیروهای نظامی از امور اقتصادی شده بودند موضع گرفتند). بنابراین این پیشنهادها جدا از این که قرار است هشداری به سران حکومت و جناح های حاکم باشد، در عین حال  قرار است نقش محوری را بازی کنند که تمامی طبقات به گرد آن حلقه زنند و به اصطلاح همه ی جامعه یک چیز بخواهد و پیرامون آن تحرکی و جنبشی شکل بگیرد.
سیاست و خواست های طبقه ی کارگر در اوضاع کنونی
تاکتیک طبقه ی کارگر در مورد مبارزات میان جناح هایی که برشمردیم به این شکل می باشد: نوک حمله ی طبقه ی کارگر در داخل متوجه جناح اصول گرایان راست و به ویژه باند خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه است. طبقه ی کارگر از تمامی جناح هایی که علیه این باند مبارزه می کنند پشتیبانی مشروط خواهد کرد. یعنی هم با آن ها در مواردی و به درجاتی موافق و هم با آنها در مواردی مخالف خواهد بود. موافقت تا جایی است که علیه خامنه ای و هسته ی سخت قدرت مبارزه می کنند و تلاش شان در تضعیف این قدرت به هر حدی حتی ناچیز، موثر باشد. مخالفت با آن در زمینه ی محدودیت های این مبارزه، چگونگی منافع این جناح ها در حفظ نظام اقتصادی - سیاسی حاکم، سیاست های اقتصادی نئولیبرالی و نیز میل وافر اینان به وابسته شدن به امپریالیست های غربی خواهد بود.
دوم طبقه ی کارگر از مبارزات جناح های اصلاح طلبان غیرحکومتی یعنی کسانی مانند موسوی و تاج زاده و بسیاری دیگر از اصلاح طلبان دربند و بریده گان و کناره گرفته گان از حکومت، بر علیه باند خامنه ای و نیز جناح های اصول گرایان میانه رو و اصلاح طلبان حکومتی پشتیبانی مشروط خواهد کرد. روشن است که خواست های لایه های گوناگون اینان در مخالفت با قدرت سیاسی حاکم با خواست های جناح های اصول گرایان میانه رو و نیز اصلاح طلبان حکومتی که در بند همین حکومت اند تفاوت دارد و به خواست های لیبرالی و دموکراتیک ( سرمایه داران ملی و لایه های مرفه و نیز تا حدودی میانی خرده بورژوازی) نزدیک تر است.
با این حال در برنامه ی اصلاح طلبان غیر حکومتی طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های تهیدست و میانی طبقه ی خرده بورژوازی که اکثریت جمعیت کشور را تشکیل می دهند، جز توده ای که باید سیاست های آنها را پشتیبانی کنند چیز دیگری نیستند. در بهترین برنامه ها از جانب اینان، جایی برای حضور نماینده گان طبقه ی کارگر در قدرت و امکان برنامه ریزی برای یک جمهوری دموکراتیک انقلابی واقعا توده ای و متکی به طبقه ی کارگر و کشاورزان وجود ندارد. از این رو طبقه ی کارگر باید ضمن پشتیبانی مشروط از پیشنهاد رفراندوم تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی، و در حالی که روشن است که خامنه ای و سران سپاه آن را به چیزی نخواهند گرفت - خط فاصل خود را در مساله ی چگونگی تغییر اوضاع و حکومت و قانون اساسی در پیش گذارد.
روشن است که طبقه ی کارگر نمی تواند خود را فریب دهد. این طبقه قدرت سیاسی را می خواهد و می داند برای رسیدن به آن در کشوری که در داخل و خارج اش سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور خواهان حکومت استبدادی و وابسته به امپریالیسم هستند و امپریالیست ها در حال توطئه برای تسلط بر تمامی ارکان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن، امکان کسب قدرت از راه گذارهای مسالمت آمیز وجود ندارد.     
با این حال و در شرایط کنونی، جدا از مساله ی محکوم کردن تجاوز امپریالیست ها و نفی جنگ و خواهان آزادی زندانیان سیاسی شدن، خواست طبقه ی کارگر با توجه به سطح آگاهی و میزان سازمان یافتن این طبقه در این مرحله، بخشی از خواست های دموکراتیک این طبقه در مورد مساله ی دموکراسی یعنی دموکراسی سیاسی است؛ و اینها را همان گونه که تا حدودی در منشور 12ماده ای تجلی داشت پیشروان طبقه می توانند پیش گذارند و خط فاصل خود را با نماینده گان دیگر طبقات به روشنی ترسیم کنند.
نخستین گام در پبشرفت به سوی دموکراسی سیاسی، آزادی های سیاسی است و این یعنی آزادی بیان و مطبوعات و رسانه های اجتماعی و اینترنت، آزادی اجتماعات و آزادی احزاب و سازمان های سیاسی تمامی طبقاتی که با استبداد و وطن فروشی مخالف اند و خواهان حکومتی دموکراتیک و ملی هستند و نیز آزادی انتخاب شدن برای تمامی لایه های طبقات استثمار شده و ستمدیده به نماینده گی از سوی احزاب و سازمان های انقلابی و از جمله کمونیستی.
روشن است که بدون شروط اخیر و اجرای واقعی آنها، تشکبل هر گونه مجلس موسسانی- البته اگر ممکن و مقدور شود - برای طبقات استثمار شده و ستمدیده کارگران کشاورزان و توده های تهیدست طبقات میانی دستاوردی واقعی نخواهد داشت.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
   26 تیرماه 1404  

۱۴۰۴ تیر ۲۶, پنجشنبه

یادداشت هایی درباره ی جنگ دوازده روزه(3)


با بازنگری و برخی تغییرات در 9 مرداد 1404 

سه
خلق ایران و امپریالیست ها
 
خلق ایران ضربات سنگینی از توطئه ها و دخالت های امپریالیسم در ایران خورده است. ضرباتی که موجب عقب مانده گی تاریخی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن شده است.
استعمارگران پرتغالی ها و فرانسوی و آلمانی و سپس انگلیسی و آمریکایی ضربات زیادی به ملت ما زده اند. امپریالیسم روسیه نیز ملت ما را در بدترین شرایط اش زیر تهاجم قرار داده و تا جایی پیش رفته که مجلس برگزیده ملت را به توپ بسته است.
در میان این استعمارگران و امپریالیست ها اما جایگاه امپریالیست های انگلستان و آمریکا چیز دیگری بوده است. این دو کشور به همراه دیگر امپریالیست های غربی( فرانسه و المان و...) در 100 و اندی سال اخیر به موانع اصلی پیشرفت خلق ما تبدیل شده اند.
طبقه ی کارگر و دهقانان و دیگر طبقات خلقی ما یک  دوره مبارزه در سال های 20- 32 با امپریالیسم انگلستان داشتند و در نبرد بزرگ ملی شدن صنعت نفت  پوزه اش را به خاک مالیدند.
اما این بار امپریالیسم تازه نفس آمریکا به یاری شریک خود بر آمد و کودتای کثیف و مزورانه ی 28 مرداد32 را به راه انداخت و برای 25 سال از نوکر دست نشانده اش محمدرضا پهلوی و طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور پشتیبانی کرد. اما  طبقه ی کارگر و خلق ما در انقلاب پر شکوه خود انقلاب 57 این بار پوزه ی امپریالیسم آمریکا را به خاک مالید و نوکرش و تمامی دم و دستگاه اش و طبقه ی حاکمه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرالدوررا جارو کرد و مجبورشان کرد که بار و بندیل ببندند و به کنج کشور اربابان خود بخزند. حال این مزدوران موس موس کنان از امپریالیست می خواهند فکری به حال نوکران درمانده شان کنند. 
***
برخلاف برخی تصورات جاری که یک سر آن تبلیغات کر کننده ی امپریالیست ها به وسیله ی بوق های شان و در صدرشان تلویزیون کثیف و مزدور اینترناشنال است که مشتی ساواکی و ماموران سیا و مشتی سابقا اصلاح طلب خودفروخته اداره آن را به عهده دارند و سر دیگر آن بیشتر جناح های حاکم بر جمهوری اسلامی است، نفوذ در سازمان های حاکم به ویژه سازمان اطلاعاتی و نظامی حاکم تنها به وسیله ی موساد صورت نگرفته بلکه عمدتا به وسیله ی سازمان سیای امریکا و دستگاه های اطلاعاتی انگلستان صورت گرفته است و کل این جنگ را که تا کنون 12روزه بوده باید برنامه امپریالیسم آمریکا و انگلستان دانست که به وسیله ی دولت جنایتکار اسرائیل عملی و اجرا شده است. 
***
امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپای غربی و در صدرشان انگلستان باید بدانند که درصورت ترتیب دادن توطئه و تجاوز و برنامه های سرنگونی و دولت تعیین کردن برای ملت ایران، طبقه ی کارگر و خلق ایران این بار بلایی بسیار بدتر از بلایی که در انقلاب بزرگ 57 به سرشان آورد به سرشان خواهد آورد.
چهار
ایران شاهان و روحانیون
و ایران ملت
 
ترامپ در میانه ی جنگ به سران جمهوری اسلامی گفت که کاری نکنید که« دیگر چیزی از امپراطوری ایران باقی نماند!»منظور وی از این سخنان چه بود؟
می دانیم که ایران همچون یک«امپراطوری» اگر نه ساسانیان بلکه حتی اگر سلسله ی قاجار را نهایت آن بدانیم تقریبا دو سده است که دیگر وجود ندارد( پس از معاهده ی ترکمنچای) و ایران کنونی کشوری زیر سلطه ی اقتصادی امپریالیست هاست، بنابراین سخن راندن از آن چه معنایی دارد؟
اگر قصد ترامپ  تمسخر ملت ایران و خلق های ایران باشد باید به وی گفت ملت ایران ملتی بزرگ و تاریخی است و این گونه حملات همچون حمله ی پشه به فیل است. ملت ایران با این جایگاه استراتژیک در میانه ی اروپا و آسیا برای بیش از دو هزار سال در مقابل دشمنان داخلی و خارجی اش خود را سرپا نگه داشته است. چنین موقعیت ویژه و جایگاه تاریخی ای را امپریالیسم آمریکا- و ما از امپریالیسم آمریکا که درحال حاضر ترامپ نماینده ی آن است صحبت می کنیم- نداشته است و از این رو نمی توان طعنه ی ترامپ علیه ملت ایران زیر نام«امپراطوری ایران» را به چیزی گرفت!
 از این گذشته ملت ایران چیزی است جدای از« امپراطوری ایران».
امپراطوری ایران، ایران شاهان و موبدان زرتشتی و خلافت خلفا و ملاها و آخوندهای اسلامی بود.
ایران ملت- ایران تمامی خلق ها ایران- اما از جنس دیگری بوده و هست. از جنس توده های زحمتکش؛ دهقانان و عشایر و تولید کننده گان صنعتگر و کسبه ی کوچک زحمتکش روستاها و شهرها و این اواخر کارگران.
ایران ملت را، خلق ها، خلق های ایران سرپا نگه داشتند و از تندپیچ های سخت تاریخ عبور دادند.
تن این ایران در نتیجه ی صدرات آن پادشاهان و خلفا و توطئه های درون و حملات گرگ ها و کفتارها از بیرون، زخم بسیار دید و رنجور بسیار گشت اما با جنبش هایی که تاریخ را به لرزه درآوردند و رهبران و سازمانده گانی بزرگ که عمده شان از میان مردمان خلق های ایران برخاسته بودند زنده ماند و همچنان نفس کشید و می کشد.
نام ایران با تمامی مردمان گوناگون و خلق های ستمدیده ی آن و مانده گی تاریخی آن و مبارزان انقلابی - سیاسی و رزم آورران فرهنگ و هنر غنی آن که می آید تن خلق های ایران گرم و اندیشه شان شکوفان می گردد.
همین خلق ایران( آنچه ترامپ آن را امپراطوری ایران می نامد و می گوید ممکن است چیزی از آن باقی نماند) بود، کارگران، دهقانان و زحمتکشان شهر و روستای تمامی مناطق کشور، که ضربات سنگین خود را بر کمر دسته ای از این گرگ های جهانخوار یعنی امپریالیسم آمریکا و شرکای غربی اش در سال های 56- 57 و با انقلاب بزرگ خویش وارد کرد و یکی از کفتارهایی را که نوکر حلقه به گوش این امپریالیست ها بود از حکومت ساقط کرد و به فرار مجبوراش کرد.
آمریکای اسلاف ترامپ ضربه ی سختی از ملت ایران نوش جان کرد.
بهتر است زمانی که ترامپ از تاریخ صحبت می کند ضربات هولناک ملت ایران، ایران خلق های ایران را به کمر سرمایه داران امپریالیست آمریکا به یاد آورد.
این را می باید امپریالیست ها حلقه ی گوش شان می کردند!
امپریالیسم آمریکا و متحدان اروپایی اش دوباره ضربات سختی از طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات خلق های ایران خواهد خورد .
هرمزدامان
نیمه دوم تیرماه 1404
 
افزوده ی بازنگری
از نقطه نظر علمی مفهوم «ملت» محصول دوران سرمایه داری است و پیش از این دوران زمینه های ملت یعنی زبان(تا حدودی) و سرزمین مشترک و برخی یگانگی های فرهنگی و روحی مردمانی که در یک سرزمین می زیستند وجود داشت اما یگانگی اقتصادی که بنیان ملت است وجود نداشت. در این یادداشت منظور ما از «ملت ایران» این نیست که مثلا از همان آعاز وجود داشته است بلکه بیشتر اشاره به تاریخی است که خلق های ساکن این سرزمین پشت سر گذاشته اند. از این رو ما در کنار این مفهوم از مفهوم خلق و خلق های ایران استفاده کرده ایم.   
 

۱۴۰۴ تیر ۲۰, جمعه

یادداشت هایی درباره ی جنگ دوازده روزه(2)



دو
جمهوری اسلامی چه دارد که به آن ببالد!
 
درمورد جمهوری اسلامی می توان گفت که «امت» اسلامی اش را که حالا دیگر«ملت ایران» شده بود نداشت. «وحدت کلمه» اش از هم پاشیده و متحد و یک پارچه نبود( و نیست) و در دستگاه های حاکم از مجلس و دستگاه قضایی و نهادهای اقتصادی گرفته تا سازمان های اطلاعاتی و نیروهای نظامی و همین دولت کنونی، چندین جناح بزرگ و کوچک و ده ها باند وجود داشتند و طی این دوران ظاهرا همه با هم و با کشاکش های بی پایان حکومت را اداره می کردند با به واقع به زور آن را روی پایش نگه داشته بودند، روشن نیست که برای یک جنگ بزرگ، خامنه ای و سران سپاه چه داشتند که باید به آن می بالیدند!
قصه ی موشک های باند خامنه ای
چنان که از های و هوی شان پیداست هسته ی سخت قدرت یکی به این اندوخته ی موشک ها و برد و سرعت و قدرت تخریبی آنان می بالید و برای لحظه ای که بتواند از آنها استفاده کند و لابد خودی هم به  باقی مانده ی نیروهای نیابتی و جهان اسلام و غیراسلام و کشورهای منطقه نشان دهد، لحظه شماری می کرد و حالا با زدن مواضع و نقاطی در اسرائیل و دیدن نتایج عملی این اندوخته هایش متوجه می شود که آنچه هم «گنجینه» ای گران می پنداشت چیز دندان گیری نیست و اکنون با این موشک هایش هم  آنچه می خورد بسیار بیشتر از آنی است که می زند؛ این دو غیرقابل قیاس اند.
از سوی دیگر حضرات اگر تنها برای هارت و پورت و مثلا ترساندن دشمن نباشد، با این تصور خوش خیالانه و احمقانه به سر می بردند که - چنان که حاجی زاده هنگامی که زنده بود گفته بود - اگر جنگ به مدت دو سال ادامه یابد هر روز آن می توانند به اسرائیل و لابد به پایگاه های آمریکا در منطقه موشک شلیک کنند. تصوری که بنیاد آن بر انفعال نیروهای نظامی دشمن آن هم چنین دشمنان هاری استوار است. مرتجعین ابله حاکم گمان می کنند امپریالیست ها جنگ را به مدت یکی دو سال کش می دهند تا خامنه ای و مجتبی و سران پاسدار هر روز به اسرائیل موشک شلیک کنند، پایگاه های آمریکا را هدف گیرند و یا کشورهای منطقه را بزنند.    
با توجه به تجربه این مدت کوتاه جنگ می توان گفت که اگر این موشک ها آخرین امید خامنه ای و باند وی در میان سران پاسدار و نیروهای اطلاعاتی بوده باشند در تقابل های دامنه تر و شدیدتر امپریالیست ها با جمهوری اسلامی، شکستی بدتر  و سرافکنده گی و حقارتی بیشتر نصیب حکومت خواهد شد و نه تنها این امکان منتفی نیست که کار به  سرنگونی حکومت بکشد بلکه حتی در شرایط معینی امکان جدایی برخی از مناطق ایران به وجود آید. 
باید توجه کرد که آنچه از سوی اسرائیل ارائه شد همه ی توان دولت این کشور نیست. در صورتی که اسرائیل بخواهد ضربات بیشتری به جمهوری اسلامی بزند توان نظامی اش را دارد. اگر جمهوری اسلامی بخواهد با زدن مناطق مسکونی، اسرائیل را زیر فشار قرار دهد آنها نیز می توانند حملات کنونی را بیشتر به مناطق مسکونی و زیرساخت ها گسترش داده و احتمالا سران بیشتری از حکومت کنونی را  ترور کنند. نگاهی به غزه نشانگر خوی وحشیگری دولت اسرائیل است که می تواند وحشیگری جمهوری اسلامی را نیز پشت سرگذارد.
 دو دیگر، شاید فکر می کرد با تهدید هایی مثل همین اورانیوم غنی شده که می گویند در جای امنی پنهان اش کرده اند امپریالیسم آمریکا را مجبور خواهد کرد دست به عصا راه رود. تهدیدهایی که وضع را نه تنها به نفع آنها نمی کند بلکه بیشتر بر ضد آنها برمی انگیزد و بهانه های بیشتری برای تجاوز به ایران به امپریالیست ها می دهد.
متحجران ابله فتوای قتل صادر می کنند!
اخیرا دو تن از متحجران لب گوری فتوایی داده اند مبنی بر واجب بودن قتل ترامپ و نتانیاهو.  روشن است که این اقدامی سر خود نبوده و به دستور خامنه ای و سران پاسدار صورت گرفته است؛ و ظاهرا به تلافی گفته های ترامپ مبنی بر اینکه اسرائیل می خواست خامنه ای را بکشد و من نگذاشتم  و نیز گفته های نتانیاهو در این خصوص؛ و به همراه اینها کشتاری که دولت اسرائیل به یاری نفوذی های سازمان های اطلاعاتی امپریالیست های غربی در دستگاه های اطلاعاتی و نظامی و سیاسی پیش برد.
به این ترتیب و چنانکه از ظواهر پیداست باند پیرامون خامنه ای که «هسته سخت قدرت» نام اش نهاده اند( و دیر یا زود و در نهایت  در مقابل دشمن به «هسته ی نرم قدرت» تبدیل می شود) های و هوی و ماجراجویی های جاه طلبانه ی خود را رها نخواهد کرد تا زمانی که ضربات مرگبارتری به وی وارد گردد. این هسته را تا دیر نشده و بلایی همچون بلایایی که قاجارها بر سر این سرزمین و ملت آوردند نیاورده است باید از مناصب قدرت پایین کشید.
هرمز دامان
نیمه ی دوم تیرماه 1404
 

 

درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور(2- بخش پایانی)

 
درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور
و نقد نظریه ی گونزالو( صدر پیشین حزب کمونیست پرو)(2- بخش پایانی)
 
گونزالو ادامه می دهد:
«با درک این مسئله ما قادر و مجهز به دانشی خواهیم بود كه به وسیله آن بر ضد تز سرمایه داری دانستن كاراكتر كشورها{ی دارای سیستم سرمایه داری بوروکراتیک} و سایر مشتقات سیاسی {آن تز} به مقابله برخیزیم.»
پذیرش تز سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به معنای پذیرش «سرمایه داری محض و خالص» یعنی به مفهوم سرمایه داری صنعتی مستقل و قائم به ذات همچون کشورهای امپریالیستی نیست. سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور یک سرمایه داری عقب مانده ( عقب نگه داشته شده) و زیرسلطه ی امپریالیست هاست. کره جنوبی نمونه بارز این گونه کشورهاست و کشورهایی مانند برزیل و ایران و ترکیه، سنگاپور، مالزی، ... نمونه های دیگری از این رابطه ی اقتصادی هستند. کشورهایی مانند کوبا و یا ویتنام و یا کره شمالی با درنظر گرفتن تفاوت ها بین شکل سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور( تسلط بخش خصوصی یا دولتی) نیز از این زمره هستند.
به نظر نمی رسد که نیروهایی باشند( یا لااقل ما نمی شناسیم) که کشور نیمه مستعمره ای را دارای ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور بدانند اما تضاد آن را «کار و سرمایه» ارزیابی کنند. در حقیقت این بیشتر ترتسکیست ها و گروه های چپ نویی و مارکسی و از این قماش هستند که ساخت اقتصادی را سرمایه داری «خالص»( و نه سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور) و تضاد را هم «کار و سرمایه» می دانند.(1)
اما نیروهایی که به این ساخت اقتصادی باور دارند تضاد آن را کماکان بین طبقات خلقی یعنی طبقه ی کارگر، کشاورزان، خرده بورژوازی و سرمایه داران ملی با سرمایه داران بوروکراتیک- کمپرادور و امپریالیست ها دانسته و مرحله ی انقلاب را مرحله ی انقلاب دموکراتیک نوین یعنی انقلاب به رهبری طبقه ی کارگر ارزیابی می کنند.
گونزالو سپس می گوید:
«به منظور حصول نتیجه در این خصوص، ما چنین موضوع را به بررسی می گیریم:
برخی ها ضمن اذعان بر  سرمایه داری بوروکراتیک دانستن كشوری،‌ كاراكتر نیمه فئودالی- نیمه مستعمره یی آن را به فراموشی می سپارند، و می گویند كه كشوری كه سرمایه داری بوروکراتیک در آن مسلط بود، ‌در حقیقت به گونه پنهانی یک ملت سرمایه داری است. این موضوع، اشتباه بوده، و قوانین تكامل اجتماعی كشور ما و كشورهای عقب مانده را به غافل می گردند.»
ما می توانیم و باید نظر خود را درمورد ساخت اقتصادی جوامع زیرسلطه( نیمه مستعمره یا مستعمره) با کشیدن خط و مرزهای مشخص با نظریات ترتسکیستی و چپ نویی و ... غیره مشخص کنیم. ما می توانیم و باید در حالی که تغییرات در ساخت اقتصادی کشورهای زیرسلطه را به نفع سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به گونه ای توضیح می دهیم که نه زیرسلطه امپریالیسم بودن کشورهای مزبور به این دلیل که موجود و واقعی است نقض شود و نه در زمانی که روابط اقتصادی فئودالی در ساخت کشور وجود ندارد و ساخت کشور زیرسلطه  سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است مجبور باشیم از ترم نیمه فئودالی - نیمه مستعمره استفاده کنیم.
نکات اساسی مهم در درک نادرست از تغییرات در کشورهای زیرسلطه و سرمایه داری دانستن آنها( ترتسکیستی و رویزیونیستی) عبارتند از خلوص در سرمایه داری و نفی هرگونه وجوه فئودالی و نیمه فئودالی که پایین تر درمورد ایران به آنها اشاره خواهیم کرد و در واقع نفی هر گونه تمایز اساسی میان سرمایه داری کشورهای زیرسلطه و کشورهای امپریالیستی ، و بر این اساس تضاد اساسی جامعه را کار و سرمایه دانستن( که در مورد هر دو این جریان ها چنان که گفتیم اساسا برای تقابل با جریان های مارکسیستی – لنینیستی - مائوئیستی است و نه به واقع باور واقعی به آن و عمل در جهت آن که در بهترین حالت می توانست شکلی از «چپ روی» به شمار آید، زیرا آنها درعمل اکونومیست و سندیکالیست - گاه با نام شورا - هستند) و سوم نفی هر گونه وابستگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به امپریالیسم و اساسا نفی زیرسلطه بودن- نیمه مستعمره - کشورهای مزبور.
به این ترتیب ما در حالی که می گوییم ساخت اقتصادی حاکم بر اقتصاد ایران سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور است، در حالی که بر این باوریم که وجه نیمه فئودالی در ساخت سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور تحلیل رفته است، در عین حال این کشورها را سرمایه داری به مفهوم نوع سرمایه داری کلاسیک یعنی سرمایه داری صنعتی خود رو نمی دانیم و به همین سبب در حالی که معتقد ایم که تضاد میان دهقانان و فئودال ها وجود ندارد چون این دو طبقه به شکل نیمه فئودالی آن دیگر وجود ندارند، اما در عین حال تضادهای جامعه را تضاد بین طبقه ی کارگر و کشاورزان( عمدتا خرده مالکین تهیدست، میانه و مرفه) و خرده بورژوازی و سرمایه داری ملی با سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور و امپریالیست های پشتیبان آنها ارزیابی کرده و مرحله ی انقلاب را نیز انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر می دانیم.
 «حال آنكه، كاپیتالیسم بوروکراتیک چیزی سوای راهی كه امپریالیسم در كشور های نیمه فئودال- نیمه مستعمره با آن نفوذ می كند نبوده، و بدون شرایط نیمه فئودالی - نیمه مستعمراتی، امكان موجودیت یافتن كاپیتالیسم بوروکراتیک منتفی خواهد بود. لهذا، برای آنكه به وجود كاپیتالیسم بوروکراتیک پی ببریم، باید قبلا درنظر داشته باشیم كه ماقبل برآن، آن كشور نیمه فئودالیزم- نیمه مستعمره بوده است. »
 این ها اشتباه است. از این دیدگاه مشخص نیست که اصلا روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور چگونه در ساخت اقتصادی وجود دارد! و اگر بپذیریم وجود دارد آن گاه پرسش این است که این روابط چگونه جایگاهی در این ساخت دارند و تاریخ به وجود آمدن و رشد آنها چگونه بوده است و نقش شان چگونه بوده است. آیا آنها با روابط نیمه فئودالی در تضاد نیافتاده اند؟ آیا این روابط را در خود تحلیل نبرده اند؟ آیا جامعه حالت ایستا داشته است و هیچ گونه تغییری را نپذیرفته است و جوامع زیرسلطه ی کنونی درست همان ساختاراقتصادی پیش از جنگ جهانی دوم و دهه های شصت و هفتاد میلادی را دارند.؟
مائو در مورد ساخت اقتصادی چین می گوید:
«مردم چین قبل از رسیدن به پیروزی در سال 1949، برای برانداختن سلطه ی امپریالیسم و فئودالیسم و سرمایه‌داری بوروکراتیک در چین مجبور شدند که بیش از صد سال وقت صرف کنند و ده‌ها میلیون جان آدمی قربانی دهند.» (سخنرانی در جلسه بوروی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در اوچان، 1 دسامبر 1958، آثار منتخب جلد 4 Tنقل شده در توضیح بر مصاحبه با خبرنگار امریکایی آنا لوئیز استرانگ)
دراینجا مائو به دو ساخت اقتصادی کنار یکدیگر اشاره کرده است: ساخت نیمه فئودالی و ساخت سرمایه داری بوروکراتیک.
پرسش این است که آیا ساخت اقتصادی کشورها از دهه پنجاه سده ی گذشته به این سو تغییری نکرده است؟ بله! در بسی از کشورها تغییر کرده است.
آیا در تمامی کشورهای زیرسلطه کماکان ساخت نیمه فئودالی حکمفرماست؟ خیر!
آیا سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور با ساخت نیمه فئودالی یک همگونی اضداد نیستند؟ بله!
 آیا سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور زیرسلطه ی امپریالیسم درصورتی که رشد کند نمی تواند نیمه فئودالیسم را تضعیف کند و از بین ببرد؟ بله می تواند در خود مستحیل کرده و از ببرد. فئودال ها به سرمایه دار کمپرادور تبدیل می شوند و روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور در اقتصاد روستایی جای نیمه فئودالیسم رامی گیرد.
آیا روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به معنای روآمدن تضاد کار و سرمایه است؟ خیر! به معنای رو آمدن تضاد کارو سرمایه نیست. گرچه به دلیل رشد طبقه ی کارگر و سرمایه داری، تغییراتی در ویژگی های جنبش انقلابی دموکراتیک و ضدامپریالیستی(بافت طبقاتی، شرایط و محتوی آگاهی سیاسی- انقلابی طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر توده های زحمتکش و تهیدست شهری، دوره های گذار و انتقالی اقتصادی و سیاسی از سرمایه داری بوروکراتیک به سوسیالیسم و غیره...) می دهد و امکان رو آمدن و زمان تحقق انقلاب سوسیالیستی را نزدیک تر می کند.
آیا انقلاب سوسیالیستی است؟ خیر! انقلاب کماکان دموکراتیک نوین است.
و...
 در ایران روابط اقتصادی نیمه فئودالی( یعنی روابط استثماری بین دو طبقه ی فئودال و دهقان) در ساخت اقتصادی روستایی ایران وجود ندارد. در کره جنوبی وجود ندارد در سنگاپور و ترکیه و بخشی از کشورهای دیگر وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد دارای نقش مهمی در ساخت افتصادی نیست. ما نمی توانیم ساخت اقتصادی این کشورها را با ساخت نیمه فئودال – نیمه مستعمره توضیح دهیم. در بهترین حالت می توانیم بگوییم نیمه مستعمره – نیمه سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور. مفهوم کمپرادو همان مفهوم نیمه مستعمره را در خود دارد. بنابراین زمانی که می گوییم سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به همان مفهوم است. در عین حال زمانی که از مفهوم «زیرسلطه» استفاده می کنیم این نیز به همان مفهوم نیمه مستعمره است.
وجود روابط نیمه فئودالی در ساخت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی چگونه است؟
از دیدگاه ما انقلاب دموکراتیک نوین در ایران که ساخت اقتصادی آن یک ساخت سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است، باید به مسائل دموکراتیک انقلاب از جمله رفع ستمگری ملی، قومی و مذهبی که از فئودالیسم باقی مانده اند، پاسخ دهد. دیگر مسائل و تضادهای ستم فئودالی و سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور عبارتند از:
یک - وجود نهادهای فئودالی مانند ولایت فقیه که جای سلطنت شاهی(«استبداد سلطنتی» نیز شکلی از روساخت فئودالی است) را گرفته و همچنین«دفتر رهبری» که در جمهوری اسلامی نقشی همچون «دربار شاه» را در حکومت استبداد سلطنتی دارد و نیز عمله و اکره ی آن مانند «شورای نگهبان» و «مجلس خبرگان» و کلا نهاد و دم و«دستگاه روحانیت»؛
دو- نقش مذهب در روساخت فرهنگی؛ 
سه-  وجود نظام خرده مالکی پراکنده در کشاورزی که باید از دوره ی انتقالی تعاونی های کشاورزی عبور کند. زمین های بزرگ باید به مالکیت دولت در آید. 
 چهار- ستم فئودالی( و سرمایه دارنه) بر زنان؛
   پنج  -  وجود روابط نیمه فئودالی در مناسبات اقتصادی(کار و سرمایه) و ساخت اجتماعی( وجود روابط طایفه  ای و عشیره ای، و نفوذ این روابط در  خانواده، فامیل و اقوام، و همچنین در رابطه میان نسل ها و نیز با جوانان) و  فرهنگی( سنت ها، آداب، باید ها و نباید ها) و غیره؛

پس از این مرحله، مرحله ی انقلاب سوسیالیستی فرا می رسد.

این دو مرحله را دیوار چین از یکدیگر جدا نمی کند بلکه به هم پیوسته هستند و در مرحله ی نخست که انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر جهت عمده است، عناصر سوسیالیستی به عنوان جهت غیرعمده وجود دارند و نیز عملا در چنین انقلابی بخش هایی از انقلاب سوسیالیستی تحقق می پذیرد. اساسا خود سلب مالکیت از سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور( خواه موسسات صنعتی و خواه کشاورزی) و در اختیار دولت جمهوری دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر قرار گرفتن مالکیت آنها، یک اقدام ماهیتا سوسیالیستی است و...
 هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1404
یادداشت ها
1- ادعای اینان مبنی برتضاد کار و سرمایه بر مبنای یک باور واقعی و عمل در جهت تحقق آن  نیست بلکه برای تقابل با دیدگاه های مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی طرح می شود. این جریان ها نه تنها کوششی درجهت آگاهی سیاسی- انقلابی طبقه ی کارگر در مخالفت با سرمایه داران، سازماندهی این طبقه و مبارزه ی سوسیالیستی نمی کنند بلکه مشتی علنی کار حراف اند که یا مبلغ اکونومیسم در طبقه کارگر هستند و یا نقش تخریب گر و عوامل امپریالیسم را در این جنبش اجرا می کنند.

۱۴۰۴ تیر ۱۸, چهارشنبه

یادداشت هایی درباره ی جنگ دوازده روزه(1)


یک
مقایسه ی تجربه ی تجاوز ژاپن به چین با تجاوز اسرائیل و آمریکا به ایران
 
در جنگ جهانی دوم ژاپن( و پیش از آن در 1931) به چین حمله کرد و بخش هایی از این کشور را مستعمره ی خویش گرداند. تضاد طبقه ی کارگر و دهقانان چین و دیگر طبقات خلقی این کشور با امپریالیسم ژاپن عمده شد و بقیه ی تضادها از جمله تضادهای طبقه ی کارگر و خلق به رهبری حزب کمونیست با سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و فئودال های مرتجع چین به رهبری گومیندان به رده ی دوم رفته و تابع چگونگی پیشرفت و تکامل این تضاد گردید.
حزب کمونیست و ارتش سرخ کارگران و دهقانان
نکته ی مهم در این تجربه که آن را متفاوت از ایران می کند این است که در چین طبقه ی کارگر و دهقانان و دیگر طبقات خلقی متحد بوده به وسیله ی حزب کمونیست رهبری می شدند. حزب  دارای ارتش سرخ بزرگ توده ای متشکل از کارگران و دهقانان بود و در بخش هایی از چین مناطق پایگاهی سرخ داشت که جمعیتی بیش از 100 میلیون را در خود جای داده بود.
حزب گومیندان
حزب گومیندان  سه جناح داشت که یک جناح هوادار ژاپن و یک جناح هوادار امپریالیست های غربی به رهبری چانکایشک و یک جناح آن ملی بود. جناح ژاپنی عملا از تجاوز ژاپن دفاع می کرد و خیانت پیشه کرده بود. جناح هوادر امپریالیست های غربی به رهبری چیانکایشک با این که مخالف حمله ی ژاپن بود اما بیشتر نظاره گر تجاوز این کشور بوده و با آن مبارزه ی عملی نمی کرد و در عین حال نمی توانست مانع مبارزه ی حزب کمونیست و ارتش سرخ با ژاپن گردد و کلا منتظر بود تا از نتایج مبارزه این دو نیرو به نفع خویش بهره برداری کند و در نهایت هم حزب کمونیست و کارگران و دهقانان را بکوبد. جناح ملی گومیندان هوادار اتحاد با حزب کمونیست و شرکت در جبهه ی متحدعلیه امپریالیسم ژاپن بود.
به این ترتیب عمده شدن تضاد خلق و امپریالیسم به معنای واقعی، عمده شدن مبارزه ی خلق با امپریالیسم ژاپن به رهبری حزب کمونیست و ارتش سرخ کارگری - دهقانی بود. به عبارت دیگر جنگ ژاپن عملا بیشتر با کارگران و کشاورزان و حزب رهبری کننده ی آنها یعنی حزب کمونیست بود تا با گومیندان که قدرت سیاسی مرکزی را در چین در دست داشت. در نتیجه ی این شرایط ویژه طبقه ی کارگر و توده ها زیر رهبری حزب کمونیست و در ارتش سرخ با ارتش متجاوز ژاپن مبارزه می کردند.
تفاوت های مهم شرایط ایران با چین
تفاوت ها در چند مورد مهم است:
حکومت
در حال حاضر حکومت استبدادی ولایت فقیه قدرت مرکزی و قدرت در سراسر کشور را در دست دارد و دارای نیروهای نظامی و اطلاعاتی بسیار قوی است که هرچند در مقابل تجاوز امپریالیست عددی قابل توجه به شمار نمی آید اما از نظر تاکتیکی در مقابل توده ها که تشکل و سلاحی ندارند بسیار قوی است.
جمهوری اسلامی بیش از چهل سال است که وجود دارد و با سیاست های خود نفرت عمیق توده ها را برانگیخته است. این حکومت اجازه آزادی های سیاسی را نمی دهد که بر بستر آن پیشروان طبقات انقلابی و مترقی بتوانند طبقات خلق را برای برقراری یک حکومت انقلابی دموکراتیک و نیز علیه تجاوز امپریالیستی آگاه و متحد و متشکل کنند. البته در ایران در نتیجه ی مبارزات ممتد سه دهه ی اخیر یک جنبش دموکراتیک مترقی و انقلابی شکل گرفته است که در شرایط  مساعد می تواند زمینه ی ساز تشکل احزاب و سازمان های انقلابی و مترقی طبقات مردمی شود اما این جنبش در حاضر از نبود چنین احزاب و سازمانی رنج می برد.
حزب کمونیست و ارتش توده ای
در ایران کنونی، خواه به دلیل شرایط جهانی جنبش کمونیستی و خواه به دلیل شرایط خاص جامعه ی ایران، نه حزب کمونیست انقلابی و مبارزی وجود دارد که توانسته باشد طبقه ی کارگر و کشاورزان را آگاه و متحد و متشکل کرده باشد و نه ارتش سرخی از کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی و نه حتی تشکل های صنفی کارگری بزرگ و یک طبقه ی کارگر به نسبه متحد در خواست های صنفی و اقتصادی.
به این ترتیب مساله ی وجود نیروی انقلابی حی و حاضری که به رهبری و سازماندهی آن مبارزه با تجاوز امپریالیستی صورت بگیرد در حال حاضر منتفی است.
کردستان
 در کردستان نیروهای نسبتا متشکلی وجود دارند، اما نخست این که هیچ یک از این نیروها یک خط انقلابی مارکسیستی - لنینیستی و مائوئیستی ندارند و در بهترین حالت دموکرات های طبقه ی خرده بورژواری هستند. و دوم این که همین ها هم متحد نیستند و میان شان اختلافات زیاد و شدیدی وجود دارد و حتی برخی از آنها همچون تشکیلات کومه له ی عبدالله مهتدی متحد امپریالیست ها هستند. و سوم این که برخی از آنها نیز مانند سال های دهه شصت پایه ی توده ای ندارند. این ها مسائل و مشکلات گوناگونی را در مسیر حتی مقاومت این نیروها در صورتی که واقعا بخواهند جنگ ضد امپریالیستی را در برخی مناطق سازمان دهند به وجود می آورد.
بلوچستان
در بلوچستان نیروهای انقلابی و کمونیستی اساسا نفوذی ندارند و رهبری مبارزات توده ای بیشتر در دست نیروهای لیبرال و دموکرات( مذهبی و غیرمذهبی عمدتا سنی) است و آنها هم که با حکومت مبارزه ی مسلحانه می کنند پیرو جهان بینی های کهنه و ارتجاعی هستند و در حال حاضر روشن نیست که چگونه مواضعی در مقابل تجاوز امپریالیستی در پیش بگیرند.
به طور کلی با سیاست های کثیف و جنایتکارانه و ارتجاعی جمهوری اسلامی طی بیش از چهار دهه حکومت ولایت فقیه ( و پیش از آن هم استبداد سلطنتی) نسبت به خلق های ستمدیده و به ویژه مردم بلوچ و کرد حتی اگر در شرایط یک تجاوز امپریالیستی خواست های جدایی طلبانه در میان این مردم رنجدیده رشد کند نباید تعجبی برانگیزد.
جنگ امپریالیست ها به استناد جنگ دوازده روزه
جنگ امپریالیست در درجه ی نخست و مستقیما با حکومت جمهوری اسلامی و بیشتر با جناح خامنه ای است که قدرت را در سراسر کشور در دست دارد و نه مثلا با احزاب طبقه ی کارگر. آنچه خواست نهایی امپریالیست هاست سرنگونی جمهوری اسلامی و روی کار آوردن حکومت دلخواه شان در ایران است. مبارزه با جنبش طبقه ی کارگر و توده ها نه با مبارزه ی مستقیم با آنها که چندان موردی ندارد زیرا چنان که گفتیم نه سازمان های صنفی گسترده ای مانند اتحادیه های سراسری و نه یک حزب سیاسی متشکل که دارای نفوذ توده ای و ارتشی مسلح و حتی سازمان نظامی باشد وجود ندارد، بلکه از راه مبارزه برای تمکین جمهوری اسلامی و یا سرنگونی کردن آن و تبدیل ایران به ایرانی مانند زمان سلطنت استبدادی سابق است.
در واقع مبارزه ی امپریالیست ها با جنبش دموکراتیک توده به طریق غیرمستقیم و از طریق این تلاش برای رام کردن و یا سرنگونی جمهوری اسلامی صورت می گیرد.   
هدف اصلی تبدیل ایران به نیمه مستعمره ی کامل است. یعنی ایران از نظر سیاسی نیز به زیرسلطه ی کامل آنها درآید، تحریم ها تماما برداشته شود و اقتصاد و سیاست و فرهنگ را زیر تسلط سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مطیع ( همچون سلطنت طلبان) قرار دهند.  آنها این راه را بهترین راه مبارزه با  جنبش طبقه ی کارگر و خلق ایران می دانند.
رقابت امپریالیستی
در ایران برخلاف چین رقابت امپریالیستی به این شکل که مثلا جناح های وابسته به امپریالیسم روس یک جبهه ی مسلح را درمقابل امپریالیست های آمریکایی و غربی شکل دهند وجود ندارد. البته نیروهای توده ای - اکثریتی و به اصطلاح «محور مقاومتی» هستند که هوادار امپریالیسم روسیه هستند اما این ها دارای نیروی قابل توچهی نیستند و در بهترین حالت لیبرال و سوسیال دموکرات های راست به شمارمی آیند و نه دارای تشکل های قوی هستند و نه در میدان عمل می توان روی آنها حساب کرد.
مجموع این عوامل که ما برخی خطوط مهم آن را ترسیم کردیم شرایط ایران را پیچیده تر و بغرنج تر از شرایط تجاوز ژاپن به چین می کند که در زمان خودش گیجی های بسیار در اتخاذ یک موضع مارکسیستی - لنینیستی پدید آورده بود.
گفتنی است که شرایط ایران با افغانستان و عراق در زمان تجاوز امپریالیستی غرب به این دو کشور نیز تفاوت های مهمی دارد که در یادداشت مستقلی به آنها می پردازیم.
 هرمزدامان
نیمه ی نخست تیرماه 1404

درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور(1)

 درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور
و نقد نظریه ی گونزالو( صدر پیشین حزب کمونیست پرو)(1)*
 
گونزالو در مقاله “مسئله ملی” به سال 1974 حین بررسی سرمایه داری بوروکراتیک چنین می نویسد:
«منظور ما از سرمایه داری بوروکراتیک چیست؟
عبارت از آن سرمایه داری ای است كه امپریالیسم در كشور های عقب مانده گسترش می دهد، نوعی از سرمایه داری، ‌شكلی خاص از سرمایه داری،‌ كه به وسیله ی كشوری امپریالیست در كشوری عقب مانده ایجاد می گردد، چه آن{كشور عقب نگهداشته شده} نیمه فئودالی باشد، چه نیمه مستعمره.»
( سخنرانی صدر گونزالو در كنفرانسی كه به وسیله ی اتحادیه معلمان منطقه “هومانگا” در آیاكوچوی كشور پیرو، به سال 1974،‌برگزار گردیده بود - تمامی بازگویه ها از این متن است)
دراینجا نیمه فئودالی در مقابل نیمه مستعمره قرارداده شده است وسرمایه داری بوروکراتیک انگار به دو ساخت وصل می شود یا به ساختار نیمه فئودالی و یا به ساخت نیمه مستعمره.
این شکل درستی برای طرح و پاسخ به مساله نیست.
دراین جا ما به چهار مفهوم روبروییم:
یک - مستعمره
 دو- نیمه مستعمره
سه- نیمه فئودالی
چهار- سرمایه داری بوروکراتیک
دو مفهوم نخست به رابطه ی کشور مزبور با امپریالیست ها اشاره دارد.
مستعمره به این معناست که کشورهایی که مورد اشاره هستند به وسیله ی امپریالیست ها اشغال نظامی شده اند و امپریالیست ها حاکم مطلق العنان هستند و نوکران آنها در کنار حضور نظامی آنها وظایف خود را انجام می دهند.
مفهوم نیمه مستعمره که ما به جای آن از مفهوم «زیرسلطه ی امپریالیسم »استفاده می کنیم اشاره به این دارد که کشورهایی که مورد بحث هستند دارای استقلال سیاسی ظاهری بوده اما در واقع و در تمامی روابط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خود زیرسلطه ی امپریالیست ها هستند. از این رو این خصلت یعنی نیمه مستعمره در مقابل مستعمره که به معنای اشغال نظامی است قرار می گیرد.
 به این ترتیب در مقابل مستعمرات کشورهایی وجود دارند که سران آنها ظاهرا نماینده و برگزیده ی امپریالیست ها نیستند و از درون کنش های سیاسی کشور مثلا انتخابات ریاست جمهوری و یا انتخابات پارلمانی و یا کودتای داخلی(ظاهرا ملی و در واقع امپریالیستی ) وغیره برآمده اند و بنابراین ظاهر مستقل دارند اما در واقع از هر نظر و عمیقا وابسته به امپریالیست ها و نوکر و مزدور آنها هستند.
این دو مفهوم به ساخت اقتصادی مشخص حاکم در این گونه کشورها( فئودالی، نیمه فئودالی و سرمایه داری بوروکراتیک) اشاره نمی کنند بلکه به وابسته بودن آشکار و یا غیرآشکار آنها و حضور مستقیم و آشکار و یا حضور پنهانی و غیرمستقیم در تمامی جوانب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و نظامی و اطلاعاتی اشاره می کنند. از این رو زمانی که ما مفهوم نیمه مستعمره را به کارمی بریم به این معناست که امپریالیست ها در تمامی روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و نظامی کشور مزبور نقش تعیین کننده دارند بی آنکه کشور را اشغال نظامی کرده باشند.
دو مفهوم سوم و چهارم به ساختار اقتصادی اشاره دارند.
 کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره عموما دو ساخت اقتصادی دارند:
 یک - نیمه فئودالی- نیمه سرمایه داری بوروکراتیک
و دو - نبود ساخت فئودالی و صرفا سرمایه داری بوروکراتیک.
 در دوران کنونی کشورهای با ساخت نیمه فئودالی، عموما نیمه مستعمره( و نه مستعمره) هستند اما ممکن است که کشوری نیمه مستعمره باشد اما نیمه فئودالی به معنای وجود ساخت نیمه فئودالی( درمقابل نیمه سرمایه داری بوروکراتیک) در ساخت اقتصاد آن کشور، نباشد.
زمانی که می گوییم ساخت فئودالی در اقتصاد نداشته باشد به این معناست که روابط فئودالی بین مالکین زمین و دهقانان( در ایران با نام ارباب - رعیتی) وجود نداشته باشد. این به معنای نبود روابط  و ستم ها فئودالی و نیمه فئودالی در دیگر روابط از جمله شکل های دیگری از آن در روابط اقتصادی روستایی( مثلا در شکل خرده مالکی) و نیز به ویژه در ساخت و روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی(جهان بینی، روابط حقوقی و مذهبی و غیره) جامعه نیست. در واقع بسیاری از این روابط در این عرصه ها در کشورهای نیمه مستعمره وجود دارند و طبقات حاکم بوروکرات - کمپرادور حفظ  آنها را برای بقای خود و امپریالیست ها لازم می بینند.
از این رو ما نباید این دو را به عنوان دو وجه در روابط کشورهای زیر سلطه در مقابل هم قرار دهیم و بگوییم یا نیمه فئودالی یا نیمه مستعمره.
اکنون می توانیم روابط موجود را برشماریم:
یک مستعمره- افغانستان و عراق و لیبی و سوریه در دوره ی اشغال امپریالیستی
نیمه مستعمره - تمامی کشورهای غیرامپریالیستی ( امپریالیست ها از درجه یک تا سه دارند)(1) که زیرسلطه ی غیر آشکار امپریالیست ها هستند.
ساخت های اقتصادی کشورهای نیمه مستعمره یا زیرسلطه امپریالیسم:
یک– نیمه فئودالی- نیمه سرمایه داری بوروکراتیک
دو – سرمایه داری بوروکراتیک 
تمامی شکل های این دو نوع ساخت اقتصادی که در مستعمرات و نیمه مستعمرات موجودند وابسته به امپریالیسم هستند. نمونه نخست یعنی مستعمرات آشکارا و نمونه ی دوم یا نیمه مستعمرات غیرآشکار و به ظاهر مستقل.
به این ترتیب اگر بخواهیم بر مبنای ترم های پیشین، ساخت اقتصادی یک کشور زیرسلطه را بیان کنیم این گونه می شود:
کشور: نیمه مستعمره  - ساخت: نیمه فئودالی- نیمه سرمایه داری بوروکراتیک
کشور: نیمه مستعمره- ساخت: سرمایه داری بوروکراتیک
زمانی که ما از کشور زیر سلطه ای که داری اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است صحبت می کنیم در واقع داریم از کشوری نیمه مستعمره صحبت می کنیم که دارای ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است. در چنین ساختی تضاد اساسی کار و سرمایه نبوده و به هیچ وجه انقلاب سوسیالیستی در دستور کار طبقه ی کارگر نیست بلکه انقلاب کماکان دموکراتیک نوین است و تمامی طبقات خلقی( کارگران، کشاورزان، خرده بورژوازی و سرمایه داران ملی که یا وابستگی به امپریالیسم ندارند و یا وابستگی جزیی دارند) در این انقلاب شرکت داشته و می توانند متحد شوند. برقراری جمهوری دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر مرحله نخست این انقلاب و سپس انقلاب سوسیالیستی در دستورکار قرارمی گیرد.
به ادامه ی نظرات گونزالو برمی گردیم:
«اما صدر گونزالو برای آنكه نظریات اشتباه در خصوص سرمایه داری محض و خالص دانستن سرمایه داری بوروکراتیک را خاطر نشان كند، به تشریح و توضیح فرق می پردازد:
مسئله سرمایه داری بوروکراتیک مهم است، زیرا كه برای ما اجازه درک این موضوع را می دهد كه راه غالبی كه امپریالیسم در یک كشور عقب مانده اعمال می كند، در یک كشور نیمه فئودالی- نیمه مستعمره اعمال می كند كدام است.»
چنان که دیده می شود گونزالو اساسا وجود و رشد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور را درکشورهای زیرسلطه به معنای وجود در ساخت اقتصادی کشور مزبور نمی داند. این در حالی است که سرمایه داری بوروکراتیک- صرفا سرمایه داران بوروکراتیک – کمپرادور در قدرت نیستند بلکه یک ساخت اقتصادی است.
گونزالو البته به طور غیرمستقیم به پذیرش سرمایه داری بوروکراتیک در ساخت اقتصادی اشاره می کند به این شکل که «سرمایه داری بوروکراتیک ... راه غالبی[است] كه امپریالیسم در یک كشور عقب مانده اعمال می كند، در یک كشور نیمه فئودالی- نیمه مستعمره اعمال می كند»
اگر جز این باشد آنگاه بخش سرمایه داری اقتصاد، تماما سرمایه داری ملی است و نه بوروکراتیک – کمپرادور.
حال می توان پرسید که آیا این راه غالبی که امپریالیسم  در کشور نیمه مستعمره اعمال می کند تغییری در ساخت اقتصادی موجود یعنی نیمه فئودالی ایجاد می کند و یا خیر! اگرایجاد می کند منجر به چه وضعی می شود؟
اگر این منجر به همگونی روابط فئودالی و روابط سرمایه داری کمپرادوری شود، آنگاه این دو رابطه با یکدیگر در تضاد قرار گرفته و به مرور و با رشد سرمایه داری بوروکراتیک، این رابطه ی اقتصادی بر رابطه ی اقتصادی فئودالی غلبه می کند. از زمان غلبه ی سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور دیگر نمی شود ساخت را«نیمه فئودالی» خواند.
از دهه های شصت میلادی به این سو در بخشی از کشورهای نیمه مستعمره این همگونی به نفع سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور پیش رفت. نتیجه آن شد که سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور در کشور نیمه مستعمره( یا زیرسلطه)بر نیمه فئودالیسم غلبه یافت. ساخت این گونه کشورها که یکی دوتا هم نیستند اکنون دیگر نیمه فئودالی نبوده بلکه سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور است. روشن است که وجه نیمه مستعمره ی این گونه کشورها تغییر کیفی نکرده و این کشورها کماکان نیمه مستعمره و زیرسلطه ی امپریالیسم هستند. 
ما ترم سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادوررا از آن رو بر می گزینیم که این تئوری خصلت اساسی کشورهایی را که از فرایند نیمه فئودالیسم و نه نیمه مستعمره گذر کرده و در حالی که کماکان نیمه مستعمره(استعمار نو) هستند، ساخت اقتصادی شان دیگر نیمه فئودالی به مفهوم وجود رابطه ی استثماری میان دهقانان و فئودال ها نیست بیان می کند.
 
 هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 1404
·       این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.
 
یادداشت ها
1-  ما برای تشخص بخشیدن و ترسیم کلی حد و مرزها، کشورهای امپریالیستی درجه یک و دو وسه را از کشورهای نیمه مستعمره جدا می کنیم. در جزء برخی از کشورهای امپریالیستی درجه سو و حتی دو زیر سیطره ی امپریالیست های بزرگ ترهستند و آنها امور داخلی شان را کنترل می کنند

نظر گونزالو درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور

 
درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور
 
( بر مبنای سخنرانی صدر گونزالو در كنفرانسی كه به وسیله ی اتحادیه معلمان منطقه “هومانگا” در آیاكوچوی كشور پرو، به سال 1974،‌ برگزار گردیده بود.)
 
صدر گونزالو می نویسد:
«پس سرمایه داری بوروکرات چیست؟»
صدر گونزالو در مقاله “مسئله ملی” به سال 1974هنگام بررسی سرمایه داری بوروکراتیک چنین می نویسد:
«منظور ما از سرمایه داری بوروکراتیک چیست؟
عبارت از آن سرمایه داری ای است كه امپریالیسم در كشورهای عقب مانده گسترش می دهد، نوعی از سرمایه داری، ‌شكلی خاص از سرمایه داری،‌ كه به وسیله ی كشوری امپریالیست در كشوری عقب مانده ایجاد می گردد، چه آن{كشور عقب نگهداشته شده} نیمه فئودالی باشد، چه نیمه مستعمره.»
اما صدر گونزالو برای آنكه نظریات اشتباه در خصوص سرمایه داری محض و خالص دانستن سرمایه داری بوروکراتیک را خاطر نشان كند، به تشریح و توضیح فرق می پردازد:
«مسئله سرمایه داری بوروکراتیک مهم است، زیرا كه برای ما اجازه درک این موضوع را می دهد كه راه غالبی كه امپریالیسم در یک كشور عقب مانده اعمال می كند، در یک كشور نیمه فئودالی- نیمه مستعمره اعمال می كند كدام است. با درک این مسئله ما قادر و مجهز با دانشی خواهیم بود كه به وسیله آن بر ضد تز سرمایه داری دانستن كاراكتر كشورها {ی دارای سیستم سرمایه داری بوروکراتیک} و سایر مشتقات سیاسی {آن تز} به مقابله برخیزیم.
به منظور حصول نتیجه در این خصوص، ما چنین موضوع را به بررسی می گیریم:
برخی ها ضمن اذعان بر بوروکراتیک كاپیتالیست دانستن كشوری،‌ كاراكتر نیمه فئودالی- نیمه مستعمره یی آن را به فراموشی سپاریده، و می گویند كه كشوری كه بوروکراتیک كاپیتالیزم در آن مسلط بود، ‌در حقیقت به گونه پنهانی یک ملت سرمایه داری است. این موضوع، اشتباه بوده، و قوانین تكامل اجتماعی كشور ما و كشورهای عقب مانده را به غافل می گردند. حال آنكه، كاپیتالیسم بوروکراتیک چیزی سوای راهی كه امپریالیسم در كشور های نیمه فئودال- نیمه مستعمره با آن نفوذ می كند نبوده، و بدون شرایط نیمه فئودالی - نیمه مستعمراتی، امكان موجودیت یافتن كاپیتالیسم بوروکراتیک منتفی خواهد بود. لذا، برای آنكه به وجود كاپیتالیسم بوروکراتیک پی ببریم، باید قبلا درنظر داشته باشیم كه ماقبل برآن، آن كشور نیمه فئودالیزم- نیمه مستعمره بوده است. »